با کاروان عشق (7)
از دلتنگی در کوفه تا نبرد در کربلا

کاروان امام حسین (ع) در کربلا شاهد حضور مردان و زنانی بود که معنا و مفهوم زندگی راستین را یافته و از مکتب علی و اهل بیت (ع) درس هایی عمیق آموخته بودند.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین که در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج، روایتگر زوایایی گوناگون از این حماسه عظیم و رفتارها و کردارهای مردم آن دوران و نیز، یاران و همراهان امام حسین(ع) است، در این شماره از «بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی» می گوید؛ یار و سرباز امام علی (ع)، قاری مشهور کوفه و همراه و همقدم حسین (ع) از مکه تا کربلا.
دکتر احمدی از شرح این همراهی می گوید و حال و هوای کاروان و آنچه بر آنها در این مسیر طولانی گذشت.
از بساط دلتنگی در کوفه تا اندرز و نبرد در کربلا
◇ روزگاری چند به حضور آن یگانه دهر، علی بن ابیطالب دلخوش بود و همه وجودش غرق یک نگاه امیر !
در مسجد و در میدان جنگ و در سفر همه جا همراه و کنار و یار علی بود.
وقتی هم نفس اسدالله شد، ترس از وجودش رخت بر بست،
اما سالهاست که دیگر نه صدای دلکش مناجاتش در مسجد کوفه شنیده می شود و نه تنهایی هایش در نخلستان های شهر که تمام عالم را با پژواک سکوتش پر ساخته بود، و نه ترنم آهنگ حمد و انا انزلنایش در نماز به گوش می رسد تا با آن بال بگشاید!
و نه از سایه اش در شب های مهتابی تصویری بر دیوارها مانده تا تعقیبش کند!
و نه صدای قدم هایش در نیمه های شب در کوچه های شهر با انبان نان و خرما به گوش می رسد که خانه های ایتام و بی سرپرستان را مهمان کرمش می کرد!
تا شریک سنگینی غم هایش باشد!
و نه از کفش های وصله زده اش رد و نشانی در این شهر مانده است تا خاک آن را توتیای چشمانش سازد!
نه از درخشش ذوالفقارش خبری است که همواره در ایام رنج و ظلم اصحاب حقد ، کینه ، تجاوز و جهل در دستانش بود و نه چکاچک آن در وقت نیاز ، که بر اندوه و خوف دشمن افزاید و برای یارانش نشان حیات شجاعت و عدالت باشد،
نه خبری از شمشیرهای یاران او که آن را به شوق نگاه او از نیام بر کشند و در کنارش به وجد آیند و چشم به عمق دشمن بدوزند
نه از نعره های شیر بچه های حیدری خبری است!
و نه از حضورش در بالین مجروحان زخم شمشیرها و خنجرها،
تلخ زبانی ها در میدان نبرد و شهر ،
که دست نوازشش همه دردها و زخم ها را تسکین بود و نگاهش درمان همه زخم خوردگان !
و نه از قطرات اشکش در کنار بدن های پاک شهیدان خبری است تا گواه رهایی و نجات شان و شوق و آرزوی پرواز برای جاماندگان باشد !
دریغا! از آن روزگاران دریغا!
◇ ساعت ها چشم به مسیر رفت و آمدهایش به مسجد می دوزد و غرق مرور تصویرهای اندوخته ذهنش می گردد و منتظر رفت و آمد هایش به مسجد و دار الاماره می ماند !
اما خبری نیست که نیست!
روزهایی را به خاطر می آورد که همه جا بسان سایه تعقیبش می کرد تا حضورش را درک و نگاه به رخش اندازد و هم نفسش شود !
جان من و جهان من، روی سپید تو شدهست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
◇کوفه بی حضور امیر مؤمنان زندان بزرگی است برای بریر !
" بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی "
" یار و سرباز وفادار علی"،
مرد زاهد ، شجاع، عالم، معلم و جنگاور کوفه !
همه سالهای کوفه بی علی برایش زندان است ،
اما در شهر و دیار دیگر
که بی تجربه حضور و محضرش سلولی است بی روزنه و چراغ !
◇چند ماهی بعد از شهادت امیر، به حضور حسن و حسین دل خوش داشت تا آنکه با جفای نامردمان و دسیسه آل سفیان، دو یادگار امیر به مدینه برگشتند و آه و حسرت دیدارشان بر جانش ماند و بر آلامش افزود!
برای تسکین این آلام، به ثقل دیگر پروردگار انس گرفت و با کلام وحی مأنوس شد تا قدری از آن عطش فراق بکاهد و تنهایی هایش و نبودش را تسکین دهد .
در مسجد کوفه بساط معلمی پهن کرد تا در فضایی باشد که همه خشت ها و روزنه ها و در و دیوار آن یاد یار بی تکرار باشد.
به بزرگترها تفسیر می آموزد و به کوچکترها تلاوت و قرائت قرآن تعلیم می دهد !
گاه به لحن دلکش یک قاری اهل فهم و درد، به تلاوت می نشیند و جان مردمان را می نوازد !
به همین سبب مردم کوفه خوب او را می شناسند و با آواز خوش قرآنش و با سعی اش در آموختن تک تک کلمات کتاب وحی آشنا،
نزدشان به معلم قرآن شهره است .
قرائت قرآنش برای شان دلنشین است و به همین سبب، وی را "سیدالقراء" می خوانند.
روزگارش را با قرآن و تعلیم به خلق می گذراند و در کنارش آنچه از امیر و فرزند بزرگوارش، امام مجتبی آموخته، در کتابی گرد آورده است تا نام و فرهنگ علوی باقی بماند!
◇در تب و تاب و شوق دیدار یادگار مولاست !
پی گیر اخبار مدینه است و سالها جویای او از مسافران و زائران .
از ماه شعبان شنیده است که حسین بن علی به اعتراض از مدینه خارج شده و روانه مکه است!
چند ماهی گذشته، عراق ملتهب است و رفت و آمدها به سمت مکه زیاد!
اخبار نامه های اهل عراق در دعوت از امام را دارد ولی از آن خرسند نیست، بلکه نگران است که همان کنند که با پدر و برادرش کردند!
اما دلخوش و امیدوار به زیارتش!
نامه و پیام، تسکین درد او و چاره فراقش نیست !
خود راهی می شود و عزم مکه می کند،
نه آنکه هم زیارت و هم دیدار یار نماید،
بلکه همه اش به شوق یار است که زیارت بیت و موانست با قرآن همه در او جمع است!
و هم به وقت نیاز، در خدمتش باشد.
سالهاست که به سراغ شمشیرش نرفته است اما باید از کنج صندوق خارجش سازد و آن را به اسباب سفر بیافزاید!
بیش از ۱۴۰۰ کیلومتر راه را با شعف طی می کند و همه رنج های سفر را به عشق دیدار حبیب خدا به جان می خرد.
◇ امام روزهاست است که در مکه اقامت دارند.
او هم با احرام عمره وارد مکه شده است. بعد از انجام مناسک، به سراغ امام می رود و او را می یابد و در کنارش در مکه قرار می گیرد.
روزها در کنار امام خوش و مسرور است.
دوستان دیگری هم یافته که به مکه آمده اند، مردمانی که در جمع شان بی دغدغه و واهمه از علی می توان سخن گفت و در آنجا، سخن گفتن از علی به نجوا و ایما و اشاره نیاز ندارد!
جمع رندانه و مستانه حیدری است و در حضور ولی خدا وتماشای جلوه حق، سرشار از معنا و مست جوار و دیدار ، روزگار می گذرانند!
◇ در اوج این نشاط و سرور ، صور رحیل به سمت مصار عشاق به صدا در آمد.
"فلیرحل معنا "
سالار قافله نفخه پرواز تا لقای حق می دمد !
- "من کان فینا باذلاً مهجته موطناً علی لقاءاللَّه نفسه فلیرحل معنا"
با جوانان آل هاشم و یاران امام در کاروان بزرگ زادگان شرف و عزت همراه می شود.
همه نگاه ها به جوانمردی دوخته است که در شجاعت، تکرار پدر است.
همه او را ابا فاضل می خوانند و در مقابلش فروتن .
اما او به نهایت، اهل ادب بلکه خود ادب است.
در مقابل همه کمال ادب است در مقابل برادر!
بزرگترهای اهل مدینه هر وقت به دیدن امیر قافله می آیند، نگاه شان به سیمای جوان او گره می خورد و محو تماشایش می ایستند!
نگاه پدر هم به او معنای دیگری دارد!
جمال دلکش اوآیینه دار رخ یار است ،
آن حبیب و محبوب خداوند!
◇ منزل به منزل، از دشت و صحرا و بیابان و کوه و دمن ، دره ها و بر که ها در گذرند!
شاهد ماجراهای بی شمار است:
مردانی به خیرخواهی، برای برگرداندن کاروان، گاه، ممانعت و گاه برای دعوت به سازش و کوتاه آمدن و تسلیم ، گاه به تهدید و گاه برای مسیر و مقصد جایگزین ، به دیدن امیر کاروان می آیند. پیک ها و پیام ها به تعدد و تکثر در راه است،
گاه امام خود تنها به دیدار مردانی می رود!
گاه تنها برمی گردد و گاه با همراه!
مناظرات و مخاطرات بی شمار،
همه را شاهد است.
اما از امیر و امام آموخته که همه اینها شایسته اعتنا نیستند! آنچه برای او شایسته است و مغناطیس دل و دیده اوست، نگاه به سیمای حسین و گوش دادن به کلام حسین است که خود دلرباست،
و البته تداعی رخ و سخن علی دلکش تر و جذابترش کرده است !
لذاست که چشم از رخ یار بر نمی دارد و همه نگاهش را به او دوخته است ، به خصوص از آن عصر فراموش نشدنی که صدها سواره با شنیدن خبر شهادت سفیران حسین در کوفه و یأس از پیروزی اش، اردوگاه را در چشم به هم زدنی ترک کردند!
و زینب دستها بر سر گذاشته،
نظاره گر آن غربت غروب بوده،
غم ها سینه های زنان کاروان را به سختی می فشرد!
وآن غروب تلخ را که با جمعی کمتر از ۵۰ نفر تنهایش گذاشتند !
السلام علیک یا مظلوم !
◇حمید احمدی - مرداد 1402