به یاد آقا جواد! مثل این که شما منظوری دارید؟!
آقا جواد دوست خوبی بود. از آنها که همیشه فکر میکنی چرا این قدر دیر پیدایش کردهای؛ از آنها که هیچ وقت از داشتنشان خسته نمیشوی.
فكر كن با يكي رو به رو هستي كه اخمش تا پايين لب رسيده، جرات نميكني حتي نگاهش كني. اولين باری با وی و یکی دیگر از دوستان رفتيم به جلسهاي در بنياد شهيد. از قضا هر كدام با يك ماشين و تا وقت پياده شدن نديدمش. در راهرو خيلي حرف نزد، بر خلاف من كه معمولا زياد حرف ميزنم و در جلسه هم ساكت بود.
فكر نميكردم روزي برسد كه دلتنگش شوم. ديدارهاي بعدي كوتاه بود و دلچسب. انگار دوستي يافته باشي كه سالها چشم انتظارش بودهاي. فوت همسرش براي دردآور بود و احساس ميكردم اين مرد كوه صبر است. خيال ميكردم ديگر در سفر حج همراهمان نخواهد بود اما اينطور نشد.
براي سفر كه مهيا ميشدم بيشتر روزها ميديدمش. اتاقهايمان تقريبا يكي شده بود. هر روز شوخيهاي ساده و احساس نزديكي بيشتر. بحث انتخاب هم اتاقيها بود و ما با شيطنت برخي اسمها را در كنار هم ميگذاشتيم. بدون اين كه بخندد ميگفت «مثل اين كه شما منظوري داريد؟» و همين شد كد همه شوخيهايمان. هر اتفاقي كه ميافتاد خودمان را به سادگي ميزديم و ميپرسيديم: مثل اين كه شما منظوري داريد و او هميشه با همان چهره ساده و بيحركت جوابي داشت كه كلي خنده از پي ميآورد.
شايد بعد از اولين جلسه كاري در مدينه شلوغيهاي كار نگذاشت مرتب يكديگر را ببينيم. روزي خبردار شديم كه آقا جواد قرار است برگردد. با هم رفته بوديم براي آخرين زيارت قبر پيامبر و ائمه بقيع.
متانتش عجيب بود. من بيقرار بودم و نميخواستم به روي خودم بياورم. احساس ميكردم نفس مطمئنه است. بيخيال دنيا. انگار چشم در فراسوي نگاه ما دارد. جايي كه به خيال ما هم نميرسيد.
عصر همان روز بود، ساكش را برداشتيم و دنبالش رفتيم براي بدرقه از در بيمارستان و اعزام به تهران. آقاي اسلاميفرد، آقاي جوانفكر، حاجآقاي بركت رضايي، مصطفي آجرلو و امين محمدلو. وقت نشستن توي آمبولانس باز هم شوخي بود و خنده و تكرار «مثل اين كه شما منظوري داريد؟»
بعد از اعمال بود كه در چادرهاي منا يادش كرديم و براي شفايش حمد خوانديم.
آقا جواد دوست خوبي بود. از آنها كه هميشه فكر ميكني چرا اين قدر دير پيدايش كردهاي؛ از آنها كه هيچ وقت از داشتنشان خسته نميشوي.
آقا جواد هنوز هم دوستت داريم، خداييش به ياد ما باش. حالا بيشتر به نگاهها و دلگرميهايت نياز داريم.
حمید باباوند
خبرنگار خبرگزاري کتاب