عبدالمطلب نذرِ قربانی کرد، قرعه به نام عبدالله افتاد

چاه زمزم در دورهای برای سالها ناپیدا بود، عبدالمطلب خواب دید به او میگویند زمزم را که فلان جاست حفر کن. عبدالمطلب نذر کرد که اگر حفر چاه به خوبی به پایان رسد و خداوند 10 پسر به او بدهد، یکی را در راه خدا قربانی کند، و قرعه به نام عبدالله افتاد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی حج، یکی از حکایات شنیدنی و جالب تاریخ، حکایت عبدالمطلب و نذر او هنگام حفر چاه زمزم است.
طبق آنچه در «مروجالذهب» و «سیره ابن هشام» آمده و حجتالاسلام قاضی عسکر در کتاب «حج در اندیشه اسلامی» بیان کرده، ماجرا از این قرار بوده که عبدالمطلب هنگام حفر زمزم نذر میکند که اگر این مأموریت را به خوبی پایان برده و خداوند 10 فرزند به او عنایت کند، یکی از آن فرزندان را در راه خدا نزد کعبه قربانی میکند.
خداوند 10 پسر به او میدهد که نام آنها را حارث، زبیر، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه، ابوطالب و عبدالله میگذارد.
عبدالمطلب روزی تمام فرزندانش را جمع کرده و نذر خود را به آنها میگوید و از آنها میخواهد وسیله وفا به نذر او را فراهم کنند.
آنها نیز بر اساس رسم موجودِ آن زمان، هر یک تیری چوبین برداشته و نام خویش را بر آن نوشته، نزد عبدالمطلب میبرند. عبدالمطلب آن تیرها را برداشته، همراه با فرزندانش به مکانی که بُت هُبل در آنجا قرار داشته، میروند و قرعهای میاندازند که قرعه به نام عبدالله؛ کوچکترین و عزیزترین فرزند عبدالمطلب ( پدر پیامبر(ص درمیآید.
زمانی که عبدالمطلب میخواهد برای وفا کردن به نذر خود اقدام کند، مغیره بن عبدالله مخزومی؛ دایی عبدالله و تعداد دیگری از بزرگان قریش او را از این کار منع کرده و میگویند: اگر چنین کنی از فردا روز کشتن پسران در میان ما سنت خواهد شد.
عبدالمطلب تأملی کرده و با نظرخواهی از دیگران، 10 شتر را در نظر گرفته، میان عبدالله و شتران قرعه میزند که قرعه دوباره به نام عبدالله میافتد.
پس بر تعداد شتران میافزاید تا به یکصد شتر میرسد، آنگاه قرعه میزند و قرعه به نام شتران میافتد.
سپس برای اطمینان خاطر، آن را سه مرتبه تکرار میکند و باز نتیجه همان میشود، به عبارتی صد شتر به جای عبدالله.
پس از آن عبدالمطلب یکصد شتر را قربانی کرده و گوشت آن را به مردم میدهد، ولی خود و فرزندانش از آن نمیخورند.
مگر زمزم ناشناخته بود؟
پرسشی که در ماجرای نذر عبدالمطلب هنگام حفر چاه زمزم به ذهن متبادر میشود اینکه مگر چاه زمزم از زمان هاجر (ع) که از زمین جوشید، پیدا و آشکار نبود که عبدالمطلب دوباره بخواهد آن را کشف و حفر کند؟!
در کتاب؛ سیرت رسول الله» به این پرسش این چنین پاسخ داده شده که: رئیس جرهمیان یعنی عمرو بن حارث بن مضاض، وقتی مطلع شد که ولایت و ریاست کعبه از دست آنها خارج خواهد شد، دستور داد دو بره آهوی زرینی که متعلق به کعبه بود و آنها را غزالی کعبه مینامیدند، و همچنین سلاحهایی که در آن خانه وجود داشت، برداشته و در چاه زمزم پنهان کنند و چاه را با خاک پر کرده و به صورت زمین همواری در آورند. سربازانش چنین کردند و به این ترتیب رفته رفته چاه زمزم فراموش شد.
زمزم ناشناخته ماند تا زمانی که عبدالمطلب در خواب دید کسی به او میگوید: زمزم را که اندوخته نهانیِ شیخ الانبیا؛ ابراهیم خلیل است، حفر کن.
عبدالمطلب از خواب بیدار شد و از خداوند متعال خواست تا موضوع را برای او روشن کند.
بار دیگر شخصی را در خواب دید که به او می گوید: زمزم را کنار لانه مورچگان، و آنجا که کلاغی نوک بر زمین میزند، حفر کن.
عبدالمطلب به مسجد رفت تا نشانهها را ببیند و وقتی میان دو بت «اساف» و «نائله» کلاغی را دید که بر زمین نوک میزند و در کنار آن نیز لانه مورچگان قرار دارد، بیل و کلنگ برداشت تا چاه را حفر کند.
بتپرستان ابتدا اجازه ندادند، برخی هم او را مسخره کرده و مانع ادامه کار او میشدند. عبدالمطلب اما با بیان اینکه من به این کار مأمور شدهام، به کار خود ادامه داد. وقتی سنگچین چاه آشکار شد، دانست که به او صحیح اعلام شده است و وقتی چاه را بیشتر کند، دو آهوی زرین در آن یافت و همچنین شمشیرهای رویین و سپرهایی که جرهمیان به هنگام خروج از مکه در چاه زمزم انداخته بودند.
پس از پایان کار و آشکار شدن آب، عبدالمطلب کنار چاه زمزم حوضی ساخت و آب از چاه میکشید و در آن حوض میریخت و به حاجیان میداد.