روز چهارم محرم روز حر که جلوه روشنی از توبه و بازگشت است

کاروان با آب فراوان حرکت کرد، در حالی که مسیر را طی می کردند ناگهان سپاه ابن زیاد در حالی که سخت تشنه بودند از راه رسیدند. امام دستور داد آن ها را سیراب کنید.

به گزارش خبرنگار اعزامي پايگاه اطلاع رساني حج از كربلاي معلي، قصه حرّ ابن يزيد رياحي را كتاب هاي مهمي مانند ابومخنف، لهوف صفحه صد و سي و هفت، ارشاد مفيد جلد دوم صفحۀ هفتاد و هشت، بحار علامۀ مجلسي جلد چهل و چهار، معال سبتين جلد يك، و......نقل كردند، كاروان سيدالشهداء وقتي از منزل ذباله خواست به طرف كوفه حركت كند، امام حسين فرمان داد آب برداريد، دستور امام اطاعت شد.
كاروان با آب فراوان حركت كرد، در حالي كه مسير را طي مي كردند ناگهان سپاه ابن زياد در حالي كه سخت تشنه بودند از راه رسيدند. امام دستور داد آن ها را سيراب كنيد، اسب هايشان را هم آب دگردند ياران امام كه آب فراواني برداشته بودند چنين كردند. ابن طعان مي گويد در زمرۀ سپاهيان حر بودم، عقب مانده بودم، وقتي رسيدم همه آب خورده بودند و سيراب شده بودند، امام حسين وقتي مرا ديد و تشنگي مرا مشاهده كرد، شتر آب آوري را به من نشان داد كه مشك پر آب بارش بود، فرمود آن را بخوابان و آب بخور. من شتر را خواباندم، دهانۀ مشك را به دهان گذاشتم، از گوشۀ دهانم آب مي ريخت نمي توانستم بخورم، خود حضرت حسين پيش آمد و دهانۀ مشك را لوله كرد، به دهان من گذاشت تا سيراب شدم، اسب من هم آب خورد تا سيراب شد.
سپاه كوفه با رياست حرّ پس از سيراب شدن يك مقدار استراحت كردند تا ظهر شد. در اين جا حرّ با نيروي ادب يك قدم به سوي حق آمد، چگونه؟ وقت ظهر امام به حجاج ابن مسروق، مؤذن ارتش خودشان فرمودند اذان بگو. سپس به حرّ فرمود آيا نمازت را با لشكر خودت مي خواني؟ فرماندۀ سپاه دشمن، نان خور يزيد، بر خلاف انتظار گفت: نه، بلكه نماز را با تو مي خوانم. اين ادب و اين نمازي كه او خواست پشت سر حضرت بخواند، در حقيقت پشت كرده به فرهنگ دشمن بود و او را يك قدم به سوي پروردگار پيش برد و اين كارش كليدي براي گشوده شدن درهاي رحمت حق به سوي او بود. نماز خواندند و امام خطبه اي را خواندند، تا وقت نماز عصر شد. باز حرّ نماز عصر را به حضرت اقتدا كرد،
پس از نماز بين امام و حرّ گفتگو دربارۀ مردم كوفه و بازگشت امام به مكه يا مدينه آغاز شد. ولي حرّ اصرار كرد كه من مأمورم شما را به كوفه ببرم. امام در برابر حرّ فرمودند: (سَكَنَتكَ اُمُّك) مادر به عزايت بنشيند، چه مي خواهي؟ حرّ يك مقدار سكوت كرد، سپس به حضرت نظر كرد و گفت (اَما وَ اللهِ لَو غيرُكَ مِنَ العَرَب يَقولُ حالي وَ هُوَ عَلي مِثلِ تِلكَ الحالَةِ الَّتي أنتَ عَلَيها ما تَرَكتُ ذِكرَ اُمِّهِه بِسَّكن أن أقولَها كائِناً ما كان وَ لكِن وَ الله مالي إلي ذِكر اُمِّك مِن سَبيل إلّا بِأحسَنِ ما يُقدَرُ عَلَيه) به خدا سوگند اگر غير تو از عرب اين كلمه را به من مي گفت و در يك چنين گرفتاري كه تو هستي قرار داشت، من او را رها نمي كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگي ياد مي كردم، قطعاً پاسخش را مي دادم، ولي به خدا سوگند من حق ندارم نام مادرت را جز به نيكوترين وجه مقدور به زبان جاري كنم.
بعد از نماز اين مرحلۀ دوم ادب حرّ بود كه نشان داد به خاطر اين احترام به حضرت زهرا، درهاي رحمت خاصّ حق به روي او باز شد. گذشت تا روز عاشورا، با اين كه عمر سعد به او ترفيع مقام داده بود، ولي حال توبه و نورانيّت عجيبي به او دست داد و با كمال خضوع و تواضع با ياد ندايي كه اول سفر شنيده بود كه او را به بهشت بشارت دادند، به سوي خيمه هاي امام حركت كرد. نزديك خيمه پياده شد، دو دستش را روي سر گذاشت، چون به امام نزديك شد، خودش را روي زمين انداخت، روي خاك انداخت و مرتب مي گفت: (اللهمَّ إليكَ أنَبتُ فَتُب عَلَيه) خدايا من توبه كردم، توبۀ مرا بپذير. (فَقَد آرعَبتُ قُلوبَ اُوليائِك وَ اُولادَ بَيتِ نَبيِّك) من دل بندگان تو را به هراس ا نداختم، خدايا دل دختر پغمبرت را، دل فرزندان دختر پيغمبر تو را به ترس انداختم. حضرت فرمودند: (إرفَع رَأسَك) سرت را بردار. عرضه داشت: يَابنَ رَسولِ الله، من همان كسي هستم كه تو را از بازگشت به مدينه مانع شدم، من راه را به تو بستم، واقعاً براي من جاي توبه وجود دارد؟ حضرت فرمود: (نَعَم، يَتوبُ اللهَ عَلَيك) بله جاي توبه وجود دارد، سرت را از روي خاك بردار، خدا توبۀ تو را پذيرفت. سپس به طوري كه شيخ ابن نما در كتاب منتخب نقل مي كند، به حضرت گفت: يابن رسولِ الله وقتي از كوفه بيرون آمدم، از پشت سر صدايي شنيدم كه مي گفت: اي حرّ: تو را به بهشت بشارت باد. حضرت فرمود: (أسَبتَ أجراً وَ خِيرا) پاداش خدا و خير را خوب تشخيص دادي كه از يزيديان بريدي و به اهل بيت پيوستي و خوب خودت را به آن بشارت رساندي.
بعد اجازه گرفت، به ميدان رفت، بعد از جنگ سختي كه با مردم كوفه كرد شهيد شد. امام بالاي سرش نشست و به رخسارۀ خون آلودش دست محبت كشيد،و اين جمله را فرمود: (أنتَ الحُر كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ حُرُّ فِي الدُّنيا وَ سَعيدٌ فِي الآخِرَة) تو آزادي چنان كه مادرت تو را به آزادي نام نهاد، در دنيا آزادي و در آخرت خوشبخت.
**حجت الاسلام و المسلمين ابراهيم بهاري


| شناسه مطلب: 70738




محرم



نظرات کاربران