وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً

وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً

«وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ* لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأَنْعامِ فَکُلُوا مِ

«وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ* ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ(حجّ: 27- 29)».

شرح واژگان

أ. اذن: اين واژه به معناي علم است، و مشتقات آن چون اذان، ايذان، استيذان نيز به همين معناست با تفاوت هر باب.[1] و از همين مقوله است كه مي‌فرمايد: «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ(يوسف: 70)»، كه به گفته علامه طباطبايي از آن به ندا تعبير مي‌شود. و نيز از همين باب است كه مي‌فرمايد: «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ(برائت: 2)». و اگر اذن به معناي رايج اجازه به كار مي‌رود، نيز به همين معنا علم است با قيد رضايت و موافقت.

ب. ضامر: واژه ضَامر از ريشه ضُمور به معناي ضعيف، لاغر و كم‌گوشت است. و از همين باب است تضمير به معناي اين كه اسبي را ابتدا پرواري مي‌كنند تا چاق شود، سپس با پرورش دادن و قُوت مخصوص آن را به وضع مخصوص مي‌رسانند.[2] برخي از ارباب لغت عقيده دارند كه به حيواني ضامر گفته مي‌شود كه بر اثر پرورش دادن چابك شده باشد، نه ضعيفِ ناتوان كه از آن به هُزال تعبير مي‌شود.[3]

ج. فج: واژه فجّ به راه وسيع بين دو كوه گفته مي‌شود.[4] طبعاً بر جاده پهن تطبيق مي‌شود، و از همين باب است كه مي‌فرمايد: «وَ جَعَلْنا فِي الأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ‌تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً(انبياء: 31)». كلمه فجّ به معناي بعيد نيز مي‌باشد و لذا به راه دور نيز فجّ گفته مي‌شود.[5]

د. بهيمه: واژه بهيمه از ريشه بَهْم به معناي گنگ و نا مفهوم است، و بر همه چهارپايان خشكي و دريايي به استثناي درندگان اطلاق مي‌شود، ليكن كلمه بَهْمَه تنها بر بچه گاو، گوسفند و بز اطلاق مي‌شود.[6]

ه‍. بائس: اين كلمه از ريشه بُؤس به معناي شدّت است، و بائس و بييس به معناي كسي است كه دچار شدّت فقر و ناداري شديد شده است.[7] در قرآن از اين واژه و مشتقات آن چون بأس و بأسا مكرر به كار رفته است، ليكن بؤس بيشتر در فقر و سختي در جنگ به كار مي‌رود. و بأس و بأسا بيشتر در نكايت، پيروزي و شكست كاربرد دارد مثل: «وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ(بقره: 178)».

و‍. تفث: تفث در لغت به معناي چرك زير ناخن است، كه بايد از بدن جدا شود.[8] برخي از ارباب لغت مي‌گويند: تفث به معناي كندن مو و ناخن است،[9] كه در واقع تفسير اين واژه در قرآن را بيان مي‌كند، زيرا با توجه به باب احرام و خروج محرم از آن سخن مي‌گويد.

چشم‌انداز آيه

اين آيه در ارتباط با آيه قبل است كه مربوط به ابراهيم بود كه در آن خداي سبحان به آن حضرت خطاب نمود و فرمود: «لاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ». در اين آيه نيز در ادامه همان خطاب‌ها مي‌فرمايد: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ».

محتواي آيات

محتواي آيه نخست تنها اعلام آمدن به حجّ است، ليكن سخن در اين است كه اعلام كننده چه كسي است؟ و محتواي آيه دوم بيان فلسفه حجّ است.

أ. محمد يا ابراهيم؟

بسياري از مفسران بر آنند كه جمله: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» به قرينه آيه قبل از آن كه ‌فرمود: «وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ»، خطاب به ابراهيم باشد.[10] كه با سياق آيات نيز سازش بيشتري دارد.[11] برخي از مفسران نيز معتقدند كه اين خطاب متوجه پيامبر است، از مفسران پيشين حسن بصري و جبايي و از مفسران بعدي فخررازي، ميبدي، قرطبي و مدرسي از جمله كساني هستند اين نظريه را پذيرفته‌اند.[12] اين ديدگاه را مي‌توان اين‌گونه تقويت نمود كه اصل در نزول قرآن اين است كه خطاب به پيامبر باشد، مگر آن‌كه به دليل قطعي خلاف آن ثابت شود. و نيز به قريته «يأتونك»، چرا كه اين خطاب متوجه پيامبر اسلام است، زيرا در مقام تشريع حج است؛ افزون بر اين‌كه ثابت نيست كه كسي پيش ابراهيم آمده باشد تا حج به جا بياورد.

تفسير روايي

 با توجه به اين كه هر دو ديدگاه قرائني دارند كه نمي‌توان به كلي ردّ يا قبول نمود، به سراغ روايات مي‌رويم تا فصل الخطاب باشد. در روايتي كه معاوي‍ﮥ بن عمار از امام صادق نقل مي‌كند آن حضرت مي‌فرمايد: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَقَامَ بِالْمَدِينَةِ عَشْرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنِينَ أَنْ يُؤَذِّنُوا بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَحُجُّ مِنْ عَامِهِ هَذَا فَعَلِمَ بِهِ مَنْ حَضَرَ الْمَدِينَةَ وَ أَهْلُ الْعَوَالِي وَ الأَعْرَابُ فَاجْتَمَعُوا فَحَجَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ إِنَّمَا كَانُوا تَابِعِينَ يَنْتَظِرُونَ مَا يُؤْمَرُونَ بِهِ فَيَتَّبِعُونَهُ أَوْ يَصْنَعُ شَيْئاً فَيَصْنَعُونَهُ...».[13] در اين روايت تصريح دارد كه پيامبر ده سال در مدينه بود و حجّ انجام نداد، تا اين‌كه اين آيه نازل شد، و پيامبر دستور داد به مردم اعلام حجّ شود و مردم به دنبال پيامبر به راه افتادند و حجّ را انجام دادند.

در روايتي كه حلبي نقل مي‌كند مي‌گويد: از امام درباره تلبيه پرسيدم فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى إِبْرَاهِيمَ أَنْ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى‏ كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ، فَنَادَى فَأُجِيبَ مِنْ كُلِّ وَجْهٍ يُلَبُّونَ».[14] و در روايتي ديگر مي‌خوانيم كه امام باقر فرمود: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ أَذَّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَحُجُّوا هَذَا الْبَيْتَ فَحُجُّوهُ فَأَجَابَهُ مَنْ يَحُجُّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ...».[15]

اين دو روايت رخداد تاريخي زمان ابراهيم را بيان مي‌كند، و به جاي خود قابل قبول است و روايت اول رخداد زمان پيامبر را بازگو مي‌كند و وظيفه‌اي كه آن حضرت بر عهده دارد تبيين مي‌نمايد، و لذا به دنبال آن اعلام مي‌شود كه مردم به همراه وي به حجّ بيايند.

به لحاظ درايي روايت دوم مضمره است، گرچه صاحب وسائل مي‌نويسد مصدر روايت امام صادق است، ليكن از نظر درايي و روايي رجحان با روايت اول است، گرچه مي‌توان بين اين دو به نحوي جمع نمود و گفت: روايت اول ضمن يادآوري رخداد زمان ابراهيم براي پيامبر آن حضرت را مكلف مي‌كند تا بر اساس سنت ابراهيمي به مردم اعلام حجّ نمايد.

دو نكته

در اينجا دو نكته حايز اهميت وجود دارد كه در تفسير آيه نقش دارد:

نكته اول: اين‌كه مضمون روايت اول با ترتيب نزول سوره نيز سازگار است، چرا كه سوره حجّ يك‌صد و چهارمين سوره قرآن است كه پس از سوره‌هاي بقره و آل‌عمران كه متضمن تشريع اصل حج مي‌باشد نازل شده است.

نكته دوم: اين‌كه جريان رؤياي پيامبر مبني بر دخول به مسجد الحرام كه قبل از جريان حديبيه واقع شده، و نيز آيات مربوط به صلح حديبيه و نزول آيه: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ‌شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لاتَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ‌تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً(فتح: 27)»، كه منجر به دخول حرم در سال بعد، يعني سال عمرﮤ القضاء گرديد، تماماً پيش از نزول آيات سوره حجّ مي‌باشد، چرا كه بر اساس اين روايت پس از نزول: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» پيامبر به همراه مردم به حجّ رفتند و اعمال آن را به جاي آوردند، و آن حجةالوداع بود.

ب. دعوت به حج

اين آيه خواه خطاب به ابراهيم باشد يا پيامبر اسلام، به هر صورت جمله «اذّن في الناس بالحج» دلالت بر اين دارد كه حج يك تكليف عمومي است كه بايد انجام شود، واژه «اذن» كه به معناي آزاد كردن و اجازه داشتن است، وقتي به باب افعال و تفعيل برود به معناي اعلام خواهد بود.[16] و در حقيقت تركيب «اذن في الناس بالحج» با «يأتوك» مفيد اين معناست كه بگو بيايند. و لذا پيامبر طبق روايت مذكور پيامبر مردم را به حج دعوت نمود: «فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنِينَ أَنْ يُؤَذِّنُوا بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ يَحُجُّ مِنْ عَامِهِ هَذَا فَعَلِمَ بِهِ مَنْ حَضَرَ الْمَدِينَةَ وَ أَهْلُ الْعَوَالِي وَ الأَعْرَابُ». و مردم مدينه و اطراف نيز در آن شركت نمودند: «فَاجْتَمَعُوا فَحَجَّ رَسُولُ اللَّهِ». و در اجراي مناسك نيز تابع آن حضرت بودند: «وَ إِنَّمَا كَانُوا تَابِعِينَ يَنْتَظِرُونَ مَا يُؤْمَرُونَ بِهِ فَيَتَّبِعُونَهُ أَوْ يَصْنَعُ شَيْئاً فَيَصْنَعُونَهُ...».[17]

پياده و سواره

در ادامه مي‌فرمايد: «يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ». اين جمله در حقيقت جواب براي «اذّن» است و چنين معنا مي‌دهد كه اعلام كن تا بيايند.[18] كلمه «رِجالاً» و نيز عبارت «عَلى كُلِّ ضامِرٍ» كه به معناي ركباناً مي‌باشد، هر دو حال است از براي فاعل يأتوك، و مفيد اين معناست كه افراد مستطيع بايد به حجّ بيايند سواره يا پياده.

چنانكه گفته شد ضامر لزوماً به معناي لاغر شدن ناتوان نيست، بلكه به معناي چست و چابك است، بنابراين عبارت: «عَلى كُلِّ ضامِرٍ» ممكن است اشارت به اين باشد كه شتران بر اثر طي مسافت زياد لاغر مي‌شوند، و يا اشارت به اين معنا دارد كه در سفر حج بايد از شتران چابك بهره گرفت. و طبعاً امروز از بهترين وسيله نقليه زميني، دريايي و يا هوايي است.

و اين كه در پايان آيه فرمود: «يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ»، بدان معناست كه از هر مسيري كه باشد، نه اين كه همه راههاي دور بايد طي شود، و به عبارت ديگر كلّ در اينجا به معناي كثرت است نه استغراق.

مرد، يا زن و مرد؟

تعابير به كار گرفته شده در تشريع و مناسك حج مثل ديگر عبادات معمولاً به صيغه مذكر مي‌باشد، چنانكه مي‌فرمايد: «لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْباد». و «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ». و «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ». و «وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا». و «لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ». و از جمله در آيه مورد بحث كه مي‌فرمايد: «يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ». در اين آيه هم صيغه «يَأْتُوكَ» مذكر است و هم صيغه «رِجالاً»، چون جمع مكسر راجل است. در اينجا اين پرسش رخ مي‌نمايد كه آيا تشريع احكام به صيغ مذكر به معناي اختصاص احكام به مردان، و يا برتري آنان نيست؟

    در پاسخ به چند نكته اشارت مي‌شود:

1.قرآن به زبان عربي نازل شده است كه فرمود: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ(شعراء: 193-195)». و در اين راستا از قواعد ادبي عرب بهره گرفته است. و رسم عرب در بيان مسائل مشترك اين است كه از صيغ مذكر استفاده مي‌كند. و جالب است بدانيم كه حتي در اوصاف مخصوص زنان نيز صيغه مذكر به كار مي‌رود از جمله: «وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً(مريم: 6 و 8)».

2. به لحاظ ادبي در غالب امور فعل به واژگان مشترك چون: «من» استناد داده مي‌شود. و در مواردي واژه مختص به مذكر به كار رفته باشد، در واقع الغاي خصوصيت صورت مي‌گيرد است، و در حقيقت آنچه مورد نظر است، نوعيت است.

3. در جايي كه زن و مرد در حكم يا وصفي مشترك باشد، ولي مخاطب خاص در آن مورد زنان باشند، براي آنان صيغ مؤنث به كار برده مي‌شود، مثل: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لايُشْرِكْنَ بِاللَّه شَيْئاً...(ممتحنه: 12)».

4. در مواردي ممكن است براي ارج نهادن به هر دو گروه، از هر دو صيغه استفاده شده است مثل: «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً(احزاب: 35)»، يا براي تأكيد مثل: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ ... وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ(نور: 30-31)». و نيز مثل: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ(احزاب: 36)».

5. بايد توجه داشت كه قرآن درباره ذات باري تعالي نيز صيغه مذكر به كار مي‌برد، در حالي كه خداوند سبحان نه مذكر است و نه مؤنث.

در نتيجه بايد پذيرفت به كاربردن صيغه مذكر در تشريع حجّ هرگز به معناي اختصاص احكام و مناسك به مردان نيست، بلكه زن و مرد در آن مشتركند. و باعث برتري مرد بر زن نيز نمي‌باشد، چرا كه واضع الفاظ در آغاز به صورت عام و بدون قيد وضع نموده، سپس براي موارد ويژه با قيد خاصي آن را ممتاز نموده است.

ج. فلسفه حج

آيه دوم كه در حقيقت ادامه آيه اول است به بيان فلسفه حج پرداخته و مي‌فرمايد: «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ».

در اين آيه از يك سو تعبير «ليشهدوا» نموده است، كه اين «لام» براي تعليل يا براي غايت است، يعني «أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ، لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ». بدين معنا كه بگو: بيايند براي ديدن منافع خود، يا بگو: بيايند تا شاهد منافع خودشان باشند، از سوي ديگر تعبير به «منافع» نموده و به اصطلاح جمع آورده است، كه طبعاً دايره وسيعي بايد در اين تعبير تعبيه شده باشد، از اين رو ديدگاه‌هاي مختلفي مي‌تواند وجود داشته باشد.

منافع دنيوي يا اُخروي؟

برخي از مفسران بر اين باورند كه آيه تنها ناظر به منافع دنيوي چون تجارت در ايام حجّ و انفاق به فقراست.[19] دليلي كه بر اين قول وجود دارد، اين آيه شريفه است كه مي‌فرمايد: «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ(بقره: 198)».[20] اين درباره اساسي‌ترين ركن حج يعني عرفات نازل شده است و مراد از آن قطعاً فضل مالي است نه فضل معنوي، چرا كه اصولاً حجّ براي فضل معنوي و نيازي به اذن و اجازه ندارد.

برخي ديگر بر اين عقيده‌اند كه: فقط شامل منافع اُخروي چون عفو و مغفرت مي‌باشد.[21] دليل اين ديدگاه ممكن است ظهور و بروز مغفرت و عفو الهي باشد كه براي حج وعده داده است. از جمله اين روايت امام صادق كه مي‌فرمايد: «الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ سُوقَانِ مِنْ أَسْوَاقِ الآخِرَةِ، وَ الْعَامِلُ بِهِمَا فِي جِوَارِ اللَّهِ إِنْ أَدْرَكَ مَا يَأْمُلُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ إِنْ قَصَرَ بِهِ أَجَلُهُ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ».[22]

همه منافع

بيشتر مفسران از گذشتگان و امروزيان معتقدند كه منافع شامل هر دو مي‌شود.[23] بعضي از اين نيز گام فراتر نهاده و مي‌نويسند: اين تعبير همه منافع و بركات معنوي و نتايج مادي، فوايد فردي و اجتماعي، فلسفه‌هاي سياسي، اقتصادي و اخلاقي را شامل مي‌شود.[24] عمده دليل ير اين سخن اطلاقي است كه در آيه وجود دارد و مقيد به منافع دنيوي يا اخروي نشده است[25]، به اضافه رواياتي كه وجود دارد از جمله اين روايت كه امام صادق در حال بيماري و به سختي طواف مي‌كند و مي‌گويد: «سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ». راوي از آن حضرت مي‌پرسد: «مَنَافِعَ الدُّنْيَا أَوْ مَنَافِعَ الآخِرَةِ»؟ آن حضرت مي‌فرمايد: «فقَالَ الْكُلَّ».[26]

اقسام منافع

مي‌نويسند: منافع بر دو قسم است: يكي منافع دنيوي است؛ كه زندگي انسان بدان قوام مي‌يابد و نيازهاي انساني را بر طرف مي‌كند، از جمله تجارت، سياست، ولايت، تدبير، آداب و عادات، رسوم و سنن، همكاري و همياري اجتماعي و امثال آنهاست.

دوم منافع اخروي است؛ كه همان رسيدن به مقام قرب الي الله است، و در سفر حجّ در قالب عبادت‌هاي قولي و عملي از قبيل انجام مناسك طواف، نماز و قرباني، انفاق و صيام، و نيز ترك لذايذ زندگي، تحمل مشكلات و امثال آن صورت مي‌گيرد.[27]

طبيعي است كه وقتي در حجّ اقوام مختلف با نسب‌هاي متعدد، رنگ‌هاي گونه‌گون، سنن و آداب متنوع از سراسر عالم دور هم جمع شوند و با فرهنگ يكديگر آشنا شوند، با كلمه واحده توحيد، و با افعال يكسان بر گرد يك خانه بچرخند، با هم از سرزميني به سرزمين ديگر بروند، يك روز عيد مشترك داشته باشند، بي شك جوامع متعدد و مختلف آنها به يك جامعه وسيع يك رنگ و يك هدف مبدّل مي‌شود، نيروهاي پراكنده آنها به يك نيروي فوق العاده بدل مي‌شود و اين فلسفه عامّ حجّ است.

ابعاد و فلسفه‌هاي حجّ

با توجه به منافع عديده‌اي كه در حجّ وجود دارد مي‌توان از آن به ابعاد مختلف حجّ و يا به ديگر سخن فلسفه‌هاي گوناگون حج تعبير نمود:

1. فلسفه اخلاقي

شكي نيست كه حجّ در بعد اخلاقي انسان حضور دارد، زيرا از يك سو يادآور الگوي تربيتي مطلوب چون ابراهيم، اسماعيل، هاجر، محمد و علي است، و مي‌تواند به زائران درس‌ از خودگذشتگي، ايثار، شجاعت و تحمل مشكلات بياموزد. و از سوي ديگر نفس به جاي آوردن حجّ صحيح تا بدانجا تأثيرگذار است، كه انسان آلوده به انواع گناهان را به يك انسان معصوم تبديل مي‌كند، چنانكه در روايتي از امام صادق مي‌خوانيم كه فرمود: «كَانَ أَبِي يَقُولُ مَنْ أَمَّ هَذَا الْبَيْتَ حَاجّاً أَوْ مُعْتَمِراً مُبَرَّأً مِنَ الْكِبْرِ رَجَعَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ».[28]

2. فلسفه فرهنگي

بعد فرهنگي را مي‌توان در تقويت دين خدا و قوام پايه‌هاي عقيدتي دانست، چنانكه در خطبه فدكيه حضرت آمده است كه فرمود: «و الحجّ، تشييداً للدين».[29] و در كلام اميرالمؤمنين تعبير به «تقربة للدين» شده است.[30] زيرا دركنگره عظيم حجّ كه همه مسلمين در آنجا اجتماع نموده‌اند، مي‌توانند با تبادل نظر را‌‌ههاي تقويت دين را بررسي كنند، امام صادق نيز در بيان فلسفه كعبه و مراسم حج مي‌فرمايد: «وَ هَذَا بَيْتٌ ... مَجْمَعُ الْعَظَمَةِ وَ الْجَلالِ...».[31]چنانكه امام صادق در پاسخ به هشام بن حكم كه از فلسفه حجّ پرسيده بود، در بخشي از سخن خود فرمود: «وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لايُنْسَى».[32]

بنابراين حج هم وسيله تقرب به خداست، هم وسيله تقريب مردم به دين، و هم مجمع عظمت و جلال دين، و مدرسه آموزش سيره و سنت نبوي است، تا دشمن نتواند چشم طمع به اسلام و مسلمين داشته باشد.

3. فلسفه اجتماعي

چنانكه پيش از اين گفته شد، يكي از منافع دنيوي حجّ شناخت آداب و عادات، رسوم و سنن اقوام مختلف است، چنانكه امام صادق در فلسفه حجّ مي‌فرمايد: «...فَجَعَلَ فِيهِ الاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِيَتَعَارَفُوا...».[33] بنابراين مسلمانان مي‌تواند با آشنايي با آداب و رسوم يكديگر نسبت به تبادل نمادهاي درست آن و انتقال به شهر و كشور خود اقدام نمايند.

4. فلسفه سياسي

موسم عظيم حجّ مي‌تواند كانون بيداري انسانهايي باشد كه به دليل اعمال سانسور و جوّ خفقان در شرايط سختي به سر مي‌برند، در اين سفر مسلمانان افزون بر نمايش وحدت اسلامي مي‌توانند با برقراري تماس با يكديگر نسبت به اوضاع ديگر كشورها و اخبار سياسي آنها آگاه شوند.

افزون بر آن‌كه اعلام برائت از مشركان در مراسم حجّ طبق كريمه: «أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ(برائت: 3)»، خود حكايتگر بعد سياسي موسم حجّ است و مي‌تواند مكان و مناسبي براي اعلان سياست‌هاي كلان امت اسلامي باشد.

به نقل بعضي از مفسران، يكي از سياستمداران بيگانه گفته است: واي به حال مسلمانان اگر معناي حجّ را نفهمند، و واي به دشمنشان اگر معناي آن را درك كنند.[34]

5. فلسفه اقتصادي

شايد صريح‌ترين فلسفه حجّ بعد اقتصادي آن است كه در قالب فضل الهي: «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ‌تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ(بقره: 198)» يعني؛ تجارت. و نيز در مسأله قرباني و كمك به فقرا و مساكين تجلي مي‌كند.

در بخشي از روايت امام صادق نيز به اين حقيقت اشارت شده است كه فرمود: «وَ لِيَنْزِعَ كُلُّ قَوْمٍ مِنَ التِّجَارَاتِ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ لِيَنْتَفِعَ بِذَلِكَ الْمُكَارِي وَ الْجَمَّالُ».[35]

د. مناسك حجّ

قرآن كريم به تناسب زمان و موقعيت‌هاي مختلف مناسك حجّ را مدّ نظر قرار داده، و به كلياتي از ايجابيات و سلبيات آن اشارت نموده است، و در مجموع به همه مناسك، مگر رمي جمار پرداخته است:

در خصوص استطاعت فرمود: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً(آل‌عمران: 97)».

درباره احرام فرمود: «إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ(مائده:1)».

درباره وقوفين مي‌فرمايد: «فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ(بقره: 198- 199)».

درباره قرباني و بدل آن فرمود: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ‌ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ(بقره: 196)».

درباره حلق و تقصير فرمود: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ‌شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ(فتح: 27)».

درباره بيتوته در مني و نفر از آن سرزمين فرمود: «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ(بقره: 203)».

در باره طواف و نماز و آن فرمود: «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ(بقره: 125)». و «وَإِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ(حجّ: 26)».

در باره سعي بين صفا و مروه فرمود: «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاجُناحَ عَلَيْهِ‌ أَنْ‌يَطَّوَّفَ بِهِما»(بقره: 158)»،

در ادامه بيان احكام و مناسك حج، آيات مورد بحث مجدداً به برخي از آنها اشارت مي‌شود:

1. ياد خدا

در ادامه آيه مي‌فرمايد: «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلىَ مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ». اين جمله عطف بر عبارت: «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» است، و در واقع لام در «لِيَشْهَدُوا» در اينجا نيز تكرار شده و سرآغازي براي ورود به بيان دومين فلسفه سفر حج مي‌باشد، بدين معنا كه بگو: بيايند تا مناسك حجّ را به جاي آورند. و اولين منسك مطرح در اين آيه ذكر خدا در سرزمين مني و در ايام تشريق است، زيرا گرچه در اينجا تعبير به «أَيَّامٍ مَعْلوماتٍ» كرده است، در ‌جاي ديگر تعبير به «أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ» نموده: «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ(بقره: 203)» است. و در هر دو آيه قرينه بر اين است كه منظور روزهاي مني است، چرا در آيه سوره بقره بعد از معدودات سخن از نفر از مني است كه فرمود: «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ». و در اينجا بعد از معلومات سخن رزق بهيم‍ﮥ الانعام و قرباني است كه فرمود: «عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ». به اضافة روايت امام صادق كه در تفسير اين تعبير ‌فرمود: «المَعْلُومَاتُ وَ المَعْدُودَاتُ وَاحِدة وَ هِيَ أيّامُ التَشْريِقِ».[36]

    در آيات دهم و يازدهم به تفصيل از مسأله ذكر و تفسير «أَيَّامٍ مَعْلوماتٍ» و «أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ» سخن گفته‌ايم.

    به هر صورت مراد از «بَهِيمَةِ الأَنْعامِ» شتر، گاو، گوسفند و بُز است، كه به لحاظ ادبي اضافه عام به خاص است.[37] چرا كه بهيمه گرچه شامل همه چهارپايان خشكي و دريايي به استثناي درندگان مي‌شود، ليكن به دليل اضافه شدن به انعام، آن را منحصر به اين چهار حيوان (شتر، گاو، گوسفند و بز) ‌نموده است، چنانكه قرآن مي‌فرمايد: «ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ... وَ مِنَ الإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ(انعام: 143-144)».

در خصوص جمله «عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ»، برخي معتقدند كه كنايه از ذبح و نحر است، تا تفاوت بين ذبح مسلمين و ذبح كفار را بيان نمايد.[38] ليكن برخي ديگر از مفسران در پاسخ گفته‌اند: اين تعبير عنايت ويژه به ياد و نام خداست، و اين كنايه بايد متعلق به مكنّي‌عنه باشد.[39]

لزوم ذكر زباني

پيش از اين گفتيم كه ذكر در ادب عرب و قرآن كريم هم شامل ياد يعني ذكر قلبي مي‌شود و هم شامل نام يعني ذكر زباني و قلمي را در بر مي‌گيرد، ذكر قلبي مانند اين آيه كه قرآن مي‌فرمايد: «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً(انفال: 205)». و ذكر زباني مانند اين آيه كه مي‌فرمايد: «وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً(اسراء: 46)». و ذكر كتبي مانند اين آيه كه مي‌فرمايد: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْر(ص: 1)».

در برنامه ذكر سرزمين مني اعم از قرباني و يا ذكر ايام تشريق به صراحت «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ» بايد ذكر زباني باشد. و ذكر قلبي گرچه خوب است اما كفايت نمي‌كند.

2. طعام و اطعام

در بخش ديگر از آيه، قرآن به مصارف گوشت قرباني اشارت كرده است و مي‌فرمايد: «فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ». كه هم سفارش به خوردن خود حاجي مي كند و هم امر به اطعام آن مي‌كند.

مفسران مي‌گويند: امر به «كُلُوا» دلالت بر وجوب ندارد، بلكه بر اباحه و يا استحباب دارد، چرا كه در جاهليت خوردن اين گوشت را روا نمي‌دانستند، لذا براي رفع اين تحريم خود ساخته و به تعبير ديگر براي رفع توهم حظر اجازه مي‌دهد كه خود حاجي نيز از آن بخورد، اما امر در «أَطْعِمُوا» دلالت بر وجوب مي‌كند و بايد به مصرف بائس فقير برسد.[40]

البته برخي از مفسران بر اين باورند كه امر در «كُلُوا» نيز براي وجوب است، زيرا خداوند مي‌خواهد شخص حاجي را با فقير در يك رتبه قرار دهد.[41] برخي از فقها به استناد همين آيه فتوا به وجوب اكل داده‌اند.[42]

ذكر اين نكته ضروري است كه سياق آيه يكسان است و فرقي بين دو امر نمي‌گذارد. و اگر روايات وارده در تفسير آيه يا بيان حكم هدي فرق گذاشت از باب: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ(نحل: 43)» پذيرفته است، همچنين تفاوت است بين هدي در حجّ كه مستحب است تثليث شود: بخشي از آن را خود حاجي بخورد، بخشي از آن صدقه، و بخش سوم را هديه بدهد. و بين كفارّه محرمات كه بايد تماماً به فقرا داده شود. 

منظور از بائس كسي است كه دچار فقر شديد است، يا به معناي فقيري است كه اثر فقر در لباس و صورتش آشكار است، و يا به معناي فقيري است كه براي گرفتن دستش را دراز مي‌كند.[43] و فقير در اينجا ممكن است اشارت به فقيري باشد كه از شدت كمتري برخوردار است. و ممكن است تأكيد و توضيحي باشد براي بائس، چنانكه در روايتي امام صادق مي‌فرمايد: «البائس الفقير».[44]

3. تقصير

در ابتداي آيه بعدي مي‌فرمايد: «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ». اين عبارت گرچه به حسب معناي لغوي در پاك كردن ناخن به كار مي‌رود، اما در روايات به گرفتن ناخن كه نوعي از تقصير است تفسير شده است، چنانكه امام صادق در پاسخ عبدالله بن سنان كه از معناي اين آيه پرسيده بود مي‌فرمايد: «أخذُ الشّارِبِ وَ قضُّ الأظفَارِ».[45] البته بين معناي فقهي و معناي لغوي تباين و اختلاف اساسي نيست، بلكه معناي فقهي لازمه معناي لغوي است.

4. وفاي به نذر

در ادامه آيه مي‌فرمايد: «وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ». اين بخش از آيه به طور مطلق به ضرورت ايفاي نذر اشارت نموده است، كه مي‌تواند دو مصداق داشته باشد: يكي انجام حجّي كه نذر كرده‌اند، و ديگري انجام نذرهايي كه به خاطر توفيق سفر حجّ يا براي اماكن مربوط نموده‌اند.[46] و راز اين كه نفرمود: «بنُذُورَهُمْ» اين است كه بفهماند نذر بايد به طور كامل ايفا شود.[47]

5. طواف بيت

در پايان آيه مي‌فرمايد: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ»، واژه طواف در اصل به معناي گردش چيزي بر گرد چيز ديگر است.[48] و اگر به گروهي از انسانها نيز طائفه مي‌گويند از همين باب است، كه گويا اين جماعت بر گرد يك چيز مي‌گردند، تعبير به «ليطّوّفوا» كه فعل امر و از باب تفعل است، به نوعي معناي مطاوعه و پذيرش در آن تعبيه شده است.

به هر صورت اين آيه به يكي از مهمترين مناسك حجّ اشارت دارد، كه در عمره نيز نقش كليدي و ركني را ايفا مي‌كند، آنچه در اين زمينه مهم است اين است كه اين طواف كدام طواف است؟ برخي از مفسران اهل سنت بر اين باورند كه منظور طواف افاضه[49] است.[50] چون ركن مهم در حجّ است و به هيچ وجه ساقط نمي‌شود، برخي ديگر احتمال داده‌اند منظور طواف وداع (صدر) باشد.[51] به اين دليل كه پس از همه مناسك بيان شده است.

مفسران شيعه مي‌نويسند: مراد طواف نساء است كه موجب احلال كامل زن و مرد مي‌شود.[52] و به روايات ائمه معصومين -عليهم السلام- تمسك نموده‌اند، از جمله روايت امام صادق كه در تفسير آيه «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» فرمود: منظور «طَوَافُ النِّسَاء» است. و نيز روايت امام كاظم كه فرمود: «طَوَافُ الْفَرِيضَةِ طَوَافُ النِّسَاءِ».[53] و همچنين روايت محمد بن ابي‌نصر از حضرت رضا كه فرمود: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ، طَوَافُ الفريِضَة».[54]

اين بخش از روايت رضوي گرچه بيانگر مطلق طواف واجب است و شامل همه طواف‌ها مي‌شود، ليكن به دليل اين در كنار تفسير «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ» قرار دارد و فرمود: «تَقْلِيمُ الأَظْفَارِ وَ طَرْحُ الْوَسَخِ عَنْكَ وَ الْخُرُوجُ مِنَ الإِحْرَامِ» يقين حاصل مي‌شود كه منظور طواف نساء است.

سه معنا درباره عتيق وجود دارد: يكي ارزشمند، دوم كهن، سوم آزاد.[55] و درباره بيت الله الحرام نيز هر سه قابل جمع است، زيرا كعبه از يك سوي مجمع ارزش‌هاست. از سوي ديگر داراي سابقه تاريخي كهن است، و در حقيقت به معناي «اوّل بَيت» مي باشد. و بالاخره از قيد ملكيت هر مالكي در طول تاريخ خارج بوده و هست.[56] در خصوص معناي اخير ابوحمزه ثمالي مي‌گويد: از امام باقر پرسيدم، چرا عتيق گفته مي‌شود. حضرت فرمود: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَيْتٍ وَضَعَهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِ الاَرْضِ إِلاّ لَهُ رَبٌّ وَ سُكَّانٌ يَسْكُنُونَهُ غَيْرَ هَذَا الْبَيْتِ فَإِنَّهُ لا رَبَّ لَهُ إِلاّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ الْحُرُّ».[57]

ترتيب اعمال

ترتيب اعمال حجّ از امور توقيفيه است كه خود شارع بايد آن را بيان كند. و در اينجا افزون بر بيان پيامبر و ائمه -عليهم السلام- ممكن است از چينش آيات نيز استفاده نمود و گفت: اين آيه شريفه احكام را به ترتيب اعمال بيان نموده است، بدين معنا كه:

    ابتدا از افراد مستطيع دعوت به حجّ مي‌كند تا بيايند: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ».

    قاصدين بيت الله الحرام از هر مسيري حركت كرده و به سوي خانه خدا روانه مي‌شوند: «يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ».

    حاجيان در برنامه حجّ ابتدا به عرفات رفته و فوايد و منافع حجّ را به تماشا مي‌نشينند: «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ»، و در اينجاست كه اجازه دارند در آن گرماگرم فيوضات معنوي از فضل مادي نيز بهره گيرند: «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ».

بعد از آن كه به سمت مشعر افاضه نموده و در ادامه در سرزمين مني فرود آمدند، در آنجا قرباني مي‌كنند: «رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ».

با حضور چند روزه در مني در ايام تشريق به ذكر خدا مشغول مي‌شوند: «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ».

در اين مدت با طعام و اطعام به كريمه: «فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ»، جامه عمل مي‌پوشانند.

به دنبال انجام قرباني نوبت به تقصير(يا حلق) مي‌رسد كه در قالب «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» بيان شده است و حاجي با اين كار از احرام خارج مي‌شود.

با فراغت از عمده از اعمال، نوبت به آن مي‌رسد تا به نذرهاي خود عمل كند كه فرمود: «وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ».

و در پايان آنان را روانه مكه مي‌كند تا با طواف بيت، تتمه اعمال خود را به جاي آورند: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ».

رعايت حريم الهي

پس از بيان احكام و مناسك حجّ، با بياني بسيار لطيف مؤمنان را به انجام اعمال حجّ و ترك از محرمات ترغيب مي‌كند و مي‌فرمايد: «ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ». و در ادامه نيز مي‌فرمايد: «ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».

كلمه ذلك[58] در اين دو آيه اشارت به تشريعاتي است كه براي ابراهيم و محمد صورت گرفته است، يعني برنامه از اين قرار است و بايد انجام گيرد، و اين امور حريم‌هايي كه خير انسان در رعايت آن است. و افزون بر حريم‌هايي پيشين لازم است در تحليل و تحريم انعام، پرستش و عبادت، و نيز سخن گفتن رعايت حريم الهي بشود و از تحريم نا بجاي انعام، پرستشهاي غلط و سخنان باطل و بي‌پايه كه مبتلاي عموم در برنامه حج است دوري گزيد، تا در پرتوي آن بتوان به مقام: «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ(حجّ: 31)» در حوزه اعتقادات و به مقام تقوي القلوب در حوزه اخلاقيات برسيد.

لطايف و اشارات

1. منظور از كلمه ناس در اين آيه ممكن است همه مردم باشند، چنانكه در فرهنگ قرآني حج همه جا سخن از «ناس» است نه مؤمنين، در حقيقت با توجه به اين عموميت و توجه به ناس مي‌توان گفت: حج را بر خلاف ديگر عبادات اولاً و بالذات براي عموم مردم حتي كفار تشريع شده است، و آنان نيز بايد خود را مكلف بدانند و اگر حج كافران قبول نمي‌شود، نه بدان جهت است كه مكلف نيستند، بلكه بدان دليل است كه فاقد شرط قبولند.[59]

2. مقدم شدن پياده‌ها «رجالاً» بر سواران «علي كلّ ضامر» به دليل فضيلت آن مي‌باشد، چرا كه عملشان دشوارتر است، چنانكه در روايت نبوي مي‌خوانيم كه فرمود: «أَفْضَلُ الأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا».[60]

3. برخي از مفسران نقل مي‌كنند كه پيامبر فرمود: «إنّ الحاجّ الراكب له بكلّ خُطوة تخطوها راحلتُه سَبعُونَ حَسَنة و للماشي سبعمأة حسنة من حَسَنات الحرم، قيل يا رسولَ الله و ما حسناتُ الحرمِ؟ قال: الحسنةُ بمأة ألف حَسَنة».[61]

4. راز اين كه ابتدا با صيغه مذكّر فرمود: «يأتوك»، و در ادامه با صيغه مؤنث گفت: «يَأْتِينَ»، اين است كه تعبير اولي ناظر به آمدن مردم است، و تعبير دوم اشارت به قافله و گروه شتران دارد كه مي‌آيند، يا اين كه عبارت «عَلى كُلِّ ضامِرٍ» به معناي «كلّ ناقة» مي‌باشد.

5. راز اين‌كه تعبير به مشاهده نموده است اين است كه مردم را ترغيب نمايند تا با آمدن به حجّ آنچه را به گوش شنيده‌اند با چشم ببينند و براي آنان مملوس و محسوس گردد.

6. راز اين‌كه منافع را به صورت نكره بيان نموده است اين است كه، تنها منافعي كه مربوط به حج است و در عبادت‌هاي ديگر وجود ندارد، مدّ نظر قرار دهد.

7. از اين كه فرمود: «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلىَ مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ». آموخته مي‌شود كه ذكر خدا به هنگام ذبح معيار جدايش مؤمن از مشرك است. و نيز بايد آموخت كه همه كارها مي‌تواند به نام خدا باشد.

8. اشارت به مقام «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ»، يادآوري اين نكته است كه، اگر كسي ادعاي پيروي از ابراهيم كه حنيف است: «وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ(آل عمران: 67)»، را دارد بايد اين گونه باشد.

 
[1] - المصباح المنير، لسان العرب، ريشه اذن.

[2] - المصباح المنير، لسان العرب، ريشه ضمر.

[3] - راغب اصفهاني، مفردات، ريشه ضمر.

[4] - المصباح المنير، لسان العرب، ريشه ضمر.

[5] - لسان العرب، ريشه ضمر.

[6] - المصباح المنير، لسان العرب، ريشه بهم.

[7] - مفردات، المصباح المنير، لسان العرب، ريشه بؤس.

[8] - راغب اصفهاني، مفردات، ريشه تفث.

[9] - لسان العرب، ريشه تفث.

[10] - طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص81. فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص 28. تفسير كشاف، ج3، ص152. تفسير بيضاوي، جزء4، ص53. نمونه، ج14، ص69.

[11] - تفسير الميزان،‌ج17، ص369.

[12] - فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص 28. ميبدي، كشف الاسرار، ج6، ص361. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص 36. من وحي القرآن، ج16، ص54.

[13] - وسائل ‏الشيع‍ﮥ، ج8، ص 150. ابواب اقسام حج، باب 3، ح4.

[14] - وسائل ‏الشيع‍ﮥ، ج9، ص 47. ابواب احرام، باب36، ح1.

[15] - كليني، كافي، باب حج ابراهيم و اسماعيل. تفسير نورالثقلين، ج3، 485.

[16] - المصباح المنير، اذن.

[17] - وسائل ‏الشيع‍ﮥ، ج8، ص 150. ابواب اقسام حج، باب 3، ح4.

[18] - تفسير الميزان،‌ج17، ص369.

[19] - اين نظر برخي از مفسران عصر صحابه و تابعان چون ابن عباس و سعيد بن جبير است. طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص81.

[20] - قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص40.

[21] - اين نظر برخي از تابعان مفسر چون سعيد بن مسيب و عطيه عوفي است. طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص81.

[22] - كليني، كافي، ج4، ص760، باب فضل الحج و العمرﮤ و ثوابهما.

[23] - طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص81. فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص 28. تفسير كشاف، ج3، ص152. تفسير بيضاوي، جزء4، ص53. تفسير الميزان،‌ج17، ص369. نمونه، ج14، ص72.

[24] - تفسير نمونه، ج14، ص72.

[25] - تفسير الميزان،‌ج17، ص369.

[26] - كليني، كافي، ج4، ص 422، باب طواف المريض و من يطاف به.

[27] - تفسير الميزان،‌ج17، ص369.

[28] - كليني، كافي، ج 4، ص 252، باب فضل الحج و العمرﮤ و ثوابهما.

[29] - طبري، ابن جرير، دلائل الامام‍ﮥ، ص30-33. من لايحضره الفقيه، ج3، ص567. الاحتجاج، ج1، ص97.

[30] - نهج البلاغ‍ﮥ، صبحي صالح، حكمت 252.

[31] - وسائل‏الشيع‍ﮥ، باب وجوب حج.

[32] - وسائل ‏ الشيع‍ﮥ، ج8، ص8، باب وجوبه على كل مكلف، ح18.

[33] - وسائل ‏ الشيع‍ﮥ، ج8، ص8، باب وجوبه على كل مكلف، ح18.

[34] - تفسير نمونه، ج14، ص78.

[35] - وسائل ‏الشيع‍ﮥ، ج8، ص8، باب وجوبه على كل مكلف، ح18.

[36] - وسايل الشيع‍ﮥ، ج10، ص219، باب 8 از ابواب العود الي مني، ح3. و نيز احاديث1 و2 و5 و7 و 8 و9.

[37] - كنزالعرفان، ج1، ص270.

[38] - زمخشري، تفسير كشاف، ج3، ص 153. فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص 29.

[39] - تفسير الميزان،‌ج17، ص 371.

[40] - طوسي، تبيان، ج7، ص310. طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص81. فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص 29. زمخشري، تفسير كشاف، ج3، ص153. ميبدي، كشف الاسرار، ج6، ص362. تفسير بيضاوي، جزء4، ص53. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص44. طباطبايي، الميزان، ج14، ص371.

[41] - فخررازي، اين را به عنوان يك قول نقل مي‌كند. تفسير كبير، ج23، ص 29.

[42] - محقق حلي، شرايع الاسلام، ج1، ص261. صاحب جواهر نيز از برخي فقهاي ديگر كه از محقق پيروي كرده‌اند اشارت مي‌كند. جواهر الكلام، ج19، ص161.

[43] - فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص 29.

[44] - وسايل الشيع‍ﮥ، ج10، ص142، باب 40 از ابواب ذبح، ح1.

[45] - وسائل الشيع‍ﮥ، ج10، ص179، باب 5 از ابواب حلق و تقصير، ح8. و نيز احاديث3 و 6 و 12.

[46] - فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص30.

[47] - طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص81.

[48] - المصباح المنير، مقاييس اللغ‍ﮥ، ريشه طوف.

[49] - طواف افاضه، طوافي است كه حاجي پس از وقوف به عرفات و افاضه به مشعر بايد انجام بدهد، كه به آن طواف زيارت نيز گفته مي‌شود، و در حقيقت ركن حجّ است. اهل سنت در مجموع چهار طواف دارند: يكي طواف افاضه، دوم طواف قدوم كه طواف مستحبي است براي كسي كه از بيرون مكه مي‌آيد، سوم طواف وداع است كه به آن طواف صدر مي‌گويند، چهارم طواف در عمره كه جزء اركان آن مي‌باشد. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص51. و جزيري، الفقه علي المذاهب الاربع‍ﮥ، كتاب الحج.

[50] - زمخشري، تفسير كشاف، ج3، ص153. ميبدي، كشف الاسرار، ج6، ص364. فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص30. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج12، ص50.

[51] - تفسير بيضاوي، جزء4، ص53.

[52] - طوسي، تبيان، ج7، ص311. طبرسي، مجمع البيان، ج4، ص82. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج3، ص17.

[53] - وسائل الشيع‍ﮥ، ج9، ص389، باب2 از ابواب طواف.

[54] - وسائل الشيع‍ﮥ، ج9، ص389، باب1 از ابواب طواف.

[55] - مقاييس اللغ‍ﮥ، المصباح المنير، ريشه عتق.

[56] - فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص31.

[57]- كليني، كافي، ج4، ص189.

[58]- به لحاظ ادبي اين اسم اشاره خبري است كه مبتداي آن در تقدير است و در واقع چنين مي‌باشد: «الأمر ذلك»، يا «فرضكم ذلك»، يا «الشأن ذلك».

[59] - تفسير نمونه، ج3، ص17. فخررازي، تفسيركبير،ج8، ص164.

[60] - بحار الانوار، ج67، ص 191، باب 53، الني‍ﮥ و شرائطها و مراتبها.

[61] - فخررازي، تفسير كبير، ج23، ص 28.


| شناسه مطلب: 13311







نظرات کاربران