موارد اختلاف مسلمانان

موارد اختلاف مسلمانان مسلمانان در دو مورد اختلاف عقیده دارند: یکم: در تفسیر بعضی آیات کتاب خدا و فهم معانی آن. نمونه اول: اختلافشان در مورد معنای: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض «در آیه 255 از سوره بقره است که آن را گروهی از پیر

موارد اختلاف مسلمانان <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

مسلمانان در دو مورد اختلاف عقيده دارند:

يكم: در تفسير بعضي آيات كتاب خدا و فهم معاني آن.

نمونه اول: اختلافشان در مورد معناي: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض «در آيه 255 از سوره بقره است كه آن را گروهي از پيروان مكتب خلفا كرسي مي دانند و تختي كه خداوند بر روي آن نشسته است[1]  و شيعيان اهل بيت طبق تعليم ائمه اهل بيت پيامبر معني كرسي را علم دانسته و تفسير مي كنند و كلمه مزبور در لغت عرب نيز به اين معني آمده است. طبق اين تفسير معني آيه «وسع علمه السموات...» مي شود.

نمونه دوم: اختلاف در تفسير آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساق «مي باشد كه گروهي از پيروان مكتب خلفا روايت كرده اند در روز قيامت باري تعالي «ساق پاي» خود را به مسلمانان نشان مي دهد و ايشان خدا را بدين وسيله مي شناسند و به دنبال او روانه بهشت مي شوند. اين دسته و گروه، اينگونه خدا را داراي جسم و مكان مي دانند.» اما شيعيان اهل بيت به پيروي از ائمه اهل بيت، خدا را منزه از جسم و مكان مي دانند.

نمونه سوم: در عصمت انبيا و رسل اختلاف عقيده دارند؛ چه آنكه پيروان مكتب خلفا ايشان راتنهامعصوم در تبليغ وحي مي دانند ودر غيرامر تبليغ وحي معصوم نمي دانند.

در حالي كه شيعيان انبيا و رسل و اوصياي ايشان را از به جا آوردن هر معصيتي معصوم مي دانند.

دوم: در سنت و راه دريافت آن اختلاف دارند. پيروان مكتب خلفا همه صحابه را عادل مي دانند و سنت پيامبر را از همه كساني كه نام صحابي دارند مي گيرند و در اين باره از پيامبر روايت مي كنند: «أَصحابي كَالنُّجُوم، بِأَيُّهُم اقْتَدَيْتُم اهْتَدَيْتُم؛ اصحاب من همانند ستارگانند، به هر كدام اقتدا كرديد، هدايت مي شويد.»

اين در حالي است كه در ميان صحابه كساني بودند كه به هم بستر پيامبر - العياذ باللَّه- تهمت زدند و قرآن درباره ايشان مي فرمايد: إنّ الَّذينَ جاؤُا بِالاِفكِ عُصبه مِنكم؛[2]  مسلماً كساني كه آن تهمت بزرگ را زدند گروهي از شما بودند...

و علاوه بر اين در سوره توبه به طور كلي مي فرمايد:

وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَه مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُم؛

(سوره توبه، آيه 101.)

و بعضي از اهل مدينه منافقند و بر اين نفاق چنان ماهر و كاركشته اند كه تو از نفاقشان آگاه نيستي؛ ما آنها را مي شناسيم.

البته پيامبر(ص) براي شناسايي مؤمن از منافق يك علامت بسيار واضح و آشكار معرفي فرمود. و آن حبّ اميرالمؤمنين علي(ع) بود كه آن را دليل بر ايمان و بغض و دشمني با ايشان را دليل بر نفاق دانستند.[3]  به اين دليل است كه شيعيان اهل بيت تفسير قرآن و سنت پيامبر را از دشمنان علي يعني كساني مانند معاويه و عمروعاص و خوارج نهروان نمي گيرند و از صحابه اي كه دوستدار اهل بيت هستند اخذ حديث مي كنند.

پس از پيامبر(ص) نيز حديث پيامبر و تفسير قرآن را از دوازده امام دريافت مي كنند زيرا اين دوازده بزرگوار هر چه بگويند با سند از پيامبر(ص) نقل مي نمايند اين امامان عبارتند از:

1. علي ابن ابي طالب

2. حسن بن علي، سبط الرسول

3. حسين بن علي، سبط الرسول

4. علي بن الحسين السجاد

5. محمد بن علي الباقر

6. جعفر بن محمد الصادق

7. موسي بن جعفر الكاظم

8. علي بن موسي الرضا

9. محمد بن علي الجواد

10. علي بن محمد الهادي

11. الحسن بن علي العسكري

12. الحجه بن الحسن العسكري

و بدين سبب ايشان شيعيان اهل بيت مي باشند و با اين نام معرفي مي شوند.

شيعيان اهل بيت پيامبر تفسير قرآن و سنت پيامبر و همه عقايد و احكام شريعت اسلام را از اين دوازده وصي پيامبر، به دو دليل اخذ مي كنند.

دليل اول: آنكه خدا و پيامبر آنها را پس از پيامبر آماده اداي اين مسؤوليت عظيم نموده اند. واسطه اين آماده سازي اولين امام و اولين وصي پيامبر حضرت علي(ع) بود.

چگونگي آماده سازي علي(ع) براي اداي مسؤوليت تبليغ پس از پيامبر

قبل از بعثت پيامبر در مكه قحطسالي شديد شد. حضرت ابوطالب كه شيخ قريش بود در آن سالها به سبب مهمانداري حجاج بيت اللَّه فقير شده بود و بار عائله پرجمعيت بر دوش ايشان سنگيني مي كرد پيامبر كه به واسطه ازدواج با خديجه يك خانواده متمكن بودند و عباس عموي پيامبر كه تاجر و ثروتمند بود براي كم كردن عائله حضرت ابوطالب از ايشان خواستند كه هر كدام يكي از فرزندان وي را تحت تكفل بگيرند و از سنگيني عائله او بكاهند. حضرت ابوطالب پذيرفت، عباس جعفر را به خانه خود برد و پيامبر علي را.[4] .

حضرت علي در اين باره مي فرمايد:[5] .

«او مرا كه كودكي بودم در كنار مي گرفت و به سينه خود مي چسباند و در رختخواب خود مي خوابانيد. و از بوي خوش بدنش برخوردارم مي كرد. چندان كوچك بودم كه غذا را در دهان خود نرم مي كرد و در دهان من مي گذاشت. او سخني به گزافه و دروغ از من نشنود و كاري ناشايسته از من مشاهده ننمود.

خداوند از همان هنگام كه پيامبر را از شير بازگرفتند، با فرشته اي از بزرگترين فرشتگانش همراه فرمود تا او را روزها و شبها به راه بزرگواريها و سيرت و اخلاق نيكوي راهبر باشد. و من هم حضرتش را پيروي مي كردم. او در هر سال مدتي را در حراء مي گذارنيد و من تنها كسي بودم كه او را در آن ايام مي ديدم و به جز من كسي ديگر او را نمي ديد. در آن روزگار، اسلام در يك خانه بود: خانه پيغمبر و خديجه كه سومينشان من بودم. نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم.

به هنگام نزول نخستين وحي بر آن حضرت، صداي ناله اي را شنيدم و از آن حضرت جويا شدم، به من فرمود: اين ناله شيطان است از اينكه مورد پيروي قرار بگيرد، مأيوس و نااميد شده است. تو آنچه را كه من مي شنوم، مي شنوي و آن را كه مي بينم، مي بيني. جز آنكه تو پيغمبر نيستي، بلكه وزير و ياور من در امر رسالت مي باشي.»

و آنگاه كه حضرت علي(ع) بزرگسال شد هر روز صبح و شام براي تعليم گرفتن هر چه از قرآن و اسلام نازل شده بود به خدمت پيامبر(ص) مي رسيد و دستور جلسات چنين بود كه خود فرموده:

«من سحرگاهان هر روز به خدمت پيامبر مي رسيدم و از پشت در مي گفتم «السلام عليك يا نبي اللَّه» اگر آن حضرت آهسته و آرام سرفه مي كرد به خانه برمي گشتم وگرنه وارد مي شدم[6] »

در اين ملاقاتها پيامبر هر چه از وحي كه پس از ديدار قبلي نازل شده بود به ايشان تعليم مي كرد. در اين ديدارها پيامبر(ص) به پسر عمويش(ع) دستور نوشتن داد و فرمود: آنچه را به تو مي گويم بنويس، علي پرسيد: اي رسول خدا! از آن مي ترسي كه فراموش كنم؟ فرمود: نه، از خدا خواسته ام حافظه ات را نيرو بخشد و تو را دچار فراموشي نگرداند، آن را براي شريكانت يعني امامان بعد از خودت بنويس و با اشاره به امام حسن فرمود: اين نخستين آنان است و به امام حسين فرمود: امامان [بعدي] از فرزندان حسين هستند[7] .

آن دست نوشت علي(ع) و املاء پيامبر كتابي به شكل طوماري شد كه نامش «جامعه» بود. اين كتاب همراه با قرآن و تفسيري كه در خانه پيامبر بود از جمله مواريث نبوت هستند كه به اوصياي ايشان رسيده است.

رجوع ائمه اهل البيت(ع) به جامعه

امام صادق(ع) مي فرمايد: «جامعه در نزد ماست: املاي پيامبر(ص) است كه از دو لب شريفش بيرون آمده و علي آن را به دست خود نوشته است حلالها و حرامها و هر چه را مردم به آن نياز داشته باشند در آن است.[8]

مردي از امام صادق(ع) مسأله اي را پرسيد و آن حضرت جوابش را فرمود. آن مرد پرسيد: به نظر شما اگر امر چنين باشد رأي شما چيست؟ حضرت فرمود: ساكت شو پاسخي كه به تو دادم از پيامبر خداست.[9]  خداوند حلال و حرام را و تأويل قرآن را به پيامبرش آموخت و رسول خدا همه آنها را به علي آموخت.[10] .

دوازده امام اهل بيت(ع) از كتاب جامعه براي اصحابشان احكام خدارانقل مي كردند واز تفسير قرآني كه در منزل پيامبر(ص) بود حديث مي فرمودند و اصحاب ايشان آنچه از ايشان فرامي گرفتند در رساله هايي مي نوشتند و آن رساله ها در علم حديث «اصل» ناميده شده كه در زماني شماره آنها به چهارصد «اصل» رسيده و چهار كتاب كافي و من لايحضره الفقيه و استبصار و تهذيب، از آن اصول نقل حديث نموده اند و پس از ايشان علماي مكتب اهل بيت به آن كتب رجوع مي نمايند. چنانكه در جدول زير نمايان است.

سند روايت در مكتب اهل بيت

املاء خاتم الانبياء

جامعه امام علي

روايات دوازده امام از اهل بيت

اصول و رساله هاي كوچك حديث

الفقيه التهذيب الاستبصار كافي

رساله هاي فقهاي مكتب اهل بيت

دليل دوم: روايتهايي است كه از پيامبر اكرم درباره آنها رسيده است. و ما در اينجا به چند روايت كه در كتب معتبره پيروان مكتب خلفا آمده اكتفا مي كنيم.

يكم: روايتهايي كه از پيامبر اكرم درباره امام اول علي بن ابي طالب آمده است.

در سال سوم از بعثت پيامبر اكرم(ص) آنگاه كه از جانب پروردگار مأمور به دعوت به اسلام شد و آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ؛[11]  خويشان نزديك خود را از خدا بترسان. «نازل شد، پيامبر دستور داد پسرعمويش، علي بن ابي طالب طعامي آماده ساخت و بني عبدالمطلب را دعوت كرد. پس از صرف طعام، عمويش ابولهب پيش دستي كرد و نگذاشت پيامبر سخني بگويد، مجلس پيامبر به هم خورد، پيامبر(ص) دعوت به طعام را تكرار كرد و در بار دوم پس از صرف طعام ايشان را به اسلام دعوت كرد و از ايشان در تبليغ رسالت كمك خواست و فرمود:

أَيُّكُم يُوازِرُني عَلي هذَا الاَمر فَيكُون أخي و َ وَصيّي وَ خَليفتي فيكُم مِنْ بَعدي؛

كدام يك از شما مرا در اين امر ياري مي كند تا برادر من و وصي من و خليفه من در ميان شما باشد.

همه از آن پيشنهاد سر باز زدند و رو گردانيدند. علي بن ابي طالب كه از همه آنها خردسالتر بود در جواب پيامبر گفت: من يا رسول اللَّه! وزير شما، يار و كمك شما در اين امر خواهم بود.

در اين حال پيامبر دست برد و گردن علي را گرفت و فرمود:

إنَّ هذا أخي وَ وَصيّي وَ خَليفتي فيكُم فَاسْمَعُوا لَه وَ أَطيعُوا؛

اين برادر من و وصي من و جانشين من در ميان شما است، فرمانش را بشنويد و از او اطاعت كنيد.

ايشان (خويشان پيامبر) از جا برخاستند و خنده كنان به ابوطالب - كه شيخ و بزرگشان بود - گفتند: پسر برادرت دستورت داد، گوش به فرمان پسرت و فرمانبردارش باشي.[12] .

و اين خود اولين بار بود كه پيامبر(ص) اعلان به دعوت رسالت خود نموده و در همان مجلس در مكه وصي و خليفه خود را تعيين فرمود، و پس از آن پيامبر اكرم مكرر پسر عم خود، علي را وصي و جانشين خود معرفي نموده و جمعي از صحابه هر يك آنچه را در اين باره شنيده روايت نموده اند.

سلمان فارسي

روايت مي كند كه به پيامبر عرض كردم: هر پيامبري وصيّي دارد، وصي شما كيست؟ در آن وقت پاسخ نداد و مدتي بعد كه مرا ديد فرمود:

اي سلمان! به سوي حضرتش شتافتم و لبيك گفتم.

فرمود: مي داني وصيّ موسي كه بود؟

عرض كردم: آري، يوشع بن نون بود.

فرمود: براي چه - او وصي بود؟

گفتم: براي آنكه او داناتر و عالمتر از همه ايشان بود.

فرمود: وصيّ من و حامل سرّ من و بهترين كسي كه پس از خود بر جاي مي گذارم و وعده هاي مرا وفا مي كند و دين مرا ادا مي كند علي بن ابي طالب است[13] .

ابوسعيد خدري انصاري

روايت كرده كه رسول اللَّه فرمود: «وصي من و سرّ نگهدار من و بهترين كسي كه پس از خود بر جاي مي گذارم كه وعده مرا وفا مي كند و قرض مرا ادا مي كند علي بن ابي طالب مي باشد.»

انس بن مالك انصاري

روايت نموده كه: پيامبر وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و فرمود: اولين كس كه از اين در وارد مي شود امام متقيان و سيد (آقاي) مسلمانان و رئيس و بزرگ دين و خاتم الوصيّين است.

علي كه آمد پيامبر فرمود: انس كه آمد؟

گفتم: علي.

پيامبر خرسند برخاست و دست به گردن علي انداخت[14] .

وزير النبي(ص)

صحابي شهير سعد وقّاص روايت نموده كه پيامبر(ص) به علي(ع) فرمود:

أَماتَرضي أَن تَكون مِنّي بِمَنزِلَههارُون مِن مُوسي إلّاأنَّهُ لانُبُوَّهمِن بَعدي؛[15] .

آيا خشنود نيستي كه از من مانند هارون از موسي باشي جز آنكه پيامبري پس از من نيست.

اين فرمايش پيامبر اشاره است به قول كليم اللَّه، موسي بن عمران(ع) آنگاه كه به خداوند عرض كرد:

وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي- هارُونَ أَخي - اشْدُدْ بِهِ أَزْري-وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري؛

(سوره طه، آيات 32-29.)

از اهل بيت من وزيري معاون من فرما، برادرم هارون را به او پشتم را محكم كن، و او را در امر رسالت با من شريك فرما.

پيامبر خاتم(ص) نيز علي(ع) را وزير خود خواند مانند حضرت موسي(ع) كه برادرش هارون وزيرش بود. به استثناي نبوت، چه آنكه پيامبر، خاتم پيامبران بود.

بنابر اين فرمايش پيامبر(ص): مقام علي(ع) با پيامبر(ص) همانند مقام هارون با موسي بن عمران بوده است.

حديثهايي كه پيامبر(ص) در حق علي(ع) فرموده است بسيار است، ما در اينجا به نقل حديث غدير اكتفا مي نماييم.

حديث غدير خم

در مسند احمد و سنن ابن ماجه و مستدرك حاكم بر صحيحين و ديگر مدارك حديثي و تفسيري مكتب خلفا آمده است كه پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجه الوداع به غدير خم كه رسيد اين آيه بر ايشان وحي شد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس. (سوره مائده، آيه 67.)

اي پيامبر! آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده، تبليغ كن؛ و اگر نكني رسالت اوراانجام نداده اي. خداوند تو را از [آزار] مردم نگاه مي دارد.

و با وحي بياني مقصود از «ما أُنْزِل إلَيْكَ - في عَليّ - «بيان فرمود.

پيامبر(ص) در همان صحرا از شتر پياده شد و دستور فرمود حاجيان پيش رفته بازگردند و عقب مانده ها رسيدند. پس از اداي نماز ظهر بر منبري از پالانهاي شتر برآمد و در خطبه خود فرمود:

«من دو گرانمايه ميان شما مي گذارم كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را و خداي لطيف مرا خبر داد كه اين دو از هم جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. بر آن دو پيشي نگيريد كه هلاك مي شويد و از آن دو واپس نمانيد كه هلاك مي شويد. چيزي به آنها نياموزيد كه آنها از شما آگاه ترند.»

آنگاه فرمود: «آيا مي دانيد كه من از همه مؤمنان بر نفس مؤمنان اولي و مقدمترهستم؟»

مردم بانگ برآوردند: آري يا رسول اللَّه!

در اين گاه پيامبر(ص) دست علي(ع) را گرفت و او را بلند كرد به طوري كه زير بغل هر دو نمايان شد، آنگاه فرمود: «خداوند مولاي من است و من مولاي شما هستم، هر كس كه من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست.»

پس از آن دست به دعا برداشت و فرمود: «اللَّهمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه وَ انصُر مَن نَصَرَه وَ اخْذُل مَن خَذَلَه.» خدايا دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار و ياورش را ياري كن و واگذارنده اش را خوار فرما.

پس از تعيين علي(ع) به مقام ولايت پس از پيامبر(ص)، اين آيه نازل شد:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا؛

امروز دين شما را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را برايتان پسنديدم.

پس از آن پيامبر(ص) عمامه سياه خود را كه هفت دور سر بود و نامش را «سحاب» ناميده بود و در مراسم خاصي مانند روز فتح مكه بر سر مي نهاد، بر سر علي(ع) بست.

آنگاه صحابي عمر بن الخطاب به آن حضرت چنين تبريك گفت:

بَخٍّ بخٍّ لَك يا عَلي أصبحتُ مَولايَ وَ مَولي كُلّ مُؤمنٍ و مُؤمِنه؛

بَه بَه بِه تواي علي كه مولاي من ومولاي هرمؤمن ومؤمنه اي گرديدي.

در داستاني ديگر پيامبر(ص) فرمود:

عليُّ مِنّي و أَنا مِن عليّ، لا يؤدّي عَني الاّ أَنا أو عَلي؛

علي از من است و من از علي هستم، كسي از سوي من تبليغ نمي كند جز خودم يا علي.

و فرمود:

أَنا مَدينه العِلمِ و عَليٌّ بابُها، فَمَن أَرادَ المَدينه فَلْيَأتِها مِنْ بابِها؛

من شهر علم هستم و علي دروازه آن شهر است. هر كس شهر علم را بخواهد از در آن وارد شود.

و به حضرت علي(ع) فرمودند:

أَنْتَ تُبَيّن لأُمَّتي مَا اخْتَلَفُوا فيهِ بَعدي؛

شمابعدازمن براي امت من بيان مي كني آنچه رادرآن اختلاف دارند.

و نيز پيامبر(ص) شماره جانشينان پس از خود را دوازده نفر به شماره نقباي بني اسرائيل تعيين فرموده و فرمود: دنيا پس از ايشان سرنگون مي شود.

شماره اي كه پيامبر فرموده جز بر دوازده وصي پيامبر(ص): علي(ع) و يازده فرزندش صدق نمي كند و دوازدهمين ايشان حضرت مهدي (عج) مي باشد كه پيامبر(ص) درباره او فرموده است:

«مهدي از ما اهل بيت مي باشد.»

«مهدي از عترت من از فرزندان فاطمه مي باشد.»

«اگر از دنيا نمانده باشد مگر يك روز، خداوند آن روز را طولاني مي نمايد تا آنكه مردي از فرزندان مرا كه با من هم نام باشد برانگيزد.»

آنگاه پيامبر دست خود را بر پشت حسين گذاشت و فرمود: «از اين پسرم.»

در تاريخ ابن كثير مي گويد:

در توراتي كه در دست يهوديان است آمده كه از نسل اسماعيل فرزند ابراهيم(ع) دوازده عظيم بزرگوار به ظهور مي رسند و اينكه ابن تيميه گفته است اين دوازده نفر همان داوازده نفر است كه در روايت پيامبر آمده است.

و ابن تيميه گفته است:

بيشتر يهودياني كه مسلمان شده اند، معتقدند كه اين دوازده نفر همان دوازده نفري هستند كه رافضه مي گويند و شيعه شده اند.

سرگرداني علماي مكتب خلفا در تشخيص دوازده جانشين پس از پيامبر(ص)

روايات دوازده جانشين پس از پيامبر و اينكه پس از ايشان دنيا به آخر مي رسد در كتابهاي صحيح بخاري و مسلم و مستدرك حاكم و فتح الباري در شرح بخاري و كتابهاي سنن ابو داود و ترمذي و مسند طيالسي و احمد و ديگر كتابهاي مكتب خلفا آمده است.

ابن العربي در شرح سنن ترمذي پس از آنكه خلفا را از ابوبكر مي شمارد سپس مي گويد اگردوازده خليفه كه اسمشان خليفه بوده است شماره كنم مي شوند: ابوبكر، عمر، عثمان، علي، حسن، معاويه، يزيد، معاويه بن يزيد، يزيد بن عبدالملك،... كه مي شوند هفتاد نفر و چنانچه معني خليفه را در نظر بگيريم، مي شود: چهار خليفه اول و عمر بن عبدالعزيز. بعد مي گويد معناي حديث را نفهميدم.

و همچنين علماي ديگر مكتب خلفا در مقصود از دوازده جانشين پيامبر سرگردان شده اند.

و اين بدان سبب است كه دوازده جانشين پيامبر كه در احاديث صحيح آمده بر خلفايي كه پس از پيامبر تا زمان بني العباس حكومت كردند صدق نمي كند و آنها نخواستند بپذيرند كه مقصود پيامبر(ص) همان دوازده امام از اهل بيت يعني: علي و يازده فرزندش مي باشند كه شيعيان از ايشان پيروي مي كنند و بدين سبب دچار درماندگي و سردرگمي شدند. ليكن شيعيان مصداق قول شاعر هستند كه گفته:

فوال اناسا قولهم و حديثهم روي جدنا عن جبرئيل عن الباري

«پيروي كن از آنان كه قولشان و حديثشان اين است كه: روايت كرد جد ما از جبرائيل از باري تعالي.»

آري، ما شيعيان پس از پيامبر(ص) از اهل بيت(ع) پيروي مي كنيم.

و بدين سبب ما را شيعيان اهل بيت مي نامند.

و بدين سبب ما از شيعيان اهل بيت هستيم.

و بدين سبب در دلهاي ما حب پيامبر و اهل بيت است.

و بدين سبب اميدواريم در قيامت با پيامبر و اهل بيت پيامبر محشور شويم.

زيرا پيامبر فرموده است: «من أحبَّ حجراً حشره اللَّه معه.» هر كس سنگي را [هم] دوست بدارد خداوند با آن محشورش مي كند.

[1] تفسير آيه در تفسير طبري و ابن كثير.

[2] سوره نور، آيه 11.

[3] در اين باره از يازده صحابي پيامبر در صحيح مسلم و سنن ترمذي و ابن ماجه و نسائي و مسند احمد و ديگر كتب معتبر مكتب خلفا روايت شده است. به بحث ضابطه شناخت مؤمن از منافق در جزء اول معالم المدرستين رجوع شود.

[4] مستدرك حاكم بر صحيحين، ج 3،ص 576؛ سيره ابن هشام ج 1، ص 246، چاپ مصر،1375.

[5] رجوع شود به خطبه قاصعه در نهج البلاغه.

[6] سنن نسائي، باب التنحنح في الصلاه؛ سنن ابن ماجه، باب استئذان كتاب الادب؛ مسند احمد، ج 1، ص 58 و 107.

[7] امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 56.

[8] كافي، ص 142، 149 و 154.

[9] كافي، ج 1، ص 58.

[10] بصائر الدرجات، ص 290.

[11] سوره شعراء، آيه 214.

[12] اين داستان در تاريخ طبري، ط اوربا، ج 1، ص 1172-1171؛ ابن اثير، ج 2، ص 222؛ ترجمه حال حضرت علي در تاريخ ابن عساكر و ديگر مدارك معتبر مكتب خلفا آمده است. رجوع شود به بحث اهتمام الرسول به تعيين ولي الامر من بعده، معالم المدرستين، ج 1.

[13] معجم كبير، طبراني، ج 6، ص 221؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 113؛ و ديگر مدارك آن در بحث وصي الرسول... در جلد اول معالم رجوع فرماييد.

[14] تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 486؛ حليه الاولياء، ج 1، ص 63.

[15] صحيح مسلم، ج 7، ص 120؛ سنن ترمذي، ج 13، ص 171؛ مستدرك صحيحين حاكم، ج 3، ص 108 و 109.

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74304