بخش 2
راه#160;هاى خداشناسى خداشناسى در قرآن بى خدایى وجود ندارد صفات خدا توحید زیر بناى تعلیمات دینى انسان و آزادى اراده 2 معاد رستاخیز قوانین علمى و رستاخیز ایمان به رستاخیز و تربیت انسان استقلال و بقاى روح 3 نبوّت عصمت پیامبران هدف پیامبران اثبات نبوت
اسلام در يك نگاه
نتيجه اين كه، عقيده به وجود يك علّت ازلى و نخستين قدر مشترك ميان مكتب الهيّون و ماترياليستهاست، و تنها اختلاف اين دو مكتب در اين است كه آيا علّت نخستين داراى «عقل و علم و خرد» است و يا فاقد اينهاست، مادّى ها منكر وجود عقل و خرد در علّت نخستين هستند و آن را مادّه فاقد اين امور معرفى مى كنند، در حالى خدا پرستان مبدأ اوّلى جهان را داراى علم، و حكمت و خردى بى پايان مى دانند.
راه هاى خداشناسى
براى شناخت خدا راه هاى متعدّدى وجود دارد كه در اينجا به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:
راه اوّل: مطالعه نظام آفرينش
نخستين راه خداشناسى مطالعه در نظام هستى است، بدين منظور بايد به موجودات و نمودهاى مختلف جهان نگاه كرده و ببينيم، آيا در چهره موجودات ،آثار عقل و خردِ علّت نخستين ديده مى شود يا آثار نبود آن؟
آيا ساختمان چشم انسان و طرز قرار گرفتن عدسى چشم، و شبكيّه، و پرده هاى مختلف آن، گواهى نمى دهد كه سازنده چشم، از «قوانين
[ 37 ]
فيزيكى مربوط به انعكاس نور، عدسى ها و آيينه ها» كاملا آگاهى داشته است؟! «آيا تركيب خون انسان» از فلزّات و شبه فلزات كاملا متنوع، با نسبت هاى حساب شده كه كمترين تغييرى در آن باعث بهم خوردن همه نظامات حياتى خواهد شد، روشنگر اين حقيقت نيست كه سازنده آن از «تركيبات شيميايى و خواصّ هريك از فلزّات و شبه فلزّات» كاملا آگاه بوده است؟! و آيا ساختمان سلّول هاى انسان، حيوان و گياه با آن وضع پيچيده و اسرارآميز و در عين حال ظريف و دقيق، گوياى اين واقعيّت نيست كه به دست عاملى صورت گرفته كه از همه قوانين مربوط به «فيزيولوژى انسانى، حيوانى و گياهى» مطلّع بوده است؟!
«آيا منظومه شمسى» و نسبت هاى خاصّى كه در ميان حجم، فاصله و سرعتِ حركت هريك از سيّارات اين منظومه وجود دارد نشان نمى دهد كه بوجود آورنده اين دستگاه از تمام جزئيّات «قانون جاذبه» و اثر حركت دورانى در ايجاد «نيروى فرار از مركز» و مانند آن با خبر بوده است؟!
بنابراين در هريك از موجودات اين جهان، از كوچكترين ذرّات يعنى اتم گرفته، تا بزرگترين كهكشان ها; نظم و دقّت حيرت انگيزى بكار رفته كه گواه زنده اطلاع و آگاهى مبدأ نخستين از همه اين قوانين و نظامات است.
چگونه مى توان باور كرد كه ما با آگاهى بر علوم و دانش هاى انسانى كه چيزى جز آگاهى بر گوشه اى از اسرار و قوانين و نظامات جهان نيست، عالم و دانشمند شويم; ولى مبدأ نخستين كه بوجود آورنده همه آنهاست، علم و دانشى نداشته است باشد؟!
[ 38 ]
چگونه مى توان باور كرد كه ميليون ها دانشمند كه بايد افكار خود را در طول هزاران سال متراكم ساخته تا دانش طب و جراحى تكامل يافته و كسى همچون «دكتر بارنارد» بتواند قلب انسانى را به انسان ديگرى پيوند زند همگى دانشمند و عالم باشند ولى پيوند زننده نخستين قلب، و از آن بالاتر سازنده قلب; مبدئى فاقد علم و خرد باشد؟!
كوتاه سخن اين كه، اگر در توجيه پيوند قلبى كه به وسيله دكتر بار نارد و تيم پزشكى «گرت شور» انجام شد، گفته شود كه اين پيوند معلول هيچ علم و دانشى نبود، بلكه آنها بدون مطالعه، دست به چنين كارى زدند، و تصادفاً اين جراحّى حيرت انگيز به وسيله آنها انجام شد، و پيوند مزبور صورت گرفت، اين تفسير را هيچ كس نمى پذيرد، پس چگونه تفسير پيدايش جهان با عظمت و حساب شده هستى از طريق تصادفات، حوادث اتّفاقى و علل فاقد هدف و نقشه كه به مراتب از آن غير منطقى تر است را مى توان پذيرفت؟! «بنابراين تفسير مادّى ها درباره پيدايش جهان و موجودات گوناگون آن، يك تفسير غير علمى» است.
به اين ترتيب هريك از كتب علوم طبيعى ما از قبيل فيزيك، شيمى، بيولوژى، فيزيولوژى، تشريح طب، حيوان شناسى، گياه شناسى، و مانند آنها مى تواند به عنوان يك «كتاب خداشناسى» مورد استفاده قرار گيرد، چرا كه، همه درباره اسرار و قوانين و نظامات شگرف آفرينش بحث مى كنند كه تفسير صحيح و منطقى آنها جز با قبول اصل «خداشناسى» امكان پذير نيست و اين همان راهى است كه قرآن مجيد در بيشتر استدلالات توحيدى خود پيموده است.
بگفته دانشمند معروف فلكى و پايه گذار نجوم جديد:
[ 39 ]
«هرچه آگاهى ما بر خلقت و عظمت آسمان ها بيشتر باشد ديندارى ما عميق تر است».(1)
به اين ترتيب پيوند نزديكى ميان «پيشرفت علوم» و «ايمان به خدا» وجود دارد; يعنى هر قدر دامنه علوم گسترده تر شود، ريشه هاى ايمان به يك مبدأ علم و قدرت در دلها محكم تر خواهد شد.
به گفته دانشمند زيست شناس معاصر و رييس آكادمى علوم فلوريدا «آلبرت وينچستر»(2):
«هر كشف تازه اى كه در دنياى علم به وقوع مى پيوندد صدها مرتبه بر استوارى ايمان ما مى افزايد، و وسوسه هاى نهانى را كه كم و بيش در باطن معتقدان ما وجود دارد از بين مى برد و جاى آن را به افكار عالى خداشناسى و توحيد مى بخشد».(3)
راه دوّم: حركت و تكامل
از يك سو علم به ما مى گويد: مادّه بى جان، ميل دارد اگر ساكن است همواره به ساكن بماند، و اگر متحرّك است مسير خود را همچنان دنبال كند، مگر اين كه يك عامل خارجى سكون اوّل، و حركت دوّم را به هم بزند، مثلا اگر سنگى در گوشه اى از فضا ساكن باشد بدون تأثير نيروى خارجى، متحرّك نمى شود، و اگر متحرّك باشد، بدون تأثير عامل بيرونى از حركت باز نمى ايستد.
1. كتاب سرگذشت علم تأليف ژرژ گاموف، صفحه 32.
2. .winchester
3. مقاله پشتيبانى علم از ايمان، از كتاب ثبات وجود خدا، صفحه 178.
[ 40 ]
و از سوى ديگر علم به ما مى گويد: مواد تشكيل دهنده جهان با گذشت زمان بسمت تجزيه، انحلال و تبديل به شكل هاى ساده تر، مى رود، موادّ آلى به موادّ ساده تر تبديل شده، عناصر و اتم ها - اگر به حال خود بمانند - تجزيه شده و ستارگان فروزان رو به خاموشى مى روند. پس در درون مادّه بى جانِ جهان، عاملى كه آن را به سوى تكامل بشكاند ديده نمى شود، بلكه جهان خود به خود رو به فساد و تجزيه و متلاشى شدن مى رود. در نتيجه بايد قبول كرد كه «تكامل و حيات» از خارج جهان مادّه، سرچشمه گرفته است، زيرا در درون مادّه بى جان، تمايلى به اين موضوع ديده نمى شود، و چون در درون آن چنين كششى وجود ندارد، از بيرون ذات آن فراهم شده است.
يكى از فلاسفه مى گويد:
«آيا مى توانيد درباره آن كشش حياتى كه از آميب ساده تا وجود انسانى همچون اينشتاين و اديسون و آناتول فرانس كشيده شده، فكر كنيد، بى آن كه دنيا را در كسوت خدايى ببينيد»(1) معناى اين سخن اين است كه تفسير اين كشش حياتى و ميل به تكامل بدون يك تفسير الهى ممكن نيست.
راه سوّم: حدوث جهان هستى
علم به ما مى گويد: انرژى هاى موجود در جهان طبق اصل دوّم «ترمو ديناميك»، رو به خنثى شدن و يكنواختى پيش مى روند، و روزى فرا
1. لذات فلسفه، صفحه 584.
[ 41 ]
مى رسد كه همه يكسان و خنثى مى شوند و حالت بى تفاوتى در سراسر جهان پديدار مى گردد; درست مانند ظروف بهم پيوسته مايعات كه به هنگام تفاوت سطوح، شاهد حركت و جنبش در آنها هستيم، امّا اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نمى كند، و دير يا زود، وقتى كه همه سطوح يكسان شدند، همه چيز خاموش، آرام و بى حركت خواهد گرديد.
طبق اين اصل پيدايش جهان حتماً تاريخى دارد و اگر ازلى بود مدّتها قبل به حالت يكنواختى دچار شده، و همه چيز خنثى و هر حركتى خاموش مى شد.
بنابراين بايد قبول كنيم كه جهان مادّه حادث است نمى تواند ازلى باشد.
اكنون اين سخن پيش مى آيد كه حدوث نخستين، و بر هم خوردن بى تفاوتى روز اوّل، كه مبدأ پيدايش اين همه نمودها شده چه بوده است؟ «انفجار نخستين» و يا به عبارت ديگر انفجارى كه در اتم هاى يكنواخت مادّه اولّى روى داده از چه عاملى سرچشمه گرفته؟ اين انفجار در حالت «بى تفاوت كامل» چگونه ممكن است خود به خود بوجود آمده باشد؟!
پس بايد اعتراف كرد كه عاملى از خارج، سرچشمه به هم خوردن بى تفاوتى نخستين، و ايجاد موج، در عالم يكنواخت مادّه بى جان و سپس پيدايش انرژى ها و نمودهاى مختلف جهان شده است، و مادّه تنها نمى تواند عامل پيدايش نمودهاى اين جهان باشد. بلكه به يك عامل ما فوق طبيعى نياز دارد كه ما نامش را «خدا» مى گذاريم.
[ 42 ]
دلايل سه گانه فوق كه - يكى از طريق مطالعه «نظام جهان هستى» و ديگرى از طريق «حركت و تكامل»; و سوّمى از طريق «حدوث جهان هستى» - براى اثبات وجود خدا ذكر شد، هريك موضوع كتابهاى مشروحى است كه توسط فلاسفه الهى و خداشناس تأليف شده، و آنچه ما در بالا آورديم خلاصه و چكيده آنهاست.
خداشناسى در قرآن
آيات فراوانى از كتاب آسمانى ما قرآن مجيد، به تقويت روح ايمان و خداشناسى اختصاص دارد و همواره روى استدلالات زنده علمى تكيه كرده است. قرآن در بيشتر آيات توحيد، به طريق اوّل (مطالعه نظام آفرينش) اشاره كرده و همگان را به مطالعه اين نظام شگفت انگيز دعوت مى نمايد; در اين راستا گاهى به اسرار آفرينش آسمانها اشاره كرده و مى فرمايد:
( اِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لاََيَات لاُِّوْلِى الأَلْبَابِ;در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد (منظّم) شب و روز، نشانه هاى روشنى براى انديشمندان و صاحب نظران است).(1)
و گامى به راه هاى ديگر اشاره كرده، و از زبان ابراهيم، قهرمان توحيد چنين مى گويد:
( رَبِّىَ الَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيتُ; پروردگار من آن كسى است كه زندگى و مرگ از اوست).(2)
1. سوره آل عمران، آيه 190.
2. سوره بقره، آيه 258.
[ 43 ]
در اين جا به مسئله زندگى و مرگ و دلالت آن بر وجود آفريدگار اشاره شده و اين در حقيقت همان راه دوّمى (وكت و تكامل) است كه سابقاً اشاره شد.
در قرآن مجيد صدها آيه در زمينه توحيد و خداشناسى وجود دارد كه در آنها ريزه كارى هاى جالب آفرينش، و عظمت اين دستگاه، مورد توجّه قرار گرفته است. بررسى اين آيات كتاب مستقلّى را مى طلبد كه اسرار علوم طبيعى و قرآن در آن به هم آميخته و بحث شيرينى را بوجود مى آورد.
بى خدايى وجود ندارد
با توجّه به استدلالات علمى گذشته، براى اثبات وجود خدا ممكن است اين پرسش پيش آيد كه چرا بسيارى از دانشمندان و بنيان گذاران علوم طبيعى، راه انكار را پيموده اند؟
پاسخ اين پرسش چندان مشكل نيست، چرا كه كمتر دانشمندى را مى توان يافت كه در اعماق سخنان خود، به وجود يك عقل كل و يك مبدأ علم و قدرت معتقد نباشد، اگر چه در نام گذارى و تعبير از آن، الفاظى غير از «خدا» و «الله» را بكار برد.
به گفته «فليسبن شاله» فيلسوف معروف:
«هيچ بى خدايى وجود ندارد، هركس به طرزى به او مى انديشد و هركس به گونه اى او را درك مى كند».(1)
1. «متافيزيك» تأليف فليسين شاله، صفحه 69.
[ 44 ]
كسى كه به هنگام بحث درباره ساختمان قلب مى گويد «طبيعت، براى اين منظور در ميان بطنها، و دهليزهاى قلب، دريچه اى قرار داده تا خون از بطنها به دهليزها باز نگردد و جريان آن به هم نخورد» و به اين ترتيب براى طبيعت «هدف، قصد، برنامه و عقل» قائل مى شود، آيا مى توان گفت منظورش از كلمه «طبيعت» عوامل فاقد شعور و ارزش است؟! يا بايد گفت منظور او «خدا» است، اگر چه كلمه طبيعت را به جاى آن به كار برده است.
نظير اين تعبيرات را، كه همه گواه بر ايمان به وجود يك عقل كل است، در كلمات غالب دانشمندان مادّى مى يابيم كه براى طبيعت، هدف، برنامه، اراده و قصد را قائل شده اند، و اينها همه گواه بر اين است كه منظورشان از كلمه «طبيعت»، عوامل فاقد شعور و قصد نيست، بلكه آنها در واقع نام طبيعت را بر «خدا» نهاده اند.
صفات خدا
به همان اندازه كه خداشناسى و اثبات وجود خدا، روشن و آسان است، پى بردن به صفات و كنه ذات او مشكل و پيچيده است. زيرا قبل از هر چيز، بايد بدانيم كه او وجودى ازلى و ابدى بوده و از نظر علم، قدرت، زمان و مكان بى نهايت است، در حالى كه هستى، قدرت و علم ما، هر قدر زياد و وسيع هم باشد محدود و متناهى است. بنابراين وجود محدود و متناهى چگونه مى تواند هستى «نامحدود و غير متناهى» را بطور كامل درك كرده و به كنه ذات او پى برد؟!
به عنوان مثال جوجه اى كه در درون پوسته محدود تخم پرورش
[ 45 ]
يافته، و يا جنينى كه در رحم مادر قرار دارد، آيا مى تواند از آنچه در اعماق فضاى بيكران و در دل كهكشان ها روى مى دهد آگاه باشد، و اين رويدادها را آن چنان كه هست درك كند؟ به يقين تصوّر اين امور، براى آن غير ممكن است.
اين سخن به اين معنا نيست كه ما نمى توانيم صفات خدا را به اندازه توانايى فكر قدرت عقل و انديشه خود دريابيم; بلكه ما از مطالعه نمودها و پديده هاى اين جهان به خوبى درمى يابيم كه او:
«عالم است»، زيرا تنوع شگفت انگيز و فوق العاده در حيات و زندگى موجودات زمين و آسمانها نشانه علم و توانايى او بر همه چيز است.
«حىّ» است، زيرا حيات به معناى واقعى، چيزى جز مجموعه علم و قدرت نيست، و خداوند هم عالم است و هم قادر، بنابراين او «زنده» است.
«مريد و مدرك» است يعنى داراى «اراده» و «ادراك» است «به همان دليل سابق».
«بصير و سميع» است، يعنى همه چيز را «مى بيند و هر صدايى را مى شنود»، چرا كه او محيط و آگاه بر همه چيز است.
«ازلى و ابدى» است، يعنى، هميشه بوده و همواره خواهد بود.
اينها قسمتى از صفات اوست كه «صفات ثبوتيّه» ناميده مى شود، يعنى صفاتى كه جنبه اثباتى داشته و در ذات او هست.
از طرفى:
چون هستى او از هر نظر بى نهايت و كامل است. «جهل، عجز، نياز و نقص» در وجود او راه ندارد، چون هستى او از هر نظر بى نهايت و كامل است.
[ 46 ]
«شريك و شبيه» ندارد، زيرا فرض دو وجود بى نهايت از تمام جهات، ممكن نيست، و اگر دو وجود فرض كنيم، حتماً هر دو محدود خواهند بود، چرا كه هر كدام فاقد هستى ديگرى است.(1)
«جسم» ندارد، زيرا همه اجسام محدودند، و روزى متلاشى شده و اتم هاى آنها تجزيه گرديده و سازمان آنها در هم مى ريزد، بنابراين يك وجود ازلى و ابدى نمى تواند جسم باشد، چرا كه جسم در معرض زوال، تجزيه و همه گونه دگرگونى است.
اينها را «صفات سلبيّه» مى نامند، زيرا در ذات پاك خدا راه ندارد.
* * *
توحيد زير بناى تعليمات دينى
مسأله توحيد و يگانگى در اسلام اهمّيّت فوق العاده اى دارد، و در واقع در همه عقايد و تعليمات اسلامى، به نحوى گنجانده شده است:
1- در تعليمات اسلام نه تنها هرگونه اعتقاد به «شرك (بت پرستى)، ثنويت» (دو گانه پرستى)، تثليث (سه گانه پرستى) و مانند آن طرد شده، بلكه ذات خداوند را حقيقت واحد و خالى از هرگونه «اجزاى تركيبى» (هستى مطلق و بى انتها) معرفى مى كند، بنابراين نه او «مانند» دارد و نه «اجزاء»، اين مرحله را «توحيد ذات» مى نامند.
2- صفات متعدّدى از قبيل «علم»، «قدرت»، «ازليّت» و «ابديّت» كه براى ذات خدا ذكر مى كنيم همه به يك چيز باز گشته و عين ذات
1. بحث صفات خدا بحث فلسفى پيچيده اى است كه بايد با دقتّ مورد بررسى قرار گيرد; براى توضيح بيشتر به كتاب «خدا را چگونه بشناسيم» مراجعه شود.
[ 47 ]
اوست، چرا كه او هستى بى نهايت است و هستى بى نهايت يك حقيقت بيش نيست و همه كمالات و صفات كمال را در بر دارد، اين مرحله را «توحيد صفات» مى نامند.
3- براساس تعليمات اسلام، پرستش، عبادت و بندگى مخصوص ذات يكتاى خداست و غير او را نمى توان پرستيد، نه خورشيد و نه ستارگان و نه افراد بشر، چرا كه همه «مخلوق» و «آفريده»اند و نيازمند به او هستند، پس تنها او شايسته عبادت، است. اين مرحله را «توحيد عبادت» مى نامند.
4- براساس يك مطالعه دقيق، همه كارها و قدرت ها در جهان به خداوند باز مى گردد، چرا كه او آفريننده و خالق اصلى و سرچشمه همه قدرت هاست، و اگر ما كارى انجام مى دهيم نيروى لازم براى انجام آن را، او به ما داده است، طبق اين نظر مى توان گفت: همه كارها به كمك او و از اوست، و هيچ كس قدرت مستقلّى در برابر قدرت بى پايان او ندارد. اين مرحه را «توحيد افعال» مى گويند.
امّا بايد دانست كه نفوذ اراده و قدرت او در همه كارها مانع از اختيار و مسؤوليّت ما در برابر كارهايمان نيست، چرا كه او «آزادى اراده به ما عطا كرده»، و خواسته است كه ما آزاد بوده و آزاد بينديشيم و راه خود را به سوى زندگى بهتر در اين جهان و جهان ديگر «آزادانه» انتخاب كنيم. او به ما محبّت كرده و همه وسايل لازم براى رسيدن به اين هدف را در اختيار ما قرار داده است.
[ 48 ]
انسان و آزادى اراده
انسان در كارهاى خود مجبور نبوده، بلكه داراى «اختيار و آزادى اراده» است. آزادى اراده موهبتى است كه خداوند به ما عطا كرده، و به خاطر داشتن آن در برابر كارهايمان مسؤول هستيم.
دليل بارز اين موضوع، اين است كه افراد مقصّر را به خاطر تخلّف هايى كه كرده اند ملامت كرده و از متجاوزان و خائنان به دادگاه شكايت مى نماييم و آنها را «محاكمه» كرده و به كيفر اعمالشان مى رسانيم; حتّى آنها كه مدعّى جبرند و انسان را در اعمال خود مجبور مى دانند در عمل همه اين كارها را در مورد مقصّران و متجاوزان انجام مى دهند.
اگر انسان در اعمال خود مجبور است (مجبور در برابر يك اراده ازلى، و يا مجبور در برابر ساختمان خاصّ روحى، جسمى و محيط تربيتى خود) محاكمه، كيفر، دادگاه و ملامت معنا ندارد، نه نيكوكار وظيفه شناس در خور تقدير است و نه بد كار شايسته ملامت، محاكمه و كيفر، زيرا همه در كار خود مجبورند و محاكمه چنين كسانى از عدالت دور است. بنابر شيوه عمل روزانه ما و همه متفكّران و عقلاى جهان، گواه بر اختيار و آزادى اراده همه انسان ها و «ابطال عقيده جبر است».
خدا موهبت آزادى را به ما داده است، ولى ما موظّفيم از اين آزادى سوءِ استفاده نكرده و نيروى خود را در راه سعادت خود و اجتماع بسيج كنيم.
ما هيچ گاه به نام آزادى فكر يا آزادى عمل، مجاز نيستيم به دنبال هر مكتب و فكر نادرستى گام برداشته و يا هر كار خلافى را مرتكب شويم، چرا كه اين آزادى نيست، بلكه هرج و مرج و بى بند و بارى است.
[ 49 ]
2
معاد رستاخيز
تصوّر اين كه انسان با مرگ همه چيز خود را از دست داده و به كلى محو و نابود شود، نه تنها وحشتناك است، بلكه عجيب و غير منطقى هم به نظر مى رسد. به خصوص پس از قبول اصل توحيد و خداشناسى، چنين امرى نادرست و نامفهوم است.
آيا تمامى قوانين پيچيده رشد و تكامل انسان، براى اين است كه موجودات ساده و بى ارزش تك ياخته اى را به انسان متفكّر و عاقل تبديل كرده و، سپس اين جامعه انسانى را از هم متلاشى و معدوم سازد تا تمام آثار حيات و تمدّن محو و نابود گردد؟!
به راستى اين موضوع باور كردنى و عاقلانه نبوده، و با علم، حكمت و تدبير آفريدگار، سازگار نمى باشد، و مانند اين است كه شخصى هوس بازى كارخانه عظيمى را با دقّت، ظرافت و عظمت هرچه بيشتر ساخته و، سپس با چند ديناميت آن را منفجر و از هم متلاشى سازد.
آيا منطقى تر نيست كه قبول كنيم زندگى و بقا به صورت ديگرى
[ 50 ]
پس از مرگ ادامه دارد، و اين سلسله تكامل از هم گسسته نمى شود؟
در زندگى ما در اين جهان در حقيقت همچون زندگى «جنين» است كه پس از قبول يك سلسله تكامل ها، به محيط وسيع تر و كامل ترى كه حتّى تصوّرش هم براى جنين (اگر شعور كافى مى داشت) ممكن نبود، انتقال مى يابد. اگر زندگى انسان منحصر به دوران جنينى بود و همه جنين ها پس از تولّد بلافاصله مى مردند، آيا اين زندگى، غير منطقى و نامعقول نبود؟
بنابراين زندگى انسان در اين جهان، پيمودن جادّه هاى پر پيچ و خم و صعب العبور تكامل جسمى، فكرى و اخلاقى مقدّمه و سرآغازى براى زندگى عالى تر و وسيع تر در جهانى ديگر است كه نسبت آن به زندگى اين جهان، همانند زندگى اين جهان است نسبت به زندگى «جنينى».
به همين دليل، خداپرستان جهان عقيده دارند كه انسان با مردن نابود نمى گردد، بلكه به جهان ديگرى منتقل مى گردد، كه تصوّر تمام جزئيات و خصوصيّاتش براى ما كه در چهار ديوار اين جهان محصور هستيم، ممكن نيست ولى اين قدر مى دانيم كه با ترك اين جهان، زندگى پايان نمى يابد و جهان ديگرى وجود دارد.
ملاحظه قوانين جهان آفرينش، و دستگاه هايى كه «انسان را به سوى تكامل پيش مى برد»، و اين همه حكمت و عظمت كه در اين جهان به چشم مى خورد، دليل بارزى براى اين حقيقت است.
قرآن مجيد مى فرمايد: ( اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ; آيا تصور مى كنيد شما را بيهوده آفريديم و پس از مرگ فانى مى شويد و
[ 51 ]
به سوى ما باز نمى گرديد؟).(1)
و نيز مى فرمايد: ( وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُْولَى فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ; شما زندگى اين جهان را ديديد و شناختيد، چگونه از آن پى به وجود جهان ديگر نمى بريد؟)(2)، يعنى مطالعه اين جهان و قوانين مربوط به تكامل انسان، نشانه اين است كه جهانى ديگر در پيش رو داريم كه اين رشته تكامل در آن همچنان ادامه يافته و قطع نمى گردد.
قوانين علمى و رستاخيز
امروزه علوم با اكتشافات خود، گام هاى تازه و بلندى به سوى معاد و رستاخيز برداشته است و با بيان اصل «بقاى مادّه و انرژى» رستاخيز و بازگشت به زندگى جديد را كه در گذشته از نظر ظاهربينان محال و غير ممكن جلوه مى كرد، ممكن و منطقى نشان مى دهد.
اصل بقاى مادّه كه نخستين بار توسّط «لاوازيه» كشف شد، مسأله فناى مطلق را از محيط علم بيرون راند، و تصريح كرد كه ذرات وجود انسان، هر قدر متلاشى و پراكنده گردد باز هم در دل اين جهان وجود دارد، و ممكن است روزى همه آنها جمع آورى گردد. اين نخستين گام به سوى امكان تجديد حيات انسان و بازگشت او به زندگى است.
اين قانون كه با كشف اجسام «راديو اكتيو» به وسيله «مادام كورى» تكميل شد و به صورت قانون بقاى «ماده - انرژى» در آمد، نشان مى دهد كه نه تنها موادّ اين جهان بلكه انرژى هاى آن هم باقى و ثابت
1. سوره مؤمنون، آيه 115.
2. سوره واقعه، آيه 62.
[ 52 ]
است و حتّى دو گانگى كه در سابق ميان «مادّه و انرژى»، تصوّر مى رفت وجود نداشته، و هر دو قابل تبديل به يكديگرند.
به عنوان مثال، امواج صوتى ما هرگز نابود نمى شود و آثار آن در هوا و اشيايى كه پيرامون ماست همواره باقى مى ماند، و تنها تغيير شكل مى دهد، همچنين است ساير كارهاى ما، بنابراين بايد قبول كنيم، افكار، اعمال، و همه حركات ما، كه نتيجه تبديل انرژى هاى مختلف وجود ماست در اين جهان باقى مى ماند. و اين گام ديگرى به سوى رستاخيز و مشاهده نتايج اعمال، بلكه مشاهده خود اعمال است.
نتيجه اين كه با پيشرفت علوم، مسأله رستاخيز از آن پيچيدگى كه در گذشته داشته، خارج شده و به صورت مسأله مفهومى در آمده و بطور كامل از نظر علمى مورد قبول واقع شده است.
ايمان به رستاخيز و تربيت انسان
گذشته از اين كه ايمان به رستاخيز معمّاى زندگى و مرگ را به صورت منطقى تفسير و حل مى كند، آثار گوناگونى در زندگى انسانها دارد كه از همه مهم تر دو اثر زير است:
1- چهره مرگ همواره يك چهره آزار دهنده براى بشر بوده، و تفكّر و انديشه درباره آن، راحتى و آرامش روح و جان انسان را بر هم مى زند، و افق زندگى را تاريك و به كلى دگرگون مى گرداند.
با قبول زندگى پس از مرگ و رستاخيز، آن هم در جهانى با عظمت و وسيع كه همه مواهب حيات را در سطح عالى و جاودانى دارد، ديگر مرگ آن چهره عبوس و آزار دهنده را ندارد، ديگر مشاهده مظاهر مرگ
[ 53 ]
يا پيرى، آرامش روح و جان آدمى را بر هم نمى زند، ديگر اضطراب دائمى و نگرانى هميشگى كه بر اثر تصوّر مرگ، ماترياليست ها را آزار مى دهد، ما را ناراحت نمى سازد و به اين طريق زندگى آرام تر و مطمئن ترى خواهيم داشت.
معتقدان به معاد هنگام لزوم، از فداكارى و شهادت در راه هدف هاى مقدّس، به عنوان دريچه اى به جهانى وسيع تر و عالى تر، استقبال مى كنند.
2- توجه به اين حقيقت كه آثار اعمال و افكار انسان باقى مانده و در جهان ديگر پس از رشد و نمود با مقياس بزرگترى به سوى او باز مى گردد، و نيكى ها و بدى ها به طور دقيق محاسبه شده، و كيفر و پاداش قطعى خواهد داشت به يقين، در اعمال و رفتار انسان اثر مى بخشد.
اين عقيده، سرچشمه اى براى جوشش افكار خير خواهانه، و محيط مساعدى براى پرورش اعمال صالح، در وجود انسان به وجود آورده و روى طغيان غرائز و احساسات اثر مى گذارد، و به نسبت قدرت اين عقيده، انسان را در برابر سركشى ها كنترل مى نمايد.
استقلال و بقاى روح
گرچه ماترياليست ها مى كوشند فكر، ادراك، روح و پديده هاى روانى را از خواصّ «فيزيكو شيميايى» مادّه مغزى و سلسله اعصاب معرفى كنند و در نتيجه آن را مادّى بدانند، ولى عجز تفسيرهاى مادّى از «روح و پديده هاى روانى» نشانه روشنى بر استقلال و عدم مادّيت روح آدمى است، زيرا در پديده هاى روحى مانند تفكّر، تصوّر و حافظه
[ 54 ]
آثارى مى بينيم كه از خواصّ عمومى مادّه نيست از جمله:
1- ما مى توانيم سيّارات عظيم، كهكشان ها، منظومه هاى آسمانى، و يا كوه ها، بيابان ها و درياهاى پهناور زمين را درست با همان عظمتى كه در خارج دارند در فكر خود ترسيم و مجسّم كنيم، در اين حالت صورتى بزرگ به بزرگى آسمانها و زمين در ذهن ما نقش مى بندد، و ما اين نقشها و صورتهاى ذهنى عظيم را در درون وجود خود مى يابيم.
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه محلّ اين صورتها و نقشها كجاست؟
نقشه هاى با عظمت ذهنى ما ميلياردها مرتبه از مغز ما بزرگتر است و سلول هاى مغزى و خواصّ آن نمى تواند محلّى براى ترسيم اين نقش ها باشد، مانند اين است كه بخواهيم نقشه كشور ايران را با همان مقياس واقعى و عينى روى صفحه كاغذى ترسيم كنيم.
بنابراين بايد به نيرويى ماوراى مادّه و نيروهاى جسمانى عقيده داشته باشيم تا بتوانيم اين پديده را تفسير كنيم و گرفتار مشكل «عدم انطباق بزرگ بر كوچك» نگرديم،يعنى يك نيروى غير مادّى را بپذيريم تا بتوانيم بوسيله آن، اين نقشه ها و صورت هاى عظيم را دريابيم.
2- يكى از خواصّ عمومى مادّه «تغيير و تحوّل دائمى و فرسودگى» است كه با گذشت زمان صورت مى گيرد، در حالى كه تصّورات ذهنى ما وضع ثابتى دارند، و با گذشت زمان، دگرگون يا فرسوده نمى شوند. به طور مثال اگر دوست جوان خود را، چند سال پيش در مجلسى ديده باشيم، پس از پنجاه سال ديگر هنگامى كه به ياد آن جلسه مى افتيم، همان نقشه و صورت ذهنى بدون كوچكترين تغيير، فرسودگى و دگرگونى كه در
[ 55 ]
حافظه ما باقى مانده در ذهن ما حاضر مى شود. اين امر نشان مى دهد كه صورت هاى ذهنى، از خواصّ عمومى مادّه بركنارند و نمى توانند مادّى باشند، زيرا همواره وضع آنها ثابت است.
عدم انطباق كوچك بر بزرگ و عدم دگرگونى صورت هاى ذهنى، دو دليل از دلايل فلاسفه الهى بر تجرّد و استقلال روح آدمى مى باشد. (دلايل ديگر را مى توانيد در كتب فلسفه مطالعه نماييد).
از آنچه گفته شد مى توانيم چنين نتيجه بگيريم كه چون روح و پديده هاى روحى داراى خواصّ عمومى مادّه نيستند، با مرگ جسم از ميان نمى روند و پس از جدايى از تن، همچنان به حيات خود ادامه خواهند داد. اين موضوع يكى از پايه هاى اثبات امكان معاد و رستاخيز است، اگر چه بدون آن نيز، با دلايلى كه در گذشته به آن اشاره شد، مى توان مسأله رستاخيز و معاد را اثبات نمود.
[ 56 ]
سفيد
[ 57 ]
3
نبوّت
مى دانيم آفرينش انسان به خاطر نياز آفريدگار نبوده، زيرا او از هر نظر بى نياز است، بلكه «به خاطر تكميل و تكامل خود انسان بوده» كه با پيمودن «راه تكامل» شايستگى بيشترى براى زندگى عالى تر از نظر معنوى و مادّى پيدا كند. بديهى است پيمودن اين راه، نياز به رهبرانى دارد كه با دانش و تقواى فوق العاده خود بتوانند، راهنما و سرمشق مؤثّرى براى همگان باشند، زيرا علوم و دانش هاى ما محدود است، و بسيار اتّفاق مى افتد كه در تشخيص راه سعادت و آنچه به نفع ماست، گرفتار اشتباهاتى مى شويم بنابراين بايد كسانى باشند كه با ارتباط با جهان ماوراى طبيعت، اين راه را به درستى، و بدون اشتباه بيابند، و به ما نشان دهند.ما اين افراد را «پيامبران» و ارتباط مرموز آنها را با جهان ماوراى طبيعت «وحى» مى ناميم.
* * *
[ 58 ]
عصمت پيامبران
پيامبران چون در رهبرى خود لازم است از هر نظر، مورد اعتماد باشند، بايد مرتكب هيچ گونه اشتباه، خطا و گناه نشوند، يعنى بايد از حيث اشتباه و گناه از طرف خداوند مصونيّت داشته باشند، چرا كه در غير اين صورت نمى توانند صددرصد مورد اعتماد باشند، بلكه احتمال اشتباه يا گناه درباره آنان، پايه هاى اعتماد را متزلزل ساخته، و نمى توانند سرمشق خوبى براى همگان باشند تا رفتار، گفتار و افكار آنها مورد اقتباس قرار گيرد.
اين مصونيّت از اشتباه و گناه را «عصمت» مى گوييم و كسانى كه داراى اين صفت هستند «معصوم» مى ناميم.
هدف پيامبران
برنامه پيامبران، تعليم و تربيت انسان، و تحكيم پايه هاى عدالت اجتماعى و مبارزه با هرگونه خرافه و انحراف از توحيد، حق و عدالت، و هرگونه فساد و تبعيض نارواست.
قرآن مى فرمايد: ( لَقَدْ اَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِنَاتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ الَّناسُ بِالْقِسْطِ; ما پيامبران خود را با دلايل آشكار و كتب آسمانى و قوانين لازم فرستاديم تا مردم جهان را به عدل و داد، رهبرى كنند).(1)
و در مورد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
1. سوره حديد، آيه 25.
[ 59 ]
( هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الأُمِّيّنَ رَسُولا مِّنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِيّهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُّبين; او خدايى است كه از ميان مردم درس نخوانده پيامبرى را برانگيخت تا سخنان خدا را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و علم و دانش بياموزد، اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند).(1)
اين است هدف عالى پيامبران و آنچه به خاطر آن فرستاده شده اند.
اثبات نبوت
پيامبران براى اثبات رسالت خود، بايد گواه زنده و روشنى داشته باشند و اين گواه حتماً بايد كارى باشد كه انجام آن از عهده افراد عادى بشر بيرون باشد، تا اثبات گردد كه آنها با جهان ماوراى طبيعت ارتباط دارند و از آن جا الهام و دستور مى گيرند.