بخش 7

معصوم نهم : موسی بن جعفر عاقبت#160;اندیشی امام ( علیه السلام ) کرامت و بزرگواری امام ( علیه السلام ) معصوم دهم : علی بن موسی الرضا یادگار همیشه جاوید فراتر از مدح


151


معصوم نهم

امام موسي كاظم ( عليه السلام )

نامش موسي ، لقبش كاظم ، مادرش بانويي بافضيلت به نام حميده و پدرش پيشواي ششم ، حضرت صادق ( عليه السلام ) است .

ايشان در سال 128 هـ . ق ، در سرزمين « ابواء » از روستاهاي اطراف مدينه ، چشم به جهان گشود و در سال 183 يا 186 هـ . ق به شهادت رسيد .

ابوبصير در روايتي از نحوه ولادت امام هفتم مي گويد : در سالي كه فرزند ابوعبدالله ( عليه السلام ) ، امام موسي ( عليه السلام ) زاده شد من با آن حضرت همراه بودم ، در ابواء فرود آمديم . ابوعبدالله ( عليه السلام ) براي ما و اصحابش چاشت نهاد ، بسيار بود و نيكو ؛ در همان حال كه ما مشغول خوردن بوديم پيك « حميده » نزد آن حضرت آمد و گفت حميده مي گويد : اثر وضع حمل در من ظاهر شده است و تو خود مرا فرمودي كه از اين امر آگاهت كنم كه اين فرزند همچون فرزندان ديگر نيست .

پس ابوعبدالله ( عليه السلام ) شادمان و خوشحال برخاست و ديري نپاييد كه به نزد ما برگشت در حالي كه آستين هاي


152


خود را بالا زده بود و لبخندي بر لب داشت . ما گفتيم : خداوند همواره لبت را خندان و ديده ات را روشن گرداند . حال حميده چگونه است ؟

فرمود : خداوند پسري به من بخشيد كه بهترين مخلوق اوست و حميده درباره او خبري به من داده كه من از وي بدان داناتر بودم .

گفتم : فدايت شوم ، حميده درباره او به شما چه خبري داد ؟

فرمود : حميده خبر داد كه چون نوزاد به دنيا آمد دستانش را بر زمين نهاد و سرش را رو به آسمان گرفت . من نيز بدو گفتم كه اين علامت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و علامت امام پس از اوست . . . ( 1 )

اين نوزاد در اواخر عصر متلاطم امويان به دنيا آمد ، چهار ساله بود كه بني اميه نابود شدند و سلسله اي جديد به نام بني عباس بر سر كار آمدند . دوران عمر آن حضرت با خلافت سفّاح ، منصور دوانقي ، هادي و مهدي عباسي و هارون الرشيد همزمان بود و ايشان از ستم ها و بدرفتاري هاي آنان در امان نبود . چه در زمان پدرش امام صادق ( عليه السلام ) و چه پس از او ، سخت گيري ها و فشارهاي خلفا بر خاندان پيامبر ، به ويژه بزرگ آنان يعني امام صادق و امام كاظم ( عليهما السلام ) ادامه داشت ، تا آنكه امام ششم ( عليه السلام ) به شهادت رسيد ، هنگام شهادت پدر ، امام موسي بن جعفر ( عليه السلام ) 20 ساله بود كه رسالت امامت و رهبري را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 48 ، ص 2


153


برعهده گرفت ، تا 30 سالگي با حكومت خفقان بارِ طاغوتي همچون منصور مواجه بود . پس از مرگ منصور ، گرچه اندك گشايشي براي آل علي پيش آمد ولي خود امام همچنان تحت مراقبت شديد و حسادت و دشمني از سوي خلفا بود و مأموران خليفه مراقب رفتار آن حضرت بودند و چون از موقعيت و نفوذ اجتماعي و محبوبيت امام ( عليه السلام ) نگران بودند در زمان « مهدي عباسي » او را از مدينه به بغداد آوردند و محبوس ساختند . مدتي بعد هادي عباسي ـ پسر خليفه ـ ، پس از مرگ پدر به تخت خلافت نشست و بدرفتاري با خاندان رسالت را بيشتر كرد . در همين دوران بود كه يكي از علويان مدينه به نام حسين بن علي به همراه 300 نفر بر ضدّ هادي عباسي قيام كرد و در محلّي به نام فَخّ ـ در اطراف مدينه ـ با سپاهيان خليفه درگير شد و به شهادت رسيد . از اين رو حسين بن علي ، به شهيد فخّ معروف گشت .

امام كاظم ( عليه السلام ) از شنيدن خبر شهادت او و يارانش به شدّت غمگين شد و نهضت او را كه براي امر به معروف و نهي از منكر بود ستود .

امام كاظم ( عليه السلام ) در آن شرايط سخت مي كوشيد تا هم سرپرستي فرزندان پيامبر و آل علي را به خوبي برعهده داشته باشد ، هم به عنوان حجت معصوم الهي ، اسلام و قرآن و معارف دين را ترويج كند و هم با انحرافات فكري و بدعت ها و منحرفان مقابله كند . امام در مقابل حكومت


154


بسيار سنجيده عمل مي نمود ، تا بهانه اي به دست ظالمان براي آزار اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و شيعيان ندهد . آن حضرت به طور پنهاني ياران خود را از همكاري با دستگاه خلافت نهي مي كرد ، نمونه آن ، صفوان جمّال است كه امام كاظم ( عليه السلام ) او را از كرايه دادن شترانش به هارون الرشيد ، حتي براي سفر حج منع كرد . هارون هم از ماجرا آگاه شد و كينه اش نسبت به امام افزوده گشت . موسي بن جعفر ( عليه السلام ) بدترين روزها را در دوره حكومت هارون الرشيد سپري كرد . به دستور او امام را در مدينه دستگير و به بصره برده ، يك سال زنداني بود تا ارتباط شيعيان با ايشان گسسته شود . سپس حضرت را به بغداد پايتخت عباسيان بردند . چندي نزد فضل بن يحيي زنداني بود و آنگاه او را به زندانِ مخوفِ سِندي بن شاهك منتقل كردند . آن حضرت سال ها در زندان هاي بغداد ، در بدترين شرايط به سر برد ، دوران محبوسيّت آن حضرت را در سياهچال هاي بغداد و در غل و زنجير ، از هفت سال تا چهارده سال ذكر كرده اند . سرانجام آن حضرت به دستور هارون الرشيد در زندان مسموم و شهيد شد در حالي كه غل و زنجير به دست ها و پاهايش بود .

امام موسي بن جعفر ( عليه السلام ) ملازم با قرآن بود و در زمانه خويش عابدترين بنده خدا و بزرگ ترين فرمانبر پروردگار به شمار مي آمد . آن حضرت صاحب معجزات و كراماتي بود كه از طرف تمام مسلمانان به تأييد


155


رسيده است . ( 1 )

اصولا سرشت انسان بر فضيلت دوستي بنا نهاده شده و اگر اين فضيلت در شخصي تجسم يابد ، انسان بيشتر به آن عشق ميورزد و انگيزه هاي خير و نيكي در ذات فرد ، وي را به پيروي از شخص صاحب فضيلت وامي دارد و شخص مي كوشد به هر نحوي شبيه فرد صاحب فضيلت شود . رفتار و اخلاق امام بسيار والا و دوست داشتني بود ، عبادت هاي عاشقانه و مناجات هاي او در بيرون و درون زندان معروف است ، بسيار پارسا و عبادت پيشه و اهل عفو و گذشت و بزرگواري بود ، حليم و صبور بود ، از اين رو به او لقب كاظم داده اند .

در مقابل گستاخي و توهين نادانان ، چنان بردبار و باگذشت بود كه او را شرمنده اخلاق والاي خويش قرار مي داد . در سخاوت و بخشندگي هم كم نظير بود ، به مانند نياكان پاك زاد خود اغلب شب ها به طور ناشناس پول و نان و خرما به مستمندان مي رساند و اين در حالي بود كه محرومان او را نمي شناختند . آن حضرت به تلاوت قرآن بسيار انس داشت و با صدايي حزين و دلنشين قرآن مي خواند .

شاگردان پدر بزرگوارش ، پس از او از خرمن علوم وي بهره ها بردند . تربيت يافتگان مكتب او در زمينه هاي فقه ، عقايد و كلام ، اخلاق و تفسير و حديث بسيار بودند و در مناظرات علمي بر ديگران پيشي مي گرفتند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نك : بحارالانوار ، ج 48 ، صص 100 ـ 29


156


از جمله ياران او مي توان محمد بن ابي عُمير ، صفوان ابن مهران ، صفوان بن يحيي ، حمّاد بن عيسي ، علي بن يقطين ، مفضّل بن عمر ، عبدالرحمان بجلي ، معمّر بن خلاّد ، هشام بن حكم ، يونس بن عبدالرحمان ، اسحاق بن عمّار و مؤمن طاق را نام برد . بعضي از اين افراد ، مخفيانه ، به دستور امام ، براي كاهش فشار حكومت بر شيعيان وارد دستگاه عباسي شده بودند .

در زمان حضرت انشعاباتي در شيعه پديد آمد ، مثل فرقه هاي اسماعيليه ، فطحيه و ناووسيّه و امام ( عليه السلام ) مي كوشيد آنان را هدايت كند و مردم را از گرايش به آنها باز دارد . به راستي كه او پاسدار واقعي و ادامه دهنده داناي دانشگاه بزرگ جعفري بود . ابن حجر هيثمي از دانشمندان اهل سنت مي نويسد : « موسي كاظم وارث علوم و دانش هاي پدر و داراي فضل و كمال او بود ، وي در پرتو عفو و گذشت و بردباري فوق العاده اي كه در رفتار با افراد نادان ، از خود نشان داد كاظم لقب يافت و در زمان او هيچ كس در معارف الهي و دانش و بخشش به پايه او نمي رسيد . » ( 1 )

بسيار زاهد و پارسا بود ، به طوري كه مي گويند ، به خانه ابوالحسن مي رفتيم ، او به نماز ايستاده بود ، در خانه اش چيزي نبود مگر منسوجي از برگ هاي درخت خرما و شمشيري آويخته و يك قرآن . آن حضرت از شدت فروتني و تواضع براي خداوند و عبادت به درگاه او پياده به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صواعق المحرقه ، ص 203


157


زيارت خانه خدا مي رفت ، از ترس خدا بسيار مي گريست تا آنجا كه محاسنش از اشك تر مي شد ، بيشتر از ديگر مردمان صله رحم به جاي مي آورد و فقراي مدينه را مورد تفقد قرار مي داد . قرآن كريم والاترين ارزش ها را به آن حضرت آموخته بود يكي از برجسته ترين اين ارزش ها مراقبت از نفس و تلاش پي گير براي تزكيه و نجات آن از خشم پروردگار و اصلاح آن بود تا بدين وسيله آن را به جايگاهي براي محبت و خشنودي خداوند تبديل كند ، او خير خواه مردم بود و با احسان به مردم به خداوند تقرّب مي جست . آن حضرت با كرم و بزرگواري خويش با دشمنان و مخالفانش برخورد مي كرد و در نتيجه آنان را با خود دوست مي كرد . آن حضرت حتي از درون زندان نيز در پي ارشاد و راهنمايي دشمنان بود ، او نامه اي به هارون نوشت و در آن فرمود : روزي از بلا و سختي بر من سپري نمي شود جز آنكه روزي از راحتي و رضا از تو سپري مي گردد ، تا آنكه تمام روزهاي ما دو نفر به روزي مي رسد كه پايان ناپذير است و اهل باطل در آن روز زيانمند مي شوند . ياراي ذكر همه فضايل حضرت نمي باشد ، تنها گزيده كوچكي از فضيلت ها را گلچين نموده ، تقديم دوستدارانش مي سازيم .


158


عاقبت انديشي امام

علي بن يقطين ، با موافقت امام كاظم ( عليه السلام ) ، وزارت هارون را پذيرفت و با بهره گيري از مقام و جايگاه اجتماعي و سياسي كه داشت ، منشأ خدمات ارزنده اي گرديد .

او همواره مورد تأييد امام كاظم ( عليه السلام ) بود و چندين بار با تدبير امام كاظم ( عليه السلام ) ، از خطر قطعي رهايي يافت كه نمونه اي از آن را ذكر مي كنيم :

هارون الرّشيد ، مقداري لباس به عنوان خلعت براي علي بن يقطين فرستاد كه در ميان آنها ، يك لباس خز مشكي رنگ زربفت ، از نوع لباس ويژه خلفا به چشم مي خورد . ابن يقطين آن لباس ها را به همراه اموالي كه پيش از اين به عنوان « خمس » آماده كرده بود ، نزد امام فرستاد .

حضرت ، همه اموال و لباس ها را پذيرفت ؛ ولي آن لباس ويژه را پس فرستاد و در نامه اي نوشت :

« اين لباس را نگهدار و از دست مده ؛ زيرا در حادثه اي كه برايت پيش مي آيد ، به دردت مي خورد . »

علي بن يقطين ، از راز پس فرستادن آن لباس از سوي امام آگاه نشد ؛ ولي بنا به دستور امام ( عليه السلام ) آن را حفظ كرد تا اين كه روزي يكي از خدمتگزاران خاص خود را به


159


دليل كوتاهي در انجام وظيفه ، تنبيه و از كار بركنار كرد .

آن شخص كه از ارتباط علي بن يقطين با امام كاظم ( عليه السلام ) و اموال و هدايايي كه او براي حضرت مي فرستاد آگاهي داشت ، از وي نزد هارون بدگويي كرد و گفت : او معتقد به امامت موسي بن جعفر است و هر سال خمس اموال خود را براي او مي فرستد .

آن گاه ، داستان لباس ها را گواه آورد و گفت : لباس مخصوصي را كه خليفه در فلان تاريخ به او هديه داده بود ؛ به موسي بن جعفر ( عليه السلام ) بخشيده است .

هارون از شنيدن اين خبر ، سخت خشمگين شد و گفت : حقيقت جريان را بايد به دست بياورم و اگر ادعاي تو راست باشد ، خون او را خواهم ريخت . آن گاه بي درنگ علي ابن يقطين را احضار كرد و از سرنوشت آن لباس پرسيد .

علي بن يقطين گفت : اي خليفه ! آن را در بقچه اي گذاشته ام و اكنون جايش محفوظ است .

هارون گفت : اگر راست مي گويي ، زود آن را بياور !

پسر يقطين ، بي درنگ يكي از خدمتگزاران خود را فرستاد و گفت : به فلان اطاق خانه ما برو و كليد آن را از صندوق دار بگير و درِ اطاق را باز كن ؛ آن گاه درب فلان صندوق را باز كن و بقچه اي را كه داخل آن است ، با همان مهري كه دارد به اينجا بياور .

طولي نكشيد كه غلام لباس را به همان شكل كه پيش از اين مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد ، هارون


160


دستور داد مهر آن را بشكنند و سر آن را باز كنند ؛ وقتي بقچه را باز كردند ؛ ديد همان لباسي است كه به او هديه داده است .

خشم هارون فرو نشست و به علي بن يقطين گفت :

پس از اين ، هرگز سخن هيچ بدگويي را درباره تو باور نخواهم كرد ؛ آن گاه دستور داد جايزه ارزنده اي به او دادند و شخص بدگو را خواست . آن مرد به دربار هارون آمد ؛ در حالي كه از ترس به خود مي لرزيد ؛ چون به چشم خود ديده بود لباس را به موسي بن جعفر بخشيده ؛ ولي اينك همان لباس پيش چشم او بود . به دستور هارون ، مجازات سختي براي او در نظر گرفتند تا ناسپاس نباشد و نمكدان شكني نكند . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نورالأبصار ، ص150 ؛ فصول المهمه ، ص218 .


161



كرامت و بزرگواري امام كاظم ( عليه السلام )


مردي به نام « عمري » ، همواره موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) را مي آزرد و به امام علي ( عليه السلام ) هم دشنام مي داد . برخي از نزديكان امام ( عليه السلام ) به او گفتند : اجازه دهيد تا او را از ميان برداريم ؛ ولي امام ( عليه السلام ) به شدت آنان را از اين كار باز مي داشت .

امام ( عليه السلام ) به يارانش فرمود : ببينيد محل كار يا منزل او در كجاست ! خبر آوردند كه وي بيش تر در مزرعه اي بيرون شهر ، سرگرم كار و فعاليت است .

روزي كه آن مرد مشغول كار بود ، حضرت سوار بر مركب ، به مزرعه اش رفت و سواره وارد مزرعه اش شد ! فرياد مرد بلند شد كه : زراعتم را پايمال نكن ! حضرت همچنان پيش رفت تا به آن مرد رسيد . در كنارش نشست و با خوش رويي ، با او آغاز سخن كرد .

از او پرسيد : محصولت چقدر خسارت ديده است ؟

مرد گفت : صد دينار !

فرمود : چه مقدار اميد برداشت داري ؟

گفت : غيب نمي دانم !

دوباره فرمود : تو توقع داري زراعتت چقدر محصول بدهد ؟


162


عرض كرد : دويست دينار .

حضرت سيصد دينار به او بخشيد و فرمود : اين پول و اين هم مزرعه ات كه همچنان بر جاي خود باقي است !

اين برخورد صميمانه و كريمانه باعث شد انقلابي در درون مرد به وجود آيد . از جايش برخاست و به سوي امام ( عليه السلام ) آمد و بوسه اي بر سر حضرت زد و اين بار دوستانه از هم جدا شدند .

بي آن كه قطره اي خون ريخته شود ، دشمني ديرپا ، تبديل به دوستي وفادار شد ، به گونه اي كه هنگام نماز ، دوستان حضرت ديدند آن مرد در مسجد نشسته و منتظر آمدن امام است ، پنداشتند در پي آزار حضرت است . از اين رو ، با تندي از او پرسيدند : تو در مسجد چه مي كني ؟ مگر نه اين كه دشمن موسي بن جعفر هستي ؟ !

تندي كلام باعث شد تا دوباره بين آنان جدالي درگيرد و آن مرد ناسزاگويان مسجد را ترك كرد و رفت ؛ اما پيوسته و در همه حال ، براي ابوالحسن موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) دعا مي كرد .

وقتي امام ( عليه السلام ) وارد مسجد شد ، يارانش ماجرا را پرسيدند . امام ( عليه السلام ) به كساني كه پيشنهاد قتل آن مرد را داده بودند فرمود : كدام بهتر بود ؛ آن چه شما مي گفتيد يا آن چه من انجام دادم ؟ ديديد كه كار او با همين عطاي اندك اصلاح شد . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ بغداد ، ج 13 ، ص 28 ، ش 6987 .


163


ياران امام سكوت كردند و آرام شدند و با خود گفتند : خداوند آگاه تر است كه رسالت و امانت خويش را كجا قرار دهد ؛ ولي اين بار ، نوبت آنان بود كه اشتباه خود را جبران كنند و با عذرخواهي دوباره ، آن مرد را به جرگه دوستان خود وارد كنند . آنان با شناختي كه از مرد داشتند ، مي دانستند كاري سخت و دشوار در پيش دارند ؛ ولي هر چه بود ، اين كار بايد انجام مي گرفت تا وجدانشان آسوده شود .


164





165


معصوم دهم

امام رضا ( عليه السلام )

حضرت علي بن موسي الرضا ( عليهما السلام ) ، در روز يازدهم ذيقعده سال 148 هـ . ق ديده به جهان گشود ؛ مادر او بانويي با فضيلت به نام تُكْتَم بود كه پس از تولد حضرت ، از سوي امام كاظم ( عليه السلام ) « طاهره » نام گرفت .

كنيه او ابوالحسن و لقبش رضاست او پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد ، در سن 35 سالگي ، عهده دار مقام امامت و رهبري امت گرديد .

ولادت امام رضا ( عليه السلام ) پنج سال بعد از شهادت امام صادق ( عليه السلام ) واقع شد . يكي از آرزوهاي حضرت صادق ( عليه السلام ) اين بود كه زنده باشد و نوه اش را زيارت كند به همين جهت امام كاظم ( عليه السلام ) مي فرمايند : مكرر پدرم مي فرمود عالم آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در صلب توست و اي كاش او را درك مي كردم و حتماً او همنام اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) است . نام امام هشتم علي است و لقب معروف وي رضا مي باشد .

امام جواد ( عليه السلام ) فرمودند : « اين لقب از سوي خداست ، خداوند تبارك و تعالي او را رضا نام گذارد ، براي آن كه پسنديده و مورد رضاي خدا در آسمان بود و رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و امامان ( عليهم السلام ) از او راضي بودند و او را براي امامت


166


پسنديدند . » ( 1 )

آن حضرت القاب ديگري مانند صابر ، فاضل ، رضي ، وفيّ ، قرّة عين المؤمنين ، سلطان السلاطين ، شمس الشموس ، عالم آل محمد ، ضامن آهو و مانند آن دارد . مفضل بن عمر مي گويد : به محضر امام كاظم ( عليه السلام ) رفتم ، ديدم حضرت رضا ( عليه السلام ) را كه در آن هنگام خردسال بود ، در بغل گرفته و مي بوسد و بر شانه اش مي نهد و به سينه اش مي چسباند و خطاب به او مي فرمايند : پدر و مادرم به فدايت ! چقدر خوشبو و زيبا هستي و برتري تو بر ديگران آشكار است .

به امام عرض كردم : فدايت شوم ، به گونه اي محبت اين كودك بر قلبم افتاده كه قلب هيچ كس جز شما ، مانند قلب من سرشار از محبّت او نيست .

فرمودند : اي مفضّل ! مقام اين كودك نزد من ، همچون مقام من در نزد پدرم مي باشد . ( 2 )

آن امام همام ، بزرگ ترين خدمت علمي را به بشريت نمودند و در شرايط مناسب و محيط مساعد كليات و جزئيات علوم دين و مسائل جهاني را براي مردم تشريح فرمودند و آيات و اخبار و احاديثي را كه از مكتب علوي تا موسوي تفسير و تدريس نشده بود در همه ابعاد اجتماعي ، سياسي ، اقتصادي و فرهنگي بيان كردند . همچنين اساس وحدت اسلامي را روي وحدت علمي و اصول بينش ديني پايه گذاري نمودند و همين قدرت و نفوذ علمي و محبوبيت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) ، ج1 ، ص20

2 . همان ، ص 60


167


ايشان ، موجب سعايت بدانديشان گرديد .

يكي از علماي اهل سنت به نام حاكم نيشابوري درباره مقام علمي حضرت مي نويسد : « حضرت رضا ( عليه السلام ) در مدينه در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در سن بيست و چند سالگي در مسند فتوا مي نشست و فتوا مي داد . » ( 1 )

پدر بزرگوارش به پسران ديگر خود مي فرمودند : « اين برادر شما علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) ، عالم آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) است در مورد صحت دين و روش هاي خود از او بپرسيد آنچه را او به شما مي گويد ، فراگيريد و رعايت كنيد . ( 2 ) همچنين مي فرمود : كسي كه از او پيروي كند راهِ رشد و هدايت مي پيمايد و كسي كه از او نافرماني كند به راه كفر مي رود . » ( 3 )

امام كاظم ( عليه السلام ) با كمال قاطعيت موضع سياسي خود را مشخص و در برابر طاغوت هاي معاصر يعني منصور دوانيقي ، مهدي عباسي و هادي عباسي و هارون الرشيد ايستادگي نمودند . امام هشتم در تمام اين مدت ، در كنار پدر ، از آرمانِ پدر دفاع مي كردند و دستيار و پشتوانه استوار پدر در حوادث سياسي بودند . هنگامي كه امام كاظم ( عليه السلام ) در سال 179 هـ . ق به دستور هارون دستگير و زنداني شدند ، حضرت رضا در مدينه بودند و به جاي پدر به رسيدگي امور مي پرداختند و نقش بسيار ارزنده اي در نگهباني فرهنگ و فقه تشيّع و حفظ شاگردان پدر و تشكّل شيعه داشتند . مدت امامت آن حضرت بيست سال بود كه ده سال آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) ، ج 1 ، ص 40

2 . اعيان الشيعه ، ج 2 ، ص 14

3 . عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) ، ص 32


168


معاصر با خلافت هارون الرشيد ، پنج سال معاصر با خلافت « محمد امين » و پنج سال آخر نيز معاصر با خلافت عبدالله المأمون بود .

موقعيت امام رضا ( عليه السلام ) در مدينه ، همه علما و شخصيت هاي سياسي و اجتماعي حجاز را تحت الشعاع قرار داد ، مردم در همه شئون مادي و معنوي ، ايشان را مرجع و پناهگاه خود مي دانستند و نور وجود ايشان چون خورشيدي بر قلب ها مي تابيد و حضرت هفده سال از دوران امامتش را با چنين اجلال و اكرامي در مدينه زيست و سه سال آخر از امامت خود را بنا به درخواست مأمون به خراسان رفتند .

موضع گيري امام ( عليه السلام ) در برابر هارون ، مانند موضع پدر بزرگوارشان بود و هرگز حكومت هارون را تأييد نكردند . پس از آن در حد فاصل خلافت امين و مأمون كه دو برادر درگير جنگ هاي داخلي شدند ، ايام آزادي نسبي امام و فرصت مناسبي براي فعاليت علمي و فرهنگي آن حضرت بود . امام از اين آزادي كمال استفاده را در جهت تربيت شاگردان و رسيدگي به امور شيعيان و تبيين اصول تشيّع و تهذيب و تكميل احاديث خاندان نبوّت و مناظره و مباحثه با غير مسلمانان نمودند و قدم هاي ماندگاري در تعميق ، تحكيم و گسترش تشيع برداشتند . مأمون در ميان خلفاي عباسي از همه داناتر و مكارتر بود و از فقه و علوم ديگر آگاهي داشت ، مأمون مي كوشيد با برخي از كارها ، شيعيان و طرفداران امام را به خود علاقه مند سازد ، مثلا از شايسته تر بودن اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) براي جانشيني


169


پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) سخن مي گفت و دشنام و لعن به معاويه را رسمي كرد و فدك را كه از فاطمه زهرا ( عليها السلام ) غصب شده بود به علويان بازگرداند و با علويان در ظاهر انعطاف و علاقه نشان مي داد هر چند در فسق و فجور از ديگر خلفاي عباسي چيزي كم نداشت . از آنجا كه شورش علويان تهديدي جدي براي حكومت مأمون محسوب مي شد ، او با در پيش گرفتن تاكتيكي به فكر افتاد با طرح واگذاري خلافت يا ولايتعهدي به امام رضا ( عليه السلام ) پايه هاي لرزان حكومت خود را تثبيت كند . بهترين شاهد مكر و تزوير مأمون نپذيرفتن پيشنهاد از سوي امام ( عليه السلام ) بود ، چرا كه اگر مأمون در گفتار و كردار خود صادق مي بود ، هرگز امام كه به حق شايسته آن مقام بودند ، طفره نمي رفتند . امام رضا ( عليه السلام ) به مأمون فرمودند : قصد تو از اين كار اين است كه مردم بگويند ، علي بن موسي از دنيا روي گردان نيست . اين دنياست كه بر او اقبال نكرده ، آيا نمي بينيد كه چگونه به طمع خلافت ، وليعهدي را پذيرفته است . ( 1 )

امام رضا ( عليه السلام ) با بي ميلي و به اجبار توسط مأمون از مدينه به مرو در خراسان احضار شد . در طول مسير كه از شهرهاي بصره ، خرمشهر ، اهواز ، اراك ، قم ، ري و نيشابور مي گذشت ، شيعيان كه علاقه مند حضرتش بودند به استقبال مي شتافتند و بهره مي گرفتند ، حديث سلسلة الذهب يكي از هداياي سفر حضرت رضاست كه شرط نجات بخشي انسان ها را توحيد مداري و اعتقاد به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 49 ، ص 129


170


امامت اهل بيت ( عليهم السلام ) دانسته اند . گذشته از نيت پليد مأمون در واگذاري ولايت عهدي به حضرت ، سفر حضرت رضا ( عليه السلام ) به خراسان از جهت فرهنگي ، سياسي و اجتماعي براي گسترش و تحكيم تشيع و احقاق حق و ابطال باطل و دفاع از حقوق شيعيان نقش به سزايي داشت . حوادث و معجزاتي هم كه در مسير راه مدينه تا خراسان و در خود خراسان از آن حضرت ديده شد ، پايگاه مردمي آن حضرت را چند برابر نمود ، موقعيت خاندان رسالت را در نظر مردم بسيار بالا برد و به عكس دشمنان و مخالفان را رسوا ساخت . امام براي پذيرفتن مقام وليعهدي شروطي قائل شدند و فرمودند : « هرگز نه كسي را به مقامي گمارند و نه كسي را عزل كنند و نه رسم و سنتي را نقض و نه چيزي از وضع موجود را دگرگون سازند و از دور مشاور در امر حكومت باشند »

اين همه نشان دهنده مواضع امام ( عليه السلام ) در خنثي سازي نقشه هاي مأمون است . به راستي اگر مأمون امام را حجت خدا و داناترين فرد مي دانست چرا مي خواست نظر خود را به وي تحميل كند و اگر قرار بر تحميل بود چرا خلافت را به ايشان تفويض نكرد ! البته دانايي و پارسايي امام بر كسي پوشيده نبود . امام رضا ( عليه السلام ) آفريننده پيكار مبارزات فكري بزرگ در برابر تهاجمات عباسي براي روشن كردن انحراف هاي فكري در اسلام بودند . در مناظرات مختلفي كه با تمهيدات مأمون براي شكست حضرت مهيا مي شد ، همواره پيروز و سربلند بودند . علم و دانش او بسيار بود ، احاديث بسياري در كتب شيعه از او نقل شده است ، كتاب


171


« عيون اخبار الرضا » از تأليفات شيخ صدوق ، مجموعه اي از سخنان آن حضرت را در بردارد .

امام رضا ( عليه السلام ) از صفات والاي اخلاقي برخوردار بودند . كلام كسي را قطع نمي كرد ، از برآوردن نياز محتاجان كوتاهي نمي نمود . پيش همنشينان پاي خود را دراز نمي كرد ، تكيه نمي داد ، به غلامان و خدمتكاران ناسزا نمي گفت . با صداي بلند نمي خنديد ، خنده اش تبسّم بود ، سفره اش را مي گسترد و همه غلامان حتي دربان و كارپردازِ خانه را هم بر سر سفره مي نشانيد .

شب ها كم مي خوابيد ، بيشتر وقت ها تا سحر بيدار بود و عبادت مي كرد ، روزه زياد مي گرفت ، كارهاي خير و صدقات پنهاني در شب هاي تاريك انجام مي داد .

انس به قرآن داشت و پوشش او ساده و خشن بود ، امّا در حضور مردم خود را مي آراست .

شب ها هنگام غذا مي گفت تا ظرفي بياورند و از بهترين غذاهاي سفره بر مي داشت و در ظرف مي نهاد و مي فرمود كه به فقرا برسانند . هرگز از مهمان خويش كار نمي كشيد ، هنگام كمك به سائل و نيازمند ، مي كوشيد تا آبروي او حفظ شود و شرمنده نگردد . حضرت عنايت ويژه اي به نگهباني شيعيان از انحراف فكري و عملي داشتند . به صله رحم سفارش مي فرمودند ، زهد و عبادت ، راز و نياز ، مناجات و سجده هاي طولاني امام ، نشان از ارتباط تنگاتنگ و عاشقانه آن بنده مخلص و معصوم با ذات پاك الهي دارد .

نسبت به اسراف واكنش نشان مي دادند ، مي گويند :


172


روزي عده اي از خدمتكاران ميوه مي خوردند ، ولي هنوز همه ميوه ها را تمام نكرده ، آن را دور مي انداختند ، امام رضا ( عليه السلام ) وقتي كه اسراف آن ها را ديدند از روي ناراحتي فرمودند : « سبحان الله اگر شما احتياج نداريد ، افرادي هستند كه نياز دارند ، آن را به نيازمندان بخورانيد . » ( 1 )

حضرت مي فرمودند : « در قيامت كسي به من نزديك تر است كه در دنيا خوش اخلاق تر و نسبت به خانواده خود نيكوكارتر باشد » .

همچنين مي فرمود : « دوست هر انساني عقل او و دشمنش ناداني وي مي باشد . » ( 2 )

محبت كردن با مردم را نصف عقل مي دانستند و سخت ترين كارها را سه چيز مي شمردند : انصاف و حق گويي اگرچه عليه خود باشد ، در همه حال به ياد خدا بودن و با برادران ايماني در اموال مواسات كردن و ديگر اينكه مي فرمود : « مرد زير زبانش پنهان است و چون سخن بگويد شناخته مي شود . » ( 3 )

فضايل حضرت بسيار زياد است و قابل بيان در ضمن يك كتاب نيست ، از باب اختصار به ذكر دو نمونه اكتفا مي كنيم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فروع كافي ، ج 6 ، ص 297

2 . كشف الغمه ، ج 3 ، ص 124

3 . مسند الامام الرضا ( عليه السلام ) ، صص 285 ـ 290


173


يادگار هميشه جاويد

اباصلت هروي ـ از ياران نزديك امام رضا ( عليه السلام ) ـ مي گويد : من همراه امام علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) بودم . هنگامي كه مي خواست از شهر نيشابور خارج شود ، بر استري خاكستري رنگ سوار بود و « محمد بن رافع » ، « احمد بن الحرث » ، « يحيي بن يحيي » و « اسحاق بن راهويه » و گروهي از دانشمندان ، گرد امام اجتماع كردند ، عنان استر را گرفتند و گفتند : تو را به حرمت پدران پاكت سوگند مي دهيم كه براي ما حديثي كه خودت از پدرت شنيده باشي بگو !

امام ( عليه السلام ) سر از محمل بيرون آورد و فرمود : پدرم ، بنده شايسته خدا موسي بن جعفر ( عليه السلام ) برايم گفت كه پدرش جعفر بن محمد صادق ( عليه السلام ) از پدرش محمد بن علي باقر ( عليه السلام ) از پدرش علي بن الحسين سيدالعابدين ( عليه السلام ) از پدرش سرور جوانان بهشت حسين ( عليه السلام ) از پدرش علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) نقل كرد كه فرمود : از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمود : فرشته خدا جبرئيل ، خبر آورد كه خداي متعال فرموده است :

« منم خداي يكتا كه خدايي جز من نيست ؛ مرا بپرستيد ! كسي كه با اخلاص گواهي دهد كه خدايي


174


جز الله نيست ، در قلعه من درآمده و كسي كه به قلعه من درآيد ، از عذاب من ايمن خواهد بود . » ( 1 )


البته گروهي از شيعيان بر اين باورند كه اين روايت دنباله اي دارد ؛ اسحاق بن راهويه كه خود در آن جمع حضور داشت ، مي گويد : امام ( عليه السلام ) پس از بيان مطالب بالا ، اندكي با مركب خود راه پيمودند و آن گاه فرمودند :

« بِشُروطِها وَأَنَا مِنْ شُرُوطِها » ؛

يعني ايمان به يگانگي خدا كه موجب ايمني از عذاب الهي مي شود شرايطي دارد و پذيرش ولايت و امامت ائمه از جمله آن شرايط است ؛ در اين حال بيست و چهار هزار قلم دان ، آماده نوشتن كلمات امام ( عليه السلام ) بودند . ( 2 )

ناگفته نماند كه اصل اين روايت ، به شيوه هاي گوناگون ، در كتاب هاي شيعه و اهل سنّت آمده است ؛ به گونه اي كه نويسنده كشف الغمّه مي نويسد :

چون امام رضا ( عليه السلام ) وارد نيشابور شدند ، ابوزرعه و محمد ابن اَسلم طوسي كه دو پيشوا و حافظ احاديث نبوت بودند ، به محضر حضرت شرفياب شده و عرض كردند : اي امام ، اي سلاله پاك و اي خلاصه نبوت ! به حق پدران پاكيزه و گذشتگان گرامي خود ، چهره مبارك را به ما بنما و حديثي از پدران خود براي ما روايت كن كه ما با آن حديث ، تو را ياد كنيم .

حضرت ، استر خود را نگه داشتند ، سايبان مهر را برداشتند و چشمان مسلمانان را به طلعت مبارك خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صواعق المحرقه ، ص 205 .

2 . بحارالأنوار ، ج 49 ، ص 127 .


175


روشن كردند . مردم ايستاده بودند ، برخي فرياد مي زدند ، گروهي مي گريستند ، پيشوايان و قاضيان فرياد كشيدند : اي مردم ! گوش فرا دهيد و ياد بگيريد و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درباره عترتش اذيت نكنيد . آن گاه مردم نيشابور گوش فرا دادند و اين حديث را از امام ( عليه السلام ) شنيدند :

« كلمةُ لا اله الاّ الله حِصْني فَمَن قالها دَخَلَ حِصْني و مَنْ دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عذابي ؛ ( 1 ) كلمه لا اله الا الله دژ و قلعه محكمي است ، اگر كسي آن را بگويد ، در دژ من وارد مي شود و هر كس داخل قلعه من شد ، از عذاب من ايمن است . »

هروي مي گويد : امام از نيشابور خارج شدند و در دِه « سرخ » ، در نيم فرسخي شريف آباد و شش فرسخي مشهد مقدس پياده شدند و براي اقامه نماز ، آب خواستند . آب نداشتيم ؛ امام به دست مبارك خويش خاك را كاويدند ، چشمه اي جاري شد ؛ چنان كه آن گرامي و همه همراهان وضو ساختند و اين آب تاكنون باقي است . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف الغمه ، ج 3 ، ص 102 .

2 . عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) ، ج 2 ص 135 .


176



فراتر از مدح


ابونواس ، از شاعران نامور زمان خود بود . وي در مورد هر موضوعي از طبيعت و شكار و شراب و مانند آن ، اشعاري سروده بود ، اما در مورد علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) سكوت اختيار كرده بود .

روزي يكي از ياران ابونواس گفت : اي مرد ! تو را چه مي شود ، با اين كه در كنار معدن فيض و كرامت هستي ، درباره وي اشعاري نمي سرايي ؟

ابونواس پاسخ داد : آيا فكر مي كني به خاطر عدم ارادت به او شعر نمي گويم ؟

گفتند : اگر چنين نيست ، پس چه دليلي داري ؟

ابونواس گفت : به خدا سوگند ، چون شأن و مقامش فراتر از شعر است ، درباره او شعر نسروده ام ؛ روا نيست كه چون مني ، درباره او زبان درازي كند .

يارانش گفتند : اي ابونواس ! از سوي ديگر شايسته نيست كه تو درباره هر چيز ناچيزي شعري سروده اي ؛ ولي درباره بهترين انسان ها ساكت مانده اي ! فكر نمي كني ماندگاري شعرها به خاطر ارزش موضوع شعر باشد ؟ آيا نمي خواهي پس از مرگت ، اشعارت جاويدان بماند ؟

ابونواس كمي به فكر فرو رفت ، در دل در برابر اين منطق قوي تسليم شد ، سر برداشت و رو به يارانش كرد و گفت : اي همراهان ، خدا خيرتان دهد ، امروز مرا به راهي


177


ماندگار هدايت كرديد .

يارانش گفتند : اي ابونواس ! تو در سرعت و ذكاوت ، شهره اي ؛ از تو مي خواهيم كه تا ساعتي ديگر ، شعري هر چند كوتاه ، براي علي بن موسي بسرايي !

ابونواس پس از چند لحظه ، شعري براي امام رضا ( عليه السلام ) سرود و آن را براي دوستانش با صدايي رسا ، خواند :

« به من گفته شد در ايراد انواع سخن زيبا ، تواناترينِ مردمي ؛ تو داراي اشعار و سروده هاي نيكويي هستي كه دستان شيفتگان را پُر از دُرّ مي كند . از چه رو مدح « پسر موسي » را رها كردي و از ويژگي ها و كرامت هايي كه در او گرد آمده است ، دم نمي زني ؟

گفتم : از مدح امامي كه جبرئيل ، دربان در خانه پدرش بوده است ناتوانم ! »

ابونواس ، اين شعر را سرود و همان گونه كه خود گمان مي كرد ، ماندگار ماند و در هر محفلي خوانده مي شد . روزي پس از مرگش ، دوستداران شعرش گفتند : « آفرين اي ابونواس ، چقدر زيبا سروده اي ؛ اينان در حيات و ممات ، منشاء خير و بركات اند » ديگري گفت : شنيده ايم كه ابن حبّان بُستي ، فقيه ، رجالي و يكي از پيشوايان بزرگ اهل سنت ، درباره توسل خود به آرامگاه حضرت چنين گفته است :

« بارها قبرش را زيارت كرده ام و در ايام اقامتم در توس ، هر دشواري برايم پيش آمد ، كنار قبر علي بن موسي الرضا ـ درود خدا بر او و بر جدّش باد ـ مشرف مي شدم ،


178


زيارت مي كردم و از خدا مي خواستم مشكل را از سر راهم بردارد . بي استثنا پاسخ مي شنيدم و آن سختي از من برطرف مي شد ؛ اين چيزي است كه بارها آن را آزموده و همواره چنين يافته ام . خداوند ما را بر محبت مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) و دودمانش بميراند . » ( 1 )

آن مرد گفت : يعني آنها واسطه هاي فيض الهي اند و با عنايت به آنان ، خداوند مشكلات را حل مي كند ؟ !

شخص فاضلي از ميان همان جمع گفت : آيا دوست داريد ، واقعه ديگري در همين باره به شما بگويم ؟ همراهان اعلام آمادگي كردند و او گفت :

ابن حجر در تهذيب التهذيب به نقل از حاكم نيشابوري آورده است :

از ابوبكر محمد بن المؤمل بن الحسين بن عيسي شنيدم كه مي گفت : با امام اهل حديث ، ابوبكر بن خزيمه و هم سنگش ، ابو علي ثقفي و گروه بي شماري از اساتيدمان ، راهي زيارت علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) در توس شديم . آن چنان تعظيم و احترامي را از ابن خزيمه نسبت به آن بارگاه مشاهده كرديم كه در بهت و حيرت فرو رفتيم . ( 2 )

حيرت آورتر اين كه بارها گفته شده هر گونه زيارت و واسطه قرار دادن نيكان نزد خداوند ، بدعت و شرك است و آدمي را از دين خارج مي كند ؛ به راستي چگونه بزرگانشان با زيارت مشرك نمي شدند ! ولي . . .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الثقات ، ج 8 ، ص 457 .

2 . تهذيب التهذيب ، ج 7 ، ص 387 ، ش 627 .



| شناسه مطلب: 73503