بخش 5

فصل در نقد برخ#1740; از روا#1740;ات

[فصل در نقد برخی از روایات]


الخبر الأوّل‌:

روايت كنند كه رسول‌ صلّی الله علیه و آله گفت‌: لاتَسُبُّوا أصحابي فَلَو أن‌َّ أحَدَكُم‌ْ أنْفَق‌َ مِثْل‌َ اُحُدٍ ذَهَباً ما بَلَغ‌َ مُدَّ أحَدِهِم‌ْ و لانَصِيفَه‌ُ، [فضائل الصحابه، احمد بن حنبل: 62]

يعني‌: دشنام مدهيد [در اصل: مدهی] اصحاب مرا، كه ‌اگر يكي از شما چندان كه كوه اُحد زر سرخ در راه خدا صرف كند كه به پايان ‌مرتبه يكي از صحابه من نرسد و نه نيمي از مرتبه يكي از ايشان‌.

 

الاشكال عليه:

مصنّف و جامع اين كتاب‌، الحسن بن علي بن محمّد بن‌الحسن الطبري گويد كه‌: از جمله اورادي كه مرا است بعد از توجّه به قبله به نيّت ‌اداء فرايض قبل الاذان‌، يعني پيش از بانگ نماز، اين دعا است كه‌: وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْأِيمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ (حشر:10)

يعني‌: بار خدايا! بيامرز ما را و برادران ما را. آن كساني كه ‌پيشي گرفتند بر ما به ايمان‌، و مدار در دل ما كينه آناني كه ايمان آوردند، اي‌ خداي ما! به درستي كه تو مهربان بخشاينده‌اي‌، زيرا كه تمهيد قواعد دين و تعليۀ اعلام اسلام در بلاد شرق و غرب از سعي بليغ و جدّ مستقصاي ايشان ‌بود، الاّ آن است كه در صحيح بخاري لمحمّد بن اسماعيل وارد شد كه‌: چون رسول صلّی الله علیه و آله متوفّي شد و مردم به عزا و گريه مشغول شدند، انصاريان پيش‌ سعد بن عباده جمع شدند و گفتند: مِنّا أميرٌ و مِنْكُم‌ْ أميرٌ، يعني‌: اميري از ما باشد و اميري از شما. چون اين خبر برسيد كه چنين است‌، ابوبكر و عمر و ابوعبيده جرّاح پيش ايشان رفتند. عمر خواست كه سخن گويد. ابوبكر او را خاموش گردانيد، تا غايت كار بدان منتهي شد بدانجا كه ابوبكر گفت‌: نحن‌الاُمراء [17] و أنتم‌ُ الوزراءِ، يعني‌: ما اميران باشيم و شما وزيران باشيد. ابوبكر گفت‌: فبايِعوا عُمَرَ أو أبا عُبَيْدَة‌َ، يعني‌: پس بيعت كنيد بر عمر يا بر أبوعبيده‌. عمر گفت‌: بل نبايِعُكَ أنت‌َ فأنت‌َ سيِّدُنا و خِيَرُنا و أحَبُّنا الي رسول اللّه‌، يعني‌: عمر گفت به ابوبكر: بلكه بيعت بر تو كنيم كه تو مهتر مايي و دوست‌ترين‌مايي به نزديك رسول خدا. عمر دست ابوبكر گرفت و بر وي بيعت كرد، و ديگران تابع عمر شدند. شخصي در آن ميانه گفت‌: قَتَلْتُم سعد بن عبادة‌، يعني‌: بكشتيد شما سعد بن عباده را. عمر گفت‌ عِنْد اين كلام‌: قَتَلَه‌ُ اللّه‌ كه خدا وي را بكشت‌. [بخاری: 4/194]

سعد بن عباده از اكابر انصاريان بود. رئيس و مَلِك خزرجيان بود، و از آن جمله كه‌: وَالَّذِين‌َ آوَوا وَنَصَرُوا [انفال: 72] در شأن ايشان آمد با چند آيات و اخبار ناطقه به ثنا و محامد ايشان‌؛ و بر آن جمله اجماع امّت.

اگراين حديث رسول بودي‌، عمر در حق مردي چون سعد اين كلمه نگفتي كه‌ قَتَلَه‌ُ اللّه‌، يعني‌: خدا وي را بكشت‌.

و نيز كه به اتّفاق عمر در خلافت و بيعت ابي بكر گفت‌: كان بَيعة‌ُ أبي بكر فلتة‌ً وقانا اللّه شَرَّها فمَن عادَ الي مِثْلِها فاقْتُلوه‌، يعني‌: بيعت ابي بكر ناگهاني بود. خدا ما را از شرّ آن نگاه دارد، و هركس كه با مثل آن گردد وي را بكشتي‌. [مصنف ابن ابی شیبه: 7/616؛ بخاری: 8/25]

و نيز كه رسول‌ صلی الله علیه و آله در مرض موت‌، لشكر اسامة بن زيد را به ديار روم روانه كرده بود و گويند به طرف يمن‌، و ايشان از آن تقاعد و تكاهل مي‌كردند. رسول به كرّات و مَرّات مي‌گفت‌: نَفِّذُوا جَيْش‌َ أُسامَة‌،َ نَفِّذوا جيش‌َ أُسامَة‌َ، يعني‌: روانه كنيد لشكر اسامة را و هيچ صحابه‌اي از وي قبول نمي‌كرد «إلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (ص :83)  و هر يكي ‌اقامه عذري مي‌كرد. رسول صلی الله علیه و آله از سر ضجارت و ملالت و عتب مي‌گفت‌: لعن‌َ اللّه‌ُ مَن تَخَلَّف‌َ جَيْش‌َ اُسامَة‌ِ، يعني‌: لعنت كناد خدا بر آن كس كه از لشكر اسامه باز پس ايستد. [السقیفة و فدك، جوهری، 77]

و نيز كه در ايّام احضار عثمان في ايّام الدّار جمله ‌مهاجر و انصار جمع شدند به قتل او يا خاموش شدند يا رضا دادند.

مقصود كه نه چندان مسابّه و مشاتمه برفت ميان ايشان كه آن در كتابت آيد، يعني ‌يكديگر را دشنام مي‌دادند؛ و نيز كه معاويه ملعون به حضور مهاجر و انصار تبرّا مي‌كرد از خاندان رسول و ايشان را لعنت مي‌كرد و خلايق را بدين‌ مي‌فرمود، و وي به نزديك خصم از جمله صحابه است و خال مؤمنان است‌. اگر اين حديث [حدیث لا تسبوا أصحابی] صدق بودي‌، وي استماع كرده بودي و مهاجر و انصار نيز استماع كرده بودندي يا جمله شنيده بودند، به خلاف منهي عنه ارتكاب ‌كردند، و حق‌ّ و صواب اين است‌. لكن اين باب قدح است در ايشان‌، زيرا كه ‌حق‌ّ تعالي در حق‌ّ ايشان گفت‌: كُنْتُم‌ْ خَيْرَ أُمَّة‌ٍ أُخْرِجَت‌ْ لِلنَّاس‌ِ تَأْمُرُون‌َ بِالْمَعْرُوف‌ِ وَتَنْهَوْن‌َ عَن‌ْ الْمُنكَر [آل عمران: 118]. مفهوم اين آيه آن است كه شما بهترين امّتيد كه امر به معروف كنيد و نهي از منكر. چون ايشان بدين منكر درساختند و رضا دادند، دليل است كه آن لفظ «خير أمّة» مخصوص بود به جمعي خاص‌ّ، چون بنو هاشم و اتباع ايشان‌؛ و نيز باري تعالي لعنت بعضي از صحابه كرد به ‌چند آيات‌، كما قال‌: فَمَا لَكُم‌ْ فِي الْمُنَافِقِين‌َ فِئَتَيْن‌ِ وَاللهُ أرْكَسَهُم‌ْ بِمَا كَسَبُوا [نساء: 88].

ونيز به اتّفاق‌، بعضي صحابه بودند كه ايشان به مناهي و مناكر مشغول شدند. تبرّا از ايشان و لعنت ايشان به سبب ارتكاب آن زلاّت توان كردن‌.

پس حديث كه عام است‌، در لفظ گوييم كه از روي معني و فحوي خاص‌ ّاست به أميرالمؤمنين عليّ و اولاد او و تَبَع ايشان‌، زيرا كه به وحي سماوي‌ رسول صلّی الله علیه و آله را معلوم بود كه بعضي صحابه اظهار لعنت ايشان كنند، چنان كه ‌محمود بن محمّد الصّالحاني الاصفهاني گويد در كتاب مجتبي‌، رواية‌ً عن ‌أبي موسي الي أبي عامر العقدي قال‌: قال أبورجاء العطاردي‌ّ: لاتَسبُّوا عليّاً و لا أهل‌َ هذا البيت‌ِ فاِن‌َّ جاراً لِناس‌ٍ مِن بني هُذَيْل قدِم‌َ الْمَدينة‌، فقال‌: قد قَتَل‌َ اللّه‌ُ الفاسِق‌َ الحُسَين‌َ بن علي‌، ٍفرماه‌ اللّه‌ُ تعالي بِكَوْكَبَيْن‌ِ فَطَمَس‌َ عَيْنَيْه‌ِ [نك: بحار: 46/178]

و فيه‌ِ عن عليّ، عن رسول‌ِ اللّه صلّی الله علیه و آله: ألْوَيْل‌ُ لِظالِمي أهل‌ِ بيتي عذابَهُم‌ْ مع «المنافقين‌َ في الدَّركِ الأسفل‌ِ مِن النّار» (نساء: 145) [بحار: 27/205].

و فيه‌ِ أيضاً عن أبي موسي المَديني‌ِّ اِلي سعيد بن ‌جُبَيْر قالَ: بَلَغ‌َ ابن عبّاس ان‌َّ قَوْماً يَقَعون‌َ [18] في علي‌ِّ علیه السلام فقال‌َ لابْنِه‌ِ علي‌ِّ بن عبداللّه: خُذْ بِيَدي فاذْهَب‌ْ بي اليهم‌ْ فأخَذَه ‌ُبيده‌ِ حتّي اِنْتهي اليهم‌. فقال‌َ: أيُّكُم‌ُ السّاب‌ُ اللّه‌َ؟ فقالوا: سبحان‌َ اللّه!‌ِ مَن سَب‌َّ اللّه فَقَدْ أشْرَكَ. فقال‌َ: أيُّكم السّاب‌ُ رسول‌ُ اللّه‌ِ؟ قالوا: مَن سب‌َّ رسول اللّه‌ِ فَقَدْ كَفَرَ. قال‌َ: أيّكم السّاب‌ُ لِعلي‌ٍّ؟ قالوا: قد كان ذاكَ. فقال: فاشهَدوا سَمِعْت‌ُ مِن رسول‌ِاللّه‌ صلی الله علیه و آله يقول‌:ُ مَن سب‌َّ عليّاً فَقَدْ سَبَّني و مَن سَبّني فقد سب‌َّ اللّه‌َ و مَن سب‌َّ اللّه‌َ كَبَّه اللّه علي وَجْهِه‌ِ في النّارِ؛ ثُم‌َّ وَلّي مِنْهُم و قال‌َ لاِبْنِه‌ِ عَلِي‌ٍّ: كيف‌َ رأيتُهُم ‌فانْشأ يقول‌: [بحار: 39/319]


نَظَرو أليكَ بِأعْيُن‌ٍ مُحَمَّرَة

 

 

نَظَرَ التّيُوس‌ِ اِلي شِفارِ الجازرِ

 

فقال‌: زِدْني فداكَ أبوكَ فقال‌َ:

 



 

خزُرُ الحَواجِب‌ِ ناكِسُوا أذْقانِهِم

 

نَظَرَ الذَّليل‌ِ اِلي‌الْعَزِيزِ القاهِرِ

 

 

فقال‌َ: زدني فداك أبوكَ فقال‌:

 

أحيائَهُم‌ْ خِزْي‌ٌ عَلي أمْواتِهِم

 

 

و الْمَيّتُون‌َ فَضيحَة‌َ لِلْغابِرِ

 

يعني‌: روايت است از ابي موسي تا به ابي عامر عقدي كه او گفت كه‌: ابو رجاي عطاردي گفت‌: ناسزا و بد مگويي علي را و نه اهل البيت‌ را، كه همسايه‌اي بود از آن جمعي مردم از قبيله بني هذيل‌. آن شخص به‌ مدينه درآمد و گفت‌: خداي بكشت آن فاسق حسين بن علي را. چون اين‌ سخن بگفت خداي تعالي دو نقطه در هر دو سياهه چشمان وي انداخت و هر دو چشم وي را كور گردانيد و نابينا شد.

و هم در اين كتاب است روايت از عليّ علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله كه وي فرمود: ويل ظالمان اهل بيت مرا. عذاب ايشان با منافقان بود در درك زيرين از دركات دوزخ‌.

و هم در اين كتاب است ‌روايت از ابي موسي مدينی‌ تا به سعيد بن جبير كه او گفت‌: خبر رسيد به ‌عبداللّه عبّاس كه قومي در حق‌ّ علي‌ علیه السلام سخنان بد مي‌گويند. عبداللّه عبّاس‌ پسر خود علي عبداللّه را گفت كه‌: دست من گير و به نزديك آن قوم بر مرا، كه ‌آخرِ عمر عبداللّه عبّاس بود و پپر و نابينا بود. عليّ بن عبداللّه دست پدر گرفت و او را آورد پيش آن قوم‌. بعد از آن گفت‌: كيست از ميان شما كه دشنام‌ خداي تعالي داد؟ ايشان گفتند: سبحان اللّه‌! هر كه دشنام خدا دهد شرك آورده باشد به خدا و وي را انباز گرفته‌. بعد از آن گفت عبداللّه عبّاس كه‌: كيست از ميان شما دشنام دهنده رسول خدا؟ ايشان گفتند: هر كه دشنام‌ رسول خدا دهد كافر باشد. بعد از آن گفت‌: كيست از ميان شما دشنام دهنده علي‌؟ ايشان گفتند: اين بود. عبداللّه گفت‌: گواه باشيد كه من شنيدم از رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله كه مي‌گفت‌: هر كه عليّ را دشنام دهد مرا دشنام داده باشد، و هر كه ‌مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده باشد، و هر كه خدا را دشنام داده باشد خداي تعالي وي را به روي در آتش دوزخ اندازد.

بعد از آن عبداللّه پشت بر ايشان كرد و پسرش علي را گفت‌: چگونه ديدي تو ايشان را در اين حالت‌؟ پسرش در حال اين بيت بگفت كه مفهوم وي اين‌ است كه‌: مي‌نگريستند به تو به چشم‌هاي سرخ باز كرده‌، همچنان كه بزان‌ نگرند به كاردهاي مرد قصّاب‌، يعني به غضب در تو نگاه مي‌كردند.

عبدالله‌ پسر را گفت‌: زياده از اين بگوي كه پدرت فداي تو باد. ديگر، پسرش بيتي‌ بگفت كه مفهوم وي اين است‌: به گوشه چشم و ابرو به تو نگاه مي‌كردند وسر و زنخ در پيش انداخته‌؛ همچنان كه شخصي كه خوار و عاجز و ذليل بود، نظر كند به كسي كه بر او غالب بود و عزيز و توانا و قهرناك بود. پدر مي‌گفت‌: زياده از اين بگوي كه فدا باد پدرت‌.

علي بن عبداللّه بگفت بيتي ديگر كه‌ مفهوم آن اين است كه‌ زندگان ايشان رسوا و خجل‌اند به نزديك مردگانشان‌، و مردگان شرمسار و رسوااند از براي بازماندگان.

و حديث‌: لاتَسُبُّوا عليّاً فانَّه ‌ُخَشِن‌ٌ في ذات‌ِ اللّه. [بنگرید: بحار: 21/385]

و رُوِي‌:َ لاتَسُبّوا عليّاً فَاِنّه‌ُ مَمسُوس‌ٌ في ذات‌ِ اللّه
[بحار:39/313] -‌ِ أي عالِم‌ ٌخبيرٌ حَدَّ  الْكَمال‌ِ الَّذي هُو كَالضَّرورَة‌ِ لاآخِرِ فيه‌. شعر:


عليّ‌ٌّ أميرُالمؤمنين‌َ الّذي له‌ُ

 

 

مكان‌ٌ لدي رب‌ِّ الْعِبادِ أميرٌ

 

تَخَيَّرَه‌ُ الرَّحْمن‌ُ مِن بَيْن‌ِ خَلْقِه‌ِ

 

 

و ربِّي عليم‌ٌ بالانام‌ِ خَبيرُ

 

و أُثْبِت‌َ في الْكُتُب‌ِ الْقَديمَة‌ِ نَعْتُه‌ُ

 

 

فكانَت‌ْ اِليه‌ِ الأنْبِياءِ تشير [19]

 

و سَمّاه‌ُ أسماءً عِظاماًَ جَليلَة‌ً

 

 

تَلُوح‌ُ لِطّلاب‌ِ الْهُدي و تُنِيرُ

 

و فُوِّض‌َ يَوْم‌َ الْبَعْث‌ِ قِسْمَة‌ُ خَلْقِه‌ِ

 

 

اِلَيه‌ِ اِذا ضَم‌َّ الْعبادَ نُشُورُ

 

يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: دشنام مدهي عليّ را كه او درشت و صلب است و قوي است در شناخت حضرت عزّت و در فرمان‌برداري وي تعالي‌. وهمچنين روايت كردند كه پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود كه‌: دشنام مدهيد عليّ را كه او دانا و آگاه است به معرفت خدا، و در شناخت وي به حدّ كمال رسيده وهمچون شناخت امور ضروريّه شده‌.

و ديگري آن ابيات در حق‌ّ علي گفته و مفهوم آن اين است‌: عليّ أميرمؤمنان است‌. آن كسي است كه وي را مقامي و مرتبه‌اي بلند است به درگاه خداي تعالي‌، و حضرت عزّت وي را از ميان خلق برگزيد، و خداي من دانا و آگاه است به حال بندگان‌؛ و در كتاب‌هاي ديرينه كه پيغمبران گذشته فرستادند نام و صفت علي نوشته بود و پيغمبران ‌از آن خبر دادند و بدان اشاره كردند؛ و خداي تعالي وي را نامهاي چند بزرگ‌ نهاده كه هويدا مي‌شوند و روشنايي مي‌دهند از براي جويندگان راه راست‌؛ وروز قيامت خداي تعالي قسمت خلايق بدو تفويض كند در هنگامي كه خدا مردگان را زنده كرده و جمع كرده تا علیّ علیه السلام به فرمان خداي تعالي بعضي را به بهشت مي‌فرستد و بعضي را به دوزخ‌.

 

الخبرالثاني‌:

از رسول صلّی الله علیه و آله روايت كنند كه او گفت‌: أصحابي كالنُّجوم‌ِ بِأيِّهِم‌ْ افْتَدَيْتُم‌ْ اهْتَدَيْتُم‌.

يعني‌: ياران من همچون ستارگان‌اند. به هر كدام از ايشان كه شماپيروي كنيد و فرمان وي بريد شما راه راست بيابيد.

الاشكال عَليه:

 محمّد بن اسماعيل البخاري روايت كرد: إِنَّه‌ُ صلی الله علیه وآله قال: تُحْشَرون‌َ حُفاة‌ً عُراة‌ً عُزلاً ثُم‌َّ قَرَأ «كَمَا بَدَأْنَا أوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ» (انبياء:104) فأوَّل‌ُ مَن يُكْسی إبْراهيم‌ُ ثُم‌َّ يُؤمَن بِرجال‌ٍ مِن أصْحابي ذات‌َ الْيَمين ‌ِو ذات‌َ الشِّمال‌ِ فأقُول أصحابي! فيقال إِنَّهم لم يَزالُوا مُرْتَدّين علي أعقابِهِم ‌مُنْذُ فارْقَتَهُم فَأقُول كما قال‌َ الْعَبْدُ الصّالِح‌ُ عيسي بن‌ُ مَريم‌َ و كنت‌ُ عليهِم‌ْ شهيداً ما دُمت‌ُ فيهم فلمّا تَوَفَّيْتَني كنت‌َ أنت‌َ الرّقيب‌َ عليهم و أنت‌َ علي كُل‌ِّشي‌ءٍ شهيدٌ إِن‌ْ تُعَذِّبْهُم‌ْ فَاِنَّهم عبادُكَ و إِن‌ْ تَغْفِر لَهُم فاِنّكَ أنت‌َ العزيزُ الحكيم‌ُ [بخاری: 4/142]

يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود صحابه را كه، شما را روز قيامت برانگيزانند و زنده ‌كنند در حالتي كه شما همه به تن برهنه‌، به پاي برهنه‌، ختنه ناكرده باشيد. بعد از آن خواجه اين آيه برخواند كه مفهومش اين است‌: همچنان كه ‌بيافريديم به ابتدا خلقان را، باز زنده گردانيم‌، و اين وعده است كه كرده‌ايم‌. به درستي كه ما اين خواهيم كردن‌. پس اوّل كسي كه وي را جامه پوشانند ابراهيم پيغمبر بود، و بعد از آن بفرمايند تا مرداني چند از اصحاب من‌، جمعي را از جانب راست و جمعي را از جانب چپ ببرند. من گويم‌: ايشان يارگان منند. گويند: همين كه تو از ميان ايشان بيرون رفتي و از ايشان جدا شدي ايشان مرتد شدند، به پاشنه‌هاي خود باز پس رفتند، همچنان كه از كفر در اسلام آمدند، بعد از تو دگر با كفر شدند و پاي باز پس گرفتند. من در آن‌حالت گويم همچنانكه بنده صالح عيسي مريم گفت كه‌: من بر ايشان گواه ‌بودم مادام تا در ميان ايشان بودم‌. چون قبض روح من كردي تو نگهباني برايشان‌، و تو بر هر چيزي گواهي‌. اگر ايشان را عذاب كني بندگان تواند و اگرايشان را بيامرزي تو عزيزي و حكيمي‌.

پس بخاري گفت روايت از قبيصه‌ كه او گفت‌: هُم‌ُ الْمُرْتَدّون‌َ الّذين‌َ ارْتدُّوا علي عهدِ أبي بكرِ فقاتَلَهُم‌ْ أبوبَكر، يعني آن طايفه مرتد از اصحاب آن‌ها بودند كه در زمان ابي بكر مرتد شدند، و ابوبكر با ايشان كارزار كرد. [بخاری: 4/142].

و همچنين در فتوح ابن اعثم كوفي وارد شد و در ساير تواريخ مورّخان كه درزمان رسول‌، منافقان بسيار بودند، لكن اظهار نتوانستند كرد. چون رسول صلّی الله علیه و آله متوفّي شد، جمله آن نفاق مكتوم مخفي اظهار كردند. منافقان بسيار درمدينه و حوالي آن ظاهر شدند؛ و هم بخاري گويد: رسول صلّی الله علیه و آله فرمود:لاتَرْجِعوا بعدي كُفّاراً [20] يَضْرِب‌ُ بعضُكُم رِقاب‌َ بعض‌ٍ [بخاری: 1/ 38] - و رُوِي ضلالاً [مسند احمد: 4/76].

يعني‌: بعد از من مگرديد كه ‌بعضي از شما گردن‌هاي بعضي زند، يعني چنين مي‌كند؛ و به روايتي ديگرآمده كه‌: گمراه مشويد پس از من‌.

و نيز ابونعيم حافظ اصفهاني آورده است‌،كما روي الصّالحاني عن أبي سعيد الخدري‌ّ عن النّبي‌ّ صلّی الله علیه وآله أنّه‌ُ قال‌َ:

أتَزْعُمون‌َ أن‌َّ قَرابتي لاتَنفع‌ُ قَومي و اللّه‌ِ إِن‌َّ رَحمي لَمَوصولة‌ٌ في الدُّنيا والاخرَة‌ِ إذا كان‌َ يوم‌َ الْقيامة‌ِ رُفِع لي قوم‌ٌ يُؤمَرُ بِهِم‌ْ ذات‌َ الْيَسارِ فيَقول‌ُ الرَّجُل‌ُ يا محمَّدُ أنا فلان ابن فلان فأقول‌ُ أمّا النَّسَب‌ُ فقد عَرَفْتُه‌ُ ولكنَّكُم أحْدَثْتُم‌َ بَعْدي ‌و أرْتَدَدْتم علي أعقابِكم الْقَهْقَري.

و مِنْه‌ُ عن أبي نعيم الحافظ‌ِ إِلي أبي عثمان‌ِالنَّهدي عن علیّ علیه السلام قال‌: كُنْتُ أمْشِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلّی الله عَلَیه وآله فِي بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ فَأتَيْنَا عَلَى حَدِيقَةٍ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أحْسَنَ هذِه الحَدِيقَةٍ! قَالَ صلّی الله علیه وآله: وَ لَكَ فِي الْجَنَّةِ أحْسَنُ مِنْهَا ثُمَّ أتَيْنَا عَلَى حَدِيقَةٍ أُخْرَى فَقُلْتُ مثل ذلك فأجابنی بِمثل الأوّل حَتَّى أتَيْنَا عَلَى سَبْعِ حَدَائِقَ فَلَمَّا خَلَّی الطَّرِيقُ  أجْهَشَ بَاكِياً ، فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا يُبْكِيكَ؟ َقَالَ: ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قومٍ لَا يُبْدُونَهَا لَكَ إِلَّا مِنْ بَعْدِي، فقُلْتُ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دَيْنِي؟ فقَالَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ [بحار: 28/54]

و كذلكَ رُوِي‌، إِلي أبي نعيم،‌ِ إِلي عائشة‌َ قالت‌:ْ  بَينا رسول‌ُ اللّه‌ صلّی الله علیه و آله نائِم‌ٌ في بَيْتي إِذْ  بَكي حتّي سَمِعت‌ُ له‌ُ نَشيجاً ثم‌َّ ضَحِكَ حتّي بَدَت‌ْ نواجِذُه‌،ُ فقالت‌ْ عائشة‌َ: لمّاأستيقَظ‌َ النَّبي‌ُّ صلّی الله علیه و آله قلت‌ُ: يا رسول‌َ اللّه‌ِ! لقد رأيت‌ُ منكَ؟ قال: و رأيْتيه‌؟ِ قالت‌ قلت‌ُ: نعم‌. قال رأيت‌ُ بني أميَّه‌َ يَتعاوَرون‌َ علي مِنبري‌. فيقولون‌: ما أكرَه‌ُ ويَتْرُكون ما أُحِب‌ُّ فجاءَ رجل‌ٌ مِن عِتْرَتي عليه‌ِ مُمَصَّرَتان‌ِ فَصَعِدَ مِنْبري حتّي‌سمعت‌ُ له‌ُ نقيضاً فقال‌َ: ما أُحِب‌ُّ و تَرَكَ ما أكرَه‌ُ قالت‌ْ عائشة‌ُ: يا رسول‌َ اللّه‌ِ و ماذاكَ؟ قال‌َ: رجل‌ٌ مِن عترتي يُقاتِل‌ُ علي سنَّتي كما قاتَلْت‌ُ علي رضاءَ ربِّي‌.

يعني‌: همچنان كه صالحاني روايت كرد از ابي سعيد خدري از پيغمبر صلّی الله علیه و آله كه ‌او فرمود: شما گمان مي‌بريد كه قرابت من سود ندهد با قوم من‌؟ به حق‌ّ خدا كه خويشاوندي و قرابت و رحم من به يكديگر پيوسته است در دنيا وآخرت‌. چون روز قيامت باشد، قومي را به من بردارند و امر آيد تا ايشان را از جانب دست چپ ببرند به دوزخ‌. مردي باشد در آن ميان‌، گويد: يا محمّد! من فلان پسر فلانم‌. پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: من گويم‌: امّا نسبت مي‌شناسم‌، ولكن ‌شما بعد از من چيزها به نو پديد آورديد و بدعت‌ها نهاديد و از دين‌ برگرديديد، و چنانكه در اسلام آمديد به پاشنه باز پس رفتيد و اسلام را رها كرديد و با سر كفر گرديديد.

و هم از صالحاني روايت است از ابي نعيم حافظ‌ تا به ابي عثمان نهدي روايت از علي‌ علیه السلام كه او فرمود: با پيغمبر صلّی الله علیه و آله  بودم ‌در بعضی راه‌هاي مدينه‌. رفتيم تا برسيديم به خرماستاني‌. من گفتم‌: يا رسول‌ اللّه‌! چه نيكو خرماستاني است اين حديقه‌. پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: تو را در بهشت ‌بهتر و نيكوتر از اين هست‌. بعد از آن به خرماستاني ديگر برسيديم‌. من همان ‌سخن گفتم و پيغمبر مرا به مثل سخن اوّل جواب داد تا به هفت حديقه بگذشتيم‌. چون راه خالي شد و به خلوت جايي رسيديم، پيغمبر صلی الله علیه و آله آغازگريه كرد و بنشست‌. گفتم‌: يا رسول اللّه‌! چه چيز تو را به گريه انداخت‌؟ گفت‌: كينه‌هايي كه در سينه قومي جاي گرفته و دشمني تو در دل دارند مرا به‌ گريه انداخت‌، و اين منافقان اين كينه‌ها ظاهر نكنند الاّ بعد از وفات من‌. گفتم‌: يا رسول اللّه‌! دينم به سلامت باشد؟ پيغمبر فرمود: دينت به سلامت ‌باشد و هيچ خلل بدان راه نيافته‌.

و همچنين روايت كرده‌اند از ابي نعيم تا وقتي كه روايت به عايشه مي‌رساند كه وي گفت‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله در خانه من بود و آسايش كرده و در خواب رفت كه ناگاه در خواب مي‌گريست تا غايتي كه آواز گريه وي در خواب مي‌شنيدم‌. بعد از آن هم در خواب پيغمبر بخنديد تا غايتي كه دندان‌هاي وي پيدا شدند. عايشه گفت‌: [21] چون پيغمبر صلّی الله علیه و آله از خواب بيدار شد، گفتم‌: يا رسول اللّه‌! به حقيقت كه از توچيزي عجب ديدم‌. پيغمبر فرمود كه‌: تو ديدي‌؟ گفتم‌: آري‌. گفت‌: در خواب‌ بني اميّه را ديدم كه بر منبر من غلبه مي‌كردند و بر او مي‌رفتند و از يكديگر فرا مي‌گرفتند و مي‌گفتند آنچه من نخواهم و ترك مي‌كردند آنچه من دوست دارم‌. بعد از آن مردي از عترت من بيامد و دو جامه رنگين داشت و بر منبر من رفت و سخن مي‌گفت تا آواز وي بشنيدم‌. مي‌گفت آنچه من دوست دارم ‌و ترك مي‌كرد آنچه من نخواهم‌. عايشه گفت‌: يا رسول اللّه‌! آن مرد كيست‌؟ پيغمبر گفت‌: مردي باشد از اهل بيت عترت من كه بر سنّت من كارزار كند، همچنان كه كارزار كردم بر رضاي پروردگار خود.

و مراد علي است به لفظ ‌عترت‌؛ و آن دو جامه‌، يكي از آن حسن است‌، زرد به زهر معاويه‌، و دوّم ‌جامه سرخ به خون حسين از شمشير يزيد ـ علي معاویة و یزید لعائن اللّه ـ و بنو اميّه ‌پانزده ملك بودند، اوّل ايشان عثمان بن عفّان بود؛ و اين سه حديث از كتاب‌ مجتبي است‌.

حاصل كه، صحابه اين جمع‌اند كه خواندي و تابعين اين كه شنيدي تا امثال اين احاديث كه در شأن ايشان انزله شد. پس چگونه شايد كه مقتدي به هر يكي مهتدي باشد؟ يعني پيروي هر يكي از ايشان راه راست يافته باشد با آن‌كه ظاهراً جمله صحابه بودند، و [طریقه] ايشان اظهار ايمان بود... پس لابد بود كه حمل بر جمعي كنند كه ايمان و اعتقاد ايشان متيقّن بوده ‌باشد و مجمع‌ٌ عليه، چون بنو هاشم و ابوذر و سلمان و مقداد و عمّار ياسر و محمّد بن ابي بكر و مانند ايشان‌.

و في المجتبي عن أبي نعيم الحافظ الي ‌عليّ علیه السلام قال‌: زَارَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله فَعَمِلْنَا لَهُ خَزِيرَةً وَ أهْدَتْ إِلَيْناِ أُمُّ أيْمَنَ قَعْباً مِنْ لَبَن وَ صَحْفَةً فیها تَمْرٍ فَأكَلَ رَسُولُ اللَّهِ علیه السلام وَ أكَبَّ إِلَى الْأرْضِ بِدُمُوعٍ غَزِيرَةٍ مِثْلِ الْقِطرِ فَهَبْنَا أنْ نَسْألَهُ فَوَثَبَ إلیه الْحُسَيْنُ فَأكَبَّ الیه و بكی. فقالَ له النّبی صلّی الله علیه و آله: ممّ بكیتَ؟ قال: لبكائك یا رَسُولِ اللَّهِ! فأنت‌َ مِمَّ بَكَيْت‌َ؟ قال‌َ: أي بُني‌َّ! إنّي رأيتُكم‌ُ اليوم‌َ فَسُرِرْت‌ُ بكم سروراً لم أُسَرَّ مِثْلَه‌ُ. فإن‌ َّحبیبي [حبّی]‌ جَبْرَئيل‌ُ أخْبرني أنَّكم قَتلي و مَصارِعَكم شَتّي فأحزُنَني ذلكَ. فقال‌َ له‌ُ الحسين علیه السلام: يا رسول‌َ اللّه‌! فَمِن الَّذين‌َ يَزوروننا علي تَشتُّتِنا و تباعدُ قبورِنا؟ قال‌َ: قَوم‌ٌ يَزورُكم طائفة‌ٌ يريدون‌َ بذلكَ صِلَتي و بِرّي فَاخُذُ بِأعْضادِهِم ‌فأُنْجيهم مِن هَوْل يوم‌ِ القيامة. [بحار: 18/125]

يعني‌: در كتاب مجتبي است روايت از ابي‌نعيم حافظ به اسانيد صحيحه از اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام  كه او گفت‌: به زيارت‌ ما آمد رسول صلّی الله علیه و آله يك روزي‌. ما از براي او خزيره بساختيم‌، و خزيره طعامي ‌بود كه از سبوس ترتيب دهند، و أم‌ّ ايمن قدحي از شير و كاسه‌اي از خرما به ‌هديه بر ما فرستاده بود. رسول خدا صلّی الله علیه و آله  از آنجا تناولي فرمود و به قدر حاجت ‌از آن بخورد. بعد از آن قطره‌هاي اشك بر مثال قطرات باران از ديده ‌خواجه‌ صلّی الله علیه و آله روان شد. ما بترسيديم كه از خواجه سؤالي كنيم ازين معني وهيچ كس را زَهره نه‌، و حسين علي به شتاب بر پاي خاست و به سر و روي خواجه در افتاد و بگريست‌. پيغمبر صلّی الله علیه و آله وي را گفت‌: چرا مي‌گريي‌؟ گفت‌: از براي گريه تو. يا رسول اللّه‌! تو چرا مي‌گريي‌؟ گفت‌: اي پسرك من و نور ديده ‌من‌! امروز شما را ديدم‌. به وجود شما به غايت شاد و خرّم شدم كه مثل آن‌ هرگز شادي به من نرسيده بود. دوست من جبرئيل مرا خبر داد كه شما را بكشند، و مرقدها و گورهاي شما از يكديگر جدا بود و پراكنده‌. بدين سبب ‌اندوهناك و گريان شدم‌. حسين‌ علیه السلام وي را گفت‌: يا رسول اللّه‌! پس كدام قوم ‌باشند كه ما را زيارتي كنند كه خوابگاه [22] ما از يكديگر پراكنده و گورهاي ما از يكديگر دور؟ پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: قومي‌ باشند كه به زيارت شما آيند، و بدان زيارت اميد به عطا و نيكي من دارند كه‌ با ايشان به جاي آرم‌. پس من روز قيامت بازوهاي زيارت كنندگان شما بگيرم و ايشان را از اهوال قيامت نجات دهم به اتّفاق‌.

قاتلان ايشان صحابه بودند وتابعين و بعضي مفتيان. به اراقت و خون‌هاي ايشان‌ پس اقتدا بديشان وپيروي ايشان مطلقاً واجب نباشد. معمّا كه ايشان روز اوّل در [خلاف گفتند] بقولهم‌: منّا أمير و منكم أمير. ابوبكر گفت‌: نه‌. نحن‌الامرآء و أنتم الوزراء.  وِزارت [را] هم‌
قرشي كردند، زيرا كه وزير ابوبكر عمر بود، چنان كه بخاري گويد؛ و هم ابوبكر گفت‌: اخترتُ لكم أحَد هذين الرّجلين عمر أو أبا عبيده‌، يعني‌: اختيار كردم از براي شما يكي از اين دو مرد را، عمر را و يا ابو عبيده را؛ و نه چنان بود، بلكه او را اختيار كردند. چون از فريقين‌ كذب ظاهر شد اقتدا بديشان نشايد كردن‌، با آن كه حق تعالي در كلام مجيد خود خبر داد در موضع بسيار از سوء اعتقاد و خُبث نيّات بعضي از صحابه‌، و در چند آيات انباء كرد از [بازگشت] ايشان‌، كما قال اللّه تعالي‌: وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِين (مائده:21) ؛ و قال‌: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً (آل عمران:144)؛ و قوله‌: فَمَن‌ْ نَكَث‌َ فَإنَّمَا يَنْكُث‌ُ عَلَي نَفْسِه [فتح: 18] ؛ و قوله‌: وَيُوَلُّون‌َ الدُّبُرَ [قمر:45]؛ و أشباه‌ اين نامحصور.

چون چنين است لازم بود كه گوييم اين اصحاب، عترت‌ رسول­اند ـ عليهم السّلام ـ كه معصومان «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْت» اند.ً (احزاب:33) و رسول در حق ايشان گفت‌: إنّي تاركٌ فيكُمُ الثَّقلين ما إن‌ تمسَّكتم بهما لَن تَضِلّوا: كتابَ اللّه و عترتي‌، و به اتّفاق رسول گفت كه‌: عليٌّ ‌أقضاكم‌، يعني‌: مي‌گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ گران‌. مادام تا شما دست در آن هر دو آويزيد، هرگز گمراه نشويد: كتاب خدا كه قرآن است‌، و به ‌علم اهل بيت من‌، و علي داناترين شما است به علم قضا؛ و عمر گفت‌: علي‌أقضانا، يعني‌: علي داناترين ما است به علم قضا؛ و رسول گفت‌: يا علي‌! أنتَ تُبيّن لاُمَّتي ما یَشتَبِه عليهم بعدي [نك: من لایحضر:4/179] ، يعني‌: اي علي‌! تو روشن كني از براي ‌امّت من آنچه مشتبه شود بر ايشان بعد از من‌.

و صالحاني گويد: عن سلمان ‌عن عليّ بن أبي طالب قال: سمعتُ رسول الله عليه السلام يقول: عَلَيْكُمْ بِعَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ مَوْلَاكُمْ فَأحِبُّوهُ وَ كَبِيرُكُمْ فَاتَّبِعُوهُ وَ عَالِمُكُمْ فَأكْرِمُوهُ وَ قَائِدُكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ فَعَزِّرُوهُ وَ إِذَا دَعَاكُمْ فَأجِيبُوهُ وَ إِذَا أمَرَكُمْ فَأطِيعُوهُ أحِبُّوهُ لِحُبِّي وَ أكْرِمُوهُ بكَرَامَتِي مَا قُلْتُ لَكُمْ فِي عَلِيٍّ إِلَّا مَا أمَرَنِي بِهِ رَبِّي‏ [بحار: 27:112].

 يعني‌: روايت است از سلمان از عليّ علیه السلام كه وي فرمود: من از رسول ‌خدا صلّی الله علیه و آله شنيدم كه مي‌گفت‌: ملازم عليّ بن ابي طالب شويد كه او مولاي شما است‌؛ پس وي را دوست داريد، و او بزرگ شما است‌؛ پس وي را گرامي‌داريد. او رساننده شما است به بهشت‌؛ پس وي را عزيز داريد، و چون شما را بخواند وي را اجابت كنيد، و چون شما را به چيزي فرمايد، فرمان وي‌ بريد؛ وي را دوست داريد به محبّت من و گرامي داريد به كرامت من‌. من ‌شما را نگفتم در حق‌ّ علي هيچ سخن الاّ آنچه خداي تعالي مرا بدان فرمود.

و چنان كه ابوبكر بن مؤمن شيرازي و قطّان عبیدالله اصفهاني و سعد الدّين ‌صالحاني اصفهاني و امثال ايشان در تفاسير خود ذكر كرده‌اند كه‌: اولوالأمر في قوله تعالي‌: يَا أيُّهَا الَّذِين‌َ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ وَأطِيعُوا الرَّسُول‌َ وَأُوْلِي‌ الأمْر ِمِنْكُم‌ [نساء: 59]، اولوالامر عليّ علیه السلام است‌.

و همچنين گفتند: هادي او است آنجا كه ‌مي‌گويد: إِنَّمَا أنْت‌َ مُنذِرٌ وَلِكُل‌ِّ قَوْم‌ٍ هَادٍ [رعد: 7].

و دليل بر آنكه عليّ علیه السلام‌ از جمله ‌صحابه است‌، اجماع عالميان از اهل قبله، و كلام‌ او عند البيعة يوم السقيفه: أتَكُونُ الخلافة بالصّحابة و لا تَكونُ بالصّحابة و القَرابة‌، [بحار: 29/609] يعني‌: علي علیه السلام گفت آن زمان كه بيعت كردند روز سقيفه كه: خلافت به واسطه صحبت با پيغمبر صلی الله علیه و آله است‌، و به واسطه صحبت و قرابت‌ [32] پيغمبر نيست! و اين بر سبيل تعجّب مي‌فرمايد، و چون در وي قرابت وصحابي و عصمت و خلافت جمع است‌، پس اقتدا و پيروي بديشان و اولي‌تر.

با آن كه رسول گفت‌: النُّجُومُ أمَانٌ لِأهْلِ السَّمَاءِ وَ أهْلُ بَيْتِي أمَانٌ لِأهْلِ الْأرْضِ فَإِذَا ذَهَبَتِ النُّجُومُ أتَى أمَّتي ما يُوعَدون‌ [بحار: 23/19] يعني‌: ستارگان امان اهل آسمان‌اند، و اهل بيت من امان اهل زمين‌اند. چون اهل بيت من بروند از دنيا، آن وعده‌ها كه امّت مرا داده‌اند همه ظاهر شوند از علامات و نشانه‌هاي قيامت‌. پس تشبيه شايد كه از اين سبب بديشان باشد و مقصود ايشان باشند.


الخبر الثالث‌:

روايت كنند كه رسول علیه السلام گفت‌: و اللّه ما طلعتٍِ الشَّمس و لا غَرُبَت علي‌ أحَدٍٍ بَعدَ النّبيّين و المُرسَلين أفضل مِن أبي بكر [الرحله فی طلب الحدیث: 181] و عمر - و رُوي -  بعد المرسلين ‌و الوصيّين‌، يعني‌: آفتاب بر نيامد و فرو نرفت بعد از پيغمبران و مرسلان بركسي فاضل­تر از ابوبكر و عمر؛ و روايتي ديگر كنند كه: بعد از پيغمبران ومرسلان و وصيّان بر آفتاب برنتافت و فرو نرفت بر كسي فاضل‌تر از ابوبكر وعمر و امثال اين از اختلاف روايات‌.

الاشكال عليه‌:

سيّد المحدّثين عبيداللّه الّقطان الاصفهاني در كتاب خود منتهي المآرب گفت‌: عن أبي هريرة قال رسول الله صلّی الله علیه و آله: ما احتذی أحَدٌ النعال و لا ركب المطايا و لا ركب الكور بعد رسول الله صلّی الله علیه وآله أفضل من جعفر بن أبي طالب‏ [شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 15/72].

يعني‌: هيچ كس نعل در پاي نكرد و بر شتر ننشست و بر پالان ‌مركب ننشست بعد از رسول خدا فاضل‌تر از جعفر بن ابي طالب‌، و به اتّفاق ‌عليّ فاضل‌تر است از برادر خويش جعفر. جعفر أفضل است از ايشان‌. پس‌ايشان كمتر باشند از عليّ به چند وجه‌.

معمّا كه حديث خود مسلّم نيست‌، زيرا كه راوي‌ و مدّعي مخالف است‌.

و نيز در كتاب منتهي و تفسير شيرازي و مناقب ابوبكر بن مردويه و كتاب مشاهير الصحابة لاحمد البيهقي و كتاب مجتبي لمحمود بن محمّد الصّالحاني و غير ايشان الي أن قارب التواتر روايت كردند كه رسول صلّی الله علیه و آله گفت‌: مَنْ أرَادَ أنْ يَرَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إلی نوح فی تقواه و إلی إبراهیم فی حِلمه [خُلَّتِهِ] وَ إلی مُوسَى فِي هَیبته و إلی عیسی فی عبادته فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِب [نك بحار: 21/283].

يعني‌: هر كه خواهد كه نظر به آدم كند در علمش‌، و به نوح نگرد در تقواي او، و به ابراهيم نگرد در حلمش‌، و به ‌موسي در هيبتش‌، و به عيسي در عبادت او، بايد كه نظر كند به علي بن ابي‌طالب و وي را ببيند. آنچه در اين پنج پيغمبر اولوالعزم و متفرّق بود، در وي جمع است‌. پس شخص كه وي را مزيّت باشد بر پنج پيغمبر اولوالعزم‌، چگونه شايد كه كمتر باشد از شخصي كه وي را مرتبت باشد كه آن دون مرتبه انبياء است و اوصياء؟

و به وصايت و الوصيّين خود سخني نباشد، زيرا كه علي وصيّ رسول بود، و ابوبكر وصيّ او نبود؛ و نيز از عليّ علیه السلام در ايّام ‌خلافت او از اين باب سؤال كردند فرمود كه‌: و أنّي يكون أفضل منّي و أنا عَبَدتُ الله قبلهما و عبدته بعدهما، [بنگرید: شرح نهج البلاغه: 20/25] يعني‌: چگونه او فاضل‌تر باشد از من‌، حال آن كه من عبادت خدا كردم پيش ايشان و پس از ايشان‌؟

و نيز علي - علیه السلام - به اتّفاق، معصوم به آيت تطهير و حديث‌: لم يُشرِك باللّه طَرفَةَ عَينٍ أبَدا، يعني‌: علي مر گنه شرك نياورد به خدا، چندان كه چشم بر هم زنند؛ و ايشان‌ سال‌ها مشرك بودند پس اسلام آوردند، و علي از اين بري‌. پس چگونه شايد كه «جايز الخطاء، التّائب من الشرك» يعني‌: «كسي كه از شرك توبه كرده باشد» أفضل بُوَد از معصوم‌؟

و قال الله تعالي‌: إِن‌َّ أكْرَمَكُم‌ْ عِنْدَ اللهِ أتْقَاكُم‌ْ [حجرات: 13]، يعني‌: به درستي كه بزرگ‌ترين شما به نزديك خدا متّقي‌ترين شما است‌، و ايشان‌ هيچ به تقواي علي نبودند به زعم خصم نيز، زيرا كه علي بيست و پنج در ايّام ‌بطلت، عبادت مي‌كرد.

افضل اعمال جهاد است و ايشان را جهاد نبود؟ و قال ‌اللّه تعالي‌: وَفَضَّل‌َ اللهُ الْمُجَاهِدِين‌َ عَلَي الْقَاعِدِين [نساء 95].

و نيز صالحاني در اوّل‌ مجلّد كتاب مجتبي گفت‌:

عن أبي بكر محمّد بن أحمد ما شاده السكري ‌قراءة عليه عن أبي مسعود عن سليمان الحافظ اجازة عنه عن أبي بكر بن‌مردويه الي سعيد بن جبير، عن ابن عبّاس قال: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله يَغْدُو إِلَيْهِ عَلِيٌّ علیه السلام فِي الْغَدَاةِ وَ كَانَ يُحِبُّ ألَّا يَسْبِقَهُ إِلَيْهِ أحَدٌ فَإِذَا النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله فِي صَحْنِ الدَّارِ وَ إِذَا رَأْسُهُ فِي حِجْرِ دِحْيَة بْنِ خَلِيفَةَ الْكَلْبِيِّ فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ [24] كَيْفَ أصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ؟ قَالَ: بِخَيْرٍ يَا أخَا رَسُولِ اللَّهِ. فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام جَزَاكَ اللَّهُ عَنَّا أهْلَ الْبَيْتِ خَيْراً.فقَالَ لَهُ دِحْيَةُ: إِنِّي أُحِبُّكَ وَ إِنَّ لَكَ عِنْدِي مَدحَةً أزفها إِلَيْكَ أنْتَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ  أنتَ سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ  لِوَاءُ الْحَمْدِ بِيَدِكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَزِفُّ أنْتَ وَ شِيعَتُكَ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ حِزْبِهِ إِلَى الْجِنَانِ، قَدْ أفْلَحَ مَنْ تولاّكَ وَ خَسِرَ مَنْ ناواك و تخَلَّاكَ مُحبّوك، بِحُبِّ رسول الله صلّی الله علیه و آله أحَبُّوكَ وَ مبغضوك لن تَنَالُهُمْ شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله، اُدْن مِنّی صَفْوَةِ اللَّهِ فَأخَذَ برَأْس النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله، فَوَضَعَهُ فِي حجْرِهِ فَانْتَبَهَ النَّبِيُّ  صلّی الله علیه و آله، فَقَالَ مَا هَذِهِ الْهَمْهَمَةُ فَأخْبَرَهُ الْحَدِيثَ فَقَالَ له: لَمْ يَكُنْ دِحْيَةَ، كَانَ جَبْرَئِيلَ سَمَّاكَ بِاسْم سَمَّاكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ هُوَ الَّذِي ألْقَى مَحَبَّتَكَ فِي صُدُور الْمُؤْمِنِينَ وَرَهْبَتَكَ فِي صُدُورِ الْكَافِرِينَ  [نك: بحار: 18/267]

يعني‌: به اسانيد مذكوره روايت‌ است از عبداللّه بن عباس كه او گفت‌: يك روز رسول اللّه صلّی الله علیه وآله در خانه خود بود و بامدادگاه، علیّ علیه السلام در پيش وي رفت‌، و پيغمبر صلّی الله علیه وآله دوست داشتي ‌كه پيش از علي هيچ كس در نزديك وي نرود. خواستي كه پيش از همه كس‌، عليّ‌ علیه السلام در صحبت وي رود. چون عليّ علیه السلام در آمد، پيغمبر صلّی الله علیه وآله در ميان‌ سراي بود و سر بر كنار دحيه كلبي نهاده‌. عليّ علیه السلام، سلام كرد و گفت‌: رسول صلّی الله علیه وآله چگونه در بامداد آمد؟ دحيه گفت‌: به خير و سلامت اي برادر رسول خدا! علي‌ّ علیه السلام گفت‌: خداي تعالي تو را جزاي نيك دهد از ما كه اهلبيتيم‌. دحيه عليّ را گفت‌: به حقيقت كه من تو را دوست مي‌دارم‌، و تو را به ‌نزديك من مدحي است كه امروز آن مدح تو بگويم‌. تو امير مؤمناني و پيشواي اين كساني كه نور وضو بر روي و دست و پاي ايشان پيدا بود، و تو مهتر فرزندان آدمي روز قيامت جز از پيغمبران‌.

بدان كه به نزديك اماميّه آن‌ است كه عليّ فاضل‌تر و بهتر و مهتر همه پيغمبران است الاّ محمّد صلّی الله علیه وآله. از براي آن كه محمّد صلّی الله علیه وآله سيّد همه پيغمبران است‌، و علي نفْس وي است‌، پس‌ او نيز سيّد ايشان بُوَد.

ديگر دحيه گفت‌: لواء احمد روز قيامت در دست تو باشد، و تو را و شيعه تو را به ناز و تنعّم و اعزاز و اكرام با محمّد صلّی الله علیه وآله و گروه او به بوستان‌هاي بهشت درآرند. به حقيقت كه فلاح و ظفر و فيروزي يافت آن‌ كس كه تولاّ به تو كرد، و زيانكار شد آن كس كه از تو دور شد و تو را رها كرد. دوستان تو، تو را به محبّت رسول دوست دارند، و دشمنان تو هرگز شفاعت‌ محمّد صلّی الله علیه وآله بديشان نرسد و ايشان درنيابند. نزديك من آي‌ اي گزيده خدا! بعد از آن سر پيغمبر گرفت و در كنار علي نهاد. پيغمبر صلّی الله علیه وآله از خواب درآمد.گفت‌: چيست اين آواز؟ عليّ علیه السلام حديث را بالتّمام با پيغمبر باز راند و وي را خبر داد از آن‌. پيغمبر گفت‌: آن دحيه كلبي نبود، جبرئيل بود. تو را به نامي‌ خواند كه خدا آن نام بر تو نهاد كه آن نام اميرالمؤمنين است‌، و آن خدا است‌ كه محبّت تو در سينه‌هاي مؤمنان نهاده‌، و ترس تو در سينه‌هاي كافران نهاده‌.

و اين نصّي صريح است كه علي سيّد ولد آدم است و اميرالمؤمنين و حاكم و امير ابوبكر و عمر و عثمان.

و فيه إلي النّبي صلّی الله علیه وآله قال: لَمُبارزة عليّ بن ابي طالب‌ لعَمرو بن عَبدوَد يوم الخندق أفضل من عَمَلِ أمَّتي إلي يوم القيمة‌؛ [مستدرك حاكم: 3/32] - و رَوَي الرازي - لَضَربةُ عليٍّ خيرٌ مِن عِبادةِ الثّقلين‌.

و هم در كتاب مجتبي است‌، يعني‌كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: بيرون رفتن عليّ بن ابي طالب به جنگ عمر بن‌عبدود روز خندق‌، فاضل‌تر است از عملي كه امّت من كنند تا روز قيامت‌؛ و روايت رازي چنان است كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: ضربت علي بهتر است ازعبادت آدميان و پريان‌، از بهر آن كه دين و اسلام‌، آن روز ظاهر شد و قوّت‌ گرفت‌، و اضراس شرك و كفر كَند، و مقلوع آن روز شد به بركت آن ضربت‌.

و همچنين عبداللّه مسعود روايت كرد از رسول‌ صلّی الله علیه وآله كما أورده الرازي‌: عليٌّ ‌خَيرُ البَشَر فَمَن أبا فَقَد كَفَر، يعني‌: همچنانكه فخرالدّين رازي آورده است كه‌ علي بهتر مردمان است‌. هر كه از اين سر باز زند به تحقيق كه كافر باشد. يعني ‌هر كه گويد: نه چنين است كافر است‌؛ و رسول‌ صلّی الله علیه وآله از اين مستثني باشد.

و نيز [25] كه او نفس اوست‌؛ و ابن مردويه اصفهاني و موفّق بن أحمد المكّي خطيب‌ خوارزم و صالحاني جمله روايت كرده‌اند: عن عليٍّ عنِ النّبيّ ـ عليهما السلام ـ أنه قال:  إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ لِأخِي عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ علیه السلام فَضَائِلَ لا تُُحْصِي كَثرة فَمَنْ ذَكَرَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأخَّرَ وَ مَنْ كَتَبَ فَضِيلَةً مِنْ فَضَائِلِه لَمْ تَزَلِ الْمَلَائِكَةُ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مَا بَقِيَ لِتِلْكَ الْكِتَابَةِ رَسْمٌ وَ مَنِ اسْتَمَعَ إِلَى فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا بِالِاسْتِمَاعِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى فضیلة من فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِي اكْتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: النَّظَرُ إِلَى عَلِيٍّ عِبَادَة [بحار: 38/96]

يعني‌: همه كه نامشان برده شد به اسانيد روايت كردند از عليّ علیه السلام از پيغمبر صلّی الله علیه وآله كه وي فرمود: به درستي و راستي كه‌ خداي تعالي برادر مرا ـ علي را ـ فضيلتي چند داده است كه آن را نتوان ‌شمرد، به سبب بسياري‌. هر كس كه فضيلتي از فضائل عليّ ياد كند و بدان ‌اقرار و اعتقاد دارد، خدا تعالي گناهان گذشته و آينده از آن‌ِ وي بيامرزد، و هر كه فضيلتي از فضايل بنويسد مادام كه نشاني از آن كتابت باقي بُود فرشتگان از براي وي استغفار مي‌كنند و آمرزش مي‌خواهند از خداي تعالي‌، و هر كه ‌گوش به فضيلتي كند از فضائل وي‌، هر گناهي كه با گوش كرده باشد، خداي‌ تعالي آن را بيامرزد، و هر كه نظر كند در فضيلتي از فضايل وي‌، خداي تعالي هر گناهي كه او به نظر كرده باشد بيامرزد. بعد از آن گفت كه‌: نظر در روي‌ علي كردن عبادت است‌. للقائل:

      لقد وجدتُ مكانَ القول ذاسعة‌       فان وجدتَ لساناً قائلاً فقل‌

محمود صالحاني روايت كرد از شيخ ابوطاهر روح الرّازي، عن معمر بن ‌سليمان يقول: سمعت أبي يقول: فضلُ عليّ بن أبي طالب علي أصحاب رسول الله‌ صلّی الله علیه وآله بسبعين منقبة لم يشاركه فيها أحد.

يعني‌: معمر بن سليمان گفت‌: از پدر خود شنيدم كه مي‌گفت‌: فضيلت دارد علي بن ابي طالب بر صحابه رسول‌ صلّی الله علیه وآله به هفتاد منقبت كه هيچ كس در آن با عليّ شريك نيست‌.

مردي به عبداللّه عبّاس گفت‌: من گمان مي‌برم كه مناقب علي نزديك سه‌ هزار باشد. عبداللّه عباس گفت‌: أوَ لاتَقول أنها إلي ثلثين ألف أقرب‌، يعني‌: نمي‌گويي كه مناقب علي نزديك سي هزار باشد؟

صالحاني گويد: رواية عن شيخه أبي طاهر روح الرازي بقرائة عليه في ‌جامع العتيق باصفهان، عن صاحب جامع العلوم أبي نعيم الحافظ‌الاصفهاني، عن جابر: أنّ النبي ـ عليه السلام ـ كان بعرفات و عليّ تجاهه‌، فقال: ادْنُ مِنِّي يَا عَلِيُّ [فَدَنَا مِنْهُ] فَقَالَ ضَعْ خَمْسَكَ - يَعْنِي كَفَّكَ - فِي خمسی، [فَأخَذَ بِكَفِّهِ فَقَالَ] يَا عَلِيُّ: خُلِقْتُ أنَا وَ أنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ أنَا أصْلُهَا وَ أنْتَ فَرْعُهَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أغْصَانُهَا فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنها أدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ [بحار: 65/69. موارد داخل كروشه از «بحار» افزوده شده است] .

يعني‌: به اسانيد مذكوره روايت است از جابر عبداللّه انصاري كه او گفت‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله بر مقام عرفات بود و علي در برابر وي‌. گفت‌: يا عليّ‌! به نزديك من آي‌، و پنچ انگشت خود در ميان پنج ‌انگشت من نه‌. يا عليّ‌! مرا و تو را از يك درخت آفريد خداي تعالي‌، و من بُن‌ آن درختم و تو سر آن درختي، و حسن و حسين شاخه‌هاي آن درختند. هر كه دست در بعضي از اين درخت بزند خداي تعالي وي را به بهشت در آورد. وسيّد حميري اين معني به نظم گويد: شعر: [بشارة المصطفی: 41]


يا حبّذا دوحة في الخُلد نابتةً‌

 

 

ما في الجِنان لها شبه من الشجر

 

المصطفي أصلها و الفرع فاطمة

 

 

ثم اللقاح عليٌّ سيّدُ البَشَر

 

و الهاشميانِ سِبطاهُ لها ثَمَر

 

 

و الشيعة الوَرِق الملنَّ بالشّجر

 

هذا مقالُ رسولِ اللّه جآء به‌

 

 

أهل الرّواية في العالي من الخبر

 

إنّي بحبّهم أرجو النجاة غدا

 

 

والفوزَ مَعَ زُمرة مِن أفضل الزُّمر

 

ابونعيم اصفهاني روايت كند:  عن ابن عبّاس عن النّبي صلّی الله علیه وآله و هو في بيت أم‌سلمة، فقال رسول اللّه: يَا أُمَّ سَلَمَةَ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِي وَ دَمُهُ مِنْ دَمِي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي يَا أُمَّ سَلَمَةَ اسْمَعِي وَ اشْهَدِني، هَذَا عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ [26] وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ هُوَ عَيْبَةُ عِلْمِي وَ بَابِيَ الَّذِي أُوتَى مِنْهُ وَ أخِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ هُوَ مَعِي فِي السَّنَامِ الْأعْلَى [بحار: 32/347].

يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله در خانه ام‌ّ سلمه بود. فرمود: يا ام‌ّ سلمه‌! اين عليّ بن ابي‌طالب است‌. گوشت او از گوشت من‌، و خون او از خون من‌، و او از من‌، و به‌ منزلت هارون است از موسي‌، الاّ آن است كه بعد از من هيچ پيغمبري ‌نيست‌. بعد از آن فرمود: يا ام‌ّ سلمه‌! بشنو و بر من گواه باش كه اين علي‌ است‌. امير مؤمنان است‌، و مهتر رسولان است‌، و باردان علم من است‌، و درِ من است كه به نزديك من از اين در آيند، و برادر من است در دنيا و دوست‌ من است در آخرت‌، و او با من بود در مقامي بلندتر.

و وي نفس رسول است‌ به نص‌ّ قرآن به اتّفاق مفسّران‌، چون سلماني و زمخشري و ثعلبي و شيرازي ‌و صالحاني اصفهاني و قطّان المحدّث الاصفهاني و امثالهم‌، حيث قال‌: قُل‌ْتَعَالَوْا نَدْع‌ُ أبْنَاءَنَا وَأبْنَاءَكُم‌ْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُم‌ْ وَأنْفُسَنَا وَأنْفُسَكُم [آل عمران: 61].

و در كتاب‌ ابوبكر بن مردويه آمده‌: كان في المباهلة رسول الله و عليّ و فاطمة والحسن و الحسين‌، يعني‌: در مباهله رسول بود و عليّ و فاطمه و حسن وحسين‌.

و شيخ محدّث اصفهاني عبیداللّه بن عبدالاعلي در كتاب منتهي‌المآرب و صالحاني در كتاب مجتبي ايراد كرده‌اند كه‌: از وفد نجران عاقب‌ و سيّد به خدمت رسول آمدند. ايشان را به اسلام دعوت كرد. جواب دادند كه‌، ما اسلام آورديم‌. يا محمّد! رسول گفت‌: دروغ گفتيد. اگر خواهيد خبر دهم ‌شما را كه چه چيز مانع اسلام شما شد. ايشان گفتند: بگو. يا محمّد! گفت‌: حبُّ الصليب و شُربُ الخَمر و أكلُ لحم الخنزير، يعني‌: دوستي چليپا، وآشاميدن مي‌، و خوردن گوشت خوك نمي‌گذارد كه شما اسلام آريد.

رسول‌، ايشان را با مباهله‌، يعني ملاعنه دعوت كرد. ايشان اجابت كردند وقول كردند كه فردا در بامداد به صحرا روند و دعا كنند. هر كه بر حق باشد باقي بماند، و آن كه بر باطل بُود عذابي بر وي نازل شود.

رسول صلّی الله علیه وآله روز دويّم دست علي گرفت و فاطمه و حسن و حسين‌: و به ‌صحرا بيرون آمد، و پيش ايشان فرستاد كه به دعا حاضر شويد. ايشان امتناع ‌و ابا كردند و خراج و جزيه بر خود گرفتند.

رسول گفت‌: والّذي بَعَثني بالحقّ لو فعلا لأمطر عليهما الوادي ناراً، يعني‌: به حق‌ّ آن خدايي كه مرا به حق‌ّ بفرستاد، كه اگر ايشان دعا كردندي‌، اين ‌وادي آتش ببارانيدي بر ايشان‌.

حق تعالي او را به نفس خويش خواند، كما قال: نفسك يا عليّ نفسي‌، يعني‌: نفْس تو، يا علي نفس من است‌، و نفس رسول افضل نفوس است‌، پس بايد كه علي بعد از وي أفضل الخلق باشد؛ و عمر خطّاب در حق‌ّ علي گفت‌: عجزت النسآء أن يَلِدنَ مثل عليّ بن ابي طالب‌، [نهج السعاده: 8/426] يعني‌: مادران‌، ديگري چون‌ علي نزايند.

اگر قرابه بود ابن عم‌ّ رسول بود از جانب مادر و پدر، زيرا كه عبداللّه و ابوطالب از يك مادر و پدر بودند و باقي اولاد عبدالمطلب از مادران متفرّق‌ بودند. و خويشاوند رسول بود سببي به دختري چون فاطمه سيّدة النّساء، وپدر ائمّه يازده‌گانه بود چون حسن و حسين و علي بن الحسين زين العابدين ‌و محمّد باقر و جعفر صادق و موسي الكاظم و علي‌ّ بن موسي الرّضا و محمّدتقي و علي‌ّ نقي و حسن عسكري‌ّ زكيّ و الحجة القائم المهدي المنتظر محمّدبن الحسن صاحب الزّمان ـ عليهم الصّلوة و السّلام ـ و نقبا و سادات شرق وغرب از اولاد او. و صدق إِنَّا أعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر بدو ظاهر شد.

و صالحاني از ابوبكر محمّد بن أحمد ماشاد روايت كرد، إلي عبدالرّحمن بن ابي ليلي قال، ‌قال أبي: إنّ عليَّ بن أبي طالب قد خصّهُ الله بمآثِرٍ لم­يَصِل إليها أحدٌ منَ الصّحابة حَمَلَهُ النّبي علي كتفه حتّي ألقي أصنامَ الكفّار عَن فَوقِ الكعبة.

يعني‌: عبدالرّحمن‌ [27] بن ابي ليلي گفت كه‌: پدرم گفت‌: به درستي كه عليّ بن ابي طالب وي را خاص‌گردانيده به منقبتي چند كه هيچ يكي از صحابه بدان نرسيدند. پيغمبر او را بر دوش خود گرفت تا بتان را از بام كعبه به زير انداخت‌.

و همچنين گفت ابوبكر شيرازي در تفسير خويشتن و صاحب منتهي المآرب الاصفهاني و مانند ايشان و در آفاق عالم [السیرة النبویة] تصنيف محمّد بن اسحاق مشهور شد كه وي گفت‌:

إنّ‌ أوّل من آمَنَ و صَلّي خَلفَ رسولِِ الله و صدّق به عليُّ بن أبي طالب و هو ابن عشرة سنين و كان في حِجر رسول الله أيّام صباه، و سببه أنّ قريشاً أصابتهم أزمّة شديدة و كان أبوطالب ذا عيال كثيرة،  فقال النّبي صلّی الله علیه و آله للعباس وكان من أيسر بني هاشم، يا عباس! انّ أخاك أبا طالب كثيرُ العيال و قد أصاب‌ الناس ما تري من هذه الأزمّة فانطلِق حتي نُخفّف عنه من عياله، فأخذ رسول‌ الله صلی الله علیه و آله علياً، فلم يَزَل مع رسول الله حتّي بَعَثَهُ الله نبياً، فأتبعه عليٌّ و آمن به و صدّقه‌.

يعني‌: به درستي كه اوّل كسي كه ايمان آورد به رسول صلّی الله علیه وآله، و در پس‌ وي نماز گزارد، و وي را باور داشت عليّ بن ابي طالب بود، و وي ده ساله ‌بود، و در روزگار كودكي پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله مي‌بود و پيغمبر صلّی الله علیه وآله ترتيب [امور] وي مي‌كرد، و سبب آن بود كه قريش را تنگي و قحطي به غايت رسيده بود و ابوطالب عيال بسيار داشت‌. پيغمبر صلّی الله علیه وآله عبّاس را گفت ـ و عبّاس از توانگران بني هاشم بود ـ كه‌: اي عبّاس‌! برادرت ابوطالب عيال بسيار دارد، و اين تنگي و سختي چنين به مردم رسيده است كه مي‌بيني‌. بيا تا برويم و وي را سبكبار گردانيم از جهت عيال‌. بعد از آن پيغمبر صلّی الله علیه وآله عليّ را برگرفت و به خانه خود آورد و هميشه با رسول صلّی الله علیه وآله بود تا آن كه خدا وي را به پيغمبري بفرستاد به خلق‌. علي پيروي وي كرد و بدو ايمان آورد و وي را راستگو دانست‌.

بدين حديث معلوم شد كه نشو [و] نماي عليّ در خدمت رسول بوده است از ايّام طفوليّت تا به روز بعثت‌؛ و رسول در ايّام كودكي در خانه ابوطالب بود. ابوطالب و فاطمه بنت اسد بن هاشم مادر و پدر علي‌، او را تربيت كردند، و ابوطالب، خديجه را از بهر وي در عقد آورد و مهر بداد و خطبۀ وي خواند، و بعد از اداي وحي هم تربيت كرد و نصرت كرد به مال و دست و جان و اولاد، خاصّه در ايّام شعب‌، چهار سال كه رسول با اصحاب محبوس بود، و در شعب ابوطالب چون شب درآمدي‌، ابوطالب با اولاد و برادران برخاستندي‌ و شمشيرها كشيده بر حوالي شعب گرديدندي تا به روز. چون ابوطالب‌ متوفّي شد جبرئيل آمد و گفت‌: حق تعالي سلام مي‌رساند و مي‌گويد كه‌: تو را اينجا ناصري نماند، هجرت فرماي به مدينه‌. ألَم‌ْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَي [ضُحی: 6] خاص‌ّ در خانۀ ابوطالب بود، اوّل كسي كه صاحب آيه وَالَّذِين‌َ آوَوا وَنَصَرُوا [انفال: 72] بود، و اين شرفِ خاص‌ّ، مادر و پدر عليّ را بود؛ و مادر او پياده از مكّه هجرت‌ كرد به مدينه‌.

و ولادت او چنانكه صالحاني و ديگر علما گفتند در كعبه بود، و سبب اين‌، آن بود كه فاطمه بنت اسد به طواف خانه كعبه رفت‌. وي را طلق ‌[درد زاییدن] بگرفت‌. طاقت رجوع به خانه نداشت‌. قصد كعبه كرد به فرمان خداي ـ عزّ وجل‌ّ ـ چنان كه عبّاس روايت كند: درِ خانه گشوده شد. فاطمه در آنجا شد و عليّ از وي جدا شد ساجِداً للّه تعالي طاهراً مُطهّراً، يعني‌: سجده كننده ‌خداي را و پاك و پاكيزه‌؛ و فاطمه سه روز آنجا بماند و غسل مولود او رسول صلّی الله علیه وآله كرد؛ و در اين فضايل هيچ بشري با وي مشاركت ندارد.

و اگر جهاد بود، و اظهار اسلام‌، و فتح قلاع‌، و قتل شجاعان شرك، هشتاد و چهار حرب و غزوات او كرد و شجاع و امير لشكر بود.

چنان كه ولادت او در كعبه ‌بود، درجۀ شهادت و موت او هم در مسجد كوفه بود. فُزتُ و ربِّ ِالكعبة اوگفت. و لو كُشِفت الغطاء ماازددتُ يقيناً او گفت‌. و به حضور مهاجر و انصار سَلوني عمّا دونَ العرش‌ او گفت‌. و علم چهار كتاب او را بود، چنان كه ‌جمهور علماي اسلام روايت كرده‌اند كه او گفت‌: قَالَ لَوْ ثُنِيَتْ لِيَ الْوِسَادَةُ فَجَلَسْتُ عَلَيْهَا لَحَكَمْتُ بَيْنَ [28] أهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ بَيْنَ أهْلِ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ وَ بَيْنَ أهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَ بَيْنَ أهْلِ الْفُُر قانِ بفرقانِهِمْ وَ اللَّهِ مَا من آیة نَزَلَتْ فی برٍّ و لا بَحرٍّ وَ لا سَهْلٍ وَ لا جَبَلٍ وَ سَماءٍ و لا أرضٍ إِلأ وَ أنا أعلم فِيمَنْ نَزَلَت‏ و فی أیِّ شَیءٍ نزلَت. [بحار: 35/391].

يعني‌: به حق‌ّ خدا اگر بالش امامت و خلافت بنهند و من بر آنجا نشينم، حكم بكنم ميان اهل التّورات به تورات ايشان‌، و ميان اهل انجيل به‌ انجيل ايشان‌، و ميان اهل زبور به زبور ايشان‌، و ميان اهل قرآن به قرآن ايشان‌. به حق‌ّ خدا كه هيچ آيتي فرود نيامد نه در خشك و نه در تر و نه در هامون و نه در كوه و نه در آسمان و نه زمين الاّ كه من دانم كه آن آيه در حق‌ّ كه ‌فرود آمد و در چه چيز فرود آمد.

و همچنين گفت‌: سَلوني قبل أن تَفقِدوني، سلوني عن طرائق السمآء فإنّي أعلَمُ بها من طرائق الأرض‌، يعني‌: از من‌ سؤال بكنيد و مسأله‌ها بازپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد. از من بپرسيد از راه‌هاي آسمان كه من بدان داناترم از راه‌هاي زمين‌. و سند جمله علوم او است‌، و اسناد با او است‌، و مقدّم او است‌.

صالحاني گويد در مجتبي، رواية عن أبي سعيد الخدري عن النّبي صلّی الله علیه وآله قال: أقضي أمتي عليّ بن ابي طالب.

و عنه و عن ابن مسعود قالا، قال رسول‌الله صلّی الله علیه وآله: قُسِمَتِ الْحِكْمَةُ عَشْرَةَ أجْزَاءٍ فَأُعْطِيَ عَلِيٌّ تِسْعَةَ أجْزَاءٍ وَ النَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً [بحار: 40/149]

يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: داناترين امّت من به شريعت و حكم‌كننده‌ترين عليّ بن ابي طالب است‌. و روايت است از أبي سعيد خدري و از عبداللّه مسعود كه ايشان گفتند كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: قسمت كنند علم را بر ده جزء. نُه جزء علي را دادند، و يك جزء ديگران مردمان را.

رسول گفت‌: أقضاكم علي‌ّ؛ و ابوبكر گفت‌: أعلَمُ النّاس بالقضاء عليُّ بن أبي طالب‌، يعني‌:داناترين مردمان به حكم كردن ميان ايشان علي بن ابي طالب است‌؛ و عمر گفت در بعضي از خُطب خويشتن‌: عليٌّ أقضانا؛ و در حكومتي [مقصود: قضاوتی] ديگر گفت‌: أعوذُ بالله من مُعضَلَةٍ لا عليّ لها، يعني‌: پناه مي‌دهم [برم] به خدا از مسألۀ مشكل‌ كه عليّ نباشد كه حل‌ّ وي كند. و هم او گفت‌: مُعضَلَةٌ و ابوالحسن‌؟ و در هفتاد قضايا تكرار كرد كه‌: لولا عليٌّ لَهَلَكَ عُمَر.

 مردي كه ايمان او به چهل ‌سالگي بود يا چهل و شش سال ـ علي خلافٍ فيه ـ چنانكه از آن ابوبكر تا به پنجاه دو سالگي‌، چنان كه از آن عمر، زيرا كه عمر عمر هفتاد و پنج سال بود، و گويند: شصت و سه‌، و همچنين از آن عثمان زياده‌تر بر اين‌، زيرا كه عمر وي نود سال بود، و گويند: هشتاد و پنج سال بود؛ حاصل، جمعي كه صفت ‌ايشان چنين باشد چگونه مساوي باشند يا افضل از مردي كه‌: لم يُشرك بالله طرفَةَ عينٍ أبداً، و موجب فضل اين، این اشياء است كه گفته شد در شأن علي‌ّ، و از اين هيچ يكي در ايشان نبود الاّ كه صاحب رسول بودند، و دراين باب نيز علي با ايشان شريك بود، و ادني صحابه با ايشان مساوي.

و فيه ‌عن كعب الاحبار قال:  لمّا أدرك إبراهيم الوفاة جَمَع أولاده و هم يومئذٍ ستّة ودَعا بتابوتٍ فَفَتَحَهُ و قال: أيُّها الأولاد! انظُروا إلي هذا التابوت. قال: فَنَظَرُوا في‌ذلك، فَرَاوا بُيُوتاً بعدد الأنبياء كلِّهم و صورةَ كلِّ واحدٍ منهم و حِليتهم و في آخرهم بيت محمّدٍ من ياقوتة حمرآء، فإذا هو قائمٌ يُصلّي و حولَه أماثل أصحابه و من بين يديه عليّ بن أبي طالب و سيفُهُ علي عاتقه مكتوبٌ علي‌ جَبينه هذا وصيّ نبيّ و أخوه و ابن عمّه المؤيَّد بنصره و حوله عُمُومته ‌النّقباء و الكواكَبَةُ الخضرآء و هم أنصارُ الله و أنصارُ رسوله يسطع النور من ‌حوافر دوابهم يوم القيامة مثلَ نورِ الشمس في دار الدنيا، و روي: ثمّ فتح باباً آخر فإذا فيه صورة بيضآء حَسَنُ الوجه، حَسَنُ القامة، يعلق وجهه النّور [29] فقال: هل تَعرِفُون هذا؟ هو محمّد رسول آخر الزمان و محبّي ملّةَ أبيكم‌.

يعني‌: در كتاب مجتبی است روايت از كعب أحبار كه او گفت‌: در آن زمان كه ابراهيم ‌را وفات نزديك رسيد، فرزندان خود را جمع كرد ـ و ايشان شش كس بودند ـ و ابراهيم تابوتي بطلبيد و آن را بگشود و گفت‌: اي فرزندان‌! بنگريد در اين ‌تابوت‌. ايشان در آن تابوت نظر كردند. در وي خانه‌ها ديدند به عدد همه‌ پيغمبران‌، و صورت پيغمبران و نشان ايشان‌، و در آخر ايشان خانه محمّد صلّی الله علیه و آله ديدند از يك دانه ياقوت سرخ‌، و صورت محمّد صلّی الله علیه و آله ديدند كه ايستاده بود و نماز مي گزارد و گرداگرد وي گزيدگان اصحاب وي بودند، و در پيش وي‌ صورت عليّ بن ابي طالب ديدند، و شمشير وي بر دوش خود گرفته بر پيشاني وي نوشته كه‌: اين وصيّ پيغمبر آخر زمان است و برادر وي و پسرعم‌ّ وي‌، مؤيد به نصرت كردن او، و گرداگرد او عَمّان او بودند، مهتران و گزيدگان‌، و گروهي سبزپوشان‌، و ايشان ياران خدايند و ياران رسول او، يعني ‌كساني كه نصرت خدا و رسول دهند. چون روز قيامت باشد نور سُم‌ّ اسبان ايشان چنان مي‌درخشد كه نور آفتاب كه در دار دنيا مي‌درخشد.

 و روايتي ديگر چنان است كه ابراهيم‌ علیه السلام دري از درهاي تابوت بگشود. ناگاه در او صورتي سفيدِ روشن‌ِ نيكو روي‌ِ نيكوقامت كه نور روي وي غلبه مي‌كرد ومي‌درخشيد. ابراهيم گفت‌: اي فرزندان‌! هيچ مي‌دانيد و مي‌شناسيد اين‌شخص را؟ اين محمّد است‌ صلّی الله علیه وآله پيغمبر آخر زمان و زنده كننده ملّت پدران‌شما تا آخر حديث‌.

 

الخبر الرابع‌:

روايت كنند كه رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: خيرُ خَلق الله بعدي أبوبكر ثمّ عمر ثمّ ‌عثمان ثمّ علي‌ّ، يعني‌: بهترين خلق خدا بعد از من ابوبكر است‌، پس عمر،پس عثمان‌، پس علي‌.

الاشكال عليه:

بدان كه مخالف روايت كنند كه چون عمر را مي‌سنجند به‌ ميزان تفضيل به سه كرّهبر ابوبكر راجح آيد و اينجا ناقص آمد به چند مرتبه‌، زيرا كه ثُم‌ّ در كلام عرب حرف تراخي و قطع است‌، پس بايد كه به چند مراتب نازل‌تر باشد از ابوبكر. پس چون تعارض و تناقض ميان حديثين ظاهر شد، وثوق از هر دو مرتفع شد. پس آنچه مجمعٌ عليه است و ميان اهل قبله كه‌: عليٌّ خيرُ البَشَر و من أبي فقد كَفَر معوّل عليه باشد و باقي كِذب وافترا. و نيز حديث‌: أقيلوني أقيلوني و لستُ بخيركم و عليٌّ فيكم‌، مُكذِّب‌ اين حديث است‌، زيرا كه وي ـ يعني ابوبكر ـ به حضور مهاجر و انصار اعتراف داد كه‌: من يكي از شما بهتر و فاضل‌تر نيستم‌، و علي با فضل و كمال‌ و استحقاق كار امامت در ميان شما است‌؛ او را مقدّم داريد؛ و عند المخالف ‌گواهي وي رد نتوان كردن به هيچ حال‌، زيرا كه اگر در اين قضيه ردّ شهادت‌ وي كنند، در ساير صُوَر مردودة الأقوال و الأفعال (رد كرده گفتارها و كردارها) [باشد].

سؤال: عادت جمله انبياء و ائمّه تواضع بودي‌، و اعتراف به تقصير عبوديّت‌ در حضرت ربوبيّت، يُمكن كه اين نيز از آن قبيل باشد.

الجواب عنه‌: آن تواضع و اعتراف به تقصير عبوديّت ميان بنده و مولي بودي‌، نه ميان بنده و بنده‌، و كلام ابوبكر از قسم دويّم است نه از قسم اوّل‌، و شخصي كه در اسلام خويش شاك بوده باشد و در نفاق خويشتن بدگمان، چگونه افضل بود از عليّ كه لو كُشِف الغطاء ما ازددتُ يقيناً صفت او بود، چنانكه ‌مخالفان گويند: روزي عمر از حذيفه يماني پرسيد، و وي عرّاف المنافقين‌ بودي كه‌: يا حذيفة! ما قال فيَّ رسول الله؟ قالَ‌ حذيفة: لم أك بالّذي أفشي سرّ رسول الله‌، يعني‌: اي حذيفه‌! چه گفت درحق‌ّ من رسول خدا؟ حذيفه گفت‌: من نه آن كسم كه سِرّ رسول خدا فاش كنم‌؛ و گويند كه‌: سه كرت از حذيفه پرسيد كه‌: وي منافق است يا نه‌؟


الخبر الخامس‌:

روايت كنند كه رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: لاتَجتمع أمَّتي عَلَي الضّلالة، - ‌و روي - أمّتي لاتجتمع علي الضلالة - و روي -  علي الباطل [30] يعني‌: امّت من جمع نشوند بر ضلالت‌، و به روايتي كه‌: بر باطل جمع نشوند.

الاشكال عليه‌:

بدان كه ممكن است كه اين لفظ خبر باشد در معني نهي، نحو قوله‌: فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِي الْحَجِّ (بقره:197)، يا خود رسول مجزوم گفته باشد و راوي در استماع يا ايراد اعراب سهو كرده ‌باشد، و چون چنين باشد نهي باشد و ايشان مرتكب منهي شده باشد.

و اين‌ خبر باطل است و افترا به قتل عثمان عفّان‌، زيرا كه چند هزار مهاجر و انصار جمع شدند متّفقُ اللّفظ والمراد كه وي مستحق‌ّ قتل است‌، و وي را بكشتند و هيچ كس مانع آن نشد. اگر روز اوّل براي بيعت اجماع بود، روز دويّم براي قتل هم اجماع بود. پس معلوم شد كه اجماع ايشان بر باطل بود.

و نيز اجماع كردند به خلافت معاويه و يزيد و ساير ملوك بني اميّه با آن كه ‌جمله مخالفان گويند: والشَّجَرَة‌ُ الْمَلْعُونَة‌َ فِي الْقرآن‌ِ ايشان بودند ـ يعني بني‌اميّه ـ و مع هذا اجماع كردند به خلافت ايشان‌، و مع ذلك آن ملاعين اظهار تبرّا و لعنت خاندان محمّد علیهم السلام كردند، و ذرّيّه طاهره را مي‌كشتند و فتوي ‌مي‌دادند به خون و مال ايشان‌، و رسول‌ صلّی الله علیه و آله گفت‌: حُرمةُ مالِ المُسلم كحُرمَةِ‌ دَمِهِ‌، يعني‌: چنان كه خون مرد مسلمان حرام است‌ ريختن، مال وي بردن هم‌حرام است‌. اگر خون بود اين است كه معلوم شد، و اگر مال بود اين است كه ‌معلوم است كه خمس ايشان باز گرفتند، و اگر قرين عترت بود كتاب خدا بود.

وليد خليفه كه اين طايفه اجماع كردند به خلافت او، بفرمود تا قرآن را تيرباران كردند در مقام هدف‌، و سبب اين آن بود كه روزي آن لعين براي ‌سببي فال برگرفت از قرآن‌، اين آيه برآمد: وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (ابراهيم:15). ثانياً و ثالثاً هم اين فال برآمد. در خشم شد و اشارت كرد به قوّاد و بطارقه تا آن قرآن را به هدف ساختند و تيرها مي‌زدند تا پاره پاره شد، و اين نظم جمع مي‌كرد: [حیاة الحیوان الكبری: 1/108]

             أتوعدنی   بِجَبَّارٍ    عَنِيدٍ             فَهَا  أنَا   ذَاكَ  جَبَّارٌ عَنِيدٌ

           إِذَا مَا جِئْتَ رَبَّكَ يَوْمَ حَشْرٍ            فَقُلْ يَا رَبِّ مَزَّقَنِي الْوَلِيدُ

يعني‌: تو مرا مي‌ترساني به جبّار عنيد؟ اين جبّار عنيد منم‌. چون روز قيامت به نزديك خداي خود برسي بگو كه‌: وليد مرا پاره پاره كرد.

و رسول صلّی الله علیه و آله كه از دنيا بيرون مي‌شد گفت‌: إنّي تاركٌ فيكُمُ الثّقَلين كتاب الله و عترتي‌؛ [مسند احمد: 3/17] يعني‌: دوچيز بزرگ به شما مي‌گذارم‌: كتاب خدا و عترت خود. به زعم‌ خصم اجماع ‌كردند به روز اوّل براي رفع و دفع خمس ايشان و منع و غصب امامت ايشان‌. روز دويّم اجماع بكردند براي قتل عترت و نهب مال ايشان و أسرِ اهل بيت‌ رسول‌؛ و روز سيّم اجماع بكردند براي تمزيق [پاره پاره كردن‌] قرآن‌. عجب كاري است و چه شوخ مردم‌اند. إذا لم تستحيي فاصنع ما شئت‌، يعني‌: چون شرم نداري از خدا و خلق‌، هر چه مي‌خواهي بكن‌. هر روز به ‌سبب اجماع ايشان‌، ركني از اركان دين خراب مي‌شد؛ و مع هذا هنوز بر آنند و خواهند بودن و تصديق آن كردن‌.


الخبر السادس‌:

روايت كنند كه رسول صلّی الله علیه و آله گفت‌: أحفظوني في أصحابي فإنّهم خيارُ أمّتي‌، يعني‌: حق‌ّ من نگاه داريد در اصحاب من كه ايشان گزيدگان امّت منند.

الاشكال الواردُ عليه‌:

اين حديث معارض است به حديث قضاعي‌، روايةً عن الرّسول أنّه قال‌: احفظوني في عترتي، فإنّهم خيار عشيرتي‌، يعني‌: قضاعي در شهاب الاخبار [ص 321  چاپ ارموی. به جای «عشیرتی» «أصحابی» آمده است] روايت مي‌كند كه رسول گفت كه‌: حق‌ّ من نگاه داريد در عترت من كه ايشان‌گزيدگان
قبيلۀ منند؛ و صحّت اين حديث مجمعٌ عليه شد از طرفين‌، و حديث خصم به انفراد او است بدان؛ و اگر اين حديث مطلق باشد، حفظ‌ معاويه لازم بود، به سبب آن كه وي به مذهب خصم صاحب رسول است‌ و كاتب وحي‌، لكن روزي از روزهاي صفّين‌، بيست و پنج تن بدريان را شهيد گردانيد و عمّار ياسر از ايشان بود. حقيقت است كه در وحي مُنزَل نبود كه به روزي بيست و پنج بدري را بكش‌، و حُجر بن عدي را با پانصد تن بلكه اكثر از مرد و زن را بي‌گناه بكش و بسوزان‌، بدان سبب كه ايشان‌ [31] لعنت عترت رسول نمي‌كردند و بدان رضا نمي‌دادند و در آن باب اظهار كراهت مي‌كردند. و در آن وحي كه وي مي‌نوشت اين نيز نبود كه حسن بن‌ علی علیه السلام را زهر بده و بكش‌، و وصيّت به يزيد لعين كن به قتل حسين علیه السلام با هفتاد و سه تن نفس زكيّه از عترت رسول و اصحاب رسول و نهب مال ايشان ‌و اسر اولاد اهل بيت عصمت رسول‌. بي‌شك كه اين فَعَله او در وحي مُنزَل ‌نبود؛ به زعم خصم نيز. پس وي مِن‌ْ تِلْقاءِ نَفْسِه‌ِ الْخَبيِثَة‌ِ كرده باشد. و از اينجا معلوم شد كه اصحاب‌، خاص‌ّ است به جمعي معيّن نه عام مطلق‌، و ما لاكلام است كه از اكابر عترت و رئيس و مقدّم ايشان اميرالمؤمنين علي بود و فاطمه‌ علیها السلام، و چنان كه عايشه روايت كرد، فاطمه از ابوبكر رنجيده متوفّي شد عَلي ما أوْرَدَه‌ُ محمّد بن اسماعيل البخاري‌، يعني چنان كه محمّد بن اسماعيل البخاري در صحيح آورده است‌، به سبب منع ميراث رسول از وي‌ و غصب فدك [بخاری: 4/42: فغضبت فاطمةُ بنت رسول الله صلّی الله علیه و سلم فهجرت أبابكر، فلم تزل مهاجرته حتی تُوُفّیَت].

پس ابوبكر و عمر و عثمان حديث احفظوني في عترتي از رسول استماع و سماع كرده بودند يا نه‌؟ اگر قِسم دويّم بُود نشايد كه رسول‌، حديثي چنين مهم به خلفاي راشدين خود تبليغ نكرده باشد يا خود اسماع‌ ايشان نكرده باشد براي قلّت مبالات و التفات به حال ايشان و نه مذهب ‌خصم است‌، پس لابدّ كه اسماع و استماع رفته باشد و ايشان بدان عمل ‌نكرده باشند و ايذاي فاطمه كرده تا بر ايشان خشم گرفته از دنيا بيرون شد، تا به حدّي كه بخاري گويد: فاطمه علیها السلام وصيّت كرد كه‌، وي را پنهان دفن كنند.

و دليل بر آن كه سماع كرده بودند نه عمل‌ و اعتقاد بدان، آن است كه بخاري درصحيح خود گويد: عن ابن عمر عن أبي بكر: ارقبوا محمّدا صلی الله علیه وآله في أهل بيته‌، يعني‌: ابوبكر گفت‌: حق‌ّ محمّد صلی الله علیه و آله  نگهداريد در نگهداشتن اهل بيت او [بخاری: 5/21].

 ونيز در صحيح بخاري [بخاری: 5/145] آمد كه گفت‌: بَعَثَ النّبي صلّی الله علیه و سلم أسامة بن زيد في مرضه‌ الذي تُوُفّي فيها، يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله  اسامه زيد را بفرستاد به جنگ‌، در بيماري‌ كه پيغمبر صلّی الله علیه و آله در آن بيماري وفات يافت‌. پس گفت‌: استعمل النبيّ صلّی الله علیه و سلّم أسامة‌، فقالوا فيه؛ فقال النّبي‌ صلّی الله علیه و سلم: قد بَلَغني أنّكم قُلتم ما قُلتم في اُسامة و إنّه ‌أحبّ الناس إليّ‌.

يعني‌: چون پيغمبر صلّی الله علیه وآله  اسامه را بدين كار بازداشت‌، در حق‌ّ او بعضي صحابه سخني چند بگفتند. پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: به من رسيد كه شما گفتيد آنچه گفتيد در حق‌ّ اسامه‌، و او دوست‌ داشته‌ترين مردمان است به‌ نزديك من‌.

و او گفت‌: عن ابن عمر: أنّ رسول الله‌ صلی الله علیه و سلم بَعَث بعثاً و أمّر عليهم‌ أسامة بن زيد فطعن النّاس في أمارته، فقام بها رسول الله فقال: إن تطعنوا في‌أمارته فقد كنتم تطعنون في أمارة أبيه من قبل و أيمُ الله لقد كان خليقاً للامارة و إن كان من أحب الناس إليّ و إنّ هذا لَمِن أحبِّ الناس إليّ بعده [نك: بخاری: 4/213].

يعني‌: روايت است از عبداللّه عمر كه رسول خدا صلّی الله علیه وآله يك باري لشكر فرستاد به جايي و اسامه زيد را امير آن لشكر كرد. مردمان در اميري وي طعنه زدند. پيغمبر صلّی الله علیه وآله شنيد و گفت‌: اگر شما طعنه مي‌زنيد بر اميري وي‌، به حقيقت كه ‌شما پيش از وي طعنه زديد در حق‌ّ پدر وي‌. به حق‌ّ خدا اگر چه او سزاوار اميري بود، و اگر چه دوست‌ترين مردم به نزديك من‌، و به درستي كه اين ‌شخص دوست‌ترين مردمان است پس از او به نزديك من‌.

بخاري و مسلم قشيري و جوزقي و شهرستاني صاحب ملل نحل آورده‌اند كه‌: رسول صلّی الله علیه وآله جمله صحابه را در لشكر اسامه كرده بود تا به طلحه و زبير و سعد و سعيد و عبدالرّحمن عوف و ايشان تهاون و تقاعد مي‌نمودند، و زيد اسامه، شحنه به شهر فرستاد و ايشان را به زور مي‌آورد و به طرد و ضرب و شتم لشكر را بيرون مي‌كرد. چون رسول‌ صلّی الله علیه وآله متوفّي شد، ديگر باره به شهرآمدند، و ميان علما مشهور است كه رسول به ابوبكر و عمر گفت‌: نه من به ‌شما گفتم كه در لشكر اسامة بن زيد برويد؟ ايشان اقامه عذري كردند كه‌: يا رسول اللّه‌! ما نمي‌خواستيم كه خبر تو [32] از شترسواران پرسيد، و دل ما اين طاقت ندارد كه مستخبر خبر صحّت تو از صادر و وارد شنود. بدين سبب رجوع كرديم از لشكر او، و رسول ساعة‌ً فساعة‌ً مي‌گفت‌: نَفِّذُوا جَيْش‌َ اُُسامَة‌.

حال ‌صحابه اين است كه به سمع مبارك تو رسيد. قومي كه مخالفت رسول كنند حال‌ِ حَيَاتِه، ‌چگونه رعايت ايشان و حفظ‌ رسول در ايشان واجب بود. بلي، هر كه حافظ كلام رسول بود و امر و نهي او و احترام او كردن و رضوان به وي فرستادن‌، بلكه صلوات بر وي دادن‌، چون‌ اميرالمؤمنين علي و ساير بني هاشم و ابوذر و سلمان و تَبَع ايشان از جمله‌ واجبات ديني است‌، و مراد رسول‌ صلّی الله علیه وآله خود اين طايفه بودند، و دليل بر اين‌ حديث رسول‌ صلّی الله علیه وآله كه قضاعي ايراد كرده است‌: لايزال طائفةٌ مِن اُمّتي عَلَي ‌الحقّ ظاهرين حتي يأتي أمر اللّه‌، [مسند احمد: 4/369] يعني‌: پيغمبر فرمود كه‌: هميشه طايفه­[ای] از امّت من بر حق باشند، و حق را ظاهر كنند تا آن زمان كه امر حق تعالي درآيد، و نگفت كه‌: كلّ أمتي‌، يعني‌: همه امّت من‌. بلكه گفت‌: طايفه‌اي‌، و طايفه به ‌زعم خصم عدد قلّت را متناوب [كذا: شاید: متناسب] است‌، و اين كلمه ايشان را در باب قبول وصحّت عمل به أخبار آحاد به كار بيايد و مهم بود. پس آن جمع قليل بني‌هاشم بودند و هفده تن از اجانب و باقي سي و سه هزار را طايفه نتوان گفتن‌.

و ابن قتيبه كه از علماي اهل سنّت است در كتاب خود آورده كه‌: چون رسول ‌از دنيا بيرون شد، علي با بنوهاشم و هفده تن از اكابر صحابه رافضي شدند و حصر ايشان بكرد كه ابوذر و سلمان و عمّار ياسر و مقداد أسود و جابر عبداللّه انصاري و ابو ايّوب انصاري و عبداللّه عبّاس و ابوالهيثم بن تيّهان وعبداللّه مسعود و سعد بن عباده خزرجي و محمّد بن ابي بكر تا آخر هفده تن‌ چه بزرگ شخصي باشد كه علي را با اين طايفه كه هر يكي چراغي‌، بلكه ‌شمعي بودند در اسلام به رافضي خواند؟ اين است اعتقاد كه شنيدي‌؛ لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْألْبَابِ
(يوسف:111).

و نيز اگر اين حديث صحيح بودي‌، عثمان‌، ابوذر غفاري را از شهر نَبِراندي با ربذه‌، و عمّار ياسر را چندان نَبِزدي‌ كه غشش رسيد تا نماز پيشين و ديگر و شام از وي فوت شد، و عبداللّه ‌مسعود را چندان ِنَبزدي كه وي در آن هفته بمرد، و مهاجر و انصار جمع ‌نشدندي به قتل عثمان‌، زيرا كه عثمان از جمله صحابه بود، و خالد وليد، سعد بن عباده را نَبِكشتي در زمين شام‌، و سعد از جمله اكابر صحابه بود، و وي هرگز بر ابوبكر و عمر و عثمان بيعت نكرد با جمله خزرجيان‌.

اگر اين حديث معوّل‌ٌ عليه بودي‌، ايشان بر ايشان بيعت كردندي‌، و ايشان بر انكار ايشان منكر بودندي‌؛ و از اينجا بود كه رسول‌ صلّی الله علیه وآله گفت‌: لاتَرجِعُوا بَعدي‌كُفّاراً يَضرِبُ بعضُكُم رقابَ بَعض‌؛ و مع ذلك رسول صلّی الله علیه وآله، امّت را به تعظيم ‌صحابه فرمود، و ايشان محترم بودند، و امّت ايشان را احترام به اقصي غايت‌ مي‌كردند، امّا صحابه يك حبّه محبّت عترت نداشتند، و پنداري آيه قُلْ لا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلأ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (شورى:23) فراموش كرده بودند كه سرهاي‌ عترت را در منارها آويختند، و فقاع بر سر آن مي‌خوردند، و به قتل عترت و لعنت ايشان افتخار مي‌كردند و إنّا فتحنا مي‌خواندند، و دعوي كاتب الوحي‌ مي‌كردند، و وظيفه ايشان از آيه خمس وَاعْلَمُوا أنَّمَا غَنِمْتُم‌ْ مِن‌ْ شَيءٍ فَأن‌َّ للهِ خُمُسَه [انفال: 41] بازمي‌ستاندند، چنان كه عثمان چون مروان كه طريد رسول بود باز خواند و بر مسلمانان حاكم گردانید و بر ايشان مسلّط بكرد تا آن لعين، ‌استهزاء به اسلام و اسلاميان داشتي‌، و پدر او حكم لعين را هم باز خواند و خمس مال افريقيّه از غنايم كه چندين هزار دينار بود به نص‌ّ خدا حق‌ّ عترت‌ بود به وي داد. مروان را از بيت ‌المال مسلمانان چندان بداد كه عدد آن نتوان گفتن‌، و عترت رسول از گرسنگي قوّت آن نداشتند كه حركت بكنند، و حال‌ فدك همچنين حاصل آيه قُل‌ْ لأأسْألُكُم‌ْ عَلَيْه‌ِ أجْراً [33] مصّدق حديث ما است‌، و حديث ايشان بر طريق اطلاق معارض بدين‌ چيزها.

بلي، ما گوييم كه‌ رسول جمعي صالحان را خواست كه ذكر ايشان بيامد كه با بني هاشم بودند، و منه قوله تعالي‌: إلاّ عِبادَكَ مِنهُمُ المخلَصين‌؛ و نيز ثعلبي‌ در تفسير خويشتن گويد كه‌: جمعي بدريان پيش عمر خطاب آمدند و گفتند: ما در صحراها مي‌باشيم و باشد كه به يك روز و دو روز آب نيابيم براي نماز، ما را چه بايد كردن‌؟

عمر فرمود كه‌: اگر من در آنجا باشم‌، ماهي روزگار بگذرد كه من ترك نماز مي‌كنم و گرد نماز نگردم‌. اين خبر به عمّار رسيد. برخاست وپيش عمر آمد و گفت‌: يا عمر! ياد داري كه ما در صحرا در خدمت رسول‌ صلّی الله علیه و آله بوديم كه مرا آنجا احتلام رسيد، من در خاك مراغه [غلطیدن در خاك] بزدم‌. اين حال با رسول ‌باز گفتند. رسول‌ صلّی الله علیه وآله تبسّمي بكرد و مرا تيمّمي بياموخت‌؟ عمر چون اين كلام از وي استماع كرد در خشم شد و رنگ و روي او سرخ گرديد و گفت‌: ما تقول يا عمّار؟ عمّار چون حدّت و غلبه آن ‌غضب او بديد، بترسيد و با تواضع گرفت و طريقه استخلاص به سلامت ‌پيش گرفت و گفت‌: يا عمر! إن شئت لم اتفوّه به أبدا، يعني‌: اي عمر! اگرخواهي من هرگز اين سخن نگويم‌. عمر بر سر رضا آمد. عمّار از آنجا بيرون ‌شد. [مسلم: 1/193؛ نسائی: 1/169].

حال اصحاب اين است كه شنيدي‌. حفظ جانب و كلام كدام كنيم‌؟ حديث‌ عمّار از رسول و نص‌ّ كتاب خدا با آن است كه تيمّم بكنند به همه حال‌، و كلام خليفه اين  در حجّت! لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُولِي الألْبَاب (يوسف:111)

و نيز گويند كه‌: عايشه پيش عثمان رفت و طلب معيشت خود كرد دوازده هزار درهم كه ‌هر سال ابوبكر و عمر به وي مي‌دادند، و گويند: هشت هزار. عثمان گفت‌: تواولي‌تر نيستي از ديگر زنان رسول‌. به خدا كه به يك حبّه تفضيل ننهم تو را برايشان‌، و ندهم به تو الاّ حق‌ّ تو. عايشه برنجيد و از پيش وي بيرون آمد وگفت‌: اُقتلوا نعثلاً اُقتلوا نعثلاً [طبری: 4/459] اُقتلوا حرّاق المصاحف‌، يعني‌: بكشيد نعثل‌ را، بكشيد نعثل را بكشيد، سوزنده مصحف‌ها را؛ و مرادش عثمان بود، و از روي لغت،‌ نعثل كفتار بود و دراز ريش‌.

صحابه كه اين كلام از وي شنيدند قصد وي كردند و حرمت و عزّت وي نداشتند، چنان كه از آن‌ِ ابوبكر و عمر داشتندي‌، و قصد قتل وي مي‌كردند تا به آخر وي را بكشتند.

حاصل كه رسول گفت به زعم خصم‌: خُذُوا ثُلث دينكم من عائشة - و روي - ‌ثُلُثَي دينِكم - و روي - دينكم كلّه‌، [التعجب كراجكی: 54. در باره تردید جدی سنیان در آن بنگرید: كشف الخفاء: 1/375] يعني‌: فراگيريد دو دانگ دين خود از عايشه‌؛ و روايتي ديگر: چهار دانگ دين خود؛ و روايتي ديگر: همه دين خود از عايشه بگيريد. اوّل آن كه عايشه با كمال علم به مذهب خصم، نشايد كه ‌باطلي كند و يا رخصت دهد به خون كسي كه قتل وي شرعاً روا نبود. دويّم ‌كه‌: عثمان از خلفاي راشدين بود. چون كه نامشروع عملي كند يا كلمه از وي‌صادر شود؟ و ايشان از اصحاب بودند و چنين رفت ميان ايشان‌. چگونه‌ حفظ جانب رسول با هر دو توان كرد؟ لأن‌َّ اللّه تعالي قال: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلال (يونس:32) يعني‌: از براي‌ آن كه خداي تعالي فرمود كه‌: نيست بعد از راه ‌حق‌ّ و راستي الاّ گمراهي‌. پس لازم بود بر عاقل كه ترك هر دو بكند و تمسّك به عترت رسول كند و كتاب خدا. كما قال رسول‌ُ اللّه صلی الله علیه وآله: إنّي تارِكٌ فيكُمُ ‌الثَّقَلَين كتابَ الله و عترتي‌.

و نيز كه اگر اين حديث‌ صادق بودي‌، عايشه و طلحه و زبير با دوازده هزار آدمي عزم قتل اميرالمؤمنين ومؤمنان صحابه‌ نكردندي كه در خدمت وي بودند، كه هم عترت بودند و هم صحابه‌. ازاينجا معلوم شد كه ايشان نه حرمت صحابه داشتند، و نه حشمت عترت‌، و نه به امر خدا قيام نمودند، و نه به سنّت رسول‌.

صالحاني و شيرازي و ثعلبي و قطّان و سلماني و اضراب ايشان روايت كنند از ابن عبّاس و غير وي كه‌ رسول‌ صلّی الله علیه وآله روز غدير خم گفت‌: أنَا وَلِيُّ المُؤمِنين‌ أولي بِهِم مِن أنفُسِهِم و أخَذَ بِيَدِ عليٍّ و قالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ [34] فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه‏.

و في رواية زيد بن عليّ يقول: ‌نزل رسول الله صلّی الله علیه وآله بين مكة و المدينه عند ثمرات خمس دوحات عظام‌، فَكَنَسَ النّاس ما تحت الثّمرات ثُمّ أتي رَسُولَ الله و صلّي ثمّ قام خطيباً فحمد الله و أثني عليه و ذكّر و وعظ و قال ما شآء الله أن يقول، ثمّ قال: أيها الناس إنّي تارِكٌ فيكُمُ أمرين لَن تَضِلّوا إن اتّبعتُمُوهما: كتابَ اللهِ و أهلِ بَيتي‌عِترتي، ثمّ قالَ: أتَعلَمُونَ أنّي أولي بِالمُؤمنين مِن أنفُسِهِم ثَلاثَ مرّات، فقالَ ‌الناس: نعم، فقالَ عليه [السلام]: مَن كُنتُ مَولاه فَعَليٌّ مَولاه‌. [نك: بحار: 37/158]

يعني‌: رسول علیه السلام گفت‌: من ‌ولي‌ّ مؤمنانم‌. من اولي‌َترم بديشان از نفس ايشان‌؛ و دست علي گرفت و فرمود: هر كه من مولاي وي‌، پس علي مولاي وي‌. بار خدايا! دوست دار هر كه وي را دوست دارد، و هر كه وي را دشمن دارد تو او را دشمن دار.

و در روايت زيد علي چنان است كه وي مي‌گويد: رسول خدا ميان مكّه و مدينه ‌فرود آمد به نزديك پنج درخت سمره‌. به غايت درختاني بزرگ بودند. بعد از آن‌، مردمان زير آن درختان برفتند. رسول خدا بدان موضع آمد و نماز گزارد، و برخاست خطبه‌اي آغاز كرد مشتمل بر حمد خدا و ثناي حضرت كبريا وپند و نصيحت و تذكير مردمان‌، و بگفت پيغمبر آنچه خدا خواست كه وي بگويد. بعد از آن گفت‌: اي مردمان‌! من دو چيز در ميان شما مي‌گذارم كه شما گمراه نشويد اگر پيروي اين هر دو بكنيد: كتاب خدا، و اهل بيت من كه‌ عترت منند. بعد از آن گفت كه‌: شما هيچ مي‌دانيد كه من اولي‌ترم به مؤمنان ‌از نفس ايشان‌؟ تا سه نوبت اين سخن بگفت‌. مردمان گفتند: آري‌. چنين‌ است كه مي‌گويي‌. پيغمبر گفت‌: هر كه من مولاي او، علي مولاي او.

و سعد وقّاص روايت كرد كه ابوبكر و عمر گفتند: أمسيتَ يابن أبي طالب مولي كلّ ‌مؤمن و مؤمنة‌، يعني‌: تو گرديدي‌، اي پسر ابوطالب‌! مولاي هر مؤمني ومؤمنه‌.

و هم صالحاني از روات ثقات روايت مي‌كند عن عليّ أنه قال‌: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله يَوْمَ فَتَحْتُ خَيْبَرَ: َوْ لَا أنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ الْيَوْمَ فِيكَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ بمَلاءٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أخَذُوا مِنْ تُرَابِ قدمیك - و روی - رِجْلَيْكَ وَ من فَضْلِ طَهُورِكَ يَسْتَشْفُونَ بِهِ وَ لَكنَّ حَسْبَكَ أنْ تَكُونَ مِنِّي وَ أنَا مِنْكَ تَرِثُنِي وَ أرِثُكَ وَ أنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ أنْتَ تُبریء ذِمّتی وَ تُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِي وَ أنْتَ فِي الْآخِرَةِ أقْرَبُ النَّاسِ مِنِّي وَ إِنَّكَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِيفَتِي تَذُودُ عَنْهُ الْمُنَافِقِينَ وَ أنْتَ أوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ أنْتَ أوَّلُ دَاخِلِ الْجَنَّةِ مِنْ أُمَّتِي وَ إِنَّ شِيعَتَكَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِي أشْفَعُ لَهُمْ فَيَكُونُونَ غَداً فِي الْجَنَّةِ جِيرَانِي وَ إِنَّ عَدُوَّكَ غَداً یَرِدنا مُسْوَدَّة وُجُوهُهُمْ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ سِرُّكَ سِرِّي وَ عَلَانِيَتُكَ عَلَانِيَتِي وَ سَرِيرَةُ صَدْرِكَ كَسَرِيرَةِ صَدْرِي وَ أنْتَ بَابُ علْمِي وَ إِنَّ وُلْدَكَ وُلْدِي وَ لَحْمَكَ لَحْمِي وَ دَمَكَ دَمِي وَ إِنَّ الْحَقَّ مَعَكَ وَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِكَ وَ فِي قَلْبِكَ وَ بَيْنَ عَيْنَيْكَ وَ أنّ الْإِيمَانَ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ دَمَكَ كَمَا خَالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أمَرَنِي أنْ أُبَشِّرَكَ أنَّكَ وَ عِتْرَتَكَ فِي الْجَنَّةِ وَ أنَّ عَدُوَّكَ فِي النَّارِ لَا يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَكَ وَ لَا يَغِيبُ عَنْهُ مُحِبٌّ لَك‏ [بحار: 38/ 247]

يعني‌: علي‌ علیه السلام فرمود كه‌: درروز فتح خيبر كه درِ خيبر بكندم‌، پيغمبر صلّی الله علیه وآله مرا گفت‌: اگر نه آن بودي كه‌ گروهي چند از امّت من در حق‌ّ تو بگويند آنچه ترسايان گفتند در حق‌ّ عيسي‌ مريم‌، در حق‌ّ تو سخني گفتمي كه به هيچ گروهي از مسلمانان نبگذشتي الاّ كه خاك قدم [تو] برگرفتندي‌، و فضله آب طهارت تو برگرفتندي و بدان شفا طلب‌ كردندي و شفاي خود از آن يافتندي‌، ولكن تو را بس است كه تو از من باشي‌ و من از تو باشم‌. تو از من ميراث گيري و من از تو ميراث گيرم‌، و تو از من به منزله هاروني از موسي‌ [35] الاّ آن است كه بعد از من هيچ پيغمبري نباشد، و تو ذمّه من بري كني‌، و دَِين ‌من ادا كني‌، و بر سنّت من قتال و جهاد كني‌، و در آخرت نزديكترين مردمان‌ به من تو باشي‌، و خليفه من بر حوض كوثر فرداي قيامت تو باشي‌. منافقان را از آن حوض دور مي‌كني و مي‌راني از آن‌، و اوّل كسي كه بر كنار حوض به من‌ فرود آيد تو باشي‌، و اوّل كسي كه از امّت من در بهشت رود تو باشي‌، و شيعه ‌تو روز قيامت بر منبرهاي نور باشند سفيد روشن روي‌، و همه روي به من ‌كرده باشند و گرداگرد من ايستاده‌، من از براي ايشان شفاعت كنم‌. پس ايشان‌ فردا در بهشت همسايگان من باشند، و دشمنان تو روز قيامت كه درآيند همه ‌سياه‌روي باشند، و به درستي كه جنگ با تو جنگ است با من‌، و صلح با توصلح است با من‌، و سرّ تو سرّ من است‌، و آشكاراي تو آشكاراي من است‌، و راز سينه تو همچنان است كه راز سينه من‌، و تو در علم مني‌، و فرزندان تو فرزندان منند، گوشت تو گوشت من‌، و خون تو خون من است‌، و به درستي ‌كه حق‌ّ و راستي و صواب با تو است‌، و بر زبان تو است‌، و در دل تو و ميان ‌هر دو چشم تو است‌، و ايمان به گوشت و خون تو چنان آميخته است كه به‌ گوشت و خون من‌؛ و خداي ـ عزّوجل‌ّ ـ مرا فرمود كه بشارت دهم تو را كه‌، تو و عترت تو در بهشت باشيد، و دشمنان تو در دوزخ‌، و به حوض كوثر هيچ‌ دشمني از آن تو نيايد، و هيچ دوستي از آن‌ِ تو از آن حوض غايب و دور نباشد. يعني همه دوستان تو از آن بياشامند.

و در كتاب مجتبي آمده است‌ كه‌، چون آيه‌ انّما وليُّكُمُ الله و رُسُولُه نازل شد، رسول بفرمود تا خلق حاضرشدند، و رسول بر منبر آمد و خطبه برخواند و به آخر خطبه گفت‌:

«اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» «فلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ» «وَ اعْلَمُوا أنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ» [أيُّهَا النَّاسُ] إِنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي قَوْمٌ يَكْذِبُونَ عَلَيَّ [فَلَا تَقْبَلُوا مِنْهُمْ ذَلِكَ وَ أُمُورٌ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي يَزْعُمُ أهْلُهَا أنَّهَا عَنِّي] وَ مَعَاذَ اللَّهِ أنْ أقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا حَقّاً أو أفوه بأمره الاّ الصدق وَ مَا آمُرُكم إِلَّا بِمَا أمَرَنِي بِهِ وَ لَا أدعوكم  إِلَّا إِلَيْهِ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ

قَالَ فَقَامَ إِلَيْهِ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ فَقَالَ: مَتَى ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ عَرِّفْنَاهُمْ لِنَحْذَرَهُمْ؟ فَقَالَ: أقْوَامٌ قَدِ اسْتَعَدُّوا لها مِنْ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ سَيَظْهَرُونَ لَكُمْ إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ مِنِّي هَاهُنَا وَ أوْمَأ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ.

فَقَالَ لَهُ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ: إِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَإِلَى مَنْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَعَلَيْكُمْ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ لِلسَّابِقِينَ مِنْ عِتْرَتِي الاخِذینَ عَن نُبُوّتی فَإِنَّهُمْ يَصُدُّونَكُمْ عَنِ الْبَغْيِ وَ يَهْدُونَكُمْ إِلَى الخیر و هم أهل الْحَقِّ و معادن الصدق يُحْيُونَ فیكم الكتاب و السنة و یُجنّبونَكم الإلحادُ و الفِتنة وَ يَقْمَعُونَ بِالْحَقِّ أهْلَ الباطل وَ لایمیلون مع الجاهل الذاهل [يَزُولُونَ مَعَ الْحقِّ حَيْثُ مَا زَالَ فَلَنْ يُخَيَّلَ إِلَيَّ أنَّكُمْ تَعْمَلُونَ وَ لَكِنِّي مُحْتَجٌّ عَلَيْكُمْ إِذَا أنَا أعْلَمْتُكُمْ ذَلِكَ فَقَدْ أعْلَمْتُكُمْ] أيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَنِي وَ خلق أهْلَ بَيْتِي مِنْ طِينَةٍ لَمْ يَخْلُقْ مِنْهَا غَيْرَنَا، كُنَّا أوَّلَ مَنِ ابْتَدَأ مِنْ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَنَا نوّر بِنُورِنَا كُلَّ ظُلْمَةٍٍ وَ أحْيَا بِنَا كُلَّ طِينَةٍ طَيِّبَةٍ [وَ أمَاتَ بِنَا كُلَّ طِينَةٍ خَبِيثَةٍ] ثُمَّ قَالَ: هَؤُلاءِ خِيَارُ امّتی وَ حَمَلَةُ سرّی وَ خُزَّانُ عِلْمِي وَ سَادَةُ أهْلِ [السَّمَاءِ وَ] الأرْضِ الداعون الی الحقّ، المخبرون بالصدق، غیر شاكّین و لا مُرتابین و لا ناكصین و لا ناكثین، هَؤُلاءِ الهداة الْمُهْتَدُونَ،
الأئمةُ الراشدون، الْمُهْتَدَى مَنْ جَاءَنِي بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلايَتِهِمْ [أوْلَجْتُهُ جَنَّتِي وَ كَرَامَتِي] و الضالّ من عدل عنهم وَجَاءَنِي بِعَدَاوَتِهِمْ، حبّهم إیمان و بغضهم نفاق، هم الأئمة الهادیة و عری الاحكام الواثقة، بهم ینمی الأعمال الصالحة وصیة الأولین و الاخرین و الأرحام التی أقسمكم الله بها إذ یقول « وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً»
(نساء:1) ثم ندبكم إلی حبهم فقال: « قُلْ لا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» (شورى:23) هم الذین «أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم» من النجس الصادقون إذ نطقوا، الْعَالِمُونَ إِذَا [36] سُئِلُوا وَ الْحَافِظُونَ لِمَا اسْتُوْدِعُوا، جمعت فیهم الخصال العَشر لم تجتمع إلاّ فی عترتی و أهلِ بیتی: الْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحُكْمُ وَ اللُّبُّ وَ النُّبُوَّةُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الصِّدْقُ وَ الصَّبْرُ وَ الطَّهَارَةُ وَ الْعَفَافُ فَهُم  كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِيلُ الْهُدَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى هُم أولیاءكم عن قَولِ ربّكم و عن قولِ ربّی ما أمرتكم،  ألا من كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه اللهم والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه ‌واخذُل من خَذَلَه وانصُر من نَصَرَه، ثمّ قال: أوحي إليَّ ربّي فيه ثلثاً : إنّه ‌سيّدُ المسلمين و إمامُ المتقين و قائدُ الغرّ المحجّلين و قد بلّغت عن ربّي ما اُمرت و استودعهم الله فيكم وأستغفرالله لي و لكم.

[نك: بحار: 16/374 با تفاوت بسیار كه مواردی از اضافات در كروشه افزوده شده است.]

يعني‌: اي مردمان‌! از خدا بترسيد سزاوار ترسيدن‌، و نبايد كه بميريد الاّ در حالت اسلام‌، و بدانيد كه خداي تعالي به همه چيزي دانا و آگاه است‌؛ و زود باشد كه پس از من‌ گروهي چند پيدا شوند دروغ‌ها بر من نهند و از من بازگويند كه من گفتم‌، و مردمان از ايشان قبول كنند، و معاذ اللّه كه من حق گفتم‌، و حق‌ّ و راست گويم‌، و نفرمودم شما را الاّ آنچه حق تعالي مرا فرمود، و نخواندم شما را الاّ به آنچه‌ حق تعالي گفت‌، و زود باشد كه ظالمان امّت من در دركات دوزخ مآب و مرجع خود ببينند.

چون پيغمبر صلّی الله علیه وآله اين بگفت‌، عبادة صامت برپاي خاست‌ و گفت‌: يا رسول اللّه‌! اين كي باشد، و اين گروه كه دروغ‌ها بر تو بندند كيستند؟ ما را آگاه كن تا ازيشان حذر كنيم و بپرهيزيم‌.

پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: قومي چند باشند كه امروز كارسازي آن مي‌كنند، و زود باشد كه ظاهر كنند وقتي كه جان من بدينجا رسد و اشاره كرد به دست خود به حلق خود، يعني‌ چون مرا وفات رسد اين چيزها ظاهر كنند.

عباده گفت‌: چون چنين باشد ما پناه به كه دهيم‌ [بریم] ، و دست در كه آويزيم‌؟

پيغمبر صلّی الله علیه  و آله گفت‌: شما پناه به سابقان ‌عترت من دهيد كه علم از نبوّت من فرا گرفته‌اند، و مطيع و فرمان‌بردار ايشان ‌باشيد، و دست در ايشان زنيد كه ايشان شما را از طريق ضلالت باز دارند و به ‌راه خير و صواب دعوت كنند، و ايشان اهل حقّند، و معدنِ صدق كتاب خدا و سنّت من‌. ايشان محافظت كنند و شما را از الحاد و بدعت دور دارند، و اهل باطل را خوار و ذليل كنند به راستي و حق‌ّ، و ميل به اهل جهل و غفلت‌ نكنند. اي مردمان‌! خداي تعالي مرا و اهل بيت مرا از اصل و طينتي آفريد كه‌ جز ما را از آن اصل و طينت نيافريد. اوّل چيزي كه خدا آفريد، نور ما بود، وچون خداي تعالي نور ما بيافريد، به نور ما هر ظلمتي روشن كرد و به وجود ما هر طينتي طيّبه را زنده گردانيد. بعد از آن فرمود كه‌: اين اهل بيت من‌، گزيدگان امّت منند. حاملان اسرار منند، و خازنان علم من‌، و مهتران اهل‌ آسمان و زمين‌اند. دعوت‌كنندگان به راه حق‌ّ، و خبر دهندگان به صدقند. نه‌ در مقام شك و ريب‌اند و نه از آن جمله كه از راه حق برگردند، و عهد خدا و رسول بشكنند. اين گروه كه اهل بيت منند هاديان مهدي و ائمّه راشدين‌اند كه مردمان به نور هدايت و رشد و امامت ايشان راه يابند. راه راست يافته آن ‌است كه روز قيامت با طاعت و محبّت و متابعت ايشان به پيش من آيد، وگمراه آن كس است كه ازيشان برگردد، و روز قيامت با عداوت و بغض ايشان ‌به پيش من آيد. محبّت ايشان ايمان است‌، و بغض و دشمني ايشان نفاق ‌است‌. ايشان امامان و راه‌نمايندگان راه حقّند، و بندهاي استوار احكام‌ شريعت‌اند. با ايشان درخت اعمال صالحه در نشو و نما است و افزون‌ مي‌شود و بالا مي‌گيرد نه به ديگري‌. ايشان آن طايفه‌اند كه خداي تعالي امر كرده است خلق اوّلين و آخرين را به محبّت ايشان‌، و تأكيد فرموده در باب مودّت ايشان‌. اوّلينان و آخرينان را، ايشانند آن ارحام كه خدا قسم ياد فرموده بدان آنجا كه مي‌فرمايد حق تعالي‌: واتّقُوا الله الذي تسآئلون به و الارحام‌. الاية‌. بعد از آن شما را به محبّت و دوستي ايشان دعوت كرد و فرمود: قل لا أسئلكم‌ [37] عليه أجراً الاّ المودة في القربي‌، يعني‌: يا محمّد! بگو كه‌: نمي‌خواهم و نمي‌طلبم از شما بر اين تبليغ و رسالت و سخن حق به شما رسانيدن مزدي ‌الاّ مودّت و دوستي خويشان من‌، كه مراد بدان اهل بيت معصوم‌اند وفرزندان ايشان‌؛ و پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: اين قربا و خويشان آنانند كه خداي‌ تعالي غبار رجس معصيت و گناه و ناشايست از دامن وجود ايشان دور كرده ‌است و ايشان را طاهر و مطهّر و معصوم گردانيده‌. صادقانند، چون سخن‌ گويند. عالمانند، چون از ايشان سؤال كنند. نگاه ‌دارندگان وديعه‌هاي خدا و رسول‌اند؛ و ده خصلت خداي تعالي ما را داده كه پيش از ما و پس از ما كسي ‌را نداده‌: حلم و علم و نبوّت و عقل و سخاوت و شجاعت و راست‌گويي و طهارت و پارسايي و حكمت‌. اهل بيت من كلمه تقوي‌اند، و راه‌هاي حق و راستي‌اند، و حجّت عظمي و عروة وثقي‌اند، و ايشان اولياي شمااند، و من‌هر چه شما را بدان فرمودم از قول خداي من و خداي شما بود. آگاه باشيد كه ‌هر كس را كه منم مولاي او، پس علي مولاي او است‌. بار خدايا! دوست دار هر كه وي را دوست دارد، و دشمن دار و مخذول كن هر كه وي را مخذول ‌كند، و نصرت كن هر كه وي را نصرت كند. بعد از آن فرمود كه‌: خداي من‌ وحي كرد به من سه بار كه‌: او سيّد مسلمانان است‌، و امام متّقيان است‌، وپيشواي قومي است كه ايشان را روز قيامت روي و دست و پاي نوراني بود از اثر وضو، و ايشان را مي‌رساند تا به بهشت‌. به حقيقت كه رسانيدم آنچه حق‌ تعالي مرا فرمود، و اهل بيت خود را به شما سپردم‌، و استغفار مي‌كنم از براي‌ خود و شما.

پس اي مؤمن صادق و اي فاسق منافق‌! بيا و نظر كن بعين ‌الاعتبار لا بعين الاغترار و الاكفهرار [ترش رو شدن] و الاصفرار الوجه و الاحمرار كه رسول‌ صلّی الله علیه و آله به اصحاب چه گفت‌؟

اوّل‌: در باب افتراء اخبار بر وي.دويّم‌: قبول خلق آن مفتريات ازايشان‌. سيّم‌: وعيد ظالمان عترت و سوء حال ايشان در آخرت‌. چهارم‌: چون‌ روح پاك او به خلق او رسد انتقام اولاد و عداوت ايشان اظهار كنند. پنجم‌: كه ‌امروز اين مكيده طبخ مي‌كنند و اين خديعه ساز مي‌دهند. ششم‌: كه به عقب‌ سؤال سايل فرمود كه‌: چون چنين باشد، متابعت سابقان عترت من كنيد، يعني اميرالمؤمنين علي علیه السلام. آن چه با او رفت‌، يعني با خاندان‌، اگر به خدا كه ‌هرگز مسلمي با هيچ يهودي يا نصراني نكند؛ و امام معظّم شافعي مطّلبي‌گويد: شعر: [بحار: 45.274]


تَأوّب همّي و الفؤاد كئيب

 

 

و أرقّ نومي والرّّقاد غريب

 

و مما نفى نومی و شيب لمتي

 

 

تصاريف أيّام لَهنَّ خطوب

 

فمن مبلّغ عنّي الحُسين رسالة

 

 

و إن كرهتها أنفس و قلوب

 

قتيلا بلا جرم كأن ثیابه

 

 

صبيغ بماء الأرجوان خضيب

 

و للسيف إعوال و للرمح رنة

 

 

و للخيل من بعد الصهيل نحيب

 

تزلزلت الدنيا لآل محمد

 

 

و كادت لها صم الجبال تذوب

 

و غارت نجوم و أقشعرت كواكب‌

 

 

و هتك أستار و شق جيوب‌

 

هم شفعائي يوم حشري و محشري‌

 

 

و حبهم للشافعي ذنوب‌

 

لئن كان ذنباً حبّ ل محمد

 

 

فذلك ذنب لست منه أتوب

 

يصلّي على المَهدي من آل هاشم

 

 

و يغزي بنوه إن ذا لعجيب

 

يعني‌: غم و اندوه من بازآمد، و دل اندوهناك است‌، و خواب از من برفت‌، وآسايش از من دور شد.

و از آنچه به خواب من دور كرد و مرا پير گردانيد و موي سرم سفيد كرد گردش‌هاي روزگار است و محنت‌هاي آن‌.

كيست كه از من رساله و نامه‌اي به حسين علي رساند، و اگرچه نفس‌ها و دل‌ها اين معني را نخواهند.

سيّدي كه وي را به ظلم و بي‌گناه كشتند. گوييا كه جامه‌هاي وي‌ به آب ارغوان رنگين سرخ كرده‌اند،

كه به سبب اين مصيبت‌، شمشيرها ونيزه‌ها و اسبان را گريه و ناله و اندوه است‌،

و  از براي مصيبت آل محمّد زلزله ‌و غلغله و ولوله در دنيا افتاده‌، و نزديك است كه كوه‌هاي سخت با عظمت از اين مصيبت همچون نمك گداخته شود،

و آفتاب و ماهتاب و ديگر ستارگان ‌از مقام خود زايل گردند، و پرده‌ها دريده‌، گريبان‌ها شكافته گردد.

آل محمّد شفاعت‌كنندگان منند روز حشر و قيامت‌، و دوستي ايشان مر شافعي را گناه ‌است‌.

اگر گناه‌، دوستي آل محمّد است‌، آن گناهي است كه من كه شافعي‌ام‌از آن توبه نخواهم كرد.

 درود و صلوات بر محمّد مصطفي مي‌فرستند، و بافرزندان وي جنگ و كارزار مي‌كنند. به حقيقت كه اين چيزي‌ [38] بس عجيب است‌.

اي شقيّ غوي و اي فاسق منافق‌! اگر از عاشق صادق و محب‌ّ موافق ‌استماع حق‌ّ نمي‌كني براي منع و سوء توفيق‌ «صم‌ٌّ بكم‌ٌ عمي‌ٌ» باري از امام ‌شافعي قبول كن و بشنو كه امام سنّيان و محب‌ّ امام شيعيان چه مي‌گويد؛ و دِعبل خُزاعي در اين باب رمزي مي‌گويد: شعر:

 لا أضحَكَ اللّه سن الدّهر أن ضحكت‌        و آل أحمد مظلومون [مطرودون] قد قهروا

  مشرّدون     حياري   لا  نصير  لهم‌           كانهم    قد    جنوا    ما ليس  يغتفروا

يعني‌: خداي تعالي مخنداناد روزگار را و دندان وي را به خنده ظاهر مكناد! وآل محمّد مظلوم و مقهور باشند.

همه آل محمّد را از شهر خود دور كردند وبِراندند، و ايشان سرگشته، هيچ ياري نيست ايشان را و ياوري‌. گوييا كه اهل‌بيت محمّد گناهي كرده‌اند كه آن گناه را نمي‌توان آمرزيد. [نك: الحقائق الوردیه: 2/357]، الاخر؛  شعر:

            إنّ   اليهود   بحبّهم   لنبيّها           آمنوا     بوائق     دهرها       الخوان‌

            و ذرو الصليب بحبّ عيسي‌          أصبحوا يمشون زهراً في قُري نجران‌

             والمؤمنون بحبّ آل محمّد            يرمون    في       الافاق    بالبُهتان‌

يعني‌: به درستي كه جهودان به سبب محبّت پيغمبر خود ـ موسي ـ در امانند از محنت‌هاي روزگار.

خداوندان چليبا كه ترسايانند به سبب محبّت عيسي‌ از سر تكبّر و ناز و نعمت در ديه­­هاي‌ نجران ايمنند و كسي را با ايشان كاري ‌نه‌.

و مؤمنان به سبب محبّت‌، آل محمّد را در عالم پراكنده گردانيده و هر جا كه مي‌روند بهتان بر ايشان مي‌نهند و ايشان را مي‌رنجانند. لشافعي‌ شعر:


یا راكبا قف بالمحصّب من مِنی

 

 

و اهتف بقاعد خيفها و النّاهض

 

سحرا إذا فاض الحجيج من الصفا

 

 

فيضا كملتطم الفرات الفائض

 

و أعلمهم أن التشيع مذهبي‌

 

 

حقا و لست بما أقول بناقض‌

 

إن كان رفضا حبّ آل محمد

 

 

فليشهد الثقلان أنّي رافضي

 

مفهوم اين ابيات آن است كه‌: اي مرد سوار! تو بايست در مِني‌َ به مقام محصّب و آواز كن به كساني كه در مسجد خيف نشسته‌اند و آن‌ها كه ‌برخاسته‌اند.

در وقت سحري كه حاجيان از كوه صفا بازگرديده باشند، يعني در مجمعي چنين‌، ايشان را آواز كن و بياگاهان ايشان را كه،

شيعه‌گري مذهب‌ من است‌، و اين سخن كه مي‌گويم از آن بر نمي‌گردم‌.

اگر رافضي‌گري دوستي‌آل محمّد است بايد كه آدميان و پريان گواهي بدهند كه من رافضي‌ام‌. [تاریخ دمشق: 9/20 بدون بیت سوم]

مصنّف اين كتاب‌، حسن بن علي بن محمّد بن الحسن الطّبري المازندراني‌گويد كه‌، در سنه ثلث و سبعين و ستمآئة [673] در شهر اصفهان اتّفاق حضور افتاد در عشر محرّم روز دهم به وقت زوال‌. جمعي علما و فقرا و صلحاي آن شهر را ديدم كه لباس‌هاي نو و قيمتي پوشيده‌، سر و ريش به شانه كرده‌، سرمه درچشم كرده‌، و دست‌ها و پاي‌ها در حنا گرفته به دلال و تبختر و مضاحك به‌ صورت جمعي كه به عروسي روند. مي‌خراميدند و از طرب و فرح و خرّمي مي‌پريدند. چون بدان صفت نظر ايشان بر من افتاد، جمله خجل و خاكسار شدند و خضاب دست و پاي از من پنهان و مخفي مي‌كردند، امّا به لباس‌هاي عروس و سرمه چشم هيچ نتوانستند كردن‌.

اين است مسلماني و حفظ بساط‌ نبوّت در عترت‌. روزي كه رسول را تعزيت است و ماتم‌، ايشان را عروسي ‌است و تهنيت و فرح‌. عجب اگر از ما كه شيعه رسول و اهل بيت اوييم حيا نيست‌، باري بايستي كه از اهل كتاب ـ يهود و نصاري ـ حيا بودي‌، و از روان‌ پاك مصطفي و مرتضي و فاطمه زهرا علیها السلام حيا بودي‌. نعوذ باللّه من سُوءِ التّوفيق‌ِ والخِذلان‌ِ والْحمدُ للّه علي ما هدانا و ما كنّا لِنَهتَديَ لَولا أن هَدانا اللّه ‌والحمد للّه علي كلّ حال‌ٍ.

 

الخبر السابع‌:

روايت كنند كه رسول گفت‌: إنّا مَعاشِرَ الأنبياء لا نَرِث و لانُوَرِّث و ما تَرَكناه ‌صَدَقةً‌، يعني‌: به درستي كه ما جماعت پيغمبران ميراث نمي‌گيريم از ديگري‌ و از ما ميراث نگيرند و هر چه بگذاريم آن صدقه باشد.

الاشكال عليه:

در ولايت مازندران عامّه به افواه گويند كه‌ هر كه مناره ‌خواهد دزديدن‌، اوّل چاهي به قدر آن به دست آرد، اختبا و اختفاي آن را؛ و اين معني بعينه در كلام مجيد: وَ لا رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ إِلاّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (انعام:59) انزله ‌شد. حيث قال‌: و لو أرادوا الخروج لأعدّوا له عُدّة‌. لابد هر كه خواهد كه ‌عترت رسول را منكوب گرداند، و اخماس عالم از ايشان باز ستاند، و املاك ايشان به غصب به دست فرا گيرد، كمتر از اين نشاید بود. هم علّتي و سببي از بهر خوف عامّه به دست نبايد نهادن‌، امّا شايستي‌ [39] كه چون چنين سيئه را مرتكب خواستند شدن‌، افترا بر رسول نكردندي و ازحديث‌ سَيَكثُرُ عَلَي الكَذِبة و مَن كَذِبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَليَتَبَوّأ مَقعَدَهُ مِنَ النار خوفي حاصل شدي ايشان را. ظنّم چنان است كه آن طايفه از آن جماعت بودند كه ايشان را دهري گويند، و به حشر و بحث و ثواب و عقاب اعتقادي ‌و تصديقي ندارند، و گويند: وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ (جاثـيه:24) لكن در صورت بهانه مي‌بايست، وسيله به مفتريات ساختند كما قال‌: اتَّخَذُوا أيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (مجادله:16)؛ و جمعي ديگر بر آن اهانت كردند، كما قال اللّه تعالي‌: وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْماً وَزُوراً (فرقان:4) امّا جرم ايشان نبود، بلكه جرم ديوار خانه پدر بود و شيطان كه شريك پدر وي شده بود. كما قال‌: وَشَارِكْهُمْ فِي الأمْوَالِ والأوْلادِ (اسراء:64)

و امام صالحاني ‌شافعي المذهب اين باب نوشته است و نقل وي گفته شد، و أورد هذه‌ الابيات في كتاب المجتبي‌؛ و همچنين امام ابو سعيد محمّد بن أحمد بن‌ حسين النيشابوري به روايات عاليه اسناد كند به علي زين العابدين اين ابيات‌ را، و وي در سن‌ّ هفت يا هشت سالگي بود. شعر:


لَنَحْنُ عَلَى الْحَوْضِ رُوَّادُهُ

 

 

نَذُودُ وَ نَسْقِي وُرَّادَهُ

 

وَ مَا فَازَ مَنْ فَازَ إِلَّا بِنَا

 

 

وَ مَا خَابَ مَنْ حُبُّنَا زَادُهُ

 

وَ مَنْ سَرَّنَا نَالَ مِنَّا السُّرُورَ

 

 

وَ مَنْ سَاءَنَا سَاءَ مِيلَادُهُ

 

وَ مَنْ كَانَ ظالمنا حَقَّنَا

 

 

فَيَوْمُ الْقِيَامَةِ مِيعَادُه‏

 

روي: فإنّ القيامة‌. [بحار: 46/ 96 در بیت آخر به جای «ظالمنا» «غاصبنا» آمده است].

مفهوم اين ابيات آن است كه امام زين العابدين فرمود كه‌: ما كه اهل بيتيم بر كنار حوض كوثر باشيم‌. دشمنان خود را از آنجا مي‌رانيم و دور مي‌كنيم‌، و دوستان خود را به آنجا فرود مي‌آريم‌؛

و نيكبخت باشند جماعتي كه به آنجا فرود آيند، و ظفر و فيروزي نيافت هيچ كس الاّ به محبّت ما، و نااميد و بي‌بهره نباشد آن كس كه توشه او در راه قيامت محبّت ما باشد؛

و هر كه ‌شادي به ما رساند از ما شادي يابد، و هر كه ما را اندوهناك كند و بدي به مارساند به سبب بدي ولادت وي بود، يعني شيطان با پدر او شريك بوده‌ باشد در صحبت با مادر او. صدق اللّه حيث قال‌: اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ (مجادله:19).

بدان كه مخالف و مؤالف روايت كرده‌اند كه رسول صلّی الله علیه و آله گفت‌: إذا وَرَدَ عَلَيكُم منّي حَديثٌ فَاعرِضُوا عَلي كِتابِ الله فإن وافَقَ فَاقبَلُوه ‌و إلاّ فَرُدُّوهُ عَلَي الحائِط‌، يعني‌: چون به شما رسد حديثي از آن من‌، آن ‌حديث را با كتاب خدا مقابله كنيد و بر او عرض كنيد. اگر موافق كتاب خدا بود قبول كنيد، و اگر موافق نباشد بر ديوار نهيد. بنابراين ما اين حديث را عرض كرديم بر كتاب خداي ـ عزّوجل‌ّ ـ يافتيم كه مخالف كتاب آمد، حيث‌ قال‌: وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ (النمل:16) يعني‌: ميراث گرفت سليمان از داود.

 و قال في ‌زكريّا و يحيي‌: يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً (مريم:6).

و قال اللّه ‌تعالي‌: يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (نساء:11) تا آخر آيات ‌مواريث‌.

امّا معذور مي‌بايد داشتن مگر كه مفتري قرآن نيز ندانست چنان كه‌ سنّت رسول ندانست‌، حيث قال لعليٍّ في حديث خيبر: ولكن حَسبُك أن‌تكون منّي و أنا منك، ترثني و أرثك، و أنتَ منّي بمنزلة هارون من موسي الاّ أنّه لا نبيَّ بعدي‌.

پس اگر اين جمع بدين آيات و احاديث عالم نبودند لايق‌ تقدّم براي خلافت بر بني هاشم نبودند، و اگر عالم و خبير بودند، وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (مائده:47)؛
و في موضع آخر: فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (مائده:45)؛ و في آخر: فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (مائده:44).

و در صحيح بخاري [5/144] آمده‌: ما ترك رسول الله ديناراً و لا درهماً و لا عبداً و لا أمة الاّ بغلته البيضاء التي كان ‌يركبها و سلاحه و أرضاً جَعَلَها لابن السبيل صَدَقَةً‌، يعني‌: رسول خدا كه ‌وفات كرد هيچ چيز نگذاشته بود، نه دينار و نه درهم و نه بنده و نه كنيزك، الاّ استري سفيد كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله بر او نشستي‌ [40] و سلاح خود و زميني كه آن را صدقه گردانيده بود از براي غريب ورهگذري‌.

و مسلّم كه زمين را به صدقه ابن السّبيل كردند. بغله و سلاح، ‌تَرَكه بماندند به ميراث‌. و به اتّفاق چون رسول صلّی الله علیه وآله متوفّي شد، سلاح او و مركوب او و لباس او جمله فاطمه و علي برگرفتند و هيچ صحابه‌اي معارض‌ استرداد آن نشد. پس اگر حديث صدق بودي‌، بايستي كه اجماع و اتّفاق ‌كردندي به استرداد آن چيزها، بلكه بشري معارض آن نشد.

پس معلوم شد كه اين حديث از جمله مفتريات است‌، و از طريق استثنا چنان مفهوم مي‌شود كه آن زمين صدقه ابن السّبيل بود بعد از وفات او و اين حكم وصيّت‌ دارد. چون رسول را مخلّفات بسيار نبود، پس آن زمين بايد كه ثُلُثَي ماضي ‌باشد و باقي تركه‌. سُبحانَكَ هذا بُهتان‌ٌ عظيم‌ٌ.

و هم بخاري [3/231] گويد كه‌: تُوُفّيَ ‌النَّبيُُّ و درعه مَرهونةٌ عند يهودي بثلاثين درهماً، يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله وفات كرد و زره او به گرو
بود پيش جهودي به سي درم‌. يقين است كه رهن براي وثيقه، ‌مال باشد تا اگر راهن از اداي مال عاجز آيد يا معطّلي كند مرتهن مال خود را از آنجا استيفا كند. چون رسول متوفّي شد، آن درع موقوف بود. در آن حال، ‌متروكِ رسول نبود، و چون مسترد شد به اداي مال مرهون به ملك كسي ديگر نتواند شدن مگر ميراث بود، و دليل بر آن كه سلاح و خاتم و هر چه او را بود فاطمه و أميرالمؤمنين عليّ‌ علیهما السلام برگرفتند.

قول امام فاضل سعد الدّين صالحاني و محمود بن محمّد الاصفهاني نقلا من كتاب المجتبي عن شعبة [شاید: شیخه] ابن خُلَيد الخائل [؟] عن أبيه‌، قال‌:

كنتُ بين يدي أميرالمؤمنين واقفاً علي طرف مسجد رسول الله صلّی الله علیه وآله بعد وفاته، فخرج‌ أميرالمؤمنين علیه السلام و سلمان الفارسي وأبوذر غفاري و مقداد بن الاسود الكندي و عمار بن ياسر و خُزيمة بن ثابت وأبودجانة سماك بن خرشة ـ رضي الله عنهم ـ و فرس رَسُول الله صلّی الله علیه وآله مسرّج ملجم واقف علي باب‌ المسجد و اميرالمؤمنين علیه السلام [علیه] بُرد رسول الله متقلداً سيفه متختّماً بخاتمه وجماعة كثيرة من كبار الصحابة علي باب المسجد؛ فقال أميرالمؤمنين‌ لأحدهم: اركَب! فدنا من الفرس ليركبه، فدمعت عين الفرس حتي سالت‌ دموعه و أدار كَفَله، فرمحه فانقلب مستلقياً علي قفاه ثم حجم الفرس مُهمهماً مع أميرالمؤمنين علیه السلام و دمعه یسيل؛ فضجّ القوم بالبكاء و أنشد عليه أبوذر أن‌يُخبرهم بما قال الفرس في هََمهمته فقال: يقول: أما علمت أني مرتجز، فرس رسول الله صلّی الله علیه وآله الذي اشتريه لنفسه خاصّة و ما استوي علي متني غير نبيّ الله ثمّ وصيّه، فقال القوم بأجمعهم: نشهد أن لا اله الا الله العليّ الأعلي و أن‌ّ محمّداً نبيّه المصطفي و أنّك وصيّه المرتضي؛ ثمّ قال: يا عمّار و يا سلمان‌! أُذكرا يوم الغدير اذ دعاكما رسول الله صلّی الله علیه وآله، فقال: تمسّكا بحبل موالاة عليّ‌ فأنّه العُروة الوُثقي و الحبلُ المتين و المودّة الصحيحة المنجحة؛ ثم ركب‌ الفرس و جماعة من الاولياء معه حتي جاوز الجبّانة و بلغ تُبعة صافية، فقال:‌ احتفروا ههنا، فأخرج صحيفة من صُفر مكتوبٌ عليها ثلاثة أسطر لاندري‌ بأيّ لغة هي مكتوبة، فقلنا: أنت أعرف بقراءتها يا أميرالمؤمنين، لانّك وصيّ ‌نبيّنا؛ قال: إنّها لصحيفةٌ دُفنت ههنا من لَدُن عهد آدم إلي هذا اليوم و في ‌السّطر الأوّل مكتوبٌ: طه، مَا أنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیَ إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى (طـه:1 -3) فأنا أوّل من خشيتُ الله تعالي و آمنت؛ و في‌الثانية مكتوبٌ: أشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ (فتح:29) و في الثالثة مكتوبٌ: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (ص:68) عن ولاية عليّ بن ابي طالب و من أعرض عن ولايته فقد أعرض عن نبوّة محمّد صلّی الله علیه وآله ثمّ قال: ردّوها إلي مكانها؛ قال: فرجعنا ثاني يومنا علي خُفية من أميرالمؤمنين فلم نزل يمنة و يسرة ننبش و نفتش نحتفر حتي فاتتنا صلاة الظهر فلم نجد منها عيناً و لا أثرا فرجعنا؛ ثمّ قال: يا أميرالمؤمنين كان من أحوالنا كيت و كيت؛ فقال: أما علمتم أنّي معدن أسرار رسول الله و مُحرز ميراث علمه، ثم تلا هذه الاية‌ [41] وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ (الحاقة:12) و لم يعها غيري‌،

امّا ترجمه حديث بر طريق ايجاز. راوي‌ مي‌گويد كه‌: بعد از وفات رسول صلّی الله علیه وآله در خدمت اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام در كنار مسجد رسول‌ صلّی الله علیه وآله ايستاده بوديم و اسب رسول بر در مسجد بود با زين و لجام‌، و اميرالمؤمنين علیه السلام لباس رسول پوشيده بود و شمشير وي در گردن انداخته و خاتم وي در دست كرده و كبار صحابه كه بعضي را  نام رفت در حديث‌، بر درِ مسجد بودند. اميرالمؤمنين به يكي از ايشان گفت كه‌: بر اين ‌اسب نشين‌. چون آن مرد به نزديك اسب آمد، از چشم اسب آب روان شد و لگدي بر اين مرد زد و او را بيانداخت و همهمه بكرد با اميرالمؤمنين‌. خلق‌، جمله در گريه افتادند. ابوذر غفاري سوگند به وي داد كه‌، يا أميرالمؤمنين‌! ما را از اين حال خبر ده‌. اميرالمؤمنين علیه السلام گفت كه‌، اسب مي‌گويد: يااميرالمؤمنين‌! تو نمي‌داني كه من مرتجزم، اسب رسول؛ مرا بخريد، و هيچ كس‌ بر من سوار نشد و نشود الاّ رسول يا وصيّ‌. و حاضران جمله كلمۀ شهادت و اقرار به وصايت او بر زبان راندند. پس روي به سلمان و عمّار كرد و از ايشان ‌شهادت طلب نمود كه نه شما روز غدير از رسول‌ صلّی الله علیه وآله شنيديد كه تمسّك به ‌من كردن از جمله واجبات است‌، و عروة الوثقي و حبل متين و امثال آن منم‌؟ پس اميرالمؤمنين‌ علیه السلام سوار شد و جماعت در خدمت او برفتند تا به صحراي‌ خالي و فضاي هامون برسيديم‌. فرمود كه‌، اين موضع را بكَنيد، و اشاره كرد به مكان خاص‌. چون صحابه بدان مأمور قيام نمودند و صحيفه‌اي از وي به ديد آمد سه سطر بر آنجا نوشته‌: به سطر اوّل نوشته شد كه‌: بسم الله الرحمن‌الرحيم، طه مَا أنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى، إلاّ تَذكِرَةً لِمَن یَخشی (طـه:2)
أميرالمؤمنين گفت‌: اوّل كسي كه از خدا بترسيد و ايمان آورد به رسول‌ صلّی الله علیه و آله من بودم‌؛ و بر سطر دويّم نوشته شده كه‌: أشدّاء عَلَي الكُفّار (فتح: 29). أميرالمؤمنين ‌گفت كه‌: من بودم سابق بر جمله‌، و زيد حارث آزاد كرده رسول بود؛ و بر سطر سيّوم مكتوب بود: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (ص:67). علي گفت‌: نبأ عظيم منم‌. يعني خبر بزرگ كه مردم از وي بگرديدند، و از ولايت وي روي به خلافت ديگري‌ نهادند، و هر كه از وي بگردد از نبوّت محمّد برگرديده باشد. پس گفت‌: صحيفه را باز بر جاي خود نهيد.

راوي مي‌گويد كه‌، ما صحيفه را باز بر جاي نهاديم‌، و روز دويّم چند كس‌ پنهان از اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام به آنجا رفتيم و راست و چپ آن موضع را طلب كرديم هيچ اثري به ديد نبود. پس به خدمت اميرالمؤمنين آمديم وحال باز گفتيم‌. فرمود كه‌، نمي‌دانيد كه من معدن سرّ رسولم و وارث علم‌ رسولم وأُذُنٌ وَاعِيَةٌ (الحاقه:12) منم و كسي ديگر نيست‌؟ و من هر چه از رسول صلی الله علیه و آله شنيدم هرگز فراموش نشد.

و هم صالحاني مي‌گويد، و صالحاني محلّتي ‌است در اصفهان‌، خبراً عن شيخ أبي موسي المديني بقراءته عليه في‌طو الاية [؟] عن أئمة [كذا]، عن ابن عباس، قال: [كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَلْبَسُ الْقَلَانِسَ تَحْتَ الْعَمَائِمِ وَ بِغَيْرِ الْعَمَائِمِ وَ يَلْبَسُ الْعَمَائِمَ بِغَيْرِ الْقَلَانِسِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله يَلْبَسُ الْقَلَانِسَ الْيَمَانِيَّةَ وَ مِنَ الْبَضِّ الْمُضَرَّبَةَ وَ يَلْبَسُ ذَوَاتِ الْآذَانِ فِي الْحَرْبِ مَا كَانَ مِنَ السِّيجَانِ الْخُضْرِ وَ كَانَ رُبَّمَا نَزَعَ قَلَنْسُوَتَهُ فَجَعَلَهَا سُتْرَةً بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يُصَلِّي] وَ كَانَ مِنْ خُلُقِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أنْ يُسَمِّيَ سِلَاحَهُ وَ مَتَاعَهُ وَ دَوَابَّهُ وَ كَانَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أرْبَعَةُ أسْيَاف الْمِجْذَمُ وَ الرَّسُوبُ أهْدَاهُمَا لَهُ زَيْدٌ الخیل [الْخَيْرُ] الطائی وَ كَانَ لَهُ أيْضاً الْقَضِيبُ وَ ذُو الْفَقَارِ صَارَ إِلَيْهِ يَوْمَ بَدْر وَ كَانَ لِلْعَاصِ بْنِ مُنَبِّهِ [بْنِ الْحَجَّاجِ] وَ كَانَ لَا يُفَارِقُهُ فِي الْحَرْبِ و وهبه لعلیّ [وَ كَانَ قِبَاعُ سَيْفِهِ وَ قَائِمَتُهُ وَ حَلْقَتُهُ وَ ذُؤَابَتُهُ وَ بَكَرَاتُهُ وَ نَعْلُهُ مِنْ فِضَّة وَ كَانَتْ لَهُ حَلْقَتَانِ فِي الْحَمَائِلِ فِي مَوْضِعِهَا مِنَ الظَّهْرِ] وَ كَانَتْ لَهُ أرْبَعُ أدْرَاع ذَاتُ الْوِشَاحِ وَ الْبَتْرَاءُ وَ ذَاتُ الْمَوَاشِي وَ الْخِرْنِقُ [وَ قِيلَ كَانَتْ عِنْدَهُ دِرْعُ دَاوُدَ النَّبِيِّ علیه السلام الَّتِي كَانَ لَبِسَهَا يَوْمَ قَتَلَ جَالُوتَ] وَ كَانَتْ لَهُ أرْبَعَةُ أفْرَاسٍ الْمُرْتَجِزُ وَ ذُو الْعِقَالِ وَ السَّكْبُ وَ الشَّحَاءُ وَ يُقَالُ الْبَحْرُ [وَ كَانَ يَرْكَبُ الْبَحْرَ وَ كَانَ كُمَيْتاً] وَ كَانَتْ مِنْطَقَتُهُ مِنْ أدِيم مَبْشُورٍ فِيهَا ثَلَاثُ حَلَقٍ مِنْ فِضَّة وَ الْإِبِْريز وَ الْحَلَقُ عَلَى صَنْعَةِ الْفُلْكِ الْمَضْرُوبَةُ [مِنْ فِضَّة]؛ وَ كَانَ اسْمُ رُمْحِهِ الْمَثْوَى؛ وَ كَانَتْ لَهُ حَرْبَةٌ يُقَالُ لَهَا الْعَنَزَةُ وَ كَانَ يَمْشِي بِهَا وَ يَدْعُمُ عَلَيْهَا وَ كَانَتْ تُحْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي الْأعْيَادِ فَيَرْكُزُهَا أمَامَهُ وَ يَسْتَتِرُ بِهَا وَ يُصَلِّي؛ وَ كَانَ لَهُ مِحْجَنٌ قَدْرَ ذِرَاعٍ يَمْشِي بِهِ وَ يَرْكَبُ بِهِ وَ يُعَلِّقُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ عَلَى بَعِيرِه؛‏ وَ كَانَتْ لَهُ مِخْصَرَةٌ تُسَمَّى الْعُرْجُونَ؛ وَ كَانَ اسْمُ قَوْسِهِ الْكَتُومَ وَ اسْمُ كِنَانَتِهِ الْكَافُورَ؛ وَ نَبْلُهُ الْمُوتَصِلَةُ؛ وَ تُرْسُهُ الزَّلُوقُ وَ مِغْفَرُهُ [42] ذُو السُّبُوغِ؛ وَ اسْمُ عِمَامَتِهِ السَّحَابُ؛ وَ اسْمُ رِدَائِهِ الْفَتْحُ؛ وَ اسْمُ رَايَتِهِ الْعُقَابُ وَ كَانَتْ سَوْدَاءَ مِنْ صُوفٍ؛ وَ كَانَتْ ألْوِيَتُهُ بَيْضَاءَ وَ رُبَّمَا جُعِلَ فِيهَا السَّوَادُ وَ رُبَّمَا كَانَ مِنْ خُمُرِ نِسَائِهِ؛ وَ كَانَتْ لَهُ بَغْلَةٌ شَهْبَاءُ يُقَالُ لَهَا الدُّلْدُلُ أهْدَاهَا لَهُ الْمُقَوْقِسُ مَلِكُ الإِسْكَنْدَرِيَّةِ وَ هِيَ الَّتِي قَالَ لَهَا فِي بَعْضِ الْأمَاكِنِ: ارْبِضِي دُلْدُلُ فَرَبَضَتْ؛ فَوَهَبَها لعلیّ [وَ كَانَ عَلِيٌّ علیه السلام يَرْكَبُهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله] ثُمّ رَكِبَها الحَسَن ثُمّ الحُسَين، و لَهُ بَغْلَةٌ اُخری يُقَالُ لَهَا الْأبلِيَّةُ، و اسمُ حِمارِهِ اليَعفور، و اسمُ ناقته القَصوا و قيل عضبا [صَهباء]، و اسمُ شاته غَوثة؛ ‌و اسم عَنزه الیُمن، و اسم رَكوَته الصّادر، و اسم قَوسِهِ السّداد، و اسم كنانته الجمع واسم درعه ذاتُ الفضول، و اسم مِرآءته المدلّه، و اسم مِقراضه الجامِع، و له‌ قضيب شَوحَطٌ يُسَمّي المَمشُوق و اسم مجنّه الوفر، و اسم حَربته البيضآء، وَ كَانَ لَهُ تَوْرٌ مِنْ حِجَارَةٍ يُقَالُ لَهُ الْمِخْضَبُ [بحار: 16/ 125 – 126، به نقل از المنتقی از كازرونی. باتفاوت و مفصلتر كه مواردی را در كروشه آورده ایم و در ترجمه فارسی هم نیامده است].

شرح الالفاظ: فيها المِجذَم من الجذم وهو القطع؛ و الرسوب الماضي من السيوف، و سُمّي لإنّه يرسب و يثبت؛ والقضيب: اللطيف؛ و ذوالفَقار بفتح الفاء لحفر صغار حسان كانت فيه، قيل: ‌مكتوب علي جانب منه «نصر من الله و فتح قريب» و علي الاخر منه «في الجُبن عار» و في الإقدام مَكرمة و من يفر فلاينجوا من القَدَر؛ و البترآء سمّي ‌بها لقصرها؛ و ذات المَواشي لعلّها من الوشي؛ و الخرنق من قولهم خرنقت إذا كثر لحمها في جنبيها كالخرنق و هو ولد الارنب؛ و المرتجز سمّي لحُسن ‌صهيله من الرجز؛ و ذوالعقال فرسٌ معروف؛ و السكب الواسع الجري لانه ‌يسكب العدوّ؛ و الشحاء الواسع الخطوة؛ و البحر لسعة جريه؛  و المبشور المقشور؛ و الفَلك بفتح الفاء جمع فلكة الثدي و فلكة المَغزل؛ و المثوي من ‌الثوي و هي الاقامة، و سمّي به لأنّه يثبت المطعون به؛ والعترة رُمحٌ قصير ويدعم عليها أي يتّكي، و المحجن خَشَبةٌ في طرفها العقاق، و المخصرة خشبة تمسّك باليد؛ و الكتوم سمّي بها لانخفاض صوتها، و الكافور كمُّ  العنب و غلاف الطّلع لعلّها سمّيت به تشبيهاً بهما؛ و الموتصلة من الوصل سمّي نفالا بوصوله إلي العدوّ؛ والزلوق هو الّذي يزلق عنه السلاح؛ والسبوغ‌: التمام؛ و السحاب سمّي به لانسحابه في الهواء؛ والعقاب العَلَم ‌الضّخم؛ و الدُلدُل من دلدلت أي اضطربَت فلعلّها سُمّيت لقلّة سكونها؛ والابلية منسوبة الي أبلة قرية بالشام؛ و المحذوفة، المقطوعة الذنب؛ و قوله‌ تقدم إلينا اي أوصانا؛ و يعفورا للونه من العفرة - كيخضور و أخضر - و هو لون أبيض يعلوه‌ حمرة؛ و العضبآء المشقوقة الاذن؛ و القصواء المقطوعة بعض الاذن؛ والتور سبة الاجانة؛ و سميت الرّكوة بالصادر لانّه يصدر عنها بالري؛ والمِقراض بجمع ما يراد قرضه به فلك من جودته؛ و هذه كلّها من صفات ‌مُسمّياتها؛ و المُرتجز فرس اشتراه رسول الله‌ صلّی الله علیه وآله من أعرابي من بنی­مرّة‌ فجحده فشهد له خُزَيمة بن ثابت و كان يحبه و هذا الذي منع أن يركب عليه ‌بعد وفات النّبي‌ صلّی الله علیه وآله إلي وصيّه أمير المؤمنين علیه السلام.

مفهوم اين خبر آن است كه‌ عبداللّه عباس گفت كه‌: از اخلاق و سيرت پيغمبر صلّی الله علیه وآله آن بود كه سلاح خود را و چهارپايان خود را و متاع خود را، هر يك را نامي نهاده بود؛ و پيغمبر صلّی الله علیه وآله را چهار شمشير بود: يكي را نام مخذم، و مخذم شمشيري بود كه زود بِبُرّد، و يكي را نام رسوب بود و رسوب شمشيري بود كه به زخمگاه دور فرو شود. اين هر دو شمشير را زيد خيل طائي به هديه به پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرستاده بود، و پيغمبر صلّی الله علیه وآله وي را زيد خير نام نهاد؛ و يكي را نام قضيب بود و آن شمشيري ‌باريك بود؛ و يكي را نام ذوالفقار بود، و از براي آن وي را ذوالفقار مي‌گفتند كه گودی­های كوچك خوب و نيكو در آنجا بودند، و مي‌گويند كه‌ بر يك طرف او نوشته شده بود: نصرٌ مِنَ الله و فَتحٌ قَريب‌، و بر طرف ديگر آن ‌كلمات نوشته كه مفهومش اين است كه در بددلي [بزدلی] عيب است‌، و در پيش‌ رفتن و با دشمن جنگ كردن مكرمت و بزرگي است‌، و هر [43] كه از جنگ بگريزد از قضا و قدر نجات نيابد، و اين ذوالفقار روز جنگ بدر به ‌پيغمبر صلّی الله علیه وآله رسيد و از آن‌ِ عاص بن مُنبّه بود [و در جنگ و حرب اين شمشير از او جدا نبودي‌، و پيغمبر صلّی الله علیه وآله اين شمشير را به عليّ علیه السلام بخشيد؛ و پيغمبر را چهار زره بود: يكي را نام ذات الوشاح بود از براي آن كه بعضي از حلقه‌هاي ‌فراخ برنجين بود، و يكي را نام بترا بود از براي آن كه كوتاه بود، و يكي را نام ‌ذات المواشي از براي آن كه به نگار و آرايش ساخته بود، و يكي را نام خرنق‌ بود و از روي لغت، بچّه خرگوش را خرنق گويند؛ و پيغمبر را چهار اسب بود: يكي را نام مرتجز بود از جهت آن كه بانگي و آوازي خوش كردي‌، و اين ‌اسب را پيغمبر صلّی الله علیه وآله خريده بود از اعرابي كه وي از قبيله بني­مُرّه بود و او انكار مي‌كرد كه من نفروخته‌ام‌. خُزَيمه ثابت از براي پيغمبر صلّی الله علیه وآله گواهي داد بر اين‌حال و پيغمبر صلّی الله علیه وآله اين اسب را دوست داشتي و اين اسبي بود كه بعد از وفات‌ پيغمبر صلّی الله علیه وآله  نمي‌گذاشت كه كسي بر وي نشيند الاّ وصيّ پيغمبر را  كه عليّ‌ علیه السلام بود، و اسب ديگر را نام ذوالعقال بود و آن اسبي معروف و مشهور بود، واسب ديگر را نام وي سكب بود و سكب اسبي فراخ‌رو بود، و يكي ديگر را نام شحّا بود و آن اسبي فراخ‌گام بود و اين اسب را بحر نيز گفتندي و بحر اسبي نيك­رو بود؛ و كمر[بند] پيغمبر صلّی الله علیه وآله از اديمي بود كه روي آن اديم برگرفته ‌بودند و در آن كمر، سه حلقه از نقره بود؛ و نام نيزه پيغمبر صلّی الله علیه وآله مثوي بود كه بر هر كه آمدي وي را بر جاي بداشتي‌، و نيز نيزه‌اي داشت كه نام وي عنزه كه‌ در دست گرفتي و بدان رفتي و گاهي بر آن تكيه كردي و در روزهاي عيد برابر او بردندي و وي فراپيش خود در زمين نشاندي و سايه به آن ساختي و نمازگزاردي‌؛ و وي را چوبي بود مقدار ارشي‌، گاهي به آن رفتي و گاهي پاي بر آن‌ نهادي و بر مركب نشستي و در برابر خود بر شتر خود فرو آويختي‌، و وي‌ صلّی الله علیه وآله چوبي داشت مثل قضيبي و آن را در دست گرفتي و نام آن عرجون بود؛ و نام ‌كمان وي كَتوم بود از جهت آن كه آوازي نرم داشت‌؛ و نام تيردان وي كافور بود و غلاف شكوفه و غلاف انگور را كافور گويند، از براي مشابهت اين نام ‌داشت‌، و نام تير وي موتصله از براي فال اين نام داشت تا به دشمن رسد؛ ونام سپر وي زلوق بود از براي آن كه سلاح دشمن كه به وي رسيدي از آن‌ بلغزندي و بازنايستادي‌؛ و نام خُودِ وي ذوالسُّبوغ بود و سبوغ، تمامي بود؛ ونام عمّامه وي سحاب بود از براي آن كه كشيده بود در هوا؛ و نام عَلَم وي‌ عقاب بود از جهت آن كه عَلَمي بزرگ بود، و  آن عَلَم سياه بود و ديگر عَلَم‌هاي وي سفيد بودند و بودي كه سياهي در ميان آن بودي‌؛ و استري‌ داشت سفيد كه آن را دلدل گفتندي از جهت آن كهبي‌آرام و بي‌سكون بودي‌، و مُقَوقِس پادشاه اين استر را به هديه به جهت پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرستاده ‌بود و او به عليّ علیه السلام بخشيد و بعد از عليّ‌، حسن‌ علیه السلام داشت و بر وي سوار مي‌شد و بعد از وي امام حسين علیه السلام بر وي مي‌نشست‌؛ و استري ديگر داشت‌ ابليّه نام‌، از براي آن كه از دهي بود در شام نام او اُبُلّه و نام خر وي يعفور بود از براي آن كه خري سفيد بود و سرخي بر وي غالب‌؛ و مادّه شتري داشت‌ نام وي قصوا و بعضي ديگر عضبا [صهبا] مي‌گويند، و قصوا آن بود كه بعضي از گوش وي بريده باشند و عضبا آن باشد كه گوش وي را شكافته باشند؛ وگوسفندي داشت ميشينه، نام‌ وي غوثه و مادّه بزي داشت نام وي يُمن و نام ركوۀ [ظرف آب] وي صادر بود؛ و نام كماني ديگر از وي سداد؛ و تيرداني ديگر نام وي‌ جمع‌؛ و زرهي ديگر نام وي ذات الفضول‌؛ و آينه‌اي داشت نام آن مُدلّه‌؛ و مِقراضي داشت نام وي جامع‌؛ و قضيبي داشت از درخت شوحط‌، نام وي‌ ممشوق‌؛ و سپري بزرگ داشت نام وي وفر؛ و نيم نيزه‌اي داشت نام وي‌ بيضا؛ و شبه تغاري داشت كه از سنگ بود، نام وي مخضب‌.

مقصود كه ازرسول‌ صلّی الله علیه وآله از اين اجناس كه بازمانده بود، اميرالمؤمنين و فاطمه علیها السلام متصرّف ‌اين چيزها شدند. بعضي در حال حيات و بعضي بعد از وفات او، بي‌مانعي و منازعي‌، و هيچ صحابه‌اي معارض ايشان نشد.

عجب كه‌ [44] اگر حديث كذب و افترا نبود، چرا به اين چيزها متصرّف شدند و از ايشان استرداد نكردند يا مگر حديث را، نصفي صادق و نصفي ديگر كاذب بود؟

والجواب عنه‌: ايشان دانستند كه خاتم و سلاح رسول و لباس و درّاعه و اسب ‌و مانند آن از اين چيزها ثروتي نيايد و مكنتي حاصل نشود، بلكه سريع ‌الزّوال و الاضمحلال باشد، و ثروت و قدرت و خدم و حشم بر طريق دوام واستمرار به سبب املاك و عقارات حاصل شود.

عجب كه ابوبكر از ابوقحافه ‌ميراث گيرد، و عايشه از ابوبكر ميراث گيرد، فاطمه از رسول ميراث نگيرد كه‌ مگر فاطمه بر مذهب پدر نبوده است‌، و ابوبكر تمسّك به حديث لاتوارث‌ بين أهل الملّتين  كرد و وي را از وي ميراث نداد، و دختر خويش عايشه را از رسول ‌ميراث داد، چنان كه ابوبكر و عمر در خانه عايشه بي‌اجازت پيغمبر صلّی الله علیه و آله بخفتند و دعوي مي‌كردند كه ما نظر به حصّه عايشه مي‌داريم‌. فاعتبروا يا أولي الأبصار.

و ايشان را غرض تذليل و تحقير خاندان محمّد صلّی الله علیه و آله بوده است‌ تا بدين كار فخر آرند بر يهود و نصارا، و گويند چنان كه يهود احترام ذرّيه ‌هارون مي‌كنند، و نصارا احترام صليب حافر حمار عيسي و اولاد حواريان ‌مي‌كنند، ما كه مسلمانانيم اهانت و استخفاف اولاد رسول و اوصياي رسول ‌خويش مي‌كنيم‌، همچنان كه عمر گفت‌: چون عادات اكاسره و قياصره آن بود كه اولاد ايشان خليفه ايشان باشند، از آن‌، اهل اسلام بايد كه برخلاف آن بود. بنابراين بايد كه عليّ خليفه چهارم نيز نباشد، و ميان اهل اسلام توارث‌ نباشد، و حديث الائمة مِن قريش‌  كِذب بود.  هذا واللّه! لبئس الزّاد و بئس المعاد.

علما را خلاف است كه فاطمه خودش رفت‌ يا وكيلي فرستاد. اكثر علماي اهل سنّت برآنند كه فاطمه عبّاس را به وكالت‌ خود و به اصالت از قبل او پيش ابوبكر فرستاد به طلب ميراث رسول‌، وجمعي مي‌گويند كه خودش رفته است‌، و اين قِسم در باب الزام حجّت و توكيد بيّنه تمام‌تر باشد و سبب مزيد عقوبت و شدّت عذاب غاصبان و ظالمان باشد، لكن اجماع مسلمانست‌ كه مطالبه كرد، و از او بيّنه طلب كردند به خلاف شرع‌، زيرا كه رسول گفت‌: البيّنةُ عَلَي المدّعي‌؛ و فاطمه علیها السلام صاحبةُ‌ اليد بود فدك را و باقي تا هفت مزرعه را. بيّنه حق‌ّ ابوبكر بود كه مدّعي بررسول و بر فاطمه علیها السلام وي بود و گواه از فاطمه طلب مي‌كرد. فقهش اين بود كه ‌شنيدي‌. فاطمه زني بود مظلومه‌، و قوم جمله را يافت ارتدّوا وانقلبوا علي‌أعقابهم‌، و ديدند كه فما رَعَوها حقّ رعايتها بودند. از سر عجز و اضطرار تمسّك به قرآن كرد به آيه‌: يُوصيكُمُ اللّه‌. ابوبكر آن را معارضه بكرد بدين ‌مفتري كه‌: إنّا معاشر الانبياء، و علماي نواصب و سنّيان هنوز در اقامه عذر وحجّتند به حكم‌ وَأعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْماً وَزُوراً (الفرقان:4).

و گويند: شايد كه تخصيص قرآن كنند به خبر واحد، يعني سخن خدا به سخن ابوبكر باطل توان كرد. فاطمه علیها السلام چون اين حديث شنيد تمسّك به آيات قرآن كرد كه كلام تو باطلست با آيه‌: وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ (النمل:16)؛ و آيه‌: يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً (مريم:6) ؛ نه اين جمله انبياء بودند و از ايشان وارثان‌ ميراث گرفتند، زيرا كه به اتّفاق ميراث ايشان نبوّت نمي‌تواند بودن‌، و الاّ اولاد يعقوب هر دوازده نبي و رسول بودندي‌، و نه چنين بود، بلكه رسول جز يوسف نبود، و ميان و فاطمه علیها السلام و ابوبكر كلام بسيار برفت‌. فاطمه گفت‌: أتَرِثُ أباكَ و لا أرثُ أبي‌؟ و ابوبكر به حكم و جاه و سلطنت مستظهر بود، بانگ بر فاطمه زد، زاد يوم المعاد را و الفضلُ ما شَهِدَت بِهِ الأعداء.

در كتاب مجتبي امام صالحاني اصفهاني شافعي المذهب مي‌گويد: في ‌فاطمة‌ علیها السلام: اللّهمَّ صَلِّ عَلي المَغصُوبة جَهراً المَدفُونَةِ سِرّاً سَليلة المصطفي وحَليلة المرتضي و نَبعة العَليّ و مريم الكبري القاصدة بالشكري و الطالبة ‌من الله العَدوي أمّ الحَسَن و الحُسَين سيّدة النساء فاطمة الزهراء. جمله ‌حالات و ظلمي كه بروي رفت در اينجا [45] درج است‌.

مفهوم اين كلمات آن است كه‌: بار خدايا! درود و تحيّات فرست‌ بر آن زني كه وي را آشكارا به خشم آوردند، و به پنهان وي را دفن كردند. فرزند مصطفي و منكوحه مرتضي‌، درخت رفعت و بلندي، مريم كبري‌، رونده به درگاه خدا به شكايت از جور امّت بي‌وفا، و جوينده از بارگاه كبريا، ياري بر ظالمان آل عبا و دادخواهنده از حضرت معبود بي‌همتا، مادر حسن و حسين‌، سيده زنان دنيا و آخرت فاطمه زهرا.

حاصل كه چون بانگ بر وي زد و گفت‌: اقامۀ بيّنه كن كه اين مواضع نحله [هدیه، بخشش] رسول است بر تو، فاطمه علیها السلام حسن و حسين را به گواهي بياورد. گفت‌: ايشان ‌جذب منفعت خود مي‌كنند. اميرالمؤمنين عليّ‌ علیه السلام بيامد و گواهي داد. گفتند: تو وارث فاطمه‌اي‌. نفع اين به تو راجع خواهد شد. بدين سبب ‌اميرالمؤمنين در ايّام دولت خويشتن آن مواضع به تصرّف نگرفت و نه هيچ‌ يكي از أئمّه معصومين‌، تا ابوبكر و سنّيان او بدانند كه عرض ايشان به گواهي ‌امتثال وَأقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ (طلاق:2)بود، نه از براي جرّ نفع و جذبِ فايده‌.

و نيز اميرالمؤمنين گفت‌: فاطمه عوض اين مواضع در بهشت بهتر از آن يافت و ظالمان او در دركات جزاي خود بيافتند. آنجا بيع و شري برفت و مبادله و معاوضه‌. من در اين ميانه كاري ندارم‌، و نيز فاطمه از غصّه اين مواضع به‌ جوار حق رسيد. هر چه فاطمه بدان خرّم شد من بدان خرّم نمي‌شوم‌.

 و أئمّه علیهم السلام براي روان فاطمه هيچ كدام در آنجا تصرّفي نكردند. براي روح پاك مادرشان فاطمه‌، و فاطمه رنجيده به جوار ايزدي رسيد، و بر ايشان خشم‌ گرفته به پيش پدر رفت‌. چنانكه محمّد بن اسماعيل البخاري در صحيح خود ايراد كرد. [بخاری: 4/42: فغضبَت فاطمة بنت رسول الله صلّی الله علیه و سلم فهجرت أبابكر، فلم تزل مهاجرته حتّی تُوُفّیَت] .

و هم بخاري [بخاری: 4/210] روايت مي‌كنند، و جمله علماي اسلام كه رسول گفت‌: إنَّ اللهَ يَغضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَة و يَرضي لِرِضآها.

و همچنين مي‌گويند كه‌: رسول گفت‌: فاطمةُ بَضعَةٌ منّي يُؤذيني مَن أذاها و يَسُرّني مَن سَرّها [مستدرك حاكم: 3/159]؛ و مي‌گويند كه‌: علي به ابوبكر گفت كه‌: اگر دو مرد گواهي دهند بر فاطمه به چيزي كه موجب حدّ باشد، تو كه ابوبكري حدّ خدا بر وي مي‌راني‌؟ گفت‌: البتّه حدّ مي‌زنم‌. اميرالمؤمنين گفت‌: پس به خلاف قول خدا كرده باشي و در قرآن عاصي شده‌اي‌. ابوبكر گفت‌: چرا يا عليّ‌! اميرالمؤمنين گفت‌: زيرا كه ‌حق تعالي اقامه شهادت كرد به طهارت و عصمت او به آيه‌: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب:33) ابوبكر خاموش شد.


تنبیه

صالحاني اصفهاني و ابوبكر شيرازي و ابوبكر بن مردويه اصفهاني و قطّان ‌اصفهاني و امثال ايشان در كتب خويشتن ذكر كرده‌اند كه‌ «وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ» (زمر:33) عليّ است‌، و صادق «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ (احزاب:23) عليّ است‌، و « أُولَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ» (حديد:19) عليّ است و حمزه وحسن و حسين‌، و صادقان «وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» (توبه:119) عليّ است و حسن و حسين‌ و جعفر و حمزه‌، «لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» (شعراء:84) عليّ است‌.

عن ابن مردويه‌:ِ فِي قَوْلِهِ «وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» عُرِضَتْ وَلَايَتُهُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ علیه السلام فَقَالَ: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ مِنْ ذُرِّيَّتِي فَفَعَلَ اللَّهُ ذَلِك‏ [بحار: 36/57].

يعني‌: روايت است از ابن مردويه اصفهاني كه ولايت‌ علیّ علیه السلام بر ابراهيم پيغمبر عرض كردند. گفت‌: بار خدايا! وي را از فرزندان ‌من كن‌. خداي تعالي هم چنين كرد.

و «الصراطُ المستقيم» در فاتحه او است و اهل بيت او، و هر صدق و صادق كه در قرآن است علي است و اهل بيت او. صادقي به نص‌ّ خدا چگونه شايد كه دروغ گويد؟ پس معلوم شد كه آن ‌حديث از مفتريات بود، و عليّ صادق‌. و هم ايشان روايت كنند كه‌: شاهد في قوله تعالي‌: «أفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ» (هود:17) عليّ است‌، و كسي كه حق تعالي وي را به شاهد خوانده باشد چگونه وي دروغ گويد؟

در نكت الفصول ابوالفتوح عجلي اصفهاني آمده كه رسول‌ صلّی الله علیه و آله فرمود كه‌: عَليٌّ مَعَ القُرآن و القرآنُ مَعَ عَليّ لَن يَفتَرِقاً حتّي يَرِدا عَلَيَّ الحوض‌. مردي ‌كه مصاحب قرآن بود و قرآن مصاحب او، چگونه شايد كه از وي كذبي ‌حاصل شود؟

و نهرواني و شيرازي [46]و صالحاني و قطّان و زمخشري و غير ايشان ذكر كرده‌اند در تفسير خويشتن‌ كه رسول گفت‌:  سُبَّاقُ الْأُمَمِ ثَلَاثَةٌ لَمْ يَكْفُرُوا بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ خِرْبِيلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبِيبٌ النَّجَّارُ صَاحِبُ يَاسِينَ وَ عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ هُوَ أفْضَلُهُمْ [بحار: 13/58].

و شخصي كه به نص‌ّ رسول صدّيق باشد، چگونه شايد كه وي گواهي به ‌دروغ بدهد با آن كه دائماً در حضور مهاجر و انصار گفتي كه‌: واللّه ما كَذبت‌ُ ولاكُذِِبت‌ُ؛ و هم وي گفت‌: أنَا الصّديقُ الأكبر والفاروقُ الأعظم‌؛ و به اجماع ‌علماي مذكوره «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» (واقعه:10) در اسلام او است‌؛ و به اجماع‌، رسول صلّی الله علیه و آله در حق‌ّ وي گفت كه‌: أنا مدينةُ العِلم و عَلِيٌّ بابُها؛ و عالم به كتاب‌ قرآن و انجيل و زبور و تورات او بود؛ به زعم خصم نيز و سلوني عن طرائق السّماءِ او بود؛ و او گفت به اتّفاق اهل قبله كه‌: لَقَدْ عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله ألْفَ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ ألْفَ بَابٍ  [بحار: 26/29].

يعني‌: تعليم كرد مرا پيغمبر صلّی الله علیه و آله هزار باب‌ِ علم‌؛ مرا از هر دري و بابي هزار باب گشوده شد.

حاصل كه وي با كمال علم و معرفت اگر وي دانستي كه آن گواهي صحيح ‌نيست و سماع آن نيز روا نيست‌، خود گواهي ندادي‌، و مع ذلك وي را معلوم ‌بودي كه حق‌ّ فاطمه علیها السلام نيست‌، و به فاطمه قبل الدّعوي اين حال باز گفتي كه ترك دعوي بكن كه تو را در آنجا حقّي نيست‌؛ و نيز فاطمه با طهارت و عصمت دعوي باطل نكردي‌.

شرم باد امّتي را كه ذريّت و عترت با طهارت و عصمت خاندان رسول خود را تكذيب كنند و نامستحق دانند، و در اين باب تصانيف كنند براي تصديق و تنزيه ساحت خدمتكار ايشان كه چهل و شش سال‌، سيصد و هشت بتان را سجده مي‌كرد و ذبيحه به نام لات و عزّي مي‌خورد، و آن خاندان عترت به اجماع از اين بري و بعيد. اي دوست‌! صبر كن كه عن قريب باشد كه از اين ‌علما شنوي كه اين آيت مي‌خوانند در عرصه قيامت كه‌: وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأضَلُّونَا السَّبِيلا (احزاب:67) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً
(احزاب:68)
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنَا أرِنَا الَّذَيْنِ أضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَالْأِنْسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأسْفَلِينَ
(فصلت:29) .

يعني‌: ما فرمان مهتران و سرداران و پيشوايان خود برديم‌، پس ما را گمراه كردند و از راه حق‌ّ برگردانيدند. بار خدايا! عذاب ايشان زياده كن ومضاعف گردان و لعنت كن بر ايشان لعنتي بسيار. بار خدايا! بنما آن كساني را كه ما را از راه ببردند و ما را گمراه كردند، ديوان و آدميان تا ما ايشان را در زير پاي آريم‌؛ و خبرِ  إِذْ تَبَرَّأ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأسْبَابُ (بقره:166) به عيان رسيد؛ و مظلومان اهل بيت و ضعفاي شيعه به ‌طريق بهشت بگذرند چنان كه علماي ايشان تقرير كرده‌اند و شرح اين‌ شمّه‌اي گفته شد؛ و ظالمان ايشان و آنان كه تمكين آن ظلم كرده‌اند و بدان رضا دادند و بر آن اقامت اعذار كردند و باطل رؤسا را به شبهه به صورت‌ صواب اخراج و اظهار مي‌كردند بر سبيل عقوبت و ايلام و سلاسل و اغلال ابد به راه دوزخ روانه كنند، و ايشان در آن دوزخ طلب مسكينان و مظلومان شيعه كنند و هيچ از مرد و زن و صغير و كبير و شيخ و شاب و ملك و رعيّت‌ در آنجا نيابند با هم گويند بر طريق تعجّب‌:  وَقَالُوا مَا لَنَا لا نَرَى رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأشْرَارِ، أتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيّاً أمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأبْصَارُ، إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أهْلِ النَّارِ (ص: 62 -64)

 يعني‌: چه بوده است ما را كه نمي‌بينيم مرداني را كه ما ايشان را از جمله بدان مي‌شمرديم‌، و در دنيا ايشان را به سخره فرا گرفته بوديم وبديشان افسوس مي‌داشتيم يا خودها [كذا. شاید: خردها یا خود رها] گرديده است از ايشان چشم‌هاي ما كه ايشان را نمي‌بينيم‌. به درستي كه اين حق‌ّ است و درست خصومت اهل‌دوزخ با يكديگر، چنانكه صادق‌ علیه السلام گفت‌: لاتجد منا اثنين في النار و لا واحدا. چنانچه صالحاني و قطّان و شيرازي و ابن مردويه مي‌گويند كه‌ چون آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (بينه:7) آمد، رسول صلّی الله علیه و آله گفت‌: يا عليّ‌! هم أنت و شيعتك. چون شيعه را آنجا طلب كنند، يكي را نبينند. جمله استغاثه برآرند كه‌: يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً ، لَقَدْ أضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولاً (فرقان:29) [47] و فزع برآرند كه‌: يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا (انعام:27)، ) رَبَّنَا أبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (سجدة:12) أوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ (اعراف:53) خواندن گيرند، و شيعه را در غُرَف و شُرَف و انهار و اشجار و ثمار بهشت يابند. صُراخي‌ [فریاد، بانگ] و استغاثتي از ايشان صادر شود: أنْ أفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ (اعراف:50) يعني‌: بر ما ريزيد از آن آب يا از آن نعمت‌ها كه خدا شما را روزي كرده و ما را از آن بدهيد، و ايشان در جواب‌ مي‌گويند بر سبيل تبكيت [به ملامت خاموش كردن، درشتی و سرزنش كردن] و تقريع [سرزنش كردن و ملامت كردن] و تلويم و جواب دهند كه‌: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ (اعراف:50) يعني‌: خدا آن را حرام گردانيده است بر كافران‌؛ و چون خود را در ظلمات دركات يابند فرياد خواهند كه‌: انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً (حديد:13).

يعني‌: بنگريد به ما تا فرا گيريم از اين نور شما. گويند: شما بازگرديد و باز پس رويد و طلب نور و روشنايي كنيد كه ما اين نور و اين درجات به بركت توحيد و عدل و تنزيه حق تعالي و تصديق‌ انبياء و متابعت و موالات اهل بيت‌ علیهم السلام يافتيم‌. لايُحبّكَ الاّ مؤمِنٌ و لايُبغِضُك إلاّ منافق‌؛ و شما  آن دركات و انواع عقوبات به مخالفت ما بدين اشياء، و ميان ايشان بسيار مناظره‌ها مي‌رود، و به فرمان حق ـ جلّت عظمته ـ حايلي ميان ايشان ظاهر مي‌شود. فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ (حديد:13)؛ و مؤذّن كه آن اميرالمؤمنين عليّ است به‌ فرمان خدا براي يأس و خيبت و خسارت مبغضان و منافقان‌، يعني نواصب‌، او آواز دهد بدين عبارت كه‌: أنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (اعراف:44)؛ و اين طايفه كه ‌مؤمنان‌اند در سراي طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ (زمر:73) ساكن شوند، و فوايد موايد وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأعْيُنُ (زخرف:71) در پيش گيرند، و به ملاعبت با حور عين‌ كَأمْثَالِ الْلُؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (واقعه:23) عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ (صافات:44)خوض كنند، وتكيه بر مخدّه لا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ (فاطر:35) و تسبيح و شكر الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (فاطر:34) را ورد خود سازند. وآخر دعواهم أنِ الحمد للّه رب‌ّ العالمين‌.

دليله‌: ما روي صاحب منتهي المآرب عن أبي نعيم عن مشايخه عن النبّي صلّی الله علیه وآله: إنّه ‌قال‌: إنّ القرآن مُجزأ على أربعة أجزاء فرُبعٌ فيه و في أهل بيته و مواليه و رُبعٌ في مخالفه و معاديه و رُبعٌ حلال و حرام و رُبعٌ فرائض و أحكام‏. [بناء المقالة الفاطمیة: 137]

و عنهما عن ابن عباس: إنّ عليَّ بن ابي طالب الذي لَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ اتّقَی الشّرك و عبادة الأوثان وَ أخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ يُبْعَثُ إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَابٍ هُوَ وَ شِيعَتُه‏ [شواهد التنزیل: 1/86]

و كذا ذكره الشيرازي في قوله تعالي «هُديً لِلمُتقين».

و كذا أوردوا عن ابن‌عباس انه قال:  والله ما آمن أحد الاّ بعد شركٍ ما خلا أميرالمؤمنين علیه السلام، فإنّه آمَنَ بالله تعالي من غير أن أشرك به طرفة عين [مناقب ابن شهرآشوب: 2/8].

ذكر القطان عبيدالله بن‌ عبدالاعلي بن محمّد بن محمّد الاصفهاني و الشيخ الفاضل سعد الدين‌ محمود بن محمّد الصالحاني و الشيرازي و ابوبكر بن مردوية الاصفهاني ‌في قوله تعالي وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ (اعراف:181) عن عليّ علیه السلام أنه قال: تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَ هُمْ أنَا وَ شِيعَتِي [بحار: 24/146].

و بهذا الاسناد عن أنس قال، قال رسول الله:  

لَمَّا كَانَتْ لَيْلَةُ الْمِعْرَاجِ نَظَرْتُ تَحْتَ الْعَرْشِ أمَامِي فَإِذَا أنَا بِعَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ قَائِماً أمَامِي تَحْتَ الْعَرْشِ يُسَبِّحُ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُهُ قُلْتُ يَا جَبْرَائِيلُ سَبَقَنِي عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ قَالَ لَكِنِّي أُخْبِرُك، اعْلَمْ [48] يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُكْثِرُ مِنَ الثَّنَاءِ وَالصَّلاةِ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ علیه السلام فَوْقَ عَرْشِهِ فَاشْتَاقَ الْعَرْشُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِب علیه السلام فَخَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى هَذَا الْمَلَكَ عَلَى صُورَةِ عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ علیه السلام تَحْتَ عَرْشِهِ لِيَنْظُرَ إِلَيْهِ الْعَرْشُ فَيَسْكُنَ شَوْقُهُ وَ جَعَلَ تَسْبِيحَ هَذَا الْمَلَكِ وَ تَقْدِيسَهُ وَ تَمْجِيدَهُ ثَوَاباً لِشِيعَةِ أهْلِ بَيْتِكَ يَا مُحَمَّد [مناقب: 2/233 تا اینجا). قالَ جبرئيلُ: يا محمّد! أحِبَّ عَليّ بن أبي طالب فإنّ الله ‌يُحِبّهُ و أنّه لايُحِبّهُ الاّ مؤمنٌ تَقيّ و لا يُبغضهُ الاّ مُنافقٌ رديء يا محمّد! إنّ حَمَلة‌ العرش و الكُرسيّ  و الصافُّون حَولَ العرش و الكرّوبيُّون و الروحانيُّون أشدُّ معرفةً بعليِّ بن أبي طالب مِن أهلِ الأرض، يا محمّد! مَن أحبَّ أن يَنظُرَ إلي‌يَحيي بن زكريّا في زُهده و إلي المسيح عيسي بن مريم في صَومِهِ و إلي‌ سُليمان في سَخائه و إلي مُوسي الكليم في غِلظته و إلي داود في خَوفه وبُكائه فليَنظُر إلي وَجه أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب اقراء يا محمّد ألا إِنَّ أوْلِيَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ (يونس:62) يا محمّد! عليّ بن أبي طالب سيّد أولياء الله يوم القيامة‌ [بحار: 39/38].

يعني‌: روايت است از ابي نعيم‌، از مشايخ وي‌، از پيغمبر صلّی الله علیه و آله كه وي فرمود كه‌: قرآن بر چهار قسم است‌: دانگي نيم در حق‌ّ علي ‌و اهل بيت وي و مواليان وي است‌، و دانگي [و] نيم در باب مخالفان وي و دشمنان وي است‌، و دانگي نيم بحث حلال و حرام است‌، و دانگي [و] نيم ‌بحث فرايض و احكام است‌.

و روايت از عبداللّه عبّاس است كه عليّ بن ابي طالب آن كسي است كه چشم بر هم زدني به خدا شرك نياورد، و عبادت و طاعت خدا به اخلاص كرد، و روز قيامت  او را و شيعه او را بي‌حساب به‌ بهشت درآرند.

و شيرازي همچنين ياد كرده است در تفسير اين آيه هدًي ‌للمُتّقين‌.

و همچنين روايت كردند از عبداللّه عبّاس كه وي گفت‌: واللّه كه ‌هيچ كس‌ ایمان نياورد مگر بعد از شرك جز از اميرالمؤمنين عليّ‌، كه وي ايمان‌آورد به خداي تعالي از غير آن كه شرك آورده بود به خدا يك طرفة عين‌. يعني هرگز خدا را انباز نگفته و به خاطر وي نيامده‌.

و قطّان اصفهاني ومحمود صالحاني و شيرازي و ابن مردويه اصفهاني آورده‌اند در تفسير اين آيه وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ (اعراف:181) روايت از علي‌ّ علیه السلام كه وي‌ فرمود: اين امّت هفتاد و سه گروه مي‌شوند. هفتاد و دو گروه در آتش دوزخ ‌باشند و يك گروه در بهشت‌. بعد از آن عليّ علیه السلام فرمود: اين گروه كه در بهشت ‌باشند منم و شيعه من‌.

و بدين اسناد روايت است از انس مالك كه رسول‌ خدا صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: در شب معراج نظر كردم در زير عرش‌، در برابر خود عليّ را ديدم كه در زير عرش فراپيش من ايستاده بود و تسبيح و تقديس خدا مي‌كرد. من گفتم‌: يا جبرئيل‌! عليّ علیه السلام بر من سبق گرفته و پيش از من به اينجا آمده‌است‌؟ جبرئيل گفت‌: نه‌، يا محمّد! لكن خبر دهم تو را بدان يا محمّد! خداي ‌تعالي مدح و ثناي عليّ بسيار مي‌كرد و صلوات بر عليّ بسيار مي‌فرستاد. عرش مجيد مشتاق و آرزومند ديدار عليّ گرديد. خداي تعالي اين فرشته را بيافريد در صورت عليّ در زير عرش‌، تا عرش مجيد نظر بدو مي‌كند و شوق ‌او ساكن مي‌شود، و خداي تعالي ثواب تسبيح و تقديس و تمجيد اين فرشته ‌به شيعه اهل بيت تو داده است‌. جبرئيل گفت‌: يا محمّد! عليّ بن ابي طالب‌ را دوست دار كه خدا وي را دوست مي‌دارد، و دوستان وي را دوست مي‌دارد، و دوست نمي‌دارد علي را الاّ مؤمن پرهيزگار، و دشمن نمي‌دارد وي را الاّ منافق بدكردار. يا محمّد! به درستي كه حاملان عرش و كرسي و فرشتگاني كه گرداگرد عرش صف زده‌اند و كرّوبيان و روحانيان معرفت علي‌ و شناخت وي زياده از اهل زمين مي‌دارند. يا محمّد! هر كه دوست دارد كه‌ نظر كند به يحيي بن زكريّا و زهد وي‌ [49] ببيند و نظر كند به عيسي مريم و روزه وي‌، ببيند و نظر كند به سليمان وسخاوت وي‌، ببيند و نظر كند به موسي كليم و هيبت و غلظت وي‌، ببيند و نظر كند به داود، و ترس و گريه وي بيند، بايد كه نظر در روي اميرالمؤمنين ‌عليّ بن ابي طالب كند. بخوان‌، يا محمّد! اين آيه را كه معني وي اين است‌ كه‌: اولياي خدا را ترس و اندوه نمي‌باشد. يا محمّد! علي بن ابي طالب سيّد اولياي خدا است روز قيامت‌.

و در كتاب منتهي المآرب و المطالب للامام المحدّث عبيداللّه بن عبدالاعلي محمّد بن محمّد القطّان الاصفهاني آمده‌، عن ابن عبّاس في قوله تعالي‌: يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ (اسراء:71)  قال‌: قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ دَعَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أئِمَّةَ الْهُدَى وَ مَصَابِيحَ الدُّجَى وَ أعْلَامَ التُّقَى أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ علیه السلام ثُمَّ يُقَالُ لَهُمْ جُوزُوا الصِّرَاطَ أنْتُمْ وَ شِيعَتُكُمْ وَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ ثُمَّ يَدْعُو أئِمَّةَ الْفِسْقِ قَالَ وَ اللَّهِ يَزِيدُ مِنْهُمْ فَيُقَالُ لَهُ خُذْ بِيَدِ شِيعَتِكَ إِلَى النَّارِ بِغَيْرِ حِسَابٍ [بحار: 38/154]

يعني‌: روايت است از عبداللّه ‌عباس در تفسير «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم‌» عبداللّه عبّاس گفت‌: چون روز قيامت شود، خداي تعالي امامان هدي و چراغ‌هاي ظلمت و تاريكي و اعلام ‌تقوي و پرهيزگاري اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين را بخواند و به ايشان ‌گويد: بگذريد از صراط‌، شما و شيعه شما و به بهشت رويد بي‌حساب‌؛ [سطر اخیر ترجمه نشده است] و از بهر طايفه نواصب مبغضه‌، از حضرت حق ـ جلّت قدرته ـ ندا بر مي‌آيد كه‌: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ) (الحاقه:30 - 32)

يعني‌: بگيريد وي را و غل و بند برنهيد و بعد از آن وي را به آتش دوزخ‌ بسوزانيد. پس وي را به زنجيري درآرند كه آن زنجير هفتاد گز بود به گز آخرت‌. چون مقدّم نفاق و بغض ايشان به موضع مهلكۀ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرا (نساء: 145) شد، به نُزُل زبانيه ساقي ايشان شوند، بعد از استغاثت ‌از عذاب سقر، وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً (كهف:29)  و از آنجا ايشان را به مائده جحيم حاضر آرند، وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً ألِيماً (مزمل:13) بر ايشان عرضه كنند، و بعد از طعام فَأمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ
(هود:106) به عوض آن وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ كُلَّمَا أرَادُوا أنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (حج: 21-22) مي‌دهند و أمثال اين عقابات ‌متعاقبه مترادفه دائمه خالده بديشان ارزاني مي‌دارند.


تنبيه‌:

در ذكر بعضي از نكال‌ها كه به اعداي اهل بيت فرود آمده در دنيا قبل يوم ‌القيامه

در كتاب مجتبي صالحاني آمده به اسانيد عاليه‌، عن ابن عمران، [إنّ] عليّ ‌بن أبي طالب سأل رجلاً في الرُّحبة عن حديث فكذّبه، فقال عليّ علیه السلام: إنّك قد كذّبتني. فقال: ما كَذّبَتُك. فقال: أدعُوا الله عليك إن كُنتَ كذّبتني أن يُعمي ‌بصرَكَ: قال: أُدعُ اللهّ فَدَعا عليه، فَلَم يَخرُج من المسجد حتي قُبِضَ بصرُهُ.

عن‌أبي معشر قال: كُنّا جلوساً فَمَرّ بنا رجلٌ و هو يقول: من كانَ يُحِبُّ عَلياً فإنّي ‌أبغَضُهُ في الله، فما قُمنا من مجلسنا حتّي مروا به يقادوا هو أعمي.

يعني‌: روايت كرده‌اند از عبدالله عمر كه او گفت‌:

عليّ بن ابي طالب علیه السلام مردي را پرسيد از حديثي و حكايتي و آن مرد تكذيب علي كرد و گفت‌: نه چنين ‌است‌. اميرالمؤمنین عليّ گفت‌: تو تكذيب من كردي و مرا به دروغ داشتي‌؟آن مرد گفت‌: تو را تكذيب نكردم و به دروغ نداشتم تو را در اين سخن‌. اميرالمؤمنين علي گفت‌: من دعاي بد كنم بر تو اگر تو مرا به دروغ‌گويي داشته؛ ‌و دعا مي‌كنم تا خداي تعالي چشمت نابينا كند. مرد گفت‌: دعا كن‌. اميرالمؤمنين دعاي بد كرد در حق‌ّ وي‌. هنوز از مسجد بيرون نرفته بود كه ‌چشم خود را با دست گرفته بود كه چشمم درد مي‌كند و هيچ نمي‌بينم‌.

و از ابو معشر روايت است كه او گفت‌: ما جماعتي نشسته بوديم‌، مردي بر ما بگذشت و مي‌گفت‌: كه باشد كه علي را دوست دارد كه من وي را دشمن‌مي‌دارم از براي خدا؟ راوي مي‌گويد كه‌: از مجلس برنخاسته بوديم كه وي را مي‌آوردند و او نابينا بود [50] و مردم به او مي‌گذشتند.

سليمان بن مهران الاعمش مي‌گويد كه‌: من خفته بودم در خانه خويشتن كه ‌رسولِ ابوجعفر خليفه برسيد و در بزد. من به غلام گفتم كه‌ اين كيست‌؟ گفت‌: رسولان أبوجعفرند (عليه اللّعنه‌)، و در حال مرا گفتند: أجِب‌ أميرالمؤمنين‌، و من مذعور و خائف برخاستم‌، و دانستم كه غرض از استحضار من آن است كه از من منقبت عليّ علیه السلام پرسد و راست ببايد گفتن‌، ودر صدق‌، قتل من باشد. در حال برخاستم و وصيّت نامه بنوشتم‌، و كفن و حنوط بر خود كردم‌، و رسولان ازعاج و استعجال مي‌كردند و من برفتم‌، وچون به پيش وي رسيدم مرا بر خود مقرّب گردانيد چنان كه ركبه من به ركبه‌ وي متّصل بود، و چون بوي حنوط از من بشنيد گفت‌: اين چه بوي است‌؟ ومن حال باز گفتم و گفتم كه‌ سبب حنوط آن بود كه اگر راست بگويم و به ‌ناچار بايد چنين كرد، ابوجعفر مرا مي‌كشد. چون اين كلمه بشنيد گفت‌: لاحَول و لا قُوّة الاّ باللّه‌، و از مضجع راست بازنشست و مرا گفت‌: يا سليمان‌! چند حديث روايت مي‌كني در فضايل علي‌؟ من گفتم‌: ده هزار. ابوجعفرگفت‌: من حديثي روايت كنم زياده بر آن ده هزار تو. بدان كه من در دور بني‌اميّه از خوف بطش ايشان شهر به شهر مي‌گريختم‌، و در هر جا با فضايل ومناقب عليّ علیه السلام قوّتي حاصل مي‌كردم تا آخرالامر به شام رسيدم با لباسي ‌سخت خَلَق [: ژنده و كهنه]، و چون آفتاب فرو شد من به مسجدي رفتم تا نماز شام بگذارم‌، و چون امام سلام باز داد دو كودك به مسجد آمدند و سلام كردند. امام گفت‌: مرحباً بكما و بمن اسمُكُما علي اسمِهِما، يعني‌: مرحبا به شما و به كساني‌كه نام شما نام ايشان است‌. از صاحب بالجنب خود پرسيدم كه‌: امام كيست و اين كودكان از وي چه كس‌اند؟ گفت‌: اين امام جدّ اين كودكان است‌، و دراين شهر محب‌ّ علي جز اين شيخ كس ديگر نيست‌. يكي را نام حسن كرده و يكي را حسين‌، و من برخاستم و گفتم‌: يا شيخ‌! تو را حكايتي كنم كه تو بدان‌ قرير العين گردي‌. من روايت مي‌كنم از پدرم از جدّم عبداللّه عباس كه او گفت‌: ما در نزديك رسول بوديم كه فاطمه علیها السلام در آمد گريه كنان و گفت‌: حسن ‌و حسين از پيش من برفتند و نمي‌دانم كه دوش بیات [شب ماندن در جایی] ايشان كجا بود؟ رسول گفت‌: يا فاطمة‌ لاتبكي، فوالله الّذي خلقهما هو ألطف بهما منك، يعني‌: اي‌فاطمه‌! مگري‌. به حق‌ّ آن خدايي كه ايشان را بيافريد كه او بديشان لطف‌كننده‌تر و مهربان‌تر است از تو. رسول صلّی الله علیه وآله دست به دعا برداشت و گفت‌: اللهمّ إن كانا أخذا براًً أو بحراً فأحفظهما و سَلِّمهما، يعني‌: بار خدايا! اگرراه بيابان گرفته‌اند، و اگر راه دريا، اگر در خشك مي‌روند، و اگر در تَر، تو ايشان را نگاه دار و به سلامت دار. جبرئيل فرود آمد كه غم مخور: هما فاضلان في الاخرة و أبوهما أفضل منهما، نائمان في حظيرة بني النّجار قد وكّل الله عليهما مَلَكٌ يحفظهما، يعني‌: ايشان فاضلند در دنيا و فاضلند درآخرت‌، و پدر ايشان فاضل‌تر است از ايشان‌، و ايشان در حظیرۀ بني النّجار خفته‌اند، و خداي تعالي فرشته‌اي موكّل گردانيده بر ايشان تا محافظت‌ ايشان مي‌كند. رسول صلّی الله علیه وآله برخاست و به حظیرۀ بني النّجار رفت‌. حسن علیه السلام را ديد كه دست در گردن حسين علیه السلام كرده خفته بود، و ملكي ديد، پري در زير ايشان بگسترده و پري ديگر به جلال ايشان ساخته‌. رسول صلّی الله علیه و آله از غايت فرح‌ در گريه افتاد و خود را بر سر ايشان انداخت و بوسه بر روي ايشان مي‌داد. چون بيدار شدند حسين را جبرئيل برداشت و حسن علیه السلام را رسول صلّی الله علیه وآله، وگويند كه‌: رسول حسن را بر دوش راست نهاد و حسين را بر دوش چپ‌، و رسول در راه مي‌گفت‌: والله لأشرفنّكما كما شرّفكما الله عزّوجل‌، يعني‌: به ‌حق‌ّ خدا كه من امروز شما را تشريفي دهم و تعظيمي كنم چنان كه خدا شما را تشريف داده و تعظيم كرده‌ [51] ابوبكر پرسيد و گفت‌: يا رسول اللّه‌! يكي را به من بده تا تخفيف حمل تو شود. رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: يا ابابكر! نِعْم‌َ الحاملان و نِعْم‌َ الرّاكبان‌ - و رُوي -  نعم الحامل و نعم المحمول و أبوهما أفضل منهما؛ و بلال را بفرمود تا منادي ‌كرد به اجماع خلق‌. چون خلق به مسجد جمع شدند رسول صلّی الله علیه وآله  برپاي ‌خاست و گفت‌:

مَعَاشِرَ النَّاسِ ألا أدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ النَّاسِ جَدّاً وَ جَدَّةً فقالوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أنَا جَدُّهُمَا رسول الله وَ جَدَّتُهُمَا خَدِيجَةُ بنت خویلد؛ یا معشر الناس ألا أدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ النَّاسِ أباً وَ أُمّاً؟ قالوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّه،ِ قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أبُوهُمَا عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ يُحبّ ‌الله و رسولَه و يُحبُّهُ اللهُ و رسولُهُ وَ أُمُّهُمَا فَاطِمَةُ بنت محمّد رسول الله. یا معشرَ الناس!َ ألا أدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ النَّاسِ عَمّاً وَ عَمَّةً، قالوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَمُّهُمَا جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ ذو الجناحین الذی یطیر فی الجنة وَ عَمَّتُهُمَا أُمُّ هَانِئٍ بِنْتُ أبِي طَالِبٍ؛ یا معشرَ النَّاسُ ألا أدُلُّكُمْ عَلَى خَيْرِ النَّاسِ خَالًا وَ خَالَةً؟ فقالوا:َ بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَالَتُهُمَا زَيْنَبُ بِنْت رَسُولِ اللَّهِ [بحار: 36/319. با اندكی تفاوت. ]

يعني‌: اي جماعت مردمان‌! دلالت كنم شما را به بهترين كساني به جدّ و جدّه‌؟ گفتند: بلي‌. يا رسول اللّه‌! گفت‌: حسن و حسين‌اند. جدّ ايشان رسول‌ خدا است‌، و جدّه ايشان خديجه است بنت خويلد. ديگر گفت‌: اي مردمان‌! دلالت كنم شما را به بهترين كساني با مادر و پدر؟ گفتند: بلي‌. يا رسول اللّه‌! گفت‌: حسن و حسين‌اند كه پدر ايشان عليّ بن ابي طالب است كه او خدا و رسول خدا را دوست مي‌دارد، و خدا و رسول خدا وي را دوست مي‌دارند، و مادر ايشان فاطمه است دختر محمّد پيغمبر خدا. دگر گفت‌: اي جماعت‌ مردمان‌! دلالت كنم شما را به بهترين كساني با عم‌ّ و عمّه‌؟ گفتند: بلي‌. يا رسول اللّه‌! گفت‌: حسن و حسين‌اند. عم‌ّ ايشان جعفر طيّار است‌. خداوندِ دوبال [به او داده است] كه در بهشت با فرشتگان مي‌پرد، و عمّه ايشان ام‌ّ­هاني است دختر ابوطالب‌. دگر گفت‌: اي جماعت مردمان‌! دلالت كنم شما را به بهترين كساني با خال و خاله‌؟ گفتند: بلي‌ يا رسول اللّه‌! گفت‌: حسن و حسين‌اند. خال ايشان ‌قاسم است پسر رسول خدا صلّی الله علیه وآله و خاله ايشان زينب است دختر رسول خدا صلّی الله علیه و آله. پس گفت‌: اللّهُمَّ إنّك تَعلَم أنّ الحسن و الحسين في الجنّة و جدّهما في الجنّة و جدّتهما في الجنّة و أبوهما و أمّهما في الجنّة و عمّتهما وخالهما في الجنّة و من يُحِبّهما في الجنّة و مَن يُبغِضُهُما في النار، يعني‌: اي ‌بار خدايا! تو مي‌داني كه حسن و حسين در بهشت مي‌باشد، و جدّ ايشان و جدّه ايشان در بهشت مي‌باشند، و عم‌ّ و عمّه ايشان در بهشت مي‌باشند، و خال و خاله ايشان در  بهشت مي‌باشند، و دوستان ايشان در بهشت‌ مي‌باشند، و دشمنان ايشان در دوزخ مي‌باشند.

ابو جعفر مي‌گويد كه‌: چون من اين بگفتم‌، شيخ گفت‌: اي شاب‌ّ! تو را مولد كجا است‌؟ من گفتم‌: از كوفه‌. گفت‌: عربي يا مولي‌؟ گفتم‌: عربم‌. گفت‌: اين ‌حديث كه تو روايت مي‌كني در اين كسوت و لباسي كه در ميان خلق پوشيده‌اي‌! و در حال مرا خلعتي پوشانيد و مرا بر استر خود سوار گردانيد، و من آن استر را به صد دينار بفروختم‌. پس گفت‌: به خدا كه من تو را امروز قريرالعين گردانم‌، و تو را دلالت كنم به شابّي كه تو را روشن چشم كند؛ ودست من گرفت و به در مسجدي آورد، و مردي از آنجا بيرون آمد و وي امام آن مسجد بود و گفت‌: خلعت و استر را مي‌شناسم‌! نه فلان كس به تو داد؟ به خدا كه براي محبّت اهل بيت به تو داده است‌. پس مرا گفت‌: از بهر من حديثي روايت كن‌. من گفتم‌: رواية عن جدّي‌ [52] أنّه قال:

قَالَ كُنَّا قُعُوداً عِنْدَ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله إِذْ جَاءَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام تَبْكِي بُكَاءً شَدِيداً فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: مَا يُبْكِيكِ يَا فَاطِمَةُ؟ قَالَتْ: يَا أبَتِ عَيَّرَتْنِي نِسَاءُ قُرَيْشٍ وَ قُلْنَ أنَّ أبَاكِ زَوَّجَكِ مِنْ مُعْدِمٍ لَا مَالَ لَهُ؛ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ صلّی الله علیه وآله: لاتَبْكِيِنَّ فَوَ اللَّهِ مَا زَوَّجْتُكِ حَتَّى زَوَّجَكِ اللَّهُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ وَ أشْهَدَ بِذَلِكَ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ عَلَى أهْلِ الدُّنْيَا فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ أبَاكِ فَبَعَثَهُ نَبِيّاً ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ عَلِيّاً فَزَوَّجَكِ إِيَّاهُ وَ اتَّخَذَهُ وَصِيّاً فَعَلِيٌّ أشْجَعُ النَّاسِ قَلْباً وَ أحْلَمُ النَّاسِ حِلْماً وَ أسْمَحُ النَّاسِ كَفّاً وَ أقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً وَ أعْلَمُ النَّاسِ عِلْماً وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ابْنَاهُ وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ وَ اسْمُهُمَا فِي التَّوْرَاةِ شَبَّرَ وَ شَبِيرٌ لِكَرَامَتِهِمَا عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يَا فَاطِمَةُ لَا تَبْكِيِنَّ فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُكْسَى أبُوكِ حُلَّتَيْنِ وَ عَلِيٌّ حُلَّتَيْنِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ بِيَدِي فَأُنَاوِلُهُ عَلِيّاً لِكَرَامَتِهِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَا فَاطِمَةُ لَا تَبْكِيِنَّ فَإِنِّي إِذَا دُعِيتُ إِلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ يَجِي‏ءُ عَلِيٌّ مَعِي وَ إِذَا شَفَّعَنِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ شَفَّعَ عَلِيّاً مَعِي يَا فَاطِمَةُ لَا تَبْكِيِنَّ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُنَادِي مُنَادٍ فِي أهْوَالِ ذَلِكَ الْيَوْمِ يَا مُحَمَّدُ نِعْمَ الْجَدُّ جَدُّكَ إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ الرَّحْمَنِ وَ نِعْمَ الْأخُ أخُوكَ عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ؛ يَا فَاطِمَةُ عَلِيٌّ يُعِينُنِي عَلَى مَفَاتِيحِ الْجَنَّةِ وَ شِيعَتُهُ هُمُ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَة.

يعني‌: روايت مي‌كنم از جدّ خود كه وي گفت‌: ما نشسته بوديم نزديك پيغمبر خدا صلّی الله علیه وآله كه فاطمه علیها السلام آمد و سخت مي‌گريست‌. رسول‌ خدا صلّی الله علیه وآله گفت‌: چرا مي‌گريي اي فاطمه‌! گفت‌: زنان ‌قريش مرا سرزنش مي‌كنند و مي‌گويند: پدرت رسول خدا تو را به درويشي ‌داده است كه او را مال و استظهار نيست‌. پيغمبر خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: مگري‌ اي فاطمه‌! به خدا كه من تو را بدو ندادم تا نخست خداي تعالي تو را بدو داد بر بالاي ‌عرش خود، و جبرئيل و ميكائيل را به گواه كرد، و خداي ـ عزّوجل‌ّ ـ اطّلاع‌ كرد بر اهل زمين‌، و از جمله خلايق پدر تو را برگزيد و وي را به رسالت و نبوّت بفرستاد. بعد از آن خداي تعالي اطّلاعي ديگر كرد و از جمله خلايق‌ علي را برگزيد، و تو را بدو داد، و وي را وصيّ من كرد، و علي از من است ومن از او، و علي شجاع‌ترين مردمان است به دل‌، و حليم‌ترين مردمان است‌ به حلم‌، و سخي‌ترين مردمان است به كف‌، و مقدّم‌ترين مردمان است به ‌اسلام‌، و عالم‌ترين مردمان است به علم‌، و حسن و حسين پسران وي‌اند، وايشان مهتران جوانان اهل بهشت‌اند، و نام ايشان در تورات شبّر و شُبير است از بزرگواري ايشان بر خداي ـ عزّوجل‌ّ ـ يا فاطمه‌! مگري‌. به خدا كه ‌چون روز قيامت شود، پدر تو را دو حُلّه درپوشانند، و علي را دو حُلّه‌، ولواي احمد [لواء الحمد] در دست من باشد، من آن را به علي دهم از كرامت و بزرگواري او بر خداي ـ عزّوجل‌ّ ـ و خداي تعالي علي را شفاعت دهد با من‌، وشفاعت ما قبول كند. يا فاطمه‌! مگري‌. چون روز قيامت شود، منادي ندا كند كه‌: يا محمّد! نيك جدّي است جدّ تو ابراهيم خليل‌، و نيك برادري است‌ برادر تو عليّ بن ابي طالب‌. كليدهاي بهشت در دست علي باشد، و شيعه ‌وي رستگاران باشند روز قيامت و به بهشت روند. [بحار: 37/92-93]

چون من اين بگفتم‌، گفت‌:مِن أيْن‌َ أنْت‌َ؟ گفتم‌: از كوفه‌. گفت‌: اعرابي يا مولي‌؟ گفتم‌: اعرابي‌ام‌. سي‌جامه به من داد و ده هزار درهم‌. پس گفت‌: ما را خرّم گردانيدي‌. مرا حاجتي‌ هست‌، به تو گفتن مقتضي است ان شآء اللّه تعالي‌. فردا بيا تا به مسجد آل‌فلان رويم كه مرا آنجا برادري است مُبغض عليّ علیه السلام. ابوجعفر گفت‌: آن شب‌ در اضطراب عظيم بودم تا روز شد. چون بدان مسجد رفتيم در صف اهل نماز بايستادم‌. جواني ديدم كه در جنب من بايستاد. عمّامه بر سر بسته وطرف عمامه بر روي انداخته‌ [53] چون عزم سجود كرد، عمّامه از روي وي بيفتاد؛ سر و روي وي چون سر وروي خوكان بود، و چون سلام باز داد دست من گرفت و مرا گفت‌: مي‌دانم ‌كه با برادر من هم اعتقادي‌. گفتم‌: بلي‌. دست من گرفت و مرا به خانه خود برد و گفت‌: بدان كه من مؤذّن آل فلان بودم‌، و هر روزي ميان بانگ نماز و قامت هزار بار لعن مي‌كردم‌. در هر صبح روز آدينه چهار هزار كَرت لعن‌ مي‌كردم‌. روزي در آن دكان خفته بودم كه در برابر است‌، در خواب ديدم كه ‌من در بهشت بودم و رسول خدا صلّی الله علیه وآله را ديدم‌، و اصحاب او بر حوالي او، واميرالمؤمنين عليّ پيش او ايستاده‌، و حسن و حسين بر جانب راست‌، وچپ او حسن را ديدم كه كاسه آب در دست گرفته به رسول‌ خدا صلّی الله علیه وآله مي‌داد، و به ‌اميرالمؤمنين بداد، و به حسين داد، و به اصحاب رسول بداد، و جمله از آن ‌كاسه بياشاميدند.

رسول گفت‌: اسق المتّكيء علي هذا الدّكان‌، يعني‌: اين‌ شخص را كه بر اين دكان تكيه زده است آب ده‌. حسن گفت‌: يا جدّي‌ّ! ُ أ تَأْمُرُنِي أنْ أسْقِيَ هَذَا وَ هُوَ يَلْعَنُ وَالِدِي فِي كُلِّ يَوْمٍ ألْفَ مَرَّةٍ بَيْنَ الْأذَانِ وَ الْإِقَامَةِ وَ قَدْ  لعَنَهُ اليَوْمِ أرْبَعَةَ آلَافِ مَرَّةٍ  [بحار: 37/92]، يعني‌: اي جدّ من‌! تو مرا مي‌فرماي كه اين شخص را آب دهم‌. من او را چگونه آب دهم كه او هر روز هزار  بار پدر مرا لعن مي‌كند، و امروز چهار هزار بار لعن كرده است‌. رسول‌ خدا صلی الله علیه وآله پيش من آمد و گفت‌: ما لك عليك لعنة الله! أتُلعن عليّا و عليٌّ منّي و تَشتمه و هو مِن لَحمي و دمي فَرََأيتُهُ‌ كأنّه تَفَلَ في وجهي‌، يعني‌: تو را با علي چه بوده است كه او را لعنت مي كني ‌كه لعنت بر تو باد. چرا به او بد مي‌گويي‌؟ علي از من است و تو او را دشنام ‌مي‌دهي‌. علي از گوشت و خون من است‌؛ و ديدم پيغمبر را كه خيو در روي‌ من انداخت و مرا لگدي بزد و گفت‌: غيّر الله ما بك من نعمة‌، خداي تعالي ‌حليه و نعمت تو را بگرداناد. من از خواب بيدار شدم كه روي و سر من‌ صورت خوكان گرفته بود. پس ابوجعفر خليفه گفت‌: يا سليمان‌! تو اين دو حديث را مي‌دانستي‌؟ من گفتم‌: نه‌. پس گفت‌: يا سليمان‌! حبُّ عليٍّ إيمان وبُغضه نفاق و الله لايُحبّه إلاّ مؤمنٌ و لا يُبغضه الاّ مُنافق‌، يعني‌: اي سليمان‌! حب‌ّ علي ايمان است‌، و بغض علي نفاق است‌. به خداي كه او را دوست‌ ندارد الاّ مؤمن متّقي‌، و او را دشمن ندارد الاّ منافق شقي‌.

سليمان مي‌گويد كه من گفتم‌: الامان يا اميرالمؤمنين‌! گفت‌: و لك الامان‌. سليمان گويد: گفتم‌ يا امير! چه مي‌گويي در قاتلان حسين علیه السلام؟ گفت‌: إلَي النّار و في النّار، يعني‌: بازگشت ايشان به دوزخ است و در دروخ باشند. گفتم‌: اگر از فرزندان رسول يكي را بكشد به دوزخ رود؟ گفت‌: الْمُلْكُ عَقِيمٌ يَا سُلَيْمَانُ اخْرُجْ فَحَدِّثْ بِمَا سَمِعْتَ، چون از پيش من بيرون روي‌، اين دو حديث كه از من شنيدي بازگوي و هر چه مي‌خواهي حديث كن‌؛ و بعد از آن خلعت به وي ‌داد و صلات بسيار و بازگردانيد.

سليمان گويد: از پيش وي برخاستم و در نفس خويش مي‌گفتم‌: بئس الحجة‌ الموقوف بين يديِ الله جلّ جلاله‌، يعني‌: حجّتي به دست نهاده‌اي از براي‌ آن هنگام كه بر درگاه خدا بدارند تو را.

و مردي از موالي بني سلمه گفت‌: ما در ضيعه­ای بوديم از آن ما كه آن را عامريه گويند، و چراغي پيش ما نهاده بود، ومردي طائي در پيش ما حاضر بود. يكي از حاضران گفت‌: از آن طايفه كه درحرب حسين علیه السلام حاضر بودند هيچ كس به سلامت نماند الاّ كه بلايي به وي رسيد. آن طائي گفت‌: من از آن طايفه بودم و مرا هيچ ضرري نرسيد. در حال‌ چراغ پريشان شد. طائي برخاست تا اصلاح چراغ كند آتش در انگشت [54] سبابه وي افتاد و به جمله بدن وي سرايت كرد. چون چنان شد، آن لعين بدويد تا به كنار فرات رسيد و خود را در آب انداخت‌. چون به آب فرو شدي‌ غرق مي‌شد و چون بر سر آب مي‌آمد آتش بر سر آب چون روغن ايستاده بود مي‌سوخت‌. پس آن ملعون در ميان آب و آتش به دوزخ رسيد.

عن الباقر علیه السلام أنّه قال‌: لو أنّ رجلاً قامَ اللّيل و صامَ النهار ثمّ مات مُبغضاً لآل‌ محمّد صلّی الله علیه وآله أكبّه الله علي وجهه في النار.

عن جابر بن عبدالله،  قال: جاء رسول الله صلّی الله علیه وآله وَ نَحْنُ مُضْطَجِعُونَ فِي الْمَسْجِدِ وَ فِي يَدِهِ عَسِيبٌ رَطْبٌ فَقَالَ: تَرْقُدُونَ فِي الْمَسْجِدِ؟ قُلْنَا: قَدْ أجْفَلَ علی وَ أجْفَلَنا معه، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: تَعَالَ يَا عَلِيُّ! إِنَّهُ يَحِلُّ لَكَ فِي الْمَسْجِدِ مَا يَحِلُّ لِي ألا تَرْضَى أنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاّ النُّبُوَّةَ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّكَ لَذَائِدٌ عَنْ حَوْضِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَذُودُ عَنْهُ رِجَالًا كَمَا يُذَادُ الْبَعِيرُ الضَّالُّ عَنِ الْمَاءِ بِعَصًا لَكَ مِنْ عَوْسَجٍ كَأنِّي أنْظُرُ إِلَى مُقَامِكَ عَلی حَوْضِي [بحار: 37/260].

العسيب جريد النخل و هو سعفه، أی غصنه، جفل الناس و انجفل أی أسرع فی الحرب و رجل أجفل أی جبان و الاجفيل: النعاب، سُمّيت به‌ لسُرعة عدوها.

أحمد بن زياد الهمداني قال: و لمّا كان يوم فتح مكّة تعلّق ‌رسول الله صلّی الله علیه وآله بأستار الكعبة وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أرسل إِلَي مشركی قریش مَنْ يَعْضُدُنِي فَنزل جَبْرَئِيلُ كَالْمُغْضَبِ فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ  لم یعضدك ربّك بِسَيْفٍ مِنْ سُيُوفه مُجَرَّدًا عَلَى أعْدَاءك؟ [يَعْنِي بِذَلِكَ] عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ علیه السلام [مناقب:2/67]  و لايزال دينُك هذا قآئماً ما بلغ حتي یثلمه رجلٌ مِن بني أميّة، أقسم ربُّك قَسَماً ليُرهَقَنّه صَعوداً أو ليُسبقيَّنه صديداً، قد رضيتَ يا محمّد؟ قال: قد رضيتُ‌.

يعني‌: روايت است از محمّد باقر علیه السلام كه وي گفت‌: اگر مردي باشد كه پيوسته شب نماز گزارد، و روز به روزه باشد، بعد از آن بر دشمني آل محمّد بميرد، خداي تعالي روز قيامت‌ وي را به روي در دوزخ اندازد.

روايت است از جابر عبداللّه انصاري كه وي گفت‌: رسول خدا بيامد و ما در مسجد خفته بوديم‌، و پيغمبر صلّی الله علیه و آله شاخي‌ تر از درخت خرما در دست داشت‌.گفت‌: شما مي‌خسبيد. ما گفتيم‌: عليّ علیه السلام به شتاب بيامد و ما نيز به شتاب با وي آمديم‌. رسول صلی الله علیه و آله گفت‌: يا علي‌! تو را حلال است در مسجد آنچه مرا حلال است‌، و تو راضي نيستي كه از من به منزله هارون باشي از موسي الاّپيغمبري كه بعد از من پيغمبر نيست‌؟ به حق‌ّ آن خدايي كه جان محمّد در دست قدرت او است كه تو از حوض مي‌راني مرداني چند را همچنان كه ‌شتر را رانند از كنار آب‌، و عصايي از درخت عوسج در دست داشته باشي وآن جماعت را از آن مي‌راني‌.

احمد زياد همداني مي‌گويد: چون روز فتح مكّه بود، رسول خدا دست در كعبه زده بود و مي‌گفت‌: بار خدايا! به مشركان قريش فرست كسي را كه ياري من كند و بازوي من قوي دارد. جبرئيل فرود آمد همچون كسي كه در خشم ‌بود. گفت‌: يا محمّد! نه ياري به تو داد و بازوي تو قوي گردانيد خداي تو به‌ شمشيري از شمشيرهاي خود برّان كشيده براي دشمنان تو كه آن عليّ بن ‌ابي طالب است‌، و هميشه دين تو قايم بود و پاي بر جاي تا آن زمان كه رخنه ‌در اين دين درآرد مردي از قبيله بني اميّه‌. قسم ياد كرده است خداي تو كه ‌وي را البتّه بر آن كوه صعود كه در دوزخ است در آرد و وي را عذاب كند و از آن خون و ريم و زرداب كه از دوزخيان جدا مي‌شود آن ملعون را به جاي آب در خورد دهد. يا محمّد! راضي شدي‌؟ گفت‌: راضي شدم‌.

و شاعري در حق ‌ّاميرالمؤمنين علیه السلام مي‌گويد:


و لقد أتى هذا الفتى ما قد أتى

 

 

في «هل أتى» فإلى متى ارهابي

 

إن كان أسباب السعادة جمّة

 

 

فهوى عليّ  آكّد الأسباب‏ [55]

 

و كسوت أعقابي بنظمي مدحة

 

 

حللا تجدّ عَلَيّ بَلِى الاحقاب

 

حسناه و هو و فاطم أهواهم

 

 

حقّاً و أوصى بالهوى أعقابی

 

و وارث السماحة  والحماسة معشرا

 

 

جبلوا بأجمعهم علی الایجاب

 

لِاخَرٍ  فيه:

        عليّ أميرالمؤمنين، الذي له‌      - الي قوله - اذا ضمّ العباد نشور

و اين شعر به كِبار [ظ، شاید «یكبار» یا «كبار» به معنای به معنای عود] نوشته شد. اين روايات و اشعار از كتاب مجتبي للامام الاصفهاني انتخاب رفته است‌.
[اشعار موجود در نسخه بسیار مغشوش بود. اشعار مزبور منهای بیت اخر و تك بیتی بعد از آن، در مناقب خوارزمی، ص 399 آمده است. یادآور آن كه یك بیت میانی در نسخه ما نیامده است].

و در كتاب منتهي المآرب و المطالب للامام‌المحدّث اصيل الدّين القطّان عبيداللّه بن عبدالاعلي بن محمّد بن محمّد الاصفهاني كه‌: روزي يزيد ـ عليه اللّعنة ـ با حسين علیه السلام رطب مي‌خورد. در اثناي آن گفت‌: يا حسين‌! واللّه يعلم إنّی منذ كنت أبغضك، يعني‌: اي ‌حسين‌! خدا مي‌داند تا من هستم تو را دشمن مي‌دارم‌. حسين علیه السلام گفت‌: اعلم [يا يزيد!] إن إبليس شارك أباه [أباك] في جماعة فاختلط [الماءان فأورثك] ذلك عداوتي لأن الله تعالى يقول وَ شارِكْهُمْ فِي الْأمْوالِ وَ الْأوْلادِ [مناقب: 4/22] [در منبع نام «حسن» آمده است.] و هذا الكلام كان سبب بغض یزید بن معاویة لعنهما الله.

بدان كه ابليس با معاويه شريك بوده است در صحبت‌ مجامعه‌. لاجرم دشمني من پيدا شد، چنان كه حق فرمود: و شارَكَهُم في الأموال و الأولاد، و اين سخن سبب دشمني يزيد بود با حسين علیه السلام.

و گفت‌ همچنين كه‌، شيطان مشاركه كرد با معاويه تا عداوت ميراث افتاد. همچنين با صخر بن حرب مشاركه كرد تا عداوت با رسول صلّی الله علیه و آله ميراث افتاد. به ناچار هر كسي كه وي دشمني مؤمني يا يكي از اهل بيت رسول علیه السلام، سبب اين بود، و عداوت لعين بن لعين يزيد بن معاوية بن أبي سفيان از اينجا افتاد. بدين‌ عبارت فرمود كه‌: و كذلك شَارَكَ الشَّيْطَانُ حَرْباً عِنْدَ جِمَاعِه فَوُلِدَ [لَهُ] صَخْرٌ بن حرب فَلِذَلِكَ كَانَ يُبْغِضُ جَدِّي‏ رسولُ الله علیه السلام [مناقب: 4/22].

و هم او گفت در كتاب منتهي ‌المآرب في قوله تعالي‌: أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أعْمَالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً (الكهف:105) يعني‌: كفروا بولاية عليّ بن ابي‌طالب و اتّخدوا آيات القران هزوا واستهزاء بقول رسول الله صلی الله علیه و آله: ألا مَن كنتُ ‌مولاه فعليّ مولاه‌، مفهوم آن است كه‌، آن‌ها كه كافر شدند به آيات و رحمت‌ خدا، آنهااند كه به ولايت علي كافر شدند و بدان ايمان نياوردند؛ و اين كه ‌گفت‌: افسوس داشتند به آيات خدا، مراد آن است كه افسوس داشتند به قول ‌رسول علیه السلام كه گفت‌: هر كه من مولاي اويم علي مولاي او است‌.

القصّه‌! خصم مي‌گويد كه‌: فاطمه علیها السلام زني بود و زنان علم فقه ندانند. از اين‌ سبب بود كه باطل طلب كرد؛ و مع هذا مي‌گويد كه‌، عايشه ثلث دين بلكه‌ ثلثان بلكه كل‌ّ احكام دين مي‌دانست با آن كه عايشه دختر ابوبكر بود و فاطمه با كمال عظمت و پدري چون رسول صلی الله علیه وآله و شوهري چون عليّ علیه السلام واولاد چون حسن و حسين‌، آخر اين يك مسأله نمي‌دانست‌؟ سبحان اللّه‌ِ ما أوْقَحَهُم‌ْ و أجْرَأهُم‌ْ عَلي الْعِزَّة‌.

و در كتاب ايشان مملو است كه اهل الذّكر فاطمه است و علي و اهل بيت ايشان‌، كما وُرِد في كتاب المنتهي القطّان ‌المحدّث في قوله تعالي‌: فَاسْألوا أهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل:43).

و في كتاب‌ مقاتل عن عطاء عن ابن عبّاس‌، اهل الذّكر يعني‌: أهل بيت محمّد و عليّ وحسن و حسين علیهم السلام أهل العلم و العقل و البيان، هم‌ أهل بيت النبوّة و معدن ‌الرسالة و مختَلفِ الملائكة، و الله كلّما سمّي اللّه المؤمنين، المؤمن الأكبر أميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب علیه السلام، ثمّ مَن‌ّ الله تعالي علي أهل بيت ‌رسوله‌ علیه السلام،  فقال: لَقَدْ أنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أفَلا تَعْقِلُونَ (انبياء:10) لقد أنزلنا إليكم‌كتابا يا أهل بيت محمّد قرآنا فيه شرفكم نظيرها و انه لذكر لك و لقومك، يعني القران، لشَرَفٍ لَكَ و لقومك أفلا تعقلون أفلا يعقل اُمّتك أنّ شَرَفَ أهل‌ بيتك في كتابي بيّن‌.

يعني‌: در كتاب مقاتل است روايت از عطا از عبداللّه ‌عبّاس كه مراد از اهل ذكر، اهل بيت محمّداند علیهم السلام عليّ و فاطمه و حسن وحسين علیهم السلام [56]. ايشان اهل علم و عقل و بيان‌اند. ايشان اهل بيت نبوّت و معدن رسالت وجاي آمد و شد فرشتگان‌اند. واللّه كه هر موضع كه خداي تعالي ذكر مؤمنان ‌كرد، مؤمن اكبر و اعظم‌، اميرالمؤمنين عليّ است‌. بعد از آن خداي تعالي منّت ‌نهاد بر اهل بيت رسول خود و فرمود در قرآن آن آيه كه ذكر وي كرد. معني ‌وي اين است كه فرو فرستاديم بر شما، اي اهل بيت محمّد! كتابي كه مراد از آن قرآن است‌. در آنجا شرف و بزرگي شما مذكور است‌. آيا نمي‌دانند امّت ‌تو، يا محمّد كه شرف اهل بيت تو در كتاب من ـ قرآن ـ روشن و هويدا است‌؟

فاطمه با اين جمع كه مسؤول عالميان بودند و عالميان در حل‌ّ معضلات سؤال و تلامذه ايشان، آخر اين يك مسأله ندانستند كه فدك حق‌ّ ايشان نيست‌. نه خصم گويد كه رسول صلّی الله علیه و آله گفت‌: نحن أهل بيت لا يحلّ لنا الصدقة.

و كذلك زيد بن ارقم أنّه قال: فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ رَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ وَ أهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أهْلِ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أهْلِ بَيْتِي فَقَالَ لَهُ حُصَيْنٌ وَ مَنْ أهْلُ بَيْتِهِ يَا زَيْدُ! أ لَيْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ وَ لَكِنْ أهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِّمَ عَلَيْهِ الصَّدَقَةُ بَعْدَه‏، فقال: و مَن ‌هُم ؟ قال: هم آل­علي و آل­جعفر و آل­عقيل و آل­عباس، قال: أكُلّ هؤلاء حرّم ‌عليهم الصدقة‌؟ قال‌: نعم‌. [بحار: 23/114 متن از روی بحار تصحیح شد.]  يعني‌: ما اهل بيتيم كه صدقه بر ما حلال نباشد، ومراد صدقه واجب كه آن را زكات گويند.

و همچنين زيد بن ارقم مي‌گويد كه‌ پيغمبر صلّی الله علیه وآله مردم را ترغيب مي‌داد بر كتاب خدا كه قرآن است‌، و مبالغه ‌مي‌فرمود كه تمسّك به قرآن كنيد و با او كار كنيد. بعد از آن فرمود: و اهل بيت ‌مرا. خدا را به ياد شما مي‌دهم در اهل بيت من‌، و مبالغه مي‌كرد در حق‌ّ اهل ‌بيت خود. حصين گفت‌: اي زيد! اهل بيت او كيستند؟ شما نپرسيديد كه اهل بيت او كيستند؟ گفت‌: اهل بيت كساني‌اند كه صدقه كه زكات فريضه است برايشان حرام است‌. گفت‌: ايشان كيستند؟ گفت‌: آل علي و آل جعفر و آل‌عقيل و آل عبّاس‌اند. گفت‌: اين طايفه كه ياد كردي‌، بر همه ايشان صدقه واجب حرام است‌؟ زيد گفت‌: آري‌.

چندين صحابه‌، اين حديث و امثال اين روايت مي‌كردند. آخر چرا گواهي ‌ندادند كه صدقه بر شما حرام است و اين فدك از جمله صدقه است‌. معمّا كه ‌رسول به عوض صدقه به نص‌ّ و تعيين خدا خمس بديشان داد، و به نص ‌وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ (الاسراء:26) فدك به فاطمه داد، علي ما أورده ابوسعيد الخدري قال‌: لمّا أنزل الله تعالي‌: وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ، دعا رسول الله فاطمة فأعطاها ‌فدك [بحار: 29/205] و قال فريضة أقَمتُها.

يعني‌: ابوسعيد خدري روايت كرد كه‌، چون خداي‌ تعالي اين آيه فرستاد «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ» پيغمبر خدا فاطمه را بخواند و فدك را به وي داد و گفت‌: فريضه‌اي بود كه بدان قيام نمودم‌؛ و اين روايت به‌ نزديك خصم مشهور است‌، كما وَرَدَ في كتاب المنتهي للقطّان الاصفهاني‌.

غرض كه صدقه بر ايشان حرام بود، و ايشان خمس از ايشان باز گرفتند، و فدك كه نحله رسول بود با چند مواضع ديگر از ايشان گرفتند؛ مگر كه غرض‌ ايشان آن بود كه ايشان از گرسنگي بميرند و خود اين بود، لكن به فضل الهي‌ اهل بيت رسول هيچ به گرسنگي هلاك نشدند به حكم وعده‌ وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا (هود:6) يعني‌: هيچ رونده‌اي نيست در روي زمين الاّ كه ‌روزي وي بر خدا است و به دعاي رسول كما وَرَد في كتاب المنتهي و كتاب ‌المجتبي رواية عن الرّسول: اللهم ارزُق آل محمّد كفافاً [بحار: 83/41] قُوتَ يومٍ بِيَوم‌، يعني‌: در اين دو كتاب آمده است‌ [57] كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: بار خدايا! روزي آل محمّد كفافي ده‌، روز به روز ايشان ‌را قُوت ده‌، آن مقدار كه ايشان را بس بود.


 

تنبیه

مخالفان مي‌دانند كه ميان ايشان و علي عداوتي بودي‌، چنان كه در مجتبي‌آمده‌: عن ابن مردويه، عن عليّ علیه السلام، قال:  نزلت آية «وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ (حجر:47)» في ثلاثة أحياء من العرب: بني هاشم و بني‌تَيم و بنی عديّ، في‌ّ و في أبي بكر و عمر، يعني‌: ابن مردويه روايت كرد كه‌، عليّ علیه السلام گفت آيه وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ در شأن سه قبيله عرب ‌فرود آمد در قبيله بني هاشم و قبيله بني تيم و قبيله بني عدي‌، يعني در شأن‌ من و ابوبكر و عمر؛ و در كتاب‌هاي اخبار از اين نوع بسيار توان يافت‌.


تنبيه‌: در منقبت فاطمه علیها السلام

مِن كتاب المجتبي‌: قال مسروق عن عبدالله بن مسعود أنّه قال: سأُحدّثكم بحديث سمعته من رسول الله علیه السلام في غزاة تبوك يقول‌، نحن نسير معه: إِنَّ اللَّهَ عزوجلّ بَنَى جَنَّةً مِنْ لُؤْلُؤَةٍ قصب بَيْنَ كُلِّ قَصَبَةٍ إِلَى قَصَبَةٍ لُؤْلُؤَةٌ مِنْ يَاقُوتٍ مُشَذَّرَةٌ بِالذَّهَبِ وَ جَعَلَ سُقُوفَهَا زَبَرْجَداً أخْضَرَ وَ جَعَلَ فِيهَا طَاقَاتٍ مِنْ لُؤْلُؤٍ مُكَلَّلَةٍ بِالْيَاقُوتِ ثُمَّ جَعَلَ علیهما غرفا [غُرَفَهَا] لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ وَ لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةً بالیواقیت [مِنْ يَاقُوتٍ] وَ لَبِنَةً مِنْ زَبَرْجَدٍ ثُمَّ جَعَلَ فِيهَا عُيُوناً تَنْبُعُ مِنْ نَوَاحِيهَا وَ حُفَّتْ بِالْأنْهَارِ وَ جَعَلَ عَلَى الْأنْهَارِ قِبَاباً مِنْ دُرٍّ قَدْ شُعِّبَتْ بِسَلَاسِلِ الذَّهَبِ وَ حُفَّتْ بِأنْوَاعِ الشَّجَرِ وَ بَنَى فِي كُلِّ غُصْنٍ قُبَّةً وَ جَعَلَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ أرِيكَةً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ غِشَاؤُهَا السُّنْدُسُ وَ الْإِسْتَبْرَقُ وَ فَرَشَ أرْضَهَا بِالزَّعْفَرَانِ وَ فَتَقَ بِالْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ وَ جَعَلَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ حَوْرَاءَ وَ الْقُبَّةُ لَهَا مِائَةُ بَابٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ جَارِيَتَانِ وَ شَجَرَتَانِ فِي كُلِّ قُبَّةٍ مِفْرَشٌ وَ كِتَابٌ مَكْتُوبٌ حَوْلَ الْقِبَابِ آيَةُ الْكُرْسِيِّ فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ لِمَنْ بَنَى اللَّهُ هَذِهِ الْجَنَّةَ قَالَ بَنَی الله تعالی لِعَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ ابْنَتِكَ سِوَى جِنَانِهِمَا تُحْفَةً أتْحَفَهُمَا اللَّهُ وَ لْتَقَرَّ بِذَلِكَ عَيْنُكَ يَا رَسُولَ اللَّه‏ [بحار: 43/41].

 و فيه عن النبیّ صلی الله علیه وآله:  انّه بشّر خَدِيجَةَ بِبَيْتٍ مِنْ قَصَبٍ لا صَخَبَ فِيهِ وَ لَا نَصَبَ [بحار: 16/7] أي بيت من لؤلؤء مجوّف و القصب مااستطال من اللولوء و كل مجوّف قصب.

و فيه عن أنس قال: جاءت‌ فاطمة علیها السلام يوماً إلي النّبي صلّی الله علیه وآله، فقال: يا رسول الله! إنّي و ابن عمّی ما لنا من‌ فَراش إلاّ جلد ننام عليه بالليل و نعلف عليه ناضِحنا [: النّاقة] بالنّهار، فقال لها: يا بُنيّة‌ اصبري فإنّ موسي بن عمران قام مَعَ امرأته عشر سنين ليس لهم فراش إلاّ عباءة قطوانیة.

و فیه عن ابن عباس، قال: لَمَّا كانت اللیلة التی زُفَّتْ فَاطِمَةُ علیها السلام إِلَى عَلِيٍّ علیه السلام كَانَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه و آله قُدَّامَهَا وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهَا وَ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ خَلْفَهَا يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ حَتَّى طَلَعَ الْفَجْر [بحار: 43/92].

و فیه عن علقمة عن عبدالله، قال: أصَابَ فَاطِمَةَ صَبِيحَةَ يَوْمِ الْعُرْسِ رِعْدَةٌ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ صلی الله علیه وآله: يَا فَاطِمَةُ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لِمِنَ الصَّالِحِينَ. يَا فَاطِمَةُ لَمَّا أرَادَ اللَّهُ تَعَالَى أنْ أُمْلِكَكِ [يُمْلِكَكِ‏] بِعَلِيٍّ أمَرَ اللَّهُ تَعَالَى جَبْرَئِيلَ فَقَامَ فِي السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَصَفَّ الْمَلَائِكَةَ صُفُوفاً ثُمَّ خَطَبَ عَلَيْهِمْ فَزَوَّجَكِ مِنْ عَلِيٍّ ثُمَّ أمَرَ [اللَّهُ سُبْحَانَهُ] شَجَرَ الْجِنَانِ فَحَمَلَتِ الْحُلَلَ وَ الْحُلِيَّ  ثُمَّ أمَرَهَا فَنَثَرَتْهُ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ أخَذَ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَيْئاً أكْثَرَ مِمَّا أخَذَ صاحبه أو أحسن افْتَخَرَ علی صاحبه إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: [58] فلَقَدْ كَانَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام تَفْتَخِرُ عَلَى النِّسَاءِ لِأنَّهَا أوّل مَنْ خَطَبَ عَلَيْهَا جَبْرَئِيلُ علیه السلام.

عن أبي حنيفه عن أبي الزبير عن جابر عن النّبي‌ صلّی الله علیه و آله قال‌: هبط علیَّ ملكٌ اسمه محمود. قال: قلت: فَبِمَ هبطتَ؟ قال: لتزوّج النور من النور. فقال ‌النّبي صلّی الله علیه و آله: و ما النّور من النّور؟ قال: تَزَوّج فاطمة مِن عليّ و هذا جبرئيل يقفوا أثري مع عشرين فوجاً من الملائكة علیهم السلام، قد أوحي الله تعالي إلي شجرالجنان أن يحملن الحُليّ و الحلل و أن تنثر ذلك علي الملائكة فأوحَي الله ‌تعالي إلي الحُور و قد أخَذت محاسنهنَّ يتوقفنَ للنّثار قال: فاجتمعت‌ِ الملائكة و خَطَبَ النّبي صلّی الله علیه وآله، فَزوّجَ فاطمة من عليّ فلمّا ولّت الملائكة نظر النّبي صلّی الله علیه وآله في كَتِفي محمود، فاذا فيه مكتوب لاإله إلا الله محمّد رسول الله أيّده‌ الله بعليّ فقالَ النبي صلّی الله علیه وآله: يا محمود! منذ كم هذا مكتوب بين كَتِفيك؟ قال: يا محمّد! والذي بَعَثَك بالحقّ نبيّا أنّ هذا مكتوب بين كَتفي مِن قَبلِ أن يخلق الله تعالي آدم بأربعة و عشرين ألف سنة‌.

يعني از كتاب مجتبي منقول است‌ روايت از عبداللّه مسعود كه او گفت‌: من حديثي گويم شما را، آن حديث را از رسول صلّی الله علیه وآله شنيدم در غزاي تبوك. ما با پيغمبر صلّی الله علیه وآله مي‌رفتيم و او مي‌فرمود كه‌: خداي تعالي امر كرد مرا و فرمود كه من فاطمه را به علي دهم و من نيز اين ‌چنين كردم كه فاطمه را به علي دادم‌. جبرئيل گفت‌: خداي عزّوجل‌ّ جنّتي‌آفريده است از مرواريدهاي دراز و در ميان هر دانه مرواريد تا دانه ديگر دانه‌اي از ياقوت است مرصّع به زر سرخ‌، و سقف‌هاي اين جنّت زبرجد سبز است‌، و در آنجا خداي تعالي طاق‌ها از مرواريد آفريده و ياقوت‌ها در آن‌ نشانده‌، و در آنجا غرفه‌ها آفريده خشتي از نقره و خشتي از طلا و خشتي از ياقوت و خشتي از زبرجد، و چشمه‌ها آفريده در نواحي آن جنّت‌، و گرداگردآن جوي‌هايند، و در كنار آن جوي‌ها قبّه‌هااند از درّ آفريده و به زنجيرهاي ‌طلا بياراسته‌، و انواع درخت در آنجا آفريده‌، و در هر شاخي قبّه‌اي آفريده‌، ودر هر قبّه‌اي تختي از مرواريد سفيد نهاده و به سندس و استبرق‌ باز پوشانيده‌، و فرش زمين آن‌، همه زعفران و مشك و عنبر است‌، و در هر قبّه‌اي حوري نشسته‌، و هر قبّه‌اي صد در دارد و بر هر دري كنيزك بهشتي ‌نشسته‌، و دو درخت خداي تعالي آنجا آفريده‌، و در هر قبّه فرش‌ها افكنده وگرداگرد اين قبّه‌ها آية الكرسي نوشته‌. من گفتم‌: يا جبرئيل‌! خداي تعالي اين‌جنّت را از بهر كه آفريده و بنياد نهاده است‌؟ جبرئيل گفت‌: اين جنّتي است ‌كه خداي تعالي آن را از بهر علي و فاطمه ـ دختر تو ـ بنياد كرده است و اين را به تحفه بديشان داده است تا چشم تو بدين روشن باشد، يا رسول الله‌! به ‌غير از بستان‌ها و شهرستان‌هاي ديگر كه ايشان را در بهشت است‌؛ و هم در اين كتاب است روايت از پيغمبر صلّی الله علیه و آله كه وي خديجه را بشارت داد به خانه‌اي ‌در بهشت از مرواريد ساخته كه در آنجا نه زحمت باشد و نه رنج و نه بانگ و نه افغان و فرياد؛ و هم در اين كتاب است روايت از انس كه وي گفت‌: فاطمه ‌زهرا علیها السلام يك روزي پيش پيغمبر آمد و گفت‌: يا رسول الله‌! من و پسر عمّم‌ يعني عليّ هيچ فراشي نداريم الاّ پوستي كه شب بر آنجا خسبيم و به روز علف بر آن پيش شتر خود مي‌نهيم‌. پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: اي دخترك من‌! صبر كن ‌كه موسي پيغمبر با زن خود ده سال زندگاني كرد كه ايشان را هيچ فراشي‌ نبود الاّ گليمي‌.

و  از عبداللّه عبّاس روايت است كه در آن شب كه عروسي‌ فاطمه زهرا بود و وي را به خانه عليّ مي‌بردند، پيغمبر صلّی الله علیه وآله در پيش وي ‌مي‌رفت و جبرئيل از دست راست‌ [59] و ميكائيل از دست چپ وي و هفتاد هزار فرشته از پس وي مي‌آمدند و تسبيح و تقديس حضرت عزّت مي‌كردند تا آن زمان كه صبح طلوع كرد. وعلقمه روايت مي‌كند از عبداللّه عبّاس كه وي گفت‌: در صباح آن شب كه ‌عروسي فاطمه بود، لرزه‌اي بر اندام فاطمه افتاد. پيغمبر گفت‌: اي فاطمه‌! من‌ تو را به كسي داده‌ام كه سيّد است در دنيا و آخرت‌. يا فاطمه‌! در آن زمان كه مي‌خواستم كه تو را به علي دهم‌، خداي تعالي جبرئيل را بفرمود تا در آسمان چهارم برخاست و فرشتگان صف در صف زدند و جبرئيل خطبه‌ نكاح بخواند و تو را به عليّ داد. بعد از آن خداي تعالي درختان بهشت را امر كرد تا پربار شدند به حلّه‌ها و زيورها. پس امر كرد آن درختان را تا نثار كردند بر فرشتگان از آن حلّه‌ها و زيورها. هر آن كس كه نثار بيشتر گرفته بود از آن ‌ديگر یا بهتر و نيكوتر گرفته بود از آن ديگر فخر مي‌كند بر او تا روز قيامت‌. ام‌ّسلمه گفت كه‌، فاطمه زهرا  فخر آوردي بر زنان و گفتي‌، من آنم كه جبرئيل‌ براي من خطبه خواند.

و از ابوحنيفه روايت است از ابي الزّبير از جابر كه‌پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: فرشته بر من فرود آمد نام وي محمود. گفتم‌: از براي‌ چه آمده‌اي‌؟ گفت‌: تا تو نور را به نور دهي‌. پيغمبر فرمود: كدام نور را به كدام ‌نور دهم‌؟ فرشته گفت‌: فاطمه را به علي دهي‌، و اينك جبرئيل در پي من مي‌آيد با بيست جوق فرشته‌؛ و خداي تعالي وحي كرد به درختان‌ِ بستان‌هاي بهشت تا همه پربار شدند به حلّه‌ها و زيورها، و نثار كردند بر فرشتگان‌، و خداي تعالي امر كرد به حوريان و ايشان خود را به انواع زيورها بياراستند و از براي نثار بايستادند.

راوي مي‌گويد: فرشتگان جمع شدند و پيغمبر صلّی الله علیه وآله خطبه بخواند و فاطمه را به عليّ داد. چون فرشتگان پشت گردانيدند و برفتند، پيغمبر صلی الله علیه وآله نظر كرد به ‌هر دو كتف محمود. بر آن نوشته بود: لااله ‌إلاّ اللّه محمّد رسول اللّه أيّده‌ُ اللّه‌ بعليّ‌.[زیر سطور: قوی گردانید او را خدا به علی]پيغمبر فرمود: اي محمود! اين از كي به آن نوشته است بر ميان هر دو شانۀ تو؟ محمود گفت‌: يا محمّد! به حق‌ّ آن خدايي كه ترا به حق‌ّ به عالَميان فرستاد و پيغمبر گردانيد كه پيش از آن كه خداي تعالي آدم را آفريد به بيست و چهار هزار سال‌، اين بر ميان هر دو كتف من نوشته است‌؛ و اين دو بيت نيز با اين روايت ابوحنيفه نعمان بن ‌ثابت انشا كرده است‌. شعر:

          عليٌّ وصيّ المصطفي و ابن عمّه‌      أوّل  من  صلّي   و زكّي بِخاتم‌

          عليٌّ     أميرُ المؤمنين    و حُبُّه       من الله مَفروضٌ علي كلّ مُسلم‌

[زیر سطور ترجمه اشعار چنین آمده است: علي وصي مصطفي است و پسر عم‌ّ او و نخست آن كه نمازگزارد و زكات داد به انگشتري‌. علي امير مؤمنان است ودوستي او از خدا فريضه است بر هر مسلماني‌].

و منه [فیه] عن الهلالي، قال: دخلتُ علی رسول الله صلّی الله علیه وآله فی مرضه الّذی قُبِضَ فِيهَ، فَإِذَا فَاطِمَةُ عِنْدَ رَأْسِهِ قَالَ فَبَكَتْ حَتَّى ارْتَفَعَتْ صَوْتُهَا فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله طَرْفَهُ إِلَيْهَا فَقَالَ: حَبِيبَتِي [فَاطِمَةُ مَا الَّذِي يُبْكِيكِ فَقَالَتْ أخْشَى الضَّيْعَةَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ يَا حَبِيبَتِي] أ مَا تعلمین أنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ عَلَى الْأرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا أبَاكِ فَبَعَثَهُ بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعْلَكِ وَ أوْحَى إِلَيَّ أنْ أُنْكِحَكِ إِيَّاهُ يَا فَاطِمَةُ وَ نَحْنُ أهْلُ بَيْتٍ قَدْ أعْطَانَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَبْعَ خِصَالٍ لَمْ يُعْطِها أحَداً قَبْلَنَا وَ لَا يُعْطِي أحَداً بَعْدَنَا أنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ أكْرَمُ المرسلین عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أحَبُّ الْمَخْلُوقِينَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أنَا أبُوكِ وَ وَصِيیِّي خَيْرُ الْأوْصِيَاءِ وَ أحَبُّهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ بَعْلُكِ وَ شَهِيدُنَا خَيْرُ الشُّهَدَاءِ وَ أحَبُّهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَمُّ أبِيكِ وَ عَمُّ بَعْلِكِ وَ مِنَّا مَنْ لَهُ جَنَاحَانِ يَطِيرُ فِي الْجَنَّةِ [مَعَ الْمَلَائِكَةِ] حَيْثُ يَشَاءُ وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ أبِيكِ وَ أخُو بَعْلِكِ وَ مِنَّا سیدا [: سِبْطَا] هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ هُمَا ابْنَاكِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ وَ أبُوهُمَا  [الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ خیر منهما] يَا فَاطِمَةُ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ  نبیّا إِنَّ مِنْهُمَا مَهْدِيّ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِذَا صَارَتِ الدُّنْيَا هَرْجاً وَ مَرْجاً وَ تَظَاهَرَتِ الْفِتَنُ [60] وَ وطعت [انْقَطَعَتِ] السُّبُلُ وَ أغَارَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ فَلَا كَبِيرٌ يَرْحَمُ صَغِيراً وَ لَا صَغِيرٌ يُوَقِّرُ كَبِيراً فَيَبْعَثُ اللَّهُ تعالی عِنْدَ ذَلِكَ منا [مِنْهُمَا] مَنْ يَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلَالَةِ وَ قُلُوباً غُلْفاً يَقُومُ بإصلاح بِالدِّينِ فِي آخِرِ الزَّمَانِ كَمَا قُمْتُ بِهِ فِي أوّلِ الزَّمَانِ وَ يَمْلَأُ الْأرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً.  يَا فَاطِمَةُ لَا تَحْزَنِي وَ لَا تَبْكِي فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أرْحَمُ بِكِ وَ أرْأفُ عَلَيْكِ مِنِّي و موضعك من قَلْبِي وَ زَوَّجَكِ اللَّهُ علیا و هُوَ أشرف أهل بیتك حَسَباً وَ أكْرَمُهُمْ مَنْصَباً وَ أرْحَمُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ وَ أعْدَلُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ أصبرهم [أبْصَرُهُمْ] بِالْقَضِيَّةِ وَ قَدْ سَألْتُ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أنْ تَكُونِي أوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أهْلِ بَيْتِي علیهم السلام. قَالَ عَلِيٌّ علیه السلام: فلما قبض رسول الله لَمْ تَبْقَ فَاطِمَةُ بَعْدَهُ إِلَّا خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً حَتَّى ألْحَقَهَ اللَّهُ بِهِ [بحار: 51/78؛ افزوده های داخل كروشه از «بحار»].

يعني‌: هم در اين كتاب است روايت‌ از علي هلالي كه او گفت‌: من به پيش پيغمبر رفتم در آن بيماري كه وي صلّی الله علیه و آله درآن وفات كرد. پيغمبر صلّی الله علیه و آله بر بستر بيماري خفته و فاطمه زهرا به بالين وي‌ نشسته و زار مي‌گريست تا آواز گريه وي بلند شد. پيغمبر علیه السلام نظر مبارك بر فاطمه انداخت و گفت‌: اي دوست من و دلبند من‌! تو نمي‌داني كه خداي ‌تعالي اطّلاعي كرد بر اهل زمين و پدر تو را از آن ميان برگزيد و به رسالت و نبوّت به خلق فرستاد، و بعد از آن اطّلاعي كرد بر اهل زمين و شوهر تو ـ علي‌ـ را برگزيد، و بعد از آن خداي تعالي وحي كرد به من كه تو را به علي دهم‌؟ اي فاطمه‌! و ما اهل بيتيم كه خداي تعالي هفت خصلت‌، ما را داده كه پيش ‌از ما كسي را نداده است و بعد از ما كسي را نخواهد داد. من خاتم پيغمبرانم‌، و بزرگ‌ترين رسولانم در درگاه خدا، و دوست‌ترين مخلوقاتم به حضرت‌ كبريا، و من پدر توام‌؛ و وصيّ من بهترين وصيّان است‌، و دوست داشته‌ترين ‌ايشان است به درگاه خدا، و او شوهر تو است‌؛ و شهيد ما بهترين شهيدان ‌است‌، و دوست داشته‌ترين ايشان است به درگاه خداي ـ عزّ وجلّ ـ و او حمزۀ عبدالمطلب است‌، و عم‌ّ پدر تو و عم‌ّ شوهر تو است‌؛ و از ما است آن‌ كسي كه دو بال سبز دارد. در بهشت پرواز مي‌كند هر جا كه مي‌خواهد، و اوپسر عم‌ّ پدر تو و برادر شوهر تو است جعفر بن ابي طالب‌، و از مااند دو سيّد و مهتر اين امّت‌، و ايشان پسران توأند حسن و حسين‌، و ايشان سيّدان جوانان اهل بهشتند؛ و پدر ايشان به حق‌ّ آن خدايي كه مرا به پيغمبري‌ فرستاده كه بهتر و فاضل‌تر از ايشان است‌، و اي فاطمه‌! به حق‌ّ آن خدايي كه ‌مرا به حق‌ّ به خلق فرستاد به رسالت و نبوّت كه از ما باشد مهدي اين امّت‌. چون در دنيا هرج و مرج ظاهر شود و فتنه‌ها پيدا شوند و بعضي‌، بعضي را غارت كنند، نه بزرگ بر كوچك رحم كند و نه كوچك بزرگ را، عزّت دارد وشفقت برد خداي تعالي آن هنگام‌. بفرستد يكي را از اهل بيت ما بفرستد تا حصارهاي كفر و ضلالت بگشايد و بگيرد و خوار و ذليل كند و به اصلاح كار دين در آخر زمان قيام نمايد همچنان كه من در اوّل زمان قيام نمودم به اصلاح ‌امر دين‌، و زمين را مالامال عدل و راستي مي‌كند همچنان كه مالامال جور و ظلم بوده باشد. اي فاطمه‌! اندوه مخور و مَگِري كه خداي تعالي رحيم‌تر ومهربان‌تر است‌ [61] به تو از من‌، از براي قرب و عزّت تو به نزديك من و محبّت تو در دل من‌؛ وخداي تعالي تو را به علي داد، و علي شريف‌ترين اهل بيت تو است به‌ حسب‌، و كريم‌ترين ايشان است به نسب‌، و رحيم‌ترين ايشان است به‌ رعيّت‌، و عادل‌ترين ايشان است به سويّه‌، و صابرترين ايشان است به قضاي ‌ايزدي‌؛ و من از خدا درخواسته‌ام كه اوّل كسي كه از اهل بيت من به من رسد تو باشي‌. اميرالمؤمنين علي علیه السلام گفته است كه چون پيغمبر خدا را وفات ‌رسيد، فاطمه بعد از آن هفتاد و پنج روز در قيد حيات بود تا خداي تعالي ‌وي را به پدر وي برسانيد؛ و اين معني را اميرالمؤمنين علیه السلام به نظم جمع كرد.


مُحَمَّدٌ النَّبِيُّ أخِي وَ صِهْرِي

 

 

وَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّي

 

وَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَكَنِي وَ عِرْسِي

 

 

مَشُوبٌ لَحْمُهَا بِدَمِي وَ لَحْمِي

 

وَ جَعْفَرٌ الَّذِي يُمسی وَ يُضحی

 

 

يَطِيرُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ ابْنُ أُمِّي

 

وَ سِبْطَا أحْمَدَ نجلای [وَلَدَايَ] مِنْهَا

 

 

فَأیكم لَهُ سَهْمٌ كَسَهْمِي

 

سَبَقْتُكُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ طُرّاً

 

 

غُلَاماً مَا بَلَغْتُ أوَانَ حُلْمِي

 


 [ترجمه اشعار زیر سطور چنین آمده است: محمّد پيغمبر، برادر من است و پدر زن من‌؛ و حمزه بزرگ‌ شهيدان عم‌ّ من است‌؛ و دختر محمّد زن من و عروس من‌؛ آميخته گوشت او به خون من و گوشت من‌؛ و جعفر كه در شامگاه ... می پرد با فرشتگان پسر مادر من است. و دو نبيره احمد، دو فرزند من از آن است‌. پس كيست از شما او را نصيب همچو نصيب من‌؟ و پيش گرفتم بر شما به اسلام ‌همه‌. در حالت جواني نرسيده بودم يا هنگام بلوغ
– خواب دیدن - من].

و في مناقب ابن مردويه و في المجتبي عن مسروق قال: شاممت أصحاب محمد صلّی الله علیه وآله فوجدتُ علمهم انتهى إلى عمر و عليّ و عبد الله و أبي الدرداء و معاذ بن جبل و زيد بن ثابت، ثم شاممت الستة فوجدتُ علمهم انتهى إلى اثنین [رجلين] عليّ و عبد الله،  فشاممت فتفرّد به علیّ علیه السلام [ثم شاممت الاثنين فوجدتُ عليًا يفضل على عبد الله] [كشف الغمه: 1/116]

و فيه - اعني المجتبي -  عن ‌عليّ علیه السلام أنّه قال: وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آيَةٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ فِيمَا نَزَلَتْ وَ أيْنَ اُنزِلَتْ، [أبِلَيْلٍ نَزَلَتْ أمْ بِنَهَارٍ نَزَلَتْ فِي سَهْلٍ أوْ جَبَل]ٍ إِنَّ رَبِّي وَهَبَ لِي قَلْباً عَقُولًا وَ لِسَاناً سَئُولًا  - و روی
– لسان طلیقا و  قلبا عقولا.
[بحار: 40/178]

 و فيه‌ عن أبي عثمان الازدي، قال سمعتُ عليّ بن أبي طالب علیه السلام: يقول: وَ اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ [وَ لَا كُذِّبَ بِي] وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِي، وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ [بَيَّنَهَا] من رَبِّي ما أبالي ‌من اتبعني و من لم يتبعني‌ [بحار: 30/67 بدون بند اخیر آن].

يعني‌: در مناقب ابن مردويه و در كتاب مجتبي آمده است روايت از مسروق كه وي گفت‌: اصحاب محمّد را ديدم و احتياط كردم و يافتم كه علم همه منتهي مي‌شد به عمر و علي و عبداللّه عبّاس و ابودرداء و معاذ جبل و زيد ثابت‌. بعد از آن‌، هر شش را يافتم كه علم ايشان‌ منتهي مي‌شد به علي و عبداللّه عبّاس‌، و علم عبداللّه منتهي مي‌شد به علي‌، و علي متفرّد بود بدان و كسي با وي شريك نبود در آن علم‌.

و در كتاب مجتبي است روايت از عليّ كه وي فرمود: واللّه‌! هر آيه كه فرود آمد من‌ مي‌دانم كه براي چه فرود آمد و در كجا فرود آمد. به درستي كه خداي تعالي ‌مرا داده است دلي دانا و دريابنده و زباني سؤال كننده و گشاده و فصيح‌.

و ابوعثمان ازدي مي‌گويد: از علي شنيدم كه مي‌گفت‌: واللّه كه من دروغ نگفتم‌، و با من دروغ نگفتند، و من گمراه نشدم‌، و به من گمراه نشدند؛ و من حجّتي‌ام قاطع واضح از طرف خداي خود، و من باك ندارم از آن كه پيروي من كند و هر كه پيروي من نكند.

يحيي معاذ رازي روزي به خدمت نقيب بلخ‌، محمّد بن الحسن العلوي رفت‌. نقيب گفت‌: يا شيخ‌! ما تقول فينا أهل البيت‌؟ يحیي گفت‌: ما أقول في غرسٍ سقي بماء الوحي و طينٍ عُجن بماء الرسالة فهل يفوح منها إلاّ أرج المسك الهندي و العنبر الشحري‌، يعني‌: چه گويم من در حق‌ّ درختي كه آب وحي وي را داده باشند؟ [62] و چه گويم در حق‌ّ گِلي كه به آب رسالت آن را سرشته باشند، و هيچ بوي ازآن آيد به جز از بوي مُشك هندي و عنبر. [عنبر شحری منسوب به شحر از مناطق عمان است كه در خوبی شهرت داشته است نك: انساب سمعانی: 3/407] پس نقيب بفرمود تا دهان شيخ را به دُرّ و جواهر قيمتي پر كردند.

و روزي يكي از ابونواس گفت‌: چگونه است‌ كه دعوي محبّت اهل بيت علیهم السلام مي‌كني و هرگز مدح امام علي بن موسي‌الرّضا علیه السلام نمي‌گويي‌؟ پس گفت در قصيده‌اي‌: [تذكرة الخواص: 321]

       قلت: أنا لا أهتدي لِمَدح إمام‌          كان جبريل خادما لأبيه‌

يعني‌: من راه نمي‌برم به مدح امامي كه جبرئيل خدمتكار پدر وي بوده است‌.

غرض‌، جمعي كه مرتبه ايشان اين بود، و اين قدر و اين منزلت دارند در پيش‌ خدا و در پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله، چگونه دعوي به باطل مي‌كنند؟ و اين يك مسأله‌ كه از مهمّات مسائل بود ايشان را، آن را ندانند. با وجود اين كه رسول صلّی الله علیه و آله ماهر بود به تعليم و تأديب ايشان‌. كما قال الله تعالي‌: وَامُرْ أهْلَكَ بِالصَّلاةِ (طـه:132). علما گفته‌اند كه‌: چون اين آيه نازل شد، رسول شش ماه‌، هر روزي به اوقات‌ نماز  به در خانه فاطمه آمدي و گفتي‌: الصلاة الصلاة یرحمكم الله يا أهل بيت النبّوة والإمامة‌؛ و چون اين مدّت بگذشت‌، هر روز بامداد وقت‌ نماز صبح بيامدي و اين ندا كردي و برفتي‌. [نك: بحار:16/203]

قال الله تعالي‌: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أنْفُسَكُمْ وَأهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ (تحريم:6) .

يعني‌: اي آن كساني كه‌ايمان آورديد! نگهداريد نفْس‌هاي خود را و كسان خود را از آتشي كه هيمه آن مردمان و سنگ‌هايند.

و قال‌: وَأنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأقْرَبِينَ (شعراء:214) با اين جمله آيات‌ چگونه شايد كه رسول چيزي كه بر ايشان حرام باشد و حق‌ّ ايشان نباشد به‌ ايشان نگويد؟ و اين نوع نمي‌باشد الاّ غدر و خيانت به اهل بيت خويش وتقصير در اداي وحي و تضليل امّت‌. حاشا من ذلك بلاخلاف‌.

محدّثان مي‌گويند كه‌: صدقات خرما حاضر كرده بودند، حسن بن عليّ علیه السلام دانه‌اي از آن برداشت و به دهان نهاد. رسول دست در دهان وي كرد، يعني ‌انگشت و آن خرما را از دهان وي بيرون آورد، و گويند كه گفت‌: كخ كخ كخ‌، يعني از دهان بينداز چنان كه به قي اندازند، و اين حال در حضور فاطمه بود وعليّ و اهل بيت او. [كسانی كه] اين حال ديده و شنيده‌، شايد كه دعوي چنين به باطل كنند؟

في كتاب المجتبي عن أنس قال، قال رسول الله صلی الله علیه و آله: لِكُلِّ نَبِيٍّ وَصِيٌّ وَ ولی و وَارِثٌ وَ علیّ وَصِيِّي وَ ولیّی و وَارِثِي [نك: بحار: 38/147] يعني‌: پيغمبر فرمود كه‌: هر پيغمبري را وصيّي و ولي‌ّ و ميراث‌گير بود، و علي وصيّ من و وليّ من و ميراث‌گير علم ‌من است‌.

بدين، وارثي علي مر او را معلوم شد. پس هر كه وارث علم باشد، بايد كه وارث مال نيز باشد.

و فيه عن أبي هريره قال:  قامَ رَسُولُ الله و هو مغضبٌ شَديدُ الغضب فقال: مَا بَالُ أقْوَامٍ يُؤْذُونَ نَسَبِي وَ ذوی رَحِمِي ألا مَنْ آذَى نَسَبِي وَ ذوی رَحِمِي فَقَدْ آذَانِي [وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ] [بحار:27/226].

في منتهي‌المآرب عن قيس [بن سعد] بن عبادة عن عليّ بن ابي طالب، أنّه قال:  أنَا أوَّلُ مَنْ يَجْثُوا لِلْخُصُومَةِ بَيْنَ يَدَيِ الله عزوجل [بحار: 19/312]

و فيه في قوله تعالي: ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ (حج:9) عن أنس بن مالك قال: كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ فَتَذَاكَرْنَا رَجُلًا يُصَلِّي وَ يَصُومُ وَ يَتَصَدَّقُ وَ يُزَكِّي، فَقَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ] أنا لا أعْرِفُهُ، فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ یعبدُ اللَّهَ وَ يُسَبِّحُهُ وَ يُقَدِّسُهُ وَ يُوَحِّدُهُ. قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَا أعْرِفُهُ ، فَبَيْنَا نَحْنُ فِي ذِكْرِ ذلك الرَّجُلِ إِذْ [قَدْ] طَلَعَ عَلَيْنَا، فَقُلْنَا هُوَ ذَا، فَنَظَرَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقَالَ لِأبِي بَكْرٍ خُذْ سَيْفِي هَذَا وَ امْضِ [63] إِلى هَذَا الرَّجُلِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، فَإِنَّهُ أوَّلُ مَنْ رأیته مِنْ حِزْبِ الشَّيْطَانِ. فَدَخَلَ أبُو بَكْر الْمَسْجِدَ فَرَآهُ رَاكِعاً، فَقَالَ وَ اللَّهِ لَا أقْتُلُهُ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله نیه [نَهَانَا] عَنْ قَتْلِ الْمُصَلِّينَ، [فَرَجَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأيْتُهُ يُصَلِّي.] فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اجْلِسْ، فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ، قُمْ يَا عُمَرُ وَ خُذْ سَيْفِي مِنْ أبِي بَكْرٍ وَ ادْخُلِ الْمَسْجِدَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، قَالَ عُمَرُ فَأخَذْتُ السَّيْفَ وَ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَرَأيْتُ الرَّجُلَ سَاجِداً، فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَا أقْتُلُهُ فَقَدِ اسْتَأْمَنَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي [در اصل: منه] ، فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَأيْتُ الرَّجُلَ سَاجِداً. فَقَالَ لی: اجْلِسْ یا عمر فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ، قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّكَ أنْتَ قَاتِلُهُ، إِنْ وَجَدْتَهُ فَاقْتُلْهُ، فَإِنَّكَ إِنْ قَتَلْتَهُ لَمْ يَقَعْ بَيْنَ أُمَّتِي اخْتِلَافٌ أبَداً. قَالَ عَلِيٌّ بن أبی طالب عَلَيْهِ السَّلَامُ: فَأخَذْتُ السَّيْفَ وَ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَلَمْ أرَهُ، فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّه! مَا رَأيْتُهُ. فَقَال: يَا أبَا الْحَسَنِ! إِنَّ أُمَّةَ مُوسَى افْتَرَقَتْ علی إِحْدَى وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّةَ عِيسَى [علیه السلام] افْتَرَقَتِ علی اثنین [اثْنَتَيْنِ] وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقُونَ فِي النَّارِ. فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ صلّي الله عليه وأله: فَمَا النَّاجِيَةُ. فَقَالَ: الْمُتَمَسِّكُ بِمَا أنْتَ عَلَيْهِ وَ أصْحَابُكَ، فَأنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فِي ذَلِكَ الرَّجُلِ «ثانِيَ عِطْفِهِ». يَقُولُ هَذَا أوَّلُ مَنْ ظَهَرَ مِنْ أصْحَابِ الْبِدَعِ وَ الضَّلالاتِ [نهج الحق: 330].

«له في الدنيا خزي» قال: القتل «و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق» ‌بقتاله عليّ بن ابي طالب يوم صفين‌،

يعني‌: ابوهريره روايت مي‌كند كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله يكباري برخاست و به غايت در خشم و غضب رفته بود و فرمود: چيست حال قومي چند و چه بوده است ايشان را كه مي‌رنجانند خويشان مرا و [هر كس] فرزندان مرا برنجاند و بيازارد مرا آزرده و رنجانيده باشد، و هر كه مرا بيازارد و برنجاند خدا را آزرده باشد و رنجانيده‌.

و در كتاب منتهي المآرب است روايت از اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام كه وي فرمود: اوّل كسي كه روز قيامت به زانو درآيد در درگاه خدا از براي خصومت و داد خواستن از حضرت عزّت من ‌باشم‌.

و هم در اين كتاب است در بيان اين آيه «ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ» (الحج:9) و روايت است از انس بن مالك كه وي‌ گفت‌: ما نشسته بوديم در خدمت حضرت پيغمبر صلّی الله علیه وآله با يكديگر، نام مردي ‌مي‌برديم و ذكر او مي‌كرديم كه او نماز مي‌گزارد و روزه مي‌دارد و صدقه ‌مي‌دهد و زكات مي‌دهد. رسول خدا فرمود كه‌، من وي را نمي‌شناسم‌. گفتیم‌: يا رسول اللّه‌! او عبادت خدا مي‌كند و تسبيح و تقديس و توحيد خدا مي‌گويد. راوي مي‌گويد كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود كه‌: من وي را نمي‌شناسم‌. ما همچنين در اين سخن بوديم و ذكر آن مرد مي‌كرديم كه ناگاه آن مرد پيدا شد. ما گفتيم‌: آن مرد كه نام وي مي‌برديم اين است‌. پيغمبر صلّی الله علیه و آله نظر كرد بدو، بعداز آن گفت ابوبكر را كه، شمشير من برگير و از عقب اين مرد برو و گردن وي را بزن كه اوّل كسي از گروه شيطان كه ديدم او است‌. ابوبكر به مسجد رفت و آن مرد را در ركوع ديد. گفت‌: واللّه كه وي را نمي‌كشم كه پيغمبر علیه السلام نهي كرده ‌است از كشتن نماز گزارندگان‌. بعد از آن بازگرديد و پيش پيغمبر آمد. رسول‌ صلّی الله علیه و آله فرمود: اي ابوبكر! بنشين كه تو صاحب اين نيستي‌. برخيز، اي ‌عمر! و شمشير من از ابوبكر بستان و در مسجد رو و گردن وي بزن‌. عمرگفت‌: شمشير بستدم [64] و در مسجد رفتم‌. آن مرد را ديدم كه در سجود بود. گفتم‌: واللّه كه وي را نمي‌كشم‌. بعد از آن باز گرديدم و به پيش رسول رفتم و گفتم‌: يا رسول اللّه‌! من‌آن مرد را ديدم كه در سجود بود. پيغمبر صلّی الله علیه و آله مرا گفت‌: بنشين‌، اي عمر! كه تو صاحب وي نيستي و اين كار از دست تو نمي‌آيد. اي علي‌! برخيز كه كشنده ‌وي تويي‌. اگر وي را بيابي بكش كه ميان امّت من هرگز خلافي واقع نشود. اميرالمؤمنين عليّ گفت‌: من شمشير بستدم و در مسجد رفتم‌. آن مرد را نديدم‌. پيش پيغمبر صلّی الله علیه و آله رفتم و گفتم‌: يا رسول اللّه‌! من وي را نديدم‌. پيغمبر مرا گفت‌: يا اباالحسن‌! امّت موسي به هفتاد و يك فرقه شدند. يك فرقه ‌رستگار و اهل نجات بودند، و فرقه‌هاي ديگر در دوزخ باشند؛ و امّت عيسي به هفتاد و دو فرقه شدند. يك فرقه ناجي و رستگار، و ديگران در دوزخ‌ باشند؛ و امّت من به هفتاد و سه فرقه مي‌شوند. يك فرقه ناجي و رستگار، وديگران در دوزخ باشند. گفتم‌: يا رسول اللّه‌! فرقه ناجيه كدامند؟ گفت‌: آن‌ كساني كه بر آن طريق باشند كه تو و اصحاب تو بر آني‌؛ و خداي تعالي در حق‌ّ آن مرد كه ذكرش گذشت اين آيه فرستاد: ثاني عطفه تا آخر آيه‌، و حق ‌تعالي مي‌فرمايد: اوّل كسي كه بدعت‌ها و ضلالت‌ها پيدا كرد او است‌. او را در دنيا رسوايي بود كه وي را بكشند، و روز قيامت عذاب سوزان وي را بچشانم به سبب آن كه او به جنگ علي آيد روز صفين.

و مخالف نگويد كه «جثوا علي»‌ [زیر سطر: به زانو درآمدن‌] از بهر خصومت با كه بوده است و آن بهر چه بوده است و خصم علي كه بوده است‌؟ اوّل خصومت براي فدك بوده است‌. دوّم به غصب امامت كه حق‌ّ وي بوده است و اولاد او علیهم السلام.

و ثانياً كه چون رسول‌ صلّی الله علیه و آله شمشير به ابوبكر داد. ثانياً به عمر داد و فرمود كه‌ مُبدع بِدَع ‌را بكشيد، امتثال فرمان رسول نكردند و به رسول عصيان كردند. كسي كه در حضور رسول مخالفت او تواند كردن اگر بعد از مرگ رسول در وي عصيان ‌كند اولي و اجزي‌. پس افتراء احاديث و غصب حقوق ايشان‌، يعني ائمّه از آن نوع بوده است كه گفته شد.

 

الخبر الثامن‌:

روايت مي‌كنند كه رسول‌ صلّی الله علیه و آله فرمود: في صحيح البخاري: صَعَدَ النََّبي إلي‌أُحُد و مَعَه أبوبكر و عمر و عثمان، فرجف بهم فقال علیه السلام، أثبت احد فإنّما عليك نبيٌّ و صديقٌ و شهيدان‌.

يعني‌: در صحيح بخاري آمده است ‌پيغمبر صلّی الله علیه و آله بر كوه احد رفته بود و ابوبكر و عمر و عثمان با وي بودند. آن كوه ‌به جنبش درآمد و حركت كرد. پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: اي كوه احد! ثابت باش و به حركت ميا كه بر تو نيست الاّ پيغمبري و صدّيقي و دو شهيد.

الاشكال عليه‌:

الامام المحدّث‌، عبيداللّه بن عبدالاعلي اصيل الدين القطّان ‌در كتاب منتهي المآرب ذكر كرده است كه‌: اوّل كسي كه منهزم شد از اصحاب‌ رسول در احد، عثمان عفّان بود، و بسياري مفسّران و مورّخان ايراد كرده‌اند كه عثمان بعد از سه روز به ديد آمد كه وي گريخته بود با دو تن ديگر و در بعضي از شعاب متواري شده‌، و بر اين جمله اجماع علما است‌.

و در كتاب راحة الموالف آمد، و في غيره ايضاً، كه روز احد شخصي گريخته بود و پناه به ‌كوه احد داده به اضطراب و گريه تمام‌. چون بر سر كوه شد، عمر نيز با جمعي ‌در آنجا بود و قصد كهفي و نقبي مي‌كرد تا در آنجا پنهان شود. چون نظر وي‌ بر اين شخص آمد سؤال كرد كه چرا گريه و جزع مي‌كني‌؟ اين شخص‌ مي‌گفت كه‌: مي‌ترسم در اين آيه مندرج باشم كه‌: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأدْبَارَ، وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (انفال:15-16) [65] يعني‌: اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! چون شما برسيد به جماعت كافران كه ‌به انبوه روي به شما نهاده‌اند از براي كارزار، شما پشت به ايشان مدهيد و به ‌هزيمت مرويد؛ و هر كه پشت بر ايشان كند و به هزيمت برود به حقيقت كه ‌در غضب خدا آمده باشد، الاّ كسي كه از مقام جنگ هم از براي مصالح جنگ ‌برود، مثل آن كه روي وي در آفتاب بود، از آنجا برود به موضعي كه روي وي به آفتاب نباشد، يا آن كه به نزديك فئه و گروهي رود به مدد ايشان به سبب آن كه ايشان بدو محتاج باشند.

عمر گفت‌: خوش‌دل باش و ترك جزع و گريه‌ بكن كه من فئه توام‌. آن مرد گفت‌: يا عمر! تو بدين گريه اولي‌َتري‌، زيرا كه تو پيش از من گريختي و رسول را در حرب تنها رها كردي در دست اعادي تا آن‌ فرار و هزيمت تو سبب وهن دين شد.

و اجماع مفسّران است كه چون ابليس ‌آواز در ميان خلق داد كه‌: قُتِل‌َ محمّد صلّی الله علیه وآله اين جمع كه گريخته بودند وسيله و رسول طلب مي‌كردند كه به ابوسفيان لعين فرستند تا شفيع باشد كه اين منهزمان در امان وي روند و به مكه رجوع كنند. اگر رسول صلّی الله علیه وآله در حق‌ ايشان اين لفظ گفته بودي بايستي كه در ايشان ثبات حرب احد بودي‌. چون‌ در ايشان اين معني نبود، دليل است كه اين حديث افترا است بر رسول‌.

معمّا كه عثمان به اجماع مهاجر و انصار كشته شد، چگونه اثبات درجه‌ شهادت توان كردن در حق‌ّ وي‌؟ و مع ذلك امان زمين به وجود بركت رسول‌ است و استغفار صالحان‌. كما قال تعالي‌: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (انفال:33) يعني‌: خداي تعالي عذاب نكند ايشان ‌را، و حال آن بود كه ايشان استغفار كنند، و رسول هم اين حكم در حق‌ّ اهل ‌بيت اثبات كرد. كما قال‌: النُّجُومُ أمَانٌ لِأهْلِ السَّمَاءِ وَ أهْلُ بَيْتِي أمَانٌ لِأهْلِ الْأرْض‏ [بحار: 23/19]

 

الخبر التاسع‌:

بخاري مي‌گويد: روايةً عن عبدالله بن هشام قال: كنّا مع النّبي‌ صلّی الله علیه و آله و هو أخَذَ بِيدِ عمر بن الخطاب‌، [بخاری: 4/202] يعني‌: عبداللّه هشام گفت‌: ما با پيغمبر صلی الله علیه وآله بوديم و پيغمبر علیه السلام دست عمر در دست خود گرفته بود.

الاشكال عليه‌:

اجماع محدّثان است كه از اخلاق رسول صلّی الله علیه وآله آن بود كه بر خر برهنه سوار شدي و ديگري را  به رديف خود كردي‌، و دست در دست ‌سياهي نهادي و در ميان بازار برفتي و دست خود از دست وي بيرون نكردي ‌مگر كه سياه، دست خود از دست مبارك او انتزاع كردي‌؛
و دليله قوله تعالي‌: وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ (آل عمران:159)  و قوله: وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ (حجر:88) و قوله: وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم:4).

پس اگر روزي دست عمر خطّاب در دست گيرد به تفاخر نشايد، با آن كه‌ معلوم است امّت را كه به آيه مباهله‌، اميرالمؤمنين علي علیه السلام نفْس رسول‌ است‌، و حديث نَفسك نَفسی وَ دَمُكَ دَمِي و لَحْمُكَ لَحْمِي وَ حَرْبُكَ حَرْبِي‏ وَ سِلْمُكَ سِلْمِي [بحار: 99/106].

و اميرالمؤمنين علي از شجرۀ نبوّت است‌، و از نور محمّد، و ايشان هر دو از يك مادر و پدر؛ و در كتاب المجتبي و المنتهي آمده‌؛ و در ساير كتب احاديث ايشان كه عليّ هر دو قدم بر دوش رسول نهاد تا هبل را از بام كعبه به زير انداخت‌، و ليلة الغار لحاف رسول در سر گرفت و در مقام ‌رسول بخفت‌، و رسول را به دست خود غسل داد و تكفين و تجهيز نمود و روي مبارك او بر خاك نهاد، و عند الاختصار: تغميض العينين و الشفتين [66] و مدّ العينين و الرّجلين‌ او كرد، و تربيت علي در ايّام طفوليّت تا به كهوليّت‌ رسول كرد، و اين نوع از مناقب هرگز به مفاخرت و مباهات باز نگويند.

معمّا در كتاب منتهي و كتاب مجتبي آمد، عن ابن أبي ليلي عن عليّ:  إنّ فاطمة علیها السلام شكت ما تلقى من أثر الرحى فأتى النّبي صلی الله علیه وآله بشیء فانطلقت إليه فلم تجده فوجدت عائشة فأخبرتها، فلمّا جاء النّبي صلّی الله علیه وآله أخبرته عائشة بمجي‏ء فاطمة علیها السلام، فجاء النبي صلّی الله علیه و آله إلينا و قد أخذنا مضاجعنا فذهبت لأقوم فقال یا علىّ مكانكما، فقعد بيننا حتى وجدت برد قدميه على صدري و قال: ألا أعلّمكما خيراً مما سَألتُماني؛ إذا أخذتما مضاجعكما، فكبّرا أربعاً و ثلاثين، و سبحاً ثلاثأ و ثلاثين، و حَمّداً ثلاثة و ثلاثين فهو خير لكما من خادم [العمده: 383].

يعني‌: يعني ‌ابن ابي ليلي روايت مي‌كند كه عليّ علیه السلام فرمود كه‌، فاطمه علیها السلام بناليد از آسياب‌گردانيدن و اثر آن كه به دست مبارك وي رسيده بود، و پيغمبر صلّی الله علیه وآله به مهمّي ‌رفته بود. فاطمه برفت كه پدر را ببيند، وي را نيافت‌. عايشه را ديد و از آن حال ‌وي را خبر كرد. چون پيغمبر علیه السلام بيامد، عايشه وي را خبر داد كه فاطمه اينجا آمده بود. اميرالمؤمنين عليّ مي‌گويد كه‌: بعد از آن پيغمبر صلّی الله علیه وآله به خانه ما آمد و ما در جاي خوابگاه خود رفته بوديم كه بخسبيم‌. چون ديدم كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله مي‌آيد خواستم كه برخيزم‌. پيغمبر فرمود: يا علي‌! شما در جاي خود باشيد و قرار گيريد. بعد از آن پيغمبر در ميان ما نشست تا من خنكي قدم پيغمبر برسينه خود يافتم و فرمود كه‌، شما را تعليم كنم چيزي را كه بهتر از آن است كه ‌شما از من مي‌خواهيد. چون به خوابگاه خود در آييد كه بخسبيد، سي وچهار بار اللّه اكبر بگوييد و سي و سه بار سبحان اللّه و سي و سه بار الحمدللّه بگوييد كه اين بهتر است شما را از خدمتكاري‌.

صاحب منتهي شافعي مذهب و ابوبكر شيرازي مي‌گويند كه‌، ملك حبشه ده‌ كنيزك براي رسول صلّی الله علیه وآله به هديه فرستاده بود. فاطمه يكي از آن جمله طلب كرد. رسول گفت‌: چهارصد تن از اهل صفّه در مسجد حاضرند بي‌زاد و بي لباس‌. چون از پيش عليّ و فاطمه برفت‌، آيه وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (اسراء:28)  نازل شد. رسول كنيزكي به جهت‌ فاطمه فرستاد و نام آن كنيزك را فضّه كرد؛ و همچنين روز مباهله دست ايشان‌گرفته بيرون شد براي دعا كردن‌؛ و روز زفاف فاطمه‌، رسول صلّی الله علیه وآله دست علي و فاطمه گرفت و به همديگر داد؛ و در روز احزاب‌، سلاح و عمّامه را رسول به‌ دست مبارك خود در وي پوشانيد؛ و رسول غسل مولود عليّ را به دست خود كرد.

و سعيد بن مسيّب مي‌گويد كه‌: از سعد وقّاص سوال كردم كه‌: إنّي ‌أريد أن أسئلك عن شي‌ء و إنّي أتّقيك. قال: سل عما بدا لك فانّما أنا عمّك؛ قال، قلت: فقام رسول الله فيكم يوم غدير خم، قال: نعم، قام فينا بالظهيرة فأخذ بيد عليّ بن أبي طالب فقال: مَن كنتُ مولاه فعليٌّ مولاه اللهم والِ مَن والاه وعاد من عاداه. فقالا ابوبكر و عمر: أمسيتَ يابن أبي طالب وليّ كلّ مؤمنٌ ومؤمنة‌.

و في رواية عبدالله بن يسر المازني صاحبُ النّبي صلّی الله علیه وآله قال: بَعَثَ رسولُ الله صلّی الله علیه وآله يوم غدير خم إلي علي فدعاه ثم عمّمه و أسدل العمامة بين‌كتفيه و قال: هكذا أمرني ربّي يوم خيبر و يوم بدر بملائكة معتمّين قد أسدلوا العمائم ثم أخذ بيده معتمداً في قوس له عربية، فقال: أيها الناس! من‌كنت مولاه فهذا عليّ مولاه والي الله من والاه و عاد الله من عاداه‌.

يعني‌: سعيد مسيّب مي‌گويد كه‌: از سعد وقّاص سؤال‌ [67] كردم كه من مي‌خواهم كه از تو چيزي بپرسم و از تو مي‌ترسم‌. سعد گفت‌: بپرس از هر چه به خاطرت مي‌آيد كه من عم‌ّ توام‌. سعيد مسيّب گفت، گفتم‌: رسول خدا در ميان شما روز غدير خم برخاست‌؟ گفت‌: آري‌. پيغمبر برخاست در ميان ما و دست عليّ بن ابي طالب گرفت و گفت‌: هر كس كه‌ مولاي او منم‌، عليّ مولاي او است‌. بار خدايا! دوست دار هر كه وي را دوست دارد، و دشمن دار هر كه وي را دشمن دارد؛ و ابوبكر و عمر گفتند: تو گشتي‌ اي پسر ابو طالب‌ مولاي هر مؤمن و مؤمنه‌.

و در روايت عبداللّه بن‌ بسر مازني صاحب پيغمبر چنان است كه وي گفت‌: پيغمبر خدا روز غدير خم به علي فرستاد و وي را بخواند و عمّامه بر سر وي بست و سر عمّامه ‌ميان هر دو شانه وي فرود انداخت و فرمود كه‌: خداي من‌، مرا هم چنين ‌فرمود روز خيبر و روز بدر كه فرشتگان عمّامه بدين طريق بر سر بسته بودند وسر دستار فرو گذاشته‌. بعد از آن دست وي را گرفت و اعتماد بر كماني عربي ‌كرده گفت‌: اي مردمان‌! هر كه من مولاي او، علي مولاي او. دوست دارد خدا آن كه وي را دوست دارد، و دشمن داراد خدا آن كه وي را دشمن دارد؛ و اكثر كتب اخبار و تفاسير علماي اسلام بدين ناطق است كه رسول صلّی الله علیه وآله روز غدير، دست عليّ گرفت تا به حدّي كه بياض ابط‌، يعني رسول صلّی الله علیه وآله ظاهر شد؛ وهمچنين رسول صلّی الله علیه وآله روز حديبيّه دست علي گرفت چنان كه در نكت الفصول‌ عجلي آمد و گفت‌: هذا أميرُ البررة و قاتلُ الكفرة، منصورٌ من نَصَرَه و مخذولٌ من خَذَله‌، يعني‌: اين امير مؤمنان است‌، و كشنده كافران است‌. منصور است به آن كه وي را نصرت كرد، و مخذول است به آن كه وي راخذلان كرد. اين و امثال اين نامحصور كه در كتب ايشان مثبت است هرگز به ‌فخر باز نگويند و بر آن مباهات نكنند.

 

الخبر العاشر:

روايت مي‌كنند عن عروة بن الزبير قال: سألتُ عن عبدالله بن عمر عن أشدّ ما صنع المُشركون بِرَسُول الله صلّی الله علیه وآله؛ قال: رأيت عُقبة بن أبي مُعَيط جاء إلي ‌النّبي صلّی الله علیه وآله و هو يُصلّي، فوضع ردآءه في عنقه فخنقه خنقا شديدا، فجاء ابوبكرحتي دفعه عنه و قال: أتقتلون رجلاً أن يقول ربّي الله و قد جاءكم بالبيّنات‌ من ربّكم‌، [بخاری: 4/197].

يعني‌: عروه زبير گفت‌: از عبداللّه عمر پرسيدم از سخت‌ترين ‌چيزي كه مشركان به پيغمبر خدا مي‌كردند. عبداللّه عمر گفت‌: عُقبة بن ابي‌مُعيط را ديدم كه به پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله آمد و آن حضرت نماز مي‌گزارد، و رداي خود را به گردن پيغمبر كرد و سخت گلوي وي را در هم كشيد. ابوبكر بيامد تا دفع  عقبه ابي معيط بكرد و گفت‌: شما مي‌كُشيد مردي را كه مي‌گويد پروردگار من اللّه است‌، و حجّت‌ها و بيّنت‌ها از درگاه خداي شما به شما آورده است‌؟

الاشكال الوارد عليه‌:

في كتاب المجتبي‌: و أما كان يوم فتح مكّة تعلّق ‌رسول الله صلّی الله علیه وآله بأستار الكعبة وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أرسل إِلَيّ مشركی قریش مَنْ يَعْضُدُنِي فَنزل جَبْرَئِيلُ كَالْمُغْضَبِ فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ  ألَم یعضدك ربّك بِسَيْفٍ مِنْ سُيُوفه مُجَرَّدًا عَلَى أعْدَاءك؟ يَعْنِي [بِذَلِكَ] عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ علیه السلام [مناقب:2/67]  و لايزال دينُك هذا قآئماً به ما بلغ حتي یثلمه رجلٌ مِن بني أميّة، أقسم ربُّك قَسَماً ليُرهَقَنّه صَعوداً أو ليُسقيَّنه صديداً، قد رضيتَ يا محمّد؟ قال: قد رضيتُ‌.

 اين حديث و مفهوم وي يكبار گذشت‌.

و منه عن ابن مردويه عن فاطمة بنت علي عن أسمآء بنت عميس، قالت: سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله و هو مسند الي ثبير يقول‌: اللهم‌ [68] إنّ موسی سألك و إنّي أسئلك أن تجعل لي وزيرا من أهلي عليّا أخي اشْدُدْ بِهِ أزْرِي وَ أشْرِكْهُ فِي أمْرِي كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً [طه: 31-33؛ شواهد التنزیل: 1/479]

وفي كتاب المنتهي‌: اللَّهُمَّ إِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ سَألَكَ وَ أنَا مُحَمَّدٌ نَبِيُّكَ أسْألُكَ أنْ تَشْرَحَ لِي صَدْرِي و تحلل عَقدَةً مِن لِسانی یَفقهوا قَولی وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أهْلِي عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ أخِي اشْدُدْ بِهِ أزْرِي وَ أشْرِكْهُ فِي أمْرِي قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَسَمِعْتُ مُنَادِياً يُنَادِي يَا أحْمَدُ قَدْ أُوتِيتَ مَا سَألْتَ [بحار: 38/145. داخل كروشه در «بحار» آمده است.]

يعني‌: از كتاب مجتبي منقول است روايت از ابن مردويه كه اسماء بنت عميس گفت‌: از رسول خدا شنيدم كه مي‌گفت در حالتي كه پشت به كوه‌ ثبير باز داده بود كه‌، بار خدايا! موسي از تو درخواست كرد، و من درخواست‌ مي‌كنم از درگاه تو كه وزير من سازي از اهل من عليّ را ـ برادر مرا، و محكم و قوي گرداني بدان پشت مرا، و وي را شريك كني در امر من تا تسبيح تو كنيم ‌بسياري و ذكر تو كنيم بسياري‌. به درستي كه تو به حال ما بينا و دانايي‌.

و دركتاب منتهي است كه پيغمبر فرمود: بار خدايا! موسي عمران از تو درخواه‌ كرد كه سينه مرا گشاده كن‌، و بند و گره از زبان من بگشاي تا قول من دريابند، و وزير من گردان از اهل من هارون را ـ برادر مرا، و پشت من بدو قوي گردان‌، و وي را در كار من شريك كن‌؛ و من كه محمّدم ـ پيغمبر تو ـ از درگاه تو درمي‌خواهم كه وزير من گرداني از اهل من عليّ بن ابي طالب ـ برادر مرا، وپشت من بدو قوي كن‌، و وي را شريك كن در كار من‌.

پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: شنيدم منادي را كه ندا مي‌كرد: يا احمد! به تو دادند آنچه خواستي و مقصودت در كنارنهادند؛ و طوايف مفسّران اين معني را ذكر كرده‌اند.

پس اگر ابوبكر، دفع شرّي از رسول صلّی الله علیه وآله كرده بودي‌، رسول ذكر آن بكردي‌، چنانكه ذكر عليّ كرده است از طرق مختلفه‌، و دليل بر آن حال‌ كه عقبه ابي‌معيط با رسول كرده است اگر اين حديث با رسول كرده است‌، و اگر اين حديث صحيحمي‌بود، و اين خود مسلّم نيست كه ابوبكر به فرياد او رسيده است‌، آن است كه ابوبكر و عمر و عثمان در احدرسول را به دست ‌خصم تسليم كردند. پيشاني و دندان‌ها شكسته‌، و از مركوب در خاك ذلّت‌ انداخته‌، عم‌ّ رسول با چندين صحابه كشته شده و بگريختند. رسول را هيچ ‌روزي اشدّ و سخت‌تر روز نبود. معمّا كه اينجا مدد بود وي را و وي چنين‌ گريخت‌، و در مكّه كه هيچ مددي نبود، او خود منفرد و تنها بود، اين جرأت‌ و دليري از كجا ظاهر شده بود او را كه عُقبه را از آن منع مي‌كرد كه كذبي ‌است‌ كه ذوقي ندارد؛ و همچنين روز حنين به دليل قوله تعالي‌: ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أنْ لا مَلْجَأ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (توبه:118)

و اين‌هر دو فتح، يعني فتح احد و فتح حنين از دست اميرالمؤمنين برآمد.  در روزاحد جبرئيل در شأن او گفت‌: لا فَتي الاّ عليّ و لا سَيف الاّ ذُوالفقار؛ و در اُحُد رسول صلّی الله علیه وآله چونجانبازي و مجاهدت او بديد، و اصحاب جمعي‌ گريخته‌، و طايفه‌اي كشته گفت‌: ما عُذرُ من كَتَم الحقّ و أنت ناصره‌؛و همچنين روز خيبر، مرحب ‌يهودي عزم آن كرده بود كه مدينه را مسخّر بكند، و رسول را با اصحاب‌ بكشد؛ و رسول صلّی الله علیه وآله رايت و لشكر به ابوبكر داد و به خيبر فرستاد. ثانياً [69]به عمر داد. او هم منهزم بازآمد. ثالثاً به عمرو عاص داد، او هم منكوب و منهزم باز آمد. رابعاً به اميرالمؤمنين داد تا آن فتح به دست وي برآمد، ومرحب به دست وي كشته شد، چنان كه اين حال بر عالميان مخفي نماند.

 و بخاري مي‌گويد: عن سهل بن سعد عن رسول الله صلّی الله علیه وآله:
لأعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ
[يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ] قَالَ فَبَاتَ النَّاسُ يَذكرون لیلَتِهِمْ أيُّهُمْ يُعْطَاهَا فَلَمَّا أصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى النّبیِ صلّی الله علیه وآله كُلُّهُمْ يَرْجُونَ أنْ يُعْطَاهَا فَقَالَ النبی صلی الله علیه وآله: أيْنَ عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ؟ فَقَالُوا: هُوَ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ یا رسول الله. قَالَ: فَأرْسِلُوا إِلَيْهِ فَأتونی بِهِ فلمّا جاء بَصَقَ [رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله] فِي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأ كَأنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأعْطَاهُ الرَّايَةَ فَقَالَ عَلِيٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا قَالَ انْفِذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى [تَنْزِلَ] بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ أخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ [فَوَ اللَّهِ لَأنْ يَهْدِيَ اللَّهُ] بِكَ رَجُلًا وَاحِداً خَيْرٌ مِنْ أنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ [بحار: 21/3 از بخاری و دیگران]

يعني‌: سهل بن سعد روايت مي‌كند كه پيغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: به خدا كه من فردا رايت به مردي مي‌دهم كه خداي تعالي فتح خيبر در دست او خواهد كرد. راوي مي‌گويد كه‌: آن شب مردمان فكر مي‌كردند و مي‌گفتند كه‌ آيا پيغمبر صلّی الله علیه وآله اين رايت را فردا به كه خواهد داد؟ چون مردمان صبح كردند، پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله آمدند، و هر يك اميد آن مي‌داشت كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله رايت را به‌ او دهد. آنگاه پيغمبر علیه السلام فرمود كه‌: كجا رفت عليّ بن ابي طالب‌؟ گفتند: او درد چشم دارد يا رسول اللّه‌! پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: بفرستيد و علي را پيش من‌آريد. چون عليّ علیه السلام پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله حاضر شد، آب دهن مبارك خود را به ‌چشم علي انداخت و دعا كرد در حق‌ وي‌. در حال به شد كه گويا هرگز آن درد در چشم وي نبود. بعد از آن پيغمبر صلّی الله علیه و آله رايت به علي داد. علیّ علیه السلام گفت‌: يا رسول اللّه‌! من با ايشان قتال كنم تا ايشان همچون ما شوند در اسلام‌. پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: برو به هشياري تا آن كه به عرصه ايشان فرود آيي‌. پس ‌ايشان را دعوت كن‌، و ايشان را خبر ده به آنچه واجب است بر ايشان از حق‌ّ خداي تعالي‌. واللّه كه اگر به سبب تو، خداي تعالي مردي را توفيق هدايت و راه راست عطا فرمايد، بهتر باشد تو را از آن كه شتران سرخ تو را باشد.

 و نيزكه حق تعالي صفت يوم الاحزاب كرد و وصف كرد باشد كه‌:  وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً (احزاب:10 -11)  جمله مهاجر و انصار به خانه‌ها گريختند، و در آخر اميرالمؤمنين علیه السلام بيرون‌آمد و عمرو بن عبدود را به جهنم فرستاد؛ و حق تعالي فرمود وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ (احزاب:25) چنانچه بر اين اجماع حاصل آمد و بسياري از قرّا و علماي‌ تفسير بر آنند كه أنزل القرآن «و كفي الله المؤمنين القتال» بعليّ بن ابي‌طالب‌.

پس حالات رسول يكي يوم الولادت بود، و مادر علي‌ فاطمه بنت اسد است قابله او بود يا حالت ... [اینجا به قدر دو كلمه سفید]يُتم بود. ايراء [به معنای فربهی] و تربيت در خانه‌ علي بود؛ يا حالت ايّام شِعب بود پدر عليّ علیه السلام و.... [به قدر دو كلمه سفید]در آن‌، و عَمّان او بدان‌ قيام نمودند؛ يا ايّام الغار بود، عليّ به نفس خود بدان قيام نمود؛ يا به نقل ‌حرمات رسول صلّی الله علیه وآله بود از مكه به مدينه عليّ بدان قيام نمود و رسول صلّی الله علیه وآله برهيچ كس اعتماد نداشت الاّ بر او؛ يا بعد از هجرت هشتاد و چهار حرب بود، جمله را علي كرد، و قطع دواير شرك به دست او بود؛ يا روز مرگ و دفن بود هم علي بدان قيام نمود، و ابوبكر در اين مواضع هيچ شهرتي ندارد كه چه‌ مدد [70] كرد پس معلوم شد كه اين خبر افترا است‌.


تنبّه‌ به آنكه اين خبر به حمزه مشهور است‌

چنان كه گويند: روزي به شكار رفته ‌بود و هنوز اظهار اسلام نكرده بود. رسول صلّی الله علیه وآله در مسجدالحرام نماز مي‌كرد، مشركان سلاي گوسفند بياوردند و چون به ركوع رفت آن را بر پشت وي‌ انداختند. چون حمزه از صيد باز آمد، رسول صلّی الله علیه وآله به محفل اولاد عبدالمطلب ‌رفت و اين حال باز گفت و گفت‌: مرا چه وقار و حرمت باشد از قرابت و جوار شما كه مشركان با من چنين خلافتي و اهانتي كنند؟ پس حمزه با جمعي از بني هاشم برخاست‌، و سلاء گوسفند برداشت‌، و به انجمن صناديد قريش ‌شد، و شمشير بكشيد، و يكي را بفرمود تا آن سلاء را در سبل‌های ايشان ماليد واحداً فَواحداً، و سوگندها خورد كه هر كه سر كراهت و امتناع بجنباند بدين ‌شمشير كه در دست دارم وي را مي‌زنم‌. چون از آن فارغ شد روي به رسول كرد و گفت‌: يا محمّد! حرمت و عزّت و قرابت و جواري تو پيش ما اين‌ است‌. كافران جمله گفتند: حمزه صابي شد، و آن فعل سبب اسلام حمزه ‌شد.

 و اشدّ حالات رسول‌ صلّی الله علیه وآله چنان كه گفته شد ايّام شعب بود و ايّام یُتم وليلة الغار و يوم البدر و يوم الاحد و يوم ‌... [جای یك كلمه سفید. شاید: خندق و] حنين‌، و در اين جمله مواضع ‌فضل الهي دستگير بود و سبب علي‌ علیه السلام.

و امام منتجب ابوالفتوح عجلي ‌در تفسير موجز خويشتن مي‌گويد: ناهي‌ ابوطالب بن عبدالمطلب بود، مشركان را از ايذاي رسول صلّی الله علیه و آله في قوله وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأوْنَ عَنْهُ (الأنعام:26).

و عجلي از سنّيان ابوبكر بود و شافعي المذهب كه اگر ايذاي قريش و ايذاي مشركان را ابوبكر دفع كرده بود، عجلي ذكر آن مي‌كردي‌.

و در كتاب مجتبي آمد كه‌: رُوي محمّد بن مروان الذهلي عن أبي عبدالله جعفر بن محمّد، قال: مَثَلُ أبِي طَالِبٍ مَثَلُ أصْحَابِ الْكَهْفِ أسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أظْهَرُوا الكفر فاوتو الاجر مرّتین [الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ]‏ [بحار: 35/72] وَ إِنَّ أبَا طَالِبٍ أسَرَّ الْإِيمَانَ وَ أظْهَرَ الكفر فاوتی أجره مرّتین [الشِّرْكَ فَآتَاهُ اللَّهُ أجْرَهُ مَرَّتَيْنِ وَ مَا خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أتَتْهُ الْبِشَارَةُ مِنَ اللَّهِ بِالْجَنَّةِ] [وسائل: 16/231] فلمّا قَبَضَهُ الله تعالي أوحي إلي نبيّه‌ صلّی الله علیه وآله: اُخْرُجْ مِنْ مَكَّةَ فلم یبق لك بها ناصر [فَلَيْسَ لَكَ فِيهَا نَاصِر] [كافی: 1/449]

 و فيه روي عن سليمان بن جعفر الجعفري، قال: دخلتُ علي ‌الرضا عليّ بن موسي علیهما السلام قال: يا سليمان! ما قولك في أبوي النّبي‌ صلّی الله علیه وآله و في أبي طالب؟ قال، قلت: جُعلتُ فداك! لا أدري ما أقول فيهم. قال سبحان الله العظيم! أوَ ليس قال رسول الله صلّی الله علیه وآله: اذا كان يوم القيامة جَثَوتُ لرُكبتي بين يدي‌ ربّي فشفعتُ في أبي و أمّي و في أبي طالب و في كلّ مَن كانَت بيني و بينه ‌مَودّة في الجاهليّة، ثم قال: يا سليمان! أتري الله عزوجل يَرُدّه فيهم؟ قلت: ‌جُعلتُ فداك والله ما أدري، قال: والله ما يرده فيهم‌.

يعني‌: محمّد بن مروان‌ ذهلي روايت مي‌كند كه‌: امام جعفر علیه السلام فرمود كه‌: مثل ابي طالب در اين امّت‌، مثل اصحاب كهف است كه ايشان اسلام را پنهان داشتند و اظهار كفر مي‌كردند، و به آشكارا چنان مي‌نمودند كه كافراند تا لاجرم ايشان را اجر و مزد دوباره دادند، و ابوطالب ايمان داشت به پنهان‌، و به ظاهر چنان ‌مي‌نمود كه كافر است و به باطن مؤمن بود؛ و چون خداي تعالي قبض روح‌ ابوطالب كرد، وحي كرد به پيغمبر خود مصطفي صلّی الله علیه وآله كه‌، از مكه بيرون رو كه ‌تو را در مكه هيچ يار و ياوري نيست‌.

و هم در اين كتاب است روايت از سلیمان جعفر جعفري كه وي گفت‌: در پيش امام عليّ بن موسي الرّضا علیه السلام رفتم‌. امام فرمود كه‌: اي سليمان‌! چه مي‌گويي [71] در حق‌ّ پدر و مادر پيغمبر صلّی الله علیه وآله و در حق‌ّ ابوطالب‌؟ سليمان مي‌گويد كه من‌گفتم‌: جانم فداي تو باد! من نمي‌دانم كه چه گويم در حق‌ّ ايشان‌. امام فرمود: سبحان اللّه‌! نه پيغمبر فرموده است كه چون روز قيامت باشد من به زانو درآيم بر درگاه خدا و شفاعت مي‌كنم از براي پدر و مادر خود و از براي ابوطالب و از براي هر كس كه ميان من و ميان او محبّت بوده باشد در جاهليّت‌؟پس گفت‌: اي سليمان‌! تو هيچ مي‌بيني كه خداي تعالي شفاعت رسول صلّی الله علیه و آله را رد مي‌كند؟ سليمان مي‌گويد كه، گفتم‌: جانم فداي تو باد! واللّه كه نمي‌دانم‌. امام فرمود: واللّه كه خداي تعالي شفاعت پيغمبر را در حق‌ّ ايشان رد نمي‌كند.

امام ابوالفتوح مفسّر روايت مي‌كند: عن علیّ علیه السلام أنّه قال لسائل سأله عن أبي‌طالب و كفره و اسلامه قال: والله ما عَبَدَ والدي و لا جدّي عبدالمطلب و لاهاشم و لا عبد مناف صَنماً قطّ؛ قيل: فما كانوا يَعبُدون؟ قال كانوا يُصلّون الي‌البيت علي دين ابراهيم و كذلك ورد في المجتبي‌.

يعني‌، اميرالمؤمنين علي‌گفت در جواب سايلي كه از او پرسيده بود از شأن ابوطالب و كفر او و اسلام ‌او. علي گفت‌: واللّه كه نپرستيدند پدر من و نه جدّ من عبدالمطلب و نه هاشم‌ و نه عبد مناف بت را هرگز. گفتند: چه مي‌پرستيدند؟ علي علیه السلام فرمود: نماز مي‌گزاردند، روي به خانه كعبه مي‌كردند، و در دين ابراهيم بودند؛ و همچنين‌ اين خبر در كتاب مجتبي آمده است‌.

و در آنجا است كه بيست و پنج تن‌ بودند كه در جاهليّت خمر نخوردند و بر خود حرام كرده بودند. يكي از آن ‌عبدالمطلب بود و نصرت ابوطالب مجمعٌ عليه شد و اشعار وي بر آن‌ شاهدي عدل است‌. كما قال رحمه اللّه تعالي‌. شعر: [بحار: 35/87]


وَ اللَّهِ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ

 

 

حَتَّى أُوَسَّدَ فِي التُّرَابِ دَفِيناً

 

فَاصْدَعْ بِأمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَةٌ

 

 

وَ أبْشِرْ بِذَاكَ وَ قَرَّ مِنْكَ عُيُوناً

 

وَ دَعَوْتَنِي وَ زَعَمْتَ أنَّكَ نَاصِحٌ

 

 

فَلَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ ثمَّ أمِيناً

 

وَ عَرَضْتَ دِيناً لامحالة أنَّهُ

 

 

مِنْ خَيْرِ أدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِيناً

 

لَوْ لَا الْمَلامةُ أوْ حذاری سبةً

 

 

لَوَجَدْتَنِي سَمِحاً بِذَاكَ مُبِينا

 

مفهوم اين ابيات آن است كه ابو طالب مي‌گويد: واللّه كه اي محمّد! اين ‌دشمنان هرگز بر تو ظفر نمي‌يابند تا آن زمان كه مرا در خاك نهي‌. [پس] امر وكار خود ظاهر كن و شاد و خرّم شو و چشم روشن باش‌؛ و مرا دعوت كردي به ‌دين اسلام و گفتي كه‌، من ناصحم و نصيحت مي‌كنم‌. راست گفتي و اميني‌؛ و به من ديني عرض كردي كه لامحاله و بي‌شك آن دين بهترين همه دين‌ها است‌. اگر به سبب ملامت و دشمني دشمنان نبودي من اسلام و ايمان ‌آشكار كردمي‌.

و ابوطالب از براي آن ايمان آشكار نمي‌كرد و پنهان مي‌داشت‌ كه تا محافظت و حمايت پيغمبر بهتر تواند كرد؛ و اجماع اهل قبله ناطق ‌است بر اين كه ابو طالب مدد و نصرت رسول مي‌كرد بلاخلاف تا چندان كه ‌زنده بود مدة عمره قبل النبوّة و بعدها.

و مشهور است كه [الغدیر: 7/374] اعرابي آمد وگفت‌: يا رسول اللّه‌! لقد أتيناك و ما لنا بعير یئط و لا صبيٌ يصطبح؛ و أنشد هذه الابيات‌: شعر:


أتيناك و العذراء تدمي لبانُها

 

 

و قد شُغلت أم الصبيّ من الطفل‌

 

و ألقي بكفيه الفتي استكانة‌

 

 

من الجوع ضعفاً ما یمر و ما يخلي‌

 

و لا شي‌ء مما يأكل الناس عندنا

 

 

سوي الحنظل العامي و العلهز الغَشَل‌

 

و ليس لنا إلا إليك فرارنا

 

 

و أين فرار الناس إلاّ إلي الرسل‌ [72]

 

[كلمه آخر بیت سوم به صورت «الفشل» و «الفسل»  نیز خوانده شده است]

فقام علیه السلام يجرّ رداءه حتي صعد المنبر فحمدالله و أثني عليه ثم رفع يده إلي‌السماء فقال: اللهمّ اسقنا غيثاً مغيثاً مرياً مريعاً غدقاً طبقاً عاجلاً غير رائث نافعاً غير ضائر تملأ به الضرع و تُنبت به الزرع و تحيي به الأرض بعد موتها و كذلك تخرجون، فما ردّ رسول الله صلّی الله علیه وآله یده إلى نحره حتى ألقتِ السماء بأوراقها و جاء أهل البطانة يضجّون يا رسول الله الغرق الغرق‏، فقال رسول الله صلّی الله علیه وآله: اللهمّ حوالينا و لا علينا؛ فانجاب السّحاب عن المدینة فضحك رسول الله صلّی الله علیه وآله حتی بدت نواجذه، و قال: لله درّ أبي طالب لو كان حياً لقرَّت عيناه من الذی ينشدنا، فقام عليّ علیه السلام، فقال: يا رسول الله! كأنّك أردت أبیات شعر:


وَ أبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ

 

 

رَبِيعُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأرَامِلِ

 

تَلُوذُ بِهِ الْهُلاكُ مِنْ الِ هَاشِمٍ

 

 

فَهُمْ عِنْدَهُ فِي نِعْمَةٍ وَ فَوَاضِلِ

 

كَذَبْتُمْ وَ بَيْتِ اللَّهِ يُبْزَى مُحَمَّدٌ

 

 

وَ لَمَّا نُمَاصِعْ دُونَهُ وَ نُقَاتِلْ

 

وَ نُسلِمهُ حَتَّى نُصرعَ حَوْلَهُ

 

 

وَ نَذْهَلَ عَنْ أبْنَائِنَا وَ الْحَلَائِلِ

 

 [ایمان ابی طالب، فخار، 308 310 [تصحیح بر اساس این منبع، و نك: الاغانی: 16/541. در متن مصرع دوم بیت سوم چنین است: و لما نقاتل دونه و نناضل].

مفهوم اين خبر آن است كه اعرابي پيش رسول آمد و گفت‌: يا رسول اللّه‌! ما به حضرت تو آمده‌ايم‌، و قحطي عظيم پيدا شده‌، و باران از آسمان باز ايستاده‌، و در پستان‌ها شير نمانده‌، و وصف قحطي و تنگي را بسيار كرد و بعد از آن گفت‌: ما به حضرت پيغمبر پناه آورده‌ايم و به در او گريخته‌ايم‌، و مفرّ مردمان جز درگاه پيغمبران نمي‌باشد. بعد از آن پيغمبر صلّی الله علیه وآله برخاست و رداي مبارك مي‌كشيد تا آن زمان كه بر منبر رفت و حمد و ثناي خداي تعالي بگفت‌. بعد از آن دست مبارك خود را به سوي آسمان برداشت و بدان الفاظ‌گهربار دُرَر نثار از درگاه ملك جبّار باران خواست و گفت‌: بار خدايا! ما را باران شفقت فرما كه به فرياد همه برسد، و همه را سيراب كند، و زود ما را باراني ده سودمند كه در آن زياني نباشد، و باراني كه پستان چهارپايان را به ‌بركت آن پر از شير گرداني‌، و به آن زراعت را بروياني‌، و زمين مرده را زنده ‌گرداني‌. هنوز پيغمبر صلّی الله علیه وآله دست از دعا باز نكشيده بود و به سينه نگرفته كه ‌خداي تعالي باران بسياري كرامت فرمود تا به حدّي كه مردمان پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله آمدند و بانگ و افغان و فرياد برداشتند كه نزديك است همه غرق ‌شويم‌. پس پيغمبر صلّی الله علیه وآله دست به دعا برداشت كه بار خدايا! باران را به حوالي‌ ما فرست و به ما مفرست‌. در حال ابر از مدينه كشيده شد، و چون اكليل به‌گرد مدينه درآمد. رسول‌ صلّی الله علیه وآله بخنديد و ياد ابوطالب كرد و گفت كه‌، اگر ابوطالب زنده بودي و اين را بديدي هر آينه خرّم شدي و چشم روشن‌. كيست كه شعر از براي ما بخواند؟ اميرالمؤمنين عليّ برخاست و گفت‌: يا رسول اللّه‌! آيا قول ابو طالب را مي‌خواهي كه اين ابيات را در حق‌ّ تو گفته‌است كه مفهوم وي اين است كه‌: محمّد سفيد و روشن و نوراني است كه ‌باران خواهند از خدا، به حرمت آبروي او كه پشت و پناه يتيمان و رعايت كننده بيوه زنان است‌، و هر كه هلاك شود از آل هاشم پناه به وي دهد، و در سايه او در نعمت باشد.

و در كتب احاديث و تواريخ مشهور است كه ‌صناديد قريش‌ [73] رسول‌ صلّی الله علیه وآله را به وعده­هاي نيكو از ابو طالب طلب كردند و وي هرگز بدان رضا نداد، و او را به حطام دنيا نفروخت‌، و به جان و مال نصرت وي مي‌كرد تا به ‌روز مرگ‌؛ و عجب كه نصرت پنجاه ساله هيچ مدح و منقبتي ندارد مر ابوطالب را، و نصرت يك نوبت ابوبكر - علي ما فيه - تا اين مرتبه شهرت يافته ‌است‌.

تنبيه‌:

چون جمعي مظاهر شدند بر كار رسول‌، حق تعالي عليّ را ناصر و استظهار رسول خواند، كما قال‌: وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ  (تحريم:4). صالح در اينجا عليّ علیه السلام است‌.و قال: هُوَ الَّذِي أيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ (انفال:62). و اين مؤمنين در اينجا عليّ است‌، علي ما وَرَدَ في تفاسيرهم.

صَدَقَ رسولُ الله حيث قال: آفَةُ الْحَدِيثِ الْكذِب‏ [بحار:66/389] و قال: شرّ الحديث‌ الكذب‌. اين اخبار و آيات و اتّفاق علما دلالت مخالفت خبر ايشان است با اين دلايل‌؛ و ما يخالف هذه الامور فهو باطل و زور.

أورد السلماني الناصب في تفسيره و الكسائي الناصب في قصصه: إنّ النّبي صلّی الله علیه واله قال: رأيتُ ليلة أسری بي علي ساق العرش الأيمن مكتوبًا: لا إله إلاّ الله محمّد رسول الله أيّدته ‌بعليّ و نصرته‌ به. فلو كانَ ابوبكر نصره حقّ النصرة لكتب عليه كما كتب ‌لعليّ علیه السلام و كذلك أورده ابن مردويه الاصفهاني في مناقبه‌.

يعني آورده است‌ سلماني در تفسير خود، و كسائي در قصص خود كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: در شب معراج كه مرا به آسمان بردند، بر ساق عرش از جانب راست ديدم نوشته آن كلمات‌، كه مفهوم وي اين است كه نيست هيچ خدايي الاّ اللّه‌، محمّد رسول خدا است‌، و قوي گردانيدم محمّد را به علي‌، و نصرت دادم‌ محمّد را به علي‌.

پس اگر ابوبكر نصرت و ياري پيغمبر داده بودي‌، چنان كه ‌حق‌ّ وي است نام او بنوشتندي‌، همچنان كه نام علي نوشتند. و ابن مردويه‌ اصفهاني در كتاب خود هم چنين آورده است‌.

 

الخبر الحادي عشر:

در صحيح بخاري آمد: عن عائشة أنّ أبابكر أقبل علي فرس من مَسكنه بالسُّنح یأتی حتي نزل فَدَخَلَ المسجد فلم يتكلّم الناس حتي دخل علي عائشة فشمّم رسول ‌الله صلّی الله علیه وآله و كان مغشيا بثوب حبرة فكشف عن وجهه ثم أكبّ عليه فقبّله و بكا، ثم قال: بأبي أنت و أمّي و الله لا يجمع الله عليك مؤتتين أما الموتة التي كتبت عليك فقدّمتها. [بخاری: 5/142]

يعني‌: روايت است از عايشه كه وي گفت‌: ابوبكر بر اسبي نشسته‌ بود و از مسكن خود [سُنح] مي‌آمد. چون برسيد فرود آمد و در مسجد رفت‌، و هيچ ‌سخن نگفت تا به پيش عايشه رفت‌، و پيغمبر وفات كرده بود و به جامه ‌حبري پوشيده شده‌. ابوبكر بوي‌ به رسول برداشت و جامه از روي وي‌ برگرفت و به سر و روي پيغمبر در افتاد، و وي را ببوسيد و بگريست‌. بعد از آن گفت‌: پدر و مادرم فداي تو باد! خداي تعالي دو مرگ بر تو جمع نكند. اما مرگي كه بر تو نوشته بودند آن را بديدي‌.

الاشكال عليه‌:

اين حديث مبني است بر آن كه ابوبكر در حال وفات ‌رسول صلّی الله علیه وآله غايب بود، اما از بهر خلافت حاضر شد. كما قال الشاعر [عمرو بن غوث طائی]:

       و إذا تكون كريهة أدعى لها        و إذا يُحاس الحيس يُدعى جُندب‏

ثانياً: ادب چنان بود كه به اجازت فاطمه روي رسول كشف كردندي و به‌ اجازت اميرالمؤمنين‌؛ و چنان مي‌نمايد كه در موت رسول شكّي داشته بوده ‌است كه بلكه حیله مي‌كند به مرده ساختن خود كه تا بداند كه حال امّت‌ چگونه خواهد بود؛ اطمینان حاصل كند براي قيام به استعداد [74] امر خلافت‌. و آنچه گفت كه لايجمع الله عليك موتتين‌، اين به خلاف قرآن است‌، كما قال الله تعالي‌: قَالُوا رَبَّنَا أمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن (غافر:11)‌؛ و امثال اين آيات واحاديث كه وارد شد. هر كه يك موت گويد، گويا كه اعتقاد ندارد به حشر و احيا و سؤال منكر و نكير در قبر و نه به برزخ و نه به آيت‌ِ قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا ... (یس:52).

و عن عائشة كما ذكره البخاري: أنَّ رَسُولَ اللَّهِ [صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏] مَاتَ وَأبُوبَكْرٍ بِالسُّنحِ ، قَالَ یعْنِي بِالْعَالِيَةِ، فَقَامَ عُمَرُ يَقُولُ: وَ اللَّهِ مَا مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله. قَالَتْ وَ قَالَ عُمَرُ: وَ اللَّهِ مَا كَانَ يَقَعُ فِي نَفْسِي إِلَّا ذَلكَ، وَلَيَبْعَثَنَّهُ اللَّهُ فَلَيُقَطِّعَنَّ أيْدِيَ رِجَالٍ وَ أرْجُلَهُمْ، فَجَاءَ أبُو بَكْرٍ فَكَشَفَ عَنْ [وَجْهِ] رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله فَقَبَّلَهُ، وَ قَالَ بِأبِي أنْتَ وَ أُمِّي طِبْتَ حَيّاً وَ مَيِّتاً، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يُذِيقُكَ اللَّهُ الْمَوْتَتَيْنِ أبَداً، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ أيُّهَا الْحَالِفُ عَلَى رسلِكَ، فَلَمَّا تَكَلَّمَ أبُوبَكْرٍ جَلَسَ عُمَرُ، فَحَمِدَ اللَّهَ [أبُو بَكْرٍ] .

يعني‌: خبري ديگر از عايشه روايت است همچنان كه بخاري ياد كرده ‌است كه رسول خدا وفات كرد و ابوبكر در فلان موضع بود. عمر برخاست و مي‌گفت كه‌: واللّه رسول خدا نمرده است‌. عايشه مي‌گويد كه، عمر گفت‌: والله كه به خاطر من جز از اين چيزي ديگر بر نمي‌آيد كه پيغمبر وفات نكرده‌ است و خدا او را بفرستد كه او دست‌ها و پاي‌هاي مرداني چند را ببرد. پس‌ ابوبكر بيامد و جامه از روي رسول صلّی الله علیه وآله برگرفت و وي را ببوسيد و گفت‌: پدر و مادرم فداي تو باد! خوش بويي! خواه زنده و خواه مرده‌. به حق‌ّ آن خدايي ‌كه جان من در قبضه قدرت او است‌، خداي تعالي تو را دو مرگ نچشاند هرگز. بعد از آن بيرون رفت و گفت‌: اي سوگند خورنده‌! باهوش باش‌. چون‌ ابوبكر اين سخن بگفت عمر بنشست و حمد خدا بكرد.

الاشكال عليه‌:

مخالف مي‌گويد كه‌، عمر اعلم زمانه بود و خليفه دوم‌. پس‌ بايستي كه شك نكردي در مرگ رسول‌، مگر كه قرآن را تمام نخوانده بود، يا استماع نكرده بود، يا به علم تواريخ اطّلاع به هم نرسانيده بود، چرا كه حق‌ تعالي در حال حيات‌، به رسول گفت‌: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (الزمر:30)؛ و رسول صلّی الله علیه وآله بعد از ورود اين آيه يازده سال زنده بود؛ و همچنين آيه‌: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ (آل عمران:144) و آيه‌: وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (انبياء:34) ؛ و مانند اين آيات‌، با اينكه بر اين آيات عالم بود، لكن رسول را از جمله محتالان و طرّاران توهّم و تصوّر كرد و در تمارض و تماوت‌، يعني چنان نمايد كه مرده است و نباشد، و حق‌ّ اين دوم است، به دليل آن كه گفت‌: دست‌ها و پاي‌هاي مردم ببرد، لكن‌ اين نيز باطل است به حكم آيه‌: وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ (نحل:126)؛ و حق‌ّ تعالي  مُثله و نكال از امّت محمّد صلّی الله علیه وآله برداشت در روز توبه وحشي [قاتل] عم‌ّ رسول حمزه سيّد الشهدا؛ و كشف ابوبكر از روي رسول دلالت بر آن است كه‌ وي نيز رسول را طرّاري و محتال دانست‌، و الاّ مخالفت به رسول نمي‌كردي‌؛ و چون عمر را مرگ رسول متيقّن شد، بايستي كه بر وفق الذِينَ إِذَا أصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (بقره:156) [75] كلمه استرجاع گفتي‌. حمد و ثناي خداي تعالي گفتن باريفضل او بود، واين مبني بر آن است كه ايشان خرّم و فرحناك بودند به مرگ رسول صلّی الله علیه و آله، يا منتظر مرگ او براي خلافت او. آخر.

بخاري مي‌گويد: عن ابن عباس أنّ أبابكر خرج [و عمر] يُكلّم الناس، قال يا عمر! اجلس. فأبي أن يجلس فأقبل الناس اليه و تركوا عمر، فقال أبوبكر: أما بعد من‌كان منكم يعبد محمّداً فإنّ محمّداً قد مات و من كان منكم يعبدالله فإنّ الله ‌حيّ لايَموت قال الله تعالي: وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَإِنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (آل عمران:144) و قال: والله لكان الناس لم يعلموا أنّ الله أنزل ‌هذه الاية حتي تلاها أبوبكر فتلقّاها منه النّاس كلّهم فما أسمع بشراً من ‌الناس إلاّ يتلوها، [بخاری: 5/143] يعني‌: روايت مي‌كند از عبداللّه عبّاس كه وي گفت‌: ابوبكر بيرون آمد و با مردم سخن مي‌گفت‌. گفت‌: اي عمر! بنشين و عمر نمي‌نشست‌. مردمان روي به ابوبكر نهادند و عمر را رها كردند و بگذاشتند. پس ابوبكر گفت‌: اما بعد؛ هر كه از شما محمّد را مي‌پرستيد، محمّد مرد، و هركه از شما خدا را مي‌پرستيد خدا زنده است كه هرگز نميرد. خداي تعالي ‌گفته است‌: و ما مُحمّدٌ الاّ رسول‌ تا آخر آيه‌، يعني‌: نيست محمّد مگر پيغمبري كه پيش از او پيغمبران گذشتند. پس اگر محمّد بميرد يا وي را بكشند، شما بر پاشنه‌هاي خود گرديد؟ و هر كه بر پاشنه خود گردد و به آن دين و ملّت رود كه بود، چيزي زيان به خدا ندهد، و خدا را زياني از آن ‌نباشد؛ و زود باشد كه خدا شاكران را جزاي دهد.

راوي مي‌گويد: واللّه كه گوئيا مردم خود ندانستند كه خداي تعالي اين آيه را فرو فرستاده است‌، و ابوبكر اين آيه را بخواند و همه مردم از او اين آيه را فرا گرفتند، و ابوبكر اين آيه را به گوش هيچ كس نرسانيد الاّ كه در آنجا اين آيه را بخواند.

الاشكال عليه‌:

خصم مي‌گويد كه‌: امّت محمّد، خاصّه مهاجر و انصار، علم رسول دانند به جمع‌. لكن ايشان چندين آيت قرآن كه اعظم امور دينند ندانستند. چگونه شايد كه علم رسول دانند تا مگر اين آيات از جمله منزَلات و علم نبود؟ و حاشا من ذلك حاشا من ذلك.

و ثانياً: از ظاهر حديث چنان‌ مي‌نمايد كه عمر خلق را به خود دعوت مي‌كرد. چون ابوبكر بيامد، عمر را خاموش گردانيد، و خلق را بنشانيد، و خلق روي به ابوبكر نهادند و عمر را ترك بكردند. پس يُمكن كه حال عليّ نيز چنين بوده باشد كه خلق وي را ترك كرده باشند و روي بديشان نهاده‌.

و ثالثاً: آنچه گفت هر كه محمّد را عبادت ‌مي‌كرد، بايد كه معلوم وي شود كه محمّد صلّی الله علیه وآله مرد، و فيه شي‌ء، در ميان ‌صحابه هيچ كس محمّد را عبادت نمي‌كرد تا وي اين كلام گفتي‌، مگر اين كه ‌مراد وي به عبادت سنّت رسول علیه السلام بوده است‌. لكن اين باب قدح است در كار خلافت وي‌، و مراد آن بود كه حكم امر و نهي وي مرتفع شود؛ و نعوذ باللّه من ذلك.

و رابعاً: خصم گويد [76] كه‌، ابوبكر اشجع صحابه بود، و دليل بر اين آن است كه صحابه را قوّت اين ‌كلمه نبود كه بگويند، يعني رسول بمرد، بلكه اين شجاعت وي را بود خاصّةً.

الجواب عنه‌: علماي شيعه بر آنند كه چون رسول متوفّي شد و دفن وي ‌بكردند عمر گفت‌: رسول صلّی الله علیه وآله از ما غايب شد و نمرد، چنان كه موسي بر كوه ‌طور شد و باز آمد، رسول نيز باز مي‌آيد، و هر كه بگويد كه‌، رسول‌ صلّی الله علیه وآله مرد من وي را حدّ مي‌زنم‌. مردم در اين باب متحيّر شدند. پس اميرالمؤمنين علیه السلام در مسجد حاضر شد و آيه إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (زمر:30)  بر ايشان خواند. جمله آوازها برآوردند كه‌ مات رسول اللّه‌؛و هنوز در عرب اين كلمه مشهور است كه چون شخصي‌ فوت مي‌شود براي تعزيه و تسلّي مي‌گويند: مات رسول اللّه‌. پس روايت به‌ روايت متعارض شد.

معمّا كه اين چه شجاعت بود كه كسي گويد«مات فلان‌»؛ و چنان كه وي كشف صورت رسول كرد، اگر ديگري كرده بودي هم بگفتي‌، لكن ديگران را اين جرأت و سوء ادب نبود كه اين دليري بكند.

و در كتاب‌ نسبة [شاید: نَسَب] الطیبين الطاهرين من جمع ابي الحسن علي بن أحمد بن اسحاق العمري‌ العلوي النقيب [در باره او نك: موارد الاتحاف: 1/62) آمده كه عبداللّه عبّاس گفت‌: أعطينا بني عبدالمطّلب سبع خصلة‌: الفَصاحة و السماحة و الصباحة و الشَجاعة و الحلم و العلم و حب‌ُّ النساء، يعني‌: ما كه فرزندان عبدالمطلبيم، هفت خصلت ما را داده‌اند: فصاحت و سخاوت و خوب‌رويي و شجاعت و حلم و علم و دوستي زنان‌ [نك: بحار: 26/44].

و در خطبه غدير آمد چنان كه ذكر آن برفت‌، في ذكر العترة، جمعت فيهم ‌الخصال العشر لم تجتمع الاّ في عترتي و أهل بيتي: الحلم و العلم و النبوّة واللبّ و السماحة و الشجاعة و الصدق و الطهارة والعفاف و الحكم‌.

ابومسعود سليمان الحافظ در كتاب خود گويد: عن أنس بن مالك قال: كنتُ أنَا و النّبيُّ عليه السلام علي بابِ المسجد إذ أقبَلَ عليّ عليه السلام يتهادي في مشيه، فَلَمّا نَظَرَ إليه النَّبيّ عليه السلام تبسّم ضاحكًا ثمّ قال: يا أنس! كأنّي أنظُرُ إلي عليّ يمشي هذه ‌المشية في الجنّة؛ إنّ الله عزّوجلّ أعطي الأنبياء إحدي عشرة خصلة وأعطي عليّاً عشرًا و مَنَعَه واحدة و هِيَ الوحي و أعطاه بدل الوحي عشر خصال: رَزَقَهُ الإسلام صَغيرًا و شَرَحَ قَلبَه بالايمان كَبيرًا و خالَطَ عَقلَه‌ بالتّقوي و جَعَلَه في صلاته خاشعاً و في دُعائه خاضعاً و أجرَي الحقّ علي ‌لسانه والفصل في قضائه و خصّه بالجهاد و أعزّه بالنصر و الصبر و جعل أهل بيته موافقي الأنبياء و الصّديقين‌.

يعني‌: از انس بن مالك روايت است كه‌ وي گفت‌: من و پيغمبر بر در مسجد بوديم‌. ناگه عليّ علیه السلام روي كرد و مي‌خراميد و نرم نرم مي‌آمد. چون نظر پيغمبر علیه السلام بر عليّ افتاد تبسّمي كرد وخنده فرمود. بعد از آن گفت‌: اي انس‌! گوئيا كه مي‌نگرم و مي‌بينم عليّ را چنان كه امروز مي آيد، هم بدين نوع به بهشت مي‌روند. به درستي كه خداي‌ تعالي پيغمبران را يازده خصلت داده است‌، و علي را ده خصلت داده و يك خصلت وي را نداده و آن وحي است‌، و به عوض وحي ده خصلت وي را عطا فرموده است‌: در كودكي وي را اسلام روزي‌ [77] كرده‌، و در بزرگي دل وي را به ايمان گشاده گردانيده‌، و عقل وي را به تقوي و ورع آميخته گردانيده‌، و در نماز وي را خشوع‌، و در دعا وي را خضوع داده‌، و حق‌ّ و صواب را بر زبان وي روان كرده‌، و وي را فصل و قطع داده در قضا و حكومت‌، و وي را به جهاد خاص گردانيده‌، و به نصرت و صبر وي را عزيزكرده‌، و اهل بيت وي را موافق پيغمبران و صدّيقان كرده‌؛ و اين باب گفته شد و ربّما كه بعضي ديگر گفته شود. ان شاء اللّه تعالي‌. آخر.

گويند «اتقي» في قوله‌: إنّ أكرمَكُم عندالله أتقيكم و في قوله‌: وَ سَیُجَنِّبهَا الأتقی الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى (شمس:17 -18) ابوبكر است‌.

الاشكال عليه‌:

اين قول باطل است‌. بدان كه راوي و مدّعي و عامل و معتقد اين يك شخص است‌، زيرا كه شيعه منكر اين قولند و اين روايت. چگونه ‌أتقي باشد شخصي كه پنجاه سال مشرك بوده باشد تا چهل سال.

و در كتاب‌ الراحة آمد، و در كتاب َفَعلتَ فلاتَلم كه چون ابوبكر متوفّي مي‌شد، درحالت نزع به عايشه گفت‌: هَلَكَ أبوك! هذا رسول الله معرض عنّي‌، يعني‌: هلاك شد پدر تو، اين است كه رسول خدا پشت بر من كرده است و روي از من‌گردانيده‌، و گفت‌: اي فرزند! چون بميرم‌، فلان بُستان مرا بفروش و قروضاتي‌ كه از خرج بيت‌المال بر من جمع آمده بگذار؛ و هر روزي وي را ده درهم و يك سر گوسفند وظيفه بودي از بيت المال‌؛ و چون وي را دفن كردند، عايشه‌ به عمر مشورت كرد. عمر گفت‌: نه،. لأنّكم تهجرون عند النزع‌، يعني‌: نه‌ چنين است‌، از براي آن كه شما هذيان مي‌گوييد در وقت جان كندن‌. امّا چون‌ وي ذمّه خويش را بَري و سبك نكرد، ديگران را غم آن ندارد. و نه از قرآن و نه از سنّت نصّي وارد نشده كه خليفه را هر روزي چندين وظيفه و مياومه [: روزمزدی] ‌مي‌بايد گرفتن‌، و خمس اهل بيت كه نص‌ّ قرآن بود از آن مانع شد. فأعتبروا ياأولي الأبصار.

و عايشه روايت مي‌كند كه‌ بعد از رسول صلّی الله علیه وآله، علي شش ماه بر ابوبكر بيعت نكرد، و مقصود وي نقصان حال علي است تا ارادت مردم از علي كم شود و گويند كه‌ وي بر خليفه اوّل مخالفت پيش گرفت‌. لكن عايشه ندانست كه اين عيب به ابوبكر عايد است‌، زيرا كه در كتاب معرفة الصحابه و اكثر كتب احاديث‌ ايشان وارد است كه رسول فرمود: ألا إنّ الحق مع عليّ و عليٌّ مع الحقّ اللهم أدِرِ الحق حيث ما دار.

بنابراين ابوبكر شش ماه‌ از حق‌ّ دور بود و با حق‌ّ نبود، و حق‌ّ با او نبود.

و در كتب ايشان مسطور است كه رسول گفت‌: فاطمةُ بَضعةٌ منّي مَن أذاها فقد أذاني و من أغضبها فقد أغضبني و من أغضبني فقد أغضب الله [بخاری: 4/210]  و قال: إنّ الله يَغضب لِغَضَبِ فاطمة‌ و يَرضي لِرِضاها، يعني‌: فاطمه پاره‌اي از اندام من است‌. هر كه وي را رنجانيد به حقيقت مرا رنجانيد، و هر كه وي را به خشم آورد،  مرا به خشم‌ آورد، و هر كه مرا به خشم آورد، خدا را به خشم آورده باشد؛ و گفت‌: به‌ درستي كه خدا در خشم و غضب باشد از براي غضب فاطمه‌، و راضي مي‌شود از براي رضاي فاطمه‌؛ و در كتاب [كذا: شاید كتب] الصحاح نيز همچنين آمده‌.

حاصل كه ايذاي فاطمه براي فدك بود كه از وي غصب كردند و ردّ شهادت علي‌، و اين جمله نه از تقوا است به ضرورت‌.

و بخاري [5/25] و [مسلم: 5/155] قشيري و [ابوبكر] جوزقي‌، جمله در كتب‌ [78] خويشتن روايت كرده‌اند: عن عائشة أنّها قالت: لما تُوُفّی رسول الله أتت فَاطِمَةُ معَ الْعَبَّاس إلی أبی بَكْرٍ يَلْتَمِسَانِ مِيرَاثَهُمَا أرْضَهُ مِنْ فَدَكَ وَ سَهْمَهُ مِنْ خَيْبَرَ فَقَالَ [لَهُمَا] أبُو بَكْرٍ روایة عن رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: ُ إِنَّا مَعَاشِرَ الْأنْبِيَاءِ لانرث و لا نُورِثُ و مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ وَ لَمْ تتكلم حَتَّى مَاتَتْ فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام دفنها علیٌّ لیلا و لم یؤذن لها أبابكر و كان لعلیّ وجه من الناس حیاة فاطمة فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ انصرف وجوه الناس عن علیّ. سأل عروة عن عائشة و قال ما بایع أبابكر ستة أشهر؟ قالت: لا و لا واحد من بنی هاشم. [بنگرید: بحار: 29/203).

یعني‌: روايت كرده‌اند از عايشه كه وي گفت‌: چون رسول خدا را وفات رسيد، فاطمه با عبّاس پيش ابوبكر آمدند و ميراث طلب كردند از فدك و از خيبر. ابوبكر گفت كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرموده است‌: ما جماعت پيغمبران ميراث از كسي نگيريم و از ما ميراث نگيرند، و آنچه بگذاريم صدقه باشد. فاطمه از ابوبكر هجرت كرد و هرگز با وي سخن نگفت تا وفات كرد، و چون فاطمه را وفات رسيد، عليّ علیه السلام وي را به شب دفن كرد و ابوبكر را خبر نداد به وفات ‌فاطمه‌، و در حال حيات فاطمه آبرويي بودي در نزديك مردمان‌، و بعد از وفات فاطمه‌، مهتران و پيشوايان قوم از علي برگشتند؛ و عروه از عايشه ‌سؤال كرد و گفت‌: علي بر ابوبكر شش ماه بيعت نكرد؟ عايشه گفت‌: نه علي ‌و نه هيچ يك از بني هاشم بيعت نكردند.

پس شش ماه خلافت كردن كه بني‌هاشم حاضر نباشند، و ايذاي فاطمه‌، و موت او با غضب و خشم بر ايشان‌، و خبر ناكردن ابوبكر را در دفن فاطمه‌، نه دلالت تقوا است و نه دلالت ‌سعادت‌، بلكه دلالت انتهاز  فرصت است‌، و ايقاع امري به فلتت.

 تنبيه‌:

سُويد بن غفله مي‌گويد: دَخَلْتُ عَلَى [عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ] علیه السلام [بَعْدَ] الْعَصْرِ فَوَجَدْتُهُ جَالِساً وَ بَيْنَ [يَدَيْهِ] صَحْفَة فِيهَا لَبَنٌ حَازرٌ أجِدُ رِيحَهُ مِنْ شِدَّةِ حُمُوضَتِهِ وَ فِي يَدِهِ رَغِيفٌ أرَى قُشَارَ الشَّعِيرِ فِي وَجْهِهِ وَ هُوَ يَكْسِرُ بِيَدِهِ أحْيَاناً فَإِذَا غَلَبَهُ وكَسَرَهُ بِرُكْبَتِهِ وَ طَرَحَهُ فِيهِ فَقَالَ ادْنُ فَأصِبْ مِنْ طَعَامِنَا هَذَا؛ فَقُلْتُ : إِنِّي صَائِمٌ. فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله يَقُولُ: مَنْ مَنَعَهُ [الصَّوْمُ] مِنْ طَعَامٍ يَشْتَهِيهِ كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أنْ يُطْعِمَهُ مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ وَ يَسْقِيَهُ مِنْ شَرَابِهَا قَالَ فقُلْتُ [لِفِضَّةَ] وَ هِيَ قَائِمَةٌ بقریب منه: وَيْحَكِ يَا فِضَّةُ ألاتَتَّقِينَ اللَّهَ فِي هَذَا الشَّيْخِ فلا تنخلون له الدقیق ما أكثر ما أری فی طعامه من النخالة؛ فقالت: لقد تقدم إلينا أن لا ننخل له طعاما [كشف الغمه: 1/163].

و عن عديّ بن ثابت قال: أتي بعليّ بن أبي طالب علیه السلام بفالوذجٍ فأبى أن يأكل منه و قال: شي‏ءٌ لم يَأكُل منه رسولُ الله صلّی الله علیه وآله لا أحِبّ أن آكلَ منه [كشف الغمه: 1/163].

و عن مجمع التيمي قال: خرج عليُِ بن أبي طالب بسيف له إلي السوق فقال: مَنْ يَشْتَرِي سَيْفِي هَذَا فَلَوْ كَانَ عِنْدِي أربعة دراهم أشتری به إزاراً ما بعته [بنگرید: بحار: 40/324]

و عن ابن‌مردويه عن أبي مطر [دراصل: مطهر!] قال [أبِي مَطَر]ٍ قَالَ: خَرَجْتُ مِنَ الْمَسْجِدِ فَإِذَا رَجُلٌ يُنَادِي‏ مِنْ خَلْفِي ارْفَعْ إِزَارَكَ فَإِنَّهُ أتْقَى لِثَوْبِكَ وَ أبْقَى لَكَ وَ خُذْ مِنْ رَأْسِكَ إِنْ كُنْتَ مُسْلِماً فَمَشَيْتُ [79][مِنْ] خَلْفِهِ وَ هُوَ مُؤْتَزِرٌ بِإِزَارٍ وَ مُرْتَدٍ بِرِدَاءٍ وَ مَعَهُ الدِّرَّةُ كَأنَّهُ أعْرَابِيٌّ بَدَوِيٌّ فَقُلْتُ: مَنْ هذا؟ فَقَالَ لِي رَجُلٌ أرَاكَ غَرِيباً بِهَذَا الْبَلَدِ؟ قُلْتُ: أجَلْ رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الْبَصْرَةِ، قَالَ: هَذَا عَلِيٌّ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى دَارِ بَنِي مُعَيْط وَ هُوَ سُوقُ الْإِبِلِ، فَقَالَ: بِيعُوا وَ لَا تَحْلِفُوا فَإِنَّ الْيَمِينَ [يُنْفِقُ السِّلْعَةَ وَ يَمْحَقُ الْبَرَكَةَ] ثُمَّ أتَى أصْحَابَ التَّمْرِ فَإِذَا خَادِمَةٌ تَبْكِي فَقَالَ مَا يُبْكِيكِ؟ قَالَتْ: بَاعَنِي هَذَا الرَّجُلُ تَمْراً بِدِرْهَمٍ فَرَدَّهُ مولای [مَوَالِيَّ] وَ أبَى أنْ يَقْبَلَهُ، فَقَالَ: خُذْ تَمْرَكَ وَ أعْطِهَا دِرْهَمهاً فَإِنَّهَا [خَادِمٌ] لَيْسَ لَهَا أمْرٌ، فَدَفَعَهُ، فَقُلْتُ: أ تَدْرِي مَنْ هَذَا؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، فَصَبَّ تَمْرَهُ وَ أعْطَاهَا دِرْهَمَهَا [وَ] قَالَ: اُحِبُّ أنْ تَرْضَى عَنِّي؛ فَقَالَ: مَا أرض عنك الا اذا وفیتهم [ما أرْضَانِي عَنْكَ إِذَا وَفَيْتَهُمْ حُقُوقَهُمْ]، ثُمَّ مَرَّ مُجْتَازاً بِأ صْحَابِ التَّمْرِ فَقَالَ: يَا أصْحَابَ التَّمْرِ أطْعِمُوا الْمَسَاكِينَ يَرْبُو كَسْبُكُمْ ثُمَّ مَرَّ مُجْتَازاً وَ مَعَهُ الْمُسْلِمُونَ حَتَّى أتَى أصْحَابَ السَّمَكِ، فَقَالَ: لَا يُبَاعُ فِي سُوقِنَا [طَافٌ] ثُمَّ أتَى دَارَ فُرَات وَ هُوَ سُوقُ الْكَرَابِيسِ، فأتی دكانا فَقَالَ: يَا شَيْخُ بِعنی قمیصاً یُساوی ثلاثَةَ دَراهم  [أحْسِنْ بَيْعِي فِي قَمِيصِي بِثَلَاثَةِ دَرَاهِمَ] فَلَمَّا عَرَفَهُ لَمْ يَشْتَرِ مِنْهُ شَيْئاً ثُمَّ أتَى آخَرَ فَلَمَّا عَرَفَهُ لَمْ يَشْتَرِ مِنْهُ شَيْئاً فَأتَى غُلَاماً حَدَثاً فَاشْتَرَى [مِنْهُ] قَمِيصاً بِثَلَاثَةِ دَرَاهِمَ وَ لَبِسَهُ مَا بَيْنَ الرُّسْغَيْنِ إِلَى الْكَعْبَيْنِ فقَالَ: حِينَ لَبِسَهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَزَقَنِي مِنَ الرِّيَاشِ مَا أتَجَمَّلُ بِهِ فِي النَّاسِ وَ أُوَارِي بِهِ عَوْرَتِي؛ فَقِيلَ لَهُ: يَا أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا شَيْ‏ءٌ تَرْوِيهِ [عَنْ نَفْسِكَ] أوْ شَيْ‏ءٌ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله عند الكسوة؟ قَالَ: بَلْ [شَيْ‏ءٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله يَقُولُ عِنْدَ الْكِسْوَةِ] فَجَاءَ أبُو الْغُلامِ صَاحِبُ الثَّوْبِ فَقِيلَ يَا فُلَانُ قَدْ بَاعَ ابْنُكَ الْيَوْمَ [مِنْ] أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَمِيصاً بِثَلَاثَةِ دَرَاهِمَ، قَالَ: أ فَلا أخَذْتَ مِنْهُ دِرْهَمَيْنِ؟ فَأخَذَ أبُوهُ دِرْهَماً وَ جَاءَ بِهِ إِلَى أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى بَابِ [الرَّحْبَةِ] وَ مَعَهُ الْمُسْلِمُونَ فَقَالَ: أمْسِكْ هَذَا الدِّرْهَمَ يَا أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، قَالَ: مَا شَأْنُ هَذَا الدِّرْهَمِ؟ قَالَ: إنّ القمیص الذی اشتریته ثمنه درهمان [كَانَ ثَمَنُ قَمِيصِكَ دِرْهَمَيْن] فَقَالَ بَاعَنِي بِرِضَايَ وَ أخَذْتُ بِرِضَاهُ [بحار: 40/332-333].

يعني‌: سُوَيد بن غفله مي‌گويد كه‌: پيش حضرت اميرالمؤمنين‌ علي علیه السلام رفتم‌. وقت نماز ديگري بود و وي را يافتم كه نشسته بود و در پيش ‌وي كاسه‌اي نهاده و در آن كاسه شير ترش بود كه بوي ترشي آن مي‌يافتم‌، و در دست مبارك وي گرده ناني بود كه پوست جو در روي آن نان مي‌يافتم و به‌دست خود آن را مي‌شكستي‌، و چنان خشك شده بود كه گاهي بودي كه بر زانو نهادي و بشكستي و در آن شير انداختي‌. مرا گفت كه‌: به نزديك اين ‌طعام آي‌. گفتم‌: يا حضرت‌! من روزه دارم‌. اميرالمؤمنين فرمودند كه‌: من از رسول خدا شنيدم كه مي‌گفت‌: هر كه به روزه باشد و آرزوي طعامي كند و به ‌واسطه روزه از آن طعام نخورد و وي را ترك كند، حق‌ّ و سزاوار بود بر خداي‌ تعالي كه وي را از طعام بهشت اطعام كند و از شراب بهشت بدهد. راوي ‌مي‌گويد كه‌: من به كنيزك حضرت گفتم كه در آن حال وي به نزديك علي علیه السلام ايستاده بود كه‌ واي بر تو اي فضّه‌! شما از خدا نمي‌ترسيد درباره اين پير  كه آرد از براي او نمي‌پزيد؟ اين چه بسيار سپوس است كه در روي‌ [80] نان وي مي‌بينم‌؟ فضّه گفت كه‌: اي سويد! اميرالمؤمنين علیه السلام خودش به ما گفته‌است كه از براي او آرد نپزيم‌.

و از عديّ بن ثابت روايت است كه وي گفت‌: از براي علي پالوده‌اي آورده بودند. اميرالمؤمنين عليّ نمي‌خورد و مي‌فرمود: چيزي كه رسول صلّی الله علیه وآله از آن نخورد، من هم نمي‌خواهم كه بخورم‌.

و از مجمّع تيمي روايت است كه وي گفت‌: عليّ علیه السلام يك باري به بازار آمد و شمشير خود با خود داشت و مي‌گفت‌: كيست كه اين شمشير از من بخرد؟ واگر به نزديك من چهار درهم بودي كه بدان ازاري بخرم هر آينه اين شمشير را نفروختمي.

و از ابن مردويه روايت است از ابي مطر كه وي گفت‌: من از مسجد بيرون آمدم‌. ناگاه مردي از پس من آواز كرد كه جامه خود بردار كه ‌چون جامه برداري پاكيزه‌تر مي‌باشد و ديرتر كهنه مي‌شود، و از سر خود برگير اگر مسلماني‌؛ و من از پي وي برفتم‌. او ازاري در خود گرفته و ردايي برخود فرو گذاشته‌، همچنانكه اعرابي باديه نشين‌ و درّه‌اي  با خود داشت‌. من گفتم كه‌: كيست اين مرد؟ پس شخصي گفت كه‌، من تو را غريب مي‌بينم ‌در اين شهر. گفتم: آري كه من از اهل بصره‌ام‌. گفت‌: اين عليّ بن ابي طالب ‌است‌. پس مي‌رفت تا وقتي كه به دار أبي معيط رسيد و آن بازار شتر بود، وگفت‌: بفروش، سوگند مخور كه سوگند كاسد مي‌كند، و بركت را مي‌برد، و نيست كند. بعد از آن اميرالمؤمنين عليّ به نزديك اصحاب خرما رفت‌، وناگاه ديديم كه خادمه‌اي در آنجا مي‌گريست‌. عليّ گفت‌: چرا مي‌گريي‌؟ اوگفت كه‌: اين مرد خرما به يك درهم به من فروخت‌. چون پيش خواجه خود بردم او باز پس فرستاد. به نزديك اين مرد آوردم نمي‌ستاند و قبول نمي‌كند.پس اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود كه‌: اي مرد! خرماي خود را بستان و آقچه [:سكه نقره­ای] اين ‌عورت باز پس ده كه او در اين باب فرمان‌بردار است و اختياري ندارد. آن مرد سخن عليّ نمي‌شنيد. راوي مي‌گويد كه من گفتم‌: اي شخص‌! تو هيچ ‌مي‌داني كه اين چه كسي است‌؟ گفت‌: نه‌. گفتم‌: اين عليّ بن ابي طالب است‌. در حال آن مرد خرما را بستد و بر سر خرما ريخت و آقچه زن را به او داد. بعد از آن خداوند خرما گفت‌: يا علي‌! مي‌خواهم كه تو از من راضي باشي‌. عليّ علیه السلام فرمود كه‌: من از تو راضي نمي‌باشم الاّ آنگهي كه حق مردم را تمام ‌بدهي‌. بعد از آن علي علیه السلام بگذشت و جماعت مسلمانان همراه وي بودند تا آن زمان كه به اصحاب ماهي رسيد و گفت‌: در اين بازار ماهي مرده بر سر آب‌ افتاده بايد كه نفروشند. بعد از آن بگذشت و به بازار كرباس آمد كه دار فرات ‌مي‌گويند. به در دكّاني آمد و به صاحب دكّان مي‌گفت كه‌: اي پير! پيرهني كه‌ به سه درهم ارزد به من بفروش‌. صاحب دكّان اميرالمؤمنين علیه السلام را بشناخت‌.پس عليّ علیه السلام هيچ چيز از او نخريد و به پيش جواني آمد و پيرهني به سه ‌درهم از او خريد و در پوشيد و فرمود: الحمد لله الذي رزقني من الرياش ما أتجمّل به علي الناس و أواري به عورتي‌، يعني‌: شكر و سپاس خدايي را كه ‌روزي من كرد جامه‌اي كه از براي مردم درپوشم‌، و بزينت خود كنم‌، و عورت‌ خود را بدان بازپوشانم‌. گفتند: يا أميرالمؤمنين‌! اين چيزي است كه تو روايت مي‌كني يا چيزي است كه از پيغمبر صلّی الله علیه وآله شنيده‌اي به نزديك جامه پوشيدن‌؟ عليّ علیه السلام گفت‌: بلكه از رسول خدا شنيده‌ام‌. پس پدر جوان خداوند جامه كه‌ به دكّان آمد، به وي گفتند: امروز پسر تو پيراهني به سه درهم به أميرالمؤمنين ‌فروخت‌؛ و پدر به پسر خود گفت كه‌: تو چرا دو درهم از او نستدي‌؟ بايستي ‌كه بيش از دو  درهم نگرفتي‌. در حال يك درهم از پسر بستد و پيش اميرالمؤمنين عليّ آورد، و او نشسته بود و جماعت مسلمانان در خدمت وي‌ بودند [81] اميرالمؤمنين آن درهم را از او نستد و گفت‌: اين آقچه را چه بوده است‌؟ گفت‌: آن پيرهن كه تو بخريدي بهاي آن دو درهم بود. عليّ علیه السلام فرمود كه‌: بدين بها بمن فروخت و من بدان راضي بودم و به رضاي او اين جامه را از او گرفتم‌.

ابوبكر شيرازي و قطاّن اصفهاني و صالحاني اصفهاني و ابن مردويه اصفهاني‌ و ابونعيم الحافط الاصفهاني القرشي هر يكي در تفاسير كتب خويشتن از احاديث و غيره ذكر كرده‌اند كه هيچ متّقي در قرآن نيست و هيچ مؤمني الاّ كه ‌عليّ رئيس است‌؛ و اگر كسي خواهد كه تقواي وي و شرح آن در ضبط آرد مجلدات برآيد و لذلك ذكر العجلي في نكت الفصول عن رسول اللّه صلّی الله علیه وآله أنّه‌ قال: أوحَي الله تعالي إلَيّ في عليّ ثَلاثاً أنّه سيّدُ المُسلِمين و إمامُ المتّقين و قائد الغرّ المُحجّلين‌، يعني‌: از براي اين است كه عجلي ذكر كرده است در نكت الفصول كه روايت از رسول خدا صلّی الله علیه وآله كه وي فرمود: خداي تعالي سه ‌نوبت وحي كرد به من در حق‌ّ علي كه وي سيّد مسلمانان است‌، و امام ‌متّقيان است‌، و قايد غرّ محجّلان است‌.

و صاحب مجتبي روايت مي‌كند از ابو سعد محمّد بن محمّد بن محمّد بن الحسين المطرّز، عن أبي نعيم‌ الحافظ إلي أبي صالح قال: دَخَلَ ضِرَارُ بْنُ ضَمْرَةَ عَلَى مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لَهُ صِفْ لِي عَلِيّاً، فَقَالَ لَهُ: أوَ تُعْفِينِي [مِنْ ذَلِكَ] یا أمیر المؤمنین فَقَالَ: لَا أُعْفِيكَ، قَال: أما اذا لابد فإنّه كَانَ وَ اللَّهِ بَعِيدَ الْمُدَى شَدِيدَ الْقُوَى يَقُولُ فَصْلًا وَ يَحْكُمُ عَدْلًا ینفجر [يَتَفَجَّرُ] الْعِلْمُ مِنْ جَوَانِبِهِ وَ تنطق [تَنْطِفُ] الْحِكْمَةُ مِنْ نَوَاحِيهِ يَسْتَوْحِشُ مِنَ الدُّنْيَا وَ زَهْرَتِهَا وَ يَسْتَأْنِسُ بِاللَّيْلِ وَ ظلمته [وَحْشَتِهِ] كَانَ وَ اللَّهِ غَزِيرَ الْعَبْرَةِ طَوِيلَ الْفِكْرَةِ يُقَلِّبُ كَفَّهُ وَ يُخَاطِبُ نَفْسَهُ [وَ يُنَاجِي رَبَّهُ] يُعْجِبُهُ مِنَ اللِّبَاسِ مَا قصر [خَشُنَ] وَ مِنَ الطَّعَامِ مَا جَشَبَ كَانَ وَ اللَّهِ [فِينَا] كَأحَدِنَا يُدْنِينَا إِذَا أتَيْنَاهُ وَ يُجِيبُنَا إِذَا سَألْنَاهُ وَ كان مع تقربه إلینا و قربه منا لَا نُكَلِّمُهُ هیبةً [لِهَيْبَتِه] فَإِنْ تَكلم فَعَنْ مِثْلِ اللُّؤْلُؤِ الْمَنْظُومِ يُعَظِّمُ أهْلَ الدِّينِ وَ يُحِبُّ الفقراء و الْمَسَاكِينَ لَا يَطْمَعُ الْقَوِيُّ فِي بَاطِلِهِ وَ لَا يَيْأسُ الضَّعِيفَ مِنْ عَدْلِهِ فاُشْهِدُ ِاللَّهِ لَقَدْ رَأيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ غَارَتْ نُجُومُهُ یتمیّل فی محرابه قابضاً [وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ] عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ فَكَأنِّي أسْمَعُهُ الأن وَ هُوَ يَقُولُ يَا ربّنا یا ربّنا یتضرّع الیه ثم یقول للدنیا: [یا دنیا یا دنیا!] أبِي تَعَرَّضْتِ أمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ أبَنْتُكِ ثَلَاثاً [لَا رَجْعَةَ لِي فِيهَا] فَعُمُرُكِ قَصِيرٌ و محلك حقیر و خطرك كثیر [وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أمَلُكِ حَقِيرٌ] آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَةِ الطَّرِيقِ [وَ عِظَمِ الْمَوْرِد] فَوَكَفَتْ دُمُوعُ مُعَاوِيَةَ عَلَى لِحْيَتِهِ و جعل یَنشفهَا [بِكُمِّهِ] قد اِخْتَنَقَ الْقَوْمُ بِالْبُكَاءِ، فقال كذا كان [ثُمَّ قَالَ كَانَ وَ اللَّهِ] أبُو الْحَسَنِ رحمه الله؛ فَكَيْفَ كَانَ حُبُّكَ إِيَّاهُ؟ قَالَ كَحُبِّ أُمِّ مُوسَى لِمُوسَى وَ أعْتَذِرُ إِلَى اللَّهِ مِنَ التَّقْصِيرِ قَالَ: كیف وكان وجدك علیه یا ضرار؟ [فَكَيْفَ صَبْرُكَ عَنْهُ يَا ضِرَارُ] قَالَ: وجد من ذُبِحَ واحدها في حجرها لاترقی دمعتها و لا يسكن لوعتها ثم قام فخرج‌. [بحار: 84/156 آنچه در كروشه آمده از بحار است.]

يعني‌: روايت است از ابي نعيم ‌حافظ كه ابو صالح گفت‌: ضرار بن ضمره در پيش معاويه رفت‌. معاويه وي را گفت‌: از براي من عليّ را وصف كن‌. ضرار گفت‌: آيا مرا عفو مي‌كني‌؟ معاويه‌ ملعون گفت‌: من تو را عفو نمي‌كنم‌. ضرار گفت‌: چون لابدّ است‌ [82] واللّه كه عليّ غايتي و پاياني دور داشت‌، و قوّت‌هاي سخت داشت‌، و سخن‌ او فصل خطاب باشد، و حكم او به عدل و راستي باشد، و علم از جوانب او روان مي‌شد، و حكمت از نواحي او گويا مي‌شد. از دنيا و آرايش او در وحشت بود، و آرام او با شب و تاريكي وي بود. واللّه كه گريه وي بسيار مي‌بود، و اشك او فراوان بود، و انديشه و فكر وي دراز مي‌بود. پنجه خود گردانيدي و به نفْس خود خطاب كردي‌، و از جامه آن پوشيدي كه كوتاه بودي‌، و از طعام آن خوردي كه كمتر بودي و بي‌لذّت بودي‌. واللّه كه در ميان ‌ما مثل يكي از ما بودي‌. چون پيش وي مي‌رفتيم ما را به خود نزديك كردي‌، و چون سؤال مي‌كرديم ما را جواب دادي‌، و با وجود اين تواضع و لطف و كَرَم و نزديكي كه به ما كردي و ما را به خود نزديك گردانيدي‌، از هيبت وي با وي سخن نمي‌گفتيم‌، و چون سخن گفتي همچون درّ و مرواريد پيوسته دُرَر بارِ گهرنثار گفتي‌. اهل دين را بزرگ داشتي‌، و درويشان و مسكينان را دوست داشتي‌. قوي در باطل وي طمع نكردي‌، يعني اين اميد نداشتي كه‌ علي سبب باطل وي باطلي بكند، و ضعيف و ناتوان از عدل وي نااميد نشدي‌. خدا را به گواه خود مي‌گيرم كه من وي را ديدم در بعضي مواقف نماز شامي كه شب پرده فروگذاشته بود و او خود را در محراب‌، پيش خداي ـ عزّوجل‌ّ ـ  بداشته‌، محاسن خويش در دست گرفته‌، همچون شخص مارگزيده‌، و گريان همچون مصيبت و اندوه رسيده‌، و گوئيا كه اين هنگام از او مي‌شنوم ‌كه مي‌گويد: يا ربّنا! يا ربّنا! و تضرّع و زاري مي‌كند به درگاه خدا، و دنيا را مي‌گفت‌: اي دنيا! از من دور شو. خود را بر من جلوه مي‌كني و چون مني را به ‌خود مُشتاق مي‌كني‌؟ هيهات‌! هيهات‌! غير مرا فريب ده‌، و اين غريو و اضطراب را كمتر كن كه تو را سه طلاق دادم و از خود جدا كردم‌، چون عمر تو كوتاه است‌، و محل تو حقير است‌، و زحمت و مشقّت و رنج تو بسياراست‌. آه‌! آه‌! از قلّت زاد و درازي راه قيامت و معاد و سفر دور و وحشت آن‌ راه‌. چون معاويه اين كلمات را بشنيد اشك از ديده وي روان شد و به ريش وي فرود آمد كه خود را از گريه نگه نتوانست داشت‌، و قوم كه حاضر بودند همه در گريه آمدند. پس معاويه گفت‌: همچنين بود ابو الحسن‌، يعني عليّ بن‌ابي طالب‌. حزن و اندوه تو بر او چگونه است‌ اي ضرار؟

[ضرار] گفت‌: چون حزن واندوه كسي كه يك بچّه داشته باشد، او را در دامن وي بكشند كه اشك ازچشم وي باز نمي‌استد و غم و اندوه فراق وي ساكن نمي‌شود. بعد از آن ضرار برخاست و بيرون رفت‌.

في منتهي المآرب للقطّان اصيل الدّين المحدّث و في ساير التّواريخ وارد است كه‌، امير مؤمنان روز اوّل خلافت خويشتن به بيت المال رفت و چندين‌ هزار دينار كه در وي بود همه را بر مستحقّان صرف كرد و تهيدست از آنجا بيرون آمد، و سه درهم به قرض گرفت و به جامه‌اي بداد و در پوشيد. چون ‌سر آستين را زياده‌تر يافت از سر انگشتان‌، پيش اسكافي رفت تا آن زيادتي را ببريد. اسكاف خواست كه سر آستين را نورده كند. فرمود: نه‌. رها كن تا باشد كه مرا چنين نيز لايق است‌.[83]

بدين سبب بود كه بهشت مشتاق او شد به روايات وافره‌، كما ورد في المنتهي و المجتبي و نكت الفصول عن ابن بريدة عن أبيه قال: قال رسول‌ الله صلّی الله علیه وآله: إنّ الجنّة لَتُشتاق إلي أربعة: عليّ و سلمان و أبي­ذر و المقداد.

و عنه‌ أيضا عن النّبي صلّی الله علیه وآله أنّه قال ذات يوم: إنّ الله تعالي أمرني أن أحبّ أربعة من‌أصحابي و أخبرني أنّه یُحبّهم قال فقلنا: مَن هم يا رسول الله؟ قال: و ان عليّا ثم‌ ذكر في اليوم الثاني و اليوم الثالث فقال: إنّ عليّا منهم و المقداد بن أسود الكندي و سلمان و أبي­ذر الغفاري [بحار: 22/324].

و منه عن أبي نعيم الحافظ صاحب‌ جامع العلوم قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نُصِبَ [لِي] مِنْبَرٌ طُولُهُ ثَلَاثُونَ مِيلًا ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ أيْنَ مُحَمَّدٌ حبیب الله؟ فأجبت. فیقا ارق. فرقی فیقف دونی، فیعلم جیع الخلائق أنّ محمداً سیّد المرسلین و أن علیّاً سیّد الوصیین. قال أنس: فقام إلیه رجلٌ من الانصار [فَأُجِيبُ فَيُقَالُ لِي ارْقَ فَأكُونُ فِي أعْلاهُ، ثُمَّ يُنَادِي الثَّانِيَةَ أيْنَ عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ فَيَكُونُ دُونِي بِمِرْقَاةٍ فَيَعْلَمُ جَمِيعُ الْخَلائِقِ بِأنَّ مُحَمَّداً سَيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَ أنَّ عَلِيّاً سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ] فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَنْ يُبْغِضُ عَلِيّاً بَعْدَ هَذَا فَقَالَ: يَا أخَا الأنْصَارِ لا يُبْغِضُهُ مِنَ قُرَيْشٍ إِلاّ مشرك [سَفَحِيٌّ] وَ لا مِنَ الأنْصَارِ إِلاّ يَهُودِيٌّ وَ لا مِنَ الْعَرَبِ إِلاّ دَعِيٌّ وَ لا مِنْ سَائِرِ النَّاسِ إِلاّ شَقِي‏ [بحار: 39/222]

يعني‌: همچنان كه در كتاب مجتبي ومنتهي و نكت الفصول آمده است روايت از ابن بريده از پدرش كه پيغمبر علیه السلام فرمود كه‌، بهشت با عظمت مشتاق چهار كس است‌: عليّ و سلمان و ابي­ذر و مقداد.

و هم روايت از او است از پيغمبر علیه السلام كه فرمود: يك روزي به درستي ‌خداي تعالي فرموده است كه چهار كس را از اصحاب خود دوست دارم‌، وخبر داد مرا حضرت عزّت كه او ايشان را دوست مي‌دارد. راوي مي‌گويد كه‌: من گفتم‌: ايشان كيستند يا رسول اللّه‌! فرمود كه‌، علي از اين چهار كس است‌. بعد از آن پيغمبر صلی الله علیه وآله در روز دويّم و سيّم گفت كه‌: علي از ايشان است و مقداد اسود كندي و سلمان و ابوذر غفّاري‌.

و روايت است از ابي نعيم حافظ اصفهاني كه، پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: چون روز قيامت باشد، منبري بنهند كه درازي‌ آن سي ميل بود [و هر سه ميل يك فرسنگ باشد]. بعد از آن منادي ندا كند از بطنان عرش كه كجا است محمّد حبيب خدا؟ من جواب دهم‌. مرا گويند براين منبر رو. من بر آن منبر روم و بر بالاي وي باشم‌. بعد از آن منادي‌، دوّم ‌نوبت ندا كند كه كجا است وصيّ او عليّ بن ابي طالب‌؟ پس علي را گويند براين منبر رو. پس او هم بر آن منبر آيد و نزديك من بايستد تا همه خلايق مي‌دانند كه محمّد سيّد پيغمبران است و علي سيّد وصيّان است‌. انس گفت‌: بعد از آن كه پيغمبر اين را فرمود، مردي از انصار برخاست و گفت‌: يا رسول‌ اللّه‌! پس كه باشد كه علي را دشمن دارد؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: اي برادر انصار! از قريش وي را دشمن ندارد الاّ مشركي‌، و از انصار وي را دشمن ندارد الاّ جهودي‌، و از عرب وي را دشمن ندارد الاّ حرامزاده‌اي‌، و از ديگر مردمان ‌وي را دشمن ندارد الاّ بدبختي‌.

و انتماء زهد جمله زهّاد و انتساب تقوا جمله‌ متّقيان و صفاي جمله متصوّفه و عبادات جمله‌ [84] متعبّدان اوّلاً و آخراً منسوب است به او، و او مقدّم القدم بر كل‌، و دليل بر اين ‌آن كه علما و صلحا و زهّاد و اصحاب چون سلمان و ابوذر و ابن عبّاس وامثال ايشان جمله تلميذ و خدمتكار و مريد او بودند، و التجاي ايشان با او بودي نه شيوخ آخر.

گويند كه‌: ايشان اهل جنّت‌اند، و رسول بشارت داد ايشان را به بهشت خلد به احاديث و روايات مختلفه در كتب ايشان‌.

الاشكال عليه‌: در كتاب اربعين‌ در مناقب اميرالمؤمنين از تصانيف أخطب الخطبا أبي الموفق بن احمد المكي ثمّ الخوارزمي إلي سلمان عن النّبی علیه السلام أنّه قال لعليّ علیه السلام: يَا عَلِيُّ تَخَتَّمْ بِالْيَمِينِ تَكُنْ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنِ الْمُقَرَّبُونَ قَالَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ قَالَ فَبِمَ [بِمَا] أتَخَتَّمُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ بِالْعَقِيقِ الْأحْمَرِ فَإِنَّهُ جَبَلٌ آمَنَ باللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ لِي بِالنُّبُوَّةِ وَ لَكَ [يَا عَلِيُّ] بِالْوَصِيَّةِ وَ لِوُلْدِكَ بِالْإِمَامَةِ وَ لِمُحِبِّيكَ بِالْجَنَّةِ وَ لِشِيعَةِ وُلْدِكَ بِالْفِرْدَوْسِ [بحار: 27/280]

و في مصنّفه‌ الي ابن مسعود عن النّبي علیه السلام أنّه قال: لَمَّا خَلَقَ الله آدَمَ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ عَطَسَ آدَمُ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ فَأوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ و بشّرَهُ بالمغفرة و قال: وعِزَّتِي وَ جَلالِي لَوْ لا عَبْدَانِ أُرِيدُ أنْ أخْلُقَهُمَا فِي دَارِ الدُّنْيَا مَا خَلَقْتُكَ قَالَ: إِلَهِي فَيَكُونَانِ مِنِّي قَالَ نَعَمْ يَا آدَمُ ارْفَعْ رَأْسَكَ انْظُرْ فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَإِذَا مَكْتُوبٌ عَلَى الْعَرْشِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ نَبِيُّ الرَّحْمَةِ وَ عَلِيٌّ مُقِيمُ الْحُجَّةِ مَنْ عَرَفَ حَقَّ عَلِيٍّ زَكَى وَ طَابَ وَ مَنْ أنْكَرَ حَقَّهُ لُعِنَ وَ خَابَ أقْسَمْتُ بِعِزَّتِي و جلالی أنْ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ مَنْ أحَبّهُ  وَ إِنْ عَصَانِي وَ أقْسَمْتُ بِعِزَّتِي أنْ أُدْخِلَ النَّارَ مَنْ عَصَاهُ وَ إِنْ أطَاعَنِي. [بحار: 27/10]

و به عن أنس قال: قال رسول الله صلّی الله علیه وآله: إذا كانَ يوم القيامة يُنادی عليّ بن أبي طالب بسبعة أسماء: يا صديق يا دالّ يا عابد يا هادي يا مَهدي يا فَتى يا عليّ! مُر أنت و شيعتُك إلی الجنّة [الصراط المستقیم: 1/282]

يعني‌: اخطب خوارزمي آورده است روايت از سلمان كه ‌پيغمبر صلّی الله علیه وآله علي را فرمود كه‌: يا علي‌! انگشتري به دست راست خود كن تا تو از جمله نزديكان حضرت عزّت باشي‌. گفت‌: اين نزديكان حضرت عزّت‌ كيستند؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام اند فرمود: يا حضرت‌! چه انگشتري در دست كنم‌؟ پيغمبر فرمود: انگشتري از عقيق سرخ‌، كه آن كوهي است كه تصديق كرده است و ايمان آورده و باور داشته ‌خداي را به وحدانيّت‌، و مرا به پيغمبري و رسالت‌، و تو را به وصيّت‌، و فرزندان تو را به امامت‌، و دوستان تو را به بهشت‌، و شيعه فرزندان تو را به ‌فردوس‌.

و همچنين اخطب آورده است روايت از عبداللّه مسعود كه‌پيغمبر علیه السلام فرمود كه‌: چون خداي تعالي آدم را بيافريد و روح را بر بدن وي‌ دميد، آدم علیه السلام عطسه كرد. پس گفت‌: الحمد لِلّه‌. خداي تعالي بدو وحي كرد و وي را بشارت داد به مغفرت و رحمت كه‌ يَرْحَمكَ رَبُّكَ، و حق تعالي ‌فرمود كه‌: يا آدم‌! اگرنه از براي وجود آن دو بنده بود كه مي‌خواهم ايشان را بيافرينم در دنيا، من تو را هرگز نيافريدمي‌، و آن دو بنده مراد محمّد و عليّ ‌است‌. آدم گفت‌: الهي‌! اين هر دو بنده از من باشند؟ حق تعالي فرمود: آري‌. اي آدم‌! سر بردار و نظر بر بالا كن‌ [85]. آدم بر بالا نگريد. ناگه ديد كه بر عرش نوشته شده بود: لا اله الا الله، محمّد نبيُّ الرحمة و عليُّ مقيمُ الحجّة‌ هر كه حق‌ّ علي بشناسد، و بداند او پاك است و پاكيزه‌؛ و هر كه حق‌ّ وي را نشناسد، و انكار وي كند، او در لعنت است و بي‌بهره‌. سوگند ياد مي‌كنم به عزّت و جلال من‌ كه من در بهشت برم آن كس را كه علي را دوست دارد و اگر چه مرا عصيان كرده باشد؛ و سوگند ياد مي‌كنم به عزّت و جلال من‌ كه من به آتش دوزخ در آرم آن كس‌ را كه فرمان وي نبرد و وي را دشمن دارد اگرچه طاعت من داشته باشد.

و از انس مالك روايت است كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: چون روز قيامت باشد، علي ‌را ندا كنند و به هفت نام وي را خوانند: يا صدّيق‌، يا دال‌ُّ، يا عابد، يا هادي‌، يامهدي‌، يا فتي‌َ، يا علي‌! تو و شيعه تو برويد به بهشت‌.

امام ائمّة اصحاب‌ الاحاديث الدَّربندي [شاید: الحسن بن محمد الدربندی] روايت كند از رسول‌ أنّه قال علیه السلام: إنّ عليًا و فاطمة والحسن والحسين في حظيرة من حظائر القدس سقفها عرش الرّحمن‌ [بحار: 43/76].

يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: به درستي كه عليّ و فاطمه و حسن و حسين در حظيره‌اي باشند از حظيره‌هاي قدس‌، و سقف آن حظيره عرش خداي رحمان بود.

و روايت عجلي گفته شد كه جنّت مشتاق است به عليّ و سلمان و ابوذر و مقداد؛ و رُوِي‌َ علي‌ٌ و عمّارٌ؛ و در كتاب مقاتل وارد است كه‌: لا يُلْقَى مُؤْمِنٌ و لا مؤمنة إِلأ وَ فِي قَلْبِهِ وُدٌّ لِعَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ [بحار:35/355] و رُوي: لايبقي مؤمن و لا مؤمنة‌. مفهوم اين است كه هيچ مردي مؤمن و زن مؤمنه را نبينند الاّ كه در دل وي دوستي علي بن ابي طالب بود. يعني مؤمن و مؤمنه آنند كه محبّت علي دارند، و آن كس كه محبّت وي ندارد، ايمان ندارد.

و دركتاب منتهي المآرب آمده‌: عن ابن عباس أنّه قال: الفلق وادٍ في جهنّم فيه ‌ثلثمائة رحي كلّ رحي مسيرة عام تطحن تلك الطاحونات عظام مُبغضي أهل بيت رسول الله صلی الله علیه وآله. قال الله تعالي: قل أعوذ - أمتنع بالله و بحبّ أهل‌البيت -  بِرَبِّ الفَلَق مِن شَرِّ - تلك الوادي و عذابه.

و فيه في قوله تعالي: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (عبس: 38 -39)  عن أنس عن النّبي صلّی الله علیه وآله أنّه قال لي: يا أنس‌! هي وجوهنا وجوه بني عبدالمطلب أنَا و عليٌّ و حمزة و حسن و الحسين وفاطمة نَخرُجُ مِن قُبورِنا و نور وجوهنا كالشمس الضاحية [شواهد التنزیل: 2/423].

و فيه في قوله: وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (التكوير:7) عن ابن عباس: قَالَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا إِذَا قَطَعَ الصِّرَاطَ زَوَّجَهُ اللَّهُ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ بِأرْبَعِ نِسْوَةٍ مِنْ نِسَاءِ الدُّنْيَا وَ سَبْعِينَ [ألْفَ] حُورِيَّةٍ مِنْ حُورِ الْجَنَّةِ إِلاّ عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ زَوجَ الْبَتُولَ فَاطِمَةَ فِي الدُّنْيَا وَ هُوَ زَوْجُهَا [فِي الاخِرَةِ فِي الْجَنَّةِ] لَيْسَتْ لَهُ زَوْجَةٌ فِي الْجَنَّةِ غَيْرُهَا مِنْ نِسَاءِ الدُّنْيَا لَكِنْ لَهُ فِي الْجِنَانِ سَبْعُونَ ألْفَ حُوراء لِكُلِّ حوراءٍ سَبْعُونَ ألْفَ خَادِمٍ [بحار: 43/154].

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله يَوْماً لِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ: يَا عُمَرُ! إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لشَجَرَةً مَا فِي الْجَنَّةِ قَصْرٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَنْزِلٌ وَ لَا مَجْلِسٌ إِلَّا وَ فِيهِ غُصْنٌ مِنْ أغْصَانِ تِلْكَ الشَّجَرَةِ، وَ أصْلُ تِلْكَ الشَّجَرَةِ فِي دَارِي ثُمَّ مَضَى [86] عَلَى ذَلِكَ ثَلَاثَةُ أيَّامٍ، ثُمَّ قَالَ رسول الله: يَا عُمَرُ إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لَشَجَرَةً مَا فِي الْجَنَّةِ قَصْرٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَنْزِلٌ وَ لَا مَجْلِسٌ إِلَّا وَ فِيهِ غُصْنٌ مِنْ أغْصَانِ تِلْكَ الشَّجَرَةِ ، [وَ أصْلُ تِلْكَ الشَّجَرَةِ] فِي دَارِ أمیرالمؤمنین عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ؛ فَقَالَ عُمَرُ: قلت ذلك الیوم إنّ أصل تلك الشجرة فی دار علی بن ابی طالب؟ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله: يَا عُمَرُ أمَا عَلِمْتَ أنَّ مَنْزِلِي وَ مَنْزِلَ أمیر المؤمنین [عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ] علیه السلام فِي الْجَنَّةِ وَاحِد وقصري و قصر عَليٍّ فِي الجَنّةِ واحد و سريري و سريرُ عَليٍّ في الجنّةِ واحد؟ فقال عمر: يا رسول الله فإذا هَمّ أحَدُكُم بجماع أهله كيف يصنع؟ قال: يا عُمَرُ! يَضرِبُ الله بيننا الحجاب من النُّور إلي أن يفرغ أحدنا من حاجته ثُمّ يرفع‌ عنّا فنحن إخوانا علي سُرُرٍ مُتَقابِلين‌،

يعني‌: روايت از عبداللّه عبّاس مي‌كند كه وي گفت‌: فلق كه حق تعالي مي‌فرمايد در سوره قل أعوذ بربّ الفلق‌، آن ‌فلق‌، وادي است در دوزخ كه در آن وادي سيصد آسياب است‌. هر آسيابي ‌يك ساله راه است‌. آن همه آسياب‌ها استخوان‌هاي دشمنان اهل بيت رسول‌ خدا را خُرد مي‌كند، و حق تعالي فرمود: بگو: پناه مي‌دهم و بازداشت به خدا مي‌كنم به محبّت اهل بيت‌. پناه به خداوند فلق مي‌برم از شرّ آن وادي و عذاب و عقوبت آن‌.

و در اين كتاب است در تفسير قول خداي تعالي‌: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (عبس: 38 -39) مفهوم اين است كه روي‌ها باشند آن روز كه قيامت است روشن و خندان و شادان‌. روايت از انس است از پيغمبر صلّی الله علیه وآله كه گفت‌: اي انس‌! اين روي‌هاي شادان و خندان و نوراني‌، روي­هاي مااند كه‌ فرزندان عبدالمطلبيم ـ من و عليّ و جعفر و حمزه و حسن و حسين و فاطمه ‌ـ كه چون از گورهاي خود بيرون آييم‌، نور روي‌هاي ما همچون نور آفتاب بود در وقت چاشتگاه‌.

و در اين كتاب است در تفسير آيه وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (تكوير:7)يعني‌: چون نفس‌ها را جفت گردانند. روايت از عبداللّه عباس است كه‌، هيچ ‌مؤمني نباشد روز قيامت الاّ كه چون از صراط بگذرد و به در بهشت رسد، خداي تعالي جفت وي گرداند و به وي دهد بر در بهشت چهار زن را از زنان ‌دنيا، و هفتاد حوري را از حوريان بهشت الاّ عليّ بن ابي طالب را كه او شوهر بتول فاطمه زهرا است در دنيا و شوهر او است در بهشت‌، و او را از زنان دنيا به جز از فاطمه زهرا زني ديگر نباشد، لكن عليّ را باشد در بستان‌هاي بهشت ‌هفتاد حوري‌، و هر حوري را هفتاد هزار خدمتكار باشد.

و در اين كتاب است‌ روايت از ابوهريره كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت يك روزي به عمر خطّاب كه‌، اي عمر! به درستي كه در بهشت درختي است كه هيچ قصري و سرايي و منزلي و نشستنگاهي در بهشت نباشد الاّ كه شاخي از شاخه‌هاي آن درخت در او بود، و اصل و بيخ آن درخت در سراي من است‌. بعد از آن سه روز بر اين بگذشت‌. پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: اي عمر! به درستي كه در بهشت درختي است ‌كه هيچ قصري و سرايي و منزلي و نشستنگاهي در بهشت نبود الاّ كه شاخي از شاخه‌هاي آن درخت در آنجا بود، و اصل و بيخ‌ [87] آن درخت در سراي اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب است‌. عمر گفت‌: يارسول اللّه‌! تو آن روز فرمودي كه‌، اصل آن درخت در سراي من است‌، و امروز فرمودي كه‌، اصل آن درخت در سراي علي بن ابي طالب است‌؟ پيغمبر علیه السلام فرمود كه‌: اي عمر! تو ندانسته‌اي كه منزل من و منزل علي در بهشت يكي است‌، و قصر من و قصر علي در بهشت يكي است‌، و تخت من‌ و تخت علي در بهشت يكي است‌؟ عمر گفت‌: يا رسول اللّه‌! چون يكي از شما خواهد كه با اهل خود صحبتي بكند چگونه كند؟ پيغمبر گفت‌: اي‌ عمر! خداي تعالي از براي ما پرده‌اي از نور ببندد، تا آن زمان كه يكي از ما از حاجت خود فارغ شود. بعد از آن پرده را بردارد از ميان ما، و ما باشيم ‌برادران بر تخت‌ها نشسته‌، روي در روي يكديگر كرده‌.

و تفسير شيرازي وتفسير قطّان اصفهاني و مجتبي اصفهاني و مناقب ابوبكر بن مردويه و كتاب ‌ابو نعيم الحافظ صاحب جامع العلوم و امثال اين دلالت مي‌كند كه علي بااولاد و شيعه از اهل جنّت‌اند چنان كه گفته شد در فصول متقدّمه‌، و سوره هل‌أتي علي الانسان‌ دليل است بر صدق اين جمله‌، كما قال الله تعالي‌: فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيرا  مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأرَائِكِ لا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلا زَمْهَرِيراً وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً وَيُطَافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا (انسان:11 - 15)الي قوله تعالي‌: كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً.

خصم مي‌گويد كه‌: بشارت‌ به جنّت‌، دلالت خلافت ايشان است‌. عجب‌! عمّار و عبداللّه سلام و اويس ‌قرني و سلمان و ابوذر و مقداد و حسن و حسين و عقيل و فاطمه و خديجه وام‌ّ أيمن و شيعه اهل بيت از جمله مبشّرانند هم از قول مخالفان‌، و پيش‌ خصم ايشان خليفه نيستند.

 

تنبيه‌:

مذهب سنّيان چنان است كه يُمكن كه حق تعالي به در مرگ‌، ايمان از بنده باز ستاند و كفر به وي دهد، و مقام ابوجهل در جهنّم به محمّد دهد، وجاي محمّد در جنّت به ابوجهل دهد - و حاشا و كلا من هذا المَقال‌-  و چون‌ وي مالكُ المُلك است و تصرّف در ملك خويشتن مي‌كند، از وي اين نوع ‌هيچ قبيح نبود، زيرا كه ظلم به نزديك خصم تصرّف است در مِلك غير، و اين‌جا نه چنان است‌. پس چگونه قطع كرده‌اند كه اين جماعت از عشره ‌مبشّره‌اند. یُمكن كه حق تعالي به نزد مرگ‌، ايمان از ايشان باز ستانيده باشد، و كفر بر ايشان داده‌، و ايشان از جمله مبشّره باشند به دوزخ كه‌ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ ألِيمٍ (آل عمران:21) و نحوها من الايات فيها.

و آنچه خصم گفت «اكرم» ابوبكر است‌ عِند این كه مستحق‌ّ دوزخ شود. به قول خصم نيز كريم باشد آنجا، كما قال ‌اللّه تعالي‌: ذُقْ إِنَّكَ أنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (دخان:49)، و دليل بر اين است كه در كتاب ‌مواعظ و زواجر كه سنّي جمع كرده است آمده كه‌، چون عمر را حالت مرگ‌ رسيد، جزع و فزع و اضطراب مي‌كرد و فرياد مي‌خواست‌. عبداللّه عبّاس به‌ عيادت او رفت و از وي اين حالات را مشاهده كرد. از طريق خوف و تقيّه ‌گفت‌: ماتَ رسولُ الله و هو عنك راض‌ٍ، يعني‌: رسول خدا وفات كرد و او از تو راضي بود، و تو بحمد اللّه كه در اسلام‌ [88] چندين تقدّم داري‌، و در دين چندين منابر و مساجد بنهادي‌، و چندين حقوق تو بر دين ثابت شد. عمر گفت‌: هيهات‌! هيهات‌ يابن عبّاس‌! راضي‌ شدم كه دنيا و مافيها را بدهم و از عذاب خدا خلاصي يابم‌، و هنوز هيچ‌ نكرده باشم‌.

و هم در فتوح ابن اعثم كوفي و وي از جمله علماي اهل سنّت‌ است آمده كه چون عمر در سكرات موت افتاد و اشراط و علامات مرگ بر وي ظاهرشد از اين نوع مي‌گفت‌، و روي به پسر خود عبداللّه كرد و گفت‌: لو رأیت أباك یقاد الی النار، أتفدنیه؟ قال: نعم بجمیع طارفی و طالدی. [در فتوح چاپی: يا بنيّ! لو أنّك رأيت غدا أباك يقاد إلى النار أما تفديه؟ فقال عبد الله: بلى بجميع ما ملكت من طارف و تالد: 2/329]  يعني‌ اگر تو ببيني كه پدر تو را كشند و به آتش دوزخ برند تو او را باز خري‌. عبداللّه ‌عمر گفت‌: آري‌. مجموع مال خود، از نو و كهنه مي‌دهم و تو را بازخرم‌، و به ‌دو گواه عدل از سنّيان روشن شد كه آن بشارت به جهنّم است نه به جنّت‌.

گواه سيّم در كتاب فعلت فلاتلم همچنين آمد هم از عمر و هم از ابوبكر با چند مزيد كه وي كرده است‌، و من آن باب در كتاب كامل در سقيفه گفته‌ام به‌ بسط تمام‌، اما تفديه او چنان است كه حق‌ّ تعالي گفت‌: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أحَدِهِمْ مِلءُ الْأرْضِ ذَهَباً وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (آل عمران:91) يعني‌: به درستي كه آن كساني كه كافر شدند و بمردند و كافر بودند، از هيچ يك از ايشان قبول نكنند روز قيامت‌. اگر مجموع زمين پر از زر سرخ بدهد و خواهد كه خود را باز خرد، و ايشان را عذابي دردناك باشد.

و از روايت خصم‌، رُبع قرآن و سي و سه هزار حديث در حق‌ّ علي و اهل بيت او آمده‌، و ايشان اين جمله طرح كردند فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ (آل­عمران:187) چگونه مستحق‌ بهشتند؟ و اگر عثمان بود، چنان كه سنّيان گويند، عمار را بزد و وي از جمله ‌مبشّره بود، و ابوذر را از شهر براند كه حبيب رسول بود، و مروان حكم ـ لعنه ‌اللّه ـ را كه طريد رسول بود، بازخواند، و چند اجزاي قرآن را بسوخت تا كه ‌عايشه وي را به حرّاق المصاحف خواندي‌؛ و صاحب كتاب البدعه‌ - و وي ازاصفهان بود - هم گفته است كه‌ وي قرآن را بسوخت و به اجماع مسلمانان‌ مقتول آمد، و قَتَله او مستحقّان قصاص نبودند، چنان كه در آخر معالم كلامي ‌امام فخر رازي ذكر كرده است؛ شخصي كه چنين باشد چگونه بهشتي تواند بود؟

و بخاري[1/37؛ 4/66] و [ابوبكر] جوزقي [نیشابوری م 388] و [مسلم:5/75] قشيري در صحاح خود آورده‌اند كه‌، رسول صلّی الله علیه وآله درمرض موت گفت‌: ايتوني بدواةٍ و قرطاسٍ أكتُبُ لكم كتاباً لن تَضلُّوا بعدي‌، يعني‌: دواتي و كاغذي براي من آريد تا از براي شما كتابي بنويسم كه هرگز بعد از من گمراه نشويد. عمر ... گفت‌: دَعُوا الرّجل فإنّه يَهجُر حسبنا كتاب الله؛ فَتَخاصَمَ الأصحاب و تنازعوا في حضرته، فقال صلّی الله علیه وآله: قُومُوا عنّي‌ لاينبغي عندي التنازع‌، يعني‌: عمر گفت‌: بگذاريد اين مرد را كه او هذيان و هرزه مي‌گويد، و ما را كتاب خدا بس است‌. بعد از آن اصحاب با يكديگر در خصومت و تنازع آمدند در پيش جناب پيغمبر صلّی الله علیه وآله. بعد از آن پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌ از پيش من برخيزيد كه به نزديك من خصومت و منازعه‌ [89] نبايد و نشايد. پس شخصي كه رسول را هرزه‌گري داند، وي چگونه در بهشت باشد؟

معمّا كه گفت‌: حسبُنا كتاب اللّه به خلاف قول خداي كما قالَ اللّه تعالي‌: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر:7) يعني‌ آنچه رسول به شما آورد آن را فرا گيريد، و آنچه ‌شما را از آن بازداشت شما باز ايستيد، و قال اللّه تعالي‌: أطِيعُوا اللَّهَ وَأطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأمْرِ مِنْكُمْ (نساء:59) و قال: فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ
(انعام:155) يعني‌: متابعت محمّد صلّی الله علیه وآله [در آیه مقصود قرآن است] كنيد تا پيروزي و ظفر يابيد؛ و قال اللّه تعالي‌: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ (آل عمران:31) يعني‌: حق تعالي به پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت كه‌، بگو: پيروي من كنيد تا خدا شما را دوست دارد و گناهان شما را بيامرزد؛ و امثال آن كه اگر كتاب خدا كفايت وتمام بودي اين جمله آيات فرستادن ضايع و فضله و هرزه بودي‌، نعوذ باللّه ‌منها و حاشا من ذلك.

و در تفسير ثعلبي مفسّر آمده كه مؤمنان و ضعفاي‌ اهل اسلام به خدمت رسول صلّی الله علیه وآله آمدند و گفتند: يا رسول اللّه‌! منافقان ما را ايذا مي‌كنند، و استهزا به ما مي‌دارند. پس حق تعالي اين آيه را فرستاد كه‌: مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (آل عمران:179). رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: عَرَضَ عَلَيَّ اُمَّتي من يؤمن بي الي يوم القيامة كما عرض‌ علي آدم ذريّته‌، يعني‌: عرض كردند بر من امّت مرا، آن كه به من ايمان دارد تا به روز قيامت‌، همچنان كه عرض كردند بر آدم فرزندان وي را. منافقان گفتند: ما به نزديك او حاضريم و ما را نمي‌داند و دعوي مي‌كند كه من امّتان خود را مي‌دانم تا به روز قيامت. رسول صلّی الله علیه و اله گفت‌: القوم جهّلوني و طعنوا في علمي‌، يعني‌: قوم‌، مرا جاهل دانستند، و در علم من طعنه زدند. اشارت به بلال كرد كه‌: الصّلوة جامعة! بگوي كه تا خلق حاضر شوند. چون مسجد با خلق مملو شد، رسول صلّی الله علیه وآله بر منبر درآمد، و بعد از حمد و ثناي خدا گفت‌: سلوني عمّا بدا لكم‌، يعني‌: سؤال كنيد از من هر آنچه به خاطر شما آمده است‌. مردي‌ عبداللّه نام برخاست و گفت‌: يا رسول اللّه‌! مَن أبي‌؟ يعني‌: پدر من كيست‌؟رسول صلی الله علیه وآله گفت‌: حذافه‌. پس عبداللّه خرّم و فرحناك شد و بنشست‌. پس‌ عمر برخاست و گفت‌: يا نبي‌ّ اللّه رضينا باللّه ربّا و بالاسلام دينا و بمحمّد نبيّا و بالقران كتابا فاعفُ عنّا عفا اللّه عنك، يعني‌: اي پيغمبر خدا! راضي ‌شديم به پروردگاري خدا، و به دين اسلام‌، و به نبوّت محمّد، و به كتاب كه ‌قرآن است‌. پس عفو كن از ما كه خدا از تو عفو كناد. رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: فَهَلْ أنْتُمْ مُنْتَهُونَ (مائده:91) ثعلبي گفت‌: دو مرتبه تكرار كرد، يعني هيچ شما باز ايستاديد؟

و در كتاب الافصاح من الصحاح آمده كه‌كرّرها ثلث مرّات و فيه ما فيه‌، يعني‌: پيغمبر سه نوبت اين سخن تكرار كرد.

پس شخصي كه حال وي اين باشد كه رسول علیه السلام به وي اين خطاب كند، و اوچنان گويد كه شنيدي فاعف عنّا و به نفاق خود اعتراف كند، چگونه وي ازاهل بهشت بود؟ امّا جرم وي نبود، بلكه به مذهب سنّيان‌، خداي تعالي ‌چنين خواسته بود و تقدير چنين رفته بود، و فيما بعد ان شاء اللّه وحده‌، اين ‌باب به شرح‌تر از اين گفته شود، و ذلك من فضل اللّه‌.

آخر گويند كه‌ عبداللّه ‌عبّاس و غير او مر عمر را گفتند: [90] مات رسول اللّه و هو عنك راض‌، و در اين باب از هر نوعي كه گفته‌اند.

الاشكال عليه‌:

در صحيح بخاري آمد كه‌: قال عمر: تُوُفّي النّبي‌ّ علیه السلام و هو عن‌ عليّ راض‌، يعني‌: عمر گفت‌: پيغمبر را وفات رسيد و او از عليّ راضي بود.

ودر منتهي المآرب آمده كه رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ (مائده:119) يعني‌: راضي شد خداي تعالي از ايشان‌، و ايشان راضي شدند از خدا. اين آيه در شأن عليّ آمد و شيعه او؛ و علماي اهل سنّت بسياري بر اين اتّفاق كرده‌اند، و ابوبكر و عمر به عليّ نوشتند در ايّام خلافت ابوبكر به رسالت ابوعبيدۀ جرّاح در صفت امّت‌: و لقد نُقل رسولُ الله صلّی الله علیه وآله إلى ما عند الله و هو عن هذه العصابة راضٍ و عليها حدب يسرّه ما سرّها و يكيده ما كادها و يرضيه ما أرضاها و يسخطه ما أسخطها؛ يعني‌: به حقيقت كه رسول خدا را به درگاه خدا بردند، و او از اين ‌گروه راضي بود و بر ايشان مهربان بود، و هر كه اين قوم را شاد  كند پيغمبر را شاد كند، و هر كه بدين قوم بدي كند به پيغمبر بدي كرده باشد، و هر كه اين قوم را خشنود كند پيغمبر را  خشنود كند، و هر كه اين قوم را به خشم آورد پيغمبر را به خشم آورده باشد. اين كلام از ابوبكر دليل است كه رسول از جمله امّت‌ راضي بود، نه خاص‌ّ از عمر تنها؛ و راوي اين رساله ابو حیان التّوحيدي ‌است‌ [متن آن را بنگرید در: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 272 – 286 و مطلب مورد نظر در 277) ، و وي از اكابر علما و راويان اهل سنّت است‌.

معمّا كه كتب اصوليّه و احاديث و سير  ناطقند بر آن كه ميان عبداللّه بن عبّاس و عمر دايماً بدحالي ‌بوده‌، و عمر از وي رنجيدي‌، و عبداللّه در عيب وي مساوي گفتي‌، و دليل بر اين كه شش ماه‌، هيچ بني هاشم بر ابوبكر بيعت نكردند؛ و دليل دويّم آيه وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ (اعراف:43)؛ و دليل بر آن كه رسول از وي راضي نبود تخلّف او است از لشكر اسامة بن زيد، و ما اين را به شرحي‌ گفتيم در ماتقدّم‌؛ و دوّم كه بي‌اجازت فاطمه به خانۀ وي رفتن با لشكر و مشغلۀ گران‌؛ و سيّم در خانۀ فاطمه علیها السلام را سوختن‌. چهارم‌: در بر شكم فاطمه ‌زدن‌. پنجم‌: محسن نام فرزند را در شكم فاطمه كشتن به سبب ردّ درِ خانه به‌ او. قيل سمّاه رسول اللّه قبل الولادة مُحسنا، يعني‌: گفتند كه‌: رسول خدا پيش از ولادت‌، وي را محسن نام نهاده بود. ششم‌: شمشير بر فاطمه كشيدن‌ او. هفتم‌: بستن وي عليّ را. هشتم‌: كشيدن وي به جبر و قهر عليّ را تا به‌ مسجد رسول‌، چنان كه نامه معاويه بر اين شاهد عدل است در نهج البلاغه[وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِع: نامه 28‏]. نهم‌: ايذاي فاطمه‌. دهم‌: ابطال حكم آيه خمس را، و باطل كردن قباله فدك، وسعي و احتيال و تمحل كردن در اِذلال و اِهانت بني هاشم‌، و ابطال مُتعَتَين‌، و بي‌اجازت عليّ در خانه رسول خفتن‌، و امثال اين‌؛ و بسياري از علما گفتند كه‌: عبداللّه اين كلمه را از خوف گفت‌. كما ذكره صاحب الراحة و غيره‌؛ رسول شمشير خويشتن به وي داد و به قتل كافري فرمود ابا كرد، و با لشكراسامه نرفت در مرض فوت رسول‌، و رسول دوات و كاغذ خواست‌، او گفت‌: الرّجل يَهجر او يهذي‌ تا به آخر. رسول فرمود: لعن اللّه من تخلّف جيش ‌اُسامة‌، يعني‌: لعنت كند خدا آن كسي را كه از لشكر اسامه باز پس ايستد و نرود.

 و اگر اين راست بودي‌، عليّ روايت ابن عباس اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام دعاي اللهم العَن صَنَمَي [91] قُرَيش‌ نخواندي‌، و ائمّه از ايشان تظلّم نزدندي جهاراً وعياناً.

واقدي ناصبي‌ در كتاب فتوح الشام گفت كه‌: چون زخم بر عمر آمد، عثمان سر وي از خاك برداشت. گفت‌: دَعني‌: بگذار مرا. عثمان وي را رها كرد. عمر گفت‌: ويلٌ لي، ‌ويلٌ لي من النّار الان لو كانت لي الدّنيا لأفتديتُ بها من النّار و لم أرها - يعني ‌النّار. و هذا دليلٌ علي انّه من أهل النّار و أن‌ّ الرّسول لم يرض عنه قط‌ّ، يعني‌: عمر گفت‌: واي بر من‌! واي بر من‌! از آتش دوزخ‌. در اين هنگام اگر دنيا از آن ‌من بودي بدادمي و خود را از آتش دوزخ باز خريدمي تا آتش دوزخ را نديدمي‌ [...].

 

الخبرالثاني عشر:

روايت مي‌كنند كه رسول صلّی الله علیه و آله فرمود: الخلافةُ بَعدي ثلاثون سَنَة ثمّ يَكون ملكاً عضوضاً [الصراط المستقیم: 2/101] بربزيّاً - يعني اضطرابيّا و البربزة الحركة‌، يعني‌: خلافت بعد از من سي سال باشد، بعد از آن پادشاهي بود دندان گيرنده بي‌آرام‌.

الاشكال عليه‌:

در صحيح و مصابيح و غيرهما از كتب مخالفان وارد شد كه رسول گفت به روايت جابر بن سمره‌: قال سمعتُ رسول اللّه:  لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزاً مَنِيعاً إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً فَقَالَ كَلِمَةً [أصَمَّنِيهَا النَّاسُ] فَقُلْتُ لأبِي مَا قَالَ، قَالَ: قَالَ رسول الله: كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ [بحار: 36/266].

يعني‌: جابر سمره گفت كه‌، شنيدم از رسول خدا صلّی الله علیه وآله كه وي گفت‌: هميشه اين دين عزيز و بلند باشد تا دوازده خليفه‌. بعد از آن‌سخني بگفت‌. راوي مي‌گويد كه من گفتم‌: پدرم فداي تو باد! رسول صلّی الله علیه وآله چه گفت‌؟ گفت‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: همه از قريش باشند؛ و در مناقب ابوبكر احمد بن موسي بن مردويه المحدّث الاصفهاني آمده‌: عن الأعمش، أنّه قال: ‌قُبِض النّبي‌ّ صلّی الله علیه وآله و علي‌ّ ابن ثلاثين و عاش بعده ثلاثا و ثلاثين سنة‌، يعني كه‌: پيغمبر را وفات رسيد، علي را سي سال بود، و بعد از وفات پيغمبر سي و سه‌ سال زندگاني وي بود؛ و بعضي مخالفان گويند كه رسول فرمود: الخلافةُ‌ بعدي ستّة أشهر و ثلاثون سنة‌، يعني‌: خلافت بعد از من سي سال و شش ماه‌ باشد.

و در مصابيح آمده كه‌: لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً حَتَّى يَكُونَ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً مِنْ قُرَيْشٍ ثُمَّ يَخْرُجُ كَذّابُونَ بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ وَ أنَا الْفَرَطُ عَلَى الْحَوْضِ [بحار: 36/297]

و عن‌ عبداللّه بن عمر قال: سمعتُ رسول اللّه صلّی الله علیه وآله يقول: [يَقُولُ] يَكُونُ خَلْفِي اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً [بحار: 36/237] كما ورد في المصابيح‌.

يعني‌: هميشه دين قايم باشد تا دوازده خليفه ‌باشند از قريش‌. بعد از آن دروغ‌گويان بيرون مي‌آيند پيش از قيامت‌، و من‌ پيشرو باشم بر حوض‌؛ و از عبداللّه عمر روايت است كه وي گفت‌: من از پيغمبر صلّی الله علیه وآله شنيدم كه فرمود: پس از من دوازده خليفه باشند، چنان كه در مصابيح آمد.

و عبداللّه عبّاس از عبّاس روايت مي‌كند كه‌: إن‌ّ الرّسول علیه السلام قال‌: يَا عَمِّ یملكُ من وُلدی اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً ثُمَّ تَكُونُ أُمُورٌ كَرِيهَةٌ وَ شِدَّةٌ عَظِيمَةٌ ثُمَّ يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ [مِنْ وُلْدِي] يُصْلِحُ اللَّهُ أمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ فَيَمْلَأُ الْأرْضَ عَدلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ يَمْكُثُ فِي الْأرْضِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ يَخْرُجُ الدَّجَّالُ [بحار: 36/301]. و نحوه ممّا ورد في ‌المصابيح.

و روي البخاري‌ّ في صحيحه عن الرّسول علیه السلام انّه قال:ُ كَيْفَ أنْتُمْ إِذَا نَزَلَ [92]  ابْنُ مَرْيَمَ فیكم و إمامكم منكم و إنّ هذا الأمر فی قریش ما بقی منهم اثنان. [بخاری: 4/143]

في كتاب ابن مردوية عن أبي موسي الاشعري أنّه قال: أشْهَدُ أنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ علیه السلام وَ لَكِنْ مَالَتِ الدُّنْيَا بِأهْلِهَا وَ لَقَدْ سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلّی الله علیه وآله يَقُولُ لَهُ يَا عَلِيُّ أنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ بَعْدِي مَعَكَ [بحار: 38/34] لايحبّك إلاّ مُؤمن و لايُبغِضُكَ إلاّ مُنافِق و إنّا لنحبّه و لكن الدّنيا تغرّ بأهلها.

 يعني كه‌: رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: اي عم‌ّ من‌! از فرزندان من‌ دوازده [در اصل: دوانزده] خليفه باشند در دنيا، و بعد از آن كارها ناخوش و سختي عظيم پيدا شود. بعد از آن مهدي بيرون آيد. خداي تعالي كار او را در يك شب به اصلاح آرد، و او زمين را پر از عدل و انصاف مي‌كند، همچنان كه پر از جور و ستم كرده باشند، و در زمين چندان كه خدا خواهد وي مي‌باشد، و بعد از آن دجّال بيرون آيد و مانند دجّال‌؛ همچنان كه در مصابيح آمده و بخاري در صحيح خود آورده است كه‌: رسول‌ صلّی الله علیه وآله فرمود: شما چگونه باشيد كه پسر مريم در ميان شما فرود آيد، و امام شما از شما مي‌باشد، و اين امر هميشه در قريش باشد مادام كه تا دو از يشان باقي باشد؟

و در كتاب ابن مردويه آمده‌ روايت از ابو موسي اشعري كه وي گفت‌: من گواهي مي‌دهم كه حق‌ّ با عليّ ‌است‌، ولكن دنيا اهل خود را مغرور كرد و بگردانيد؛ و به حقيقت كه از پيغمبر صلّی الله علیه وآله شنيدم كه مي‌گفت او را: يا علي‌! تو با حقّي بعد از من‌، و حق‌ّ با تو باشد، و تو را دوست ندارد الاّ مؤمن‌، و دشمن ندارد الاّ منافق‌؛ و به درستي كه ما وي را دوست مي‌داريم‌، ولكن دنيا اهل خود را بفريفته است‌.

اين جمله‌ احاديث دليل است بر افتراي حديث ايشان‌، و خلفا دوازده‌اند، و بعد از رسول حق‌ّ با علي است‌. باقي، ابوحنيفه‌، حسن را خليفه مي‌دانند تا به روز مصالحه معاويه‌؛ و شافعي‌، حسن و حسين را خليفه گويند تا آخر عمر ايشان‌؛ و حسن متوفّي شد در سنۀ خمسين من يوم الهجرة و حسين در [احدی و]  ستّين‌. پس به مذهب اين هر دو امام‌، مدّت خلافت زياده بر سي سال بود. معمّا كه ‌تابعين به اتّفاق و اجماع‌ بنواميّه را با اميرالمؤمنين خليفه مي‌خواندند، و به ‌اجماع عالميان عبّاسيان را به خلفا خواندند و مي‌خوانند، و دارالخلافه‌ گويند منازل ايشان را، و اجماع حجّت است پيش خصم‌، و [آنان] را اجماع ‌است كه‌: مات رسولُ اللّه و لم يستخلف‌، يعني‌: پيغمبر وفات كرد و كسي راخليفه خود نكرد. بنابر اين ابوبكر خليفۀ صحابه بود نه خليفۀ رسول واختيار خلق بود، نه اختيار خالق‌؛ و فخر رازي جبري مي‌گويد كه‌: علي ابوبكر را به خليفه رسول اللّه خواند. اين حديث مكذّب كلام او است‌؛ و نيز اگر عليّ اين لفظ گفت‌، عَلي زعم خلق خواست‌، و نيز ايشان آتش در خانه ‌علي از بهر آن نهادند تا ايشان را به خليفۀ رسول اللّه بخواند از تقيّه بوده باشد. كما قال اللّه تعالي‌: وَلا تُلْقُوا بِأيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ (بقره:195) و نيز حق تعالي بتان ‌را به الهه برخواند و حكايت فرعون باز گفت كه‌: أنَا رَبُّكُمُ الأعلي‌. يعني ‌بِزَعمهم و بزعمه‌. پس علي نيز علي زعم النّواصب خواسته باشد. چون‌ ابوبكر به خلافت متمكّن شد، قنفذ را به علي فرستاد كه بيا و من بيعت كن‌ بدين عبارت‌: قُل لعلي‌ّ: أجِب خليفة رسول اللّه‌، يعني‌: بگو علي را كه اجابت ‌كن خليفه رسول خدا را. اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام گفت‌: ما أسرع ما كذبتم علي‌ [93] رسول اللّه و نكثتم فارتددتم‌، يعني‌: چه زود دروغ گفتيد بر رسول خدا، و عهد را بشكستيد، و از دين برگشتيد، لكن بعضي صحابه كه از اعداي اهل بيت‌ علیهم السلام بودند وي را به غصب، به مقام رسول بداشتند، چنان كه [...] مي‌گفتند: هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى
(طـه:88).

و در كتاب مناقب ابن مردويه وغيره در كتاب‌هاي ايشان آمده‌: عن علي‌ّ انّه قال لام‌ّ كُلْثُومٍ: يَا بُنَيَّةِ ما أرَانِي إلاّ قَلَّ مَا أصْحَبُكُمْ قَالَتْ: و لم یَا أبَت؟ قال لانّي رَأيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله البارحة فی المنام وَ هُوَ يَمْسَحُ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِي وَ هُوَ يَقُولُ يَا عَلِيُّ لَا عَلَيْكَ [لَا عَلَيْكَ] قَدْ قَضَيْتَ مَا عَلَيْكَ فلم یلبث إلاّ ثلاثاً أو نحو ذلك حتّی قُتل [فَمَا مَكَثَ إِلَّا ثَلاثاً حَتَّى ضُرِب‏] [بحار: 42/223].

و فيه عن علي‌ّ أنّه قال: رَأيْتُ النَّبِيَّ صلّی الله علیه وآله فِي المَنَامِ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ مَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِهِ مِنَ الْأوَدِ وَ اللَّدَدِ [وَ بَكَيْتُ] فَقَالَ لی: لَا تَبْكِ يَا عَلِيُّ انظر عن یمینك فإذا برجلین معلقین بأرجلهما وَ إِذَا بجَلَامِيدُ فجعلت أرضح رُءُوسَهُمَا ثم یعود ثم أرضح رؤسهما ثم یعود؛ قَالَ أبُو صَالِحٍ
– راوی هذا الحدیث - فَغَدَوْتُ  كما كنت أغدوا فبینما أنا عند الْجَزَّارِينَ اذ سمعت النَّاسَ يَقُولُونَ: قُتِلَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قال فنظرت فاذا بين‌ الرّويا الّتي راها أميرالمؤمنين و بين مقتله خمسة عشر يوما
[بحار: 42/225، با تفاوت].

يعني‌: روايت از عليّ آمده كه وي به ام‌ّ كلثوم فرمود كه‌: اي دخترك من‌! اندك صحبتي مي‌بينم ‌كه مرا با شما خواهد بود. ام‌ّ كلثوم گفت‌: چرا اي پدر! عليّ علیه السلام گفت‌: از براي ‌آن كه دوش رسول خدا را در خواب ديدم‌، و او غبار از روي من مي‌سترد و پاك مي‌كرد و مي‌گفت‌: اي علي‌! بر تو نيست كه پيش از اين بگذاري آنچه‌ براي تو بود. پس سه روز پيش برنيامد كه علي را ضربت زدند.

و در اين كتاب است روايت از اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام كه فرمود: پيغمبر صلّی الله علیه وآله را در خواب ‌ديدم و شكايت مي‌كردم به او آن چه ديدم از اين امّت از خصومت و خلاف‌ و هرچه به من كردند. پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: يا عليّ‌! مگري و به دست راست‌ خود بنگر. نظر كردم‌. دو مرد را ديدم كه به پاي آويخته بودند، و سنگ‌هاي ‌چند ديدم‌. درايستادم و سر ايشان را به آن سنگ‌ها مي‌كوفتم‌. ديگر بار سرايشان بديد مي آمد و درست شد. بعد از آن‌، باز سر ايشان را مي‌كوفتم‌، ديگر بديد مي آمد.

ابوصالح راوي اين حديث مي‌گويد: بامدادي برخاستم چنان كه عادت‌داشتم و بر در دكّان قصّابان بودم‌. ناگاه شنيدم از مردمان كه مي‌گفتند: اميرالمؤمنان را كشتند. راوي مي‌گويد: پس انديشه كردم ميان آن خواب كه‌ اميرالمؤمنين ديده بود و ميان آن كه وي را شهيد كردند و ضرب زدند پانزده روز بود.

و در كتاب بصائر الدرجات همچنين وارد شده اين حديث و لكن ‌شرح ندادند كه اين دو مرد كه عليّ علیه السلام سر ايشان را مي‌كوفت چه كساني ‌بودند. امّا ابن مردويه به تسخير حق تعالي چنان كه به وي رسيد بنوشت برطريق اخبار و اظهار آنچه كه حق بود؛ و امّا صاحب بصائر الدرجات از تقيّه ‌اظهار نكرد؛ و به نزديك عاقلان پوشيده نيست كه كيان بودند. [94]

و باقي مورّخان اهل سنّت برآنند كه عمر علي بعد از رسول صلّی الله علیه وآله سي سال ‌بود، و خلافت او در اين مدّت مستمرّ بود و غير او بر باطل‌، و دليل بر اين‌، كلام ابوبكر محمّد بن مؤمن شيرازي و ابوبكر محمّد مردويه اصفهاني و منتهي اصيل الدّين قطّاني اصفهاني و صاحب مجتبي و امثال آن كه همگي‌ ايراد نموده‌اند كه علي خليفه سيّم بود في قوله‌: لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (نور:55). ايشان گفتند كه‌: خليفۀ اوّل آدم علیه السلام بود، و خليفۀ دوّم داود، و خليفۀ سيّم علي علیه السلام كما استخلف الذّين من قبلهم‌ آدم ‌بود و داود؛ و اين علما مطلق گفتند نه اينكه بعد از ابوبكر. پس اين سي سال‌، مدّت عمر علي بود و زمان استحقاق خلافت او است‌.

و فخر رازي جبري و ابن مردويه اصفهاني در مناقب خويش و در خطبه تفسير ابوبكر و شيخ ‌ابوالفتوح عجلي اصفهاني و امثال ايشان گفتند كه‌: رسول فرمود: إِنَّ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي وَ خَيْرُ مَنْ أتْرُكه بَعْدِي يُنْجِزُ مَوْعِدِي وَ يَقْضِي دَيْنِي عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ [بحار: 38/12]

و كذلك روي عنه علیه السلام انّه قال لعليّ علیه السلام: إن‌ّ هذا أخي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا.

يعني‌: به درستي كه وصي‌ّ من و خليفه من و بهترين ‌كسي كه مي‌گذارم بعد از خود كه وعده من روا كند، و دَين مرا ادا كند، علي‌ّ بن ابي طالب است‌؛ و همچنين روايت كرده‌اند از پيغمبر صلّی الله علیه وآله كه در حق‌ّ علي ‌فرمود: به درستي كه اين برادر من است و وصي‌ّ من است و خليفۀ من است در ميان شما؛ سخن وي شنويد و فرمان وي بريد.

و در مناقب ابن مردويه آمده كه‌: ام‌ّ سلمه گفت‌: دَخَلَ عَلي‌ّ علي النّبي‌ّ علیه السلام فقال: اشهدي يا ام‌ّ سلمة! إنّه ‌وَصيّي في أهلي و اشهدي يا ام‌ّ سلمة إنّه خليفتي في أهلي، و اشهدي يا أُمّ ‌سلمة! إن‌ّ لحمَه لحمي و إن‌ّ دمَه دمي، يا ام‌ّ سلمة! إنّه إمام المتّقين‌، يعني‌: علي علیه السلام به پيش پيغمبر آمد. پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: اي ام‌ّ سلمه‌! گواه باش به ‌درستي كه او وصي‌ّ من است بر اهل من‌؛ و گواه باش‌، اي ام‌ّ سلمه‌! به درستي ‌كه او خليفۀ من است بر اهل من‌؛ و گواه باش‌، اي ام‌ّ سلمه‌! كه گوشت اوگوشت من است‌، و خون او خون من است‌؛ اي ام‌ّ سلمه‌! به درستي كه او امام متقيّان است‌.

 

الخبر الثالث عشر:

روايت مي‌كنند كه رسول صلّی الله علیه وآله: گفت‌: لو كنتُ مُتّخذا خليلاً لاتّخذت أبابكرخليلا لكنّه أخي و صاحبي [مسند احمد: 1/439].

و عن أبي أيّوب عن الرّسول صلّی الله علیه وآله: لو كنت مُتّخذا خليلاً لاتّخذت أبابكر خليلا ولكن اخوة الإسلام أفضل‌ [بخاری: 1/120].

 يعني‌: اگر من ‌كسي را به دوستي گرفتمي ابوبكر را به دوستي گرفتمي‌، ولكن او برادر من ‌است و صاحب من‌؛ و از ابو ايّوب روايت است كه رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: اگر من‌ كسي را دوست گرفتمي ابوبكر را دوست گرفتمي‌، و لكن برادري اسلام ‌فاضل‌تر است‌.

الاشكال عليه‌:

به زعم خصم‌، ابوبكر دوست رسول نبود؛ و ابوبكر ابن‌مردويه اصفهاني از جمله سلطان المحدّثين اصفهان است‌، در كتاب مناقب‌ خويش ايراد كرد، و صاحب جامع العلوم القرشي تلميذ او هم  از وي نقل‌ كرد. روايت كرده‌اند: [95] عن النّبي‌ّ علیه السلام أنّه قال: اللَّهُمَّ فَرِّجْ هَمِّي وَ بَرِّدْ كَبِدِي بِخَلِيلِي عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِب‏ [بحار: 30/64]‌في حديث طويل‌، يعني‌: پيغمبر علیه السلام فرمود كه‌: بار خدايا! غم و اندوه من بردار و جگر من خنك گردان به دوست من علي‌ّ بن ابي طالب‌، در حديثي ‌دراز كه مروي است‌. و اين نص‌ّ است در محل‌ّ نزاع‌. لاشك كه خدمتكار، خدمتكار باشد نه دوست خود. نشايد كه رسول معصوم‌، ابوبكر التّائب من الشّرك را به خلّت اختيار كند، امّا عليّ معصوم بود، و الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ (نور:26) يعني‌: زنان پاك مر مردان پاك را، و مردان پاك مر زنان پاك را.

و در كتاب مصابيح آمده كه ابوهريره گفت‌: عن النّبي‌ّ علیه السلام أنّه قال: المرءُ علي دينِ خَليلِه فليَنظُر أحدُكم مَن يخالل‌، يعني‌: پيغمبر فرمود كه‌: مرد بر دين دوست خود بود. پس بايد كه بنگرد هر يك از شما كه دوستي با كه ‌مي‌كند. چون رسول وي را به خلّت نگرفت مگر كه وي بر دين رسول نبوده ‌است‌، چگونه شايد كه رسول‌، امّت را فرمايد كه مؤمنان را به خلّت اختيار كنيد و وي ابوبكر را به خلّت اختيار نكند؟ يا خبر مُفتري است و دروغ‌، يا ابوبكر مؤمن نبود. شعر:

    هما محلان ما للناس غيرهما          فاختر لنفسك ماذا أنت مختار

يعني‌: ايشان دو جايند كه نيست مردم را جز از ايشان‌. پس تو از براي نفس‌ اختيار كن آنچه اختيار مي‌كني‌.

و فيه عن أنس: أنّ رجلاً قال: يا رسول الله! مَتَي‌ الساعة: فقال: ويلك ما أعددتَ لها؟ قال: ما أعددتُ لها شيئا إلاّ أنّي اُحِبّ الله ورسوله، قال: أنتَ مَعَ مَن أحببت [بحار: 27/85].

و فيه عن ابن مسعود قال: جاء رجل إلي ‌رسول الله فقال: يا رسول الله! كيف تقول في رجلٍ أحبّ قومًا و لم يلحق بهم؟ ‌قال: المرءُ مَعَ مَن أحب.

يعني‌: در اين كتاب است روايت از انس كه وي گفت‌: مردي پيش رسول صلّی الله علیه وآله آمد و گفت‌: يا رسول اللّه‌! قيامت كي خواهد بود؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: واي بر تو! چه چيز به دست نهاده [ای] از براي آن روز؟ گفت‌: هيچ چيز به دست ننهاده‌ام از براي آن روز الاّ آن است كه من دوست مي‌دارم‌ خدا و رسول وي را. پيغمبر گفت‌: تو با آني كه وي را دوست مي‌داري‌؛ وروايت است از ابن مسعود كه وي گفت‌: مردي پيش رسول خدا آمد و گفت‌: يا رسول اللّه‌! چه مي‌گويي در مردي كه قومي را دوست مي‌دارد و بديشان در نمي‌رسد؟ پيغمبر فرمود: مرد با آن است كه وي را دوست دارد.

خلّت و محبّت از اسماي مترادفه‌اند؛ و لا فرق بينهما في المعنی؛ قال الله تعالي‌: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أحْبَبْتَ (قصص:56) يعني‌: حق تعالي فرمود: به درستي كه تو هدايت نكني‌آن كس را كه دوست داري‌.

مخالف مي‌گويد كه‌: مَن أحببت‌ ابو طالب بود؛ و از اينجا كذب حديث لازم مي‌آيد؛ و به زعم خصم، ابو طالب كافر بود و رسول وي را به محبّت اختيار كرد، حق تعالي مانع شد از آن به افتراي ايشان‌. پس ابوبكر نيز مگر چون ابوطالب بود كه رسول وي را به دوستي نگرفت‌؟ وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أوْلِيَاءُ بَعْضٍ (توبه:71) يعني‌: مردان مؤمن و زنان مؤمنه‌، بعضي از ايشان دوست بعضي‌اند. اگر وي مؤمن بودي، رسول وي را [96] به دوستي نگرفتي‌؛ و قال الله تعالي‌: لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران:28)، يعني‌: حق تعالي فرمود: بايد كه نگيرند مؤمنان كافران را به ‌دوست خود از غير مؤمنان‌؛ و اهل عالم يا دوست رسول‌اند يا دشمن‌. چون‌ دوستي باطل شد، باقي نماند الاّ دشمني‌. فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلالُ (يونس:32)

در كتاب نكت الفصول از عجلي اصفهاني و ابوبكر بن مردويه الاصفهاني وغيرهما گويند كه،‌ رسول صلی الله علیه وآله گفت‌: من أراد أن يحيى حياتي و يموت موتتي و یسكن الجنة التی وعدنی ربی فليتولّ عليّ بن أبي طالب علیه السلام فإنّه لن یخرجكم من هدی و لن یدخلكم فی ضلالة [و ليقتد بالأئمة من بعده، فقيل: يا رسول الله فكم الأئمة من بعدك؟ فقال: عدد الأسباط].

يعني‌: هر كه خواهد كه زندگاني كند همچون‌ زندگاني من‌، و بميرد همچون مردن من‌، و ساكن شود در جنّت خلد، آن كه ‌وعده داده است مرا خداي من‌، بايد كه تولّي به علي بن ابي طالب كند. به درستي كه او هرگز شما را از راه راست بيرون نياورد، و هرگز شما را به ‌گمراهي نبرد؛ و اين نصّي است صريح كه حيات و ممات رسول به محبّت‌ علي بود.

و در مصابيح و ساير كتب احاديث وارد است كه رسول در حق‌ ّحسن بن علي علیهما السلام گفت‌: اللهمّ إنّي أُحبّه فأحبِّ مَن يُحبُّه‌، يعني‌: بار خدايا! من او را دوست مي‌دارم‌، پس تو دوست دار وي را، و دوست دار آن كه وي را دوست دارد، و حسن را به دوستي بگرفت‌.

و هفت صحيح الشّان [: صحاح سبعه!] و مصابيح و صحاح و غير آنها دليل‌اند كه رسول مؤاخات داد ميان ابوبكر و عمر، و ميان طلحه و زبير، و ميان عثمان و عبدالرّحمان‌، و ميان علي و نفس‌ خويشتن‌، و سبب آن بود كه چون رسول هجرت كرد در اسلام قلّتي بود، وكافران به وارثي مؤمنان لايق نبودند. كما قال اللّه تعالي‌: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أوْلِيَاءُ بَعْضٍ (توبه:71) يعني‌: مردان مؤمن و زنان مؤمنه‌، بعضي از ايشان اولي‌َترند ببعضي‌؛ و ميان اين برادران ديني توارث بودي‌، كما قال اللّه ‌تعالي‌: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (حجرات:10) يعني‌: به درستي كه مؤمنان برادرانند؛ و اين ‌حكم باطل شد به آيه قرآن‌: وَأُولُوا الْأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) (انفال:75).

يعني‌: خداوندان خويشان آن‌ها بعضي از ايشان اولي‌َترين به بعضي در كتاب خدا از مؤمنان و هجرت كنندگان‌. چون ‌اخوّت ميان ابوبكر و عمر دلالت مي‌كند بر خلّت ايشان‌، و بايد كه ميان عليّ و رسول علیه السلام نيز دلالت بر خلّت بكند؛ و قال اللّه تعالي‌: قُلْ لا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (الشورى:23) يعني‌: بگو: نمي‌خواهم از شما براي رسالت‌ مزدي الاّ دوستي خويشان من‌. پس بدين آيه بر رسول و بر عالميان محبّت‌ علي و اهل بيت وي واجب شد، و نشايد كه رسول به قول خدا، عالميان را به محبّت علي و اهل بيت او دعوت كند و وي ايشان را دوست ندارد. أتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أنْفُسَكُمْ وَأنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أفَلا تَعْقِلُونَ (بقره:44) يعني‌: شما مي‌فرماييد مردمان را به ‌نيكي‌، و فراموش مي‌كنيد نفس‌هاي خود را؛ و نيز حق تعالي فرمود: الأخلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ (زخرف:67) يعني‌: دوستان‌، آن روز كه روز قيامت ‌باشد بعضي مر بعضي را دشمن مي‌باشد الاّ متّقيان‌. اين دليل است كه در دنيا ميان مؤمنان و ميان كافران‌ [97] خلّت هست‌، و در قيامت از مؤمنان باقي مي‌ماند، و خلّت كافران به عداوت‌ مبدّل مي‌شود. منتجب الدّين ابو الفتوح النّاصبي و ابوبكر مردويه و اكثر مخالفان گفتند كه‌: سئل عن عائشة: أي‌ّ الناس كان أحبّ إلي رسول الله؟ قالت‌: فاطمة؛ فقيل: من الرجال؟ قالت: زوجها.

و عن أنس أنّه قال: سُئل رسولُ الله: أي‌ أهل بيتك كان أحبّ إليك؟ قال: الحسن و الحسين.

و في المصابيح قال أسامة: ‌كنتُ جالسًا إذ جاء عَلِيٌّ وَ الْعَبَّاسُ يَسْتَأْذِنَانِ فَقَالَ أتَدْرِي مَا جَاءَ بِهِمَا قُلْتُ لا [وَ اللَّهِ مَا أدْرِي] قَالَ لَكِنِّي أدْرِي [مَا جَاءَ بِهِمَا] ائذن لَهُمَا فَدَخَلَا [فَسَلَّمَا ثُمَّ قَعَدَا] فَقَالَا يَا رَسُولَ اللَّهِ جئناك نسألك أيُّ أهْلِكَ أحَبُّ إِلَيْكَ قَالَ فَاطِمَةُ بنت محمّد، قالا: ما جئناك نسألك عن أهلك؛ قال: أحبّ أهلي إليّ مَن قَد أنعمَ الله عليه و أنعمتُ عليه أسامة بن زيد؛ قالا: ثمّ من؟ ‌قال عليَّ بن أبي طالب، فقال العباس: جعلتَ عمّك اخرهم؟ قال: إنّ عليًا لَسَبَقَكَ بالهِجرة‌. [بنگرید: بحار: 43/68. همین روایت با تفاوت ها ؛ تا «فاطمة بنت محمد صلّی الله علیه وآله»].

يعني‌: از عايشه پرسيدند كه‌: كدام از خلقان دوست‌داشته‌تر بود به نزديك رسول خدا؟ عايشه گفت‌: فاطمه‌. گفتند: از مردان‌ كدام دوست‌تر بود به نزديك رسول خدا؟ عايشه گفت‌: شوهر او يعني علي ‌مرتضي‌.

و از انس روايت است كه وي گفت‌: از رسول خدا پرسيدند كه‌: ازاهل بيت تو كدام به نزديك تو دوست داشته‌تر است‌؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود:حسن و حسين‌؛ و در مصابيح است كه اسامه گفت‌: من نشسته بودم پيش‌ رسول علیه السلام كه علي و عبّاس بيامدند و دستوري خواستند كه به خانه آيند. پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: مي‌داني كه ايشان براي چه آمده‌اند؟ گفتم‌: نه‌. حضرت‌ فرمود كه‌ من مي‌دانم‌، و ايشان را رخصت ده تا درآيند. پس هر دو درآمدند وگفتند: يا رسول اللّه‌! ما آمده‌ايم به نزديك تو كه از تو سؤال كنيم كه‌ دوست‌ترين اهل تو به نزديك تو كدام است‌؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: فاطمه دختر محمّد صلّی الله علیه وآله. ايشان گفتند: ما نيامده‌ايم كه از تو سؤال كنيم از اهل تو. پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: دوست‌ترين اهل من به نزديك من آن كسي است كه خدابه او نعمت كرده است‌، و من به او نعمت كرده‌ام‌، اسامة بن زيد مي‌گويد: پس‌ ايشان گفتند: بعد از آن كه يا رسول اللّه؟ پيغمبر گفت: يعني عليّ بن ابي طالب علیه السلام. عبّاس گفت‌: يا رسول اللّه‌! عم‌ّ خود را آخر ايشان گردانيدي‌؟پيغمبر گفت‌: علي بر تو سبق گرفته است به هجرت‌.


تنبيه‌:

در سنه ثلث و سبعين و ستمأته [673] كه بنده كمينه كتاب مناقب الطاهرين را تمام كرد و به اصفهان حاضر شد در حضرت شاه جهان پناه و بساط دولت ‌قاهره مخدوم ـ زيد عَظَمته ـ به موقف عرض رساند، و در آنجا دو بزرگ ‌بودند كه مدار اكثر ملك و استصواب با ايشان دور مي‌كرد، و خاطر چنان ‌ارادت داشت كه بر طريق مشورت اوّل كتاب مذكور را بر ايشان نمايد. پس به حكم وَلا رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ (انعام:59) تفأل به استخاره قرآن كرد. به اسم يكي از ايشان ‌اين آيه بر آمد كه‌: قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهاً غَيْرِي لَأجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (شعراء:29) يعني‌: اگر تو خدايي غير از من‌گيري‌، تو را از جمله زندانيان كنم‌؛ و به اسم ديگري ‌اين آيه بر آمد كه‌: ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ ألا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (نحل:59)اين آيه در باب آن است كه چون شخصي را خبر دهند [98] به دختري كه خدا وي را داده باشد، چون اين خبر بشنود از غم و اندوه روي‌ او سياه مي‌شود، و غمناك و اندوهناك مي‌گردد، و پوشيده مي‌شود از بدي‌ آنچه وي را بشارت داده‌اند بدو. اي باز دارد خود را بر خواري يا بكوبد خود را در خاك. اين [در اصل: ای]  بد چيزي است حكمي كه ايشان مي‌كنند؛ كه چون حق‌ تعالي دانست كه ايشان را با اهل بيت مصافاتي [: دوستی خالص] و موالاتي صادق نيست‌، نخواست كه ايشان آن كتاب را مطالعه كنند يا بر آن اطلاعي يابند تا اتّفاق‌ چنان افتاد كه در وقت عرض علما و اركان آن دولت از طوايف و اصناف مذاهب جمله حاضر بودند و طريقي ديگر از مطالعه كتاب نديدند الاّ سكون‌ و رضا و تحسين‌؛ شعر: [شعر از ابن درید: امل الامل: 2/257]

رضيتُ قَسرًا و علي القَسر رضي‌    من كان ذا سخط علي صرف القضا

شايد كه رسول نيز با خداي تعالي مشورت كرده باشد تا او را به ‌خلّت اختيار كند اجازت نبوده باشد.

[ابن] جرير طبري در تاريخ خويشتن گفته است كه رسول صلّی الله علیه وآله اين حديث را درگورستان بقيع فرمود در مرض موت كه خاتمۀ عمر او بود، و چگونه شايد كه ‌افضل را بگيرد و ادني را فرو گذارد، حيث قال: ولكن اخوة الاسلام أفضل‌. مثال اين چنان است كه كسي گويد: محمّد رسول است به حق‌ّ و لكن امام ‌نيست‌، يا اين كه گويد: ابوبكر امام عالميان است ولكن لايق تقدّم جماعت‌ نيست‌. معمّا كه اخوّت ابوبكر با عمر بوده‌، و اخوّت عليّ با رسول صلّی الله علیه وآله، چنان كه اجماع محدّثان بدين ناطقند كه در ميانه صحابه جز عليّ هيچكدام را با رسول برادري نبود. كما روي الخُزاعي في شرح الشهاب [روح الاحباب] أنّ الرّسول علیه السلام قال: إخواني الّذين هم في اخر الزّمان مِن اُمّتي يَرون وَرَقَةً مُعَلّقةً و سواداً علي بياض فيُؤمنون به و ينقادون له لم­يروني و لم­يسمعوا منّي اولئك إخواني حقّا. قال: يا رسول الله! لسنا إخوانك؟ قال: أنتم أصحابي و هم إخواني ‌و منه قوله تعالي: ثُلَّةٌ مِنَ الْأوَّلِينَ وَثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ (واقعه: 39 -40).

ورد في مناقب ابن مردوية ‌عن جابر بن عبدالله أنّه قال: سمعتُ رسول الله يقول: لمّا أسري بي رأيت علي باب الجنّة مكتوبا: محمّد صلّی الله علیه وآله رسول الله علي أخو رسول الله قبل أن ‌خَلَقَ السّموات و الأرض بألف سنة‌. [بحار: 27/2].

يعني‌: همچنان كه روايت كرد خزاعي‌در شرح شهاب الاخباركه رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: برادران من آن كساني‌اند كه درآخر زمان باشند از امّت من كه ورقي آويخته بينند، و سياهي در روي سفيدي‌ مطالعه كنند، پس بدان ايمان آرند، و فرمانبردار آن شوند. مرا نديده باشند، واز من نشنيده‌. ايشان برادران منند به راستي‌. صحابه گفتند: يا رسول اللّه‌! ما برادران تو نيستيم‌؟ پيغمبر فرمود: شما اصحاب منيد، و ايشان برادران منند، و از اين جا است گفتار حق‌: ثلّةٌ من الاوّلين و ثُلّةٌ مِن الاخرين‌، گروهي از پيشينيان و گروهي از آخرينان‌.

و در مناقب ابن مردويه آمده است روايت از جابر عبداللّه كه وي گفت‌: من شنيدم از رسول خدا كه مي‌گفت كه‌: در آن ‌شب كه مرا به آسمان بردند، بر در بهشت ديدم نوشته شده كه محمّد رسول خدا است‌، و علي برادر رسول خدا است‌. پيش از آن كه خدا آسمان و زمين ‌را آفريده به دو هزار سال‌.

 

الخبر الرابع عشر:

 روايت مي‌كنند كه رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: مثل أبي بكر كالقَطر أينما وَقَع‌ [99] نَفَع‌، يعني‌: مَثَل ابوبكر همچون باران است‌. به هر جا كه واقع شود سود راهد [كذا].

الجواب عنه‌:

رسول اين تشريف را به جمله امّت داده است‌. اگر وي از امّت ‌محمّد باشد به آن داخل بود. كما روي القضاعي في شهابه: مَثَل امّتي كالمطر لايدري أوّله خير أم اخره‌، يعني‌: همچنان كه قضاعي در شهاب الاخبار روايت كرده است كه‌: مثل امّت من همچون باران است كه ندانند كه اوّلش‌ بهتر است يا آخرش‌.

معمّا كه اين حديث صادق نيامد به صورت بني هاشم‌، چرا كه در صورت‌ ايشان جمله صدر محض بود، و غصب ايشان تا به روز قيامت، خير نبينم‌ من از او. ما وصله الا ضرر[كذا و نامفهوم].

 

الخبر الخامس عشر:

روايت كنند كه عليّ علیه السلام بر منبر گفت‌: أفضلُ هذه الامّة بعد نبيّها أبوبكر وعمر، يعني‌: بهترين اين امّت بعد از پيغمبر آن امّت، ابوبكر وعمر است‌.

الاشكال عليه‌:

اين كلام افترا است بر علي‌ّ، زيرا كه ابوبكر به حضور مهاجر و انصار گفت‌: أقيلوني و لستُ بخيركم‌، يعني‌: عفو كنيد مرا، و از من ‌درگذريد كه من بهتر از شما نيستم‌، و به نزديك نواصب شهادت وي ردّ نتوان ‌كردن‌، زيرا كه ناصبي مي‌گويد: علي اقامت شهادت كرد براي فدك و ابوبكر شهادت وي ردّ بكرد و گفت‌: فاطمه زن وي است‌. وي جذب نفع مي‌كند. چگونه است كه شهادت او آنجا مردود بود، اينجا مقبول است‌؟

در كتاب منتهي المآرب آمد: عن أبي صالح عن ابن عباس قال: فضّل الله ‌تعالي محمّداً بالعلم و العقل علي جميع الرّسل و فضل اللّه عليّ بن أبي‌طالب علي جميع الصّديقين بالعلم و العقل‌.

يعني‌: عبداللّه عبّاس گفت‌: خداي تعالي فضيلت نهاده است محمّد را به علم و به عقل بر همه پيغمبران‌، و فضيلت نهاده است عليّ بن ابي طالب را بر همه صدّيقان به علم و به عقل‌.

و رسول گفت‌: كما أورده المفيد في بساطه و الرازي في أربعينه و الشيرازي في خطبة تفسيره عن النبيّ علیه السلام: إنَّ  أخِي وَ وَزیری وَ خَلِيفَتِي فِي أهلی وَ خَيْرِ مَنْ أتْرُكُه‏ بعدی یقضی دینی و ينجز وعدی عليّ بن أبي طالب‏.

و في كتاب المجتبي عن زادان عن عبدالله، قال: قَرَأْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله سَبْعِينَ سُورَةً وَ خَتَمْتُ الْقُرْآنَ عَلَى خَيْرِ النَّاسِ عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِب‏ [بحار: 40/180]

و فيه عنه علیه السلام: لاتَسُبُّوا عَليًا فإنّهُ عَينٌ مِن عُيُونِ الله.

و عن البختري رَأيْتُ عَلِيّاً علیه السلام صَعِدَ الْمِنْبَرَ بِالْكُوفَةِ وَ عَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ كَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ مُتَقَلِّداً بِسَيْفه مُتَعَمِّماً بِعِمَامَته وَ فِي إِصْبَعِهِ خَاتَمه [فَقَعَدَ عَلَى الْمِنْبَرِ وَ كَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ] فَقَالَ: سَلُونِي قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِي فَإِنَّمَا بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْمٌ جَمٌّ هَذَا سَقَطُ الْعِلْمِ – و أشار الی بطنه و جوانحه الی قال - هَذَا مَا زَقَّنِي رَسُولُ اللَّهِ زَقّاً مِنْ غَيْرِ وَحْيٍ أُوحِيَ إِلَيَّ فَوَ اللَّهِ لَوْ ثُنِيَتْ لِي الوِسَادَةُ فَجَلَسْتُ عَلَيْهَا لَأفْتَيْتُ لِأهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ لِأهْلِ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ [حَتَّى يُنْطِقَ اللَّهُ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ] فَيَقُولَ صَدَقَ عَلِيٌّ قَدْ أفْتَاكُمْ بِمَا أُنْزِلَ فِيَّ وَ أنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أ فَلا تَعْقِلُونَ‏ [بحار: 40/178]

عَنِ الْحَارِثِ الْأعْوَرِ صَاحِبِ رَايَةِ عَلِيٍّ  قَالَ: بَلَغَنَا أنَّ النَّبِيَّ علیه السلام كَانَ فِي جَمْعٍ مِنْ أصْحَابِهِ فَقَالَ: اُرِيكُمْ آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ نُوحاً فِي فَهْمِهِ وَ إِبْرَاهِيمَ فِي حلمه [حِكْمَتِهِ] فَلَمْ يَكُنْ [100] بِأسْرَعَ مِنْ أنْ طَلَعَ عَلِيٌّ علیه السلام فَقَالَ أبُو بَكْرٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! قِست [أقِسْتَ] رَجُلاً بِثَلاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ بَخْ بَخْ لِهَذَا الرَّجُلِ مَنْ هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه وآله: أتَعْرِفُهُ يَا أبَا بَكْرٍ؟ قَالَ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أعْلَمُ؟ قَالَ أبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ، قَالَ أبُو بَكْرٍ: بَخْ بَخْ لَكَ يَا أبَا الْحَسَنِ وَ أيْنَ مِثْلُكَ يَا أبَا الْحَسَن.‏

يعني‌: پيغمبر علیه السلام گفت همچنان كه مفيد و رازي و شيرازي در كتب خود آورده‌اند روايت از پيغمبر صلّی الله علیه وآله كه فرموده‌: به درستي كه برادر من و وزير من و خليفه من در اهل من‌، و بهترين كسي كه مي‌گذارم بعد از خود كه دين من بگذارد، و وعده من روا كند عليّ بن ابي طالب است‌.

و در كتاب مجتبي روايت است از زادان از عبداللّه كه وي گفت‌: براي پيغمبر صلّی الله علیه وآله خواندم هفتاد سوره را، و قرآن را ختم كردم بر بهترين ‌مردمان ـ عليّ بن ابي طالب‌.

و در اين كتاب است روايت از پيغمبر صلّی الله علیه وآله كه‌ وي گفت‌: دشنام مدهيد و ناسزا مگوييد عليّ را كه او عيني است از عيون ‌خدا؛ و عين چند معني دارد از روي لغت‌. يك معني چشم است‌، و اين ‌تأويل دارد از براي آن كه حق تعالي مجسّم نيست‌. وي را نه چشم بود و نه‌ دست و نه روي و نه پهلو. عليّ را يداللّه گويند. هر كس كه دست بر عليّ‌ زند، گويا دست بر خدا زده است‌. يعني هر كه سخن وي شنيد، سخن خدا شنيد، و هر كه وي را دوست داشت‌، خداي را دوست داشته است‌. چه او وليّ و حجّت خدا است‌. سخن او سخن رسول است‌، و سخن رسول، سخن‌ خدا است‌، و او عيني است از جمله عيون خدا كه هر كه به نظر عليّ درآمد و عليّ از وي راضي است او به نظر خدا آمده است و خدا از وي راضي است‌. و حديث است كه هر كه عليّ از وي راضي‌، پيغمبر از وي راضي‌، و هر كه‌ پيغمبر از وي راضي است‌، خدا از او راضي است‌. و شايد كه مراد از عين ‌چشمه بود. يعني عليّ چشمه علم و مجموع كمالات است كه علم و فضيلت‌هاي ديگر از وي متولّد مي‌شود، چنان كه آب از چشمه زاييده ‌مي‌شود؛ و مراد به ديگر چشمه‌ها علم و كمالات پيغمبران و اوصيا مي‌باشند كه هر يك چشمه علم و حلم و طهارت و عصمت و فضل‌هاي ديگر است‌، واضافه عيون به «اللّه» فايدۀ تعظيم مي‌دهد.

و از بختري روايت است كه وي‌ گفت‌: عليّ را ديدم كه بر منبر آمد در كوفه‌، و پيراهني كوتاه پوشيده بود، و آن‌پيراهن پيغمبر صلّی الله علیه وآله بود، و شمشير رسول‌ صلّی الله علیه وآله حمايل كرده‌، و عمامه او بر سر نهاده‌، و انگشتري وي در دست كرده‌. پس فرمود كه‌: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد. به درستي كه ميان پهلوهاي من علم بسيار است و اشاره به‌ شكم خود كرد كه اين باردان علم است‌، تا آن غايت كه گفت‌: اين آن زقّه‌ [تغدیه] است كه پيغمبر خدا مرا زقّه كرده بي‌آن كه وحي به من كردند. پس به حق‌ّ خدا كه اگر دو تا كنند و بنهند از براي من بالش را، پس من بر آنجا بنشينم‌، هرآينه فتوا مي‌دهم از براي اهل تورات و انجيل به نحوي كه هر يك گويند كه‌ عليّ راست گفت‌. فتوي داد چنان كه فرستادند از حضرت عزّت‌؛ و شما كتاب را مي‌خوانيد، اين عقل را در كار نمي‌آريد و نمي‌دانيد. و روايت است‌ از حارث اعور، صاحب رايت عليّ‌، همچنان كه صالحاني روايت كرده است ‌در كتاب مجتبي خود كه گفت‌: به ما رسيده است كه پيغمبر علیه السلام در ميان ‌جمعي بود از اصحاب خود، و گفت كه‌: به شما نمايم‌ [101] آدم را در علمش‌، و نوح را در فهمش‌، و ابراهيم را در حلمش‌، و اين سخن را مي‌گفت كه اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام بيامد. ابوبكر گفت‌: يا رسول اللّه‌! تو قياس‌ كردي مردي را به سه كس از پيغمبران مرسل‌. خوشا خوشا اين مرد را. كيست‌ اين مرد يا رسول اللّه‌؟ پيغمبر علیه السلام گفت‌: اي ابوبكر! تو او را مي‌شناسي‌؟ گفت‌: خدا و رسول او عالم‌ترند. پيغمبر گفت‌: اين مرد ابوالحسن عليّ بن ابي طالب است‌. ابوبكر گفت‌: خوشا خوشا تو را اي‌ ابوالحسن‌! و مانند تو كجا بودي‌ اي علي‌ّ؟

و نيز اگر اين حديث راست بودي‌، رسول، عمرو عاص را بر وي امير نكردي در حرب خيبر، و در حرب‌ ذات السلاسل‌، و اسامة بن زيد را بر ايشان امير نكردي‌، و اميرالمؤمنين عليّ ‌را بر ايشان حاكم و والي نگردانيدي در غزاهاي بسيار، و اگر چنين بودي رسول به اجازت خدا از اداي نُه آيه از سورۀ برائت‌ وي را معزول نكردي و به عليّ ندادي‌. و شخصي كه چهل و شش سال سجدۀ لات و هُبل و عُزّي‌ كرده باشد، چگونه وي را خيرُ الامّة گويند؟ و ان كان‌، فَلابدّ عبّاس بن عبدالمطلب بدين مرتبه اولي‌َتر كه عم‌ّ رسول بود، و هم قرشي‌، و هم ‌بزرگ‌زاده بود، و ابوبكر جز قرشي نبود. و ابوبكر گفت‌: إنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي [طبقات ابن سعد: 3/212] يعني‌: به درستي كه مرا شيطاني است كه به من مي‌رسد؛ و عمرگفت‌: من در اسلام خويش به شَكّم‌؛ و چند كَرَت از حذیفهبن يماني ‌پرسيد كه‌: من منافقم يا نه‌؟ پس جمعي كه بدين اوصاف باشند، چگونه ‌شايد كه خيرُالامّة باشند.

و علي گفت‌: [قُبِضَ النَّبِيُّ] وَ أنَا أوْلَى بِمَجْلِسِ رسول الله مِنِّي بِقَمِيصِي وَ لَكِنِّي أشْفَقْتُ أنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّاراً؛

و قال أیضا: لولا قُربُ عهدِ النّاس بالكفر لجاهَدتُهُم؛ و قال أیضا: و أنَّى يَكُونَانِ خَيْراً مِنِّي وَ قَدْ عَبَدْتُ اللَّهَ [عَزَّ وَ جَلَّ] قَبْلَهُمَا وَ عَبَدْتُهُ بَعْدَهُمَا [بنگرید: بحار: 49/193].

يعني‌: عليّ علیه السلام گفت‌: و من اولي‌َترم به مجلس رسول‌ خدا به پيرُهن من كه خلافت است‌، ولكن من مي‌ترسيدم كه مردمان باز كافر گردند؛ و نيز فرمود كه‌: اگر نه آن بودي كه عهد مردم به كفر نزديك بود، يعني ‌بدان زودي اسلام آورده بودند، من با ايشان جهاد و قتال كردمي‌؛ و نيز گفت عليّ علیه السلام كه،‌ ايشان چگونه از من بهتر مي‌باشند، و حال آن كه من پيش از ايشان خدا را پرستيدم‌، و بعد از ايشان خدا را پرستيدم‌؟

و عليّ هرگز خير ايشان نگفتي‌، و چون ذكر ايشان كردي جز شكايت نگفتي كه به من خيانت كردند، و بر من ظلم كردند؛ و اگر ايشان خيرُ الامّه بودندي بر خاندان طهارت ظلم نكردندي و اجازه ندادندي‌؛ و اگر ابوبكر خيرُالامّه باشد، پس‌ جمله مشركان كه از شرك توبه كنند خيرُالامّه مي‌باشند.

و در كتاب مشاهير الصحابه آمده كه‌: قال رسول اللّه‌: مَنْ أرَادَ أنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي تقواه وَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى مُوسَى فِي هیبته وَ إِلَى عیسی فی عبادته فلینظر إِلَى عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ.

يعني‌: رسول خدا فرمود كه‌: هر كه ‌خواهد كه نظر كند به آدم در علم او، و به نوح در تقواي او، و به ابراهيم در حلم او، و به موسي در هيبت او، و به عيسي در عبادت او، پس بايد كه نظر كند به عليّ بن ابي طالب‌. آنچه در پنج پيغمبر اولوالعزم متفرّق بود درعليّ علیه السلام جمع بود. پس چگونه جايز بود كه مشركي تایب در حضور چنين‌ مردي خيرالامّه باشد؟ سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ (نور:16)، يعني‌: منزّهي تو خدا! اين بهتان بزرگي است‌.

 

الخبر السادس عشر:

روايت مي‌كنند كه رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: اقتَدُوا بالّذين مِن بعدي‌ [201] أبي بكر و عمر، يعني‌: پيروي آن دو كس كنيد كه بعد از من باشند: ابوبكر و عمر.

الاشكال عليه‌:

اين حديث‌، هم به نصب آمد و هم به رفع‌. امّا به نصب تقدير چنان بود كه‌: ابي بكرٍ و عمرَ، و به رفع چنان بود كه‌: اقتدوا أيّها النّاس مِن‌ بَعدي بكتاب الله و عترتي و ابوبكر و عمر؛ و بدين وجه ابوبكر و عمر مأمور باشند به اقتدا كردن به كتاب خدا و عترت رسول‌؛ و دليل بر اين معني ‌حديث مشهور است از نقل مخالف و مؤالف چنان كه رسول فرمود:  إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا  [أهْلَ بَيْتِي لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لن تضلّوا ابدًا].

يعني‌: من مي‌گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ گران‌: كتاب خدا و عترت خود. مادام كه شما تمسّك به ايشان كنيد و دست بر ايشان زنيد هرگز گمراه ‌نمي‌شويد. و حديث اقتدوا دعوي‌ مدّعي است و بس‌، و حديث معارض روايت شيعه‌، و تصديق جمهور اهل سنّت‌. پس از اين جا معلوم شد كه اين‌ حديث دلالت نمي‌كند بر صحّت خلافت ايشان‌.

في مناقب ابن مردوية عن أبي موسي الأشعري قال: أشْهَدُ أنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَكِنْ مَالَتِ الدُّنْيَا بِأهْلِهَا وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رسول الله صلی الله علیه و آله يَقُولُ لَهُ: يَا عَلِيُّ أنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ بَعْدِي مَعَكَ اللهم أدر الحق معه حیثُ ما دار [بحار: 38/34]

و فيه قال‌ أبوموسي أيضا عن النبيّ صلی الله علیه وآله: لن يزال الحقُّ مَعَ عليّ و عليٌّ مع الحق لن‌يَختلفا و لن يَفترقا.

يعني‌: در مناقب ابن مردويه است روايت از ابي موسي‌اشعري كه او گفت‌: گواهي مي‌دهم كه حق با عليّ است‌، ولكن دنيا اهل خود را بگردانيد و بچسپانيد؛ و به حقيقت كه من شنيدم از رسول خدا كه ‌مي‌گفت‌: اي علي‌! تو با حقّي‌، و حق‌ّ بعد از من با تو است‌. بار خدايا! بگردان‌ حق‌ّ را با علي هر جا كه عليّ مي‌گردد، يعني پيوسته حق‌ّ را با عليّ دار هر جا كه علي باشد.

و در اين كتاب است روايت از ابو موسي كه وي روايت كرد كه‌: پيغمبر علیه السلام گفت‌: هميشه حق‌ّ با عليّ باشد و عليّ با حق‌ّ. از يكديگر جدا نشوند و خلاف يكديگر نكنند هرگز، چون حق با اين مرد است‌. فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلالُ (يونس:32) فهو الضلال و المفتري‌، يعني‌: پس چه باشد بعد از حق‌ مگر گمراهي‌، و جز از راستي نباشد الاّ باطل و ضلالت و آنچه به گمراهي‌ رساند. پس او نيز گمراهي بود، و دروغ بربافته‌.

جواب آخر: ابوبكر نص‌ّ كرد به امامت عمر، و عمر با او شورا انداخت‌، و عثمان بي‌هيچ كشته شد. چون در ميان ايشان مخالفتي ظاهر شد، اقتدا به هر يكي نقيض اقتدا است به صاحب ديگر؛ و عمر اشارت كرد به ابوبكر تا به خالد وليد زاني حدّ بزند كه با زن مالك بن نُوَيره زنا كرده بود، وي محصن بود. ابوبكر ابا كرد و حدّ خدا را بر وي نراند و گفت‌: خالد سيفٌ مِن سُيوف الله‌، يعني‌: خالد شمشيري است از شمشيرهاي خدا؛ و اين حال چنان بود كه چون رسول را از حجة الوداع مراجعت افتاد، و آيه غدير و حديث من كنت‌ُ مولاه فعليٌّ مولاه‌ در عرب فاش شد، مالك بن نويره و ابن فنجويه [!؟] كه دو امير بزرگ بودند از امراي عرب‌، پيش رسول صلّی الله علیه وآله آمدند و تهنيت رسول بگفتند، و اميرالمؤمنين عليّ را تهنيت بكردند و گفتند: يا رسول الله!

                إذا تمّ أمرٌ دنا نقصه           توقّع زوالا إذا قيل تم‌

يعني‌: چون كاري تمام شد نقصان آن نزديك آمد، توقّع زوال دار چون گويند تمام شد. اگر سال ديگر ما باز گرديم و تو زنده ‌نباشي‌ فإلي من‌؟ يعني‌: پيش كه برويم‌؟ اشاره به عليّ كرد، و رسول صلّی الله علیه و اله بعد از روز غدير [103] صد روز زنده بود، كما في مناقب ابن مردويه‌، يعني‌: همچنان كه در كتاب ‌مناقب ابن مردويه است‌؛ و رسول‌، صدقات اين دو بزرگ را هم در قبيله ‌ايشان به فقراي صلحاي ايشان صرف كردي‌، و چون رسول متوفّي شد، ابوبكر بديشان فرستاد به طلب زكات ايشان‌، و جواب دادند كه‌: ما چنان كه ‌در عهد رسول صلّی الله علیه وآله به فقراي قبايل خويش مي‌داديم‌، امروز نيز چنان مي‌كنيم‌، و اگر لابدّ مي‌بايد دادن هم به تو نمي‌دهيم مگر اين كه به عليّ مي‌دهيم كه ‌مستحق‌ّ اين كار است‌، و مقدّم از همه به نص‌ّ خدا و رسول‌.

ابوبكر اسم مرتدّي بر ايشان نهاد، و خالد وليد را با لشكر گران بديشان فرستاد تا جمله را در ركوع و سجود بكشت‌؛ و حال چنان بود كه خالد برسيد و به حرب‌ درپيوستند. در ميان حرب‌، مؤذّن بانگ نماز بگفت‌. ايشان سلاح بنهادند وروي به نماز نهادند. خالد ترك نماز بگفت‌، و ترك دين نيز نمود، و تابع ضلالت گشت‌، و در سر نماز بر ايشان ريختند و جمله را شهيد كردند، و در آن شب سر مالك را در زير ديگ نهاد، و با زن وي زنا كرد. نيكو سيف اللّه ‌است‌. تعويذ مي‌بايد تا به گردن خداوندگار و خدمتكار بندند بناميزد‌ بناميزد‌ [تركیب از «بنام ایزد» كلمه ای برای دفع چشم بد. چشم زخ مباد. در شعر نظامی: بنامیزد بنامیزد نگه كن تا توان بودن غلام آنچنان رویی كه گل رنگ آرد از رویش]، و سبب آن بود كه در ميان مالك و خالد در جاهليّت عداوتي بود، و براي تشفّي نفْس خويش اين كار بكرد؛ و ميان عمر و مالك صداقتي بود در جاهليّت‌... و عمر بر آن جمله انكار مي‌كرد تا در ايّام خلافت خويشتن‌ حكم كرد كه در عرب و عجم‌، هر جا اسيري دارند از ايشان باز دهند؛ ومردمان از ايشان فرزندان آورده بودند و نسل ظاهر شده بود.

مقصود كه اگر اقتدا به عمر كنند، بيع و شري و حرب با ايشان حرام است‌، واگر اقتدا به ابوبكر كنند حلال و مرخص‌.

مصنّف اين كتاب‌، حسن بن علي الطبري مي‌گويد كه‌: چون در ميان ايشان‌ مخالفتي چنين واقع شد، صلاح اهل اسلام در آن مي‌بينم كه ترك هر دو ايشان بكنند، و اقتدا به اميرالمؤمنين عليّ كنند كه معصوم بود، و اولاد او با وي هيچ نبود. قال اللّه تعالي‌: أفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء:82)

يعني‌: حق تعالي فرمود كه‌: ايشان انديشه نمي‌كنند در قرآن‌، و اگر اين قرآن از نزديك غير خدا بودي‌، هر آينه مي‌يافتند در او خلافي بسيار.

و در كتاب عيون الفنوني آمده كه‌: در روزگار ابوبكر قضيّه­[ای] رو داد. ابوبكر حكمي بكرد و باز همان قضيه اتّفاق افتاد. ابوبكر به خلاف اوّلين ‌حكم كرد و ميراث بداد. پس سايلي بر وي اعتراض كرد كه‌: چرا حكم‌ مختلف كردي در يك قضيه‌؟ جواب داد كه‌: تلك علي ما قضيناه و ذلك علي ما نقضي‌. مفهوم آن است كه‌: آن قضيه آن چنان بود كه حكم كرديم‌، و اين ‌چنين است كه حكم مي‌كنيم‌. يعني ما چنان كه خواهيم حكم مي‌كنيم و بر ما اعتراض نمي‌باشد؛ و فنوني، ناصبي تمام بود؛ و حق تعالي گفت‌: مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (الحشر:7) يعني‌: آنچه رسول به شما آورد آن را فرا گيريد، و آنچه شما را از آن باز دارد باز ايستيد؛ و نگفت كه وي چنان كه‌ خواهد كند؛ و قال الله تعالي‌: وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأقَاوِيلِ لَأخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (الحاقه:45) تا آخر آيه‌.

و عمر روزي ميراث قسمت مي‌كرد ميان برادران مادري ‌و پدري و برادران مادري‌. مادريان را بداد، و مادري و پدري را محروم‌ گردانيد. اين محروم گفت‌: يا عمر! هَب إنّ أبانا كان حمارا ألسنا من اُمّ ‌واحدة‌، يعني‌: اي عمر! انگار كه پدر ما خري بود. آيا ما از يك مادر نيستيم‌؟ يعني همه از يك مادريم‌. پس عمر تصديق وي كرد و او را نيز ميراث بداد. اين مسأله را مسأله حماريّه مي‌گويند؛ و ايشان به فخر باز گويند كه عمر گفت‌:كلُّكم أفقه من عمر حتي العجائز، يعني‌: همه شما فقيه‌تر و داناتريد از عمر تا غايتي كه پيرزنان هم از عمر فقيه‌ترند؛ و نمي‌دانند كه اين اعظم الذّنوب‌ است‌، لِجهله بالدين و تقدّمه عليه مع وجود الفاضل‌، يعني‌: از براي ناداني ‌او به دين‌، و در پيش افتادن او با وجود آن كه فاضل و عالم در ميانه بود.

و عمر در منبر گفت‌: لاتُغالوا في مُهور نسائكم فَمَن غالي في مَهر امرأته جلّدتُه‌، يعني‌: مهر زنان خود گران مكنيد كه هر كه مهر زن خود گران كند، من ‌وي را تازيانه مي‌زنم‌؛ و گويند كه گفت‌: هر كه مهر زن از چهارصد درهم‌ بيافزايد، من بر وي حدّ مي‌زنم‌، و مهر را بر چهارصد درهم آرم‌، و هر چه ازآن زياده بود بر بيت‌المال مي‌فرستم‌. پيرزني آنجا حاضر بود. برخاست وگفت‌: يا عمر! أتمنع منّا ما جَعَلَه الله لنا، يعني‌: اي عمر! تو منع مي‌كني و باز مي‌داري از ما آن چه خداي تعالي براي ما نهاده است و قرآن بر آن ناطق ‌است‌؟ كما قال اللّه تعالي‌: وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً (نساء:20) يعني‌: همچنان كه حق تعالي فرمود كه‌: اگر بدهيد شما به مهر يكي از زنان ‌پوست گاوي پر از زر، از آن مهر هيچ چيز بر مگيريد. عمر در گريه افتاد وگفت‌: كُلُّكم أفقَه من عمر حتّي العَجائز؛ و فرياد برآورد كه‌: مرا در دست‌ پيرزني عاجز گردانيدي‌. [شكل های مختلف این روایت را بنگرید: الغدیر: 6/95
– 99).

پس در اين قضايا چگونه اقتدا بدو توان كرد؟ وگويند: روزي حكمي بكرد، قائلي گفت‌: أصبت يابن الخطاب! فقال: و ما يُدريك أنّني أصبت أو أخطات؛ فَوَالله ما يَدري عمر أصاب أم أخطا، يعني‌: صواب كردي‌. اي پسر خطّاب‌! عمر گفت‌: چه مي‌داني كه من صواب كردم يا خطا كردم‌؟ واللّه كه عمر نمي‌داند كه صواب كرده است يا خطا كرده‌.

و عمرگفت‌: إنّني لأستَحيي مِنَ الله أن أُخالف أبابكر، يعني‌: به درستي كه من شرم مي‌دارم از خدا كه خلاف ابوبكر كنم‌. عمر گفت‌: الكلالة ورثة غير الأولاد والأبوين و أبوبكر قال بخلافه؛ و قضی فيها بمأة قضية‌، يعني‌: عمر گفت‌: كلاله ميراث‌گيرانند جز از فرزندان و مادر و پدر، و ابوبكر به خلاف اين بگفت و حكم كرد. ابوبكر در كلاله به صد گونه حكم كرد. عمر بايستي كه از حق‌ّ شرم ‌نداشتي‌، خاصّه به صورتي كه بيند كه به خلاف دين و شريعت حكم‌ مي‌رود، ضرور است كه خداي تعالي صد حكم نكرده باشد. قال اللّه ‌تعالي‌: وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء:82).

و ابوبكر امضاي‌ قبالۀ فدك فاطمه داد، و عمر بازگرفت و بدريد، و فاطمه در آن وقت گفت‌: مزّق الله بطنه‌، يعني‌: خدا شكم او را بدراد و پاره كناد؛ و ابوبكر نماز تراويح‌ به تنها كردي‌، و عمر به جماعت گزاردي‌؛ و ابوبكر در نماز دست‌ها فروگذاشتي‌، و عمر بر هم نهادي‌.

و صاحب الراحه گفت‌: ابوبكر خير العمل ‌گفتي‌، و عمر الصلوة خير من النوم‌ مي‌زد. چنان كه وقت نماز بود و عمرخفته بود. مؤذّن‌ [105] بر بام خانه وي شد، زيرا كه مسجد قاص [: پر] بود به مردم براي انتظار نماز جماعت‌، و گفت‌: الصلوة خير من النوم‌. عمر بيدار شد و گفت‌: اين كه بود كه ‌خيرٌ من النوم گفت‌؟ گفتند: فلان كس بود. پس عمر گفت‌: لفظي خوش‌ است‌. اين را در نماز بامداد سنّت گردانيد.

ابوبكر حج‌ّ متمتّع كردي‌، و متعة‌ النّسا را مباح دانستي‌، و عمر اين جمله را حرام گردانيد و گفت‌: متعتان كانَتا علي عَهدِ رسول الله حلالَين فإنّی اُحرّمُهُما و أُعاقِبُ عليهما، يعني‌: دو متعه ‌كه متعه حج و متعه زنان باشد، در زمان پيغمبر خدا حلال بودند، و من آن‌ها را حرام مي‌كنم‌، و عقوبت مي‌كنم بر آن هر كس را كه بدان قيام كند.

[وی] در بر شكم فاطمه زد، و بي‌اذن و اجازت او بر خانه او شد، و آتش بر در خانه فاطمه نهاد، و علي را گرفته و بسته‌... چند از خانه بيرون آورد؛ و ابوبكر بر اين جمله انكار مي‌كرد، و ابوبكر دائما براي تقدّم بر عليّ از وي‌ عذر خواستي و مراعات جانب عليّ كردي‌، و بر ايذاي فاطمه تحسّر خوردي‌، و عمر برعكس، اين جمله مُصرّ بودي‌. زاد آخرت را... و ابوبكر مروان را [حكم بن ابی العاص پدر مروان را] براند، و عثمان وي را بخواند؛ و ابوبكر وعمر، ابوذر غفّاري را بخواندند، و عثمان براند براي اظهار عظمت كه‌ معارض حق تعالي شده باشد به آيه‌: وَلا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ (انعام:52) يعني‌: حق تعالي فرمود كه‌: مران آن كساني را كه خداي خود را مي‌خوانند در بامداد و شبانگاه‌؛ و محاذات را به اجبار ابراهيم كه‌: أنا اُحيي و اُميت‌ اقتدا به ‌هر يكي ضدّ اقتدا است به ديگري‌. قال اللّه تعالي‌: أفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء:82).

چنانكه در قرآن اختلاف‌ نيست‌، بايد كه در قول خليفه كه به قرآن ايمان دارد و عمل مي‌كند هم‌ اختلافي نباشد، چنان كه ائمّه شيعه دوازده تن بودند، و آخر ايشان آن گفت ‌كه اوّل ايشان گفته بود. نه مثل ائمّه مخالفان كه هر يكي از ايشان به تجديد مذهبي مي‌نهادند و اغواي خلق مي‌كردند. قال الشّاعر: شعر:

                 و تشعّبوا شعبا فكل جزيرة‌          فيها أميرالمؤمنين و منبر

يعني‌: پراكنده شدند و شاخه‌ها شدند. پس هر جزيره در آن اميرالمؤمنيني ‌است و منبري‌.

جواب آخر:

قال اللّه تعالي‌: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً (احزاب:21)

 و قال: فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (آل عمران:31) أطِيعُوا اللَّهَ وَأطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأمْرِ مِنْكُمْ (نساء:59) وقال: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أطَاعَ اللَّهَ (نساء:80).

 از اين آيات معلوم شد كه اقتدا به رسول مي‌بايد كرد. و از حديث مجمعٌ عليه ‌معلوم شد كه اقتدا به قرآن مي‌بايد كردن‌ و به عترت به آيه‌: فَاسْألوا أهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل:43) و چند آيات و اخبار وارد شد به مدح و ثناي بنوهاشم‌، و سعد بن عباده با جمله خزرجيان بر ايشان انكار كردند، و اعتقاد كردند به تفسيق و تضليل ايشان‌. پس بايد كه اقتدا بديشان حرام باشد، و هوكذلك يوم القيامة‌. آخر.

مي‌گويند كه‌: ابوبكر در به خويشتن ببست و گفت‌: َ هَلْ مِنْ مُسْتَقِيلٍ فَأُقِيلَهُ، فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام: قَدَّمَكَ رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ ذَا يُؤَخِّرُك‏، يعني‌: هيچ اقاله خواهنده‌اي‌ [106] نيست تا او را اقالت كنم‌؟ و مراد او از اقالت خلافت است‌. كسي مي‌خواهد كه با او اقالت خلافت كند؟ اميرالمؤمنين عليّ گفت‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله تو را در پيش ‌داشت‌، پس كيست كه تو را باز پس دارد؟

الاشكال عليه‌:

اين كلام دروغ است به اجماع سنّيان كه گفتند: مات رسول‌الله و لم­يَستخلف‌ [بمرد رسول خدا و خلیفه نگذاشت]  پس وي را چگونه مقدّم كرده باشد؟ و اگر اين صدق بود، چرا روز سقيفه ابوبكر تمسّك بدين حديث نكرد، و افتراي الائمّة من قريش كرد. و اجماع علما است كه‌ ابوبكر در سقيفه گفت‌: رضيتُ لكم أحد هذَين الرجلَين: أبا عبيدة أو عمر، يعني‌: راضي شدم از براي شما به يكي از اين هر دو مرد: ابو عبيده جرّاح يا عمر.

و اگر اين كلام راست بودي‌، علي بر وي بيعت كردي زودتر از جمله‌ صحابه‌، و كار او به سقيفه محتاج نبودي‌، و علي دائماً نگفتي كه‌: ما زلت‌ُ مظلومًا منذ قَبَضَ اللهُ نبيّه‌، يعني‌: هميشه مظلوم بودم از آن زمان كه خداي‌ تعالي قبض روح پيغمبر خود كرد [ابن ابی الحدید: 20/283].

و بخاري مي‌گويد كه‌: تا فاطمه زنده بود، عليّ علیه السلام و هيچ بني هاشم بر ابوبكر بيعت نكردند، و عمر فاطمه بعد از رسول صلّی الله علیه وآله شش ماه بود، و گويند كه‌: هفتاد و پنج روز زنده بود، و اين قول ‌مذهب شيعه است‌؛ و به مذهب ما، علي با صحابۀ خود هيچ كس بر وي‌ بيعت نكردند.

و نيز اگر رسول وي را مقدّم كرده بودي‌، بايستي كه وي‌ اقيلوني نگفتي‌، زيرا كه هر چه رسول كرد و گفت‌، جمله به وحي الهي بودي‌. بنابراين در بر خويشتن بستن ابوبكر، از اعظم ذنوب و عصيان وي بود به قول‌ خدا و رسول‌ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أبَداً (جـن:23) يعني‌: هر كه‌ نافرمان‌بُرداري خدا و رسول وي كند، او در آتش دوزخ باشد. خاصّه كه در حال حيات رسول اجابت كرد، و بعد از وفات امتناع نمود. پس مجرم مي‌باشد به مخالفت اين آيه‌: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ (انفال:24)  يعني‌: اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! اجابت كنيد خدا را و رسول را چون شما را دعوت كنند.

و نيز خصم‌، امامت او را به اختيار مي‌گويد و به ‌اجماع اهل حَل‌ّ و عَقد؛ و از اين جا بود كه عثمان را خلع مي‌كردند قبول نكرد تا به اجماع مهاجر و انصار، بلكه جمله اهل اسلام كشته شد.

و نيز اگر وي‌ مقدّم بود، چرا بيعت مي‌ستاند و ديگري را بر خود مقدّم مي‌كرد به خلاف قول خدا؟ و نيز اگر مقدّم بودي‌، زهّاد و صحابه و خزرجيان با سعد عباده وساير بني هاشم از بيعت او تخلّف نكردندي‌، و اميرالمؤمنين و اولاد او علي ‌الدّوام از تقدّم او شكايت نكردي‌، و تظلّم نزدندي‌؛ و عن رسول الله: إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‏.

و قال: وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فإنهم أفضل منكم وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُم‏، يعني‌: از پيغمبر خدا روايت است كه وي فرمود: به درستي كه‌ مي‌گذارم در ميان شما كتاب خدا و عترت خود را كه اهل بيت منند، و ايشان‌ - يعني كتاب و عترت - هرگز از يكديگر جدا نشوند تا بر كنار حوض به من‌ مي‌رسند؛ و بعد از آن فرمود: در پيش ايشان مباشيد، و بر ايشان مقدّم نشويد كه ايشان فاضل‌تر از شمااند، و ايشان را تعليم‌ [107] مكنيد و مياموزيد كه ايشان از شما عالم‌ترند. پس در ميان ايشان تخصيص‌ عليّ كرد و گفت‌: إنّه هادٍ مَهدي يَسلك لكم المحجّةُ البيضاء و إنّه أقضَي‌الامّة و إنّه يُقاتل عَلَي تأويل القُرآن كما قاتَلَ رسولُ الله علي تَنزيله‌، يعني‌: به درستي كه علي راه نماينده‌، و راه يافته است‌، و به راه روشن رود؛ و به ‌درستي كه او قاضي و حاكم‌ترين امّت است‌، و او جهاد و قتال مي‌كند برتأويل قرآن‌، همچنان كه رسول خدا قتال كرد بر تنزيل قرآن‌.

و در كتاب مجتبي آمده‌: عن عليّ في قوله تعالي‌: الم أحَسِبَ النَّاسُ أنْ يُتْرَكُوا أنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ (عنكبوت:2) قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّه : مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّكَ [مُبْتَلًى] وَ مُبْتَلًى بِكَ وَ إِنَّكَ مُخَاصَمٌ فَأعِدَّ لِلْخُصُومَةِ [بحار: 28/69]

يعني‌: از عليّ علیه السلام روايت است در اين آيه‌ [كه] مفهوم آن است كه‌: اي مردمان‌! مپندارند كه ايشان را بگذارند كه ايشان‌ گويند، ما ايمان آورديم و ايشان را آزمايش نكردند و نيازمودند. گفتم‌: يا رسول اللّه‌! اين چه آزمودني باشد؟ پيغمبر علیه السلام فرمود: يا علي‌! به درستي كه‌آزمايش كرده و آزموده تو باشي‌، و آن كه با تو مبتلي و ممتحن باشد، و به درستي كه با تو خصومت كنند. پس كارسازي خصومت كن‌.

و به اجماع‌، درحرب خيبر، ابوبكر و عمر متأخّر افتادند و علي متقدّم‌. كما رَوَي العامّة: لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُه‏ يعني‌: همچنان‌ كه عامه روايت كردند كه پيغمبر فرمود در حرب خيبر كه‌: من هر آينه رايت را به مردي مي‌دهم كه او خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول وي را دوست دارند.

و به اجماع مفسّران در اداي نُه آيه از سوره برائت علي‌ مقدّم بود و ابوبكر مؤخّر، چنان كه گفتند: چون نُه آيه آمد، رسول آن را به ‌ابوبكر داد و به موسم فرستاد. جبرئيل آمد و گفت‌: خدا سلام مي‌رساند ومي‌گويد كه‌: لَا يُؤَدِّيهَا عَنْكَ إِلَّا أنْتَ أوْ رَجُلٌ مِنْكَ، يعني‌: نرساند اين آيت‌ها را از تو الاّ تو يا مردي از اهل بيت تو. رسول گفت‌: عليٌّ منّي و أنَا مِن عليّ‌، يعني‌: علي از من است و من از عليّ‌ام‌؛ و علي را بخواند و سوره براءت را تمام ‌به وي داد، و ابوبكر را معزول بكرد.

و همچنين در قضاي يمن و در حرب‌ ذات السلاسل و در فتح مكه و امثال آن و اوضح من ذلك، يعني‌: روشن‌تر از آن است كه رسول گفت‌: یا علیّ! لَا يَتَقَدَّمُكَ بَعْدِي إلاّ كَافِرٌ وَ لا يَتَخَلَّفُ عَنْكَ بَعْدِي إِلاّ كَافِرٌ وَ إِنَّ أهْلَ السَّمَاوَاتِ ليُسَمُّونَكَ أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ [بحار: 37/307] ، يعني‌: يا علي‌! درپيش تو نيفتد، و از تو مقدّمي نجويد، و قدم در پيش تو ننهد بعد از تو الاّ كافري‌، و خلاف تو نكند بعد از من الاّ كافري‌؛ و به درستي كه اهل آسمان‌ها تو را اميرالمؤمنين نام نهاده‌اند و تو را اميرالمؤمنين مي‌خوانند.

 و عليّ علیه السلام گفت‌: ألا إنّ أبابكر ابتزّني عليها و هو يَعلم أنّي خيرٌ منه و أولي بها منه و ولاّه ‌عمر و هو يعلم أنّي خيرٌ منه و أولي بها منه؛ ألا ما زلتُ مظلومًا، ألا ما زلتُ‌ مقهوراً منذ قَبَضَ اللّه نبيّه‌، يعني‌: علي گفت‌: به درستي كه ابوبكر اين‌خلافت را از من در ربود و غلبه كرد بر آن‌، و او مي‌داند كه من بهتر از اويم‌، واولي‌َترم به خلافت از او، و عمر او را والي گردانيد، و او مي‌داند كه من بهترم ‌از او، و من اولي‌َترم به اين‌ [108] خلافت از او؛ و آگاه باشيد كه من هميشه مظلوم بودم‌، و هميشه مقهور بودم‌. بر من ظلم و قهر كردند از آن زمان باز كه خداي تعالي قبض روح پيغمبرخود كرد.

و رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: انّه سیلي هذا الأمر بعدي أبوبكر فإن قاتلتَ ‌فلك و إن تركتَ فهو خير لك، ثمّ يَلي بعده عمر فإن قاتلتَ فلك و إن تركت‌ فهو خيرٌ لك، ثم يلي بعده عثمان فإن قاتلت فَلَكَ و إن تركتَ فهو خيرٌ لَك.

قال ‌عليّ: لولا قُربُ عَهدِ النّاس بالكفر لجاهَدتُهم‌، [الصراط المستقیم: 3/158]

يعني‌: به درستي كه زود باشد كه حاكم و والي شود اين كار را پس از من ابوبكر. پس اگر تو قتال و جهاد و كارزار كني اين كار تو را بود، و اگر بگذاري و رها كني اين تو را بهتر بود. بعد از آن حاكم و والي گردد پس از او عمر. پس اگر تو قتال كني اين كار تو را بود، واگر ترك كني تو را بهتر بود. پس حاكم و والي گردد بعد از آن عثمان‌، و اگر قتال ‌و كارزار كني اين كار تو را بود، و اگر ترك كني و بگذاري اين تو را بهتر بود.

وعليّ علیه السلام گفت‌: اگر نه نزديكي عهد مردمان بودي به كفر، هرآينه با ايشان ‌جهاد و كارزار كردمي‌، يعني بدان زودي مردمان در اسلام آمده بودند اگر با ايشان غزا مي‌كردم ديگر بار همه به سر كفر و شرك مي‌رفتند.

 

الخبر التاسع عشر:

روايت مي‌كنند از عمرو عاص كه وي گفت‌: يا نبيَّ اللّه‌! من أحبّ النّاس إليك؟ فقال: عائشة؛ فقال: مِنَ الرجال؟ قال: أبوها،

يعني‌: اي پيغمبر خدا! دوست‌ترين‌مردمان به نزديك تو كدام است‌؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: عايشه‌. بعد از آن عمروعاص گفت‌: از مردان كدام دوست‌تر است به نزديك تو؟ پيغمبر فرمود: پدر او - يعني ابوبكر.

الاشكال عليه‌:

في المصابيح - و عليه اجماع علماء الشيعة و النواصب - عن‌ عائشة أنّها سُئلت: أيّ الناس كان أحبّ إلي رسول اللّه؟ قالت: فاطمة، فقیل: مِن ‌الرجال؟ قالت: زوجها.

و في المصابيح عن المطلب بن ربيعة:  أنّ العباس دَخَلَ‌ علي رسول الله مُبغضًا و أنا عنده، فقال: ما أغضَبَكَ؟ قالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَا لَنَا وَ لِقُرَيْشٍ إِذَا تَلَاقَوْا تَلَاقَوْا بِوُجُوهٍ مُسْتَبْشِرَةٍ وَ إِذَا لَقَوْنَا [لَقَوْنَا] بِغَيْرِ ذَلِكَ؛ فَغَضِبَ رسول الله حتّی احمرّ وجهه، ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يَدْخُلُ قَلْبَ رَجُلٍ الْإِيمَانُ حَتَّى يُحِبَّكُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ [بحار: 29/558] ثم قال: أيّها الناس من آذي عمّي فقد آذاني و إنّما عمّ الرجل صنوا أبيه.

و في مترجم الاخبار لجار الله العلامّة عن أبي­ذر: إن صلّیتم حتي تكونوا كالحنائر ما نفعكم ذلك حتي تحبّوا آل رسول‌الله [النهایه، ابن اثیر: 1/432].

الحنیرة: القوس بلاوتر و فيه العقد المضروب.

و في صحيح البخاري عن أُسامة بن زيد: أنّ رسولَ اللّه كان يأخذه و الحسن و يقول: اللَّهُمَّ إِنِّي اُحِبُّهُمَا فَأحِبَّهُمَا.  (بخاری: 4/216، اصلاح متن حدیث بر اساس منبع. در نسخه «الحسن و الحسین» دارد].

 و فيه عن بعضهم: رَأيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى عَاتِقِهِ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأحِبَّه‏ [بخاری: 4/217].

اشكال بر او:

در مصابيح است‌، و بر آن اجماع علماي شيعه و علماي نواصب است‌، روايت از عايشه كه از او سؤال كردند كه‌، كدام كس از مردمان دوست‌تر بود به ‌نزديك رسول خدا؟ عايشه گفت‌: فاطمه بود. بعد از آن پرسيدند كه‌: از مردان ‌كدام كس دوست‌تر بود به نزديك رسول خدا؟ عايشه گفت‌: شوهر او بود، يعني عليّ مرتضي علیه السلام.

 و در كتاب مصابيح است روايت از مطلب بن ربيعه ‌كه وي گفت‌: [109] به درستي كه عبّاس پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله آمد و خشمناك بود، و من در نزديك وي بودم‌. پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: چه خشمناكي تو؟ گفت‌: يا رسول اللّه‌! چه بوده ‌است ما را با قريش كه چون ايشان به يكديگر مي‌رسند به روي‌هاي گشوده وشادان و خرّم مي‌باشند، و چون به ما مي‌رسند به غير از آن مي‌باشند؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله در غضب رفت و خشمناك شد تا غايتي كه از خشم و غضب‌، روي وي سرخ شد. بعد از آن فرمود: به حق‌ّ آن خدايي كه جان من در قبضه قدرت او است كه در دل هيچ مردي ايمان نرود تا آن كه شما را از براي خدا و رسول خدا دوست دارد. بعد از آن گفت‌: اي مردم‌! هر كه عم‌ّ مرا برنجاند مرا رنجانيده باشد، و به درستي كه عم‌ّ مرد همتا و همسر پدر او بود.

و در مترجم ‌اخبار از آن جاراللّه علاّمه زمخشري آمده است روايت از ابو­ذر كه‌: اگر شما چندان نماز بگزاريد كه همچون كمان‌ها شويد كه هيچ سود به شما ندهد تا آن كه آل پيغمبر خدا را دوست داريد.

 و در كتاب صحيح بخاري آمده است‌ روايت از اسامه زيد كه وي گفت‌: به درستي كه پيغمبر خدا علیه السلام من و حسن را در بر گرفته بود و مي‌گفت‌: بار خدايا! به درستي كه من ايشان را دوست مي‌دارم‌. پس تو ايشان را دوست دار.

و در اين كتاب است روايت از بعضي ايشان كه وي گفت‌: من پيغمبر خدا را ديدم‌، و حسن بن علي را ديدم بر دوش پيغمبر صلّی الله علیه وآله، و پيغمبر صلّی الله علیه وآله مي‌گفت‌: بار خدايا! من وي را دوست‌دارم‌، تو نيز وي را دوست دار.

و في الصحيح لمحمّد بن اسماعيل البخاري‌: قال النّبي‌ علیه السلام: الأنصار لا يُحبّهم إلاّ مؤمنٌ و لا يُبغضهم إلاّ منافق فَمَن أحَبّهم أحبّهُ اللّه و مَن أبغَضَهم أبغَضَهُ اللّه [بخاری: 4/223].

و فيه عنه علیه السلام: آية الايمان حُبُّ الأنصار و آيةُ النّفاق بُغض الأنصار [بخاری: 1/10].

و فيه عنه علیه السلام  للأنصار: أنتم أحبُّ الناس إلي‌ّ، [بخاری: 4/223].

يعني‌: در كتاب صحيح از محمّد بن اسماعيل بخاري آمده است كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: قوم انصار دوست ندارد ايشان را الاّ مؤمن‌، و دشمن ندارد الاّ منافق‌. هر كه ايشان را دوست بدارد خدا وي را دوست دارد، و هر كه ايشان ‌را دشمن دارد خدا وي را دشمن دارد.

و در اين كتاب است روايت ازپيغمبر صلّی الله علیه وآله كه وي گفت‌: نشانه ايمان دوستي انصار است‌، و نشانه نفاق ‌دشمني انصار است‌.

و در اين كتاب است روايت از پيغمبر علیه السلام كه وي گفت‌ به انصار كه‌: شما دوست‌ترين مردمانيد به نزديك من‌.

و اجماع محدّثان ‌است كه از بهر رسول مرغي مَشويّ حاضر آمد. گويند كه‌، ام‌ّ­ايمن آورده بود. رسول آن را در پيش نهاد و گفت‌: اللّهم ائتِني بأحبّ خلقك إليك ليأكل معي ‌هذا الطّير، [ذخائر العقبی: 61]

يعني‌: بار خدايا! پيش من آر دوست‌ترين خلق خود را در درگاه تو تا اين مرغ را با من بخورد. عليّ علیه السلام سه كَرَت حاضر شد، و انس اجازت‌ نمي‌داد و مي‌گفت‌: رسول علیه السلام در حاجتي است‌. عليّ علیه السلام به نوبت سيّم دست‌ به سينۀ انس باز نهاد و از در دور كرد و به خدمت رسول شد. رسول چون‌ عليّ را بديد گفت‌: يا عليّ! ما أبطأك، چه درنگ‌ كننده­اي‌؟ چرا دير مي‌آيي‌؟ عليّ گفت‌: يا رسول اللّه‌ هذه ثالثة و أنس يقول: أنّ رسولَ الله في حاجة‌، يعني‌: اين نوبت سيّم است كه من آمدم‌، و انس مي‌گفت كه‌: رسول خدا در حاجتي است‌ [110].

رسول گفت‌: يا انس‌! چرا چنين كردي‌؟ گفت‌: يا رسول اللّه‌! دعاي تومي‌شنيدم‌، خواستم كه اين احب‌ّ الخلق شخصي باشد از انصار. رسول گفت‌: إنّ الرجل يُحبّ قومه‌، يعني‌: به درستي كه مرد قوم خود را دوست مي‌دارد.

اگر اين مفتري صدق بودي‌، علي  آنجا حاضر نشدي‌. انصاف بده كه كدام ‌مردي باشد كه پيش فاسد فاجري بنشيند و گويد كه‌: من زن خود را دوست‌ مي‌دارم‌، خاصّه پيش فاجري چون عمرو عاص‌... به ‌خدا كه اين كلمه را اگر ... خرابات بگويد مردم به عيب كنند، و خود نگويد، و اين كلمه از قلّت غيرت و نزارت حميّت و از بي مردي باشد، وخاصّه كه نفرت آرد از بساط نبوّت‌، و مع ذلك رسول دائماً از دست عايشه و حفصه در رنج بود، و چند كَرَت به سبب ايشان عتاب‌هاي حق شنيد، وسوره تحریم شاهد عدل اين حال‌، و حق تعالي رسول را منع كرد كه رضاي ‌اين دو زن نگاه مي‌دار.كما قال اللّه تعالي‌: تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أزْوَاجِكَ  (تحريم:1)  يعني‌: رضاي زنان خود مي‌جويي‌؟ و رسول ماهی از ايشان اعتزال كرد؛ و سوره نور،
بيّنۀ ابن باب است‌، زيرا كه رسول از منافقان به سبب عايشه چند سخنان موحش و فاحش بشنيد، و اگر تفسير قرآن را از طوايف مطالعه كنند بازيابند كه رسول از دست عايشه و حفصه چه غصّه‌ها خورد، و چند كرت از خود دور كرد. پدران ايشان باز به حيله به رسول مي‌بستند به صد هزارحيله و شفاعت‌، و رسول صلّی الله علیه وآله علي الدّوام ذكر خديجه مي‌كرد به خير وخوبي او، و عايشه تقريع و توبيخ رسول كردي در اين باب‌، و رسول از آن‌رنجيدي و غصّه‌ها خوردي و صبر كردي‌.

و في مصابيح عن عائشة: ما غرتُ على أحد من نساء النّبي صلّی الله علیه وآله ما غرّت على خديجة و ما رأيتها و لكن كان الرسول يكثر ذكرها و ربما ذبح الشاة ثم يقطعها أعضاء ثم يبعثها في صدائق خديجة فربما قلت له كأنّه لم تكن في الدنيا امرأة إلاّ خديجة فيقول: إنّها كانت و كان لي منها ولد [و قالت عائشة: ولقد أمره ربّه عزّوجلّ أن يُبشّرها ببيت من قَصَب في الجنّة]  [الطرائف: 1/291].

يعني‌: در مصابيح آمده روايت از عايشه كه‌ وي گفت‌: من غيرت نكردم‌، و رشكم نيامد بر هيچ يكي از زنان پيغمبر علیه السلام آن ‌چنان كه غیرت مي‌كردم و رشكم مي آمد بر خديجه‌، و من وي را نديده ‌بودم‌، و لكن رسول علیه السلام ذكر او بسيار كردي‌، و گاه بودي كه گوسفند بكشتي وآن را پاره كردي و عضو عضو از يكديگر جدا كردي‌، بعد از آن‌، آن را به ‌دوستان خديجه فرستادي‌. بسي بودي كه من وي را گفتمي كه‌: گوئيا در دنيا زن نبوده است الاّ خديجه‌. پس پيغمبر فرمودي‌: به درستي كه خديجه چنين‌ و چنين بود، و مرا از او فرزند بود.

و رسول گفت في ذكر خديجة‌: صدّقتني إذ كذّبني النّاس و آوتني إذ طَرَدني النّاس و أسعدتني بما لها، يعني‌: خديجه ‌مرا باور داشت چون مردمان مرا به دروغ‌گويي داشتند، و تكذيب من كردند، و مرا جاي داد و به خانه گرفت چون مردمان مرا براندند، و مرا ياري داد به ‌مال خود [بنگرید: كشف الغمه: 1/512].

و بسيار گفتي‌: و ما نفعني مالٌ كمالِها، يعني‌: سود نداد مرا مالي ‌همچون مال خديجه‌.

 و عن أنس: أن النّبي علیه السلام قال: حَسْبُكَ مِنْ نِسَاءِ [111] العالَمین مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ امْرَأةُ فِرْعَوْنَ. [بحار: 16/7]

 و عن أنس قال: بلغ صفية أن حفصة قالت بنت يهودي، فبكت؛ فدخل‌عليها النبيُّ علیه السلام و هي تبكي، فقال: ما يبكيك؟ فقالت: قالت حفصة إنّي ابنة ‌يهوديّ. فقال: انك لإبنة نبيّ و إنّ عمّك نبيّ و إنّك لتحت نبيّ ففيم تفتخر عليك، يعني‌: روايت است از انس كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: بس است تو را از زنان جهانيان مريم دختر عمران‌، و خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمّد صلّی الله علیه وآله، و آسيه زن فرعون‌.

و هم از انس روايت است كه وي گفت‌: خبر به صفيّه رسيد كه حفصه گفت در حق‌ّ صفيه كه او دختر جهودي است‌، و صفيّه دختر حُيَي‌ِ أخطب خيبري بود. صفيّه كه اين بشنيد بگريست‌. پيغمبر صلّی الله علیه وآله در پيش وي رفت و او مي‌گريست‌. گفت‌: چرا مي‌گريي‌؟ گفت‌: حفصه گفته است كه من دختر جهودي‌ام‌. پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود از براي ‌تسلّي خاطر وي‌، به درستي كه تو دختر پيغمبري‌، و عم‌ّ تو پيغمبر است‌، و تو در حكم و فرمان پيغمبري‌. پس به چه چيز حفصه بر تو فخر مي‌كند؟ فضيلت دختران به حسب فضيلت پدران باشد. ثم قال: اتّقي الله يا حفصه‌! بعد از آن گفت‌: از خداي بترس‌. اي حفصه‌!

و عادت عايشه و حفصه و پدران ‌ايشان آن بود كه علي الدّوام هر كه را رسول داشتي ايشان دشمن وي‌ بودندي‌. و الحمد للّه عداوت ايشان و انتقام ايشان از عليّ و فاطمه و حسن وحسين علیهم السلام بدين سبب بود؛ اگر اين حديث از مصابيح نبودي‌، يُمكن كه ‌مخالف گفتي كه اين افتراي شيعه است‌.

و در كتاب مجتبي آمده‌: اذا أحبّ ‌اللُه عبداً ألقي محبّته علي الماء فلايشربه عبدٌ إلاّ أحبّه‌، يعني‌: چون خداي تعالي بنده­[ای] را [كه] دوست دارد، محبّت و دوستي وي را بر آب اندازد. هيچ بنده‌اي آن آب را نياشامد الاّ كه وي را دوست دارد.

 و در كتاب مجتبي و منتهي و تفسیر ابوبكر شيرازي و خزاعي و سلماني آمده كه آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً (مريم:96)  در شأن عليّ آمد.

جواب آخر: به نص‌ّ قرآن‌، محبّت عليّ و اهل بيت او بر كافّه عالميان واجب ‌شد، كما قال اللّه تعالي‌: قُلْ لا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (شورى:23) و آیه يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ (مائده:54) هم در شأن عليّ علیه السلام آمد.

 و في مصابيح‌: أنّ النّبي قال في غيبة عليّ: اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنِي حَتَّى تُرِيَنِي عَلِيّاً [بحار: 38/229] يعني‌: در مصابيح است كه‌: پيغمبر علیه السلام فرمود در غيبت عليّ علیه السلام كه‌: بار خدايا! مرا مميران تا علي را به من نمايي‌. و حديث ‌خيبر كه‌: يُحبُّ الله و رسوله و يحبُّهُ الله و رسوله‌ مجمعٌ عليه شد.

جواب آخر: قال اللّه تعالي‌: إِنَّ مِنْ أزْوَاجِكُمْ وَأوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ (تغابن:14) يعني‌: به درستي كه بعضي زنان شما و فرزندان شما دشمن‌ شمايند، از ايشان حذر كنيد.

ظنّم چنان است كه راوي مفتري، قرآن را نخوانده بوده است‌، امّا محبّت رسول عترت‌ [112] و اهل بيت‌، به نص‌ّ إلاّ المودّة في القُربي واجب بوده‌، و اميرالمؤمنين گفت‌: اتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَر [كافی: 5/517] يعني‌: بترسيد و پرهيز كنيد از زنان بد، و از نيكان زنان برحذر باشيد؛ و رسول صلّی الله علیه وآله به عايشه گفت در مرض موت‌، در آن حال كه وي بي‌اجازت رسول‌، پدر خود ـ ابوبكر ـ را مقدّم كرده بود براي نماز: إِنَّكُنَّ لصُوَيْحِبَاتُ يُوسُف‏ يعني كه‌: به درستي كه شما مشابهت داريد بدان زنان كه در عهد يوسف دست‌هاي خود را ببريدند، و صاحبات يوسف بود كه‌: إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (يوسف:28)، يعني‌: يوسف به زليخا گفت كه از جمله آن زنان بود كه‌: به درستي كه اين فعل از كيد شما زنان‌ است‌؛ به درستي كه كيد شما بزرگ است‌؛ و همچنين وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ يعني‌: او را گفت‌: آمرزش خواه از براي گناه خود.

القصّه‌! چون رنج بر رسول مستولي شد، نتوانست بيرون آيد. فرمود كه‌: مرا قوّت بيرون آمدن نيست براي جماعت‌. بگوييد كه تا مسلمانان از بهر خود نماز بكنند. پس عايشه بلال را بخواند و گفت‌: به پدر من بگو تا امامت بكند؛ و حفصه جاريه را به عمر فرستاد كه تا نماز جماعت بگذارد الاّ آن كه ابوبكر نيز محتال بود، سبقت برد بر عمر و به مسجد آمد، و چنان كه مخالف گويد نماز بامداد بود، و در پيش ايستاد؛ و چون آواز به گوش رسول رسيد برنجيد و گفت‌: كه وي را مقدّم بكرد؟ عايشه غازيه گفت‌: من كردم‌ يا رسول اللّه‌! پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: انكنّ لصُوَیحَبات يوسف‌؛ و رسول به تكليف‌، قوّت برخود كرد. برخاست و دستي بر دوش فضلِ عبّاس نهاد و دستي بر دوش عليّ و پاي‌ها به زمين كشان مي‌شد تا به مسجد در آمد، و تنحنحيبكرد. چون‌ ابوبكر آواز رسول بشنيد، نماز را ببريد و باز پس آمد، و در صف آخرين‌ بايستاد، و مردم نماز را ببريدند، و رسول هيچ التفاتي نكرد به نماز او، و نماز را از سر گرفت‌، و ابوبكر از آن خاسر و خايب و شرمسار شد؛ و فتوح ابن‌اعثم كوفي ناصبي از اين حال منبي است‌.

و دليله قوله تعالي‌: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (حجرات:1) یعني‌: اي آن كساني كه ايمان‌آورده‌ايد در پيش مداريد، و مقدّم مكنيد بر خداي و رسول او؛ و ابوبكر به‌ زعم ناصبيان اينجا متقدّم شد.

و دوّم‌: قوله تعالي‌: لا تَرْفَعُوا أصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ (حجرات:2) يعني‌: آواز خود بر آواز پيغمبر بلند مداريد؛ و اگر ابوبكر نماز كرده باشد به جماعت‌، به زعم قدريان رافع صوت شده است بر فوق صوت رسول‌.

و سيّم‌: قول رسول و عتاب او عايشه را به لفظ صُوَیحَبات يوسف.

وچهار: نشايد كه رسول‌، مردي پير را به امر ديني نصب كند و قبل از اتمام وي‌ را از آن معزول گرداند. لكن يُمكن كه اين حال چون حال عزل اداي برائت‌ بوده باشد تا عالميان را معلوم شود كه وي لايق تقدّم و اقامت و اداي قرآن بر خلق نيست‌.

پنجم‌: آن نماز خاتمه نماز رسول بود. اگر اقتدا به وي كرده ‌بودي‌، لازم آمدي كه وي مأموم بمرده باشد و مُقتدي‌، نه امام و مقتدا [113].

رسول‌ در فتح مكّه نماز پيشين و ديگر در مسجد الحرام به جماعت بكردي‌، و باقي نمازها را به اجازت رسول عتّاب بن اسيد گزاردي‌. چند روز چنين ‌بود. پس عتّاب به امامت از وي اولي‌َتر.

و نيز ناصبيان مي‌گويند كه‌: در قبيله‌اي از مدينه مخاصمتي افتاده بود. رسول پيش ايشان رفت و ميان ايشان ‌را صلح بداد. چون باز آمد، نماز شام دير شده بود. صحابه عبد الرّحمان ‌عوف را مقدّم كرده بودند. پس رسول درآمد و اقتدا به وي كرد. چون سلام‌ باز داد، مردم در قيل و قال آمدند. رسول گفت‌: نه‌. هيچ رسولي از دنيا رحلت‌ نمي‌كند الاّ كه يك نوبت در عقب يكي از امّت خويش نماز بكند. عبدالرّحمان به امامت اولي‌َتر، زيرا كه رسول و جمله صحابه به وي راضي‌ شدند، و دست وي را گرفته باز پس نيانداخت‌، چنان كه از آن ابوبكر شد.

و نيز از قول سنّيان كه‌: رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: الصلاة جائزةٌ‌ خلفَ البرِّ و الفاجر، يعني‌: نماز روا است در پس مرد نيك و فاجر بي‌سامان ‌كار. و مي‌گويند: صَلُّوا خلفَ كل‌ِّ برّ و فاجر، يعني‌: نماز بگزاريد در پس هر مردي نيك، و در پس هر مرد بدي و فاجري‌. بنابراين حديث‌، چرا جايز نبود كه ابوبكر ... بوده باشد، و به نزديك ايشان امامت خاص و فاجر منعقد گردد. لكن امامت عام را ظاهراً صلاحيّت شرط است‌. پس نماز به جماعت ‌كردن دلالت امامت عام نمي‌كند.

و امام صالحاني اصفهاني در كتاب مجتبي ‌آورده است‌: عن أبي الجعد: أنَّهُ ذَكَرَ النَّبِيُّ صلّی الله علیه وآله خُرُوجَ بَعْضِ اُمّهات المؤمنینِ فَضَحِكَتْ عَائِشَةُ فَقَالَ: انْظُرِي يَا حُمَيْرَاءُ لَا تَكُونِينَ هِيَ؛ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِيٍّ فَقَالَ: يَا أبَا الْحَسَنِ إِنْ توَليتَ مِنْ أمْرِهَا شَيْئاً فَارْفُقْ بِهَا [بحار: 32/384]

يعني‌: صالحاني در كتاب‌ مجتبي آورده است روايت از ابي الجعد كه‌: پيغمبر علیه السلام ذكر بعضي از مادران‌ مؤمنان مي‌كرد كه زنان پيغمبرانند كه بعضي از ايشان بيرون روند به قتال‌ وصّي من‌. عايشه بخنديد. بعد از آن پيغمبر عايشه را گفت‌: اي حميرا! بنگر كه تو آن زن نباشي‌. بعد از آن پيغمبر صلّی الله علیه وآله به عليّ نگريست و گفت‌: اي‌ ابوالحسن‌! اگر تو متولّي و حاكم كار او شوي‌، با او رفق و مدارا كن‌. وچون‌ اميرالمؤمنين بر وي غلبه كرد، و لشكر ملاعينِ او به دوزخ رسيدند، اكثر علما بر آنند كه عليّ، طلاق وي بداد، چنان كه در فتوح ابن اعثم كوفي گواه عدل ‌است در اين باب‌، و اگرچه به رمزيگفت‌، و پيش شيعه بلاخلاف‌، رسول طلاق زنان خويشتن در دست عليّ كرده بود، و گفت‌: يا عليّ‌! از اين زنان من‌، هر كه از خانه بيرون آيد، تو را رخصت است كه طلاق وي بدهي تا آن شنعت‌ از من بيفتد، زيرا كه مرداني كه ايشان را حميّت و غيرت باشد، دوست ‌ندارند كه زن وي بر شتر سوار شود و در ميان لشكر بيگانه بايستد، و قلب و ميمنه راست كند، و بانگ بر مردان غريب بزند كه از فلان جاي حمله بريد.... مگر كه محبّت رسول او را براي جهاد بود، و در غزاي جمل‌، و قتل‌ مؤمنان‌ [114] بصره‌، و قصد عليّ و حسن و حسين و ساير بني هاشم‌، و ايذاي فاطمه وخديجه.‌ و محبّت رسول ابوبكر را از بهر آن بود تا بر اولاد او ظلم كند، و ايشان را ذليل گرداند در ميان خلق‌، و فدك را از ايشان بازستاند، و هزار سال‌ بي‌اجازت وي در خانه او مدفون باشد، ردّاً علي قوله تعالي‌: لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ (احزاب:53)، يعني‌: اين ردّ است بر گفتار حقّ تعالي كه وي فرمود: مَرَويد به خانه‌هاي پيغمبر، مگر آن كه شما را اجازت دهند.

و في المجتبي ‌عن أبي­ذر الغفاري قال: سمعتُ رسول الله صلّی الله علیه وآله يقول لعليٍّ: إنّ الله عزّوجلّ أخذ ميثاقَ المؤمنين علي حبّكَ و أخذ ميثاق المُنافقين علي بُغضِك فلو ضربت خيشوم المؤمن ما أبغضك و لو اضربت [ضربت] الدنانير علي المنافق ما أحبّك؛ يا عليّ! لايُحبّك إلاّ مؤمنٌ تَقي و لايُبغضك إلاّ مُنافقٌ شقيّ‌ [نك بحار: 39/295].

يعني‌: در كتاب مجتبي آمده است روايت از ابوذر غفّاري كه وي گفت‌: من شنيدم از رسول خدا صلّی الله علیه وآله كه مي‌گفت علي را: به درستي كه خداي تعالي فراگرفته است‌ ميثاق مؤمنان را به دوستي تو، و قرار گرفته است ميثاق و پيمان منافقان را بر دشمني تو. اگر تو بيني دره‌ مؤمن برگيري تو را دشمن ندارد، و اگر دينارها بر منافق نثار كني تو را دوست ندارد. يا علي‌! تو را دوست ندارد الاّ مؤمن ‌پرهيزكار، و تو را دشمن ندارد الاّ منافق بدكردار؛ و امثال اين احاديث ‌نامحصور [است] كه وارد شد.


الخبر الثامن عشر:

روايت مي‌كنند كه‌: نَظَرَ الرّسول إلي عمر يوم عَرَفة فتبسّم و قال: إن‌ّ الله تعالي‌ باهي بعباده عامّة و بعمر خاصّة، يعني‌: رسول‌ صلّی الله علیه وآله نظر كرد به عمر در روز عرفه‌، پس به تبسّمي فرمود و گفت‌: خداي تعالي مباهات كرده و فخر آورده ‌به بندگان خود همه و  به عمر خاصّةً‌.

الاشكال عليه‌:

في كتاب المجتبي عن فاطمه‌: قالت: قال رسول الله صلّی الله علیه وآله: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَاهَى بِكُمْ وَ غَفَرَ لَكُمْ عَامَّةً وَ لِعَلِيٍّ خَاصَّةً وَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ [إِلَيْكُمْ] غَيْرَ هَائِبٍ عن ِقَوْمِي وَ لا مُحَابٍ لِقَرَابَتِي هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي أنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ مَنْ أحَبَّ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وفاتهِ [موته] وَ أنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ مَنْ أبْغَضَ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ [بحار: 39/57]

و في تفسير ابوبكر الشيرازي و تفسير ابي‌يوسف يعقوب بن سفيان و تفسير مقاتل و كتاب المنتهي لعبيدالله ‌الاصفهاني عن ابن عباس في قول الّله عزّوجل‌ّ:

عن ابن عباس في قول الله تعالى: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ؛ يعني ناصركم الله وَ رَسُولُهُ [يعني محمّداً صلّی الله علیه وآله] ثم قال: وَ الَّذِينَ آمَنُوا؛ فَاختَصّ مِن بين المؤمنين عليّ بن أبي طالب؛ فقال: الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ [يعني] يتمون وضوءها وقراءتها و ركوعها و سجودها و خشوعها في مواقيتها؛ و ذلك أنّ رسول الله صلّی الله علیه وآله صلّى يوماً بأصحابه صلاة الظهر فركع ركعات بعد صلاة الظهر وانصرف هو و أصحابه فلم يبق في المسجد غير أمیر المؤمنین عليّ قائما يُصلّي بين الظهر و العصر إذ دخل علیه فقير من فقراء المسلمين فلم ير في مسجد رسول الله [115] وحداً إلاّ أمیر المؤمنین علیاً فأقبل نحوه فلما وقف علیه لیسأله صدقةً رَكَعَ أمیرالمؤمنین فقال: يا وليّ الله! بالّذي تصلّى له أن تتصدّق عليّ بما أمكنك. و كانَ لأمیر المؤمنین أربع خواتیم خاتم یاقوت یلبسه إذا جلس مع فاطمة و خاتم فیروزج یلبسه فی الحرب وخاتم هفتوشی یلبسه عند دخوله فی الخلاء و خاتم عقيق يماني يلبسه في الصلاة في يمينه [فمد يده فوضعها على ظهره و لم­ینزع أمیر المؤمنین خاتمه بنفسه من یده و لكن أشار إلى السائل بنزعه، فنزعه و دعا له، و مضى و هبط جبرئيل فقال النبي صلّی الله علیه وآله لعلي لقد باهى الله بك ملائكته اليوم، اقرأ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ]‏ [نك: شواهد التنزیل: 1/212. داخل كروشه از منبع نه از نسخه. و اكنون ادامه نسخه:]

و أورد الزّمخشري‌ّ أيضا كذلك: فمدّ أميرالمؤمنين يده فوضعها علي ظهره و لم‌ينزع‌ أميرالمؤمنين خاتمه بنفسه من يده ولكن أشار الي السّائل انزع الخاتم فمدّ السّائل يده و نزع الخاتم من يمين أميرالمؤمنين و دعا له فمضي فباه الله ‌عزّوجلّ ملائكته بأميرالمؤمنين و قال: ملائكتي أما ترون عبدي جسدُهُ في ‌عبادتي و قلبه معلق عندي و هو يتصدق بما له لرضاي؛ أُشهدكم فقد رضيت‌ عنه و عن خلفه - یعني ذرّيته - فهبط جبرئيل علي رسوله و هو في منزل فاطمة‌ فقال يا محمّد! من هذا الفتي القائم في المسجد يصلّي؟ قال رسول الله: يا جبرئيل من هو؟ قال: انطلق معي تراه فإنّه أميرالمؤمنين و سيّد الوصيين و قائد الغرّ المحجّلين فانطلقا جميعا حتي رفقا علي علي‌ّ فقال الرسول: يا علي‌ّ هل ‌تصدّقت اليوم علي فقير؟ قال: نعم يا رسول الله تصدقتُ بخاتمي، قال: ما حملك علي ذلك؟ قال: طلبا لرضاء الله، قال: لقد باهي الله بك اليوم ملائكته‌ اقرء «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» (مائده:55)

ورد في كتاب المؤلف لمحمّد بن جرير الطبري عن أُم‌ّ سلمة أن ‌ّالنبي قال: علي‌ّ أحب‌ّ إلي الله من جميع ملائكة سبع سموات و أن‌ّ الله ليباهي ‌يوم القيامة بعلي‌ّ أهل الجنّة و أن‌ّ شيعته لايسئلون عن ذنب بل ذنوب لهم ‌مغفورة‌.

يعني‌: در كتاب مجتبي از فاطمه علیها السلام روايت است كه فرمود: پيغمبر علیه السلام گفت كه‌: خداي ـ عزّوجل‌ّ ـ مباهات كرد به شما، و مغفرت و رحمت كرد شما را همه و علي را خاصّه‌، و به درستي كه من رسول خدايم‌. نه از قوم خود ترسانم‌، و نه خويشان خود را محابات مي‌كنم‌. اين است‌ جبرئيل علیه السلام، خبر مي‌دهد مرا كه نيكبختِ
همۀ نيكبختان آن است كه عليّ‌ را دوست دارد در حيات او و بعد از وفات او، و بدبخت همه بدبخت‌ها آن‌ است كه عليّ را دشمن دارد در حيات او و بعد از وفات او.

و در تفسير ابي‌بكر شيرازي‌، و تفسير ابي يوسف يعقوب بن سفيان‌، و تفسير مقاتل‌، و كتاب‌ منتهي آمده است روايت از عبداللّه عبّاس در قول خداي ـ عزّوجل‌ّ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ، يعني‌: به درستي كه نصرت كننده و ياري دهنده شما خدا است‌، و رسول او، و آن كساني كه ايمان آورده‌اند. بعد از آن خاص‌ گردانيد از ميان مؤمنان‌ عليّ بن ابي طالب را، و گفت‌: آن كساني كه نماز به‌پاي دارند، و وضوي نماز تمام كنند، و قرائت نماز و ركوع و سجود را، و خشوع آن را تمام كنند در وقت خود. و آن چنان بود كه رسول خدا نماز پيشين مي‌كرد [116] با اصحاب خود. بعد از آن چند ركعتي نماز بگزارد بعد از نماز پيشين‌، وپيغمبر صلّی الله علیه وآله و اصحاب باز گرديدند، و در مسجد جز از اميرالمؤمنين عليّ كسي ديگر نبود، و علي در مسجد بود، و ميان پيشين و ديگر نماز سنّت‌ مي‌گزارد كه ناگاه درويشي از درويشان مسلمانان به مسجد درآمد، و در مسجدِ رسول خدا به غير از عليّ علیه السلام هيچ كس را نديد. پس روي را به جانب‌ او آورد. چون به نزديك علي آمد كه از وي سؤال كند و صدقه خواهد اميرالمؤمنين علیه السلام به ركوع رفت‌. درويش گفت‌: اي ولي‌ّ خدا! به حق‌ّ آن ‌خدايي كه تو خاص از براي او نماز مي‌گزاري‌ كه صدقه‌اي كن بر من به آنچه تو را ممكن است‌؛ و اميرالمؤمنين علي را چهار انگشتري بود: يكي انگشتري ياقوت بود كه آن را وقتي با فاطمه بنشستي در انگشت كردي‌، و يكي فيروزه بود كه آن را در حرب و كارزار به دست كردي‌، و يكي انگشتري هفت جوش [تركیبی از هفت فلز] ‌بود و آن را بر انگشت كردي وقتي كه به خلا رفتي‌، و انگشتري عقيق يماني‌ در وقت نماز داشتي در دست راست خود.

و زمخشري نيز بدين مضمون‌ ذكر كرده است‌. پس اميرالمؤمنين علي دست خود را بكشيد و بر پشت خود نهاد، و اشاره به سائل كرد كه انگشتري را بيرون كن‌. پس سائل دست دراز كرد و انگشتري را از دست اميرالمؤمنين علي بيرون آورد و وي را دعا گفت و برفت‌. پس خداي تعالي مباهات كرد و فخر نمود به اميرالمؤمنين عليّ علیه السلام، وبه فرشتگان خود خطاب فرمود كه‌: اي فرشتگان من‌! شما نمي‌بينيد بنده مرا كه تن او در عبادت من است‌، و دل او معلّق است به حضرت من‌، و او صدقه‌ مي‌دهد از مال خود از براي رضاي من‌؟ پس گواه مي‌گردانم شما را كه به‌ حقيقت من از او راضي‌ام‌، و از فرزندان او راضي‌ام‌؛ و جبرئيل از حضرت‌ عزّت آمد به نزديك پيغمبر صلّی الله علیه وآله، و او در آن حال در منزل فاطمه بود. پس گفت‌: يا محمّد! كيست اين جوان كه ايستاده است در مسجد و نماز مي‌گزارد؟ پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: يا جبرئيل‌! كيست او؟ جبرئيل گفت : بيا با من تا او را ببيني‌، كه او اميرمؤمنان است‌، و سيّد وصيّان است‌، و قايد غرّ محجّلان است‌. پس پيغمبر و جبرئيل‌، هر دو باهم برفتند تا به نزديك عليّ رسيدند. پيغمبر علیه السلام فرمود: يا علي‌! امروز هيچ صدقه‌اي داده[ای] درويشي ‌را؟ علي فرمود: آري‌ يا رسول اللّه‌؛ انگشتري خود را به صدقه دادم‌. پيغمبر گفت‌: چه چيز تو را بر آن داشت‌؟ گفت‌: طلب رضاي خدا. پيغمبر فرمود: به ‌حقيقت كه خداي تعالي مباهات كرد و فخر نمود به تو امروز بر فرشتگان‌ خود. برخوان‌: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. المائده:55).

و در كتاب مؤلف تصنيف محمّد جرير الطّبري ‌آمده است روايت از ام‌ّ سلمه كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: علي دوست داشته‌تر است در درگاه خدا از مجموع فرشتگان هفت آسمان‌؛ و به درستي كه خداي ‌تعالي مباهات مي‌كند روز قيامت به عليّ علیه السلام بر همه اهل بهشت‌؛ و به درستي‌ كه شيعه علي را سؤال نمي‌كنند از گناهان‌، بلكه گناهان ايشان آمرزيده باشد.

جواب آخر:

محال باشد كه حق تعالي، رسول را بگذارد و مباهات به عمر كند كه چند سال مشرك بوده‌، و انكار واجب الوجود كرده‌، و در اسلام خويشتن‌ به شكّ بوده‌، و محمّد صلی الله علیه وآله عزّت قاب قوسين يافته‌، و سر او [117] محل حلفه [قسم] الهي شده‌: لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (حجر:72) ، و خاك قدم او مقسم به ‌عزّت آمده‌: لا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ (بلد:2) و صد و بيست و چهار هزار انبيا را به وي ختم كرده‌. شخصي چنين را فرو گذارد و وي را از جمله‌ عامّه شمرد، و مباهات به عمر كند كه در اُحد به قول وي شيطان پاي در گردن  او كرده و وي را در كوه احد مي‌دوانيد! اذا لم­تَستحي فاصنعي ما شئت‌، يعني‌: چون شرم نداري‌، مي‌كني آنچه مي‌خواهي‌؛ و نيز حق تعالي از بندگان خود ميثاق توحيد بستاند، حيث قال‌: وَإِذْ أخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأشْهَدَهُمْ عَلَى أنْفُسِهِمْ ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى (اعراف:172)، يعني‌: آنجا كه حق تعالي گفت ياد كن‌: چون فرا گرفت پروردگار تو از  بني­آدم از پشت‌هاي ايشان فرزندان ايشان را، و گواه گرفت ايشان را بر آن‌ها، و گفت‌: من پروردگار شما نيستم‌؟ گفتند: بلي‌. تو پروردگار مايي‌. در آن زمان ابوبكر وعمر و عثمان در آنجا حاضر نبودند، زيرا كه چند سال در انكار توحيد و عدل‌ بودند و سجده لات و عزّي مي‌كردند. لكن به مذهب سنّيان چنان است كه ‌غلام ابوبكر افضل است از بلال محمّد! اگر عمر افضل از رسول باشد از ايشان چه بديع‌، چنان كه بخاري و غيره گفته‌اند كه‌: رسول چون در بهشت ‌شد، آواز نعلين آنجا يافت كه پيش از وي به بهشت رفته بود؛ و صد هزار حديث ناطق است بر اين كه پيش از محمّد صلّی الله علیه وآله كسي به بهشت نرود؛ و در كتاب مجتبي آمده كه‌: علي‌ٌّ عين من عيون الّله‌، و اين حديث در سابق‌ گذشت‌. و در كتاب منتهي للقطّان الاصفهاني آمده‌: عن أنس في عليّ: كان و الّله لسان رسول الله في قوله تعالي وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ (هود:17)، [بحار: 35/388] يعني‌: در روايت آمده‌ از انس در حق‌ّ عليّ كه‌، واللّه كه او زبان رسول خدا بود؛ و در تفسير اين آيه‌ ويتلوه شاهد منه‌، يعني‌: در پي اين برود گواهي از او.

حق تعالي رسول را به‌ بني هاشم فرستاد خاصّه‌، و به خلايق به عامّه‌ كما قال تعالي‌: وَأنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأقْرَبِينَ (شعراء:214)، يعني‌: بيم كن خويشان خود را نزديكتران‌.

أورد الشيرازي عن ابن عباس: لما نزلت هذه الایة جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فِيهِمْ رَهْطٌ كل واحد منهم يَأْكُلُ الْجَذَعَةَ وَ يَشْرَبُ القرب [الْفَرَقَ] [قَالَ] فَصَنَعَ لَهُمْ مُدّاً مِنْ طَعَامٍ فَأكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا [قَالَ:] وَ بَقِيَ الطَّعَامُ كَمَا كان لم­یمسس ثم أتی بقدح مملو من اللبن فشربوا حتی رووا وَ بَقِيَ الشَّرَابُ كَأنَّهُ لَمْ­یمسس أو لم یشرب ثم قَالَ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنِّي بُعِثْتُ إِلَيْكُمْ خَاصَّةً وَ إِلَى النَّاسِ عَامَّةً وَ قَدْ رَأيْتُمْ مِنْ هَذِهِ الْآيَةِ مَا رَأيْتُمْ فَأيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أنْ يَكُونَ أخِي وَ صَاحِبِي؟ فَلَمْ يَقُمْ [إِلَيْهِ] أحَدٌ و كان علیّ بن ابی طالب أصغر القوم، فقال فی الثالثة فضرب بیده علی ید أمیر المؤمنین.[بحار: 18/214]

يعني‌: شيرازي آورده است روايت از عبدالّله عبّاس كه در آن هنگام كه اين آيه فرود آمد كه‌ وَأنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأقْرَبِينَ (شعراء:214)، پيغمبر علیه السلام فرزندان عبدالمطلب را جمع كرد، و در ميان ايشان ‌مردان بودند كه هر يكي از ايشان گوسفندي بخوردي‌، و مشك آب‌ بياشامدي‌. پيغمبر علیه السلام از براي ايشان مدّي طعام ترتيب داد. ايشان از آن ‌بخوردند تا وقتي كه سير شدند، و طعام همچنان [118] باقي ماند كه گوييا هيچ از آن نخورده بودند. بعد از آن قدحي پر از شير، پيغمبر علیه السلام بياورد، ايشان بياشاميدند و سيراب شدند، و آن شير همچنان ‌باقي بود كه گوييا خود از آن نياشاميده بودند. بعد از آن گفت‌: اي فرزندان‌ عبدالمطلب‌! مرا به شما فرستاده‌اند به خاصّه‌، و به همه مسلمانان به عامّه‌؛ و به حقيقت كه مردمان شما ديديد از اين نشانه و معجزه آنچه ديديد. پس كيست از شما كه بيعت كند بر من تا برادر من باشد، و صاحب من باشد؟ هيچ كس برنخاست‌، و عليّ بن ابي طالب كوچكترين قوم بود. هيچ كس‌ برنخاست‌، علي برپاي خاست و گفت‌: من بدين كار قيام نمايم‌. پيغمبر گفت‌: اي عليّ، بنشين‌. علي بنشست‌. سيّد از براي حجّت سه نوبت اين كلمه تكرار فرمود، هر بار جز علي كسي ديگر برنخاست‌.

شيرازي و قطّان و صاحب مجتبي و ابن مردويه گفتند: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى (نمل:59) هم أهل بيت رسول الّله: عليّ بن أبي طالب و فاطمة و الحسن‌ والحسين و أولادهم إلي يوم القيامة هم صَفوةُ الّله و خيرته من خلقه‌، يعني‌: در اين آيه حق تعالي مي‌فرمايد كه‌، سلام بر بندگان خدا باد! آن كساني كه‌ خداي تعالي ايشان را برگزيد. مراد بدين، بندگان گزيده اهل بيت رسول‌ خدايند: عليّ بن ابي طالب و فاطمه و حسن و حسين و فرزندان ايشان تا روز قيامت كه ايشان گزيدگان خدايند از ميان خلق‌. پس مباهات بدين جمع‌ اولي‌َتر.

 

الخبر التاسع عشر:

روايت مي‌كنند كه عليّ علیه السلام گفت‌: مَن فضّلَني علي أبی­بكر جلّدتُه حدّ المفتري‌، يعني‌: هر كه مرا تفضيل نهد بر ابوبكر، من وي را به تازيانه حدّ مي‌زنم‌. [المحلی، ابن حزم: 11/286].

الاشكال عليه‌:

عن عبدالله بن شداد بن الهاد أنّه قال: والله لوددتُ أنّ هولاء - یعني بني أميّه - يدعوني يوما من بكرة إلي الليل أذكُرُ فيه مناقب عليّ وفضائله و ما سبق له من رسول الله، ثم أخذوني فضربوا عُنُقي.

و عن ظريف‌ البجلي‌ّ أنّه قال: أتيت الحسن بن صالح حين مات أخوه علي أن أُعزّيه؛ فقيل ‌لی أنّه في الجبانة، فأتيته علي قبر أخيه فعزّيته، فقال: أتيتني و أنا نائم اُحادث‌ أخي في منامي؛ فقلت له: فما كان حديثك له؟ قال: قلت: أي أخي أيّ عملك وجدت أفضل: قال: أي أخي الصلوة و حبّ علي بن أبي طالب؛ يا أخي! إنّ هذا لاينفع إلاّ بذا و لا ذا إلاّ بهذا.

و هذه كلّها من مناقب ابن مردوية و فيه عن مسروق قال: سألتني عائشة: مَن قَتَل ذالثدية؟ قلتُ: عليّ بن أبي طالب؛ قالت: ‌انظر ما تقول؟ قلت: والله لهو قَتَله علي نَهر لأسفله ثامر وَ أعْلَاهُ النَّهْرَوَانُ بَيْنَ أخَاقِيقَ وَ طَرْفَاءَ [قَالَ] فَقَالَتْ: ایتِنِي بمن شهد معك فَأتَيْتُهَا بِسَبْعِينَ رَجُلا مِنْ كُلِّ سَبْعَ عَشْرَةَ وَ كَانَ النَّاسُ [إِذْ ذَاكَ] أسْبَاعاً فَشَهِدُوا عِنْدَهَا أنَّ عَلِيّاً قَتَلَهُ عَلَى نَهْرٍ يُقَالُ لِأسْفَلِهِ ثامر وَ أعْلَاهُ النَّهْرَوَانُ قَالَتْ: لَعَنَ اللَّهُ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ إِنَّهُ كَتَبَ إِلَيَّ أنَّهُ أصابه[قَتَلَهُ] عَلَى نِيلِ مِصْرَ،  قُلْتُ: يَا أُمَّاه أخْبِرِينِي أيَّ شَيْ‏ءٍ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ فِيهِمْ؟ قَالَتْ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله يَقُولُ هُمْ شَرُّ الْخَلْقِ [119] وَ الْخَلِيقَةِ يَقْتُلُهُمْ خَيْرُ الْخَلْقِ وَ الْخَلِيقَةِ وَ أقْرَبُهُمْ ألی اللَّهِ وَسِيلَةً و اجابة دعوة من الله ما یكون بینی و بینه إلاّ ما یكون بین المرأة و أحمائها [بحار: 33/332]

و فيه عن حذيفة أنّه قال: قال رسول الله صلّی الله علیه وآله: عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ مَنْ أبَى فَقَدْ كَفَر [بحار: 38/7]

و عن‌ حبشيّ بن‌ جنادة أنّه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: خَيْرُ مَنْ مَشِي [یمشی] عَلَى الْأرْضِ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِب‏ [بحار: 32/12] ولايشكّ فيه إلاّ مُنافق.

و فيه قيل لجابر بن عبدالله: ٍ كَيْفَ كَانَ عَلِيٌّ فِيكُمْ قَالَ: كان والله مِنْ خَيْرِ الْبَشَرِ مَا كُنَّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقِينَ إِلَّا بِبُغْضِهِمْ إِيَّاه‏ و ما جهل حقّ عليٍّ إلاّ كافر و لقد صدّق و صلّي صغيرا و جاهد مع رسول الله ‌كثيراً.

يعني‌: روايت است از عبداللّه بن شداد بن هاد كه وي گفت‌: به حق‌ّ آن ‌خدايي كه من دوست مي‌دارم كه اين گروه‌ - يعني بني اميّه - مرا بگذارند از بامداد تا وقت شب تا من منقبت‌ها و فضيلت‌هاي علي و مرتبه وي به نزديك رسول و قرب وي ياد كنم‌، بعد از آن مرا بگيرند و گردن من بزنند.

و از ظريف ‌بجلي روايت است كه وي گفت‌: من به نزديك حسن بن صالح رفتم در زماني‌ كه برادر وي وفات كرده بود كه وي را تعزيت كنم‌. پس مرا گفتند كه‌: وي در دشت [جبانه به معنای قبرستان است نه دشت]  است‌. پيش وي رفتم‌، و او را بر سر گور برادر خود يافتم‌. وي را تعزيت‌ دادم و پرسش كردم‌. او گفت‌: چون تو پيش من آمدي من در خواب بودم‌، ودر خواب با برادر خود سخن مي‌گفتم‌. راوي مي‌گويد كه من وي را گفتم كه‌: تو در خواب چه مي‌گفتي با برادر خود؟ گفت كه من گفتم‌: اي برادر من‌! از عمل‌هاي خود كدام را فاضل‌تر يافتي‌؟ گفت‌: اي برادر! نماز و دوستي عليّ ‌بن ابي طالب را فاضل‌تر از همه عمل‌ها يافتم‌. اي برادر! اين عمل سود نمي‌دهد الاّ بدان‌، و آن عمل سود نمي‌دهد الاّ با اين‌؛ و اين همه از مناقب ‌ابن مردويه است‌.

و هم در اين كتاب است روايت از مسروق كه وي گفت‌: عايشه از من پرسيد كه‌: ذوالثّديه را كه كشت‌؟ من گفتم‌: عليّ بن ابي طالب‌ وي را بكشت‌. عايشه گفت‌: ببين كه چه مي‌گويي‌! گفتم‌: واللّه كه عليّ وي را بكشت در كنار جويي كه زير آن جوي را ثامر مي‌گفتند و بالاي آن را نهروان‌. عايشه گفت‌: كسي كه با تو بوده است در آنجا پيش من آر تا گواهي دهد. پس‌ من رفتم و هفتاد مرد را برگزيدم از كساني كه آنجا حاضر بودند. از هر هفده ‌مرد ده مرد مي‌گزيدم تا هفتاد مرد جمع آمدند، و آن مردمان بر هفت قسم بودند. پس آن هفتاد مرد به نزديك عايشه آمدند و گواه دادند كه ذوالثّديه را عليّ علیه السلام بكشت در كنار جويي كه زير آن را ثامر مي‌گويند و بالاي وي را نهروان‌. بعد از آن عايشه گفت‌: خدا بر عمرو عاص لعنت كناد كه وي به من‌ نامه نوشت كه من ذوالثّديه را در كنار رود نيل مصر يافتم و وي را در آنجا بكشتم‌. مسروق مي‌گويد كه‌: بعد از آن من گفتم‌: اي مادر! مرا خبر ده تا تو چه ‌شنيده‌اي در اين باب از رسول خدا كه وي فرموده باشد در حقّ اهل نهروان‌؟ عايشه گفت‌: از رسول خدا شنيدم كه وي فرمود: ايشان بدترين خلايقند، و بهترين خلايق و نزديكترين ايشان به درگاه خدا به درجه منزلت و اجابت‌ دعا از درگاه خدا آن كساني‌اند كه اهل نهروان را بكشند؛ و نبود ميان من و ميان او الاّ آنچه ميان زن بود و دامادان او.

و در اين كتاب است روايت از حذيفه كه وي گفت كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله [120] فرمود: عليّ بهترين مردمان است‌. هر كه سر باز زند از اين معني‌، به حقيقت‌ كه كافر شده‌.

و از حبشي‌ بن جناده روايت است كه او گفت‌: رسول خدا فرمود: بهترين كساني كه در زمين مي‌روند بعد از من‌، عليّ بن ابي طالب ‌است‌، و هيچ كس در او شك نمي‌كند الاّ منافق‌.

و در اين كتاب آمده است كه‌ جابر عبداللّه را گفتند كه‌: چگونه بود علي در ميان شما؟ جابر گفت‌: واللّه كه ‌عليّ بهترين مردمان بود. ما منافقان را نمي‌شناختيم مگر به دشمني ايشان‌، وبه حق‌ّ علي جاهل نمي‌باشد الاّ كافر، و صدقه داد و نماز گزارد در حالتي كه ‌كودك بود، و جهاد كرد با رسول خدا صلی الله علیه وآله بسياري‌.

حديث اوّل روايت‌ مدّعي است‌، و انكار خصم‌، و احاديث معارضه روايت‌ مخالف است و تصديق خصم‌. پس دويّم صادق بود و اوّلي كاذب‌؛ و اكثر محدّثان نواصب مي‌گويند كه رسول گفت‌: علي‌ّ أعلمكم و أعلمكم علي‌ّ و أفضلكم علي‌ّ، يعني‌: عالم‌ترين شما علي است‌، و فاضل‌ترين شما عليّ ‌است‌؛ و حديث طير مَشويّ‌، و حديث خيبر، و آيه مباهله‌، و آيه‌ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ (نساء:95) و آيه تطهير، و آيه خمس‌، و آيه محبّت‌، و آيه خاتم‌، و حديث‌ لضربة عليٍّ خيرٌ مِن عِبادة الثّقَلين‌، يعني‌ يك ضربت علي بهتر است از عبادت پريان و آدميان‌ كه مخالف روايت كرد، مكذِّب مُفتري است‌. شعر:

 متي ما أقُل مولاي أفضل منهما         أكن     للذي     فضّلتُه    متنقّصا

 ألم   ‌تر أن المرء  أزري بسَيفه‌          إذا قيل هذا السيف أمضي من العَصا

[شكل های دیگر این اشعار را بنگرید: الصوارم المهرقه: 266، بحار: 105/ 117].

يعني‌: هرگاه كه من بگويم مولاي من فاضل‌تر است از هر دو ايشان‌، پس‌ نقصان به مولاي خود آورده باشم‌.

نمي‌بيني كه مرد عيب به شمشير خود درآورد چون گويد كه‌: اين شمشير بُرّان‌تر از عصا است‌.

 و در كتاب الراحة ‌آمده كه علاّمة الزّمان ابن نما در حرم خليفه امين بودي‌، و در حرم وعظ‌ گفتي‌. روزي در منبر بود، و خليفه حاضر بر غرفه‌. شخصي برخاست و گفت‌: يا واعظ ما تقول في عليٍّ و أبي­بكر أيّهما أفضل؟ يعني‌: اي واعظ‌! چه ‌مي‌گويي در عليّ و ابي بكر؟ از ايشان كدام فاضل‌تر است‌؟ ابن نما نظر به ‌غرفه انداخت كه مجلس خليفه بود، تا سه نوبت سايل تكرار سؤال بكرد، و ابن نما نوبتي نظر به خليفه مي‌كرد و خاموش مي‌شد. در نوبت سيّم خليفه ‌آواز برآورد كه‌: قُلِ الحقّ و لا تَخَف إنّك من الامِنين‌، يعني‌: حق‌ّ بگو و مترس ‌كه تو از جمله ايمناني‌؛

پس ابن نما چون به راست گفتن اجازت يافت گفت‌: اي حاضران‌! شخصي كه علما در الهيّت او شك كنند، و ديگري كه در اسلام ‌و ايمان او شك كنند، چگونه ميان ايشان فرق و افضليّت طلب كنند؟ جمعي ـ لعنهم اللّه ـ علي را اله مي‌گويند، و جمعي ـ لعنهم اللّه ـ وي را نبيّ مي‌دانند، و جمعي بعد از عثمان امام مي‌دانند،أرشدهم الله و هديهم من الضلالة، وجمعي امام مي‌دانند بعد از رسول بلافصل‌، أكثرهم اللّه‌. پس اين طايفه بر صراط مستقيم‌اند، و باقي جمله ضال‌ّ و هالك..  و مصنّف اين كتاب مي‌گويد كه‌، هر كه اظهار كلمه ‌شهادت كرد او را مسلم گويند، لكن مؤمن نبود و در بهشت نرود. مؤمن‌ بهشتي آن بود كه ايمان دارد به خدا و رسول و امامت دوازده امام‌؛ و چون به ‌مذهب خصم‌، جمله كاينات به ارادت حق تعالي است‌، يمكن كه از وي‌ مريد ايمان‌ [121] نبوده باشد.

و ابو نعيم الحافظ كما رواه الصالحاني و ابن مردويه أنّه قال ‌رجل لابن عباس: مَا أكْثَرَ مَنَاقِبَ عَلِيٍّ وَ فَضَائِلَهُ إِنِّي لَأحْسَبُهَا ثَلَاثَةَ آلَافِ [مَنْقَبَةٍ]، فقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ أ وَ لا تَقُولُ إِنَّهَا إِلَى ثَلاثِينَ ألْفاً [بحار: 40/49]

و في كتاب‌ المجتبي: النظر إلي وجه العالم عبادة و النظر إلي وجه الوالد عبادة والنظر إلي الكعبة عبادة والنظر إلي المصحف عبادة والنظر إلي وجه عليٍّ عبادة؛ وكذلك ورد في نكت الفصول‌.

يعني‌: ابو نعيم حافظ آورده است همچنان كه صالحاني و ابن مردويه روايت كرده‌اند كه‌: مردي عبداللّه عبّاس را گفت‌:سبحان اللّه‌! چه بسيار است مناقب و فضايل علي‌، گمان مي‌برم كه سه هزار منقبت و فضيلت باشد. عبداللّه عبّاس گفت‌: چرا نمي‌گويي تا سي هزار باشد، يعني احاديث در فضايل علي‌ّ.

و در كتاب مجتبي آمده است كه نظر در روي عالم كردن عبادت است‌، و نظر كردن بر روي پدر عبادت است‌، و نظر كردن در مصحف عبادت است‌، و نظر كردن در روي علي عبادت است‌؛ و همچنين آمده است در كتاب نكت الفصول‌. رسول صلّی الله علیه وآله علي را قرين كعبه و مصحف گردانيد.

و ابن الانباري و ابو الفتوح العجلي الاصفهاني گفته‌اند: معناه أنّ علياً إذا برز للناس قالوا عند مشاهدته: لا إله ‌إلاّ الله ما أشرف‌ هذا الفتي لا إله إالاّ الله ما أشجع هذا الفتي لا إله إلاّ الله ما أعلم هذا الفتي لا إله إلاّ الله ‌ما أكرم هذا الفتي و أمثالها، يعني‌: معني این كلام آن است كه چون عليّ علیه السلام بيرون‌آيد و مردم وي را ببينند گويند در آن حالت‌: لا اله ‌الاّ اللّه چه شريف است اين ‌جوانمرد. لا اله ‌الاّ اللّه چه دلير است اين جوانمرد. لا اله ‌الاّ اللّه چه دانا است‌ اين جوانمرد. لا اله ‌الاّ اللّه چه كريم است اين جوانمرد، و امثال اين.

و نيز آنچه ‌موجب جلد است در شرع محصور است‌، و تفضيل كسي بر كسي موجب حدّ نيست‌، و نشايد كه امام حدّ به دروغ زند، يعني بي‌استحقاق‌، و علي ‌چون ذكر ايشان مي‌كرد جز شكايت و تعريض به نقصان حال ايشان نگفتي‌، كما قال: َ زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُور[بحار: 23/ 117]، يعني‌: زراعت كردند بي‌سامان كاري را، و آب دادند آن را فريفتن را، و بدرويدند هلاك را؛ و درحق‌ّ ابوبكر گفت‌: وَ طَفِقْتُ أرْتَئِي بَيْنَ أنْ أصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أوْ أصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاء، يعني‌: در ايستادم، انديشه مي‌كردم ميان آن كه حمله برم به ‌دستي بريده‌، يا صبر كنم بر ظلمتي نابينا. اگر وي افضل بودي بايستي حمله ‌نبردي بر وي براي قتل او، و حوالت زرع فجور و سقي غرور و حصد به ثبور بديشان نكردي‌.

و نيز ابوبكر گفت‌: و لستُ بخيركم‌. اگر راست گفت‌، وي‌فاضل‌تر از هيچ صحابه نبود، و اگر دروغ گفت‌، لايق امامت نمي‌باشد. ومخالف، وي را صاحب غار مي‌دانند. عبداللّه اريقط هم با وي شريك بود، وجمّال رسول صلّی الله علیه وآله، و دليلي ديگر با وي شريك بودند، و با وجود اين كه ايشان ‌به كلام رسول واثق بودند، و جزعي نمي‌كردند، و استغاثتي نمي‌نمودند الاّ تسليم‌، و نيز عليّ علیه السلام به ازاء آن، صاحب فراش رسول بود، و اين مرتبه زياده‌ از آن است‌، و اگر پدر [122] زن بود، علي نيز داماد بود، و برادر زن به أم هاني‌؛ [ام­هانی هیچ گاه همسر رسول الله نبود!] و رسول را هجده زن بودند از آن جمله يكي از ابوبكر بود، و دختران ايشان از رسول فرزند نياوردند. نعوذ باللّه كه اگر چنين چيزي مي‌بودي كل‌ّ واحدٌ منهم دعوي أنَا رَبُّكم‌ الأعلي بكردندي‌؛ مالاكلام است كه فرزند به حال پدر خبيرتر بود از ديگران‌، اگر در ابوبكر صلاحيّتي مي‌بود، محمّد بن ابي بكر با زهد و ورع و صلاحي ‌كه داشت از وي تبرّا نكردي جهاراً عياناً.

و اگر اين حديث صدق مي‌بود، علي از بيعت وي شش ماه با جمله بني هاشم تقاعد نكردي‌، و در مسجد در وقت شب - كما رواه ابن عبّاس - دعاي اللهم .... قريش نخواندي‌.

و در كتاب ابن مردويه است‌: عن أبي­ذر غفاري قال: سمعتُ رسول الله يقول: ‌فضل عليٍّ علي هذه الاُمّة علي أبيضها و أحمرها و أسودها و جِنّها و انسها كَفَضلِ جبرئيل علي ساير الملائكة‌، [الصراط المستقیم: 2/69] يعني‌: از ابي­ذر غفّاري روايت است كه‌ وي گفت‌: از رسول خدا صلّی الله علیه وآله شنيدم كه مي‌گفت‌: فضل عليّ بر اين امّت بر سپيد و سياه و سرخ ايشان بر آدميان و پريان همچون فضل جبرئيل است بر ساير فرشتگان‌.


الخبر العشرون‌:

روايت مي‌كنند كه‌ رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: أبوبكر و عمر سيّدا كهول أهل الجنة‌، يعني‌: ابوبكر و عمر مهتران پيران اهل بهشتند.

الاشكال عليه‌:

در كتاب منتهي آمده كه رسول صلّی الله علیه وآله در منبر اشارت به علي كرد و گفت‌: هذا شيخُ المهاجرين و الأنصار، هذا أخي و ابن عمي و ختني،  هذا لحمي و دمي و شعري و بشري، هذا أبوالسبطين الحسن و الحسين سيّدي‌ شباب أهل الجنّة، هذا أسَدُ الله في أرضه.

و فی المصابيح عن حذيفة: قلت لاُمّي: ‌دعيني إلي النّبي فأصلّي معه المغرب و أسئله أن يستغفر لي و لك، فأتيت ‌النّبي علیه السلام فصلّيت المغرب، فصلّي حتي صلّي العشاء ثم انفتل فتبعته فسَمِعَ ‌صوتي فقال: هذا حذيفة؟ قلت: نعم؛ قال: ما حاجتك غفرالله لك و لاُمّك، إنّ هذا مَلَكٌ لم ينزل الأرض قطّ قبل هذه الليلة استأذن ربّه أن يسلّم عَلَيّ و يُبشّرني ‌بأنّ فاطمةَ سيّدةَ نساء أهلِ الجنّة و أنّ الحَسَن و الحسين سيّدي شباب أهل ‌الجنّة‌.

يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود در حق‌ّ علي علیه السلام كه‌: اين پير مهاجر و انصار است‌، و اين برادر من است‌، و پسر عم‌ّ من‌، و داماد من‌، و اين گوشت من‌ است‌، و خون من‌، و موي من‌، و پوست اندام من‌، و اين پدر سبطين حسن وحسين است‌، مهتران جوانان بهشت‌، و اين شير خدا است در زمين او.

و در مصابيح است روايت از حذيفه كه او گفت‌: من مادر خود را گفتم كه مرا بگذارتا پيش پيغمبر صلّی الله علیه وآله روم و نماز شام را با او بگزارم‌، و از او درخواهم تا استغفار كند از براي من و از براي تو. پس پيش پيغمبر آمدم و نماز شام گزاردم‌، وپيغمبر صلّی الله علیه وآله نيز نماز شام را تمام كرد تا نماز خفتن را نيز بگذارد. بعد از آن ‌برفت‌. پس من از پي رسول صلّی الله علیه وآله برفتم‌. چون آواز من بشنيد گفت‌: اين حذيفه ‌است‌؟ گفتم‌: بلي‌. فرمود: چه حاجت داري‌؟ خدا بيامرزاد تو را و مادر تو را. به درستي كه اين فرشته‌اي است كه هرگز به زمين نيامده است پيش از اين شب‌. دستوري خواست از خداي خود [123] كه سلام كند بر من‌، و مرا بشارت دهد به آن كه فاطمه سيّده زنان اهل بهشت‌ است‌، و حسن و حسين سيّدان جوانان بهشتند.

و در حق‌ّ حسن و حسين‌، ناصبيان بلاخلاف حديث نقل مي‌كنند. هر حديثي كه در حق‌ّ اهل بيت ‌مي‌شنيدند به تحريف و تغيير به خود نسبت مي‌دادند. يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ (نساء:46)، لكن در اين صورت مفتري را عظيم سهو افتاده‌، و جهل بر وي ‌غالب بوده‌، و ندانسته كه در بهشت پير نمي‌باشد. ومشهور است كه اشجعيّه ‌به خدمت رسول صلّی الله علیه وآله آمد، و پيغمبر رسول صلی الله علیه وآله بر طريق لعب و ظرافت و حُسن‌ خلق گفت‌: لايَدْخُلُ الْجَنَّةَ عَجُوز؛  اشجعيه در گريه آمد. رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: إنّي لأمزَحُ و لا أقولُ إلاّ حقّا. يقول الله‌: إِنَّا أنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً  فَجَعَلْنَاهُنَّ أبْكَاراً (واقعه:36)، يعني‌: مزاح مي‌كنم‌، و نمي‌گويم الاّ حق‌ّ و راست‌. حق تعالي مي‌فرمايد: به ‌درستي كه ايشان را پديد آريم و بيافرينيم ايشان را، و بكر گردانيم ايشان را؛ ومراد از زنان دنيا است كه در بهشت باز جوان مي‌شوند، يعني پيران آنجا جوان مي‌گردند؛ و از اين جا است كه رسول صلّی الله علیه وآله فرمودند كه‌: الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة مِنَ الأوّلين و الاخِرين و أبوهما خيرٌ منهما؛ و روي عن الرّسول أنّه قال: إنّ أهل الجنّة شبان كلّهم و انّه لايدخلها العجز، يعني‌: حسن و حسين سيّدان جوانان اهل بهشتند از اوّلينان و آخرينان‌، و پدر ايشان بهتر از ايشان است‌؛ و روايت كرده‌اند از رسول صلّی الله علیه وآله كه وي فرمود: اهل ‌بهشت همه جوانان باشند، و پيران به آنجا نمي‌روند.

بنا بر قرآن و حديث، اگر ايشان به بهشت روند جوان مي‌شوند. مثل ديگران و حسن و حسين مهتران‌ مي‌باشند.


تنبيه‌:

رسول صلی الله علیه وآله  فرمود: الدّنيا سجنُ المؤمِن و جَنّة الكافر، يعني‌: دنيا زندان مؤمن‌ است و بهشت كافر؛ و رَوي‌: الدُّنيا سجنُ المؤمن و الفقر بيته و الجنّة مأويه والدّنيا جَنّةُ الكافر و القَبر حَبسُه و النار مأويه‌، يعني‌: روايت كرده‌اند كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود كه‌: دنيا زندان مؤمن است‌، ودرويشي خانه او است‌، و بهشت مأواي او است‌، و دنيا بهشت كافر است‌، وقبر زندان او است‌، و آتش‌دوزخ مأواي او است‌.

و چون ثابت شد كه در جنّت پيران نمي‌باشند مگر كه ‌رسول صلّی الله علیه وآله در حق‌ ايشان جنّت فرموده باشد، زيرا كه ايشان در دنيا به ‌لذّت و به مراد بسر بردند، أذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا (الاحقاف:20)، يعني‌: ببرديد خوشي‌هاي خود در زندگاني دنيا؛ و اگر اعتبار به سال دنيا خواست، ‌اميرالمؤمنين نيز در سن‌ّ ابوبكر بود و در سن‌ّ عمر، و نيز سلمان به عمر زياده‌تر از ايشان بود؛ و از متقدّمان‌، نوح و لقمان و ابراهيم بدين مرتبه ‌اولي‌َترند. البته عند العلماء مشهور است كه واقدي‌، و هو عثمانيُّ المذهب ‌الناصبي الاعتقاد، أورد في كتابه فتوح الشام: أنّ أبابكر قال في مرض موته: قد علمتُ أنّي داخل .... و رَوي و أوردها: ليت شعري اُخرِج منها أم لا، فمن‌كان حاله هذه كيف یكون سيّد اهل الجنّة‌؟

يعني‌: واقدي كه عثماني مذهب‌ است و ناصبي اعتقاد، در كتاب فتوح شام آورده است كه‌، ابوبكر در مرض‌ مرگ خود گفت كه‌: من به حقيقت مي‌دانم كه من در.... خواهم [124] بودن‌. كاشكي بدانستمي كه مرا از آنجا بيرون مي‌آورند يانه‌. پس كسي كه حال وي چنين باشد، او چگونه مهتر اهل بهشت بود؟

و در تفسير اهل البيت [بحار: 8/296] آمده است كه‌: آن دوازده تن كه در تابوت فلق خواهند بودن‌، سه نفر از آن ‌ايشانند؛ و امثال اين حديث نامحصور است‌؛ و سادتنا في قوله تعالي: أطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا (احزاب:67) ايشانند؛ و مراد از نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأسْفَلِين (فصلت:29) ايشانند.

 

الخبر الحادي و العشرون‌:

روايت مي‌كنند كه رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: لو لم­أبعث فيكم لبعث عمر، يعني‌: اگر مرا به پيغمبري مبعوث نمي‌كردند، هر آينه در ميان شما عمر را به پيغمبري ‌مي‌فرستادند؛ و همچنين مي‌گويند كه‌: رسول صلّی الله علیه وآله گفت‌: ما أبطأ عنّي جبرئيل‌ إلاّ ظننتُ أنّه قد بَعَث عمر؛ [المسترشد: 549) و روي: ما احتبس عنّي الوحي إلاّ ظننته قد نَزَلَ ‌علي عمر، [التعجب كراجكی: 62] يعني‌: درنگ نكرد جبرئيل از آمدن به پيش من‌، مگر اين كه گمان ‌مي‌كردم كه وي را به نزديك عمر فرستاده‌اند؛ و روايتي ديگر آمده است كه‌: وحي هيچ وقت از من باز نايستاد الاّ كه گمان بردم كه مگر وحي به عمر فرود آمده‌.

الاشكال عليه‌:

اين مفتري شبيه است به قول مَلاحده ـ خَذَلَهم اللّه و أخْزاهم‌ـ كه مي‌گويند: جبرئيل به عليّ مي‌خواست آمدن‌، سهو افتاد و به محمّد آمد؛ و جمعي مي‌گويند كه‌: به نيابت علي و به اسم نيابت، به محمّد آمد، از بهر آن‌ كه وي كودك بود. فلقرابة بينهما و لمحبّة بينهما.

جواب آخر:

در كتب ايشان مسطور است كه عمر گفت‌: من شك دارم كه ‌منافقم يا نه‌ [فتح الباری: 8/428] . سه مرتبه از حذيفة بن يمان اين سؤال بكرد؛و دليله ما ذكرناه ‌من الثعلبي في قوله تعالي‌: فَهَلْ أنْتُمْ مُنْتَهُونَ (مائده:91) عن عليّ و غيره و من الصحابة أنّ حُذيفة كان عرّافاً بالمنافقين‌، يعني‌: دليلش اين است كه ما ياد كرديم از ثعلبي در تفسير اين آيه فَهَل أنتُم مُنتَهون‌؛ و روايت است از عليّ و غير او از صحابه كه حذيفه شناسنده منافقان بود. كسي كه در اسلام خويشتن در شك بود، چگونه شايد كه وحي به وي نازل شود، و وي شريك محمّد ـ خاتم ‌انبياء ـ گردد!

و اگر اين حديث صدق است‌، پس رسول‌، عمر را عظيم‌ترين وبزرگ‌ترين دشمني و عدوّي بوده است‌، زيرا كه اقصي المراتب و المناصب والدّرجات‌، مرتبۀ نبوّت است‌، و اين درجه عظيم به سبب محمّد از عمر فوت ‌شد. ومحمّد صلّی الله علیه وآله نيز دشمن عظيم‌ترين‌ِ عمر مي‌شود، زيرا كه از جهت جبلّت ‌انسانيّت هر چه وحي متأخّر افتاده باشد از وي‌، رسول متأسّف شده و بر عمر خشم گرفته‌، و بدين سبب دايماً از دست عمر در رنج‌اند، زيرا كه هر روزي چند كَرَت دشمن خود را مي‌بايست ديدن‌، و عمر نيز همچنين‌.

و به ‌مذهب سنّيان‌ ... خطاي صغيره و كبيره را بر اولياء و انبياء مجوّز مي‌دارند. نمي‌دانم كه ... اين مرتبه به چه چيز يافت با آن كه در ايّام ‌كهولت بود كه از خدمت لات و عُزّي و هُبَل مفارقت نمود؛ و رسول صلّی الله علیه وآله او را در حديبيّه به مكه فرستاد قبول نكرد، و عثمان بدان كار قيام نمود، و در آن ‌موضع به حلق و ذبح فرمود، عمر قبول نكرد با جمعي ديگر از صحابه‌، ورسول صلّی الله علیه وآله غمناك شد و به خيمۀ ام‌ّ سلمه رفت‌. پس ام‌ّ سلمه گفت‌: يا رسول ‌اللّه‌! تو براي خويشتن حلق و ذبح بكن و ايشان خود مي‌دانند. رسول از خيمه بيرون آمد و حلق و ذبح كرد، و ايشان خجل شدند و حلق و ذبح ‌بكردند؛ و رسول او را به قتل منافقي فرمود، بر رسول ردّ كرد و آن منافق را نكشت‌؛ و رسول وي را با لشكر [125] اسامة بن زيد فرستاد و وي نرفت‌، و مخالفت امر رسول نمود؛ و در حجة ‌الوداع رسول او را به حج‌ّ تمتّع فرمود قبول نكرد.

و به نزديك سنّيان عمل خلاف ما عَلِمَ اللّه محال است‌. در ازل اگر خداي تعالي عمر را رسول ولايق وحي مي‌دانست بلايزال تغيّر محال بود، پس رسالت وي واجب بودي‌ و نه چنين بود، و اگر محمّد را رسول و صاحب وحي شناخت‌، پس وحي به‌ عمر نازل شدن محال بود، و خود محال است‌. پس رسول را معلوم بوده‌ باشد كه اين محال است‌، و رسول از وقوع محال خبر نمي‌دهد؛ و نيز حق‌ تعالي فرمود: وَإِذْ أخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ (احزاب:7)؛ ) إِنَّا أوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ (نساء:163)چون حق تعالي ميثاق و عهد نبوّت و وحي از عمر نگرفته بود، پس‌چگونه شايد كه وحي به وي فرستد.

 و در آيه‌: وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أحْمَدُ (صف:6) و نگفت‌: و إن لم يأت فعمر؛ و نيز آيه وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ (احزاب:40) به ‌محمّد صلّی الله علیه وآله آمد. اگر تصوّر وي نبوّت عمر بودي‌، وي خاتم نيامدي‌. و در تابوت آدم كه صورت انبياء در آنجا بود به اتّفاق صورت عمر در آنجا نبود، پس چگونه وحي به وي نازل مي‌شود؟ چنان كه گفته مي‌شود از دور آدم تا بعثت، رسولي به محمّد پيغمبري به رسول مي‌آمد [كذا]، و سابق خبر مي‌داد از مقدّم مسبوق‌، و عمر هرگز در آن ميان نبود. نه با سابق و نه با لاحق‌. سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ (نور:16) يَعِظُكُمُ اللَّهُ أنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (نور:17).

 

الخبر الثاني و العشرون‌:

مي‌گويند كه‌: رسول صلّی الله علیه و آله گفت‌: لو نزل العذاب ما نجا إلاّ عمر بن الخطاب‌، يعني‌: اگر عذاب نازل شدي‌، هيچ كس نجات نيافتي الاّ عمر خطاب‌.

الاشكال عليه‌: بنابرين اگر عذاب نازل شدي به حكم مفهوم‌، ابوبكر و عثمان ‌و خالد و عايشه و حفصه و معاويه و عمرو عاص و طلحه و زبير هلاك شدندي‌، بلكه رسول نيز، و حاشا من ذلك؛ و نيز حق تعالي بشارت داد عام‌كما قال اللّه تعالي‌: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (انفال:33)  يعني‌: خداي تعالي عذاب نكند ايشان را و حال آن كه تو در ميان ايشان باشي‌، و خداي تعالي عذاب نكند ايشان را و حال آن كه ايشان‌ استغفار كنند؛ و حق تعالي وجود رسول را به أمان عالميان خواست اگر حاضر باشد، و اگر غايب بود استغفار مؤمنان كه ابوبكر و عمر استغفار نمي‌كردند. قال اللّه تعالي‌: وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً (هود:52)
وَيُمْدِدْكُمْ بِأمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أنْهَاراً
(نوح:12) استغفار در دين سبب مغفرت است‌، و توسعه ارزاق و تكثير اموال و اولاد و بساتين و انهار؛ و ذكر عمر در اينجا نيامد.

معمّا كه در كتاب مجتبي وغيره از تصانيف مخالفان آمده كه رسول گفت‌: النُّجُومُ أمَانٌ لِأهْلِ السَّمَاءِ وَ أهْلُ بَيْتِي أمَانٌ لِأهْلِ الْأرْض‏. قضاعي و غيره از علماي نواصب آورده‌اند كه‌رسول گفت‌: مَثَلُ أهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرَقَ، يعني‌: مثل اهل بيت من همچو كشتي نوح است كه هر كس در آنجا نشيند نجات يابد، و هر كس باز پس ايستد غرق مي‌شود. رسول‌ علیه السلام تمسّك به خاندان خويشتن را سبب نجات فرمود، و تباعُد و تخلّف را [126] از آن سبب هلاكت‌؛ و ذكر عمر نكرد كه اگر عمر را درجه‌اي بودي به بركت ‌وي نجات ديگران بودي مثل اهل بيت‌؛ نه آن كه وي به خويشتن نجات يابد، و جمله سنّيان او هلاك شوند؛ و رسول صلّی الله علیه وآله به وحي سماوي ايمن بود از نزول عذاب‌، پس نشايد كه اين كلام گويد.

و چون عمر در نزع افتاد، از اعمال ‌خود نامرضي و مقبول واويلا واثبورا درگرفت و مي‌گفت‌: يا لَيتني كنتُ تُرابا يا ليت أُمّي لم تَلِدني‌، يعني‌: اي كاشكي مادر من مرا نزادي‌؛ و دائماً گفتي‌: ليتني كنت شَعرةٌ في صدر أبي­بكر، [المسترشد: 554؛ تاریخ دمشق: 30/343؛ استیعاب:3/1150] يعني‌: كاشكي من مويي بودمي در سينه ‌ابوبكر. تمنّا مي‌كرد كه مويي بودمي در تن ابوبكر. پس ابوبكر به نجات‌ اولي‌َتر، و ابوبكر سابق از عمر بود به اسلام‌.

و در روزگار موسي عذاب فأرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ والدَّم (اعراف:133)  كه از بني اسراييل مندفع شد از بركت موسي و هارون بود، و در اين صورت هم رسول بود كه ‌منزلت موسي داشت‌، و هم عليّ كه مثابه هارون داشت‌؛ چنان كه بخاري و صاحب مصابيح و شيرازي و صالحاني و قطّان و ابن مردويه و عجلي وغيرهم از علماي نواصب بلاخلاف روايت مي‌كنند: عن البراء بن عازب و زيد بن أرقم قالا:  لمّا جهّز رسولُ الله في غزاة تبوك قال لعليّ: انّه لابدّ مُن أن‌ أُقيم أو تُقيم و خلّفه؛ فلمّا سار رسول الله قال الناس: ما خلّفه إلاّ لشي‌ء كَرِهَهُ‌ منه فبلغ ذلك علياً فأتبَعَ رسول الله فلمّا راه رسول الله قال: مهمّ؟ قال: لا يا رسول الله ولكن سمعت اُناساً يَقُولُون إنّما خلّفتَني لشيء كَرهتَه منّي؛ قال له: أما تَرضي أن تَكون منّي بِمَنزلة هارونَ مِن مُوسي إلاّ أنّه لا نبيَّ بَعدي؟ فَرَضِيَ ‌وَ رَجَعَ‌، يعني‌: روايت كرده‌اند از براء بن عازب و زيد بن ارقم كه ايشان گفتند كه‌: چون رسول خدا صلّی الله علیه وآله كارسازي لشكر كرد در غزاي تبوك، علي را فرمود كه‌: لابدّ است كه من اينجا بايستم و تو همراه لشكر بروي‌، يا تو اينجا بايستي ‌و من با لشكر برم‌. بعد از آن عليّ را بگذاشت در مدينه‌، و قايم مقام خود ساخت‌؛ و چون رسول صلّی الله علیه وآله برفت مردمان گفتند كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله علي را از براي آن در اينجا بگذاشت كه از وي مكدّر شده است و وي را نمي‌خواهد. پس اين سخن به سمع مبارك عليّ علیه السلام رسيد و از عقب پيغمبر علیه السلام روان شد. چون رسول‌ صلّی الله علیه وآله وي را ديد گفت‌: مهمّي بود؟ يا علي‌ّ! گفت‌: نه‌. يا رسول اللّه‌! ولكن شنيدم كه بعضي مردمان مي‌گفتند كه تو مرا از براي آن در مدينه ‌گذاشتي كه يعني مرا نخواسته‌اي و چيزي از من كراهت داشتي‌. پيغمبر علیه السلام گفت كه‌: تو راضي نمي‌شوي كه از من به منزلت هارون باشي از موسي الاّ آن ‌است كه بعد از من پيغمبر نيست‌. عليّ راضي شد و بازگرديد.

و سبب اين‌، آن بود كه رسول فرمود: تبوك از مدينه دور است‌، و منافقان در حوالي مدينه‌ قوّت داشتند. يُمكن كه فرصت يابند و به مدينه غايله آرند و فضوحتي برود به مال و نفس و عورات‌. پس بايد يا تو اينجا باشي يا من‌.

عن ابن مردويه عن أنس بن مالك: إنّ النّبي قال: أنا و عَليٌّ حُجَّةُ الله علي عباده.

و في مناقبه أنّ ‌علياً كانَ يُقول: ديني دينُ النّبي و حَسَبي حَسَبُ النّبي فَمَن تناوَلَ مِن ديني و مِن حَسَبي فإنّما يَتناول مِن رسولِ الله.

و فيه عن أبي الطفيل [127] أنّه قال: خَطَب الحَسَنُ بن علي عليهما السلام فحمد الله و أثني عليه وَ ذَكَرَ أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ: خَاتَمُ الْوَصِيِّينَ وَ وَصِيُّ خَاتَمِ الْأنْبِيَاءِ وَ أمِيرُ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ [وَ الصَّالِحِينَ]؛ ثُمَّ قَالَ: أيُّهَا النَّاسُ! لَقَدْ فَارَقَكُمْ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الأوَّلُونَ وَ لا یُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ يُعْطِيهِ الرَّايَةَ فَيُقَاتِلُ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ فَمَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَي یدیهِ، و لَقَد قَبَضَهُ الله عزّ و جلّ في الليلة الّتي قَبَِض الله فيها وصيُّ موسى و عُرِج بروحه في الليلة الّتي فيها عرج [رُفِع] بِرُوح عيسى بن مریم و في الليلة التي أنزل فيها القرآن، والله‏  مَا تَرَكَ ذَهَباً وَ لا فِضَّةً إِلاّ شَيئا مِنْ عَطَائِهِ أرَادَ أنْ يَشْتَرِيَ بِهَا خَادِماً لاُمِّ كُلْثُومٍ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الايَةَ [قَوْلَ يُوسُفَ] وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ، ثم أخذ فی كتاب الله فقال: أنَا ابْنُ الْبَشِيرِ وَ أنَا ابْنُ النَّذِيرِ وَ أنَا ابْنُ الدَّاعِي إِلَى اللَّهِ بإذنه وَ أنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ وَ أنَا بْنُ الَّذِي أُرْسِلَ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَ أنَا مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ أذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ أنَا مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُم وَ وَلَايَتَهُم فَقَالَ فِيمَا أنْزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله: قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ [بحار: 43/361]

يعني‌: روايت است از ابن مردويه كه او روايت مي‌كند از انس ‌مالك كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: من و علي حجّت خداييم بر بندگان او.

و در مناقب ابن مردويه است كه علي علیه السلام فرمود كه‌: دين من دين پيغمبر است‌، وحَسَب من حسب پيغمبر است‌. هر كس كه فرا گرفته است از دين من و از حسب من‌، به درستي كه فراگرفته باشد از رسول خدا.

و در اين كتاب از ابي‌الطّفيل روايت است كه او گفت‌: در آن شب كه اميرالمؤمنين علي وفات كرد در صباح آن شب‌، حسن عليّ علیه السلام خطبه خواند. حمد و ثناي خدا بگفت‌، واميرالمؤمنين علي را ياد كرد، خاتم وصيّان را، و وصيّ خاتم پيغمبران را، وامير صدّيقان و شهيدان را، و بعد از آن فرمود كه‌: اي مردمان‌! به حقيقت كه‌ مردي از ميان شما بيرون رفته است و مفارقت كرده از شما كه اوّلينان همچو نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بر او سبقت نكردند و پيشي نگرفتند، وآخرينان به او در نمي‌رسند، و او را به عمل زيادتي نمي‌كنند، و رسول‌ خدا صلّی الله علیه وآله رايت بدو دادي‌، و او با دشمن قتال كردي‌. جبرئيل از دست راست‌ او بودي و ميكائيل از دست چپ او، و هيچ دفعه از غزا مراجعت نكردي الاّ مظفّر و منصور، و خداي تعالي بر دست او فتح و فيروزي داده بودي‌؛ و در شبي كه به درگاه خدا شد كه هم در آن شب وصيّ موسي ـ يوشع بن نون ـ را وفات رسيد، و هم در آن شب عيسي را به آسمان بردند، و در شبي به درگاه‌ خدا شد كه قرآن را در آن شب فرو فرستادند؛ و به حق‌ّ خدا كه از دنيا وي هيچ ‌نگذاشت‌، نه سيم و نه زر الاّ چيزي كه از عطاي او باز مانده بود آن هفتصد درم بود كه مي‌خواست كه بدان خادمي از براي دخترش ام‌ّ­كلثوم بگيرد. بعداز آن گفت‌: هر كه مرا شناسد خود شناسد، و هر كه مرا نشناسد منم حسن‌ پسر محمّد. بعد از آن‌ [128] اين آيه بخواند: وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ (يوسف:38)، يعني‌: پيروي ‌مي‌كنم ملّت پدران خود ابراهيم و اسحاق و يعقوب را؛ و اين سخن يوسف ‌است كه حق تعالي در قرآن ذكر كرده‌. بعد از آن فرمود كه‌: من پسر بشيرم‌، و من پسر نذيرم‌، و من پسر دعوت‌كننده‌ام به درگاه خدا به فرمان او، و من پسرسراج منيرم‌، و من پسر رحمت عالميانم‌، و من از اهل بيتي‌ام كه خداي تعالي ‌از ايشان رجس و نجس و ناشايست را دور كرد، و ايشان را پاك و پاكيزه و مطهّر كرد، و من از اهل بيتي‌ام كه خداي تعالي محبّت و ولايت و دوستي ايشان را فرض و واجب گردانيده است‌. بعد از آن فرمود كه‌: آنچه برمحمّد صلّی الله علیه وآله فرود آمد حق تعالي فرمود: قُلْ لا أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (الشورى:23)، يعني‌: بگو: اي محمّد! نمي‌خواهم از شما اجري و مزدي الاّ مودّت و محبّت خويشان من و اهل بيت من‌.

و اميرالمؤمنين كه مرتبه چندين اوصيا و اوليا دارد با درجۀ عصمت و طهارت بدين درجه كه حواله نيابت از شر [كذا]كسب كردند اولي‌َتر و أحری­تر، و به زعم خصم‌، عمر خود در اسلام ‌خويشتن به شكّ بود.

 

الخبر الثالث و العشرون‌:

روايت مي‌كنند كه رسول گفت‌: أبوبكر في الجنّة و عمر في الجنّة و عثمان ‌في الجنّة و عليّ في الجنّة و طلحه في الجنّة و زبير في الجنّة و عبدالرحمن‌ في الجنّة و سعد بن ابي وقّاص في الجنّة و سعيد بن زيد في الجنّة‌، يعني‌: ابوبكر در بهشت باشد، و عمر در بهشت باشد، و عثمان در بهشت‌، و علي‌ در بهشت‌، و طلحه در بهشت‌، و زبير در بهشت‌، و عبدالرّحمن عوف در بهشت است‌، و سعد بن ابي وقّاص در بهشت‌، و سعيد بن زيد در بهشت ‌باشند.

اشكال عليه‌:

عمر روزي به حذيفه گفت‌: نشدتُكَ بالله أمِنَ المنافقين أنا؟ يعني‌: سوگند مي‌دهم تو را به خدا كه من از منافقانم يا نه‌؟ اگر وي رسول را تصديق كرده بودي به بشارت‌، در كار خود به شك نبودي‌، و محتاج به‌ سؤال نبودي از حذيفه‌؛ و به مذهب خصم روا نبود كه عمر تكذيب رسول‌ كند و استخبار كند از حذيفه‌. پس معلوم شد كه اين حديث مفتري است وكذب‌.

و نيز [مخالفان ...] مي‌گويند كه‌، ايمان منتفعٌ به و حقيقي آن ‌است كه به در مرگ و عند النّزع باقي بماند، زيرا كه به مذهب ايشان جايز است كه حق تعالي ايمان باز ستاند و كفر به وي دهد، و وي مالك الملك است بر وي اعتراضي نمي‌باشد، و حُسن و قبح عقليّين به نزديك ايشان‌ مرتفع‌. پس يُمكن كه به درِ مرگ‌، ايمان از ايشان بازستانده باشد و كفر بديشان داده‌. امروز ايشان با فرعون و هامان در دوزخ مي‌باشند؛ و اگر اين ‌مذهب حق‌ّ است نشايد كه رسول خبر چنين گويد؛ و ابوبكر گفت‌: إنّ لي ‌شيطاناً يَعتريني‌. كسي را كه شيطان مُصاحب وي باشد، پس او چگونه بهشتي مي‌باشد؛ و به زعم خصم‌، مؤمني علي ثابت شد، و نافي مسلّم‌نيست‌، و دليل بر كذب حديث‌، قول صاحب فتوح‌، ابن عثم كوفي ناصبي كه‌وي گفت‌: عمر به عبداللّه گفت در نزع جان كندن‌: يا بنيّ! لو أنّك رأيت غدا أباك يقاد إلى النار أما تفديه [فتوح: 2/329) ، يعني‌: اگر تو پدر خود را بيني كه وي را مي‌برند و مي‌كشند به ‌دوزخ‌، تو وي را باز مي‌خري يا نه‌؟ پس اگر وي بهشتي مي‌بود اين استعانت‌ [129] نمي‌كرد از عبداللّه‌.

و در مصابيح آمده كه‌: قال رسول الله: فاطمة بَضعةٌ منّي فمن أغضبها أغضَبَني‌، يعني‌: پيغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود كه‌: فاطمه پاره‌اي از اندام من ‌است‌. هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده باشد؛ و به اتّفاق ابوبكر وعمر و عثمان فدك را از فاطمه باز گرفتند و وي را برنجانيدند، پس رسول‌ بدين سبب از ايشان رنجيده است‌، و از رنج رسول‌، خداي تعالي رنجيده‌؛وقال اللّه تعالي‌: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً (احزاب:57) يعني‌: خداي تعالي فرمود كه‌: به درستي آن كساني كه ‌مي‌رنجانند خدا را و رسول خدا را، لعنت مي‌كند خداي تعالي بديشان در دنيا و آخرت‌، و بنهاده است از براي ايشان عذابي خوار كننده‌؛ و رسول صلّی الله علیه وآله شمشير خويشتن را به عمر و ابوبكر داد و به قتل مُبدعي و خارجي فرستاد ابا و امتناع كردند و تعلّل نمودند كه وي نماز مي‌كند يا قرآن مي‌خواند، ردّ برصاحب شرع، اگر رسول دانستي كه قتل وي حرام است خود نفرمودي‌؛ و قال‌اللّه تعالي‌: يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ (انفال:24) يعني‌: حق ‌تعالي فرمود: اي آن كساني كه ايمان آورده‌ايد، اجابت كنيد خدا را و رسول‌ خدا را چون شما را بخواند؛ و هم حق تعالي فرمود كه‌: هر كه عصيان خدا و رسول خدا كند و فرمان ايشان نبرد، به درستي كه او را باشد آتش دوزخ‌ جاودان‌.

و ميان علما مشهور است‌ و شيخ المفيد و علم الهدي در اين‌ حديث دعوي اجماع مسلمانان كرده‌اند كه عمر گفت‌: ما شككتُ منذ أسلمتُ إلاّ يوم قاضي فيه رسول الله علیه السلام أهل مكّة، فإنّي جئتُ إليه و قلت: يا رسول الله! ألستَ بِنَبيٍّ؟ فقال: بلي؛ فقلتُ: ألسنا بالمؤمنين؟ قال: بلي؛ فقلتُ له: ‌فَعَلامَ تُعطي الدنيّة مِن نَفسك؟ فقال: إنّها ليست بدنيّة ولكنّها خيرٌ لك؛ فقلتُ له: أفلَيسَ وَعَدتَنا أن نَدخُل مكّة؟ قال: بلي؛ قلت: فما لنا ألاّ ندخلها؟ قال: وَعَدتِك أن‌تُدخِلها العام؟ قلت: لا؛ قال: فَسَنُدخلها إن شاءالله تعالي‌، يعني‌: عمر گفت كه‌: من هرگز شك نياوردم از آن هنگام كه اسلام آوردم‌، مگر آن روز كه رسول‌ خدا صلّی الله علیه وآله با اهل مكّه مصالحه كرد و باز گرديد. پس من به نزديك پيغمبر صلّی الله علیه وآله رفتم و گفتم‌: يا رسول اللّه‌! تو پيغمبري‌؟ فرمود: بلي‌. گفتم‌: نه ما مؤمنانيم‌؟گفت‌: بلي‌. وي را گفتم‌: چرا نقصان به نفس خود آوردي به اين مصالحه كه ‌كردي با اهل مكه‌؟ گفت‌: اين نقصان نيست مرا، ولكن تو را اين بهتر است‌. من گفتم‌: نه ما را وعده داده بودي كه ما به مكه رويم‌؟ پيغمبر فرمود: بلي‌.گفتم‌: پس چرا به مكه نرفتيم‌؟ پيغمبر فرمود: وعده دادم كه امسال در روي ‌مكه‌؟ گفتم‌: نه‌. پيغمبر فرمود: پس زود باشد كه در مكه روي. ان شاء اللّه‌ تعالي‌.

و در تفسير سلماني آمده است كه رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: يا عليّ‌! أنتَ في ‌الجنّة و شيعتُك في الجنّة‌، يعني‌: يا علي‌، تو در بهشت باشي‌، و شيعه تو در بهشت باشند؛ و وي از علماي اهل جنّت بود؛ و در دعاوي اقرار و اعتراف‌ مدّعي فتحي عظيم بود [كذا].

پيش اصحاب حديث مشهور است كه عمر گفت‌: يا فاطمة! ما هذه الجموعُ ‌التي تجتمع في يدك لئن انتهيت وإلاّ لاُحرِقنّ البيت و من فيه‌؛ أورد هذا الحديث ابواسحق [130]بن راهويه ثم قال في استعذاره: إنّما كان هذا تغليظا من عمر. [إن كان عمر] من أهل الجنّة ‌لما أحرق بيت بنت رسول الله و من فيه من فاطمة و عليّ و الحسن والحسين و هذا دليلٌ واضحٌ أنّه بري‌ءٌ مِنَ الجَنّة‌، يعني‌: عمر گفت‌: اي فاطمه‌! چيست اين در دست تو جمع شده است‌؟ اگر از اين كار باز ايستي خوب‌، والاّ بسوزانم اين خانه را و آن كه در اين خانه است‌؛ و اين حديث ابواسحاق ‌بن راهويه آورده است‌؛ و بعد از آن در عذر خواستن از براي عمر گفته كه‌: اين ‌درشتي بود كه عمر مي‌كرد. پس اگر عمر از اهل بهشت بودي‌، خانه دختر رسول خدا را نسوختي‌، و آن كس را كه در او بودي از فاطمه و علي و حسن وحسين نمي‌سوختي‌، و اين دليلي روشن است بر آن كه ... از بهشت بري و بيزار است‌... الحمد للّه‌.

تنبیه‌:

شهاب بن توران بُستي [كذا. شهاب الدین ابوالفضل تورپشتی] در كتاب معتمد در معتقد ايراد كرد كه‌، چون طلحه در نزع افتاد، مردي را بخواند از اصحاب عليّ و گفت‌: دست بده تا بر تو بيعت كنم كه من از رسول شنيدم كه‌، هر كه بميرد بي ‌آن كه بيعت امام در گردن وي‌ باشد، مرگ وي جاهليّت بود، بدين عبارت كه‌: مَن ماتَ و لَم يَكُن في بيعة إامام ماتَ مَيتةً جاهليّةً.

و مِثله أورده أبوبكر بن مردويه في مناقبه عن مجزأة ‌السدوسي أنّه قال: مررتُ بطلحة و هو صريع بآخر رمق؛ فقال لي: من أنت فأنّي أري وجهك كالقمر ليلة البدر؛ قال: قلتُ رجلٌ من أصحاب‌ أميرالمؤمنين علي؛ قال: فمد يَدَكَ حتّي أبايِعُك لأميرالمؤمنين عليّ؛ فبسطتُ ‌يدي فبايَعَني؛ ثم قضي نَحبَه‌ [مناقب خورازمی:183]

يعني‌: مثل اين را آورده است ابوبكر مردويه در كتاب مناقب‌، روايت از مجزأة سدوسي كه او گفت‌: من از طلحه بگذشتم و او افتاده بود، و آخر رمقي كه در وي باقي بود، مرا گفت‌: تو چه كسي كه من روي‌ تو را همچون ماه شب چهارده مي‌بينم‌. گفتم‌: من مردي‌ام از اصحاب‌ اميرالمؤمنين علي‌. گفت‌: دست من بگير تا بر تو بيعت كنم از براي‌ اميرالمؤمنين علي‌. پس من دست او را بگرفتم و طلحه بر من بيعت كرد و بعد از آن بمرد. لكن ندانست كه در اين وقت‌، توبه قبول نيست‌. كما قال اللّه‌تعالي‌: وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ (نساء:18)؛ و اين توبه چون توبه فرعون ‌بود در حال غرق شدن تا اين: آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (يونس:91) يعني‌: اين هنگام ايمان مي‌آوري‌، و پيش از اين عاصي بودي‌، و از جمله‌ مفسدان و تبهكاران‌؛ و نيز دست خدمتكار علي چون نايب و وكيل او نبود، و دست علي نمي‌باشد.

في مناقب ابن مردويه عن ابن سمرة أنّه قال: لمّا كان من أهل البصرة الذي‌كان بينهم و من عليّ علیه السلام انطلقتُ حتي أتيتُ المدينة فأتيتُ ميمونة بنت ‌الحارث من بني هلال قال: فسلّمتُ عَلَي النّبی علیه السلام و أهله فقالَت: ممّن الرّجل؟ ‌قلتُ: من أهل العراق؛ قالت: من أيّ أهل العراق؟ قلت: مِن الكوفة؛ قالت: فبايعتَ ‌عليّاً؛ قلت: نَعَم؛ قالت: فَالحَق به، فَوَالله ما ضَلَّ و لا ضُلَّ به‌ [131] قالَتها ثلاثاً فماذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال‌،

يعني‌: در مناقب ابن مردويه آمده ‌است روايت از ابن سمره كه او گفت‌: چون ميان اهل بصره و اميرالمؤمنين ‌علي علیه السلام آن قضيه واقع شد، من رفتم تا به مدينه در پيش ميمونه دختر حارث ‌رفتم‌. ابن سمره گفت‌: سلام فرستادم بر پيغمبر و اهل بيت وي‌. ميمونه گفت‌: اين مرد از كدام قوم است‌؟ گفتم‌: از اهل عراق‌. گفت‌: از كدام اهل عراق‌؟ گفتم‌: از كوفه‌. فرمود كه‌: بيعت كردي بر علي‌؟ گفتم‌: آري‌. ميمونه گفت‌: حق‌ّ با او است‌. واللّه كه گمراه نشد عليّ‌، و گمراه نيست‌، و بدو گمراه نشوند. اين‌سخن سه بار گفت‌: و بعد از حق نمي‌باشد الاّ ضلالت و گمراهي‌. چون علي‌ ضال‌ّ نبود، طلحه و زبير ضال‌ّ باشند، و ضال‌ّ بهشتي نبود.

و فيه عن عليّ أنّه ‌قال: مَثَلي في هذه الامّة كَمَثَلِ عيسي في بني اسرائيل أحبّته فرقة فصدقت فيه‌ فنجيت، و أحبته فرقةً فغلَت فيه
[بنگرید: بحار: 35/314].

و فيه عن عليّ علیه السلام أنّه قال رسول الله صلّی الله علیه وآله: يا عليّ! إِنِّي أُحِبُّ لَكَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِي وَ أكْرَهُ لَكَ مَا أكْرَهُ لِنَفْسِي‏ [كتاب من لایحضره الفقیه: 1/253].

يعني‌: در اين ‌كتاب است روايت از علي كه وي فرمود: مثل من در اين امّت همچو مثل‌ عيسي است در بني اسرائيل كه گروهي وي را دوست داشتند، و در حق‌ّ وي صادق بودند، پس نجات يافتند؛ و گروهي وي را دوست داشتند، و در وي‌ غلوّ كردند، هلاك شدند؛ و گروهي وي را دشمن داشتند، پس هلاك شدند.

و در اين كتاب است روايت از عليّ علیه السلام كه او فرمود كه‌: پيغمبر صلّی الله علیه وآله گفت‌: يا عليّ‌! من دوست مي‌دارم از براي تو آنچه براي خود دوست مي‌دارم‌، و نمي‌خواهم براي تو آنچه براي خود نمي‌خواهم‌. پس البتّه رسول دوست ‌نمي‌دارد كه طلحه و زبير با وي حرب كنند.

و فیه عن شهر بن حوشب أنه قال: كُنْتُ عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ فَسَلَّمَ رَجُلٌ فَقِيلَ مَنْ أنْتَ؟ قَالَ أنَا أبُو ثَابِت مَوْلَى أبِي­ذَرٍّ؛  قَالَتْ: مَرْحَباً بِأبِي ثَابِتٍ [در اصل: ابی ذر] ادْخُلْ، فَدَخَلَ فَرَحَّبَتْ بِهِ وَ قَالَتْ: أيْنَ طَارَ قَلْبُكَ حِينَ طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قَالَ: مَعَ عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ [علیه السلام]؛ قَالَتْ: وُفِّقْتَ وَ الَّذِي نَفْسُ أُمِّ سَلَمَةَ بِيَدِهِ إِنِّي لَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله يَقُولُ: عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ لَقَدْ بَعَثْتُ ابْنِي عُمَرَ وَ ابْنَ أخِي عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أبِي أُمَيَّةَ وَ أمَرْتُهُمَا أنْ يُقَاتِلَا مَعَ عَلِيٍّ مَنْ قَاتَلَهُ وَ لَوْلا أنَّ رَسُولَ اللَّهِ [صلّی الله علیه وآله] أمَرَنَا أنْ نَقِرَّ فِي حِجَالِنَا وَ فِي بُيُوتِنَا لَخَرَجْتُ حَتَّى أقِفَ فِي صَفِّ عَلِيٍّ. [بحار: 38/35]

و فيه عَنْ أبِي رَافِعٍ أنَّهُ دَخَلَ [رَجُلٌ] عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ زَوْجَةِ النَّبِيِّ [صلّی الله علیه وآله] فَأخْبَرَهَا بِيَوْمِ الْجَمَلِ فَقَالَتْ: إِلَى أيْنَ طَارَ قَلْبُكَ حین طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قَالَ: كُنْتُ يَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ [علیه السلام] قَالَتْ أحْسَنْتَ وَ أصَبْتَ، أمَا إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ [صلّی الله علیه وآله] يَقُولُ: يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ أشْيَاعُهُ وَ مَعَهُمُ  الْحَقُّ لا تُُفَارِقُوهُ [بحار: 38/34]

و فيه عن معاذة الغفارية قالت‌: كنتُ آنِسة برسول الله أخرُجُ معه في الأسفار أقوم علي المرضي و أُداوي‌ الجَرحي فدخلتُ عَلَي رسول الله صلّی الله علیه وآله إلي بيت عائشة و عليٌّ خارجٌ من ‌عنده‌ [132] فسمعتُه يقول: يا عائشة! إنّ هذا أحبّ الرّجال إليّ و أكرمهم عَلَيّ فاعرفي له ‌حقّه و أكرمي مثواه؛ فلمّا أن جري بينها و بين علي بالبصرة ما جري رجعت‌ عائشة إلي المدينة فدخلت عليها فقلت لها: يا أمّ المؤمنين كيف قلبك اليوم ‌لعليٍّ بعد ما سمعت رسول الله كان يقول لك فيه ما قال؟ قالت: يا معاذه! كيف ‌يكون قلبي لرجل إذا دخل إلینا [علينا] و أبِی
عندنا لايمل من النظر إليه؛ فقلت له: يا أبة! إنّك لتدمن النّظر إلي عليّ فقال: يا بنية سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله يقول: النّظرُ إلي عليّ بن أبي طالب عبادة‌
.

يعني‌: در اين كتاب است روايت از شهر بن ‌حوشب كه وي گفت‌: در نزديك ام‌ّ سلمه بودم كه مردي سلام كرد. او را گفتند: تو چه كسي‌؟ گفت‌: من ابو ثابتم مولي ابي ذر. ام‌ّ سلمه گفت‌: مرحبا ابوثابت را! پيش در آي‌. آن مرد بيامد. پس ام‌ّ سلمه وي را مرحبا گفت‌، و بعد از آن گفت‌: دل تو كجا مي‌پريد و با كه بود در آن زمان كه دل‌هاي مردمان به ‌هواي خود مي‌پريدند؟ آن مرد گفت‌: دل من با علي بن ابي طالب بود. ام‌ّسلمه گفت‌: توفيق بود تو را به حق‌ّ آن خدايي كه جان ام‌ّ سلمه به فرمان او است‌، كه من از رسول خدا شنيدم كه مي‌گفت‌: عليّ با قرآن است و قرآن با عليّ‌. از يكديگر هرگز جدا نشوند تا آن كه هر دو به حوض كوثر فرود آيند؛ و به حقيقت كه من فرستادم پسر خود را و پسر برادر خود را و فرمودم ايشان را كه با عليّ باشند، و همراه وي با دشمنان وي جنگ كنند؛ و اگر نه آن بودي كه‌ رسول خدا فرموده است ما را كه در خانه‌هاي خود بنشينيم و بيرون نياييم‌، پس بيرون آمدمي و در صف علي باستادمي در مقام حرب‌.

و هم در اين ‌كتاب مناقب ابن مردويه است روايت از ابي رافع كه وي در پيش ام‌ّسلمه ‌رفت ـ زن پيغمبر ـ و ام‌ّ سلمه را خبر داد از روز جمل‌. پس ام‌ّسلمه ابورافع را گفت‌: مرغ دل تو كجا مي‌پريد آن هنگام كه دل‌ها به هواي خود مي‌پريدند؟ ابورافع گفت‌: اي مادر مومنان‌! من با عليّ بن أبي طالب بودم‌. ام‌ّ سلمه گفت‌: نيك كردي، صواب نمودي‌. به درستي كه من از رسول خدا شنيدم كه‌ مي‌فرمود: علي با پيروان خود به حوض كوثر فرود آيند، و حق‌ّ با ايشان‌ است‌، از علي جدا نشويد.

و هم در اين كتاب است روايت از معاذه غِفاريه ‌كه او گفت‌: من اُنس گیرنده بودم به رسول خدا. با وي به سفرها بيرون‌ رفتمي‌، و در سر بيماران بودمي‌، و جراحت رسيدگان را دوا كردمي‌. پس در پيش رسول خدا رفتم به خانۀ عايشه‌، و عليّ علیه السلام  از پيش او بيرون مي‌آمد. پس مي‌شنيدم كه پيغمبر صلّی الله علیه وآله مي‌گفت‌: اي عايشه‌! به درستي كه اين مرد دوست داشته‌ترين مردمان است به نزديك من‌، و گرامي‌ترين ايشان است برمن‌. پس حق‌ّ او را بشناس‌، و جاي وي گرامي دار؛ و چون آن حالت ميان‌ عايشه و علي برفت در بصره‌، و جنگ ميان عايشه و علي واقع شد، بعد از آن‌ عايشه به مدينه آمد، و من به پيش وي رفتم‌، و وي را گفتم‌: اي مادر مؤمنان‌! دل تو امروز با عليّ چگونه است پس از آن كه از رسول خدا شنيدي كه به تو مي‌گفت آنچه گفت‌. پس عايشه گفت‌: اي معاذه‌! چگونه باشد دل من‌ [133] با مردي كه چون پيش ما آمدي‌، و پدرم به نزديك ما بودي‌، در روي عليّ نظر كردي و سير نشدي‌. من گفتم وي را كه‌: اي پدر! تو نظر در روي عليّ بسيار مي‌كني‌. گفت‌: اي دختر! من از رسول خدا شنيدم كه مي‌گفت‌: نظر كردن در روي عليّ عبادت است‌.

مخالف مي‌گويد كه عليّ گفت‌: قتلانا و قتلاهم في‌الجَنّة‌، يعني‌: كشتگان ما و كشتگان ايشان كه اصحاب جمل‌اند در بهشت ‌است‌.

اين باطل است به حديث‌: يا عليّ‌ نفسُك نَفسي و دمُك دمي و حربُكَ حربي و سلمُك سِلمي‌، يعني‌: اي عليّ‌! نفس تو نفس من است‌، و خون تو خون من است‌، و جنگ با تو جنگ با من است‌، و صلح با تو صلح با من ‌است‌.

پس حكم حرب علي‌، حكم حرب رسول داشته است‌. چنان كه ‌محارب رسول اللّه دوزخي است‌، محارب علي نيز دوزخي بود، و باقي ‌طلحه و زبير بر امام وقت خروج كردند، و پيش مخالف، یاغی [شاید: باغي] ‌، و پيش شيعه‌ ... گشتند، و حال ايشان چون حال اهل ردّه بود پيش خصم كه بر ابوبكر خروج كردند و مرتدّ شدند. هذا مثله كيلاً بكيل و رِدّة بِرِدّة‌.

معمّا به صورت‌ علي اولي‌َتر به چند وجه‌. اوّل آن كه عليّ معصوم بود. دوّم‌: علي به آيه ‌مباهله‌، نفْس رسول بود. سيّم كه رسول گفت‌: يا علي‌! حربُك حربي‌، ومحارب رسول كافر. پس محارب علي نيز كافر مي‌باشد. چهارم كه ابوبكر اختيار خلق بود، و علي اختيار خالق‌، و اختيار رسول عالميان‌؛ و پيغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: إنّي لأخشي أن تَخرج واحدة من نسائي علي وصيّي من بعدي فتقاتله فيظفر بها و يأسرها و يحسن أسرها، يعني‌: به درستي كه من مي‌ترسم ‌كه يكي از زنان من خروج كند، و بر روي وصيّ من بيرون آيد بعد از من‌، و با وصيّ من قتال كند، و وصيّ من بر وي ظفر يابد، و وي را به اسيري بگيرد، واسير گرقتنی نيكو گيرد.

پس اين خبر در ميان زنان رسول فاش شد. جمله‌ جمع شدند و پيش رسول آمدند كه دعا كن تا ما از آن جمله نباشيم كه بر وصيّ تو خروج كنيم‌. رسول صلی الله علیه و آله گفت‌: اُوصيكنّ بتقوي الله و لاتركبنّ الجمل‌ بعدي «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى» (احزاب:33)، يعني‌: وصيّت مي‌كنم‌ شما را به تقوا و تَرس كاري از درگاه خداوند كه بعد از من بر شتر منشينيد، و در خانه‌هاي خود قرار گيريد، و خود را آرايش مدهيد همچنان كه در جاهليّت كردند. پس گفت‌: به حق‌ّ آن خدا كه مرا به حق‌ّ براي خلق فرستاد كه مرا جبرئيل خبر كرد كه‌: إنّ أصحاب الجمل ملعونون علي لسان كلّ نبيٍّ بعثَهُ ‌الله قبلي « وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى» (طـه:61) و كذلك قال رسول الله: مَنْ لَقِيَ اللَّهَ [عَزَّ وَ جَلَّ] وَ فِي قَلْبِهِ بُغْض لعَلِيِّ بْنِ أبِي طَالِبٍ لَقِيَ اللَّهَ وَ هُوَ يَهُودِيٌّ [بحار: 39/261] يعني‌: به درستي كه اصحاب‌ جمل در لعنت‌اند بر زبان هر پيغمبري كه خدا وي را فرستاده است پيش ازمن‌، و به حقيقت كه بي‌بهره است و نااميد است آن كه دروغ بربافت‌؛ وهمچنين رسول خدا فرمود كه‌: هر كه به درگاه خدا آيد، و در دل او دشمني‌ عليّ بن ابي طالب بود، چون پيش حضرت عزّت آيد، او جهود بود. چون اين‌حال صادر شد، عليّ علیه السلام در حال‌، به خدمت رسول آمد و چون پيغمبر صلّی الله علیه وآله او را بديد گفت‌: يا عليّ! إنّك لمظلومٌ بعدي‌، يعني‌: يا علي‌! تو بعد از من‌ مظلومي‌، و بر تو ظلم مي‌كنند پس از من‌. پس روي به اصحاب كرد و فرمود: أشهدكم! إنّي سِلمٌ لمَن سالَمَه و حَربٌ لمَن حارَبَه‌، يعني‌: شما را بر خود [134] گواه مي‌گيرم كه من به صلحم با آن كس كه او با علي به صلح است‌، و من به ‌جنگم با آن كس كه با علي به جنگ است‌.

و روي به عليّ كرد و گفت‌: يا عليّ‌! من حارَبَك فقد حارَبَني و من حارَبَني فقد حارَبَ الله و من فارَقَك فقد فارَقَني و من فارَقَني فقد فارَقَ الله‌، يعني‌: اي علي‌! هر كس كه با تو جنگ‌ و حرب كند با من كرده باشد، و هر كس كه با من جنگ و حرب كند با درگاه ‌خدا حرب كرده باشد، و هر كس كه از تو جدايي كند از من جدايي كرده ‌باشد، و هر كس كه از من جدا شود از درگاه خدا جدا شده باشد و دور شده‌.


تنبيه‌:

محمّد بن محمّد النعمان المعروف بالشيخ المفيد البغدادي روزي در مجلس‌ قاضي القضاة حاضر شد و استماع درس او مي‌كرد، و هنوز شيخ را ايّام‌ كودكي بود. شخصي در مجلس حاضر شد و گفت‌: يا قاضي‌! روايت مي‌كنند كه رسول صلّی الله علیه وآله روز غدير بر علي نص‌ّ كرد براي خلافت و امامت، و علي بر آن ‌قيام ننمود، بلكه ابوبكر بدان كار قيام كرد، پس وي غاصب باشد. قاضي‌گفت‌: يا سائل‌! نص‌ّ علي روايت است و خلافت‌ درايت‌، و العاقل‌لايترك الدّراية للرّواية‌، يعني‌: عاقل ترك درايت نمي‌كند از براي روايت‌؛ وچون مجلس خالي شد، قاضي گفت‌: اي صبي‌! اگر حاجتي داري بگو تا برآورم‌. شيخ گفت‌: روايت مي‌كنند كه طلحه و زبير در بصره به علي حرب‌كردند و خليفه وقت آن روز عليّ بود. قاضي گفت‌: يا صبي‌! ايشان توبه كردند از آن فعل‌. شيخ گفت‌: حرب روايت است و توبه درايت‌، والعاقلُ لايترك الدّراية للرّواية علي ما قُلتَ‌، يعني‌: خردمند ترك درايه نمي‌كند از براي ‌روايت‌، چنانچه تو گفتي‌. قاضي گفت‌: يا صبي‌ مَن أنت‌؟اي كودك! تو كيستي‌؟ شيخ گفت‌: محمّد بن محمّد بن النّعمان‌. قاضي گفت‌: أنت المفيد حقّاً، يعني‌: تو مفيدي به راستي‌؛ و شيخ به مفيدي مشهور شد [همین حكایت در كامل: 2/151].

 و چون طلحه‌ را به اميرالمؤمنين آوردند فرمود كه وي را بنشانيد. چون بنشاندند گفت‌: يا طلحة‌! هَل وجدتَ ما وعدَكَ ربّك حقًّا؟ فقد وجدتُ ما وعدني ربي حقّا، يعني‌: اي طلحه‌! تو يافتي آن وعده كه خدا با تو كرده بود؟ به درستي به ‌حقيقت كه من يافتم آن وعده‌اي كه خدا با من كرده بود به راستي‌.

و گويند كه‌در آن حال فرمود: لقد كان لَكم برَسُول الله صُحبة لَكِنَّ الشَّيْطَانَ دَخَلَ مَنْخِرَيْكَ فَأوْرَدَكَ النَّارَ [بحار: 32/200]، يعني‌: به حقيقت كه شما را صحبتي بود با رسول‌ خدا، لكن شيطان در بيني درّه تو رفت و تو را به آتش دوزخ در آورد.

و بعد از فتح، به اقاليم پيش وُلات و عمّال، فتح‌نامه‌ها نوشت بدين عبارت كه‌: إنّ الله ‌قَتَلَ طلحة و الزبير علي اشقاقهما و بَغيهما و نَكثهما فهزم جمعهما و ردّ عائشة خاسرة - الي اخره‌، يعني‌: به درستي كه خداي تعالي بكشت طلحه را و زبير را بر خلاف ايشان‌، و بغي و ستم ايشان‌، و عهد شكستن ايشان‌. پس به ‌هزيمت كرد جمع ايشان را، و بازگردانيد عايشه را زيانكار.

و اگر ايشان توبه ‌كرده بودندي‌، در حق‌ّ ايشان اين نوع كلام از وي صادر نشدي‌، و اگر خصم‌گويد حال النزع توبه بكردند، بنابراين يُمكن كه ابوجهل بن هشام و ساير كفّار هم به توبه مرده باشند و به ايمان‌؛ و رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: يا علي‌! [135] إنّك سَتُقاتل بعدي الناكثين و القاسطين و المارقين‌، يعني‌: اي عليّ‌! به درستي كه زود باشد كه تو قتال كني بعد از من با كساني كه بر تو بيعت كنند، و عهد كنند با تو و بشكنند، و ايشان اصحاب جَمَل‌اند؛ و قتال كني با كساني كه ‌ستم‌كنندگان باشند، و ايشان اصحاب صِفّين‌اند، يعني معاويه و لشكر او؛ و قتال كني با كساني كه از دين اسلام بيرون آيند همچون تير كه از كمان بيرون ‌آيد، و ايشان خوارجند، اصحاب نهروان‌. اگر ايشان را توبه بودي‌، صاحب وحي چنين نگفتي‌.

و در ميان مورّخان معروف است كه اميرالمؤمنين عايشه ‌را نصيحت‌هاي بسيار كرد كه به مدينه رود به حكم خداي تعالي‌: وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ (احزاب:33)، آنجا بيارام‌، و او امتناع مي‌كرد و از وي قبول ننمود تا به قهر به محمّد بن ابی بكر و عبداللّه بن عبّاس گفت‌: وي را به جبر به مدينه بريد؛ و اتّفاق ‌است كه عايشه هرگز وي را اميرالمؤمنين نگفتي‌، و نام وي نبردي‌، مگر اين ‌كه مي‌گفتي مردي قرشي چنين و چنين كرد مگر در صورت ضرورت‌.

واقدي عثماني ناصبي خارجي روايت مي‌كند كه‌: چون عايشه به مدينه رفت‌، روزي عمّار پيش او شد و گفت‌: يا عائشة‌! كيف رأيت ضربَ بنيك علي الحق‌ّ، يعني‌: اي عايشه‌! چگونه ديدي زدن پسران خود را بر حق‌ّ؟ عايشه گفت‌: من أجل أنّك غلبتَ في أصحابك، يعني‌: از براي آن كه تو غالب ‌شدي بر اصحاب خود. عمار گفت‌: أنَا أشَدُّ اسْتِبْصَاراً مِنْ ذَلِكِ أمَ وَ اللَّهِ لَوْ ضَرَبْتُمُونَا حَتَّى تَبْلُغُونَا سَعَفَاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أنَّا عَلَى الْحَقِّ وَ أنَّكُمْ عَلَى الْبَاطِل‏ ، يعني‌: من بيناترم از آن‌. به حق‌ّ خدا اگر شما ما را بزديد و برانديد، ما هر آينه مي‌دانستيم كه ما بر حقّيم و شما بر باطل‌. عايشه گفت‌: هَكَذَا يُخَيَّلُ إِلَيْكَ اتَّقِ اللَّهَ يَا عَمَّارُ أذْهَبْتَ دِينَكَ لِابْنِ أبِي طَالِب‏ ، يعني‌: همچنين به خيال‌ تو مي‌آرند. بترس از خدا اي عمّار! دين خود ببردي از براي پسر ابي طالب‌. توبه ستّي مجاهده اين بود؟

و چون به مدينه رسيد، نامه‌اي نوشت به‌ معاويه‌، و در آن نامه نوشت ... و ايشان ‌بدان دلير شدند به خون اهل بيت و محاربه با ايشان‌. سبب محاربه با عليّ و حسين علیهما السلام اين بود.

معروف است كه بر استر سوار شد و به حرب جنازه حسن بن علي علیهما السلام آمد، و مروان را بخواند به مدد، و از مروان مدد نخواست [كذا] و تير به جنازه حسن علیه السلام انداخت‌، و ميان او و عبداللّه عبّاس مناظره بسيار برفت‌، و عبداللّه گفت‌: يوماً علي جَمَل و يوماً علي بغل!

          تَجَمّلتِ        تبغَّلتِ                  و لو عِشتّ تفيّلتِ

          لَكَ التّسع مِنَ الثُّمن                 و  بالكلّ  تكلَّمتِ‌

يعني‌: يك روز بر شتر مي‌نشيني و به جنگ‌ پدر زنده مي‌آيي‌، و يك روز بر استر مي‌نشيني و به جنگ پسر مرده مي‌آيي‌، و بر شتر نشستي‌، و بر استر نشستي‌، و اگر زنده باشي بر پيل نيز بر نشيني و ترا نه ‌يك يك است از هشت يك و به همه سخن مي‌گويي.

يعني از تَرَكه پيغمبر هشت يك از آن زنان پيغمبر باشد به وجه ميراث‌، وباز آن هشت يك بر نه زن‌ تقسيم بايد كرد كه چون پيغمبر وفات كرد نُه زن بگذاشت‌. پس عايشه را ازهشت يك [136] نُه يك مي‌رسد، و او به همه سخن مي‌گويد.

و عايشه نگذاشت كه حسن را پيش رسول صلّی الله علیه وآله برند براي وداع‌؛ و آن دو ... را بي‌اجازت‌ خدا و رسول و فاطمه در آن جا دفن كرده بودند، كما سيأتي حاله.

جرير طبري‌ [تاریخ الطبری: 5/150] مي‌گويد كه‌: چون خبر قتل عليّ به عايشه رسيد گفت‌:

  فألقت عصاها و استقرّت بها النّوي‌          كما قرّ عينا بالاياب المُسافر

[زیر سطور ترجمه شعر چنین آمده: پس بيانداخت عصاي خود را و قوام گرفت به آن دوري،‌ همچنان كه روشن شود چشمم به بازگشتن مسافر]

پس گفت‌: مَن ‌قَتَلَه‌ُ؟ يعني‌: كه كشت او را؟ گفتند: مردي از مراديان‌. گفت‌:

        و إن يَكُ نائبا فلقد نعاه موته‌       غلام ليس في فيه التّراب‌

اصراري زياده‌تر از اين چگونه روا است كه چون عمر در جان كندن افتاد، جمعي منافقان به پيش وي مي‌آمدند و وي را بشارت‌ها مي‌دادند به بهشت‌. عمر گفت‌: َ إِنَّ الْمَغْرُورَ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَ الَّذِي لا إِلَهَ غَيْرُهُ لَوْ كَانَ لِي مَا عَلَى الْأرْضِ مِنْ صَفْرَاءَ وَ بَيْضَاءَ لافْتَدَيْتُ بِهِ مِنْ هَوْلِ الْمُطَّلَع [بحار: 30/144. متن مطابق بحار تصحیح شد.]و رُوِي أنّه قال: لوددتُ أن لم أدخل جهنّم؛ و هذا من رواية بن عباس‌، يعني‌: به حق‌ّ خدا كه مغرور است آن كس كه مرا مغرور گردانيد؛ و به حق‌ّ خدا كه اگر مرا بودي آنچه بر روي‌ زمين است از زرد و سفيد، پس من بدادمي و به آتش دوزخ نرفتمي‌؛ و اين روايت از عبداللّه عبّاس است‌، و چون ابوبكر اشراط مرگ بديد، نامه‌ها نوشت كه خليفه عمر است‌.

و در فتوح ابن عثم [1/121] وارد شده كه چون ابوبكر رنجور شد، خلافت و نيابت خود را به عمر داد، و نامه نوشت كه عمر خليفه ‌است بعد از من‌، و به دست مردي داد و به مسجد فرستاد. پس طلحة بن ‌عبیداللّه برخاست و در پيش ابوبكر رفت و گفت‌: عمر مردي است درشت و بدخوي و سخت دل‌، و با حضور تو مردم از او در رنجند، چگونه باشد حال‌ او با مسلمانان بعد از تو؟ پس گفت‌: و بعدُ قادمٌ إلي ربّك و أنّه مُسائلك عن‌ رعيّتك. ابوبكر ساعتي خاموش بود، پس گفت‌: يا طلحة! أبالموت تفزعني أم بربّي تخوّفني؟ تا طلحه منكوب شد. بعد از آن كه ميان ايشان مناظره ‌برفت‌، ابوبكر وصيّت‌ها بكرد و به آخر گفت‌: فإذا [أنا] متّ فاغسلوني و اكفنوني [و حنّطوني] و صلّوا عَلَيّ ثم ائتوني [ائتوا بی] إلى قبر حبيبي محمّد صلّى الله عليه و سلّم فاستأذنوا و قولوا: السلام عليك يا رسول الله! هذا أبو بكر بالباب، فإن أذن لكم في دفني إلى جانبه فادفنوني، و إن لم يؤذن لكم في ذلك فأتوا بي إلى مقابر المسلمين. وخلافت او دو سال و سه ماه و بيست و دو روز بود. بعد از آن به عمر انتقال يافت‌.

كُتب هذه الكتاب بعَون المَلِكِ الوهّاب علي يد الحقير الفقير كثير التّقصير

محمّد علي بن يعقوب ـ غفراللّه لهما و عفا اللّه عنهما ـ

قد تم‌ّ هذه النّسخة ‌في التّاريخ يوم الخميس

شهر رجب المرجّب مطابق سنة 1201


| شناسه مطلب: 74015