عصمت جانشینان خدا از گناه و معصیت
عصمت جانشینان خدا از گناه و معصیت اعمالی را که مردم در دنیا انجام می دهند، آثاری جاودانه دارند که در آخرت، یابه صورت آتشی همیشگی، که آتشگیره آن مردم و سنگها هستند،[1] . مجسم می گردند، و یا به نعمتهای «جنات عدن» مبدل می شوند. و همه این آثار، در
عصمت جانشينان خدا از گناه و معصيت <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
اعمالي را كه مردم در دنيا انجام مي دهند، آثاري جاودانه دارند كه در آخرت، يابه صورت آتشي هميشگي، كه آتشگيره آن مردم و سنگها هستند،[1] . مجسم مي گردند، و يا به نعمتهاي «جنات عدن» مبدل مي شوند. و همه اين آثار، در ديد ودرك بندگان مخلَص خداست، و آنان را به كوشش در اداي اعمال صالح و دوري ازگناهان زشت و فحشا و منكر فرا مي خواند.
اينگونه «درك و ديد»، همان «برهان» الهي است كه خداوند به بندگان پاك خود مي دهد، بندگاني كه رضاي خدا را بر خواسته دل و نفس «اماره بالسوء» برگزيده اند. و بدين خاطر، هيچ گاه از بندگان مخلص خدا گناه و خطاي ناروا صادر نگردد. مثال آنان در اين باره مثال انسان بينا و نابينايي است كه با هم در مسيري ناهموار و پرمهلكه طي طريق مي كنند. بينا از مهالك و پرتگاهها دوري كرده و همراه نابينايش را نيز، آگاه مي كند تا از آنها دوري نمايد. و يا مانند انسانهاي تشنه اي كه روياروي آنان آب ظاهراً گوارايي است و جانشان را به نوشيدني و فرو نشاندن تشنگي فرا مي خواند. و در ميانشان طبيبي است مجهز به ميكروسكپ كه با آن انواع ميكربهاي كشنده را مشاهده كرده و دستور مي دهد تا آن را پيش از مصرف تصفيه نمايند.
مثال بندگان مخلَص خدا در ديدن «برهان» الهي و بصيرت به حقايق اعمال و آثار زشت و زيباي آن نيز، بدينگونه است. آنان با چنين ديدي كه از زشتي انجام گناه و قباحت آن در دنيا، و تجسم آتشين و جاودان آن در آخرت دارند، ممكن نيست كه با اراده و اختيار خود به انجام گناه يا ترك واجب اقدام نمايند.
اما شبهاتي كه پيرامون عصمت انبياء(ع) آورده و به آيات متشابه قرآني استشهاد كرده اند، برخي نتيجه خطا و اشتباهي است كه در تأويل و معناي آنها كرده و برخي ديگر به خاطر تفسير اين آيات با روايات جعلي و ساختگي است. و ما براي پرهيز از طول بحث، تنها به آوردن نمونه هايي از هر دو نوع بسنده مي كنيم:
>روايات دروغيني كه عليه نبي خدا داود و خاتم انبياء محمد ساختند
>آيات ديگري كه در تأويل و معناي آنها اشتباه كرده اند
[1] اقتباس از آيه... سوره بقره.
روايات دروغيني كه عليه نبي خدا داود و خاتم انبياء محمد ساختند
در اين بخش، روايات ازدواج داود(ع) با بيوه اوريا و خاتم انبياء(ص) با زينب مطلَّقه زيد را مورد بررسي قرار مي دهيم:
>ازدواج داود در قرآن كريم
>ازدواج رسول خدا با زينب در روايت
>نقد و بررسي هر دو روايت
ازدواج داود در قرآن كريم
خداوند سبحان در سوره(ص) مي فرمايد:
اصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ- إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ- وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَه كُلٌّ لَهُ أَوَّاب - وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَه وَ فَصْلَ الْخِطاب- وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْراب- إِذْ دَخَلُوا عَلي داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغي بَعْضُنا عَلي بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلي سَواءِ الصِّراطِ- إِنَّ هذا أَخي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَه وَ لِيَ نَعْجَه واحِدَه فَقالَ أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني فِي الْخِطاب- قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلي نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَناب- فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفي وَ حُسْنَ مآب- يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَه فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق...؛[1] .
بر آنچه مي گويند شكيبا باش و بنده ما داود قدرتمند را به يادآور كه بسيار توّاب بود- ما كوهها را مسخر او ساختيم كه صبح و شب با وي تسبيح گويند- و پرندگان را كه همه به سوي او مي آمدند- حكومتش را استوار كرديم و حكمت و علم قضاوتش داديم- آيا خبر آن مخاصمه كنندگان به تو رسيد؟ آنگاه كه بر بالاي محراب رفتند؟- گاهي كه بر داود وارد شدند و چون از آنان ترسيد گفتند: نترس! ما دو نفر شاكي هستيم كه يكي از ما بر ديگري ستم كرده، پس، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن- اين برادر من است و نود و نه ميش دارد، و من تنها يك ميش دارم. مي گويدآن راهم به من بسپار و در سخن با من درشتي مي كند!- (داود) گفت: او به تو ستم كرده كه مي خواهد ميش تو را به ميشهايش بيفزايد، و راستي كه بسياري از شريكان بر يكديگر ستم مي كنند مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاي شايسته مي نمايند كه اندكند. و داود دانست كه ما امتحانش كرديم. پس، از پروردگارش بخشايش خواست و به ركوع افتاد و به زاري پرداخت- ما آن را بر او بخشوديم كه وي را نزد ما مقامي بلند و فرجامي نيكوست- (و گفتيم:) اي داود! ما تو را در زمين خليفه و جانشين قرار داديم. پس، ميان مردم به حق قضاوت كن....
1. روايت وهب بن منبّه
طبري در تأويل و معناي اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد:
«هنگامي كه بني اسرائيل تحت رهبري داود گرد آمدند، خداوند زبور را بر وي نازل فرمود و فن آهنگري اش بياموخت و آهن را رام دست او كرد، و كوهها و پرندگان را فرمود تا همراه وي تسبيح گويند. و خداوند - چنانكه مي گويند - هيچ كس را صوتي چون او نداده است. او هرگاه زبور مي خواند - چنانكه مي گويند - حيوانات وحشي به اندازه اي نزديكش مي شدند كه گردنشان را مي گرفت و آنها رام و آرام صوت و آوازش را مي شنيدند. شياطين، مزمارها و بربطها و صنجها را تنها از گونه هاي آواز او ساختند. او بسيار تلاشگر و عابد بود. در ميان بني اسرائيل بپاخاست و به فرمان خدا قضاوت مي كرد. نبي و خليفه بود و در بين انبياء كوشا و گريان، سپس (بدين گونه) دچار فتنه اين زن شد:
او محراب عبادتي داشت كه به تنهايي در آن به تلاوت زبور و اداي نماز مي پرداخت و در پايين آن، باغچه مردي اسرائيلي قرار داشت، و آن زني كه داود به وي مبتلا شد همسر اين مرد بود.
او در آن روز هنگامي كه داخل محراب شد گفت: امروز تا شب هيچ كس نبايد در محراب نزد من آيد. و هيچ چيز نبايد مرا به خود مشغول دارد. وارد محراب شد، زبور را گشود و به قرائت آن پرداخت. در محراب پنجره اي مُشرِف بر آن باغچه بود. در حالي كه نشسته و زبورش را مي خواند كبوتري طلايين سر رسيد و بر پنجره نشست. داود سر بلند كرد و آن را ديد و در شگفت شد. سپس به ياد گفته خود آمد كه: نبايد چيزي او را مشغول كند، سر را به زير افكند و به زبورش پرداخت. كبوتر از پنجره برخاست و براي ابتلا و امتحان داود، رو به روي او فرود آمد. دست كه به سويش گشود اندكي پس رفت، در پي آن شد، به سوي پنجره پر كشيد، تا خواست آن را بگيرد پر كشيد و در باغچه فرود آمد. با چشم تعقيب اش كرد تا كجا مي نشيند كه ديد: زني نشسته و خود را مي شويد. زني در كمال و جاهت و زيبايي.
پنداشته اند كه آن زن داود(ع) را كه ديد موهايش را گشود و بدنش را با آنها پوشانيد و دلش را ربود. او به سوي زبور و جاي خود بازگشت، ولي ياد آن زن با او بود و قلبش را رها نمي كرد تا به آنجايش رسانيد كه شوهر وي را به جنگ فرستاد. سپس فرمانده لشگر را دستور داد تا - چنانكه اهل كتاب مي پندارند - او را در مهالك و خطرگاهها جلو اندازند تا به هلاكت رسد. داود نود و نه زن داشت. شوهر آن زن كه كشته شد او را نيز به عقد خود درآورد و با وي ازدواج كرد. خدا نيز، در حالي كه وي در محراب بود، آن دو فرشته را به مخاصمه نزد او فرستاد تا تصوير آنچه را كه با همسايه اش كرده به او بنمايد.
داود كه ناگهان آن دو را بر بالاي سر خود در محراب ايستاده ديد، گفت: چگونه بر من وارد شديد؟ گفتند: نترس! ما قصد سوء و ناروايي نداريم، «ما دو نفر شاكي هستيم كه يكي بر ديگري ستم كرده» و آمده ايم تا ميان ما داوري كني.»پس، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن.» يعني ما را به راه حق بياور، و ما را به سوي غير حق نران. فرشته اي كه به جاي اوريا شوهر آن زن سخن مي راند گفت: «اين برادر من است.» يعني برادر ديني من. «او نود و نه ميش دارد و من تنها يك ميش دارم، مي گويد آن را هم به من واگذار» يعني در اختيار من قرار ده و «در سخن با من درشتي مي كند.» يعني به من زور مي گويد چون از من قوي تر و قدرتمندتر است. بدين خاطر، ميش مرا در جمع ميشهاي خود آورده و مرا تهي دست كرده است.
داود خشمگين شد. به سوي طرف ديگر دعوا كه ساكت بود رو كرد و گفت: اگر آنچه مي گويد راست باشد، ميانه دو چشمت (دماغت) را با تيشه مي زنم! داود سپس از نظر خود بازگشت و دانست كه اين نمادي از رفتار اوست كه با اوريا و همسرش داشته، پس به سجده افتاد و توبه كرد و ناليد و گريست و چهل روز در حال سجده و روزه، نه مي خورد و نه مي نوشيد، تا آنجا كه از اشك چشمش سبزه روييد و سجده، گوشت صورتش را زخمي كرد و خداوند بر او بخشود و توبه اش را پذيرفت.
و چنين بنداشته اندكه اوگفته است: پروردگارا!اين جنايتم درباره آن زن رابخشودي، با خون آن كشته مظلوم چه كنم؟ به او گفته شد:اي داود؟ - چنانكه اهل كتاب پندارند- آگاه باش! پروردگارت در خون وي ستم نكرده، ولي به زودي از او مي خواهد تو را ببخشايد، و پاداشش بر خدا باشد و خونش را از عهده تو بردارد. داود هنگامي كه از اين غم رهايي يافت، خطايش رابركف دست راستش ترسيم كرد وهرگاه غذاونوشيدني به دهان مي برد و آن را مي ديد مي گريست. و هرگاه براي مردم سخن مي راند كف دستش را مي گشود و روبروي مردم مي گرفت تا اثر خطايش را ببينند.[2] .
2. روايت حسن بصري
داود روزگار را چنين تقسيم كرده بود: روزي ويژه زنانش، روزي براي عبادت، روزي براي قضاوت ميان بني اسرائيل و روزي براي حضور و موعظه آنان: هم پندشان مي داد و هم پندشان را مي شنيد، مي گرياندشان و او را مي گرياندند. روز ويژه بني اسرائيل كه شد گفت: پند گيريد و متذكر شويد. گفتند: آيا مي شود روزي بر انسان بگذرد كه در آن گناه نكند؟ داود در خود چنان ديد كه توان اين را دارد. روز عبادتش كه شد، درها را به روي خود بست و دستور داد كسي بر او وارد نشود. بر روي تورات افتاد و مشغول آن شد و در حالي كه تلاوتش مي كرد، كبوتري طلايين و الوان روبروي او قرار گرفت. خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكي دورتر - به قدري كه نوميدش نكند نشست. گويد: پيوسته به دنبالش رفت تا چشمش به زني در حال شستشو افتاد. زيبايي و جمالش او را به شگفت آورد. گويد: آن زن سايه او را كه ديد خود را با موهايش پوشانيد، و اين بر شگفتي و اعجابش بيفزود. او كه پيش از اين شوهرش را به فرماندهي برخي از نيروها گمارده بود، به وي نوشت كه به فلان مكان برود، جايي كه اگر مي رفت بازگشتي نداشت. گويد: او دستور را انجام داد و كشته شد و اين، همسرش را به عقد خود آورد.[3] .
3. روايت يزيد رقاشي از قول انس بن مالك
طبري و سيوطي در تفسير آيه با سند خود از يزيد رقاشي روايتي آورده اند كه فشرده آن چنين است:
يزيد رقاشي گويد: از انس بن مالك شنيدم كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: داود(ع) هنگامي كه آن زن را ديد بني اسرائيل را به جنگ فرستاد و به فرمانده سپاه سفارش كرد و گفت: هنگامي كه به دشمن رسيديد فلان كس (اوريا) را پيش روي تابوت قرار مي دهي. - تابوت در آن زمان وسيله نصرت خواهي بود و كسي كه پيش روي تابوت مي جنگيد بازنمي گشت تا كشته شود يا دشمن از او بگريزد. اوريا كشته شد و داود با همسرش ازدواج كرد. پس، آن دو فرشته بر داود فرود آمدند و... پس از آن به سجده افتاد و چهل شب درنگ كرد تا از سرشكش سبزه روييد و زمين صورتش را خورد. و او در سجده مي گفت: پروردگار من! داود لغزيد، لغزشي دورتر از آنچه ميان مشرق و مغرب است. خدايا! اگر به ضعف داود رحم نكني و گناهش را نبخشي، گناه او حديث آيندگان بعد از وي خواهد شد.
پس از چهل شب، جبرئيل آمد و گفت: اي داود! خداوند بر تو بخشود، و تو مي داني كه خداوند عدل مطلق است و منحرف نگردد. فرداي قيامت با فلان (اوريا) كه مي گويد: خدايا! «خون من بر عهده داود است» چه مي كني؟ جبرئيل گفت: من درباره آن از پروردگارت سؤال نكرده ام و اگر بخواهي چنين كنم. گفت: آري، جبرئيل خشنود گشت و داود(ع) به سجده افتاد. جبرئيل تا آنجا كه خدا مي خواست درنگ كرد و سپس فرود آمد و گفت: اي داود! آنچه مرا به دنبالش فرستادي از خدا پرسيدم، فرمود: به داود بگو: خداوند در روز قيامت شما دو نفر راگردهم آورد وبه او گويد:خونت را كه برعهده داود داري به من ببخش. مي گويد: از آن توست اي خداي من! خداوند مي فرمايد: هر چه را از بهشت خواستي يا تمايل داشتي، در عوض براي تو باشد.
روايات داستان نبي خدا داود(ع) در كتب تفسير مكتب خلفا بدين گونه است. در بخش آينده سند اين روايات را مورد بررسي قرار مي دهيم.
بررسي اسناد اين روايات
الف) وهب بن منبّه
پدر وهب از ايرانياني است كه كسري (خسرو) او را به يمن فرستاد. در شرح حالش در طبقات ابن سعد آمده است:
وهب گويد: «من نود و دو كتابِ نازل شده از آسمان را قرائت كرده ام كه هفتاد و دو تاي آن در كنيسه ها و در دسترس مردم بود و بيست عدد آن را تنها اندكي مي دانند.»
دكتر جواد علي گويد: «گفته مي شود: وهب ريشه يهودي دارد و مدعي بوده كه يوناني و سرياني و حميري و خواندن كتابهاي پيشين را مي دانسته است.»
در كشف الظُّنون يكي از تأليفات او را قصص الانبياء نام برده است.[4] .
ب) حسن بصري
حسن بصري، ابو سعيد، پدرش غلام زيد بن ثابت انصاري بود. دو سال پيش از پايان خلافت عمر به دنيا آمد و در سال 110 هجري در بصره وفات كرد. بسيار فصيح و بليغ بود. در نزد مردم و هيئت حاكمه پر هيبت و در نزد پيروان مكتب خلفا در بصره، امام و پيشوا به شمار مي رفت.[5]
عقيده و ديدگاه او
از رواياتي كه در شرح حال وي در طبقات ابن سعد آمده، دانسته مي شود كه او «قَدَري مسلك» بوده و درباره آن بحث و مناظره مي كرده و سپس از آن بازگشته است. او خروج و قيام بر عليه حكومت ظالمي همچون حجاج را روا نمي دانست.
ارزش روايات او
در ميزان الاعتدال در شرح حالش آمده است: «حسن بسيار فريبكار بود. وي هرگاه در نقل حديثي مي گفت: از فلان روايت مي كنم، اين نسبت دادن ضعيف ونادرست است، چرا كه وي نيازمند اينگونه سندسازي بوده، به ويژه از كساني كه گفته شده، حسن از آنها چيزي نشنيده، مانند ابوهريره و امثال او. بدين خاطر، احاديثي را كه از ابوهريره روايت كرده، در رديف احاديث منقطع برشمرده اند، و خدا داناتر است.»[6] .
حسن بصري چون خود را نيازمند بيان اينگونه سخنان مي ديده، براي آنها سندسازي كرده و گفته است اين مطلب را از فلان كس روايت مي كنم، و آن را به صورت حديث درآورده است. بويژه آنگاه كه از ابوهريره و امثال او روايت كرده، در حالي كه هيچ يك از آنان را نديده است.
همچنين در طبقات ابن سعد با سند خود از علي بن زيد روايت كند كه گويد: «من خود حديثي را كه براي حسن گفته بودم ديدم كه براي ديگران روايت مي كند. به او گفتم: اي ابا سعيد! چه كسي اين حديث را براي شما روايت كرده؟ گفت: نمي دانم! گويد: گفتم: من آن را براي تو روايت كردم.»
نيز روايت شده كه به حسن گفتند: اين فتواهايي كه در امور مختلف صادر مي كني از احاديثي است كه شنيده اي يا رأي و ديدگاه خودت را مي گويي؟ گفت: «نه به خدا، هر چه فتوا مي دهم مبناي نقلي ندارد، ولي رأي و نظر ما براي آنها بهتر از رأي و ديد خودشان است.»[7] .
يكي از شاگردان مكتب حسن بصري، واصل بن عطاء (متوفاي: 131 هجري) بنيان گذار مذهب اعتزال و ديگري ابن ابي العوجاء زنديق معروف است.
به ابن ابي العوجاء گفتند: مذهب استادت (حسن) را رها كردي و در راهي افتادي كه هيچ اصل و ريشه و حقيقتي ندارد! وي گفت: «استاد من درهم و برهم بود. گاهي قدري مسلك بود و زماني جبري، و گمان ندارم بر مذهب واحدي استوار مانده باشد.»
ابن ابي العوجاء را فرماندار كوفه در سال 155 هجري به خاطر كفر و زندقه اش اعدام كرد. وي به هنگام اعدام گفت: «اكنون مرا مي كشيد، بدانيد كه من چهار هزار حديث جعل كرده ام كه حلال خدا را در آنها حرام و حرام خدا را حلال كرده ام، روز روزه تان را به افطار و افطارتان را به روزه بدل نمودم.»[8] .
ج) يزيد بن ابان رقاشي
قصه پرداز بصري، زاهدِ گريانِ نابخرد
در تهذيب الكمال مزّي و تهذيب التهذيب ابن حجر، در شرح حال وي مطالبي آورده اند[9] . كه فشرده آن چنين است:
الف) زهد او
او خود را به قدري گرسنه و تشنه داشت تا جسمش نحيف، بدنش تكيده و رنگش دگرگون شد. مي گريست و همنشينان خود را مي گريانيد و مي گفت: بياييد تا بر آب خنك در روز تشنگي بگرييم! و مي گفت: سلام بر آب سرد در وقت ظهر! راوي گويد: وي كارهايي مي كرد كه رسول خدا(ص)، نه فرموده و نه عمل كرده بود. در حالي كه خداي سبحان فرموده:
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَه اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياه الدُّنْيا...؛[10] .
بگو چه كسي زينتهاي خدا و روزيهاي طيب و پاكيزه اي را كه براي بندگانش بيرون آورده، حرام كرده است؟ بگو: آنها براي كساني است كه ايمان آوردند، در زندگاني دنيا....
ب) ديدگاه و ارزش روايات او
در اعتقاد «قَدَري مسلك» و در نقل روايت «ضعيف» بود[11] .
از شعبه روايت كرده اند كه گويد: «اگر راهزني كنم نزد من بهتر است تا از وي روايت نمايم.» و گويد: «اگر زنا نمايم بيشتر دوست دارم تا از او روايت كنم.»
درباره «احاديث» او گفته اند: «حديث اش منكر و ناشناخته است. حديث او متروك و رها شده است، حديث او نوشته نمي شود!»
ابو حاتم گويد: «واعظي گريان بود و از انس بسيار روايت مي كرد، رواياتي كه جاي نظر و تأمل دارد. حديث وي ضعيف است.»
در تهذيب التهذيب است كه ابن حبان گويد: «وي از بهترين بندگان خدا در شب زنده داري و گريه بود، ولي از حفظ و ضبط درستِ حديث به خاطر اشتغال به عبادت، غفلت كرد، به گونه اي كه سخن حسن را وارونه كرده و آن را به روايت انس از رسول خدا(ص) تبديل مي كرد، بدين خاطر، نقل روايت از او روا نيست، مگر براي اظهار شگفتي!» يزيد بن ابان رقاشي پيش از سال 120 هجري وفات كرد.[12] .
نقد و بررسي متون روايات گذشته
نخست: روايت وهب بن منبّه
فشرده روايت وهب اين بود كه، داود(ع) روزي را براي عبادت برگزيد و با خود خلوت كرد و به خواندن تورات پرداخت. كبوتري طلايين، نمودار شد و روبرويش نشست. خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكي دورتر نشست. پيوسته تعقيب اش كرد تا از بالا همسر اوريا همسايه اش را ديد كه در حال شستشوي خويش است. از زيبايي و جمالش در شگفت آمد. آن زن متوجه شد و بدنش را با پراكندن موهايش مستور كرد. داود بيش از بيش مفتون وي شد و نقشه كشتن شوهرش را كه در جبهه بود طرح و به اجر گذارد. سپس با وي ازدواج كرد. بدين خاطر، آن دو فرشته بر بالاي او در محراب ظاهر شدند و بقيه داستان كه در قرآن كريم آمده است. اينك بررسي متن روايت:
در اين روايت، يك جا آمده است: «قال وهب؛ وهب گفت»، و جاي ديگر گويد: «في ما يزعم اهل الكتاب؛ در اعتقاد و پندار اهل كتاب» و با اين عبارت، خود را از عهده روايت آن رهانيده است.
ما به تورات كه مراجعه كرديم ديديم اين داستان در سِفْر صموئيل دوم چنين آمده كه، داود از بالاي خانه خود يتشبع همسر اوريا را مي بيند و به شگفت مي آيد. وي را به خانه خود مي آورد و با او همبستر مي شود. زن از او به زنا - پناه بر خدا! - باردار مي شود. تا آخر داستان.
از مقايسه روايت وهب با آنچه در سِفْر صموئيل تورات آمده، آشكار مي گردد كه وهب بخشي از داستان را از تورات و بخش ديگر را از ساير كتابهاي اسرائيلي كه خوانده - چنانكه خود از آن خبر داده - برگرفته است. اينگونه روايات را در علم درايه (حديث شناسي)، روايات اسرائيلي يا اسرائيليات مي نامند.
دوم: روايت حسن بصري
فشرده روايت حسن همان فشرده روايت وهب است. جز آنكه حسن بصري در ابتداي داستان بر آن افزوده كه: «داود روزها را چهار بخش كرده بود»، و ما نمي دانيم كه اين را از پندار خود بر آن افزوده يا از ديگر راويان اسرائيليات گرفته است؟
به هر حال، حسن بصري براي اين روايت خود سندي نشان نداده و آن را مرسل (بدون سند) ذكر كرده است. در حالي كه اگر به هنگام روايت، مدرك آن را بيان مي داشت و مي گفت آن را از روايت وهب بن منبه يا ديگر راويان اسرائيليات نقل مي كند، كار آسان مي شد و پژوهشگران از مدرك روايت آگاه مي شدند و به سادگي درمي يافتند كه اين از روايات اسرائيلي است. ولي با پوشيده داشتن سند، كار اين روايت را بر محققان پيچيده كرده است. بويژه كه او در مكتب خلفا امامِ امامان عقايد به شمار است، روايت وي بر فهم عقايد اسلامي اثري دو چندان مي گذارد.
بيشتر راويانِ روايات اسرائيلي همان مي كنند كه حسن بصري كرده و روايات اسرائيلي را مرسل و بدون سند و مدرك مي آورند. و بدين خاطر، كار اين روايات بر غير متخصصين و آنان كه علم درايه الحديث نمي دانند، پوشيده مي ماند.
سوم: روايت يزيد رقاشي
يزيد بن ابان گويد: اين روايت را از انس صحابي و وي آن را از رسول خدا(ص) شنيده است. و بدين وسيله، بر انس و بر رسول خدا(ص) دروغ بسته است، و در همان حال در جامعه اسلامي فردي زاهد و عابد و گريان به شمار است. حال، اثر رواياتي كه امثال يزيد بن ابانِ عابد و زاهد در مواعظ و قصه هاي خود به خورد مردم مي دهند چه مقدر است، خدا مي داند و بس! و آيا افراد ناوارد و غير متخصص در علم درايه مي توانند بفهمند كه يزيد رقاشي آنچه را از حسن بصري شنيده به انس و رسول خدا(ص) نسبت داده است؟ بويژه كه مفسران بعدي مانند طبري (متوفاي 310 هجري) تا سيوطي (متوفاي 911 هجري) نيز يكي پس از ديگري اينگونه افسانه ها را در قالب حديث وارد تفسيرهاي خود كرده اند!
نقل روايات اسرائيلي و ساختگي، تنها به افرادي كه در اينجا نام برديم، محدود نگردد. بلكه اينگونه روايات را از ديگر صحابه و تابعين نيز، روايت كرده اند. مانند:
1. عبداللَّه بن عمرو بن عاص: وي كه دو خُرجين از كتابهاي اهل كتاب را در يكي از غزوات به دست آورده بود، بدون اشاره به هر گونه مدركي از آنها روايت مي كرد.
2. تميم داري: او ابتدا راهب نصراني بود، سپس اسلام آورد و در مسجد رسول خدا(ص) در روز جمعه پيش از خطبه عمر بن خطاب، براي مردم قصه مي گفت. اين قصه گويي در زمان عثمان به هفته اي دو روز گسترش يافت.
3. كعب الأحبار: در زمان عمر اسلام آورد، و از علماي مسلمان عصر عمر و عثمان به شمار آمد.
پس از آن نوبت به گروه بعدي رسيد كه اين روايات اسرائيلي را از گروه پيشين گرفته و براساس آنها به تفسير قرآن پرداختند. مانند:
1. مقاتل بن سليمان مروزي (متوفاي 150 هجري)
وي از مفسران مشهور كتاب خدا در مكتب خلفاست. شافعي درباره او گويد: مردم همگي روزي خوار سه نفرند: مقاتل بن سليمان در تفسير، زهير بن ابي سلمي در شعر، و ابوحنيفه در كلام.
حال، اين آقاي مقاتل چه مقدار از اسرائيليات را در روايات مورد اعتماد مكتب خلفا جاسازي كرده، و چه مقدار از خود ساخته و به صحابه رسول خدا(ص) نسبت داده، خدا مي داند و بس![13] .
نتيجه اين بررسيها
وهب بن منبّه آن روايت دروغين را كه اهل كتاب بر نبي خدا داود(ع) بسته بودند، با اشاره صريح به مدرك آن، از كتب آنها روايت كرد. حسن بصري همان روايت را بدون اشاره به مدرك، منتقل كرد، و محدث قصه گوي زاهد عابد گريان نابخرد، يزيد بن ابان رقاشي، فريبكارانه آن را به انس و رسول خدا(ص) نسبت داد.
تدليس و فريبكاري در اسناد روايات اسرائيلي و نسبت دادن آنها به صحابه، تنها به اين مورد و اين صحابي (انس) محدود نيست. اينگونه سندسازي را در رواياتي كه به پسرعموي رسول خدا(ص)، عبداللَّه بن عباس نسبت داده اند، بسيار فراتر برده اند، به گونه اي كه اگر بخواهيم به نقد و بررسي آن بپردازيم نيازمند بحثي مقارن و گسترده است و با مراجعه به صفحه پاياني تفسير سيوطي (الدر المنثور) برخي از قضيه آشكار مي گردد.
بدين گونه، منشأ خبر دروغين بسته شده بر داود(ع) را در قصه هاي تورات يافتيم. اينگونه افسانه هاي اسرائيلي، چنانكه ديديم، به تفاسير قرآن هم راه يافت و به تدريج ديدگاه نادرستي از سيره انبياء(ع) را فرا روي مسلمانان قرار داد.
تا اينجا، داستان دروغين ازدواج داود(ع) با بيوه اوريا و افترايي را كه در اين باره بر او بستند، و منشأ نشر اين تهمت را، بيان داشتيم. داستان صحيح اين ازدواج و ازدواج رسول خدا(ص) با زينب دختر جحش، مطلقه زيد بن حارثه، چنان است كه مي آيد:
[1] سوره ص، آيات 17 - 26.
[2] تفسير طبري، ج 23، ص 95 و 96، چاپ دار المعرفه بيروت.
[3] تفسير طبري، ج 23، ص 96، چاپ دار المعرفه بيروت؛ تفسير سيوطي، ج 5، ص 148. عبارت متن از طبري است.
[4] طبقات ابن سعد،ج5، ص395، چاپ اروپا؛ كشف الظنون، ص1328؛ تاريخ العرب، دكتر جوادعلي، ج1، ص44.
[5] وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 1، ص 354، چاپ اول؛ طبقات ابن سعد، ج 7، بخش اول، ص 120، چاپ اروپا.
[6] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 527، شماره رديف: 1968.
[7] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 120.
[8] وفيات الاعيان، ابن خلكان، در شرح حال واصل بن عطاء. و نيز مراجعه كنيد: يكصد و پنجاه صحابي ساختگي، شرح حال ابن ابي العوجاء در بحث: زندقه و زنادقه؛ الكني و الألقاب، ج1، ص192، چاپ صيدا.
[9] تهذيب التهذيب، ج11، ص309 - 311؛ تهذيب الكمال، ج8، ص268، نسخه خطي كتابخانه ظاهريه.
[10] سوره اعراف، آيه 32.
[11] طبقات ابن سعد، ج 7، قسمت دوم، ص 13، چاپ اروپا.
[12] تهذيب التهذيب، ج 11، ص 309 - 311.
[13] مراجعه كنيد: تاريخ بغداد، ج 12، ص 160- 169، در شرح حال مقاتل، ش 7142؛ وفيات الأعيان، ج 4، ص 242-240؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 279- 285؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 172، ش 7841.
ازدواج رسول خدا با زينب در روايت
خازن در تفسير آيه «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ...» گويد: صحيح ترين سخن در اين باره روايت سفيان بن عينيه از علي بن زيد بن جدعان است. وي گويد: زين العابدين علي بن الحسين از من پرسيد: «نظر حسن بصري در باره اين آيه چيست؟ اينكه فرموده: «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه» گفتم: مي گويد: «هنگامي كه زيد نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «اي رسول خدا! من مي خواهم زينب را طلاق گويم» پيامبر به شگفت آمد و فرمود: «همسرت را نگهدار و از خدا بترس.»
علي بن الحسين گفت: «چنين نيست. زيرا، خداوند عز و جل آن حضرت را آگاه كرده بود كه زينب به زودي از زنان وي خواهد شد، و زيد او را طلاق خواهد داد، لذا هنگامي كه زيد آمد و گفت: «من مي خواهم زينب را طلاق گويم»، و پيامبر به او فرمود: «همسرت را نگهدار»، خداوند او را مورد عتاب قرار داد و فرمود: «چرا گفتي همسرت را نگهدار، من كه تو را آگاه كرده بودم كه زينب به زودي از زنان تو خواهد شد؟»
خازن گويد: «اين بيان، بهترين بيانها و زيبنده حال انبياست، و با معناي ظاهر آيه همسو و هماهنگ مي باشد...»
مشروح داستان ازدواج زينب با زيد و سپس با رسول خدا(ص) در آيات و روايات، چنان است كه مي آيد.
آيات وارد درباره ازدواج رسول خدا(ص) با زينب
خداوند سبحان در سوره احزاب مي فرمايد:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَه إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَه مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا-وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا- ما كانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّه اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً- الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفي بِاللَّهِ حَسيباً- ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليما؛[1] .
هيچ مرد و زن مؤمني، در برابر فرمان خدا و رسول او، اختياري از خود ندارند. و هر كس خدا و رسولش را نافرماني كند، آشكارا گمراه شده است- و چون به آنكه خدا انعامش داده و تو گرامي اش داشتي، مي گفتي: «همسرت را نگه دار و از خدا بترس»، و چيزي را كه خدا آشكارش مي كند، در خود پنهان مي داشتي، و از مردم مي ترسيدي، و خدا سزاوارتر است كه از او بترسي، و هنگامي كه زيد طلاقش گفت، او را به ازدواج تو درآورديم تا مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندهاشان - پس از طلاق - در تنگنا نباشند، و فرمان خدا قطعي و شدني است- پيامبر در آنچه خدا نصيبش كرده، به هيچ روي در تنگنا نيست. اين سنتي الهي است كه در پيشينيان نيز بوده، و فرمان خدا حساب شده و دقيق است- آنان كه رسالتهاي الهي را تبليغ كرده و از خدا مي ترسند، و از هيچ كس جز خدا نمي ترسند، و همان بس كه خدا حسابرس باشد- محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولي رسول خدا و خاتم انبياء است، و خداوند بر همه چيز آگاه است.
تأويل و معناي اين آيات در روايات مكتب خلفا
طبري در تأويل و معناي اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد: رسول خدا(ص) زينب بنت جحش دخترعمه خود را به همسري زيد بن حارثه درآورد. روزي رسول خدا(ص) به در خانه زيد رفت تا او را بخواند، باد پرده را كنار زد و زينب كه در اطاق بدون حجاب بود نمودار شد و رسول خدا(ص) را به شگفت آورد. چنين كه شد، زينب ناراحت گرديد... تا آخر داستان. پس، زيد نزد پيامبر آمد و گفت: اي رسول خدا! من مي خواهم از همسرم جدا شوم. فرمود: تو را چه مي شود؟ آيا نسبت به او مشكوك شده اي؟ گفت: نه به خدا. هيچ شبهه اي نسبت به وي ندارم. و جز خوبي نديدم... تا آخر داستان.[2] .
در اين باره روايت ديگري نيز، با همين مضمون از حسن بصري رسيده كه به زودي آن را در ضمن روايات اهل البيت(ع) در تأويل و معناي اين آيات مي آوريم.
[1] سوره احزاب، آيات 36 - 40.
[2] تفسير طبري، ج 22، ص 10 و 11، چاپ دار المعرفه، بيروت.
نقد و بررسي هر دو روايت
الف) بررسي سند
اين دو روايت از وهب بن منبه و حسن بصري است كه ما پيش از اين شرح حالشان را بيان داشتيم. اضافه بر آن، اين دو نفر كه سالها پس از رحلت رسول خدا(ص) به دنيا آمده اند، چگونه از داستاني كه در زمان رسول خدا(ص) پديد آمده آگاه شده و آن را به صورت ارسال، و بدون ذكر سند و مدرك، روايت كرده اند؟
ب) بررسي متن
اساس و پايه روايت بر آن است كه: جمال بي حجاب زينب در ديداري ناگهاني، رسول خدا(ص) را به شگفت آورد و دوستدار آن شد كه زيد طلاقش گويد. و آن را در خود پنهان داشت.
در ساختگي بودن اين روايت همين بس كه بدانيم، زينب دخترعمه رسول خدا(ص) بود و حكم حجاب پس از ازدواج آن حضرت با وي نازل گرديد، و پيامبر(ص) پيش از آنكه به همسري زيدش دهد، بارها و بارها او را ديده بود. پس، آنكه چنين گفته، يقيناً بر رسول خدا(ص) افترا بسته است. داستان صحيح و حقيقي در كتابهاي سيره چنان است كه مي آيد:
داستان ازدواج و طلاق زيد با زينب و ازدواج رسول خدا با او
زيد بن حارثه در دوران جاهليت به اسارت درآمد و در برخي از بازارهاي عرب فروخته و براي خديجه خريداري شد. خديجه نيز، پيش از بعثت پيامبر(ص) وي را كه هشت ساله بود، به رسول خدا(ص) بخشيد. وي در نزد پيامبر(ص) بزرگ شد و خويشاوندانش از حال وي آگاه شدند. پدر و عمويش به مكه آمدند تا «فِدا» داده و آزادش كنند. نزد پيامبر رفتند و گفتند: اي فرزند عبدالمطلب! اي پسر هاشم! اي زاده آقاي قوم خود! براي آزادي فرزندمان نزد تو آمده ايم، بر ما منت گذار و در فِداي او با ما نيكويي كن! پيامبر فرمود: چه كسي را مي گوييد؟ گفتند: زيد بن حارثه را، رسول خدا(ص) فرمود: چرا راه ديگر را اختيار نكنيم؟ گفتند: چه راهي؟ فرمود: او را صدا بزنيد و مختارش بگذاريد، اگر شما را برگزيد با شما باشد و اگر مرا برگزيد، به خدا سوگند من كسي نيستم كه ديگري را بر آنكه مرا برگزيده، ترجيح دهم. گفتند: به راستي كه احسان و بخشش تو بر ما بسي فراتر از مرز انصاف است. رسول خدا(ص) زيد را فرا خواند و فرمود: آيا اينان را مي شناسي؟ گفت: آري، اين پدرم مي باشد و اين عمويم. فرمود: من نيز، همانم كه شناخته اي و رفتارم را با خودت ديده اي. اكنون يا مرا انتخاب كن يا اينان را!
زيد گفت: من اينها را نمي خواهم. من كسي نيستم كه احدي را بر شما ترجيح دهم، شما براي من به جاي پدر و عمو هستيد! گفتند: واي بر تو اي زيد! تو بردگي را بر آزادي و بر پدر و بستگانت ترجيح مي دهي؟ گفت: آري، من از اين مرد چيزي ديده ام كه هرگز كسي را بر او ترجيح نخواهم داد. رسول خدا كه چنين ديد، زيد را به سوي حجر اسماعيل - در بيت الحرام - برد و فرمود: اي حاضران! گواه باشيد كه زيد فرزند من است؛ از من ارث مي برد و از او ارث مي برم! پدر و عمويش كه اين صحنه را ديدند جانشان آرام گرفت و بازگشتند.[1] .
زيد بن حارثه پس از آن واقعه به رسول خدا منسوب شد و وي را زيد بن محمد مي گفتند و رسول خدا(ص) كنيز و دايه خود بره حبشي را به عقد او درآورد. او پيش تر با عبيد حبشي ازدواج كرده بود. اين زن ابتدا ايمن را به دنيا آورد و به ام ايمن مشهور شد و سپس در مكه اسامه بن زيد را به دنيا آورد.[2] .
اين، داستان «پسر خواندگي» زيد از سوي رسول خدا(ص) بود. داستان ازدواج زيد با زينب بدين گونه است كه مي آيد:
ازدواج زيد با زينب دختر عمه رسول خدا(ص)
پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، عده اي از صحابه به خواستگاري زينب دختر اميمه و نوه عبدالمطلب رفتند. زينب برادرش را براي مشورت نزد رسول خدا(ص) فرستاد. پيامبر فرمود: وي درباره كسي كه كتاب خدا و سنت پيامبرش را به او بياموزد چه نظري دارد؟ زينب پرسيد: او كيست؟ فرمود: زيد! زينب خشمگين شد و گفت: دختر عمه خودت را به غلامت مي دهي؟ من با او ازدواج نمي كنم! من از جهت ريشه و تبار از او برترم! من در قوم خود أيِّم و بي شوهر مي مانم!
خداوند متعال نيز (در پاسخ او) اين آيه را نازل فرمود:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَه إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَه مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا؛[3] .
هيچ مرد و زن مؤمني را نشايد كه هرگاه خدا و رسولش حكمي را صادر كردند، خود را در كار خويش مختار بداند، و هر كس خدا و رسولش را نافرماني كند، آشكارا گمراه شده است.
زينب راضي شد و رسول خدا(ص) او را - پس از امّ ايمن سياه پوست حبشي، مادر اسامه بن زيد - به همسري زيد درآورد.
زينب، در عين حال، بر زيد برتري مي جست و با تيغ زبان او را مي گزيد و درشتي مي كرد. زيد نزد رسول خدا از وي شكوه مي نمود و مي كوشيد تا طلاقش گويد. مشيت و حكمت الهي نيز، بر آن بود كه پس از زيد، او را به ازدواج رسول خدا درآورد تا بدين وسيله، «پسرخواندگي» را در ميان مسلمانان بي اعتبار و ملغي نمايد، و پيامبر(ص) را به وسيله وحي از آن آگاه كرده بود. رسول خدا(ص) نيز، از آن مي ترسيد كه مردم بگويند: همسر پسرش را به عقد خود درآورده است. بدين خاطر، وحي الهي را در ضمير خود پنهان داشت و به زيد - كه در طلاق زينب پافشاري مي كرد - فرمود: از خدا بترس و همسرت را نگه دار!
هنگامي كه زيد شديداًاز همسرش زينب به تنگ آمد واورااطلاق گفت و عدّه طلاق وي پايان گرفت، آيات گذشته به يكباره بر رسول خدا(ص) نازل شد، و از آنچه به وقوع پيوسته بود خبرداد، وحكم «پسرخواندگي» درشريعت اسلام رابدين گونه روشن ساخت.
فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِم...- ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ...؛[4] .
پس هنگامي كه زيد او را طلاق گفت، وي را به ازدواج تو داديم تا مؤمنان در ازدواج با زنان «پسرخوانده هاشان» - پس از طلاق در حَرَج و تنگنا نباشند...- محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولي رسول خدا و خاتم انبياست...
خداوند عزو جل به ديگر مؤمنان نيز، فرمود: وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيل- ادْعُوهُمْ لآِبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُم؛[5] .
(خداوند) پسرخوانده هاي شما را فرزند شما قرار نداده، اين سخني است كه شما بر زبان مي آوريد، و خداوند حق را مي گويد و به راه راست هدايت مي كند- آنان را به نام پدرانشان بخوانيد، اين نزد خدا عادلانه و پسنديده تر است. و اگر پدرانشان را نمي شناسيد، آنان برادران ديني و دوستان شما هستند.
تا اينجا دو نمونه از آياتي را كه دانشمندان - به خاطر روايات دروغين و افتراهاي بسته شده برانبياي الهي- درتأويل ومعناي آنهااشتباه كرده اند، آورديم.دربخش بعدي نمونه هايي از ديگر آيات را كه برخي در تأويل و معناي آنهابه اشتباه رفته اند، مي آوريم.
[1] اسد الغابه، ج 2، ص 227-224.
[2] اسدالغابه، ج7، ص303؛ در شرح حال ام ايمن؛ استيعاب، ص765؛ اصابه، ج4، ص417-415، ش1145.
[3] سوره احزاب، آيه 36.
[4] سوره احزاب، آيات 37 - 40.
[5] سوره احزاب، آيات 4 و 5.
آيات ديگري كه در تأويل و معناي آنها اشتباه كرده اند
1. نسبت «عصيان» به آدم(ع) در سوره طه، آيه 121 كه خداوند متعال فرموده: و عصي آدم ربه فغوي؛ آدم پروردگارش را نافرماني كرد و سرگردان شد.
2. سخن ابراهيم(ع) در سوره انبياء، درباره شكستن بتها كه گفت: بل فعله كبيرهم؛ بلكه بزرگترشان آنها را شكسته. در حالي كه خود وي آنها را شكسته بود. چنانكه خداي سبحان مي فرمايد:
فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُون- قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِ آلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين- قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ- قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُون- قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِ آلِهَتِنا يا إِبْراهيم- قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ- فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُون- ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون؛[1] .
او همه بتها را درهم كوبيد، جز بزرگترشان را، تا شايد به سوي او بازگردند- گفتند: چه كسي با خدايان ما اين چنين كرده، راستي كه او از ستمكاران است- گفتند: شنيديم جواني آنها را ياد مي كرد كه ابراهيم اش نامند- گفتند: او را در ديدگاه مردم آوريد تا شايد گواهي دهند- گفتند: تو با خدايان ما اين چنين كرده اي اي ابراهيم؟- گفت: بلكه بزرگترشان، اين چنين كرده است، از خودشان بپرسيد اگر سخن مي گويند- آنان به خود بازگشتند و گفتند: راستي كه شما خودتان ستمكاريد؟ سپس بر سرهايشان واژگون شدند (و گفتند:) تو خود مي داني كه اينها سخن نمي گويند.
3. خداوند در سوره يوسف مي فرمايد: مأموران وي به برادرانش گفتند: انكم لسارقون؛ شما دزدانيد. در حالي كه آنان «پيمانه» شاه را سرقت نكرده بودند. مشروح داستان در قرآن كريم چنين است:
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَه في رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُون- قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ- قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعيمٌ- قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقين- قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبين- قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمين- فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في دينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليم- قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ-قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنين؛[2] .
و هنگامي كه جهاز و بارشان را مجهز و آماده كرد، «پيمانه» را در بار برادرش جاي داد. سپس ندا كننده اي فرياد زد: اي كاروانيان! شما دزدانيد!- آنان رو به مأموران كرده و گفتند: چه گم كرده ايد؟- گفتند: پيمانه شاه را. و هر كس آن را بياورد، يك بار شتر دارد و من ضامن آنم- گفتند: به خدا سوگند شما مي دانيد كه ما براي فساد در زمين نيامده ايم، و ما سارق نيستيم- گفتند: اگر دروغ بگوييد كيفر دروغگو چيست؟- گفتند: كيفر او، هر كس كه در بارش يافته شد، خودش كيفر آن باشد. ما ستمكاران را اينگونه كيفر مي دهيم- يوسف پيش از بررسي بار برادرِ (مورد نظرش) به بررسي بار آنان پرداخت و سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد، بدين گونه براي يوسف چاره ساختيم- او در قانون پادشاه (مصر) نمي توانست برادرش را بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد. درجات هر كس را بخواهيم بالا مي بريم و بالاتر از هر عالمي عالم تري مي باشد- گفتند: اگر سرقت كند، (عجيب نيست، چه) پيشتر نيز، برادرش دزدي كرد. يوسف آن را در خود پنهان داشت و براي آنها آشكارش نكرد. گفت: شما بدتريد، و خدا به آنچه نسبت مي دهيد داناتر است- گفتند: اي عزيز! وي را پدري بسيار پير است، يكي از ما را به جاي او بگير، ما تو را از نيكوكاران مي بينيم.
4. خداوند سبحان در سوره انبياء مي فرمايد: «ذا النون»، يونس پيامبر(ع) بر اين باور بود كه خداوند او را در تنگنا قرار ندهد. چنانكه فرموده:
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ؛[3] .
و ذا النون (يونس(ع هنگامي كه خشمگين رفت و چنان مي ديد كه ما بر او سخت نگيريم. پس، در آن تاريكيها ندا داد كه: (خدايا!) هيچ الهي جز تو نيست، منزهي تو، من از ستمكاران بودم- پس، دعايش را اجابت كرديم و از اندوه نجاتش داديم، و مؤمنان را اينگونه رهايي مي بخشيم.
5. خداوند در سوره فتح به خاتم انبياء(ص) فرموده: ما بعد از فتح «گناهان» گذشته و آينده تو را بخشيديم:
إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً- لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيما- وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزا؛[4] .
ما تو را پيروز كرديم، پيروزي آشكار- تا خداوند تبعات و پي آمدهاي گذشته و آينده ات را بپوشاند و نعمتش را بر تو تمام گرداند و تو را به راه راست هدايت نمايد- و خداوند ياريت مي كند، ياري شكست ناپذير.
اينگونه آيات و امثال آنها، آياتي است كه برخي افراد، تأويل و معناي درست آنها را درنيافته اند، و ما به زودي بعد از تفسير واژه ها و برخي مصطلحات - به ياري خدا - به بررسي آنها خواهيم پرداخت.
[1] سوره انبياء، آيات 58 - 65.
[2] سوره يوسف، آيات 70 - 78.
[3] سوره انبياء، آيات 87 - 88.
[4] سوره فتح، آيات 1 - 3.