توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است

توسل، مورد تأیید شیعه و سنی است

توسل به اولیای خدا یکی از آداب بندگی و از لوازم توحید است. کسی که به ولی‌ای از اولیای خدا متوسل می‌شود حتماً دلیلی دارد که مثلاً من گناهکار‌تر و شرمسار‌تر از آنم که جرأت و روی درخواست داشته باشم یا زبان اولیا را در بیان این درخواست گویا‌تر می‌داند یا بیان این حاجت را از زبان مقربان پروردگار به اجابت نزدیک‌تر می‌شناسد.

در باب توسل، سخن فراوان رفته است و مخالفان و موافقان فراوان دارد. در ادبيات شيعه، البته توجهي ويژه به اين قبيل مفاهيم شده و ما شيعيان به ‌ويژه در رابطه با اولياي ديني بيش از توجه به جنبه‌هاي تاريخي اين بزرگواران و برگيري قاعده از رفتار و گفتار آنان با دخيل بستن و حاجت خواستن، حاشيه را چسبيده‌ايم و اصل را‌‌‌ رها كرده‌ايم.
‌اين چه برخوردي است كه حتي با قرآني كه «خواندني» است مي‌كنيم؟ بيش از آنكه بخوانيم و در خوانده‌ها تأمل كنيم، براي ثواب و ختم‌ انعام از تاقچه آن را برمي‌داريم و انگار كه در رقابتي براي تند ‌خواني شركت كرده‌ايم، زود مي‌خوانيم و مي‌بنديم و ثوابمان را مي‌بريم.
شايد پيامبري كه معجزه‌اش يك متن مكتوب است، هيچ‌گاه گمان نمي‌كرد كه امتش تا اين اندازه از متن و خواندن فراري باشند و خواندن را كه فهميدن و انديشيدن جزء لاينفك آن است، به سادگي تبديل به عادت و لقلقة زبان سازند.
در گفت‌وگويي كه از پي مي‌آيد، استاد چهل‌تني با شواهدي از همين قرآن ثابت مي‌كند كه توسل، خلاف ادعاي دشمنان تشيع نه تنها شرك نيست، بلكه دستوري قرآني است؛ هرچند راه را بر مراجعه مستقيم به پروردگار هرگز نبسته ‌است.
حتماً شنيده‌ايد كه شيعيان را به علت توسل به اولياي خدا يا شفاعت‌طلبي از آنان متهم به شرك مي‌كنند. اين روز‌ها اين اتهام به سبب گسترش رسانه‌ها، ابعاد وسيعي يافته است و در مجامع و به ‌ويژه پايگاه‌هاي اينترنتي بسيار ‌تبليغ مي‌شود. مي‌خواستم نظر و احتمالاً پاسخ شما را به اين اتهام بدانم.
توسل به اولياي خدا اعتقاد همه مسلمانان اعم از شيعه يا سني است. توسل، دستوري قرآني است و شما غير از وهابيان كسي از مسلمانان را نمي‌يابيد كه توسل به اولياي خدا را انكار كند. در باب توسل، زيارت و آداب آن كتاب‌هاي زيادي از ‌علماي اهل سنت ‌مانده است.
اين تنها ابن‌تيميه، نظريه‌پرداز وهابيان است كه فتوا مي‌دهد: «هر كس مرده‌اي را خواند بايد توبه‌اش داد و اگر توبه نكرد بايد گردنش را زد» (مجموعه رسائل، ج ۱، ص ۳۱۵). ابن تيميه و پيروان او همچون صنعاني و ابن‌بشر و محمدبن عبدالوهاب مي‌گويند: «متوسلان به قبر معروف كرخي، عبدالقادر، زبير و زيدبن خطاب مشرك هستند (هدية طيبه، ص ۸۵).
روشن است كه متوسلان به قبر معروف كرخي و زبير و زيدبن خطاب شيعه نيستند، قبر ابوحنيفه در اعظمية بغداد از معروف‌ترين مكان‌هايي است كه حنفيان به زيارت آن مي‌روند و به صاحب قبر توسل مي‌جويند و بنابراين، اينكه توسل‌جويي را به شيعه منحصر مي‌كنند، جنبة كاملاً ‌سياسي دارد. «خيمه» در اين زمينه با مهدي چهل‌تني گفت‌و‌گويي داشته كه «تابناك» به بازنشر متن كامل اين گفت‌و‌گو‌ جالب مي‌پردازد. وهابيان مي‌گويند: ما پيرو «سلف صالح» هستيم و از اين‌ روي خود را سلفي مي‌خوانند. آن‌ها مدعي‌اند، توسل، زيارت قبور و از غيرخدا حاجت خواستن در ميان سلف صالح، يعني صحابه و تابعين سابقه نداشته و از بدعت‌هايي است كه بعداً به‌ وجود آمده است.
سبحان‌الله، ما نشنيده‌ايم كه سلف صالح در مساجد و حسينيه‌ها و مراقد اولياي خدا و در مجلس ختم و مجالس عروسي بمب‌گذاري كنند و حتي معلم مدرسة ابتدايي را در حضور شاگردان مدرسه سر ببرند و وحشيانه به صف كارگران و نانوايي حمله ‌و زير اتوبوس زائران بمب وصل كنند و چنين آدم‌كشي شرم‌آوري در عراق، افغانستان، پاكستان، الجزاير، سومالي و يمن به راه اندازند. اين اعمال پيروي از كدام سيرة سلف صالح است؟ اما همچنان كه عرض كردم توسل به اولياي خدا يك حقيقت قرآني است.
مقصود شما كدام يك از آيات قرآن كريم است؟
در سوره مباركه يوسف از زبان فرزندان حضرت يعقوب آمده است: «قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»؛ «فرزندان گفتند: ‌اي پدر بر تقصيرهاي ما از خدا آمرزش طلب كه ما مرتكب خطا شده‌ايم» و پدر در پاسخ فرمود: «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»؛ «به زودي از درگاه خدا براي شما آمرزش مي‌طلبم كه او بسيار آمرزنده و مهربان است» پدر، پيغمبر خدا و كسي است كه مأمور به ابلاغ خداپرستي و ابلاغ توحيد خالص است.
او قطعاً بيش از ابن‌تيميه و محمدبن عبدالوهاب بر توحيد مواظبت داشت؛ اما به فرزندان كه پدر را وسيله درخواست از خداي تعالي قرار داده بودند، نفرمود خودتان از خدا بخواهيد، بلكه فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ» به اين كريمه مباركه از زبان پيشواي توحيد حضرت ابراهيم توجه فرماييد كه در توصيف صفات خداي تعالي مي‌گويد: «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»؛ «هنگامي كه مريض مي‌شوم او مرا شفا مي‌دهد» (سوره شعرا، آيه ۸۰) ترديدي نيست كه شفادهنده خداي تعالي است؛ اما آيا از اين آيه مي‌توان نتيجه گرفت كه در هنگام بيماري به پزشك و دارو توسل نجوييم؟
خداي تعالي تأثير شفا را در دارو و نسخه پزشك نيز قرار داده است و وهابيان نيز به پزشك مراجعه مي‌كنند و دارو مي‌خورند و براي رفع حوائج زندگي از درهم و دينار استفاده مي‌كنند و با اينكه در نماز‌ها مي‌خوانند: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»؛ «تن‌ها تو را عبادت مي‌كنم و تنها از تو استعانت مي‌جويم» همين مدعيان پيروي از سلف صالح براي رفع درد به قرص مسكن متوسل مي‌شوند و نمي‌توانند تأثير آن را انكار كنند؛ اما براي دعاي پيغمبر اكرم به اندازه چند ميلي‌گرم آسپيرين هم تأثير قائل نيستند؛ آنچه فرزندان يعقوب از پدر درخواست كردند، طلب آمرزش براي گناهان بود.
اين درخواست مهم‌تر و عظيم‌تر است يا درخواست شفاي بيماري و دفع گرفتاري كه فرضاً حاجت‌طلبان از اولياي خدا درخواست مي‌كنند؟ توسل عمر بن خطاب در خشكسالي مدينه به عباس عموي پيغمبر اكرم از حوادث مشهور تاريخ اسلام است كه بسياري از سيره‌نويسان آن را نقل كرده‌اند و حتي (بخاري در صفحه ۳۲، جلد دوم) آورده ‌كه عمر گفت: «اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا»؛ «خدايا ما در خشكسالي به پيغمبرمان متوسل مي‌شديم و ما را سيراب مي‌كردي. اكنون به عموي پيغمبرمان متوسل مي‌شويم. ما را سيراب كن‌».
توصيه مالك بن انس پيشواي مذهب مالكي به منصور خليفه عباسي معروف است كه مالك اين آيه شريفه را براي منصور خواند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا»؛ «اگر آنان كه بر خود ستم كردند پيش او مي‌آمدند و از خدا طلب مغفرت مي‌كردند و رسول براي ايشان طلب مغفرت مي‌كرد.
خدا را مهربان و بخشنـده مي‌يافتند و به او گفـت رو به قـبر پيغمبر كن كه او وسيله تو و پدرت آدم بود و هست. شايد ‌پيغمبر در حق تو شفاعت كند. اين واقعه را شبكي در شفاء‌السقام و در خلاصـه‌الوفا و ابن حجر در تحفـه‌الزوار و الجوهرالمنظم آورده و به ‌ويژه ابن حجر در الجوهرالمنظم و زرقاني در شرح مواهب بر صحت آن و درستي سند آن تأكيد كرده‌اند.
مرحوم علامه اميني در جلد پنجم «الغدير» ـ متن عربي ـ شرح مستوفايي از علماء بزرگ اهل سنت و كتاب‌هايي كه در اين باب نوشته‌اند و فتاوي فقهاي هر چهار مذهب بر جايز بودن زيارت، توسل، ‌ استشفا و بركت جستن از قبر پيغمبر اكرم و طلب دعا از او و سلام گفتن بر او و اموات مؤمنين آورده است كه طالبان را الحق كافي است و مي‌توانند مراجعه كنند.
شما استناد مي‌كنيد به ذكر نماز كه مسلمانان جميعاً در نماز‌ها مي‌خوانند: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» و در عين حال از ديگران هم استعانت مي‌جويند و مثلاً به پزشك مراجعه مي‌كنند يا دارو مي‌خورند يا امور عادي زندگي را شاهد مي‌آوريد؛ اما سلفيان مي‌گويند برخي از امور عادي را خدا جايز دانسته ‌و بعضي از امور ويژه خداوند است و فقط بايد از او خواست و از بندگان او كاري ساخته نيست و درخواست اين امور شرك است.
اين امور خاص خداوند كدام امور است؟ بله‌‌ همان ‌طور كه اشاره فرموديد، آن‌ها چنين عذري آورده‌اند و تقريباً همه آن‌ها به اين عذر متوسل شده‌اند. يكي از نوادگان شيخ در فتح‌المجيد مي‌نويسد: «استغاثه در امور ظاهري و عادي و حسي جايز است؛ مثلاً در جنگ يا دفع دشمن مي‌توان از كسي ياري خواست و اما استغاثه در امور معنوي يعني سختي‌هايي كه به انسان وارد مي‌شود از قبيل بيماري و ترس از غرق شدن و تنگي زندگي و فقر و طلب روزي از چيزهايي است كه مختص به خداست و از غيرخدا نبايد خواست (فتح‌المجيد، ‌ص ۱۷۵).
‌ (در اينجا نقل از وهابيان علي‌اصغر فقيهي، ص ۱۵۳)؛ البته اين سخن از آشكار‌ترين انواع شرك است كه در خور بدويان است. شما در كلام او دقت فرماييد. اين مرد يك جهان «ظاهري و عادي و حسي» فرض كرده است كه در آنجا مي‌توان از آدميان درخواست كرد و يك جهان معنوي و ماورايي ويژه خدا كه فقط بايد از او خواست. گويي خداوند جهان ظاهري و حسي را به آدميان سپرده و خود به ماوراي طبيعت عقب‌نشيني كرده است.
در جهان ظاهري، آدميان كاره‌اي هستند و مي‌توان از آنان درخواست كرد و در جهان معنوي فقط بايد از خدا خواست. او نفهميده و نمي‌داند، اگر درهم و دينار در رفع حاجت مؤثر است و اگر آب رفع عطش مي‌كند و اگر دارو بيماري را تخفيف مي‌دهد و اگر دعاي دوستان خدا در برآوردن حاجت تأثير مي‌كند همه و همه، معنوي و غيرمعنوي، ظاهري و باطني، طبيعي و ماوراءطبيعي به اذن خداست و هيچ مؤثري تأثير بالاستقلال ندارد. محل شرك و توحيد همين‌جاست.
عملاً و نظراً اگر براي غيرخدا مثلاً در جلب روزي مؤثري غيرخدا بالاستقلال قائل شديد به تحقيق مشرك هستيد و اگر به اذن خدا بود عين توحيد است. اين هم از طنزهاي روزگار ما است كه وهابيان بي‌خبر از توحيد چماق تكفير را علم كرده و به ضرب دلارهاي نفتي به مغز ساير مسلمانان مي‌كوبند.
به خوانندگان توصيه مي‌كنم اعتقاد اينان را در توحيد با مراجعه به كتاب‌هايشان ببينند. مهم‌ترين مشكل فكري وهابيان اين است كه نه از نگاه قرآني و نه از ديدگاه عقلي نمي‌توانند مرز مشخصي تعيين كنند كه فلان موضوع مخصوص خداوند است و فلان موضوع به بندگان سپرده شده است.
ه‌مان قرآني كه مي‌فرمايد: «وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّيَاحَ» (سوره روم، آيه ۴۶) و مي‌فرمايد: «اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ» (سوره فاطر) و آيات ديگري كه به همين مضمون در قرآن كريم آمده است؛ اما‌‌‌ همان قرآن مي‌فرمايد: «ولِسُلَيْمَـنَ الرِّيحَ عَاصِفَـ‹ً تَجْرِى بِأَمْرِهِ» (ص ۳۶) كه خداي ارسال‌كننده باد‌ها، وزيدن آن را در اختيار سليمان نبي قرار مي‌دهد. چقدر در آيات كريمه تأكيد شده كه هدايت دست خداوند است؛ اما‌‌‌ همان قرآن كريم مي‌فرمايد: «لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ «براي هر قومي هدايتگري است».
تأكيد قرآن بر اينكه حيات و ممات به دست و اراده پروردگار است آنقدر تكرار شده كه احتياج به شاهد ندارد؛ اما به اذن خداوند و به دست عيسي‌ «وَأُحْيِـي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ» (سوره آل‌عمران، آيه ۴۹). آيات ۳۸ تا ۴۰ سوره مباركه نحل داستان گفت‌وگوي حضرت سليمان با بزرگان قوم بني‌اسرائيل است كه آن حضرت سؤال مي‌كند كدام ‌يك از شما مي‌توانيد تخت او را كه در قرآن به «عرش عظيم» تعبير شده قبل از آنكه تسليم شود اينجا حاضر كنيد.
عفريتي از جن گفت، قبل از آنكه از جايت برخيزي تخت را حاضر مي‌كنم؛ اما آن كس كه به علم كتاب الهي آگاه بود گفت پيش از آنكه چشم بر هم زني تخت را بدين‌جا مي‌آورم و آورد و سليمان بر اين نعمت شكرگزاري كرد.
آوردن تخت عظيمي از يمن به فلسطين در كمتر از چشم برهم زدني و زنده كردن مردگان به اذن خدا و فرمانروايي بر باد‌ها كه در قرآن كريم به بندگان مقرب خداوند نسبت داده شده از امور طبيعي است يا غيرطبيعي؟ شما قضاوت فرماييد؛ البته توحيد سليمان نبي هرگز كمتر از محمدبن عبدالوهاب و ابن تيميه نيست؛ اما اين كار غيرطبيعي را سليمان از مصاحبان خود مي‌خواهد، درست به‌رغم فرمايش‌هاي ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب.
همه مواردي كه شما ذكر كرديد درخواست از زندگان است. درخواست از مردگان چه شواهدي در قرآن دارد؟
مرده كيست و زنده كيست؟ در شأن نزول مي‌گويند اين آيه درباره شهداي بدر نازل شد: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛ «هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شده‌اند، مرده‌اند؛ بلكه زنده‌اند و نزد خدا روزي مي‌خورند.» آيا مقام تقرب رسول الله نزد خدا كمتر از شهداي بدر است؟ و در آيه ۱۵۴ سوره بقره مي‌فرمايد: «وَلا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛ «كسي كه در راه خدا كشته شده مرده نگوييد؛ بلكه او زنده است و شما اين حقيقت را درنمي‌يابيد». اين‌ها براي ما كافي نيست؟
مگر مسلمانان روزي پنج بار در نماز‌ها به صيغه مخاطب به رسول خدا سلام نمي‌فرستند؟ آيا اين سلام واجد معنايي است يا فاقد هر معنا؟ قطعاً اين سلام به محضر مبارك او مي‌رسد. به‌‌‌ همان طريق نيز درخواست‌ها را مي‌شنود.
در سوره مباركه توبه آمده است: «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»؛ «هر كاري كنيد خدا و رسول و مؤمنان، آن را مي‌بينند». روايات زيادي ذيل همين آيه از ائمه معصـومينa وارد شـده اسـت كه اعـمـال را رسول خدا (ص) و امام زمان هر دوره‌اي مي‌بيند و خاطر آن‌ها از گناهان امت آزرده مي‌شود؛ همچنان‌كه پس از آگاهي از اعمال خير آن‌ها مسرور مي‌شوند.
روايات زيادي از سيره صحابه نقل شده و در مسانيد سني و شيعه موجود است كه سلف صالح پس از وفات رسول خدا به او توسل مي‌جستند؛ مثل آنچه بيهقي نقل كرده يا آنچه ابن ماجد از ابوسعيد خدري آورده يا آنچه نبهاني از دعاي پيغمبر و سوگند به حق پيمبران سلف آورده است يا آنچه از عمل عايشه نقل شده است؛ اما موضوع ما موضوع شرك و توحيد است؛ اگر به قول وهابيان درخواست از ديگران شرك است ـ كه قطعاً نيست ـ چه فرقي ميان زنده و مرده در اين حكم است؟
مگر آنكه بگوييم خدا شرك نسبت به زندگان را جايز شمرده و نسبت به مردگان نهي فرموده تا حد گردن زدن و بمب گذاشتن و قتل نفس. خداوند مي‌فرمايد: «و اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلا›ِ»؛ «از صبر و نماز استعانت جوييد» و همه مي‌دانند كه صبر و صلو› خدا نيست.
آيا غير از اين است كه پروردگار نسبت به بندگان خود از همه مهربان‌تر و نزديك‌تر است؟ به تأكيد قرآن خداوند درخواست بندگان را مي‌شنود و به اين خواسته پاسخ مي‌دهد؛ چرا مستقيم‌ از خدا نخواهيم و چرا به ديگران براي عرض اين درخواست متوسل شويم؟
خداي متعال از هر كس به بندگان نزديك‌تر و از هر كس به آن‌ها مهربان‌تر «اَسْمَعَ السّامِعينَ و اَبْصَرَ النّاظِرينَ» است و درخواست آن‌ها را اجابت مي‌كند. در اين حقيقت هيچ موحدي ترديد ندارد.
هيچ‌كس هم درخواست مستقيم از پروردگار را ممنوع نكرده است؛ اما اگر مسلمانان پيرو قرآن كريم‌اند و اگر حضرت يعقوب را پيغمبر و مأمور ابلاغ توحيد مي‌دانند بايد به حكم قرآن گردن نهند كه حضـرت يعـقوب در پاسخ درخواست فرزندان خود نگفت كه مستقيماً به سوي خدا برويد؛ بلكه فرمود به زودي از پروردگار درخواست عفو شما را مي‌كنم و «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» باز هم مي‌گويم كه آن حضرت بهتر از امثال ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب و صنعاني و ابن بشر خدا را مي‌شناخت و مرز شرك و توحيد را مي‌دانست.
توسل به اولياي خدا يكي از آداب بندگي و يكي از لوازم توحيد است. كسي كه به ولي‌اي از اولياي خدا متوسل مي‌شود، حتماً دليلي دارد كه مثلاً من گناهكار‌تر و شرمسار‌تر از آنم كه جرأت و روي درخواست داشته باشم يا زبان اوليا‌ را در بيان اين درخواست گويا‌تر مي‌داند يا بيان اين حاجت را از زبان مقربان پروردگار به اجابت نزديك‌تر مي‌شناسد.
خداي را انصاف كدام يك از اين نيات مشركانه است؟ شما آيات شريفه‌اي كه در طلب استغفار در قرآن آمده است مرور فرماييد. لحن اين آيات حكايت مي‌كند كه گويا پروردگار به پيغمبر (ص) امر مي‌كند براي امت طلب استغفار كند تا مورد عفو قرار گيرند. چه كسي مي‌تواند مدعي شود كه با‌‌‌ همان حال و با‌‌‌ همان درجه از اخلاص از درگاه پروردگار طلب حاجت مي‌كند كه رسول‌الله يا اولياء معصوم او طلب مي‌كنند.
شما به لحن ملامت‌بار و حتي تهديدآميز اين آيه در سوره منافقان تأمل فرماييد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ»؛ «هنگامي كه به آن‌ها گويند، بياييد تا رسول خدا براي شما از حق آمرزش طلبد سرپيچي كنند و مي‌بيني آن‌ها را كه با تكبر و نخوت روي برمي‌گردانند‌». نمي‌دانم آدم‌كشان بي‌عاطفه وهابي اين آيات را ديده يا نديده‌اند؟
سلفي‌ها مي‌گويند كه مشركان مكه يعني‌‌‌ همان كساني كه رسول خدا با آنان جنگيد درست مثل شما فكر مي‌كردند. آن‌ها هم مي‌گفتند براي تقرب به خدا بهتر است بت‌ها را شفيع و واسطه قرار دهيم. شما هم ديگران را واسطه قرار مي‌دهيد. حتي مدعي هستند كه شرك آن‌ها خفيف‌تر از شما بوده است و آن‌ها شرك در عبوديت داشتند نه شرك در خالقيت، يعني به يك خداي يگانه و ربوبيت او معتقد بودند؛ اما در دعا و عبادت با واسطه قرار دادن بت‌ها مشرك بودند. شرك عبادي نه شرك ربوبي.
آن‌ها دروغ بزرگي گفته‌اند و اين دروغ بزرگ را قرآن كريم آشكار كرده است. آري محمدبن عبدالوهاب در رساله كشف‌الشبهات مي‌نويسد: «كافران شهادت مي‌دادند كه فقط خدا روزي‌دهنده، آفريننده، حيات‌بخش و گيرنده آن و مدبر جهان است‌».
متأسفانه نه محمدبن عبدالوهاب و نه ابن تيميه نمي‌دانستند كه همه مشركان و از جمله مشركان مكه در عين آنكه به رب‌الارباب اعتقاد داشتند، در كنار آن خدايان ديگري را نيز بالاستقلال در جهان مؤثر مي‌دانستند؛ الهه‌هاي يونان و روم قديم نمونه مشخص و ثبت‌شده‌اي در تاريخ است.
هرچند مشركان مكه اعتقاد داشتند كه خدا روزي‌دهنده و مدبر جهان است، خدايان ديگري را نيز در كنار پروردگار قرار مي‌دادند؛ چنانكه قرآن كريم در سوره مباركه روم از زبان آن‌ها مي‌گويد: «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ»؛ «سوگند به خدا كه در گمراهي آشكار بوديم هنگامي كه بت‌ها را برابر پروردگار عالميان قرار مي‌داديم و با او مساوي مي‌دانستيم. از اين صريح‌تر نمي‌توان در شرك ربوبي مشركان مكه سخن گفت.
آن‌ها در خالقيت خدا نيز مشرك بودند؛ چنان‌كه مي‌فرمايد: «قالوا... وَمَا يُهْلِكُنَا إِلا الدَّهْرُ»؛ «و كسي جز روزگار، ما را نمي‌ميراند» و مي‌فرمايد: «وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا»؛ «و مشركان بندگان او را جزو او قرار دادند» (سوره جاثيه، آيه ۱۵) همچنين در سوره اسراء آيه ۴۶ مي‌فرمايد: «وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا»؛ «و هنگامي كه در قرآن پروردگار تو به وحدانيت و يگانگي ياد شود آنان روي برگردانده و گريزان شوند».
و خداوند در سوره زمر آيه ۸ مي‌فرمايد: «وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ»؛ «و براي خدا همتاياني قرار دادند تا مردم را از طريق او گمراه كنند» و آيات فراوان ديگري كه حكايت از شرك در خالقيت و رازقيت و ربوبيت مشركان مكه مي‌كند.
بله آن‌ها تهمت شرك به مسلمانان اعم از شيعه و سني مي‌زنند و حتي آن‌ها را بد‌تر از مشركان مكه مي‌دانند تا توجيهي براي فتواهاي فضيحت‌بار خود داشته باشند تا خود در خانه‌ها و قصر‌ها بنشينند و انتحاري‌ها را روانه ميدان كنند جسارت آن‌ها به جايي رسيده است كه چندي پيش عبداله بن جبرين وهابي فرمان داد مريدان، قبر مطهر پيغمبر را خراب كنند تا او هم بهشت را براي آن‌ها تضمين كند به بيمارستان مي‌روند و مجروحين را قتل‌عام مي‌كنند.
مسلسل دست مي‌گيرند و همه ساله در پاكستان عزاداران حسيني را سوراخ‌سوراخ مي‌كنند، مرقد جگرگوشه‌هاي پيغمبر را با بمب ويران مي‌كنند. اين قاتلان در سال ۱۲۱۶ هجري به كربلا حمله كردند و فجايعي به بار آوردند و غارت و قتلي به راه انداختند كه يزيد و عمر سعد و ابن‌زياد كرده بودند.
پرسش‌هاي من تمام شد؛ آيا خود شما سخني براي گفتن نداريد؟
چرا برادر. فتنه اين قوم فتنه عظيمي است و خونريزي همراه آن بسيار مصيبت‌بار است. فقط در عراق ۸۰۰ هزار كودك يتيم از جنايات آن‌ها باقي مانده است. آينده غم‌انگيزي در انتظار است مگر آنكه فق‌ها و علماي اسلام همتي كنند و يك‌جا و متحد اعمال آنان را حرام اعلام كرده و در حد استطاعت در مقابل آن بايستند.
من آشنايي چنداني با قوانين بين‌المللي ندارم؛ اما شما به پايگاه‌هاي اينترنتي آن‌ها مراجعه كنيد. دائماً فتواي قتل و كشتار و گردن زدن و حلال كردن مال و جان مسلمانان را نفير مي‌زنند. گمان مي‌كنم اين فتوا‌ها در مجامع حقوق بين‌المللي قابل تعقيب است و بايد اقدام كرد؛ البته اگر دلارهاي نفتي اجازه دهد.




نظرات کاربران