حدیث ثقلین : کتاب الله و عترتی یا سنتی؟

حدیث ثقلین : کتاب الله و عترتی یا سنتی؟  ابو القاسم صلواتی گلستانی حدیث ثقلین که به تواتر یا سند قطعی ثابت شده «کتاب الله و عترتی ، اهلبیتی » است » ولی حدیث ثقلین گونه‌ای دیگر نیز روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود : من دو چیز در


حديث ثقلين : كتاب الله و عترتي يا سنتي؟

 ابو القاسم صلواتي گلستاني


حديث ثقلين كه به تواتر يا سند قطعي ثابت شده «كتاب الله و عترتي ، اهلبيتي » است » ولي حديث ثقلين گونه‌اي ديگر نيز روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود : من دو چيز در ميان شما گذاشتم اگر به آن متمسك شويد گمراه نمي‌شويد، كتاب خدا و سنت من. و آن دو از هم جدا نمي‌شوند تا آنكه دركنار حوض كوثر بر من وارد شوند»

و تعريف ثقلين به عنوان تركه پيامبر اكرم (ص) به قرآن و سنت با تعريف آن به قرآن و عترت تنافي دارد. و چون ثقلين تثنيه است و اگر هر دو متن نمي تواند صحيح باشد ترك? حضرت سه چيز مي شود قرآن ، عترت ، و سنت . پس اين دو حديث در ثقل دوم متعارض هستند و حديث اول كه حجت شيعه است از اعتبار ساقط مي‌شود .

اتفاقا آنچه در محافل ديني و بيان و قلم اهل سنت از حديث ثقلين شايع است همين متن دوم است. و متن اول بيان نمي شود بلكه فراموش شده است !

پاسخ :

پيش از پاسخ لازم است بدانيم بعضي از وحدت گرايان گفته‌اند : بين اين دو حديث تنافي وجود ندارد، زيرا اختلافي در ميان امت در وجوب التزام به سنت نيست. با اين توضيح كه مضمون حديث اول آنست كه سنت را از عترت نه ديگران ، بايد گرفت.

به همين جهت متقي هندي در كنز العمال هر دو متن حديث ثقلين (عترتي و سنتي) را تحت عنوان «الاعتصام بالكتاب والسنه» آورده است . [1]

ولي اين نظر صحيح نيست زيرا همان گونه كه گفتيم لازمه صحت روايت دوم آنست كه پيامبر اكرم سه تركه را به عنوان خليفه و ترك? خود باقي گذاشته باشد. و اين با تثنيه ثقلين در حديث منافات دارد.

پس از اين توضيح در پاسخ اشكال مي گوييم :

اولاً: روشن است كه حديث اول (كتاب الله و عترتي) حديث متواتر و لا اقل مشهور مستفيض قطعي است و قابل قياس و معارضه نيست با حديثي كه در هيچ يك از صحاح سته نيامده و در كتب ديگر به صورت مرسل يا يه سند ضعيف نقل شده و انگيزه هاي سياسي از طرف خلفا براي جعل آن بود.

ثانياا ً: اگر سرگذشت غم‌انگيزي كه تدوين و نقل سنت شريفه را بدانيم كه چگونه از ابتدا مورد بي‌مهري خلفا قرار گرفته و با شعار «حسبنا كتاب الله» از نقل آن جلوگيري و صحابه را پرهيز مي‌دادند به ويژه مناقب و فضائل أهل‌بيت ممنوع بود، و بر عكس راويان را بر جعل روايات مخالف آن تشويق مي‌نمودند ،آنگاه به مدت صد سال از تدوين آن جلوگيري نمودند.

اگر حديث دوم (كتاب الله وسنتي) صحيح و سنت اين همه مهم باشد چرا عمر در لحظات آخر عمر پيامبر با گفتن حسبنا كتاب الله از نوشتن سنت (حديث) جلوگيري كرد؟ و آنچه سنت مكتوب از پيامبر بر جاي ماند،چرا ابوبكر آنرا آتش زد ؟

بلكه ابوبكر بالاي منبر از نقل شفاهي سنت آن حضرت منع كرد و گفت : لا تحدثوا من رسول الله شيئاً .

از پيامبر چيزي نقل نكنيد هرگاه مسئله‌اي از شما پرسيدند بگوئيد قرآن براي ما كافي است! حلال آنرا حلال بشماريد و حرام آنرا حرام بشماريد! [2]

و چرا به مدت صد سال خلفاي اوليه از نوشتن اين يادگار گران سنگ پيامبر جلوگيري كردند؟ بلكه بسياري از علماي أهل‌سنت اين منع تدوين را به پيامبر نسبت دادند؟

آيا معقول است پيامبر سنتش را به عنوان يادگار واجب‌الاتباع خود معرفي نمايد ولي از ضبط و تدوين آن جلوگيري نمايد تا صحابه و تابعين او مجبور باشند بر اثر نبودن نص نبوي در مسائل به قياس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرايع پناه برند؟

آيا با وجود حديث (كتاب الله و سنتي) جلوگيري از تدوين سنت رسول سفيهانه نيست ؟

ثالثاً: سنت نياز به حافظ و مفسر دارد زيرا همانگونه كه قرآن داراي ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه وخاص وعام است، حديث نيز همين مشخصات را به اضافه عدم ضبط و اختلاف در نقل و نقلهاي دروغ دارد. بلكه روايات دروغ به اعتراف محدثان بزرگ بيش از احاديث صحيحه بود ولي قرآن دست نخورده و صحيح به دست ما رسيده، اختلاف تنها در تفسير آن آنست. با اين حال قرآن نيازمند مفسراني است كه مانع اختلاف بوده و همه امت آنان را بپذيرند و تفسير آنان حجت باشد و آن مفسران طبق حديث ثقلين أهل‌بيت آن حضرت هستند.

بلكه سنت بيش از قرآن نيازمند حافظ و مفسر است تا مرجع امت در اصل سنت و تفسير آن باشد. زيرا قران و سنت صامت مانع اختلاف امت نيست و نيازمند يادگار ديگر يعني أهل‌بيت هستيم

رابعاً: حديث دوم (كتاب الله وسنتي) با معيارهاي رجالي أهل‌سنت هم ضعيف و بي‌اعتبار است .زيرا اين حديث از سه نفر از صحابه يعني ابن عباس و ابو هريره و ابو سعيد خدري و در چهار مصدر اولي? حديثي يعني موطأ مالك ، مستدرك حاكم، تمهيد ابن عبدالبر و سنن بيهقي آمده است. و ديگران از اين چهار نفر نقل كرده‌اند.

و چون اين حديث موافق سياست و مذهب حاكم است ، فراوان در كتب و خطبه‌ها تكرار مي شود، تا سفارش اصلي پيامبر اكرم تحت الشعاع و فراموش شود. اينك به بررسي سند اين احاديث به ترتيب تاريخ تدوين آن مي‌پردازيم .

اول موطأ مالك بن انس(م179) است كه بصورت مرسل و بدون سند مي‌گويد: انه بلغه ان رسول الله قال تركت فيكم امرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله و سنته نبيه . به او خبر رسيده است كه پيامبر فرمود : در ميان شما دو چيز گذاشتم كه تا وقتي به آن چنگ زنيد گمراه نمي‌شويد كتاب خدا و سنت پيامبرش[3].

اين روايت چون سند ندارد اعتباري ندارد چنانكه ابن هشام (م218) نيز در سيره خود اين حديث را ضمن خطبه حجة الوداع بدون سند نقل كرده است[4] .اين قديمي‌ترين مدرك اين روايت است .

دوم : حاكم نيشابوري (م405) است كه از ابوبكر احمد بن اسحاق فقيه از عباس بن فضل اسقاطي از اسماعيل بن ابي‌اويس.

(سند ديگر) اسماعيل بن محمد بن فضل شعراني از جدش از ابن ابي‌اويس از پدرش (ابي‌اويس) از ثور بن زيد ديلي از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه مي‌گويد پيامبر اكرم(ص): در حجة الوداع خطبه خواند و از جمله فرمود : يا ايها الناس اني قد تركت فيكم ما إن اعتصتم به فلن تضلوا أبداً كتاب الله و سنه نبيه...

پيامبراكرم فرمود : اي مردم در ميان شما چيزي را باقي گذاشتم كه اگر به آن عصمت جوئيد و به آن پناه ببريد هرگز گمراه نمي‌شويد كتاب خدا و سنت پيامبر .

حاكم مي‌گويد : راويان اين حديث غير از ابن ابي‌اويس مورد اتفاق هستند. ولي دستور اعتصام و تمسك به سنت در اين حديث امري غريب و نادر است تنها يك شاهد از حديث ابي‌هريره دارد به اين سند:

ابوبكر بن اسحاق فقيه از محمد بن عيسي بن سكن واسطي از داود بن عمر الضبي از صالح بن موسي الطلحي از عبدالعزيز بن رفيع از ابي‌صالح از ابي‌هريره رضي الله عنه كه گفت : قال رسول الله اني قد تركت فيكم شيئين لن تضلوا بعدهما كتاب الله و سنتي ولن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض. [5]

ولي حاكم هيچ يك از دو روايت را صحيح ندانسته بلكه مضمون آنرا به جهت معرفي سنت به عنوان ثقل دوم غريب ونادر دانسته است چنانكه سند هر دو روايت او ضعيف است، زيرا در سند اولي اسماعيل بن ابي‌اويس و پدرش وجود دارند، چنانكه حاكم اشاره مي‌كند، هم پسر و هم پدر، توثيق نشده‌اند. بلكه متهم به كذب و جعل حديث هستند. حافظ مزي درباره آنان از يحيي بن معين (از علماي بزرگ رجال اول قرن سوم است) نقل مي‌كند ابواويس و فرزند او اسماعيل ضعيف هستند ،آنان حديث را سرقت مي‌كردند !و درباره فرزندش گفته است در حديث نمي‌توان به اواعتماد كرد.

نسائي (محدث بزرگ‌ قرن چهارم و صاحب يكي از صحاح سته) مي‌گويد: او ضعيف است و موثق نيست و بايد حديث او را ترك كرد .

ابن عدي ( از علماي رجال قرن چهارم أهل سنت) مي‌گويد: ابن ابي‌اويس از دائي خود احاديث غريبي (نادر و شاذ) نقل مي‌كند، كه هيچ‌كس آنرا نمي‌پذيرد. [6]

ابن حجر در مقدمه فتح الباري مي‌گويد: هرگز با حديث ابن ابي‌اويس نمي‌توان استدلال نمود به خاطر آنكه نسائي او را تضعيف كرده است .

ابوحاتم رازي درباره‌اش مي‌گويد: حديث ابو اويس شنيده مي‌شود ولي به آن احتجاج نمي‌شود و حديث او قوي و محكم نيست .و هم او از ابن معين نقل مي‌كند: كه ابو اويس مورد اعتماد نيست و روايتي كه اين دو نفر (پدر و پسر ) در آن باشند صحيح نخواهد بود، بلكه مخالف روايات صحيحه است [7] .

و ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب درباره اسماعيل و پدرش ابو اويس مي‌گويد: هر دو ضعيف و سارق حديث هستند.

و از كتاب ضعفاء دولابي نقل مي‌كند: اسماعيل بن ابي‌اويس كذاب است و از عقيلي در كتاب ضعفاء او نقل مي‌كند: او دو پول نمي‌ارزد!!

و از سلمه بن شعيب نقل شده كه خود از اسماعيل بن ابي‌اويس شنيدم كه مي‌گفت: هرگاه مي‌ديدم أهل مدينه در مسئله‌اي اختلاف پيدا مي­كردند من در آن مورد حديثي جعل مي‌كردم! [8]

همه اينها شاهد بر آنست كه اين حديث ساخته و بافت? اسماعيل بن ابي‌اويس است كه وقتي ديد حديث ثقلين، كتاب الله و عترتي به مذاق خلفا خوش نمي‌آيد ،آنرا به صورت دلخواه آنان تحريف كرد، از بررسي بقيه رجال سند خودداري مي‌كنيم .

اما روايت دومي كه حاكم آنرا از ابوهريره به عنوان شاهد آورده در سند آن - غير از ابوهريره كه رفاقت او با معاويه مشهور است- «صالح بن موسي الطلحي»است كه ضعف او مورد اتفاق رجاليون عامه به شرح زير است : [9]

حافظ مزي مي‌گويد : يحيي بن معين مي‌گويد : صالح بن موسي قابل اعتماد نيست.

ابوحاتم رازي مي‌گويد : حديث او ضعيف و منكر است او بسياري از احاديث منكر را از افراد موثق (به دروغ) نقل مي‌كند.

نسائي درباره‌اش گفته: احاديث صالح بن موسي نوشته نمي‌شود و جاي ديگر مي‌گويد حديث او متروك است .

ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب مي‌گويد : ابن حبان گفته، صالح بن موسي به افراد موثق مطالبي نسبت مي‌دهد كه شبيه سخنان آنان نيست ،پس حديث او حجت نيست .

ابن معين گفته است :صالح و اسحاق فرزندان موسي ارزشي ندارند و حديث آنان نوشته نمي‌شود.

ابن ابي‌حاتم از پدرش نقل كرده او جداً ضعيف الحديث است و احاديث منكره زيادي از افراد موثق نقل كرده است.

بخاري گفته است: او منكر الحديث است.

نسائي گفته او ضعيف است و حديث او نوشته نمي‌شود.

عبدالله بن احمد بن حنبل مي‌گويد از پدرم درباره او پرسيدم؟ گفت نميدانم چه بگويم ؟ گويا پدرم او را نمي‌پسنديد .

ابو نعيم مي‌گويد: او متروك است و روايات منكره نقل مي‌كند . [10].

جالب آنست كه ذهبي پس نقل همين حديث (وسنتي) از صالح بن موسي مي‌گويد : اين يكي از احاديث غير قابل تأييد اوست[11] .

عقيلي گفته: هيچ يك از احاديث او پيروي نمي‌شود و اين حديث در شرح حال عبدالله بن داهر حديث منكر شمرد.[12]

پس روايت دوم حاكم هم ضعيف و بي اعتباراست ،بلكه قرائن جعل در آن هويداست

و در نقل ديگر صالح بن موسي از ابو هريره به جاي« سنتي ، نسبي» آورده كه به معناي خويشاوندان نسبي حضرت هستند و منظور همان عترت و أهل‌بيت است .و با اين نقل مكر جاعلان خنثي شده و نا خود آگاه حق بر زبانشان جاري گشته است . [13]

يعني او ابتدا عترتي را تبديل به «نسبي » كرد ، ولي وقتي ديد اين تغيير مطلوب خلفا را تامين نمي كند آنرا به سنتي تحريف نمود.

سوم :يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463 هـ ) است او در كتاب «التمهيد» كه براي سند يابي روايات مرسل موطأ مالك نوشته است ، اين روايت را از عبدالرحمن بن يحيي از احمد بن سعيد از محمد بن ابراهيم الدبيلي از علي بن زيد العرائضي از حنين از كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف از پدرش و او از جدش از پيامبر اكرم چنين نقل مي‌كند : تركت فيكم امرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله وسنه نبيه. [14]

در اين سند نيز «كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف » است كه از ضعفا و كذابين است .

ابن حبان درباره او مي‌گويد : او يكي از كذابين و دروغ‌گوهاست، كثير بن عبدالله از پدرش و جدش كتاب حديثي را نقل مي‌كند كه اساسش مجعول ودروغ و نقل آن جز به عنوان تعجب و نقد. حرام است، [15]

ابن حجر عسقلاني مي‌گويد : ابوطالب به نقل از احمد درباره او مي‌گويد : او منكر الحديث و بي‌ارزش است.

عبدالله بن احمد مي‌گويد : احمد بن حنبل روي احاديث كثير بن عبدالله خط كشيده و از آن چيزي نقل نكرد .

به همين جهت احمد حديث« كتاب الله و سنتي» را نقل نكرد . و از طرفي گفته است هر حديثي كه در كتاب مسند من نباشد اعتبار ندارد.

شافعي گفته: «كثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف » از اركان كذب است .

دوري ،از ابن معين نقل كرده كه مي‌گويد: جد او (عوف) از صحابه بود ولي خود او ضعيف است و جاي ديگر گفته: ليس بشي، يعني او ارزشي ندارد .

ابو داود نيز او را از كذابين شمرده است.

ابوحاتم مي‌گويد: از ابو زرعه درباره كثير پرسيدم گفت، او واهي الحديث است ،نقل حديث او سست و بي‌اساس است .

بلكه خود ابن عبدالبر گفته : او ضعيف است، و علما بر ضعف او اجماع دارند. [16]

با اين توصيف چگونه مي‌توان بر روايت او اعتماد نمود .البته اين روايت همان روايت مرسل موطأ است كه ابن عبدالبر براي آن اين سند ضعيف را پيدا نموده است .

ابن عبدالبر در كتاب «الماع»سند ديگري براي اين حديث نقل كرده كه در آن افرادي چون شعيب بن ابراهيم از سيف بن عمر از ابان ابن اسحاق ازدي از صباح بن محمد از أبي حازم از ابو سعيد خدري وجود دارند.

و بيشتر آنان ضعيف هستند ولي دروغگوئي سيف بن عمر داستان سرا ، مورد اتفاق همه علماي اسلام است. [17]

وظاهراً همين سند هست كه قاضي عياض (م544 هـ) با سلسله سند خود از شعيب بن ابراهيم از سيف بن عمر از ابان بن اسحاق اسدي از صباح بن محمد از ابي حازم از ابي‌سعيدي خدري از پيامبر اكرم چنين نقل كرد :

ايها الناس اني تركت فيكم الثقلين كتاب الله و سنتي فلا تفسدوه [18] ... پس اين روايت مستقلي نيست. البته اين حديث امر به تمسك ثقلين نمي‌كند، بلكه تنها مي‌فرمايد: اين امانت گران مرا فاسد نكنيد.

اين سند هم مشتمل بر كذابين و ضعفائي هست كه در راس آن سيف بن عمر كذاب افسانه سراي مشهوراست ،كه محقق بزرگ علامه عسگري كذب او را در كتاب ارزشمند خود (صد و پنجاه صحابي ساختگي) و (عبدالله بن سباء افسانه يا حقيقت) ثابت كرده است.

چهارم ابوبكر بيهقي (458هـ) است كه مي‌گويد : خبر داد به ما ابوعبدالله حافظ از اسماعيل بن محمد بن فضل شعراني از جدش از ابن ابي‌اويس از پدرش از ثور بن زيد الديلي از عكرمه از ابن عباس رضي الله عنهما مي‌گويد : پيامبر اكرم خطبه‌اي در حجة الوداع خواند كه در ضمن آن فرمود : و اني قد تركت فيكم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا كتاب الله و سنة نبيه .

اين روايت از نظر سند و متن شبيه روايت اول مستدرك حاكم بوده و در سند آن ابن ابي‌اويس است چنانكه گذشت علما و رجاليون أهل‌سنت بر ضعف و كذب او و پدرش اتفاق نظر داشتند .

روايت دوم ايشان هم باسندي مشتمل بر صالح بن موسي الطلحي از عبدالعزيز بن رفيع از ابي‌صالح از ابي‌هريره است [19] كه ما شخصيت كذاب «صالح بن موسي» را به خوبي معرفي كرديم .علاوه بر وجود عكرمه در سند كه از خوارج و أهل بدعت است و روايت أهل بدعت در صورتي كه مؤيّد بدعت او باشد اعتبار ندارد. [20]

از اين رو استاد حسن سقاف مي گويد : حديث كتاب الله و سنتي ، حديث مجعول است چنانكه در كتاب « صحيح صلاه النبي» آنرا توضيح داديم [21]

و ابو الفضل حسن بن محمد صغاني( 650 هـ) مي گويد : يكي از احاديث موضوعه اين حديث است: ذروني ما تركتكم وإني تركتكم علي المحجة البيضاء النقية ليلها كنهارها إن تمسكم بها لن تضلوا بعدي كتاب الله و عترتي و اتباع أصحابي و سنتي.[22]

پس روشن مي‌شود كه حديث دوم ساخته و پرداخته اصحاب قدرت براي خاموش كردن آفتاب درخشنده حديث ثقلين است تا با ايجاد لفظ «سنتي بجاي عترتي» در آن ترديد و آنرا بي‌فروغ كنند.



[1] - الاصول العامه للفقه المقارن / 171 سيد محمد تقي حكيم.

[2] - تذكره الحفاظ ذهبي ج 1 ص 33 .

[3] - الموطأ بشرح السيوطي ج 2 / 208.

[4] - سيره ابن هشام 1 / 92.

[5] - المستدرك علي الصحيحين 1/93.

[6] - تهذيب الكمال حافظ مزي 3/127 .

[7] - الجرج والتعديل ابو حاتم رازي 5 / 92.

[8] - تهذيب التهذيب ابن حجر 1/ 271.

[9] - مجمع الزوائد 9/ 256 ح 14958.

[10] - تهذيب التهذيب 4/354.

[11] - ميزان الاعتدال ذهبي 2 / 302.

[12] - الضعقاء ، عقيلي ج2 ص251 ر 804.

[13] - مجمع الزوائد ج /9 ص 256 ح 14958 و احياء الميت ص 24 ح 22 ومسند بزار باب مناقب أهل البيت .

[14] - التمهيد لما في الموطا من المعاني و الاسانيد جزء 24 / 331 ابو عمر يوسف بن عبدالله عبرالبرّ (م 463) نشر وزارت اوقاف مغرب 1387ق.

[15] - المجروحين ابن حبان 2/221.

[16] - تهذيب التهذيب ابن حجر ج 8 / 423 ط هند .

[17] - لسان الميزان 2 / 145 تهذيب التهذيب 1/81 و 4/258.

[18] - الاسماع الي معرفة اصول الرواية وتقييد السماع ج1 / 9 قاضي عياض بن موسي اليحصبي.

[19] - السنن الكبري بيهقي، ج10/114 ابو بكر احمد بن حسين بيهقي (م 458).

[20] - مختصر تاريخ دمشق جزء 5 / 319 و الطبقات الكبري ابو ابن عاصم 5/ 293.

[21] - صحيح شرح العقيده الصحاويه / 178 حسن بن علي السقاف.

[22] - الموضوعات ، الصغاني ج 1 /36


| شناسه مطلب: 73595