بخش 5

جمع‌بندی


100


احوال شخصيه مردم مي‌پردازد و پس از اين مرحله، به گناه دروغ آلوده مي‌شود. بهتان زدن به ديگران و نسبت دادن سخناني به آنها كه خودشان نيز از آن بي‌خبرند و نسبت دادن ديدگاه‌هايي كه حتي يك روز به آن اعتقاد نداشته‌اند، يكي ديگر از بدعت‌هايي است كه امروزه رخ نمايانده است. گاه در برخي از زندگينامه‌ها مانند زندگينامه‌هاي پيشواياني چون ابوحنيفه، شافعي، مالك، احمد، اشعري، بخاري، ابن تيميه و ديگران از اين نوع گناهان ديده مي‌شود. كتابي مانند «الانتقاء في فضائل الائمة الثلاثة الفقهاء» تا اندازه‌اي به اين عيب آلوده شده است. اما خواننده كتاب «تاريخ بغداد» مشاهده مي‌كند اين نوع گناه در اين اثر بسيار به چشم مي‌خورد. چه زشت است انسان در محافل عمومي، بدي‌ها را بگويد و به ذكر كاستي‌ها بپردازد.

بنابراين دانشمندان و مبلغان بايد دانش خود را بر پژوهش استوار سازند و از ذكر غيبت، دروغ و بهتان‌هاي موجود در كتاب‌هاي غيرپژوهشي يا سخنان نقل شده توسط سخن‌چينان و چاپلوسان دوري گزينند؛ همان كساني كه خداوند گوش كردن به سخنان آنها و فرمان‌برداري از آنها را نهي كرده است:

(وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ * هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ) (قلم: 10و11)

واز كسي كه سوگند ياد مي‌كند و پست است اطاعت مكن. كسي كه بسيار عيب جو و سخن‌چين است.

ممكن است برخي از علما از اين افراد پيروي كنند و چه بسا كه خود، آنان را به اين راه كشانده‌اند؛ زيرا عيب‌جويي از علما موجب شده تا دچار بيماري شوند. چه كسي شايسته‌تر از عالمان و مبلغان ديني است كه درباره خوانده‌ها و نوشته‌ها تحقيق كند؛ زيرا خود در قرآن مي‌خوانند:



101


(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ)‏ (حجرات: 6)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، نيك وارسي كنيد؛ مبادا از روي ناآگاهي آسيب برسانيد و از كردة خود، پشيمان شويد.

و مردم را نيز به اين آيات توصيه مي‌كنند.

در موارد فراواني مشاهده مي‌شود كه سخنان افراد خبرچين و فاسق، موجب كم شدن روزي و كم شدن ظرفيت نفوس مي‌شود و انسان‌هايي مؤمن را كه در برخي مسائل با شماري از علماي دين هم‌عقيده نيستند، مي‌ترساند. اين در حاليست كه ملحدان و افراد زنديق و كافر در آسايش و راحتي به سر مي‌برند و به تنگدستي و كمي روزي دچار نيستند.

6. از ديگر بدعت‌هايي كه بايد به آن پايان داده شود، روندي است كه در كتاب‌هاي علمي به هنگام نام بردن از راويان حديث و سلف صالح وجود دارد؛ به طوري كه به هنگام معرفي آنها به ذكر كاستي‌ها و عيب‌ها و نيز اقوال مخالفان آنها پرداخته مي‌شود، اما از نقل گفته‌هاي افراد با انصاف و ميانه‌رو درباره آنها خودداري مي‌شود. «ذهبي» در شرح حال «ابان بن زيد عطار» مي‌گويد: «علامه ابوالفرج بن جوزي او را از شمار افراد ضعيف قرار داده و از نقل سخنان توثيق‌كنندگان او خودداري كرده است». اين از كاستي‌هاي كتاب وي است كه جرح را درباره راويان نقل كرده است، اما نسبت به تعديل‌هايي كه وجود دارد، سكوت كرده است.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ميزان الاعتدال، ج1، ص16. نيز ر.ك: تنبيه المسلم علي تعدي الألباني علي صحيح مسلم، ص185.

در كتاب يكي از نويسندگان معاصر در معرفي «ابوحنيفه» آمده است: «نسائي»، «ابوحنيفه» را ضعيف دانسته است. برخي از كساني كه استاد اين مرد به شمار مي‌آيند، به هنگام ذكر ابوحنيفه مي‌گويند: حديث ابوحنيفه را از جهت حافظه او تضعيف كرده‌اند. «شيخ عبدالفتاح علي» به اين سخن اخير پاسخ داده و مي‌گويد: اين سخن با امانت‌داري علمي منافات دارد؛ زيرا اگر در اين سخن، به گفته بخاري و پيروان او اعتماد كرده، در واقع اين سخن مخدوش است و نمي‌توان به آن اعتماد كرد. دليل روي گرداندن بخاري از ابوحنيفه را در آينده بيان خواهيم كرد. بنابر فرض درستي اين سخن و دور بودن از انگيزه‌ها و مسائل پيراموني، لازمه امانت‌داري علمي اين است كه در كنار نقل اين سخنان، اقوال كساني را بياورد كه او را توثيق و تعديل كرده‌اند. البته عدد توثيق‌كنندگان، بيشتر از عدد مخالفان ابوحنيفه هستند؛ چنانكه مشهورتر و به رجال‌شناسي نيز تسلط بيشتري دارند؛ مانند «شعبة بن حجاج» كه درباره ابوحنيفه مي‌گويد: به خدا سوگند وي خوش‌فهم بود و حافظه خوبي داشت.(1)

استاد «بخاري» كه در اين دانش بر او مقدم است، يعني يحيي بن معين درباره ابوحنيفه مي‌گويد: «او ثقه است و از هيچ كس نشنيدم كه او را تضعيف كرده باشند».

«شعبة بن حجاج» براي او نامه مي‌نوشت كه حديث روايت كند و به او دستور مي‌داد كه حديث روايت كن. «علي بن مديني» نيز درباره ابوحنيفه مي‌گويد: «ثوري» و «ابن مبارك» از وي روايت نقل كرده‌اند. او ثقه است و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الخيرات الحسان، ابن حجر هيثمي شافعي، ص 34.

اشكالي در او ديده نمي‌شود.(1) بنابراين، ذكر جَرح و خدشه‌هايي كه به اين عالم وارد شده، بدون نقل ستايش‌ها به دور از ادب و امانت‌داري علمي است؛ زيرا بيان جرح در علم رجال، بدون ذكر تعديل، خيانت و ستم است.(2)

محقق فقيه شيخ «محمد عوامه» در تعليق بر شرح حال ابوحنيفه در كتاب «تقريب التهذيب» ( 3 ) مي‌گويد: نويسنده ـ آقاي مزي ـ شرح حال ابوحنيفه را بسيار طولاني نوشته است؛ به گونه‌اي كه بيش از سه صفحه خطي كه هر صفحه آن پنجاه سطر دارد، درباره وي نگاشته است. اين عبارات، به اندازه شرح حالي است كه براي شافعي نوشته شده و نسبت به آنچه درباره امام مالك نگاشته شده، بسيار بيشتر است. يكي از مطالب اين صفحات، مطلبي است كه از داود بن عبدالله خريبي ـ يكي از بندگان ثقه ـ نقل شده است. وي مي‌گويد: مسلمانان بايد در نماز خود ابوحنيفه را دعا كنند». وي حفظ سنن و فقه توسط ابوحنيفه را نيز يادآور مي‌شود. در «سير أعلام النبلاء (ج6، ص401)» از ابومعاويه محمد بن خازم كه خود نيز يكي از ثقات است، نقل شده كه دوست داشتن ابوحنيفه از سنت است.

شايان توجه است «ابن حجر» و پيش از وي، «مزي» و «ذهبي» ـ كه از بزرگان اين فن در دوره‌هاي متأخر به شمار مي‌روند ـ نه در اين سه كتابي كه از آنها مطلب نقل كرديم و نه در كتاب‌هاي ديگر خود به خدشه‌هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الجواهر المضيئة، ج1، ص29.

2 . قواعد في علوم الحديث، ظفر احمد العثماني، تعليق شيخ عبدالفتاح ابوغده، ص 319.

3. شيخ محمد عوامه اين كتاب را بر اساس يك نسخه خطي كه به قلم مؤلف بوده، به همراه تحقيق و تعليق خود چاپ و منتشر كرده است.

احتمالي وارد شده به ابوحنيفه در زمينه عدالت، ضبط و امام بودن وي اندك اشاره‌اي ندارند. حتي صاحب كتاب «التهذيب» شرح حال ابوحنيفه را با اين عبارت به پايان رسانده‌: «مناقب امام ابوحنيفه بسيار فراوان است. خداوند از او راضي باشد و فردوس برين جايگاه او باد. آمين».

«ذهبي» در «سير اعلام النبلاء (ج6، ص403)» نيز در پايان معرفي ابوحنيفه مي‌گويد: «ممكن است نگاشتن سيره او دو جلد جداگانه را به خود اختصاص دهد. خداوند از او راضي باشد».(1)

«حبيب الرحمان اعظمي» در كتاب «الالباني، شذوذه وأخطاؤه (صص13- 15)» در پاسخ به متكلمان متقدم درباره امام ابوحنيفه و نيز يكي از معاصران، به شيوه اهل حديث و توثيق، پاسخ كامل و وافي ارائه كرده است.

7. از ديگر بدعت‌هايي كه پايان دادن به آن لازم است، اعتقاد به شريك براي خدا از روي جهالت است؛ مانند اينكه گفته مي‌شود روزي، همان حقوقي است كه مي‌گيرم و اگر اين حقوق نبود، از گرسنگي مي‌مردم، يا فلان فرد بود كه اين كار را انجام داد و اگر او نبود، چنين و چنان مي‌شد، يا اگر پس‌اندازهايم نبود، نمي‌توانستم در روزهاي گراني، روزگار سپري كنم. گفتن اين عبارات و ارتباط ندادن اين امور به خداوندي كه به هركس بخواهد روزي مي‌دهد و هر چه را بخواهد مقدر مي‌سازد، قرار دادن شريك براي خداوند از روي جهالت است؛ خدايي كه روزي را به دست دشمن يا دوست مقدر مي‌سازد. همو كه برخي از مردم را از فضل خود در خدمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تقريب التهذيب ، ص563‌.

برخي ديگر قرار مي‌دهد. نسبت دادن اشياء و امور به اسباب نزديك، امري منكر نيست؛ اما نبايد مسبب الاسباب و خالق اصلي را از ياد برد. ترمذي روايتي حسن را از رسول گرامي اسلام نقل مي‌كند كه فرمودند: «هركس از مردم سپاس‌گزاري نكند، خداوند را سپاس نگفته است.» در قرآن كريم نيز دستور به تشكر كردن از والدين داده شده است:

(أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ) (لقمان:14)

[آري، به او توصيه كردم‏] كه براي من و براي پدر و مادرت شكر به‌جا آور كه بازگشت [همه شما‏] به سوي من است.

وظيفه علما و مبلغان اين است كه اين افراد را هدايت نموده و با آموزش و ارشاد، حقيقت را به آنان گوشزد كنند؛ نه اينكه آنها را با انتساب به كفر و شرك، از خود برانند، كه در اين صورت، اختلافات گسترده‌تر مي‌شود. همچنين اين دانشمندان از ثواب هدايت مردم نيز محروم مي‌شوند. بخاري در روايتي چنين مي‌‌گويد: «اگر خداوند به دست تو حتي يك نفر را هدايت كند، براي تو از شتران سرخ موي بهتر است». يا در روايتي ديگر مي‌گويد: «براي تو بهتر است از همه دنيا و آفريده‌هاي موجود در آن». از سوي ديگر، اين افراد جاهل از بازگشت به مسير حق و هدايت محروم مي‌شوند. پس مي‌بينيم كه هر دو طرف زيان مي‌بينند و اين زيان بسيار بزرگي است.

8 . اعمال برخي از انسان‌هاي جاهل به هنگام زيارت قبور نيز از ديگر بدعت‌هايي است كه بايد جلوي آن گرفته شود. برخي به هنگام زيارت قبور از مرده مي‌خواهند بيمارشان را شفا دهد يا حاجت آنها را برآورده سازد، يا اينكه به پنجره‌هاي ضريح اولياي الهي نخ و پارچه مي‌بندند تا زن نازا بچه‌دار شود، يا



106


همسرشان مهربان شود يا كينه‌ها زائل شود و دوستي جاي آن را بگيرد1؛ در حالي‌كه اگر با مدارا و نرمي از اين افراد جاهل پرسيده شود آيا معتقدند اين ولي خدا در قبر مي‌تواند كاري را انجام دهد، پاسخ آنها منفي است. آنان در پاسخ به اين پرسش مي‌گويند: ما بر اين باوريم كه غير خداوند قادر به انجام هيچ كاري نيست و نفع و ضرر به دست خداوند است؛ اما اين ولي خدا فردي مبارك است. نزد خداوند نيز از منزلت و جايگاهي ويژه برخوردار است. بنابراين، بايد به اين افراد آموزش داده شود تا فقط از خداوند حاجت خود را بخواهند. البته اشكالي ندارد خداوند را به واسطه جايگاه و درستكاري اين وليّ كه در قبر آرميده، بخوانند و از خداوند بخواهند به خاطر اين وليّ خود، حاجت آنها را برآورده سازد. در اين صورت آنان را به امر مشروع فرا خوانده‌ايم. اميد است آنان نيز اين راه را پيشه كنند.

9 . تمسك به ظواهر نصوصي كه صفات خداوند را برمي‌شمرند، مانند وجود دست براي خدا، خنديدن خداوند، نشستن او بر عرش و... بدعتي گمراه‌كننده است كه متوقف ساختن آن واجب است؛ زيرا تمسك به ظاهر اين روايات، موجب تشبيه خداوند به مخلوقات مي‌شود و با نصوص ديگري كه منزه‌كننده خداوند از اين امور است، تعارض دارد. براي مثال در قرآن كريم تصريح شده كه هيچ چيز مانند خداوند نيست (لَيسَ كَمِثْلِهِ شَي‏ء)؛ «هيچ چيز همانند او نيست». (شوري: 11) همچنين حمل اين نصوص بر معناي غير ظاهري آنها لازم است. اينكه گفته شود در اين روايات فقط

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. برخي از علما به اين افراد جاهل حمله مي‌كنند و آنها را متهم به خروج از دين مي‌كنند. همچنين لقب مرده‌پرست و مشرك به آنها مي‌دهند.

همان معناي ظاهري مدّ نظر است، تعصب و بدعتي ناپسند است؛ زيرا اتفاق نظر وجود دارد كه تأويل، امري ظنّي و گمان‌آور است. سخن گفتن درباره صفات خداوند از روي ظنّ و گمان نيز جايز نيست؛ زيرا چه بسا آيه را بر غير مراد خداوند تأويل كنيم و دچار گمراهي شويم. علاوه بر اين، ممكن است آنچه را كه اين فرد متعصب معناي آيه مي‌داند، از سوي ديگري رد شود. به همين دليل آلوسي در تفسير اين گونه آيات، شيوه خود را كنار زدن ظاهر آيات قرار داده؛ بدون اينكه معناي ديگري را براي آنها مشخص كند. همان‌گونه كه «ماتريدي‌ه» نيز همين روش را برگزيده‌اند.

در همين راستا برخي اين صفات را در يك‌جا جمع‌آوري مي‌كنند كه اين نيز بدعتي گمراه كننده است؛ چنان‌كه «ابن خزيمه» در كتاب «التوحيد» اين صفات را گرد‌آوري كرده است؛ زيرا نه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نه هيچ يك از اصحاب، اين صفات را در يك‌جا جمع‌آوري نكرده‌اند؛ بلكه پيروان فرقه مشبهه و بدعت‌گذاران هستند كه اين كار را كرده‌اند. جمع‌آوري اين صفات موجب پديد آمدن ايهام و شبهه مي‌شود؛ حال آنكه وجود اين صفات به طور پراكنده اين تأثير را ندارد.

قياس كردن و استخراج صفاتي ديگر از همين دست كه روايتي نيز براي آنها وجود ندارد، نيز بدعتي است كه بايد به آن پايان داد؛ مانند اثبات بازو، شانه يا مچ براي خداوند، به اين دليل كه اينها از لوازم داشتن دست است. حتي جست‌وجو براي يافتن اين صفات و مراد از آنها نيز بدعت است.

«آلوسي» پس از ذكر برخي از صفات نقلي، مانند استيلاي بر عرش



108


مي‌گويد: مذهب و باور پيشينيان اين بوده كه اين صفات فراتر از خرد انسان است. ما فقط مكلّفيم كه وجود اين صفات را بپذيريم؛ اما جسماني بودن خداوند و تشبيه وي به آفريده‌هايش را نيز انكار كنيم؛ زيرا خداوند مي‌فرمايد: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ)‌‌. (شوري:11) چنان‌كه در سوره توحيد نيز بر اين حقيقت تأكيد شده است: (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) (اخلاص:4).

10 . يكي ديگر از بدعت‌هايي كه بايد براي ريشه‌كن شدن آن، دست به دست يكديگر بدهيم، اعتقاد به اين باور است كه يهوديت، مسيحيت و اسلام همه يك دين هستند؛ زيرا حقيقت دين يكي است و چه بسا اگر انسان‌هاي دين‌مدار همگي از تعصب دست بردارند، به يك دين برسند.

به طور خلاصه، به اين تفكر پاسخ مي‌دهيم: در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه اين عقايد را ردّ مي‌كند. در سوره آل‌عمران مي‌فرمايد:

( قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَبَينَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيئاً وَلا يتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون)‏ (آل عمران: 64)

بگو: اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است؛كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم، و بعضي از ما بعضي ديگر را ـ غير از خداي يگانه ـ به ربوبيت نپذيرد. هر گاه (از اين دعوت) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

آيا در اين آيه به دوستي و مهرورزي با كفار و مشركان دعوت شده يا به دوري گزيدن از آنها فرمان داده شده است؟!

در سوره مباركه مائده درباره يهود و نصارا اين‌گونه مي‌خوانيم:



109


(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصاري أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (مائده: 51)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصارا‏ را دوست و تكيه‌گاه خود انتخاب نكنيد. آنها اولياي يكديگرند و كساني كه از شما با آنان دوستي كنند از آنها هستند؛ خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمي‌كند.

آيه ديگر در اين رابطه، در سوره توبه است كه دستور پيكار با اين افراد را صادر كرده:

(قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَلا بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ)‏ (توبه: 29)

با كساني از اهل كتاب كه نه به خداوند به روز بازپسين ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و پيامبرش تحريم كرده حرام مي‌شمرند و نه آيين حق را مي‌پذيرند پيكار كنيد تا زماني كه با خضوع و تسليم جزيه را به دست خود بپردازند.

ديدگاه قرآن كريم درباره اهل كتاب در آيه 68 سوره مائده نيز بيان شده است:

(قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلي شَيْ‏ءٍ حَتَّي تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَالإِنْجِيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَكُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرِينَ‏)

بگو: اي اهل كتاب! شما هيچ جايگاهي (نزد خداوند) نداريد، مگر اين كه تورات و انجيل و آنچه را از طواف پروردگارتان بر شما نازل شده است،



110


برپا داريد. ولي به يقين آنچه برتر از سوي پروردگارت نازل شده (نه تنها ماية بيداري آنها نمي‌گردد بلكه) برطغيان و كفر بسياري از آنها مي‌افزايد. بنابربراين از اين (مخالفت و انحراف) گروه كافران غمگين مباش.

همه اين آيات از مبارزه و ترك دوستي‌هاي فراوان با اهل كتاب سخن مي‌گويند.

در روايات نقل شده از رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز از دوستي با اهل كتاب نهي شده است. «بخاري» و «مسلم» روايت كرده‌اند كه آن حضرت فرمود: «سوگند به كسي كه جانم به دست اوست! حتي يك نفر از اين يهوديان و مسيحيان به من گوش نمي‌دهد. كسي كه به دين من ايمان نياورد، بي‌ترديد از دوزخيان خواهد بود».

بنابراين، انكار رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كفرورزي به اسلام است. خداوند از اين كافران به اسلام، هيچ عبادت يا ايماني را نمي‌پذيرد؛ اگرچه وي به همان دين خود، به همان‌گونه كه نازل شده، ايمان داشته باشد، ولي تا زماني كه به رسول خاتم ايمان نياورد، از اهل آتش خواهد بود؛ زيرا آن حضرت شاخص و ملاك حق است.

سخن من با دانشمندان است و از شما برادران عالِم مي‌خواهم همه يك‌صدا شويم و براي تبليغ دين خدا به مردم و آموزش آن، با يكديگر هم‌كاري كنيم. اسلام ديني است كه با غير خود رابطه دوستي برقرار نمي‌كند. مسلمانان نيز با غير مسلمان دوستي نمي‌كنند؛ بلكه مسلمانان به دين خود پايبند هستند و به غير از آن راضي نمي‌شوند. در اينجا سخن خداوند را يادآور مي‌شوم كه مي‌فرمايد:



111


{فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَمَنْ تابَ مَعَك‏) (هود: 112)

پس همان‌گونه كه فرمان يافته‏اي، استقامت كن، و (همچنين) كساني كه با تو، (به سوي خدا) آمده‌اند (بايد استقامت كنند).

و نيز مي‌فرمايد: (فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذي أُوحِيَ إِلَيك‏)؛ «آنچه را بر تو وحي شده، محكم بگير». (زخرف: 43)

بايد به مردم يادآوري كرد كه اختلاف بنيادين ميان اسلام و ديگر آيين‌ها در اعتقاد و باور است. به همين دليل اين دين با آيين‌هاي ديگر همسو نمي‌شود؛ هرچند دين اسلام از مجادله احسن با شماري از آنان كه ظلم نكرده‌اند، منع نكرده است. از كساني كه در كنفرانس‌هاي اديان شركت كرده‌اند، بپرسيد دربرابر بهره‌گيري افراد ضعيف و ساده‌لوح كه گمان مي‌برند مسلمانان دين آنها را پذيرفته و آنها را برادران خود خوانده‌اند، مسلمانان شركت‌كننده چه ارمغاني براي اسلام آورده‌اند؟

گروهي از يهوديان به خدا نسبت پدري مي‌دهند. آنان به حضرت عيسي ( عليه السلام ) كفر مي‌ورزند و او را فرزند نامشروع مي‌خواندند. خداوند در قرآن كريم بينش آنان به خدا را بيان مي‌كند. از نگاه آنان خدا نيز جسم است. رسالت پيامبر خاتم را نيز به عنوان رسالت جهاني نمي‌پذيرند. مسيحيت نيز ديني است كه پيروان آن، حضرت عيسي را فرزند خدا مي‌دانند. برخي از آنان نيز به حضرت عيسي ( عليه السلام ) مقام الوهيت مي‌دهند. آنان مي‌گويند آن حضرت به صليب كشيده شد تا كساني كه ايمان دارند آن حضرت براي نجات بشريت از بار گناه حضرت آدم به صليب كشيده شد، از آتش جهنم نجات پيدا كنند. اينان به رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و جهاني



112


بودن رسالت ايشان ايمان ندارند.

آيا پيروان اين دو دين تغيير كرده‌اند و آيين توحيد و ايمان به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را براي خود برگزيده‌اند؟! پيامبري كه در تورات و انجيل نيز نام او آمده است.(1) بي‌ترديد آنان از باورهاي خود روي نگردانده‌اند.

آيا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هيچ‌گاه براي مبارزه با مشركان عرب يا مجوس، با يهوديان و نصارا همكاري كرد؟ نه تنها چنين نيست، بلكه مي‌بينيم كه آن حضرت با نصاراي نجران مجادله كرد و آنان را به توحيد و اسلام فراخواند. قرآن كريم به آنان يادآور شد كه حضرت عيسي نيز مانند حضرت آدم از خاك آفريده شده است. اين مباهله در سوره آل عمران2 بيان شده است. «تفسير روح المعاني» در ذيل اين آيات، حقيقت اين مجادله را تشريح كرده است. به هر حال دعوت بزرگان و عموم يهوديان به ايمان آوردن به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوده است. اما با اين حال، آن حضرت با آنان دوستي نمي‌ورزيد و از كفرورزي آنان نيز هرگز راضي نبود. اين امر آشكاري است كه نيازي به ذكر مثال تاريخي ندارد.

11 . خطرناك‌تر از بدعت پيشين، ترويج انديشه‌اي است كه دشمنان اسلام آن را وارد انديشه مسلمانان كرده‌اند تا با پذيرش آن نابود شويم. اين بدعت عبارت است از رستگار دانستن يهوديان، مسيحيان و صابئيان و باور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . {الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَالإِنْجيلِ}؛ "پيامبري كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه به صورت مكتوب نزدشان است، مي‏يابند". (اعراف:157)

2 . آيات 59 ـ 61.

به اينكه آنان نيز مانند مسلمانان، بدون اندك تفاوتي، به دليل دين و آيين خود، نزد خداوند از اجر و پاداش برخوردارند. براي پذيرش اعمال آنان به پذيرش اسلام و ايمان به اين آيين و نيز پذيرش پيامبري رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از سوي آنان نيازي نيست. يكي از اين بدعت‌گران و ترويج‌كنندگان اين باور، به غرب رفت و براي آنان آياتي از قرآن كريم را تلاوت كرد و به استناد اين آيات غير مسلمانان را برادران مسلمانان خواند؛ زيرا آنان نيز پيرو ديني آسماني هستند كه خداوند در يكي از دوره‌هاي گذشته نازل كرده است. در ترجمه قرآن كريم به زبان آلماني مطالبي مانند اين انديشه را مشاهده كردم. پيروان اين باور به آيه 62 سوره بقره استناد مي‌كنند كه مي‌فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هادُوا وَالنَّصاري وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ)

كساني كه (به پيامبر اسلام) ايمان آوردند، و كساني كه به آيين يهود گرويدند و نصاري و صابئان (پيروان يحيي) هر كدام كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و كاري شايسته انجام دهند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و نه ترسي بر آنهاست و نه اندوهگين مي‌شوند.

اين ادعاي بسيار خطرناكي است؛ زيرا اگر كسي اين ادعا را بپذيرد، در واقع بايد دعوت اهل كتاب به اسلام از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را اقدامي باطل قلمداد كند. مبارزه با آنان پس از آنكه ايمان نياوردند و جزيه نپرداختند و فقط حاضر به جنگ شدند، نيز اقدامي نادرست بوده است؛ زيرا آنان نيز به آييني پايبند هستند كه خداوند آن را پذيرفته و پيروانش را نيز نجات يافته



114


مي‌داند. كسي كه اين ادعاي واهي را بپذيرد، بايد به پيروان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از صدر اسلام تاكنون و تا روز قيامت بگويد مردم را به پيروي از اديان آسماني خودشان واگذاريد. بايد بر پايه اين باور، آيه قرآن را كه مي‌فرمايد:

(قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (آل‌عمران: 64)

بگو: اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرارندهيم،

و بعضي از ما بعضي ديگر را ـ غير از خداي يگانه ـ به ربوبيت نپذيرد. هرگاه از اين دعوت سرباز زند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

اشتباه بدانيم يا اينكه بگوييم اين آيه نياز به تفسير و فهمي جديد دارد كه پيروان باطل نيز اين فهم را دارند.

به برادران دانشمند و عالم يادآور مي‌شوم قرآن كريم كتابي است كه قابليت برداشت‌هاي مختلفي را دارد. اما يك آيه، تفسيركننده آيه ديگري از اين كتاب آسماني است و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز با سخن، گفتار و كردار خويش به تفسير آيات قرآن مي‌پرداخت و براي مسلمانان نيز اين امر روشن بود. در اينجا به تفسير آيه 62 سوره بقره كه مفسران از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آورده‌اند مي‌پردازيم.

ابن كثير مي‌گويد: سدي مي‌گويد اين آيه درباره ياران سلمان فارسي است. سلمان درباره ياران [پيش از اسلام] خود مي‌گفت و خبر آنها را به



115


پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌داد. رسول خدا به او فرمود: آنان در آتش هستند.(1) سلمان عرض كرد: «آنان نماز مي‌خواندند و روزه مي‌گرفتند و ايمان داشتند كه شما به عنوان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برانگيخته خواهي شد». رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باز فرمودند: «اي سلمان! آنها از دوزخيان هستند». اين سخن براي سلمان گران تمام شد. به همين دليل، آيه بالا نازل شد؛ زيرا يهوديان معتقد بودند كسي كه به تورات و سنت حضرت موسي ( عليه السلام ) پايبند باشد، ولي پس از پيامبري حضرت عيسي ( عليه السلام ) به دين اين پيامبر درآيد و دين و سنت حضرت موسي را نيز دنبال كند، هلاك شده است. همچنين مسيحيان بر اين باور بودند كه هركس انجيل را بپذيرد و از آن پيروي كند، مؤمن است و اين دين از او پذيرفته است تا اينكه آيين اسلام و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مبعوث شد. پس هركس از عيسي پيروي نكند و سنت او و دستورات انجيل را رها كند، هلاك مي‌شود. اين سخن با روايتي كه ابن عباس نقل كرده، منافات ندارد.

ابن عباس درباره اين آيه مي‌گويد: پس از اين آيه، خداوند آيه:

(وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ) (آل‌عمران: 85)

و هر كس جز اسلام، (وتسليم در برابر فرمان حق،) آييني براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت از زيانكاران است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سلمان فارسي وقتي عزم حركت به سوي مكه و ملاقات با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كرد، دو تن از دوستانش نيز در اين سفر همراه او بودند. اما اين دو در راه رسيدن به مكه و پيش از گرويدن به اسلام جان باختند. (مترجم)

را نازل كرد. بنابراين، سخن ابن عباس خبردادن از اين حقيقت است كه پس از نازل شدن آيين اسلام، پيروي از هيچ طريقت و آييني پذيرفته نيست؛ مگر اينكه موافق آيين اسلام باشد. اما آنچه پيش از آمدن اسلام انجام شده، اگر بر اساس پيروي از پيامبر وقت بوده، در مسير هدايت و نجات بوده است. بنابراين، يهوديان پيروان حضرت موسي ( عليه السلام ) هستند. آنان در زمان خويش تورات را ملاك كردار خويش قرار مي‌دادند. وقتي حضرت عيسي ( عليه السلام ) به پيامبري برگزيده شد، وظيفه بني‌اسرائيل پيروي از اين پيامبر بود. نصارا پيروان اين دين هستند. سپس مي‌گويد:

وقتي آخرين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي همه بني‌آدم برانگيخته شد، تأييد و پيروي از اين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر همگان واجب شد و بايد همه از دستورهاي آن حضرت پيروي و از آنچه نهي مي‌كند، خودداري مي‌كردند. اينان همان مؤمنان راستين هستند.(1)

همچنين خداوند مي‌فرمايد:

(قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللهِ وَكَلِماتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ) (اعراف:158)

بگو: اي مردم! من فرستاد هخدا به سوي همه شما هستم؛ آن كس كه حكومت آسمان‌ها و زمين از آنِ اوست. معبودي جز او نيست؛ زنده مي‏كند و مي‏ميراند. پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده‌اش ـ آن پيامبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج1، صص 182و183.

درس‏نخوانده‏اي كه به خدا و سخنانش ايمان دارد، و از او پيروي كنيد تا هدايت شويد.

بنابراين، شرايع، گوناگون هستند، اما دين يكي است. با آمدن يك شريعت جديد، شريعت پيشين منسوخ مي‌شود. مردم اين زمان نيز وظيفه دارند از شريعت جديد موجود پيروي كنند. پس با بعثت رسول خاتم براي همه جهانيان، خداوند غير از اسلام، هيچ آيين و به جز پيروي از شريعت حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هيچ شريعتي را نمي‌پذيرد.

جمع‌بندي

روشن شد كه «بدعت» در لغت به معناي امري نوپيداست كه پيش از اين سابقه نداشته است. ممكن است اين امر نوپيدا داخل در عموم ادلّه فقهي و احكام قرار گيرد؛ مانند امر به انجام خير، پرهيز از شرّ، دعوت به سوي خداوند، پاسخ به شبهات ملحدان و تشكيك‌كنندگان در مباني دين، برپايي مدارس و دانشكده‌هاي علوم ديني براي آموزش علوم مختلف اسلامي، تأليف و نگارش كتاب در اين راستا، توجه ويژه به كتاب آسماني و جمع‌آوري آن توسط خليفه، توجه به رسم‌الخط قرآن و تحزيب قرآن كريم و مانند آن، تأسيس دارالقرآن‌ها و مراكز آموزش قرآن كريم در زمينه‌هاي تجويد، قرائت و مانند آن، توجه به زبان عربي و ايجاد مراكز آموزش ابعاد مختلف اين زبان براي خدمت به قرآن كريم، توجه به سيره رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، سيره‌نگاري و معرفي اين سيره به مردم، ايجاد مراكز آموزش تاريخ اسلام و... همه به دليل موافقت با مباني دين و دستورات آن از



118


بدعت‌ها و امور نوپيداي پسنديده هستند؛ چنان‌كه انجام كارهايي برخلاف آنچه در بالا مثال زده شد، از مصاديق نهي اسلام از انجام امور شرّ و ناپسند به شمار مي‌رود و در نتيجه، بدعت‌هاي ناپسند قلمداد مي‌شوند.

هيچ مسلماني ادعا نمي‌كند كه اين اعمال گفته شده، در زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سابقه داشته و به همين دليل از امور نوپيدا به شمار نمي‌روند. همچنين هيچ كس نمي‌گويد اين امور بدعت هستند و مصداق نهي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌باشند كه فرمود: «هر امر نوپيدايي بدعت و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است». اين روايت را ابوداود و ديگران نقل كرده‌اند.

محدث فقيه و انسان صالح و پرهيزكار و خادم سنت مطهر در مسجدالحرام و به ويژه در اندونزي، دكتر «سيد محمد بن علوي مالكي حسني» در كتاب سودمند خود «مفاهيم يجب ان تصحح» در پاسخ به نويسنده «حوار مع المالكي» ( 1 ) در ذيل عنوان «تفاوت ميان معناي شرعي و لغوي بدعت» مي‌نويسد: برخي تقسيم بدعت به دو نوع پسنديده و نكوهيده را مورد انتقاد قرار مي‌دهند و به دارندگان اين ديدگاه به شدت حمله مي‌كنند؛ بلكه حتي برخي از اين افراد آنان را به فسق و گمراهي متهم مي‌سازند. دليل اين بهتان، مخالفت اين ديدگاه با نصّ صريح فرمايش رسول خداست كه فرمودند: «هرگونه بدعتي گمراهي است». اين عبارت عامّ است و به صراحت بدعت را به گمراهي توصيف مي‌كند. آيا پس از اين بيان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نويسنده اين كتاب دكتر محمد بن علوي مالكي را متهم كرده و در نسب او ترديد ايجاد مي‌كند.

صريح شارع و صاحب رسالت، فقيه يا مجتهدي ـ در هر درجه‌اي كه باشد ـ مي‌تواند استدلال كند و بگويد هر بدعتي گمراهي نيست؛ بلكه برخي از بدعت‌ها پسنديده و برخي نكوهيده است؟ با اين استدلال بسياري از مردم مغرور شده و با انكار‌كنندگان اين ديدگاه هم‌صدا مي‌شوند و شمار كساني كه مقاصد شريعت را درك نكرده‌اند و روح دين اسلام را نچشيده‌اند، فزوني مي‌گيرد. اما مدتي نمي‌گذرد كه همين افراد در رويارويي با مشكلاتي كه براي‌شان پديد مي‌آيد، به دنبال راه حل و برون‌رفت كنكاش مي‌كنند. آنان به ناچار به سراغ اختراع وسيله‌اي ديگر مي‌روند؛ چراكه اگر چنين وسيله‌اي اختراع نشود، بايد دست از خوردن و آشاميدن، مسكن، پوشاك، ازدواج و حتي تنفس بكشند. آنها براي اينكه بتوانند با ديگران و خويشاوندان خود تعامل داشته باشند، به ناچار مي‌گويند بدعت به دو نوع بدعت دنيايي و بدعت ديني تقسيم مي‌شود. اما سبحان الله و شگفت از اين سخن! اين افراد با اين تقسيم‌بندي، خود را فريب مي‌دهند و به خود اجازه اين نام‌گذاري درباره بدعت را مي‌دهند. فرض كنيم اين معنا از دوران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وجود داشته باشد؛ اما بي‌ترديد اين نام‌گذاري بدعت، در دوران تشريع وجود نداشته است. مي‌پرسيم مبناي اين تقسيم‌بندي چيست؟

اين نام‌گذاري بدعت‌آميز را از كجا آورده‌ايد؟ كسي كه تقسيم‌بندي بدعت به پسنديده و ناپسند را غير شرعي مي‌داند، بايد به او گفت كه تقسيم بدعت به ديني نادرست و دنيايي صحيح نيز نادرست و عين بدعت‌گذاري است؛ زيرا وقتي شارع مي‌فرمايد: «هرگونه بدعتي گمراهي است»، شما مي‌گوييد چنين نيست كه هر بدعتي به طور مطلق گمراهي باشد؛ بلكه



120


بدعت به دو نوع ديني و دنيايي تقسيم مي‌شود. بدعت ديني گمراه‌كننده و بدعت‌هاي دنيايي كه گمراه‌كننده نيستند و جايز است.

بنابراين بايد در اينجا مسئله مهمي را توضيح دهيم تا ابعاد اشكال و شبهه‌اي كه پيش آمده، روشن گردد. بايد بدانيم در اينجا سخن شارع حكيم مطرح است و زبان او نيز زبان شرع است. پس بايد كلام او را با ميزان و معيار شرعي كه خود آن را آورده، بسنجيم. وقتي مي‌دانيم بدعت در اصل به معناي هر امر نوپيدايي است كه پيش از اين سابقه نداشته، بي‌ترديد به ذهن خطور مي‌كند كه افزودن يا اختراع ناپسند و نكوهيده هماني است كه در امور دين باشد و جزئي از مناسك ديني به شمار آيد. امري نكوهيده است كه صبغة شرعي به خود بگيرد و به شريعتي مبدل گردد و به صاحب شريعت منسوب شود. اين نوع اختراع و نوآوري است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ما را از انجام آن نهي كرده‌اند. آن حضرت مي‌فرمايد: «هركس در امر ما چيزي را پديد آورد كه از آن نيست، اين امر [نوپيدا] مردود است.» بنابراين، مشخص مي‌شود شاخص تعيين بدعت نكوهيده، «در امر م» [يعني دين] است. به همين دليل مي‌گوييم تقسيم بدعت به نيكو و ناپسند، خود يك بدعت لغوي است كه همان ايجاد و نوآوري به شمار مي‌رود. همه ما بي‌ترديد مي‌دانيم كه بدعت به معناي شرعي، همان بدعت گمراه‌كننده و فتنه‌اي نكوهيده و ناپسند است. اگر مخالفان اين معنا را درك مي‌كردند، برايشان روشن مي‌شد كه ميان ما و آنان از جهاتي اختلاف وجود ندارد.

اكنون براي نشان دادن نزديكي نگاه ما با ديدگاه مخالفان، بحث را



121


اين‌گونه تبيين مي‌كنيم: به نظر من كساني كه مخالف تقسيم بدعت به دو نوع پسنديده و نكوهيده هستند، در واقع تقسيم بدعت شرعي را نمي‌پذيرند؛ زيرا خود نيز بدعت را به دو نوع ديني و دنيايي تقسيم مي‌كنند و اين كار را ضروري مي‌دانند.

از سوي ديگر كساني كه به تقسيم بدعت به دو نوع پسنديده و ناپسند معتقدند، مي‌گويند: اين تقسيم‌بندي بر روي مفهوم لغوي بدعت صورت مي‌گيرد، نه مفهوم شرعي آن؛ زيرا اضافه كردن چيزي به دين و شريعت، ضلالت و گمراهي بزرگ است. در وجود اين ديدگاه آنان هيچ ترديدي نيست. بنابراين، روشن شد كه اختلاف ميان دو گروه موافق و مخالف، شكلي است نه ماهوي.

البته يادآوري اين نكته شايسته است كه از نگاه من، كساني كه مخالف تقسيم‌بندي بدعت به نيكو و ناپسند هستند و خود بدعت را به ديني و دنيايي تقسيم مي‌كنند، تعبير آنها دقيق و عالمانه نيست؛ زيرا آنان با اعتقاد به اينكه بدعت ديني گمراهي است ـ كه البته سخني به جا و حق است ـ و حكم به اينكه بدعت دنيايي بي‌اشكال است، در واقع حكم را به درستي بيان نكرده‌اند؛ زيرا به موجب اين حكم، هرگونه بدعت دنيايي مباح است. اين خطر بزرگي است كه انسان را به ورطه فتنه و معصيت مي‌اندازد. بنابراين، لازم است اين مسئله به درستي تفصيل داده شود. آنها بايد بگويند برخي از اين بدعت‌هاي دنيايي، نيك و برخي شرّ هستند؛ زيرا اين ديدگاه طبق واقعيت موجود است و فقط انسان‌هاي كوردل و جاهل مي‌توانند آن را انكار كنند. البته گريزي از اين امور وجود ندارد. در تحقق اين معنا كافي است بگوييم مفهوم لغوي



122


بدعت به دو نوع نيكو و ناپسند تقسيم مي‌شود. اين هماني است كه مخالفان از آن به «بدعت دنيايي» تعبير مي‌كنند. بنابراين، تقسيم‌بندي ما از دقت و ظرافت بيشتري برخوردار است. با اين تقسيم‌بندي هر امر نوپيدايي را بايد در چارچوب حكم شريعت و قواعد دين سامان‌دهي كرد. بر اساس اين ديدگاه بايد مسلمانان هر امر نوپيداي دنيايي را كه برايشان پديدار مي‌گردد، به دين عرضه كنند تا حكم اسلام درباره آن را بيابند. اين كار نيز فقط با تقسيم‌بندي درست دانشمندان علم اصول ميسّر است. خداوند به اين دانشمندان اصول فقه كه به تبيين دقيق مسائل و تحرير معاني درست و به دور از تحريف يا تأويل پرداخته‌اند، جزاي خير عنايت كند».(1)

تقسيم بدعت به دنيايي و ديني خطرناك است و صاحب اين ديدگاه بايد با درنگ بيشتري آن را به زبان بياورد؛ چه رسد به اينكه آن را به اسلام نسبت دهد. برخي از پيامدهاي اين تفكر را براي نمونه بيان مي‌كنيم:

گروهي از مردم معتقدند تقسيم حكم در اسلام، به عالم ديني واگذار شده است كه او وظيفه امر و نهي، موعظه و نصيحت و امر به معروف و نهي از منكر را دارد. او در اداره امور مردم دخالت نمي‌كند و به جز كمك‌هاي ديگران، از خود دارايي ديگري ندارد. عالم ديني، از قدرت و حكومت نيز برخوردار نيست. از سوي ديگر در امور دنيايي، حكومت و قدرت به دست حاكم است. اموال، اداره امور مردم و تعيين روابط با ديگر كشورها و نيز سياست‌هاي عمومي، همه به دست حاكم است. اولين شكاف عملي كه در تاريخ مسلمانان پديد آمد، جدايي ديانت از سياست مردم است؛ حال آنكه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مفاهيم يجب أن تصحح، صص113 ـ 115. در اين نسخه كه با تحقيق و اضافات به چاپ رسيده، مطالب سودمند و مهمي براي خوانندگان وجود دارد.

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و خلفاي پس از او اداره هر دو بعد از زندگي را در اختيار داشتند؛ امري كه كسي آن را انكار نمي‌كند.

به دنبال اين پديده، اصطلاحات و عباراتي عجيب ساخته شد؛ مانند «دين براي خدا، وطن براي همه»، «وحدت ملي»، «حكم دين يا عالمان دين و حكم دولتمردان». اين رويكرد به تدريج موجب مي‌شود سخناني رايج شود؛ مانند اينكه ميان علما و حكام نزاع وجود دارد، يا قدرت و مال و تنظيم امور مختلف دنيايي به دست حكام است و علما فقط به معارف اسلامي و مسائل مربوط به دين اهتمام دارند. پيروز اين معادله نامتقارن نيز مشخص است.

يكي ديگر از سخناني كه زاييده اين رويكرد است، اين است كه مي‌گويند: شما به امور دنياي خود آگاه‌تر هستيد. اين برداشت نادرست

و گمراه‌كننده موجب شده تا عده‌اي سخن از بي‌نيازي به احكام اسلام براي مديريت امور مردم يا اداره سياست و روابط داخلي و خارجي را بر

زبان بياورند.

برخي از انسان‌هاي مغرض گمان مي‌كنند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از امور دنيا آگاهي چنداني نداشت؛ به طوري كه حتي از چگونگي گرده‌افشاني ميان نخل‌ها آگاهي نداشت. اين در حاليست كه دانش‌هايي به آن حضرت عطا شده بود كه حتي متخصصان زبان‌شناسي، تاريخ، بازرگاني، سياست، اداره امور مردم ـ به ويژه امور غيب ـ نيز اين دانش‌ها را نداشتند. نمونه‌هاي اين امر فراوان است. در اينجا به تناسب موضوع، يك مورد را بيان مي‌كنيم.

«بخاري» در كتاب «الادب المفرد» با سند خود از «شهاب بن عباد



124


عصري» نقل مي‌كند كه از برخي اعضاي هيئت عبدالقيس شنيد كه مي‌گفتند: وقتي به سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حركت كرديم، نزديك ورود به مدينه بوديم كه مردي شتابان آمد و به ما سلام كرد. ما هم پاسخ سلام او را داديم. سپس پرسيد: «شما كيستيد؟» گفتيم: «هيئت اعزامي عبدالقيس». گفت:

خوش‌آمديد، من به دنبال شما بودم. آمده‌ام تا به شما بشارت دهم. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ديروز به شرق نگاه ‌كرد و فرمود: فردا از اين سمت بهترين هيئت عربي خواهد آمد. من شب به اين فكر بودم تا اينكه صبح شد و سوار مركب شدم. به راه خود ادامه دادم تا اينكه روز شد. تصميم گرفتم برگردم كه شما را از دور ديدم.

آن مرد سپس نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بازگشت. مهاجرين و انصار پيرامون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند. مرد گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد، اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ! آمده‌ام مژده ورود هيئت عبدالقيس را به شما بدهم». رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: «از كجا آنها را ديده‌اي اي عمر؟» پاسخ داد: «آنها از پشت سر من مي‌آيند». پيامبر نيز فرمود: «خدا به تو مژده خير بدهد». اطرافيان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نيز با شنيدن اين خبر از جاي خود برخاستند و خود را آماده كردند. اما پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نشسته بود و رداي خود را زير دستش گذاشت و به آن تكيه داد. سپس پاي خود را نيز كشيد. وقتي هيئت آمدند، مهاجر و انصار شادمان شدند. وقتي چشمان اعضاي اين هيئت با ديدن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اصحابش روشن شد، از مركب‌هايشان پايين آمدند و شتابان به سوي آن حضرت رفتند. پيامبر به همان حالت نشسته بود.

اشجّ (يعني منذر بن عائذ بن منذر بن حارث بن نعمان بن زياد بن عَصَر) ماند تا مركب‌ها را ببندد و بار آنها را بر زمين بگذارد. سپس لباس سفر را از


| شناسه مطلب: 73643