باز پرنده دلم به کوی دوست پر کشید

باز دوباره تفکرات ذهنم به یک نقطه جمع شدند و مرا از حال خویش به حالی دیگر بردند ...

 

 

در روزهاي نزديك به مشرف شدن به خانة  حق باز شامگاهان حال و هواي نوشتن بر سرم زد .

باز دوباره تفكرات ذهنم به يك نقطه جمع شدند و مرا از حال خويش به حالي ديگر بردند .

باز فكر در مورد مخلوق خويش لحظه هايم را به خود مشغول كرد .

باز پرنده دلم به كوي دوست پر كشيد و حال و هواي معشوق بر سرم زد .

چگونه ميتوانم اين راه را بپيمايم . چگونه ميتوانم در مقابلت بايستم كه ميدانم پاهايم قدرت ايستادگي در مقابل ترا نخواهد داشت .

باورم نمي شود كه بتوانم روزي در مقابل خانه ات بايستم و چشم را پر از شكوه و عظمت تو كنم.

به درون كعبه رفتم     به حرم راهم ندادند

تو در برون چه كردي    درون خانه آيي

نقل ما نقل نمازي است كه بر سر نمازگزار ميزنندش .

نقل ما نقل طبليست تو خالي كه صدايش تا دوردست ها شنيده ميشود .

نقل ما نقل ....كه در حسرت واقعيت آن آرزو به دلم .

آيا تو نميپرسي كه مرا شناختي ، رسولم را شناختي ، دانستي كه چه خواستم و چه گفتم ، و تو چه گفتي و چه كردي ؟

چه انتظار از من داري كه آمدي        خواستار چه هستي كه آمدي

دنبال چه ميگردي كه آمدي ! خيلي ها نمي آيند ولي تمام مسير را به سلامت ميگذرانند .  تو آمدي ولي هيچ دركي از من نداري .

اي معبودم ، اي خالق من، من آمده ام تا التماس كنم .

من آمدم زيرا نگاهي ، نظري ، ترحمي ، گوشة چشمي به من ازرده دل نمايي .

آمدم در انوقت كه بيزار از خويشم  و در روز قيامت خويش را تنها و دست خالي در مقابلت مي بينم . آخرتي كه  من توشه اي ندارم ، آخرتي كه من مأوايي ندارم . نظري به من نما اي پروردگار من ره گم كرده ام دست گير كه دست آويز ندارم . اماممان مهدي (عج) فرموده : (من در همه حال از احوال پيروانم با خبرم)

آيا از احوال ما با خبر است . ما پيروانيم  ؟آايا لياقت نگاه كردن را داريم ؟

ما چه كرديم    عملي؟     حركتي    ؟ كاري؟

خود را به گيجي و گنگي زده ايم هر چه دلمان خواست كرديم و هرچه به زبانمان جاري آمد گفتيم . چه روز ها كه به بطالت نگذرانديم .چه ساعتها كه به هجويات يكديگر گوش نسپرديم . چه بي اعتنايي كه به يكديگر نكرديم . و پاي غيبتها كه ننشستيم  و كتابهايي كه خريديم و چيزي نياموختيم . 

چه شب قدر هايي كه بيدار ننشستيم و معرفتي كسب نكرديم .

و حقايقي كه ديديم و خود را به كوري زديم .

دل اماممان از ما خون است .

خاطر وي از ما آزرده است .

اطراف وي از وجود ما خاليست .

فرياد او در گلو بي صداست .

كجا به ياد ما به فكر ما و در انديشه ما ميتواند باشد .

آري او در همه حال از حال ما با خبر است . جاي بسي خجالت براي ما . ما چه وقت از خون جدش محافظت كرديم . خواستيم دل را به خون دلي رنگين كنيم ، اما هرچه تلاش كرديم دلمان رنگي نشد .

اين دل رنگ سرخي به خود نگرفت و همچنان سياه ماند.

ما نتوانستيم صداي حق را در كربلا بشنويم و رنجهاي كودكان كربلا را درك نكرديم .

خاكهايي را كه از زير سُم اسبان بلند شد را نديديم و قرآني را كه بر سر نيزه ها خوانده شد را هرگز نشنيديم .

خود را به كري زديم انگار از تاريخ برايمان چيزي گفته نشد .

گاهي رشد و معرفت را در دل پرورانديم و اما با كينه و كدورت از ريشه آنرا خشكانديم .

ما با بي خودي نگذاشتيم جوانه اي در دلمان پرورانده شود .

بار الها – پروردگارا ، هرچه تو روياندي ما آنرا خشكانديم و زير خروارها خاك مدفون ساختيم .كي دل ما صاف مانند آب شود . چگونه از چشمان ما اشك زلال جاري شود .

خدايا پس كي بدون عصا با دوپاي خويش در راهي كه تو برايمان گشودي قدري براي رضاي تو قدمي برداريم .

چه زماني به لبيك تو به هدايت تو ، جواب مثبت دهيم .

آبي خنك بنوشيم و حلق را معطر كنيم .

خدايا خصلت ما پر رويان ميداني چيست ؟

از در خارج شويم و از دري ديگر وارد شويم .

معبودا خود گفتي اگر صد ها بار توبه شكستيم باز آييم .

بلند و با صداي رسا به ما ميگويي بيا   بيا   و هرچه دل تنگت مي خواهد بگوي  .

در كدامين جا اين همه حكمت و بزرگي را مي توان ديد .

در كجا صاحب خانه اي انتظار ميهماني مجرم را ميكشد .

 با صد هزار ناز آمدي كه من                   با صد هزار ديده تماشا كنم تو را 

 خداوندا نظري ، رحمتي ، كمكي ، رحمي

راه سخت است و من نميتوانم آن را بپيمايم .

مي ترسم ، از خود بيخودم . چه شبها كه از ترس تو اشك نريختم .

چه لحظه ها كه اين نكته را ننوشتم و چه وقتها كه حال خوشي به من دست نداد .

خداوندا هدايتم كن  -  تنهايم نگذار ،  دستم گير اگر من رها كردم تو مرا رها نكن .

                                                      ( فردوس ) زهرا هزار خاني

 

 

 


| شناسه مطلب: 27214