بخش دوم: نقد و بررسى
www.balagh.net بخش دوم: نقد و بررسى دلیل ضعیف الف) قرابت ب) معاشرت ج) استعمال کلمه اهل البیت د) توجیه نادرست و) پیامبر(ص) براى تطهیر آنان دعا کرد هیثمى و به هم آمیختن غث و سمین دلیل ضعیف
بخش دوم: نقد و بررسى







دليل ضعيف
از دو زاويه به دليل ضعيف نگريسته مىشود: 1. منشأ؛ 2. اثر. مىكوشيم اين دو زاويه را توضيح دهيم:
1. ضعف دليل از جهت منشأ: گاهى اوقات سبب ضعف دليل، قصور و يا تقصير استدلال كننده است و آن هنگامى است كه وى در علم، كم مايه بوده و يا از محدوديت يا قصور در فهم و يا از تتبع اندك در مسائلى كه نياز به پژوهش و تتبع دارد رنج مىبرد. گاهى اوقات هم اين ضعف ناشى از سوء نيت و بدى طينت است و آن هنگامى است كه مىخواهد مخالفان فكرى خود را به عنوان كسانى مطرح كند كه به هر علف هرز و به هر آنچه كه از تار عنكبوت سستتر است چنگ مىزنند. از اين جهت، از روى مكر و نيرنگ و بىانصافى و ستم پيشگى عليه آنان به دلايلى بيهوده و واهى استدلال مىكند. ممكن است هدف وى از اين استدلال و تعليلى كه براى مخالفان خود رديف مىكند اين باشد كه آنان را به چيزى ملتزم كند كه بدان ملتزم نيستند و آن را نمىپذيرند و با اصول تفكرات و عقايد آنان تناسب ندارد.
2. ضعف دليل از جهت اثر: اين ضعف هنگامى است كه استدلال ضعيف و سخيف سبب مىشود تا انسان غافل، اطمينان خويش را به پايههاى علمى خود ازدست داده آن را به كنارى نهد و به دنبال جايگزينى براى آن برآيد. اينجاست كه به گمراهى و سرگردانى دچار مىشود و آنان كه در كمين او هستند به عنوان نجات دهنده و رهايى بخش به سراغش آمده او را به تاريكىهاى خود وارد و در درياى ترّهات و نادانىهاى خويش غرق و با مطالب گمراه كننده و سخنان بى پايه او را نابود مىسازند. او را ديگر راه رهايى از اين منجلاب نباشد و نداند كه چگونه و كى خويشتن را از آن خلاصكند.
از اين رو لازم است كه دست به كار شده در جست و جوى حق و نابودى و رسوايى باطل برآيد تا خداوند حق را با كلمات خود پايدار سازد.
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُوْنَ؛(1)
بلكه ما هميشه حق را بر باطل غالب و پيروز مىگردانيم تا باطل را محو ونابود سازد. واى بر شما مردم جاهل كه خدا را به وصف كار باطل و بازيچه متّصف مىگردانيد.
در اين جا به بيان نمونههايى چند از استدلالهاى ضعيفى مىپردازيم كه دانشمندان آزاده ما به آنها توجه و التفاتى نكردهاند. چون هدف اين ادله را مىدانستند.
الف) قرابت
بعضى دخول على، فاطمه، حسن و حسين(ع) را در اهلبيت از جهت قرابت آنان با پيامبر (ص) و ارتباط نسبى با وى تعليل كردهاند. آن گاه رواياتپيشين را - كه تصريح دارد اينان اهلبيت پيامبر(ص) و سبب نزول آيهتطهيرند - مؤيد اين استدلال خويش قرار دادهاند.(2) در ردّ اين استدلالمىگوييم:
1. اگر قرابت نسبى علت آن بود، مىبايست پيامبر(ص) عمويش عباس را با آنان وارد مىكرد؛ زيرا عمو از پسرعمو - كه على(ع) باشد نزديكتر است. همچنين عقيل و فرزندان عباس و جعفر هم در قرابت با على(ع) در يك رتبهاند. پس چرا فقط على(ع) را داخل كرد نه آنان را؟
2. اگر قرابت نسبى معيار بود بايد فاسقان و مشركانى هم كه به هاشم نسبت مىبرند، از اهلبيت باشند؟! در حالى كه بعضى از ايشان تا زمان فتح مكه اسلام نياورده بودند، مانند عتبه و معتب پسران ابولهب.
ب) معاشرت
بعضى دخول على(ع) در اهل كساء را به خاطر معاشرت وى با فاطمه دختر پيامبر(ص) و ملازمت و معاشرت با خود آن حضرت(ص) دانستهاند.(3) پاسخ استدلال وى اين است:
1. ما نمىدانيم كه از كى صِرف معاشرت سبب استحقاق اين نشان بزرگ گرديده كه بالاترين آرزوها و نهايت بلندپروازىهاست.
2. رواياتى كه در فصل پيش آورديم بر خروج زنان پيامبر(ص) تصريح دارد، با اين كه معاشرت آنان با پيامبر(ص) و حضور دائمى آنان در خانهاش چيزى است كه احدى در آن ترديد ندارد. از سوى ديگر در قرآن آمده:
ونادى نُوْحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وأَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِيْنَ قالَ يا نُوْحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ؛(4)
نوح به درگاه خدا عرض كرد: بار پروردگارا! فرزند من از اهلبيت من است و وعده تو هم حتمى است كه تو قادرترين حكمفرمايانى، خدا به نوح خطاب كرد كه فرزند تو هرگز از اهل تو نيست، او را عملى بسيار ناشايسته است.
در حقيقت هدف از طرح ادعاهايى از قبيل: قرابت و معاشرت، براى بازداشتن انظار از حقيقت امتياز اين برگزيدگان بر ديگراندر فضايل و خصال نيك و در تمام خوبىها و زيبايى هاست.
ج) استعمال كلمه اهل البيت
ابن حجر هيثمى پيرامون اين كلمه مىگويد: «اهلبيت دو استعمال دارد: يك استعمال به معناى اعم كه گاهى اوقات شامل تمام افراد خاندان مىشود و گاهى اوقات شامل زنان و گاهى اوقات هم شامل افرادى است كه در محبت و ولايت وى صادق هستند. استعمال ديگر به معناى اخص و آنان كسانى هستند كه در خبر مسلم نام برده شدهاند.»(5) مقصود از كسانى كه در خبر مسلم آمده همان اصحاب كساء است. در اين باره مىگوييم: اين مطلب جاى تأمل دارد؛ زيرا:
1. صحت استعمال اهلبيت براى زنان، جز با نوعى مجازگويى و مسامحه معلوم نشده است. پيش از اين بيان كرديم كه گروهى از دانشمندان لغت اين استعمال را انكار و يا در آن تشكيك كردهاند.
2. وجود چند استعمال براى يك لفظ، در اين جا براى ما اهميت ندارد و بلكه صحت يا عدم صحت استعمال اهلبيت براى زنان پيامبر(ص) هم براى ما مهم نيست. آنچه اهميّت دارد اين است كه مشخص شود منظور از اين لفظ در خصوص آيه تطهير چيست؟ گفتيم: رسول اكرم(ص) كه از هر كس به اهداف و معانى قرآن آگاهتر است، آن را مشخص و معين فرموده است. پيامبر(ص) توضيح داده است كه منظور خصوص اهل كساء هستند و تصريح نموده كه ديگران و خصوصاً همسرانش از دايره شمول آن خارج مىباشند. پيامبر(ص) تأييد كرده كه آنان از اهل اويند ونه از اهلبيتش.
3. آنچه كه درباره سؤال ام سلمه و ديگران گذشت كه از حضرت(ص) پرسيد آيا او هم از اهلبيت است، بر عدم صحت استعمال اين لفظ بر همسران پيامبر(ص) دلالت دارد وگرنه پرسش آنان كه اهل زبان بودند چه معنايى داشت؟
واثله روايت كرده كه از رسول خدا(ص) شنيدم مىگفت: فاطمه! تو اوّلين كسى هستى كه از اهلبيتم به من مىپيوندد و زينب اوّلين فرد از همسرانم است كه به من ملحق مىشود.(6)
اين تفصيل بين دو لفظ، دالّ بر فرق موجود بين دو تعبير است.
4. سخن بعضى پيرامون مسألهاى دور مىزند كه آن را مسلّم گرفتهاند و آن اين كه منظور از بيت در عبارت اهل البيت، خانه مسكونى ساخته شده از سنگ و خاك است و «الف» و «لام» هم «الف» و «لام» جنس و يا خانه نسبى؛ در حالى كه اظهر و ارجح اين است كه مراد از بيت، بيت نبوت و رسالت باشد، با اين احتمال كه «الف» و «لام»، «الف» و «لام» عهد خارجى باشد و در نتيجه منظور خصوص خانهاى باشد كه اهل كساء در آن اجتماع كردند. روشن است كه بنا بر احتمال ارجح و اقوى براى آن كه يك انسان بتواند جزء بيت نبوت گردد منوط است به حصول كمال اهليت و استعداد براى نيل به اين مقام عالى. بنابراين ابولهب نمىتواند از بيت نبوت باشد و همين طور دو فرزندش عتبه و معتب كه پس از نزول آيه تطهير به اسلام گراييدند. خداوند متعال آنانى را كه به كمالات لازم جهت نيل به اين مقام رسيدهاند مىشناسد و آنان را به پيامبر اكرم(ص) معرفى و آن حضرت هم آنان را از طريق حديث كساء و ديگر متونى كه از او به ما رسيده براىمان معينمىكند.
د) توجيه نادرست
ملاحظه ديگرى كه يكى از نويسندگان در اين جا ثبت كرده اين است كه حديث ام سلمه و ابوسعيد با اين حقيقت تصادم دارد كه آيه تطهير، يك آيه مستقل نيست، بلكه بخشى از يك آيه است. پس چگونه يك جزء آيه مىتواند در يك امر و مناسبت نازل شود و جزء دوم آن ناظر به آن مناسبت نباشد و متعرض آن مسأله نشود...؟ حق اين است كه گفته شود اين شمول (شموليت اهل كساء) يا حصر، با استناد به اين جمله قرآنى و سياق و شرايط نزول آن درست نيست.(7)
آنچه كلام او را توجيه مىكند احاديث منسوب به پيامبر(ص) است كه اگر صحيح باشد، قصد تعميم مدلول اين جمله قرآنى را دارد تا افزون بر زنانپيامبر(ص) چهار تن پاكيزه: على، فاطمه، حسن و حسين را هم دربرگيرد.(8)
ما در اين جا چند نكته را بيان مىداريم:
1. در وجود جملههاى معترضه و نيز التفات در قرآن ترديدى نيست. هدف از اين التفات بيان چيزى است مربوط به همان موضوعى كه ساير فقرات قبلى و بعدى آيه به بررسى آن پرداخته است. با توجه به اين وجه جايى براى ملاحظه وى مبنى بر اين كه آيه تطهير، آيه مستقلى نيست، بلكه جزئى از يك آيه است باقى نمىماند.
2. پيش از اين بيان كرديم كه سياق آيات، سخن با پيامبر(ص) و بيان كرامت اهلبيت اوست. پيامبر اكرم(ص) با آن اوامر و نواهى همسرانش را مورد خطاب قرار داده يا خطاب الهى از باب التفات متوجه زنان او شده و با بيان مطالبى آنان را مورد خطاب قرار داده كه در تعظيم و تكريم مقام اقدس نبوت مدخليت دارد. سپس برگشته تا كلام را در بيان آنچه كه در آغاز شروع نمود به پايان رساند. اين امر - بنا به هر دو تقدير - موجب هيچگونه مخالفتى با سياق آيات نمىشود. ما اين مطلب را پيش از اين توضيح داديم. از انحصار مقصود از اهلبيت در اصحاب كساء هيچ گونه معذورى پيش نمىآيد، نه از حيث مخالفت با سياق و نه از حيث شرايط نزول آيه مباركه.
3. سخن اين مرد به وجود شكى در صحت حديث كساء اشاره مىكند. درحالى كه ما پيش از اين آورديم كه در صحاح سته و ديگر كتابهاى مهم آمده و از روايات متواتر است. اگر جايز بدانيم كه بر اين حديث شك و ترديد وارد شود، پس از اين به كدام حديث مىتوان اعتماد كرد؟! و چگونه همكيشان وى رضايت مىدهند كه در احاديث صحيح مسلم، جامع الصحيح ترمذى، مسند احمد بن حنبل و ديگران تشكيك كند؟!
4. اگر قرآن دالّ بر چيزى است كه پيامبر(ص) از عبارت اهل البيت مىخواهد و بيان فرموه، توجيه اين مرد بى معناست و اگر دالّ بر آن نيست، ولى پيامبر(ص) خواسته كه مدلول آن را تعميم بخشد، بايد گفت كه اين غير ممكن است؛ زيرا دلالت امرى است واقعى و به صِرف خواست و محبت وى، از سوى مردم تحقق نخواهد يافت، مگر اين كه منظور اين باشد كه پيامبر(ص) قصد داشت از راه تنزيل و مجاز، دايره حكم قرآنى را توسعه دهد و اشخاصى را كه در حقيقت از اهلبيت نيستند از آنان شمارد. اگر منظور اين باشد پيش از اين آورديم كه عكس آن درست است؛ زيرا كلمه اهلبيت جز با نوعى مجاز گويى بر زنان پيامبر(ص) صدق نمىكند.
5. رواياتى كه در فصل دوم بخش اوّل تقديم داشتيم بيان كرد كه پيامبر(ص) مىخواست زنانش را از اهلبيت نفى كند. بنابراين، بر اين نويسنده بود كه با توجه به آن مدعى شود كه پيامبر(ص) مىخواست معانى قرآنى را تغيير داده، دلالت آيات را از وجه اصلى آن بگرداند؛ خصوصاً كه روايات مورد نظر اين نويسنده برحسب تصريح خود وى خصوص احاديث امسلمه و ابوسعيد خدرى بوده است و مقتضاى اين احاديث آن است كه ما بيان كرديم نه آنچه وى گفتهاست.
و) پيامبر(ص) براى تطهير آنان دعا كرد
ابن تيميه و ديگران گفتهاند: مضمون اين احاديث اين است كه پيامبر(ص) براى آنان دعا كرد كه خداوند پليدى را از آنان ببرد و آنها را پاكيزه گرداند.(9) نهايت اين كه پيامبر(ص) پس از نزول آيه براى آنان دعا كرده باشد كه از پرهيزگارانى باشند كه خداوند پليدى را از آنان زدوده و آنها را پاكيزه گردانده است، لذا رسول خدا(ص) دوست داشته كه آنان را در آيهاى داخل كند كه همسرانش مورد خطاب آن هستند. بنابراين، دعايى است خارج از قرآن و بىارتباط با آن.(10)
بنا به تعبير دهلوى اين دليل صريحى است كه نزول آيه فقط درباره زنان پيامبر(ص) بوده است. پيامبر(ص) با دعاى مبارك خود اين چهار تن4 را در آن كرامت داخل كرده است و اگر آيه درباره آنان فرود آمده بود نيازى به دعاى پيامبر(ص) نبود. چرا پيامبر(ص) تحصيل حاصل مىكرد؟ به همين دليل است كه ام سلمه را در اين دعا شريك مىكند با اين كه مى داند اين دعا در حق وى تحصيل حاصل است.(11) و بنا بر تعبير آلوسى، اگر اراده، اراده تكوينى باشد، اين دعا بى معناست.(12)
ما در اين جا چند نكته را بيان مىكنيم:
1. اين گفته وى كه اگر اين آيه درباره اهل كساء نازل شده بود، نيازى به اين دعا براى آنان نبود؛ چه اين دعا تحصيل حاصل است، گفته نادرستى است؛ زيرا فايده دعا، استمرار و تداوم اين تطهير در آينده است. بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه اين آيه درباره اهل كساء فرود آمده باشد كه از اوّل از هرگونه پليدى پاكيزه بودند و پيامبر اكرم(ص) هم براى آنان دعا فرموده تا در آينده نيز اين طهارت تداوم يابد. ممكن است فايده اين دعا، زيادت مراتب و درجات خلوص و پاكيزگى آنان و تعميق و ترسيخ آن به صورت قوىتر و كاملتر باشد. ممكن است كه فايده آن هر دو مسأله باشد.
2. علامه مجلسى؛ مىگويد: «بنا بر آنچه كه در بعضى از روايات آمده اين آيه پس از دعاى پيامبر(ص) براى آنان فرود آمده است.»(13)
3. در پاسخ به آلوسى كه گفت: اگر اراده، اراده تكوينى باشد، اين دعا بىمعناست، بيان مىداريم: اگر اراده، اراده تشريعى هم باشد، باز نيازى بهدعا نيست؛ زيرا معنا ندارد كه آن حضرت(ص) بگويد: خدايا! خاندانم را مشمول اوامر و نواهى خود قرار ده و اگر به اوامر و نواهى تو عمل كردند، آنانرا از آثار مخالفت با اوامر و نواهى خود دور گردان. هر كس كوچكترين فهمى داشته باشد چنين دعا نمىكند تا چه رسد به عقل كل، مديركل و امام كل.
4. ابن تيميه هم كه آن گفته را بر زبان آورده، حديث كساء را صحيح دانسته و بيان كرده كه مسلم و احمد [بن حنبل] آن را روايت كردهاند. در اينجا چند نكته را بيان مىداريم:
الف) كسانى كه ابن تيميه آنان را نام برده علاوه بر اين كه حديث كساء را روايت كردهاند، بيان داشتهاند كه رسول خدا(ص) هنگامى اين آيه را خواند كه اهل كساء را جمع كرده بود، نه اين كه به مضمون آيه براى آنان دعا فرمود. بعضى از اينان تصريح كردهاند كه آيه در اين مناسبت نازل شد. دهها منبع ديگر هم به همين مطلب تصريح كردهاند؛ بدان جا مراجعه نماييد.
ب) شخص ابن تيميه همان متنى را برگزيده كه در آن تصريح شده اين آيه در همين مناسبت نازل شد،(14) امّا آنگاه كه درصدد اعتراض و مناقشه برمىآيد، متن ديگرى را مورد اعتراض قرار مىدهد كه به گمان وى در رسيدن به هدف وى كه ناشى از ناصبىگرى، كينهتوزى و عداوت با على(ع)، خاندان و شيعيان اوست؛ يعنى برگراندن هرگونه فضيلتى كه از آن ايشان است به دشمنان و بدخواهانشان مفيد است.
5. حتى اگر پيامبر(ص) آن گونه براى شان دعا فرموده و اصلاً آيه تطهير نازل نشده بود، باز خداوند سبحان فرموده: «ادعونى أستجب لكم» حال آيا گمان مىرود كه خدا دعاى پيامبرش را رد كند و او را ناكام سازد، در حالى كه خود اينان اعتراف كردهاند كه پيامبر(ص) مستجاب الدعوه بود.a= "#025">(15) 6. دهلوى سخن خود را نقض كرده مىگويد: «... ليكن محققان اهل سنت عقيده دارند كه اگر چه اين آيه درباره زنان پاكيزه پيامبر(ص) فرود آمده، امّا به حكم اين كه عموميت لفظ معتبر است نه خصوصيت سبب، همه اهلبيت در اين بشارت داخل هستند و دعاى پيامبر(ص) در حق اين چهار تن با توجه به خصوص سبب بوده است.»(16)
7. امّا اين كه گفت: آيه تطهير در اراده زنان صراحت دارد، ليكن پيامبر(ص) دوست داشت كه اصحاب كساء را در ضمن آنان داخل كند...؛ پيش از اين آورديم كه نه تنها سياق آيات از اراده اصحاب كساء بدون زنان پيامبر(ص) ابا ندارد، بلكه انسجام و مناسبت بيشترى دارد تا اين كه زنان مخاطب باشند. ما اين مطلب را در بخش اوّل كتاب توضيح داديم.
8. در اين جا اين سؤال پيش مىآيد كه چرا رسول خدا(ص) دوست داشت كه فقط اين اشخاص را در اهلبيت داخل كند؟ اگر اين كار به خاطر قرابت نسبى آنان بود، بايد دانست كه افرادى بودند كه از اين جهت از بعضى از اينان به پيامبر(ص) نزديكتر بودند و يا افرادى در همين رتبه قرار داشتند - چنانكه پيش از اين آورديم - پس چرا آنان را نياورد؟ علاوه بر اين كه ما پيامبراكرم(ص) را بالاتر از آن مىدانيم كه حركات و مواضعش ناشى از تعصبات قومى و خويشاوندى باشد. اگر اين اقدام پيامبر(ص) به واسطه خصوصيتى در اينان بود، حال اگر اين خصوصيت در زنانش هم موجود بود مثل معاشرت، چنان كه ادعا كردهاند، پيش از اين آورديم كه معاشرت موجب اين مدال عظيم و اين تكريم و گرامى داشت مهم نمىشود؛ و اگر اين خصوصيت در زنانش موجود نبود، مثل عصمت و برگزيده خدا بودن، به مقتضاى اين خصوصيت، زنان از مفاد آيه خارج مىشوند.
هيثمى و به هم آميختن غث و سمين
هيثمى مىگويد: [ اين آيه] با كلمه «إنّما» كه مفيد حصر است شروع شده تا بيان دارد كه اراده خداوند منحصر به زدودن پليدى - كه گناه و شك در چيزى است كه بايستى بدان ايمان داشت - از آنان و نيز پاكيزگى آنها از تمامى احوال و اخلاق مذموم است.»(17)
همو گويد: «حكمت ختم آيه به كلمه تطهيراً، مبالغه در رسيدن آنان به بالاترين رتبه طهارت و رفع توهم مجاز بودن تطهير است. تنوين آن هم تنوين تعظيم و تكثير و اعجاب است و مفيد اين مطلب مىباشد كه اين طهارت از جنس طهارت متعارف و مأنوس مردمان نيست. آنگاه پيامبر(ص) تمام آن را با تكرار درخواست آنچه در اين آيه آمده، با اين دعا تأكيد فرمود: خداوندا! اينان اهلبيت من هستند...، چنان كه گذشت، و نيز با داخل كردن خود در شمار آنان در تأكيد آن كوشيده تا از اندراج آنان در سلك خويش به آنان نيز بركت رسد. در روايتى آمده پيامبر(ص) جبرئيل و ميكائيل را هم در اشاره به علو مرتبت آنان همراه ايشان كرده است. با درخواست صلوات بر آنان هم براين معنا تأكيد كرده است.»(18) وى آنگاه بخشى از روايات را در اين باره برشمرده است. اگرچه ما با اين گفتههاى هيثمى موافق هستيم، امّا حق خود مىدانيم كه دو نكته را در اين باره متذكر شويم:
1. وى پليدى را در گناه و شك در آنچه كه بايد بدان ايمان داشت منحصر كرده است، امّا پليدى (رجس) عامتر از آن است. بروسوى گفته: «و شما را از آلودگىهاى گناهان به نحو شايستهاى پاكيزه گرداند. استعاره رجس براى معصيت و ترشيح به تطهير براى افزونى تنفر از معاصى است.»
(19)
اين سخن پيامبر(ص) را با استناد به آيه تطهير آورديم كه فرمود: من و اهلبيتم از گناهان پاكيزهايم.
رازى گفته: «ليذهب عنكم الرجس؛ يعنى گناهان را از شما دور سازد.»(20)
ابن عباس هم مىگويد: «رجس، عمل شيطان است و هرآنچه كه رضاى خدا در آن نباشد.»(21)
خداوند فرموده:
انّما الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشيطان؛(22)
همانا كه شراب و قمار و بتپرستى و تيرهاى گروبندى، همه اينها پليد و از عمل شيطان است.
إِلّا أَنْ يَكُوْنَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوْحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزِيْرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ(23)؛
جز آن كه ميته (حيوان مرده) باشد يا خون ريخته يا گوشت خوك پليد است. خداوند متعال درباره اغنيا كه از رفتن به جهاد سرباز زده بودند، مىفرمايد:
فَأعْرِضُوْا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْواهُمْ جَهَنَّم(24)؛
از آنها اعراض كنيد كه مردمى پليدند و به موجب كردار زشت خود به آتش دوزخ مأوا خواهند يافت.
آنچه بر اين مطلب دلالت دارد فراوان است و ما در اين مختصر مجال تتبع همه آن را نداريم. در اين باره به كتاب هاى تفسير، حديث و تاريخ مراجعه كنيد.(25)
2. اين كه گفت: «آنگاه پيامبر(ص) تمام آن را با تكرار درخواست آنچه در اين آيه آمده، با اين دعا تأكيد فرمود...» به رواياتى اشاره دارد كه مىگويد: پيامبر(ص) دعا كرد كه خداوند پليدى را از اهل كساء بزدايد و آنان را پاكيزه گرداند. سؤال اين جاست كه چرا وى به اين مطلب اشاره نكرده كه آيه تطهير درباره اين مناسبت و در اجابت دعاى پيامبر(ص) و پاسخ درخواستش نازل شده است. چنان كه روايات فراوانى بدان تأكيد دارد؟ چرا به رواياتى اشاره نكرده كه تصريح دارد پيامبر(ص) چندين ماه به هنگام هر نماز به در خانه فاطمه(ص) مىآمد و آيه تطهير را تلاوت مىكرد و بلكه در بعضى از متون آمده كه آن حضرت(ص) تا هنگام وفات به اين كار ادامه داد؟! ما پاسخ آن را نمىدانيم. چه بسا كه زيركان تيزهوش براى آن پاسخى بيابند.
1. انبيا (21) آيه 18.
2. ر.ك: فتح القدير، ج4، ص280.
3. ر.ك: اسعاف الراغبين، ص108 به نقل از شرح قطلانى بر صحيح بخارى و از: خطيب، رازى، تفسير كبير، ج25، ص209؛ غرايب القرآن، ج22، ص10.
4. هود (11) آيات 36 - 45.
5. الصواعق المحرقه، ص277.
6. مجمع البيان، ج8، ص356؛ مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص151؛ كنز العمال، ج21، ص108 و ج13، ص703، (به نقل از ابن عساكر).
7. ر.ك: التفسير الحديث، ج8، ص263.
8. همان؛ ر.ك: نوادر الاصول، ص266.
9. صيغه دعا در شمارى از منابع آمده است از جمله:
مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص151؛ منهاج السنه، ج3، ص4؛ التبيان، ج8، ص307؛ الدر المنثور، ج5، ص198؛ مجمع البيان، ج8، ص356 - 357؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج3، ص320؛ بحار الانوار، ج35، ص320؛ مسند احمد، ج6، ص292 و 304؛ الاستيعاب، ج3، ص37؛ المحاسن و المساوى، ج1، ص481؛ تهذيب التهذيب، ج2، ص297؛ الاتقان، ج2؛ تاريخ بغداد، ج10، ص278؛ ذكر اخبار اصبهان، ج1، ص108؛ اسد الغابه، ج3، ص413 و ج4، ص29؛ ينابيع الموده، ص107 - 108 و 228 - 230؛ احقاق الحق، ج2، ص568؛ مجمع البيان، ج8، ص357.
10. ر.ك: منهاج السنه، ج3، ص4 و ج4، ص20؛ نوادر الاصول، ص266؛ مرقاة الوصول، ص105؛ الجامع لاحكام القرآن، ج14، ص184.
11. مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص151.
12. روح المعانى، ج22، ص18.
13. چند روايت بر اين معنا دلالت دارد. ر.ك: آية التطهير فى احاديث الفريقين، ج1، ص46 - 48، 107، 112، 182 و 228.
14. منهاج السنه، ج3، ص4 و ج4، ص20.
15. همان، ج4، ص22.
16. مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص151.
17. الصواعق المحرقه، ص142 - 143.
18. همان، ص143.
19. روح البيان، ج1، ص171؛ مرقاة الوصول، ص107.
20. بحار الانوار، ج35، ص234؛ التفسير الكبير، ج25، ص209.
21. مجمع البيان، ج8، ص356.
22. مائده (5) آيه 90.
23. انعام (6) آيه 145.
24. توبه (9) آيه 95.
25. ر.ك: التبيان، مجمع البيان، تفسير نيشابورى، تنوير المقياس، انوار التنزيل، مفردات راغب، مجمع البحرين، صحاح اللغه، النهاية فى اللغه، المصباح المنير، القاموس المحيط، اقرب الموارد و تمام كتب تفسير ذيل آيه تطهير.