بخش 2

پیامبر رحمت و عطوفت معصوم دوم : علی هارونِ رسول#160;الله ( صلّی الله علیه وآله ) تک سوار خندق


31


معصوم دوم

امام علي ( عليه السلام )

حضرت علي ( عليه السلام ) در سيزدهم رجب سال 30 عام الفيل ( 10 سال قبل از بعث پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ) در داخل خانه كعبه به دنيا آمد . مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت . در بيست و يكم ماه رمضان سال 40 هجري ، در شهر كوفه ، به درجه شهادت نائل گرديد . قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد .

مجموع عمر علي ( عليه السلام ) را مي توان به پنج قسمت تقسيم كرد ، نخستين آن پيش از بعثت است كه حدود ده سال و دوره حساس شكل گيري شخصيت اوست ، علي ( عليه السلام ) در اين ده سال تحت تربيت و نظارت رسول رحمت بود . علي ( عليه السلام ) در خطبه قاصعه از اين دوره تربيتي چنين ياد مي كند :

« شما ( ياران پيامبر ) از خويشاوندي نزديك من با رسول خدا و موقعيت خاصي كه در نزد آن حضرت داشتم ، آگاهيد ، مي دانيد كه در ايام خردسالي ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مرا در آغوش مي گرفت و به سينه خود مي فشرد و . . . غذا در دهان من مي گذارد و من همچون بچه اي كه به دنبال مادرش مي رود ، همه جا همراه او مي رفتم ، هر روز يكي از فضايل


32


اخلاقي خود را به من تعليم مي كرد و دستور مي داد كه از آن پيروي كنم . ( 1 )

و امّا دومين قسمت از زندگاني علي ( عليه السلام ) را مي توان از بعثت تا هجرت به مدينه جستجو كرد كه حدود سيزده سال است . نخستين افتخار علي ( عليه السلام ) در اين دوران پيشگامي او در پذيرش اسلام است . برادران اهل سنت در اين باره مي گويند : حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) روز دوشنبه به نبوّت مبعوث شد و علي ( عليه السلام ) فرداي آن روز ( سه شنبه ) با او نماز خواند . ( 2 )

خود حضرت در همان خطبه قاصعه مي گويد : آن روز ، اسلام جز به خانه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و خديجه ( عليها السلام ) راه نيافته بود و من سومين نفر آنها بودم . نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را مي شنيدم . ( 3 )

پيامبر اسلام به مدت سه سال از دعوت عمومي خودداري نمود و پس از سه سال فرشته وحي نازل شد و به ايشان ابلاغ شد تا دعوت همگاني خود را از طريق دعوت خويشان و بستگان آغاز نمايد .

پس از دعوت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) سكوتي مطلق ، آميخته با بهت و حيرت بر همه سايه افكند ، علي ( عليه السلام ) كه در آن روز بيش از 15 سال نداشت سكوت را در هم شكست و برخاست و رو به پيامبر كرد و گفت :

« اي پيامبر خدا من تو را در اين راه ياري مي كنم . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، خطبه 192

2 . استيعاب ، ج 3 ، ص 32

3 . نهج البلاغه ، خطبه 192


33


حضرت از او خواست تا سكوت كند . سه بار اين جريان تكرار شد و كسي جز علي ( عليه السلام ) پاسخ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را نداد ، در اين موقع پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دست خود را بر دست علي زد و فرمود : هان اي خويشاوندان و بستگان من ! علي برادر و وصي و خليفه من در ميان شماست . ( 1 )

در سال سيزدهم بعثت ، ميان پيامبر اكرم و اهل يثرب پيمان عقبه دوم منعقد شد و آنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را به مدينه دعوت كردند . مكيان تصميم به قتل رسول خدا گرفتند و داستان ليلة المبيت شكل گرفت . فرشته وحي ، پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت و دستور داد تا ايشان به يثرب هجرت كند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هم نقشه سران قريش را با علي ( عليه السلام ) در ميان گذاشت و فرمود : امشب در بسترم بخواب و آن پارچه سبزي را كه من هر شب بر روي خود مي كشيدم ، بر روي خود بكش تا تصور كنند كه من در بستر خفته ام . علي ( عليه السلام ) شجاعانه و صادقانه بجاي رسول الله در بستر خوابيد و دشمنان هم طرفي نبستند . قرآن مجيد اين فداكاري بزرگ علي ( عليه السلام ) را در تاريخ اسلام با كريمه قرآني جاودانگي بخشيد و فرمود : بعضي از مردم با ايمان همچون علي ( عليه السلام ) در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جان خود را براي كسب خشنودي خدا مي فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است . ( 2 )

مفسران مي گويند اين آيه درباره فداكاري بزرگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 63

2 . بقره : 207


34


علي ( عليه السلام ) در ليلة المبيت نازل شده است . ( 1 )

خود حضرت نيز در شوراي شش نفري كه به دستور عمر براي تعيين خليفه تشكيل گرديد با اين فضيلت بزرگ بر اعضاي شورا احتجاج كرد و فرمود : شما را به خدا سوگند مي دهم آيا جز من چه كسي در آن شب پرخطر كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عازم غار « ثور » بود ، در بستر او خوابيد و خود را سپر بلا نمود ؟ ! همگي گفتند : كسي جز تو نبود . ( 2 )

و امّا دوره سوم زندگي حضرت امير از هجرت تا وفات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود در اين دوره بود كه علي ( عليه السلام ) در عقد اخوت به افتخار برادري حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) نايل آمد . پس از آن كه براي هر يك از حاضران برادري تعيين گرديد ، علي ( عليه السلام ) كه تنها مانده بود ، با چشمان اشكبار به حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : بين من و كسي پيوند برادري برقرار نساختي . 39پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : تو برادر من در دو جهان هستي . ( 3 )

در اين دوران شاهد فداكاري هاي بزرگ حضرت در جبهه هاي جنگ هستيم . پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) پس از هجرت به مدينه ، بيست و هفت غزوه با مشركان و يهود و شورشيان داشت كه علي ( عليه السلام ) در بيست و شش غزوه شركت داشت و تنها در غزوه تبوك به علت حساسيت شرايط كه بيم آن مي رفت منافقان در غياب پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مركز حكومت اسلامي ، دست به توطئه بزنند ، به دستور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح نهج البلاغه ، ج 13 ، ص 262

2 . خصال ، ج 2 ، ص 560

3 . مستدرك علي الصحيحين ، ج 3 ، ص 14


35


پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در مدينه ماند . در جنگ هاي احد ، بدر ، خندق و ساير غزوات نقش تعيين كننده اي داشت .

پس از رحلت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) علي ( عليه السلام ) شايسته ترين فرد براي اداره امور جامعه اسلامي بود و در حوزه اسلام جز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هيچ كس از نظر فضيلت ، تقوا ، بينش فقهي ، جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالي انساني به پايه علي ( عليه السلام ) نمي رسيد . به دليل همين شايستگي ها ، آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) به عنوان رهبر آينده مسلمانان معرفي شده بود كه از همه آنها مهم تر جريان « غدير » است ، از اين نظر انتظار مي رفت كه پس از رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بلافاصله علي ( عليه السلام ) زمام امور را در دست گيرد و رهبري مسلمين را ادامه دهد ، امّا عملا چنين نشد و امام بر سر دو راهي سرنوشت ساز ، سكوت يا قيام و احقاق حق قرار گرفت . خود حضرت در خطبه شِقْشِقيه درباره اين اوضاع مي فرمايد :

« من رداي خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم ، در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها بپاخيزم و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتي كه پديد آورده اند ، صبر كنم ؟ محيطي كه پيران را فرسوده ، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وامي دارد . ( عاقبت ) ديدم بردباري و صبر ، به عقل و خرد نزديك تر است ، لذا شكيبايي ورزيدم ولي به كسي مي ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد ، با چشم


36


خود مي ديدم ميراثم را به غارت مي برند . » ( 1 )

مهم ترين فعاليت هاي امام ( عليه السلام ) در دوران خلفا ، عبادت و بندگي خدا ، تفسير قرآن ، پاسخ به پرسش هاي دانشمندان ملل جهان ، بهويژه يهود و مسيحيان و بيان حكم شرعي رويدادهاي نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت ، كار و كوشش براي تأمين زندگي و مشاوره مورد اعتماد به خلفا در مسائل سياسي و علمي است و مرحله پاياني زندگي حضرت كه از خلافت تا شهادت است . خلافت و زمامداري علي ( عليه السلام ) كه سراسر عدل و دادگري و احياي سنت هاي اصيل اسلامي بود ، بر گروهي سخت گران آمد و صفوف مخالفي در برابر حكومت او تشكيل گرديد ، اين مخالفت ها سرانجام به نبردهاي سه گانه با « ناكثين » « قاسطين » و « مارقين » منجر گرديد و اين چنين بود كه آن يگانه دهر را به رضا و رضوان الهي متصل ساخت ، امّا حب علي ( عليه السلام ) در دل هاي محبان آن حضرت جاودانه ماند .

از سلمان فارسي درباره علي ( عليه السلام ) سؤال شد ، گفت : من از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه فرمود : « همواره با علي بن ابي طالب همراه باشيد ، او مولاي شماست او را دوست بداريد ، او بزرگ شماست از او پيروي كنيد . او داناترين شماست ، او را گرامي بداريد ، او شما را به بهشت رهنمون است ، پس عزيزش بداريد ، هرگاه شما را خواند ، اجابتش كنيد و هرگاه فرمان داد فرمان بريد . آن گونه كه مرا دوست داريد او را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، خطبه 3


37


دوست بداريد و آن گونه كه مرا گرامي مي داريد او را نيز عزيز بداريد بدانيد آن چه من درباره علي ( عليه السلام ) به شما گفته ام ، جز به دستور پروردگارم ـ جَلّتْ عَظَمَتُهُ ـ نبوده است . » ( 1 )

رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در سخني ديگر مي فرمايد : « اي علي ! مَثَل تو در قرآن ، مثل سوره ( قُل هُوَ اللهُ احد ) است ، هر كس اين سوره را يك بار بخواند ، گويا يك سوم قرآن را خوانده است و اگر آن را دو بار بخواند ، گويا دو سوم قرآن را خوانده است ، چنان چه آن را سه بار بخواند ، گويا همه قرآن را خوانده است و تو يا علي ! هر كس تو را به قلبِ خود دوست داشته باشد ، يك سوم ايمان را داراست و اگر تو را به قلب و زبانش دوست بدارد به دو سوم ايمان دست يافته است چنان چه به قلب و زبان و عمل خويش با تو دوستي كند ، همه ايمان را در خود گرد آورده است .

اي علي ! سوگند به خدايي كه مرا به حق ، به عنوان نبيّ ، برگزيده است ، اگر اهل زمين ، تو را مثل اهل آسمان دوست مي داشتند ، خداوند هرگز احدي از آنان را به آتش دوزخ ، عذاب نمي كرد . » ( 2 )

حضرت فاطمه ( عليها السلام ) نيز حب علي ( عليه السلام ) را عامل سعادت و خوشبختي انسان مي شمارد و مي فرمايد :

« اِنَّ السَعيدَ كُلَّ السَّعيدِ حَقَّ السّعيدِ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً في حَياتِهِ و بَعْدَ مَوْتِهِ ( 3 ) ؛ نيك بختِ سراسر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فرائد السمطين ، ج 1 ، ص 78 ، ح 45

2 . مناقب ، خوارزمي ، ص 246

3 . ينابيع المودّه ، ص 213


38


نيك بخت ، كسي است كه علي ( عليه السلام ) را در هر حال ( مرگ و زندگي ) دوست بدارد . »

علي ( عليه السلام ) وجود ارزش مندي است كه همه ارزش هاي خاكي و افلاكي را در خود گرد آورده است ، ارزش هاي علي ( عليه السلام ) ارزش هايي نيستند كه با امور محسوس و مادي برابر بوده و جايگزين داشته باشند . علي ( عليه السلام ) انساني كامل ، رهبري آگاه و وارسته ، خيرخواه و خستگي ناپذير ، جنگ جويي دلير ، عابدي عاشق ، عارفي شيدا ، سرپرستي دلسوز ، تكيه گاهي مطمئن ، پدري نمونه ، همسري شايسته و نخستين جانشين بي نظير نبوت است . در اين مقال كوتاه ، درياي فضايل علي ( عليه السلام ) نمي گنجد . تنها نمي از يمي و قطره اي از درياي بيكران فضايل علي ( عليه السلام ) را به رشته تحرير آورده ايم .


39


هارونِ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله )

راستي با كدامين واژه مي توان به توصيف آفتاب نشست ؟

اخلاص او آن گاه كه در بحبوحه كارزار ، برخاست [ تا مبادا ذره اي شائبه نفساني در آن باشد ] معنا گرفت ؛ چون به همراه همسر و فرزندانش ، افطار خود را سه شب پياپي به مسكين و يتيم و اسير بخشيد ، خودخواهي ها رخت بربست و دگرخواهي ، معنا و مفهومي تازه يافت ؛ آن شب كه ضربه شمشير ابن ملجم بر فرق نازنينش نشست ، عفو و گذشت در برابرش به زانو درآمد ،

علي ( عليه السلام ) ، اقيانوسي است كه كرانه اش ، سراسر هستي را پوشانيده است و خورشيد محبت علي ( عليه السلام ) ، روشناي دل هاي عاشقان و نورافشان پرده هاي زمان است .

فضيلت هاي او بي شمار است و كسي را ياراي شمردن همه آنها نيست . آيا اين سخن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) را شنيده اي كه به علي ( عليه السلام ) فرمود :

« مقام و منزلت تو نسبت به من ، همان مقام و منزلت هارون به موسي است ؛ جز اين كه ، پيامبري ، پس از من نخواهد آمد . »

اين سخني بود كه بارها به گوش « سعيد بن مسيب » خورده بود ؛ ولي او دوست داشت اين حديث را از « سعد »


40


بشنود ؛ همان كسي كه بي واسطه اين روايت را از رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) شنيده و به حافظه تاريخ سپرده بود .

او به مردم رسانده بود كه در آستانه جنگ تبوك ، پيامبر گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) بر آن شد تا خودش فرماندهي لشكر را برعهده بگيرد ؛ از اين رو در فكر جانشيني شايسته براي خود در مدينه بود تا با درايت و تدبير ، امور مدينه را در نبود ايشان ، عهده دار شود . كسي جز علي ( عليه السلام ) را شايسته اين مهم نيافت ؛ پس به ايشان فرمود :

« علي جان ! مي خواهم تو را جانشين خود در مدينه قرار دهم تا در نبود من ، مركز فرماندهي اسلام ، در دستان با اقتدار تو باشد و كسي به آن طمع نكند » .

سراسر وجود علي ( عليه السلام ) ، از شوق حضور در جهاد پُر بود و دوست داشت چون همشيه ، پيشاپيش سپاه اسلام ، بر دشمن زبون بتازد و از ثواب جهاد بهره مند شود و شايد هم به پوشيدن لباس سرخ شهادت مي انديشيد ؛ همان دغدغه اي كه در جنگ احد نيز پس از پذيرش زخم هاي فراوان و نرسيدن به افتخار شهادت ، از رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) خواسته بود .

كمي به فكر فرو رفت و سپس با شرم و آزرمي فراوان ، به آهستگي گفت :

« اي رسول گرامي ! آيا مرا به پاسداري زنان و كودكان مي گماريد ؟ »

رسول رحمت ، لبخندي بر چهره نگران علي ( عليه السلام ) زد و


41


آفتاب اين تبسّم ، كافي بود تا قلب و روح مولا را گرم و آرام كند ؛ سپس فرمود :

« آيا دوست نداري منزلتت نسبت به من ، همانند منزلت هارون به موسي باشد ؟ جز اين كه ، بعد از من ، پيامبري نخواهد آمد . » ( 1 )


با اين كه اين واقعه را سعيد بارها از اين و آن شنيده بود ، اما مي خواست از راوي اصلي آن ، يعني « مسعود » هم اين حديث را بشنود . بارها از دوستش « عامر بن سعد بن ابيوقاص » خواست ، هر طور شده ، ترتيب ملاقاتي با پدرش را براي او فراهم كند ؛ ولي هر بار « عامر » ، يا فراموش مي كرد و يا اين كه « سعد » مجال كافي براي پذيرش او نداشت .

سرانجام روزي عامر به سعيد گفت : دوست شفيقم ! زمان ديدار فرا رسيد و پدرم سعد امروز تو را به ميهماني ناهار دعوت كرد .

. . . پس از پذيرايي ، نوبت به پرسش و پاسخ رسيد ، سعيد از سعد اجازه خواست و پرسيد :

« اي سعد ! آيا خودت اين حديث را از پيامبر گرامي اسلام شنيده اي ؟

اين پرسش ، به واكنش ناگهاني سعد انجاميد ؛ چون انتظار شنيدن اين پرسش را از سعيد نداشت ! او روايت را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح مسلم ، شرح نووي ، ج 15 ، ص 174 ؛ صواعق المحرقه ، ص 175 .


42


آن قدر مسلّم و يقيني مي دانست كه گمان نمي كرد كسي درباره آن ترديد كند . ناراحتي او از اين بود كه هنوز ديرگاهي نگذشته كه اين سخن از لبان مبارك رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) بيرون آمده و كساني كه بي واسطه آن را شنيده اند هم در قيد حياتند و درباره آن چنين ترديد مي كنند ؛ پس فرداها كه شاهدان عيني آن ، رخت سفر به عالم ديگر بربندند ، چه ها كه نخواهند گفت ! از به ياد آوردن ناديده انگاشتن روايت از سوي آيندگان ، ضربان قلبش تندتر مي زد و گرماي زياد ، خون را در رگ هاي بدنش كه با شدّت در حال آيند و روند بودند ، حس كرد . دست هاي لرزان خود را با تندي بر دو گوش خود نهاد و گفت :

« اي سعيد ! كر شوم اگر اين گوش ها ، چنين حديثي را نشينده باشد ! » عرق شرم بر پيشاني سعيد نشست و از شرمندگي ، ديدگانش به پيش پاي سعد خيره شد و غرق در افكار خويش شد . . . » ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صواعق المحرقه ، ص 72 ؛ صحيح مسلم ، شرح نووي ، ج 15 ، ص174 .


43



تك سوار خندق


عمرو بن عبدود ، سومين رزم آور قريش بود . در بدر ، با سپاه اسلام جنگيده و مجروح شده بود و در اثر جراحت ، نتوانست در جنگ اُحد شركت كند ؛ ولي در روز خندق ، چشم اميد سپاه كفر ، به او بود . پيش از همه ، با پرچمي مخصوص به ميدان آمد . آتش غرور و نخوت از سراسر وجودش شعله مي كشيد و تو گويي كه زمين را زير پاي خود موم و نرم مي ديد ! وقتي حسّ نخوت و تكبّرش به اوج رسيد ، گردن افراشت ، صدايش را در گلو انداخت و با آهنگي خشن فرياد زد : « آيا مردي نيست كه با من رو به رو شود » ؟

كسي را ياراي برابري با او نبود . همه مات و مبهوت بودند و تنها دلي كه هيمنه و هيبت الهي بر آن سايه افكنده بود و عمروبن عبدود را خوار و كوچك مي ديد ، جواني دلير و محبوب خدا و رسول ( صلّي الله عليه وآله ) بود ؛ با وقار و سنگين از جاي برخاست و به پيشگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و اجازه نبرد خواست ! اطرافيان با مشاهده اين همه شجاعت و دليري ، نگاهي از روي تحسين به او انداختند و از اين كه علي ( عليه السلام ) ، غرور به تاراج رفته آنان را به ايشان باز مي گرداند ، شادمان بودند ؛ ولي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به او فرمود :


44


« اي علي ! برگرد ! » ، علي ( عليه السلام ) با ناراحتي بازگشت ؛ امّا از اطاعت كردن فرمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هم خشنود بود .

دگر باره عمرو بانگ زد : « آيا در ميان لشكرتان مردي نيست و نمي خواهد به بهشت پرواز كند ؟ سكوت ، بيابان را فراگرفت و نفس ها در سينه حبس شد و جنگاوران از شدت افسردگي ، به زمين خيره شدند . كسي را ياراي چشم برداشتن نبود ، شرمسار از اين كه چشمشان به ديدگان رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) بيفتد و ياراي پاسخ گويي نداشته باشند .

اين بار هم صداي ريز و درشت قدم ها شنيده شد ؛ آرام به سوي صدا خيره شدند ؛ جوان مرد لشكر اسلام بود ؛ علي مرتضي ! به سوي رسول خدا آمد : « اي رسول خدا ! تمام عزّت و غيرت ما را لگدمال كرد ؛ اگر رخصت دهيد ، پاسخش را بگويم » !

تكرار واقعه و اين بار با تمام علاقه اي كه رسول الله به تك سوار خندق داشت ، به او اجازه ميدان داد و گل از گل حيدر شكفت . . .

عمرو احساس مي كرد كه كسي جرأت رويارويي با او را ندارد ؛ امّا ناگاه ديد تك سواري به سويش پر مي گشايد . ناگهان در خود احساسي غريب كرد . . .

كم كم سوار به او نزديك و نزديك تر شد ، حالا صدايي را به روشني مي شنيد : « شتاب مكن ! بي ترديد آمد كسي كه بدون ناتواني ، پاسخ دهنده صداي توست ؛ كسي كه داراي آگاهي و بصيرت است و راستي ، مايه هر رستگاري است .


45


من اميدوارم در پي جنازه ات ، نوحه خواني برپا شود . ضربه سهمگيني بر تو وارد مي شود كه يادش در هنگامه حوادث ، تكان دهنده ، باقي ماند !

هنگامي كه رجزخواني علي ( عليه السلام ) پايان يافت ، عمرو ناباورانه گفت : « تو كه هستي » ؟ علي ( عليه السلام ) فرمود : « منم علي ! »

ـ پسر كه ؟

ـ « پسر عبدمناف ، من علي بن ابي طالبم و شنيدم كه تو با قريش ، پيماني خدايي بستي كه به يكي از دو چيز كه به سوي آن خوانده شوي ، پاسخ مثبت دهي »

عمرو پاسخ داد : آري ! همين گونه است .

علي ( عليه السلام ) فرمود : « يكي از دو چيزي كه از تو مي خواهم اين است كه تو را به خدا و رسول فرا مي خوانم تا اسلام بياوري » .

گفت : « من نيازي به اين ها ندارم » .

علي ( عليه السلام ) فرمود : « حال كه چنين است ، تو را به جنگ تن به تن دعوت مي كنم » !

عمرو ، از اين همه شجاعت و صلابت درشگفت شد . ناگهان احساسي ناشناخته از ترس ، وجودش را فراگرفت . خواست از رويارويي از او پرهيز كند ؛ از اين رو گفت : پسر برادر ! [ با اين جمله مي خواست حضرت را از نظر سني تحقير كند ] چرا اين پيشنهاد را مي كني ؟ من دوست ندارم تو را بكشم ؛ آيا از ميان عموهايت كه از تو بزرگ تر باشند ،


46


كسي پيدا نشد ؟ برگرد ! ناخوش دارم كه خون تو را بريزم . »

امام ( عليه السلام ) فرمود : « اما به خدا سوگند ! من دوست دارم خون تو را بريزم » !

عمرو از اين سخن بسيار خشمگين شد و چالاك از اسب به زير آمد و اسب را پي كرد ! گويا شعله اي از آتش شده بود ! به سوي امام علي ( عليه السلام ) خيز برداشت و با تمام توان ، شمشير را بالاي سر برد . علي ( عليه السلام ) هم سپر خود را بالا گرفت . شمشير عمرو به سپري كه از پوست خالص بود ، اصابت كرد و سپر را پاره كرد و شمشير ، داخل سپر باقي ماند و بخشي از آن ، به سر امام ( عليه السلام ) اصابت كرد .

در اين حال ، امام ( عليه السلام ) نيز شمشيرش را با پاهاي عمرو آشنا ساخت ؛ عمرو به زمين غلطيد و گرد و غباري غليظ ، فضاي معركه نبرد را فراگرفت ؛ به گونه اي كه امتداد نگاه لشكريان بريده شده و ديگر نمي توانستند چيزي را ببينند ، دل ها در سينه مي تپيد و هر كدام از سپاهيان ، انتظار پيروزي جنگجوي خود را مي كشيدند .

سپاه اسلام شنيده بودند كه رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « اينك تمام اسلام ، در برابر تمامي كفر قرار گرفته است . » از اين رو ، دست هاي خويش را به سوي خالق هستي گشوده بودند و پيروزي تمام اسلام را مي طلبيدند .

. . . كم كم گرد و غبارها فرو نشست ، فضا روشن شد و ناگهان با ديدن صلابت سرو دلير اسلام ، عليّ مرتضي ( عليه السلام ) ، صداي تكبير از سپاه اسلام برخاست و با شور و شادماني ،


47


هر يك از آنها ديگري را در آغوش گرفت و اشك شوق از ديدگانشان جاري شد ؛ احساس كردند عزّت و غرور پايمال شده آنان ، به سويشان بازگشته است . از همه گوياتر ، سخن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه فرمود :

« ضربت علي ( عليه السلام ) در روز خندق ، از عبادت جنّ و انس برتر است . . . »

آري ! عمرو بن عبدود ، با پاهايي قطع شده بر زمين افتاده بود و خون ، مانند ناودان از او جاري بود و مردي الهي كه با طمأنينه و وقار به سويش گام برمي داشت و مي خواست او را از زندگي نكبت بارش رهايي بخشد ، بر سينه اش نشست ؛ اما ناگهان چون برقي جهنده برخاست و در اطراف عمرو قدم مي زد و لبان مباركش به گفتارهايي نامفهوم به ترنّم درآمد . . .

سپاهيان ، از دو سو مات و مبهوت بودند و با خود مي انديشيدند كه چه اتفاقي افتاده كه علي ( عليه السلام ) از سينه جنگاورِ جنگاوران دشمن برخاسته و با آرامشي خاص ، در اطراف او قدم مي زند . .

لشكر اسلام ، با خود مي گفتند : « چرا كارش را تمام نمي كنند » ؟ همراهان عمرو مي گفتند : « اي كاش او را واگذارد . . . ! »

لحظات به كندي و سختي مي گذشت ؛ تا اين كه ديگر بار ، علي ( عليه السلام ) بر سينه عمرو نشست و كار او را يكسره كرد و در حالي كه رخسارش ، شاداب و درخشنده بود ، آرام آرام پيش آمد و در آغوش پيامبر رحمت جاي گرفت .


48


زره گران بهاي عمرو كه همچنان بر تنش بود ، با تابش خورشيد بر آن ، برقي به فضا مي تابانيد ؛ به گونه اي كه ديدگان هر بيننده اي را خيره مي كرد ، رسم بر آن بود كه در نبرد تن به تن ، شمشير و كلاه خود و زره مغلوب ، غنيمتي بود براي جنگجوي غالب ؛ اما حضرت چنين نكرد و چيزي را از عمرو به غنيمت نگرفت . شگفتي آن گاه شد كه همه آگاه بودند از گران بهايي و كم نظيري زره عمرو و هر كسي دلش مي خواست آن را تصاحب كند ! . . . آنان نمي دانستند كه اين برخورد كريمانه حضرت ، مرهمي خواهد شد بر دل ريش ريش خواهرش « عمره » ؛ وقتي به بالين برادر رسيد و زره پربها در تن برادر ديد ، سروده اي به صحيفه تاريخ ، در عظمت امام ( عليه السلام ) افزود كه :

« اگر كشنده عمرو ، جز او بود ، تا جان در بدن داشتم ، گريه مي كردم ؛ اما كشنده ، كسي است كه نمي توان از او خرده گرفت و از ديرزمان به شرافت و كرامت مشهور بوده است . » ( 1 )


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 32 .



| شناسه مطلب: 73498