احیاء شب یا احیا ء دل؟

احیاء، یعنى زنده کردن، نقطه مقابل «اماته» که به معنى میراندن است. این کلمه چنین مىرساند که شب (که قسمتى از وقت انسان است) دو حالت دارد: ممکن است شبِ کسى زنده باشد و ممکن است شبِ او مرده باشد.
شبِ زنده آن شبي است كه انسان تمام يا لااقل پاسي از آن شب را با ياد خدا و با مناجات و راز و نياز با ذات پروردگار به سر ببرد.
شب مُرده آن شبي است كه انسان تمام آن شب را با غفلت و فراموشي ذات مقدس پروردگار بسر ببرد. ممكن است كسي خيال كند كه اين تعبير يك تعبير مجازي است، يك نوع تعارف است: شب كه زنده و مرده ندارد، شب بالاخره شب است، زمان است. مقداري از زمان كه اين نيمكره زمين كه ما در روي آن زندگي ميكنيم مواجه با خورشيد نيست و نور خورشيد نميتابد، به آن ميگويند «شب». اين سخن راست است ولي آن كسي كه ميگويد احياء، شب را زنده نگه داشتن، مقصودش اين نيست كه اين قطعه زمان را شما زنده نگه داريد؛ مقصود زنده نگه داشتن خود شماست در اين قطعه از زمان. حال كه اين مطلب را دانستيم معني احياء شب قدر را ميدانيم. زمان را زنده نگه داريم يعني زمان خودمان را زنده نگه داريم. هر كداممان آن زماني را كه در درون ماست زنده نگه داريم.
آن زماني كه در درون ماست چيست؟ آن همان خود ما هستيم، از حقيقتِ ما جدا نيست. پس زمان خودمان را، شب خودمان را زنده نگه داريم يعني خودمان يك شب واقعاً زنده باشيم، واقعاً زنده زندگي كنيم نه اينكه مرده زندگي كنيم. در اخبار و احاديث وارد شده است كه در روز قيامت، گذشته انسان و زمان گذشته انسان را به انسان ارائه ميدهند و انسانها مختلف ميبينند؛ وقتي نگاه ميكنند يك موجودي را ميبينند كه قطعاتي از آن سياه و تيره است و قطعاتي از آن سفيد و درخشان، به اختلاف. يك نفر ميبيند بيشترِ اين قطعات تيره است، ديگري ميبيند بيشتر اين قطعات سفيد و برّاق است.
يكي ممكن است در تمام اينها چند نقطه سياه ببيند، همه را سفيد ببيند، و ديگري برعكس چند نقطه سفيد ببيند و همه را سياه ببيند. تعجب ميكند: اين چيست كه به او ارائه دادهاند؟! ميگويند اين زمانِ توست، اين عمر توست. آن ساعاتي كه اين زمان را، اين عمر را روشن و نوراني نگه داشتهاي، آن ساعاتي كه پروازي داشتهاي، شوري داشتهاي، عشقي داشتهاي، دلت به ياد خدايت زنده بوده است، آن ساعات همان ساعات درخشان نوراني است. آن ساعاتي كه در آن ساعات خدمتي كردهاي، كار مفيدي انجام دادهاي، ساعات نوراني توست. و اما آن ساعاتي كه در آن ساعات غافل بودهاي، غرق در شهوات بودهاي، برخلاف رضاي خدا قدم برداشتهاي، آنها دوران تيرگي و تاريكي عمر توست. اين زمانِ توست، اين عمر توست.
احيا و پرورش شخصيت انسان، مبارزه با يكي از اساسي ترين عوامل زبوني و اسارت انسان است. اي انسان! اسير محيطي كه در آن متولد شدهاي نباش، اسير خشت و گل نباش. انسان بايد براي خود اين مقدار آزادي و حريت و استقلال قائل باشد كه نه خود را اسير و زبون منطقه و آب و گل كند و نه اسير و زبون عادات و عرفيات و اخلاق زشتي كه محيط به او تحميل كرده است باشد. مهاجر كسي است كه بتواند از سيئات، بديها، پليديها، زشتيها و صفات بد جدا شود.
هجرت يعني جدا شدن از زشتيهايي كه بر انسان احاطه پيدا كرده، آزاد كردن خود از پليديهاي مادي و معنوي كه بر انسان احاطه پيدا كرده است. مجموعهآثاراستادشهيدمطهري ج23 /