بخش 3
اهداف حکومت اسلامى شرایط و ویژگیهاى حاکم اسلامى
سـَاءَلْتُ اَبـا عـَبـْدِ اللّهِ (ع ) عـَنْ رَجـُلَيـْنِ مـِنْ اَصـْحـابِنا، بَيْنَهُما مُنازَعَةٌ فى دَيْنٍ اَوْ ميراثٍ فـَتـَحاكَما اِلَى السُّلْطانِ وَ اِلَى الْقُضاةِ، اءَيَحِلُّ ذلِكَ؟ قالَ: مَنْ تَحاكَمَ اِلَيْهِمْ فى حَقٍّ اَوْ باطِلٍ فـَاِنَّمـا تـَحـاكـَمَ اِلَى الطـّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ فَاِنَّما يَاءْخُذُ سُحْتاً وَ اِنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ، لاَِنَّهُ اَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ، وَ قَدْ اَمَرَ اللّهُ اَنْ يُكْفَرَبِهِ قالَ اللّهُ تَعالى يُريدُونَ اَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَى الطـّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوا اَنْ يَكْفُرُوا بِهِ
سـَاءَلْتُ اَبـا عـَبـْدِ اللّهِ (ع ) عـَنْ رَجـُلَيـْنِ مـِنْ اَصـْحـابِنا، بَيْنَهُما مُنازَعَةٌ فى دَيْنٍ اَوْ ميراثٍ
فـَتـَحاكَما اِلَى السُّلْطانِ وَ اِلَى الْقُضاةِ، اءَيَحِلُّ ذلِكَ؟ قالَ: مَنْ تَحاكَمَ اِلَيْهِمْ فى حَقٍّ اَوْ باطِلٍ
فـَاِنَّمـا تـَحـاكـَمَ اِلَى الطـّاغُوتِ وَ ما يُحْكَمُ لَهُ فَاِنَّما يَاءْخُذُ سُحْتاً وَ اِنْ كانَ حَقّاً ثابِتاً لَهُ، لاَِنَّهُ
اَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ، وَ قَدْ اَمَرَ اللّهُ اَنْ يُكْفَرَبِهِ قالَ اللّهُ تَعالى يُريدُونَ اَنْ يَتَحاكَمُوا اِلَى
الطـّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُوا اَنْ يَكْفُرُوا بِهِ
قُلْتُ: فَكَيْفَ يَصْنَعانِ؟ قالَ يَنْظُرانِ اِلى مَنْ كانَ مِنْكُمْ
مـِمَّنْ قـَدْ رَوى حـَديـثَنا وَ نَظَرَ فى حَلا لِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فَلْيَرْ ضُوا بِهِ حَكَماً فَاِنّى
قـَدْ جـَعـَلْتـُهُ عـَلَيـْكـُمْ حـاكِماً فَاِذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّما اِسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللّهِ وَ
عَلَيْنا رَدَّ وَ الرّادُّ عَلَيْنا اَلرّادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ(54)از امـام صـادق (ع ) پـرسـيـدم : دو نفر از شيعيان در مورد قرض يا ارثى اختلاف دارند و براى رفـع مـخـاصـمـه نـزد سـلطـان يـا قـاضـى جـور رفـتـه انـد. آيـا ايـن عـمـل جـايـز اسـت ؟ آن حـضـرت فـرمـود: كـسـى كـه در مـورد مـوضـوعـى ، حـق يـا بـاطـل ، نـزد آنـهـا به محاكمه رود، بدرستى كه نزد طاغوت به محاكمه رفته و هر چه را به حكم آنان بگيرد حرام است . اگر چه حق مسلّم او باشد، زيرا آن را به حكم طاغوت گرفته است . در صـورتـى كـه خـدا امر فرموده كه به او كافر شوند. خداوند فرموده : مى خواهند محاكمه نزد طاغوت برند، در حالى كه خدا امر فرموده كه به او كافر شوند
مى خواهند محاكمه
نزد طاغوت برند، در حالى كه خدا امر فرموده كه به او كافر شوند
. گفتم : پس اين دو نفر
چـه كـنـنـد؟ امـام (ع ) فـرمـود: بـه شـخـصـى از خـود شـمـا كـه حـديـث مـا را روايـت مـى كـند و در
حـلال و حـرام مـا نـظـر افـكـنده و احكام ما را مى فهمد، نظر كنند و به قضاوت او راضى شوند،
هـمـانـا مـن او را حاكم شما قرار دادم . پس اگر او طبق دستور ما حكم داد و يكى از آنها نپذيرفت ،
حكم خدا را سبك شمرده ، و ما را ردّ كرده است و آن كس كه ما را ردّ كند، خدا را ردّ كرده و اين در حدّ
شرك به خداست .در ابتداى اين روايت ، امام صادق (ع ) يك حكم كلى و عمومى را بيان كرده اند كه هر كس دعاوى حقّ يا ناحقّ خود را نزد قضات و سلاطين جور ببرد، در حقيقت به طاغوت مراجعه كرده و هر چه را به حكم آنها بگيرد، حرام است . اين يك حكم فقهى و سياسى اسلام است كه سبب مى شود مسلمانان از مـراجـعه به قضات و دستگاههاى دولتى ناروا، خوددارى كنند و در نتيجه ، تشكيلات قضايى و حـكـومـتـى جور، بى رونق و منزوى شود و راه تحقق تشكيلات قضايى و حكومتى اسلام باز شود چنين كارى را امروز ايجاد دولت در دولت مى نامند. اين حكم در واقع همان حكم مبارزه منفى بر ضدّ حـاكـمـان جـور و نيز دعوت به تشكيلات حكومتى و قضايى مشروع و الهى است . از آنجا كه اين حكم بطور كلّى و عمومى بيان شده است ، زمان غيبت امام معصوم (ع ) را نيز در بر مى گيرد.
در قـسـمـت دوم روايـت از امـام مـعـصـوم (ع ) سـؤ ال شـده اسـت كه تكليف امّت اسلام چيست ؟ درباره اخـتـلافـات خـود بـه چـه مـقـامـى بـايـد مـراجـعـه كـنـنـد؟ آن حـضـرت در جـواب سـؤ ال مـشخصاتى را بيان كرده اند كه بر مجتهد جامع الشرايط صدق مى كند. پس چنين اشخاصى از سوى ايشان براى قضاوت و حكومت منصوب شده اند.
ايـن روايـت عـلاوه بـر منصب قضاوت ، منصب ولايت و رهبرى فقيه
ولايت و رهبرى فقيه
را نيز ثابت مى كند، زيرا
امام معصوم (ع ) بنابر نقل روايت چنين فرمود:فَاِنّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً
فَاِنّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً
من چنين فردى (فقيه جامع الشرايط) را بر شما حاكم كردم .
يعنى ولايت فقيه جامع الشرايط، يك ولايتى است كه از سوى امام معصوم (ع ) قرار داده شده است . از ايـن رو، آن حـضـرت فـعـل جَعَلْتُهُ
جَعَلْتُهُ
رابه كار برده اند. گذشته از اين ، اگر مقصود امام
صـادق (ع ) تـنـهـا مـنـصـب قـضـاوت بود، به جاى كلمه عليكم عليكم
بينكم مى فرمود پس امام مى
فـرمـايـد: مـن فقيه را حاكم بر شما قرار دادم كه هم در كارهاى حكومتى و هم در كارهاى قضايى
بـه او مـراجـعـه كـنـيـد، زيـرا وقـتـى حـاكـم باشد، قاضى نيز خواهد بود. هر چند موضوع سؤ
ال در روايـت ، نـزاع در ديـن يـا مـيـراث و مـسـاءله قـضـاوت و
فـصـل خصومت ، مى باشد، امّا امام معصوم (ع ) با نفى حكام جور، فقها را براى ولايت و رهبرى و
حكومت ، نصب كرده است ، نه فقط براى قضاوت .3 ـ روايات وظيفه شيعه در زمان غيبت :
روايـاتـى از ائمه معصومين (ع ) رسيده است كه در آنها وظيفه شيعه در زمان غيبت امام معصوم (ع ) مشخص شده است ، از جمله : در توقيع نقل شده از امام زمان (عج ) در پاسخ اسحاق بن يعقوب كه حكم برخى از مسائل را پرسيده بود، چنين آمده است :
وَ اَمَّا الْحـَوادِثُ الْواقـِعـَةُ فـَارْجِعُوا فيها اِلى رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيْهِمْ
وَ اَمَّا الْحـَوادِثُ الْواقـِعـَةُ فـَارْجِعُوا فيها اِلى رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللّهِ
عَلَيْهِمْ
(55)و در مورد رويدادهاى پديد آمده ، بايد به راويان حديث ما رجوع كنيد، آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنها هستم .
در ايـن روايـت ، وظـيـفـه افـراد در زمينه حوادث واقعه
حوادث واقعه
مشخص شده و منظور از آن ، هر پيشامد
فـردى اجـتـمـاعى ، سياسى وحكومتى است كه براى مسلمانان روى مى دهد. امام عصر (عج ) در اين
مورد فرمود در حوادث و مشكلات به راويان حديث ما يعنى فقها مراجعه كنيد. مرحوم شيخ انصارى
مـى گـويـد: مـراد از حـوادث ، ظـاهـراً مـطـلق امـورى اسـت كـه مـردم در مـورد آنـها از نظر عرف يا
عـقـل يـا شرع چاره اى جز مراجعه كردن به رئيس و حاكم ندارند. اينكه منظور از حوادث واقعه ،
تنها مسائل شرعى و حلال و حرام باشد، از چند جهت بعيد است :الف ـ امـام ، مـردم را در اصـل حـوادث بـه فقها ارجاع داده ، نه در حكم حوادث ؛ يعنى امام نفرموده مـردم در احـكـام حـوادث بـه فـقـهـا مـراجـعـه كـنـنـد تـا بـگـويـيـم فـقـهـا در بـيـان حلال و حرام خدا و صدور فتوا حجّت و نماينده امام زمانند، نه در امور سياسى و اجتماعى ، بلكه فرموده در نفس حوادث و رويدادها به فقها، مراجعه كنند.
ب ـ از جـمـله فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ
فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ
استفاده مى شود كه فقها در مورد كارهايى كه از شؤ ون
امامت و رهبرى جامعه مى باشد از طرف امام زمان (عج ) منصوبند و اگر فقها را تنها براى بيان
احـكام الهى تعيين و نصب مى كرد، مناسب بود كه بگويد:فَانَّهُمْ حُجَجُ اللّهِ فَانَّهُمْ حُجَجُ اللّهِ
زيرا همان گونه
كه امام زمان (عج ) بيانگر احكام الهى است ، حجة الله نيز هست و فقها نيز از اين نظر حجج الله
هـسـتـند نه حجّت امام زمان (عج ). پس فقها زمانى حجت امام زمان (عج ) هستند كه كارها و امورى كه
اگـر آن حـضـرت حـاضر بود خود، آنها را به دست مى گرفت انجام دهند، و يكى از آنها رهبرى
جامعه اسلامى است .ج ـ مـراجـعـه بـه فـقـهـا در مـسـائل حـلال و حـرام و تـبـيـيـن احـكـام ، يـكـى از مـسـائل رايـج مـسـلمـانـان و از بـديـهـيـات اسـلام بـوده و چنين مساءله روشنى نبايد بر شخصى مـثـل اسـحـاق بـن يـعـقـوب مـعـلوم نـبـاشـد. بـطـورى كـه بـخـواهـد در رديـف مـسـائل مـشـكـل از امـام زمـان (ع ) سـؤ ال كـنـد؛ بـرخـلاف مـسـائل اجـتـمـاعـى و سـيـاسـى كـه مـربـوط بـه مـصـالح عـمـوم مـسـلمـانـان اسـت و بـر او مشكل بوده و از آن حضرت سؤ ال كرده و ايشان نيز امور عامه مسلمانان را به دست علما و فقها داده و دستور مراجعه مردم به آنان را صادر كرده است .(56)
4 ـ خطابه امام حسين (ع ) در منى :
يـكـى ديـگـر از روايـاتـى كـه مـى تـوان در زمينه اثبات ولايت فقيه
اثبات ولايت فقيه
مورد استناد قرار داد،
حديثى است از امام حسين (ع ) كه در خطابه مشهور خود در منى بيان فرمود. امام (ع ) در آن خطبه ،
عـلمـاء را مورد مخاطب قرار داده و با سرزنش آنان به خاطر از دست دادن حكومت و واگذارى آن به
ستمگران ، چنين مى فرمايد:وَ اَنـْتُمْ اَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلَبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْكُنْتُمْ تَسَعُونَ. ذلِكَ بِاَنَّ مـَجـارِىَ الاُْمـُورِ وَ الاَْحـْكـامِ عـَلى اَيـْدِى الْعـُلَمـاءِ بـِاللّهِ اَلاُْمـَنـاءُ عـَلى حـَلالِهِ وَ حـَرامـِهِ فـَاَنـْتـُمـُ الْمـَسـْلُوبـُونَ تـِلْكَ الْمـَنـْزِلَةِ وَ مـا سـُلْبـِتـُمْ ذلِكَ اِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ فِى السـُنَّةِ بـَعـْدَ الْبـَيِّنَةِ الْواضِحَةِ ـ وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الاَْذى وَ تَحَمَّلْتُمْ الْمَؤُنَةَ فى ذاتِ اللّهِ، كـانـَتْ اُمـُورُ اللّهِ عـَلَيـْكـُمْ تـَرِدُ وَ عـَنـْكـُمْ تَصْدُرُ وَ اِلَيْكُمْ تَرْجِعُ وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مـَنـْزِلَتـِكـُمْ وَ اسـْتـَسـْلَمـْتـُمْ اُمـُورَ اللّهِ فـى اَيـْديـهـِمْ يـَعـْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ وَ يَسيروُنَ فِى الشَّهَواتِ
وَ اَنـْتُمْ اَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلَبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْكُنْتُمْ تَسَعُونَ. ذلِكَ بِاَنَّ
مـَجـارِىَ الاُْمـُورِ وَ الاَْحـْكـامِ عـَلى اَيـْدِى الْعـُلَمـاءِ بـِاللّهِ اَلاُْمـَنـاءُ عـَلى حـَلالِهِ وَ حـَرامـِهِ فـَاَنـْتـُمـُ
الْمـَسـْلُوبـُونَ تـِلْكَ الْمـَنـْزِلَةِ وَ مـا سـُلْبـِتـُمْ ذلِكَ اِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ فِى
السـُنَّةِ بـَعـْدَ الْبـَيِّنَةِ الْواضِحَةِ ـ وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الاَْذى وَ تَحَمَّلْتُمْ الْمَؤُنَةَ فى ذاتِ اللّهِ،
كـانـَتْ اُمـُورُ اللّهِ عـَلَيـْكـُمْ تـَرِدُ وَ عـَنـْكـُمْ تَصْدُرُ وَ اِلَيْكُمْ تَرْجِعُ وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ
مـَنـْزِلَتـِكـُمْ وَ اسـْتـَسـْلَمـْتـُمْ اُمـُورَ اللّهِ فـى اَيـْديـهـِمْ يـَعـْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ وَ يَسيروُنَ فِى
الشَّهَواتِ
.(57)مـصـيـبـت شما از همه مردم بزرگتر است زيرا ديگران بر شما چيره شده اند و شما مقام و منزلت بـزرگ عـلما را از دست داده ايد، اگر شما ظرفيت چنين مقامى را مى داشتيد. اين بدان سبب است كه جـريـان امـور و اجـراى احـكـام بـه دسـت دانـشـمـنـدان الهـى اسـت كـه بـر حـلال و حـرام خـدا امـيـن هـسـتـند. ولى از شما اين مقام گرفته شده و اين سلب مقام از شما جز به دليـل فـاصـله گـرفـتـن شـمـا از حـقّ، و اخـتـلاف شـمـا دربـاره سـنـّت ، بـا وجـود دليـل روشـن نـيـسـت ، و اگـر شـمـا بـر آزارهـا صـبـر مـى كـرديـد، و در راه خـدا مـشـكـلات را تـحمّل مى نموديد، امور خدا بر شما وارد مى شد و از سوى شما صادر و اجرا مى گرديد و به سـوى شما باز مى گشت ، ولى شما خود ستمگران را بجاى خويش قدرت و موقعيت داديد، و امور حـكـومـت خـدا را بـه آنـهـا واگـذاشـتـيـد، آنـان هـم بـه شـبـهـات عمل مى كنند و در راه شهوات خويش حركت مى كنند.
بـا تـوجـه به صدر و ذيل كلام امام (ع ) روشن مى گردد كه اين خطاب عتاب آميز متوجه علما مى باشد، و عالم باللّه
عالم باللّه
يعنى عالم به احكام و قوانين الهى ، مسئوليت بدست گرفتن زمام امور
جامعه و رهبرى امّت را بر عهده داشته و بايد از قرار گرفتن حكومت در دست ستمگران جلوگيرى
نمايد.از مـجـمـوع روايـاتـى كـه ذكـر شـد، چـنين بر مى آيد كه در زمان غيبت امام زمان (ع ) فقهاى جامع شرايط، به عنوان نمايندگان و جانشينان آن حضرت براى رهبرى امّت اسلامى منصوب شده اند و رجوع مردم به آنها و اطاعت از آنان واجب است .
اهداف حكومت اسلامى
از آنجا كه در حكومت اسلامى ، حاكم به عنوان خليفه و جانشين پيامبر (ص ) وائمه اطهار (ع )بر مـردم حـكـومـت مـى كـنـد، بـنابراين اهدافى كه در اين حكومت بايد مورد نظر بوده و تعقيب و اجرا شود، همان اهداف و برنامه هايى است كه در رسالت پيامبر (ص ) مورد نظر بوده و در حكومت آن حـضـرت اجـرا شـده اسـت ؛ يـعـنـى هـمـان گـونـه كـه پيامبر اسلام (ص ) ماءمور بود كه احكام و دسـتـورات الهـى را در جـامـعـه پـياده كند و به ميل و هوا و هوس ديگران توجّهى نداشته باشد، حاكم اسلامى نيز بايد اجرا كننده دستورات اسلام و احكام الهى باشد. خداوند سبحان به پيامبر (ص ) مى فرمايد:
وَ اَنـْزَلْنـا اِلَيـْكَ الْكـِتابَ بِالْحَقٍّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بـَيـْنـَهـُمْ بـِما اَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْوائَهُمْ عَمّا جآئَكَ مِنَ الْحَقِّ ... وَ اَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْوائَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ اَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما اَنْزَلَ اللّهُ اِلَيْكَ
وَ اَنـْزَلْنـا اِلَيـْكَ الْكـِتابَ بِالْحَقٍّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ
بـَيـْنـَهـُمْ بـِما اَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْوائَهُمْ عَمّا جآئَكَ مِنَ الْحَقِّ ... وَ اَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما اَنْزَلَ
اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اَهْوائَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ اَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما اَنْزَلَ اللّهُ اِلَيْكَ
(58)و ما اين كتاب را بحق ، بر تو فرو فرستاديم كه تصديق كننده همه كتابهاى آسمانى است كه پيش از آن بوده و بر آنها چيره و مسلط مى باشد، پس حكم كن ميان آنها به آنچه خدا فرستاده و بـه جـاى پـيـروى از حـكـم حـقـّى كـه بر تو نازل شده ، از خواهشهاى آنان پيروى مكن ... و تو بدانچه خدا فرو فرستاده ميان مردم حكم كن ، و پيروى از خواهشهاى آنان مكن و بر حذر باش از آنـان كـه مـبـادا تو را درباره بعضى از آنچه خدا بر تو فرو فرستاده فريب دهند و تقاضاى تغيير كنند.
بـراى شـنـاخت اهداف حكومت اسلامى ، بايد به بررسى اهداف بعثت و رسالت پيامبران الهى و پيامبران مكرم اسلام (ص ) بپردازيم .
تعليم و تربيت انسانها
تـعـليـم در ايـنـجا به معنى آموزش و تبيين و تبليغ احكام الهى و معارف دينى ، نشر و گسترش آنها در جامعه و آشنا ساختن انسانها به وظايف و مسؤ وليتهاى شرعى و تكاليف الهى ، و معرفى حـلال و حـرام خـدا مـى بـاشـد. تـربـيت نيز به معنى آن است كه انسانها از جهت فكرى و اخلاقى پـرورش يـافـتـه ، اسـتـعـدادهـاى درونـى آنـان شـكـوفـا گـردد و درجـهـت رشـد فـضـايل اخلاقى و كمالات انسانى و ارزشهاى معنوى در جامعه تلاش شود، تا آنجا كه انسانها بـه اخـلاق نـيكو خو گرفته و به آداب الهى آراسته گردند و به مقام والاى خليفه خدا در زمين كه هدف آفرينش انسان است ، راه يابند. اين دو امر اساسى يعنى تعليم وتزكيه جامعه انسانى از هـدفهاى بلند بعثت پيامبر (ص ) بوده و به دنبال آن از هدفهاى والاى حكومت اسلامى محسوب مى شود. قرآن كريم مى فرمايد:
هـُوَ الَّذى بـَعَثَ فِى الاُْمِّييّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ
هـُوَ الَّذى بـَعَثَ فِى الاُْمِّييّنَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ
الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ
(59)اوسـت خـدايـى كـه در مـيـان مـردم امـّى (كـه سواد خواندن و نوشتن نداشتند) پيامبرى از خود آنان فـرسـتـاد، تـا آيات خدا را بر آنها تلاوت كرده ، آنان را( از اخلاق زشت ) پاك سازد و كتاب و حكمت را به آنان بياموزد، هر چند پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.
و نيز مى فرمايد:
يـا اَيُّهـَا النَّبـِىُّ اِنـّا اَرْسـَلْنـاكَ شـاهـِداً وَ مـُبـَشِّراً وَ نـَذيراً وَ داعِياً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً
يـا اَيُّهـَا النَّبـِىُّ اِنـّا اَرْسـَلْنـاكَ شـاهـِداً وَ مـُبـَشِّراً وَ نـَذيراً وَ داعِياً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً
مُنيراً
(60)اى پـيـامـبر ما تو را فرستاديم تا بر مردم گواه باشى و بشارت دهنده (به نعمت و رحمت خدا) وبـيـم دهـنـده (از عـذاب و قـهـر خـدا) بـاشـى و با اذن خدا (خلق را) به سوى خدا دعوت كنى ، و چراغى فروزان (براى هدايت آنان ) باشى .
احياى عدالت
يـكـى ديـگـر از هـدفـهـاى بـعـثت پيامبران ، احياى عدالت در ميان مردم است . اين بدين معناست كه پـيـامـبران با حاكمان ظالم و ستمگر در هر زمان مبارزه كرده ، يكى از برنامه هاى آنان رفع هر گـونـه ظـلم و سـتـم از جـامـعـه ، احـيـاى عـدالت و احـقـاق حـق مظلومان و ضعيفان از زورگويان و غـارتـگـران بـوده اسـت . روشـن اسـت كه حكومت اسلامى نيز كه عهده دار تحقّق اهداف پيامبران و پيروى از آن است ، بايد در اين جهت گام بردارد.
قرآن كريم مى فرمايد:
لَقـَدْ اَرْسـَلْنـا رُسـُلَنـا بـِالْبـَيِّنـاتِ وَ اَنـْزَلْنـا مـَعـَهـُمُ الْكـِتـابَ وَ الْمـيـزانَ لِيـَقـُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ
لَقـَدْ اَرْسـَلْنـا رُسـُلَنـا بـِالْبـَيِّنـاتِ وَ اَنـْزَلْنـا مـَعـَهـُمُ الْكـِتـابَ وَ الْمـيـزانَ لِيـَقـُومَ النّاسُ
بِالْقِسْطِ
(61)مـا رسـولان خـود را فـرسـتـاديـم و بـا آنـان كـتـاب و مـيـزان رانازل كرديم ، تا مردم به عدل و قسط قيام كنند.
امـيـر المـؤ مـنـيـن على (ع ) در آغاز حكومت خود، دليل پذيرفتن آن مسؤ وليت بزرگ را گرفتن حق ستمديده از ستمگر شمرد، كه خداوند آن را بر عهده دانشمندان گذارده است .
اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ مـا اَخـَذَ اللّهُ عـَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها
اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ
مـا اَخـَذَ اللّهُ عـَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ، لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى
غارِبِها
(62)سـوگـنـد بـه آن خـدايـى كـه دانـه را شكافت و انسان را خلق كرد، اگر اين افراد حاضر نمى شدند و به سبب وجود ياران ، حجت تمام نمى شد و خدا از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه بر سـيـرى ظالم و گرسنگى مظلوم ، آرام نگيرند، افسار شتر خلافت را بر كوهان آن مى انداختم و رهايش مى كردم .
هـمـچـنـيـن ابن عباس نقل كرده كه بر آن حضرت وارد شدم ، در حالى كه پارگى كفش خود را مى دوخت ، امام على (ع ) به من فرمود: اين كفش چه مقدار مى ارزد؟ گفتم : ارزشى ندارد. فرمود:
وَ اللّهِ لَهِىَ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ اِلاّ اَنْ اُقيمَ حَقّاً اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً
وَ اللّهِ لَهِىَ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ اِلاّ اَنْ اُقيمَ حَقّاً اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً
(63)به خدا سوگند! اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است ، مگر آنكه در سايه آن ، حقّى را بپا دارم يا باطلى را براندازم .
بـنـابراين ، تشكيل حكومت در اسلام هدف اصلى نيست ، بلكه احياى عدالت و رسيدگى به حقوق محرومان و دفاع از مظلومان از هدفهاى اساسى حكومت اسلامى است .
استقلال و آزادى
برداشتن بارهاى گران و زنجيرهاى اسارت كه به وسيله حاكمان ستمگر پيشين بردست و پاى ملّتها بسته شده و حذف قوانين دست و پاگير و آداب و رسوم جاهليّت و رهانيدن ملّت از هر قيد و بند و سلطه اى كه موجب ذلّت و خوارى آنهاست ، رساندن
آنـان بـه اوج عـزّت و شـرف ، تاءمين استقلال و آزادى در سايه حاكميت الهى ، از ديگر هدفهاى والاى پـيـامـبـر اسـلام و حـكـومت اسلامى است . قرآن كريم درمورد معرّفى پيامبر اسلام ، و بيان اهداف و برنامه هاى او، مى فرمايد:
اَلَّذيـنَ يـَتَّبـِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ اَلَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ الاِْنْجيلِ، يـَاءْمـُرُهـُمْ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمْ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاَْغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ ....
اَلَّذيـنَ يـَتَّبـِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ اَلَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ الاِْنْجيلِ،
يـَاءْمـُرُهـُمْ بـِالْمـَعـْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمْ الْخَبائِثَ وَ
يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاَْغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ ....
(64)آنـان كـه از رسـول و پـيـامـبر اُمّى پيروى مى كنند كه در تورات و انجيلى كه در دست آنهاست ، (نام و نشان و اوصاف او را) نوشته مى يابند، او آنها را امر به معروف و نهى از منكر مى كند و هـر چه را پاكيزه است بر آنان حلال مى شمارد، و هر چه را ناپاك است بر آنان حرام مى سازد، و بـارهـاى گـران و زنـجـيـرهـاى اسـارت را كـه بـر (دسـت و پـا و گـردن و عقل و انديشه ) آنها بوده است ، همه را بر مى دارد.
حضرت على (ع ) درباره روش و برنامه خود در دوران حكومتش فرمود:
وَ لَقَدْ اَحْسَنْتُ جِوارَكُمْ وَ اَحَطْتُ بِجُهْدى مِنْ وَرائِكُمْ، وَ اَعْتَقْتُكُمْ مِنْ رِبَقِ الذُّلِّ وَ حَلَقِ الضَّيْم
وَ لَقَدْ اَحْسَنْتُ جِوارَكُمْ وَ اَحَطْتُ بِجُهْدى مِنْ وَرائِكُمْ، وَ اَعْتَقْتُكُمْ مِنْ رِبَقِ الذُّلِّ وَ حَلَقِ الضَّيْم
(65)مـن براى شما پناهگاه نيكويى بودم و با كوشش خود شما را از پشت سر حفظ كردم و شما را از يوغ ذلت و خوارى و حلقه هاى ظلم و ستم ، رهايى دادم .
از آنـچـه تـاكـنـون بـيـان شد، اهداف بلند حكومت اسلامى در ابعاد اساسى فرهنگى ، حقوقى و اقتصادى و سياسى روشن گرديد، زيرا حكومت اسلامى در بعد فرهنگى در پى نشر و گسترش فـرهـنـگ و مـعـارف اسـلام و تـبليغ و ترويج آن ، و نيز تربيت افراد جامعه اسلامى بر اساس اصـول ، ارزشـهـا واخـلاق اسـلامـى اسـت ، و در بعد حقوقى و اقتصادى به منظور اجراى قسط و تحقق عدالت درجامعه و مبارزه با ظلم و ستم و فقر و محروميّت و احقاق حقوق مظلومان و مستضعفان مـى كـوشـد و از نـظر سياسى نيز براى حفظ استقلال و آزادى جامعه اسلامى و از بين بردن هر نوع سلطه بيگانگان و زورمداران كه موجب ذلت و خوارى مسلمانان باشد، تلاش مى كند.
شرايط و ويژگيهاى حاكم اسلامى
در درسهاى گذشته ضرورت تشكيل حكومت اسلامى در عصر غيبت ، به منظوراجراى احكام اسلام و تـحـقـّق اهـداف پيامبران الهى ، بيان شد و نيز دلايل اين موضوع كه در دوران غيبت امام زمان (عج )فـقـهـاى جـامـع الشـرايط
فـقـهـاى جـامـع الشـرايط
از سوى آن حضرت به مقام ولايت و جانشينى منصوب شده ، و مسؤ
وليت رهبرى و اداره جامعه اسلامى را به عهده دارند، مورد بررسى قرار گرفت .اكنون به بيان شرايط و ويژگيهاى حاكم اسلامى و ولىّ امر مسلمين ، مى پردازيم . روشن است كـه از نـظـر اسـلام هر فردى نمى تواند زمام امور مسلمانان را به دست گيرد و بر آنان حكومت كند، بلكه بايد لايقترين فرد جامعه و داراى شرايط لازم بوده ، شايستگى اين مقام و مسؤ وليت خطير را داشته باشد. البته بعضى از شرايط بگونه اى است كه درتمام حكومتها، چه مذهبى و چـه غـيـر مـذهـبـى ، در نـظـر گـرفـتـه مـى شـود، از قـبـيـل : عقل ، علم ، قدرت و امانت . مردم اين گونه امور را، حتى براى يك معمار درمورد ساختن يك ساختمان شـرط مـى دانـنـد و ايـن كـا را بـه كـسـى واگـذار مـى كـنـند كه از تخصّص ، امانت و قدرت لازم بـرخـوردار بـاشـد. پـس اين نوع شرايط، در مورد زمامدارى حكومت كه از مهمترين كارهاى اجتماع است ؛ بطور مسلم لازم خواهد بود.
از آنـجا كه حاكم اسلامى ، عهده دار اجرا و تبيين احكام اسلامى است شرايط ويژه و مخصوص نيز دارد. ما در اينجا به بررسى شرايط عمومى و خصوصى وى مى پردازيم .
اسلام
حـاكـم حـكـومـت اسـلامى ، قبل از هر چيز بايد مسلمان و مؤ من باشد؛ يعنى علاوه بر عقيده قلبى و اقرار زبانى نسبت به اصول و فروع دين ، تعهد و پايبندى عملى به دستورات اسلامى داشته باشد.
ضرورت اين شرط براى حاكم اسلامى ، امرى بسيار روشن است ، زيرا از يكسو، حاكم ، ولايت و سرپرستى نسبت به مردم دارد، و از سوى ديگر براى حفظ نظام جامعه ، پيروى از دستوراتش بـرهـمه لازم است ، درحالى كه خدا هرگونه سلطه كفّار بر مسلمانان را مردود دانسته ، مسلمانان را از اطاعت كفّار نهى كرده است . بنابراين ، در بينش اسلامى سرپرستى و حا كميت كافر نسبت بـه مـسلمانان قابل پذيرش نيست و وظيفه ملت مسلمان است كه اگر روزى كافرى خواست خود را بر آنها تحميل كند، با او از در ستيز و جنگ وارد شوند، قرآن كريم مى فرمايد:
لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً
لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً
(66)هرگز خداوند هيچ سلطه اى براى كافران برمؤ منان قرار نداده است .
وَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَالْمُنافِقينَ ...
وَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَالْمُنافِقينَ ...
(67)از كافران و منافقان اطاعت نكن .
نـاگـفـتـه نماند كه با توجه به ديدگاه شيعه در مورد ولايت فقيه
ولايت فقيه
در دوران غيبت امام زمان
(عـج )، شـرط اسـلام اسـلام
بـراى حـاكـم اسلامى معناى دقيقتر و خصوصى ترى دارد؛ يعنى فقيه
بايد پيرو اسلام ناب محمدى ، يعنى شيعه اثنى عشرى شيعه اثنى عشرى
باشد. از اين رو، در روايت عمربن
حنظلة خوانديم كه امام معصوم (ع ) فرمود:يَنْظُرانِ اِلى مَنْ كانَ مِنْكُمْ ...
يَنْظُرانِ اِلى مَنْ كانَ مِنْكُمْ ...
ضمير كُمْ
كُمْ
در اين عبارت اشاره به شيعه اماميّه است .عقل
شـرط عـقـل بـراى حـاكـم ، يـكـى از بـديـهـيـّات بـوده ، نـيـازى بـه اسـتـدلال نـدارد، زيـرا عـقـلا بـر حـسب فطرت خود به كسى كه فاقد خرد كافى است ، كارهاى مـعـمـولى خـود را مـحـوّل نـمـى كـنـنـد، تـا چـه رسـد بـه ولايـت و حـكـومـت كـه مربوط به جان و مال و آبروى مردم است . اميرالمؤ منين على (ع ) فرمود:
يَحْتاجُ الاِْمامُ اِلى قَلْبٍ عَقُولٍ وَ لِسانٍ قَؤُولٍ وَ جَنانٍ عَلى اِقامَةِ الْحَقِّ صَئُوولٍ
يَحْتاجُ الاِْمامُ اِلى قَلْبٍ عَقُولٍ وَ لِسانٍ قَؤُولٍ وَ جَنانٍ عَلى اِقامَةِ الْحَقِّ صَئُوولٍ
(68)امـام (رهـبـر و حـاكـم جـامعه ) به قلبى انديشمند، زبانى گويا و دلى كه به اقامه حق استوار باشد نيازمند است .
از سـوى ديـگـر، رهـبـرى و اداره جـامـعـه ، يـعـنـى تـشـخـيـص مصالح و مفاسد يك ملّت ، نياز به برخوردارى از خردى فزونتر از ديگران دارد. و با وجود افراد عاقلتر، كسانى كه در سطوح پـائيـن تر عقلى هستند، بطور نسبى سفيه اند و چه بسا قادر به تشخيص مصالح و مفاسد خود هم نباشند، پس چگونه مى توانند زمام امور ملّتى را به دست گيرند. حضرت على (ع ) فرمود:
وَلكِنَّنى اسى اَنْ يَلِىَ اَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةِ سُفَهآؤُها وَفُجّارُها...
وَلكِنَّنى اسى اَنْ يَلِىَ اَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةِ سُفَهآؤُها وَفُجّارُها...
(69)من بيم آن دارم كه رهبرى اين امّت را افراد كم خرد و بدكار به دست گيرند.
امام صادق (ع ) فرمود:
لايَكُونُ السَّفيهُ اِمامَ التَّقِىِّ
لايَكُونُ السَّفيهُ اِمامَ التَّقِىِّ
(70)شخص سفيه نمى تواند امام و پيشواى مردمان با تقوا باشد.
بـنـابـرايـن ، مـى تـوان گـفـت : آنـچـه بـراى حـاكـم اسـلامـى شـرط اسـت بـرخـوردارى از عـقـل كـامـل و دارا بـودن رشـد عـقـلى اسـت ، نـه صـرف داشـتـن عقل معمولى .
حسن تدبير و مديريّت
يـكـى ديـگـر از شـرايـط رهـبـرى ، قـدرت تـدبـير واداره امور جامعه است ؛ بدين معنى كه حاكم اسـلامـى بـايـد بـا بـرخوردارى از قدرت جسمى و فكرى و معنوى ، توانايى مديريّت صحيح جـامـعـه اسـلامـى را درتـمـام ابـعـاد آن دارا بـوده و بـا آشـنـايـى نـسـبـت بـه اصول سياست و مديريت ، عالم بودن به مقتضيات زمان ، عاقبت انديشى و آينده نگرى ، تشخيص دوست از دشمن و شناخت توطئه ها و نيرنگهاى دشمنان بتواند حركت امت اسلامى را در مسير خير و صلاح وعزّت و استقلال آنان هدايت كند.
اميرالمؤ منين على (ع ) درمقام خود دارى از بيعت با ابوبكر واولويت خود براى احراز مقام خلافت و رهبرى مسلمانان فضايلى بيان كرده ، مى فرمايد:
اَنـَااَوْلى بـِرَسـُولِ اللّهِ(ص ) ... وَاَعـْلَمـُكـُمْ بـِعـَواقـِبِ الاُْمـُورِ وَاَذْرَبـُكـُمْ لِسـانـاً وَ اَثـْبَتُكُمْ جَناناً
اَنـَااَوْلى بـِرَسـُولِ اللّهِ(ص ) ... وَاَعـْلَمـُكـُمْ بـِعـَواقـِبِ الاُْمـُورِ وَاَذْرَبـُكـُمْ لِسـانـاً وَ اَثـْبَتُكُمْ
جَناناً
(71)مـن سـزاوارتـر بـه رسـول خـدا(ص ) هـستم . و آشناترين شما به عواقب امور، و قاطعترين شما درگفتار و قويترين شما در قلب و دل مى باشم .
امام باقر(ع ) از رسول خدا(ص ) چنين نقل كرده است :
لا تـَصـْلَحُ الاِْمـامـَةُ اِلاّ لِرَجُلٍ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ وَحِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَ حُسْنُ الْوِلايَةِ عَلى مَنْ يَلى حَتّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوالِدِ الرَّحيمِ
لا تـَصـْلَحُ الاِْمـامـَةُ اِلاّ لِرَجُلٍ فيهِ ثَلاثُ خِصالٍ: وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ وَحِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ
غَضَبَهُ وَ حُسْنُ الْوِلايَةِ عَلى مَنْ يَلى حَتّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوالِدِ الرَّحيمِ
(72)هيچ كس صلاحيت امامت و رهبرى مسلمانان را ندارد، مگر آنكه داراى اين سه خصلت باشد: تقوايى كـه او را از مـعـصـيـت الهـى بـاز دارد، حـلمـى كـه در پـرتـو آن ، غـضـب خـود راكـنـتـرل كـنـد، ولايتى نيكو نسبت به رعيت داشته آنگونه كه براى آنان همچون پدرى مهربان باشد.
امام صادق (ع ) به مفضل بن عمر فرمود: اى مفضل !
وَالْعالِمُ بِزَمانِهِ لا يَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ
وَالْعالِمُ بِزَمانِهِ لا يَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ
(73)كسى كه به زمان خويش آگاه باشد، شبهات بر وى هجوم نمى آورد.
بـنـابـرايـن ، حـاكـم اسـلامـى بـراى احـراز ايـن شـرط، بـايـد بـه مـسـائل سـيـاسـى ، اجـتـمـاعـى زمـان خـود آگـاه بـاشـد تـا بـتـوانـد بـا شـنـاخـت كـامـل نـسـبـت بـه دوستان و دشمنان ، برنامه ريزى و موضع گيرى كند و باپيش بينى ، آينده نگرى و قاطعيت ، جامعه اسلامى را از دام نيرنگها و گرداب حوادث نجات بخشد.
علم (فقاهت در دين )
يكى از شرايط حاكم اسلامى ، برخوردارى از بينش وسيع و علم كافى نسبت به مكتب اسلام است . اين بدين معناست كه رهبر اسلامى بايد در زمينه احكام و مقررات الهى به درجه اجتهاد رسيده ، شـناخت او نسبت به اسلام بر اساس استنباط از احكام الهى باشد و از ديگرى تقليد نكند، زيرا فـرض بر اين استكه او مى خواهد سرپرست مسلمانان و اجرا كننده احكام و قوانين اسلامى باشد و ديـگـران از او پـيـروى كـنـنـد. حـال اگـر رهـبر حكومت اسلامى از اين نظر، پيرو و مقلّد ديگرى بـاشـد، اقـتـدار و نـفـوذ حـكومت اسلامى شكسته خواهد شد. بنابراين ، رهبرى كسى كه آگاه به اسلام و مقررات آن نباشد يا آگاهى او به صورت تقليدى باشد، صحيح نيست .
در ايـن مـورد، عـلاوه بـر آيـات و روايـات ، عـقـل سـليـم نـيـز حـكـم مـى كـنـد كـه عـالم ، بـر جـاهـل مـقدم است ، بخصوص در يك نظام مكتبى و عقيدتى كه ملّتى اراده مى كند حكومتى مطابق با عـقـيـده و مكتب خود داشته باشد. از نظر عقل ، شخصى كه مى خواهد زمامدارى آن حكومت را به عهده گـيـرد، بـايـد از بـيـنـش وسـيـع و عـلم كـافـى نـسـبـت بـه احـكـام و مـقـررات و اصـول آن مكتب برخوردار باشد. اينك به برخى از آيات و رواياتى كه بيانگر ضرورت اين شرط مهم است ، اشاره مى كنيم . قرآن كريم مى فرمايد:
قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ اِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوالاَْلْبابِ
قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ اِنَّما يَتَذَكَّرُ اُولُوالاَْلْبابِ
(74)بـگـو آيـا آنان كه آگاهى دارند با آنان كه ناآگاهند برابرند؟ بدون شك تنها افراد خردمند، متذكر ومتوجه مى شوند.
حضرت على (ع ) فرمود:
اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ اَقْواهُمْ عَلَيْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِاللّهِ فيهِ
اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ اَقْواهُمْ عَلَيْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِاللّهِ فيهِ
(75)اى مـردم ! سزاوارترين مردم به امر خلافت ، تواناترين آنان به آن و داناترين آنها نسبت به دستورات خداوند درامور مربوط به خلافت است .
رسول خدا(ص ) فرمود:
ما وَلَّتْ اُمَّةٌ قَطُّ اَمْرَها رَجُلاً وَ فِيهِمْ اَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ لَمْ يَزَلْ اَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفالاً حَتّى يَرْجِعُوا اِلى ما تَرَكُوا
ما وَلَّتْ اُمَّةٌ قَطُّ اَمْرَها رَجُلاً وَ فِيهِمْ اَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ لَمْ يَزَلْ اَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفالاً حَتّى يَرْجِعُوا اِلى ما
تَرَكُوا
(76)هـرگـز امـّتـى كـار خـود رابه مردى كه داناتر از او در بين آنها وجود دارد واگذار نكرده ، مگر آنـكـه پـيـوسته كار آنان رو به پستى و عقب ماندگى رفته است تا آنگاه كه باز گردند به آنچه (ترجيح داناتر) كه ترك كرده بودند.
حضرت على (ع ) درحديثى صفات امام را به تفصيل بيان كرده ، چنين فرمود:
امـا آنـچـه مـربـوط بـه صـفـات ذاتـى امـام اسـت ، ايـنكه امام واجب است زاهدترين ، داناترين ، شجاعترين و باكرامت ترين مردم بوده و داراى فضايل ديگرى كه نظير آنهاست باشد... و اگر امـام بـه تـمـام واجـبـات الهـى عـالم نـبـاشـد، واجـبـات را تـحـريـف مـى كـنـد، پـس حـرام را حـلال مـى كـنـد و بـطـور قـهرى هم خود و هم ديگران را گمراه مى سازد... و شرط دوم اينكه امام بـايـد دانـاتـريـن مردم به حلال خدا و حرام او و اقسام مختلف احكام الهى و اوامر و نواهى او و هر آنچه كه مردم به آن نيازمندند بوده و خود از ديگران بى نياز باشد.(77)
از روايـت يـاد شـده اسـتـفـاده مـى شـود كه علم و فقاهت در دين ، بلكه اعلميّت در احكام خدا يكى از شرايط ضرورى امامت مى باشد، و با تعميم ملاك ، ضرورت اين شرط را براى رهبرى و نيابت از امام در عصر غيبت نيز مى توان استفاده نمود.
عدالت
در بـحـثـهـاى مـربوط به نبوت و امامت اين نكته به اثبات رسيده كه پيامبر و امام ، بايد ازمقام عـصـمت
امـا آنـچـه مـربـوط بـه صـفـات ذاتـى امـام اسـت ، ايـنكه امام واجب است زاهدترين ، داناترين ،
شجاعترين و باكرامت ترين مردم بوده و داراى فضايل ديگرى كه نظير آنهاست باشد... و اگر
امـام بـه تـمـام واجـبـات الهـى عـالم نـبـاشـد، واجـبـات را تـحـريـف مـى كـنـد، پـس حـرام را
حـلال مـى كـنـد و بـطـور قـهرى هم خود و هم ديگران را گمراه مى سازد... و شرط دوم اينكه امام
بـايـد دانـاتـريـن مردم به حلال خدا و حرام او و اقسام مختلف احكام الهى و اوامر و نواهى او و هر
آنچه كه مردم به آن نيازمندند بوده و خود از ديگران بى نياز باشد.(77)
از روايـت يـاد شـده اسـتـفـاده مـى شـود كه علم و فقاهت در دين ، بلكه اعلميّت در احكام خدا يكى از
شرايط ضرورى امامت مى باشد، و با تعميم ملاك ، ضرورت اين شرط را براى رهبرى و نيابت
از امام در عصر غيبت نيز مى توان استفاده نمود.
عدالت
در بـحـثـهـاى مـربوط به نبوت و امامت اين نكته به اثبات رسيده كه پيامبر و امام ، بايد ازمقام
عـصـمت
برخوردار باشند. از آنجا كه در زمان غيبت امام دسترسى به معصوم معصوم
ممكن نيست ،
حـكـومـت اسـلامـى بـايـد بـه شـخـصـى واگذار شود كه در درجه پائين تر از مقام عصمت كبراى
مـعـصـومـيـن (ع ) از بـالاتـريـن مـرتبه صيانت نفس ، مخالفت هوا و پيروى از امر مولا برخوردار
باشد و اين همان شرط عدالت براى حاكم اسلامى است كه درتعريف آن چنين گفته اند:عـدالت ، مـلكـه و حـالت نـفـسانى است كه موجب تقوا و صيانت نفس مى شود، بطورى كه شخص عادل را از ارتكاب گناهان كبيره و اصرار برگناهان صغيره ، باز مى دارد و نيز مانع ارتكاب اعـمـالى مـى شـود كـه از نـظـر عـرفـى بـر بـى مـبـالاتـى و بـى تـفـاوتـى فـرد، دلالت دارد.(78)
شـرط بـودن عـدالت بـراى رهـبـر و حـاكـم اسـلامـى ، يـكـى از مـسـائل بـديـهـى در نـظـر فـقـهـاى شـيـعـه و بـسـيـارى از دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت اسـت كـه علاوه بر آيات و روايات ، عقل سليم نيز بر ضرورت آن تاءكيد دارد، زيرا سـپـردن زمـام امور مسلمانان به دست شخصى كه توانايى خويشتن دارى در برابر گناه و ستم نـدارد و مـمـكـن اسـت دسـت بـه هـركـار زشـت و نـاپـسـنـدى بـزنـد، از نـظـر عقل نيز مردود و محكوم است . قرآن كريم مى فرمايد:
1ـ وَاِذِابـْتـَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّقالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ
وَاِذِابـْتـَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّقالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتى
قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمينَ
(79)و آن گـاه كـه ابـراهيم را پروردگارش با كلماتى آزمايش كرد، پس ابراهيم آنها را به پايان رساند. پروردگارش گفت : من تو را براى مردم امام قرار دادم . (ابراهيم ) گفت و از فرزندانم نيز؟ (پروردگارش ) گفت : عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد.
اين آيه دلالت مى كند كه امامت و رهبرى ، عهدى الهى است كه به ستمگر نمى رسد.
2ـ وَلا تَرْكَنُوا اِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ
وَلا تَرْكَنُوا اِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ
(80)وهرگز به ستمگران تكيه نكنيد كه آتش شما را فراخواهد گرفت .
عـلى بـن ابـراهـيم در تفسير اين آيه نقل كرده كه امام (ع ) فرمود: تكيه بر ظالمين ، دوستى ، نصيحت و رهبرى ظالمين را پذيرفتن است .
تكيه بر ظالمين ، دوستى ،
نصيحت و رهبرى ظالمين را پذيرفتن است .
(81)