بخش 15
مباحث تکمیلی
پيام هاي آيه
دو پيام عمده و دو نكته مهم مي توان از
آيه شريفه مورد بحث استفاده كرد :
1 ـ اين كه هر چند مخاطب اين آيه شخص
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در آن زمان بوده
35 |
است ، ولي بدون شك وظيفه تبليغ ولايت و امامت
و پاسخ گفتن به سؤالات و شبهات پيرامون آن ، اختصاص به آن حضرت ندارد ، بلكه اين
مسأله وظيفه تمام آگاهان در طول تاريخ است .
2 ـ پيام ديگر آيه شريفه اين است كه
مؤمنان واقعي كساني هستند كه بدون تعصّب و لجاجت و گرايشهاي خطّي و گروهي ، در مقابل
فرمان خدا تسليم هستند نه اين كه در برابر آنچه كه موافق سليقه و گرايش خطّي و حزبي
آنهاست تسليم باشند و در جاهايي كه مخالف آن باشد تسليم نباشند !
اساساً رمز دستيابي پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) به آن مقامات
والا و بالا ، عبوديّت و تسليم محض خدا بودن آن حضرت بود ، همان چيزي كه در هر نماز
قبل از شهادت به رسالت آن حضرت ، به آن شهادت مي دهيم .
ما هم اگر طالب قُرب الهي هستيم و
مي خواهيم مؤمن حقيقي و واقعي باشيم و ادّعاي پيروي از مكتب آن پيامبر
خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را داريم ، بايد در هر حال تسليم فرمان او باشيم ؛ حتّي اگر بر خلاف
خواسته و سليقه و خطّ و حزب ما باشد .
* * *
براي تكميل اين بحث ، خلاصه اي از داستان
غدير را به نقل از تفسير « پيام قرآن » در اينجا مي آوريم .
جريان غدير
از بحث گذشه بطور اجمال استفاده شد كه اين
آيه مطابق شواهد بيشمار درباره علي ( عليه
السلام ) نازل شده است و رواياتي كه در اين زمينه در كتب
معروف اهل سنّت ـ تا چه رسد به كتب شيعه ـ نقل شده بيش از آن است كه كسي بتواند
آنها را انكار كند .
علاوه بر روايات فوق ، روايات فراوان ديگري
داريم كه با صراحت مي گويد : اين آيه در جريان غديرخم و خطبه
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و معرّفي علي ( عليه
السلام ) به عنوان وصي و ولي نقل شده است و عدد آنها به
مراتب بيش از روايات گذشته است تا آنجا كه محقّق بزرگ « علاّمه اميني » در كتاب
« الغدير » ، حديث غدير را از
110 نفر از صحابه و ياران پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) با اسناد و مدارك زنده نقل مي كند و همچنين
از 84 نفر از تابعين
36 |
و 360 دانشمند و مؤلّف معروف
اسلامي .
براي هر شخص بي نظر ، با نگاهي به مجموعه اين
اسناد و مدارك ، يقين پيدا مي شود كه حديث غدير از قطعي ترين روايات اسلامي و
مصداق روشني از حديث متواتر است و براستي اگر كسي در تواتر آن شك كند ، بايد به هيچ
حديث متواتري اعتقاد نداشته باشد .
و از آنجا كه ورود در اين بحث بطور گسترده ،
ما را از روشي كه در اين كتاب داريم خارج مي كند ، در مورد اسناد حديث و شأن
نزول آيه به همين مقدار قناعت كرده ، به سراغ محتواي حديث مي رويم و كساني را
كه مي خواهند مطالعه وسيع تري روي اسناد حديث داشته باشند به كتابهاي زير
ارجاع مي دهيم :
1 ـ كتاب نفيس الغدير ، جلد اوّل .
2 ـ احقاق
الحقّ ، نوشته علاّمه بزرگوار قاضي نورالله شوشتري با
شروح مبسوط آيت الله نجفي ، جلد دوم و سوم و چهاردهم و بيستم .
3 ـ المراجعات ، نوشته مرحوم سيّد شرف الدّين
عاملي .
4 ـ عبقات
الانوار ، نوشته عالم بزرگوار مير حامد حسين هندي ( بهتر
اين است به خلاصه عبقات جلد 7 و 8 و 9 مراجعه شود ) .
5 ـ دلائل
الصّدق ، نوشته عالم بزرگوار مرحوم مظفّر ، جلد
دوم .
محتواي روايات غدير
در اينجا فشرده جريان غدير را كه از مجموعه
روايات فوق استفاده مي شود مي آوريم : ( البتّه در بعضي از روايات ، اين
داستان بطور مفصّل و طولاني و در بعضي ديگر بصورت مختصر و كوتاه آمده و در بعضي
تنها به گوشه اي از داستان و در بعضي به گوشه ديگر آن اشاره شده و از مجموع
چنين استفاده مي شود كه : )
مراسم حجّة الوداع در آخرين سال عمر
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، با شكوه هر چه تمامتر ، در حضور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به پايان رسيد ؛
قلبها در هاله اي از روحانيّت فرو رفته بود ، و لذّت معنوي اين عبادت بزرگ هنوز
در ذائقه جانها انعكاس داشت .
ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه عدد آنها فوق
العاده زياد بود ، از خوشحالي درك اين فيض
37 |
و سعادت بزرگ در پوست خود
نمي گنجيدند . ( 1 )
نه تنها مردم مدينه در اين سفر ، پيامبر
( صلّي الله عليه وآله ) را
همراهي مي كردند ، بلكه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزيره عربستان نيز براي كسب يك
افتخار تاريخي بزرگ به همراه پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) بودند .
آفتاب حجاز بر كوهها و درّه ها آتش
مي پاشيد ، امّا شيريني اين سفر روحاني بي نظير ، همه چيز را آسان
مي كرد .
ظهر نزديك شده بود ، كم كم سرزمين جُحفه و سپس
بيابانهاي خشك و سوزان « غدير خم » از دور نمايان مي شد .
اينجا در حقيقت چهار راهي است كه مردم سرزمين
حجاز را از هم جدا مي كند .
راهي به سوي مدينه در شمال ، و راهي به سوي عراق
در شرق ، و راهي به سوي غرب و سرزمين مصر و راهي به سوي سرزمين يمن در جنوب پيش
مي رود . و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام
پذيرد ، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور ، كه در حقيقت نقطه پاياني در مأموريّتهاي
موّفقيّت آميز پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) بود ، از هم جدا شوند .
روز پنج شنبه ، سال دهم هجرت بود ، و درست هشت
روز از عيد قربان مي گذشت ؛ ناگهان از سوي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستور توقّف به
همراهان داده شد ؛ مسلمانان با صداي بلند ، آنهايي را كه در پيشاپيش قافله در حركت
بودند به بازگشت دعوت كردند ، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند ؛ خورشيد از
خطّ نصف النّهار گذشت ؛ مؤذّن پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) با صداي « الله اكبر »
مردم را به نماز ظهر دعوت كرد ؛ مردم به سرعت آماده نماز
مي شدند ، امّا هوا بقدري داغ بود كه بعضي مجبور بودند ، قسمتي از عباي خود را
به زير پا و طرف ديگر آن را به روي سر بيفكنند ، در غير اين صورت ريگهاي داغ بيابان
و اشعّه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت مي كرد .
1 . بعضي تعداد همراهان پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) را 90 هزار و برخي 112 هزار و عدّه اي 120 هزار و بعضي
124 هزار نوشته اند .
38 |
نه سايباني در صحرا به چشم مي خورد و نه
سبزه و گياه و درختي ! جز تعدادي درخت لخت و عريان بياباني ، كه با گرما با سر سختي
مبارزه مي كردند ، چيزي ديده نمي شد .
جمعي به همين چند درخت پناه برده بودند ؛
پارچه اي بر يكي از اين درختان برهنه افكندند و سايباني براي پيامبر
( صلّي الله عليه وآله )
ترتيب دادند ، ولي بادهاي داغ به زير اين سايبان مي خزيد و گرماي سوزان آفتاب
را در زير آن پخش مي كرد .
نماز ظهر تمام شد .
مسلمانان تصميم داشتند فوراً به خيمه هاي
كوچكي كه با خود حمل مي كردند پناهنده شوند ، ولي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به آنها اطّلاع
داد كه همه بايد براي شنيدن يك پيام تازه الهي ، كه در ضمن خطبه مفصّلي بيان
مي شد ، خود را آماده كنند ؛ كساني كه از پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) فاصله داشتند نمي توانستند قيافه ملكوتي او
را در لابه لاي جمعيّت مشاهده كنند ، لذا منبري از
جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) بر فراز آن قرار گرفت .
حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار را به جا آورد و
خود را به خدا سپرد ، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود :
من به همين زودي دعوت خدا را اجابت كرده ، از
ميان شما مي روم .
من مسؤولم ، شما هم مسؤوليد .
شما درباره من چگونه شهادت
مي دهيد ؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند :
نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ
وَجَهَدْتَ فَجَزاكَ اللهُ خَيراً ؛
ما گواهي مي دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ
كردي و شرط خير خواهي را انجام دادي و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودي ،
خداوند تو را جزاي خير دهد .
سپس فرمود :
آيا شما گواهي به يگانگي خدا و رسالت من و
حقّانيّت روز رستاخيز و بر انگيخته شدن مردگان در آن روز
نمي دهيد ؟ !
39 |
همه گفتند : آري ، گواهي
مي دهيم .
فرمود :
خداوندا گواه باش ! . . . .
بار ديگر فرمود :
اي مردم ! آيا صداي مرا مي شنويد ؟ . . .
گفتند : آري !
و به دنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا
گرفت و جز صداي زمزمه باد چيزي شنيده نمي شد .
پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) فرمود :
. . . اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و
گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مي گذارم چه خواهيد كرد !
يكي از ميان جمعيّت صدا زد : كدام دو چيز
گرانمايه ، يا رسول الله ؟ !
پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) بلا فاصله فرمود :
اوّل « ثقل
اكبر » كتاب خداست ، كه يك سوي آن به دست پروردگار و سوي
ديگرش در دست شماست ، دست از دامان آن بر نداريد تا گمراه نشويد ، و امّا دومين
يادگار گرانقدر من « خاندان منند » و خداوند لطيفِ خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا
نشوند ، تا در بهشت به من بپيوندند ، از اين دو پيشي نگيريد كه هلاك مي شويد و
عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد .
ناگهان مردم ديدند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به اطراف خود
نگاه كرد ، گويا كسي را جستجو مي كند و همين كه چشمش به علي ( عليه السلام ) افتاد ، خم شد و دست او
را گرفت و بلند كرد ، آنچنان كه سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را
ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير ارتش اسلام است .
در اينجا صداي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رساتر و بلندتر
شد و فرمود :
أَيُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَي النّاسِ
بِالمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ
چه كسي از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود
آنها سزاوارتر است ؟ !
40 |
گفتند :
خـدا و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) داناترند .
پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) فرمود :
خدا ، مولا و رهبر من است ، و من مولا و رهبر
مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم ( و اراده من بر اراده آنها
مقدّم ) .
سپس فرمود :
فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ
مَوْلاهُ
هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي ، مولا و
رهبر او است .
و اين سخن را سه بار و به گفته بعضي از
راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوي آسمان برداشت و عرض
كرد :
اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ
وَأَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَاَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَه
وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَأَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ
خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و
دشمنان او را دشمن بدار ، محبوب بدار آن كسي كه او را محبوب دارد ، و مبغوض بدار آن
كس كه او را مبغوض دارد ، يارانش را ياري كن ، و آنها كه ياري اش را ترك كنند از
ياري خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن !
سپس فرمود :
أَلا فَلْيَبْلُغِ الشّـاهِدُ
الْغـائِبَ
آگاه باشيد ، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را
به غائبان برسانند !
خطبه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به پايان رسيد ،
عرق از سر و روي پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) و علي ( عليه
السلام ) و مردم فرو مي ريخت ، و هنوز صفوف جمعيّت
از هم متفرق نشده بود كه امين وحي خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
خواند :
اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ
وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتي . . .
امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما
تمام كردم !
41 |
پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) فرمود :
اللهُ أَكْبَرْ ، اللهُ أَكْبَرُ عَلَي اِكْمالِ
الدِّيْنِ وَاِتْمامِ النِّعْمَة وَرِضَي الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَالْوِلايَةِ
لِعَليٍّ مِنْ بَعْدي
خداوند بزرگ است ، همان خدائي كه آيين خود را
كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد ، و از نبوّت و رسالت من و ولايت علي پس از من
راضي و خشنود گشت !
در اين هنگام شور و غوغايي در ميان مردم
افتاد و علي ( عليه السلام ) را به اين موقعيّت تبريك گفتند و از افراد سرشناسي كه به او تبريك
گفتند ، ابو بكر و عمر بودند ، كه اين جمله را در حضور جمعيّت بر زبان جاري
ساختند :
بَخّ بَخّ لَكَ يَا ابْنَ أَبي طالِب أَصْبَحْتَ
وَأَمْسَيْتَ مَوْلايَ وَمَوْلا كُلِّ مُؤمِن وَمُؤمِنَة
آفرين بر تو باد ، آفرين بر تو باد ، اي فرزند
ابو طالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدي !
در اين هنگام ابن عبّاس گفت : « به خدا اين
پيمان در گردن همه خواهد ماند ! »
وحسّان بن ثابت ، شاعر معروف ، از پيامبر
( صلّي الله عليه وآله )
اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعاري بسرايد ؛ سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز
كرد :
يُنادِيْهِمْ يَوْمَ الْغَديرِ نَبيُّهُمْ * * * بِخُمٍّ وَاَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِياً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَنَبيِّكُمْ ؟ * * * فَقالُوا وَلَمْ يَبْدُوا هُناكَ التَّعامِيا :
اِلـهُكَ مَـوْلانـا وَاَنْـتَ نَبِيُّنـا * * * وَلَمْ تَلْقِ مِنّا في الْوَلايَةِ عاصِياً
فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلَيٌّ فَاِنَّني * * * رَضيتُكَ مِنْ بَعْدي اِماماً وَهادِياً
فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّهُ * * * فَكُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْق مُوالِيا
هُناكَ دَعا اَللّهُمَّ وَالِ وَلِيَّهُ * * * وَكُنْ لِلَّذي عادا عَلِيّاً مُعادِياً ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين اشعار را جمعي از بزرگان دانشمندان اهل تسنّن نقل
كرده اند ، كه از ميان آنها : حافظ « ابو نعيم اصفهاني » و حافظ « ابو سعيد
سجستاني » و « خوارزمي مالكي » و حافظ « ابو عبدالله مرزباني » و « گنجي شافعي » و جلال
الدّين « سيوطي » و « سبط بن جوزي » و « صدر الدّين حموي » را مي توان نام
برد .
42 |
يعني :
پيامبرِ آنها در روز « غدير » در سرزمين « خم » به
آنها ندا داد ، و چه ندا دهنده گرانقدري ! .
فرمود : مولاي شما و پيامبر شما كيست ؟ و آنها
بدون چشم پوشي و اغماض صريحاً پاسخ گفتند :
خداي تو مولاي ماست و تو پيامبر مائي و ما از
پذيرش ولايت تو سرپيچي نخواهيم كرد .
پيامبر ( صلّي الله
عليه وآله ) به
علي ( عليه السلام ) گفت :
برخيز ، زيرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم » .
وسپس فرمود : هر كس من مولا و رهبر اويم ، اين
مرد مولا و رهبر او است ، پس شما همه از سر صدق و راستي از او پيروي
كنيد .
در اين هنگام ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : بار
الها ! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار . . . .
اين بود خلاصه اي از حديث معروف غدير كه
در كتب دانشمندان اهل تسنّن و تشيّع آمده است .
مباحث تكميلي
1 . تفسير ولايت و مولي در حديث غدير
حديث متواتر غدير را اجمالاً دانستيم و جمله
معروف پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) كه در همه كتب آمده است : « مَنْ كُنْتُ
مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ » حقايق بسياري را روشن
مي سازد .
گرچه بسياري از نويسندگان اهل سنّت اصرار
دارند كه « مولي » را در اينجا به
معني « دوست و يار و ياور » تفسير كنند ، زيرا يكي از معاني معروف « مولي » همين است ، ما
هم قبول داريم كه يكي از معاني « مولي » دوست و يار و ياور است .
ولي قرائن متعدّدي در كار است كه نشان
مي دهد « مولي » در حديث
بالا به معني « ولي » و
« سرپرست » و « رهبر »
مي باشد ؛ اين قرائن به طور فشرده چنين است :
43 |
1 ـ مسأله دوستي علي ( عليه السلام ) با همه مؤمنان ، مطلب
مخفي و پنهان و پيچيده اي نبود كه نياز به اين همه تأكيد و بيان داشته باشد ، و
احتياج به متوقّف ساختن آن قافله عظيم در وسط بيابان خشك و سوزان و خطبه خواندن و
گرفتن اعترافهاي پي درپي از جمعيّت داشته باشد .
قرآن با صراحت مي گويد :
إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ ( 1 )
مؤمنان همه برادر يكديگرند .
و در جاي ديگر مي فرمايد :
وَالْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ
اَوْلِياءُ بَعْض ( 2 )
مردان مؤمن و زنان مؤمنه ، وليّ و يار
يكديگرند .
خلاصه اين كه ، اخوّت اسلامي و دوستي مسلمانان
با يكديگر از بديهي ترين مسائل اسلامي است كه از آغاز اسلام وجود داشت و
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بارها آن را تبليغ كرد و بر آن تأكيد نهاد ؛ بعلاوه ، مسأله اخوّت
مسأله اي نبوده كه با اين لحن داغ در آيه بيان شود و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از افشاي آن
خطري احساس كند . ( دقّت كنيد )
2 ـ جمله « اَلَسْتُ اَوْلي بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ؛
آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولي نيستم ! » كه در بسياري از متون اين روايت آمده است ،
هيچ تناسبي با بيان يك دوستي ساده ندارد ، بلكه مي خواهد بگويد : « همان اولويّت
و اختياري كه من نسبت به شما دارم و پيشوا و سرپرست شما هستم ، براي علي
( عليه السلام ) ثابت
است . » و هرگونه تفسيري براي اين جمله ، غير از آنچه گفته شد ، دور از انصاف و واقع
بيني است ، مخصوصاً با توجّه به تعبير « بِكُمْ مِنْ
اَنْفُسِكُمْ ؛ از شما نسبت به شما اولي هستم . »
3 ـ تبريك هايي كه از سوي مردم در
اين واقعه تاريخي به علي ( عليه السلام ) گفته شد ، مخصوصاً تبريكي كه « عمر » و « ابوبكر » به او گفتند ، نشان
مي دهد مسأله چيزي
1 . سوره حجرات ، آيه 10 .
2 . سوره توبه ، آيه 71 .
44 |
جز مسأله نصب خلافت نبوده است كه در خور
تبريك و تهنيت باشد ؛ زيرا اعلام دوستي ، كه براي همه مسلمانان بطور عموم ثابت است ،
تبريك ندارد .
در « مُسند » امام « احمد » آمده است : عمر بعد از
آن بيانات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خطاب به علي ( عليه
السلام ) عرض كرد :
هَنيئاً يَابْنَ اَبيطالِب أَصْبَحْتَ
وَأَمْسَيْتَ مَوْلي كُلِّ مُؤمِن وَمُؤمِنَة
گوارا باد بر تو اي فرزند ابيطالب ! صبح كردي و
شام كردي در حالي كه مولاي هر مرد و زن با ايمان هستي ! ( 1 )
در تعبيري كه فخر رازي در ذيل آيه
« يـا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ
مِنْ رَبِّكَ » ذكر كرده ، مي خوانيم : عمر گفت :
« هَنيئاً لَكَ أَصْبَحْتَ مَوْلايَ وَمَوْلي كُلِّ مُؤمِنِ
وَمُؤمِنَة »
به اين ترتيب ، عمر او را مولاي خود و مولاي
همه مؤمنان مي شمرد .
در تاريخ
بغداد روايت فوق به اين صورت آمده :
بَخّ بَخّ لَكَ يابْنَ اَبيطالِب ! أَصْبَحْتَ
مَوْلايَ وَمَوْلي كُلِّ مُسْلِم ( 2 )
آفرين ، آفرين به تو اي فرزند ابو طالب ! صبح
كردي در حالي كه مولاي من و مولاي هر مسلماني هستي .
و در « فيض
القدير » و
« الصّواعق » آمده است كه اين تبريك را ابو بكر و عمر هر
دو به علي ( عليه السلام )
گفتند : « أَمْسَيْتَ يَابْنَ اَبيطالِب مَوْلا كُلِّ مُؤمِن
وَمُؤمِنَة ( 3 ) » .
ناگفته پيداست دوستي ساده اي كه ميان همه
مؤمنان با يكديگر است چنين تشريفاتي ندارد ، و اين جز با ولايت به معني خلافت سازگار
نيست .
4 ـ اشعاري كه از « حسّان بن ثابت » نقل كرديم
با آن مضمون و محتواي بلند و آن تعبيرات صريح و روشن ، نيز گواه ديگري بر اين مدّعا
است ، و به اندازه كافي در اين مسأله گويا است ( بار ديگر آن اشعار را مطالعه
فرمائيد ) .
1 . مسندِ احمد ، جلد 4 ، صفحه 281 ( طبق نقل فضائل الخمسة ، جلد 1 ، صفحه 432 ) .
2 . تاريخ بغداد ، جلد 7 ، صفحه 290 .
3 . فيض القدير ، جلد 6 ، صفحه 217 ؛ الصّواعق ، صفحه 107 .
45 |
2 . آياتي از سوره معارج در تأييد داستان غدير
بسياري از مفسّران و راويان حديث ، در ذيل آيات
اوّليّه سوره معارج ( 1 ) ، شأن نزولي نقل كرده اند كه
خلاصه اش چنين است :
پيامبر اسلام ( صلي
الله عليه وآله ) علي ( عليه السلام ) را در غدير خم به خلافت
منصوب كرد و درباره او فرمود : « مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ
فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ »
چيزي نگذشت كه خبر آن در اطراف پيچيد ، « نعمان بن
حارث فهري » كه از منافقان بود ( 2 ) خدمت پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) آمد و عرض كرد :
تو به ما دستور دادي كه شهادت به يگانگي خدا ، و رسالت تو بدهيم ، ما
هم شهادت داديم ، سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زكات دادي ، همه اينها را
پذيرفتيم ، ولي به اينها راضي نشدي ، تا اين كه اين جوان ( اشاره به علي ( عليه السلام ) ) را به جانشيني خود منصوب كردي و گفتي :
« مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَعَليٌّ مَوْلاهُ » آيا اين كار از
ناحيه خودت بوده ، يا از سوي خدا ؟
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
فرمود : « قسم به خدايي كه معبودي جز او نيست ، از ناحيه خدا
است » .
« نعمان بن حارث » روي برگرداند و گفت :
« خداوندا ، اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است ، سنگي از آسمان بر
ما بباران ! »
ناگهان سنگي از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت . و اينجا بود
كه آيه « سَئَلَ سائلٌ بِعَذاب واقِع » نازل گشت .
آنچه در بالا آمد مطابق روايتي است كه در « مجمع البيان » از
ابوالقاسم حسكاني نقل شده است ( 3 ) ؛ همين مضمون را بسياري از مفسّران اهل سنّت و
راويان احاديث
1 . « سئل سائل بعذاب واقع * للكافرين ليس له دافع * من الله ذي المعارج ؛ تقاضا كننده اي تقاضاي عذابي كرد كه به وقوع پيوست ، اين عذاب
مخصوص كافران است ، و هيچ كس نمي تواند آن را دفع كند ، از سوي خداوند ذي
المعارج . »
2 . در بعضي از روايات « حارث بن نعمان » و در بعضي « نضر بن
حارث » آمده است .
3 . مجمع البيان ، جلد 9 و 10 ،
صفحه 352 .
46 |
با تفاوت مختصري نقل كرده اند ، مانند : « قرطبي » در تفسير
معروفش ( 1 ) و آلوسي در تفسير روح المعاني ( 2 ) و ابواسحاق
ثعلبي در تفسيرش ( 3 ) .
علاّمه اميني در كتاب الغدير ، اين روايت را از سي نفر از علماي
اهل سنّت ( با ذكر مدرك و عين عبارت ) نقل مي كند ، از جمله : « سيره حلبي » ؛ « فرائد السّمطين »
حمويني ؛ « درر السّمطين » شيخ محمّد زرندي ؛ « السّراج المنير » شمس الدّين شافعي ؛ « شرح جامع الصّغير » سيوطي ؛ « تفسير غريب
القرآن » حافظ ابو عبيد هروي ؛ « تفسير شفاء الصّدور »
ابوبكر نقّاش موصلي و كتابهاي ديگر .
بعضي از مفسّران يا محدّثاني كه فضائل علي ( عليه السلام ) را با ناخشنودي مي پذيرند ايرادهاي
مختلفي بر اين شأن نزول گرفته اند ، مهمترين آن چهار اشكال زير است كه صاحب
تفسير المنار و بعضي ديگر ، بعد از نقل روايت فوق مطرح كرده اند :
ايراد اوّل ـ سوره معارج مكّي است ، و تناسبي با داستان غدير خم ندارد .
به عنوان مثال ، سوره عنكبوت از سوره هاي مكّي است ، در حالي
كه ده آيه اوّل آن طبق گفته « طبري » در تفسير معروفش ، و همچنين « قرطبي » در تفسيرش و
بعضي ديگر از دانشمندان ، در مدينه نازل شده است . ( 4 )
همچنين هفت آيه اوّل سوره كهف كه به عنوان
سوره مكّي شناخته شده طبق تفسير قرطبي و اتقان سيوطي در
مدينه نازل شده است و موارد متعدّد ديگر . ( 5 )
1 . تفسير قرطبي ، جلد 10 ، صفحه 6757 .
2 . تفسير ثعلبي ، جلد 29 ، صفحه 52 .
3 . مطابق نقل نور الابصار شبلنجي ، صفحه 71 .
4 . تفسير طبري ، جزء 20 ، صفحه 86 ؛
و قرطبي ، جزء 13 ، صفحه
323 .
5 . براي آگاهي بيشتر ، به جلد اوّل كتاب نفيس الغدير ، صفحه 256 و 257 مراجعه فرمائيد .
47 |
همان گونه كه سوره هايي به عنوان مدني شمرده شده است در
حالي كه آياتي از آن مكّي است ، مانند سوره « مجادله » كه مطابق قول معروف « مدني » است ،
ولي ده آيه اوّل آن ، طبق تصريح بعضي از مفسّران ، در مكّه نازل شده است . ( 1 )
كوتاه سخن اين كه ، موارد فراواني يافت مي شود كه
سوره اي به عنوان مكّي يا مدني معرّفي شده و در تفاسير و قرآنها بالاي آن همين
عنوان را مي نويسند ، در حالي كه بخشي از آيات آن در جاي ديگر نازل شده
است .
بنابراين ، هيچ مانعي ندارد كه سوره معارج نيز چنين باشد .
ايراد دوم ـ در اين حديث آمده است كه
حارث بن نعمان در ابطح خدمت پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) رسيد و مي دانيم ابطح نام درّه اي در مكّه است ، و تناسبي با
نزول آيه بعد از داستان غدير در بين راه مكّه و مدينه ندارد .
پاسخ : اوّلا ؛ تعبير به ابطح تنها در
بعضي از روايات است ، نه در همه روايات . ثانياً ؛ ابطح و
بطحاء به معناي زمين شنزاري است كه سيل از آن جاري شود و در مدينه و جاهاي ديگر نيز
مناطقي وجود دارد كه آن را ابطح يا بطحاء مي نامند ، و جالب اين كه در اشعار
عرب و روايات نيز كراراً به آن اشاره شده است .
ازجمله در اشعار معروفي كه « شهاب الدّين »
( معروف به حيص و بيص ) ( 2 ) در مرثيه اهلبيت ( عليه السلام ) سروده ، از زبان آن
بزرگواران خطاب به قاتلان آنها ، چنين مي گويد :
مَلَكْنا فَكانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجِيَّةً * * * فَلَمّا مَلَكْتُمْ سـالَ بِالدَّمِ أَبْطَحُ
وَحَلَّلْتُمُ قَتْلَ الاُساري وَطالَما * * * غَدَوْنا عَنِ الاَسْري نَعْفُوا ونَصْفَحُ ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير ابي السّعود كه در
حاشيه تفسير رازي نوشته شده ، جزء 8 ، صفحه 148 و السّراج
المنير ، جلد 4 ، صفحه 310 .
2 . نام او « سعد بن محمّد بن سعد بن صيفي تميمي » ملّقب به
« شهاب الدّين » و معروف به « حيص و بيص » است . وي از فقهاي شافعي است و بهره فراواني
از علوم مختلف داشت ، ولي در ادبيّات و شعر استادتر بود . درمورد اين كه : چرا معروف به حيص و بيص شد ؟ نوشته اند : « روزي مردم را
در سختي و تنگدستي ديد و گفت : مـا لِلنّـاسِ فِي حَيْص وَبَيْص ؛ چه اتّفاقي رخ داده
كه مردم در تشويش و گرفتاري و فرار و گريز واقع شده اند » از آن پس به اين
عنوان معروف گشت . وي در سال 554 يا 574 يا 577 هـ . ق وفات يافت و در
مقابر قريش مدفون شد . ( ريحانة الادب ، جلد 2 ، صفحه
97 ) .
3 . الغدير ، جلد 1 ، صفحه 255 .
48 |
ما حكومت كرديم ( اشاره به پيروزي پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) در مكّه است ) و عفو ، سجيّه و فطرت ما بود ( فرمان عفو عمومي
پيامبر ) امّا هنگامي كه شما پيروز شديد خون از ابطح سرازير شد و شما قتل اسيران را
حلال شمرديد ، در حالي كه ما اسيران را مورد عفو قرار مي داديم .
و پر واضح است كه قتل بزرگان اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) غالباً در عراق و كربلا و كوفه و
مدينه بود ، و در ابطح مكّه هرگز خوني ريخته نشد ، آري بعضي از اهل بيت ( عليهم السلام ) در « فَخّ » كه حدود دو فرسخ از مكّه فاصله
دارد شربت شهادت نوشيدند ، در حالي كه ابطح در كنار مكّه است .
يكي ديگر از شعرا ، در مرثيه امام حسين ، سالار شهيدان ( عليه السلام ) ، مي گويد :
وَتَاِنُّ نَفْسي لَلرُّبُـوعِ وَ قَدْ غَـدا * * * بَيْتَ النَّبِيِّ
مُقَطَّعُ الاَطْنابِ
بَيْتٌ لاِلِ الْمُصْطَفي في كَرْبَلا * * * ضَرَبُوهُ بَيْنَ أَباطِح وَرَوابي ( 1 )
جان من در آثاري كه از خانه هاي ويران شده پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) باقي مانده ناله مي كند ، از
جمله خانه اي كه از اهل بيت پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) در كربلا بود كه در ميان ابطح ها و رابيه ها بر پا شده بود
( ابطح به معني شنزار ، و رابيه به معني تپّه بلند است ) .
و اشعار فراوان ديگر كه تعبير
به ابطح يا اباطح در آن آمده و به معني آن منطقه
خاص در مكّه نيست . كوتاه سخن اين كه ، درست است كه يكي از معاني ابطح ، نقطه اي
در مكّه است ، ولي معني و مفهوم و مصداق ابطح ، منحصر به آن نقطه
نمي باشد .
3 . ارتباط اين آيه با قبل و بعد از آن چگونه است ؟
بعضي از مفسّران براي كناره گيري از واقعيّتي كه در اين آيه
نهفته است ، به عذر ديگري متوسّل شده و آن اين كه : سياق آيات قبل و بعد ، كه درباره
اهل كتاب است ، تناسبي با مسأله ولايت و خلافت و امامت ندارد ، اين دوگانگي با بلاغت
و فصاحت قرآن سازگار نيست . ( 2 )
1 . الغدير ، جلد 1 ، صفحه 255 .
2 . تفسير المنار ، جلد 6 ، صفحه 466 .
49 |
پاسخ : تمام كساني كه با چگونگي جمع آوري آيات قرآن آشنا هستند
مي دانند كه آيات قرآن تدريجاً و به مناسبتهاي مختلف نازل شده است ، به همين
دليل بسيار مي شود كه يك سوره درباره مسائل مختلفي سخن مي گويد ، بخشي از
آن درباره فلان « غزوه » است ، بخشي ديگر درباره فلان « حكم و تشريع » اسلامي است ، بخشي
با « منافقين » سخن مي گويد ، و بخشي با « مؤمنين » ؛ مثلا اگر سوره نور را مورد
توجّه قرار دهيم ، مي بينيم بخشهاي مختلفي دارد كه هر كدام ناظر به مطلبي است ،
از « توحيد » و « معاد » گرفته تا اجراي « حدّ زنا » و داستان « اِفْك » و مسائل مربوط به
« منافقين » و « حجاب » و غير اينها ( ساير سوره هاي طولاني قرآن نيز كم و بيش چنين
است ) هر چند در ميان مجموعه اجزاء يك سوره ، پيوند كلّي و عام وجود دارد .
دليل اين تنوّع محتواي سوره همان است كه گفته شد : قرآن تدريجاً و
بر حسب نيازها و ضرورتها و در وقايع مختلف نازل شده است ، و هرگز به شكل يك كتاب
كلاسيك نيست كه موضوع واحدي را ، كه از پيش تعيين شده ، دنبال كند .
* * *