یاداشت ای کاش که مقبول افتد
شاید تکهای از طلای این ضریح انگشتری انگشت من باشد، یا گوشواره تو یا ... چه فرقی میکند، روسیاهی را که نمیتوان با هدیه تکهای طلا پوشاند فقط میتوان گفت: برگ سبزی است تحفه درویش، چه کند بیچاره که ندارد بیش.
پارچه سبز را كه كنار زدند، هر كسي چيزي ديد، برخي فراتر از ضريح را ديدند، امامي حي و زنده كه به ميهمانانش خوشآمد ميگويد؛ آخر ميهماني خانه نو بود. برخي حسش كردند، برخي بويش را شنيدند، برخي لمسش كردند، برخي حسرتش را خوردند، برخي شتافتند كه ضريحش را به نيابت از دست امامشان ببوسند، برخي خنديدند، برخي گريستند، برخي .... خلاصه همه ميهمان بودند و عزيز.
با اين ضريح شش سال مردم ايران عشقبازي كردند؛ هر تكه آن را با عشق طراحي كردند، براي هر بخشش عرق جبينها ريختند. با چوب و فلز ساختند و در عشق گداختندش، كشيدند و پاك كردند، ساختند و از نو ساختند تا اينكه راضي شدند كه شايد شايسته مولايشان باشد و بالاخره بدرقهاي در خور، ناشي از اخلاص و عشق، بدرقهاي كه تو را به ياد استقبال از هشتمين امامشان ميانداخت.
راهيش كردند و منتظر ماندند تا ببينند آيا مقبول ميافتد؟ آيا محبوبشان نگين اهدائيشان را بر انگشترش خواهد نشاند، اما اميدي از اينكه «اگر با من نبودش هيچ ميلي....چرا ظرف مرا بشكسته ليلي». ظرف دل ما، شكسته نام حسين است و ارادت واژهاي است الكن در توصيف گداختگي ما در حرارت محبت خواندان آل عبا.
پرده سبز كه كنار رفت من چهرهاي خندان ديدم چهرهاي كه نگين انگشترش را مينگرد، نگيني كه جام جهاننمايي است كه درونش هزاران صدا، هزاران دعا، هزاران اشك و آه و دلدادگي ترسيم شده است.
نگيني كه هيچ قابل نيست در برابر عظمت گردي از خاك در كوي يار و فقط نشانياست از محبت. يعني آقا ما دوستت داريم. كاري بيشتر از دستتمان بر نميآمد قصورمان را ببخش، تهفه ما ايرانيان را بپذير.
زهرا ايرجي
خبرنگار حوزه حج خبرگزاري ايكنا