زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند

زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند

سرانجام 30صفر و سالروز شهادت امام رضا فرارسید ، زائران پیاده ای که طی ده روز پس از اربعین دل را به جاده ها زده و باسرمای تا 20 درجه زیرصفر بیابانها و برف و بوران کنارآمده بودند، همانها که قافله سالار کاروانشان از کودک سه ساله تا پیرمرد نودساله به چشم می خورد مسافرت پیاده را با رسیدن به وصال معشوق در روزشهادت حضرتش به پایان بردند.

خبرنگار پايگاه اطلاع رساني حج در مشهد باتعدادي ازمسافران محبوب حضرت ثامن الحجج به گفتگو نشست . آنها از احساسات ، آرزوها يشان سخن گفتند، از اين كه چگونه دربيابانها به شوق رسيدن به كعبه آرزوها قدم زدند و چگونه درمقابل خارهاي مغيلان كه درقالب سرما و سختي ها و مشكلات طول راه سروصورت آنها را نوازش مي داد، سرفرودنياوردند. گوشه اي از اين گفتگوها را براي شما بازگو مي كنيم:
مرد41 ساله اي با لباسهاي بسيجي و چهره سوخته نظرم را جلب كرد. جلو رفتم سلام كردم، نامت چيست؟ اهل كجايي و به كجا مي روي؟ گفت: من علي رضا شهبازي اهل زنجان هستم، مسافر اربعين بودم و تصميم گرفتم هنوز كه گردوخاك زيارت اربعين و آقام امام حسين (ع) برسروصورتم هست به آقاو مولاي ما ايرانيها و مولاي همه مسلمانان جهان بگويم كه آقاجان خيلي دوستت دارم ، باهمين لباس و همين گردوخاك پياده مي آيم به پابوست . ازاوسوال كردم در پياده روي اربعين چه ديدي؟ گفت: همه اش اخلاص بود و ايمان، وقتي به نجف رفتم به ياد مظلوميت هاي آقام اميرالمومنين (ع) دركوفه اشك ريختم و درمسير نجف تا كربلا به ياد امام شهيدم ناله زدم ، ديدم كه من كجا و اين موكب داران با اخلاص كه همه زندگيشان را درطبق اخلاص گذاشته اند كجا ؟ اربعين دانشگاه بزرگ انسان سازي است كه دانشجويان آن ازهمه سنين هستند، هركه را آقا بپذيرد، پاي در ركاب مي گذارد، پيرو جوان، زن و كودك، ايراني و عراقي نمي شناسد، از همه مليتها دراين دانشگاه حضور داشتند.
پرسيدم ازچه موقع و چگونه به پياده روي امام رضا آمدي ؟ گفت: بلافاصله بعد از اربعين به زنجان رسيدم و ديدم گردان بسيج ما به مشهد آمده اند ، خودم را به آنها رساندم و از نيشابور با پاي پياده همراه آنها شدم .
سوال كردم ازاين كه زائر پياده آقا هستي چه احساسي داري ؟ ژاسخ داد: درمسير راه وقتي به موكب بينالود رسيديم تصميم گرفتم جلوتر راه بيفتم تا درتنهايي خودم با آقاوملايم امام رضا نجواكنم و حرفهاي دلم را با صداي بلند به آقا بگويم . حال ديگري به من دست داد . علي رضا اشك از چشمانش جاري شد و برگونه هايش سرازير گشت و براي لحظاتي ساكت ماند ، انگار احساسش را با اشكهايش نشان مي داد، من درحيرت فرورفتم كه چه حبي است حب اهل بيت كه اين زائر خسته را چنين متحول مي كند ؟ ادامه داد: درسرماي نزديك به 20 درجه زير صفر درمسير بينالود به مشهد مي گفتم آقا من كوچكتر از آنم كه در ليست سربازان امام زمانم باشم ، اما شما آقا لطفي كن كه اگر لياقت سربازي امام عصر را ندارم ، آقا مرا محب خود بداند و جزء سياهي لشكرش باشم . باز گريه امانش نمي دهدو اين شعر را زمزمه مي كند : آزمودم دل خود را به هزاران شيوه هيچ چيزم به جز وصل تو خشنودم نكرد
پرسيدم دراولين نگاه به گنبد و بارگاه آقا چه طلب كردي ؟ با چهره اي برآشفته از آه مي گويد اگر امام رضا مراقبول كرده باشد از او سلامتي آقايم امام زمان و تعجيل در فرجش را طلب كردم ، براي سلامتي رهبرم و براي پيروزي رزمندگان اسلام درهمه جبهه ها دعا نمودم . گفتم براي خودت چي خواستي ، گفت وقتي من نجف و كربلا را ديدم و آن را با مشهد گره زدم من كي باشم كه براي خودم چيزي بخواهم. سوال كردم آيا احساس كرامت امام رضا را در اين سفر مشاهده كردي؟ باز چشمانش باراني شد و گفت : من كاروانم را گم كردم و ساكم به همراه پول و وسايلم همراه كاروان بود. هرچه با مسئول كاروان تماس گرفتم گوشيش جواب نمي داد . مانده بودم زائري خسته و كوفته و گرسنه وبي پول ، نه جايي و نه امكاناتي ، دركنارحرم صف بزرگي بود ايستاده بودم تاشايد غذاي حضرت به من برسد . نمي دانم چه شد كه غذاي حضرت ازدست كسي بدون اين كه نوبت من برسد نصيبم شد ، يكي از خدام مرا باخود برد و به من جاي خواب داد. برايم بليط برگشت تهيه كرد و دراين ايام هم ميهمان امام رضا شدم و هم از سفره آقا متنعم . درعجبم كه چي شد؟
پيرمردي دوست داشتني است، گرد پيري برسروصورتش نشسته ، چين و چروك صورتش نشان ازگذشت هشتاد پاييز از عمرش دارد ، اما با چالاكي راه مي رود .
سلام پدرجان ، اهل كجا هستي و به كجا مي روي ، نامت چيست ؟ گفت: من ابراهيم محمدي هستم اهل جنوب خراسان ، به زيارت امام رضا مي روم . چرا با پاي پياده ، مي گويد: اگر آقا قبول كند ثواب هرقدم پياده مي داني چقدر است ، براي هرقدم پياده كه زائر امام رضا برمي دارد چه ثوابها كه نمي دهند ؟ اما شرط وشروط دارد . چه شرطي پدرجان ؟ شرطش اين است كه امام را با عرفان زيارت كني . عارفاً بحقه يعني اين كه بداني، اطاعتش واجب است و اينكه او امامي است غريب و امامي است كه به شهادت رسيده است. هر كس او را زيارت كند در حالي كه معرفت به وي داشته باشد، خداوند ثواب هفتاد شهيدي كه حقيقتاً نزد پيامبر به شهادت رسيده باشند، را به او مي دهد.
سوال كردم چه احساسي از سفر پياده و زيارت امام رضا داري ؟ گفت: احساس شادي ازاين كه آقا مرا با همه بديهايم پذيرفته و به من اجازه حضور در محضرش را داده است ، احساس اين كه من هم بايد جبران اين توفيق را با خودسازيهايم داشته باشم ، به پابوسي آقا مي روم و چه افتخاري از اين بالاتر درهمه عمرم كه من زائر پياده رضايم.
پرسيدم چه توصيه اي به جوانها داري ؟ نگاهي كرد و گفت توصيه من به جوانها اين است كه قدر اين امام رئوف را بدانند ، آقايي كه من پيرمرد را پذيرفته مگر مي شود جوانهاي اين امت را نپذيرد ؟ و اين شعر را زيرلب زمزمه مي كند: درجواني پاك بودن شيوه پيغمبري است ورنه هرگبري به پيري مي شود پرهيزگار
پرسيدم در اولين نگاه به گنبد و بارگاه آقا چه دعايي داري ؟ گفت: دعا براي موفقيت رهبرم و كشورم ، دعا براي سلامتي امام زمانم، دعا براي توفيق جوانها و دعا براي همه ملتمسين دعا
پيرزن سالخورده اي است كه برروي ويلچر نشسته و گويا فرزندش وي را به جلو هل مي دهد.
گفتم سلام مادرجان ، اهل كجاهستي و به كجا مي روي، نامت چيست ؟ من زهرا جاني هستم از خطه خراسان ، به زيارت امام هشتم مي روم.
پرسيدم چگونه تا اينجا آمدي؟ گفت: چه فرق مي كند ، مقداري با پاي چلاقم آمدم اما پسرم با اين ويلچر به كمك من آمد، خدا يارش باشد. مي خواست مرا با ماشين به مشهد بياورد ، اما گفتم من شايد ديگر توفيق زيارت آقا راپيدا نكنم ، دوست دارم در آخرين سفرم با همين پاي چلاق به زيارت آقا بروم،
سوال كردم چه احساسي از اين پياده روي داري ؟ گفت: هرچند پاهايم به من اجازه طي همه مسير را به صورت پياده نداد اما بسيار خوشحالم كه توانستم خودم را با اين جوانها همراه كنم و به آقايم امام هشتم بگويم كه آقا جان من هرچه دارم از تو دارم،
پرسيدم در اولين نگاه به گنبد و حرم آقا چه دعايي داري ؟ قطرات اشك از گوشه چشمانش جاري مي شود و مي گويد آرزوي سلامتي و فرج آقا را دارم، براي همه جوانها دعا مي كنم . براي اين فرزندم كه مرا با صبر و حوصله با خودش همراه كرد نيز دعا مي كنم.


| شناسه مطلب: 65092




زائران رضا



مطالب مرتبط

نظرات کاربران