وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ
«وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ(بقره: 203)». شرح واژگان
«وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ(بقره: 203)».
شرح واژگان
اثم: اين واژه در اصل به معناي تأخير و بطيء است، چنانكه گفته ميشود: ناقﮥ آثمﮥ، يعني شتري كه از قافله عقب مانده است. اثم به معناي ذنب و وزر نيز از همين معنا گرفته شده است، زيرا گناهكار از خير و ثواب عقب ميماند.[1] در مواردي از قرآن كريم نيز به همين معنا به كار رفته است، چنانكه ميفرمايد: «وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ(بقره: 206)»، يعني به دليل عزت موهوم خود در مقابل تقوا كُند و بطيء هستند، و يا ميفرمايد: «وَ لاتَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ(بقره: 284)». يعني كتمان شهادت باعث كُندي انسان در رسيدن به خير و وصول به حق ميشود.
البته در كاربرد بعدي، اين واژه به معناي ذنب، وزر و معصيت با تفاوتهايي كه با واژگان همنوا دارد به كار رفته است.[2]
محتواي آيه
اين آيه شريفه به چهار مطلب عمده اشارت نموده است، كه عبارت است از: ذكر خدا، بيتوته در مني، كوچ از مني، و رعايت تقوا؛ سه عمل نخست آن مربوط به حج است و عمل چهارم ميتواند مطلق باشد، گرچه در كتابهاي مناسك بيتوته و كوچ به عنوان دو منسك از مناسك حج ياد ميشود. اما قرآن به عنوان اعمال پس از مناسك تعبير نموده است، چرا كه در آيه قبل فرمود: «فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ».
1. ذكر
ذكر در آيه نيز همانند آيه قبل ممكن است منظور نام خدا باشد، و ممكن است مراد ذكر قلبي و ياد خدا باشد. و ممكن است منظور تكبيراتي باشد كه بعد از نماز ظهر روز عيد تا نماز صبح روز سيزدهم گفته ميشود.[3] طبرسي مينويسد: ذكري كه بدان امر شده است عبارت است از: «اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا، الحمدُ لله علي ما أولانا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَاه مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعَامِ». و اولين تكبير بايد پس از نماز ظهر روز عيد، و آخرين آن بايد پس از نماز صبح روز سيزدهم باشد.[4]
مينويسند: ذكر بر سه قسم است: ذكر عادت، ذكر حسبت، و ذكر صحبت؛ ذكر عادت بي قيمت است، بهر آنكه از سر غفلت است. ذكر حسبت بي زينت است، كه سر انجام آن طلب اجرت است. ذكر صحبت وديعت است، بهر آنكه زبان ذاكر در ميان عاريت است. ذكر خائف از بيم قطعيت است، ذكر راجي بر اميد طلبت است، ذكر محبت از رقت حرقت است. خائف به گوش ترس نداي وعيد شنيد در دعا آويخت، راجي به گوش رجا نداي وعد شنيد در ثنا آويخت، محب به گوش مهر نداي فراتر شنيد با بهانه نياميخت، عارف را ذكر ازل در رسيد از جهد در بخت گريخت.[5]
چند روز معين و معلوم
قرآن در اينجا تعبير به «أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ» نموده است، ليكن در سوره حجّ تعبير به «أَيَّامٍ مَعْلوماتٍ» كرده است. در اينجا دو بحث مطرح است: يكي اين كه آيا اين ايام يكي است، يا دو زمان متفاوت ميباشد؟ ديگر اينكه منظور از اين ايام كدام است؟ در پاسخ به اين دو مطلب بايد گفت: برخي بر اين باورند كه منظور از ايام معلومات دهه اول ذوالحجه است. و مراد از ايام معدودات، ايام تشريق يعني سه روز بعد از عيد قربان است.[6] به دليل اين كه پس از ايام معلومات فرموده است: «... عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأنعام(حج: 28)». و روشن است كه قرباني بعد از گذشت دهه اول است.
بعضي از مفسران نيز به عكس نظر داده و گفتهاند: منظور از ايام معدودات، دهه اول ذوالحجه است، و مراد از ايام معلومات ايام تشريق است.[7]
برخي ديگر از مفسران عقيده دارند كه اين دو ايام يكي است، و منظور از هر دو ايام تشريق است.[8] مؤيد اين ديدگاه روايت امام صادق است كه در تفسير «ايام معدودات» ميفرمايد: «المعلومات و المعدودات واحدة و هي ايام التشريق».[9] از سوي ديگر پس از «ايام معلومات» فرموده است: «عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأنعام». و اين خود حكايت از آن دارد كه اين ذكر بعد از قرباني ميباشد. و پس از «ايام معدودات» فرموده است: «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ... وَ مَنْ تَأَخَّرَ». كه خود دليلي است بر دو سه روز بودن آن.
نامگذاري اين ايام به تشريق به اين دليل بوده، كه گوشتهاي(خون) قرباني بر اثر تابش خورشيد انعكاس نور داشتند، و يا به دليل اين است كه شبهاي اين ايام روشن است.[10] به هر صورت فرد حجگزار در شبهاي اين ايام يعني؛ روز يازدهم كه به آن «يوم القرّ» ميگويند، و روز دوازدهم كه به آن «يوم الصدر» گفته ميشود. و نيز روز سيزدهم كه به آن «يوم النفر» اطلاق ميگردد، بايد در سرزمين مني و به ياد خدا باشد.
ناگفته نماند كه واژه يوم در فرهنگ قرآن گاهي در برابر ليل به كار ميرود، چنانكه گفته ميشود: «مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ(جمعه: 9)». و گاهي به معناي شبانهروز ميباشد، چنانكه ميفرمايد: «وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ(انعام: 141)».
2. بيتوته در مني
بيتوته به معناي انجام كاري در شب (سپري كردن) و در حال بيداري است.[11] قرآن نيز ميفرمايد: «أ فأمن اهل القري أن يأتيهم بأسنا بياتاً و هم نائمون(اعراف: 97)». در مقابل كاري كه در روز صورت ميگيرد و به آن ظَلالَه گفته ميشود. مراد از بيتوته در حجّ ماندن شبهاي يازدهم و دوازدهم ذوالحجه در مني است كه قرآن از آن به «ايام معدودات» تعبير كرده است.
3. كوچ از مني
به دنبال ضرورت حضور در مني، در روزهاي معلوم و معيّن سخن از كوچ و نفر از آن سرزمين به ميان آورد و فرمود: «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنْ اتَّقَى». يعني حجّگزار پس از آنكه شبهاي يازدهم و دوازدهم در مني بيتوته نمود، ميتواند روز دوازدهم از مني كوچ كرده و به مكه برود، و ميتواند شب سيزدهم نيز بيتوته كند و روز سيزدهم به مكه برود.
نكته مهمي كه در اينجا وجود دارد متعلق «لِمَنْ اتَّقَى» است، كه دو ديدگاه وجود دارد: يكي وجه اينكه متعلق به تعجيل «في يومين» است، يعني اگر كسي در حجّ رعايت صيد نموده باشد، ميتواند روز دوازدهم كوچ كند و گرنه بايد تا روز سيزدهم باقي بماند.[12]
ديگر اينكه منظور كسي است كه در حج رعايت تقوا كرده، و حجّي مبرور و مكفّر سيئات به جاي آورده است، تفاوتي نميكند كه در روز دوازدهم يا سيزدهم كوچ كند.[13]
ديدگاه نخست با سياق آيات بيشتر سازگاري دارد، زيرا برخي افراد ميپنداشتند كه كوچ روز دوازدهم گناه هست، و برخي ديگر بر اين باور بودند كه كوچ روز سيزدهم گناه ميباشد، و آنها يكديگر را متهم مينمودند، اين آيه هر دو ديدگاه را ردّ و كوچ در هر دو روز را روا دانسته است.
ديدگاه دوم مطابق روايات است. زيرا روايات «من أتي» بيانگر اين است كه كسي است كه در حال احرامش مرتكب صيد و يا آميزش جنسي با زنان نشده باشد، و گرنه بايد روز سيزدهم نيز بماند.[14]
رمي جمرات
قرآن كريم گرچه با اهتمام بسيار به احكام و مناسك حج پرداخته است، اما سخني از رمي جمرات به ميان نياورده است، يعني نه پيش از بيان «فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ» ذكري از رمي آمده است و نه پس از آن. و حال آنكه رمي جمره عقبه در روز عيد، و رمي جمرات سهگانه در روزهاي مني جزء مناسك حجّ است.
در پاسخ بايد گفت: طبق برخي از روايات اين منسك از سنتهاي نبويه ميباشد، چنانكه امام باقر ميفرمايد: «و فرائض الحج: الاحرام...و الهدي للمتمتع فريضة، فاما الوقوف بعرفة فهو واجب، و الحلق سنة و رمي الجمار سنة».[15]
برخي از مفسران اين احتمال دادهاند كه ذكر نشدن رمي جمرات در قرآن به اين معناست، كه چون همه اعمال حج در چارچوب زمان و مكان، يعني موسم حجّ و مكه و مشاعر قرار دارد يادآور شده است. اما رمي شيطان منحصر به ذوالحجه و مكه و مشاعر نيست، بلكه در طول عمر لازم است صورت گيرد. لذا همه آياتي كه به نحوي امر به طرد شيطان ميكند بر اين مسأله دلالت دارد، مثل آيه شريفه «وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بالله إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(اعراف: 200)».
4. سفارش به تقوا
سومين مطلب اين آيه عبارت است از سفارش دوباره به تقوا كه فرمود: «اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ». و اين پس از انجام مناسك حجّ به اين معناست كه حتي بعد از به جاي آوردن اعمال حجّ كه مظنّه آمرزش گناهان است، گمان نكند كه كار به طور كلي تمام است. و مجاز است كه هر گناهي مرتكب شود، بلكه بايد توجه داشته باشد كه هر آن و هر لحظه رعايت تقوا لازم و ضروري است.
در پايان آيه ميفرمايد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُون»، كه در حقيقت تأكيدي مجدد بر رعايت تقواست، و اينكه روزي ميبايست پاسخگوي اعمالتان باشيد.
لطايف و اشارات
1. تخيير در كوچ از مني خود نمادي از تسهيل و تيسير در احكام سمحه و سهله اسلام است، چنانكه در موارد ديگر با تخيير در وظايف، تخفيف در وظايف، يا تبديل و برداشتن آن، به سهولت در احكام اشارت نموده است.
2. ارتباط جمله «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُون» با انجام مناسك حجّ در اين است، كه موسم حجّ نسخهاي از صحنه قيامت است، كه انسانها در آن محشور شدهاند.
3. گرچه حجگزار در كوچ كردن از مني در روز دوازدهم يا سيزدهم مجاز است، اما افضليت تأخير به دليل عبادت بيشتر به قوت خود باقي است، چنانكه انفاق آشكار و پنهان هر دو نيكوست، اما پنهان داشتن آن نيكوتر است.[16]
4. چون در تعجيل و تأخير بايد حد مياني وجود داشته باشد، تا زودتر و ديرتر صدق كند. بنابر اين مراد از تعجيل اين است كه اگر قبل از غروب كوچ نمود اشكالي نيست، ولي اگر از غروب تأخير نمود بايد در روز سوم كوچ كند.
5. اسلام در قالب حجّ مبارزه با خرافات و بدعتها نموده است، و حقيقت آنچه كه خداي سبحان در قالب شريعت مقدسه ممنوع نكرده و گناه نشمرده است را بيان نموده است. و اين در حقيقت بيانگر اين است كه شريعت داراي حدّ و مرز است، و هر كسي نبايد از سوي خود كاري را گناه بشمارد.
6. لام در «لمن اتقي»، ممكن است براي اختصاص باشد بدين معنا كه اين عدم معصيت براي كسي است كه رعايت تقوا كرده باشد. و ممكن است به معناي تعليل باشد، بدين معنا كه چون رعايت تقوا نموده است، تعجيل يا تأخير گناهي نيست.[17]
7. از آنجايي كه در فرهنگ قرآن مردم به دستههاي مختلف تقسيم ميشوند، خداي سبحان در آيات حجّ درباره كافران يا مؤمنان ضعيف الايمان فرمود: «فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا ...». و درباره مؤمنان واقعي فرمود: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآخِرَةِ حَسَنَةً». و پس آن درباره منافقان فرمود: «وَ مِنْ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ...(بقره:204)».
[1] - ابن فارس، مقاييس اللغﮥ، راغب اصفهاني، مفردات، ريشه اثم.
[2] - جوهري، صحاح اللغﮥ، و زبيدي، تاج العروس، ريشه اثم.
[3] - وسايل الشيعﮥ، ج10، ص219، باب 8 از ابواب العود الي مني، ح4.
[4] - طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص299. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج3، ص4.
[5] - ميبدي، رشيدالدين، كشف الاسرار، ج1، ص550.
[6] - فخر رازي، تفسير كبير، ج5، ص210. طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص299.
[7] - برخي از مفسران اهلسنت به نقل از قرطبي، الجامعلاحكام القرآن،ج3،ص1.
[8] - قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج3، ص1. رشيد رضا، المنار، ج2، ص241. طباطبايي، الميزان، ج2، ص82، و ج14، ص370. تفسير نمونه، ج14، ص74.
[9] - وسايل الشيعﮥ، ج10، ص219، باب 8 از ابواب العود الي مني، ح3. و نيز احاديث1 و2 و5 و7 و 8 و9.
[10] - كنز العرفان، ج1، ص319.
[11] - المصباح المنير، بيت.
[12] - طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص299.
[13] - طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص299.
[14] - وسايل الشيعﮥ، ج10، ص225، باب 11 از ابواب العود الي مني، ح1و2و6.
[15] - صدوق، خصال، ج2، ص606.
[16] - طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص299.
[17] - آلوسي، روح المعاني، ج2، ص92.