احرامی که با عشق بسته شد؛
دانشآموزی که دعای پدر و مادر، او را به خانه خدا رساند

در میان جمع دانشآموزان زائر عمره، پارسا نوزیزاده، دانشآموز پایه یازدهم رشته حسابداری از هنرستان خواجه نصرالدین طوسی استان گلستان، در مسجد شجره ایستاده است. احرام سفید را به تن کرده، چشمانش خیره به آسمان است و لبهایش آرام، زمزمهای عاشقانه را تکرار میکند. این سفر، رؤیایی دور برای او بود، اما پدر و مادرش هرگز اجازه ندادند که این رؤیا دستنیافتنی بماند. حالا او اینجاست، آماده برای ورود به سرزمین وحی، در سفری که هر لحظهاش را مدیون لطف و اصرار آنهاست.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی حج، پارسا نوزیزاده هنوز از هیجان این سفر در حال و هوای خودش است. لحظهای که چشمانش برای اولینبار فضای مسجد شجره را در برگرفت، احساس کرد دیگر همان نوجوان سابق نیست. احرام را که پوشید، گویی همه چیز رنگ دیگری گرفت. زمزمههای لبیک از چهار گوشه مسجد طنینانداز بود، صداهایی که او را به یاد قصههایی میانداخت که سالها از زبان پدر و مادرش شنیده بود.
او که تا پیش از این سفر، تنها شنونده روایتهای حج بود، حالا خود را در دل این ماجرا میدید. با چشمانی نمناک، دست بر سینه گذاشت و زیر لب نجوا کرد:
"این همان لحظهای است که همیشه از آن سخن میگفتید، پدر… مادر… دعایتان مستجاب شد، من اینجا هستم."
سفر او، بیش از هر چیز، مدیون تلاش و دعای پدر و مادرش بود. آنها از لحظهای که فرصت ثبتنام کاروان دانشآموزی فراهم شد، برای او برنامهریزی کردند. در حالی که او هنوز در تردید بود، پدرش جملهای گفت که در ذهنش حک شد:
"این یک دعوت خاص است، اگر بروی، خواهی فهمید چرا اینقدر اصرار داریم."
و حالا او در این لحظه ناب، در این فضای آکنده از معنویت، با احرامی که آرزویش را داشت، ایستاده است. در میان جمعیتی که همه همصدا "لبیک اللهم لبیک" میگویند، او نیز دل به این ندا سپرده است. چشمانش را میبندد، دعاهای مادرش را در خاطرش مرور میکند و با تمام وجود، خودش را به این راه میسپارد.
این سفر برای پارسا، فقط یک زیارت نیست؛ آغاز یک دگرگونی است. او آمده است که دلش را در این مسیر جا بگذارد، که با قلبی تازه و روحی سبکتر بازگردد. و حالا، زیر لب زمزمه میکند:
"خدایا، شکرت که من را به اینجا دعوت کردی… و شکرت که پدر و مادری دارم که مرا در این راه هدایت کردند."