تقدیم به
بر صحنهی قیام اکنون خلافت را همچون اشتری مهار کرده و جهاز بر نهاده، در اختیار گیر! اما روز حشر بیگمان فرا خواهد رسید. و بدان که دادگرترین حاکم، خداوند و دادخواهترین مدعّی، محمّد و بهترین میعادگاه قیامت است و در آن روز، تباهکاران بزیان در خواهند
بر صحنهي قيام <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
اكنون خلافت را همچون اشتري مهار كرده و جهاز بر نهاده، در اختيار گير! اما روز حشر بيگمان فرا خواهد رسيد. و بدان كه دادگرترين حاكم، خداوند و دادخواهترين مدعّي، محمّد و بهترين ميعادگاه قيامت است و در آن روز، تباهكاران بزيان در خواهند ماند.
از خطبهي زهرا (ع)
[ صفحه 15]
>درآمد سخن
>چه عواملي زهراي بزرگ را به مبارزه برميانگيخت؟
>راه قيام
>زنان
>ظاهر رفتار زهرا
درآمد سخن
قهرمان بزرگ تاريخ، به قصد كاري سترگ بهپا خاست بيآن كه كمتري ترديدي به خاطرش راه جويد، يا از آن موقعيّت خطر خيز، به ذرهّي بيمي بهراسد. قابل تصّور نبود كه به تصميم او وسوسهي خللي بخلد، يا سايهي هراسي بر او دست يابد، و به امنيت خاطرش چنگ زند.
اكنون او در اوج استعداد و قلّهي توانايي، و در اجراي طرح و شيوهي دفاعي خود، در نهايت پايداري و ثبات قدم بود. در اين حال، هر كس او را بر سر دو راههي خطري ميديد كه راه ترديدي زمانگير، و جستجويي همه جانبه را بر او بسته بود، و جز اين كه يكي از آن دو را برگزيند، راه گريزي نداشت. و ناگزير راهي را برگزيد كه پاي نهادن در آن براي زن، به علت ضعف طبيعيش و سختي و فراواني دشواريها، نه تنها آسان نبود، بلكه علاوه بر همت و شجاعت، قدرت ادبي، ملكهي سحر بيان و قوهي خلاّقهاي مي طلبيد تا كلمات را به تمامي از معاني انقلابي پربار سازد. و مهارت هنرآفريني ميجست كه به اعجاز هنر، درد و رنجها را تصوير، و وضع موجود را نقد و ترسيم كند، به گونهاي كه در اين نقد و ترسيم، روح حيات و معني جاودانگي در قالب لفظ درآيد، و يكايك حروف آن، لباس مجاهدي انقلابساز پوشد، و در تاريخ عقيده و ايمان، سندي ابدي سازد.
با همهي اين سختيها، اين دشواري براي او آسان بود، زيرا آن چه در نفوس ضعيف قوّت، و در طبايع ناتوان، تواني مصون از ضعف، ميآفريند، ايمان و بي پروايي در راه خداست، كه او از اين هر دو به وجه احسن برخوردار بود. و از اين
[ صفحه 16]
رو انتخاب اين شيوهي انقلابي، با طبع او كاملاً موافق بود، و با شخصيت او، كه هستهي اصلي آن را، عشق به پيروزي حق، و مبارزه در راه او تشكيل ميداد، سازگاري تام داشت.
در اطرافش زنان چندي از نزديكان و خويشان او، مانند ستارگان پراكنده، در صفوفي نامنظم گرد آمده بودند كه همهي آنها جوانب اين مبارزه را انديشيده و آمادهي پيكار بودند. رهبر در ميانشان، سرگرم ارائهي طرح اقدامي بزرگ بود، و از تهيهي مقدمات و لوازم كار، سخن ميگفت. اما هر چه پيش ميرفت، بر خويشتنداري و قوّت قلبش ميافزود، و نيروي حقيقتي را كه بر وجودش حاكم بود، مضاعف ميكرد، و صلابت و استواري قدمش در حركت، انگيزهاش در احقاق حق از دست رفته، كوشش و شجاعتش در مبارزه، تهّورش در آن موقعيّت خطير نيرو ميگرفت.
گويي در آن لحظه، براي رويارويي با دشواريها، قلب «مرد بزرگ خود» را به عاريت گرفته بود كه- العياذ بالله- دست قدرت قدر با او همانندي نداشت، و فاجعهي وحشتي كه خداوند حكيم بر او نوشته بود، چنان بوده در دل كوه سركش، هراس مي ريخت، و بر جان سنگ سخت، لرزه ميانداخت.
«او» در آن لحظهي خطر، كه در نقش سربازي مدافع، به پا خاسته بود، همانند شبحي مينمود كه، غمي تلخ از لكهي ابري سياه بر آن فرو باريده باشد. رنگش پريده، چهرهاش گرفته، قلبش پردرد، خاطرش مكّدر، اركانش فرو ريخته، جانبش ضعيف و تنش ناتوان به نظر ميرسيد. اما در عمق وجود و ژرفاي انديشهي دور بينش صبح شادي و بهجت ميدميد، و چشمهي طمأنينه ميجوشيد. ليكن هر دو حالت براي او، نه از آن بود كه او دل به آرزويي خوش كرده، يا خاطر به لّذت رويايي آسوده، و يا چشم به راه نتيجهي خوشايندي سپرده باشد. بلكه اين مسرّت خاطر، حاصل رضايتي بود كه از انديشهي توانايش برميخاست، و از بشارتي، كه از آيندهي قيامش ميرسيد، و اين اطمينان خاطر، از آن بود كه هر آن، پيروزي واقعي را در برابر چشم، مجسم ميديد.
البته اين همان معنايي نيست كه قبلاً آن را نفي كرديم، بلكه مسألهي وجه ديگري
[ صفحه 17]
دارد، بدين ترتيب كه بعض شكستها در عين شكست پيروزي بزرگي را در نهاد خود ميپرورند، و اينجا نيز چنان شد، امتّي به تمامي به پاخاست، و با تقديس و تكريم اين قيام خروشان، ثبات و استمرار نهضت خود، و نيروي لازم براي تداوم آن را، از قيام «او» گرفت.
در آن هنگامه، هجوم افكار گوناگون ياد گذشتههاي نزديك را براي او زنده كرد و روزي را به يادش آورد، كه خوشبختي در سايهي زندگي سعادتبار او موج ميزد، و آن گاه روزي را كه روح پاك پدرش به ملأ اعلي ميپيوست، و بدن مبارك او در آغوش خاك ميخفت، و در ههي اين احوال خانهي او، مركز و مستقر حكومت موجود، و مسند مجد و عظمت نافذ و استواري بود، كه زمان در پيشگاه آن، فروتنانه فرمانبرداري ميكرد.
شايد اين افكار، او را بياد و خيال پدر بزرگوارش، هدايت ميكرد، تا زماني را بخاطر آورد كه آن بزرگوار، او را بر سينهي مبارك خود چسبانده، از مهر و شفقت آسماني خود هالهاي بر او ساخته بود، و او بنا به عادتي كه داشت، دهان پاك و مقّدس پدر را ميبوسيد، و هر صبح و شامي، قوت جان خود را از آن ميگرفت.
و تا آنجا رسيد كه روزگاري گذشت، و زمانه دگرگونه شد و او را با واقعيّتي سخت دشوار، روبرو كرد.
«او» كسي است كه خانهاش چراغدان نور، و گنجينهي نبوت است، و آسمان بلند، از آستان او روشني ميگيرد، امّا كنون اين خانه و آستانه، گاه و بيگاه در معرض خطر و تهديد قرار دارد. «او» كسي است كه پسر عمش دومين شخصيّت جهان اسلام، باب علم نبوّت، وزير مخلص پيامبر، و چون هارون موسي دستيار و جانشين مورد اطمينان اوست، و علي، پسر عمش، كسي است كه شروع زندگي او، و آغاز نبوت رسول بزگوار اسلام (ص) از هم فاصلهاي ندارد. علي در صبح دعوت يار و ياور پيامبر، و در غروب رحلت اميد امت او (ص) بود.
اما اكنون جانشيني رسول (ص)- كه حق مسلّم اوست- از او سلب و
[ صفحه 18]
فضايل والاي او، كه آسمان و زمين بدان شهادت دادهاند، تخطئه ميشود و سوابق منحصر به فردش با پارهاي معيارهاي نوساخته غير اسلامي ناديده و بيارزش تلّقي ميگردد.
و اينجا «او» گريست. و خدا ميداند چه دردمندانه گريست! اما گريهي او گريهاي نبود كه از چهرهي او آشكار، و از ظاهر حال او خوانده شود، بلكه شعلهاي بود كه از خانهي دل او زبانه كشيد، و درد و رنجي كه به جانش نشست، و خار حسرتي كه بر قلبش فرو خليد. و ناگاه با دو قطر اشك گرمي كه بر گونهي او دويد، آتش توفان درونش آرام گرفت.
ديگر بيش از اين، در جاي خود درنگ نكرد، مانند شرارهي آتش از جا پريد و با همراهان خود- كه به گرد او بودند- به ميان ميدان پيكار بزرگ رسيد. در اين ميدان پرچمي برافراشت و براي ابد در ايستاد، و پيكاري ابدي را- كه بزرگ زني مسلمان، در پهنهي زمين و زمان، ميتواند برعهده گيرد- آغاز نهاد، اگر بعضي رويدادها، و جريانها انحرافي به مخالفت برنخاسته بود، چه بسا موج قيام بي مانندش، خلافت را فروگرفته و سنگهاي راه را درهم كوبيده بود.
اين صدّيقهي بزرگوار، زهرا بود، زهراي بزرگ، فاطمه دخت گرامي پيامبر بزرگوار اسلام، صلي الله عليه و آله و سلم.
زهرا (ع) گل بوستان نبوت، مثل اعلاي عصمت، و هالهي تابان نور بود، و يادگار پيامبر در ميان مسلمانان. و اكنون او به مسجد ميرفت. و زمان، زماني بود كه تازه پدرش- پيامبر اسلام (ص)- را زا دست داده بود. پدري كه برترين، دلسوزترين، مهربانترين، و مقدّسترين پدر تاريخ انسان بود و مصيبت او، آن روز، واقعهاي كه هر دم تلخي اجل را بكام او ميكشيد، و سختي و سنگيني آن، مرگ حياتسوز را، براي او شيرين و سنگيني آن، مرگ حيات سوز، براي او شيرين و گوارا، و آرزويي دلانگيز ميكرد.
و زهرا چنين بود روزي كه پدر گراميش به ملكوت اعلي پيوست، و در حالي كه از نعمت و لطف الهي خشنود، و خداوند از وي راضي بود، روح يگانهاش به بهشت
[ صفحه 19]
برين خدا پرواز كرد.
اما حوادث تلخ روزگار در همين حد نماند. بلكه واقعهي ديگري بدو روي آورد، كه از نظر تأثير در جان پاك او، و در دامن زدن به آتش محنت و شعلهي مصيبتش، از فاجعهي نخستين كمتر نبود، و آن از دست دادن مجد و عظمتي بود، كه خواست آسماني، براي طول تاريخ، آن را خاصّ خاندان نبوّت (ص) كرده بود. منظور من از اين مجد و عظمت، همان رهبري و پيشوايي امّت اسلامي است، كه حكم و فرمان الهي بر اين بود بعد از محمد (ص)، سياست و ادارهي امت، در دست اهل بيت او باشد، زيرا كه شاخههاي اصيل اين اصل طيّبه تنها آنان بودند، و دريغا كه ناگهان تقدير واژگونه كار، كانون رهبري را از دست اهلش دور ميساخت، و مناصب حكومتي را از اختيار شايستگان، بدر ميبرد، و خلفا و اميراني را، خودسرانه بر جامعهي اسلامي تحميل ميكرد.
براستي واقعهي دردناكي بود، با اين دو فاجعه، فاطمه (ع) در زماني كمتر از يك شبانه روز، مقدسترين پدران و پيامبران را- كه بر سر او سايهي حمايت افكنده بود- و جاودانهترين پيشوايي و رياستي را- كه حكم الهي بنا به شايستگي و اهلّيت، به خاندان او اختصاص داده بود- از دست داد، و به اين ترتيب روح بلند پروازش او را با اين كه در چنگ دنيايي از درد و غم اسير بود، براي مبارزه و حضور دائم در صحنهي پيكار برانگيخت.
حقيقت مسلّم اين است، كه از گروهي كه با مباني عقيدتي زهرا (ع) و نهضت او موافق، و در اين راه پيرو صادق او بودند، ممكن نبود كسي در موقعيّت او قرار گيرد، و گوشهاي از دلاوريها و حماسهسازيهاي او را در مبارزه به كار بندد، مگر اين كه در گيرودار قيام خود، لقمهي ارزان و لذيذ قدرت حاكمهاي باشد كه در اوج فشار و سختگيري، و نهايت خشونت، هر اشارهاي را به عتابي، و هر سخني را به حسابي، و هر كاي را به عقابي، پاسخ ميگفت، عينا همانند وضع خفقاني كه امروزه، آن را حكومت نظامي ديكتاتوران ميشناسيم و صد البته اين امر براي
[ صفحه 20]
زورمداراني كه در پي استحكام اساس و بنيان قدرت خود دست و پا ميزنند، راه ناگزيري است. و قطعا به آساني از مخالفان خود نميگذرند.
اما اگر كسي كه بر دستگاه ستم شوريده و به دفاع از حقوق خود برخاسته، فرزند محمّد، صلي الله عليه و آله، پارهي تن و چهرهي شكوفاي او باشد، بيشك به اعبتار اين بستگي مقدس، از خطر قدرت نوپا گرفته مصون است، و هيچگونه هراسي براي او به وجود نميآورد، بعلاوه بايد توجه داشت كه در اسلام اصولا زن داراي حرمت و خصايصي است، كه پيوسته او را حفظ و حمايت ميكند.
چه عواملي زهراي بزرگ را به مبارزه برميانگيخت؟
زهرا (ع) ببال خيال، به جهان زندگي گذشته خود، و به دنياي پدر بزرگش، پرواز كرد. جهاني كه بعد از رحلت پدر (ص)، در دل او خاطرهاي بود، كه مدام به جان او نوري ميافشاند كه در فراز و نشيب زندگي، به انواع لطف و مهر، او را مدد و راهنمائي ميكرد، و در قلب او شادي و آرامش ميريخت. او اگر چه از شمار زمان، چند روز يا چند ماهي از پدر دور مانده بود، اما از نظر روح، و خاطراتي كه وجودش را در برگرفته بود، لحظهاي از آن حضرت (ص) جدا نبود.
و بدين ترتيب در اين لحظات دشوار خاطر او را، نيروي ايماني ياري ميداد كه هرگز دلش نتپد، و تواني قامتش را به نيروي راستي برميافراشت كه قيام كوبندهاش فرو نميرد، و پرتو جاودانهاي از نبوت محمّد، صلي الله عليه و آله، و روح والاي آن حضرت، چراغ راه او بود، كه راه راست و مستقيم را، به هدايت، در پيش پاي او بگذارد.
زهراي بزرگ (ع)، در لحظهاي كه جوانهي قيامش، باليدن ميگرفت، به كلّي از عالم مردم خالي و خارج شده، و با تمام وجود، در آن خاطرهي هميشه زنده، فرو رفته
[ صفحه 21]
بود، تا در آن موقعيّت بحراني، از نور آن، روشني و حرارت بوام گيرد و شعلهاي سوزنده اقتباس كند.
او غرقه در خاطرات پدر (ص)، ناگهان سر برداشت و ندا در داد:
اي خوشبختيها پيش من بيائيد خوشبختيهايي كه چنان به تيرهبختي برگشتيد، كه هرگز شكيبي بر آن متصوّر نيست! پيش من بيا اي عزيزتر از جان و اي محبوبترين من!... با من حرف بزن، و بار ديگر چون هميشه، از نور الهي خود بر من بباران!
پيش من بيا اي پدر عزيز من! اگر راز و نياز و مناجات من برايت خوشايند باشد، ميخواهم با تو راز و نياز و درد دل كنم، اي هميشه غمخوار من! من ميخواهم دريچهي قلب مالامال از درد خود را بروي تو بگشايم، و غمهاي خود را براي تو باز گويم، و بتو خبر دهم كه دور از تو، سايه سلامت ابري كه از سوز حرارت اين دنيا مرا حفظ ميكرد، از حمايت من دست كشيده است.
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءُ وَ هَنْبَثَةٌ
لَو كَنْتَ شاهِدَها لَمْ تكثُر الخَطْب
«بعد از تو چه خبرهاي ناگوار و چه مصيبتهاي طاقتفرسايي به من رسيد كه اگر بودي هيچيك از آنها براي من اهميّتي نداشت.»
اي خاطرات عزيز روزهاي گذشته! پيش من باز آئيد، و حديث شورانگيز و دلنشين خود را با من بگوئيد، و به من شيوهاي در آموزيد، كه جنگي بيامان و كوبنده، عليه اين گروه قدرت طلب برپا سازم، گروهي كه به خواست و هوس خود مقام پدرم را غصب كردند، و به ناشايستگي به منبر او برنشستند، و حقوق مسلّم خاندان محمدي (ع) را نشناختند، و آن را پايمال هوس خود ساختند، و حتي حرمت خانهي آنان را به اندازهاي نداشتند كه، به آتش زدن و تخريب آن پرداختند.
بمن بگوئيد! آيا مَشاهِد و غَزَوات پدرم- رسول بزرگ اسلام (ص)- از قهرمانيها و دلاوريهاي برادر و داماد او در جهاد، حماسهها نميگويد، و برتري او
[ صفحه 22]
را بر ديگران نمينماياند؟ از پايداري و مقاومت او در ركاب پيامبر (ص)، در سختترين لخظات، و حضور شجاعتآفرين او، در خطرناكترين ميدانهاي جنگ- كه فلان و فلان بيمناكانه و وحشتزده ميگريختند، و شجاعان از روبرويي و مقابله با دشمنان ميترسيدند- داستانهاي غرورانگيز ندارد؟ آيا بعد از اين همه سزاوار است، ابوبكر را بر منبر رسول خدا (ص) و مسند رهبري امت اسلام بنشانيم و علي (ع) را از مقامي كه بحق شايستهي آنست فرود آريم؟
اي خاطرات عزيز پدر! به من باز گوئيد. آيا ابوبكر همان كسي نيست، كه وحي الهي او را براي ابلاغ آيات قرآن (سورهي برائت) به مشركين، سزاوار و امين نشمرد، و براي اين مهّم علي را برگزيد؟ آيا اين انتخاب جز اين معني دارد كه علي (ع) براي اسلام، نمونهاي والا و طبيعي، و داراي چنان توان و قابليّتي است كه اگر انجام دادن امري، مستقيما براي پيامبر (ص) ميّسر نباشد، بايد به او واگذار شود؟
من آن روز سخت و دشوار را، به خوبي به خاطر دارم، روزي را كه پدرم (ص) علي را در مدينه به جاي خود منصوب كرد، و به قصد جنگ حركت فرمود. در آن روز، ياوه سرايان چه شايعاتي پراكندند! و چگونه گروهي آن جانشيني را، به وجوهي كه دلخواهشان بود، تفسير كردند! اما علي، در آن شرايط، چون كوهي استوار در ايستاد، و هرگز آشوب و بلواي فتنهسازان و آشوبگران، نتوانست ذرهاي سستي در او پديد آورد. در آن حال من ميكوشيدم كه او به پدرم بپيوندد، تا در مورد شايعات مردم با وي سخن بگويد.
اين بود كه علي (ع) سرانجام به حضور پيامبر (ص) شتافت، و در بازگشت او را با چهرهاي به نهايت خندان و شكفته ديدم، كه همسر خود، بشارتي بزرگ داشت، كه آن نه از مزايا و معاني دنيايي، بلكه نشانه دستيابي به مزيّتي آسماني و افتخاري الهي بود. علي براي من بيان كرد، كه چگونه پيامبر (ص) از او استقبال كرده، به گرمي خوش آمد گفته، و به او فرموده بود «تو براي من به منزلهي هارون براي
[ صفحه 23]
موسايي اما پس از من پيامبري نخواهد بود [1] » و ميدانيم هارون در حكومت شريك موسي بود، و رهبري پيروان او را به عهده داشت، و جانشين وي شمرده ميشد، و مسلما وقتي به كسي هارون محمّد (ص) گفته شود، منظور اين است كه او سرپرست، ولّي مسلمانان، و جانشين محمّد (ص) بعد از او است.
و زهرا (ع) چون در سير جريان افكار خود، به اينجا رسيد، فرياد زد: اين همان رجعت و بازگشت به گذشته است كه خداوند در قرآن، مسلمان را از آن بيم داده، آنجا كه فرموده است:
وَ ما مُحمدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَد خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أفَاِنْ مَاتَ اَو قُتِلَ اِنْقَلَبْتُم عَلي اَعْقابِكم؟
«و محمّد نيست مگر پيغمبري از طرف خدا، كه پيش از او نيز پيغمبراني بودند، و از اين جهان در گذشتند اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت، باز شما به دين جاهليّت خود رجوع خواهيد كرد آيهي 144 سورهي آل عمران»
و دريغا كه اكنون آنان كساني بودند، به آئين گذشتگان خود بازگشته، و منطق جاهلي، سايهي سياه و شوم خود را بر انديشهي آنها گسترده! چنان كه وقتي دو گروه از آنان در سقيفه، با يكديگر به تفاخر سخن ميگفتند، يكي گفت:
قبيلهي ما، هم داراي عزّت و قدرت، و هم از شمار افراد و جمعيّت بيشتر است. و بايد جانشين پيامبر از ميان ما انتخاب شود. ديگري پاسخ داد:
چه كسي ميتواند در به دست گرفتن قدرت، و جانشيني محمد (ص) با ما به ستيز برخيزد؟ زيرا دوستان و اعضاي خاندان او ما هستيم و جانشيني او حق ماست
و دردا! كه به اين گونه كتاب و سنّت محمدي (ص) در مقياسهاي جاهلي فرو
[ صفحه 24]
افتاده بود. آن گاه زهرا (ع) چنين گفت:
اي آئين والاي محمّدي (ص) كه از لحظهي تولد، مانند خون در رگ، در وجود من جاري شدي همان كسي كه در مكّه به منزلگاه تو- كه محمد (ص) آن را به عنوان پايگاه دعوت، و ابلاغ رسالت برپا داشته بود- حمله كرد، اكنون به خانه اهلبيت و خاندان او يورش ميآورد، و به آن آتش ميزند، و نزديك است...
اي روح بزرگ مادر من! تو با زندگي سراسر جهاد و مبارزه خود، در خدمت رسول بزرگوار (ص)، درسي فراموش نشدني به من آموختي، و من در رنجهاي هميشگي علي، به پيروي از تو، خود را خديجهي ديگري خواهم كرد.
لبيك! لبيك! اي مادر عزيز من! صداي تو را كه پيوسته مرا به مبارزه با زورمندان و حكومتگران فرا ميخواند از اعماق جان خود ميشنوم.
هماكنون، به پيش ابوبكر خواهم رفت، و به او خواهم گفت:
«كار بسيار ناصوابي كردهاي. به تو بگويم كه اكنون خلافت را مانند مركبي مهار كرده، و جهاز برنهاده، در اختيار بگير! اما بيگمان روز حشر تو، فرا خواهد رسيد. و بدان! كه عادلترين حاكم، خداوند و داد خواهترين مدعي، محمد (ص) و بهترين ميعادگاه قيامت است»
و مسلمانان را هم از عواقب شوم كارهايشان، آگاه خواهم ساخت، و آيندهي تاريكي را كه بدست خود بنيان نهادهاند، به آنها خواهم نماياند. به آنان خواهم گفت:
«بيشك نطفهي فتنه بسته شده است، و بسي نگذرد كه آبستن حوادث بزايد، و به شير دادن درآيد. آن گاه از پستان فتنهريز آن، قدحهاي مالامال از خون تازه و جوشان بدوشند، و در آن جاست كه تباهكاران به زيان درمانند و آيندگان، ويراني اساس شومي را، كه پدرانشان پي ريختهاند، دريابند.»
و آن گاه به سوي ميدان پيكار حركت كرد، در حالي كه در جان او، دين محمّد (ص)، روح خديجه، و قهرماني علي (ع) جوش ميزد، و آتشي كه از غم آيندهي تاريك امت اسلامي، بر دلش افتاده بود، شعلهورتر ميشد.
[ صفحه 25]
[1] حديث منزلت در صحيح بخاري و مسلم و خصائص نسابي و مستدرك حاكم و جامع ترندي و مروج اللذهب وارد شده است.
راه قيام
راهي كه قيام زهرا (ع) پيمود، چندان طولاني نبود، زيرا جايي كه اولين شرر آن افروخته شد، طبعا خانهي علي (ع) بود، خانهاي كه پيامبر اسلام (ص) آن را به منزلهي بيت نبوت انتخاب كرده بود. اين خانه در جوار مسجد پيامبر (ص) و تنها ديواري با آن فاصله داشت از اين رو شايد زهرا (ع) از دري كه بدان باز، و بيواسطه از خانهاش به آن منتهي ميشد داخل مسجد شد.
بهر صورت تعيين اين كه از كدام در وارد شده، چندان اهميّتي ندارد، ولي به نظر من، اگر قرار ترجيح باشد، ورود او (ع) از در عمومي پذيرفتنيتر است، چون سياق روايتي كه سرگذشت اين نهضت را ميگويد، خود قرائني حاكي از بيان و تأييد اين نظر دارد، بدين ترتيب كه دخول زهرا (ع) از در خصوصي، او را مجبور نميكند در صحن خود مسجد قذم زند، و فاصلهي بين خانه و مسجد را بپيمايد، و اگر چنين نباشد اين سؤال به ذهن خواننده خواهد رسيد، كه راوي خبر چرا كيفيت راه رفتن زهرا (ع) را توصيف ميكند و ميگويد:
«او مانند پيامبر (ص) گام برميداشت» زيرا بديهي است، كه بنا به فرض مذكور، وي نميتوانسته است همراه زهرا (ع) باشد، و اگر تصّور شود عرصهي مسجد را ميپيموده است، سير او در مسجد به ورودش بر خليفه نميانجامد، بلكه به محض دخول به مسجد بر خليفه و جمع ياران او، وارد ميشود، زيرا شخصي كه به داخل مسجد، قدم ميگذارد، در همان لحظه، بر كسي كه در آن حضور دارد، وارد ميگردد، اگر چه در صحن مسجد فاصلهاي را هم بپيمايد. بعلاوه ميدانيم كه راوي خبر، نحوهي راه رفتن و گام زدن زهرا (ع) را، پيش از وارد شدنش به ابوبكر، توصيف ميكند، و همهي اينها قرائني هستند كه حدس ما را تأئيد ميكنند.
[ صفحه 26]
زنان
روايت ميگويد: گروهي از زنان نزديك و خويشاوند زهرا (ع) همراه وي بودند- كه قبلاً ذكر آن گذشت اما اين همراهي زنان و انتخاب در عمومي براي ورود به مسجد، در پي غرضي خاص انجام گرفته، كه آگاه كردن مردم و جلب توجه آنان بوده است. يعني زهرا (ع) ميخواست با اين شيوه، مردم را آگاه و متوجه خود سازد، تا وقتي كه او را همراه آن زنان ميبينند، به عزم آگاهي از قصد او به سويي كه او روان است، حركت كنند، و در مسجد جمع شوند، و در آنجا كارها و سخنان او را ببينند و بشنوند، و بدينگونه محاكمهاي علني برپا شود، و در ميان آن هيجان و آشفتگي، همهي مسلمانان از مسائل مهم جامعهي خود، آگاه گردند.
ظاهر رفتار زهرا
پيش از اين گفتيم كه نصّ روايت تاريخي ميگويد: زهرا (ع) هنگام رفتن به مسجد، مانند پدرش (ص) گام برميداشت. اكنون جاي آنست كه راز و رمز اين تقليد را جستجو كنيم. اين طرز راه رفتن، عادت طبيعي زهرا (ع) بوده، و اين حالت بدون تكلّف و تعمّد خاصي از وي، مشهود افتاده است، وجود خود بخود اين شباهت نيز، بعيد نيست، زيرا آن حضرت بر اين خو گرفته بود، كه پيوسته كار و گفتار پدر خود (ص) را سرمشق قرار دهد، و از او تقليد كند.
با اين وصف براي اين مشابهت مسلّم، توجيه ديگري نيز ميتوان يافت، بدين معني كه زهرا (ع)، بعمد و براي تعقيب هدف خاصي، آن روز، از پدر خود (ص) به بهترين وجهي تقليد كرد، و بدينگونه روش گام برداشتن خود را، همانند رسول بزرگ (ص) ساخت، و خواست بدين وسيله بر مشاعر و احساسات و عواطف مردم
[ صفحه 27]
استيلا جويد، و با اين تقليد كامل، ذهن آنها را به حركت و سير كوتاهي وادارد، تا شايد به گذشتههاي نزديك خود برگردند، و عصر مقدس پيامبر (ص) را به ياد آرند، آن روزهاي سرشار از شادماني را، روزهايي را كه زير سايهي پيامبر بزرگ خود گذرانده بودند.
به اين ترتيب با تحريك آن احساسات و عواطف، و زدودن غبار از چهرهي آن، راه براي آغاز قيام، هموار ميگشت و قلبها، براي پذيرفتن فرياد دادخواهي، و اجابت دادخواست غمگنانهي او نرم ميشد، و كوششهاي او كه دستخوش ياس و نوميدي بود، به پيروزي ميگرائيد.
باري، از اين است كه ميبينيم راوي حديث، خود بگونهاي، دانسته يا ندانسته، تحت تأثير قرار گرفته و همين تأثر او را واداشته است، تا در بيان ماجراي نهضت فاطمه (ع)، آن حالت را تصوير كند.
با سخني كوتاه اين قيام، نالهي دادخواهانهاي بود كه زهرا (ع) فرياد كرد و آسمان به رعايت آن برخاست و تا شعلهاش زبانه كشيد، پايگاهي ساخت كه در پناه آن، حقي كه پايمال شده بود، و كوشش عقيمي كه در آغاز، آرزوهايي دلفريب آن را به جانب خود ميكشيد، گرد آمد. و در پايان كار، به عبوسي تلخ، و ياسي بيكران و به تسليمي تبديل شد كه واقعيت زندگي مردم آن روز، بر او (ع) تحميل ميكرد.
قيام زهراي بزرگ، قيامي بود كه در آن قيامگر، هرگز، تنها به نتيجهي مطلوب و ديگر قيامها، نميانديشيد بلكه بيش از نتيجهي آني، استمرار قيام، براي او ارزش و اهميت داشت، و ثبت آن در ميان شاهكارهايي كه تاريخ به عنوان خطوط درخشان و برجستهي خود حفظ ميكند.
و بنابر اين قيام زهرا (ع)، به كمال مطلوب خود دست يافت، و آن همين جاودانگي و پيوستن به ابديت بود، كه عملاً براي آن پيش آمد، و از اين است كه - اگر چه به ظاهر شكست خورد- ما به پيروزي آن يقين و اعتقاد داريم.
اين معني را در فصول ديگر كتاب به تفصيل بيان خواهيم كرد.
[ صفحه 29]