حاشیه‌های دومین دعای کمیل زائران ایرانی در مدینه منوره

قرآن که نغمه‌اش به آسمان رسید دل یکجا به سمت باب جبرئیل پر کشید. نغمه قاری، چهارگاه مستی بخش کوثر را به شور «فصل لربک» پیوست و دل آدمی را یک راست به چهار گوشه مخفی مادر رساند.

اول: پيش از شروع دعاي كميل بين الحرمين ، هر چهره آشناي ايراني را كه مي‌بيني دوان دوان خود را به بين‌الحرمين مي‌رساند. به سربازهاي پلنگي‌پوش سعودي كه مي‌رسي تازه مي‌فهمي همه جا را بسته‌ و به قول خودمان، منطقه قرق ايراني‌هاست. از عزت گذاشتن بر سر ماست يا چيز ديگر! خدا مي‌داند و بس! فقط هر غيرايراني فارسی زبان ، حتي افغاني و تاجيك هم كه نزديك حصارها مي‌شوند، مامورها با ته لهجه فارسي عربي فرياد مي‌زنند: ايراني؟ غيرايراني! رُح، رُح! فقط مي‌دانم هر كسي ايراني است در بزم امشب راهش مي‌دهند و بس. يادم آمد رسول رحمت فرموده بود: السلمان منا اهل البيت! و ما که فرزندان سرزمین حضرت سلمانیم در این بزم چقدر به خود می بالیم.

دوم: قرآن كه نغمه‌اش به آسمان رسيد دل يكجا به سمت باب جبرئيل پر کشید. نغمه قاري، چهارگاه مستي بخش كوثر را به شور «فصل لربك» پيوست و دل آدمي را يك راست به چهار گوشه مخفي مادر رساند. كيست كه پهلوي تو بنشيند و نشكند!
حاج صادق آهنگران نشسته و سربه زير، مثل همان دوران بلبلي بوستان خميني شروع مي‌كند به خواندن. شعرهايش هر چه هم غير جبهه‌اي باشد، آنقدر طنين صدايش با خاكريز شهادت و شلمچه و شرجي هور گره خورده است كه نمي‌توان بي‌ياد شهيدان پاي صدايش نشست و اشك نريخت!
يادم آمد از شلمچه و حاج عباس! تفحص و مفقودالاثرها! اشتباه شد! جاويد الاثرهاي زنده تراز مرده هاي متحرك! دلم هجي مي‌كند و مي‌لرزد و مي‌گريد:
گمشده دارم چه كس دارد خبر
از شقايق‌هاي مفقودالاثر
چقدر اين شعر را به هواي بقيع در پشت خاكريز پاسگاه زيد زمزمه كردم. حالا نشسته ام اینجا. چه كسي باور مي‌كرد. من؟ اينجا؟ كميل؟! اشك؟ و شراره شهاب گونه شيدايان حريم شهادت!؟
حاج غلامرضا را ديدم مي‌دود، اين طرف و آن طرف. از اجرایی هاست. باورم شد، باب جهاد اصغر و شهادت رابسته‌اند، باب جهاد بزرگ را که نبسته‌اند. فقط مرد مي‌طلبد، مرد منتظر شهادت!

سوم: بچه‌هاي صداوسيما همه جا پخش و پراكنده‌اند تا لحظه‌اي از يك دنيا خاطره كميل بقيع و قطره‌اي از اقيانوس حلاوت حريم رسول و آل را به كام‌هاي تشنه جامانده از اين غربتخانه پر از آه ، بچشانند. علوي و انتظاري كنارم ايستاده‌اند و چقدر باخلوص و گمنام كاري را مي‌كنند كه كم از كار كارستان خيلي‌ها نيست. و توچه مي‌داني كه كار كارستان اين آدم ها به چه رنگي از اخلاص ، آراسته شده تا وقتي نداني چه دلهايي منتظر اتصال به اين نقطه از زمين هستند!


بچه‌هاي انتظامات هم خدا مي‌داند از چه زماني درتدارك برنامه امشب بوده‌اند، فقط به ترتيب و نظمي كه در نشستن زائران داده‌اند، به همه‌شان بايد احسنت گفت؛ به همه بي‌خوابي‌ها و دوندگي‌هايي كه تحمل كرده‌اند تا چنين ثانيه‌هاي زريني بر ذهن زائران نقش بندد و خاطرات سفر روحاني‌شان به ياد زهرا و زيارت و زاري، طلاكوب شود.

چهارم: بالاي پله‌ها و بالكن ورودي بقيع مملو از فيلمبردارهاي سعودي است.تصوير ايراني‌ها به چه كارشان مي‌آيد! نمي‌دانم! فقط مي‌دانم، اشك‌ها و مويه‌هايمان را هر دو گروه ثبت مي‌كنند، اين سو فرشتگاه آسمان و جمعي از تصويربرداران عاشق و آن سو چشم‌هاي شيشه‌اي بي‌احساس دوربین مامورها و حيرت زده از اشك‌هاي جاري ما.
 دعا كه پايان مي‌يابد تازه مي‌فهمم اين همه سال كه مي‌خوانديم و «وسلاحه البكاء» يعني چه؟ و البته عجب سلاح برنده و كارآمدی است در برابرشيطان و شيطان زدگان! اشك ها جاریست و شيطان در عجب از اين همه شيدايي مخلوق به خالق!
پنجم : پايان دعا به مادر شهيدان مي‌رسد و سهم ختم پيمانه بقيع نصيب مادر شهيدان است و سرآمد شهيداني كه همه خاك و افلاك به مقام او غبطه مي‌خورند: «عباس» اشك‌ها اگر چه جاری از گونه‌هاي خيس و غم زده‌اند اما نام عباس رجز توفان خيز دل است. واژه ام البنين كه بر لب مي‌نشيند، مويه‌اش از كرانه‌هاي خاموش بقيع گويا به گوش مي‌رسد «يامن راي العباس كرّ الجماهير النّقد...»
نام مادر عباس می آید و حسین(ع) و جمعيت است که يكجا بغض گلو و سينه‌اش مي‌شكند و دريادريا موج و اشك مي‌خروشد. حالا مي‌فهمم و مي‌چشم پيام حسن(ع) به برادرش را «لايوم كيومك يا اباعبدالله»

پنجم: مراسم تمام شده است و آرام آرام همه مي‌روند. اما دلشان به زمين بند و بست شده. چند نفری در گوشه‌اي  نشسته و ایستاده سلام می دهند و می گریند. آن سو صحن خالي از جمعيت است. شايد هيچ وقت صحن خالي اين سراي سرشار از نور را ديگر نشود اينگونه یافت. براي همين بازار عكس و عكاسي گرم گرم است ؛ با هر چيزي كه مي شود اين شب پرخاطره را ثبت و ضبط كرد.
پاكسازي سريع محوطه بين الحرمين از كسي جز ناز شست ايراني‌ها برنمي‌آيد. وقتي كه قدمگاه اصحاب الرسول و اولاد او را پاك مي‌كني با حس و حالي دست بر زمين مي‌كشي كه گويا  می خواهی جاي پاي آنها را بر ابرو و مژه‌ات بگذاری.
پيرمردها زودتر از جوان‌ها دوروبرشان را تميز مي‌كنند و هر چيز اضافه‌اي را جمع مي كنند . قشنگترين جلوه‌اي كه از ميان جمع حسابي مي‌درخشد و سوسو مي‌زند دختري جوان با حجابي كامل و چادری ایرانی، تنهاي تنها از بالا تا پائين بين الحرمين را آهسته آهسنه مي‌رفت و هر چه بر روي زمين باقي مانده بود را ، جمع مي‌كرد.
يادم آمد پدرم از كودكي جز اين نياموخت كه نوكري و بندگي بارگاه اهل بيت ، رمز عزت دنيا و آخرت توست!
با همت ايراني‌ها و آدم‌هاي مخلص، يك لشكر از جاروكش‌های هندی پاکستانی، كه پشت نرده‌هاي حرم رسول خدا (ص) منتظر بيرون آمدن بودند، بيكار ماند و سرشان از نوكري دربارگاه حرم بي‌كلاه!



 

image_2007127232467817.jpg



 

image_2007127232467818.jpg

 ششم: باز مي‌گرديم به هتل كه با معرکه گیری حاج احمد و دوستان پرسروصدايش ، همه سالن ماست به دست شده‌اند . حاج احمد نشسته است داخل اتاقي كوچك و يك هتل را پركرده است از ماست خيارهاي خوشمزه‌اي كه جگر آدم را خنك مي‌كند آن هم با طعم و صفاي آميخته‌ با خلوص! و اصلا از فرزندان امام مگر جز اين انتظار است كه خاكي و بي‌تكلف حكومتي را ساخته‌اند كه در آن گدايي به شاهي مقابل نشيند!
 تا زيرسايه فردوس ولايت عشقيم؛ چنين بادمان كه استوار بمانيم  و نستوه ، در جاده منتهي به افق نوراني موعود!

حسن طاهری


| شناسه مطلب: 19294