اهانت به پیامبر در آخرین ساعات زندگی
بیوفایی انصار و اقدامات اعضای سقیفه تا اینجا عواملی که در بیوفایی انصار و تنها گذاشتن علی و زهرا- علیهماالسلام- موثر بود، بررسی شد. مسئله دیگر این است که چرا و چگونه انصار را از صحنهی انتخاب جانشین پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- عقب زدند؟
بيوفايي انصار و اقدامات اعضاي سقيفه <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
تا اينجا عواملي كه در بيوفايي انصار و تنها گذاشتن علي و زهرا- عليهماالسلام- موثر بود، بررسي شد. مسئله ديگر اين است كه چرا و چگونه انصار را از صحنهي انتخاب جانشين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- عقب زدند؟ دستگاه حكومت خيلي زيركانهي نقشهي خودشان را پياده كردند، اول فوت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را انكار كردند (چنانچه گذشت) عمر شمشير از غلاف كشيده و مدام فرياد ميزد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نمرده و هركس بگويد كه وي مرده است او را با شمشير خواهم كشت، او زنده است و برميگردد.
در همين رابطه طبري در تاريخش آورده است: «حدثنا ابن حميد قال حدثنا سلمه عن ابن اسحاق عن الزهري عن سعيد بن المسيب عن ابيهريره قال لما توفي رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قام عمر بن الخطاب فقال: ان رجالا من المنافقين يزعمون: ان رسولالله توفي و ان رسولالله و الله ما مات ولكنه ذهب الي ربه كما ذهب موسي بن عمران فغاب عن قومه اربعين ليله ثم رجع بعد ان قيل قدمات والله ليرجعن رسولالله فليقطعن ايدي رجال و ارجلهم يزعمون ان رسولالله مات...» [1] : با چهار سند از ابيهريره نقل
[ صفحه 48]
كرده است: وقتي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، عمر شمشير به دست گرفته و ميگفت: منافقين گمان ميكنند كه رسول خدا مرده است!! رسول خدا نمرده، بلكه به طرف پروردگارش رفته است، همان طور كه موسي به طرف پروردگار رفت و چهل شبانه روز از قومش غايب شد و بعد برگشت، در حالي كه مردم ميگفتند كه موسي مرده است، قسم به خدا رسول خدا برميگردد و هركس كه بگويد رسول خدا مرده است، بايد حتما دست و پاي او قطع شود...
آنها فوت پيامبر اكرم- صلي الله عليه و آله و سلم- را انكار كردند تا اين كه نگذارند علي- عليهالسلام- به خلافت برسد، زيرا وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- زنده است ديگر جانشيني معني ندارد، آنها ميخواستند با انكار او خلافت را از علي- عليهالسلام- بگيرند، و بگويند تا زماني كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نيامده است كارها را ابوبكر در دست گيرد تا اينكه خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برگردد و آنگاه يك مقدار كه مسئله جا افتاد، بگويند: «انا لله و انا اليه راجعون» [2] كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفته است.
حالا چرا اين نقشه را كشيدند؟ آنها به محض رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نميتوانستند ابوبكر را به خلافت برسانند، چون با آن همه سفارشات و تاكيدات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گمان نميكردند كه به اين آساني حق ولايت را از علي- عليهالسلام- و اهلبيت بربايند. لذا اول تصميم گرفتند كه منكر فوت شوند و بعد احاديثي را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جعل كنند و اذهان و فكرها را منحرف سازند و سپس حرف آخر را بزنند. و به قول عمر كه به عبدالله عباس گفته است: قوم شما نخواستند رسالت و خلافت در شما جمع شود (اين سخن در فصل يورش به خانه وحي خواهد آمد).
با اين برنامه آنها خوب داشتند جلو ميرفتند كه ناگهان نقشه را تغيير دادند، به اين جهت كه دو نفر از انصار از سقيفه آمدند و ابوبكر بعد از ديدن جنازهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از خانه خارج شد و ديد كه عمر با شمشير برهنهي فرياد ميزند:
[ صفحه 49]
«به خداوند سوگند پيامبر نمرده، او زنده است و برميگردد...» آمد او را دعوت به آرامش كرد، آن وقت با صداي بلند گفت: اي كسي كه سوگند ياد ميكني كه پيامبر نمرده، هركس محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- را ميپرستد بداند كه او مرده است و هركس خداي محمد را ميپرستد پس او نميميرد و بعد آيات سورههاي زمر، آيه 30 و سوره آل عمران، آيه 144 را خواند.
عمر سخت سرگرم اجراي طرح بود، ابوبكر با خواندن آيات به او فهماند كه بايد از راه ديگر وارد شويم، و جالب اينجاست كه قبل از ابوبكر شخص ديگري به نام عمرو بن زائده، همين آيات دو سورهي زمر و آل عمران را براي عمر خوانده بود، او قانع نشد، ولي وقتي كه ابوبكر آن آيات را خواند، عمر غش كرد و مردم مشغول عزاداري شدن و علي- عليهالسلام- هم با اهلبيت مشغول دفن و تجهيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند. ابوبكر و عمر و ابوعبيده، جنازهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را رها كرده و به طرف سقيفه رفتند.
اكنون جاي اين سوال است: چطور شد كه عمر در اين جا (سال يازده هجري) رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را انكار كرد، ولي در جنگ احد در حالي كه از صحنه رزم فرار ميكرد، فرياد ميزد: «ما اري رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- الا قد قتيل»: رسول خدا را نديدم مگر اينكه كشته شده بود! آنجا فرياد ميزد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كشته شده است، ولي اين جا فرياد ميزند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمرده است و هركس بگويد كه او مرده است او را ميكشم. حالا اين سه نفر به طرف سقيفه ميآمدند و طبيعي است كه با هم قرار و مدار گذاشتند. وقتي كه به سقيفه رسيدند، بعد از بگو مگوهاي زياد قرار شد ابوبكر سخنراني كند.
قابل توجه است كه دو طايفهي بزرگ انصار (اوس و خزرج) از زماني كه به اسلام گرويدند، مدت زيادي نميگذشت و شناخت عميقي به اسلام پيدا نكرده بودند و بلكه تا آن زمان همان خلق و خوي جنگ افروزي در عمق جان آنها موجود بوده است. ابوبكر هم درست انگشت روي آن گذاشت و با سخنان خود همان روحيهي
[ صفحه 50]
جنگ ستيزي را در آن دو طائفه بزرگ (اوس و خزرج) بيان كرد.
حالا بد نيست عين سخنان او را بشنويم: «ان هذا الامر ان تطاولت اليه الخزرج لم تقصر عنه الاوس و ان تطاولت اليه الاوس لم تقصر عنه الخزرج وقد كانت بين الحيين قتلي لاتنسي و جراح لا تداوي، فان تعق منكم ناعق فقد جلس بين لحي اسد يضغمه المهاجر و يجرحه الانصاري» [3] : اگر خزرج داوطلب اين مقام بشود، مسلم است كه اوس تن نخواهد داد و همچنين اگر اوس داوطلب شود، بديهي است كه خزرج تن نخواهد داد، در نتيجه زد و خورد و كشتاري در ميان دو طايفه روي خواهد داد كه هيچ گاه فراموش نشود جراحتهاي علاج ناپذيري وارد خواهد آمد، و اگر كسي از ميان شما برخيزد و صدايي بلند كند، مثل اين است كه در ميان چنگال شيري گرفتار شده باشد كه مهاجر او را بجود و انصار او را مجروح كند!!
شما خواننده عزيز ملاحظه ميفرماييد كه اين سخنان به خوبي نشان ميدهد كه چگونه بين دو طائفه اوس و خزرج اختلاف ايحاد شد و دو رقيب قديمي را به جان يكديگر انداخت و رگهي تعصبهاي جاهلي را در آنها زنده نمود، و آنچه را كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- سالها براي آن خون جگر خورده بود تا از بين آن دو طايفه برداشت، اين سخنان گذشتهها و تعصبهاي جاهليت قبل از اسلام را زنده كرد.
ابوبكر بعد از سخنراني خطاب به انصار گفت: «هذا عمر و ابوعبيده، بايعوا ايهما شئتم، فقالا: والله لا نتولي هذا الامر عليك، و انت افضل المهاجرين و ثاني اثنين، و خليفه رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- علي الصلوه... وابسط يدك نبايعك. الي ان قال ابن ابيالحديد و لما رات الاوس ان رئيسا من روساء الخزرج قد بايع، قام اسيد بن حضير- و هو رئيس الاوس- فيايع حسدا لسعد ايضا، و منافسه له ان يلي الامر فبايعت الاوس لما بايع اسيد...» [4] : اي جماعت! من انتخاب يكي از دو نفر- عمر و ابوعبيده- را به مصلحت شما ميدانم، با هر يك از اين دو كه ميخواهيد بيعت كنيد، آن دو نفر هم (آنچه
[ صفحه 51]
ابوبكر به آنها محول كرده بود به خود او ارجاع دادند و) گفتند: نه! به خدا قسم ما با بودن تو عهدهدار اين امر نميشويم، تو يار غار پيامبري و تو به جاي او نماز خواندي، دستت را جلو بياور تا با تو بيعت كنيم و آنگاه به طرف ابوبكر حركت كردند.
تا اينكه ابن ابيالحديد ميگويد: اوسيها كه ميديدند نزديك است سعد بن عباده، رئيس خزرج، خليفه شود از اين امر ناراحت و نگران بودند، و ميديدند حالا كه خلافت از دست آنها رفته، لااقل جزء اولين كساني باشند كه با ابوبكر بيعت ميكنند، و لذا تلاش كردند كه زودتر از عمر و ابو عبيده خود را به ابوبكر برسانند و با او بيعت كنند. از طرف ديگر خزرجيها براي اينكه عقب نمانند تلاش كردند. و البته حسادت «بشير بن سعد» خزرجي به پسر عموي خود «سعد» و رقابت آن دو نفر بر اين شتاب و تلاش بيتاثير نبود، چنان كه حباب منذر در سقيفه به «بشير» گفت: تو روي حسادتي كه با «سعد» داشتي با ابوبكر بيعت كردي. چون خود بشير هم ادعاي رياست داشت، و تنها در اين ميان سعد بن عباده، رئيس خزرجيها بود كه ميان جمعيت زير دست و پا له شد [5] و هر چه فرياد ميزد كسي به دادش نميرسيد، و اولين كسي كه از قبيله اوس با ابوبكر بيعت كرد «اسيد بن حضير» بود و براي همين بود كه بعد از مرگش، عمر تمامي ديون و بدهكاريهاي او را پرداخت كرد. [6] .
بنابراين برنامه سقيفه به سرعت تمام شكل گرفت. جالب اينكه ابوبكر يك اسمي براي بيعت و خلافتش انتخاب كرده و آن «فلته» است و اول كسي كه اين اسم را گذاشت خود او بود. در همين راستا ابن ابيالحديد ميگويد: «قام ابوبكر فخطب الناس... ان بيعتي كانت فلته و قي الله شرها و خشيت الفتنه، و ايم الله ما حرصت عليها يوما قط ولقد قلدت امرا عظيما مالي به طاقه... و لو ددت ان اقوي الناس عليه مكاني...» [7] بعد از آن كه عمر به خانه فاطمه- سلاماللهعليها- داخل شد و علي- عليهالسلام- و زبير
[ صفحه 52]
را بيرون آورد تا با ابوبكر بيعت كنند، [8] ابوبكر ايستاد و خطبه خواند و گفت: همانا بيعت من يك بيعت فلته و ناگهاني بود و خداوند ما را از شر آن نگهدارد، ميترسم كه فتنهاي ايجاد شود و قسم به خدا هرگز به اين خلافت حريص نبودم، امر بزرگي را به عهده گرفتم كه طاقت آن را ندارم و هر آينه دوست داشتم كه قويترين مردم خلافت را عهدهدار ميشد.
و اينكه ابوبكر گفته است من طاقت خلافت را ندارم، اگر او واقعا راست ميگفت، مشكلي نبود، كنار ميرفت تا خلافت به صاحب اصليش اهلبيت- عليهالسلام- ميرسيد.
عمر بن خطاب هم در اين باره گفته است: «كانت بيعه ابوبكر فلته و قي الله المسلمين شرها و من اتي (او دعاكم الي) مثلها فاقتلوه...» [9] : بيعت ابوبكر ناگهاني و بدون مشورت بود، خداوند مسلمانان را از شر آن حفظ كرد و هركس به اين شكل در انتخاب خليفه عمل كند او را بكشيد.
متقي هندي در اين باره نوشته است: «ان ابوبكر و عمر لم يشهدا دفن النبي»: [10] اين خلافت تا آن جا با شتاب و عجله بود كه هيچ كدام از ابوبكر و عمر در دفن رسول خدا شركت نداشتند.
ابن هشام كه يكي از متعصبين اهلسنت ميباشد دربارهي فلته و ناگهاني بودن خلافت ابوبكر از قول عايشه ميگويد: «قالت ما علمنا بدفن رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- حتي سمعنا صوت المساحي من جوف الليل من ليله الاربعاء...»: [11] عايشه گفته است: ما از دفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مطلع نشديم مگر آن كه صداي بيلها را شنيديم.
و در همين رابطه ابن قتيبه از قول حضرت زهرا- سلاماللهعليها- مينويسد: «لا عهد لي بقوم اسوا محضرا منكم، تركتم رسولالله جنازه بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم لم
[ صفحه 53]
تستامرونا و صنعتم بنا ماصنعتم و لم تردوا حقنا». [12] من هيچ اجتماعي را بدتر از اين اجتماع به ياد ندارم، جنازه رسول خدا را نزد ما رها كرديد و به جانب سقيفه شتافتيد و بيمشورت ما، بين خود هر چه خواستيد كرديد و حق مسلم ما را به ما باز نگردانديد.
ميدانيم كه هر گروهي در مقابله با مخالف خود نياز شديد به حامي و افراد مسلح و پشتوانهي نظامي دارد و در جريان برنامهي سقيفه هم پشتوانه نظامي آن قبيله بدوي و دور از فرهنگ، شعور و درك «بني اسلم» بود و اين قبيله در پيروزي قدرت طلبان نقش به سزايي داشتند. در همين باره طبري آورده است: «قال هاشم قال: ابو مخنف فخدثني ابوبكر بن محمد الخزاعي ان اسلم اقبلت بجماعتها حتي تضايق بهم السكك، فبايعوا ابوبكر فكان عمر يقول ما هو الا ان رايت اسلم فايقنت بالنصر...»: [13] وقتي كه قبيله بنياسلم به مدينه وارد شدند، چنان كوچههاي مملو از جمعيت بود كه گنجايش آنها را نداشت. با ابوبكر بيعت كردند و عمر ميگفت: همين كه قبيله اسلم را ديدم به پيروزي يقين پيدا كردم.
شما خوانندهي عزيز ملاحظه ميفرماييد كه برنامه چه اندازه وسيع و گسترده و مسلم بوده است كه عمر آن قبيلهي بدوي را كه ميبيند يقين به پيروزي ميكند. در همين رابطه ابن اثير هم گفته است: «و جائت اسلم فبايعت، فقوي ابوبكر بهم، و بايع الناس بعد...» [14] : قبيله بنياسلم آمدند و بيعت كردند و ابوبكر قوي شد، و آنگاه مردم بيعت كردند. ابن ابيالحديد دربارهي پشتوانه و حاميان ابوبكر نوشته است: «و جماعه من اصحاب السقيفه، و هم محتجزون بالازر الصنعانيه لايمرون باحد الا خبطوه، و قدموه فمد و ايده فمسحوها علي يد ابوبكر يبايعه شاء ذلك او ابي». گروهي از طرفداران سقيفه بودند در حالي كه كمربندها را محكم كرده بودند، و از كنار هيچ كسي رد نميشدند مگر اينكه او را ميگرفتند و جلو ميانداختند و دست او را بر دست ابوبكر ميگذاشتند.
[ صفحه 54]
و قريب به همين بيان ابن ابيالحديد و بلكه بهتر و روشنتر از وي اصل جريان را مرحوم شيخ مفيد گفته است: «كان جماعه من الاعراب قد دخلو المدينه ليمتاد و منها، فشغل الناس عنهم بموت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فشهدوا البيعه و حضروا الامر، فانفذ اليهم عمر و استدعاهم و قال لهم: خذوا بالحظ والمعونه علي بيعه خليفه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و اخرجوا الي الناس و احشروهم ليبايعوا، فمن امتنع فاضربوا راسه و جنبيه! قال: فوالله لقد رايت الاعراب قد تحزموا والتشحوا بالازر الصنعانيه و اخذ و بايدهم الخشب و خرجوا حتي خبطوا الناس خبطوا، و جاوا بهم مكرهين الي البيعه...» [15] : گروهي از اعراب باديهنشين بودند كه براي تهيه آذوقه و خواربار به مدينه آمدند. اما مردم مدينه به علت فوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به آنها اعتنايي نكردند، آنها هم با خليفه جديد (ابوبكر) بيعت كردند و امر او را گردن نهادند، آنگاه عمر آنها را طلبيد و به آنها گفت: در ازاي بيعت با خليفهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آنچه نياز داريد از خواربار و آذوقه، بي هيچ عوضي برداريد و برگرديد و به سوي مردم درآييد و آنها را جمع كرده، وادار به بيعت كنيد و هر كه امتناع كرد، سرش را از بدن قطع كنيد. بعد راوي ميگويد: به خدا قسم ديدم كه آن قبيلهي بدوي در حالي كه كمربندها را محكم كردند و دستارها بر گردن حمائل نمودند و با چوب به سوي مردم حمله كردند و محكم به مردم ميزدند و آنان را به زور وادار به بيعت ميكردند، در حالي كه اكراه داشتند و راضي نبودند.
اثبات الوصيه در رابطه با پشتوانهي برنامه سقيفه ميگويد: «و بايع عمر بن الخطاب ابوبكر و صفق علي يديه ثم بايعه قوم ممن قدم المدينه ذلك الوقت من الاعراب و المولفه قلوبهم و تابعهم علي ذلك غيرهم...» [16] : در روز سقيفه وقتي كه عمر بن خطاب با ابوبكر بيعت كرد و دستهاي او را فشار داد، بعد قومي كه به مدينه آمده بودند در آن وقت (رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) كه از اعراب و مولفه قلوب بودند با
[ صفحه 55]
ابوبكر بيعت كردند و به متابعت آنها ديگران هم بيعت كردند.
با توجه به اقوالي كه از طبري و ابن اثير و ابن ابيالحديد و شيخ مفيد و مسعودي در رابطه با بنياسلم و پشتوانهاي كه آنها (با ايجاد رعب و ترس و كتك)، از سقيفهي بني ساعده نمودند نقل شد، معلوم گرديد كه آنها طايفهاي بدوي بودند. و به پاس اين خدمات عايشه خانم يك روايتي جعل نمود، تا آنها را از بدويت بيرون بياورد و ديگر ننگ اعرابي بودند بر آنها صدق نكند.
ابن سعد در طبقات ميگويد: «اخبرنا محمد بن عمر، حدثني عبدالله بن جعفر عن عبدالرحمان بن حرمله عن عبدالله بن دينار عن عروه بن الزبير عن عايشه زوج النبي،- صلي الله عليه (و آله) و سلم-، قالت: لما قدمنا المدينه نهانا رسولالله ان نقيل هديه من اعرابي فجائت ام سنبله الاسلميه بلبن فثدخلت به علينا فابينا ان نقبله، فنحن علي ذلك الي ان جاء رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- معه ابوبكر فقال: ما هذا؟ فقلت يا رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- هذه ام سنبله اهدت لنا لبنا و كنت نهيتنا ان نقبل من احد من الاعراب شيئا، فقال: خذها من ام سنبله و ليست اسلم باعرابي هم اهل باديتنا و نحن اهل قاريتهم اذا دعونا هم اجابوا و ان استنصرنا هم نصرونا، صبي يا ام سنبله، فصبت فقال: نا ولي ابوبكر فشرب ثم قال: صبي فشرب رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ثم قال: صبي. فصبت فناوله عايشه فشربت، فقالت عايشه: و ابردها علي الكبد! كنت نهيتنا ان ناخذ من اعرابي هديه» [17] :
با پنج سند از عايشه همسر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده است: وقتي كه ما به مدينه آمديم پيامبر اسلام ما را از قبول كردن هديه از اعراب باديه نهي فرموده بود. مدتي گذشت نگاه ام سنبله اسلميه با مقداري شير آمد مدينه و آن شير را به ما داد، ما از قبول كردن امتناع كرديم، تا اينكه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در حالي كه ابوبكر با او بود وارد شد و فرمود: اين چيست؟ در جواب عرض كردم: اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اين ام سنبله ميباشد و براي ما مقداري شير هديه آورده است، چون شما ما را
[ صفحه 56]
از قبول هديه از اعراب نهي فرموده بوديد، لذا ما هم قبول نكرديم. بعد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آن شير را از ام سنبله اسلميه بگيريد! زيرا اسلم ديگر اعرابي و بدوي نيست، آنها اهل محل ما و ما هم اهل قريه آنها هستيم، براي اينكه هر زماني ما آنها را دعوت كنيم اجابت ميكنند، و اگر از آنها طلب ياري كنيم، ما را ياري ميكنند. سپس پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بريز يا ام سنبله، بعد ام سنبله ظرفي را پر از شير كرد، پيامبر فرمود: بده به ابوبكر، ابوبكر شير را خورد. دفعه دوم پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بريز ام سنبله ظرف دوم را ريخت به عايشه داد. و عايشه ميگويد: شير را نوشيدم جگرم را خنك كرد، و خطاب به پايمبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گفتم: شما ما را از قبول هديه از اعرابي نهي فرموده بوديد! پس چگونه هديهي ام سنبله را قبول كرديد؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: اسلم و طايفهي او اعرابي نيستند.
اگر براي تحقيق در حالات و روحيات و اوضاع طايفههايي كه در اطراف مدينه زندگي ميكردند به تاريخ و سير مراجعه شود، آن وقت به اين نتيجه خواهيم رسيد كه چه طايفههايي در زمان حيات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به مدينه آمدند و چه طايفههايي بعد از رحلت آن حضرت وارد مدينه شدند. و اگر به سخنان مورخين و محدثين كه از آنها نقل قول شد دقت شود، اين نتيجهي قطعي به دست ميآيد كه بنياسلم در حين رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وارد مدينه شدند. و هيچ بعيد نيست كه آنها با يكديگر قرار و مدار داشتند كه در همان بحبوحهي بيماري پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به مدينه بيايند بخصوص اينكه اكثر اهل سنت نوشتهاند كه در وقت رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بعضي در مدينه نبوده و مشغول جمع كردن نيرو و يا به اصطلاح امروز مشغول تبليغات كانديداتوري خود بودهاند (البته به صورت پنهان) [18] و نه به صورت آشكار.
[ صفحه 57]
[1] طبري، تاريخ، ج 2، ص 442 و طبقات، ج 2، ص 266 و شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 178 و ج 2، ص 40 و انساب الاشراف، ج 1، ص 565 و 566.
[2] سوره بقره، آيه 156. همانا ما از خدا هستيم و به طرف او باز خواهيم گشت.
[3] البيان والتبيين، ج 3، ص 181 و چشمه در بستر، ص 56 و تاريخ اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 1، ص 204.
[4] شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 10.
[5] اثبات الوصيه، ص 116 و شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 6، ص 40.
[6] الفائق في غريب الحديث، ج 1، ص 108.
[7] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 50 و انساب الاشراف، ج 1، ص 590 و 591.
[8] اينكه ميگويد علي (ع) بيعت كرده است، چنانچه گذشت حقيقت ندارد.
[9] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 55 و صحيح بخاري، ج 10، ص 44 والكامل في التاريخ، ج 2، ص 220 و ابن سعد، ص 343 و شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 40 والصواعق المحرقه، ص 21، و تاريخ الخلفا، ص 67 و انساب الاشراف، ج 1، ص 583 و 591.
[10] السيره النبويه، ج 4، ص 311.
[11] السيره النبويه، ج 4، ص 314.
[12] الامامه والسياسه، ص 19.
[13] طبري، تاريخ، ج 2، ص 459 و نهايه الادب في فنون الادب، ترجمهي محمود مهدوي دامغاني، ج، ص.
[14] الكامل في التاريخ، ج 2، ص 331.
[15] جمل شيخ مفيد، ص 119، اين كلام شيخ مفيد به اين جهت نقل شد كه نزديك به سخن ابن ابيالحديد ميباشد.
[16] مسعودي، اثبات الوصيه صفحهي 116.
[17] طبقات ابن سعد، ج 8، ص 394.
[18] براي اطلاع بيشتر به منابع كتاب «چشمه در بستر» مراجعه شود كه از علماي اهل سنت نقل شده است.