آخرین وصیت مادر؛ از خانه وحی تا کوچه‌های غربت + فیلم

مادر سه وصیت داشت؛ دو وصیتش عمل شد، اما وصیت سوم درباره دختر یتیم و تنهایش بود. اینکه مبادا کسی او را بیازارد و بر او سیلی بزند. از کوچه‌های مدینه باید درباره وصیت آخر مادر پرسید.

حضرت خدیجه از زنان مشهور تاجر عرب که سال‌ها در کنار پیامبر (ص) ایستاده بود، مجبور به تحمل گرمای داغ تابستان در آن بیابان خشک بی‌آب و علف بدون هرگونه وسایل و گرسنگی شدید و تشنگی طاقت‌فرسا شد. بانویی که بیش از 60 سال از عمرش گذشته بود و تمام اموالش در این چهارسال مصرف شد، دیگر تحمل این همه فشار و سختی را نداشت و وقتی از محاصره آزاد شد، براثر آن رنج‌های سخت، دو ماه بعد بر بستر بیماری افتاد.


حضرت خدیجه (س) که در بستر بیماری آخرین لحظات عمرش را سپری می‌کرد. نگاه پرمهرش را به چهره زیبای رسول خدا (ص) دوخت و با صدایی ضعیف اما سراسر ادب و احترام گفت: یا رسول‌الله، سخنی با شما دارم. سپس با لحنی پر از شرم و عشق ادامه داد: نخست آنکه، من در حق شما کوتاهی کردم، مرا ببخش.


چشمان پیامبر (ص) پر از اندوه شد. با مهربانی پاسخ داد: حاشا و کلا! تو هرگز کوتاهی نکردی. هرچه داشتی در راه خدا دادی، فرزندانم را با تمام وجود پرورش دادی، و رنج‌های بسیاری را تحمل کردی.


لبخندی بر رخسار زرد حضرت نمایان شد، اما هنوز نگرانی در نگاهش موج می‌زد. به دختر عزیزش، فاطمه (س)، اشاره کرد و گفت: این دختر، بعد از من یتیم و تنها می‌شود. مبادا کسی او را بیازارد! کسی بر او فریاد نزند، مبادا اشکی از چشمانش بریزد!


حضرت خدیجه (س) لحظه‌ای سکوت کرد. چهره‌اش کمی سرخ شد، انگار چیزی می‌خواست بگوید اما شرم مانعش می‌شد تا چیزی را که پیامبر(ص) دوست ندارد از ایشان بخواهد. سپس گفت: وصیت سوم را به دخترم فاطمه (س) می گویم تا او به شما عرض کند؛ زیرا حیا می کنم خودم مستقیما از شما بخواهم. در این هنگام رسول خدا(ص) برخاست و از اتاق خارج شد.


خدیجه کبری(س)، به فاطمه (س) نگاهی کرد و او را به نزدیک طلبید و آهسته گفت: عزیز دلم! و ای شادی قلبم! به پدرت بگو مادرم می گوید: من از قبر می ترسم درخواست دارم مرا در آن عبایی که هنگام نزول وحی بر تن داشتید کفن کنید.


فاطمه (س) با چشمانی اشک‌آلود به سوی پدر رفت و درخواست مادر را رساند. پیامبر (ص) بی‌درنگ عبای مبارکش را درآورد و به دخترش سپرد. فاطمه (س) آن را به مادر رساند و برق شادی در چشمان حضرت خدیجه (س) درخشید.


چندی بعد، بانوی فداکار اسلام، آخرین نفس‌هایش را کشید و آسمانی شد. پیامبر (ص) با دلی شکسته، همسرش را غسل داد و برای کفن آماده کرد. اما ناگهان، جبرئیل (ع) نازل شد، نورانی و باشکوه، و گفت: ای رسول خدا! خداوند به شما سلام می‌رساند و می‌فرماید: کفن خدیجه با ماست! او دارایی‌اش را در راه ما داد، و ما او را از پارچه‌های بهشتی کفن می‌کنیم.


حضرت خدیجه (س)، همان زنی که همه‌ی ثروتش را در راه اسلام داده بود، اکنون از آسمان هدیه‌ای داشت: کفنی از بهشت. پس پیامبر (ص) او را در عبای خود پیچید، سپس کفن بهشتی را بر او پوشاند، و در دل شب، با دستان خود، او را به خاک سپرد. شب در آن هنگام شاهد وداعی بود که هرگز از یاد تاریخ نخواهد رفت.


سال‌ها از آن شب غم‌انگیز گذشت. پدر پس از عمری جهاد، هدایت و عشق ورزی به مردم از دنیا رفت. تا وقتی پدر بود، به این وصیت عمل می‌کرد، اما بعد از پیامبر(ص) چهره شهر عوض شده بود و در غبار فتنه فرو رفته بود. خانه کوچک فاطمه (س)، همان خانه‌ای که پیامبر (ص) بارها به احترامش می‌ایستاد، محاصره شد... بقیه داستان را باید از کوچه‌های بنی هاشم، درب و دیوار خانه و مسیر خانه تا مسجد پیامبر(ص) پرسید... آیه به وصیت مادر عمل شد؟