بخش 8

معصوم یازدهم : امام محمدتقی علم آسمانی عموی مهربان معصوم دوازدهم : امام هادی ستاره#160;ای در شب حلاّل مشکلات


179


معصوم يازدهم

امام محمدتقي ( عليه السلام )

امام نهم كه نامش محمد و كنيه اش ابوجعفر و لقب او تقي و جواد است ، در ماه رجب سال 195 هـ . ق . در شهر مدينه ديده به جهان گشود .

مادر او سبيكه كه از خاندان ماريه قبطيه همسر پيامبر اسلام به شمار مي رود ، از نظر فضيلت هاي اخلاقي ، در درجه والايي قرار داشت و برترين زنان زمان خود بود ؛ به گونه اي كه امام رضا ( عليه السلام ) از او ، به عنوان بانويي منزّه و پاكدامن و بافضيلت ياد مي كرد .

روزي كه پدر امام جواد ( عليه السلام ) درگذشت ، او حدود هفت يا هشت سال داشت و در سن بيست و پنج سالگي به شهادت رسيد و در قبرستان قريش در بغداد ، در كنار قبر جدّش موسي بن جعفر ( عليه السلام ) به خاك سپرده شد .

امام رضا ( عليه السلام ) 55 سال داشت اما هنوز صاحب فرزندي نشده بود ، از همين رو شايعاتي از سوي سران و مبلغان فرقه واقفيه كه معتقد به غيبت امام موسي كاظم ( عليه السلام ) بودند ، مي گفتند كه ، او پس از خود به امامت هيچ امامي وصيت نكرده است . از اين رو به امام رضا ( عليه السلام ) خرده مي گرفتند كه


180


تو چگونه امامي هستي كه فرزند نداري ؟ !

امام رضا ( عليه السلام ) هم در پاسخ فرمودند : شما از كجا مي دانيد كه من فرزندي ندارم ؟ به خدا قسم روزها و شب ها سپري نمي شود تا آن كه خداوند مرا فرزند ذكوري عنايت مي فرمايد كه حق و باطل را از هم جدا مي سازد .

يكسال بعد از اين ماجرا يعني در سال 195 هجري ، شيعيان وفادار ، مشتاقانه در انتظار ولادت فرزند امام رضا ( عليه السلام ) بودند ، آن شب ، ماه پاره اي كه از خورشيد تابان تر و پرشكوه تر و والاتر بود ، درخشيدن گرفت .

آري امام جواد ( عليه السلام ) در زماني پا به عرصه هستي نهاد كه شيعيان با يكديگر به اختلاف برخاسته بودند و تبليغات برخي از مخالفان به دل هاي بعضي از مردم ساده لوح نفوذ كرده بود . در اين برهه ، تولد فرزند موعود امام رضا ( عليه السلام ) نشانه صدق آن حضرت و بطلان عقيده واقفيه شد .

اين كودك بزرگوار چونان گلي كه در دست نسيم پرورش مي يابد ، تحت نظارت و هدايت پدر گرامي خود بود ، پدرش معارف و آداب الهي را به وي مي آموخت و بدين سان پايه هاي حَسَب با شرف گوهر جمع آمدند و امام جواد را براي پذيرفتن مشيت الهي يعني دست يابي به مقام سيادت و امامت در زمان كودكي آماده مي ساختند .

تا اين زمان ، امام جواد ( عليه السلام ) در مدينه مي زيست و از هدايت و تربيت پدر بزرگوارش برخوردار بود ، تا آنكه حضرت رضا ( عليه السلام ) در سال 200 به خراسان رفت . آن هنگام حضرت جواد شش ساله بود . پس از شهادت پدر ، در سال 203 هجري به امامت رسيد در حالي كه حدود هشت سال داشت .


181


پيشواي نهم در مجموع ، دوران امامت خود را با دو خليفه عباسي يعني مأمون و معتصم معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدينه به بغداد احضار كردند و طبق شيوه اي كه مأمون در مورد امام رضا به كار گرفته بود او را در پايتخت زير نظر قرار دادند . زماني كه امام محمدتقي ( عليه السلام ) در مدينه بود شيعيان همانطور كه نزد پدرش رفت و آمد مي كردند نزد آن حضرت نيز شرفياب مي شدند زيرا آنها مي دانستند كه امام جواد ( عليه السلام ) پيشواي آينده آنها و بنا به تعبير خودشان « امام صامت » ايشان است .

روزي در حالي كه شيعيان در محضر حضرت بودند ناگهان حال آن حضرت دگرگون شد و شروع به گريستن كرد ، چون خادم آمد امام ( عليه السلام ) به او فرمود مجلسي سوگواري برپاي دارد گفت : در سوگ چه كسي ؟ فدايت شوم . فرمود : سوگ ابوالحسن رضا ( عليه السلام ) . او همين ساعت در خراسان شهيد شد . پدر و مادرم به فدايت ! خراسان هزاران مايل از مدينه فاصله دارد و بين اين دو ، كوه ها و دشت هاي بسياري است . آري ! اما اكنون دل شكستگي اي از طرف خداي عزوجل بر من رسيد كه پيش از اين نظير نداشته ، از اينجا دانستم كه پدرم رحلت نموده است . ( 1 )

امام جواد ( عليه السلام ) را با كنيه ابوجعفر مي خوانند تا يادآور كنيه جدش محمد بن علي الباقر ( عليه السلام ) باشد وگرنه آن حضرت فرزندي به نام جعفر نداشت . همچنين آن حضرت القاب گوناگوني داشت از جمله : جواد ، تقي ، مرتضي ، منتجب و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 50 ، ص 63


182


قانع ، اما از اين ميان تنها لقبي كه شهرت بيشتري داشت و آن « ابن الرضا » بود و آن هم به خاطر آوازه فضل و بزرگواري امام رضا ( عليه السلام ) بود .

يكي از راويان مي گويد : نزد ابوالحسن رضا ( عليه السلام ) در خراسان ايستاده بودم . يكي پرسيد : سرورم اگر حادثه اي روي داد به چه كسي رجوع كنيم ؟

امام رضا ( عليه السلام ) فرمود : به ابوجعفر رجوع كنيد . گويا شخصي كه سؤال كرده بود سن ابوجعفر را كوچك شمرد ، از اين رو امام رضا ( عليه السلام ) به او فرمود : خداوند سبحان حضرت عيسي ( عليه السلام ) را كه صاحب آييني تازه بود در كمتر از اين سن به نبوت مبعوث كرد . ( 1 )

پس از آغاز دوران امامتش حدود 8 سال در مدينه اقامت كرد ، در طول اين مدت مورد احترام خاص و عام و پناهگاه دور و نزديك بود . مردم مسائل و مشكلات خود را از آن حضرت مي پرسيدند و او در كوتاه ترين زمان ، مشكلات آنان را حل مي كرد . يكي از راويان مي گويد : زماني كه ابوالحسن رضا ( عليه السلام ) از دنيا رفت به حج رفتيم و بر ابوجعفر وارد شديم ، شيعيان از هر شهر و دياري آمده بودند تا ابوجعفر ( عليه السلام ) را ببينند . مردم با ديدن امام ( عليه السلام ) متعجب شدند اما زماني كه پرسش هاي خود را مطرح كردند و پاسخ مستدل و منطقي گرفتند سر تعظيم فرود آوردند . از سوي ديگر مأمون همواره مورد شماتت عباسيان بود ، از اين كه امام رضا ( عليه السلام ) را به ولايت عهدي برگزيده بود و او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 50 ، ص 24


183


نمي توانست مقام علمي اين خاندان را به وضوح به اطرافيان بفهماند از اين رو تصميم گرفت امام جواد ( عليه السلام ) را به بغداد فراخواند ، افزون بر اين موجي از ناخشنودي عمومي به خاطر كشته شدن امام رضا ( عليه السلام ) به دست مأمون كشور را فراگرفته بود . مأمون براي سرپوش نهادن بر خيانت خود در حق امام رضا ( عليه السلام ) و براي رويارويي با خواص عباسيان و نيز به خاطر دلجويي از عموم مردم ، فرستاده اي را به مدينه روانه كرد و طي يك دعوت رسمي امام جواد ( عليه السلام ) را به سوي خود طلبيد .

مأمون استقبال باشكوهي از آن حضرت به عمل آورد و تصميم گرفت دخترش ام الفضل را به همسري او درآورد . عباسيان بر اين تصميم اعتراض كردند و مأمون براي نشان دادن منزلت امام ( عليه السلام ) مناظره اي ترتيب داد تا حضرت با يحيي بن اكثم مناظره كند كه نتيجه آن شكست سنگين يحيي بن اكثم بود .

سخنان و مناظرات امام جواد ( عليه السلام ) و حلّ مشكلات بزرگ علمي و فقهي توسط آن حضرت ، تحسين و اعجاب دانشمندان اسلامي اعم از شيعه و سني را برانگيخت . ابن حجر هيثمي مي نويسد : مأمون او را به دامادي انتخاب كرد ، زيرا با وجود كمي سنّ از نظر علم و آگاهي و حلم ، بر همه دانشمندان برتري داشت . ( 1 )

البته اين ازدواج كاملا جنبه سياسي داشت ، او مي خواست با فرستادن دختر خود به خانه حضرت ، او را زير نظر داشته باشدو از كارهاي او بي خبر نماند . او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صواعق المحرقه ، ص 205


184


مي خواست با اين وصلت علويان را از اعتراض و قيام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقه مند به آنان وانمود كند .

امام جواد ( عليه السلام ) با تمام محدوديت هاي موجود ، از طريق نصب وكلا و نمايندگان ارتباط خود را با شيعيان حفظ مي كرد . امام به هواداران خود اجازه مي داد كه به درون دستگاه حكومت نفوذ كرده مناصب حساس را در دست بگيرند از اين رو محمد بن اسماعيل بن بزيع و احمد بن حمزه قمي مقامات والايي در دستگاه حكومت داشتند . نوح بن درّاج نيز چندي « قاضي بغداد » و پس از آن قاضي « كوفه » بود . بعضي ديگر از شيعيان مانند حسين بن عبدالله نيشابوري حاكم « بُست » و « سيستان » شد و « حكم ابن عليا اسدي » به حكومت بحرين رسيد ، هر دو نفر به امام جواد ( عليه السلام ) خمس مي پرداختند كه حاكي از بستگي پنهاني آنان به امام نهم بود . ( 1 )

اصولا يكي از ابعاد زندگي ائمه ما بُعد فرهنگي آن است . اين پيشوايان بزرگ هر كدام در عصر خود فعاليت فرهنگي داشته و در مكتب خود ، شاگرداني تربيت مي كردند هر چند تعداد شاگردان حضرت صادق ( عليه السلام ) فراوان بود امّا از دوره امام جواد ( عليه السلام ) تا امام عسكري ( عليه السلام ) به دليل فشارهاي سياسي و كنترل شديد فعاليت آنان از طرف دربار خلافت شعاع فعاليت آنان بسيار محدود بود و از اين نظر تعداد راويان و تربيت يافتگان كمتر بود به طوري كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم ، ص 79


185


تعداد شاگردان و اصحاب امام جواد ( عليه السلام ) قريب صد و ده نفر بوده اند . ( 1 ) و جمعاً 250 حديث از آن حضرت نقل شده است . در عين حال بايد توجه كنيم در همين تعداد معدود ، شخصيت هاي كم نظيري همچون علي بن مهزيار ، احمد ابن محمد بن ابي نصر بزنطي ، زكريا بن آدم ، محمد بن اسماعيل بن بزيع ، حسين بن سعيد اهوازي ، احمد بن محمد بن خالد برقي بودند كه هر كدام در صحنه علمي و فقهي از سران به شمار مي رفتند و برخي داراي تأليفات متعدد بودند . حضرت همواره مورد كينه و حسد مقربان دربار خليفه بود ، يكي از اين افراد ابن ابي داود قاضي بغداد بود كه در مناظره با امام ناكام ماند ، در نتيجه به سعايت و بدگويي نزد معتصم دست زد تا اين كه كينه قبلي معتصم به وسيله ابن ابي داوود شعلهور شد و دستور داد تا منشي يكي از وزرايش امام ( عليه السلام ) را مسموم كند . امام ( عليه السلام ) هنگام شهادت بيش از 25 سال نداشت .

امام ( عليه السلام ) از شخصيت والاي اخلاقي بهره مند بود ، او را به خاطر دست بخشنده و آوازه جود و كرمش ، جواد مي خواندند . از سخنان آموزنده آن حضرت است كه فرمود : « صبر را بالش كن ، فقر را در آغوش گير و شهوت را دور كن و با هواي نفس به ستيز برخيز و بدان كه در برابر ديده خداوندي و بنگر كه چگونه اي ؟ »

نمونه هايي از فضايل حضرت عبارتند از :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رجال ، شيخ طوسي ، ص 397


186


علم آسماني

هنگامي كه امام رضا ( عليه السلام ) به ملكوت اعلي پيوست ، محمد بن علي هفت سال سن داشت ؛ از اين رو ، در اين كه ، چه كسي پس از امام رضا ( عليه السلام ) وظيفه امامت را برعهده دارد ، اختلاف بود .

علما و دانشمندان بزرگي چون ريّان بن صلت ، صفوان بن يحيي ، محمد بن حكيم ، يونس بن عبدالرحمان و گروهي از بزرگان و معتمدان شيعه ، در خانه عبدالرحمان ابن حجاج ، در يكي از محله هاي بغداد گرد هم آمده بودند تا تعيين تكليف كنند .

عبدالرحمان ، ميزبان مجلس بود و با رويي گشاده از حاضرين پذيرايي مي كرد ، كسي سخن نمي گفت . . . چشم ها نگران و قلب ها مضطرب بود . گاه تك سرفه يا گريه اي با صدا ، سكوت اتاق را مي شكست . كم كم گريه ها در فراق علي بن موسي شدت گرفت .

عبدالرحمان از اين كه ميهمانان چنين نگران و ناراحت بودند ، راضي نبود . در اين ميان ، يونس پسر عبدالرحمان سر بلند كرد و گفت : گريه نكنيد دوستان ! بياييد مشورت كنيم و ببينيم چه كسي عهده دار امامت ماست . بگذاريد بينديشيم و ببينيم كه بايد مسائل خودمان را پس از مولايمان امام رضا ( عليه السلام ) ، از چه كسي بپرسيم ؟ آخر فرزند او هنوز كودك است و بايد تا بزرگ شدن او چاره اي بينديشيم !


187


هنوز اين حرف به درستي از دهان يونس بيرون نيامده بود كه ريّان بن صلت از سمتي ديگر برخاست و بر سر يونس فرياد زد : خاموش مرد !

سر و صداي ديگران هم بلند شد . عبدالرحمان به ميان آنها رفت تا آرام شان كند . يونس با بي اعتنايي به حرفش ادامه داد : برادران ! بهتر است ما در اين باره مشورت كنيم ! ريّان اين بار آشفته تر و خشمگين تر شد و با صداي بلند گفت : از تو انتظار نداشتم ! نكند وصيت امام رضا ( عليه السلام ) را از ياد برده اي !

مشاجره بين آنان بالا گرفت و وساطت ديگران هم راه به جايي نبرد . ريّان رو به يونس كرد و گفت : اي ريّان ! تو كسي هستي كه ادعا داري ايمانت به اهل بيت ( عليهم السلام ) زياد است ؛ ولي دروغ مي گويي ؛ چون در دلت به آنان شك داري . اگر امام جواد ( عليه السلام ) از سوي خداوند امام است و ا گر سنش حتي يك روز هم باشد ، مثل يك پيرمرد عالم است ؛ بلكه بالاتر از آن . امّا اگر امامت او از سوي خداوند نباشد ، هزار سال هم عمر داشته باشد ، هيچ علمي ندارد و برتر نيست . امامت كه به سن و سال نيست !

يونس با شنيدن اين استدلال آرام گرفت و ديگران نيز به نكوهش و سرزنش او پرداختند و عبدالرحمان نيز براي آرام كردن مجلس ، او را از اتاق بيرون برد .

. . . سرانجام گروه هشتاد نفري دانشمندان ، پس از شور و مشورت فراوان تصميم گرفتند به مدينه بروند و امام جواد ( عليه السلام ) را از نزديك ببينند . . .

مسافران ، پس از طي مسافتي طولاني به مدينه


188


رسيدند و به يكي از خانه هاي كنار حرمِ پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) يعني خانه قديمي امام صادق ( عليه السلام ) وارد شدند .

خدمتكاران ، زيرانداز بزرگي پهن و با شتاب از آنان پذيرايي كردند تا خستگي سفر از تن و جانشان زدوده شود .

پس از پذيرايي ، عبدالله بن موسي ، عموي حضرت جواد ( عليه السلام ) وارد شد . همگي به احترام او برخاستند و او در صدر مجلس جاي گرفت . آن گاه يكي از همراهان عبدالله به پا خاست و با صدايي رسا گفت :

اي ميهمانان عزيز ! اين پسر رسول خداست ؛ هر كس پرسشي دارد ، از وي بپرسد .

پچ پچ حاضران به پا خاست . آنها در انتظار ديدن امام جواد ( عليه السلام ) بودند ؛ ولي پيرمردي كه خود را فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي دانست ، ادّعاي زعامت مي كرد ! چاره اي نبود ؛ بنابراين دانشمندان از عبدالله پرسش كردند و عبدالله در برابر پرسش ها درماند و به اشتباه ، پاسخشان را مي داد ! دانشمندان خشمگين شدند و عبدالله تصميم گرفت با شرمندگي مجلس را ترك كند . دانشمندان هم غرق شگفتي و التهاب شدند . انتظار چنين برخوردي را نداشتند ! يكي از دانشمندان گفت : اگر امام جواد ( عليه السلام ) پاسخ پرسش هاي ما را مي دانست ، به عبدالله فرصت آمدن نمي داد !

ديگري مي گفت : چرا عبدالله به جاي جواد آمده ، پس او كجاست ؟

ناگهان دري از صدر مجلس باز شد و ميهمانان به آن


189


سو سر برگرداندند ؛ « موفق » ، خدمتكار امام جواد ( عليه السلام ) بود ، وارد اتاق شد و خبر آمدن ابن الرضا ( عليه السلام ) را داد !

دانشمندان با ورود امام جواد ( عليه السلام ) به پا خاستند و شادي كنان دهان به سلام و صلوات گشودند .

امام جواد ( عليه السلام ) پس از پاسخ سلام ، به همگي خوش آمد گفت و آن گاه بر زمين نشست و حاضران همه ساكت شدند و ديده به او دوختند .

امام ( عليه السلام ) اجازه پرسش داد . نخستين پرسش ، بي درنگ پرسيده شد ، امام جواد ( عليه السلام ) فوري به آن پاسخ درست و بي اشكال داد .

شخص ديگري پرسش دوم را طرح كرد و او نيز متين و مهربان ، با اطمينان كامل به او پاسخ داد ؛ آن گاه سؤالي ديگر و سؤالي ديگر و . . .

دانشمندان از اين همه علم و دانش ، مبهوت ماندند . در نگاهشان شادي مي درخشيد . ناگهان يكي از آنان ، صدا به تكبير بلند كرد . يكي از بزرگان جمع به امام جواد ( عليه السلام ) گفت : عموي شما به پرسش ما اشتباه پاسخ مي داد !

عبدالله كه با آمدن امام جواد دلگرم شده و دوباره به مجلس پيوسته بود ، سر به پايين انداخت و امام رو به او كرد و فرمود :

« لا اله الا الله ؛ اي عمو ! خداوند در روز قيامت از تو خواهد پرسيد چرا با آن كه در ميان امت ، از تو داناتر وجود داشت ، ندانسته به بندگان من فتوا دادي ؟ » ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دلائل الامامة ، صص 204 ـ 206 ؛ اثبات الوصية ، صص 213 ـ 215 .


190



عموي مهربان


روزي در مسجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، پيرمردي بلندقامت و نوراني درس مي گفت . اسم او علي بن جعفر بود . شاگردانش در كنار قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دور او حلقه زده بودند . جز صداي او ، صدايي به گوش نمي رسيد . او روايتي از امام كاظم ( عليه السلام ) را براي طالبان دانش و معرفت ، مي شكافت و توضيح مي داد .

برخي از شاگردان ، مثل محمدبن حسن بن عمار ، شنيده ها را مي نوشت تا آن را دربند كرده و به آيندگان بسپارد .

مسجد از بوي خوش دانش و فقاهت لبريز بود . درب چوبي مسجد ، نيمه باز بود . در اين هنگام ، مثل اين كه خورشيد در آستانه درب مسجد درخشنده باشد ، نوري به مجلس درس پاشيده شد . شاگردان جوانِ عليّ بن جعفر ـ برادر امام كاظم ( عليه السلام ) و عموي بزرگ امام رضا ( عليه السلام )  ـ متوجه نوجواني شدند كه در آستانه در ظاهر شده بود .

حرف هاي عليّ بن جعفر نيمه تمام ماند ؛ او نيز به نوجوان نوراني نگاه كرد . سكوت ، همه جا را فرا گرفته بود . علي بن جعفر ، چشمان خود را تنگ كرد و به دقت به كودك تازه وارد نگريست . ناگهان تمام چهره او پر از شادي و سرور شد .

بي درنگ برخاست ، بدون عبا و با شتاب به استقبال او شتافت و از ميان شاگردانش رد شد . در آستانه در كه رسيد ، ايستاد و سلام كرد ؛ آن گاه با همه بزرگي اش ، خم شد و


191


دستان او را بوسيد !

شاگردان شگفت زده شدند ؛ او كيست كه اين گونه استاد پير و فرزانه اين همه احترامش مي كند . علي بن جعفر وقتي به شاگردان نگريست ، احساس كرد آنان به خوبي اين ماه پاره را نمي شناسند ؛ از اين رو با صدايي رسا گفت : اي محمد بن علي ، برادر زاده خوبم ! چه خوب شد كه به ما افتخار ديدار داديد ، بر ما منّت نهاديد ! چه امري داريد ؟

پچ پچ شاگردان بالا گرفت ؛ آن گاه كه ديدند علي بن جعفر با احترام در كنار جواد ايستاده ، تا او خواسته اش را بگويد .

در اين هنگام ، لبان كوچك اما پر نشاط امام جواد ( عليه السلام ) به حركت درآمد و با ملاحت و مهرباني ، در كمال ادب به عموي مهربانش گفت : اي عمو ! دَرست را ادامه بده ، خدا تو را رحمت كند !

علي بن جعفر با شرمساري تمام گفت : اي آقاي من ! چگونه در جاي خود بنشينم ، در حالي كه تو ايستاده اي ؟

امام جواد ( عليه السلام ) وقتي كه چنين ديد ، با عموي مهربانش خداحافظي كرد و به آرامي از مسجد بيرون رفت ؛ ولي پيرمرد همچنان با نگاه خويش او را دنبال مي كرد ؛ تا جايي كه از تيررس نگاهش ناپديد شد .

سپس به جلسه درس خود بازگشت . امّا همهمه عجيبي در ميان شاگردان پيچيده بود . هر يك چيزي مي گفت . يكي مي گفت : اين چه كاري بود استاد ؟

ديگري گفت : او يك كودك است ؛ چرا دستش را بوسيديد ؟

ديگري مي گفت : مگر عموي پدر او نيستيد و سن و


192


سالتان بيش تر از او نيست ؛ پس چرا احترامش كرديد ؟

علي بن جعفر دستي به محاسن سفيدش كشيد ، به چشمان كنجكاو و پرسش گر شاگردان نگريست ، درنگي كرد و سپس گفت : خداوند مرا با اين ريش سفيد و دانايي ، شايسته امامت ندانست ؛ ولي اين كودك را به امامت برگزيد و به او مقام بالايي داد ؛ اكنون چرا من بزرگي و دانايي او را انكار كنم ؟

هيچ كس سخني نگفت ؛ گويي لب هاي شاگردان عليّ بن جعفر به هم دوخته شده بود . عليّ بن جعفر اين بار بلندتر از پيش گفت :

« از حرف هاي شما به خدا پناه مي برم ؛ من بنده خدا هستم و او هر چه بگويد ، مي پذيرم . من خدمتگزار جواد ( عليه السلام ) هستم ؛ بگذاريد خيالتان را راحت كنم ؛ هرگاه امام جواد مي خواهد به جايي برود ؛ من دور از چشمان او برمي خيزم و كفش هاي او را جفت مي كنم و با اين كارم ، نه تنها ناراحت نمي شوم ، بلكه با عشق و علاقه آن را انجام مي دهم ! »

تو گويي با اين جمله آخر ، استاد تير خلاص را به شاگردانش زده باشد ؛ زيرا همگي سرها را به زير انداخته و از اعتراض خود شرمنده بودند . در اين هنگام ، استاد بزرگوار كتاب هاي خود را برداشت ، ردايش را پوشيد و از مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيرون رفت .

اين بار نوبت به ديدگان شرمنده شاگردان رسيده بود تا ردّ پاي استاد را تا افق هاي دور ، به تماشا بنشينند . . . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دلائل الامامة ، ص 91 .


193


معصوم دوازدهم

امام هادي ( عليه السلام )

امام ابوالحسن علي النقي الهادي ( عليه السلام ) پيشواي دهم شيعيان ، در نيمه ذي حجه سال 212 هـ . ق . در اطراف مدينه ، در محلي به نام « صريا » به دنيا آمد .

پدرش ، پيشواي نهم ، امام جواد ( عليه السلام ) و مادرش بانوي گرامي « سمانه » است .

مشهورترين القاب امام دهم ، نقي و هادي است و به آن حضرت ، ابوالحسن الثالث نيز مي گويند .

امام هادي ( عليه السلام ) در سال 220 هـ . ق . پس از شهادت پدر گرامي اش بر مسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود . مدت امامت آن بزرگوار ، 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 هـ . ق . در شهر سامرا به شهادت رسيد .

امام هادي ( عليه السلام ) در مدت امامت خود با چند تن از خلفاي عباسي معاصر بود ، خلفايي همچون معتصم ، واثق پسر معتصم ، متوكل ، برادر واثق ، منتصر پسر متوكل ، مستعين پسر عموي منتصر ، معتزّ پسر ديگر متوكل ، اين دوره از خلافت عباسي ويژگي هايي دارد كه آن با دوره هاي قبلي متمايز مي شود ، در اين دوره از زوال و هيبت و عظمت


194


خلفا كاسته شد و خليفه عملا يك مقام تشريفاتي بيش نبود . متأسفانه خلفا غرق در خوش گذراني و هوس راني شده بودند و گسترش ظلم و بيدادگري و خودكامگي مشهود بود ، به همين جهت قيام ها و نهضت هاي علويون نيز گسترش يافته بود . شيوه علويون در اين مقطع اين بود كه از كسي نامي نبرند و مردم را به رهبري شخص برگزيده اي از آل محمد دعوت كنند . زيرا سران نهضت مي ديدند كه امامان معصوم آنان در قلب پادگان نظامي « سامراء » تحت مراقبت و مواظبت شديد قرار گرفته اند و دعوت به شخصي خاص ، باعث قطع حيات او مي گردد . شدت و ضعف اين قيام ها با عملكرد خلفا ارتباط داشت ، به عنوان نمونه در دوره حكومت « منتصر » كه تا حدي به خاندان امامت گرايش داشت و كسي در زمان او متعرض شيعيان نمي شد قيامي صورت نگرفت اما روي هم رفته در فاصله سال 219 تا 270 قمري تعداد 18 قيام را ثبت كرده اند كه نوعاً توسط حكومت عباسي سركوب شده اند . علل شكست اين قيام ها در ضعف رهبري و نداشتن برنامه ريزي صحيح و تاكتيك مناسب بود . بر خلاف منتصر ، در بين خلفاي معاصر امام هادي ( عليه السلام ) بيش از همه متوكل نسبت به بني هاشم بدرفتاري و خشونت روا مي داشت و اموال دوستداران علي ( عليه السلام ) را مصادره و آنان را از بين مي برد .

از اين رو امام هادي ( عليه السلام ) به ويژه در زمان متوكل ، فعاليت هاي خود را به صورت سرّي انجام مي داد و در


195


مناسبات خود با شيعيان نهايت درجه پنهانكاري را رعايت مي كرد . به واقع كه امام هادي در عصر متوكل سختي هاي فراواني را تحمل نمود آنگاه كه متوكل بارگاه ابا عبدالله الحسين را چندين بار تخريب كرد و به دستور او در سال 243 هجري از مدينه به سامرا تبعيد شد تا زير نظر و كنترل دستگاه خلافت باشد . در مدت 15 سالي كه با متوكل عباسي معاصر بود از طرف اين خليفه گستاخ و سنگدل برخوردهاي اهانت آميزي با ايشان صورت مي گرفت ، امّا شخصيت ممتاز معنوي حضرت به حدي بود كه غلامان و درباريان را مجذوب خود مي ساخت و او را به دستور خليفه مجدداً با احترام به خانه اش باز مي گرداندند ، امّا بلافاصله به بهانه اين كه وي زمينه ساز قيام و شورش بر ضد خليفه است و از سوي پيروانش در قم و جاهاي ديگر به او پول و نامه مي رسد ، شبانه به خانه اش مي ريختند و تفتيش مي كردند و امام را با وضعي نامناسب به قصر متوكل مي بردند . در چنين شرايط بحراني ، هيچ زمينه اي براي قبضه قدرت سياسي نبود . در نتيجه امام هادي ( عليه السلام ) رسالت خود را در دفاع از ماهيت اسلام و جهاد فرهنگي مي دانست و كار مهم او تربيت نسلي از راويان برجسته و ترويج كنندگان فرهنگ اهل بيت و مقابله با گرايش هاي انحرافي و بدعت هاي ديني و غُلات بود . وي دانش فراوان و كمالات ارزنده اي داشت و همه علويون او را به پيشوايي ، فضيلت و بزرگي قبول داشتند . او مثل نياكان خود ، گنجينه دانش هاي الهي و معارف ديني بود و راويان بسياري خوشه چين خرمن علوم وي بودند ، احاديث او را مي شنيدند


196


و ثبت مي كردند و براي ديگران بازگو مي كردند چهره هاي درخشاني كه خوشه چين مكتب ايشان بوده اند عبارتند از فضل بن شاذان ، حسين بن سعيد اهوازي ، ايوب بن نوح ، ابوعلي ( حسن بن راشد ) حسن بن علي ناصر كبير ، عبدالعظيم حسني و عثمان بن سعيد اهوازي و . . . ناگفته نماند كه پي ريزي كتب معتبر حديث و تفسير و كلام از سوي علماي شيعه به طور عمده در زمان آن امام شكل گرفت و آن حضرت مرجع دانشمندان ، فقها و متكلمان عصر خويش شمرده مي شد .

شبكه ارتباطي وكالت در زمان امام هادي ( عليه السلام ) ادامه يافت و هدف اصلي اين سازمان جمع آوري خمس ، زكات ، نذورات و هدايا از مناطق مختلف توسط وكلا و تحويل آن به امام و نيز پاسخگويي امام ( عليه السلام ) به سؤالات و مشكلات فقهي و عقيدتي شيعيان و توجيه سياسي آنان توسط وكيل امام بود . اين سازمان كاربرد مؤثري در پيشبرد مقاصد امامان داشت . عدم تماس مستقيم بين امام و پيروانش نقش مذهبي ـ سياسي وكلا را افزايش داد به نحوي كه وكلاي امام مسئوليت بيشتري در گردش امور يافتند . همين شبكه ارتباطي هم در زمان متوكل مصون نماند به طوري كه او كوشيد تا فعاليت هاي سازمان يافته زيرزميني علويون را نابود كند و با دست زدن به يك رشته عمليات نظامي ، بعضي از وكلاي امام در بغداد ، مدائن ، كوفه و ساير نقاط عراق را دستگير ، زنداني و به شهادت رساند ولي حضرت با تلاش


197


مستمر خويش اين شبكه را در اوج سختگيري ها ، زنده و پويا نگه داشت .

امام دهم مانند پدران خود تجسّمي از ارزش هاي ديني و فضايل اخلاقي و رفتار كريمانه بود . عبادت و بندگي ، پارسايي و زهد ، بخشش و جود ، حلم و بردباري ، عفو و اغماض ، رسيدگي به محرومان و مستمندان ، كار و تلاش ، هدايت و ارشاد ، مبارزه با بدعت و انحراف از شاخصه هاي مهم اخلاقي امام هادي ( عليه السلام ) است . موعظه هايش دلنشين و سخنانش حكمت آموز بود .

امام هادي ( عليه السلام ) با آنكه در سامرا تحت كنترل و مراقبت قرار داشت ، امّا با وجود همه رنج ها و محدوديت ها ، هرگز به كمترين سازشي با ستمگران تن نداد . بديهي است كه شخصيت الهي و موقعيت اجتماعي امام و نيز مبارزه منفي و عدم همكاري او با خلفا ، براي طاغوت هاي زمان هراس آور و غير قابل تحمل بود و پيوسته از اين موضوع رنج مي بردند ، سرانجام تنها راه را خاموش كردن نور خدا پنداشتند و درصدد قتل امام برآمدند و بدين ترتيب امام هادي ( عليه السلام ) نيز مانند امامان پيشين با مرگ طبيعي از دنيا نرفت بلكه در زمان « معتز » مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در سامرا در خانه خويش به خاك سپرده شد . امروز شهر سامرا در عراق ، مدفن او را چون نگيني در برگرفته و حرم او قبله اهل دل و زيارتگاه شيعيان است . از ميان فضايل گرانسنگ حضرت ، دو نمونه را انتخاب كرده ايم كه فرا روي خوانندگان ارجمند مي نهيم .


198


ستاره اي در شب

روزي دو تن از نزديكان متوكل نزد او رفتند و شروع كردند به خبرسازيِ دروغ كه ما در منزل امام هادي ( عليه السلام ) ، اسلحه و نوشته ها و چيزهاي ديگري ديده ايم كه شيعيانِ او از قم برايش فرستاده اند و امام ( عليه السلام ) نيز قصد شورش و انقلاب عليه خليفه مسلمين را دارد و . . .

متوكل ، لحظه به لحظه عصباني تر و برافروخته تر شد . رييس نگهبانان را طلبيد و به او گفت : شبانگاه به خانه امام هجوم ببريد و همه خانه او را وجب به وجب ، جست و جو كنيد ، در هر حالي كه او را يافتيد ، به نزدم بياوريد و .

آفتاب عالمتاب ، كم كم اشعه هاي خود را از بام گيتي جمع مي كرد و به تدريج پرده تاريك شب ، بر روي جهان كشيده مي شد .

در اين هنگام ، گروهي از مأموران متوكل ، به آرامي به سوي منزل امام به حركت درآمدند . پشت ديوارهاي خانه كمين كردند و همين كه پرده سياه شب همه جا را پوشاند ، با اشاره رئيس نگهبانان ، مأموران چالاك از ديوارها بالا رفتند و بي صدا ، همه خانه را جست و جو كردند ؛ ولي هر چه مي گشتند ، چيزي نمي يافتند ؛ تا اين


199


كه به درب اتاقي نزديك شدند كه از آن ، صداي دلنشين تلاوت قرآن به گوش مي رسيد . درب اتاق را گشودند ، امام هادي ( عليه السلام ) را تنها در اتاقي يافتند كه لباس پشمين بر تن دارد و بر زميني سنگ فرش نشسته و به عبادت خداوند و قرائت قرآن مشغول است .

رئيس نگهبانان گفت : اي مرد ! برخيز ؛ متوكل تو را خواسته ، بايد با ما نزد متوكل بيايي .

امام ( عليه السلام ) فرمود : اگر اجازه دهيد ، اين سوره را به اتمام برسانم و سپس با هم نزد متوكل خواهيم رفت .

رييس نگهبانان با صداي بلندتري گفت : نه ! چنين اجازه اي نداريم ؛ خليفه از ما خواسته است تا در هر حالي شما را يافتيم ، بي درنگ نزد او ببريم .

امام هادي ( عليه السلام ) برخاست و نگهبانان او را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند : در خانه حضرت چيزي نيافتيم و او را رو به قبله ديديم ؛ در حالي كه قرآن مي خواند . وقتي امام ( عليه السلام ) وارد شد ، متوكل با غرور زياد ، در بالاي مجلس ، روي تخت نشسته بود . دستور داد تا امام ( عليه السلام ) را نزدش ببرند . متوكل كه بر اثر مستي فراموش كرده بود چه كسي در برابرش ايستاده ، جام شرابي را كه در دستش بود ، به امام ( عليه السلام ) تعارف كرد ؛ امام ( عليه السلام ) وقتي اين عمل را از متوكّل ديد ، دانست كه شراب ، عقل و هوش او را ربوده است ؛ از اين رو لب به سخن گشود و گفت :


200


به خدا قسم ، هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده ؛ مرا معاف بدار !

متوكل پذيرفت و گفت : پس شعري بخوان و با خواندن شعر ، مجلس ما را رونق ده !

امام ( عليه السلام ) فرمود : من اهل شعر نيستم و كم تر از اشعار گذشتگان در ياد دارم . اين بار متوكل عذر امام را نپذيرفت و با اصرار از امام خواست كه حتماً شعري بخواند .

امام هادي ( عليه السلام ) نيز وقتي اصرار متوكل را ديد ، شروع به خواندن اشعاري كرد كه مضمون آن چنين بود :

قلّه هاي بلند را براي خود منزلگاه كردند . همواره مردان مسلّح در اطراف آنها بودند و از آنها نگهباني مي كردند ؛ ولي هيچ يك از آنها نتوانست جلوي مرگ را بگيرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد . در پايان از دامن آن قلّه هاي بلند و از داخل آن كاخ هاي محكم و مستحكم ، به داخل گودال هاي گور پايين كشيده شدند و با چه بدبختي به آن گودال ها فرود آمدند . پس از آن كه دستبندها به خاك سپرده شدند ، فريادگري فرياد برآورد : كجا رفت آن زر و زيور و آن تاج ها و شكوه و جلال دستبندها و لباس هاي فاخر ؟ !

كجا رفت آن چهره هاي به ناز و نعمت پرورده اي كه با احترامشان پرده مي آويختند ؟ گور ، عاقبت آنها را رسوا كرد و پاسخ داد بر آن چهره ها ، اكنون كرم ها در


201


حال رفت و آمدند ؛ زمان درازي از دنيا خوردند و آشاميدند و همه چيز را بلعيدند ؛ ولي امروز همان ها كه خورنده همه چيز بودند ، خوراك زمين و حشرات آن شده اند .

تأثير كلام امام ( عليه السلام ) آن قدر بود كه مجلس بزم ، به مجلس سوگ تبديل شد ، همهمه و غوغايي برپا شد و هر كدام از حاضران ، از بختِ بد و عمل ناپسند خود ، صدا به گريه و ناله بلند كردند .

متوكل آن قدر گريست كه ريشش مرطوب شد . ناگهان جام شراب را محكم بر زمين كوبيد و با صداي بلند فرياد زد : اين بساط ها را زودتر جمع كنيد . ( 1 )

آري ! مجلس به هم ريخت و نور حقيقت توانست گرچه براي مدّت كوتاهي ، خليفه را از تخت غرور و تكبّر ، به زير بكشد و قلب سنگدل او را نرم و بيدار كند ؛ ولي اين بيداري به درازا نكشيد و خيلي زود ، زرق و برق زندگيِ فرداي آن روز ، همه اتفاق هاي شب گذشته را از جلوي چشم متوكل محو كرد . روز از نو و روزي از نو . . .


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مروج الذهب ، ج 4 ، ص 11 ؛ نورالأبصار ، ص 166 ؛ تذكرة الخواص ، ص 361 ؛ وفيات الاعيان ، ج 3 ، ص272 ؛ مآثر الأناقه في معالم الخلافه ، ج1 ، ص 232 .


202



حلال مشكلات


متوكل در روزهاي آغازين خلافت خود بيمار شد و با خود نذر كرد اگر شفا يابد ، دينار يا سكه زر زيادي در راه خدا صدقه بدهد .

از قضا متوكل از آن بيماري جان سالم به در برد و به فكر اداي نذرش افتاد ؛ ولي هر چه انديشيد كه چه مقدار بايد دينار در راه خدا بدهد ، راه به جايي نبرده و درمانده شد ؛ از اين رو دستور داد همه دانشمندان را براي حل مشكل آماده كنند .

دانشمندان از جاي جاي كشور گرد هم آمدند ؛ ولي هر چه بيش تر در اين مسأله مي انديشيدند ، بيش تر به حيرت فرو رفته و به ناتواني خود در حل اين مسأله اعتراف مي كردند . تنها يك راه بيش تر نمانده بود و آن ، حل مشكل به دست علي بن محمد بود ؛ همو كه متوكل از همان نخست به خوبي مي دانست كه تنها اوست كه مي تواند اين معضل را حل كند ؛ ولي تكبّرش مانع دعوت از امام ( عليه السلام ) شده بود .

اينك ديگر چاره اي نداشت و بايد به رغم ميل قلبي خود ، امام را دعوت مي كرد تا در حضور همه دانشمندان ، گره از مشكلات بگشايد . متوكل ناگزير شد از امام هادي ( عليه السلام ) بپرسد .


203


امام هادي ( عليه السلام ) بي درنگ پاسخ داد : « براي نذرت بايد هشتاد و سه دينار بپردازي . » فقها ، دانشمندان و متوكل از اين پاسخ شگفت زده شدند . همهمه اي مجلس را فراگرفت . بزرگ دانشمندان به متوكل گفت : از او بخواهيد تا توضيحي دهد اين پاسخ را از كجا آورده است ؟

متوكل رو به حضرت كرد و گفت : اين ها مي خواهند دليل پاسخ شما را بدانند .

امام ( عليه السلام ) فرمود : چه كسي مي تواند بگويد جنگ ها و سريه هاي زمان پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) چقدر بوده است ؟

با اين پرسشِ امام ، دانشمندان به شور و مشورت پرداختند و حاصل همفكري آنان اين بود كه گفتند : ما فكر مي كنيم هشتاد و سه جنگ بوده است ؛ اما نمي دانيم چه رابطه اي بين اين پرسش و پاسخ شما وجود دارد ؟

امام ( عليه السلام ) فرمود :

خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد :

( لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَة ) ( 1 ) ؛ خداوند ، شما ( مسلمانان ) را در موارد كثيري ياري كرده است و همه خاندان ما روايت كرده اند كه جنگ ها و سريه هاي زمان پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) هشتاد و سه جنگ بوده است . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توبه : 25 .

2 . تذكرة الخواص ، ص 360 .


204


دانشمندان به رابطه دقيق بين كثير و هشتاد و سه دينار زر به خوبي پي بردند و يكي از آنان زير لب گفت :

« الله اكبر ! خدا بهتر مي داند كه علم و دانش را براي كدام خاندان قرار دهد »

ديگران نيز به علامت تأييد سر تكان مي دادند و متوكل كه از قبل پيش بيني اين صحنه را مي كرد ، در عين دست يابي به پاسخ خود ، در دل از محبوبيت علمي امام ( عليه السلام ) نگران و ناراحت بود . . .



| شناسه مطلب: 73504