حضرت زهرا در بستر بیماری

مصادر اموال پیامبر و چگونگی تملک آنها به مصادر مالی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) از این دو آیه پی می بریم: یکم)[ما اَفاء الله عَلی رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذی القُرْبی وَ الْیتامی وَالْمَساکینِ و ابْنِ السَّبیلِ] (الحَشر : 7)

مصادر اموال پيامبر و چگونگي تملك آنها <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

به مصادر مالي پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) از اين دو آيه پي مي بريم:

يكم)[ما اَفاء الله عَلي رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذي القُرْبي وَ الْيتامي وَالْمَساكينِ و ابْنِ السَّبيلِ] (الحَشر : 7).

آنچه را كه خداوند به پيامبرش، از اموال اهل اين آبادي ها (كافران)، داده است از آن خداوند و رسول خدا و خويشاوندان (او) و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان و ايشان اولاد حضرت عبدالمطلب و اولاد مطلب مي باشند. ذي القرباي رسول كه خويشان رسول مي باشند.

نام آن اموال در اصطلاح اسلامي (في ء) است[1] .

و في ء اموال كفاري است كه بي جنگ به دست مسلمانان مي افتاد، مانند فدك. (البته فدك تنها نبود)[2] .

نمونه ديگري از مصداق في زمين هاي قبيله بني نضير بود. توضيح آن كه در مدينه و اطراف آن سه قبيله از يهود سكني گزيده بودند كه عبارت بودند از: بني نضير، بني قينقاع، بني قُريطه. آنها، بنا به بشارت هايي كه در مكتب آسماني خود راجع به پيامبر خاتم داشتند، در انتظار آن حضرت بودند و به مدينه آمده بودند تا، به هنگام بعثت وي به ياري اش برخيزند. ولي هنگامي كه پيامبر(ص) رسالت خويش را آشكار كرد و به مدينه هجرت نمود، يهود به انكار پيامبريش قيام كردند گر چه او را به درستي شناخته بودند كه همان پيامبر خاتم (ص) شكستند و در مقام نيرنگ بر آمدند، تا با فرو افكندن سنگي از بام خانه اي كه آن حضرت، باده تن از اصحابش، در پاي ديوار آن به مذاكره نشسته بود، وي را از پاي در آورند. خداوند پيامبرش را، از طريق وحي، از اين نيرنگ با خبر ساخت. حضرت به شتاب به مدينه آمد و به يهود فرمان داد، كه به دليل پيمان شكني و خيانتي كه كرده بودند، آن منطقه ار ترك كنند. بني نضير زير بار نرفتند و در دژ خود متحصّن شدند تا آن كه پس از پانزده روز عاقبت تسليم شدند و از قلعه خارج و به سوي خيبر و ديگر جاها كوچ كردند. خداوند آن چه را، از اسلحه و زمين ها و نخلستان ها، بر جاي گذاشته بودند به پيامبرش اختصاص داد. عمر روي به رسول خدا كرد و گفت: آيا خمس اين غنايم را برنمي گيري و باقي را ميان مسلمانان قسمت نمي كني؟ پيامبر (ص) فرمود: چيزي را كه خداوند (به موجب آيه هفت سوره حشر) تنها ويژه من ساخته است و براي مسلمانان ديگر سهمي در آن قرار نداده، ميان آنان قسمت نمي كنم. و اقدي و ديگران نوشته اند كه: رسول خدا (ص) از اموالي كه از بني نضير به دست آورده و ويژه خودش بود بر خانواده اش انفاق مي فرمود. و به هر كس كه مي خواست از آن اموال مي بخشيد و به آن كس كه مايل نبود چيزي نمي داد. و اداره امور اموال بني نضير را به ابو رافع، آزاد كرده خويش سپرده بود[3] .

در سال چهارم هجرت، رسول خدا(ص)، به ميل خود، بخشي از اراضي بني نضير را به ابوبكر، عمر بن خطاب، عبدالرّحمن به عوف، زبيربن عوام، ابودُجانه، سهل بن حنيف، سماك بن خرشه ساعدي و ديگران بخشيد[4] .

اين اموال حقّ پيامبر(ص) بود و حضرتش، از آن، به خويشاوندان خود و نيز به يتيمان و مساكين (يعني فقرا) و ابن السّبيل از بني هاشم انفاق مي فرمود. (ابن السبيل به آن كس گفته مي شود كه در شهر خودش دارايي دارد، ولي در سفر، به دليلي، مانند آن كه پولش را دزد برده باشد، نيازمند كمك شده است.) به اين سبيلِ غير ِ ذَوي القُرباي رسول خدا(ص) از صدقات، كه آن را زكات مي گويند، داده مي شود.

دوّم) [وَ اُعلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذي القُرْبي وَ اليتامي و المَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ اِنْ كنُتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ...] (انفال :  41).

بدانيد كه هرگونه سود و بهره اي كه به دست آوريد، پنج يك آن براي خدا و پيامبر و نزديكان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگانِ (رسول خدا، از بني هاشم) است، اگر به خدا ايمان داريد...

لذا، شيعيان هر چه سود مي بردند، يك پنجم آن را به عنوان خمس مي پردازند.

سوّم وچهارم وپنجم) سه قلعه از قِلاع خيبر بود. خيبر مشتمل بر هفت يا هشت قلعه بوده است كه سه قلعه آن از آنِ پيامبر(ص) بودند.

قاضي ماوردي و قاضي ابويعلي، در كتاب هاي الاحكام السلطانيه، آورده اند كه: رسول خدا(ص) از قلعه هاي هشتكانه خيبر، سه دژ را به نامهاي الكتيبه، الوطيح و السُلالم مالك گرديد. به اين ترتيب كه كتيه را به حساب خمس غنيمت برداشت و وطيح و سُلالم از عطيه هاي الهي به حضرتش بود. زيرا پيغمبر خدا(ص) آنها را از طريق صلح و سازش گشوده بود. اين سه قلعه كه في ء و بخشايش خداوند و خمس غنايم جنگي آن حضرت بودند. خالصه شخص رسول خدا(ص) به حساب آمده اند[5] .

در وفاء نيز آمده است: اهالي وطيح و سلالم با پيامبر خدا(ص) از در صلح درآمدند، اين بود كه آن دو، جزو خالصه آن حضرت به حساب آمدند و كتيبه جزو خمس وي (ص) محسوب گرديد. و اين بدان سبب بود كه قسمتهايي از قلاع خيبر از راه جنگ و غلبه و پاره اي از طريق مذاكره و صلح، به دست آمد[6] .

6) فدك: كه از جمله حُصُونِ (قلعه هاي) خيبر پس از اينكه پيامبر(ص) خيبر را گشود، و كار آنجا را يكسره كرد، اهالي فدك فرستاده اي به خدمت پيامبر(ص) فرستادند و با واگذاشتن نيمي از فدك به وي، پيشنهاد صلح و سازش دادند و خالصه رسول خدا(ص) بود، زيرا مسلمانان در تصرف آنجا، پاي در ركاب نكرده، اسبي بر آن نتاخته بودند. اين بود كه پيغمبر (ص) محصولات آنجا را كه به دست مي آمد خود به مصرف مي رسانيد[7] .

و چون آيه وَ آتِ ذالقُربي حَقَّهُ (اسراء :  26) نازل گرديد، رسول خدا(ص) دخترش فاطمه (ع) را طلبيد و فدك را به او بخشيد[8] .

ياقوت حموي مي نويسد: فدك قريه اي است در حجاز كه از آنجا تا شهر مدينه دو يا سه روز راه است و در آن چشمه هاي جوشان و نخلستانهاي فراواني وجود دارد[9] .

7) وادِي القُري؛ قريه هايي كه بين مدينه و شام بود وادي القُري ناميده مي شد. تعدادِ آنها هفتاد قريه (ده) بود و اهالي آنها همه يهودي بودند. آنها شورش كرده بودند و هنگامي كه پيامبر(ص) آمد، تسليم شدند و با آن حضرت قرار بستند كه يك سوم محصول از آن خودشان و دو سومِ آن از آنِ پيامبر(ص) يا كسي باشد كه آن حضرت به او واگذار مي كند.

8) زمين هايي را كه آبگير نبود، انصار به پيامبر بخشيدند؛[10]  و همه مِلك پيامبر(ص) بود[11] .

[1] لسان العرب، ذيل واژهالفي ء.

[2] براي بحث تفصيليفدك، نگاه كنيد به: دو مكتب در اسلام، مؤلف ترجمه آقاي سردارنيا.

[3] مغازي واقدي، ص 378-178 و امتاع الاسماع مقريزي، ص 178 - 182 و تفسير طبري، ذيل آيه 7 سوره حشر و طبقات ابن سعد،2: 58، سنن ابوداود 3: 48 و كتاب الخرائج سنن نسائي،باب قسمُ الفي ء، 2: 178؛ ابن ابي الحديد، 4: 78 و الدرّ المنثور سيوطي، 6: 192.0.

[4] طبقات ابن سعد، 2: 58 و فتوح البلدان بلاذري، 1: 18 -22.

[5] احكام السلطانيه، ماوردي، ص 170 و احكام السلطانيه ابويعلي، ص 184 - 185 و اموال ابوعبيده، ص 56.

[6] وفاء الوفاء، ص 1210 و نيز نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، 2: 404 و مغازي واقدي، ص 683 - 692 و دو مكتب در اسلام، ترجمه كرمي.

[7] فتوح البلدان، بلاذري،1: 41، چاپ دارالنشر، بيروت 1957 م.

[8] تفسير آيه 26، سوره اسراء در شواهد التنزيل خسكاني،1: 338- 341؛ الدر المنثور سيوطي،4: 177؛ ميزان الاعتدال، 2: 228، چاپ اوّل؛ كنزالعمال، 2: 158، چاپ اوّل؛ مجمع الزوائد7: 49؛ كشاف، 2: 446، ابن كثير، 3: 36.

[9] معجم البلدان، ذيل واژه فدك.

[10] فتوح البلدان، 1: 39 -40؛ مغازي واقدي، ص 710 -711؛ امتاع الاسماع، ص 332؛ الاحكام السلطانيه ماوردي، ص 170 و الاحكام السلطانيه ابويعلي، ص 185.

[11] البته به جز آنچه كه بيان شد، پيامبراكرم(ص) داراي املاك ديگري نيز بود، مانندمهزوركه زمين وسيعي بود در ناحيهعاليهكه يهوديان بني قريظه در آن منزل ساخته بودند و ظاهراً پس از گسترش مدينه به بازار تبديل شد؛ نيز از مادر خود، آمنه بنت وهب، خانه اش را، كه در مكه قرار داشت و حضرت در آنجا به دنيا آمده بود و در شعببني عليقرار داشت، به ارث برده بود؛ واز همسرش، خديجه (س)، خانه مسكوني وي را، در مكه، بينصفا و مروهو پشت بازار عطارها واقع بود. به ارث برده بود. البته اين خانه را، وقتي كه پيامبر(ص) به مدينه هجرت كرد، عقيل ابن ابي طالب به فروش رساند (معالم المدرستين، 2: 146، چاپ 1412 هـ) وقتي ابوبكر به خلافت رسيد، با طرح حديثي كه تنها راوي آن خودش بوده و بس مدّعي شد كه از پيامبر (ص) شنيده است كه فرموده:نحنُ معاشِرَ الانبياء لا نُورَثْ ما تَرَ كناهُ صَدقَه(صحيح بخاري، 2: 200، بابُ مناقب قرابه رسول اللّه و سُنن نسائي، 179: 2، باب قسم الفي ء و مسند احمد، 1: 6 و 9 و طبقات ابن سعد، 2: 315و 8: 28) همه اين اموال را گرفت و آنها را صدقه ناميد و از آن تاريخ تا به امروز، ما تَرَك رسول خدا(ص)صدقاتناميده شده است و تنها اشياء شخصي پيامبر (ص)، مانند شمشير و شتر و پاي افزار آن حضرت را به علي (ع) داد و گفت: به غير از اينها، هر چه كه هست صدقه است به دليل انكه خود ابو بكر كه مدعي بود به تنها اين حديث رابه پيامبر نسبت داد.(الاحكام السلطانيه ماوردي، ص 171 و الاحكام السلطانيه ابويعلي، ص 186).

شأن نزول آيه (و آت ذالقربي حقه)

پيامبر(ص) از زمين هايي كه داشت، به ابوبكر و عمر و عثمان و عايشه و حفصه بخشيده بود[1]  و به ديگران نيز؛ و به يكي از اصحابش[2]  در وادي القري گفت: بايست و تيرت را پرتاب كن؛ هر جا به زمين نشست، تا آنجا از آن توست[3] .

امّا پيامبر(ص) به حضرت زهرا(س) چيزي واگذار نفرموده بود در اين باره اين آيه نازل شد: [وَآت ذَالقُرْبي حَقَّه] (اسراء : 26) حقّ نزديكانت را بده. آري حضرت خديجه، مادر حضرت زهرا(س)، آنچه را كه از مال دنيا داشت در راه اسلام داده بود؛ پس، از جانب خداوند در آيه [وَآت ذَالقُرْبي حَقَّه]به پيامبر امر شد كه، در قبالِ آن فداكاري و ايثار، حق حضرت زهرا رابدهد. پيامبر(ص) نيز فدك را به حضرت زهرا بخشيد[4] .

[1] طبقات ابن سعد، 2: 58 و فتوح البلدان، 1: 18 - 22.

[2] حمزه بن نُعمان عُذْري.

[3] فتوح البلدان، 1: 40.

[4] براي مدارك اين بحث، نگاه كنيد به: پي نوشت علاوه بر آن، از پيامبراكرم(ص) نامه اي باقي مانده است كه در آن، رسول اكرم (ص)، مالكيت حضرت زهرا(س) را بر فدك تصديق كرده اند بحار الانوار، علامه مجلسي، 16 :  109 روايه 41، باب 6 و 17 :  378.

رفتار خلفا با فدك

چنان كه گذشت، پيامبر(ص) از اموالي كه داشت به مسلمانان واگذار كرده بود و آن اموال در تصرّف آنان بود. حكم شرعي داريم كه كسي كه مالي در دست اوست، شرعاً، مالك و صاحب آن است؛

اين حكم به عنوان قاعده ذواليد ناميده مي شود.

فدك را پيامبر(ص) به حضرت زهرا(س) بخشيده بود و آن حضرت(س) در آن تصرّف كرده بود، لذا ذواليد بود. با اين همه، ابوبكر[1]  فدك را از آن حضرت گرفت حضرت زهرا(س) گفت: فدك را به من باز گردانيد، زيرا پيامبر(ص) آن را به من بخشيده است. به آن حضرت گفتند: شاهد بياور؛ ولي از كسان ديگر (يعني كساني كه پيامبر، در زمان حيات خود، اموالي را بديشان بخشيده بود) شاهد نخواستند! حضرت زهرا(س) اُمّ اَيمَن را شاهد آورد[2] .

مسعودي در اين باره چنين نقل مي كند:

حضرت زهرا(س)، علاوه بر علي(ع) و ام ايمن، حسنين را هم به عنوان شاهد آوردند. گواهي دادند و گفتند كه پيامبر(ص)، فدك را در زمان حيات خود به فاطمه (س) بخشيده است[3] .

ابوبكر گفت: نمي شود! در شهادت دادن بايد دو مرد يا يك مرد و دو زن باشند[4] .

وبلاذري نيز مي گويد:

غلامي از غلامان پيامبر (ص)، به نام رباح، نيز به حقيقت حضرت زهرا (س) گواهي داد[5] .

در روايتي ديگر آمده است كه خليفه، پس از اقامه شهادت شهود، تصميم گرفت كه فدك را به حضرت زهرا(س) باز گرداند؛ پس، در ورقه اي از پوست قباله فدك را به نام حضرت زهرا(س) نوشت، لكن عمر سر رسيد و مانع شد و قباله را پاره كرد[6] .

[1] هنگامي كه فرمان مصادره فدك از جانب ابوبكر صادر شد، كارگران حضرت زهرا(س) كه در آن مشغول كار بودند بيرون كرد (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 11:  211).

[2] بنابه نوشته مروج الذهب، 2 :  200.

[3] مروج الذهب، 2 :  200، وفاء الوفاء 2 :  160.

[4] سيره حلبي 2: 400؛ فتوح البلدان، ص 43؛ معجم البلدان، ج 4، در ترجمه فَدَك.

[5] فتوح البلدان ص 43.

[6] سيره حلبي، 3: 400 و ابن ابي الحديد، 16: 274.

غصب ارث پيامبر

ارث پيامبر(ص) را نيز از اهل بيت(ع) گرفتند[1] .

حضرت زهرا(س) به ابوبكر فرمود: ارثِ من از پيامبر(ص) را باز گردان. ابوبكر گفت: اثاث خانه را مي خواهي يا زمينهاي زراعي و باغ هاي پيامبر را؟ حضرت زهرا(س) فرمود: هر دو را. من اينها را از پيامبر(ص) به ارث مي برم، همچنان كه دختران تو از تو، بعد از مُردنت، ارث مي برند. ابوبكر گفت: به خدا قسم، پيامبر(ص) از من بهتر بود، شما هم از دختران من بهتر هستيد، ولي چه كنم كه پيامبر فرمود: از ما گروه انبياء كسي ارث نمي برد؛ هر چه مي گذاريم صدقه است[2]  و [3]  و خطبه حضرت زهرا(س) در مسجد ده روز پس از وفات پيامبر(ص) آن گاه كه فاطمه(س) همه شهود و دلايل خود را در مطالبه حقّش ارائه كرد[4]  و ابوبكر از پذيرش آنها خودداري نمود و چيزي از ما ترك رسول خدا(ص) و بخشش او را به وي باز پس نداد، آن بانو تصميم گرفت كه موضوع را در برابر همه مسلمانان مطرح كند و اصحاب و ياران پدرش را به ياري طلبد. از اين رو، بنا به گفته محدّثان و مورّخان، رو به سوي مسجد پيامبر(ص) آورد. اين موضوع در كتاب سقيفه ابوبكر جوهري، بنا به روايت ابن ابي الحديد معتزلي و بلاغات النّساء احمد ابن ابي طيفور بغدادي آمده است. ما سخن ابوبكر جوهري را مي آوريم[5]  كه گفته است:

وقتي فاطمه دريافت كه ابوبكر تصميم دارد كه فدك را به او باز پس ندهد، روسري[6]  خود را بر سر كشيد و چادري[7]  بر خود پيچيد و به در ميان گروهي از زنان از بستگانش، در حالي كه دامن پيراهنش پاهاي شريفش را پوشانده بود و همچون پيامبر خدا(ص) قدم برمي داشت، به مسجد درآمد و بر ابوبكر كه، در ميان گروهي فشرده از مهاجر و انصار و ديگران نشسته بود، وارد شد. پس، پرده اي پيش رويش كشيدند. آن گاه (حضرت زهرا) ناله اي از دل كشيد كه مردم را سخت منقلب كرد و به شدّت به گريه انداخت و مجلس متشنج شد.

پس اندكي درنگ كرد تا جوشش آنان فرو نشيند و ناله ها و خروششان به آرامي گرايد. سپس، سخن را به سپاس و ستايش خداي عزّوجلّ گشود و درود بر پيامبر خدا فرستاد و سپس گفت:

من فاطمه دختر محّمدم... پيامبري از خود شما در ميانتان آمد كه ضرر و هلاك شما بر او گران است و به هدايت و راهنمايي تان سخت مشتاق و حريص و بر مؤمنان رئوف و مهربان. [توبه :  128] اگر به او و دودمانش بنگريد و نسبش را از نظر بگذارنيد، او را پدر من مي يابيد نه پدر خود، و برادرِ پسر عموي من است نه مردان شما... (تا آنجا كه فرمود:) و شما اكنون چنين گمان مي بريد كه ما از پيامبر ارث نمي بريم، مگر در پي قوانين و احكام دوره جاهليت هستيد؟ و فرمان چه كسي بهتر از خداست براي كساني كه او را باور دارند؟ [مائده: 50] اي پسر ابوقحافه، تو از پدرت ارث مي بري، ولي من از پدرم ارث نمي برم؟ همانا كه ادعّايي شگفت و هولناك كرده اي! اينك فدك، چون شتري مهار كشيده و پالان نهاده، ارزاني ات باد تا در روز بازپسين به ديدارت آيد؛ كه خداوند داوري نيكوست و پيامبر داد خواهي شايسته، و دادگاه در روز بازپسين. و در آن هنگام است كه تبهكاران زيان خواهند برد.

آن گاه رو به سوي قبر پدر خود كرد و اين دو بيت شعر را خواند:

 

قَـد كانَ بَعْدَك أنبـاءٌ وَ هَنْبَثَه 

لَوْ كنتَ شاهِدَها لَمْ تَكثُرِ الخَطْبُ

 

اِنّا فَقَدْناك فَقْدَ الارضِ و ابِلَهـا 

وَ اخْتَلَّ قَومُك فَاشْهَدْ هُم لَقَدْ نَكبُو[8] .

[راوي مي گويد كه تا آن روز، آن مردم را، از زن و مرد، چنان گريان و نالان نديده بودم.] آن گاه زهرا(س) رو به جمع انصار كرد و فرمود:

اي گروه برگزيدگان! و بازوان ملّت و نگهبانان اسلام! شما اين چه سنتي است كه در كمك به من مي كنيد؟ و از حقّ من چشم مي پوشيد و از دادخواهي ام غفلت مي ورزيد؟ مگر رسول خدا نگفته است كه حقوق مرد درباره فرزندانش پاس داري مي شود احترام به فرزند در حكم احترام به پدر است؟ چه زود آئين خدا را تغيير داديد و شتابان بدعت ها نهاديد. حالا كه پيامبر از دنيا رفته، دينش را هم از بين برده ايد؟! به جان خودم سوگند كه مرگ او (پيامبر) مصيبتي بس بزرگ است و شكافي بس عميق كه همواره به وسعت آن افزوده مي شود و هرگز به هم نخواهد آمد. اميدها بعد از او بر باد رفت و زمين تيره و تار شد و كوه ها از هم پاشيد. پس از او حدود برداشته شد و پرده حرمت پاره شد و ايمني و حفاظت از ميان رفت. و اين همه را قرآن، پيش از وفات پيامبر(ص)، خبر داده و شما را از آن آگاه كرد بود، در آنجا كه مي فرمايد كه،:

[وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِين مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكمْ وَمَنْ ينْقَلِبْ عَلَي عَقِبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ اللَّهَ شَيئاً وَسَيجْزِي اللَّهُ الشَّاكرِينَ] [9]  [آل عمران: 144] هان اي بني قيله! در برابر چشمانتان ارث پدرم را غصب مي كنند و فرياد دادخواهي ام را هم مي شنويد ولي كاري نمي كنيد! در حالي كه نيرو و نفر داريد و از احترام و تكريم برخورداريد. نخبگانيد كه خدايتان بر كشيده و نيكاني كه برگزيده. با عرب در افتاديد و سختي ها را پذيرا شديد و با مشكلات پنجه در افكنديد و آنها را از ميان برداشتيد، تا آن گاه كه آسيا سنگ اسلام به همّت شما به گردش افتاد و پيروزي ها به دست آمد و آتش جنگ فرو نشست و جوّش و خروش شرك و بت پرستي آرام گرفت و هرج و مرج از ميان برخاست و نظام دين استحكام يافت. اينك، پس از اين همه پيشتازي، عقب نشيني كرده ايد و، پس از آن همه پايمردي، شكست خورده ايد و، پس از آن همه دليري، از مشتي مردم واپسگرا - كه ايمانشان را پس از پيماني كه بر سر وفاداري آن بسته بوده اند پشت سر انداخته اند و طعنه به دين و آيين شما مي زنند - ترسيده ايد و به كنجي خزيده ايد؟ با سردمداران كفر بجنگيد كه آنها را اماني نيست تا مگر كوتاه آيند [توبه: 12].

اما مي بينم كه به پستي و تن آسايي گراييده ايد و به خوشي و تن پروري روي آورده ايد و به تكذيب باورهاي خود پرداخته ايد و آنچه رإ؛ ص ص هُّ كه آسان به دست آورده بوديد، به يكباره، از دست داده ايد. ولي بدانيد كه اگر شما و همه مردم روي زمين كافر شويد، بي گمان، خداوند بي نياز خواهد بود. من آنچه را كه گفتني بود با شما در ميان گذاشتم؛ گر چه از خواري و زبوني و واپسگرايي تان آگاهي داشتم. اينك اين (روش) شما را ارزاني باد؛ آرام و مطيع و پر بار، آن را، با همه ننگ و رسوايي اش، كه با آتش افروخته الهي - كه از دل ها زبانه خواهد كشيد - پيوندي ناگسستني دارد، در دست بگيريد كه خداوند ناظر بر كارهاي شماست و به زودي ستمگران در خواهند يافت كه به كجا باز خواهند گشت [شعرا: 227.].

راوي مي گويد: محمّدبن زكريا (از محمّد بن ضحّاك)، از هشام بن محمّد، از عَوانه بن الحكم نقل كرده است كه چون فاطمه آنچه را كه در نظر داشت با ابوبكر در ميان نهاد، ابوبكر حمد و سپاس خداي را به جاي آورد و بر پيامبرش درود فرستاد و آن گاه گفت: اي بهترين بانوان و اي دختر بهترين پدران! به خدا سوگند كه من خلاف رأي رسول خدا(ص) كاري نكرده ام و عملي جز به فرمان او انجام نداده ام.

پيشاهنگ به كاروانيان دروغ نمي گويد. تو گفتني خود را گفتي و مطلبت را رساندي و با خشم سخن گفتي و سپس روي برتافتي. پس، خداوند ما و تو را مورد رحمت و بخشايش خود قرار دهد. اما بعد، من ابزار جنگي و چهارپاي سواري و كفش هاي پيامبر را به علي تحويل داده ام! اما جز اينها را، من خود از پيامبر خدا شنيده ام كه مي فرمود:

ما پيامبران، طلا و نقره و زمين و اموال و خواسته و خانه اي به ارث بر جاي نمي گذاريم، بلكه ارث ما ايمان و حكمت و دانش و سنّت است! من هم آنچه را كه حضرتش فرمان داده بود به جاي آورده ام، و در اين راه توفيق من جز از جانب خداوند نيست؛ به او توكل مي كنم و نياز خود را به او مي برم!

بنا به روايت كتاب بلاغات النساء[10]  فاطمه(س) پس از سخنان ابوبكر گفت:

اي مردم! من فاطمه ام و پدرم محمّد است. همان طور كه پيش از اين گفتم [لَقَدْ جائَكمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكمْ...] پيامبري از خودتان براي شما آمد... شما كتاب خدا را، به عمد، پشت سر انداخته ايد و دستورهايش را ناديده گرفته ايد؛ در حالي كه خداوند مي فرمايد: [وَ ورِثَ سُلَيمانُ داوُدَ] [نمل:  16] ارث برد سليمان پيامبر از پدرش داود پيامبر و در داستان يحيي بن زكرّيا، از زبان زكرّيا مي فرمايد: [فَهبْ لي مِنْ لَدُنْك وَلِياً يرِثُني وَ يرِثُ مِنْ آلِ يعقوبَ...] به من ببخشاي و ارثي كه ارث ببرد از من و از دودمان يعقوب [مريم:  5 و 6] و نيز مي فرمايد: [وَأُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كتَابِ اللَّهِ][انفال:  75] نيز مي فرموده است: [يوصِيكمْ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكمْ لِلذَّكرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيينِ] [نساء : 11] و مي فرمايد: [إِنْ تَرَك خَيراً الْوَصِيه لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ]بقره: 180]. با اين همه، مي گوييد كه مرا حقّي و ارثي از پدرم نمي باشد و هيچ بستگي و پيوندي بين ما نيست؟!

آيا خداوند شما را به آيه اي ويژه امتياز بخشيده و پيامبرش را از آن استثنا كرده است؟ يا مي گوييد كه ما اهل دو ملّت [= دين] هستيم كه از يكديگر ارث نمي بريم؟! مگر من و پدرم اهل يك ملّت نيستيم؟ شايد شما از پيامبر(ص) به آيات قرآن و خصوص و عموم آن بيشتر آگاهي داريد! آيا در پي احياء قوانين جاهليت هستيد؟... من آنچه را بايد مي گفتم، گفتم. و ميدانم كه شما چه اندازه سست هستيد و نمي خواهيد كمك كنيد؛ چوب نيزه هايتان سست و يقينتان ضعيف شده است. اين [فدك] از آن شما. اين شتري كه شما سوارِ آن شده ايد پايش زخمي است [و شما را به منزل نخواهد رساند]. اين عار بر جبين شما باقي خواهد ماند، تا به آتش خدا در روز قيامت بپيوندد و خدا عمل شما را مي بيند؛

[وَسَيعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبُونَ] [شعرا: 227] وآنانكه ظلم كرده اند بزودي خواهند فهميد به كدام جا - مكان - باز خواهند گشت.

ابن ابي الحديد مي نويسد:

داستان فدك و حضور فاطمه(س) در نزد ابوبكر، پس از گذشت ده روز از وفات پيامبر(ص) اتفاق افتاد؛ و درست اين است كه بگوييم هيچ كس از مردم، از زن و مرد، پس از بازگشتِ فاطمه(س) از آن مجلس، درباره ميراث آن بانو - حتّي يك كلمه سخني بر زبان نياورده است[11] .

[1] عمر گفت: زماني كه پيامبر خدا در گذشت،من به همراه ابوبكر، به نزد علي رفتيم و گفتيم: درباره ما ترك رسول خدا چه مي گويي؟ علي گفت: ما از هر كس ديگر [در تصرّف ما ترك] به رسول خدا سزاوارتريم. من گفتم: و آنچه مربوط به خيبر است؟ گفت: آري، و آنچه مربوط به خيبر است. گفتم: هر چه كه به فدك مربوط مي شود؟ گفت: آري، و هر آنچه كه به فدك مربوط مي شود. گفتم: اين را بدان، به خدا قسم، اگر با شمشير گردنمان را هم بزني، چنين چيزي ممكن نخواهد شد. يعني غير ممكن است كه اينها را به شما بدهيم (مجمع الزوائد، 9: 39).

[2] ابن ابي الحديد، در شرح نهج البلاغه، 4: 82، مي نويسد:مشهور آن است كه حديث نفي ارث انبياء را به جز شخص ابوبكر، كسي ديگر روايت نكرده است.و باز، در ص 85، مي گويد:بيشتر روايات حاكي از آن است كه آن حديث را به جز شخص ابوبكر، كس ديگر روايت نكرده است.سيوطي نيز، در كتاب الخلفاء ص 89، آنجا كه روايات ابوبكر را مي شمارد، مي نويسد:بيست و نهم، حديث لانُورَثُ ما تَرَكناهُ صَدَقَه است.با اين همه، بعدها احاديثي ساخته شد و به غير ابوبكر نسبت داده شد تا چنين وانمود شود كه افراد ديگري هم اين حديث را از پيامبر(ص) روايت كرده اند (نگاه كنيد به: ابن ابي الحديد، 4: 85).

[3] طبقات ابن سعد،2: 316. نيز بنگريد به: دو مكتب در اسلام، مؤلف، ترجمه آقاي كرمي.

[4] ابن ابي الحديد،4: 97.

[5] علاوه بر اين، در بحارالانوار (چاپ قديم) علاّمه مجلسي، 8: 108 به بعد و احتجاج طبرسي، 1: 253، چاپ انتشارات اسوه نيز اين مطلب نقل شده است.

[6] مقصود از روسري، خمار است. خمار چيزي بوده كه زنان با آن سر و گردن و سينه خود را مي پوشاندند و از روسري معمول، كه فقط روي سر را مي پوشاند، بزرگتر بوده است. در قرآن هم آيه:وَ لْيضْرِ هِنّ عَلي جُيوبِهِنّ(نور: 31) اشاره به همين معنا دارد.

[7] مقصود از چادرجلباباست؛ چيزي مانند عبا يا پيراهن عربي بلند كه محيط بر بدن باشد، و جمع آن جلابيب است.

[8] يعني: (اي پيامبر)، همانا بعد از تو اخبار و شدائد و غائله هايي پيش آمد كه اگر مي بودي گفت و گوي و مصيبت زياد نمي شد. ما تو را از دست داديم، گويي كه زمين ياران سرشار خود را از دست داد. قوم تو فاسد شدند و از حقّ كناره گرفتند. پس تو شاهد باش.

 

پايان بيت دوم در اغلب منابعوَ لا تَغِبِاست مانند بلاغات النساء، ص 14 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 16: 251 و بحارالانوار، 43: 195 و احتجاج طبرسي، ج 1: 106، چاپ مشهد لكن، براي پرهيز از عيب قافيه و نيز اَنسَب بودن معنيلقَد نكبُواآورده شد. به نقل از دو مكتب در اسلام، مؤلف، ترجمه سردارنيا، 2: 229، چاپ اول، بنياد بعثت.

[9] يعني: محمد پيامبري پيش نبود كه پيش از او نيز پيامبراني آمده و رفته اند؛ آيا هرگاه بميرد يا كشته شود، شما به گذشته خود باز مي گرديد؟ و هر كس كه به گذشته خود باز گردد خداي را هزگز زياني نمي رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را پاداش نيك خواهد داد.

[10] ص 12 - 17 چاپ 1361 هـ و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 4: 78 - 79 و 93.

[11] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 4: 97.

گفتگوي حضرت زهرا با حضرت علي

حضرت زهرا(س)، پس از بازگشت از مسجد، خطاب به حضرت امير(ع) كرد و گفت: يابْنَ أَبي طالبٍ إِشْتَمَلْتَ شَمْلَه الجَنينِ و قَعَدْتَ حُجْرَه الظَّنين[1] : اي فرزند ابوطالب در كيسه اي شده اي همانند كيسه جنين در شكم مادر، و خود را (ازمردم) پوشانده اي و در اتاقي، چون متّهمان، پنهان شده اي. نَقَضْتَ قادمَه الاَجْدَلِ فَخانَك ريشُ الاَعْزَلِ: چنگال قوچ شكاري (همچون عمروبن عبدودّ) را درهم شكستي، اينك زير پرِ مرغ بي پر و بال (كنايه از حاكم وقت) به تو خيانت كرد. (اَضْرعْتَ خَدَّك يوْمَ اَضَعْتَ حَدَّك): صورتت را خوار كردي آن گاه كه شمشيرت را از كف نهادي. اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ اُفَتَرشْتَ التُّرابَ: گرگان را شكار كردي و از هم دريدي و اينك برخاك نشستي. هذا اِبنُ قُحافَه يبْتَرُّني نُحَيلَه اَبي و بُلَيغَه اِبنَيَّ: اين پسر ابو قحافه (ابوبكر) است كه آنچه را پدرم به من بخشيد، كه براي دو پسرم مايه زندگي قانعانه اي بود، به زور از من گرفت. جَهَدَ في خصامي. در دشمني با من كوشيد[2] .

واَلفَيتْهُ اَلدَّ في كلامي: و او در گفت و گو با خود دشمن سخت يافتم. حَتّي مَنعّتْني قَيله نَصْرَها: تاانجا كه انصار ياري خود را از من باز داشتند. وَالمُهاجِرَه وَصْلها: و مهاجران (كه به دليل خويشاوندي بايد صله رحم مي كردند) از صله رحم دست كشيدند. وَيلاي في كلّ شارِقٍ: واي بر من در هر صبحگاه. وَيلاي في كلِّ غارِبٍ: واي بر من در هر شبانگاه. ماتَ العَمَدُ: تكيه گاه و پشتيبان من (پيامبر) رفت. وَ وَهِنَ الَعضُدُ. و بازوي من سست شد. وَ غَضَّتِ الجَماعَه دُوني طَرْفَها: جماعت مسلمانان چشم از من پوشيدند. فَلا دافِعَ وَ لامانِعَ: (اكنون) نه كسي از من دفاع مي كند و نه كسي از من (دشمنانم را) مانع مي شود. خَرَجْتُ كاظِمَه وَعُدْتُ راغِمَه: خشمگين (از خانه) بيرون شدم ويادماغ شكسته باز آمدم. وَلاخِيارَ لي لَيتني مِت قَبْلَ ذِلَّتي: اي كاش پيش از آن كه خوار شوم مرده بودم. عَذيري اللهُ مِنك عادياً وَ مِنْك حامياً: به جاي ياري تو، (اي) شير درنده، و به جاي حمايت تو، خدا مرا ياري و حمايت كند. شَكواي اِلي رَبّي: به پروردگارم شكايت مي كنم. وَعَدواي اِلي اَبي: و عرض حالم را به پدرم مي برم. اَللّهُمَّ اَنْتَ اَشَدُّ قوَّه: خداوندا، تو (از اين غاصبان فدك و خلافت) نيرومندتري.

اميرالمؤمنين در پاسخ به حضرت زهراء(س) فرمودند: لاوَيلَ لَك: واي بر تو نيست. بَل الوَيلُ لِشانِئك: بلكه واي بر دشمنان توست. نَهْنِهي عَنْ وَجْدِك: از اين ناراحتي خويشتنداري كن. يا ابَنه الصَّفَوه: اي دخترِ برگزيده خدا. وَبَقِيه النُّبُوه: و باز مانده (يادگار) نبوّت. فَما وَ نَيتُ عَنْ ديني: من از دينم سستي نكردم. وَلا اَخْطَأتُ مَقْدوري: و در انجام آنچه مي توانستم كوتاهي و خطا نكردم. فَاِنْ كنْت تُريدينَ البُلغَه فَرِزْقُك مَضْمُونٌ: چنانچه رسيدن به معاشي اندك را بخواهي، همانا روزي تو ضمانت شده است. و كفيلُك مأمُونٌ: و كفيل تو خداست. وَ ما اَعَدَّلَك خَيرٌ مِمّا قُطِع عَنْك: آنچه خدا براي تو آماده كرده است بهتر از آن است كه از تو بريدند. فَاحْتسِبي اللهَ : پس نزد خدا حساب كن آنچه را كه بر تو رفت. پس، حضرت زهرا(س) فرمود: حَسْبي اللّهُ وَ نِعْمَ الوِكيلُ: خدا مرا كافي است و اوست بهترين وكيل[3] .

[1] براي علي (ع) نشانه بزرگواري است كه فرزند ابوطالب ناميده شده است.

[2] حضرت زهرا(س) در اينجا صحبت از خمس نمي كند، چون حضرت امير (ع) هم در خمس شريك است؛ صحبت از ارث هم نمي كند؛ مرادشفدكاست، كه پيامبر(ص) به وي بخشيده بود و آن را براي فرزندانش، حسن و حسين (ع)، مي خواست.

[3] بحارالانوار، 43: 148 روايت4 و احتجاج طبرسي، 1: 107- 108، چاپ مشهد، 1403 هـ. با مختصري اختلاف در الفاظ.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74341