مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر

مدینه! خداحافظ، عاشقی هایمان را از یاد مبر

روز گذشته آخرین گروه زائران ایرانی در حال وداع با مسجد النبی و بقیع بودند. غربت همه جا را فرا گرفته بود. فریاد سکوت عاشقان بین الحرمین را پر کرده بود. مدینه! ای ضریح زیبا، ای پرواز غریبانه در پس اندوه بقیع، خداحافظ .

آسمان مدينه را غبار گرفته است و من از پشت پنجره، مناره هاي قلب اين شهر زيبا را نظاره مي كنم. آسمان مدينه همچون قلب من غبارآلود است و مرا به خداحافظي مي خواند. دست و دلم مي لرزد. رفتن، سرنوشتِ ناگزير ماست، اما پاي رفتن هم نيست كه دل به اين سرزمين پيوند خورده است.
ما غمنامه فراقمان را پيش از اين به ديوار كعبه آويختيم و گريستيم; گريستن دردمندانه و تلخ و غم هجران خويش را به اميد وصال مدينه مرهم نهاديم، حالا دوباره جدايي از نو آغاز مي شود:


اگر به دست من افتد فراق را بكشم 

كه روز هجر سيه باد و خانمان فراق


مدينه! روزهاي با تو بودن را قدر ندانستيم. ما آنچنانكه بايد بر درگاه بارگاه رسول(صلي الله عليه وآله) عرض ارادت نكرديم. نجواي ما با بقيع باقي است. ما خويش را هنوز محتاج هواي دل انگيز مسجدالنبي مي دانيم ومشتاق زيارت زيارتگاه فرشتگان عرش خداونديم.


ما سائلاني بوديم كه اميدوار، كاسه گدايي خويش به سمتِ كريمان اين سرزمين دراز كرديم. ما آنان را مأمور به نوازش دلشكستگان يافتيم. ما دست خالي باز نخواهيم گشت.

همسفران، لحظه تلخ جدايي وآرزوي خويش هنگام وداع را اينگونه تفسير كردند:

معتمدي، زائر كرجي گفت:
 "  آرزوي من اين بود كه برنگردم; يعني دلم در مدينه بماند، نه اينكه وقتي جسمم به شهر برگشت، روحم دوباره از اين حال آسماني نزول كند، اگر چنين آرزويي برآورده شود، خداحافظي برايم سخت نيست; زيرا زماني كه دلم با رسول و بقيع پيوند خورده باشد هر جا باشم در مدينه ام و وقتي دلم با آسمان، غريبه باشد، حتي اگر كنار ضريح هم نشسته باشم، گويي از مدينه دورم. آرزوي اين حال را براي خودم، خانواده ام و تمام ملتمسان دعا در دل گذراندم. " 

كريمي گفت:
 "  اين روزها دلم براي خانواده ام تنگ شده و رفتن برايم سخت نمي نمايد، اما وقتي تصوّر مي كنم تا چند ساعت ديگر، آنقدر از مدينه دور شده ام كه فقط مرغ خيالم توان پرواز تا اين حريم مقدس را خواهد داشت، دلم فرو مي ريزد و ترس مرا فرا مي گيرد. احساس مي كنم تلخي فراق در وطن بيشتر نمود خواهد كرد. وقتي خاطراتم را با عكس ها و يادداشت ها مرور كنم، روزها و شبهاي سختي را خواهم گذراند. براي آن روزها و شبها از خدا صبر خواسته ام و ملتمسانه خواسته ام مرا دوباره برگردانند. " 

سعيدنژاد مي گويد:
 "  من، نه با گريه كه با لبخندي از روي سپاس خداحافظي مي كنم. من لايق آمدن نبودم و حالا كه آمدم به يقين فهميدم كه خداوند مرا از دايره رحمتش بيرون نخواهد كرد. فهميدم كه هر چه ما غافليم باز هم خداوند ما را دوست دارد. من به اين درياي رحمت اميدوارم. هر چند دلم هم براي مدينه و براي مسجدالحرام بسيار تنگ خواهد شد. " 
رضائي مدينه را شهر برآورده شدن آرزوها مي داند و مي گويد:
 "  به دلم افتاده دوباره برمي گردم، بعيد مي دانم كه اين آخرين سفر من باشد، من مطمئنم اينجا آرزوهاي پاك و خالص برآورده مي شود، آرزوي من هم زيارت دوباره اماكن مقدس اين سرزمين است... با وجود اين، آرزو و اطمينان از برآورده شدن آن، وداع با مدينه برايم آسان تر شده است. " 

 نجف زاده مي گويد:
 "  از رسول الله(صلي الله عليه وآله) خواستم هديه اي زادِ راهِ من كند; هديه اي كه در تمام زندگي به دردم بخورد. از ايشان خواستم مهر و محبّت دائمي خود و اهل بيتش را كه نصيبم كرده، از من نگيرد و همواره بر آن افزوده شود...
بزرگترين نگراني من اين است كه دوري از اين مكان مقدس به دوري از معنويت بينجامد. اين بدترين اتفاقي است كه ممكن است بيفتد. از خدا خواسته ام ياري ام كند كه حاجي بمانم. " 

خانم سليمي پور مي گويد:
 "  از خدا و پيامبر(صلي الله عليه وآله) خواسته ام ياري ام كنند كه معنويت حاصل از زيارت اماكن مقدس را به قلب و روح فرزندانم منتقل كنم; چنانكه آنها هم با ذكر و محبت خداوند و پيامبرش و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) بار بيايند. من هنگام وادع با پيامبر، بسيار گريه كردم. از يك سو به خاطر تلخي دوري از بارگاه ايشان و از سويي گريه همراه با سپاس از اينكه مرا به حضور پذيرفته اند. " 

مدني مي گويد:
 "  من با مدينه و مسجدالحرام، با اندوه تمام خداحافظي كردم. احساس پرنده اي را دارم كه تا كنون در آغوش سپيداري بزرگ امن و امان زيسته است و يكباره مي خواهند او را به شهري شلوغ، خطرناك و پر از بازهاي شكاري برگردانند، همانقدر ترسان و نگرانم.
از پيامبرخدا عاجزانه خواسته ام مرا به حال خودم رها نكرده، مراقبتم كند.
داستان آرزوها، مشتاقي ها و مهجوري ها هر روز رنگي و آهنگي ديگرگونه مي گيرد و سرود وداع با حركت كاروان در گوش شهر مي پيچد. بغض هاي ناشكفته مي شكفد و شانه ها تكان مي خورند، سخت و غريبانه!


مدينه! اي شهر يادهاي شكوهمند و عاشقانه، خدانگهدارت باد.
مدينه! اي رؤياي رنگين محراب دلدادگيهاي ما خداحافظ .
مدينه! اي خضراي آسماني، اي ضريح زيبا، اي پرواز غريبانه در پس اندوه بقيع، خداحافظ .
خداحافظ، اما نه خداحافظي از روي دلگيري، كه از روي دلتنگي، خداحافظ اما خداحافظي با اميد و آرزوي بازگشت، خداحافظ.


| شناسه مطلب: 31834







نظرات کاربران