بخش 5
اصل هفتاد و#160;هفتم#160;: اصل هفتاد و#160;هشتم#160;: اصل هفتاد و#160;نهم#160;: اصل هشتادم#160;: اصل هشتاد و#160;یکم#160;: اصل هشتاد و#160;دوم#160;: اصل هشتاد و#160;سوم#160;: اصل هشتاد و#160;چهارم#160;: اصل هشتاد و#160;پنجم#160;: اصل هشتاد و#160;ششم#160;: اصل هشتاد و#160;هفتم#160;: اصل هشتاد و#160;هشتم#160;: اصل هشتاد و#160;نهم#160;: اصل نودم#160;: اصل نود و#160;یکم#160;: اصل نود و#160;دوم#160;: اصل نود و#160;سوم#160;: اصل نود و#160;چهارم#160;:
منشور عقايد اماميه
منشور عقايد اماميه
ويژگيهاى نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)
دعوت پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) ويژگيهايى دارد ، كه مهمترين آنها چهار چيز است و ما در طى سه اصل به بيان آنها مى پردازيم .
اصل هفتاد و هفتم
دعوت و آيين پيامبر اسلام جهانى است و به قوم و منطقه خاصى اختصاص ندارد ، چنانكه مى فرمايد :
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ (1) .ما تو را ، براى عموم مردم فرستاديم .
نيز مى فرمايد :
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (2) .از اين روى مى بينيم وى در دعوتهاى خود از لفظ « الناس » بهره گرفته و مى گويد : يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ (3) .
اى مردم رسولى از جانب پروردگار شما به حق نزد شما آمده است ، پس به او ايمان
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ سباء/28 .
2 ـ انبياء/107 .
3 ـ نساء/170 .
آوريد كه براى شما بهتر است .
البته آن حضرت زمانى كه دعوت خويش را آغاز كرد ، به طور طبيعى انذار خود را در مرحله نخست متوجه قوم خود فرمود تا جمعيتى را كه پيش از او براى آنان بيم دهنده اى نيامده بود ، انذار كند .
لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِير مِن قَبْلِكَ (1) .ولى اين به معناى آن نبود كه قلمرو رسالت وى محدود به ارشاد گروهى خاص است . بدين جهت ، گاه مى بينيم كه قرآن در عين اينكه جمعيت خاصى را مورد دعوت قرار مى دهد ، بلافاصله آن را براى همه كسانى نيز كه دعوت او مى تواند به آنان برسد حجت مى شمرد و مى فرمايد :
وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاُِنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ (2) .اين قرآن بر من وحى شده تا به وسيله آن ، شما و همه كسانى را كه اين پيام به آنان مى رسد ، انذار كنم .
بديهى است كه پيامبران در درجه نخست بايستى قوم خود را به آيين خود دعوت كنند ، خواه دعوت آنان جهانى باشد و خواه منطقه اى . قرآن در اين مورد يادآور مى شود كه « هيچ پيامبرى را جز به زبان قوم خويش نفرستاديم :
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ (3) .ولى چنانكه گفتيم ارسال رسول به زبان قوم خويش ، هرگز به معنى انحصار دعوت به آن گروه نيست .
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سجده/3 .
2 ـ انعام/19 .
3 ـ ابراهيم/4 .
اصل هفتاد و هشتم
نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نبوت خاتم مى باشد ، همچنانكه شريعت او شريعت خاتم ، و كتاب او نيز خاتم كتابهاى آسمانى است يعنى پس از وى ديگر پيامبرى نخواهد آمد ، و شريعت او به صورت جاودانه تا روز رستاخيز باقى خواهد ماند . از خاتميت نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) دو مطلب استفاده مى شود :
1 . اسلام ، ناسخ شرايع پشين است و با آمدن آن شريعتهاى گذشته ديگر رسميت ندارند .
2 . در آينده شريعت سماوى ديگرى نخواهد آمد و ادعاى هر نوع شريعت جديد آسمانى مردود است .
موضوع خاتميت ، در قرآن و احاديث اسلامى به صورت روشن مطرح شده است ، به گونه اى كه براى احدى جاى ترديد باقى نمى گذارد . در اين مورد به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَد مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللهَ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيماً (1) .محمد پدر هيچيك از شماها نبوده ، بلكه وى رسول خدا و خاتم پيامبران است ، و خدا به هر چيزى دانا است .
« خاتم » به معنى انگشتر است . در عصر نزول اسلام ، مُهر افراد ، نگين انگشتر آنان بود كه با آن نامه ها را مهر مى كردند ، به نشانه اينكه پيام به پايان رسيده است . با توجه به اين نكته ، مفاد آيه فوق اين است كه با آمدن پيامبر اسلام ، طومار نبوت و پيامبرى مُهر پايان خورده و پرونده نبوت بسته شده
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ احزاب/40 .
است .
ضمناً از آنچه كه « رسالت » عبارت از ابلاغ و رساندن پيامهايى است كه از طريق وحى دريافت مى گردد ، طبعاً رسالت الهى بدون نبوت نخواهد بود ، و در نتيجه ختم نبوت ملازم با ختم رسالت نيز هست(1) .
در اين زمينه از ميان احاديث گوناگون ، كافى است به حديث « منزلت » اشاره كنيم : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) زمانى كه در جريان جنگ تبوك ، على را جانشين خود در مدينه قرار داد ، به وى فرمود :
أَلا تَرضى أَنْ تكُونَ مِنّي بِمَنْزَلَة هارُونَ مِنْ مُوسى إلاّ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي(2) .آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبت به من همانند منزلتت هارون نسبت به موسى باشد ، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود .
گذشته از حديث « متواتر » منزلت ، مجموعه احاديث مربوط به خاتميت نيز به صورت تواتر اجمالى نقل شده است(3) .
اصل هفتاد و نهم
راز جاودانگى شريعت اسلام در دو چيز نهفته است :
الف ـ شريعت اسلام ، براى تأمين نياز طبيعى و فطرى بشر به هدايتهاى الهى ، كاملترين برنامه را ارائه كرده است ، به گونه اى كه بهتر و كاملتر از آن قابل
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ آيات گواه بر خاتميت منحصر به آيه فوق نيست . در اين مورد ، نصوص ششگانه اى در قرآن هست كه بر خاتميت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) گواهى مى دهد . به كتاب مفاهيم القرآن : 3/130 ـ 139 رجوع شود .
2 ـ صحيح بخارى : 3/58 ; صحيح مسلم : 2/323 ; امالى صدوق : ص 28 و 47 و 81 ; بحارالانوار : 37/254 ـ 289 ، باب 53 ; بخارى ، صحيح : 3/54 ، باب غزوة تبوك ، مسلم 4/1871 ط 1375 ; ترمذى ، سنن : 2/301 ; سيره إبن هشام : 4/162 ; احمد ، مسند : 1/174 .
3 ـ در اين باره به كتاب مفاهيم القرآن : 3/141 ـ 167 رجوع شود .
تصور نيست .
ب ـ در قلمرو احكام عملى نيز يك رشته اصول و كليات جامع و ثابت رابيان نموده كه مى تواند پاسخگوى نيازهاى نوبه نو و متنوّع بشر باشد . گواه روشن اين امر آن است كه فقهاى اسلام ( بويژه شيعه ) در طى چهارده قرن توانسته اند به تمام نيازهاى جوامع اسلامى در زمينه احكام عملى پاسخ گويند ، و تاكنون موردى پيش نيامده است كه فقه اسلامى از پاسخ گفتن به آن ناتوان باشد . امور زير در تحقق اين هدف مفيد و مؤثر بوده اند :
1 . حجيّت عقل : اعتبار و حجيت عقل در مواردى كه صلاحيت قضاوت و داورى دارد ، يكى از طرق استنباط وظايف بشر در طول زندگى است .
2 . رعايت اهمّ در موارد تزاحم با مهمّ : مى دانيم كه احكام اسلام ، ناشى از يك رشته ملاكات واقعى و مصالح و مفاسد ذاتى ( يا عارضى ) در اشياست كه برخى از آنها را عقل به دست مى آورد و برخى ديگر را شرع بيان مى كند . با شناخت اين ملاكات ، طبعاً فقيه مى تواند در موارد تزاحم آنها ، اهم را بر مهم ترجيح داده و مشكل را حل كند .
3 . فتح باب اجتهاد : گشوده بودن باب اجتهاد به روى امت اسلامى ـ كه از افتخارات و امتيازات تشيع است خود از عوامل تضمين كننده خاتميت آيين اسلام است ، زيرا در پرتو اجتهاد زنده و مستمر ، حكم مسائل و حوادث جديد همواره از قواعد كلى اسلامى استنباط مى شود .
4 . احكام ثانويه : در شريعت اسلام علاوه بر احكام اوليه ، يك رشته احكام ثانويه وجود دارد كه مى تواند بسيارى از مشكلات را حل كند . فى المثل ، در جايى كه تطبيق حكمى بر موردى ، مايه عُسر و حَرَج يا زيان و ضرر افرادى گردد ( با توجه به شرايطى كه در فقه بيان شده است ) اصولى چون قاعده
نفى حرج يا لا ضرار مى تواند به توانايى شريعت در شكستن بن بستها و رفع تنگناها كمك نمايد . قرآن كريم مى فرمايد :
وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج (1) .رسول گرامى نيز اعلام مى دارد :
لا ضَرَر وَلا ضِرار .
بايد گفت مكتبى كه اين دو قاعده و نظائر آن را دارد ، هيچگاه پيروان آن در زندگى به بن بست كشيده نخواهند شد .
بحث مشروح در باره خاتميت بر عهده كتب كلامى است .
اصل هشتادم
يكى از ويژگيهاى شريعت اسلامى ، اعتدال و سهولت درك مفاهيم و احكام آن است ، كه اين امر را مى توان يكى از مهمترين عوامل نفوذ و گسترش اين دين در ميان اقوام و ملل مختلف جهان دانست . اسلام در موضوع خداپرستى ، توحيدى ناب و روشن را مطرح مى كند كه دور از هرگونه ابهام و پيچيدگى است . تنها سوره توحيد در قرآن مى تواند گواه اين مدعا باشد چنانكه اين كتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نيز بر اصل تقوى تكيه مى كند كه خود به نوعى دربرگيرنده همه خصال والاى اخلاقى است . در حوزه احكام عملى نيز مشاهده مى كنيم كه اسلام هرگونه عسر و حرجى را نفى مى كند و پيامبر ، خود را آورنده شريعتى سهل و آسان معرّفى مى كند :
جِئْتُ بِشرِيعة سَهْلَة سَمحة . ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حج/78 .
محققان منصف و بى غرض حتى از ميان دانشوران غير مسلمان صريحاً اذعان نموده اند كه مهمترين عامل گسترش سريع آيين اسلام ، وضوح و جامعيت احكام و تعاليم اين دين بوده است ، براى نمونه دكتر گوستاولوبون ، دانشمند مشهور فرانسوى ، مى گويد :
رمز پيشرفت اسلام در همان سهولت و آسانى آن نهفته است . اسلام از مطالبى كه عقل سالم از پذيرش آن امتناع مىورزد و در اديان ديگر نمونه هاى آن بسيار است ، مبرّاست . هر چه فكر كنيد ساده تر از اصول اسلام نيم يابيد كه مى گويد : خدا يگانه است ; مردم همگى در برابر خدا يكسانند ; انسان با انجام چند فريضه دينى به بهشت و سعادت مى رسد ، و با روى گرداندن از آن به دوزخ مى افتد . همين روشنى و سادگى اسلام و دستورات آن ، كمك زيادى به پيشرفت اين دين در جهان كرد . مهمتر از اين آن ايمان محكمى است كه اسلام در دلها ريخته است ; ايمانى كه هيچ شبهه اى قادر به كندن آن نيست .
اسلام ، همان گونه كه براى اكتشافات علمى از هر دينى مناسبتر و ملايمتر است ، در باره واداشتن مردم به گذشته نيز بزرگترين دينى است كه مى تواند تهذيب نفوس و اخلاق را به عهده گيرد(1) .
اصل هشتاد و يكم
كتابهاى آسمانى كه پيامبران پيشين آن را عرضه كرده اند ، مع الأسف پس از آنان بتدريج در اثر غرضورزى خودكامگان دستخوش تحريف گرديده است . اين مطلب را ، علاوه بر قرآن ، شواهد تاريخى هم تأييد مى كند . چنانكه
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تمدن اسلام و عرب ، تأليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى ، صص 141 ـ 143 .
مطالعه خود اين كتب و دقت در محتواى آنها نيز بر آن دلالت دارد ، زيرا در آنها يك رشته مطالبى وارد شده است كه هرگز نمى تواند مورد تأييد وحى الهى باشد . بگذريم كه انجيل كنونى بيشتر صورت زندگى نامه حضرت مسيح را دارد كه در آن ماجراى به دار آويخته شدن وى نيز توضيح داده شده است . امّا به رغم تحريفات آشكار در كتب آسمانى پيشين ، قرآن كريم از هر نوع افزايش و كاهش مصون مانده است . پيامبر گرامى اسلام يكصد و چهارده سوره كامل قرآنى از خود به يادگار نهاده و تحويل جهان داده است و نويسندگان وحى ـ خصوصاً حضرت على (عليه السلام) كه از روز نخست وحى الهى را مى نوشت ، آن را نگاشته اند . خوشبختانه ، با وجود گذشت 15 قرن از نزول قرآن ، نه چيزى از آيات و سوره هاى قرآن كم شده و نه چيزى بر آنها افزوده شده است . اينك به برخى از دلايل و موجبات عدم تحريف قرآن اشاره مى كنيم :
1 . چگونه امكان دارد كه تحريف به قرآن راه يابد ، در حاليكه خداوند حفظ و صيانت آن را تضمين كرده است ، چنانكه مى فرمايد :
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (1) .ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نيز نگهبان آن هستيم .
2 . خداوند راه يافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفى كرده و مى فرمايد :
لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد (2) .باطل از هيچ سو به ساحت قرآن راه ندارد ، آن از جانب خداوند حكيم و ستوده نازل شده است .
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حجر/9 .
2 ـ فصلت/42 .
باطل كه خداوند راه يافتن آن را به قرآن نفى كرده ، هر باطلى است كه مايه وهن قرآن گردد ، و از آنجا كه كم يا زياد كردن الفاظ و آيات قرآن مسلماً مايه سستى و وهن آن مى گردد لذا قطعاً هيچگونه كاهش يا افزايشى به ساحت اين كتاب شريف راه نيافته است .
3 . تاريخ گواهى مى دهد كه مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنايت ويژه اى داشتند در ميان عربهاى زمان پيامبر ، حافظه هاى قوى و نيرومند وجود داشت كه با يك بار شنيدن ، خطبه اى طولانى را حفظ مى كردند ، بنابراين چگونه مى توان گفت چنين كتابى كه اين همه قارى و حافظ و علاقمند داشته ، تحريف شده است ؟ !
4 . شكى نيست كه اميرمؤمنان (عليه السلام) در بعضى از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفت خود را نيز به صورت منطقى در موارد گوناگون آشكار مى كرد ، كه يكى از آنها خطبه شقشقيه و نيز مناشدات معروف آن حضرت است . در عين حال مى بينيم كه آن حضرت در سراسر زندگى خود ، حتى يك كلمه هم در باره تحريف قرآن سخن نگفته است ، حال اگر ( العياذ بالله ) چنين كارى صورت گرفته بود ، مسلّماً به هيچوجه ايشان در باره آن سكوت نمىورزيد . بلكه بالعكس آن حضرت پيوسته به تدبر در قرآن دعوت مى كرد و مى فرمود :
لَيْسَ لأحد مِنْ بَعْدِ القرآنِ مِنْ فاقة ولا بَعْدَ القرآنِ مِنْ غنىً فَكُونوا مِنْ حَرثته وأتباعه(1) .اى مردم براى كسى در صورت پيروى از قرآن فقر و نيازى نيست ، و بدون پيروى از قرآن ، غنا و بى نيازى وجود نخواهد داشت ، بنابراين در سرزمين زندگى خود بذر قرآن را بيفشانيد و از پيروان آن باشيد .
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ نهج البلاغه ، خطبه 171 .
با توجه به دلايل ياد شده و نظاير آن ، علماى بزرگ شيعه اماميه به پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) از دير زمان تاكنون بر مصونيت قرآن از تحريف تأكيد نموده اند ، كه از آن ميان مى توان به افراد زير اشاره نمود :
1 . فضل بن شاذان ( متوفاى 260 هـ ق ، كه در عصر ائمه (عليهم السلام) مى زيسته است ) در كتاب الايضاح/217 .
2 . شيخ مفيد ( م 381 هـ ق ) در كتاب الاعتقادات/93 .
3 . شيخ مفيد ( م 413 هـ ق ) در كتاب اجوبة المسائل السروية ، مطبوع در مجموعة الرسائل/ ص 266 .
4 . سيد مرتضى ( م 436 هـ ق ) در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات ، كه كلام وى را شيخ طبرسى در مقدمه مجمع البيان آورده است .
5 . شيخ طوسى معروف به شيخ الطائفه ( م 460 هـ ق ) در كتاب التبيان ، 1/3 .
6 . شيخ طبرسى ( م 548 هـ ق ) در مقدمه كتاب خود ، مجمع البيان ، بر عدم تحريف قرآن تصريح و تأكيد كرده است .
7 . سيد بن طاووس ( م 664 هـ ق ) در كتاب « سعد السعود » ( ص 144 ) مى گويد : عدم تحريف ، رأى اماميه است .
8 . علامه حلى ( م 726 هـ ق ) در كتاب اجوبة المسائل المهناويه ( ص 121 ) مى گويد : « حق اين است كه هيچگونه زياده و نقيصه اى در قرآن راه نيافته است و من از قول به تحريف به خدا پناه مى برم ، زيرا اين امر موجب شك در معجزه متواتر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى گردد .
ما در اينجا به ذكر نام علماى شيعه كه منكر تحريف بوده اند پايان مى دهيم ، و تأكيد مى كنيم كه اين عقيده ، پيوسته موردنظر بزرگان علماى اماميه
در اعصار گوناگون بوده است ، چنانكه در عصر حاضر نيز همه مراجع شيعه ، بدون استثنا ، داراى چنين عقيده اى مى باشند .
اصل هشتاد و دومدر كتب حديث و تفسير رواياتى وارد شده است كه برخى آنها را دليل بر تحريف قرآن قرار داده اند ، ولى بايد توجه نمود كه :
اوّلاً : اكثر اين روايات از طريق افراد و كتابهايى نقل شده كه از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نيستند ، مانند كتاب قراءات احمد بن محمد سيارى ( م 286 ) كه علماى رجال ، روايات او را ضعيف خوانده ، و مذهب او را فاسد دانسته اند(1) يا كتاب على بن احمد كوفى ( م 352 ) است كه علماى رجال در باره او گفته اند : در پايان عمر راه غلو را در پيش گرفت(2) .
ثانياً : قسمتى از اين روايات ، كه بر تحريف حمل شده است ، جنبه تفسيرى دارد . به عبارت ديگر ، مفاد كلّى آيه در روايت تطبيق بر مصداق شده ، و عده اى تصور كرده اند كه تفسير و تطبيق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گرديده است . مثلاً « صراط مستقيم » در سوره حمد ، در روايات به « صراط پيامبر و خاندان او » تفسير شده ، و پيداست كه چنين تفسيرى ، تطبيق كلى بر فردا اعلاى آن است(3) .
امام خمينى (رحمه الله) رواياتى را كه از آنها تحريف برداشت شده بر سه دسته تقسيم كرده است :
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ رجال نجاشى : 1/211 ، شماره ترجمه 190 .
2 ـ رجال نجاشى : 1/96 ، شماره ترجمه 689 .
3 ـ طبرسى ، مجمع البيان : 1/28 ، ط .
الف ـ روايات ضعيف ، كه با آن نمى توان استدلال كرد ;
ب ـ روايات ساختگى ، كه شواهد جعلى بودن در آنها نمايان است ;
ج ـ روايات صحيح ، كه اگر در مفاد آنها كاملاً دقت گردد روشن مى شود كه مقصود از تحريف در آيات قرآن ، تحريف معانى آنهاست نه تغيير الفاظشان(1) .
ثالثاً : كسانى كه مى خواهند عقيده واقعى پيروان يك مذهب را به دست آورند بايد به كتابهاى عقيدتى و علمى آنها رجوع كنند ، نه به كتابهاى حديثى كه نظر مؤلف از تأليف آن ، بيشتر گردآورى مطالب بوده و تحقيق آن را به ديگران واگذار كرده است . همچنين مراجعه به آراى شاذ از پيروان يك مذهب براى شناخت عقايد مسلّم آن مذهب كافى نبوده و اصولاً استناد به قول يك يا دو نفر در مقابل اكثريت قاطع دانشمندان آن فرقه ، ملاك صحيحى براى قضاوت نيست .
* * *
در خاتمه بحث از تحريف ، ضرورى است چند نكته را يادآور شويم :
1 . متهم كردن مذاهب اسلامى يكديگر را به تحريف قرآن ، خاصّه در عصر كنونى ، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود .
2 . اگر برخى از علماى شيعه كتابى در باره تحريف قرآن نوشته اند ، بايستى نظريه شخصى خود او تلقى شود ، نه نظريه اكثريت قاطع علماى شيعه . لذاست كه مى بينيم پس از انتشار كتاب مزبور ، ردّيّه هاى زيادى از سوى علماى شيعه بر ضد آن نوشته شده است ; همان گونه كه وقتى در سال 1345 هـ ق از طرق
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ تهذيب الأُصول : 2/96 .
يكى از علماى مصر كتاب « فرقان » با استناد به پاره اى روايات در باره نسخ يا انساء تلاوت آياتى از قرآن كه در كتب حديث اهل سنت آمده است ، به عنوان اثبات تحريف در قرآن نوشته شد ، از طرف علماى ازهر مردود شناخته شد و كتاب مزبور مصادره گرديد .
3 .كتاب آسمانى همه مسلمانان جهان قرآن مجيد است كه مجموع آن را 114 سوره كه نخستين آن را سوره « الحمد » و آخرين بن را سوره « الناس » تشكيل مى دهد ، و در اين كتاب كلام الهى ، « قرآن » ناميده شده و با صفاتى چون مجيد ، كريم و حكيم(1) معرفى گرديده است . و مسلمانان احياناً آن را « مصحف » مى نامند ، و مصحف در لغت عرب به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده مى گويند كه در يك جا گرد آيد . و نقل شده است كه پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، آنگاه كه مجموع سوره هاى قرآن يك جا گرد آمد از سوى برخى صحابه اسم مصحف براى آن پيشنهاد شد(2) .
بنابراين مصحف به مجموعه اى از برگهاى نوشته شده و گرد آمده به صورت يك كتاب مى گويند خواه قرآن باشد يا غير آن . و قرآن نامه اعمال را « صُحُف » مى نامد و مى فرمايد :
وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (3) .آنگاه كه نامه هاى اعمال گشوده شود .
همچنانكه ديگر كتابهاى آسمانى را « صحف » مى نامد ، و مى فرمايد :
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ) ق وَالْقُرْآنِ الْمَـجِيدِ ( ( ق/1 ) ، ) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَاب مَكْنُون واقعه/77 ) ، ) يس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ( ( يس/1 ) .
2 ـ الاتقان : 11/85 .
3 ـ تكوير/10 .
صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى (1) .
كتابهاى ابراهيم و موسى .
اين آيات نشان مى دهد كه لفظ صحيفه يا مصحف معنى وسيعى داشته است ، هر چند پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) يكى از نامهاى قرآن نيز بشمار آمده است .
از اين جهت تعجب نخواهيم كرد كه نوشته هايى را كه از دخت گرامى پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به يادگار مانده است « مصحف » مى نامند ، و واقعيت اين مصحف آن است كه امام صادق (عليه السلام) در روايتى توضيح مى دهد و مى فرمايد : « فاطمه پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) هفتاد و پنج روز زيست ، و اندوه و سختى او را فرا گرفت ، جبرئيل ( به فرمان خدا ) فرود مى آمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مى گفت و بدين جهت فاطمه را تسلى مى داد ، و از حوادثى كه بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مى ساخت . و امير مؤمنان گزارشهاى جبرئيل را ( از طريق املاء فاطمه (عليها السلام) ) مى نوشت و اين همامن مصحف فاطمه (عليها السلام) است(2) .
ابوجعفر از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود :
مصحفُ فاطمةَ ما فيه شيء من كتابِ الله و إنّما هو شيء أُلقى إليها بعد موتِ أبيها ( صلوات الله عليهما )(3) .در مصحف فاطمه چيزى از كتاب الهى نيست ، ( يعنى تصور نكنيد قرآن است ) بلكه محتويات آن پس از درگذشت پدرش به او القا شده است .
و ما در بخش مربوط به فقه و حديث يادآور خواهيم شد كه در امت اسلام
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اعلى/19 .
2 ـ كافى : 1/241 .
3 ـ بصائر الدرجات : ص 195 .
شخصيت هاى والايى هستند كه در حالى كه نبى و رسول نيستند ، ولى فرشتگان با آنان سخن مى گويند . و آنان را محدَّث مى نامند ، و دخت گرامى پيامبر (صلى الله عليه وآله)« محدَّثه » بوده است .
بخش هفتم كليات عقايد 6
امامت و خلافت
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پس از 23 سال سعى و كوشش بسيار در تبليغ شريعت اسلام و تأسيس مدينه فاضله ، در اوايل سال يازدهم هجرى ديده از جهان فرو بست . با رفتن آن حضرت ، هر چند وحى و نبوت پايان يافته و ديگر نه پيامبرى خواهد آمد و نه شريعت جديدى بنيان نهاده خواهد شد ، ولى وظايفى كه بر دوش پيامبر بود ( غير از مسئوليت ابلاغ وحى ) مسلماً پايان نيافت ، و در نتيجه لازم بود پس از درگذشت او ، شخصيت آگاه و وارسته اى ، به عنوان خليفه و جانشين پيامبر ، و امام و پيشواى مسلمانان ، انجام اين وظايف را در هر زمان برعهده گيرد . مطلب اخير مورد قبول همه مسلمين است ، هر چند درباره برخى از صفات جانشين پيامبر و راه تعيين او ميان شيعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد . ذيلاً نخست به تبيين معناى شيعه و تاريخ پيدايش آن مى پردازيم و سپس ديگر مباحث مربوط به امامت را بررسى خواهيم كرد .
اصل هشتاد و سوم
« شيعه » در لغت به معنى پيرو است و در اصطلاح به گروهى از مسلمانان گفته مى شود كه رهبرى جامعه اسلامى را پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از آنِ حضرت على (عليه السلام) و فرزندان معصوم او مى دانند .
به گواهى تاريخ ، پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) در طول حيات خود در موارد مختلف
كراراً فضايل و مناقب و نيز قيادت و رهبرى على (عليه السلام) پس از خويش سخن به ميان مى آورد . و اين توصيه ها و سفارشها سبب شده بود كه طبق روايات مستند ، در همان زمان پيامبر ، گروهى دور على (عليه السلام) را بگيرند و به نام شيعه على (عليه السلام)شناخته شوند . اين گروه پس از رحلت پيامبر بر همان عقيده پيشين خود باقى ماندند و مصلحت انديشيهاى فردى و گروهى را بر تنصيص رسول خدا در باب رهبرى مقدّم نداشتند ، و چنين بود كه گروهى در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شيعه معروف شدند . به اين مطلب در گفتار نويسندگان ملل و نحل نيز اشاره و تصريح شده است .
نوبختى ( متوفاى 1310هـ ) مى نويسد : شيعه به كسانى گفته مى شود كه در زمان رسول خدا و پس از او ، على (عليه السلام) را به امامت و خلافت پذيرفته و از ديگران گسسته و به او پيوسته اند(1) .
ابوالحسن اشعرى مى گويد : علت آنكه اين گروه را شيعه مى گويند آن است كه اينان على را پيروى كرده و او را بر ديگر صحابه مقدم مى دارند(2) .
شهرستانى مى نويسد : شيعه كسانى هستند كه از على (عليه السلام) بالخصوص پيروى كرده و به امامت و خلافت او از طريق نص و وصيت قائل شده اند(3) .
بنابراين شيعه ، تاريخى جز اسلام ، و سرآغازى جز مبدأ پيدايش اسلام ندارد ، و در حقيقت ، اسلام و تشيع دو رويه يك سكه يا دو نيمرخ از يك چهره اند كه در يك زمان متولد شده اند . در اصل هشتاد و ششم خواهد آمد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)در نخستين روزهاى دعوت آشكار خود ، بنى هاشم را جمع كرد و خلافت
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ فرق الشيعه ، ص 17 .
2 ـ مقالات اسلاميين : 1/65 .
3 ـ ملل و نحل : 1/131 .
و وصايت على راه به آنان اعلان نمود ، و پس از آن نيز در مراحل مختلف ، بخصوص در روز غدير خلافت او را رسماً اعلام داشت .
آرى ، تشيع نه زاييده تبانى اهل سقيفه و نه فراورده حوادث دوران قتل عثمان و ديگر افسانه ها است ، بلكه اين خود پيامبر گرامى بود كه با رهنمودهاى آسمانى مكرر خويش ، بذر تشيع را براى اولين بار در دل صحابه غرض نمود و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعى از اصحاب كبار چون سلمان و اباذر را شيعه ناميد . مفسران اسلامى در تفسير آيه ) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيِّةِ (1) .
نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود : مقصود از اين آيه على و شيعيان اوست(2) .
در تواريخ نام شيعيان على (عليه السلام) از صحابه و تابعين كه به خلافت بلا فصل او پس از پيامبر اكرم معتقد بودند آمده است كه ذكر اسامى آنان در اين مختصر نمى گنجد . تشيع به مفهوم ياد شده ، وجه مشترك ميان كلّيه شيعيان جهان است كه بخشى عظيم از مسلمانان گيتى را تشكيل مى دهند . شيعيان در طول تاريخ اسلام دوشادوش ساير مذاهب اسلامى در گسترش اسلام سهم عظيمى ايفا كرده اند : علوم مختلف را پى ريزى ، دولتهاى مهمى را پايه گذارى ، و شخصيتهاى بسار برجسته علمى و ادبى و سياسى را تقديم جامعه بشريت كرده اند ، و اينك نيز در اكثر نقاط جهان حضور دارند .
اصل هشتاد و چهارم
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بينه/7 .
2 ـ الدر المنثور : 8/589 ، به نقل از جابر بن عبدالله ، ابن سعيد خدرى ، ابن عباس و على (عليه السلام) .
چنانكه در اصول آينده اثبات خواهيم كرد ، مسئله امامت يك مسئله الهى و سماوى بوده و جانشين پيامبر بايد از طريق وحى الهى به پيامبر تعيين گردد . اما پيش از پرداختن به دلايل نقلى و شرعى اين موضوع ، فرض مى كنيم كه هيچ نصّى شرعى در اين باره در دست نيست . در اين صورت ، بايد ببينيم مقتضاى حكم عقل با توجه به شرايط آن زمان چيست ؟
عقل بديهى حكم مى كند كه اگر فرد مصلحى با زحمات توانفرساى خويش در طول ساليان دراز ، طرحى را پياده كرده و روش جديدى را براى جامعه بشرى ابداع نمايد ، طبعاً بايستى براى بقا و استمرار طرح و روش مزبور ، بلكه رشد و بالندگى آن نيز چاره انديشى كند ، و بهيچوجه درست نيست كه شخصى با زحمات بسيار ، بنايى را تأسيس كند ولى براى حفظ آن از خطرات آينده ، هيچ نوع پيشگيرى به عمل نياورد و متولّى و مسئولى را براى حفظ آن بنا ، معرّفى نكند .
پيامبر گرامى از بزرگترين شخصيتهاى جهان بشريت است كه با آوردن شريعت خود زمينه تحوّلى عميق در جهان بشريت و پى ريزى تمدنى كاملاً نو را فراهم ساخت . مسلماً آن حضرت ، كه شريعت جاودانه اى را به بشر عرضه كرده و در عصر خود جامعه بشرى را رهبرى نمود ، براى حفظ اين شريعت از آفات و خطرات احتمالى آينده و نيز هدايت و اداره امّت جاويد ، چاره اى انديشيده و كيفيت ابدى را پايه گذارى كند ، ولى براى رهبرى آن پس از خود ، كه ضامن بقاى شريعت است ، طرحى ارائه ندهد . پيامبرى كه از بيان كوچكترين مسائل مربوط به سعادت بشر دريغ نكرده ، چگونه معقول است در مورد مسئله رهبرى جامعه اسلامى و چگونگى آن ، كه از مسائل كليدى و سرنوشت ساز بشر است ، سخنى نگويد و رهنمودى ندهد ، و در حقيقت جامعه اسلامى را بدون تكليف رها
كند ؟ بنابراين ، ادعاى اينكه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) چشم از جهان فرو بسته و در باره رهبرى پس از خود هيچ سخنى نگفته است ، پذيرفتنى نيست .
اصل هشتاد و پنجم
مراجعه به تاريخ صدر اسلام و در نظر گرفتن شرايط موجود منطقه و جهان در زمان رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، بروشنى لزوم تنصيصى بودن منصب امامت را اثبات مى كند . زيرا به هنگام درگذشت آن حضرت ، خطرى سه گانه و مثلثوار آيين اسلام را تهديد مى كرد : يك ضلع اين مثلث خطر را امپراتورى روم ، ضلع ديگر آن را امپراتورى ايران ، و ضلع سوم را گروه منافقان داخلى تشكيل مى داد . در اهميت خطر ضلع نخست همين بس كه پيامبر تا آخرين لحظه از فكر آن فارغ نبود ، و به همين علت در همان روزهابلكه ساعتهاى آخر عمر خويش سپاه عظيمى را به رهبرى اسامة بن زيد براى نبرد با روميان بسيج و اعزام كرد و متخلفان از آن را نيز نفرين نمود . ضلع دوم نيز دشمن بدسگالى بود كه نامه پيامبر را پاره كرد و به فرماندار يمن نوشت كه پيامبر را دستگير كند و يا سر او را از تن جدا كرده براى او بفرستد ، و بالاخره در باب خطر سوم همن بايد دانست كه اين گروه پيوسته در مدينه يا بيرون از آن مزاحم پيامبر بودند و با توطئه هاى رنگارنگ خويش دل وى را خون مى كردند و در سوره هاى مختلف قرآن درباره سنگ اندازيهاى آنان سخن فراوان رفته است ، تا آنجا كه يك سوره در قرآن ، به نام آنها و در شرح افكار و اعمال سوء آنهاست .
اكنون سؤال مى شود ، آيا با وجود چنين مثلث خطرى صحيح است كه پيامبر اكرم امت اسلامى و آيين اسلام را ، كه دشمن از هر سو در كمين آن نشسته بود ، بدون رهبر به حال خود رها سازد ؟ !
بى شك پيامبر مى دانست كه زندگى عرب ، زندگى يى قبيله اى است ، و در ميان افراد قبايل تعصب نسبت به سران قبيله با جان آنان درهم آميخته است . بنابراين ، واگذارى تعيين رهبر به چنين مردمى ، مايه چنددستگى و نزاع قبايل خواهد بود ، و دشمن از اين اختلاف بهره گيرى خواهد كرد . بر پايه همين حقيقت است كه شيخ الرئيس ابو على سينا مى گويد : « تعيين جانشين از طريق نص پيامبر بر آن ، به واقع نزديكتر است ، چون با تعيين جانشين هر نوع نزاع و اختلاف ريشه كن مى گردد » .
اصل هشتاد و ششم
اكنون كه ثابت شد حكمت و آگاهى پيامبر ايجاب مى كرد در باره رهبرى امت اسلامى پس از خود اقدام مقتضى را به عمل آورد ، بايد ديد كيفيت چاره انديشى آن حضرت چگونه بوده است ؟
در اين جا دو نظريه وجود دارد كه به نقد و بررسى آنها مى پردازيم :
1 . رسول گرامى ، به فرمان خداوند متعال ، فرد ممتازى را كه شايستگى رهبرى امت اسلامى را داشته است برگزيده و او را به عنوان جانشين خود به مردم معرفى نموده است .
2 . پيامبر ، انتخاب رهبر را بر عهده مردم نهاده كه پس از وى ، خود فردى را انتخاب كنند ، و اين مطلب را بيان كرده است .
اكنون بايد ديد كدام يك از اين دو نظريه از كتاب و سنت و سيره پيامبر و تاريخ اسلام استفاده مى شود ؟
دقت در زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ـ از روزى كه مأمور شد شريعت خود را به بستگان نزديك و سپس به كلّ مردم اعلان كند ، تا لحظه مرگ آن حضرت ـ اين
مطلب را قطعى مى سازد كه آن حضرت بر مشخصّات خليفه بعد از خود ، كراراً تصريح كرده و به اصطلاح در مسئله رهبرى روش « تنصيص » را برگزيده است ، نه روش « انتخاب مردم » را . اين مطلب با امور ياد شده در زير ثابت مى شود :
1 . حديث يوم الدار
پس از گذشت 3 سال از آغاز بعثت ، خداى متعال پيامبر را مأمور ساخت كه دعوت خود را آشكار سازد ، و آيه وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ (1) در اين مورد نازل شد . پيامبر سران بنى هاشم را جمع كرد و فرمود : من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام . خداوند به من امر كرده است كه شما را به آن دعوت كنم . كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين يارى مى كند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد ؟ حضرت سه مرتبه اين سخن را تكرار نمود و در هر بار تنها على (عليه السلام) آمادگى خود را اعلان كرد . در اين موقع پيامبر (صلى الله عليه وآله)فرمود :
انّ هذا أخي ووصيّ و خليفتي فيكم(2) .2 . حديث منزلت
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) در موارد مختلف ، منزلت و مقام اميرمؤمنان را نسبت به خود ، همان منزلت و مقام هارون به موسى دانسته و فقط يك مقام از مقامات هارون را ( كه نبوت باشد ) از على (عليه السلام) سلب كرده و در حديث قريب به تواتر
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شعرا/214 .
2 ـ مسند احمد ، 1/159 ; تاريخ طبرى : 2/406 ; تفسير طبرى ( جامع البيان ) ، 19/74 ـ 75 ، تفسير سوره شعرا ، آيه 214 .
فرموده :
« يا علي أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي » .به نص قرآن كريم ، هارون مقام نبوت(1) ، خلافت(2) ، و وزارت(3) را در زمان موسى دارا بود ، و حديث منزلت نيز همه مقامات هارون را به استثناى مقام نبوت ـ براى على (عليه السلام) ثابت مى كند . طبعاً اگر مقصود ، اثبات همه مقامات جز نبوت براى وى (عليه السلام) نبود نيازى به استثناى نبوت وجود نداشت .
3 . حديث سفينه
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) ، اهل بيت خويش را به كشتى نوح تشبيه مى كند كه هر كس بر آن ننشست نجات يافت و هر كس كه از آن تخلّف جست غرقه طوفان شد ، چنانكه مى فرمايد :
« ألا إنّ مَثَلَ أَهل بيتي فيكم مَثَلُ سَفينةِ نُوح في قومِهِ مَنْ رَكِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرق »(4) .مى دانيم كه كشتى نوح ، يگانه ملجأ و پناهگاه انسانها براى نجات از طوفان بود . بنابراين طبق حديث سفينه ، اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) يگانه پناهگاه امت براى نجات از حوادث ناگوارى هستند كه چه بسا مايه انحراف و گمراهى انسانها مى گردد .
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ) وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً ( ( مريم/53 ) .
2 ـ ) وَقَالَ مُوسَى لاَْخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي . . . ( ( اعراف/142 ) .
3 ـ وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ( ( طه/29 ) .
4 ـ مستدرك حاكم : 3/351 ; الصواعق المحرقة ، ص 91 ; ميزان الاعتدال : 1/224 ; تاريخ الخلفاء ، ص 573 ; الخصائص الكبرى : 2/266 ; ينابيع المودّة ، ص 28 ; فتح القدير ، ص 113 و كتب ديگر .
4 . حديث امان امّت
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اهل بيت خود را سبب وحدت كلمه و دورى امت از اختلاف معرفى مى كند و مى فرمايد :
« النُّجومُ أمانٌ لأَهْلِ الأَرْضِ مِنَ الغَرْقِ وَأَهْلُ بَيْتي أَمانٌ لأُمّتي من الاخْتِلاف ، فإذا خالَفَتْها قَبيلةٌ مِنَ العَرَب اختلفُوا فَصارُوا حزبَ إبليس »(1) .همان گونه كه ستارگان وسيله نجات اهل زمين از غرق شدن در دريا هستند ( زيرا ، دريانوردان به حكم ) وِبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (2) ، به وسيله ستارگان راه را از ميان امواج پيدا مى كنند و به ساحل مى رسند ) ، اهل بيت من نيز مايه نجات امت از دو دستگى هستند . اگر گروهى از عرب با آنان به مخالف برخيزند ، دچار اختلاف شده و در نتيجه جزو حزب شيطان مى گردند .
حديث ثَقَلَيْن
حديث ثقلين ، از احاديث متواتر اسلامى است كه علماى فريقين آن را در كتابهاى حديث خود نقل كرده اند . پيامبر در اين حديث خطاب به امت اسلام مى فرمايد : « در ميان شما دو چيز گرانبها را به عنوان امانت مى گذارم و مى روم » ، و سپس تمسك يكپارچه به هر دو را مايه هدايت امت و اعراض از يكى از آن دو را مايه ضلالت مى داند ، چنانكه مى فرمايد :
« إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثقلَيْن كتابَ الله وَعِتْرَتي أَهلَ بَيتي ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى عَلَيَّ الحَوْضَ »(3) .ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مستدرك حاكم : 3/149 .
2 ـ نحل/16 .
3 ـ صحيح مسلم : 7/122 ; سنن ترمذى : 2/307 ; سنن دارمى : 2/432 ; مسند أحمد : 3/14 ، 17 ، 26 و 59 ، 4/366 و371 ، 5/182 و 189 ; خصائص علويّه ، نسائى ص 20 ; مستدرك حاكم : 3/109 ، 148 و533 ، و كتب ديگر . در اين باره ضمناً مى توان به رساله حديث الثقلين از نشريات دارالتقريب بين المذاهب الإسلامية ( قاهره ، مطبعه مخيمر ) رجوع كرد .
اين حديث ، مرجعيت علمى اهل بيت را ، دوش به دوش قرآن كريم ، به روشنى ثابت مى كند ، و بر مسلمانان لازم مى دارد كه در امور دينى ، همزمان به كتاب خدا و رهنمود اهل بيت تمسك بجويند . ولى جاى بسى تأسف است كه برخى از كسان همه درها را مى زنند ، جز در خانه اله بيت را ! حديث ثَقَلين ، كه شيعه و سنتى در نقل آن اتفاق دارند ، مى تواند همه مسلمانان جهان را به صورت امتى واحد گرد آورد ، زيرا اگر در موضوع تعيين خليفه و زمامدار سياسى امت پس از پيامبر ، فريقين با هم اختلاف داشته و در برداشت تاريخ از مسئله منقسم به دو گروه باشند ، مرجعيت علمى هيچ دليلى براى تفرقه وجود نداشته و بايستى ـ بر طبق حديث متفقٌ عليه ثقلين ـ با هم يكدست و يك صدا باشند .
اصولاً در عصر خلافت خلفا نيز مرجعيت علمى ، عملاً از آنِ على (عليه السلام) بود و اختلافات در امور دينى به وسيله على (عليه السلام) برطرف مى شد . در حقيقت ، از روزى كه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) از ساحت مرجعيت كنار گذاشته شدند فرقه گرايى نيز آغاز شد و فرقه هاى متعدد كلامى يكى پس از ديگرى پديد آمدند .
اصل هشتاد و هفتم
در احاديث گذشته پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) گاه به صورت كلى و گاه نيز به گونه مشخص ، جانشين خويش را به نحو روشن معرّفى كرده است ، به گونه اى كه هر يك از آنها حجت را بر افراد آگاه و حقيقت جو تمام مى كند . در عين حال آن حضرت براى آنكه پيام خود را به گوش همه مسلمانان از دور و نزديك برساند
و راه را بر هر گونه ترديد و تشكيك در اين زمينه كاملاً ببندد ، به هنگام مراجعت از حجّة الوداع در سرزمينى به نام غدير خم توقف نمود و به همراهان فرمود از جانب خداوند مأموريت دارد كه پيامى را به آنان برساند ; پيامى الهى كه حاكى از انجام وظيفه بزرگى بوده و چنانچه انجام نگيرد ، پيامبر رسالت خود را انجام نداده است . چنانكه مى فرمايد :
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ (1) .اى رسول خدا آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن ، و اگر اين مأموريت را انجام ندهى رسالت خود را انجام نداده اى ، و خداوند تو را از ( شر ) مردم حفظ مى كند(2) .
آنگاه منبرى براى پيامبر ترتيب دادند و او بر فراز آن قرار گرفت و به مردم گفت : در آينده نزديك دعوت حق را لبيك خواهيم گفت ، شما در باره من چه مى گوييد ؟ در پاسخ گفتند : گواهى مى دهيم تو آئين خدا را به ما ابلاغ كردى و خيرخواهى نمودى و تلاش بسيار كردى ، خدا به تو جزاى خير دهد .
آنگاه فرمود : آيا بر وحدانيت خدا ، رسالت من ، و واقعيت روز رستاخيز گواهى مى دهيد ؟ همگى پاسخ مثبت دادند .
سپس فرمود : من قبل از شما بر حوض ( كوثر ) وارد مى شوم ، بنگريد با دو جانشين گرانبهاى من چگونه رفتار مى كنيد ؟ شخصى پرسيد : مقصود از دو
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مائده/67 .
2 ـ محدثان و مفسران اسلامى به نزول اين آيه در پايان حجة الوداع ، روز غدير ، اشاره كرده اند . بنگريد به كتاب « الدر المنثور » سيوطى ، 2/298 ، فتح القدير شوكانى 2/57 ، كشف الغمة اربلى ، ص 94 ، ينابيع المودة قندوزى ، ص 120 ، المنار ، 6/463 وغيره .
جانشين گرانبها چيست ؟
پيامبر پاسخ داد : يكى كتاب خدا و ديگرى عترت من است ، و خداى لطيف و خبير به من خبر داده است ك اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا آنكه در روز قيامت در كنار حوض به من برسند . بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد ، و از آنان فاصله نگيريد كه هلاك مى شويد . آنگاه دست على (عليه السلام) را گرفت و بالا برد تا آنجا كه همه حاضران آن دو را مى ديدند ، سپس چنين فرمود :
« أيّها النّاسُ مَنْ أولى بالمُؤمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِم ؟ » :چه كسى بر مؤمنان از خود آنان اولى ( صاحب اختيارتر ) است ؟
در پاسخ گفتند : خدا و پيامبر او بهتر مى دانند .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : « إنّ الله مولايَ وأنا مولَى المؤمنين وأنا أولى بِهِم مِنْ أنفُسِهِم » :
خداوند مولاى من ، و من نيز مولاى مؤمنان مى باشم ، و من بر مؤمنان از خود آنان صاحب اختيارترم .
سپس سه بار فرمود :
« فَمَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ » .آن كس كه من مولاى او هستم ، على مولاى او است . آنگاه افزود :
« اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وأحبّ من أحبّه و أبغضْ مَنْ أبْغَضَهُ وانْصُر مَنْ نَصَرهُ واخذُلْ مَنْ خَذَله ، وأدر الحَقَّ معه حيث دارَ ، ألا فليبلِّغ الشاهد الغائب » :پروردگارا ! دوست بدار آن كس را كه على را دوست مى دارد و دشمن بدار آن كس را كه با على دشمن است ، و مهربان باش با هر كس كه نسبت به على مهربان است و خشم آور بر كسى كه بر على خشم آورد و يارى كن آن كس را كه على را يارى كند و خوار ساز آن كس را كه على را خوار سازد ، و حق را با او و در مدار او قرار ده . حاضران اين مطلب
را به غايبان ابلاغ كنند .
اصل هشتاد و هشتم
حديث غدير از احاديث متواتر است و راويان حديث ، از صحابه و تابعين و محدثان اسلامى ، آن را در هر قرنى به صورت متواتر نقل كرده اند . 110 نفر از صحابه ، 89 تن از تابعين ، و 3500 نفر از علما و محدثان اسلامى حديث غدير را نقل كرده اند ، و با اين تواتر ، در اصالت و اعتبار اين حديث جاى هيچ ترديدى وجود ندارد . همچنين گروهى از علما به طور مستقل در باره حديث غدير كتاب نوشته اند ، كه در آن ميان ، جامع ترين كتابى كه اسانيد حديث را يكجا گرد آورده است ، كتاب شريف الغدير نگارش علاّمه عبدالحسين امينى ( 1320 ـ 1390 هـ ق ) مى باشد .
اكنون بايد ديد مقصود از مولى بودن پيامبر ، و مولى بودن على چيست ؟
قراين بسيارى گواهى مى دهند كه مقصود از اين تعبير ، زعامت و رهبرى است ، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
الف ـ در ماجراى غدير ، پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) كاروان زائران خانه خدا را در سرزمينى بى آب و علف ، آن هم در نيم روزى بسيار گرم ، متوقف ساخت . گرمى هوا به حدّى بود كه حاضران نيمى از عباى خويش را بر سر افكنده و نيم ديگر را نيز زيرانداز خود قرار داده بودند . با اين تمهيدات ، طبعاً پيامبر بايد سخنى بگويد كه در هدايت امت ، نقشى كليدى و سرنوشت ساز داشته باشد ، و براستى چه كارى مى تواند در سرنوشت مسلمانان از تعيين جانشين ، كه مايه وحدت كلمه مسلمين و حافظ دين است ، سرنوشت سازتر باشد ؟
ب ـ پيامبر گرامى قبل از طرح ولايت على (عليه السلام) از اصول سه گانه توحيد
و نبوت و معاد سخن گفت و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت ، آنگاه پيام الهى را ابلاغ كرد . از تقارن پيام با اخذ اعتراف نسبت به اصول ، مى توان به اهميت پيام پى برد و دريافت كه هدف پيامبر از آن همايش عظيم و فوق العاده ، نمى توانسته امرى عادى همچون سفارش به « دوستى » با فردى خاص باشد !
ج ـ حضرت در آغاز خطبه از رحلت قريب الوقوع خود خبر داد ، و اين نشان مى دهد كه او نگران وضع امت پس از خويش بوده است . پس چه بهتر كه براى آينده چاره جويى شود تا آيين وى در طوفان حوادث آتيه دچار مخاطره نگردد .
د ـ قبل از بيان پيام الهى در باره على (عليه السلام) ، از مولويّت و اولويّت خود سخن به ميان آورد و فرمود : خدا مولاى من ، و من مولاى مؤمنين مى باشم ، و نسبت به آنان از خود آنان اَولى هستم . ذكر اين مطالب ، گواه آن است كه « مولى بودن » على (عليه السلام) از سنخ همان مولويّت و اولويّت مربوط به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بوده و ايشان به فرمان الهى اولويت مزبور را براى على (عليه السلام) نيز ثابت كرده است .
هـ ـ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پس از بيان پيام الهى ، از حاضران خواست آن را به گوش غايبان برسانند .
اصل هشتاد و نهم
تاريخ اسلام نشان مى دهد كه دشمنان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) براى خاموش ساختن دعوت الهى وى ، از راههاى گوناگونى وارد شدند ; از متهم كردنه پيامبر به سحر و جادو گرفته تا تصميم به قتل آن حضرت در بستر خويش . ولى در تمام موارد ، دست عنايت حق با پيامبر بود و وى را از نقشه هاى شرم مشركان حفظ كرد . آخرين نقطه اميد آنان ( بويژه با توجه به باقى نماندن فرزند پسر براى
پيامبر ) اين بود كه با مرگ پيامبر ، اين دعوت نيز خاموش خواهد شد :
أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (1) .يا مى گويند شاعرى است و ما در مورد وى به انتظار حوادث روزگار ( مرگ ) نشسته ايم .
اين انديشه در ذهن بسيارى از مشركان و منافقان ، وجود داشت . ولى پيامبر با تعيين جانشينى با كفايت كه در طول زندگى ايمان خالص و استوار خود به اسلام را نشان داده بود ، اميد مخالفين را به يأس مبدل ساخت ، و بدين طريق بقاى دين را تضمين نموده و پايه هاى آن را محكم ساخت و نعمت اسلام با وجود تعيين چنين رهبرى به كمال رسيد . لذاست كه پس از نصب على (عليه السلام) ، به عنوان جانشين پيامبر ، در روز غدير آيه « اكمال دين » فرود آمد :
الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلاَمَ دِيناً (2)(3) .امروز كافران از نابودى دين شما مأيوس شدند ، پس از آنان نترسيد و از من بترسيد . امروز دين شما را كامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام كردم .
و راضى شدم كه اين اسلامِ ( تكميل يافته با معرّفى جانشين پيامبر ) دين
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ طور/30 .
2 ـ مائده/3 .
3 ـ گروهى از صحابه و تابعين ، آيه فوق را مربوط به واقعه غدير خم دانسته اند ، مانند ابوسعيد خدرى ، زيد بن ارقم ، جابر بن عبدالله انصارى ، ابو هريره و مجاهد مكى . براى آشنايى با روايات اشخاص فوق در باره واقعه مزبور ، بنگريد به : ابو جعفر طبرى در كتاب الولاية ، حافظ ابن مردويه اصفهانى به نقل ابن كثير در ج2 ، تفسير خود حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب « ما نزل من القرآن في علي » ، خطيب بغدادى در ج8 تاريخ خود ، حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب « الولاية » حافظ ابوالقاسم حسكانى ، ابن عساكر شافعى به نقل سيوطى در الدر المنثور ، 2/295 ، خطيب خوارزمى در كتاب مناقب كه عبارت آنان را كتاب الغدير ( 1/23 ـ 236 ) آورده است .
شما باشد(1) .
گذشته از روايات متواتر فوق ، كه ثابت مى كند مسئله جانشينى پيامبر يك مسئله الهى است و مردم در آن اختيارى ندارند ، گزارشهاى تاريخى نيز حاكى از آن است كه پيامبر در همان روزهايى هم كه در مكه به سر برده و هنوز حكومتى در مدينه تشكيل نداده بود ، مسئله جانشينى را يك مسئله الهى تلقى مى كرد . فى المثل ، زمانى كه رئيس قبيله بنى عامر در موسم حج به حضور پيامبر رسيد و گفت : چنانچه ما با تو بيعت كرديم و تو بر مخالفان خود پيروزى شدى ، آيا براى ما در امر رهبرى نصيب و بهره اى هست ؟ پيامبر در پاسخ ، فرمود : اين كار مربوط به خداست ، هر كس را مى خواهد بدين كار مى گمارد :
« الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء »(2) .
بديهى است چنانچه مسئله رهبرى موكول به انتخاب مردم بود ، مى بايست بفرمايد : « الأمر إلى الأُمّة » يا « إلى أهل الحلّ والعقد » ! كلام پيامبر در اين مورد ، همانند كلام خداوند در مورد رسالت است ، آنجا كه مى فرمايد :
اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (3) .خدا دانا است كه رسالت خويش را در چه شخصيتى قرار دهد .
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ فخر رازى در تفسير خود مى گويد : پس از نزول اين آيه ، پيامبر گرامى جز 81 ـ 82 روز بيشتر زنده نبود و پس از آن نيز او هيچگونه نسخ و دگرگونى رخ نداد . بنابراين بايد گفت كه اين آيه در روز غدير نازل شده كه براى هيجدهم ذى الحجه سال حجة الوداع مى شود . با توجه به اينكه پامبر طبق رأى اهل سنت در 12 ربيع الأوّل درگذشته است ، اگر هر سه ماه فاقد سلخ باشند درست بر همان 82 منطبق مى شود ( تفسير فخر رازى 3/369 ) .
2 ـ سيره ابن هشام : 2/422 .
3 ـ انعام/124 .
اصل نودم
مسئله تنصيصى بودن مقام خلافت ، و اينكه امت در تعيين جانشين براى پيامبر نقشى ندارد ، در ذهن صحابه نيز وجود داشت . چيزى كه هست آنان در غير خليفه اوّل ، به جاى تنصيص خدا و پيامبر ، تنصيص خليفه قبلى را مطرح مى كردند ، چنانكه به اتفاق تواريخ خليفه دوم به وسيله خليفه نخست تعيين گرديد .
تصوّر اينكه تعيين خليفه دوم توسط ابوبكر قاطعانه نبوده بلكه جنبه پيشنهاد داشته است ، مخالف نص تاريخ است . زيرا هنوز خليفه نخستين در قيد حيات بود كه از جانب ياران پيامبر به تعيين مزبور اعتراض شد ، و يكى از آنان زبير بود . بديهى است اگر جريان صرفاً جنبه پيشنهادى داشت ، اعتراض صحابه موردى نداشت . گذشته از نصب عمر توسط ابوبكر ، خليفه سوم نيز از طريق شوراى شش نفرى كه اعضاى آن را خليفه دوم معين كرد صورت گرفت ، و اين كار نيز نوعى تعيين خليفه بود كه دست ديگران را از مراجعه به افكار عمومى كوتاه كرد .
اصولاً فكر مراجعه به افكار عمومى و انتخاب خليفه از طرف امت ، در ذهن ياران رسول خدا وجود نداشت و آنچه در اين زمينه بعدها ادعا شده توجيهاتى است كه ديگران يادآور شده اند ، بلكه معتقد بودند كه خليفه بايد از طريق خليفه پيشين تعيين شود . فى المثل وقتى خليفه دوم مجروع شد ، عايشه همسر پيامبر به وسيله فرزند خليفه ، عبدالله بن عمر ، به وى پيام فرستاد و گفت : سلام مرا به پدرت برسان و بگو امت پيامبر را بدون چوپان ترك مكن »(1) .
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ الإمامة والسياسة : 1/32 .
عبدالله بن عمر نيز هنگامى كه پدرش در بستر افتاده بود ، او را به تعيين خليفه دعوت كرد و گفت : مردم در باره تو سخن مى گويند ، آنان فكر مى كنند كسى را به جانشينى انتخاب نخواهى كرد . آيا اگر چوپانِ شتران و گوسفندان تو ، آنها را در بيابان رها كند در غياب خود كسى را بر آنها نگمارد ، تو او را نكوهش نمى كنى ؟ ! رعايت حال مردم بالاتر از رعايت حال شتران و گوسفندان است »(1) .
اصل نود و يكم
در آغاز بحث امامت اشاره كرديم كه امام و خليفه پيامبر از نظر مسلمانان كسى است كه وظايف پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ( به استثناى مسئله آوردن شريعت ) را بر عهده دارد . اينك مهمترين اين وظايف را يادآور مى شويم تا جايگاه امامت و اهميت آن روشنتر شود :
الف ـ تبيين مفاهيم قرآن كريم و حلّ معضلات آن ، از جمله وظايف پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود . قرآن مى فرمايد :
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (2) .قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه راكه بر آنان نازل شده است برايشان توضيح دهى و تبيين كنى .
ب ـ بيان احكام شرعى يكى ديگر از وظايف آن حضرت بود كه برخى را از طريق تلاوت آيات ، و برخى ديگر را به وسيله سنّت بيان مى كرد . بيان احكام از سوى آن حضرت ، به صورت تدريجى و با توجه به رخدادهاى روز انجام شده ، و طبيعت امر ايجاب مى كرد كه اين وظيفه استمرار يابد ، در حاليكه شمار
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ حلية الأولياء : 1/44 .
2 ـ نحل/44 .
احاديث وارده از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در باره احكام ، كه به دست ما رسيده است ، از پانصد حديث تجاوز نمى كند(1) . و اين مقدار از احاديث فقهى نمى تواند امت را در قلمرو تقنين « خودكفا » سازد .
ج ـ از آنجا كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) محور حق بود و با روشنگريهاى خويش از هر نوع انحراف در عقايد امّت جلوگيرى مى كرد ، لذا فرقه گرايى در زمان حيات او به علت وجود و حضور ايشان رخ ننمود يا مجال بروز و ظهور نيافت .
د ـ پاسخگويى به پرسشهاى دينى و اعتقادى يكى از ديگر وظايف پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) بود .
هـ ـ تربيت افراد جامعه از طريق گفتار و رفتار .
و ـ برقرارى قسط و عدل وامنيت عمومى در جامعه اسلامى از ديگر وظايف رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) بود .
ز ـ پاسدارى از مرزها و ثغور و دارائى اسلام در برابر دشمنان نيز از مسئوليتهاى آن حضرت به شمار مى رفت . چنانچه انجام دو وظيفه اخير از سوى رهبر برگزيده از جانب مردم نيز ممكن و قابل حصول باشد ، مسلّماً انجام وظايف پيشين ( تبيين مفاهيم مشكل قرآن و بيان احكام شرع و . . . ) به وجود رهبرى آگاه و مقتدر نيازمند است كه مورد عنايت خاص الهى قرار داشته و در علم و عمل تالى تِلْوِ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) باشد . يعنى حامل علوم نبوى و مصون از هرگونه خبط و خطا باشد تا بتواند به وظايف خطير ياد شده جامه عمل بپوشاند و خلأ وجود پيامبر را در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام پر كند : هر چند چنين فردى كه حامل علوم نبوى است نه پيامبر خواهد بود و نه پايه گذار
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الوحى المحمدى ، ص 212 ، چاپ ششم .
شريعت ، و هيچگاه مقام امامت با مقام نبوت يكى نيست .
بديهى است كه تعيين چنين فردى از سطح علم و دانش امت فراتر بوده و صرفاً بايد از طريق پيامبر و به فرمان الهى تعيين شود . نيز روشن است كه تحقق اهداف فوق در گرو اين است كه مردم به حمايت و اطاعت از رهبرى معين شده توسط پيامبر برخيزند ، و تعيين الهى و اعلام پيامبر ، شرط كافى براى تحقق آن اهداف نيست ( لا رأىَ لِمَنْ لا يُطاع ) ، چنانكه در مورد قرآن و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)نيز ماجرا از همين قرار بوده و هست . رخدادهاى منفى و گروه گراييهاى جمعى از مسلمين پس از رحلت رسول خدا ، نه به اين علت بود كه پيامبر ( العياذ بالله ) به وظيفه حكيمانه خود عمل نكرد و طرحى اصولى براى اداره امت پس از خود نريخت ، يا طرح وى ناقص بود ، بلكه صرفاً اين علت بود كه برخى از افراد امت نظر خود را بر طرح پيامبر مقدم داشتند و مصلحت انديشى شخصى خويش را بر تنصيص خدا و رسول ترجيح دادند ; و اين تنها موردى نيست كه چنين حادثه اى در تاريخ رخ داده ، بلكه در تاريخ اسلام نظاير آن فراوان است(1) .
اصل نود و دوم
در اصل پيشين گفتيم كه امام يك رهبر عادى نيست كه فقط به اداره كشور و حفظ ثغور آن بپردازد ، بلكه وى علاوه بر اين وظيفه ، وظايف ديگرى دارد كه به آنها اشاره شد . انجام آن وظايف خطير مانند تفسير قرآن ، بيان احكام ، پاسخگويى به سؤالات اعتقادى مردم ، و جلوگيرى از هر نوع انحراف در عقيده و تحريف در شريعت ، در گرو داشتن علمى گسترده و خطاناپذير است ، و افراد
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ به كتاب النص والاجتهاد ، نوشته علاّمه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى مراجعه شود .
عادى چنانچه متصدى اين گونه امور گردند ، از خطا و اشتباه مصون نخواهند بود .
البته عصمت مساوى با نبوت نيست ، ممكن است انساى از اشتباه و خطا معصوم باشد ، ولى داراى مقام نبوت نباشد . نمونه واضح آن ، مريم عذرا است كه قبلاً در بحث عصمت پيامبران ، دلايل عصمت او را يادآور شديم(1) .
علاوه بر تحليل عقلى مزبور ، يك رشته امور بر لزوم عصمت امام دلالت مى كنند كه برخى را يادآور مى شويم :
1 . اراده قطعى و حتمى خداوند بر پاكى و طهارت اهل بيت از رجس تعلق گرفته است ، چنانكه مى فرمايد :
إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (2) .جز اين نيست كه خدا مى خواهد از شما اهل بيت هر نوع پليدى را بزدايد و شما را به طور كامل پاكيزه گرداند .
دلالت آيه بر عصمت اهل بيت بدينگونه است كه : تعلق گرفتن مشيت ويژه الهى به تطهير اهل بيت از هر نوع پليدى ، مساوى و ملازم با عصمت آنان از گناه است . زيرا مقصود از « رجس » در آيه ، هر نوع پليدى فكرى و روحى و رفتارى است كه گناه از مصاديق بارز آن است ، و از آنجا كه اين اراده به افراد خاصى تعلق گرفته است نه به همه افراد امت ، طبعاً با اراده تطهير كه به همگان تعلق گرفته است فرق خواهد داشت . اراده تطهير كه عموم مسلمانان را دربرمى گيرد ، اراده تشريعى است(3) . و چه بسا ممكن است در اثر نافرمانى افراد تحقق نپذيرد ;
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ر . ك ، الإلهيّات ، از مؤلف ، 2/146 ـ 198 .
2 ـ احزاب/33 .
3 ـ مائده/6 : ) وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ ( كه در ذيل آيه وضو آمده است .
در حاليكه اين اراده ، اراده تكوينى است كه از مراد و متعلَّقِ اراده ( پاكى از گناه ) جدا نخواهد بود .
در خور ذكر است كه اراده تكوينى حق بر عصمت اهل بيت ، مايه سلب اختيار از آنان نيست ; همان گونه كه وجود عصمت در پيامبران نيز مايه سلب اختيار از آنان نمى باشد ( تفصيل اين مطلب در كتب عقايد آمده است ) .
2 . به حكم حديث ثقلين كه مى فرمايد :
« إنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَقَلَيْن : كتابَ الله وعترتي »ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در رديف قرآن واقع شده اند ، يعنى همان گونه كه قرآن از هر نوع خطا و اشتباهى مصون است ، ائمه اهل بيت نيز از هر نوع خطاى فكرى و عملى مصون مى باشند .
اين مطلب با توجه به ذيل حديث كه مى فرمايد :
الف ـ ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَن تَضِلُّوا أَبَداً .
مادام كه به اين دو چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد .
ب ـ إِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا علَىَّ الحَوض .
اين دو يادگار من از يكديگر جدا نمى شوند تا در قيامت كنار حوض نزد من آيند .
كاملاً روشن است ، زيرا چيزى كه تمسك به آن مايه هدايت بوده ، از ضلالت باز مى دارد و هرگز نيز از قرآن ( معصوم ) جدا نمى شود ، قطعاً از هرگونه خطا و گناه مصون خواهد بود .
3 . پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) اهل بيت خود را به كشتى نوح تشيبه كرده است كه هر كه بر آن سوار شد از امواج طوفان رست و هر كه از آن تخلّف جست غرقه امواج گشت . چنانكه فرمود :
« إنّما مَثَلُ أَهل بيتي في أُمّتي كسفينةِ نوح مَنْ رَكِبَها نَجى وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهاغَرق »(1) .
با توجه به اين دلايل كه به صورت موجز بيان شد ، عصمت اهل بيت امرى روشن و مبرهن است ، و البته دلايل نقلى عصمت منحصر به آنچه گفته شد نيست .
اصل نود و سوم : امامان دوازده گانه
شناخت امام از دو راه امكان پذير است :
الف ـ پيامبر گرامى به فرمان خدا بر امامت فردى معين تصريح كند ;
ب ـ امام پيشين بر امامت امام بعدى تصريح كند .
امامت پيشوايان دوازده گانه شيعه از هر دو راه ثابت شده است . هم پيامبر طبق روايات بر امامت آنان تصريح كرده است ، و هم هر يك از ائمه ، امام بعد از خويش را معرفى نموده است .
در اين باره براى رعايت اختصار ، تنها يك حديث را يادآور مى شويم(2) :
پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) تنها به نصب على (عليه السلام) اكتفا نكرد ، بلكه يادآور شد كه پس از وى امامان دوازده گانه اى خواهند آمد كه عزت دين و اسلام به واسطه آنها تحقق خواهد پذيرفت ، چنانكه فرمود :
« لا يزال الإسلام عزيزاً إلى إثني عشر خليفة » .گفتنى است كه روايات دالّ بر وجود خلفاى دوازده گانه ، در معتبرترين صحاح اهل سنت نيز آمده است(3) .
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مستدرك حاكم : 2/151 ; خصائص كبرى ، سيوطى : 2/266 .
2 ـ براى آگاهى از ساير روايات ، به كتب حديث مانند اصول كافى ، كفاية الأثر ; اثبات الهداة ، منتخب الأثر وغيره رجوع شود .
3 ـ صحيح بخارى : 9/81 ، باب الإستخلاف ; صحيح مسلم : 6/3 كتاب الأمارة ; مسند احمد : 5/86 و108 ; مستدرك حاكم : 3/18 .
مسلماً اين دوازده خليفه كه عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است ، جز بر امامان دوازده گانه شيعه قابل انطباق نيست . زيرا نه خلفاى اموى مايه عزت دين بودند و نه خلفاى عباسى ، و نه اين عدد بر آنان قابل تطبيق است .
امامان دوازده گانه شيعه عبارتند از :
1 . اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليهما السلام) ( تولد : ده سال قبل از بعثت ، شهادت : سال 40 هجرى ) مدفون در نجف اشرف .
2 . امام حسن بن على ملقب به مجتبى (عليه السلام) ( 3 ـ 50 هـ ق ) مدفون در كربلا .
3 . امام حسين بن على سيدالشهداء (عليه السلام) ( 4 ـ 61 هـ ق ) مدفون در كربلا .
4 . امام على بن الحسين ملقب به زين العابدين (عليه السلام) ( 38 ـ 94 هـ ق ) مدفون در بقيع .
5 . امام محمّد بن على معروف به باقر العلوم (عليه السلام) ( 57 ـ 114 هـ ق ) مدفون در بقيع .
6 . امام جعفر بن محمد معروف به صادق (عليه السلام) ( 83 ـ 148 هـ ق ) مدفون در بقيع .
7 . امام موسى بن جعفر ملقب به كاظم (عليه السلام) ( 128 ـ 183 هـ ق ) مدفون در كاظمين .
8 . امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) ( 148 ـ 203 هـ ق ) مدفون در خراسان .
9 . امام محمد بن على معروف به جواد (عليه السلام) ( 195 ـ 220 هـ ق ) مدفون در كاظمين .
10 . امام على بن محمد معروف به هادى (عليه السلام) ( 212 ـ 254 هـ ق ) مدفون در سامرّا .
11 . امام حسن بن على معروف به عسكرى (عليه السلام) ( 232 ـ 260 هـ ق ) مدفون
در سامّرا .
12 . امام محمد بن حسن معروف به حجت و مهدى ـ عجّل الله تعالى فرجه الشريف ـ . او امام دوازدهم شيعه بوده و هم اكنون نيز زنده و غايب است ، تا روزى به فرمان خداوند ظهور كرده و طبق وعده صريح قرآن ( در سوره نور3/54 و توبه/33 وفتح/28 وصف/9 ) و احاديث متواتر اسلامى حاكميت اسلام را در سراسر گيتى برقرار گرداند(1) .
داستان زندگانى امامان شيعه (عليهم السلام) در كتابهاى تاريخ به تفصيل بيان شده است ، و از آنجا كه امام دوازدهم هم اكنون زنده بوده و به خواست الهى منصب امامت را برعهده دارد ، در اصول بعد نكاتى را در باره آن حضرت يادآور خواهيم شد .
اصل نود و چهارم
محبت به خاندان رسالت از امورى است كه قرآن و سنت بر آن تأكيد كرده است ، چنانكه مى فرمايد :
قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى (2) .بگو بر رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم مگر دوستى نزديكان . مقصود از قربى نيز ، نزديكان پيامبر مى باشد ، به قرينه اينكه درخواست كننده خود پيامبر است .
دوستى با خاندان گرامى پيامبر ، علاوه بر اينكه خود كمالى است بزرگ ،
ــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در تاريخ ولادت و وفات برخى از ائمه اختلاف است كه ما يكى را برگزيديم . نيز مى دانيم كه درگذشت غالب آنها به صورت شهادت رخ داده كه شرح آن در تواريخ مذكور است .
2 ـ شورى/27 .
سبب مى شود كه انسان با آنان همگون شود ، و در كسب فضايل و دورى از رذايل به آنها اقتدا كند .
در احاديث متواتر از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه دوستى اهل بيت آن حضرت ، نشانه ايمان ، و دشمنى با آنان نيز نشانه كفر و نفاق است . هر كس آنان را دوست بدارد خدا و پيامبر را دوست داشته ، و هر كس هم با آنها دشمنى ورزد ، با خدا و پيامبر دشمنى ورزيده است .
اصولاً محبت خاندان رسالت از ضروريات دين اسلام است كه شك و ترديدى در آن روا نيست ، و همه مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند ، جز گروهى كه به « نواصب » شهرت يافته و به همين جهت نيز از منكران اسلام به شما مى آيند .