بخش 2
دلیل دوم : اطلاق اله بر بت ها دلیل سوم : معیت دلیل چهارم : تمانع دلیل پنجم : من دون الله دلیل هفتم : شرک ، ظلم عظیم است دلیل هشتم : واژه های شریک و شرک دلیل نهم : عدم مالکیّت دلیل دهم : استقلال در تأثیر
36 |
« يَعْدِلُون » : بت ها را با خدا يكسان و مساوي قرار داده اند . « عدلت به غيره » ؛ يعني « سوّيته به غيره » ؛ آن را با غير خودش مساوي قرار دادم . ( 1 ) نظير اين آيه است آيه : ( . . . أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ ) ( 2 ) ؛ « آيا معبود ديگري با خدا هست ؟ نه بلكه آنها گروهي هستند كه ( از روي ناداني ، مخلوقات را ) همطراز و مساويِ پروردگارشان قرار مي دهند » ؛ و آيه ( وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ) ( 3 ) .
حاصل استدلال اين است كه « عِدل » به معناي يكسان و مساوي است و از آن استفاده مي شود كه مشركان بت ها را در عرض خدا قرار مي دادند .
علي ( عليه السلام ) نيز درباره عقيده مشركان ، در مساوي بودن بت ها با خدا مي فرمايد :
« كَذِب العادلون بك اذ شبهّوك باصنامهم . . . و اَشهدُ انّ من ساواك بشئ من خلقك فقد عدل بك ؛ ( 4 ) ؛ دروغ گفتند آنان كه تو را مساوي بت هاي خود قرار دادند ؛ و من شهادت مي دهم هر آن كس كه تو را با چيزي از مخلوق مساوي بشمرد براي تو عِدْل قرار داده است . »
عبارت تساوي به خوبي دلالت مي كند كه خدا و بت ها ، در عقيده بت پرستان در يك رديف قرار دارند و در عرض يكديگر هستند . با توجه به مطالب ياد شده ، مي توان به تمام آياتي كه كلمه « نِدّ » و « انداد » دارد استدلال كرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير عليين ، ص 128 ؛ به نقل از مجمع البيان .
2 . نمل : 60
3 . انعام : 150
4 . نهج البلاغه ، خطبه 91 ، ترجمه امامي و آشتياني .
37 |
آيه سوم :
( فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) ( 1 ) ؛ « بنابراين براي خدا همتاياني قرار ندهيد ، در حالي كه مي دانيد ( هيچ يك از آنها ، نه شما را آفريده اند ؛ و نه شما را روزي مي دهند ) . »
آيه فوق ، ضمن توضيح عقايد بت پرستان ، آن را مردود شمرده و مي فرمايد : شما بت پرستان معتقديد خدا همتا و شريك دارد ، نه ، چنين نيست ، بلكه خداوند واحد و يگانه است و عدل و شريك ندارد . اين آيه و نظاير آن تصريح دارد كه در عقيده بت پرستان ، بت ها در عرض و رديف خدا و همطراز خدا بوده اند و بت را مانند و مثل خدا مي دانستند ؛ يعني براي بت ها « اثرگذاري » قائل بوده اند .
تحقيقي درباره « نِد »
ابتدا تعاريف اهل لغت و تفسير را پيرامون « أنداد » نقل و سپس جمع بندي مي كنيم :
1 ـ « النِدّ : ما كان مثل الشئ يضادّه في اُموره ، و النديد و الندّ سواء ، و جمع الندّ أنداد . و ندّالبعير ندوداً : انفرد و استعصي ( 2 ) ؛ ندّ عبارت است از مثل و شبيه شيء با اين قيد كه در كارهاي مثل خود مداخله مي كند و با آن كشمكش و منازعه دارد . نديد و ند داراي معناي واحدي هستند و انداد جمع ند است و ندالبعير ؛ يعني شتر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 22
2 . العين ، خليل بن احمد فراهيدي .
38 |
سركش شد . »
2 ـ « الفرق بين الندّ و المثل ، هما بمعني في اللغة و قال بعضهم : لايقال الندّ الا للمثل النادّ أي المخالف ، من ناددته أي خالفته و نافرته ( 1 ) ؛ ندّ و مثل ، در لغت داراي معناي يكساني هستند ، ولي بعضي گفته اند : ند عبارت از مثلي است كه با مثل خود در ستيز باشد . »
3 ـ « الندّ و النديد و النديدة : مثل الشئ الذي يضادّه في اُموره و ينادّه أي يخالفه من نَدَّ البعير : اذا نفرواستعصي ( 2 ) ؛ « به مثل و مانند شيء كه در امور با وي ناسازگاري دارد ، ند و نديد و نديدة ، گفته مي شود . اصل آن از « ندّالبعير » مي باشد ، يعني شتر ، سركشي كرد و از اطاعت صاحبش بيرون رفت . »
4 ـ « الأنداد : جمع ندّ بالكسر ، و هو مثل الشئ الذي يضادّه في اُموره ينادّه : أي يخالفه ( 3 ) ؛ جمع نِدّ ، انداد است و ندّ به كسر نون عبارت است از همتاي شي اي كه با آن ، در امورش ناسازگاري دارد . »
5 ـ « الأنداد و الاشباه و الأمثال نظائر واحدها ندّ و قيل : هي الأضداد . و أصل النّد : المثل المناوئ ( ناوأه مناوأة : عاداه ) ( 4 ) ؛ واژه هاي : انداد ، اشباه و امثال ، داراي يك معني هستند و مفردِ انداد ، نِدّ است . بعضي گفته اند كه اين چند واژه به معناي ضدّ شيء است ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفروق اللغوية ، ابوهلال العسكري .
2 . الفايق في غريب الحديث ، زمحشري ، ج 3 ، ص 284
3 . النهاية ، ابن اثير ، ج 5 ، ص 35
4 . مجمع البيان ، ج 1 ، ص 460
39 |
ند در اصل به معناي مِثلي است كه با مِثل خود دشمني دارد . »
6 ـ « نديد الشئ مشاركه في جوهره ، و ذلك ضرب من المماثلة ، فانّ المثل يقال في أيّ مشاركة كانت ، فكّل ندّ مثل و ليس كل مثل ندّ . . . إنّ الندّ يقال في ما يشارك في الجوهر فقط ، والشبه يقال فيما يشارك في الكيفية فقط ، و المساوي يقال فيما يشارك في الكميّة فقط ، و الشكل يقال فيما يشارك في القدر و المساحة فقط ، و المثل عامّ في جميع ذلك ، و لهذا لمّا أرادالله تعالي نفي الشبيه من كل وجه خصّه بالذكر فقال : ليس كمثله شئ ( 1 ) ؛ به چيزي كه با چيز ديگر در ذات و جوهر يكسان باشند نديد گويند . نديد ، نوع خاصّي از مشابهت است ، برخلاف مثل كه در هر نوع از مشابهت استعمال مي شود . اگر دو شيء با يكديگر در جوهر يكسان باشند به آن نديد و اگر در چگونگي و كيفيت يكسان ، باشند به آن شبه مي گويند و اگر در كميت يكسان باشند به آن مساوي و اگر در مقدار و مساحت يكسان باشند به آن ، شكل مي گويند ؛ اما كلمه مثل در تمام موارد ياد شده استعمال مي شود و چون خدا مي خواست تمام شباهت ها را نفي كند ، كلمه مثل را به كار برد و فرمود : هيچ چيزي مثل خدا نيست . »
7 ـ « يقال لقي القوم أضدادهم و أندادهم أي أقرانهم « الندّ ( بالكسر ) المثل و النظير ، جمع أنداد ( 2 ) ؛ وقتي گفته مي شود : فلان گروه با اضداد و انداد خود ديدار كردند ؛ يعني با همسن و سال هاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المفردات ، راغب اصفهاني .
2 . تاج العروس .
40 |
خود ملاقات كردند . ند ، يعني مثل و نظير و همانند و جمع آن انداد است . »
8 ـ « الكفؤ : المماثل ، الندّ المثل ، الشبه ، الشبيه : النظير ، الندّ ( المثيل ) ( 1 ) ؛ ندّ ، به معناي مثل و مانند است . »
9 ـ « الندّ : بكسر النون ج أنداد ، النظير و المثيل و منه ( فلاتجعلوا لله اندادًا ) ( 2 ) ؛ جمع ندّ ، انداد است و ندّ ، به معناي نظير و مشابه است و مراد از آيه قرآن ، اين است كه براي خداوند همتا و مشابه قرار ندهيد . »
10 ـ « قوله : ان تجعل لله ندّا بكسر النون اي مثلا و جمعه أنداد و يطلق الندّ علي الضدّ ايضا ( 3 ) ؛ اين كه منع شده است از قرار دادن ندّ براي خداوند ؛ يعني مثل است و جمع آن أنداد . و گاهي به ضد نيز ندّ اطلاق شده است . »
11 ـ ( فَلاَ تَجْعَلُوا ) نهي . ( لله أندادًا ) أي أكفاء و أمثالا و نظراء ، واحدها ندّ ( 4 ) ؛ مقصود از آيه اين است كه براي خدا همتا و همانند قرار ندهيد . مفرد انداد ، ند است . »
12 ـ « ولا ندّ لك فيعارضك ( 5 ) ؛ امام سجاد ( عليه السلام ) فرمود : خدايا تو همتايي نداري تا با تو به تعارض و ستيز برخيزد . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . معجم الفاظ الفقه الجعفري ، ص 361
2 . معجم لغة الفقهاء ، محمد قلعجي ، ص 477
3 . مقدمه فتح الباري ، ابن حجر ، ص 189
4 . تفسير قرطبي ، ج 1 ، ص 23
5 . صحيفه سجاديه ، دعاي 47
41 |
از مجموع اين تعاريف استفاده مي شود كه آنچه از « ند » متبادر است ، معناي مثل و مانند است و گاهي نيز در معناي ضد ، استعمال مي شود . از برخي از اقوال ؛ مانند پنج قول اوّل ، استفاده مي شود كه ند به معناي مثل است ، ولي يك قيد اضافي دارد و آن عبارت از مثلي است كه با مثل خود نزاع و كشمكش دارد و در امور او مداخله مي كند . اين نكته از كلام « صحيفه سجاديه » نيز استفاده مي شود . از كلام « مفردات راغب » استفاده مي شود كه « ندّ » عبارت است از مشابهت در جوهر و ذات ، نه عوارض ديگر .
نتيجه اينكه اگر « ندّ » به معناي مثل باشد كه مورد اتفاق همگان است مطلب ما ثابت مي شود ؛ يعني بت پرستان بت ها را همتا و مثل خدا مي دانستند و خداوند آنها را از اين كار نهي كرده است ؛ اما اگر قيد اضافه را لحاظ كنيم و بگوييم : « ندّ » عبارت است از مثلي كه با مثل خود در ستيز و نزاع است ، اين دلالت بهتري بر مطلب دارد ؛ زيرا مي فهماند كه به عقيده بت پرستان ، بت ها نه تنها استقلال دارند و در عرض خدا هستند ؛ بلكه مي توانند در امور خداوند نيز مداخله كنند و برخلاف اراده خدا ، در جهان دخل و تصرف كنند .
فخر رازي نيز از واژه « ند » استفاده كرده است كه بت ها ـ به عقيده بت پرستان ـ در عرض خدا بوده اند ؛ بلكه در حدي كه توان منازعه نيز دارند . در ذيل آيه : ( فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً ) مي گويد :
« ما النّد ؟ الجواب : انه المثل المنازع و ناددت الرجل نافرته من ندّ ندودًا إذا نفر كأنّ كل واحد من الندّين ينادّ صاحبه اي نافره و يعانده ، فان قيل انّهم لم يقولوا : إنّ الأصنام تنازع الله
42 |
قلنا : لمّا عبدوها و سمّوها آلهة أُشبهت حالهم حال من يعتقد انّها آلهة قادرة علي منازعته ( 1 ) ؛ معناي ند عبارت است از مثلي كه با مثل خود در منازعه و ستيز است ؛ اگر گفته شود كه بت پرستان قائل به منازعه بت ها با خدا نبودند ، در جواب خواهيم گفت : چون آنان بت ها را پرستش مي كردند و نام اله را بر آنها نهاده بودند ، از اين جهت حال آنان مانند حال كساني بود كه معتقد بودند بت ها توان منازعه با خدا را دارند . »
و اگر تعريفي كه در مفردات آمده را لحاظ كنيم ، بايد بگوييم كه در اعتقاد مشركان ، ذات بت ها مانند ذات خداست و تشابه بت ها با خدا در جوهر و ذات است . در نتيجه مي توانند كارهايي را انجام دهند كه خداوند قادر بر انجام آن كارهاست . در اين صورت ، بت ها در عرض خدا خواهند بود ، نه در طول خدا .
دليل دوم : اطلاق اله بر بت ها
دليل دوم بر عرضي بودن بت ها با خداوند در عقيده مشركان ، اطلاق كلمه « إله » و « آلهة » بر بت ها ، در آيات قرآني است . ظهور اطلاق كلمه « اله » نشان مي دهد كه اطلاق اين واژه بر بت ها ، به همان معنايي است كه بر خداوند اطلاق مي شود و نشان مي دهد كه معتقد به اله هاي زيادي بودند كه اولي آنها خداوند است و بقيه ، بت ها بوده اند . اينك به اين آيات توجه فرماييد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير كبير ، ج 2 ، ص 122
43 |
آيه اوّل :
( وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ ) ( 1 ) ؛ « و خداي شما ، خداوند يگانه اي است كه غير از او معبودي نيست . اوست بخشنده و مهربان ( و داراي رحمت عام و خاص ) . »
در اين آيه همه اله ها را در خداوند منحصر دانسته و نشان خداوند را رحمان و رحيم ، بيان نموده است . گويا مي خواهد بيان كند كه در تصور شما بت پرستان چنين است كه جهان داراي چند اله است ، اما در حقيقت بيش از يك اله نيست . پس آيه دلالت دارد كه در عقيده بت پرستان بت ها به عنوان « اله » مطرح بوده اند ، از اين رو ، جا دارد كه اله هاي ديگر نفي گردند .
آيه دوم :
( لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلي قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ . . . ) ( 2 ) ؛ « ما نوح را به سوي قومش فرستاديم ؛ او به آنان گفت : اي قوم من ! ( تنها ) خداوند يگانه را پرستش كنيد ، كه براي شما معبودي جز او نيست . »
از اين كه نوح مأموريت دارد به مردم ابلاغ كند كه خدايي جز خداي يگانه نيست ، معلوم مي شود ، اعتقاد مردم در زمان نوح اين بوده كه غير از خداوند متعال خدايان ديگري هم هستند ، و اين با عرضي بودن سازگار است ، نه طولي بودن ؛ زيرا در فرضي كه آنان معتقد به طولي بودن باشند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 163
2 . اعراف : 59
44 |
استقلالي براي بت ها معتقد نباشند جا داشت به نوح چنين اعتراض كنند : اين كه تو ما را به خداي يگانه دعوت مي كني وجهي ندارد ؛ زيرا ما خود معتقد به يگانگي خدا هستيم و بت ها را واسطه فيض مي دانيم ، چون كه خداوند آنها را واسطه فيض قرار داده است . ما عقيده اي خلاف توحيد نداريم تا تو ما را از گمراهي نجات دهي . پس مأموريت شما جهت دعوت به توحيد ـ از سوي خدا ـ لزومي نداشت .
و مانند اين آيه است آيه : ( وَ إِلي عاد أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ ) ( 1 ) و آيه : ( وَ إِلي ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ ) ( 2 ) و آيه : ( وَ إِلي مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ ) ( 3 ) .
آيه سوّم :
( وَ قالَ اللهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيّايَ فَارْهَبُونِ ) ( 4 ) ؛ « خداوند فرمان داده : دو معبود ( براي خود ) انتخاب نكنيد ؛ معبود ( شما ) همان خداي يگانه است ؛ تنها از ( كيفر ) من بترسيد ! »
( فَإِيّايَ فَارْهَبُونِ ) : از اين جمله معلوم مي شود كه بت پرستان از بت هاي ديگر خوف داشته اند و مي ترسيدند كه نكند از سوي بت ها به ايشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان : 65
2 . اعراف : 73
3 . اعراف : 65
4 . نحل : 51
45 |
ضرري برسد و يا مانع نفعي شوند . اين نشان دهنده آن است كه بت ها را نيز در كنار خدا ضارّ و نافع مي دانستند و براي بت ها حكومتي مستقل و جداي از خداوند قائل بوده اند ؛ البته مراد از اين كه براي خود دو معبود نگيريد ؛ يعني معتقد به بيش از يك خدا نشويد .
دليل سوم : معيت
دليل سوم بر اين كه بت پرستان بت ها را در عرض خدا و مستقل مي دانستند ، عبارت است از كلمه « مع » ؛ در « مع الله » كه ظهور اين كلمه در اين است كه بت ها را در كنار خدا و رقيب خدا مي دانستند . كلمه « مع الله » شانزده مرتبه در قرآن آمده است كه برخي از آنها را بررسي مي كنيم :
( قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَسَلامٌ عَلي عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفي آللهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ * أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَة ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ * أَمَّنْ جَعَلَ اْلأَرْضَ قَراراً وَجَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَجَعَلَ لَها رَواسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ * أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ اْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ * أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ تَعالَي اللهُ عَمّا يُشْرِكُونَ * أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ
46 |
يُعِيدُهُ وَمَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَاْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ) ( 1 ) ؛ « بگو : حمد مخصوص خداست ؛ و سلام بر بندگان برگزيده اش ! آيا خداوند بهتر است ، يا بت هايي كه همتاي او قرار مي دهيد ؟ ! ( آيا بت هايي كه معبود شما هستند بهترند ) يا كسي كه آسمانها و زمين را آفريده ؟ ! و براي شما از آسمان ، آبي فرستاد كه با آن ، باغ هايي زيبا و سرورانگيز رويانديم ؛ شما هرگز قدرت نداشتيد درختان آن را برويانيد ! آيا معبود ديگري با خداست ؟ نه ، بلكه آنها گروهي هستند كه ( از روي ناداني ، مخلوقات را ) همطراز ( پروردگارشان ) قرار مي دهند ، يا كسي كه زمين را مستقر و آرام قرار داد ، و ميان آن نهرهايي روان ساخت ، و براي آن كوه هاي ثابت و پابرجا ايجاد كرد ، و ميان دو دريا مانعي قرار داد ( تا با هم مخلوط نشوند ؛ با اين حال ) آيا معبودي با خداست ؟ نه ، بلكه بيشتر آنان نمي دانند ( و جاهل اند ) . يا كسي كه دعاي مضطر را اجابت مي كند و گرفتاري را برطرف مي سازد ، و شما را خلفاي زمين قرار مي دهد ؛ آيا معبودي با خداست ؟ كمتر متذكر مي شويد . يا كسي كه شما را در تاريكي هاي صحرا و دريا هدايت مي كند ، و كسي كه بادها را به عنوان بشارت پيش از نزول رحمتش مي فرستد ؛ آيا معبودي با خداست ؟ خداوند برتر است از آنچه براي او شريك قرار مي دهيد . يا كسي كه آفرينش را آغاز كرد ، سپس آن را تجديد مي كند ، و كسي كه شما را از آسمان و زمين روزي مي دهد ؛ آيا معبودي با خداست ؟ ! بگو : دليل تان را بياوريد اگر راست مي گوييد ! »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نمل : 59 ـ 64
47 |
واژه « مع » در « مع الله » ظهور در مساوات دارد ؛ يعني آيا شما بت ها را مساوي خدا مي دانيد . همانند آيه : ( نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ ) و مساوات ، بت ها را در عرض خدا دانستن است . و اين با طولي بودن سازگار نيست ؛ زيرا در آن صورت « مع » نيست ؛ زيرا بت ها آنچه دارند از خدا دارند .
« أَمَّا يُشْرِكُونَ » در اصل « اَمْ ما يشركون » بود كه در هم ادغام شده است و مفادّ « امْ » به معناي تسويه است ؛ يعني آيا خدا بهتر است يا بت ها ، آيا واقعاً اين دو مساوي هستند ؟ !
دليل چهارم : تمانع
دليل چهارم بر اين كه عقيده بت پرستان اين بوده كه بت ها در عرض خدا و داراي استقلال هستند ، تمانع است . اين دليل در چند آيه قرآن به طرز جالبي بيان شده است . اين دليل نسبت به دلايل ديگر از جايگاه ويژه اي برخوردار است . حاصل اين استدلال اين است كه تدبير در هر چيزي ، مساوي با وحدت مديريت است و تدبير و مديريت با دوگانگي سازگار نيست . تدبير بيش از يك مدبّر ، موجب اختلال نظام مي شود . از وحدت نظام در عالم به وحدت مدبّر عالم ، پي مي بريم .
آيه اوّل :
( أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ * لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ ) ( 1 ) ؛ « آيا از زمين خداياني انتخاب كردند كه بتوانند مردگان را زنده كنند ؟ ! ( نه ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انبياء : 21 ـ 22
48 |
چنين نيست ) اگر در آسمان و زمين جز الله خدايان ديگري بود ، فاسد مي شدند ( و نظام جهان به هم مي خورد . ) منزه است خداوند ؛ پروردگار عرش ، از توصيفي كه آنها مي كنند . »
آيه دوم :
( مَا اتَّخَذَ اللهُ مِنْ وَلَد وَما كانَ مَعَهُ مِنْ إِله إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِله بِما خَلَقَ وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلي بَعْض سُبْحانَ اللهِ عَمّا يَصِفُونَ ) ( 1 ) ؛ « خدا هرگز براي خود فرزندي انتخاب نكرده ؛ و معبود ديگري با او نيست ؛ كه اگر چنين مي شد ، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مي كردند و بعضي بر بعض ديگر برتري مي جستند ( و جهان هستي به تباهي كشيده مي شد ) ؛ منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مي كنند ! »
مفادّ دو آيه يادشده ، به همديگر نزديك است . مفاد هر دو اين است كه وجود بيش از يك اله ، به هم خوردن نظام هستي را به دنبال دارد . و اين در صورتي است كه عقيده بت پرستان اين باشد كه بت ها مستقل و در عرض خدا هستند ؛ زيرا اگر عقيده آنها بر اين باشد كه بت ها از خود اراده اي ندارند و در طول خدا هستند و مؤثر حقيقي خداوند است و بت ها مطيع محض هستند ، هرگز فساد عالمي را در پي ندارد . همان گونه كه در يك مؤسسه يا مدرسه ، يك مدير و چند معاون هستند كه تصميم گيرنده اصلي مدير است و هرگز شيرازه كارها از هم نمي پاشد . اما از هم پاشيدگي و به هم خوردن نظم در صورتي است كه چند مدير با تصميم گيري جداي از هم وجود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مؤمنون : 91
49 |
داشته باشد . اين جاست كه هرج و مرج در آن مكان حاكم خواهد شد .
( إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِله بِما خَلَقَ وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلي بَعْض ) ؛ هر يك از خدايان به دنبال برتري بر ديگري و در فكر تسخير ديگري است . بسيار روشن است كه اين لازمه هم ، مترتب بر اين است كه بت ها در عرض خدا باشند ؛ زيرا در اين صورت است كه هر يك ، مستقل و صاحب قدرت خواهند بود و به فكر به دست آوردن قدرت خدايان ديگر و توسعه منطقه الوهيت خويش خواهند بود . اما اگر معتقد به طوليت باشيم ، اصلا سالبه به انتفاي موضوع است ؛ زيرا تمام بت ها از اوّل تحت اشراف يك قدرت و يك حاكم هستند و موجودات ، قدرتي ندارند تا اين كه به فكر تسخير قدرت همديگر باشند . به نظر ما قوي ترين استدلال همين استدلال مانع است كه بسيار هم واضح است .
دليل پنجم : من دون الله
استدلال پنجم براي اثبات اين مطلب كه مشركان عقيده داشته اند بت ها داراي استقلال در برابر خدا هستند و در عرض خدا قرار دارند ، كلمه « مِن دُونِ اللَّهِ » است كه در آيات قرآن ، بسيار به چشم مي خورد . به عنوان نمونه ، يكي از آن آيات را مطرح مي كنيم :
( وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ . . . ) ( 1 ) ؛ « بعضي از مردم معبودهايي غير از خداوند را براي خود انتخاب مي كنند ؛ و آنها را همچون خدا دوست مي دارند . »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 165
50 |
كلمه « مِنْ دُونِ اللّهِ » كه به معناي « غير از خدا » است در اين آيه و آيات ديگر وصف اله قرار گرفته است و دلالت دارد كه در اعتقاد مشركان بت ها جدا و مستقل از خدا بوده اند . معناي « غير » مساوي با دوگانگي است ، يعني ميان بت ها و خدا دوگانگي است ؛ يعني بت در يك طرف و خدا در طرف ديگر قرار دارد . اين همان عقيده به عرضي بودن بت ها است . اگر عقيده آنها اين بود كه در طول خدا هستند ؟ هرگز . عبارت « مِنْ دُونِ اللّهِ » صادق نبود ؛ چون بنا بر فرض طولي بودن ، خداي واحد و يگانه بر جهان حاكم است و تمام بت ها زيرمجموعه خدا و به عنوان واسطه هستند ، به همان ترتيبي كه ما درباره پيامبران و امامان معتقد هستيم . احيا و شفاي عيسي ( عليه السلام ) و يا پيامبران و امامان ( عليهم السلام ) « باذن الله » است ، نه « من دون الله » . « باذن الله » ؛ يعني عيسي ( عليه السلام ) هيچ گونه استقلالي در شفا و زنده كردن ندارد . فعل عيسي ( عليه السلام ) عين فعل خداوند است ، دوگانگي نيست . همانند پدري كه به نوكر خويش خطاب مي كند كه آنچه فرزند ارشد من مي گويد با اجازه من است ، تو اطاعت كن . در اين صورت فرمان فرزند ارشد به نوكر ، عين فرمان پدر است و جداي از آن نيست . دوگانگي و غير هم بودن ، تنها در صورتي است كه هر يك مستقلّ از ديگري ، داراي تدبير مستقل باشد .
حاصل سخن اين كه تصرفات موجود غير خدا ، اگر در طول و به اذن خداوند باشد ، عين فعل خداوند است كه « باذن الله » ناميده مي شود ، امّا اگر مستقل باشد ، « من دون الله » است و عين شرك است كه همان عقيده به عرضي بودن بت ها است .
51 |
دليل ششم : تحقير بت ها
استدلال ششم بت پرستان كه چرا بت ها را در عرض خدا مي دانند و معتقد به استقلال بت ها هستند اين است كه خداوند بت ها را از اين كه منشأ هيچ اثري نيستند ، تحقير كرده است و مي فرمايد : آنچه در جهان موجود است از آنِ خداوند است ، خداوند است كه باران مي فرستد و تدبير كننده آسمان و زمين است و . . . سپس مي فرمايد : حالا نشان بدهيد بت هاي شما چه كار كرده اند و منشأ چه اثري بوده اند . از اين كه خداوند بت پرستان را به ارائه آثار بت ها دعوت مي كند ، دليل بر اين است كه عقيده آنها اين بوده است كه بت ها نيز همانند خدا داراي آثار هستند و آنها هم مي توانند در برابر خدا عرض اندام كنند . به همين جهت ، اين آيات معنا پيدا مي كند . در غير اين صورت اگر عقيده بت پرستان اين باشد كه بت ها در طول خدا هستند و هيچ اثري از آنان بدون اذن خدا صادر نمي شود به جا بود كه آنان در مقابل خداوند پاسخ بدهند كه ما بت پرستان معتقد به اين نيستيم كه بت ها صاحب اثر هستند تا آثار آنها را نشان دهيم . به عبارت ديگر سالبه به انتفاي موضوع است ؛ زيرا اثرگذاري ندارند تا داراي اثر باشند و ما بخواهيم نشان دهيم اين انتظار ، انتظار بي موردي است .
هرچند آيات در اين باره فراوان است ، اما براي اختصار به يك آيه بسنده مي كنيم :
( خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَها وَأَلْقي فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّة وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْج كَرِيم * هذا خَلْقُ اللهِ فَأَرُونِي ما ذا
52 |
خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظّالِمُونَ فِي ضَلال مُبِين ) ( 1 ) ؛ « او آسمان ها را بدون ستوني كه آن را ببينيد آفريد ، و در زمين كوه هايي افكند تا شما را نلرزاند ( و جايگاه شما آرام باشد ) و از هرگونه جنبنده اي روي آن منتشر ساخت ؛ و از آسمان ، آبي نازل كرديم و به وسيله آن در روي زمين انواع گوناگوني از جفت هاي ( گياهان ) پرارزش رويانديم ؛ اين آفرينش خداست ؛ امّا به من نشان دهيد ( معبوداني ) غير از او چه چيز را آفريده اند ؟ ! ولي ظالمان در گمراهي آشكارند . »
دليل هفتم : شرك ، ظلم عظيم است
استدلال هفتم بر اين كه در عقيده بت پرستان ، بت ها در رديف خدا و مستقل از خدا بودند : ( إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ) است :
( وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ) ( 2 ) ؛ « ( به خاطر بياور ) هنگامي كه لقمان به فرزندش ـ در حالي كه او را موعظه مي كرد ـ گفت : پسرم چيزي را همتاي خدا قرار مده كه شرك ، ظلم بزرگي است . »
در « كشاف » ، ذيل تفسير ( لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ) چنين آمده است :
« لأنّ التسوية بين من لانعمة إلاّ هي منه و من لانعمة منه ألبتة و لايتصور أن تكون منه ، ظلم لايكتنه عظمه ؛ علت اين كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لقمان : 10 ـ 11
2 . لقمان : 13
53 |
شرك ، ظلم بزرگ است آن است كه مساوي دانستن خدا را كه صاحب همه نعمت ها است با بت ها كه هيچ چيز ندارند و فقير محض هستند ، ستمي بس بزرگ است كه قابل درك نيست . »
از تعبير تساوي كه زمخشري در « كشاف » به كار برده است ، استفاده مي شود كه به نظر ايشان ، بت پرستان بت ها را در عرض و مساوي خدا مي دانستند .
« ظلم » : صدق ظلم ، در موردي است كه بت پرستان معتقد به همطراز بودن خدا با بت ها باشند . اين جاست كه حقّ خداوند ناديده گرفته شده است و فقير محض را با غنيّ مطلق همرديف قرار داده اند . امّا اگر بت ها در طول خدا باشند و آنچه دارند از خدا باشد ، هيچ گونه ظلمي نيست ؛ چون حقّي از خدا زايل نشده است .
دليل هشتم : واژه هاي شريك و شرك
استدلال هشتم براي اثبات اين اعتقاد مشركان ، كه بت ها در عرض خدا هستند واژه « شريك » و « شرك » و آنچه از اين ماده مشتق مي شود ، است .
توضيح آن كه در آيات بسياري ، واژگان « شريك » ، « شركا » ، « تشرك » و « اشركوا » و . . . به كار رفته است كه بيش از بيست آيه است . همچنين ما مسلمانان ، دائماً در تشهد مي خوانيم : « أَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا الله وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ » . با دقت در معناي اين واژه ها مي توان گفت : تمام اين آيات دلالت دارند كه مشركان عقيده داشته اند كه بت ها مستقل و در عرض خدا هستند ؛ زيرا واژه شريك در جايي صدق مي كند كه چند نفر با هم و در
54 |
عرض هم ، در چيزي شراكت داشته باشند ، به طوري كه هيچ كدام ، زيرمجموعه و در طول ديگري نباشد ؛ مثلا اگر گفته شود زيد و عمرو در اين خانه شريك هستند ؛ يعني هر يك سهمي از مالكيت دارند .
فرق است بين اين كه زيد و عمرو شريك در خانه باشند و بين اين كه زيد به تنهايي مالك خانه باشد و عمرو مستأجر او باشد . در صورت دوم عمرو مالكيتي در خانه ندارد و صرفاً خانه به طور امانت و براي استفاده در اختيار او قرار گرفته است . لذا در عرف نمي گويند عمرو ( مستأجر ) شريك زيد است ؛ اما در صورت اوّل عمرو را در كنار زيد ، صاحب خانه مي دانند . در صورت اوّل هر نوع تصرف و خريد و فروش در خانه منوط به اذن هر دو است ؛ چون در عرض و همطراز هم هستند ، برخلاف صورت دوم كه تصميم گيرنده ، تنها زيد است و عمرو هيچ كاره است . صورت اوّل عرضي است و صورت دوم طولي .
اگر بت پرستان ، بت ها را به عنوان شركاي خدا مي دانستند و اتخاذ شريك ، مورد نهي خداوند قرار گرفته است ، معنايش اين است كه در عقيده آنان بت ها همطراز خدا و همتاي خدا بوده اند . مفادّ شريك ، همان مفادّ تساوي است كه در آيه « اذ نسوّيكم بربّ العالمين » گذشت .
اشتباه وهابيون
اگر وهابيون توجهي به معناي اين واژه ها مي كردند ! هرگز شيعه را متهم به شرك نمي كردند ؛ زيرا اعتقاد شيعه بر اين نيست كه پيامبر ( صلّي الله عليه و آله و سلّم ) و يا امامان ( عليهم السلام ) در عرض و همطراز خدا هستند ، بلكه معتقدند افعال صادره از آنان ، مانند شفا دادن و برآوردن حوائج ، همه « باذن الله » است و قدرتي است
55 |
كه خداوند به آنها تفويض كرده است . هر لحظه خدا اراده كند آن حضرات مي توانند معجزه كنند ، زنده كنند و شفا دهند و هر وقت اراده خدا نباشد آن ها قادر بر اين امور نيستند . آنها « عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ » هستند . افتخار آنها در عبوديت است ؛ « اَشْهَدُ اَنَّ مُحمّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ » . بالاترين فخر پيامبر و امامان ( عليهم السلام ) عبد بودن آنان است ، عبد كه نمي تواند در رديف خدا قرار بگيرد ؛ لذا همان گونه كه عيسي ( عليه السلام ) زنده مي كرد و شفا مي داد ، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه و آله و سلّم ) و ائمه ( عليهم السلام ) نيز به اذن خدا ، امور خارق العاده را انجام مي دهند .
دليل نهم : عدم مالكيّت
دليل نهم بر اثبات اين كه مشركان معتقد بوده اند كه بت ها و خدا همرديف هستند و بت ها از خدا مستقل هستند اين آيه شريفه است :
( قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّة فِي السَّماواتِ وَلا فِي اْلأَرْضِ وَما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْك وَما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِير ) ( 1 ) ؛ « بگو : كساني كه غير از خدا را ( معبود خود ) مي پنداريد بخوانيد ! ( آنها هرگز گرهي از كار شما نمي گشايند ، چرا كه ) آنها به اندازه ذره اي در آسمان ها و زمين مالك نيستند ، و نه در ( خلقت و مالكيت ) آنها شريك اند ، و نه ياور او ( در آفرينش ) بودند . »
« مثقال » : وزن . « فِيهِمَا » ؛ در آفرينش آسمان و زمين . ( 2 ) « شرك » : سهميه و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سبأ : 22
2 ـ 4 . تفسير عليين ، ص 430
56 |
نصيب . ( 1 ) « له منهم » ؛ براي خدا از ناحيه بتها ( 2 ) . « ظهير » ( 3 ) : پشتيبان .
بيان استدلال
از چند قسمت اين آيه مي توان مطلب مورد ادعا را اثبات كرد :
قسمت اوّل : « مِن دُونِ اللَّهِ » است كه توضيح آن در استدلال پنجم گذشت .
قسمت دوم : « لاَ يَمْلِكُونَ » است ؛ يعني بت ها به اندازه سنگيني ذره اي ، در آسمان و زمين مالكيت ندارند . اين فقره كه در مقام ردّ مشركان است و خيال و وهم آنان را تبيين مي كند ، نشان مي دهد كه در زعم و اعتقاد مشركان چنين بوده است كه بت ها در آسمان و زمين مالكيت دارند و براي آنها در آن دو سهميه و بهره اي است . روشن است كه مالكيت ، سهميه و نصيب داشتن ، ملازم با همرديف بودن بت ها با خداوند است كه همان عرضيّت است ؛ زيرا در صورت طولي بودن آنها تابع هستند و مالكيت ندارند .
قسمت سوم : « مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْك » است . همان گونه كه بيان شد « شرك » به معناي نصيب و بهره است ؛ اين فقره نفي مي كند از اين كه بت ها در آسمان و زمين داراي سهمي باشند . از اين نفي ، استفاده مي شود كه تصور مشركان بر اين بوده كه بت ها داراي سهم و نصيبي در آسمان و زمين هستند .
قسمت چهارم : « مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِير » است ؛ يعني از ناحيه بت ها ، براي خدا هيچ گونه پشتيباني نيست . پشتيباني و كمك در جايي صادق است كه قدرت كمك دهنده غير از قدرت و نيروي كمك گيرنده باشد ؛ مثلا من بار سنگيني را نمي توانم حمل كنم ، ديگري پشتيبان من مي شود و در اثر دو
57 |
نيرو مي توانيم بار را حمل كنيم . اين دو نيرو در عرض هم است . چنانچه اگر دو نفر در طول هم باشند به طوري كه تمام نيروي دومي از اولي باشد در اين صورت پشتيباني و كمك صادق نخواهد بود . از نفي پشتيباني استفاده مي شود كه مشركان معتقد بوده اند كه بت ها قدرتي مستقلّ از خدا دارند و آنان در كارها ، پشتيبان خدا هستند . اين همان اعتقاد به همطراز بودن بت ها با خداوند است . ( 1 )
دليل دهم : استقلال در تأثير
استدلال دهم ، براي اثبات اين عقيده مشركان كه بت ها را همطراز خدا و در عرض خدا مي دانستند و براي آنها در برابر خداوند استقلال در تأثير معتقد بوده اند اين دو آيه است :
آيه اول :
( ما يَفْتَحِ اللهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَة فَلا مُمْسِكَ لَها وَما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ) ( 2 ) ؛ « هر رحمتي را كه خدا به روي مردم بگشايد ، كسي نمي تواند جلوي آن را بگيرد ؛ و هر چه را امساك كند ، كسي غير از او قادر به فرستادن آن نيست ؛ و او عزيز و حكيم است . »
از اين آيه استفاده مي شود كه مشركان اعتقاد داشته اند كه كسي غير از خدا هم مي تواند اثرگذار باشد و ممسك نعمت و يا عطاكننده نعمت باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آيه هاي 40 و 41 فاطر و آيه هاي 4 ـ 6 احقاف نيز ، همين مطلب را اثبات مي كند .
2 . فاطر : 2
58 |
آنان معتقد بودند كه بت ها مي توانند مانع از نفع آنان و يا باعث ضرر رسيدن به آنها شوند . معناي چنين عقيده اي اين است كه بت ها همرديف و همطراز خداوند ، اثرگذار هستند و در عرض خدا قرار دارند . لذا خداوند در اين آيه ، فتح باب رحمت و امساك از رحمت را منحصر در خدا دانسته است و اعتقاد نادرست آنها را تخطئه كرده است .
آيه دوم :
( أَ لَيْسَ اللهُ بِكاف عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هاد * وَمَنْ يَهْدِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ أَ لَيْسَ اللهُ بِعَزِيز ذِي انْتِقام * وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللهُ بِضُرّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَة هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ) ( 1 ) ؛ « آيا خداوند براي ( نجات و دفاع از ) بنده اش كافي نيست ؟ امّا آنها تو را از غير او ( خدايان دروغين ) مي ترسانند . و هركس را خداوند گمراه كند ، هيچ هدايت كننده اي ندارد . و هر كس را خدا هدايت كند ، هيچ گمراه كننده اي نخواهد داشت . آيا خداوند توانا و داراي مجازات نيست .
و اگر از آنها بپرسي : چه كسي آسمان ها و زمين را آفريده ؟ حتماً مي گويند : خدا ! بگو : آيا هيچ درباره معبودان غير از خدا انديشه مي كنيد كه اگر خدا زياني براي من بخواهد ، آيا آنها مي توانند گزند او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زمر : 36 ـ 38
59 |
را برطرف سازند ؟ و يا اگر رحمتي براي من بخواهد ، آيا آنها مي توانند جلو رحمت او را بگيرند ؟ ! بگو : خدا مرا كافي است ، و همه متوكلان تنها بر او توكل مي كنند . »
در « مجمع البيان » و « كشاف » آمده است كه مشركان پيامبر را از بت ها مي ترساندند و خطاب به پيامبر مي گفتند : از اين كه تو از بت ها بدگويي مي كني ! مي ترسيم خدايان ما ، تو را ديوانه و نابود كنند . مراد از « الَّذِينَ مِن دُونِهِ » بت ها هستند . البته اقوام پيشين هم مانند مشركان ، چنين سخني را به پيامبران خود گفته اند ؛ چنان كه قوم هود خطاب به وي گفتند : ( إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا ) ( 1 ) ؛ « ما نمي گوييم ؛ مگر اين كه بعضي از خدايان ما ، تو را ديوانه كرده اند . »
جمع بين اين آيات ، دلالت مي كند كه مشركان ، بت ها را در برابر خدا داراي اثر مستقل مي دانستند و چنين مي پنداشتند كه بت ها مي توانند كسي را نابود و يا ديوانه كنند . خداوند در ردّ اين نظريه مي فرمايد : « اليس الله بكاف عبده » ؛ آيا خداوند پيامبرش را كفايت نمي كند ؛ يعني خداوند براي نجات بنده اش كافي است و بت ها داراي هيچ اثري نيستند ؛ چنان كه در آيه 38 ، هر گونه نفع و ضرر از طرف بت ها را ، نفي كرده است .
در توضيح آيه 38 بايد بگوييم : « تَدْعُونَ » در قرآن از نظر معنا مساوي با « تعبدون » است ؛ ( توضيح اين بحث در آينده خواهد آمده ) ( 2 ) در اين آيه هم مراد از « تَدْعُونَ » تعبدون است ؛ يعني آنچه غير از خدا را عبادت مي كنيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هود : 54
2 . همين كتاب ، فصل دهم .
60 |
« هُنّ » : مرجع ضمير بت ها هستند . آوردن ضمير مؤنث براي بت ها شايد براي اين باشد كه مشركان ، اسامي مؤنث بر بت ها نهاده بودند ، مانند « اللات ، والعزي » .
از اين چند آيه فهميده مي شود كه بت پرستان براي بت ها ، قائل به استقلال بوده اند .
توضيح اينكه : مطالب آيه 38 ، در ادامه مطالب آيه 36 است ، در آيه 36 ، تهديد مشركان را توضيح داده و بيان كرده كه خداوند ، كفايت كننده بنده خويش است و مراد از بنده ، پيامبر است . در آيه 38 با عبارت هاي ديگري همين مطلب را تبيين كرده است و با جمله : « حَسْبِيَ اللَّهُ » ؛ فقط خداوند مرا كافي است و نيازي به ديگري نيست ، مطلب را تكميل كرده است . اين خود نشان مي دهد كه مشركان غير از خدا را اثرگذار مي دانستند .
جمله « هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ . . . » نيز قدرت داشتن بت ها را بر رساندن سود و زيان نفي مي كند و اين نفي دليل بر اين است كه مشركان چنين عقيده اي داشته اند كه بت ها مي توانند ضرر زننده يا نافع باشند و اين هماهنگ با استقلال بت ها است .
« أَفَرَأَيْتُمْ » ، دلالت دارد بر اينكه عقيده و انديشه مشركان چنين بوده است كه بت ها ضارّ و نافع هستند .
قرائن يادشده ، همه گواه بر اين هستند كه مشركان بت ها را در عرض خدا ، به عنوان موجود مستقل مي دانستند و از اين رو ، گاهي خداوند مي فرمايد : « أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَاف عَبْدَهُ » و گاهي مي فرمايد : از دست غير خدا سود و زياني ساخته نيست و اگر غير از اين بود ؛ يعني معتقد بودند كه بت ها با اجازه خدا و در طول خدا داراي اثر و ضارّ و نافع هستند ، نمي بايست با