کلید ورود به قلب امام زمان
در آن صحبتهایی که هر شب با آقاجان دارید، به امام زمان(عج) بگویید: آقاجان! ظاهر کار سنگین و سخت است. من خودم توفیق ندارم از رذایل بیرون بیایم. خود این بودن با آقا ما را از رذایل نجات میدهد.
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، آيتالله روحالله قرهي مدير حوزه علميه امام مهدي(عج) حكيميه تهران در تازهترين جلسه اخلاق خود به موضوع «مراقبه» پرداخت كه مشروح آن در ادامه ميآيد:
زنگار قلب را بزداييم، تا جمال دروني شهود يابد
اكتساب فضائل و خوبيها، براي انسان، يك ايدهآل است و همه، في ذاته، دوست دارند در فضائل رشد كنند و وجودشان، پر از فضائل شود. اما معالأسف گاهي انسان ميبيند بعد از يك عمر، نه تنها در اين فضائل، ورود پيدا نكرده، بلكه گناه، وجودش را فراگرفته است. دليل اين است كه او باور نكرد، قبل از ورود به فضائل، نياز به تخليه و از بين بردن رذائل دروني است.
عشق به فضائل، همان خوبيها و تقواي دروني است و بودن در رذائل، همان عجين شدن به فجور است كه بشر به تقوا و فجور، عجين است، «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا». او فيذاته ميخواهد اهل خوبيها باشد و درونش پر از فضائل باشد، اما علت العللي كه نميتواند اين فضائل را در درون خودش، تجلي بدهد و اعضاء و جوارحش، مركز خوبيها شود؛ اين است كه باور نكرد اولين قدم در اين راه، مبارزه با رذائل است.
لذا بيان كرديم: اولياء خدا، متخلقين به اخلاق الهي و اعاظم، در آن مراحل اربعه، اول مرحله را مرحله تخليه قرار دادند. دليل آن هم اين است كه تنها وقتي كه رذائل، بيرون برود؛ فضائل، خودش را نشان ميدهد و اين، نكته بسيار مهمي است.
اولياء تمثيل ميزنند، ميگويند: مثلش، مثل آينه است، اگر آينهاي زنگار داشته باشد، تا اين زنگار و غبار برطرف نشود، جمال در آن، شهود پيدا نميكند. شهود جمال دروني انسان، به قلب سليم است و قلب سليم به وجود نميآيد، إلا به اين كه زنگار قلب كه همان رذائل هست، از بين برود.
اگر كسي بخواهد خودش را در آينهاي كه پر از غبار و زنگار است، ببيند، آن آينه، جمال او را نشان نميدهد. يعني تا غبار و زنگار از آينه ندري، طبعاً جمال ديده نميشود. ظهور و بروز جمال دروني انسان و فضائل او، در قلب سليم است و معلوم است اگر اين قلب، مبتلا به رذائل و گرفتار آن شد، حسنات و جمال دروني انسان را نشان نميدهد.
جمال دروني انسان، همان سليم بودن قلب است كه تسليم به فضائل و مكارم اخلاق و آيات حقيقي حقيقت الانسان شده است. حقيقت الانسان يعني تجلي همه خوبيها. اگر انسان به عنوان خليفةالله از ناحيه خداوند تعيين شد؛ يعني به او خطاب شد: اي انسان! تو جايگاه تجلي اسماء و صفات من هستي. و اسماء و صفات خدا يعني همه فضائل و خوبيها، يعني مكارم اخلاق، يعني قعودش، قيامش، سخن گفتنش و حتي سكوتش؛ همه زيبايي، جمال، فضيلت و اخلاق است. اين هم براي بشر، ميسور نميشود إلا به از بين بردن رذائل.
اولياء خدا بيان ميكنند: اين كه شنيديد كه مبارزه با نفس ميگويند؛ يعني مبارزه با رذائل، پلشتيها، زشتيها و هر آنچه زنگار آن تجليگاه حقيقت الانسان (اسماء و صفات خدا) است. اسماء و صفات خدا، همه فضائل است، موقعي بروز پيدا ميكند كه ديگر چيزي به نام رذيله نباشد و اين مبارزه و جهاد با نفس، يعني از بين بردن همه اين رذائل، تا آن معاني حقيقي ظهور پيدا كند.
نشانه انتظار حقيقي از ديدگاه آيتالله قاضي
علامه سيد محمدحسين حسيني طهراني بيان ميفرمودند: آيتالله قاضي به شاگردانشان، از جمله آقا سيد هاشم حداد بيان فرموده بودند: اگر ديديد در كسي، همه فضائل آمد، يعني باطل رفته است. تا باطل نرود، حق، نمودار نميشود، «جَاءَ الْحَقُ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ».
آيتالله قاضي تمثيل زده و فرموده بودند: وجود مقدس آقاجانمان، حضرت حجتبنالحسنالمهدي(صلوات الله و سلامه عليه)، به عنوان آخرين مهره الهي براي هدايت بشر، موقعي ظهور پيدا ميكند كه حداقل محبين، انتظار واقعي بكشند.
بعد توضيح داده و فرموده بودند: نشانه انتظار، اين است: يعني من از وجودم همه رذائل را پاك كردم و منتظر قدوم مبارك تو هستم. اين هم نكته بسيار بكر و عالي است.
پس اتفاقاً آنهايي كه در اخلاق رشد ميكنند، به حقيقت منتظرين واقعي هستند. معلوم است آن كسي كه دچار رذائل باشد، اصلاً انتظار آقا را نميكشد. انتظار وجود نازنين آقا را كسي ميكشد كه درون خودش را از رذائل پاك كرده باشد، به خصوص مثلث وجودي انسان. مثلث وجودي انسان، چشم، گوش و دهان است كه بايد اين مثلث وجودي را كنترل كند و از همه رذائل پاك كند.
يعني اين چشم نبيند، جز خدا. اين چشم، گناه نكند، چون معلوم است چشم گناهبين، امامزمانبين نميشود. مگر ميشود گناه بكند، امام زمان را هم ببيند؟!
گوشي كه سخن اغيار را بشنود، معلوم است سخن يار را نخواهد شنيد. اصلاً معلوم است كه يار او، همان اغيار هستند. اگر كسي، يار داشت، فقط سخن يار ميشنود و لاغير. گوشي كه به غيبت، تهمت، غنا و موسيقيهاي كذا و كذا باز شد، معلوم است ديگر انتظار آواي ملكوتي «أنا بقيةالله» را نخواهد داشت. آن كسي منتظر حقيقي آقاجان است كه يك زماني حضرت به كعبه تكيه كند و اعلام كند: «أنا بقيةالله»؛ كه گوشش از رذائل پك شود.
زماني انسان ميتواند به حقيقت «يابنالحسن» بگويد، يا وقتي اسم آقا را بر زبان ميآورد؛ بالجد روحش پرواز كند و چنان با لذت و طعم شيرين، اسم آقا را بر زبان آورد كه حالش، منقلب شود؛ كه اين زبان به دروغ، غيبت، تهمت، فحاشي، حرف لغو و ... باز نشود. از اين دهان، لقمه شبههناك (نه لقمه حرام) وارد بطن و جوفش نگردد و ... .
اما اگر اين فضاي دهان، آزاد، يله و رها بود و هرچه خواست خورد و هر لقمهاي از اين دهان در درون انسان فرو رفت و اين زبان، هر چه دلش خواست از غيبت، تهمت، دروغ، فحش و ... گفت؛ معلوم است كه ديگر «يابنالحسن» نميگويد و اگر هم بگويد، لقلقه زبان است. معلوم است چنين كسي استغفار نميكند، اگر هم استغفار كند، همان فرمايش وجود مقدس موليالموالي(عليه الصلوة و السلام) در نهجالبلاغه است كه وقتي در محضر آقا جان بيان كردند: «أستغفر الله ربي و أتوب إليه»، حضرت فرمود: «ثكلتك أمك»، مادرت به عزايت بنشيند. عجب! مگر حرف بدي زد؟! مگر فحش داد؟! مگر حرف ركيكي زد؟! حضرت فرمودند: مگر نميداني شرايط استغفار چيست كه تك تك ميشمارند و به او ميگويند: تو فقط به لقلقه زبان ميگويي.
بيهوده نيست پيامبر عظيمالشأن(ص)، بعضيها را چنان در اوج بردند كه ريگ بر دهان ميگذاشتند كه اگر ميخواهند صحبتي كنند، اول يك مقدار، تأمل كنند كه اين سخن، سخن حق هست يا خير؟
لذا اولياء خدا گاهي با گريه، ندبه، حال خوش و وضعيت عجيبي - كه من در بعضي از بزرگان كه توفيق شرفيابي به محضر مباركشان را داشتم، ديده بودم، ولي أسفا كه انسان ميبيند همه آن خوبان عالم رفتند - بيان ميكردند: «استغفار ميكنيم از استغفارمان!». خيلي عجيب است، استغارمان هم نياز به استغفار دارد. چون اينها لقلقه زبان است. اما آن كسي كه به حقيقت استغفار ميكند، حالش اين است كه اين زبان، كنترل شده است.
جواب جواني به سؤال آيتالله كمپاني در مورد شيريني ذكر «لا إله إلا الله»!
آن آيت حق، مرحوم آيتالله محمدحسن اصفهاني، معروف به كمپاني، ميفرمودند: در حرم اميرالمؤمنين(عليه الصلوة و السلام) آرام نشسته بودم، داشتم زيارت ميخواندم؛ ديدم جواني، ذكر «لا إله إلا الله» دارد و هر آن گاهي در ميان اذكار خود ميگويد: «حلوه، حلوه، لا إله إلا الله، لا إله إلا الله»، چه شيرين است، چه شيرين است ذكر «لا إله إلا الله»!
اگر اين زبان، كنترل شد و اين درون از همه رذائل، لقمه شبههناك و حرام، خالي شد؛ معلوم است يك ذكر، برايش شيرين ميشود. آنوقت همان ميشود كه مرحوم آيتالله كمپاني ميفرمايند: اين جوان من را مبهوت خودش كرد، به ظاهر داشتم زيارتنامه ميخواندم، اما تمام حواسم به سمت او رفت. به او نگاهي كردم و با خود گفتم: اين جوان، چه ميگويد؟! من به ظاهر عالم، يك عمر، «لا إله إلا الله»، گفتم، اما اين جوان ذكر «لا إله إلا الله»، گرفته و گاهي وسطش ميگويد: حلوه! حلوه! آره، خيلي شيرين است، چه شيرين است!
ايشان ميفرمايند: مراقب بودم ببينم حال ايشان چيست، ديدم بعد از دقايقي بلند شد ، به سمت ضريح مطهر موليالموالي(عليه الصلوة و السلام) رفت، دستش را به پنجرههاي ضريح گرفت و شروع به صحبت با مولا كرد. به آرامي عرضه حال ميكرد و بعد ميگفت: «أنا مطيعك مولاي»، «أنا عبدك مولاي»، «أنا ذليلك مولاي» و ... . فهميدم اين جوان، چيز ديگري است. در همين حال، دست بر شانهاش گذاشتم و به او گفت: دقايقي با شما كار دارم. گفت: چشم.
آن مرد الهي و عظيمالشأن، آن كه در فقاهت و اصول، محشر بود، با آن جوان در كناري نشستند و به او گفتند: حالت را ديدم، ميگفتي «لا إله إلا الله» شيريني دارد، شيريني آن چيست؟ به من ياد بده. آن جوان تأمل نكرد و گفت: شيريني آن از درون است، نه از بيرون. اگر درونت را از همه رذائل، خالي كردي؛ شيريني آن را درك ميكني. كسي نميتواند از بيرون به تو بگويد چه خبر است.
آيتالله كمپاني ميفرمودند: آن جوان، من را متحول كرد؛ چون چنان جواب حكيمانهاي داد كه من تا آن زمان، چنين جوابي نشنيده بودم.
شيريني از درون است و تا رذائل را از درون خالي نكني، شيريني را درك نميكني. از بيرون نيست. كسي نميتواند آن را توضيح بدهد و اين، شرحدادني نيست كه شيريني آن يعني چه. بلكه شيريني آن را بايد درك كني و اين، ادراكي است. موقعي هم آن را درك ميكني كه از درون، رذيله نداشته باشي. اين، حالي است كه اولياء خدا دارند و اينگونه تبيين ميكنند و مثال آن را هم مانند آينه قرار ميدهند كه بايد زنگارهاي آن از بين برود، تا آن جمال حقيقي كه فضائل است، نمود پيدا كند.
آينــــهات داني چرا غمــاز نيست؟!/ زانـكه زنگار از رخش، ممتاز نيست!
آينــه كز از زنـگ آلــايش جداست!/ بر شعاع نور خورشيد خـــــداست!
رو! تو زنـــگار از رخ او پـــاك كن/ بعد از آن، آن نـــــور را ادراك كن
اگر انسان ميخواهد آن نور فضائل و مقام تحليه و بعد تجليه و بعد فنا (اين مراحل اربعه وصال) در او باشد، اولين مرحله، مرحله تخليه است. اين كه رذائل را بشناسد و آنها را بيرون بريزد. و إلا مدام هم از فضائل بگويند، انسان هيچ نميفهمد و درك نميكند.
رذائل، سبب ضعيف شدن گيرنده دروني ميشود!
گاهي اوقات، عدهاي به بزرگان ميگفتند: برخي از مطالب به درد مردم نميخورد، لزومي ندارد چنين مطالبي را بازگو كنيد - همانطور كه به آيتالله العظمي شاهآبادي هم چنين چيزي گفته بودند - اما خدا ابوالعرفا، آيتالله العظمي اديب را رحمت كند، ايشان ميفرمودند: من هم ميدانم شايد اينها به درد همه نخورد، منتها اگر رذائل در درون انسانها نبود، دو كلمه از اين فضائل كافي بود كه برخي را به حد موت برساند. يعني از بس با شنيدن اين نكات حقايق الهيهاي كه بزرگان تبيين ميكنند، به وجد ميآمدند و انقلاب دروني در وجودشان شكل ميگرفت كه حالشان، حال موت ميشد. منتها ميفرمودند: چون رذائل هست، فضائل را نميفهمند.
يعني اگر يكي از اولياء خدا يا حتي يكي از معصومين(عليهم صلوات المصلين)، از اول فضائل را تا انتها بگويد، وقتي به زذائل گرفتار شده باشيم، معلوم است كه اصلاً فضائل را نميشنويم و درك نميكنيم. ادراكات ما ضعيف شده و آن قوه گيرايي در ما از بين رفته است. لذا ايشان ميفرمودند: بعضي مواقع متوجه نميشوند، نگران نباشيد. چون رذائل كاري كرده كه آن گيرنده دروني ضعيف شده است و درك نميكند كه چه ميگوييم. لذا اول بايد اين زنگار برداشته شود.
چرا همين عبادات ظاهري اثر نميگذارد؟! اگر جدي، نماز، نماز بود؛ بايد به عروج ميرسيديم. يا نعوذبالله اين «الصلاة معراج المؤمن»، دروغ است، يا اگر راست چرا براي ما محقق نميشود؟! يك دليل همين است كه وقتي رذائل در درون انسان هست، صلاه، لقلقه زبان ميشود. گيرنده دروني ضعيف شده و غبار و زنگار بر روي آن گرفته، لذا اول بايد رذائل شناخته و پاك شود تا قوه ادراك هم بالا برود.
آنوقت، مانند همان جوان ميشود كه يك مرد الهي، آيتالله محمدحسن اصفهاني، معروف به كمپاني را جذب خودش ميكند، آن هم با گفتن فقط يك «لا إله إلا الله»، نه نماز. مرحوم آقا تعريف ميكردند و ميگفتند: خود آسيد محمدحسين كمپاني ميگفتند: آقا! نميدانيد اين جوان با چه حال و بشاشيتي ميگفت: حلوه! حلوه! براي همين است كه وقتي به او ميگويد: چرا حلوه، حلوه ميگفتي؟ ميگويد: نميتوانم توضيح بدهم، اين دروني است، شيخ! بايد به اين برسي، اين تشريحي نيست، ادراكي است. بعضي چيزها را نميشود شرح داد، بايد به آن برسي.
رسيدنش هم فقط به همين است كه انسان در ابتدا از اولين مرحله اين مراحل اربعه طي طريق كند؛ يعني مرحله تخليه را جدي بگيرد. لذا تا نداند رذائل چيست و به دنبال از بين بردن آنها نباشد، چه فايده عبادت كند؟! آن عبادت اثر نميگذارد. اما اگر اينطور شد، جدي نماز او، «الصلاة معراج المؤمن» خواهد شد.
خدا، طاقت دوري بندهاش را ندارد!
مرحوم آيتالله نخودكي در باب صلاة السالكين، نكتهاي بسيار عالي تبيين ميفرمايند. ميگويند: همانطور كه اذان؛ اذن از ناحيه خداوند تبارك و تعالي است كه انسان به سمت پروردگار عالم بيايد، با او سخن بگويد و ملائكه و ...، پشت سر او اقتدا كنند و اين انسان كه مشتاق به لقاء حضرت حق و معراج است، با شنيدن اذان به خواست خود ميرسد؛ ملائكه الهي، مشتاقتر از او به به رؤيت جمال عبد الهي در صلاه هستند.
آيتالله نخودكي در ادامه پا را فراتر ميگذارند و بيان ميفرمايند: نه تنها ملائكه الهي، مشتاقتر براي زيارت عبد خدا هستند، بلكه خود خدا هم اشتياقش بيشتر از آنهاست. همانطور كه در قرآن فرموده: «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» موقعي كه فارغ ميشوي، خودت را وصل و نصب كن. به تعبير عاميانه يعني خدا هم طاقت دوري بندهاش را ندارد. بنده هم ميداند آن حال صلاه، حال تخليه حقيقي از همه اغيار و اتصال به پروردگار عالم است، لذا صلاتش، معراج ميشود، «الصلاة معراج المؤمن».
چه زماني اينطور ميشود؟ آن موقعي كه مثلث وجودي انسان (چشم، گوش و دهان يا زبان) تحت كنترل او باشد. اجازه ندهد لقمه شبههناك پايين برود، چون وقتي رفت و در بطن انسان قرار گرفت، آن لقمه، اثر خود را خواهد گذاشت. چون عالم، عالم اثر و مؤثر است و اصلاً شما نميتوانيد كاري كنيد كه اثر نداشته باشد. لذا اثر خودش را ميگذارد و انسان را بيچاره ميكند. معلوم است آنوقت ديگر چه ميفهمد؟!
اولياء خدا باز تمثيل زدند و فرمودند: در مثال مناقشه نيست، مثلاً اگر كسي پيسي داشته باشد، اما درمان نكند و فقط يك پماد بگيرد، روي صورتش بزند و بخواهد ظاهراً به صورت خود، جمال بدهد؛ معلوم است آن پماد از بين ميرود و بيماري بيشتر ميشود. اما اگر بخواهد پيسي او از بين برود، بايد حقيقتاً درمان كند.
حال، ميگويند: عبادات ظاهري مثل پماد ميماند. اگر درون خود را از رذائل پاك نكند و امراض مختلفي كه در درونش هست، درمان نكند و درصدد علاجش برنيايد، آن عبادات بيفايده خواهند بود.
مثلاً معده، دهان يا دندانهاي او خراب است و بوي گندي ميدهد، اما بيايد به صورت ظاهر عطر بزند؛ شايد در ابتدا خوشبو و معطر باشد، اما مدام بيماريهايش بدتر ميشود و يك روزي اين تعفن، تمام وجودش را ميگيرد.
لذا اولياء خدا چنين مثالي زدند تا ما متوجه شويم كه عبادت ظاهري مانند فضائل ظاهري است كه اگر با وجود رذائل درونياش، فضيلتي را يك عمر هم انجام بدهد، اما ميبيني در آخر، تصورش اين است كه بايد اين فضيلتي را كه انجام داده، حتماً در مقابل كسي بگويد و اگر نگويد، بيفايده است.
لذا يك موقعي حسنهاي را انجام ميدهد، مثلاً يك عمر به كسي كمك ميكند، اما يك جا آن كار خود را براي نمايش دادن به ديگران برملا ميكند و اين، نشان ميدهد كه اصلاً كار او در تمام عمر براي خدا نبوده و براي نفس بوده است. چون يك موقعي كه در تنگنا قرار ميگيرد، ميگويد: مگر من نبودم كمكت كردم؟! مگر من نبودم ...؟ اين من، من كردنها، معلوم ميكند كه از اول هم براي خدا نبوده است.
كريم، نيكوكاريهايش را بدهي خود ميداند كه بايد بپردازد!
موليالموالي، اميرالمومنين، اسدالله الغالب، عليبنابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) ميفرمايند: آنها كه در اخلاق كريمانه رشد كردهاند و كريم شدهاند؛ يعني از رذائل بيرون آمدند وجودشان، از فضائل، پر شد، حالشان اين است: «الكريمُ يَرى مَكارِمَ أفعالِهِ دَينا علَيهِ يَقضيهِ»[4]. كريم بزرگوار، نيكوكاريهايي را كه انجام ميدهد، بدهياي ميداند كه به گردنش هست و بايد قضايش كند.
يعني منت نميگذارد و برعكس مثل آن كسي كه ميخواهد طلب مردم را بدهد و به مردم، بدهكار است، آن كار كريمانه خود را مانند يك بدهي به گردن خودش ميداند.
«الكريمُ يَرى مَكارِمَ أفعالِهِ» بزرگوار و كريم، كارهاي خوب و اخلاقي و هر فعل كريمانهاي را كه از او سر ميزند، «دَينا علَيهِ يَقضيهِ» مانند بدهياي ميداند كه گردنش هست. چون در او، ديگر لئامت و رذالت نيست، اينطور ميشود.
«اللَئيمُ يَرى سَوالِفَ إحسانِهِ دَينا لَهُ يَقتَضيهِ» اما اگر به رذائل گرفتار بود، وقتي يك كار خوب انجام بدهد، منت ميگذارد و تازه ميگويد: ديگران به من بدهكارند! لذا انسان لئيم، احسانهايي را كه در گذشته كرده، بدهي به گردن ديگران ميداند و حالا ميگويد: بايد بدهي من را پس بدهيد. مثل كسي كه قرض داده و حالا ميگويد: قرض من را بده. لذا اگر رذائل باشد، مكارم نه تنها جلوه نميكند، بلكه بعداً خودش را بد هم نشان ميدهد.
پس اين نكته بسيار مهم است، اين كه آن جوان، با ذكر گفتن خود، آيتالله كمپاني را دگرگون كرد و بعد به ايشان گفت: اين شيرينيها، ادراكي است و شرحي نيست؛ نشان ميدهد كه آن جوان، فهميده! فهميدن هم به جواني و پيري نيست! به علم فقه و اصول دانستن و ... نيست! فقط به اين است كه انسان، مزكي بشود و در تربيت الهي، مربا بشود و جدي «تخلقوا بأخلاق الله» را به واسطه از بين رفتن رذائل، شروع كند. و الا اگر اين طور نبود، همان ظاهري است كه پيسي گرفته و يك مقدار مواد به خودش زده كه به واسطه اين پماد و كرم نشان ندهد، اما درمان نكرده، لذا پيسي و مريضي و عفونت او زيادتر ميشود و او را از بين ميبرد.
ظاهرش، چون قبر كافر پر حلل/ باطــــنش، قهر خداي عزوجل
ستون مراحل سير و سلوك الي الله
اگر خاطر شريفتان باشد، در جلسه گذشته، سه حالت را در رذائل بيان كرديم كه اول عصبه، بعد حلوه و بعد عجنه بود. يعني اگر سعي در درمان و از بين بردن رذائل نداشته باشيم، كم كم به مرحلهاي ميرسيم كه وجودمان با رذائل، عجين خواهد شد. لذا بايد بدانيم كه در مرحله اول حركت خود، بايد وجودمان را از اين ناپاكيها تخليه كنيم، تا بتوانيم در طريق إلي الله گام برداريم و آن مراحل اربعه كه تخليه، تحليه، تجليه و فناست را طي كنيم. اما آنچه مهم است، اين است كه همه اين مراحل، به ستون تخليه، وابسته است كه اگر اين ستون تخليه، از بين برود، ديگر فايده ندارد.
لذا اولياء خدا، نكتهاي را در اين زمينه تبيين ميكنند كه خيلي زيباست، ميگويند: اگر بخواهي به حقيقت به اين راه، آگاهي يابي، بايد بداني كه اين سير و سلوك الي الله، عنوان مراحل ندارد، بلكه فقط يك مرحله است كه آن هم مرحله اول است و اگر آن مرحله شد، همه مراحل دو، سه و چهار، اصلاً موجود است و اصلاً ديگر مرحلهاي نيست.
پس علت العلل همين مرحله تخليه است. بارها هم بيان كرديم كه اولياء خدا، حسب روايات شريفه حضرات معصومين(عليهم صلوات المصلين) تبيين كردند و ميگويند: فقط و فقط راه ميانبر، راه مستقيم و راه سريع و تند، فقط يكي است و آن، شناخت رذائل، تخليه آن و ترك گناه است و الا انسان به جايي نميرسد.
اگر جوان عزيزي مدام نزد بزرگان واولياء خدا برود كه ما چه كنيم؟ يك راه ميانبر به ما نشان دهيد. همه بزرگان ميفرمايند: شناخت رذائل و تخليه آن، همين، ديگر مرحلهاي ندارد. اگر اين مرحله درست شد، آن مراحل ديگر هم درست ميشود. پس اگر ما اين مرحله را نشناسيم و با رذائل مبارزه نكنيم؛ آنوقت بخواهيم در مراحل ديگر طي طريق كنيم، محال است و اصلاً شدني نيست.
مثلش اين است كه كسي حروف الفبا را نداند، بعد بگويد: من ميخواهم به كلاس دوم بروم و درس بخوانم! تا حروف الفبا را نداني، مراحل بعد اصلاً محقق نميشود. تا رذائل را نشناسيم و با آنها مبارزه نكينم، معلوم است مراحل ديگر محقق نميشود.
اولياء الهي، دليل اين مطلب را به زيبايي بيان كردند، فرمودند: جلوه تمام رذائل و تمام فضائل، در يك جايگاه، است؛ يعني جايگاه بروز و ظهور آنها، يكي است و آن، قلب است. لذا اگر به بديها احاطه شد، معلوم است كه فضائل نمودي پيدا نميكنند. همان كه ابوالعرفا هم فرمودند كه در اين حالت، حتي اگر نابترين معارف الهيه را - كه يكي از آنها اولياء خدا را دگرگون ميكند و حالشان را حال عجيبي ميكند - هم بگويند، متوجه نميشود و هيچ اثري در او نميگذارد؛ چون اين قلب به رذائل احاطه شده است.
دوري رذائل و شياطين، از قلب و نظر به ملكوت!
بيهوده نيست كه پيامبر اكرم، خاتم رسل(ص) فرمودند: «لولا أنَ الشَياطينَ يَحومُونَ على قُلوبِ بَني آدَمَ لَنَظَرُوا إلَى المَلَكوتِ»[6] اين روايت را هر چه بخواني و تكرار كني، كم است. با لو آمده؛ يعني شرطيه است. اگر شياطين، دور قلب بنيآدم را احاطه نميكردند، آنچه را در آسمانها و زمين و ملكوت است، ميديدند.
اين كه اولياء الهي، از همين جا، هفت آسمان را ميبينند و اين كه همه زمين و آسمانها در احاطه اولياء الهي است؛ يك دليلش همين است. اين را پيامبر(ص) فرمودند، اگر غير معصوم بيان ميكرد، ولو يك عارف بزرگ، ولو يك تاليتلو معصوم، شايد خيليها باور نميكردند.
اين كه فرموده: شياطين به قلب، احاطه پيدا نكنند؛ يعني انسان، قلبش را از رذائل پاك كند. چون رذائل، همان شياطين دروني انسان هستند. «أعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين و أعوذ بالله أن يحضرون إن الله هو السميع العليم»، پناه ميبريم به خداي متعال از اين كه حاضر بشوند.
لذا ميفرمايند: اگر اين رذائل، قلب بشر را احاطه نكنند، آنوقت است كه اين انسان و اين بنيآدم ميديدند آنچه را در آسمانها و زمين و ملكوت است. دقت كنيد كه پيامبر عظيمالشأن(ص) بيان نميفرمايند: به قلب ميديدند. خدا شاهد است به چشم ظاهر دنيا ميديدند. لذا نميخواهيم بگوييم: اين، ادراكات عقليه، يا ادراكات نفسانيه و قلبيه است و به عنوان طهارت نفس تبيين كنيم، هر چند طهارت هم هست، اما با همين چشم ظاهر، با همين گوي كوچك ميتوان ملكوت را ديد، «لَنَظَرُوا إلَى المَلَكوتِ». اما شرط گذاشتند و آن، اين كه رذائل نبايد باشد و اين قلب بايد از احاطه شياطين دور باشد تا به آن مطالب برسد.
لذا اولياء خدا، از جمله ملاي نراقي، صاحب جامع السعادات، بيان ميفرمايند: اتفاقاً همين گناهان و رذائل است كه اجازه نميدهد آن فضائل انسان، بروز پيدا كند. يكي از آن فضائل، نظر به ملكوت آسمانها و زمين است كه اين رذائل، اجازه نميدهد. اگر رذائل از بين برود، آنوقت است كه يكي از اين فضائل بروز پيدا ميكند و آن، ديدن ملكوت آسمانها و زمين است.
اين كه كسي نعوذبالله بگويد: من وجود آقاجان را ديدم - اين را بدانيد كه اولياء خدا هيچ موقع نميگويند، مگر اين كه گاهي ديگران خودشان متوجه شوند – او، حقهباز است و دكان و بازار راه انداخته است. اما اولياء خدا در اين باره ميگويند: اگر رذائل از بين برود، اصلاً نياز نيست تو دنبال آقا بروي، آقا خودشان تو را انتخاب ميكنند و رؤيت آن جمال بي بديل، ميسور است. منتها به يك شرط و ان، اين كه شياطين كه همان رذائل باشند، از وجود انسان پاك شود. در آن صورت معلوم است كه وقتي طاهر باشي، آقا دوستت دارد، آقا دنبالت ميفرستد و تو نيازي نيست دنبال آقا بدوي. آقا، آقاي كريمي است. مدام چهله بگيريم، مدام ذكر بگوييم و ... كه آقا را ببينيم، به درد نميخورد. عزيز دلم! چهلهها موقعي به درد ميخورد كه اين قلب، اين مركز وجود، از رذايل پاك شود، آن موقع اثر دارد.
مجالستهاي معنوي؛ راهي براي از بين رفتن رذائل
در اين زمينه، روايتي وجود دارد كه خيلي آن را شنيديد، يك مقداري از آن را توضيح ميدهم و مابقي آن، به فضل الهي و به شرط حيات، براي هفته آينده ميماند. اولياء الهي نكاتي را در اين باره بيان كردند كه نكات بسيار زيبا و راهگشا و عجيبي است كه إنشاءالله بيان ميكنيم.
آن روايت، اين است از پيغمبر اكرم، محمد مصطفي(ص) كه فرمودند: «إن لِرَبِكُم فى أيامِ دَهرِكُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَضُوا لَهُ لَعَلَهُ أن يُصِيبَكُم نَفحَةٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبداً». خداي متعال، ذوالجلال و الاكرام، در دوران زندگي شما نسيمهاي فيض بخشي را براي شما قرار ميدهد ... .
محال است پروردگار عالم، در زندگي يك يك ما، ولو نفحه و نسيم كوتاهي، از فيوضاتش را قرار نداده باشد. مثلاً ولي خدايي را جلو پايمان ميگذارد، يك مجلس باصفايي را به ما نشان ميدهد، يك حال خوشي را براي ما قرار ميدهد و ... .
در ادامه ميفرمايند: خودتان را در مقابل آن قرار بدهيد « فَتَعَرَضُوا لَهُ »؛ يعني ديگر رهايش نكنيد، ديگر آن مقام را بگيريد و جلو برويد. چون معلوم نيست هميشگي باشد.
عزيز دلم! معلوم نيست، اين صفايي كه شماجوانان داريد، هميشگي باشد. خدا گواه است بيني و بين الله، من خيلي مواقع، به حال، صفا و اين وضع دروني شما جوانها غبطه ميخورم، اما فرزند عزيزم! تصور نكن هميشه اين طور است. اگر يك زماني اين نفحات برايت آمد، اين را گرفتي و رها نكردي، كلاً برندهاي، اما اگر شيطان فريبت داد، رهايش كردي و مجالس خوب را رها كردي، آن وقت گرفتار ميشوي.
اولياء خدا يكي از راههاي برونرفت از رذايل را جليس خوب ميدانند. جليس يعني آن كسي كه انسان با او همنشين است. حال، ما كدام همنشين خوب را داريم؟ مجالسي كه مؤمنين و جوانهاي باصفاها در آن هستند، خيلي عندالله و عندالملائكه ارزش دارد، ملائكه فوج فوج به زمين ميآيند و به آن مجلس، هبوط ميكنند. البته بيني و بين الله، صفاي جوانهايي كه در مباحث اخلاق، دور هم جمع ميشوند، مهم است، حال، ولو از زبان بدبختي مثل من هم باشد. كجا هستند آن اولياء؟! كجاست عزيزالله و عزيزالحجه، آيتالله خوشوقت؟! كجاست آيتالله حقشناس؟! كجاست آيتالله مشكيني؟! كجاست ابوالعرفا، آيتالله العظمي اديب؟! كجايند آن مردان الهي؟! اين مردان الهي رفتند، اين اعاظم، اين بزرگان، اين صاحب نفسها، رفتند. چه كنيم از بد روزگار كه قرعه به نام ما افتاد و امر كردند وإلا خدا را گواه ميگيرم كه اصلاً من از پ بحث اخلاق فراري بودم، چون ميبينم متخلق ميخواهد. مگر شوخي است اما امر كردند و من هم آن موقع، ديگر مجبور به اطاعت شدم، اما الآن هم خدا گواه است، خطاب به نفس خودم ميگويم. اما همين دور هم بودن و اين مجالستهاي معنوي اثر ميگذارد. لذا يكي از راه هاي برون رفت از قضاياي رذايل، جليس خوب است.
پيغمبر اكرم، محمد مصطفي(ص) بيان ميفرمايند: «إن لِرَبِكُم فى أيامِ دَهرِكُم نَفَحاتٍ » نفحاتي براي شما ميآيد، اما هميشگي نيست. « فَتَعَرَضُوا لَهُ»، خودتان را در معرض آن قرار بدهيد و جدا نكنيد. لذا يكي از راههايي كه انسان، آرام آرام رذايلش را بشناسد و سعي در از بين بردن آنها نمايد، همين مجالس است كه ميتواند از خدا مدد بگيرد و بخواهد.
كليد ورود به قلب امام زمان/ چه كنيم نسخه شبانگاهي را از ياد نبريم؟
يكي از راهها هم همين است كه با وجود مقدس آقاجان حرف بزنيم. بارها بيان كردم كه شبها، وقتي ديگر به تعبيري مسواكت را هم زدي و ميخواهي بخوابي، با آقا حرف بزن. اگر راه ديگري هم بخواهم برايتان بگويم، اين است كه در آن صحبتهايي كه هر شب با آقاجان داريد، به آقاجان بگوييد: آقاجان! ظاهر كار سنگين و سخت است. من خودم توفيق ندارم از رذايل بيرون بيايم. قربانت بروم! مولاي من! سيد من! آقاجان! براي ما دعا كن. يك نگاهي به ما بيچارهها كن كه حال ما تغيير پيدا كند. شبها با آقا حرف بزنم.
يك دليل و برهانش را هم گفتم، گفتم: ميدانيد «النوم»، « أخ الموت» است، اگر خوابيدي و ديگر بلند نشدي، ملكالموت ميآيد، سينه را بو ميكند و بر اساس آن، جان را ميگيرد. معلوم است وقتي كسي، آخرين حرفهايش با امام زمان باشد، اين سينه، بوي امام زمان ميدهد و مهدوي است. لذا ادب به خرج ميدهد و به اين خاطر، جان كندن او، آسان ميشود.
خود اين بودن با آقا ما را از رذايل نجات ميدهد. از آقا بخواهيم رذايلمان از بين برود. يكي از راههايي كه شب بتوانيد اين توفيق را داشته باشيد، اين است كه در طي روز، در هر ساعت، لحظاتي را به ياد آقا باشيد. آن هم ولو شده به خواندن همين دعاي سلامتي آقا. در دعاي سلامتي آقا ميخواهي كه «اللهم كن لوليك» تا آن جايي كه ميگويي: «في هذه الساعه و في كل الساعه» خدا! در اين ساعت و در همه ساعات محافظ او باش «ولياً و حافظاً وقائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسكنه ارضك طوعاً» كي ميشود كه ايشان بيايند؟ يعني ميشود باشيم و آن زمان را ببينيم؟! لذا همانطور كه در دعا ميگوييم: «في هذه الساعة و في كل الساعة» و از خدا درخواست ميكنيم كه در هر ساعت، محافظ او باشد، پس من و تو هم بايد در هر ساعت، به ياد آقا باشيم، ولو شده با همين دعا باشد. ساعت 6 صبح يك مرتبه بخوان، ساعت 7 يك مرتبه، ساعت 8 يك مرتبه، ساعت 9 و ... . همينطوري در هر ساعات شبانهروز.
براي اين كه يادت هم نرود و اولش هم تمرين كني، عيبي ندارد كه براي خودت زنگ بگذاري. چون ما با محسوسات و ملموسات كار داريم و گاهي هم در اين دنياي وانفسا، حواسمان پرت ميشود. ديديد يك موقعي كسي كار دارد، زنگ تلفن همراهش را تنظيم ميكند كه من بدانم فلان ساعت قرار دارم. حالا در هر ساعت، ساعتت را كوك كن كه زنگ بخورد و بگو: الآن قرار من با امام زمانم است. الان ساعت صحبت كردنم با آقاجانم است. ولو به اين كه چند لحظه دعاي سلامتي آقا را بخواني، خوب است. وقتي اين كار را كردي، شب ديگر يادت نميرود. شب موقع خواب كه ميخواهي بخوابي، احساس ميكني يك چيزي گم كردي، بعد ميفهمي كه با آقا حرف نزدي.
دقايقي با آقاجان حرف بزن، بخواه، بگو: آقاجان! اين رذايل گرفتارم كرده، اين رذايل من را احاطه كرده، اين رذايل من را بدبخت ميكند. اين جلوات ظواهر دنيا، من را بيچاره كرده، فريبم داده، يك عنايتي كن، اي عين الله الناظره! تو چشم خدا هستي، به من بيچاره هم يك نگاهي كن.
سعي هم بكن كه اگر توانستي بعد از خواندن اين دعاي سلامتي، يك فاتحه هم براي مادرش حضرت نرجس خاتون بخواني، عجيب آقا مادرشان را دوست دارند و اين، كليد ورود به قلب آقاجان است.
قربانت بروم! يابن الحسن! آقاجانم! مولاي من! مولا، يك غلام بد هم داري، يك غلام گنهكار هم داري. قربانت بروم! اين هم از ابتلائات شماست كه گرفتار غلام بد هم بشوي، قربانت بروم.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931202000547#sthash.cGZZLY1R.dpuf