تو می روی به سلامت؛سلام ما برسانی...
اخبار را خوب گوش می دادم، بالاخره زمان وصال فرا رسید و مقرر شد که ضریح امام حسین 2 روز هم مهمان تهرانی ها باشد. ضریح بعد از بدرقه اهل قم، بعد از عاشورا به تهران رسید و در حرم رهبر فقید انقلاب،حضرت امام خمینی(ره) و در جوار شهدا استقرار یافت.
اخبار را خوب گوش مي دادم، بالاخره زمان وصال فرا رسيد و مقرر شد كه ضريح امام حسين 2 روز هم مهمان تهراني ها باشد. ضريح بعد از بدرقه اهل قم، بعد از عاشورا به تهران رسيد و در حرم رهبر فقيد انقلاب،حضرت امام خميني(ره) و در جوار شهدا استقرار يافت.
بر اساس برنامه قبلي،اعلام شده بود كه ضريح يك شب در حرم امام و 2 روز در ميدان امام حسين(ره) براي زيارت مردم تهران باشد، اما مسئولان شهر به دليل ازدحام جمعيت و مشكل ترافيك صلاح دانستند ضريح در مرقد امام بماند و جمعيت مشتاق جهت زيارت به حرم بروند. بهترين وسيله براي رسيدن به حرم امام، مترو بود.
مترو تهران-خط كهريزك
من به عنوان يك شهروند تهراني براي حمل و نقل از مترو زياد استفاده مي كنم.بارها اين مسير را رفته ام، اما امروز ايستگاه ها را براي رسيدن به حرم مي شمردم. چه قدر به نظرم، اين بار اين مسير طولاني به نظر مي رسيد.هر چه اطراف را نگاه مي كردم روي واگن هاي مترو از جملات امام حسين(ع) مي ديدم و براي رسيدن به حرم مشتاق تر مي شدم. از مبدا تا مقصد، مثل بچه ها ايستگاه هاي مانده تا حرم را با انگشتانم مي شمردم كه حالا 7، حالا 5 ،حالا 3 ،حالا يك.. وقتي از بلندگو اعلام شد كه ايستگاه حرم، بي اختيار داد زدم:" ايستگاه كربلا، كربلايي هاش پياده شن" ....
مترو-حرم/ جمعيت زيادي از واگن ها پياده شدن، وقتي سالن را نگاه مي كردي جمعيت زيادي با سرعت و شوق خاصي از پله ها بالا مي رفتند. فاصله مترو تا حرم را مي شد پياده هم رفت؛ اما عده اي كه شوق بيشتري داشتند زود سوار تاكسي مي شدند و مي خواستند به هر وسيله اي شده زودتر برسند. چه قدر فكرم مشغول بود. اولين چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه پيرزن كلافي داشت كه با آن براي خريد يوسف برود، اما من گنهكار دست خاليم، كلافي ندارم كه براي خريد يوسف زهرا بروم.
سوار يك تاكسي ون شدم كه روي آن نوشته بود: "مترو-حرم" چندنفري كه سوار شدند راننده به راه افتاد. دل تو دلم نبود. از تاكسي كه پياده شدم هاج و واج اطراف را نگاه مي كردم، باز ياد روضه هاي شام غريبان دلم را شكست وقتي مي ديدم جمعيت زيادي در رفت و آمدند و كسي را پيدا نمي كنم كه مسير را نشانم دهد بي اختيار مي گفتم:"حسين جان كجايي؟ضريحت كجاست؟"
نمي دانم شايد به خاطر اين بود كه اين ضريح وقتي آمد كه هنوز شهرمان مزين به پرچم هاي عزاي حسين است و هنوز دل در گرو روضه هاي ارباب داريم.
تعدادي از سربازان و نيروي محترم انتظامي،مسئول تامين امنيت مراسم و حرم بودند. جلو رفتم از يكي شان پرسيدم كدام طرف بروم ؟ با دست نشانم داد، سر از پا نمي شناختم. در سياهي شب مي دويدم تا رسيدم به جايي كه بازرسي بود، گذشتم تا به صحن مصطفي خميني حرم رسيدم. چشمم بر شبكه هاي ضريحي خورد كه بالاي يك كاميون در وسط جميعت خودنمايي مي كرد.
تعداد جمعيت قابل شمارش نبود، با اينكه صحن حرم فضاي وسيعي داشت، اما هرچه نزديك تر مي رفتم جمعيت فشرده تر مي شد. نمي دانم چرا؛ اما نمي خواستم باور كنم كه اين ضريح فقط تعدادي از پنجره هايي است كه قرار است چندسالي همجوار ساكن كربلا باشد؛ دلم مي خواست فكر كنم اينجا كربلاست، اولين كلامي كه بر لبانم جاري شد اين بود:" كه السلام عليك يا اباعبدا..."
از هر سن و سال و لهجه و هر تيپ كه مي خواستي آنجا براي زيارت آمده بودند. آنجا به ذهنم رسيد كه:" اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست" اصلا همه را درهم خريده بود، هر كس به نيتي، هر كسي براي طلب حاجتي، چشم ها همه دوخته شده بود به ضريح و هر كس زير لب زمزمه اي داشت. شلوغي صحن و تلاش جمعيت براي رسيدن به ضريح و تبرك كردن شيشه هايي كه روي پنجره ها قرار گرفته بود بي اختيار مرا ياد حرم امام رضا (ع) مي انداخت.
دست هر كس كتاب دعايي به چشم مي خورد. بيشتر مردم زيارت عاشورا را زمزمه مي كردند و روبروي ضريحش بر حسين و يارانش سلام مي دادند. زيبايي چشمگيري داشت ضريحي كه با كمك هاي مالي مردم و حاصل زحمت هنرمندان ايراني بود.
جلوتر كه رفتم پارچه هاي سبز رنگ و شال و روسري بود كه به خادمين داده مي شد كه آن را به شيشه هاي ضريح تبرك كنند. با چندنفرشان كه حرف زدم دعا مي كردند ان شاء ا.. يك روز اين ضريح را در جوار حسين بن علي (ع) زيارت كنيم و باهم دستانمان را بالا مي برديم و "الهي آمين" مي گفتيم. زني با دو كودك كوچكش جلو مي رفت، گفتم خيلي شلوغه مواظب باش گفت بچه ام مريض است مي روم جلو شايد بتوانم ضريح را از نزديك زيارت كنم. هر از چندگاهي يكي از مادحين شروع به نوحه سرايي مي كرد و اين ذكر "يا حسين" جمعيت زائر بود كه فضاي صحن را مي لرزاند. جلوتر كه رفتم ديدم كاميوني كه ضريح را منتقل مي كند به كاروان "سفينه النجاه" مزين است و اين مردم آمده بودند كه در كنار كشتي نجات حسين آرام بگيرند و زمزمه كنند:" حسين آرام جانم، حسين روح و روانم"
اين جا ديگر كسي به بغل دستيش هم كاري نداشت. هر كسي با حسين زمزمه اي داشت و اشك ها بود كه بر گونه ها مي غلطيد. وقتي اطرافم را نگاه مي كردم دلم مي لرزيد. پيرزني با دستان لرزان دعا مي كرد كه حسين جان! اي كاش تا زنده ام، زيارت كربلايت نصيب من هم بشود! از اعماق قلبم مي خواستم كه اين جمع، همه كربلايي شوند؛ اما اعتقاد قلبي ام اين است كه همه تهراني هايي كه به زيارت ضريح آمدند كربلايي شدند چون: بُعد منزل نبود در سفر روحاني...گذر زمان را نمي فهميدم زمان گذشته بود و بايد وداع مي كردم. خيلي سخت بود؛ خيلي سخت و چه وداعي داشت زينب كبري با برادرش در قتلگاه كه چون: چاره نيست مي روم و مي گذارمت اي پاره پاره تن به خدا مي سپارمت...
نمي خواستم نگاهم را از روي ضريح بردارم اما ناچار بودم آخرين حرفي كه به ضريح زدم اين بود:من اي صبا ره رفتن به كوي دوست ندانم ؛تو مي روي به سلامت،سلام ما برساني...
ارسالي از تهران/فرشته اجاقي