بخش 4 بخش 4 بخش 4 بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بخش 4 بخش 4 بخش 4 بخش 4 بخش 4

بخش 4

توحید و شرک تنزیه و تشبیه خداوند به چشم دیده نمی شود شفاعت زیارت قبور


78


توحيد و شرك

توحيد يكي از مهم ترين عقايد اسلامي است . دعوت به توحيد و نفي شرك يكي از اهداف بعثت پيامبران الهي بوده است . ( وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ ) . ( 1 ) اعتقاد به توحيد و نفي شرك مورد اتفاق همه ي مذاهب اسلامي است . با اين حال ، در تفسير و تبيين آن ، اقوال و آراي مختلفي مطرح شده است ، ما در اينجا بدون آن كه به بحث در مورد اقوال و آراي ديگران بپردازيم ، عقيده ي شيعه ي اماميه را در مورد اقسام و مراتب توحيد و شرك بيان خواهيم كرد .

توحيد را معمولا به ذاتي ، صفاتي ، افعالي و عبادي ، تقسيم كرده اند ، ولي گاهي به جاي توحيد افعالي ، توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت را ذكر مي كنند ، اصطلاح اخير با نصوص كتاب و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نحل/ 36 .


79


سنّت هم آهنگي بيشتري دارد . ما نيز همين روش را مبناي بحث خود قرار مي دهيم .

1 ـ توحيد ذاتي : مقصود از توحيد ذاتي اين است كه ذات خداوند مثل و مانندي ندارد . يعني موجودي كه واجب الوجود بالذات است و در هستي و كمالات خود به چيزي نياز ندارد ، جز خداوند نيست . بنابراين همه ي موجودات ـ جز خداوند ـ ممكن الوجود بالذات و نيازمندند . زيرا هر موجود ممكن الوجودي مركب است . ( خواه مركب از اجزاي عقلي و ذهني و خواه مركب از اجزاي خارجي و عيني ) و لازمه ي يگانه بودن واجب الوجود بالذات اين است كه ذات او بسيط باشد و هيچ گونه تركيبي در آن راه نداشته باشد ، اين دو معنا در كلمات ائمه ي اهل بيت ( عليهم السلام ) به صورت مكرر و مؤكد بيان شده است . در اينجا به نقل كلامي از علي ( عليه السلام ) در اين باره بسنده مي كنيم :

شخصي از امام علي ( عليه السلام ) در مورد يگانگي خداوند پرسيد . امام ( عليه السلام ) فرمود : يگانگي معاني مختلفي دارد ، گاهي مقصود از آن يگانگي عددي و مفهومي است ( مثل اين كه ايران يكي از كشورهاي جهان است . و انسان يك نوع از حيوان است ) اين معنا در خداوند درست نيست ، زيرا با كثرت و تعدد منافاتي ندارد ، و گاهي مقصود از آن نداشتن مثل و مانند ، و نداشتن اجزاي عقلي و


80


وهمي و خارجي است . مراد از يگانگي خداوند همين معناست . ( 1 )

2 ـ توحيد صفاتي : مقصود از توحيد صفاتي اين است كه صفات ذاتي خداوند چون علم ، قدرت و حيات ، اگرچه از نظر مفهوم مختلف اند ، ولي از نظر مصداق هيچ گونه اختلاف و كثرتي در بين نيست . و مصداق همگي ، ذات بسيط خداوند است . زيرا اگر جز اين باشد ، در ذات الهي كثرت راه خواهد يافت كه با توحيد ذاتي منافات دارد . بنابراين توحيد صفاتي ، لازمه ي توحيد ذاتي است . هر گاه صفات ذاتي خداوند عين ذات او نباشند ، علاوه بر لزوم كثرت در ذات الهي ، تعدد واجب الوجود نيز لازم خواهد آمد ، زيرا نمي توان صفات الهي را ممكن الوجود دانست ، زيرا امكان با نيازمندي ملازمه دارد ، و اگر صفات خداوند ممكن الوجود باشند ، امكان و نيازمندي در ذات الهي راه خواهد يافت ! امام علي ( عليه السلام ) نفي صفات زايد بر ذات را نشانه ي كمال توحيد دانسته و فرموده است .

« كمال توحيده الإخلاص له ، و كمال الإخلاص له ، نفي الصفات عنه . . . فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثنّاه ، و من ثنّاه فقد جزّاه و من جزّاه فقد جهله » ( 2 ) : كمال توحيد ، اخلاص براي خداوند است ، و كمال اخلاص ، نفي صفات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توحيد شيخ صدوق ، باب 3 ، حديث 3 .

2 . نهج البلاغه ، خطبه ي اول .


81


( زايد بر ذات ) ( 1 ) از اوست . . . پس كسي كه خداوند را به صفات زايد بر ذات توصيف كند ، براي او قرين و مثل ثابت كرده است ، و كسي كه براي خداوند قرين و مثل ثابت كند ، به دو بودن او قايل شده است ، و كسي كه به دو بودن قايل شده ، براي خداوند جزء اثبات كرده است ، و كسي كه براي خدا جزء اثبات كند ، او را نشناخته است .

3 ـ توحيد در خالقيت و ربوبيت : مقصود از توحيد در خالقيت و ربوبيت اين است كه خداوند در آفرينش و تدبير جهان شريك و انبازي ندارد . و اگر چه نظام جهان آفرينش ، براساس علل و اسباب استوار است ، ولي علل و اسباب ( اعم از طبيعي و ماوراء طبيعي ) هيچ گونه استقلالي ندارند ، و به مشيت و حول و قوه ي الهي تأثير مي گذارند .

اين مطلب مفاد دو دسته از آيات قرآن كريم است . يك دسته ، آياتي كه خالقيت و ربوبيت را مخصوص خداوند مي داند . و دسته ي ديگر آياتي كه آثار و افعال ويژه اي را به موجودات طبيعي و ماوراء طبيعي و از جمله به انسان ، نسبت داده است ، و هم به موجودات ديگر . مانند گرفتن جانها هنگام مرگ كه هم به خداوند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روشن است كه مقصود امام ( عليه السلام ) نفي واقعيت صفات از ذات الهي نيست ، زيرا اين سخن اولا : مستلزم نقص در ذات الهي است و ثانياً : با ديگر سخنان امام ( عليه السلام ) كه خداوند را به صفات ثبوتيه ذاتيه مانند علم و قدرت توصيف نموده است منافات دارد .


82


نسبت داده است ( اللهُ يَتَوَفَّي الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها ) ( 1 ) و هم به ملك الموت ( قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ) ( 2 ) و هم به فرشتگان الهي ( تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا ) ( 3 ) .

4 ـ توحيد در عبادت : كسي جز خداوند شايسته ي عبادت نيست . عبادت عبارت است از خضوع در برابر موجودي با اين اعتقاد كه آن موجود داراي مقام الوهيت است . يعني در ذات يا صفات و افعال خود از استقلال وجودي برخوردار است . از آنجا كه مقام الوهيت مخصوص خداوند است ، عبادت نيز به او اختصاص دارد . و عبادت هر موجودي جز او شرك خواهد بود . بديهي است خضوع در برابر غير خداوند به انگيزه احترام به او بدون اعتقاد به الوهيت او ، شرك نخواهد بود . هر چند بصورت برترين خضوع يعني سجده باشد چنان كه قرآن كريم از سجده ي فرشتگان در برابر آدم ( 4 ) و سجده ي يعقوب و همسر و فرزندان ( 5 ) او در برابر يوسف سخن گفته است . سجده ي فرشتگان به امر الهي بود ، و يعقوب پيامبر نيز از گناه ـ بويژه شرك ـ معصوم بوده است ، چنان كه نقل سجده ي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زمر/ 42 .

2 . سجده/ 11 .

3 . انعام / 61 .

4 . ( وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ ) بقره/ 34 .

5 . ( وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ ) يوسف/ 100


83


برادران يوسف نيز با نكوهش همراه نيست ، تا بر ناروا بودن آن دلالت كند . از طرفي شرك ظلم عظيم است . ( 1 ) و ظلم قبح ذاتي دارد ، و خداوند هرگز به فعل قبيح امر نمي كند . ( 2 )

بنابراين ، از آيات مربوط به سجده ي فرشتگان بر آدم و سجده يعقوب و فرزندانش بر يوسف به دست مي آيد كه سجده اگر به قصد پرستش نباشد ، بلكه به قصد تكريم و تحيت باشد ، شرك نيست . ولي بعيد نيست كه گفته شود مستفاد از ظواهر ديني اين است كه در شريعت اسلام سجده براي غير خداوند ـ هر چند به قصد پرستش نباشد ـ ممنوع گرديده است . ( 3 )

از اين جا مي توان به نادرستي عقيده ي وهّابيان كه اعتقاد به شفاعت و توسل جستن به پيامبران و اولياء الهي ، و تبرك جستن به قبور و يا آثار بر جاي مانده از آنان را شرك مي دانند ، پي برد . زيرا مسلماناني كه اين اعمال را انجام مي دهند ، هرگز قصد پرستش ندارند ، و براي پيامبران و اولياء الهي مقام الوهيت قايل نيستند . بلكه قصد آنان تكريم پيامبران و اولياء الهي و تقرب به خداوند از طريق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ( إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم ) لقمان / 13

2 . ( قُلْ إِنَّ اللهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَي اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ ) اعراف/ 28

3 . لكن الذوق الديني المتخذ من الاستيناس بظواهره يقضي باختصاص هذا الفعل به تعالي ، و المنع عن استعماله في غير مورده تعالي ، و ان لم يقصد به الا التحية والتكرمة فقط ، الميزان ، ج1 ، ص 123 ؛ نيز ر . ك : محاضرات في الالهيات ، ص 71 .


84


آنان است .

وهّابيان مي گويند : مشركان عصر رسالت نيز بت ها را به انگيزه تقرب به خداوند پرستش مي كردند : ( ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللهِ زُلْفي ) ( 1 ) و نيز آنان را شفيعان درگاه الهي دانسته و از آنان طلب شفاعت مي كردند . ( وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ ) ( 2 ) بنابراين ، عبادت غير خدا يا طلب شفاعت از غير خدا شرك است ، هرچند به انگيزه ي تكريم يا تقرب به خداوند باشد .

ولي اين استدلال نادرست است . زيرا مشركان عصر رسالت ـ همان گونه كه در آيه تصريح شده است ـ بت ها را پرستش مي كردند ، و به ربوبيت آنها ، هرچند در پاره اي از امور ، قايل بودند ، چنان كه در قيامت به اين خطاي خود پي برده مي گويند : ( تَاللهِ إِنْ كُنّا لَفي ضَلال مُبين ) ( إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ ) ( 3 ) : به خدا سوگند ما در گمراهي آشكار بوديم كه شما را با پروردگار عالميان برابر مي پنداشتيم .

آنان براي معبودان خود مقام شفاعت را به صورت مستقل و بدون نياز به اذن و مشيت خداوند قايل بودند . بدين جهت قرآن كريم آن را مردود دانسته مي فرمايد : ( مَنْ ذَاالَّذي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زمر/ 3 .

2 . يونس/ 18 .

3 . شعراء/ 98 .


85


يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ ) ( 1 ) و بدون شك چنين اعتقادي شرك در ربوبيت و تدبير است ، و هيچ مسلماني چه شيعه و چه سنّي چنين اعتقادي ندارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره/ 255 .


86


تنزيه و تشبيه

بحث تنزيه و تشبيه مربوط به صفات خداوند است . صفات خداوند را به صفات ثبوتيه و سلبيّه تقسيم كرده اند . صفات ثبوتيه صفاتي است كه بر كمال وجودي دلالت مي كند ، و خداوند آنها را دارد . و صفات سلبيّه صفاتي است كه بر نقص وجودي دلالت مي كند ، و خداوند از آنها پيراسته است . از زاويه ي ديگر ، صفات خداوند به صفات ذاتيه و صفات فعليه تقسيم شده است . صفات ذاتيه صفاتي است كه ذات خداوند بدون در نظر گرفتن اين كه خداوند چيزي را آفريده است ، به آنها توصيف مي شود . مانند حيات ، علم و قدرت ، و صفات فعليه صفاتي است كه توصيف ذات خداوند به آنها مربوط به مقام فعل و ايجاد است . مانند خالق بودن ، رازق بودن ، غافر بودن ، مميت بودن و مانند آن .

از آنجا كه در خداوند هيچ گونه نقص و فقداني راه ندارد ، صفات سلبيه در مورد او سلب نقص است نه سلب كمال . بدين


87


ترتيب صفات سلبيه به تنزيه و تقديس ذات خداوند از صفات نقص باز مي گردد ، خواه صفات ذاتيه باشد و خواه صفات فعليه . و در مقابل « تنزيه » ، « تشبيه » قرار دارد ، يعني اثبات صفاتي براي خداوند كه به موجودات امكاني و مخلوقات اختصاص دارد . در تاريخ اديان و مذاهب كساني بوده اند كه در مورد صفات الهي از مسير حق منحرف گرديده و به تشبيه گراييده اند .

تشبيه گرايي در جهان اسلام نيز پديد آمده است ، چنان كه در كتب ملل و نحل از مجسّمه و مشبّهه به عنوان فرقه هايي ياد شده است . تشبيه گرايي اگر چه در همه ي صفات خداوند يافت مي شود ، ولي در مورد آن دسته از صفات كه در آيات متشابه مطرح شده است ، بيشتر رواج يافته است . عده اي از مسلمانان با استناد به ظواهر آياتي چون : ( يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ ) ، ( الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي ) ، ( جاءَرَبُّكَ ) و ( كُلُّ شَيْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ ) ، به جسم بودن خداوند قايل شده و براي او اعضايي چون دست ، پا و صورت و صفاتي چون قدم زدن و نشستن اثبات كرده اند .

شيعه ـ به پيروي از اهل بيت ( عليهم السلام ) ـ معتقد به تنزيه و ابطال تجسيم و تشبيه است . به اعتقاد شيعه ي اماميه با دقت در آيات ياد شده و نظاير آنها مي توان به مفاد حقيقي آنها پي برد . كلمه « يد » كنايه از قدرت خداوند است و مقصود اين است كه قدرت الهي برترين قدرتها است . مقصود از « وجه » ذات الهي است ، يعني همه ي چيز در معرض فنا و زوال است ، جز ذات خداوند متعال . استواء بر


88


عرش كنايه از احاطه ي علم و قدرت خداوند در تدبير جهان است .

نه تنها در صفات ياد شده ـ كه آنها را صفات خبريّه مي گويند ـ بايد به اصل تنزيه معتقد بود ، بلكه اين اصل در همه ي صفات الهي جاري است ، مثلا علم خداوند را نمي توان علم حصولي و زايد بر ذات او و محدود دانست ، بلكه علم خداوند عين ذات خداوند ، و حضوري و نامحدود است . همين گونه است قدرت و حيات خداوند .

كوتاه سخن آن كه در باب صفات الهي ، بايد كمال آنها را براي خداوند اثبات كرد و نقص و كاستي آنها را از خداوند نفي نمود ، و اين است طريق مستقيم در باب توحيد كه شيعه به آن اعتقاد دارد .

چنان كه امام رضا ( عليه السلام ) فرموده است : « للناس في التوحيد ثلاثة مذاهب : نفي ، و تشبيه ، و اثبات بغير تشبيه ، فمذهب النفي لا يجوز ، و مذهب التشبيه لا يجوز ، و السبيل في الطريقة الثالثة ، اثبات بلا تشبيه » . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شيخ صدوق ، كتاب توحيد ، باب 7 ، حديث 8 .


89


خداوند به چشم ديده نمي شود

يكي از لوازم نفي جسم بودن از خداوند ، نفي رؤيت بصري است ، زيرا ديدن چيزي با چشم مستلزم اين است كه آن چيز در مكان و در جهت مقابل باشدو در فاصله ي معيني قرار داشته باشدو در فضايي روشن باشد . در غير اين صورت رؤيت بصري ممكن نخواهد بود . بديهي است شرايط ياد شده مستلزم جسمانيّت است و جسم بودن خداوند محال است . آري رؤيت قلبي نسبت به خداوند ممكن است ، زيرا حقيقت آن به علم و ايمان كامل به خداوند باز مي گردد . بدين جهت ائمه ي اطهار ( عليهم السلام ) كه رؤيت بصري خداوند را با شدت انكار كرده اند ، بر رؤيت قلبي او تأكيد نموده اند . شخصي از امام علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا پروردگارت را ديده اي ؟ امام علي ( عليه السلام ) فرمود : من پروردگاري را كه نديده باشم عبادت نمي كنم ، پرسيد : چگونه او را ديده اي ؟

امام ( عليه السلام ) فرمود : « لا تدركه العيون بمشاهدة العيان . ولكن


90


تدركه القلوب بحقائق الايمان » . ( 1 )

با توجه به اين كه رؤيت بصري خداوند عقلا محال است ، نمي توان در اثبات آن به ظواهر قرآن يا روايات استناد كرد ؛ زيرا همان گونه كه نمي توان ظاهر آيه ي ( الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي ) را دليل بر جلوس و استقرار خداوند بر تخت و صندلي و مانند آن دانست ، ظاهر آيه ي ( وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ ، إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ ) ( 2 ) را نيز نمي توان دليل اين دانست كه در قيامت مؤمنان با ديدگان خود به خداوند مي نگرند .

همين گونه است حديثي كه از پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) روايت شده است كه مؤمنان در قيامت خداوند را مي بينند همان گونه كه ماه را در شب بدر مي بينند . زيرا هرگاه ظاهر قرآن يا حديث با حكم قطعي عقل منافات داشته باشد ، و مستلزم تجسيم و تشبيه گردد ، نمي توان مفاد آن را برگزيد . يا بايد آن را تأويل كرد ، و يا توقف نمود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، خطبه ي 179 .

2 . قيامت / 21 ـ 22 .


91


شفاعت

يكي از عقايد اسلامي ، شفاعت شافعان در روز قيامت است كه به اذن الهي انجام مي يابد . شفاعت در مورد افرادي صورت مي گيرد كه پيوند خود را به كلي با دين و خداي متعال قطع نكرده و قابليت آن را دارند كه ، با وجود آلودگي به برخي گناهان ، به بركت شفاعت شافعان مشمول رحمت حق شوند . عقيده به شفاعت از قرآن و سنت گرفته شده كه ذيلا به آنها اشاره مي كنيم :

الف ـ شفاعت در قرآن :

آيات قرآن حاكي از وجود اصل شفاعت در روز رستاخيز بوده و اين كتاب شريف به اصل شفاعت ، و منوط بودن آن به اذن و رضاي خداوند ، تصريح دارد : ( وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي ) ( انبياء/ 28 ) : شافعان جز در حق كساني كه خدا مي پسندد ، شفاعت نمي كنند . در آيه ديگر مي فرمايد : ( ما مِنْ شَفيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ) ( يونس/3 ) . بنابراين اصل شفاعت ( البته با اذن و رضاي خداوند ) از


92


نظر قرآن ، امري قطعي و مسلّم است .

از برخي آيات استفاده مي شود كه فرشتگان از شافعانند ، چنانكه مي فرمايد : ( وَ كَمْ مِنْ مَلَك فِي السَّماواتِ لا تُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشاءُ وَيَرْضي ) ( نجم/ 26 ) : چه بسيار فرشتگاني در آسمانها هستند كه شفاعت آنان جز پس از اذن خداوند ، در مورد آن كس كه مشيت و رضايت الهي به ( رستگاري وي ) تعلق گيرد ، سود نمي بخشد .

مفسران در تفسير آيه ( عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً ) ( اسراء/ 79 ) : اميد است كه پروردگارت تو را به مقام پسنديده اي برانگيزد ، مي گويند مقصود از مقام محمود ، همان مقام شفاعت براي پيامبر اسلام است . ( 1 )

ب ـ شفاعت در روايات :

گذشته از قرآن ، در كتب حديث نيز روايات بسياري درباره شفاعت پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نقل شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم :

1 ـ پيامبر مي فرمايد : « إنّما شفاعتي لأهل الكبائر من أُمّتي » ( 2 ) : شفاعت من مخصوص مرتكبان گناهان كبيره از امتم مي باشد . ظاهراً علت اينكه شفاعت را مخصوص مرتكبان كباير دانسته اين است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الميزان : 13/191 ـ 192 ؛ مجمع البيان : 10/549 .

2 . من لا يحضره الفقيه ، 3/376 .


93


خداوند در قرآن وعده داده كه هرگاه انسانها از گناهان كبيره اجتناب ورزند ، آنها را خواهد بخشيد ( نساء/ 31 ) و ديگر نيازي به شفاعت نيست .

2 ـ نيز مي فرمايد : « أُعطيتُ خمساً . . . و اُعطيتُ الشّفاعة ، فادّخَرْتها لأُمّتي فهي لمن لا يُشرِك بالله » ( 1 ) : از جانب خداوند پنج موهبت به من اعطا شده ، و ( از آن جمله ) به من شفاعت داده شده ، كه آن را براي امتم ذخيره كرده ام . شفاعت من در حقّ كساني خواهد بود كه به خداوند شرك نميورزند .

براي آگاهي از شافعان روز محشر غير از پيامبر ( مانند ائمه معصومين ( عليهم السلام ) و دانشمندان و شهداء ) و نيز شفاعت شوندگان آنها به كتابهاي عقايد و كلام و حديث رجوع كنيد .

ضمناً ، بايد توجه داشت كه اعتقاد به شفاعت ـ همچون اعتقاد به قبولي توبه ـ نبايد مايه تجرّي افراد بر گناه شود ، بلكه بايد آن را روزنه اميدي شمرده به اميد بخشودگي ، به راه صحيح باز گردند ، و بسان نوميدان نباشند كه به اصطلاح ، آب را از سر گذشته مي پندارند و در نتيجه هيچگاه به فكر بازگشت به طريق صحيح نمي افتند .

همان طور كه يادآور شديم اعتقاد به « اصل شفاعت در آخرت در چارچوب اذن الهي » از عقايد مسلّم اسلامي بوده و كسي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خصال شيخ صدوق ، ابواب پنجگانه ، صحيح بخاري ، 1/42 ؛ مسند احمد ، 1/301 .


94


نمي تواند در آن خدشه كند . حال بايد ديد كه آيا مي توان در اين دنيا نيز ، از شافعاني چون پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله وسلم ) طلب شفاعت نمود ، و به تعبير ديگر ، آيا درست است كه انسان بگويد : اي رسول گرامي ، نزد خدا در حق من شفاعت كن ( يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله ) ؟

در پاسخ بايد گفت : مشروعيت اين امر ، تا قرن هشتم مورد اتفاق همه مسلمانان قرار داشته است و تنها از نيمه قرن هشتم به بعد برخي از اهل تسنن با آن به مخالفت برخاستند و آن را جايز ندانستند ، در حالي كه آيات قرآني و احاديث معتبر نبوي و سيره مستمره مسلمين بر جواز آن گواهي مي دهد . زيرا شفاعت شافعان ، در معني ، همان دعاي آنان در حقّ افراد است ، و درخواست دعا از فرد مؤمن ـ چه رسد به پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ـ بدون شك امري جايز و مستحسن است .

از حديث زير كه ابن عباس از پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نقل مي كند به روشني استفاده مي شود كه شفاعت مؤمن ، دعاي او در حق ديگران است : « هرگاه مسلماني بميرد و چهل مؤمن موحّد بر جنازه او نماز بگزارند خدا شفاعت آنان را در حق او مي پذيرد » ( 1 ) . چه ، مسلّم است كه شفاعت چهل مؤمن به هنگام اقامه نماز بر ميّت ، جز دعاي آنان در حق او چيزي نيست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ما من رجل مسلم يموت فيقوم علي جنازته أربعون رجلا لا يشركون بالله شيئاً ، إلاّ شفّعهم الله فيه ( صحيح مسلم ، 3/54 ) .


95


با مروري به اوراق تاريخ ، مي بينيم كه صحابه پيامبر از آن حضرت در زمان حيات ايشان درخواست شفاعت مي كردند . ترمذي از انس بن مالك نقل مي كند كه مي گويد : از پيامبر درخواست كردم در روز قيامت شفاعتم كند . پيامبر فرمود : چنين خواهم كرد . به او گفتم : كجا شما را پيدا كنم ؟ فرمود : در كنار صراط . ( 1 )

با توجه به اينكه واقعيت استشفاع ، چيزي جز درخواست دعا از شفيع نيست ، وقوع نمونه هايي از اين امر در عصر انبيا را مي تون از خود قرآن به دست آورد :

1 ـ فرزندان يعقوب ، پس از فاش شدن گناهشان ، از پدر خواستند از خداوند براي آنان طلب آمرزش كند . حضرت يعقوب نيز درخواست آنان را پذيرفت و به وعده خود در موعد مقرّر عمل كرد . ( 2 )

2 ـ قرآن كريم مي فرمايد : هرگاه افرادي از امت اسلامي كه در حق خود ستم كرده اند ، نزد پيامبر آمده و از او بخواهند براي آنان از خدا طلب آمرزش كند ، آن گاه خود آنان استغفار كرده و پيامبر نيز براي آنان از درگاه الهي آمرزش خواهد ، خداوند توبه شان را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سألتُ النّبي أن يشفع لي يوم القيامة فقال أنا فاعل ، قلت فأين أطلبك ؟ فقال علي الصراط ( سنن ترمذي ، 4/42 ، باب ما جاء في شأن الصراط ) .

2 . يوسف/ 97 : ( قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئينَ قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي )


96


مي پذيرد و رحمت خود را شامل آنان مي كند . ( 1 )

3 ـ همچنين درباره منافقين مي فرمايد : هرگاه به آنان گفته مي شود بياييد و از پيامبر بخواهيد تا در حق شما استغفار كند ، سرپيچي مي كنند و استكبار ميورزند . ( 2 ) بديهي است چنانچه روگرداني از طلب استغفار از پيامبر ، كه ماهيّتاً با طلب شفاعت يكسان است ، نشانه نفاق و استكبار باشد ، طبعاً انجام دادن آن نيز نشانه ايمان و خضوع در پيشگاه الهي خواهد بود .

ضمناً از آنجا كه مقصود ما در بحث حاضر ، اثبات جواز و مشروعيت درخواست شفاعت است ، زنده بودن شخص شفيع در اين آيات ، ضرري به مقصد نمي زند . زيرا اگر درخواست شفاعت از زندگان شرك نباشد ، طبعاً درخواست آن از ميّت نيز شرك نخواهد بود ، چون حيات و موت شفيع ، ملاك توحيد و شرك نبوده و تنها چيزي كه هنگام درخواست شفاعت از ارواح مقدسه ضروري است شنوايي آنها مي باشد ، كه در مبحث توسل ، وجود ارتباط مزبور و سودمندي آن ثابت شده است .

در اينجا بايد توجه نمود كه شفاعت خواستن مؤمنان و موحدان از پيامبران و اولياي الهي ، با شفاعت خواستن بت پرستان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نساء/ 64 : ( وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيماً )

2 . منافقين/ 5 : ( وَإِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ )


97


از بتهاي خويش ، تفاوت بنيادين دارد . زيرا موحّدان ، با اذعان به دو مطلب اساسي ، از اولياي الهي درخواست شفاعت مي كنند :

1 ـ مقام شفاعت ، مقامي است مخصوص خدا و در اختيار او ، چنانكه مي فرمايد : ( قُلْ للهِِ الشَّفاعَةُ جَميعاً ) ( زمر/ 44 ) : بگو شفاعت ، تماماً از آنِ خداست ، و : ( مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ ( بقره/ 255 ) : كيست كه بدون اذن وي حقّ شفاعت داشته و شفاعتش مقبول و مؤثر باشد ؟

2 ـ شفيعاني كه موحّدان دست التجا به سوي آنان دراز مي كنند ، بندگان مخلص خدا هستند كه به پاس تقرب در درگاه الهي ، دعايشان به هدف اجابت مي رسد .

با توجه به اين دو شرط ، تفاوت اساسي موحّدان با مشركان عصر بعثت در امر شفاعت روشن مي گردد :

اولا : مشركان براي شفاعت آنها هيچ نوع قيد و شرطي قائل نبودند ؛ تو گويي خدا حق خود را به بتهاي كور و كر تفويض كرده است ! در حالي كه موحّدان ، به رهنمود قرآن ، مقام شفاعت را يكسره از آنِ خدا دانسته و پذيرش شفاعت شافعين را ، منوط به اذن و رضاي الهي مي دانند .

ثانياً : مشركان عصر پيامبر بت ها را عبادت مي كردند و مي گفتند « لا نعبدهم الا ليقربونا الي الله » و اعتقاد داشتند اين موجودات بي جان ، سهمي از ربوبيت و الوهيت هستي را بر عهده دارند ! حال آنكه موحدان ، پيامبران و امامان را بندگان وارسته خدا شمرده و


98


پيوسته به اين كلام مترنّمند كه : « . . . عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ » و « . . . عِبادِ اللهِ الصّالِحين » و هيچ گاه شفيعان خود را معبود خود نمي دانند . ببين تفاوت ره از كجا است تا كجا ؟ !

بنابراين ، استدلال به آياتي كه شفاعت خواهي مشركان از بتها را نفي مي كند بر نفي طلب شفاعت از اولياء الهي ، كلامي كاملا بي پايه و قياسي نابجا خواهد بود .


99


زيارت قبور

زيارت قبور مؤمنان ، خصوصاً زيارت بستگان و آشنايان ، يكي از مستحبات است كه آثار سازنده اي دارد ، زيرا مشاهده وادي آرام قبرستان كه چراغ زندگي انسانها در آنجا به خاموشي گراييده ، دل و جان را تكان مي دهد ، و براي انسانهاي عبرت آموز درس عبرت مي شود و با خود مي گويند : اين زندگي موقت كه پايان آن پنهان شدن در زير خروارها خاك است ارزش تلاشهاي ناروا را ندارد . و سرانجام اين افراد در برنامه زندگي خود تجديد نظر مي كنند و تحولي در روح و روان آنها پديد مي آيد ، پيامبرگرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در حديثي به اين نكته اشاره كرده و مي فرمايد : « زُورُوا الْقُبورَ فانّها تذكّركُم الآخِرَة » ( 1 ) : قبرها را زيارت كنيد ، زيرا يادآور سراي ديگر مي باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سنن ابن ماجه ، ج1 ، باب ما جاء في زيارة القبور ، ص 113 .


100


گذشته از اين ، زيارت بزرگان دين ، نوعي ترويج از دين و مقامات معنوي است ، و توجه مردم به مدفن بزرگان ، اين فكر را تقويت مي كند كه معنويت آنان مايه اين گرايش ها است ، وگرنه صاحبان قدرت و مكنت كه فاقد معنويت بوده اند ، زير خاك خفته و كسي به آنها توجهي ندارد .

رسول گرامي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در آخرين روزهاي عمر خود به قبرستان بقيع رفت و درباره اصحاب قبور ، طلب آمرزش كرد و فرمود : پروردگارم دستور داده است كه به قبرستان بقيع بيايم و براي آنان طلب مغفرت كنم ، آنگاه فرمود : هرگاه به زيارت آنان شتافتيد بگوييد : « السلامُ علي أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالمُسْلِمين يَرْحَمُ الله المُسْتَقْدِمِينَ مِنّا وَالْمُسْتأخِرينَ وَإِنّا إنْ شاءالله بِكُمْ لا حِقُون » ( 1 ) : درود بر ساكنان اين وادي از مؤمنان و مسلمانان ، رحمت خدا بر گذشتگان از ما ، و بازماندگان و ما به خواست خدا به شما مي پيونديم .

در كتابهاي حديثي ، زيارت قبور اولياء الهي و پيشوايان دين به صورت يك مستحب مؤكّد آمده و پيوسته ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) به زيارت رسول خدا ، و ديگر امامان ( عليهم السلام ) مي رفتند ، و پيروان خود را بر انجام آن دعوت مي نمودند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح مسلم : ج 3 ، باب ما يقال عند دخول القبور ، ص 64 .



| شناسه مطلب: 73948







نظرات کاربران