بخش 19

قلعه شیخ طبرسی


531


3/الف : حادثه قلعه شيخ طبرسي

هم زمان با وقايع قزوين و بدشت ، به رهبري قرة العين و « ميرزا حسينعلي » و « محمد علي بار فروشي » ، از جانب بابيان مشهد ، به رهبري دومين شخص بابيه « ملا حسين بشرويه ئي » وقايعي تحقق ، و حوادث در شرف وقوع بود .

با توجه به اينكه ، كوشش هاي ملا حسين بشرويه ئي در مشهد ، عاقبت الامر منجر به اجتماع بابيان ، از بدشت و مشهد و مازندران در « نور » و « بار فروش » گرديد ، لذا لازم است به رگه هاي اساسي چنين اجتماعي كه منجر به وقايع خونين ، و خشونت آميز ، « قلعه شيخ


532


طبرسي » گرديد ، به اجمال دوشادوش ديگر وقايع بابيه در مناطق ديگر ، اشاره اي كنيم :

« ملا حسين بشرويه ئي » پس از ملاقات علي محمد شيرازي ، در ايامي كه محبوس فراشان ميرزا حسين خان نظام الدوله بود ، از جانب وي مأموريت يافت تا به عراق و خراسان رفته و به تبليغ علي محمد شيرازي بپردازد .

پس از انتقال علي محمد شيرازي از شيراز به اصفهان ، و حمايت حاكم وقت اصفهان « منوچهر معتمد الدوله » ارمني نژاد گرجي ، كه سياست بازي تبعه روسيه بود ، علي محمد شيرازي مستقيماً در دامن سياست بازان روسي قرار گرفت و به وعده هاي آنان فريفته شد .

به نوشته كتاب « تلخيص تاريخ نبيل » بهائيان قادر به ناديده گرفتن اين حقيقت مسلم نبوده و با توجه به روابط غير حسنه ميرزا آقاسي و منوچهرخان و حمايت روس ها از منوچهرخان ، براي فراهم ساختن اسبابي جهت سرنگوني صدر اعظم وقت و متقاعد كردن محمد شاه قاجار ، به تفويض مقام صدر اعظمي به منوچهرخان تبعه روسيه ، فراز مورد نظر در كتاب مذكور بهائيان را چنين مي خوانيم :

« يك روز معتمد الدوله در حضور مبارك در ميان باغ مشرّف بود عرض كرد : خداوند به من ثروت زياد عنايت كرده نمي دانم به چه راهي آنها را خرج كنم فكر كردم اگر اجازه بفرمائيد اموال خودم را در نصرت امر شما صرف نمايم . . . محمد شاه را تبليغ كنم يقين دارم كه مؤمن خواهد شد و به انتشار امر در شرق و غرب عالم خواهد پرداخت ، آنوقت او را وادار مي كنم حاجي ميرزا آقاسي را كه شخص خائن و مخرب مملكت است معزول كند ، يكي از خواهرهاي شاه را براي شما مي گيرم . . . حكام و ملوك عالم را به امر مبارك و آئين نازنين دعوت مي كنم . . . و اين گروه زشت رفتاري را كه باعث ننگ اسلام هستند از صفحه روزگار برمي اندازم ، حضرت باب فرمودند نيت خوبي كرده اي . . . لكن از عمر من و تو در اين دنيا اين قدرها باقي نمانده و نمي توانيم نتيجه اين اقدامات را كه گفتي به چشم خود ببينيم » . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص196


533


بر اين اساس ، اگر چه چشم انداز علي محمد شيرازي به تحقق چنين امري ، به ظاهر جدي نبود ، اما هواي قدرت ! براي جوان شيرازي تازه به دوران رسيده ، چيزي نبود كه از آن به سادگي بگذرد ، از اين رو « ملا حسين بشرويه ئي » را تأكيد نمود كه خود را به مشهد رسانيده ، پس از تهيه مقدمات و ابلاغ دستور ، از خراسان غائله اي را به راه اندازد . و در اين راه ملا حسين و علي محمد شيرازي ـ چنان يكديگر را وعده مقام و منال داده بودند كه از شور آن ، زمان و حال را درك و احساسي نبود !

« ملا حسين بشرويه ئي » پس از استقرار در مشهد ، نامه هائي به تهران و قزوين و بار فروش نگاشته ، قرة العين و محمد علي بار فروشي را به سوي خراسان دعوت كرده بود . ولي آنان در جهت اجراي اين دستور ، در « بدشت » شاهرود توقف و « فاجعه ي بدشتيان » را موجد و پس از پاشيدگي اجتماع بدشت ، عده اي در انتظار دستور « ملا حسين بشرويه ئي » در مناطق مختلفه خراسان و مازندران صبر و اقامت گزيدند .

« ملا حسين بشرويه ئي » در آغاز اقامت مشهد ، به گفته ي مرحوم « اعتضاد السلطنه » : « به اغواي مردم پرداخت . ملا عبد الخالق يزدي كه يكي از تلامذه ي شيخ احمد احسائي و در توحيد خانه صحن مقدس ، صاحب محراب و مبنر بود نيز از متابعان وي شده و در بالاي منبر سخني چند كه مخالف شرع بود گفته . ملا علي اصغر مجتهد نيشابوري نيز به مكاتيب و ملاقات ملا حسين فريفته گشت و در مسجد نيشابور به گفتار ناسزا پرداخت ، اين خبر در مشهد مقدس مشهور گشت .

علماي مشهد صورت حال را به عرض حشمت الدوله حمزه ميرزا كه در چمن رادكان بود رسانيدند . چون اين خبر بشنيد حكم داد ملا حسين را از شهر مشهد به اردو بياورند و هر كس از مردم مشهد كه متابعت او كرده چنانچه ازو تبري نجويد و باب را لعن نفرستد به سياست رسانند . لاجرم ملا علي اصغر را از نيشابورآوردند و او بي تأمل به مسجد آمده بر منبر رفت به ميرزا علي محمد باب و اصحاب او لعنت كرده آسوده گشت و همچنان چند نفر ديگر درين باب با او موافقت كردند . اما ملا عبد الخالق گفت : من از اين راه برنگردم مگر آنكه علماي بلد با من مناظره نمايند . مردم چون اين كلمات بشنيدند او را از نماز جماعت منع نمودند و حكم شد از خانه خود بيرون نيايد .


534


ملا حسين را نزد حشمت الدوله برده و به قراول انداختند و همچنان بود تا آنكه مشهد به جهت « فتنه سالاري » شورش نمودند . ملا حسين رها شده به مشهد رفت » . ( 1 )

از سوي ديگر ، محمد علي بار فروشي ( قدوس ) كه در مازندران مقدمات را براي تحقق نقشه هاي مصوبه « بدشت » و « بدشتيان » تهيّه ديده بود ، به تصريح نبيل ، در تلخيص تاريخش ، گوئي در همين ايام و هنگام توقف « ملا حسين بشرويه ئي » پس از رهائي از حبس ، در مشهد است كه علي محمد شيرازي با توجه به خبرهائي كه از اقدامات بابيان مازندران و مرگ قريب الوقوع محمد شاه قاجار و حركت وليعهد از تبريز به تهران شنيده بود ، نامه اي خطاب به ملا حسين بشرويه ئي نگاشته و ارسال مي دارد :

« ملا حسين هنوز در مشهد بودند كه شخصي از جانب حضرت باب به مشهد وارد شد و عمامه حضرت باب را كه مخصوص جناب ملا حسين عنايت فرموده بودند به ايشان داد و گفت حضرت اعلي به شما فرمودند كه اين عمامه سبز را بر سر خود بگذاريد و رايت سياه را در مقابل و پيشاپيش مركب خود بر افراشته براي مساعدت و همراهي با جناب قدوس به جزيرة الخضراء ( مازندران ) توجه كنيد و از اين به بعد به نام جديد « سيد علي » خوانده خواهيد شد جناب ملا حسين چون پيام مبارك را از آن قاصد امين شنيد به فوريت امر مبارك را انجام داد و يك فرسخ از شهر دور شده عمامه حضرت اعلي را بر سر گذاشت علم سياه را بر افراشت پيروان خويش را جمع كرد و بر اسب سوار شده همه به جانب جزيرة الخضراء عزيمت نمودند » . ( 2 )

آنچه مسلم است ، فوت محمد شاه قاجار ، فرصتي خاص ، براي همه گروههاي كوشا براي رسيدن به قدرت ، به شمار مي آيد تا از اين دوره فترت ، باري گرفته و دهاني شيرين كنند .

مرحوم رضا قليخان هدايت در خصوص رابطه خبر فوت محمد شاه با تشديد اقدامات ملا حسين بشرويه ئي مي نويسد : « خبر رحلت پادشاه مغفور را شنيد ( ملا حسين بشرويه ئي ) انديشه كرد كه در اين ايام فترت كه هنوز وارث تاج و تخت و وليعهد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « فتنه باب » ، ص35

2 . « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ، ص316


535


جوانبخت از آذربايجان به تهران وارد نگرديد . . . » . ( 1 )

مرحوم اعتضاد السلطنه در كتاب « فتنه باب » ( 2 ) و ميرزا محمد تقي لسان الملك در كتاب « ناسخ التواريخ » ( 3 ) به اين معني اذعان داشته اند . صاحب كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) مي نويسد : « خبر فوت محمد شاه به حضرات رسيد آن جناب حركت نمودند و فرمايش كردند كه انتظار اين خبر را مي كشيدم پس به فيروز كوه نزول اجلال فرمودند . . . » . ( 4 )

دليل انتخاب مازندران براي اجتماع بابيان و خروج از آنجا ، بيش از يك دليل اساسي نداشته است . و آن به گفته مرحوم رضا قليخان هدايت : « حاكم مازندران به ري آمده و حاجي محمد علي بابي در بار فروش رجعتي دارد . اولي آنكه بدان ولايت بي حكمران يعني مازندران كه هر گوشه اش حصني است حصين و هر بيشه اش حصاري رحين روي نهيم و در استعداد خود بيفزائيم . اگر ممكن شود آن شهر را به تصرف گيريم و الا روي به بلد ديگر گذاريم » . ( 5 )

از اين رو ، خروج حاكم مازندران از يك سوي و دوران فترت ناشي از فوت محمد شاه قاجار ، از جانب ديگر ، محمد علي بار فروشي را متقاعد كرده بود كه زمان مقتضي خروج است ؛ لذا نامه اي به ملا حسين بشرويه ئي در بازگشت از بدشت ( 6 ) نوشت كه : « از خراسان حركت نمايند » . ( 7 )

« نبيل » ، در تلخيص تاريخش اضافه مي كند : « خبر توجه جناب ملا حسين با همراهان و نزديك شدنشان به بارفروشي گوشزد سعيد العلماء شد مخصوصاً وقتي كه شنيد جناب ملا حسين از مشهد با علم سياه و عده اي از اصحاب شجاع و بي باك متوجه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روضة الصفا ، ج10 ، ص430

2 . ص27

3 . ج3 ، ص237

4 . ص155

5 . « روضة الصفا » ج10 ، ص420

6 . « ناسخ التواريخ » ، ج3 ، ص240

7 . « نقطة الكاف » ، ص156


536


بار فروش است آتش حسد و غضب در قلبش مشتعل گشت . . . جارچي در شهر انداخت و به مردم اعلان كرد كه در مسجد حاضر شوند . . . بالاي منبر رفت . . . و گفت : أيها الناس بيدار شويد دشمنان ما در كمينند مي خواهند اسلام را از بين ببرند مقدسات اسلامي را محو كنند . رئيس اين جمعيت كه الان به طرف بار فروش مي آيد چندي پيش يك روز به مجلس درس من آمد و در حضور شاگردان نهايت تحقير را نسبت به من اجرا داشت وقتي كه من مطابق ميلش رفتار نكردم خشمگين از مجلس درس بيرون رفت و همت گماشت كه به منازعه من قيام نمايد . . . حالا كه محمد شاه وفات كرده و كارها درهم و پريشان است ببينيد چه خواهد كرد ؟ به محض اينكه ديد محمد شاه از بين رفته با جمعيتي از جان گذشته به طرف ما مي آيد . . . همه شما فردا صبح حاضر باشيد و خود را مهيا كنيد تا جلو اين گروه را بگيريد . . . » . ( 1 )

مرحوم سعيد العلماء ( 2 ) به گفته مرحوم « ميرزا محمد تقي سپهر » در « ناسخ التواريخ » « و ديگر علماي مازندراني كه مكيدت ايشان را از بهر خود برزيادت مي دانستند جمعي از تفنگچيان به حفظ و حراست خويش برگماشتند و صورت حال را به كارداران دولت و سركردگان مازندران بنگاشتند ، شاهزاده خانلر ميرزا كه هنوز حكومت مازندران داشت ايشان را وقعي نگذاشت و كار گزاران او در اين امر مسامحتي كردند و جماعت بابيه از بارفروش بيرون شده و در سوادكوه جاي كردند و بعد از كوچ دادن خانلر ميرزا از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص319

2 . ملاّ محمد سعيد ـ مازندراني بار فروشي ، از اكابر علماي اماميه قرن سيزدهم هجرت ، از افاضل مجتهدين ، در فصاحت و نطق و بيان يگانه ي زمان ، با شيخ مرتضي انصاري معاصر و از تلامذه شريف العلماي مازندراني بود . رياست علمي مذهبي معتدبه داشته و مورد توجهات ناصر الدين شاه قاجار بود . بعضي از اهل خبره او را سنگ شيخ انصاري دانسته بلكه گاهي ترجيحش مي دهند . بالجمله فقه و اصول او مسلم اهل عصر خود بود ، شيخ انصاري با آن همه جلالت علمي كه داشته با حضور وي فتوي نمي داد تا آنكه نامه اي از خود سعيد العلماء در رسيد كه اگر من در اوقات اشتغال علمي اعلم از شيخ بوده ام لكن در بلاد عجم تارك شده ام ولي شيخ هنوز اعلم مي باشد اينك براي تقليد و فتوي متعين مي باشد . حاج ملا محمد اشرفي و شيخ زين العابدين مازندراني از تلامذه سعيد العلماء مي باشند ، وي در حدود سال هزار و دويست و هفتادم هجرت وفات يافت . « مأثر الاثار » و كتاب « ريحانة الادب » ، ج3 ، ص38


537


مازندران به دارالخلافه ديگر باره مراجعت به بار فروش نمود » . ( 1 ) « سعيد العلماء » در بيم شد و به عباسقلي خان سردار لاريجاني مكتوبي كرد چون مكتوب سعيد العلماء بدو رسيد محمد بيك ياور را با سيصد تن تفنگچي لاريجاني به دفع ايشان بيرون فرستاد محمد بيك به قدم عجل و شتاب طي مسافت گرفت و بعد از ورود بدان بلده به منازعات آن جماعت رده بركشيد .

« بالجمله در سر ميدان بارفروش نيران جنگ وجوش اشتعال يافت و بازار قتال و جدال روائي گرفت از دو رويه به جنگ در آمدند و آلات حرب و ضرب به كار بردند در ميانه دوازده تن از اصحاب باب شربت هلاكت چشيد و جماعتي نيز از مردم لاريجان جراحت يافت چون ملا حسين و حاجي محمد علي مقاتلت در ميان شهر را از بهر خويش به زيان كار نزديك دانستند از ميان جنگ رزم زنان و هزيمت كنان به كاروان سراي سبزه ميدان در رفتند و در آنجا از بهر مدافعت سنگرها راست كرده متحصن گشتند » . ( 2 )

در « سبزه ميدان « ملا حسين بشرويه ئي » فرستادند بازار كه آب و ناني تهيّه كرده بياورند مأمورين پس از چندي مراجعت كردند و گفتند نه نانوايان به ما نان دادند و نه مردم گذاشتند آب بياوريم » . ( 3 )

اين تصريح شاهد آن است كه كوشش هاي ملا حسين نتيجه اي در بر نداشت و با تمام كوشش هائي كه از خراسان تا مازندران خود و « محمد علي بار فروشي » از قزوين و تهران و بدشت و مازندران مبذول داشتند ، بابيه نتوانست پس از چهار سال بيش از حدود سيصد چهارصد نفر عوام را گرد نهضتي آورند و يا رفتاري كنند كه عوام الناس نان و آب را از آنها دريغ ندارند .

« در اين وقت عباسقلي خان سردار لاريجاني برسيد و صورت حال را معاينه كرد و رزم آن جماعت را تصميم عزم داد اما ملا حسين چون ورود عباسقلي خان را بدانست و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج3 ، ص240

2 . همان .

3 . « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ، ص330


538


مكشوف داشت كه با اعدادكم و عدد اندك رزم او را نتواند ساخته كرد و در تنگناي بار فروش حمل اين جنگ و جوش نتواند داد حيلتي انديشيد و به نزديك او پيام فرستاد كه ما به هر شهر و ديه كه در رفته ايم سخني جز از در شريعت نگفته ايم و اينكه مردم را به سوي باب مي خوانيم همي خواهيم كه ايشان را از عنا و عذاب برهانيم اكنون كه مردم اين شهر طريق صلاح و فلاح نمي جويند و جان و مال ما را مباح مي دانند ايشان را در تيه خذلان و جهل مي گذاريم و صعب و سهل زمين را در نوشته به جانب ديگر مي گذريم .

عباسقلي خان در پاسخ گفت : كه اين سخن بصواب است ، نيكو آن است كه نخستين بيرون مازندران دعوت خويش آغاز كنيد و امر خود را بساز آريد آنگاه بدان اراضي باز شويد و جماعتي از تفنگچيان لاريجاني برگماشت كه آن جماعت را تا علي آباد كوچ داده از آنجا مراجعت كنند لاجرم ملا حسين و حاجي محمد علي و اصحاب ايشان از بار فروش بيرون شده راه برگرفتند و تفنگچيان نيز تا ارض علي آباد برفتند » . ( 1 )

مقصد نهائي بابيان ، آنچه مسلم كتاب « روضة الصفا » است « عراق » بوده است . و مرحوم رضا قلي خان هدايت در اين خصوص ، ضمن شرح مذاكره ي « عباسقلي خان سردار ، لاريجاني » با زعماي بابيه خاطر نشان مي سازد . « ملا حسين و حاجي محمد علي مازندراني كه رؤساي آن گروه بودند مستدعي شدند كه به جانب عراق روند . سردار لاريجاني مضايقتي نكرد و بر ايشان سخت نگرفت تا اين فتنه فرو خسبد » . ( 2 )

پس از رسيدن بابيان و محافظان آنان ، به « علي آباد » گماشتگان « سرتيپ لاريجاني » بازگشتند . و در همين اوان : « خسرو نام قادي كلائي از قراي علي آباد به طمع اموال ايشان افتاده با جمعيتي دنبال آن كاروان گرفت و به اسم همراهي و محافظت از آنان رشوتي خواست آنان نيز مضايقه نكردند » . ( 3 )

در خصوص چگونگي عاقبت كار اين همراهي و موافقت با « خسرو قاديكلائي »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « ناسخ التواريخ » ، ج3 ، ص241

2 . « روضة الصفا » ، ج10 ، ص431

3 . همان ، ج10 ، ص432


539


مآخذ تاريخي نوشته در آن ايام ( غير بهائي ) به تفصيل سخني نرانده ، ولي مآخذ بهائي در شرح اين ارتباط و نتايج ناشي از آن متناقض و اخبار ضبط شده ، مغاير با هم مي باشد . نبيل ، يا شوقي افندي ! در كتاب : « تلخيص تاريخ » يا « مطالع الانوار » مي نويسد :

« مقدمتاً چند تن از سواران خسرو ( رئيس مأمورين محافظ بابيان ) به راه افتادند جناب ملا حسين و خسرو با هم اسب مي راندند بقيه ي اصحاب از دنبال آنها مي رفتند و باقي سواران خسرو از طرف راست و چپ راه مي پيمودند اين سوارها سرتاپا مسلح بودند . . . خسرو و مخصوصاً از راه جنگل اصحاب را مي برد تا بهتر بتواند مقصود خود را ( يعني كشتن بابيان را ) انجام دهد به محض اينكه اصحاب جناب باب الباب وارد جنگل شدند خسرو وقت را مناسب ديد و به سواران خويش اشاره كرد ناگهان تمام آنها مانند درندگان به اصحاب هجوم نمودند ، عده زيادي را به قتل رسانيدند و به غارت مشغول شدند . . . چون جناب ملا حسين از واقعه آگاهي يافتند از اسب پياده شدند و به خسرو فرمودند : چطور شده كه ظهر گذشته است و ما هنوز به شير گاه نرسيده ايم ، من ديگر با تو نخواهم آمد و احتياجي به كمك و راهنمائي تو و سواران تو ندارم . . . يكي از اصحاب با وفا موسوم به محمد تقي جويني سبزواري . . . چون متوجه شد كه يكي از نوكرهاي خسرو براي او مشغول تهيه ي قليان است نزد او شتافت و گفت خواهش مي كنم قليان را به من بدهي تا براي خسرو ببرم گماشته خسرو قبول كرد ميرزا محمد تقي قليان را گرفت و برد ، در مقابل خسرو گذاشت بعد خم شده آتش سر قليان را پف مي كرد تا خوب بگيرد و ناگهان همانطور كه خم شده بود تا رفت خسرو بفهمد كه چه شد كه ميرزا تقي خان خنجر خسرو را كه به كمرش بسته شده بود از غلاف بيرون كشيد و تا دسته به شكم او فرو كرد ، ملاحسين همانطور كه به نماز مشغول بودند بقيه اصحاب فرياد يا صاحب الزمان بلند كرده به دشمنان خويش حمله ور شدند همه سواران خسرو به قتل رسيدند و هيچكس باقي نماند فقط همان گماشته كه براي خسرو قليان درست مي كرد باقي ماند آنهم سببش اين بود كه خيلي ترسيده خود را به پاي جناب ملا حسين انداخت و اسلحه هم همراه نداشت و از ايشان رجا كرد كه او را ببخشند جناب ملا حسين قليان جواهر نشان خسرو را به همان گماشته بخشيدند سپس به سير خود ادامه دادند و به فاصله يك


540


ميدان مسافت به مقبره شيخ طبرسي رسيدند » . ( 1 )

ولي عباس افندي كه حاضر نيست چنين رسوائي ناجوانمردانه اي را متعرض شود نعل را وارانه زده ، و بر خلاف قول كتاب « تاريخ نبيل » ، مي نويسد :

« به فتواي اشهر علما حكومت عامه ي ناس در جميع اطراف به قوه قاهره بناي تالان و تاراج گذاشتند و سياست و شكنجه نمودند و قتل و غارت كردند . . . در شهرهائي كه معدود قليلي بودند جميع دست بسته طعمه شمشير گشتند و در شهرهائي كه جمعيتي داشتد چون سؤال از تكليف غير ميسر و جميع ابواب مسدود به حسب عقايد سابق ( يعني مسلماني ) به دفاع برخاستند از جمله درمازندران ملا حسين بشرويه ئي و تابعانش را به حكم رئيس الفقهاء سعيد العلماء ، عامه شهر بار فروش هجوم جمهور نمودند و شش هفت نفر را كشتند و باقي را نيز در كار اتلاف بودند كه ملا حسين امر به اذان كرد و دست به شمشير دراز ، جميع فرار اختيار نمودند و اكابر و خوانين به منتهاي ندامت و رعايت پيش آمده قرار بررحلت دادند و خسرو قاديكلائي را به جهت محافظت با سوار و پياده همراه نمودند كه به حسب شروط محفوظ و مصون از خاك مازندران بيرون روند چون خارج شهر شدند و از معابر و طريق بي خبر بودند خسرو سوار و پياده خويش را در جنگل مازندران متفرقاً در كمين نشاند و بابي ها را در راه و بي راه در آن جنگل متفرق و پريشان نمود و بناي شكار يك يك گذاشت چون صداي تفنگ از هرسمت بلند شد راز نهان آشكار گشت و چند نفس مفقود و نفوس ديگر بغتتاً مقتول گلوله شدند ، ملا حسين به جهت جمع آن پريشان امر به اذان نمود و ميرزا لطفعلي مستوفي خنجر كشيد و جگرگاه خسرو دريد ، سپاه خسرو بعضي كشته و برخي در ميدان مصاف سرگشته گشتند ، ملا حسين آن جمع را به قلعه نزديك مقبره شيخ طبرسي منزل داد و چون مطلع بر نواياي جمهور شد در حركت رخوت و فتور نموده بعد ميرزا محمد علي مازندراني با جمعي نيز منضم به آن حزب شده سيصد و سيزده نفر موجودي قلعه شد » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص335

2 . « مقاله شخصي سياح » ، ص49


541


به استثناي توجه به تناقضات موجود بين دو متن رسمي بهائيان ، تأكيد عباس افندي بر « سيصد و سيزده نفر موجودي قلعه شد » قابل تأمل است .

مآخذ معتبر تشيع متفق القولند كه روايات متواتري در ميان آثار اهل بيت مسطور است كه اصحاب حضرت قائم حجة بن الحسن العسكري پس از خروج و ظهور ، سيصد و سيزده نفر هستند ، كه در مكه به محض اعلان ظهور ، اطراف حضرت را گرفته و به ياري او خواهند شتافت .

بهائيان به خاطر آنكه وقايع تاريخي خود را با روايات مسلم شيعه تطبيق دهند ، قلم را به نگارش موضوعاتي اختيار كردند كه هر پژوهنده اي از ملاحظه آنها شرمنده و از چنين وصله كاري هائي ، حيرت زده مي شود .

« ميرزا حيدر علي اصفهاني » بهائي در كتاب : « دلائل العرفان » مي نويسد : « و سيصد و سيزده نفر از اطراف عالم از نقباء و نجباء حولش مجتمع مي شوند . اين در شيخ طبرسي كه طبرستان است جمع شدند و به خونشان شهادت دادند » . ( 1 )

صاحب كتاب « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) بياني را متذكر مي شود كه تكميل كننده تصريحات ميرزا حيدر علي اصفهاني است : « مراد از حضرت قائم كه رجعت حضرت رسول الله بوده باشد . همان حضرت قدوس ( محمد علي ) بودند . و جناب ذكر رجعت حضرت امير المؤمنين . . . » ! . ( 2 )

دليل مذكور از نظر صاحب كتاب : « تاريخ قديم » : « . . . دليل چهارم آنكه سيصد و سيزده تن نقباء در حول ايشان جمع شدند و جان باختند » . ( 3 ) و چون توجه به احاديث مهم كتاب هاي موثق شيعه داشته كه اينان در مكه دور امام را خواهند گرفت ، راهي جز اين نديده كه بگويد : « ايشان طي ارض انجماد را نمود . . . » . ( 4 )

با توجه به اين نصوص محمد علي ( قدوس ) بازيگر نمايش بدشت ، از يك سوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مقاله شخصي سياح » ، ص61

2 . ص153

3 . همان .

4 . همان .


542


حضرت محمد بن عبد الله است كه رجعت كرده ! و از سوي ديگر حضرت قائم حجة بن الحسن العسكري ( عليه السلام ) است . و سيصد و سيزده نفر طبق حديث اطرافش را گرفتند و عاقبت الامر پس از واقعه خونين قطعه طبرسي « سعيد العلماء كرد آنچه كرد . و حضرت قائم موعود را شهيد كردند » ( 1 )

اكنون بايست ديد حسين بشرويه ئي از نظر بهائيان چه مقامي را داشته است .

صاحب كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) مي نويسد : « و فرمودند ( منظور قدوس ) و الله اين مي باشد ( بشرويه ئي ) حسين مظلوم و ليس بدجّال ، بعد از آن من ديدم كه در بحار اين حديث از معصوم رسيده كه در زمان رجعت ، جناب سيد الشهداء در كربلاء رجعت مي فرمايد ، در ركاب ظفر انتساب حضرت قائم ، لشكر مخالف نيز رجعت نموده به جناب سيد الشهداء مي گويند كه اين دجال مي باشد ، و حضرت قائم قسم ياد مي فرمايند كه والله اين حسين مي باشد و دجال نيست ، آن قوم ظالم قبول نمي كند و جناب سيد الشهداء را شهيد مي كنند و حضرت قائم طلب خون آن حضرت را مي كنند ، و مدت چهل روز بعد از شهادت آن جناب عالم هرج و مرج مي باشد ، و همين بوده مراد ائمه طاهرين . . . » . ( 2 )

از سوي ديگر قدوس ( محمد علي بارفروشي ) طبق تصريح همين مأخذ موثق بابيان ، خطاب به پدر خود مي گويد : « بدان كه من پسر شما نيستم . . . و منم حضرت عيسي و به صورت فرزند تو ظاهر گرديده ام و تو را از باب مصلحت به پدري اختيار نموده ام » . ( 3 )

بر اين اساس :

1 ـ محمد علي بار فروشي از نظر بهائيان و بابيان ، حضرت محمد بن عبد الله و حجة بن الحسن العسكري ، و حضرت عيسي بن مريم است !

و آقاي حسين بشرويه ئي ، حضرت امام حسين عليه السلام است كه رجعت كرده !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مقاله شخصي سياح » ، ص201

2 . همان ، ص169

3 . همان ، ص199


543


اولا : ـ در مورد سيصد و سيزده نفر كه در احاديث آمده است بايست در نظر داشت كه از نظر كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) در هنگامي كه به ذكر كشته شده هاي قلعه طبرسي ـ كه مورد بررسي قرار خواهم داد ـ مي پردازد ، بي آنكه در حافظه سپرده باشد ، عدد سيصد و سيزده نفر دليل حضرت قائمي حضرت قدوس شده است ، در طول صفحات ( 153تا195 ) كتابش ، حدود سيصد و پنجاه نفر را ذكر مي كند كه از كشته شده هاي قلعه شيخ طبرسي است . و ما در كتاب « تاريخ شهداي امر ـ وقايع قلعه شيخ طبرسي » نوشته : محمد علي ملك خسروي نوري بهائي ، بي آنكه متوجه تصريحات ديگر زعمايشان شود تحت عنوان : « اينك شرح حال اصحاب قلعه ( اعم از شهداء و بقاياي سيف ) تا آنجائي كه مقدور گشته مي پردازيم » دقيقاً تعداد سيصد و چهل و چهار اسم را به تفصيل و به تفكيك ولاياتشان و شرح احوالشان ، آمار مي دهد . ( 1 )

تازه در آخر كتاب مذكور ، اضافه بر تعداد سيصد و چهل و چهار نفر مورد شرح ايشان ، به نقل از « حاج نصير قزويني » كه يكي از ياران قلعه شيخ طبرسي بوده ، و صورت كاملي از شركت كنندگان را از برداشته است ، و فرزندش « علي ارباب » در ضمن شرح حال پدر خودش آن صورت به يادگار مانده را ثبت و ضبط كرده است ، به استثناي سيصد و چهل نفر مندرج در كتاب ، « محمد علي ملك خسروي نوري » بيست و سه نفر ديگر مي بايست اضافه گردد ، كه اگر چه شرح حالشان در دست نيست ، ولي به هر حال مورد احتمال جدي بهائيان بوده است كه آن را در آخر كتاب مذكور چاپ و نشر داده اند .

و . . . . . . .

ثانياً واقعه قلعه شيخ طبرسي ، در زماني به وقوع پيوسته است كه علي محمد شيرازي در همان اوان ، تازه ادعاي قائميت كرده بود ، ولي يكباره ( 2 ) ( صفحه 153 ـ نقطة الكاف ) قدوس قائم مي شود و علي محمد شيرازي ( جناب ذكر ) حضرت امير المؤمنين علي بن ابي طالب !

ولي بابيان و بهائيان ، تا اينجا نقششان تمام نمي شود ، براي اينكه توجيهي از اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج2

2 . ص153


544


رجعت ها كنند ، علي محمد شيرازي طبق تصريح صفحه 207 ، كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) باب قدوس ( محمد علي بار فروشي ) تلقي شده ، و پس از قدوس ، دوباره « قائميت در هيكل حضرت ذكر ( علي محمد شيرازي ) ظاهر شد . . . » ( 1 ) !

نويسنده اين سطور كه ساليان متمادي در آثار ملل و نحل كوششي داشته است ، به صراحت مي تواند اذعان كند كه تاكنون هيچ مسلك ومذهب و مكتب و . . . در اين قلمروي شرق جهان به وجود نيامده كه به اندازه بهائيت سخن هاي بي اساس و واهي داشته باشد !

جالب تر از اينها و عجيب تر از رجعت ها ، دعوي رجعت عيسي مسيح است . گيرم كه قدوس عيسي مسيح است ؟ ! پس چطور مي شود كه از 18 سال بعد از اين قضيه ميرزا حسينعلي در نامه اي كه به پاپ مي نويسد و متن آن در كتاب : « مبين » از آثار جمال مبارك . مندرج و مضبوط است ، ادعاي رجعت مسيح را دارد ؟ :

« يا باباً اخرق الاحجاب قدأتي رب الارباب في كل السحاب وقضي الامر من لدي الله المقتدر المختار اكشف السبحات بسلطان ربك ثم اصعد الي ملكوت الاسماء و الصفات كذلك يامرك القلم الاعلي من لدن ربك العزيز الجبار انه اتي من السماء مرة اخري كما اتي منها اولي مرة اياك لن تعترض عليه . . . » . ( 2 )

( اي پاپ پرده ها را بدر تا مطلب بر تو آشكار گردد به تحقيق آمد رب الارباب ( يعني حضرت مسيح كه خود بهاء است ) در سايه ي ابر و گذشت امر از جانب خداي مقتدر مختار ، باز كن سبحات را به سلطنت پروردگارت . پس صعود كن به سوي ملكوت اسماء و صفات اينطور امر مي كند تو را قلم اعلي از طرف پروردگارت كه عزيز و جبار است اينكه مسيح آمد از آسمان يك بار ديگر همچنان كه آمد از آسمان در مرتبه ي اول ـ مبادا به او اعتراض كني )

به هر حال بگذريم و باز گرديم به وقايع « قلعه طبرسي » . نبيل ! عقيده ي بهائيان را در خصوص وقايع مذكور چنين مي آورد : ملا حسين بشرويه ئي دستور داد كه : « مقبره شيخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص207

2 . « مبين » ، ص49


545


را به شكل قلعه محكمي براي دفاع درآورد او نيز مطابق دستور به كار مشغول شد هنگام غروب آفتاب دسته اي از سواران از ميان جنگل اطراف مقبره شيخ را احاطه كرده و فرياد برآوردند ما اهل قاديكلا هستيم براي خونخواهي خسرو آمديم . . . اصحاب ناچار براي دفاع شمشير را از نيام كشيدند . . . و به آن مردم خونخوار كه به سختي هجوم كرده بودند حمله كردند دشمنان فرار نمودند . . . و فوراً همه آنها ناپديد شدند رئيس اصحاب در اين حمله « ميرزا محمد تقي جويني » قاتل خسرو بود اصحاب براي اينكه مبادا مهاجمين دوباره هجوم كنند آنها را تعقيب كردند تا قتل عام نمايند » . ( 1 )

بابيان چون بناي تعرضات نهادند . و بر خلاف قولشان به « عباسقلي خان سردار لاريجاني » بجاي رفتن به عراق ، قلعه شيخ طبرسي را آماده ي تعرضات خود نمودند و اين اعمال مقارن سال اول جلوس ناصر الدين شاه قاجار در 1264 هـ . ق ، بود . به گفته مرحوم « رضا قليخان هدايت » : « كارگزاران دولت به فكر انعدام اين طايفه افتادند نواب امير زاده مهدي قلي ميرزا را به جاي نواب خانلر ميرزا حكمران سابق مازندران مأمور داشتند و به اكابر آن ولايت در باب قلع و قمع اين طبقه ولحقه ، فرمان صادر شد و به حاجي مصطفي خان سورتيج اشارت رفت كه جمعيتي با محسن خان يا آقا عبد الله برادران خود در علي آباد حاضر كند تا حاكم و سردار و ديگران از اطراف اجتماع كرده به دفع و رفع اين فتنه پردازند آقا عبد الله و ميرزا آقا وزير مازندران زدوتر از ديگران به قريه افراي نظر عليخان كرايلي رفته كار جماعتي سپيد جامه سياه نامه را سهل انگاشتند . باران شديدي مي باريد و چند تن به ساختن سنگر و سيبه رفتند و شب در آمده ديگر روز ملا حسين بر سرسنگر آمده چند نفر را بكشته آقا عبد الله از « افرا » روانه شده شليكي به بابيه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تلخيص تاريخ نبيل زرندي » ، ص339 ، عبد الحسين آواره در كتاب : « كواكب الدريه » ج1 ، ص144 ، مي نويسد : « قبل از محاصره شدن به قدر مقدور آذوقه و ذخيره در قلعه فراهم كرده حتي گاو و گوسفندان خود را به قلعه آوردند و علي المشهور در ابتداي ورود به قلعه چهل گاو شيرده ، چهارصد رأس گوسفند و مقدار كافي برنج همراه آوردند ، اما اسلحه ايشان در ابتداء منحصر به شمشير بود . اخيراً پنجاه قبضه تفنگ و مقداري سرب و باروت تدارك كرده فقط برج ها را مواظب مي شدند كه كسي نزديك نيايد و عقب نشاندن سپاه را با حملات نزديك و دست به گريبان و به كار بردن شمشير متصدي مي گشتند و فقط چهل رأس اسب دارا بوده ما بقي كلاّ پياده بودند . »


546


كردند و آنها بي دغدغه پيش آمدند ملا حسين جواني افغان را به شمشير زد و بر آقا عبد الله تاخت تفنگچيان سورتيج از پيش بابيه فرار كردند .

و آقا عبد الله چون تنها بماند به توت زاري گريخت ملا حسين در او رسيده شمشيري به وي زده وي را كشت به افرا رفتند و افرا را آتش زدند و ميرزا آقا و ديگران فرار كردند ، بنه و اسباب و اسلحه فراريان به تصرف بابيه در آمد و هر كس را ديدند كشتند حتي اطفال رضيع و زنان فرتوت ابقا ننموده و غارت كردند . پس از قتل و حرق و غارت به قلعه مستحدثه محكمه خود برفتند و اين خبر به اطراف رفت و مزيد وحشت قلوب گرديد » . ( 1 )

در مورد قتل عام اهالي قريه « افرا » توسط بابيان ، ميرزا محمد تقي لسان الملك تصريحاتي دارند ، كه توجه به آن مزيد استفاده از متن روضة الصفاي مرحوم رضا قليخان هدايت است !

« اصحاب ملا حسين پياده و سواره از دنبال ايشان شتاب گرفتند و همچنان از گرد راه به قريه افرا در رفتند . و نخستين تفنگچيان را عرصه تيغ ساختند پس به كار اهل قريه پرداختند بر كودك شيرخواره و زنان بيچاره و پير مردان فرتوت رحم نكردند اناثاً و ذكوراً ، صغاراً و كباراً تمامت جانداران آن قريه را به شمشير و خنجر پاره پاره كردند آنگاه آتش به قريه در زده تمامت خانه و سراي و باغ و بستان را بسوختند و ديوارها با خاك پست كردند و اموال و اثقال نساورجال را به نهب و غارت برگرفتند و برفتند » . ( 2 )

انعكاس چنين واقعه اي شنيع ، افكار عمومي مردم ايران را خاصه در مناطق شمالي كشور ، به خود جلب كرد و نسبت به وقوع آن نفرتي خاص ، عموم را فرا گرفت ، و ناصر الدين شاه قاجار را كه كاملا به اصل و ريشه چنين ماجرائي واقف و آگاه بود ، مصمم نمود ، تا جهت رفع غائله اي در صدد قتل عام شيعيان ، و مردماني قتال پيشه و رجعتي ، اراده اي مقتضي ، امر به ابلاغ دهد . از اين روي « تمام اكابر و عساكر مازندران با نواب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج10 ، ص433

2 . ج3 ، ص246


547


مستطاب مهديقلي ميرزا از راه فيروزه كوه و سرتيپ لاريجاني از محل خود مأمور به محاصره حصار شيخ طبرسي شدند و در يك فرسنگي شيخ طبرسي نزول فرمود و به تهيه اين كار پرداخت چون شب در آمد ، ملا حسين بشرويه ئي و حاجي محمد علي مازندراني شبانه به سيصد كس از بابيان به شبيخون ملازمان نواب والا كه در خانه هاي قريه واسكس متفرقاً منزل گرفته بودند مستعد شدند و از آنجائي كه ملازمان ركاب نيز خسته و مانده و از راهي دور رانده در خواب غفلت رفته بودند ناگاه آن طايفه جسور و گروه مغرور به سراهاي قريه واسكس در رسيدند و به آن قريه در آمده آتش در سراها زدند و دست به شمشير بردند به يك بار خانه ها افروخته شد و اهالي آنها سوخته بيست و پنج كس از ملازمان ركاب نواب مهديقلي ميرزا در دست بابيه به قتل آمدند و دو نفر از ابناي شاهزادگان كه در خدمت نواب والا بودند در بالا خانه ماندند و بيرون رفتند نيارستند تا سوختند و آوازه در افكندند كه مهديقلي ميرزا كشته شده است پس عمارت بيروني را تصرف كردند و ميرزا عبد الباقي مستوفي و ديگران را كشتند و به اندروني منزل خاصه نواب والا ريختند دو سه نفر را نواب والا به تفنگ مقتول كرد و ملازمانش گريختند و بابيه غلبه كردند اميرزاده خود را به زير افكنده از طرف صحرا خود را به ساري رسانيد و كل ملازمان ركابي فرار كرده متفرق شدند و آغروق و اسب ويراق همراهان نواب والا به تصرف بابيه در آمده با غنيمت بسيار به قلعه باز گشتد .

چون كار خوارج بابيه بدين گونه قوت گرفت وصيت صلابت و مهابت اين فرقه در طبرستان شيوع يافت علما و عموم سكنه بعيد و قريب متوهم شدند . به حكم اعلي حضرت اقدس پادشاهي و اهتمام جناب جلالت پناهي امير اتابك ، ديگر باره نواب مهدي قلي ميرزا و سردار لاريجاني و ميرزا كريم خان اشرفي و محسن خان هزار جريبي و ساير سركردگان مازندران حتي كرد و ترك و افغان و كرايلي مأمور به مدافعه خوارج شدند و به هر يك تأكيدات اكيده رفته مقارن اين حال خبر رسيد كه سردار لاريجاني با جمعيت خود وارد قلعه شيخ طبرسي شده محسن خان هزار جريبي و محمد كريم خان اشرفي و جماعتي از افاغنه و قاديكلائي مأمور شدند كه با قشون خود به اردوي


548


سردار ملحق شوند . خليل خان سواد كوهي نيز بديشان پيوست و در اين چند روز پنداشتي احدي در قلعه نيست بلكه اظهار خوف مي نمودند تا در غفلت و غرور سپاهيان بيفزايند ملا حسين بشرويه ئي شبي غافل از معابر قلعه عبور كرده با جماعتي از دليران آن طايفه از سواره و پياده كه حربه آنان غالباً كتاره هاي درخشنده و تيرهاي برنده و نيزه هاي درنده بود كه به عرف طبرستان پيشدار خوانند خيك هاي نفت برداشته بي خبر و بي همهمه از دروازه غربي قلعه بيرون آمده در آن شب كه دهم شهر ربيع الاول سنه 1266 بود بر سر اردوي مذكور آمده خود با سواران طرف غربي اردو را گرفته كه اگر كسي فرار كند به قتل آورد اهالي اردو به خواب بودند و طوايف ترتيبي داشتند جماعت اول سواد كوهي بودند بابيه داخل اردوي آنها شده چنانكه رسم آنان بود صيحه زدن گرفتند و دست به شمشير و كتاره و تبر و بيشدار بر آوردند جمعي را بكشتند و اردوي طوايف سواد كوهي را بر هم زدند و ايشان را از پيش برداشته داخل قاديكلائي نمودند و هر دو را هزيمت داده به سورتيجي و اشرفي ملحق كردند و كل آنان را از جاي كنده داخل لاريجاني نمودند همهمه برداشتند و ولوله در افكندند خيك هاي نفت را بر اماكن چوبين سپاهيان ريخته آتش در زدند صحرا شعله زاري روشن شده و جنگ در گرفته سردار لاريجاني اردوئي بهم بر آمده و دوست و دشمن تارو پود شده ديد رعايت حزم را با جماعتي از ميان اردو به كناري كشيده و به شليك پرداخت . جمعي از لاريجاني و هزار جريبي در دست آن طايفه غدار از پاي در آمدند ، از آتش زدن خانه هاي چوبين صحرا روشن شد و تا صباح جنگ محكم بود ، ملا حسين بشرويه ئي داخل اردو شد پيرامون خود را به قتل و غارت تحريك مي نمود ، چون اردو از شعله آتش روشن بود ميرزا كريم خان اشرفي و آقا محمد حسن لاريجاني كه در كنار اردو به افكندن تفنگ و گرم كردن هنگامه جنگ ثابت قدم بودند سواري سبز عمامه ، سفيد جامه ديدند كه شمشير بر كشيده پيادگان و سواران را به محاربه و مضاربه دل همي دهد و فرمان او به طبع همي برند ، دانستند كه ملا حسين موسوم به سيد علي اعظم وي خواهد بود ، سينه او را هدف گلوله بلا كردند چون تفنگ ميرزا كريم خان اشرفي رها شد وي دستي بر سينه خود نهاده محقق شد كه گلوله بر سينه وي رسيده سردار لاريجاني و آقا محمد حسن نيز او را به نظر گرفته


549


تفنگ رها كردند تير بر نشان آمده شكم او را بدريد » . ( 1 )

صاحب كتاب « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) نيز اين بيان مرحوم رضا قليخان هدايت را تأييد مي كند كه : « عباسقلي خان . . . به روشنائي آتش افتاده آن جناب را به نظر آورد . . . تيري به جانب ايشان انداخته ، از قضا سينه مبارك ايشان آمده و جراحت كلي رسيده باز هم تيري خالي نمود آن هم كارگر گرديد . . . » . ( 2 )

البته مؤلف كتاب مذكور به اقوال ديگران توجه ننموده است كه تير اول را ميرزا كريم خان اشرفي رها كرده بود و تيرهاي بعدي از آن آقا محمد حسن لاريجاني . . . بوده است .

مرحوم ميرزا محمد تقي لسان الملك تير اول را هم قول صاحب « روضة الصفا » از آن ميرزا كريم خان اشرفي دانسته . ولي تيرهاي بعدي كه در واقع كار ساز اصلي بودند ، از آقا محمد حسن لاريجاني مي داند . ( 3 )

ملا حسين بشرويه ئي در آخرين لحظات جان دادن « محمد علي بار فروشي » ( قدوس ) را جانشين خود قرار داده ، ( 4 ) و يارانش را با سخناني چنين ، مانع از تزلزل روحيه ي آنها شد :

« و عمّاقريب بر مازندران بلكه بر ايران مسلط خواهيد شد و در ركاب صاحب الزمان شمشير خواهيد زد . . . » . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « روضة الصفا » ج10 ، ص434

2 . ص172

3 . ج3 ، ص251 ، عبد الحسين نوائي در ذيل كتاب « فتنه باب » ، نتيجه تحقيق خود را در خصوص ضارب اصلي ملاحسين چنين مي نويسد : « قاتل ملا حسين به روايت خود بابيه ، عباسقلي خان لاريجاني بوده نه كريم خان اشرفي يا محمد حسن خان لاريجاني . در ضمن تحقيق هم كه به توسط نگارنده ي اين سطور در شاهي از نواده عباسقلي خان صورت گرفت ، ايشان نيز همين نظر را تأييد كردند كه چون ملا حسين آن شب بر اسبي قزل سوار بوده شناخته شده و عباسقلي خان از بالاي درختي او را هدف ساخته است .

4 . علي محمد شيرازي ، پس از مردن ملا حسين و بحراني شدن وضع قلعه ، دستوري صادر كرد : « بر همه مؤمنين واجب است كه براي مساعدت جناب قدوس به مازندران بروند زيرا اطراف قدوس و اصحاب را قواي دشمنان خوانخوار و بي رحم احاطه كرده . » = « نبيل زرندي » ، ص430

5 . « روضة الصفا » ج10 ، ص439


550


پس از دفن پنهاني ملا حسين بشرويه ئي در پاي ديواري از استحكامات قلعه شيخ طبرسي به گفته صاحب كتاب « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) : « حضرت قدوس ( محمد علي بار فروشي ) شمشير و عمامه آن جناب را به جناب ميرزا محمد حسن كرم فرمودند ايشان را سپهسالار جند حق نمودند . . . » . ( 1 )

از آن سو مرحوم ميرزا محمد تقي خان لسان الملك ، درباره وقايع پس از شبيخون بابيان و شكست عباسقلي خان مي نويسد : ( 2 )

« شاهزاده مهديقلي ميرزا قبل از آنكه از شبيخون جماعت بابيه و شكستن عباسقلي خان و لشكريان آگاه شود با لشكري ساخته از شهر ساري بيرون تاخت و به آهنگ قلعه شيخ طبرسي راه بريده در سرخه كلاي جاي كرد و روز ديگر لختي راه به پيمود مكتوب عباسقلي خان با چند نيزه سر از جماعت بابيه بدو آوردند و عباسقلي خان از بيم آنكه مبادا لشكر شاهزاده هراسناك شوند ، و از گرد او پراكنده گردند ، هيچ از جلادت بابيه و هزيمت خود ياد نكرد . »

« شاهزاده چنان دانست كه فتح قلعه شيخ طبرسي و قلع طايفه بابيه بسيار سهل است و در قطع مسافت شتاب گرفت كه مبادا فتح قلعه و قمع بابيه به نام عباسقلي خان بر آيد و تاپل قراسوء علي آباد چون برق و باد همي براند در آنجا عبد الله خان افغان از راه برسيد و ميرزا عبدالله نوائي را از حقيقت حال آگاه ساخت و اين هر دو تن به اتفاق شاهزاده را به كناري آورده پرده از راز برگرفتند . »

« مهديقلي خان ميرزا بر جاي سرد شد و كار را ديگر گون يافت . »

« پس از شاهزاده چهار روز در كياكلا اوتراق كرد و كار لشكر بساخت و روز پنجم از آنجا كوچ داده با سپاه سوار و پياده به كنار قلعه شيخ طبرسي آمد و بدن هاي كشته گان را سوخته و بعضي را نيم خورده جانوارن معاينه كرد و سرهاي ايشان را بر سر چوب ها نگريست كه از پيش روي قلعه چون درختستاني پديدار بود هولي عظيم در دل او جاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ص180

2 . ناسخ التواريخ ، ج3 ، ص253


551


كرد و روا ندانست كه بي سنگري و حصني در كنار آن قلعه اوتراق كند ، لاجرم از آنجا عبور كرده يك فرسنگ از آنسوي تر ، به قريه كاشت در آمد و در آنجا دو ساعت از شب گذشته با عباسقلي خان ديدار كرد و سه روز در آنجا توقف نموده به فراهم كردن سپاه پرداخت و جماعتي از پي جماعتي بدو پيوست » .

« آنگاه سنگري محكم در برابر قلعه شيخ طبرسي بر آوردند و روز چهارم با لشكري كينه توز به كنار قلعه آمد » .

« عباسقلي خان لاريجاني و نصر الله خان بندپي و حاجي مصطفي خان را با تفنگچي اشرفي و سورتي و لشكر دودانكه و بالارستاقي و جماعت كرد و ترك مأمور به محاصره ساخت و هر يك را به جانبي از قلعه برگماشت و فرمان كرد تا به حفر خندق و مارپيچ دام برزنند و بروج محكم بر آورند و جماعت بابيه را از دخول و خروج قلعه خود دفع دهند . »

« چون كار بدينجا رسيد حاجي محمد علي حكم داد تا در شب هاي تاريك خاكريزهاي پس ديوار قلعه را چنان مرتفع كردند كه ديگر ساحت قلعه ديدار نمي شد و اصحاب او آسوده در ميان قلعه به درنگ و شتاب بودند » .

« در اين وقت شاهزاده از كارداران دولت خواستار آمد تا دو عراده توپ و دو عراده خمپاره و قورخانه لايق بدو فرستادند و يك تن از مردم هرات آلتي از بارود تعبيه كرد كه آن را آتش زده به جانب قلعه روان مي داشت و هفتصد ذراع مسافت را قطع كرده به ميان قلعه فرود مي آمد و خانه هائي كه جماعت بابيه از چوب و خس و خاشاك پرداخته بودند آتش در مي زد بدين صنعت هر خانه كه در آن قلعه بود سوخته شد و از جانب ديگر گلوله توپ و خمپاره در ميان قلعه تگرگ مرگ مي باريد » .

« حاجي محمد علي چون اين بديد از قلعه شيخ طبرسي كه نشيمن داشت بيرون شد و در ميان خاكريز قلعه منزل كرد و اصحاب در نقب هائي كه كنده بودند جاي گرفتند چنانكه هيچكس را از توپ و خمپاره آسيبي نبود در اين وقت جعفر قليخان بالارستاقي هزار جريبي به لشكر گاه آمد و بر حسب امر شاهزاده جانب غربي شيخ طبرسي را نزديك به قلعه بنيان برجي كرد و در مدت سه روز برجي عظيم بر آورد . شاهزاده فرمان كرد كه


552


هم اكنون بايد راه سنگر گيرند سربازان را كه نيروي باز پس شدن نبود هر كس به گوشه اي مي گريخت و به خواب مي رفت » .

« جعفر قليخان و ميرزا عبد الله به زحمت فراوان با سي و پنجمين سرباز از لشكرگاه روانه ي سنگر شدند و هر يك در برج خود جاي كردند و سربازان ايشان نيز بعد از ورود به برج هر كس به پشت افتاده بغنود جماعت بابيه ، چون قلت عدد و غفلت ايشان را تفرس كردند دويست تن مرد كار آزموده از راه خندق بيرون شد و ناگاه صيحه زنان يورش افكندند » .

« در اين گيرودار اصحاب حاجي محمد علي از فراز ديوار قلعه مانند تگرگ همي گلوله بباريدند تا مبادا از لشكرگاه كسي به مدد ايشان آيد بالجمله بعداز قتل طهماسب قليخان و جراحت جعفر قليخان مردم بابيه از برج بيرون شده راه قلعه خويش برگرفتند . بعد از عبور بابيه ميرزا عبد الله جعفر قليخان را از خندق برآورده بعد از دو روز او را به جانب ساري كوچ دادند . مهديقلي ميرزا چون اين بشنيد در خشم شد و گفت چرا بي اجازت من او را كوچ داديد و كس بفرستاد او را به لشكرگاه مراجعه دادند ازين شدن و آمدن در آن شب در گذشت » .

چون چهار ماه از مدت محاصره قلعه شيخ طبرسي گذشت از يك سوي بابيان با تمام شدن آذوقه روبرو شدند . و از سوي ديگر به گفته مرحوم « اعتضاد السلطنه » موجد شد تا « شاهنشاه به اهل مازندران خشم فرموده ، سليمان خان افشار را فرمان داد تا با لشكري خونخوار به جانب مازندران روان شود » . ( 1 )

و اما در خصوص وضع بابيان پس از اتمام آذوقه ، كتب بابي و بهائي به تفصيل به شرح آنان در چنين موقعيتي خاص پرداخته اند .

صاحب كتاب : « تاريخ قديم » ( نقطة الكاف ) مي نويسد : « همين كه آذوقه بر ايشان تنگ شد و اوضاع ذلت رخ داد خدمت آن حضرت ( محمد علي بار فروشي ) عرض نمودند كه اسب ها را گرسنگي تلف مي كند ، فرمودند هر چه لاغر مي باشد از قلعه بيرون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كتاب : « فتنه باب » ص55


553


نمائيد و هر چه ساز مي باشد ذبح نمائيد و بخوريد . . . » . ( 1 )

لذا وقتي بسياري از بابيان عملا با نابودي غير قابل اجتناب روبرو شدند و وعده هاي زعماي بابي مبني بر تسلط بر حكومت مركزي و گرفتن مقامات و تصاحب اموال ، بي اساس از آب درآمد و زبان به اعتراض گشودند ، زعماي بابي ، از آن وعده ها تأويلاتي كردند كه « سلطنت سلطنت باطني است . . . » ( 2 ) ترك قلعه كردند ، گريخته ، و يا به سپاه اردوي دولتي بازگشتند . از اين روي به گفته مرحوم « اعتضاد السلطته » : « در اين موقع معلوم شد كه آذوقه قلعه گيان تمام شده چند روز ديگر از شدت گرسنگي تباه خواهند گرديد و يا پناه خواهند آورد بدين جهت ترك يورش كردند و در سختي محاصره كوشش نمودند و از طرف بابيه چون هر خبر كه حاجي محمد علي آورده بود به كذب و دروغ بود بر اصحاب معلوم افتاد و از اين عقيدت سستي گرفتند . اما هيچ كس را ياراي سخن گفتن نبود . چه اگر از كسي مخالفتي معلوم مي شد به حكم حاجي محمد علي او را مي كشتند . لاجرم بابيه به جان آمدند و در نهان از پي چاره مي كوشيدند . نخستين آقا رسول كه يك نفر از بزرگان آن جماعت بود و از خود سي نفر مرد جنگي داشت از شاهزاده امان طلبيد . او را امان داده وي مطمئن خاطر گشته مردم خود را برداشته روانه لشكرگاه گشت چون به لشكرگاه نزديك شد يك نفر از مردم لاريجاني بي اجازت شاهزاده او را هدف گلوله ساخته و ديگر تفنگچيان به سوي او و مردم او تفنگ ها انداختند و جمعي را مقتول ساختند چند نفر كه زنده ماندند به سوي قلعه مراجعت كردند . بابيه گفت كه شما مرتد شديد و به جانب دشمن شتافتيد . اكنون قتل شما واجب افتاد . پس همگي را به قتل آوردند » .

« بعد از آن رضاخان پسر محمد خان مير آخور كه به جماعت بابيه پيوسته بود ، او نيز از شاهزاده امان گرفت و با دو نفر از مردم خود به لشكرگاه آمد . شاهزاده او را به هادي خان نوري سپرد كه او را نگاهداري نمايد . جمعي ديگر از بابيه ، بالشكري كه در سنگرها بودند طريق موافقت جستند و اجازت حاصل كردند كه از قلعه راه فرار پيش گرفته و به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتنه باب ، ص185

2 . « نقطة الكاف » ص185


554


مساكن خويش پيوندند » .

« پس از اين واقعه ، علف و آذوقه بابيه يكباره روبه تمامي آورد بطوري كه علف زمين را هر چه يافتند بخوردند و هر چه درخت در قلعه بود پوست و برگ آن را قوت خود كردند و از آلات و ادوات چرم هر چه داشتند نيم جوش ساخته خوردند و هر قدر استخوان در قلعه بود سوزانيده و با آب مخلوط كرده خوردند و اسب ملا حسين را كه با ضربت گلوله مرده بود و براي حشمت ملا حسين آن را به خاك سپرده بودند ، در آورده گوشت گنديده او را با استخوان به قسمت بردند با اين همه دست از جنگ برنداشتند » .

« لشكريا ن در طرف غربي قلعه شيخ طبرسي از بهر خود قلعه بنا نهادند كه خندق آن ده ذرع عمق و ده ذرع عرض داشت و جسري از چوب بر خندق بسته بودند . ناگاه سه نفر از بابيه صيحه زنان بر آن قلعه بر آمده حمله بردند . ميرزا عبد الله از خوف ، آن جسر چوبي را به ميان خندق افكند . بابيه راه عبور نيافتند و مراجعت كردند . اما آن سه نفر كه به ميان قلعه بودند ، شمشير كشيده به جنگ در آمدند و چند نفر از تفنگچيان را جراحت رسانيده و يك نفر از ايشان به فراز قلعه بر آمده فرياد برداشت كه برج را گرفتم . بشتابيد و به قلعه در آئيد و بابيه از بيرون قلعه و لوله افكندند و يك نفر از تفنگچيان اشرفي را هدف گلوله ساختندو از آن جماعت نيز چند نفر به زخم گلوله جان دادند . اما آن يك نفر كه بر فراز برج بود هر كه عزم او مي كرد به شمشير دو نيمه مي ساخت . در پايان امر ، يك نفر از طالش دست يافته از پايش در آورد و دو نفر ديگر را كه در ميان قلعه بودند نيز به قتل آوردند » .

« پس از اين واقعه ، ديگر در قلعه شيخ طبرسي برگ و درخت و علف زمين و استخوان و چرم تمام شد و راه فرار مسدود گشت . ناچار جماعت بابيه زنهار طلبيدند . مهديقلي ميرزا گفت هرگاه توبه و انابه كنيد و به مذهب اثني عشريه در آئيد از مال و جان در امان خواهيد بود » .

« عهد نامه نوشتند با اسبي براي حاج محمد علي فرستادند و امر كرد منزلي جهت آنان مهيا كردند . حاج محمد علي با دويست و چهارده نفر از جماعت بابيه كه باقي مانده بودند به اردوي شاهزاده روان شدند و در خيمه هائي كه براي ايشان مهيا كرده بودند آن


555


شب را به صبح آوردند » .

« روز ديگر شاهزاده حاج محمد علي و چند نفر از بزرگان ايشان را احضار داشتند . بعد از در آمدن ايشان به مجلس و نشستن ، سخن از مذهب به ميان آمد . با اينكه بعضي از عقايد خود را پنهان مي داشتند ، باز مزخرفات چندي مي گفتند . اگر چه شاهزاده حكم به قتل ايشان نداد ، ولي از بس لشكر رنج ديده و از ايشان بسياري كشته گشته بود و احتمال هم داشت كه هر يك به شهري رفته مردم را اغواء كنند ، دل برقتل بابيه نهادند و آهنگ خيمه هاي ايشان كردند . چون شاهزاده ديد كه نمي تواند لشكر را ممانعت از قتل بابيه بنمايد ، آن جماعت را حاضر كرده يك يك را شكم دريد ، الا عددي قليل كه به ميان جنگل ها گريختند . رضاخان پسر محمد خان ميرآخور و چند نفر ديگر كه در منزل هادي خان نوري بودند به دست تفنگچيان سورتي و لاريجاني با پسر ملا عبد الخالق همگي هلاك شدند . آنگاه شاهزاده حاج محمد علي و چند نفر از سران را محبوس داشته به قلعه شيخ طبرسي در آمدند و از استحكام برج ها و خاكريزها و چاه ها و راه ها كه ساخته بودند تعجب كرد و اموال منهوبه كه از مردم و خود شاهزاده برده و در قلعه بود برداشته و هر چه را مالكي بود پس داد و از آنجا به بار فروش آمد » .

سعيد العلما و ديگر اهالي بر قتل حاجي محمد علي و بزرگان بابيه فتوي دادند و گفتند بازگشت ايشان در شريعت مقبول نباشد و تمام را در سبزه ميدان بار فروش مقتول ساختند . در اين فتنه از جماعت بابيه هزار و پانصد نفر به معرض تلف در آمدند . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « فتنه باب » ، ص57



| شناسه مطلب: 73903