مقدمهی مؤلف
فدک، مشخصات جغرافیایی و سرنوشت تاریخی فدک (در معنی حقیقی): «آری از آن چه آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود، آنهم بفرمان حرص و خست گروهی پایمال غصب و تجاوز شد و ما نیز بناچار از آن درگذشتیم.» علی علیهالسلام فدک (در مع
فدك، مشخصات جغرافيايي و سرنوشت تاريخي <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
فدك (در معني حقيقي):
«آري از آن چه آسمان بر آن سايه افكنده، تنها فدك در دست ما بود، آنهم بفرمان حرص و خست گروهي پايمال غصب و تجاوز شد و ما نيز بناچار از آن درگذشتيم.»
علي عليهالسلام
فدك (در معني رمزي):
«سرزميني محدود بحدود زير: حدي به عدن، حدي به سمرقند، حدي به افريقا و بالاخره حدي به كنارهي درياي روم و ارمنستان.»
امام موسي كاظم عليهالسلام
[ صفحه 31]
>فدك، مشخصات
>فدك و بنياميه
>فدك و بنيعباس
>ارزش مادي فدك
فدك، مشخصات
فدك قريهاي در حجاز، و فاصلهي آن تا مدينه دو يا سه روز راه بود. اين قريه از آغاز تاريخ خود، سرزميني يهودينشين بود، كه طايفهاي از يهود، در آن زندگي ميكردند. اين وضع سالها ادامه داشت، تا با قدرت يافتن اسلام، در سال هفتم هجري، خداوند در دل ساكنان آن آتش رعبي افكند، و يهود به قصد امان يافتن از اين بيم و هراس به قولي به نيمه فدك و به روايتي به تمامي آن با رسول خدا (ص) مصالحه كردند.
از اين جا حيات تاريخي فدك در اسلام، آغاز ميشود. چون فدك به نيروي نظامي و قواي قهريه فتح نشده بود، به مالكيت خاص رسول خدا (ص) درآمد. آن حضرت نيز، پس از مدتي آن را بفرزند عزيز خود، زهرا (ع) واگذار كرد. فدك تا روز رحلت نبي اكرم (ص) در اختيار فاطمه (ع) بود. پس از درگذشت بنيانگذار اسلام، خليفهي اول- بنا به تعبير صواعق المحرقه- از زهرا (ع) بازگرفت، و از آن پس تا روز شروع خلافت عمر فدك يكي از منابع درآمد عمومي و تأمين بودجه حكومتي محسوب ميشد. اما عمر در آغاز خلافت خود، آن را به ورثهي رسول خدا (ص) سپرد، و تا روزي كه عثمان، به خلافت دست يافت، در دست تصرف آنان بود.
عثمان بن عفان، خليفهي سوم- بنا بآنچه نقل شده- آن را بعنوان تيول
[ صفحه 32]
به مروان حكم بخشيد. از اين جا براي مدتي، تاريخ فدك را به فراموشي ميسپارد و بعد از عثمان ذكري از آن به ميان نميآورد. اما به فرض اين كه در تمام دورهي خلافت عثمان- مانند همهي اموال و ثروتهاي ديگري كه بنياميه در دورهي حكومت خود به چپاول بردند- در اختيار مروان باشد، مسلم است كه اميرمؤمنان علي (ع) آن را از وي باز پس گرفته است.
بعضي از مدافعان خليفهي اول در مسألهي فدك، خواستهاند بگويند كه علي (ع) به پيروي از سيرهي ابوبكر فدك را از اموال عمومي جدا نكرد، و بنابراين چنان چه زهرا (ع) را در ادعايش صادق و صائب ميدانست، اين كار را نميكرد.
من لازم نميدانم كه اينجا، در باب تقّيهي بحثي مستوفي مطرح، و مسأله سكوت تلخ علي (ع) را توجيه كنم اما اين را هم نميتوانم بپذيرم كه علي (ع) را به راه صديق رفته باشد. زيرا نه تنها تاريخ، در اين مورد سخني ندارد، بلكه نّص صريح آن دال بر اين است كه علي (ع) فدك را حق مسلم اهلبيت (ع) ميدانسته، و اين نظر را به وضوح در نامهاي كه براي عثمان بن حنيف نوشته- و بعدا خواهد آمد- بيان و تأكيد فرموده است.
ممكن است علي (ع)، درآمد و محصول فدك را به ورثهي زهرا (ع) همسر و فرزندان او- اختصاص داده باشد، و البته اين اختصاص، بگونهاي نبوده است كه امري غير عادي تلقي شود، و موجب شيوع خبر گردد، چون وقتي فدك به تصرف علي و فرزندان او (ع) درآيد كه صاحبان قانوني آنند، چگونه موجب اشاعه خبر ميتواند شد؟ البته اين احتمال نيز وجود دارد، كه او و فرزندانش (ع) به رضايت تمام، درآمد فدك را صرف مصالح مسلمانان نموده، [1] يا اين كه آن را براي امور مردم و صدقات عامه وقف كرده باشند.
[ صفحه 33]
[1] اين احتمال پذيرفتنيتر است، زيرا احتمال نخست را نامه امير مؤمنان (ع) به عثمان بن حنيف نفي ميكند، كه ميفرمايد، «گروه ديگر بناچار از آن چشم پوشيدند» و احتمال سوم نيز، به دليل اين كه فاطميان، در آن فرصتهايي كه قدرتها فدك را بدانها باز ميگرداند ميپذيرفتند، بعيد است.
فدك و بنياميه
اما هنگامي كه معاويه، خود را به عنوان خليفه بر مسلمانان تحميل كرد، اين حق پايمال شده را بيش از پيش ببازي و استخفاف گرفت، و به حكم هواي دل خود، آن را به سه بخش تقسيم كرد، و سهمي به مروان حكم، و بخشي به عمرو بن عثمان، و ثلث ديگر را به فرزندان خود يزيد واگذار نمود، و بدين گونه فدك مدتي، دست به دست ميگشت تا اين كه در حكومت مروان حكم، تمامي آن به اختيار وي درآمد. بعد از او در دست عمر بن عبدالعزيز بن مروان قرار گرفت. او با رسيدن به خلافت، فدك را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند، و براي اين كار در ضمن نامهاي كه به والي خود در مدينه- ابوبكر عمرو بن حزم- نوشت، دستور داد فدك را بدانان تسليم كنند. ابوبكر بن عمرو بن حزم در پاسخ نوشت:
«فرزندان فاطمه در ميان آل عثمان و آل فلان و فلان پراكندهاند، بايد به كداميك تسليم كنم؟»
ابن عبدالعزيز پاسخ داد: «اما بعد، اگر به تو دستور دهم گاو مادهاي را قرباني كني، از رنگ آن خواهي پرسيد، و ايرادهاي بنياسرائيلي بهانهخواهي كرد؟ وقتي اين دستخط به تو رسيد، آن را در ميان ذراري علي و فاطمه (ع) تقسيم كن.»
ولي بنياميه بر عمر بن عبدالعزيز خشمگين شدند، و او را براي اين كار صواب، سرزنش كردند، و به او گفتند: «به اين وسيله كار شيخين را تخطئه كردي» و نيز گفته شده است كه عمرو بن قيس، با جمعي از اهل كوفه، به پيش او آمدند، و او را به سبب واگذاري فدك به سختي نكوهش كردند.
عمر بن عبدالعزيز در جوابشان گفت: شما نميدانيد، و اگر ميدانستهايد، فراموش كردهايد، ولي من فراموش نكردهام، و بدرستي ميدانم كه ابوبكربن محمدبن عمروبن حزم از پدرش، و او از جدش نقل كرد كه پيغمبر (ص) فرمود:
[ صفحه 34]
«فاطمه پارهي تن من است. هر چه مرا به خشم آورد او را نيز، خشمگين ميكند، و مرا خشنود ميكند، هر چه او را خشنود سازد.»
گذشته از اين، فدك در عهد شيخين- ابوبكر و عمر- يكجا در دست ايشان بود، تا آن كه بعد از مدتي به مروان واگذار شد، و او نيز به پدرم عبدالعزيز، بخشيد، از او به وارثانش- يعني من و برادرانم- بميراث رسيد من از آنها خواستم، سهم خود را به من بفروشند، و آنان هم بعضي بخشيده و بعضي فروختند، تا تمامي آن بتملك من درآمد. در اين وقت مصلحت ديدم، آن را به فرزندان فاطمه (ع) بازگردانم و چنين كردم.
آنان وقتي سخنان خليفه را شنيدند، گفتند: اگر ديگر پيشنهادهاي ما را نيپذيري، زمين را در تملك خود دارو محصول آن را، در ميان آنان تقسيم كن! و او نيز چنين كرد.
پس از آن دوباره يزيدبن عبدالملك، فدك را از بنيفاطمه بازگرفت، و تا زمان انقراض دولت آنان، پيوسته در اختيار بنيمروان بود.
فدك و بنيعباس
اما ابوالعباس سفاح با قيام خود و به چنگ آوردن خلافت، فدك را به عبدالهبن حسنبن حسنبن عليبن ابيطالب سپرد. بعد از او ابوجعفر منصور، در زمان خلافتش، از بنيالحسن بازگرفت. ليكن پس از مدتي مهديبن منصور براي چندمين بار، به خاندان فاطميين داد، و باز پس از او، موسيبن مهدي از دستشان بازستاند.
از اين پس، همواره فدك در دست عباسيان بود، تا اين كه نوبت خلافت به مأمون رسيد. او در سال دويست و ده هجري، آن را به فاطميان مسترد داشت. مأمون
[ صفحه 35]
به كارگزار خود در مدينه- قثمبن جعفر نوشت:
«اميرالمؤمنين به سبب نقش و مقامي كه در دين الهي دارد، و به سبب جانشيني پيامبر و خويشاوندي با وي در احياي سنتهاي او (ص)، و در بازگرداندن و تسليم آنچه رسول گرامي به كسي بخشيده، و اجراي صدقات او، از هر كسي سزاوارتر است. خداوند است كه به اميرالمؤمنين توفيق و عصمت ميدهد، و به انگيزهي شوق خداوندي است كه وي به كاري كه موجب تقرب الهي است، دست مييازد. بيشك رسول خدا (ص)، فدك را به فرزند گرامي خود زهرا (ع) بخشيده و اين مسأله بحدي معروف و مسلم است، كه در آن كسي از خاندان رسول اختلاف ندارد، و نيز سزاوارتر از زهرا (ع) كسي تا به حال مدعي آن نشده است. از اين رو اميرالمؤمنين چنان مصلحت ديد، كه آن را به ورثهي فاطمه (ع) بازگرداند، و تسليم آنها كند، و رضايت و تقرب الهي را با گزاردن حق و عدل بدست آرد، و خاطر رسول خدا (ص) را به اجراي امرش، خشنود گرداند. و دستور داد كه اين موضوع را در دواوين حكومتي ثبت كنند، و براي كارگزاران ولايات نيز كتباً اعلام دارند، و به حكم اين كه اگر بعد از رحلت رسول اكرم، همه ساله در موسم حج ندا داده ميشد، كه هر كسي بر آن حضرت حقي دارد، يا بر او وعدهاي داده شده است، سخنش پذيرفته و حقش ادا ميشود، فامطه (ع) از هر كسي سزاوارتر بود كه سخنش تصديق گردد، و آنچه رسول خدا (ص) مقرر داشته، به او تسليم شود.
اين بود كه اميرالمؤمنين به مبارك طبري- مولاي خود- دستور داد كه فدك و تمامي حدود و حقوقي كه منسوب و مربوط به آن است، و بردهها و غلاّت و ديگر عوايد آن را، به ورثهي فاطمه (ع)، فرزند رسول خدا (ص)، واگذار كند، و خود آن را به محمدبن يحييبن حسينبن زيدبن عليبن حسينبن عليبن ابيطالب و محمدبن عبداللهبن حسنبن عليبن حسينبن عليبن ابيطالب كه از جانب اميرالمؤمنين متعهد توليت، و عهدهدار تقسيم عوايد و محصولات آن هستند، تسليم نمايد. بدان كه اين خود، خواست اميرالمؤمنين و نتيجهي الهامي است كه خداوند در
[ صفحه 36]
دل او افكنده، تا براي تقرب بدو و پيامبرش، راه طاعت و موافقت الهي را بپيمايد.
اين مطلب را به كساني هم كه در پيش تو هستند اعلام كن، و بدانگونه كه با مبارك طبري بمساعدت رفتار ميكردي با محمدبن يحيي و محمدبن عبداله باش. و در تمام كارهايي كه- به خواست خدا- موجب آباداني و افزوني غلات ميشود با آنان همراهي و معاونت كن، والسلام»
اما هنگامي كه متوكل عباسي بخلافت رسيد، فدك را از فاطميان گرفت، و به عنوان خالصه، به عبدالهبن عمر بازيار بخشيد. آن روز فدك يازده نخله داشت كه به دست مبارك پيامبر (ص) كاشته شده بود. عبدالهبن عمر بازيار مردي به نام بشرانبن اميه ثقفي را، به مدينه فرستاد. بشران آن نخلها را بريد، و پس از بازگشت فلج شد.
بدين ترتيب رابطهي فدك و فاطميان، با خلافت متوكل عباسي و بخشيدن آن به عبدالهبن عمر بازيار به پايان ميرسد.
بررسي اجمالي تاريخ پريشان فدك، نشان ميدهد كه در طول اين سالهاي دراز، خط و قاعدهي صحيح و مشخصي بر آن حاكم نبوده، و حتي به اقتضاي تمايالات و سياستهاي وقت دست به دست، ميگشته است. با وصف اين، آنجا كه در زمانهاي گوناگون، به صاحبان حقيقي خود بازگردانده ميشده، اين سير تاريخي به راه عدل و استقامت، برميگشته و مسير اصلي خود را باز مييافته است.
نكتهي اصلي اين است كه ميبينيم، دائما فدك به عنوان يك مسأله، درنظر جامعهي اسلامي و زمامدارنش، از اهميّت خاصي برخوردار بوده است، و چنان كه ملاحظه ميشود، راه حل اين مساله، ارتباط مستقيم بنحوهي سياست زمامداران، و جهتگيري آنان نسبت به خاندان نبوت، داشته است، بدين معني كه خليفه، هرگاه از استقامت راي، و اعتدال نظر برخوردار بوده، فدك را به فاطميان ميسپرده، و در غير اين صورت باز گرفتن فدك، در صدر كارهاي خليفه زمان قرار ميگرفته است.
قصيدهاي كه دعبل خزاعي ساخته است، به ما نشان ميدهد كه فدك، در نظر
[ صفحه 37]
مسلمانان داراي چه درجهاي از اهميت و ارزش معنوي بوده است. دعبل خراعي- شاعر معروف قرن سوم هجري- اين قصيه را وقتي سرود كه مأمون- خليفه عباسي- فدك را به خاندان فاطمي بازگرداند. مطلع قصيده چنين است:
اصبح وجه الزمان قدضحكا
برد مأمون هاشم فدكا
«يعني: روزي كه مأمون فدك رابه خاندان بنيهاشم بازگرداند، چهرهي روزگار شكوفا و خندان شد»
ارزش مادي فدك
نكتهي ناگفتهاي كه بايد اضافه شود اين است كه فدك، قطعه زميني كوچك، يا مزرعهاي بيحاصل نبوده است چنان كه بعضي ميپندارند- بلكه آنچه به اطمينان ميتوان گفت محصولاتي كه از آن عايد صاحبش ميشد، چنان بود كه ثروت قابل ملاحظهاي تشكيل ميداد، اما بهر صورت، بيش از اين نميتوان در مورد درآمد سالانهي آن سخن گفت كه در پارهاي از منابع، اندازهي آن در سطح بسيار بالايي ذكر شده است.
از قرائن و اماراتي ميتوان به ميزان ارزش مادي و مقدار محصول فدك پي برد.
1) بنا بر آن چه بعداً ذكر خواهد شد، عمر به اين دليل كه حكومت در معرض خطر جنگهاي ردّه و آشوب شورشگران واقع، و نيروي مالي آن ضعيف است، از تسليم فدك به زهرا (ع)، جلوگيري و با ابوبكر مخالفت كرد.
بديهي است كه اگر محصول زميني بتوان در رفع كمبود بودجهي دولتي، و تقويت آن در مواقع سختي، مانند آشوبها و جنگ هاي داخلي، دستگاه حكومت را ياري دهد، بيشك بايد مقدار آن معتنابه باشد.
[ صفحه 38]
2) وقتي خليفه اول با فاطمه (ع) دربارهي فدك بحث ميكند ميگويد: فدك به پيامبر (ص) اختصاص نداشت بلكه جزئي از اموال مسلمانان بود كه پيامبر (ص)، آن را براي سركوب مهاجمان، و انفاق در راه خدا مصرف مينمود، و ميدانيم كه سركوب دشمنان و مخالفان مهاجم، تنها به وسيلهي بودجهي مهمي امكان دارد كه مخارج لشكري را تامين كند.
3) قبلاً گفتيم كه معاويه فدك را به سه بخش تقسيم كرد، و بهر كدام از يزيد و مروان و عمروبن عثمان، ثلثي از آن را بخشيد. اين مطلب به خوبي مقدار درآمد حاصل از فدك را نشان ميدهد. زيرا وقتي ثروتي در ميان سه نفر از والياني كه خود صاحب اندوختهاي بيحساب و اموالي بسيارند. تقسيم ميشود، بيشك ثروتي چشمگير و حرصانگيز است.
4) فدك را غالباً قريهاي دانستهاند، چنان كه در معجمالبلدان آمده است. حتي در قرن ششم نيز بعضي مانند ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه نخلستانهاي آن را به اندازهي نخلستانهاي كوفه گفتهاند.
[ صفحه 39]