بخش 18

نقض نص ، کشف خدایع کتاب دوّم : فصل اول : خشونت و فتنه فاجعه مازندران حادثه ی قزوین ، توطئه قرة العین اجتماع بدشت


505


1/ب : نقض نص ، كشف خدايع

شوقي افندي ، در برابر وصيت نامه ي عباس افندي ، تنها برخوردار از نعمت جانشيني نبود ، بلكه مسئوليت داشت « بيت العدل » بهائيان را احداث و جانشيني پس از خود را به عنوان « ولي امر الله » انتخاب كند . تا تفرقه اي كه عباس افندي از آن گريزان بود ، جامه عمل نپوشد . ولي سرنوشت شوقي ، از اين ويژگي تمامي مدعيان بابيت و بهائيت كه « نقض » نص است ، بي بهره ماند . اين بار ، تحقق چنين نقضي مستقيماً به دست شوقي صورت نگرفت ، واجل چنين فرصتي را به شوقي نداد . معذالك در چگونگي نتيجه ي كار نقشي نداشت ، نص ها نقض گرديد و زمينه براي كشف خدعه هاي دوران شوقي و سازمان بهائيت فراهم آمد . عباس افندي در الواح وصايا ، نسبت به جانشينان پس از شوقي و ولايت امري در نسل شوقي ، تأكيد كرده بود :

1 ـ « من بعده بكراً بعد بكر ، يعني در سلاسله او ( شوقي ) و فرع مقدس و ولي امر الله و بيت عدل عمومي كه به انتخاب عموم تأسيس و تشكيل شود . . . » .

و قبلا نيز در كتاب : « مفاوضات » تصريح كرده بود : « در هر دوري اوصيا واصفيا دوازده نفر بودند . در ايام حضرت يعقوب دوازده پسر بودند . و در ايام حضرت مسيح دوازده حواري بودند . و در ايام حضرت محمد دوازده امام بودند . ولكن در اين ظهور اعظم بيست و چهار نفر هستند ، دو برابر جميع » . ( 1 )

ولي چنانچه تمامي آثار بهائيت متفق القولند : شوقي افندي ، مقطوع النسل بود ، و از سلاله او فرزندي ظاهر نگرديد ، و پس از او براي بهائياني كه مطيع او بودند ، و به اطاعت بيت العدل ، حفظ منافع كردند ، ولي امر پس از شوقي انتصاب و انتخاب نگرديد .

2 ـ « قبلا ميرزا حسينعلي در « الواح وصايا » تشكيل هيئتي دائمه كه قائم بر خدمات امر الله و مساعده حضرت ولي امر الله باشند تعيين فرمايند و اين نفوس به همان لقب تسميه گرديده اند چنانچه مي فرمايد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مفاوضات » ص46


506


اي ياران ايادي امر الله را بايد ولي امر الله تسميه و تعيين كند . . . و وظيفه ايادي امر الله نشر نفحات الله و تربيت نفوس در تعليم علوم و تحسين اخلاق عموم و تقديس و تنزيه در جميع شئون است از اطوار و احوال و كردار و گفتار بايد تقواي الهي ظاهر و آشكار باشد و اين مجمع ايادي در تحت اداره ي ولي امر الله است كه بايد آنان را دائماً به سعي و كوشش و جهد در نشر نفحات الله و هدايت من علي الارض بگمارند زيرا به نور هدايت جميع عوالم روشن گردد » . ( 1 )

براين اساس است كه عباس افندي ، از جمله وصاياي خود را به مسئله مذكور اختصاص داده و مي نويسد :

« اي احباي الهي بايد ولي امر الله در زمان حيات خويش ، من هو بعده را تعيين نمايد ، تا بعد ازصعودش اختلاف حاصل نگردد . و مشخص معين بايد مظهر تقديس و تنزيه و تقواي الهي ، علم و فضل و كمال باشد . لهذا اگر ولد بكر ولي امر الله مظهر الولد سرابيه نباشد . يعني از عنصر روحاني او نه و شرف اعراق با حسن اخلاق مجتمع نيست بايد غصن ديگر را انتخاب نمايد » .

ولي « شوقي » در مقام « ولي امر الله » و در زمان حيات خود : « من هو بعده را تعيين » ننمود . و مرگ نابهنگامش فرصت انتخاب ولي امري ديگر را به او نداد . در حالي كه بهائيان مي دانند كه عدم تحقق چنين وصيتي ، مربوط به سهل انگاري شوقي در زمان حياتش مي باشد .

3 ـ « ولي امر الله » رئيس مقدس اين مجلس و مصدر اعظم ممتاز لا ينعزل و اگر در اجتماعات بالذات حاضر نشود ، نايب و وكيلي تعيين فرمايد . . . .

در حالي كه غالب بهائيان ايران كه با اعتقاد ! به عباس افندي و ولي امر اللهي شوقي به « بيت العدل » اعظم در عكا ، گرويدند ، بيت العدلي را بر خلاف نص صريح الواح وصاياي عباس افندي تأسيس نمودند كه فاقد « ولي امر الله » است . و از اين روي خلاف راه عباس افندي نسبت به « رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز » بي اعتنائي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « بهاء الله و عصر جديد » ، همچنين مراجعه شود به كتاب : « قاموس توقيع منيع » ، ج1 ، ص279


507


كردند ! در حالي كه پس از مرگ شوقي افندي ، « ميسن ريمي » از نزديكان و صاحبان قدرت در عكا ، مركز بهائيان ، مدعي مقام ولي امر اللهي بنا به نص صريح وصاياي عباس افندي گرديد . و با هواداران « بيت العدل » كه غالب بهائيان ايران به خاطر حفظ منافع خود ، به آن تن داده بودند ، علم مخالفت برافراشت . فرقه ريمي را در بهائيت بوجود آورد .

از سوي ديگر فردي به نام « جمشيد معاني » از اهالي خراسان ، ديپلمه متوسط از دبيرستان البرز تهران ، مدعي ظهور جديد و رياست امور بهائيان گرديد و الواحي به سبك الواح حسينعلي ميرزا و عباس افندي نگاشته ، خود را « سماء الله » ناميد .

« سمائي » در ايران و اندونزي و پاكستان بعضي از بهائيان را مريد خود كرده ، غائله « سمائي ـ ها » را در ميان بهائيان به راه انداخته ، منازعه جديدي بر عليه « بيت العدل » ولي امر اللهي آغاز نمودند و در اثر همين منازعات ، حقايق سياسي پشت پرده سازمان بهائيت در اسرائيل بر ملا گرديد و نقش سياسي شوقي افندي را در خدمت به تحكيم موقعيت اسرائيل و امريكا ، از يك سوي و از سوي ديگر تسلط زعماي بهائي عكا ـ اسرائيل ، و ايران را پس از مرگ شوقي ، بر اموال بهائيان ، ادامه راه موقعيت سياسي خاص كه توسط شوقي پي ريزي شده بود ، بر ملا كردند . كه در مبحث : « رابطه سياسي بهائيان و بنيادهاي اقتصادي آنان » مورد بررسي قرار خواهيم داد .


509


كتاب دوم :

بيگانگي سياسي


511


فصل اول : خشونت و فتنه

الف : فاجعه مازندران

انتقال علي محمد شيرازي به ماكو و چهريق ، و پراكندگي بابيان ، و زمينه سازي ها و تحريكات منوچهرخان معتمد الدوله ( 1 ) به منظور به وجود آوردن آشوب و اغتشاش براي تضعيف حاجي ميرزا آقاسي صدر اعظم ، مقدمات جرأت وجسارت بابيان را براي رهائي بخشيدن علي محمد شيرازي و تصاحب قدرت ، بيش از پيش آماده و گسترش داد .

چنين موقعيتي براي بابيان ، زماني به وقوع پيوسته بود كه محيط سياسي و اجتماعي ايران ، بيش از هر زمان ديگر ، آشفته و مردمانش پريشان خاطر بودند .

از يك سوي ، بيماري مزمن شاه و انعكاس اضطراب و تزلزل شئون سلطنت وي ، بر اثر منازعات و دعاوي خانواده قاجار ، بر سر تخت و تاج قاجاريه ، آن هم در ميان مردم كوچه و بازار و از سوي ديگر ، رواج عدم اطاعت وزراء وقت از صدر اعظم سست عنصر و تعهد آنها در ايجاد مشكلات و كار شكني در امر اصلاحات ، و كوشش براي تصاحب مقام صدر اعظمي ، زمينه هاي عدم ثبات سياسي و اجتماعي را موجب گرديد . كه در نتيجه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حاجي مخالفان مؤثري داشت كه از آن جمله بودند : . . . ديگر منوچهرخان معتمد الدوله . . . اينها چون نتوانستند حاجي را به علت ارادت محمد شاه به او از مقام خود فرود آورند ، يكي در خراسان شورش كرد . . . و منوچهرخان نيز به طرفداري از يك داعيه مذهبي باعث آشوبي در ايران گشت . « دانش نامه ايران و اسلام » ج2 ، ص115


512


سبب شد .

ـ حكامي نادان به دقائق قوانين و تدابير امور ملت ، بر ملت حاكم شوند و آگاهان راسخ ، خانه نشين و محجور .

قيام و عصيان مردم افغان ، و حمايت انگلستان از تجزيه مناطق افغان نشين ، كه پس از دو سال جنگ با نيروهاي اعزامي ايران ، و لشكر 60 هزار نفري در اثر تهديدهاي انگلستان در مناطق ساحلي خليج فارس پراكنده و بازگشت نمود همه و همه دست به دست هم داده ، حيطه نفوذ سفارت خانه هاي روس و انگليس و فرانسه را دو چندان و موقعيت آنها را در رتق و فتق امور سياسي مملكت بيش از بيش تحكيم مي بخشيد . ( 1 )

فوت محمد شاه قاجار در 1264 هـ . ش ، و آغاز سلطنت ناصر الدين شاه ، مصادف شد با شورش مردم خراسان بر شاهزاده حمزه ميرزا و شورش محمد خان بيگلر بيگي و دعوت حسن خان سالار به مشهد و در نتيجه محاصره مشهد ، و منازعات بسيار گسترده و خونين كه ميان آنان و حسام السلطنه بوجود آمد . اين اوضاع مزيدي ديگر بر آشفتگي هر چه بيشتر محيط اجتماعي و سياسي ايران شده بود .

در چنين موقعيتي است كه بابيان پراكنده شده در مازندران و خراسان و قزوين و زنجان ، به تدارك و تهيه مقدمات مبارزه بر عليه حكومت مركزي ، به نام رهائي علي محمد شيرازي از زندان چهريق ، دست و پائي مي كردند كه منجر به « حادثه قزوين » گرديد .

1/الف : حادثه ي قزوين ، توطئه قرة العين

در فصل اول از كتاب اول ، متذكر شديم كه مرحوم « ملا محمد تقي قزويني برغاني » پس از مذاكره و مباحثه با شيخ احمد احسائي ، حكم به تكفير ايشان صادر فرمود .

اين حكم ، كه بعدها ، منشأ بسياري از تحولات و حوادث شيخيه در رابطه با حوزه هاي علميه يزد و اصفهان و كرمانشاه و نجف و كربلا و كاظمين گرديد ، باعث شد تا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مفتاح باب الالباب » ، ص121


513


شيخيان و شاگردان سيد كاظم رشتي ، كينه ي او را در دل گرفته و قتل او را بر خود فرض شرعي و وظيفه مذهبي تلقي كنند .

مرحوم ملا محمد تقي برغاني ، برادري داشت ، به نام ملا محمد صالح كه نسبت به شيخ موضع خاصي اظهار و ابراز نمي كرد .

دختر ملا محمد صالح « طاهره » نامي بود كه او را « زرين تاج » و بعدها « قرة العين » ( 1 ) مي خواندند .

قرة العين ، مدتي در آثار و عقائد شيخيه و رئوس درس سيد كاظم رشتي ، تجسس و مطالعه و در مجالس درس ديگر مريدان شيخ احمد و سيد كاظم شركت و در خصوص مسائل ديني ، اهل مباحثه و سخن شده بود .

قرة العين كه بعدها ، پس از دعوي بابيت علي محمد شيرازي ، از شيخيه به وادي بابيه رحل اقامت كرده و از جمله بابيان قلمداد مي شد . مجلس مناظره و مباحثه اي در قزوين بر پا ساخته ، و مريداني گرد خود جمع كرده بود و از طريق بعضي مؤمنان حروف حيّ باب ، بناي مكاتبه و مراسله را به علي محمد شيرازي گذارد ( 2 ) آنچه مسلم تمامي مأخذ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . متولد 1230 هـ . ش .

2 . علي محمد شيرازي وصف جمال و كمال قرة العين را شنيده بود . و قرة العين از او درخواست زناشوئي مشترك را داشت . علي محمد شيرازي در هنگام توقف شيراز و اصفهان . . . نامه هاي متعددي به او مي نگاشته ، و قرة العين را در « تفسير سوره يوسف » به زياده تجليل و اكرام و در بعضي از موارد او را به « اعتدال » و حوصله . دعوت كرده است :

از جمله : در سوره ( 25 ) گويد :

يا قرة العين قل ان الله قد جعل حكم السابقين في خاتم من العتيقة الحمراء و المؤمنين في خاتم من الدرة الصفراء و المشركين في خاتم الحديدة الخضراء و قد جعل الله حكمه في ايديك علي الحق بالحق فاصرفه كما تشاء بما تشاء و ان الله قد كان غالباً بالحق محيطاً . يا قرة العين انك الفجر بعد الليل في عشر من الشهر الحرام عاشوراء و انك الوتر بعد الركعتين من الشفع بما قد قدر الله في ام الكتاب مسطوراً .

و در سوره ( 23 ) گويد :

يا قرة العين انا قد شرحنا صدرك في الامر من كل شيء علي الحق بالحق بديعاً و انا نحن قد ارفعنا ذكرك في الباب ليعلم الناس قدرتنا بان الله هو الاجل عن وصف العالمين .

و در سوره ( 22 ) گويد :

يا قرة العين ان الله قد جعل العينين في ايديك هذه عين الكافور حول الماء مسطوراً و هذه ماء الطهور من الكوثر المسجور حول النار مستوراً فأحي الناس بالمائين و ما شئت كما شئنا .

و در سوره ( 28 ) گويد :

يا قرة العين فان ذا القربي من اهل العلماء خطهن علي سر سطر السر المستتر للقنع بالسر حول النار مستديراً واعط للمسكين اهل لجة المحبة علي الحق الاكبر قطرة من الماء الموشحة من كأس الذهب الطريقة باذن الله الحكيم علي سبيل الحكمة .

در سوره ( 32 ) گويد :

يا اهل العلماء لا تقولوا للذين يريدون الله و يأتونه من بابه اولئك يتراودون فتي مليحاً عربياً ليشفقون بنفسه عن انفسهم .

در سوره ( 31 ) گويد :

يا قرة العين لا تجعل يدك مغلولة علي السر في نفسك و لا تبسطها كل البسط في امرك فيقعد الناس حول الباب بالحق العلي ممحوا علي السر محسوراً .

در سوره ( 58 ) گويد :

و لعمري انك المحبوب لدي الحق و الخلق و لاحول و لا قوة الا بالله و كفي بالله موليك منتقما .

و در سوره ( 76 ) گويد :

يا قرة العين ان الله قد اختارك لنفسي فاستمع لما يوحي اليك من قبل الله العلي .

و در سوره ( 78 ) گويد :

يا قرة العين قل اني انا الانسان في ام الكتاب قد كنت مذكوراً و قل اني انا الماء في كأس الظهور قد كنت كافوراً .

و در سوره ( 91 ) گويد :

يا قرة العين فانطق علي لحن الحبيب تحت قعر الحب من امر موليك القديم بديعاً .

و در سوره ( 93 ) گويد :

يا قرة العين فانطق علي لحن الحبيب عند العرش و اقمص علي الكلمات قميص النمسات .


514


موثق بابي و بهائي و . . . است زيبائي چهره ي قرة العين و حسن اندام اوست !

ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در كتاب : « كشف الغطاء » ( 1 ) و نعمت بيضائي در كتاب : « تذكره شعراي بهائي » ( 2 ) و عبد الحسين آواره در كتاب : « كواكب الدريه » ( 3 ) تصريح و تصديق مي كنند كه قرة العين در مجالس درس قزوين « روبنده از رخسار حورش و خال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص96

2 . ج3 ، ص75

3 . ج1 ، ص11


515


دلكش خويش بر مي گرفت و با چهره اي سيمين و لبخندي نمكين به تدريس مي پرداخت و مباحث دشوار را با قصايد دلربا مي آميخت . لذا برخي از شيخيان و بابيان اهل دل ، به او سر سپرده و لنگ انداز بودند » . ( 1 )

مرحوم ميرزا محمد تقي لسان الملك مي نويسد : « اين دختر با اينكه روئي چون قمر و زلفي چون مشك اذفر داشت در علوم عربيه و حفظ احاديث و تأويل آيات فرقاني با حظي وافر بود . از سوء قضا شيفته كلمات ميرزا علي محمد باب گشت و از جمله اصحاب او شد و اندك اندك طريقت او را كه بيشتر ناسخ شريعت بود بدانست ، حجاب زنان را از مردان موجب عقاب شمرد و يك زن به نكاح نه مرد فرض استحباب كرد اصحاب ميرزا علي محمد باب كه از زن و فرزند و خويش و پيوند آواره بودند و از كمال شبق هر پتياره را ماه پاره مي دانستند به ارادتي عاشقانه شمع او را پروانه گشتند گاهي او را به درّ الدّجي و وقتي شمس الضحي نام نهادند و عاقبت به قرة العين لقب يافت .

مجلس خود را چون حجله عروس پيراسته مي كرد و تن را چون طاووس بهشت آراسته مي داشت و پيروان باب را حاضر كرده بي پرده بر ايشان در مي آمد و نخست بر فراز تختي جلوس كرده چون واعظان متقي از بهشت و دوزخ ياد مي كرد و از احاديث و آيات شرحي به كمال مي راند آنگاه مي گفت هر كس مرا مس كند سودت آتش دوزخ بر وي چيره نگردد و مستمعين بر پاي مي شدند و به پاي سرير او مي رفتند و لب هاي او را كه بر ياقوت رماني افسوس مي كرد بوسه مي زدند و پستانهاي او را كه بر نار بستان دريغ مي خورده چهره مي سودند . ( 2 )

در اين ميان يكي از بابيان به نام « ميرزا صالح شيرازي » بيش از همه ، به قرة العين دل سپرده بود . و فاضل مازندراني در كتاب : « ظهور الحق » ( 3 ) تصريح مي كند كه به اين خاطر ، ميرزا صالح را « قرتيه » مي خواندند . و مؤلف كتاب : « تاريخ قديم » ( مشهور به نقطة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از جمله به گفته صاحب كتاب : « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » سيد محمد گلپايگاني كه جواني قشنگ بوده ، و قرة العين او را به « فتي المليح » خطاب مي كرده است ، ص265

2 . « ناسخ التواريخ » ، ج3 ، ص219

3 . ص316


516


الكاف ) ، اذعان مي دارد : « ملا صالح گفته بودند اي دختر ، ( 1 ) هر گاه تو خودت ادعاي بابيت مي نمودي مرا گوارا بود تسليم امر ترا نمودن و اي كاش تو پسر بودي تا مرا فخر بر عالميان مي بود . چه كنم كه تو با اين فضيلت تابع اين جوان شيرازي شده اي » . ( 2 )

قرة العين با آنكه همسر پسر عمويش « ملا محمد » فرزند مرحوم ملا محمد تقي بود ، و از او سه اولاد داشته است ، ترك همسر نموده و در ايام رياست بابيان و مجلس آرائي شيخيان قزوين ، به تجرد زندگي مي كرد و به گفته صاحب كتاب « تاريخ قديم » ( نقطه الكاف ) حاضر به صلح با شوهر خود نشد . ( 3 )

قرة العين كه به گفته عباس افندي : « سر پر شوري داشت و فكر و لوله و آشوبي ، در بسياري محلات بر اصحاب جدال . . . » ( 4 ) زمينه هاي از بين بردن بزرگترين مانع شيخيه و بابيه در قزوين را تدارك ديد .

اين مانع بزرگ مرحوم ملا محمد تقي برغاني بود كه بر سر منبر حمله به بابيه مي كرد و در رفع غائله آنها ، كوشش و تلاش پي گير داشت .

صاحب كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) به دو نكته مسلم در خصوص موضع خاص مرحوم ملا محمد تقي برغاني اشاره مي كند :

1 ـ « ميرزا صالح نامي كه از اهل شيراز بود و از اصحاب حضرت ( علي محمد شيرازي ) شده و در سابق اخلاص غريبي به مرحوم شيخ اعلي الله مقامه داشت در قزوين شنيده بود كه حاجي . . . شيخ مرحوم را سبّ مي نمايد . رفته بود ، در نزد حاجي در سر جانماز سؤال از احوال مرحوم شيخ نموده بود ، حاجي سب كرده بود » . ( 5 )

2 ـ « هنگامي كه حضرت ( علي محمد شيرازي ) از قزوين مي گذشتند ، كاغذي به او ( ملا محمد تقي ) نوشته بود كه من مظلوم مي باشم و اولاد رسول الله هستم مرا نصرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در حالي كه قرة العين صاحب سه اولاد ، و همسرش ملا محمد بوده است .

2 . « نقطة الكاف » ، صص141 ـ 142

3 . همان ، ص142

4 . « مقاله شخصي سياح » ، ص33

5 . ص142


517


نمائيد . كاغذ آن جناب را پاره نموده و ناسزا هم گفته . . . » . ( 1 )

قرة العين نقشه قتل مرحوم محمد تقي برغاني را كشيده و قبل از اجراي آن به دست ميرزا صالح قرتيه . « جمعي از افراد عرب را كه به همراهي او ( قرة العين ) تا قزوين آمده بودند ، به اصرار از قزوين خارج نمود و حتي در جواب يكي از آنها كه گفت : چرا « شيخ صالح » و ملا ابراهيم و ديگران نمي آيند ؟ گفت : « آنان براي كار مهمي مانده اند ، و به زودي در اين شهر غوغائي خواهد شد و من نمي خواهم كه شما در اين شهر تا آن هنگام مانده باشيد » . ( 2 )

حدود دو هفته پس از خروج عرب ها از قزوين ، و بنا به تصريح كتاب : « تلخيص نبيل زرندي » ميرزا صالح با عده اي ديگر از بابيه ، در سپيده دم ، از روزهاي سال 1264 هـ . ش در حالي كه ملا محمد تقي برغاني در محراب مسجد مشغول نماز و نياز بود ، قداره كش ، به سوي او حمله كرده و به بدترين وضعي ، پير مرد عابد را به كشتن دادند .

مرحوم محمد علي مدرس مي نويسد :

مرحوم برغاني « شبي به حسب عادت معمولي خود به مسجد رفت . و مشغول نماز شب شد . موقعي كه در سجده ، مشغول قرائت مناجات خمسة عشر سجاديه مشهوره بود چند تن از آن فرقه كه قبلا در كمين بوده اند هجومش كردند . و هشت جاي گردنش را به نيزه مجروح ساختند و پراكنده شدند . پس از اينكه صاحب ترجمه ( مرحوم برغاني ) خود را به درب مسجد رسانيد بي هوش افتاد . تا اهل و عيالش حاضر شدند وبه خانه اش نقل دادند . به فاصله دو روز به رحمت الهي نايل آمد ، در جوار « شاهزاده حسين » ، در مقبره جداگانه مدفون شد » . ( 3 )

و به گفته ميرزا محمد تقي لسان الملك : مرحوم برغاني « از كمال زهد و ورع كه او را بود ، در ميان جماعتي از مردم به شهيد ثالث ملقب گشت » . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مقاله شخصي سياح » ، ص142

2 . « فتنه باب » ، ص174 ، « كشف الغطاء » ، ص106 . ، « ظهور الحق » ، ص 324 . « كواكب الدرية » ، ج1 ، ص120 .

3 . ريحانة الأدب ، ج1 ، ص247

4 . « ناسخ التواريخ ـ قاجاريه » ج3 ، ص219


518


تصوير

نامه اي به خط قرة العين به مرحوم ملا محمد تقي برغاني

بدين روال آنچه مسلم اهل تحقيق است ، فتواي ! قرة العين ، موجد اقدام ميرزا صالح شيرازي به كشتن پدر و همسر و عمويش گرديد . چنانچه مرحوم رضا قلي خان هدايت مي نويسد : « به تحريك برادرزاده اش كه قرة العين لقب داشت و در سلسله بابيه داخل


519


شده و زني در كمال جمال بود ، در محراب مسجد قزوين بكشتند » . ( 1 )

پس از چنين اقدامي از جانب قرة العين و بابيه در قزوين ، و انتشار آن در اكناف و اطراف موجي از تنفر و نفرت بپا خاست . و با وجود آنكه مرحوم شهيد ثالث ، در آخرين لحظات واپسين حيات ، قاتل خود را بخشيده بود ، شهر قزوين از غضب و شدت تنفر ، فروكشي نداشت .

زعيم الدوله ، در اين خصوص مي نويسد : « مردم شهر هيجان كردند ، مسلمانان به موج در آمدند ، قيامت مسلمين بر پا شد ، و عموم مردم براي كارزار و جهاد در راه خدا مهيا شدند . فرياد مي كشيدند « الغوث الغوث الجهاد الجهاد » و چون پيمانه ي جمعيت پر شد ، و سيل آن تمام بلندي ها را فرا گرفت . . . » . ( 2 )

حكام مسئول ، بنا به اوامر صادره از مركز ، و نظر به چنين اوضاعي در قزوين ، مداخله در امور كردند ، قاتل و همكاران او را كه از بابيان بودند ، به همراه « قرة العين » دستگير ، و محبوس كردند .

« و بالاخره پس از پرسش و استنطاق ، شش نفر از بابيه را گرفته به طهران فرستادند ، از آن جمله ميرزا صالح عرب و ميرزا ابراهيم محلاتي كه هر دو از واردين به مسائل مذهب شيخيه بوده و همراه قرة العين از عراق عرب تا قزوين آمده بودند و ديگر قاتل اصلي يعني ميرزا صالح شيرازي كه از دست مأمورين بگريخت و يك چند متواري بود تا آن كه به اصحاب ملا محمد علي بار فروشي ملقب به قدوس پيوست و روزي از طرف قواي دولتي گلوله ي توپ بر سر پوش اطاق ملا محمد علي افتاد و آتش گرفت . شيخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « روضة الصفا » ج10 ، ص340 ، مرحوم صاحب « ريحانة الادب » ، و صاحب كتاب « ناسخ التواريخ » ، « فتواي » قرة العين را اساس توطئه خوانده اند . مرحوم ميرزا محمد تقي لسان الملك در جلد سوم ، صفحه 219 ، كتاب : « ناسخ التواريخ ـ قاجاريه » مي نويسد : « ملا محمد تقي عم او چون كردار ناهنجار او را تفرس كرد از در طرد و منع بيرون شده قرة العين كه همه مجتهدين و علماي دين را واجب القتل مي دانست بر قتل عمّ خويش نيز فتوي راند . »

2 . « مفتاح الابواب » ، ص133 ، صاحب كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) ، نيز به اين مسئله اذعان دارد كه : « بعد از قتل او در قزوين فتنه شديدي شد . . . » ص142


520


خواست آتش را خاموش نمايد . گلوله ي ديگر بر سرش آمده او را هلاك كرد . ( 1 )

تصوير

نامه اي ديگر به خط قرة العين به عمويش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) ، صص179 ـ 190 ، « تذكرة الوفا » ، ص303 ، « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ، ص71


521


از اين شش نفر حاجي اسد الله چون فوق العاده پير بود ، بر اثر رنج سفر و سخت گيري مأمورين ، به رسيدن به طهران مرد و شيخ صالح عرب را نيز به ملا محمد سپردند و به دست وي سر بريده شد و شيخ صالح شيرازي قاتل اصلي چنانكه گفتيم موفق به فرار گرديد . ملا محمد كه هنوز از قتل پدري چنان شريف و بزرگوار سوزان و ملتهب بود ، مي خواست كه سه نفر بقيه را نيز بكشد . ولي ناصر الدين شاه بدين امر رضايت نداد و ملا محمد هر قدر التماس كرد مفيد نيفتاد . بالاخره بدان راضي شد كه آن سه را به قزوين برده دور قبر پدر بگرداند و سپس آزاد نمايد . شاه اين پيشنهاد را قبول كرد و ملا محمد آنان را به قزوين برد و طي بلوائي دو نفر ديگر يعني ملا ابراهيم محلاتي و شيخ طاهر نيز كشته شدند به اين معني كه آن دو را به درختي بستند و در معرض تماشاي مردم در آوردند و مردم نيز هجوم كرده آنان را مجروح و مقتول ساختند و شك نيست كه ملا محمد نيز به قتل آنان راضي بوده . اما با اين همه مجازات و قصاص ، ملا محمد امام جمعه ، تشفّي نيافت بلكه از اين كه مي ديد قرة العين با آن كه جرمش ثابت است هنوز زنده مانده به حق بر خشم و خشونتش افزوده مي شد . به همين نظر شروع به سر و صدا و فعاليت نمود و نتيجه اين شد كه كار را بر قرة العين كه در خانه حاكم به عنوان توقيف به سر مي برد و از طرف ملا محمد شوهرش نيز تحت نظر بود سخت گرفتند » . ( 1 )

« ميرزا حسينعلي در تهران ، چون از واقعه قزوين ، و دستگيري « قرة العين » آگاه گرديد ، به تصريح كتاب : « تذكرة الوفا » ( 2 ) عباس افندي ، و « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ( 3 ) مقدمات فرار قرة العين را فراهم نمود و به اين منظور ميرزا هادي از طايفه ي فرهادي قزوين را به ياري قرة العين فرستاد و او به كمك زنان خانواده خود توانست قرة العين را از خانه حاكم ربوده مخفيانه به اتفاق يك نوكر قلي نام به طهران آورد ، اين كاروان كوچك براي آن كه به چنگال مأمورين حكومت نيفتد از راهي غير عادي خود را به قريه اندرمان نزديك حضرت عبد العظيم رسانيد ، از اين نقطه ، « قلي » براي اعلام ورود طاهره به خانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « فتنه باب » ، توضيحات عبد الحسين نوائي ، ص176

2 . ص305

3 . صص282 ، 284


522


ميرزا حسينعلي رفت و او شبانه به اندرمان قرة العين را همراه برادر خود موسي به خانه اي كه براي او تهيّه كرده بود فرستاد . چند روز پس از اين واقعه سران بابيه به طرف خراسان روانه شدند . . . » . ( 1 )

2/الف : اجتماع بدشت

حركت سران بابيه به جانب خراسان ، به منظور تشكيل اجتماعي از بابيان ، براي بررسي طرحي كه آنان را به رهائي بخشيدن علي محمد شيرازي و به زعمشان تسلط بر حكومت ! و تشكيل حكومت بابي ! صورت پذيرفت .

طراح و گرداننده اصلي اين اجتماع ميرزا حسينعلي با دستياري و همكاري « محمد علي بار فروشي » و « قرة العين » بود . ميعاد گاه ، محلي به نام بدشت تعيين گرديد .

بدشت از توابع شاهرود و در آن زمان محل رفت و آمد مسافران و كاروانيان مازندران و خراسان و تهران بوده است ، در اين دشت ، ميرزا حسينعلي بيست و دو روز حدود هشتاد نفر از بابيان را ميزباني كرد و كميته سه نفري دو جوان تازه بلوغ : « ميرزا حسينعلي » و « محمد علي بار فروشي » و يك زن زيبا و بي پرده : « قرة العين » شب ها به پنهان و خلوت شور و بحث مي كردند ، و صبح ها نتايج آن را به صورت فراميني بر سر بابيان مي كوبيدند . خلوتشان را در شب ، كه ظن همگان را بر انگيخته بود ، با اعطاي القابي به يكديگر ، كه محمدعلي بارفروشي ، « قدوس » است و طاهره ، « قرة العين » است ، ميرزا حسينعلي « بهاء الله » است ، . . . پوششي بر ظنّ ها انداخته ، و مملوك ترين آدم هاي غفلت كرده ، در انتظار صدور اوامر الهي مي نشستند ، تا اين سه نفر جوان خوش خط و خال صبحگاهان ، آيات صادره را بر آنان بخوانند ! بابيان و طراحان بدشت ، از اين توقف و ميعاد سه نتيجه بدست آوردند :

1 ـ بهره از سفره ي گسترده قرة العين و حظ دو جوان از يك زن و يك زن از دو جوان .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « فتنه باب » ، توضيحات : عبد الحسين نوائي ، ص77


523


ميرزا حسينعلي در بيان معني « غضوا ابصاركم » به نقل « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » مي گويد : « ما يك روز ناخوش شديم ( در دشت بدشت ) و در بستر خوابيديم ، جناب طاهره پيغام داده بود كه از ما ملاقات كند ، ما متحير مانديم كه چه جواب بدهيم ناگهان ديدم طاهره بدون حجاب به صورت گشاده از در وارد شد و جلو ما ايستاد » . ( 1 )

2 ـ بر اين اساس و زمينه ها ، و در حالي كه علي محمد شيرازي ، تنها مدعي بابيت حضرت امام حجة بن الحسن العسكري ( عليه السلام ) را در سر داشت ، و از اين رو به تصريح عبدالحسين آواره در كتاب : « كواكب الدريه » ، و عباس افندي در كتاب : « تذكرة الوفا » ، جميع بابيان در دشت بدشت ، نماز جماعت مي خواندند و ميرزا حسينعلي به پيشنمازي و بابيان اقتداء به او . . .

ولي قرة العين ، عاشق رهائي قيد و بند ، اين فكر را در كميته سه نفري القاء كرده بود كه شريعت اسلام را نسخ كنند و اعلان نسخ شريعت اسلام را خود به اطلاع بابيان سجاده دار و سجده كننده برساند .

ميرزا حسينعلي خود را به تمارض زد ، و روابط قدوس و طاهره خانم مقداري شكر آب گرديد .

ولي اعلام « بي تكليفي » و انحلال همه ي عقايد اسلامي ، شوري بود كه تمامي وجود اين زن جوان و جميله را فرا گرفته بود . از اين روي برحسب ظاهر ، علي رغم تمايل و خواست ميرزا حسينعلي ، و ميرزا محمد علي بار فروشي قدوس ، آرايشي تمام كرد ، سر را برهنه ، لباس فاخر و جذاب پوشيد و به تصريح « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ، قامت پريوش خود را در برابر ديد و تماشاي همگان نهاد . ( 2 )

به اين صورت كه ابتداء در پس پرده اي بنشست و لب به سخن گشود :

« . . . اي اصحاب ! اين روزگار از ايام فترت شمرده مي شود امروز تكاليف شرعيه يك باره ساقط است و اين صوم و صلاة كاري بيهوده است . آنگاه كه ميرزا علي محمد باب اقاليم سبعه را فروگيرد و اين اديان مختلف را يكي كند تازه شريعتي خواهد آورد و قرآن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص474 ، كه در سال 1306 ، هـ . ق ، از لسان عظمت ( حسين ميرزا » شنيدم فرمود : . . .

2 . ص295


524


خويش را در ميان امت وديعتي خواهد نهاد ، هر تكليف كه از نو بياورد برخلق روي زمين واجب خواهد گشت . پس زحمت بيهوده بر خويش روا نداريد و زنان خود را در مضاجعت ، طريق مشاركت بسپاريد و در اموال يكديگر شريك و سهيم باشيد كه در اين امور شما را عقابي و عذابي نخواهد بود » . ( 1 )

و چون سخن به اين كلام خاتمه يافت ، يكباره پرده را كنار زد ، و بابيان بدشت براي اولين بار پيكر زني را در كمال آرايش ديدند ، ابتدا در جاي خود ميخكوب شدند و يكباره زبان به اعتراض و هياهو گشودند .

محمدعلي بار فروشي ، در اين هنگام و به تصريح « ميرزا ابو الفضل گلپايگاني » بر آشفته طاهره را عايشه ، خواند و شمشير از نيام خارج ساخت تا كار قرة العين را يكسره كند . ( 2 ) ولي قرة العين با چشمان خود و با زباني مليح او را به سكوت و منع از چنين كاري واداشت .

عده اي از بابيان ، به گفته « آثار بهائيان » چون وضع دين سازي را چنين يافته ، ترك بابيت و بدشتيان كردند .

قرة العين سوار بر اسب شده و در حالي كه شمشيري را به گفته « فاضل مازندراني » به دور سر مي گردانيد شعار زنان ، دعوي خدائي خود را به زبان مي راند . ( 3 )

3 ـ قرار بر اين شد كه « به هر قيمتي هست باب را از ماكو . . . برهانند و ترتيب كار را چنين نهادند كه دعات و مبلغين به اطراف بفرستند تا كليه مؤمنين به باب را تشويق به مسافرت ماكو نمايند و پس از آن كه اجتماع به اندازه كافي قدرت يافت از شاه درخواست عفو باب نمايند و اگر شاه مخالفت كرد ، با حمله به سربازخانه و قراولان سيد علي محمد باب را از زندان خارج كنند و در مقابل دولت بايستند . و چنانچه دولت سخت گرفت و نتوانستند ايستادگي نمايند به خاك روسيه پناه برند » . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « ظهور الحق » ، ص182 ، و « فتنه باب »

2 . « كشف الغطاء » ، ص187 ، و « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ، ص295

3 . « ظهور الحق » ، ص325 ، و « مكاتبب » ، ج2 ، ص255

4 . « فتنه باب » ، توضيحات عبد الحسين نوائي ، ص179


525


به هر حال در تحليل نهائي بدشتيان همين قدر كافي است كه « ملا حسين بشرويه ئي » بزرگترين زعيم بابيان پس از علي محمد شيرازي ، چون از اوضاع بدشت آگاه شد ، به تصريح صاحب كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) و فاضل مازندراني در كتاب : « ظهور الحق » چنين گفت : « اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشير كيفر مي نمودم . » يا به بيان صاحب « تاريخ قديم » : من بدشتي ها را حد مي زنم » . ( 1 )

و صاحب كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) ( 2 ) با تمام سفسطه هائي كه براي موجه دادن كار بدشتيان و پوشانيدن اوضاع ننگين قرة العين و ديگر جوانان خوش خط و خال متمسك شده است معذلك قادر به پوشاندن يك حقيقت نشده است كه :

« در صحراي خوش فضاي بدشت ، جمعي بيخود و گروهي با خود و طايفه اي متحير و قومي مجنون و فرقه اي فراري شدند . از هاي و هوي ايشان و از شور و سرورشان اهل آن آبادي متفكر گرديدند كه آيا اين گروه چه جماعتي هستند كه تا به حال چنين آثاري از احدي نديده ايم . . . » ( 3 ) و عاقبت الامر به تصريح همين مأخذ : خبر كيفيت بدشت قدري راست و قدري دروغ درآن صفحات مازندران شهرت يافته هر كجا كه حضرات « بدشتيان » مي رفتند ايشان را به رسوائي هر چه تمامتر بيرون مي كردند » . ( 4 )

به هر حال پس از پراكندگي بدشتيان ، به گفته مرحوم اعتضاد السلطنه : « محمد علي به اتفاق قرة العين راه مازندران پيش گرفت . چون به اراضي هزار جريب رسيد ، اندك دل در قرة العين بست و عاقبت كار آنها بدان جا پيوست كه اين هر دو در يك محمل نشستند و آن سارباني كه مهار اشتر را داشت شعري چند انشاد مي كرد بدين شرح كه « اجتماع شمسين و قران قمرين است » و اين اشعار را به آهنگ حدي تغني مي كرد و طي مسافت مي نمود . در يكي از قراي هزار جريب به اتفاق قرة العين به حمام رفت و با او همخوابه شد چون مردم هزار جريب از عقيدت و كيش ايشان آگهي يافتند بر آنها تاختند و اموال و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص155

2 . ص110

3 . ص153

4 . همان ، ص154


526


اثقال ايشان را به نهب و غارت بردند . ( 1 )

زيرا به تأييد ، « ظهور الحق » مازندراني و تلخيص تاريخ نبيل زرندي ، مردم متدين مازندران « در پي فرصتي بودند كه آنان را گوشمالي سختي بدهند . تا اينكه در قصبه « نيالا » هنگامي كه بابيه در خواب بودند مورد حمله و سنگباران قرار گرفتند و شدت اين حمله به حدي بود كه اصحاب فسق و فجور متفرق شدند و فقط قرة العين ماند و جواني به نام ميرزا عبد الله كه از او حمايت مي كرد . و حتي ملا محمد علي بارفروشي ( قدوس ) هم با لباس مبدل گريخت . مردم متدين و دلير مازندران حمله كردند و هر چه در چادرها بود به غارت بردند » .

پس از اين حادثه در نزديكي « قريه نيالا » قرة العين رهسپار نور گرديد . ( 2 ) و محمد علي بارفروشي ، راه بار فروش را در پيش گرفت ، تا در طرح ملا حسين بشرويه ئي شركت جويد .

فاضل مازندراني در كتاب : « ظهور الحق » ، ماجراي قرة العين را پس از واقعه نيالا ، و توقف او در شهر بار فروش و نظريه مرحوم « آية الله شريعتمدار » را چنين آورده است :

« آورده اند كه جناب قرة العين بعد از واقعه بدشت چون وارد بار فروش شد به خانه مسكونه اش رحل اقامت افكند و چند روز در مسجد « حاجي كاظم بيك » مذكور در صف جماعت نسوان به حالي كه پرده فيمابين صفوف رجال و نساء مي كشيدند ، خلف حجاب قرار گرفته به حلّ غوامض مسائل دينيه و مواعظ بليغه پرداخت و خرده بر بعضي از بياناتش به حالي كه بر منبر ادا مي كرد گرفت و او به نوع تجليل خطاب نموده گفت : بسيار ممنونم بلي بايد اين معارف را از شما و همگنان شما آموخت و هنگامي كه اصحاب به خارج بارفروش رسيدند و پند و اندرزشان در دل رنگريزان و ديگر كسبه و بي كاران كه حسب اشاره سعيد العلماء ممانعت خواستند تأثيري نبخشيد و ناچار حمله آوردند » .

گروهي از اهالي به درب خانه وي آمده چنين معروض داشتند كه اي آقا جان با بيان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص186 ، توضيحات عبد الحسين نوائي .

2 . « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ، ص299


527


مي گويند : حضرت قائم ظاهر شد شما چه مي فرمائيد ؟ جواب گفت : البته برويد تحقيق كنيد كه جستجو در اين امر واجب است . گفتند اي آقاجان مي كشند و مي گويند صاحب الزمان ظهور كرد ! جواب گفت : شنيده ام با اينكه وارد و مهمانند شما اهالي نخست دست به جفا و ايذا گشوديد . گفتند : سعيد العلماء چنين فتوي داد . گفت : اي مردم حجت بر شما كامل شد و بر من حرفي نيست اينك شما هستيد با سعيد العلماء در مقابل منتقم قهار توانا . و موقعي كه هنگامه طبرسي مرتفع شد و حضرت قدوس با اصحابش به قلعه رفتند با آنكه قريب به نودسالگي بود عزم اين داشت كه با جمعي كثير به اصحاب ملحق شود و با حضرت قدوس مكاتبه نموده و به نظر خان سرتيپ گرايلي مالك قريه ي افراء واقع در جنب بقعه مذكوره نوشت كه محلي مناسب و درخور ورود او و همراهانش حاضر سازد ولي تا تهيه زاد و راحله و ضروريات اقامت آنجا بمانند قلعه به محاصره اردوي دولت افتاد و نتوانست خويش را به اصحاب برساند و لكن از معاونت و مساعدت ياران كوتاهي ننمود و مردم را ممانعت از مقاومت با اصحاب همي كرد و چون از وي صحت و فساد عقيدت با بيان را مي پرسيدند غالباً به اين مضمون جواب مي گفت : « من ايشان را بد نگويم و بد ندانم » .

فاضل مازندراني در اين تصريحات ، سعي كرده است ، مرحوم آيت الله شريعتمدار را هواخواه و مساعد بابيه تلقي كند و از اين رو به تحريف تاريخ و حقايق مسلم كه عادت بهائيان است ، سعي گستاخانه و كاذبانه نموده است زيرا « خوشبختانه نسخه اصل خطي كتاب اسرار الشهاده در خاندان شريعتمدار باقي است و نزد آقاي شريعت زاده مدير مجله جلوه ، نواده پسري اوست . . .

كتاب مزبور به قطع وزيري و شامل هزار و بيست و هشت صفحه است كه با مركب سياه نوشته شده و روي صفحات آن با مداد شماره گذاري شده است .

شريعتمدار دركتاب مزبور تاريخ مختصري از شرح حال بابيه را آورده كه شامل نظريات اجتهادي او در زمينه رد ادعاي باب مي باشد . و از اين رو آشكار مي شود كه بعضي از مطالب مندرج در « ظهور الحق » كه به عنوان شرح حال شريعتمدار نگاشته شده است عاري از حقيقت مي باشد .


528


در « ظهور الحق » نوشته شده است قرة العين موقعي كه وارد بار فروش شد در خانه شريعتمدار رحل اقامت افكند . و چند روز در مسجد كاظم بيك در صف جماعت نسوان حاضر مي شد . و در حل غوامض مسائل دينيه و مواعظ بليغه خرده بر شريعتمدار مي گرفت ، و او با تجليل مي گفت : بسيار ممنونم بلي اين معارف را از شما و همگان شما بايد آموخت . در صورتي كه شريعتمدار در كتاب : « اسرار الشهاده » كه تاريخي از شرح حال بابيه نگاشته است اسمي از قرة العين نياورده ، بعيد است كه با فرض ورود قرة العين در منزل او اسمي نبرد . شريعتمدار با آن همه مقامات علمي و معنوي و موقعيت خاصي كه در بين مردم داشت چگونه ممكن بود قرة العين را در منزل خود بپذيرد و آنوقت در مسجد مسلمين كه بنا به مندرجات ظهور الحق مملو از خواص و عوام حتي در حجرات فوقاني و تحتاني مردم بودند ، روي منبر به قرة العين خطاب كند كه معارف را بايد از شما و همگنان شما آموخت . پس اين واقعه به نظر بي اصل و حتي غير معقول مي آيد . از طرف ديگر ادعاهاي مذكور ؛ مندرجات اسرار الشهاده و آراء و عقايدي كه شريعتمدار در زمينه ردّ ادعاي باب آورده است جور در نمي آيد . زيرا معقول نيست كه شريعتمدار در مسجد مسلمين روي منبر با حضور جمع زيادي علناً اين اظهارات را به قرة العين نمايد و بعد در منزل خود در انظار مردم بنشيند و دليل رد بر ادعاي باب بنويسد :

در « ظهور الحق » نوشته شده است : « موقعي كه حاج محمد علي قدوس با اصحاب به قلعه رفتند در سن نود سالگي عزم داشت با جمع كثيري از اصحاب به قلعه برود و به بابي ها ملحق شود و به نظر خان سرتيپ گرايلي مالك قريه افرا واقع در جنب قلعه مذكور نوشت كه محلي مناسب براي او و همراهانش حاضر سازد » .

مؤلف « ظهور الحق » مدركي را در اين زمينه ارائه نداده است ، در حالي كه از مطالب مندرج در كتاب اسرار الشهاده عكس ادعاهاي مذكور روشن و آشكار مي شود . شريعتمدار در كتاب « اسرار الشهاده » در بيان يك موضوع تاريخي به زبان استهزاء چنين نگاشته است :

« منهم الحسين بن منصور الحاج ، أخبرنا الحسين بن ابراهيم أبي العباس احمد ابن علي بن نوح بن أبي نصر هبة الله بن محمد الكاتب ابن بنت أمّ كلثوم بنت


529


أبي جعفر العمري كه گفته است وقتي خدا خواست امرحلاج را كشف نموده و او را رسوا و خوار گرداند آنگاه به دل حلاج چنين افكند كه ابو سهل بن اسماعيل بن علي النوبختي را هم مانند ديگران گول زند و به حيله وي فريفته شود آنگاه پيش وي فرستاد و او را به اطاعت خود دعوت نمود و چنين گمان كرد كه او در اين امر مثل ديگران جاهل و نادان و از ضعفاست ! پس ابو سهل را هميشه به سوي خود مي كشيد و او تسويف و تأخير مي كرد و حيله و تدبير خود را به سستي و همواري به او القاء مي نمود ؛ زيرا ابو سهل را در نزد مردم مرتبه بلندي بود ، در ميان ايشان به علم و ادب و دانشمندي معروف بود و حلاج مي خواست به حيله و همواري او را به خود بكشاند تا عوام الناس همه گرد وي جمع آيند پس مراسلات به او مي نوشت ، وكيل حضرت صاحب الزمان هستم و در اول امر بدين نهج او را دعوت نمود و بعد از آن ترقي نمود و به وي نوشت كه چنين مأمور شدم كه نزد تو مراسله نويسم و پيغام فرستم و هر چه كه خواهي از ياري و نصرت حاضرم تا دلت قوت گرفته و شكي نكني آنگاه ابو سهل نزد او پيغام داد كه امر جزئي را كه در مقابل معجزات و كراماتي كه از ابو طاهر ، سهل و آسان است از تو خواهش دارم و آن اين است كه من به كنيزان ميل و محبت بسيار دارم .

چند نفر از ايشان نزد من هستند پيري و سفيدي ريشم مرا از معاشرت ايشان مانع است و محتاج مي شوم به اينكه در هر جمعه خضاب نمايم تا اين سفيدي ريشم به ايشان معلوم نشود ، در خصوص خضاب زحمت بسيار دارم ؛ زيرا بايد اين كار در خفيه و پنهاني كنم تا ايشان مطلع نشوند و اگر نكنم پيري من در نزدشان ظاهر مي شود ، آنگاه نزديكي من به ايشان به دوري ، و صالم به هجران مبدل مي گردد دلم مي خواهد ، مرا از خضاب كردن بي نياز نمائي ، از اين زحمت خلاصم كني يعني ريشم را سياه گرداني آنگاه ميل تو را قبول كنم و به اعتقاد تو قائل مي شوم و خلايق را به مذهب تو دعوت مي كنم .

اگر اين معجزه را اظهار نمائي مرا بصيرتي حاصل مي شود و ترا اعانتي است . وقتي كه حلاج اين سخن را شنيده دانست در نامه نوشتن به او خطا كرده است ، در اظهار مذهبش جهل و ناداني نمود ! !

پس بعد از اين ديگر جواب او نداد و رسولي به نزد وي فرستاد و ابو سهل بعدها


530


اين حكايت ، صحبت مجالس و مضحكه قرار داد و در نزد همه كس او را سخريه و استهزاء كرد و پيش بزرگ و كوچك امر او را ظاهر و مشهور گرداند و به سبب همين عمل آن مراسلات و اسناد باطل امرش را كشف نمود ، شيعيان از او متنفر گرديدند ، اين حكايت نقل مجالس خلقان در روز و شب بود .

مؤلف گويد : نظير اين واقعه در عهد ما آنكه بابي هاي شيخ طبرسي مراسلات چند نوشته كه من بروم به آنجا يا خلق را دعوت كنم به سوي ايشان .

من به ايشان گفتم راست مي گويد مرا احضار كنيد نزد خود . همين علامت و نشان اگر اين كار نتوانيد كه از عفريت و جن به وقوع مي آيد رنج بواسير دارم بشدت آزارم مي كند در كل بدن به مدت يكسال قبل از طاعون بزرگ ، حال بيست و هفت سال است عارضم شده ، ده سال است بر سر و چشم زياده از تمام بدن نشست كرد و دوبار كل و خال بر چشم آورد ، بينائي مرا بسيار ضعيف كرد كه به عينك تار مي بينم ، از كار تحرير مشقت مي كشم ، لااقل از من اين را رفع كنيد هيچكدام نشد ، از ما مأيوس شدند و كينه برداشتند ، ايشان هم بسيار مراسلات به اشخاصي نوشتند . همان مراسلات نشر احوال ايشان را كرد و سند رسوائي ايشان شد ، تا مدتي نقل مجالس مردان و زنان روز و شب همين وقايع بود » ( 1 )

كلمات شريعتمدار بدون كم و زياد نقل شد تا روشن شود چگونه شريعتمدار در مقام استهزاء اصحاب قلعه طبرسي بر آمده است .

در جاي ديگر از « ظهور الحق » نوشته شده است : « قطعات جسد حاج محمد علي قدوس را شريعتمدار نماز خواند و در مدرسه ميرزا زكي به ثلث آخر شب دفن نمود » گويا نويسنده ي كتاب « ظهور الحق » در موقع نوشتن اين سطور فراموش نمود كه در همان كتاب از شريعتمدار جمله زير را نقل كرده است ؟ ! :

« حاج محمد علي را با چند نفر به شهر آوردند و حاجي را بردند ميان سبزه ميدان و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « اسرار الشهاده » ، ص94 ، نسخه خطي ، به نقل از مدرسي چهاردهي ، به نقل از كتاب « شيخيگري و بابيگري » .


531


او را آتش زدند » . هرگاه جمله مزبور كه نويسنده « ظهور الحق » از شريعتمدار نقل كرده درست باشد ؟ . ديگر جسدي براي قدوس باقي نمي ماند كه شريعتمدار بر آن نماز بخواند ؟ شريعتمدار كه بنا به مندرجات « ظهور الحق » آشكارا در روي منبر مسلمين اظهارات قرة العين و فرقه بابيه را تصديق مي كرد چه مانعي داشت كه نماز و دفن جسد قدوس را در روز روشن انجام دهد و آن را به ثلث آخر شب بيندازد ؟ در هر حال آنچه مسلم است اينكه وقايع مزبور ، همچنين وقايع ديگري كه در كتاب « ظهور الحق » ذكر شده از قبيل ازدواج شريعتمدار در سن نود سالگي با خواهر قدوس و نظير اين وقايع كه بظاهر نيز دور از عقل و عادت آن عصر به نظر مي آيد نيز دور از مأخذ و سند تاريخي است . و حتي مخالف با آثار و نوشتجاتي است كه از شريعتمدار در دست است .

« آنچه معروف و مشهور است نوشتجات و كلمات شريعتمدار در « اسرار الشهادة » نيز آن را تأييد مي كند اين است شريعتمدار در واقعه جنگ شيخ طبرسي كه باعث ريختن خون عده اي از مردم جاهل و نادان شده بود به سختي با بابيان و مخالفان آنان مخالفت كرد ، زيرا عقيده اجتهادي وي اين بود كه عوام فرقه بابيه را نبايستي محكوم به لعن و نجاست و مهدورالدم دانست ، شايد به همين جهت بود كه بعدها فرقه بابيه به سوي او گرويدند ، او را حامي خود پنداشتند . . . » ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « شيخيگري و بابيگري » ، ص158



| شناسه مطلب: 73902