لحظه به لحظه عاشورای حسینی لحظه به لحظه عاشورای حسینی لحظه به لحظه عاشورای حسینی بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
لحظه به لحظه عاشورای حسینی لحظه به لحظه عاشورای حسینی لحظه به لحظه عاشورای حسینی لحظه به لحظه عاشورای حسینی لحظه به لحظه عاشورای حسینی

لحظه به لحظه عاشورای حسینی

عاشورا نشان داد که امامت و ولایت اولیای الهی تا چه اندازه برای حرکت مستمر در صراط مستقیم ضرورت دارد و آن جا که زاویه انحراف امت به مرحله ای خطرناک برسد، امام(ع) یعنی برترین انسان نیز باید، در راه نجات انسانیت و اعتلای توحید جان خود را فدا کند و جلوی انحراف و سقوط امت را بگیرد.

گروه دين و انديشه پايگاه اطلاع رساني حج وابسته به بعثه مقام معظم رهبري - شيخ مفيد(ره) در كتاب «ارشاد» خود گزارش نسبتا جامعي را از روز عاشورا ارائه و وقايع اين روز بي نظير را از صبح تا عصر روايت كرده است.مقتل نگاري سابقه اي ديرينه دارد و از همان سده هاي اوليه اسلامي آغاز شده است. چنان كه نقل شده، اولين مقتل را ابي مخنف نگاشت و واقعه عاشورا را روايت كرد.
پس از او مورخان هم توجهي خاص به واقعه عاشورا نشان دادند و اين حادثه بزرگ بشري را با تفصيل بيشتري نقل كردند. اما در كنار اين نقل تاريخي، جريان مقتل نويسي هم رواج يافت و در ادوار مختلف تاريخ اسلام، مقتل هاي متعددي از سوي شيعيان و اهل سنت به نگارش در آمد.
شيخ مفيد كه در دوران آل بويه در بغداد مي زيسته و به سال ۴۱۳ ه.ق در گذشته است، گزارشي مختصر و جامع از واقعه خونبار عاشورا ارائه و تصويري نسبتا كامل از وقايع روز دهم ترسيم كرده است.او به درستي صحنه رويارويي حق و باطل در قيام عاشورا را به تصوير كشيده و حماسه عزت و عظمت و شجاعت و اخلاص و ايثار و آزادگي امام حسين(ع) و ياران باوفايش را نگاشته است.

در مقتل خواني ها عمدتا به وجه مظلوميت امام حسين(ع) و شقاوت و سنگدلي لشكر يزيد تكيه و بر جنبه هاي عاطفي و خونبار و جگرسوز آن تاكيد مي شود و جنبه هاي معرفتي و اخلاقي اين حماسه بزرگ بشري كمتر مورد توجه قرار مي گيرد، در حالي كه رفتار امام حسين(ع) و يارانش در روز عاشورا، تابلوي مجسم فضايل در برابر رفتار ناپاك و ناجوانمردانه لشكر يزيد و عمرسعد است. رفتار امام(ع) كه صبغه الهي دارد و از روي كمال اخلاص انجام مي شود، تجلي حق و تبلور صراط مستقيم در سخت ترين شرايط و نماد يك نبرد آرمان خواهانه و كمال جويانه است.
اهميت عاشورا نه در ظاهر سخت افزارانه كه در بعد نرم افزاري آن يعني حركت در راه احقاق حق و اصلاح جامعه و مبارزه با كج روي ها و انحراف در دين است. عاشورا نشان داد كه امامت و ولايت اولياي الهي تا چه اندازه براي حركت مستمر در صراط مستقيم ضرورت دارد و آن جا كه زاويه انحراف امت به مرحله اي خطرناك برسد، امام(ع) يعني برترين انسان نيز بايد، در راه نجات انسانيت و اعتلاي توحيد جان خود را فدا كند و جلوي انحراف و سقوط امت را بگيرد. ( ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فياسيوف خذيني).
گزارش شيخ مفيد از واقعه خونبار عاشورابه چند مقطع تقسيم مي شود. مقطع اول، مقطع پيش از آغاز جنگ است. مقطع دوم، آغاز جنگ و نبردهاي تك به تك و مقطع سوم، هجوم همه جانبه دشمن به اردوگاه اباعبدا...الحسين(ع) است. اردوي امام حسين (ع) نيز به سه سرفصل قابل تقسيم است. مقطع اول جنگيدن اصحاب امام(ع) كه جزو بني هاشم نيستند، مقطع دوم جنگيدن و شهادت ياران بني هاشمي امام(ع) و مقطع سوم تنها شدن امام(ع) تا شهادت و سپس هجوم به خيمه گاه اباعبدا... .

مقطع اول: برخوردهاي پيش از آغاز نبرد

به طور طبيعي در هر نبردي، اولين اقدام پيش از آغاز جنگ، آماده كردن نيروها و منظم كردن آنان به طور كامل براي نبرد است. در عاشورا نيز گرچه لشكر امام حسين(ع) از نظر تعداد و تجهيزات، قابل مقايسه با لشكر يزيد نبود اما هر دو سپاه در اولين ساعات روز عاشورا، كه به نقلي روز جمعه و به قولي روز شنبه بوده است، لشكر خود را براي جنگ آراستند و فرماندهان چپ و راست و ميانه و علمدار سپاه را مشخص كردند. از اين رو شيخ مفيد روايت مي كند كه: « چون صبح شد امام (ع) پس از نماز صبح ياران خويش را كه ۳۲ سواره و ۴۰ نفر پياده بودند، به صف كرد و زهيربن قين را در سمت راست لشكر و حبيب بن مظاهر را در سمت چپ لشكر قرار داد و پرچم را به دست برادرش اباالفضل العباس سپرد و خيمه را در پشت سر قرار داد. اطراف آن را كه پيش از آن خندق كنده بودند، پر از هيزم و چوب كرد و آتش زد تا دشمن نتواند از پشت سر آنان را غافلگير كند.در طرف مقابل عمرسعد فرمانده لشكر يزيد نيز، سپاه خود را منظم كرد و در سمت راست عمروبن حجاج و در جناح چپ شمربن ذي الجوشن و عروة بن قيس را فرمانده سوارگان و شبث بن ربعي را فرمانده پيادگان قرار داد و پرچم را به دست غلامش «دريد» داد و سپس به طرف اردوگاه امام (ع) حركت كرد.چون امام حسين(ع) لشكر دشمن را مشاهده كرد، دست ها را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: «اللهم انت ثقتي في كل كرب، و انت رجائي في كل شدة و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدة، كم من هم تضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيله، و يخذل فيه الصديق، و شميت فيه العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبة في اليك عمن سواك ففرجته عني و كشفته، فانت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنه و منتهي كل رغبة.»: بار خدايا تو تكيه گاه مني در هر اندوهي، و تو اميد مني در هر سختي و تو در هر مشكلي برايم پيش آيد مورد اعتماد و آماده كننده ساز و برگ مني، چه بسا اندوهي كه دل ها در آن سست و تدبير در آن اندك شود، دوست در آن خوار و دشمن در آن شاد شود، شكوه من پيش تو به خاطر آن است كه از غير تو ديده بربستم و تو آن اندوه را از من برطرف كردي و گشايش دادي. پس تويي صاحب اختيار هر نعمت و دارنده هر نيكي و پايان هر آرزو و اميدي.»امام سجاد(ع) كه اين صحنه را روايت كرده در ادامه مي فرمايد: لشكر يزيد اسب هاي خود را در اطراف خيمه گاه حسين(ع) به جولان در آوردند و چون با خندق آتش در پشت خيمه ها روبه رو شدند، شمربن ذي الجوشن با صداي بلند به امام اهانت كرد و فرياد زد: اي حسين(ع) به آتش شتاب كرده اي پيش از روز رستاخيز؟! حسين(ع) فرمود: اين كيست؟ گويا شمربن ذي الجوشن است؟ گفتند: آري حضرت فرمود: اي پسر زن بز چران، تو سزاوارتري به آتش، در اين هنگام مسلم بن عوسجه از اصحاب امام (ع) خواست او را هدف قرار دهد اما امام(ع) او را از اين كار منع كرد و فرمود: او را نزن زيرا من خوش ندارم آغازگر جنگ با آنان باشم. آن گاه امام(ع) براي اين كه حجت را با آنان تمام كند، شتر خود را خواست و بر آن سوار شد و در مقابل لشكر يزيد قرار گرفت و با صداي بلند خود را به آنان معرفي كرد و فرمود: اي مردم عراق! ايها الناس! گفتار مرا بشنويد و شتاب نكنيد تا به آن چه حق شما بر من است پند دهم و عذر خود را بر شما آشكار كنم. پس اگر انصاف دهيد، سعادتمند خواهيد شد. امام (ع) خدا را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر(ص) درود فرستاد و با صداي رسا و بليغ فرمود: اما بعد، پس نسب و نژاد مرا بسنجيد و ببينيد من كيستم سپس به خود آييد و خويش را سرزنش كنيد و بنگريد آيا كشتن من و هتك حرمت من، براي شما سزاوار است؟ سپس فرمود: الست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه ... آيا من پسر دختر پيامبر(ص) شما و فرزند وصي او نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموي من نيست؟ آيا جعفربن ابي طالب كه با دو بال در بهشت پرواز مي كند، عموي من نيست؟ آيا نشنيده ايد كه رسول خدا(ص) درباره من و برادرم فرمود: الحسن و الحسين(ع) سيدا شباب اهل الجنه: حسن و حسين(ع) سرور جوانان اهل بهشت هستند؟! پس اگر سخن مرا تصديق مي كنيد كه حق همان است و اگر مرا دروغگو مي پنداريد، همانا در ميان شما كساني هستند كه اگر از آنان بپرسيد شما را از آن چه گفتم آگاهي دهند. از جابربن عبدا... انصاري، اباسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا به شما خبر دهند كه اين سخن را از رسول خدا(ص) درباره من و برادرم شنيده اند. آيا اين گفتار رسول خدا(ص) از ريختن خون من جلوگيري نمي كند؟!در اين زمان شمر سخني گفت كه مفهوم آن اين بود كه نمي دانيم چه مي گويي و از چه حرف مي زني. حبيب بن مظاهر هم پاسخ او را داد و گفت: خدا دل تو را مهر كرده و نمي تواني سخن حق را بفهمي و بپذيري. سپس امام(ع) سخن خود را ادامه داد و فرمود: اگر در اين گفتار من هم ترديد داريد آيا در اين نيز شك داريد كه من پسر دختر پيامبر(ص) شما هستم؟! به خدا قسم در شرق و غرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست. واي بر شما آيا كسي از شما را كشته ام كه خون او را از من مي خواهيد؟ يا مالي از شما را برده ام؟ يا قصاص جراحتي از من مي خواهيد؟ لشكر يزيد در پاسخ امام(ع) خاموش شد و چيزي نگفت سپس امام(ع) فرياد زد و نام تعدادي از كساني را كه به ايشان نامه نوشته و امام(ع) را دعوت كرده بودند، بر زبان راند. امام(ع) فرمود: اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر، و اي قيس بن اشعث، و اي يزيدبن حارث! آيا شما به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغ ها سرسبز شده و تو بر لشكري آماده ياري وارد خواهي شد؟!قيس بن اشعث پاسخ داد: ما نمي دانيم تو چه مي گويي ولي به حكم عبيدا... تن در ده زيرا كه او چيزي جز آن چه دوست داري درباره تو انجام نخواهد داد؟!امام حسين(ع) فرمود: لا و ا... لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرارالعبيد: نه به خدا نه دست خواري به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم كرد. آن گاه از شر آنان به خدا پناه برد و اين آيات را تلاوت كرد: « اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون، اعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لا يومن بيوم الحساب» و چون از شتر خود پياده شد،لشكر يزيد كه سخن امام(ع) در دل شقاوت بار آنان تاثير نكرده بود، به طرف امام(ع) هجوم آوردند.

پشيماني حر

تنها كسي كه به شدت تحت تاثير قرار گرفت و ره صدساله را لحظه اي پيمود، حربن يزيد رياحي بود. همان كسي كه حركت امام(ع) به طرف كوفه را سد كرد و حتي نگذاشت امام برگردد و او را تحت نظر گرفت. شيخ مفيد مي نويسد: حربن يزيد چون ديد آن مردم به جنگ با اباعبدا...الحسين(ع) مصمم هستند، به عمر سعد گفت: آيا تو با اين مرد (امام حسين(ع) ) جنگ خواهي كرد؟ گفت: آري به خدا جنگي كنم كه آسان ترين آن افتادن سرها و بريدن دست ها باشد. حر گفت: آيا در آن چه به شما پيشنهاد كرد، راضي نيستي؟ ابن سعد گفت: اگر كار دست من بود مي پذيرفتم ولي امير تو (عبيدا...) نپذيرفت. سپس حر از لشكر يزيد كفاره گرفت و در حالي كه ترديد و دودلي لرزه به اندام او انداخته بود، به طرف لشكر امام حسين(ع) آمد و با حالت پشيماني و توبه به امام حسين(ع) عرض كرد: من اكنون از آن چه نسبت به شما انجام دادم، استغفار مي كنم آيا توبه من پذيرفته است؟ امام(ع) فرمود: آري خداوند توبه تو را مي پذيرد اكنون از اسب فرود آي. عرض كرد: من سواره باشم بهتر است از اين كه پياده شوم ساعتي با ايشان در ياري تو مي جنگم و پايان كار من به پياده شدن خواهد كشيد. امام(ع) فرمود: هرچه مي خواهي انجام بده. سپس در برابر لشكر يزيد قرار گرفت و گفت: اي مردم كوفه مادرتان به عزايتان بنشيند آيا اين مرد شايسته را به سوي خود دعوت كرديد و چون به سوي شما آمد دست از ياري اش برداشتيد و در مقابل او قرار گرفته ايد؟! حر در حالي كه مردم كوفه را مذمت مي كرد تيراندازان دشمن بر او يورش آوردند، و اوكه وضع را چنين ديد به نزد امام(ع) آمد و در كنار ايشان ايستاد.

آغاز جنگ

همين كه صحبت هاي حر تمام شد، عمرسعد پرچم دارش را صدا زد و گفت: پرچم را نزديك بياور سپس تيري در كمان گذاشت و به طرف لشكر امام حسين(ع) پرتاب كرد و گفت: گواهي دهيد كه من نخستين كسي بودم كه تير را رها كردم به دنبال او ساير لشكريان نيز تيرها را رها كردند و به ميدان آمدند و مبارز خواستند.جنگ در آغاز تن به تن بود و يك به يك انجام مي شد. از اين رو يسار غلام زيادبن ابي سفيان، به ميدان آمد و مبارز خواست. عبدا... بن عمير از لشكر امام حسين(ع) براي مبارزه به ميدان آمد و طبق معمول نسب و نژاد خود را باز گفت. يسار كه شان خود را بالاتر مي دانست مبارز مشهورتري را براي مبارزه خواست اما او اعتنايي نكرد و به طرف يسار حمله كرد و به خاك انداخت. در اين هنگام سالم غلام ابن زياد به كمك او آمد و بر عبدا... حمله كرد. ياران امام(ع) فرياد زدند مواظب باش سالم تو را غافلگير نكند. عبدا... به او نيز حمله كرد و او را به خاك افكند. مبارزه تك به تك به ضرر لشكر يزيد بود و انگيزه و شجاعت بالاي اصحاب امام(ع) ، جنگجويان دشمن را به خاك هلاكت مي افكند. به همين خاطر عمروبن حجاج فرمانده جناح راست لشكر يزيد خطاب به لشكريان خود فرياد زد: اي احمق ها آيا مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟ شما با سواران و دلاوران كوفه مي جنگيد! با دليراني كه دست از دنيا شسته و تشنه مرگ هستند كسي تنها و جداجدا به جنگ آنان نرود و همگي هجوم كنيد. عمر سعد اين نظر را پسنديد و دستور داد كسي تن به تن نجنگد.

هجوم گروهي

در پي دستور عمرسعد، عمروبن حجاج با همراهانش از سمت فرات به اصحاب امام(ع) حمله كردند و ساعتي جنگيدند. در اين ميان مسلم بن عوسجه بر زمين افتاد وقتي كه لشكر دشمن عقب نشست و گرد و خاك فرو نشست تا چشم امام(ع) به مسلم بن عوسجه افتاد، نزد او آمد و به او كه هنوز رمقي در بدن داشت اين آيه راتلاوت كرد: «و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا» ديگربار جناح چپ لشكر يزيد به فرماندهي شمر بر جناح چپ سپاه امام(ع) حمله كرد و ياران امام در برابر آنان مقاومت كردند و آن ها را عقب راندند. سپس از هر طرف به سپاه امام(ع) حمله كردند و جنگ شدت گرفت. ياران سواره امام(ع) با اين كه اندك بودند، سرسختانه مقاومت كردند و سواران كوفه را از هر سو كه حمله مي كردند پراكنده مي كردند. فرمانده سوارگان لشكر يزيد كسي نزد عمرسعد فرستاد و از ناكامي لشكريان خود گفت و از او تقاضا كرد كه پيادگان و تيراندازان را به كمك او بفرستد. در اين جا بود كه تيراندازان دشمن هجوم آوردند و ياران امام (ع) را تيرباران كردند. چيزي نگذشت كه اسب هاي ياران امام(ع) از پا درآمدند و جمعي نيز مجروح شدند. به ناچار پياده شدند و ساعتي را جنگيدند. پس از تيراندازان، شمر بن ذي الجوشن دوباره به جناح چپ سپاه امام(ع) حمله كرد و زهير بن قين با ۱۰ نفر از اصحاب امام(ع) بر آنان حمله كرده آنان را از كنارخيمه ها دور كردند. اين جنگ ادامه داشت تا اين كه ظهر شد، امام(ع) با يارانش نماز خوف خواند و سپس ياران امام(ع) يك به يك نزد امام مي آمدند و پس از وداع با ايشان به ميدان نبرد مي رفتند و شربت شهادت مي نوشيدند تا اين كه از ياران امام(ع) جز خاندان آن حضرت كسي نماند.

به ميدان آمدن خاندان امام(ع)

اولين كسي كه از خاندان امام(ع) به ميدان آمد، علي اكبر فرزند امام(ع) بود كه به نوشته شيخ مفيد ۱۹ سال داشت. علي اكبر (ع) رجز خواند و ضمن معرفي خود به دشمن حمله كرد. كوفيان از كشتن او خودداري مي كردند تا اين كه مرة بن منقذ سر راه او را گرفت و نيزه اي به علي اكبر زد و او را به زمين افكند. لشكر يزيد دور علي اكبر را گرفتند و او را آماج شمشيرهاي خود قرار دادند. در اين هنگام حسين(ع) لشكر را كنار زد و بر سر فرزند خود حاضر شد و فرمود: خدا بكشد مردمي كه تو را كشتند اي پسرم! چه بسيار اين مردم بر خدا و بر دريدن حرمت رسول خدا (ص)بي باك شده اند و اشك از ديدگانش جاري شد سپس فرمود: علي الدنيا بعدك العفا: پس از تو خاك بر سر اين دنيا. در اين حال زينب (س) از خيمه بيرون دويد و با شتاب خود را بر روي فرزند برادر انداخت امام(ع) خواهر را بلند كرد و او را به خيمه برگرداند و به جوانان بني هاشم فرمود: برادرتان را برداريد. آنان آمدند و او را تا جلوي خيمه اي كه رو به روي آن جنگ مي كردند، بر زمين نهادند.سپس مردي از لشكر عمر بن سعد به نام عمرو بن صبيح، تيري به سوي عبدا... فرزند مسلم بن عقيل انداخت، عبدا... دست خود را سپر كرد و به پيشاني نهاد، آن تير به دست او خورد و دست را سوراخ كرد و به پيشاني اش فرو رفت و آن را به پيشاني دوخت و ديگر نتوانست آن دست را از جاي خود حركت دهد، پس دشمن ديگري نزديك آمد و نيزه بر قلبش زد و او را شهيد كرد و عبدا...بن قطبه طائي(از لشكر عمر بن سعد)به عون پسر عبدا... بن جعفر حمله كرد و او را شهيد كرد و عامربن نهشل تميمي هم به فرزند ديگر عبدا...بن جعفر يعني محمد حمله كرد و او را شهيد كرد و عثمان بن خالد همداني به عبدالرحمن فرزند عقيل (برادر مسلم) حمله كرد و او را به شهادت رساند.حميد بن مسلم گويد: در اين گيرو دار بوديم كه ديدم پسركي به سوي ما آمد كه رويش همانند پاره ماه بود و در دستش شمشيري بود و پيراهني به تن داشت و ازار و نعليني داشت كه بند يكي از آن دو نعلين پاره شده بود، عمربن سعد بن نفيل ازدي گفت: به خدا من به اين پسر حمله خواهم كرد: گفتم سبحان ا... تو از اين كار چه بهره خواهي برد(و از جان اين پسر بچه چه مي خواهي) او را به حال خود واگذار اين مردم سنگدل كه هيچ كس از اينان باقي نگذارند كار او را نيز خواهند ساخت؟ گفت: به خدا من بر او حمله خواهم كرد، پس حمله كرد و رو برنگردانده بود كه سر آن پسرك را چنان با شمشير زد كه آن را از هم شكافت و آن پسر به رو به زمين افتاد و فرياد زد: اي عمو جان!حسين عليه السلام مانند بازشكاري لشكر را شكافت ، سپس همانند شير خشمناك حمله كرد شمشيري به عمر بن سعد بن نفيل زد، عمر شانه را سپر آن شمشير كرد، شمشير دستش را از نزديك مرفق جدا كرد، چنان فريادي زد كه لشكريان شنيدند آن گاه حسين (ع)از او دور شد، سواران كوفه هجوم آوردند كه او را از معركه بيرون برند، پس بدن نحسش را اسبان لگدكوب كردند تا به هلاكت رسيد راوي مي گويد: وقتي گردو خاك كه بر طرف شد ديدم حسين(ع) بالاي سر آن پسربچه ايستاده و او پاي بر زمين مي ساييد (وجان مي داد) و حسين(ع) مي فرمود دور باشند از رحمت خدا آنان كه تو را كشتند و از دشمنان اينان در روز قيامت جدت (رسول خدا«ص») مي باشد، سپس فرمود: به خدا بر عمويت دشوار است كه تو او را به آواز بخواني و او پاسخت ندهد، يا پاسخت دهد ولي به تو سودي ندهد، سپس حسين (ع) او را به سينه خود گرفته از خاك برداشت و گويا من مي نگرم به پاهاي آن پسر كه به زمين كشيده مي شد پس او را بياورد تا در كنار فرزندش علي بن الحسين عليهماالسلام و كشته هاي ديگر از خاندان خود بر زمين نهاد، من پرسيدم: اين پسر كه بود؟ گفتند: او قاسم بن حسن بن علي بن ابيطالب(ع) بود.

شهادت علي اصغر(ع)

سپس آن حضرت بر در خيمه نشست و فرزندش عبدالله بن حسين كه كودكي بود نزد او آمد آن حضرت او را در دامان خود نشانيد، مردي از بني اسد تيري به سوي او پرتاب كرد كه آن بچه را بكشت، حسين عليه السلام خون آن كودك را در دست گرفت و چون دستش پر شد آن را بر زمين ريخت، سپس گفت: بار پروردگارا انتقام ما را از اين مردم ستمكار بگير، سپس آن كودك را برداشته آورد در كنار كشتگان از خاندان خويش نهاد و ابوبكر بن حسن بن علي بن ابيطالب را هم عبدالله بن عقبه غنوي تيري زد و او را شهيد كرد.چون عباس بن علي (ع) بسياري كشتگان خاندان آن حضرت را ديد به برادران مادري خود كه عبدالله و جعفر و عثمان بودند گفت: اي برادران من گام پيش نهيد تا من ببينم شما را كه براي خدا و رسولش خيرخواهي كرديد زيرا شما فرزندي نداريد ، پس عبدالله پيش رفت و جنگ سختي كرد تا اين كه ميان او و هاني بن شبيب حضرمي دو ضربت رد و بدل شد و هاني او را شهيد كرد.آن گاه جعفر بن علي به جاي برادر به ميدان آمد او را نيز هاني كشت. عثمان بن علي به جاي برادران آمد پس خولي بن يزيد اصبحي تيري به او زد و او را به زمين افكند و مردي از دارم بر او حمله كرد و سرش را جدا كرد.

شهادت اباالفضل(ع)

در اين حال كه لشكر بر حسين حمله كرده و همراهان او را از پاي درآورده بودند، تشنگي بر آن حضرت غلبه كرد ، پس آن جناب بر شتر مسناة سوار شده به سوي فرات به راه افتاد و برادرش عباس نيز همراه او بود، پس سوارگان لشكر پسر سعد لعنة الله سر راه بر او گرفتند و مردي از بني دارم در ميان ايشان بود پس به لشكر گفت: واي بر شما ميانه او و فرات حائل شويد و نگذاريد به آب دسترسي پيدا كند، حسين عليه السلام فرمود: بارخدايا اين مرد را به تشنگي دچار كن!آن مرد دارمي ناپاك خشمگين شد و تيري به طرف آن حضرت پرتاب كرد آن تير در زير چانه آن حضرت فرو رفت ، حسين عليه السلام آن تير را بيرون كشيد و دست زير چانه گرفت، پس دو مشت آن جناب پر از خون شد، خون ها را به هوا ريخت سپس فرمود: بار خدايا من به تو شكايت برم از آن چه اين مردم درباره پسر دختر پيغمبرت رفتار كنند، آن گاه به جاي خويش بازگشت و تشنگي سخت بر او غلبه كرده بود، از آن سو لشكر دور عباس عليه السلام را گرفتند و به او حمله ور شدند و آن جناب به تنهايي با ايشان جنگ كرد تا به شهادت رسيد و عهده دار كشتن آن جناب زيدبن ورقاء حنفي و حكيم بن طفيل سنسني بودند و اين پس از آن بود كه زخم هاي سنگيني برداشته بود و توان حركت نداشت و چون حسين عليه السلام از شتر مسناة پياده گشت و به خيمه خويش بازگشت، شمر بن ذي الجوشن با گروهي از همراهان خود پيش آمد و آن جناب را احاطه كرد: پس مردي از ايشان به نام مالك بن بسركندي تندي كرد وحسين عليه السلام را دشنام داد و شمشيري بر سر آن حضرت زد و آن شمشير كلاهي كه بر سرش بود شكافت و بر سر رسيد و خون جاري شد و كلاه پر از خون شد. حسين عليه السلام درباره او نفرين كرد و فرمود: با اين دستت طعام نخوري و آبي نياشامي و خداوند تو را با مردم ستمكار محشور كند. سپس آن كلاه را به يك سو انداخته پارچه اي خواست و سر را با آن بست و كلاه ديگري خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست و شمر بن ذي الجوشن با لشكرياني كه همراهش بودند به جاي خويش بازگشتند ، پس آن جناب لختي درنگ كرد و بازگشت ، آنان نيز به سويش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.در اين ميان عبدالله بن حسن بن علي عليهماالسلام كه كودكي نابالغ بود از پيش زنان بيرون آمد و لشكر را شكافت و خود را به كنار عمويش رسانيد، پس زينب دختر علي عليه السلام خود را به آن كودك رسانيد كه از رفتنش جلوگيري كند، حسين عليه السلام فرمود: خواهرم اين كودك را نگهدار، كودك از بازگشتن (به همراه عمه) خودداري كرد و با سرسختي از رفتن سرپيچي كرد و گفت: به خدا از عمويم جدا نخواهم شد ، در اين هنگام ابجربن كعب شمشيرش را براي حسين عليه السلام بلند كرد، آن كودك گفت:اي پسر زن ناپاك آيا عمويم را مي كشي؟ پس ابجر آن كودك را با شمشير زد. كودك دست خويش سپر كرد و آن شمشير دست او را جدا و به پوست آويزان كرد، كودك فرياد زد: مادرجان! پس حسين عليه السلام آن كودك را در بغل گرفت و به سينه چسبانيده فرمود: فرزند برادر براين مصيبتي كه بر تو رسيده شكيبايي كن و آن را به نيكي به شمارگير، زيرا همانا خداوند تو را به پدران شايسته ات مي رساند، سپس حسين عليه السلام دست به سوي آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا اگر اين مردم را تا زماني بهره زندگي داده اي، پس ايشان را به سختي پراكنده ساز و گروه هايي پراكنده دل ساز و هيچ فرمانروايي را هرگز از ايشان خوشنود منما، زيرا كه اينان ما را خواندند كه ياري مان كنند سپس به دشمني ما برخاسته ما را كشتند؟ و پيادگان لشكر ابن سعد از راست و چپ بر باقي ماندگان از ياران حسين عليه السلام حمله ور شده آنان را كشتند تا اين كه جز سه تن يا چهار تن براي آن حضرت باقي نماند.

شهادت امام(ع)

حسين عليه السلام كه چنين ديدزير جامه يماني خواست و آن را پاره كرد و پوشيد و براي آن پاره كرد كه پس از كشتنش آن را از تنش بيرون نكنند ولي چون حسين(عليه السلام) كشته شد ابجر بن كعب آن را ربود به همين خاطر دو دست(اين مرد پليد )يعني ابجر بن كعب لعنة الله پس از واقعه كربلا در تابستان خشك مي شد بدانسان كه مانند دو چوب خشك بود و در زمستان تازه مي شدو خون و چرك از آن مي آمد و به همين حال بود تا خدا نابودش كرد و چون از ياران حسين عليه السلام جز سه تن از خاندانش به جاي نماند رو به مردم كرد و از خود دفاع مي كرد و آن سه تن نيز دفع دشمن از آن جناب مي كردند تا آن كه آن سه نيز كشته شدند و امام (ع) تنها ماند و زخم هاي گران كه بر سر و بدنش رسيده بود او را سنگين كرده بود، پس با شمشير به دشمن حمله مي كرد و آنان از برابر شمشيرش به راست و چپ پراكنده مي شدند، حميد بن مسلم گويد: به خدا مرد گرفتار و مغلوبي را هرگز نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد، چون پيادگان بر او حمله مي افكندند او با شمشير به آنان حمله مي كرد و آنان از راست و چپش مي گريختند ، شمر بن ذي الجوشن كه چنان ديد سوارگان را پيش خواند و آنان در پشت پيادگان قرار گرفتند، سپس به تيراندازان دستور داد او را تيرباران كنند، پس تيرها را به سوي آن مظلوم رها كردند(آن قدر تير بر بدن شريفش نشست) كه مانند خارپشت شد، پس آن حضرت از جنگ با آن بي شرمان باز ايستاد و مردم در برابرش صف زدند، خواهرش زينب به در خيمه آمد و رو به عمر بن سعد بن ابي وقاص كرد و فرياد زد: واي بر تو اي عمر! آيا ابوعبدالله را مي كشند و تو نگاه مي كني؟ عمر پاسخ زينب را نگفت، زينب فرياد زد: واي بر شما آيا يك مسلمان ميان شما مردم نيست؟ كسي پاسخش را نداد، شمر بن ذي الجوشن به سوارگان و پيادگان فرياد زد: واي بر شما درباره اين مرد چشم به راه چه هستيد؟ مادرانتان در عزاي شما بگريند؟ پس آن فرومايگان از هر سو به آن حضرت حمله ور شدند، زرعه بن شريك ضربتي به شانه چپ آن بزرگوار زد و آن را جدا كرد، ديگري ضربت به گردنش زد و حضرت به رو درافتاد، سنان بن انس نيزه به او زدو امام (ع) را به خاك افكند، خولي بن يزيد اصبحي پيش دويد از اسب به زير آمد كه سرآن بزرگوار را جدا كند، لرزه بر اندامش افتاد، شمر گفت: خدا بازويت را از هم جدا كند چرا مي لرزي؟ و خود آن سنگدل پياده شده سر حضرت را بريد آن گاه آن سر مقدس را به خولي سپرد و گفت : نزد عمرسعد ببر. لشكر دشمن سپس به خيمه هاي امام حسين (ع) حمله كردند و آن را غارت كردند.


| شناسه مطلب: 33131







نظرات کاربران