وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً
«فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ(آل‌عمران: 97)». شرح واژگان أ.
«فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ(آلعمران: 97)».
شرح واژگان
أ. آيه: واژه آيه به معناي علامت و نشانه آشكار برايچيزي كه مخفي و نهان است ميباشد[1]. و در قرآن كريم دستكم در پنج معنا به كار رفته است، كه سه مورد آن مصداق آيتيت در بيت الله است: يكي؛ اجزاي عالم هستي، چنانكه ميفرمايد: «تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ(جاثيه: 6)». دوم؛ معجزات انبيا و كرامات اوليا، چنانكه ميفرمايد: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ(غافر: 23)». سوم؛ احكام و دستوارت دين، چنانكه ميفرمايد: «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(نور: 58)».[2]
ب. حجّ: بعضي از لغت شناسان ميگويند: واژة حجّ به معناي قصد است.[3] برخي ديگر معتقدند: حجّ در اصل معاني مختلفي دارد: كه يكي از آنها قصد است.[4] و اين معنا در ابتدا به هر قصدي اطلاق ميشده است، سپس به قصد بيت الله الحرام براي انجام مناسك اختصاص يافته است، و از همين باب است «محجة» به معناي راه روشن، و «حُجّة» كه وسيله بيان حق و روشن شدن حقيقت است.[5]
در قرآن كريم، نيز كاربرد واژه حجّ و مشتقات آن كه بيش از بيست بار ميباشد، در دوازده مورد آن منظور حج و سفر به خانه خداست. و همه تعابير مصدري اين واژه در قرآن به فتح «حاء» ميباشد، مگر در مورد اين آيه كه به كسر «حاء» آمده است. تفاوت ادبي اين دو واژه در اين است كه حَجّ به فتح، مصدر و حِجّ به كسر اسم مصدر است.[6]
ج. طوع: طوع در لغت به معناي انقياد و پذيرش است.[7] ليكن استطاعت اگرچه از همين باب است، ولي به معناي قدرت و طاقت ميباشد. [8] و از همين باب است مطاوعه كه به معناي موافقت با غير است. و بسا از همين معنا بتوان گفت: كه استطاعت در حقيقت موافقت امور با انجام فعل است، كه از آن به وجود اقتضا تعبير ميشود.
د. كفر: كفر در لغت به معناي پوشاندن چيزي است. و اگر به كشاورز نيز كافر گفته ميشود بدين جهت است كه به وسيله خاك بذر را ميپوشاند.[9] برخي معتقدند معناي اصلي كفر عبارت است از ردّ كردن و بي توجهي نمودن به چيزي،[10] كه مصداقهاي متعددي ميتواند داشته باشد، از جمله بي توجهي به احسان و انعام، بي اعتنايي به حق كه ممكن است نسبت به ذات مقدس الهي يا پيامبر و يا معاد و يا اصل دين باشد.[11]
محتواي آيه
اين آيه شريفه در حقيقت ادامه آيه قبلي است، كه به بيان ويژگيهاي خانه كعبه ميپردازد، و بخشي از مسائل مربوط به حج را بيان ميكند. و در پايان كساني كه نسبت به حج خانه خدا بي اعتنا هستند، تهديد به كفر مينمايد. به هر صورت محتواي اين آيه چهار امر مهم را تشكيل ميدهد:
1. معرفي خانه خدا
در اين آيه شريفه به دو ويژگي ديگر از خانه خدا اشارت شده است:
أ. خانه آيات
در ابتداي آيه ميفرمايد: «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ». بيّنات جمع بينه به معناي دليل روشن و كشف كننده حقيقت است.[12] تعبير به بينات نشان از اين دارد كه هر كدام از آيات خود بينهاي مستقل بر اثبات مراد است، به هر صورت اين جمله اشارت به اين دارد كه همان بيت نخستين كه مبارك و هدايت است، ظرف تعدادي از آيات و نشانههاست.
برخي از مفسران ميگويند: منظور از آيات بيّنات در بيت همان مقام ابراهيم است.[13] بعضي ديگر عقيده دارند كه آيات بيّنات عبارت است از: مقام ابراهيم، امنيت واردين به آن، و وجوب حج.[14]يعني چون آيات با وصف بينات هرچند تا حدودي روشن نموده كه مقصود چيست، اما با بياني كه به دنبال آن آمده و امور سه گانه را بر شمرده منظور از آيات را بيان كرده است.
بعضي نيز ميگويند: آيات بيّنات در بيت عبارت است از مقام ابراهيم، حجر الاسود، حطيم، زمزم، مشاعر، اركان بيت، ازدحام جمعيت؛[15] البته شمردن صفا و مروه به عنوان بخشي از اين آيات بيّنات نيز به دليل نزديك بودن آنها به بيت مانعي ندارد.
به آنچه گفته شد حجر اسماعيل نيز بايد افزود، چرا در روايتي از امام صادق ميخوانيم كه آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه: «ما هذه الآيات البيّنات؟»؛ فرمود: «مَقامُ إبْراهِيمَ حَيْثُ قَامَ عَليَ الحَجَرِ فَأثرَت فِيه قَدَماهِ، وَ الحَجَرُ الأسوَدُ وَ مَنزلُ إسماعِيلَ».[16]
نشانه از چي؟
تعبير قرآن تنها «آيات بيّنات» است، اما بيان نشده است كه اين آيات مبين چه چيز است؟ در فرهنگ قرآن هرگاه سخن از آيات به ميان ميآيد، بيان توحيد، عظمت، قدرت و ديگر اوصاف الهي است، طبيعتاً در اينجا نيز ميبايست از همين مقوله باشد، لذا برخي از مفسران تصريح به توحيد نمودهاند.[17] و آيه بعدي نيز مؤيد همين معناست كه ميفرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ».
اما در خصوص مقام ابراهيم، بعيد نيست بگوييم: اين آيه بيّنة نشان از پيامبري بزرگ چون ابراهيم، بناي كعبه، دعوت وي از مردم براي آمدن به حج، و فداكاريهاي آن حضرت را دارد.[18]
مقام ابراهيم
مَقام در اينجا اسم مكان است كه بيانگر محل خاصي است. و منظور از آن محل سنگي است كه جاي پاي ابراهيم در آن منقوش است،[19] البته برخي از مفسران بر اين باورند كه مقصود از مقام همه حرم است كه ابراهيم در آنجا گام نهاده است. و از اين رو ضمير در جمله «من دخله» نيز به مقام بر ميگردد و امنيت اعطايي را در همه حرم جاري ميسازد.[20]
به نظر ميرسد مقام ابراهيم تنها محل سنگي است كه در كنار بيتالله قرار دارد، زيرا مقام ابراهيم در اينجا خود آيتي از آيات بيّنات است. و در حقيقت تقدير در آيه چنين است: «فيه آيات بيّنات، منها مقام ابراهيم».[21] و يا اين كه آيات بيّنات همان مقام ابراهيم است. و در حقيقت «مقام ابراهيم»، عطف بيان براي «آيات بيّنات» است.[22]و معنا ندارد كه مظروف يعني «مقام ابراهيم» از ظرف يعني بيت در «اول بيت فيه...مقام ابراهيم» بزرگتر باشد.
اما اينكه گفته شود همه حرم امنيت دارد، نه خصوص بيت؛ بايد گفت امنيت در كل حرم سخني است، و مقام ابراهيم بودن همه حرم سخني ديگر است. و بر فرض بازگشت ضمير به مقام ابراهيم، هيچ منافاتي ندارد كه به دليل اهميت مقام ابراهيم، آن را تخصيص به ذكر نموده باشد.
ب. خانه امنيت
در ادامه آيه ميفرمايد: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً». اين جمله خود بيانگر دو امر مهم است: يكي تشريعي، و ديگري تكويني. تشريعي از جهت اين كه بايد امنيت كساني كه در اين بيت وارد ميشوند تأمين نمود، تكويني از اين جهت كه خداي سبحان اين امنيت را نشانه توحيد قرار داده است.
در خصوص هستي و چيستي امنيت در خانه خدا با بهرهگيري از روايات معصومين -عليهم السلام- و شواهد تاريخي به اين نتيجه ميرسيم كه امنيت در دو مقوله مدّ نظر است:
اول: امنيت جان
اين امنيت برخاسته از مقام تشريع و متعلق بايد و نبايد نسبت به واردين در خانه خدا و حرم امن الهي است، بدين معنا كه خداي سبحان با بيان «مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» در حقيقت در مقام تشريع امنيت و وجوب رعايت آن است، ليكن با زبان اخبار. چنانكه علامه طباطبايي نيز همين معنا را تقويت ميكند.[23] و اين نحوه تشريع جزء شيوههاي تشريعي قرآن است، چنانكه در باب خود حجّ ميفرمايد: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ(بقره: 179)»، كه بي شك در مقام گزارش و خبر دادن صرف نيست، بلكه با اين خبر در مقام تشريع برخي از محرمات احرام ميباشد.
به هر صورت در پرتو اين امنيت است كه انسانها، و حتي حيوانات و نيز نباتات با شرايطي در امانند، چنانكه امام صادق در روايتي به عبدالله بن سنان كه از تفسير آيه: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» ميپرسد، كه آيا بيت منظور است يا حرم؟ ميفرمايد: «مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ مِنَ النَّاسِ مُسْتَجِيراً بِهِ فَهُوَ آمِنٌ وَ مَنْ دَخَلَ الْبَيْتَ مُسْتَجِيراً بِهِ مِنَ الْمُذْنِبِينَ فَهُوَ آمِنٌ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ وَ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ مِنَ الْوَحْشِ وَ السِّبَاعِ وَ الطَّيْرِ فَهُوَ آمِنٌ مِنْ أَنْ يُهَاجَ أَوْ يُؤْذَى حَتَّى يَخْرُجَ مِنَ الْحَرَمِ».[24] و در روايت ديگري ميفرمايد: «ثُمَّ اتَّقِ قَتْلَ الدَّوَابِّ كُلِّهَا إِلاًّ...».[25]و نيز ميفرمايد: «كُلُّ شَيْءٍ يَنْبُتُ فِي الْحَرَمِ فَهُوَ حَرَامٌ عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ».[26]
در باره امنيت خانه و حرم دو آيه ديگر نيز وجود دارد كه ميفرمايد: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً(عنكبوت: 67)»، و «أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً(قصص: 57)». اين دو آيه در ردّ عذر مشركان مكه، مبني بر اين كه اگر ايمان به پيامبر و قرآن بياورند مورد آزار و اذيت قرار ميگيرند. و به تعبير خود قرآن «اختطاف» يعني ربوده ميشوند، و يا به اسارت ميروند نازل شده و ميفرمايد: اين گونه نيست كه شما ادعا كرده و ميگوييد: «إِنْنَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا». زيرا كفار مكه با همه جنگ، خونريزي، آدمكشي و غارتگري كه داشتند، حرمت مكه و حرم را نگه ميداشتند و اگر كسي بدان پناهنده ميشد در امان بود.[27] در حالي كه بيرون حرم چنين نبود و حرمتي نداشت: «وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ(عنكبوت: 67)».
همچنين معلوم ميشود اين امنيت اعطايي الهي كه به دعاي ابراهيم صورت گرفت پيش از اسلام نيز وجود داشته، و كفار از نعمت آن بهرهمند بودهاند و اسلام نيز اين حكم تشريعي را امضا نمود، و به اصطلاح اين يك تشريعي امضايي است، و يك نعمت مستمر است. و كفار با وجود آن كه ميدانستند نعمت امنيت توسط ابراهيم درخواست، و با اراده الهي اعطاء شده است، در عين حال از خداي متعال رويگردان و به بتان بي اراده ايمان ميآوردند كه ميفرمايد: «أ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ(عنكبوت: 67)». يعني اين نهايت بي انصافي است، كه شما در حرم امن الهي به سر ميبريد، از رزق و روزي خدا بهرهمند ميباشيد، ولي غير خدا را پرستش ميكنيد؟![28] كه خود حكايت از تشريعي بودن اين امنيت دارد، چرا كه كفار تا حدي رعايت احترام حرم و بيت الله را نمودند، و وقتي احساس نمودند كه كه اگر بخواهند پايبندي اين قانون باشند كيان بتپرستيشان نابود ميشود، حتي در داخل حرم نيز به شكنجه و آزار ايمان آورندگان پرداختند، تا بدانجا كه نقشه قتل پيامبر را كشيدند و ميخواستند اجرا كنند، كه با جريان «ليلة المبيت» آن طرح نقش بر آب شد.[29]
در مقابل امنيت تشريعي، امنيت تكويني است، كه متعلق به هست و نيستها ميباشد، كه در اين آيه و ديگر آيات بيانگر امنيت حرم به حسب ظواهر نميتوانيم آن را دنبال نماييم، چرا كه با واقعيتهاي تلخ تاريخي و رخدادهاي ناگوار خارجي هماهنگي ندارد، و العياذ بالله كلام حقّ تعالي صادق نخواهد بود.
دوم: امنيت روان
شكي نيست كه مراد از ظاهر آيات، امنيت جان در بيت و حرم ميباشد، كه براي واردين در حرم، يا تكويناً وجود دارد، و يا بايد وجود داشته باشد. اما با توجه به روايات، چنين مستفاد است كه امنيت ديگري نيز كه در قالب تأويل و بطون آيات مبين است مراد ميباشد، كه آن را به امنيت روان و ايمان تعبير ميكنيم. بدين معنا كه حضور در حرم الهي مايه امنيت و آسايش روان مؤمنين است، از اين رو امام صادق در روايتي ميفرمايد، منظور از حرم امن، معرفت ما اهل بيت -عليهم السلام- است: «مَنْ أَمَّ هَذَا الْبَيْتَ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ الْبَيْتُ الَّذِي أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ عَرَفَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ حَقَّ مَعْرِفَتِنَا كَانَ آمِناً فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ».[30]
چنانكه در روايت ديگري در تفسير آيه: «سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ(سبأ: 18)»، فرمود: «مع قائمنا أهل البيت». سپس افزود: «و أما قوله: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»؛ فمن بايعه و دخل معه و مسح على يده و دخل في عقد أصحابه كان آمناً».[31]
چنانكه ملاحظه ميشود در اين روايت امنيت در سير و سفر را به همراهي با حضرت مهدي و بيت را به بيعت با آن حضرت تفسير شده است. و در حقيقت امام با تأويل بيت به ولايت، و تأويل امنيت به رهايي از عذاب، حقيقت مكنونه در آيه را هويدا نمود.
برخي از مفسران بر منهج عرفاني، «بيت» را به قلب حقيقي كه در صدر معنوي است تطبيق كردهاند. و «آيات بيّنات» را به علوم، معارف، حِكَم و حقايق، و «من دخله» را به سالكان و متحيران وادي جهالت تفسير نموده، و امنيت را سلامتي از غوايت ديوهاي خيالپرداز و پليديهاي هواي نفس و رهزنيهاي شياطين معنا نمودهاند.[32] ديگري نيز مينويسد: در كعبه، آيات بينات و مقام ابراهيم وجود دارد، زيرا مشتمل بر مقام رضا، تسليم، انبساط، يقين، مكاشفه، مشاهده، خلّت، فتوت، معرفت، توحيد، فناء، بقاء، سكر و صحو است، و هر كس در اين خانه داخل شود از پيشآمدهاي ناگوار نفس در امان است.[33]
2. تشريع حج
پس از معرفي بيتالله به عنوان خانه نخست، خانه مبارك، خانه هدايت، خانه آيات، و خانه امنيت كه در حقيقت به مصداق «وضع للناس» نمودهايي از بهرهرساني اين خانه به مردم است، در ادامه به بيان وظيفه مردم در قبال اين خانه پرداخته و ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ». اين جمله بيانگر چند نكته اساسي است:
أ. تاريخ حج
تعبير به «عَلَى النَّاسِ»، گوياي اين است كه مخاطب مكلّف در قضيه حجّ مطلق مردمند. و اين بيانگر آن است كه حجّ ريشه در تاريخ انسان دارد، از روايات مربوط به حج و كعبه نيز چنين بر ميآيد كه تاريخچه حج به زمان آدم باز ميگردد، چنانكه علي در نهج البلاغه ميفرمايد: «ثمّ امر آدم و وَلَدَه أنيَثْنُوا اعطافهم نحوه، فصار مثابة لمنتجع اسفارهم».[34] و در روايتي زراره از امام باقر ميپرسد آيا قبل از بعثت پيامبر كسي حج اين خانه را انجام داده است؟ حضرت ميفرمايد: «نعم، لايعلمون ان الناس قد كانوا يحجّون، و نخبركم أنّ آدم و نوحاً و سليمان قد حجّوا بالبيت بالجنّ و الانس و الطير، و قد حجّه موسي علي جمل احمر...».[35]
ب. وجوب حج
قرآن كريم در چند آيه به تشريع حج در شرع مقدس اسلام پرداخته است: يكي همين آيه، دوم آيه: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ(حج: 27)»، كه تفسير آن بعداً خواهد آمد، سوم جمله: «وأَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ(بقره: 196)»، چرا كه امر به اتمام حج و عمره فرع بر وجود و وجوب اصل آن دو ميباشد.
در روايات نيز آيه «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ(ذاريات: 50)»، بر حج تطبيق شده است، چنانكه در روايتي از امام باقر ميخوانيم كه فرمود: «اي حجّوا الي الله عزوجلّ».[36]
برخي از مفسران معتقدند از مجموع تعابير مربوط به حجّ، به خصوص «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ»، و «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ»، چنين استفاده ميشود كه تشريع حجّ يك تشريع امضايي است، چرا كه اين عبادت ريشه در شريعت ابراهيم دارد.[37] از اين رو در ميان اعراب جاهلي نيز حج وجود داشته است.
در اين باره بايد گفت: اگر منظور از امضا، پذيرش اصل يك عبادت يا يك معامله است، سخن درستي است، و احكام اسلام را ميتوان به امضايي و تأسيسي تقسيم نمود. اما اگر مراد از امضا قبول همه اصول و فروع يك عبادت و معامله است، با دقت بيشتر به اين نتيجه رهنمون ميشويم كه هيچ امر امضايي در اسلام نداريم، چرا كه اسلام با ايجاد شطر و شرطهاي متعددي آن را آنچنان متحول نموده است، كه ديگر همان نخواهد بود. و لذا حج در اسلام تنها اشترك لفظي و جزيي با حج جاهلي دارد.
لام در «لِلَّهِ» لازم ايجاب و الزام است، كه به وسيله «عَلَى النَّاسِ» تأكيد شده است. اين نوع تأكيد در ادبيات عرب بالاترين درجه تأكيد و بليغترين رتبه بلاغت در الفاظ را ميرساند، و اين به خاطر توجه به حج و تعظيم حرمت آن است.[38]
بايد افزود كه جمله «وَ لِلَّهِ»، بيانگر اين است كه انجام حج به عنوان يك حق الله است، و جمله «عَلَى النَّاسِ»، نيز حكايت از يك تكليف و وظيفه بر عهده انسانهاست. اين تعبير در ديگر تكاليف كمتر به چشم ميخورد.
ج. حجّ و ناس
قرآن كريم در خصوص مسأله حج و امور مربوط به آن، مكرّر تعبير به ناس ميكند، از جمله:
در بيان تكليف حجّ ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً(آلعمران: 97)». چنانكه فرمود: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ(حج: 27)».
همچنين كعبه را مايه قوام ناس ميداند و ميفرمايد: «جَعَلَ اللَّه الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ(مائده: 97)». چنانكه آن را خانه ناس ناميد و فرمود: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً(آلعمران: 96)». و نيز اين مكان مقدس را مثابه و مرجع ناس قلمداد نموده و فرمود: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً(بقره:125)».
اين خانه گرچه براي عموم ناس است، اما شرط ورود به آن طهارت است، كه فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ(توبه: 27)». و امام صادق فرمود: «مَنْ عَبَدَ فيِه غيرَ اللهِ عزّوجلّ، او تولّي فيه غيرَ اولياء الله، فهو مُلْحِدٌ بظلم، و علي الله تَبَاركَ و تَعالي أنيُذيقه مِنْ عَذاب اليم».[39]
محل انجام مناسك حج يعني مسجدالحرام را نيز بايد متعلق به عموم ناس دانست و فرمود: «الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ(حج: 26)». و بالاخره برائت از مشركين را نيز براي ناس اعلام نمود و فرمود: «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَر أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ(توبه: 2)». اعلام برائت بايد به مردم اعلان شود تا همگي اين موضعگيري را بدانند، يعني نه تنها برائت لازم است، بلكه ميبايست به اطلاع عموم مردم نيز رساند.
از اين عموميت و توجه به ناس است كه ميتوان گفت: حج را بر خلاف ديگر عبادات اولاً و بالذات براي عموم مردم حتي كفار تشريع شده است، و آنان نيز مكلّف بدانند، و به اصطلاح «الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول» ميباشند. و اگر حج كافران قبول نميشود، نه بدان جهت است كه مكلف نيستند، بلكه بدان دليل است كه فاقد شرط قبوليند.[40]
كافر و تكاليف
در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه مگر ممكن است كافر مكلف به عملي شود كه آن را قبول ندارد؟ شكي نيست كه اين يك بحث كلامي است و مجال بيشتري براي پاسخ ميطلبد، ليكن در حد بيان قرآني آن بايد گفت: كافران مكلفند به فروع دين هستند، براي اين كه از يك سو مشمول خطاب در آيه: «يَا أَيُّهَا الناسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ(بقره: 21) هستند، كه هم شامل مؤمن ميشود و هم كافر را در بر ميگيرد. و امر به عبادت نيز شامل همه انواع عبادت از جمله حجّ ميشود، از سوي ديگر قرآن خبر ميدهد كه كفار در دوزخ به دليل انجام ندادن آنچه كه ما آن را فروع ناميدهايم كيفر خواهند شد. از جمله اين كه ميفرمايد: «فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِينَ ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ(مدثر: 40- 46). در اين آيه سه عامل فقدان صلاﮤ و اطعام، همنشيني و همصدايي با اهل باطل، و تكذيب روز قيامت به عنوان موجبات دخول در آتش قلمداد شده است. و نيز آيه: «وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ لايُؤْتُونَ الزَّكـاةَ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ(فصلت: 6-7)». در اين آيه نيز نپرداختن زكات وجود دارد كه يا عامل مستقلي براي شرك است. و يا در كنار كفر به عنوان بخشي از عوامل شرك به حساب ميآيد، كه در هر صورت مورد نفرين و ويل قرار گرفته است.
د. حجّ البيت
حَجّ به فتح حاء، مصدر است، و حِجّ به كسر حاء، اسم مصدر است. و در لغت به معناي قصد ميباشد.[41] از اين روي ممكن است «حِجّ البيت» بدين معنا باشد كه انسانهايي كه توانايي دارند، بايد به قصد كعبه حركت كنند، خواه براي حج باشد يا عمره. به ديگر سخن مفاد آيه اين است كه: «لله علي الناس حِجّ البيت للحجّ و العمرة».
در برخي از روايات نيز به اين معنا اشارت شده است، چنانكه در روايتي از امام صادق ميخوانيم كه در تفسير «لله علي الناس حِجّ البيت»، و در پاسخ راوي كه ميپرسد آيا حجّ به تنهايي مراد است؟ ميفرمايد: «لا و لكنّه يعني الحجّ . العمرة جميعاً، لانّهما مفروضان».[42] و در روايت ديگري ميفرمايد: «العمرة واجبة علي الخلق بمنزلة الحج، علي من استطاع اليه سبيلاً، لانّ الله يقول: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ».[43]
اما اين كه حجّ را به بيت اضافه نمود، بسا به اين دليل باشد كه حج در حقيقت وفاده و اعزام شدن به سوي خداست، چنانكه فرمود: «انّما امروا بالحجّ لعلة الوفادة الي الله عزّ و جلّ».[44]و چون خدا برتر از مكان است، مكان و خانه خاصي براي اين وفاده قرار داده شد، تا شخص حجگزار با رفتن به سوي آن، در حقيقت به زيارت صاحب خانه رود.
چنانكه در مسأله قبله نيز با وجود آنكه «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ(بقره: 115)» است، همين كعبه به عنوان قبله قرار داده شد.
حجّ و تمثّل قيامت
برخي از مفسران سفر حج را نسخهاي از برنامه قيامت دانسته و ميگويند: اين سفر بر مثال سفر آخرت نهادند، و هر چه در سفر آخرت پيش آيد از احوال و اهوال مرگ و رستاخيز، نمودار آن را در اين سفر پديد آوردهاند، تا دانايان و زيركان چون اين سفر پيش گيرند به هر چه رسند و هر چه كنند منازل و مقامات آن راه آخرت ياد كنند، و عبرت گيرند، و زاد و ساز آن به دست آرند، كه صعبتر است و عظيمتر.[45]
مينويسند: وداع با بستگان و دوستان، يادآور سكرات مرگ است، در آن لحظهاي كه در حالت نزع باشد و خويش و پيوند و دوستان گرد وي آمده و او را وداع ميكنند. آنگاه كه زاد سفر تهيه ميكند و از هر جهت احتياط مينمايد كه مبادا دچار مشكل و كمبود گردد، يادآور اين است كه طاعت با ريا و با تقصير در زاد آخرت كارگشا نيست. هنگامي كه بر مركب سوار ميشود، يادآور مركب خويش در سفر آخرت است كه آن را نعش و جنازه مينامند، آنگاه كه پستي و بلندي راهها را ميپيمايد، يادآور منكر و نكير و آزار دهندههاي در گور ميباشد.
به گاه گفتن لبيك، بايد به نداي حق در قيامت بيانديشد، كه آيا نداي سعادت است يا شقاوت؟ طواف و سعي، يادآور درماندگي وي و نياز شديد او به صاحب خانهاي است كه در سراي وي در تردد است، و كسي را ميطلبد تا شفاعتش كند، وقوف در عرفات و مشعر، يادآور خروش و زاري و گريه مردم در عرصات قيامت است كه هر كسي به خود مشغول و در انتظار ردّ و قبول است.[46]
3. شرايط حج
هر چند آيه شريفه در تشريع حج واژه ناس به كار برده و از اين جهت شامل همه انسانهاي كوچك و بزرگ، عاقل و مجنون، آزاد و ممنوع، غني و فقير، مؤمن و كافر همه ميشود. ليكن در خود آيات يا به وسيله روايات به اين اطلاق تخصيصاتي وارد شده است و نابالغ از دايره وجوب، مجنون از دايره تكليف، ممنوع از دايره قدرت، فقير از دايره استطاعت و كافر را از دايره شرايط خارج نموده است. بنابر اين در حج نيز مانند ديگر تكاليف شروط عام و خاص وجود دارد، كه با تحقق آنها وجوب نيز محقق ميشود.
استطاعت
يكي از شروط اساسي حج كه قرآن بدان پرداخته است استطاعت است، كه ميفرمايد: «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً». مينويسند: سبيل و راه به سوي هر چيز، به معناي امكان وصول به آن است، چنانكه در برون رفتن از هر مشكل نيز به معناي امكان رهايي از آن است كه ميفرمايد: «فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ(غافر: 11)».[47] اما اين كه استطاعت به چه چيز محقق ميشود، از خود قرآن چيزي به دست نميآيد، مگر اين كه ميفرمايد: «يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ(حج: 27)» يعني پياده و سواره، با مركب لاغر و كندرو و يا [چابك و تندرو] و از راه دور [و نزديك] بايد بيايند. بنابر اين براي تفسير اين استطاعت بايد سراغ اخبار رسيده از معصومين -عليهم السلام- رفت.
در روايتي هشام بن حكم از امام صادق ميپرسد مراد خداوند از «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» چيست؟ آن حضرت ميفرمايد: «من كان صحيحاً في بدنه، مخلّي سَرَبُه، له زادٌ و راحلةٌ».[48] و در روايت ديگري رجوع به كفايت نيز افزوده شده است كه فرمود: «السعةُ في المال اذا كان يحجّ ببعض و يبقي بعضاً لقوت عياله».[49] مفسران نيز بر اين اساس ميگويند: استطاعت به بدن سالم، باز بودن راه، تأمين بودن توشه راه، مركب سواري و رجوع به كفايت به وسيله مال، كالا و يا شغل حاصل ميشود.[50]
اين استطاعت را در سه مقوله ميتوان خلاصه نمود:
1. استطاعت مالي. يعني؛ مال و ثروتش به اندازهاي باشد كه بتواند هزينه سفر حج و هزينههاي جاري زندگي خانواده در حين سفر و پس از بازگشت را تأمين نمايد.
2. استطاعت بدني. يعني؛ بدني سالم داشته باشد، به گونهاي كه بتواند اعمال و مناسك حج را به جاي آورد.
3. استطاعت طريقي، يعني مسير سفر باز باشد، دشمن يا دولتي در مبدأ، مسير و يا مقصد مانع از انجام سفر نباشد.
يك بار در طول عمر
برخي از مفسران مينويسند: اطلاق «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»، مفيد اين معناست كه حجّ در طول عمر بيش از يك بار واجب نيست.[51] فقها نيز با اتكا به اقتضاي اطلاق امر در قرآن و سنت همين معنا را بيان نمودهاند.[52] فخر رازي با استناد به روايتي مينويسد: به هنگام اعلام وجوب حجّ و ابلاغ اين آيه توسط پيامبر، كسي از آن حضرت پرسيد: آيا هر سال حج بر ما واجب است؟ كه پيامبر فرمود: «لو قلته لوجبت، و لو وجبت ما قمتم بها، و لمتقوموا بها كفرتم...». سپس ميافزايد: اين روايت دليل بر اين است كه امر مفيد تكرار نيست، وگرنه جايي براي سؤال نبود.[53]علامه حلي نيز همين روايت را در تذكرﮤ الفقها آورده است، با اين تفاوت كه پيامبر در پايان فرمود: «الحجّ مرة فمن زاد التطوع».[54]
به نظر ميرسد: گرچه اقتضاي جمله «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» كه به منزله امر است كفايت مرّه ميباشد، اما آنچه از شرط يعني اطلاق «مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» برداشت ميشود بيانگر اين است كه هر كس هرگاه مستطيع شد، رفتن به حج نيز بر او واجب است، خواه پيش از آن به حج رفته باشد يا نرفته باشد. و اين بسان اين آيه ميماند كه ميفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ...(مائده: 6)»، كه اطلاق آيه تكرار وضو براي هر نماز است هرچند با وضو باشد، ليكن دليل از برون آيه بر كفايت طهارت قبلي براي نماز بعدي است. و روايت مذكور اگر دليلي بر عدم تكرار است، دلالتي بر مرّه نيز ندارد، و همچنان جاي پرسش باقي بوده است، لذا پيامبر خود تصريح به عدم تكرار و كفايت مرّه نمود. در نتيجه اين روايات است كه مبين مراد نهايي آيه ميباشد.
به هر صورت از اين حجّ به دليل اين كه يكي از اركان دين است، به «حَجّةُ الإسْلام» تعبير ميكنند. و اگر كسي مستطيع انجام مكرر حج شد، عمل مستحبي انجام داده است.[55]
فوريت حج
مطلب ديگري كه در اين قسمت از آيه وجود دارد اين است كه بر مبناي ظهور صيغه امر در فوريت، بسا بتوان گفت كه آنچه مطلوب است، انجام حج بدون هيچگونه تأني و تراخي است. افزون بر اين كه روايات منع صرورﮤ از قبول نيابت و روايات تسويف نيز ميتواند وجوب فوريت را اثبات نمايد. چنانكه در روايتي راوي ميگويد: از امام صادق در باره تاجري كه حج را به تأخير مياندازد پرسيدم، آن حضرت فرمود: «لَيْسَ لَهُ عُذْرٌ فَإِنْ مَاتَ فَقَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الإِسْلامِ».[56]
بايد توجه داشت كه منظور از فوريت در انجام حج، اقدام در اولين فرصت در سال استطاعت است، نه روز و ماهي كه قدرت مالي پيدا كرد.
4. ترك حج
در انتهاي آيه فرمود: «وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ». در خصوص ارتباط اين جمله با موضوع حجّ بايد گفت: اين فقره گرچه به صورت «شرطيه» و مطلقه آمده است و مفيد اين قاعده كليه ميباشد كه هركس هر نوع شركي بورزد، سود و زياني متوجه ذات اقدس اله نميباشد، ليكن با توجه به اقتران آن با برنامه حج، در حقيقت بسان يك كلام شده است. و اين كفر را متعلق به حجّ نموده است.[57]
انكار يا ترك؟
در خصوص مراد از «مَنْ كَفَرَ»، دو ديدگاه وجود دارد: ديدگاه نخست كه منظور از كفر در اينجا عدم اعتقاد به حج و باور نداشتن آن است.[58] ديدگاه دوم اينكه مراد از كفر در اينجا تنها ترك حج با پذيرش اصل آن است.[59] و به اصطلاح علامه طباطبايي كفر به فروع است، البته نتيجه ههمه اين واكنشها، بي اعتنايي به حج و به جا نياوردن آن است.
استناد ديدگاه نخست اين است كه به هنگام نزول آيه پيامبر مسلمانان، يهوديان، مسيحيان، مجوس، صابئان و مشركان را فرا خواند و به آنها فرمود: «ان الله كتب عليكم الحجّ فحجّوا، فآمن به المسلمون و كفرت به الملل الخمس، و قالوا: لانؤمن به، و لانصلي اليه، و لانحجّه». كه قائلان آن در تفسير خود آوردهاند.
مستند ديدگاه دوم نيز روايات چندي است. از جمله روايات تسويف در حجّ، چنانكه امام صادق درباره تاجري كه حج را به تأخير مياندازد ميفرمايد: «لَيْسَ لَهُ عُذْرٌ فَإِنْ مَاتَ فَقَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الإِسْلامِ».[60] و نيز از روايتي كه وجوه كفر را بيان نموده است، معلوم ميشود كه ترك حجّ غير از كفر مصطلح است، چنانكه امام صادق ميفرمايد: « ... وَ مِنْهُ كُفْرُ التَّرْكِ لِمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً». وَ مَنْ كَفَرَ أَيْ تَرَكَ الْحَجَّ وَ هُوَ مُسْتَطِيعٌ فَقَدْ كَفَرَ، وَ مِنْهُ كُفْرُ النِّعَمِ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ» أَيْ وَ مَنْ لَمْ يَشْكُرْ نِعْمَةَ اللَّهِ فَقَدْ كَفَرَ فَهَذِهِ وُجُوهُ الْكُفْرِ فِي كِتَابِ اللَّه...».[61]
چنانچه ملاحظه ميشود، نفس تقسيم كفر به كفر جحود، كفر ترك و كفر نعمت و... دليل بر اين است كه وجوه كفر يكسان نيست.
در روايتي ديگر امام كاظم در باره آيه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» ميفرمايد: «لِلَّهِ الْحَجُّ عَلَى خَلْقِهِ فِي كُلِّ عَامٍ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً». راوي ميگويد: از آن حضرت در باره «وَ مَنْ كَفَرَ»؛ پرسيدم. در پاسخ فرمود: «لَيْسَ مَنْ تَرَكَ الْحَجَّ مِنْهُمْ فَقَدْ كَفَرَ، وَ لَكِنْ مَنْ زَعَمَ أَنَّ هَذَا لَيْسَ هَكَذَا فَقَدْ كَفَرَ».[62]اين روايت ضمن آنكه انكار حج را كفر ميداند، ليكن تارك حجّ را كافر نميداند.
و اگر در برخي از روايات تارك حج را كافر قلمداد شده است، چنانكه در روايتي پيامبر به علي فرمود: «يَا عَلِيُّ تَارِكُ الْحَجِّ وَ هُوَ مُسْتَطِيعٌ كَافِرٌ...».[63] منظور كسي است كه حج را انكار كند.
خداي بينياز
از آنجايي كه خداوند سبحان فرمود: «لِلَّهِ عَلَى النَّاس»، اين ايهام استشمام ميشود كه خداوند ميخواهد از اين حجّ سودي ببرد، به نحوي كه اگر انساني آن را انجام ندهد، العياذ بالله به خدا زياني رسانده است، از اين رو بلافاصله ميفرمايد: «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ». فاء در آيه براي تعليل است، و تقدير آن چنين است كه «من حجّ فلنفسه، و لنْ ينفع الله شيئاً. و من كفر، فعلي نفسه، و لنيضرّ الله شيئاً، فان الله غني عن العالمين». چنانكه درباره صدقات نيز فرمود: «ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ(فتح: 38)». و در باره جهاد، نيز فرمود: «وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِه إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ(عنكبوت: 6)». و درباره كفر مطلق نيز فرمود: «إِنْتَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ(ابراهيم: 8)».
و راز داستان اين است كه انسان نيازمند علي الاطلاق است كه فرمود: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ(فاطر: 15)».
اين كه در پايان آيه به صورت مفرد فرمود: «مَنْ كَفَر»، ولي در بيان استغنا فرمود: «عن العالمين» بيانگر اولويت است، بدين معنا كه وقتي خداوند از جهانيان بينياز است، خواه همه عوالم مراد باشد مثل: «اَلْحَمْدُ لله رَبّ العالمين»، يا عالمهاي انساني مثل: «أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ(مائده: 116). به طريق اولي از فلان تارك حج بينياز است.
اشارات و لطايف
1. اگر مقام ابراهيم عطف بيان براي آيات بيّنات باشد، اين بدان معناست كه خداوند مقام ابراهيم را به تنهايي به منزله آيات متعدد قرار داده است، چنانكه خود ابراهيم را به تنهايي يك امت لقب داد و فرمود: «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ(اسراء: 120»).
2. قرار گرفتن جاي پاي ابراهيم به عنوان مقام در بيت الله، حكايت از مقام معنوي آن حضرت در درگاه ربوبي دارد، كه او را به مقام خلّت برگزيد و فرمود: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً(نساء: 126)».
3. گرچه فرموده است: «علي الناس»، ليكن اسلام و ايمان در حج به عنوان شرط قبولي لازم است. و در حقيقت كفّار همانگونه كه در اصول مكلفند در اين فرع نيز مكلف هستند.
4. در شرافت و فضيلت كعبه همين بس، كه بنيانگذار آن خداوند سبحان، مهندسش جبرييل، معمارش ابراهيم، و دستيارش اسماعيل است.
5. ممكن است جمله «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»، اشارت به اين باشد، كه هركس حجّ اين خانه را به خوبي انجام دهد، از عذاب گناهاني كه مرتكب شده در امان خواهد بود.
6. حجّ در اين آيه شريفه، با اسباب مختلف مورد تأكيد قرار گرفته است: انشاء به لسان خبر و اداي مراد با جمله اسميه «و لله علي الناس حج البيت»، نحوه بيان كه بيانگر حق واجب بودن آن است. تعميم حكم در مرحله اول«علي الناس» و تخصيص آن در مرحله دوم«من استطاع»، تعبير از تارك به كافر، آوردن وصف غنيّ بعد از ترك حج.
7. حكمت انجام عبادات از جمله حج به خود انسانها بازگشت ميكند و سودي يا زياني براي خدا ندارد.
8. تعبير به «من كفر» خواه كفر حجود باشد يا كفر ترك، به هر صورت بيانگر برخورد غلاظ و شداد نسبت به حج است.
[1] - كتاب العين، مقاييس اللغﮥ و صحاح اللغﮥ، ريشه أوي.
[2] - دو معناي ديگر عبارت است از: داستانهايي كه قرآن آن را نقل ميكند، چنانكه ميفرمايد: «كذلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ(بقره: 252)». و اجزاي قرآن كريم، چنانكه ميفرمايد: «وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ(احزاب: 34».
[3] - المصباح المنير، ريشه حج.
[4] - معناي دوم حِجﮥ است، يعني آنچه يك بار در عمر واجب است. اين معنا در حقيقت جزئي از معناي اول ميباشد. و معناي سوم حجاج، يعني استخوان اطراف چشم.
[5] - مقاييس اللغﮥ، ريشه حجّ.
[6] - النهايﮥ في غريب الحديث و الاثر. و مجمع البحرين، ريشه حج.
[7] - صحاح اللغﮥ، مقاييس اللغﮥ، المصباح المنير، و مفردات، ريشه طوع.
[8] - صحاح اللغﮥ، المصباح المنير، ريشه طوع.
[9] - فيومي، المصباح المنير، و جوهري، الصحاح، ريشه كفر.
[10] - مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن، ريشه كفر.
[11] - مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن، ريشه كفر.
[12] - فيومي، المصباح المنير، ريشه بين.
[13] - زمخشري، كشاف، ج1، ص387. فخررازي، تفسير كبير، ج8، ص160. رشيد رضا، تفسير المنار، ج4، ص8.
[14] - طباطبايي، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، ج3، ص352.
[15] - طبرسي، مجمعالبيان، ج2، ص478.
[16] - حويزي، نورالثقلين، ج1، ص366.
[17] - قرطبي، جامع احكام القرآن، ج4، ص141. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج3، ص14.
[18] - مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج3، ص15.
[19] - طبرسي، مجمعالبيان، ج2، ص477. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج2، ص112.
[20] - طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص203. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص139.
[21] - طوسي، تفسير تبيان، ج2، ص537.
[22] - طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص477.
[23] - طبرسي، مجمعالبيان، ج1، ص478. فاضل مقداد، كنزالعرفان، ج1، ص 262. طباطبايي، تفسير الميزان، ج2، ص353 و ج3، ص352.
[24] - بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن،ج1، ص299. وسائل الشيعﮥ، ج 9، ص 176، باب 88 از ابواب تروك احرام.
[25] - وسائل الشيعﮥ، ج 9، ص 166، باب 81 از ابواب تروك احرام.
[26] - وسائل الشيعﮥ، ج 9، ص 172، باب 86 از ابواب تروك احرام.
[27] - علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج16، ص151.
[28] - قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج13، ص300.
[29] - يعقوبي، احمد، تاريخ يعقوبي، ج1، ص 358.
[30] - بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن،ج1، ص299. كليني، كافي، ج4، ص545، باب نوادر.
[31] - مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج2، ص 292.
[32] - ابنعربي، محيي الدين، تفسير القرآن الكريم، ج2، ص203.
[33] - آلوسي، روح المعاني، ج4، ص30.
[34] - نهج البلاغﮥ، صبحي الصالح، خ192/56.
[35] - تفسير عياشي، ج1، ص186.
[36] - وسائل الشيعه، ج8، ص5، باب1 از ابواب وجوب حج.
[37] - طباطبايي، تفسيرالميزان، ج3، ص355.
[38] - قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص142.
[39] - كليني، كافي، ج8، ص337.
[40] - مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج3، ص17. فخررازي، تفسيركبير،ج8، ص164.
[41] - فيومي، المصباح المنير، و جوهري، الصحاح، حجّ.
[42] - وسائل الشيعﮥ، ج10، ص 236، باب1، ابواب عمرﮤ، ح7 و9.
[43] - وسائل الشيعﮥ، ج10، ص 236، باب1، ابواب عمرﮤ، ح8.
[44] - رسائل الشيعﮥ، ج8، ص 7، باب1، ابواب وجوب الحج، ح14 و 17.
[45] - ميبدي، رشيدالدين، كشف الاسرار و عدﮤالابرار، ج2، ص225.
[46] - ميبدي، رشيدالدين، كشف الاسرار و عدﮤالابرار، ج2، ص225- 227.
[47] - فخررازي، تفسيركبير، ج8، ص164.
[48] - وسائل الشيعﮥ، ج8، ص23، باب 8 از ابواب وجوب الحج، ح7. و نيز ح4 و 6 و 9 و10 و12.
[49] - وسائل الشيعﮥ، ج8، ص24، باب 9 از ابواب وجوب الحج، ح1.
[50] - طبرسي، مجمعالبيان، ج1، ص478. فخررازي، تفسيركبير،ج8، ص164.
[51] - فخر رازي، تفسير كبير،ج8، ص164. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج3، ص16.
[52] - نجفي، محمد حسن، جواهر الكلام، ج17، ص220
[53] - فخررازي، تفسيركبير،ج8، ص164.
[54] - علامه حلي، تذكرﮤ الفقها، ج7، ص90.
[55] - نجفي، محمد حسن، جواهر الكلام، ج17، ص221
[56] - وسائل الشيعﮥ، ج 8، 18، باب 6 از ابواب وجوب الحج و شرائطه.
[57] - طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص476. فخر رازي، تفسير كبير،ج8، ص164. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص153. طباطبايي، تفسير الميزان، ج3، ص355. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج3، ص18.
[58] - فخررازي، تفسير كبير،ج8، ص165. زمخشري، كشاف، ج1، ص391. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج4، ص153. سيوطي، الدر المنثور،ج1، ص277. رشيدرضا، تفسير القرآن الحكيم(المنار)،ج4، ص11.
[59] - آلوسي، روح المعاني، ج4، ص13. طباطبايي، تفسير الميزان، ج3، ص355. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج3، ص18.
[60] - وسائل الشيعﮥ، ج 8، 18، باب 6 از ابواب وجوب الحج و شرائطه.
[61] - بحارالانوار، ج 69، ص92، باب 98.
[62] - مستدرك الوسائل، ج8، ص12، باب أنه يجب الحج على الناس في كل.
[63] - من لايحضره الفقيه، ج4، ص 368، باب النوادر.