بیوفایی انصار و اقدامات اعضای سقیفه
یورش به خانه وحی عمر رضا کحاله میگوید: «و تفقد ابوبکر قوما تخلفوا عن بیعته، عند علی بن ابی طالب- علیهمالسلام- کالعباس والزبیر و سعد بن عباده فقعدوا فی بیت فاطمه- سلاماللهعلیها- فبعث ابوبکر الیهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم فی
يورش به خانه وحي <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
عمر رضا كحاله ميگويد: «و تفقد ابوبكر قوما تخلفوا عن بيعته، عند علي بن ابي طالب- عليهمالسلام- كالعباس والزبير و سعد بن عباده فقعدوا في بيت فاطمه- سلاماللهعليها- فبعث ابوبكر اليهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم في دار فاطمه فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال والذي نفس عمر بيده لتخرجن، اولا حرقنها علي من فيها فقيل له: يا ابا حفص ان فيها فاطمه- سلاماللهعليها- فقال: و ان فخرجوا فبايعوا الا عليا فقد اعتذر فقال انه قد حلف ان لا يخرج و لا يضع ثوبه علي عاتقه حتي يجمع القرآن، ثم وقفت فاطمه- سلاماللهعليها- علي بابها فقالت لا عهدلي بقوم حضروا اسوا محضر منكم تركتم رسل الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- جنازه بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم، لم تستامرونا و لم تردوا لنا حقا»: [1] .
وقتي كه ابوبكر به خلافت رسيد، گروهي از بيعت با او مخالفت كردند، و از جمله كساني كه از بيعت امتناع ورزيدند، عباس و زبير و سعد بن عباده بودند، كه در نزد علي- عليهالسلام- و در خانه فاطمه- سلاماللهعليها- به عنوان معترض نشسته بودند، ابوبكر عمر را به نزد آنها فرستاد، عمر به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- آمد، عباس و زبير،
[ صفحه 106]
و سعد را صدا كرد كه بيرون بيايند، آنها در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- متحصن بودند و از بيعت و خارج شدن از خانه امتناع ميكردند، بعد عمر عميزم خواست تا درب خانهي (وحي) را آتش بزند و گفت: قسم به آن كسي كه جان عمر به دست اوست، يا از منزل خارج شده با ابوبكر بيعت كنيد، و يا اينكه خانه را با هر كه در آن است آتش خواهم زد! به عمر گفته شد: اي اباحفص آيا ميداني كه در اين خانه فاطمه- سلاماللهعليها- است، عمر گفت: باشد.
طبق گفتهي عمر رضا كحاله، آنهايي كه در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- به عنوان اعتراض بر خليفه متحصن شده بودند همه خارج شدند و با ابوبكر بيعت كردند، مگر علي- عليهالسلام- كه بيرون نيامد و عذر آورد، [2] گويا مولا فرموده است: قسم خوردهام از خانه خارج نشوم و جامه بر شانه نگذارم تا اينكه قرآن را جمعآوري كنم. [3] .
فاطمه- سلاماللهعليها- كه بر درب خانه ايستاده بود، فرمود: جمعيتي را سراغ ندارم كه در موقعيت بدي مانند موقعيت شما قرار گرفته باشند، جنازهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود دربارهي خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل ميكنيد، خلافتي كه حق ماست چرا به خود ما برنميگردانيد؟ چه زود زحمتهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد، و چه زود كلام نوراني پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- «كتاب الله و عترتي» را از ياد برديد.
از اين كلام عمر رضا كحاله در «اعلام النساء» چند نكته به دست ميآيد:
نكتهي اول اينكه، آنهايي كه درخانهي فاطمه- سلاماللهعليها- متحصن شدند، اگر از آنها سوال ميشد كه علت تحصنشان چه بوده است؟ جوابشان معلوم و روشن بود كه
[ صفحه 107]
خليفه را بر حق نميدانستند و لذا تحصن كردند در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- كه مهبط ملائكه الله بوده است، يعني اينكه اين خانواده (خانواده وحي) سزوار خلافت و امامت هستند و خلافت از آن اينهاست. چون اين منصب و ولايت از جانب خود آنها هم نبوده، بلكه از جانب پروردگار بوده است.
نكتهي دوم اينكه، خليفه وقتي ميبيند كه عدهاي علي- عليهالسلام- را جانشين بر حق پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و در خانه فاطمه- سلاماللهعليها- جمع شدند، عمر را ميفرستد كه معترضين را به زور هم كه شده بياورد، تا با وي بيعت كنند، معترضين امتناع ميكنند و خارج نميشوند. و در آخر به زور از آنها براي ابوبكر بيعت ميگيرند!
نكتهي سوم كه خيلي مهم و ناراحت كننده است، اينكه: عمر به همراهانش ميگويد: هيزم بياورند تا درب خانه را آتش بزند و به ذات خداوند سوگند ياد ميكند كه خانه را آتش ميزنم، كساني كه همراهش بوده ميگويد: اين خانهي زهرا- سلاماللهعليها- است، خانهي يك انسان عادي نيست، مگر ميشود خانهي وحي را آتش زد؟ ولي باز او لجاجت ميكند و ميگويد ولو خانهي زهرا- سلاماللهعليها- باشد.
خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- را جبرائيل و ميكائيل بدون اجازه وارد نميشوند، مگر عمر نميداند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بارها فرموده است: «فاطمه بضعه مني فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد اذاء الله» [4] فاطمه- سلاماللهعليها- پارهي وجود من است، هر كسي او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و كسي كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است. و مگر در قرآن نيامده است: وقتي وارد خانهي كسي ميشويد اول اجازه بگيريد و سلام بكنيد و اگر كسي نبود و يا اجازه نداد داخل نشويد: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم، حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يوذن لكم و ان قيل لكم، ارجعوا فارجعوا هو ازكي لكم، و الله بما تعملون عليم» [5] : اي اهل ايمان هرگز به خانه ديگران (مگر به خانه خودتان) وارد نشويد، تا اينكه با صاحبش انس گرفته و اجازه بگيريد
[ صفحه 108]
و چون رخصت يافته و داخل شديد به اهل آن خانه سلام كنيد كه براي شما بهتر است، باشد كه متذكر شؤن يكديگر بشويد، (اگر به خانهاي مراجعه كرديد) و كسي را نيافتيد باز وارد آن خانه نشويد تا اجازه يافته و سپس وارد شويد (تا به سرقت متهم نشويد) و اگر گفته شود كه برگرديد پس بزودي باز گرديد، و اين براي تنزيه و پاكي شما بهتر است، و خدا به هر چه ميكنيد دانا است.
نكتهي چهارم اينكه، وقتي آنها در جلو در به پارهي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- برميخورند، بانوي دو عالم خطاب به آنها ميگويد: چه زود عهد و پيمان خود را شكستيد و سخنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد، و جنازهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را بر روي زمين گذاشتيد.
حالا شما خوانندهي عزيز با توجه به اين حديث و نكاتي كه ذكر شده مشاهده ميكنيد كه رفتار به اصطلاح صحابهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با دخت گرامي و وصي و جانشنين وي همان برخوردهاي جاهلانه قبل از اسلام بوده است و انسان با بررسي اين برخوردها اين برداشت را ميكند كه گويا آقايان، اصلا اسلام و زحمات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را قبول نداشتند، و چيزي به گوششان نرسيده است.
علي- عليهالسلام- و خاندان وحي كه حكومت و ولايت از آن آنها بود اهل توطئه بر ضد اسلام نبودند. علي- عليهالسلام- ميخواست آن چه كه دستور خدا و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اوست تحقق پيدا كند. و تعجب از انصار مدينه است كه در تمام جنگها و غزوات در مدت ده سال كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مدينه بود در ركاب وي جانانه با دشمنان اسلام جنگيدند، و در جد توان از هيچ گونه فداكاري دريغ نكردند، ولي همين كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چشم از جهان فرو بست و آن حادثهي تلخ اتفاق افتاد، هيچ گونه عكسالعلمي انجام ندادند! [6] .
به گفته عمر رضا كحاله وقتي عمر عباس، زبير و سعد بن عباده را از خانهي
[ صفحه 109]
علي- عليهالسلام- بيرون نمود و آنها به گفته ايشان با ابوبكر بيعت كردند، و علي- عليهالسلام- از خانه خارج نميشود، عمر نزد ابوبكر ميآيد و ميگويد: «الا تاخذ هذه المتخلف عنك بالبيعه؟ فقال ابوبكر، لقنفذ: عد اليه فقل له اميرالمؤمنين يدعوك لتبايع فجاء قنفذ فادي ما امره به. فرفع علي- عليهالسلام- صوته فقال: سبحان الله لقد ادعي ما ليس له. فرجع قنفذ فابلغ الرساله فبكي ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشي معه جماعه حتي اتو باب فاطمه- سلاماللهعليها- فدقو الباب. فلما سمعت اصواتهم نات باعلي صوتها، يا ابي يا رسولالله ماذا لنقنا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابيقحافه. فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تتصدع و ابكادهم تنفطر. و بقي عمر و معه قوم فاخرجوا عليا فمضوا به الي ابوبكر فقالوا: له بايع. فقال: انا لم افعل؟ قالوا اذا والله الذي لا اله الا هو نضرب عنقك! قال تقتلون عبدالله و اخا رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال له عمر: اما عبد فنعم و اما اخو رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- فلا، و ابوبكر ساكت لا يتكلم. فقال له عمر: الا تامر فيه بامرك فقال: لا اكره علي شييء ما كانت فاطمه الي جنبه. فلحق علي- عليهالسلام- بقبر رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يصيح و يبكي و ينادي: يا ابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني. و لم يبايع علي حتي توفيت فاطمه- سلاماللهعليها-. [7] .
آيا اين متختلف از بيعت (علي- عليهالسلام-) را مواخذه و بازخواست نميكني؟ پس ابوبكر به غلام خود قنفذ گفت: به خانهي علي برو و به او بگو كه اميرالمؤمنين تو را خواسته با اينكه با وي بيعت كني. قنفذ به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- آمد و آنچه را كه ماموريت داشت انجام داد، و علي- عليهالسلام- با صداي بلند فرمود: سبحان الله آنچه را كه حق او نيست (بيعت) از من ميخواهد، در حالي كه شايستگي آن را ندارد! قنفذ برگشت و آنچه را كه از علي- عليهالسلام- شنيده بود به ابوبكر گفت، وقتي كه ابوبكر اين حرف را شنيد گريهي طولاني كرد. بعد عمر بلند شد و با گروهي كه همراهش بود به خانه فاطمه- سلاماللهعليها- آمدند، وقتي به خانه رسيدند و درب را زدند، بانوي دو عالم صداي آنها را شنيد و با صداي بلند و ناراحت كننده ناله كرد كه اي پدر، اي رسول خدا،
[ صفحه 110]
بعد از تو چه مصيبتهايي از ابن خطاب و ابن ابيقحافه به ما نرسيده است؟! عدهاي از آنهايي كه با عمر بودند و قتي كه صدا و گريهي فاطمه- سلاماللهعليها- را شنيدند برگشتند، در حالي كه گريه ميكردند و نزديك بود قلبهاي آنها از شدت ناراحتي بايستد و جگرهاشان منفجر شود، فقط عمر با عدهاي ديگر باقي ماند و علي- عليهالسلام- را به زور از خانه خارج كردند و نزد ابوبكر بردند، و به علي- عليهالسلام- گفتند: با ابوبكر بيعت كن، علي- عليهالسلام- فرمود: من بيعت نميكنم! مهاجمين گفتند كه اگر بيعت نكني قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست، گردنت را ميزنيم و سرت را از بدن جدا ميكنيم!! علي- عليهالسلام- در جواب مهاجمين فرمود: شما با اين كار بندهي خدا و برادر رسول او را كشتهايد. عمر، در جواب علي- عليهالسلام- گفت: بندي خدا بلي، ولي برادر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نه. [8] در اين بين ابوبكر ساكت بود، حرفي نميزد، عمر خطاب به ابوبكر گفت: چرا علي- عليهالسلام- را وادار به بيعت نميكني، و ساكت نشستهاي؟! ابوبكر گفت: تا زماني كه فاطمه- سلاماللهعليها- در كنار علي- عليهالسلام- است (يعني زنده است) او (علي- عليهالسلام-) را به بيعت مجبور نميكنم. بعد علي- عليهالسلام- كنار قبر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفته و از بيوفايي امت ناله و گريه ميكرد، و خطاب به قبر ميگفت: اي پسر مادر، اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- همانا اين مردم بعد از تو مرا خوار و ضعيف كردند و نزديك بود كه مرا بكشند.
و بعد عمر رضا كحاله ميگويد: علي- عليهالسلام- تا زماني كه فاطمه- سلاماللهعليها- زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد و دست بيعت به او نداد. [9] .
[ صفحه 111]
مطلب ديگر اينكه بعد از سقيفه، مسئلهي يورش مهاجمين به خانهي وحي يكي از دردناكترين و تلخترين حوادث و اتفاقات تاريخ اسلام و زندگاني علي و فاطمه- سلاماللهعليها- ميباشد. اگر انسان بخواهد راجع به اين حوادث مولمه بي پرده و رك سخن بگويد، مايه رنجش و ناراحتي كساني ميشود كه به عامل و سر دسته مهاجمين و آن كسي كه علتالعلل و نقش اساسي در اين حواث تلخ را داشته است، تعصب خاصي دارند. از طرفي هم تزوير و پوشاندن حق و حقيقت و واقعيتها و وارونه جلوه دادن حوادث، خود يك نوع خيانت به تاريخ و نسلهاي آينده و كساني كه هميشه دنبال حقيقت هستند، ميباشد. وجدان يك نفر نويسنده و محقق آزاد و آزادانديش هرگز اين را قبول نميكند كه براي خاطر خوشحالي و جلب نظر ديگران پايش را روي حقيقت و واقعيت گذارد، و وقايع را كج و وارونه به صفحهي كاغذ بياورد تا اينكه عدهاي دلخور نشوند، چنانچه بعضي پا روي حقيقت گذاشتند، ولي بعضي ديگر امثال عبدالفتاح عبدالمقصود و ديگران واقعيت را تا اندازهاي روشنتر و واقع بينانهتر بيان كردهاند.
بنابراين بزرگترين خطا و گناه كبيره، و بد شكلترين حادثهي تاريخ اسلام كه بعد از انتخاب خليفهي اول واقع شد، موضوع هجوم و يورش به خانه وحي، و منزل فاطمه- سلاماللهعليها- بود. اين حادثه آن قدر زشت بوده، و قباحت دارد كه حتي بعضي از محدثين اهل سنت به زشتي و قباحت آن تصريح كرده و بيپرده سخن گفته و تصريح كردند (كه در فصلهاي بعدي خواهد آمد) ولي متاسفانه بعضي ديگر تعصب خاصي را بكار برده و بيپرده سخن نگفتهاند.
و لذاست كه اولا بايد اين حادثهي يورش به خانه وحي را از نظر قرآن بررسي كنيم كه آيا سران سقيفه اجازه داشتند كه به خانهي ديگران هجوم ببرند، و تهديد كنند و بكشند، آتش بزنند، و تازيانه بزنند؟ بايد ببينيم كه نظر قرآن در اين باره چيست؟ چنانچه گذشت خداوند تبارك و تعالي در سورهي مباركهي نور ميفرمايد: «يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير لكم
[ صفحه 112]
لعلكم تذكرون» [10] : اي اهل ايمان در خانههايي غير از خانهي خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براي شما بهتر است، شايد متذكر شويد.
در اين آيه و آيات بعدي، بخشي از آداب معاشرت و دستورهاي اجتماعي اسلام كه ارتباط نزديكي با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومي دارد بيان شده است، و يك دستور اجتماعي طريق ورود به خانههاي مردم و كيفيت و چگونگي اجازه ورود گرفتن است.
در اين آيهي شريفه بسياري از آداب اجتماعي به گونهي خلاصه بيان شده است، محتواي آن اين است كه فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد، با عبارات خشك و زننده اجازه نگيريد، و به هنگامي كه اجازه داده شد، بدون سلام وارد نشويد، سلامي كه نشانه صلح و صفا و پيامآور محبت و دوستي است. در اين آيه جنبه انساني و عاطفي آن روشن است. و جملهي «لعلكم تذكرون» خود دليلي بر آن است كه اين گونه احكام ريشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انساني دارد، كه اگر انسان در آن بينديشد متذكر خواهد شد كه خير و صلاح و استحكام جامعه و خانواده در آن است.
ابي نعيم در حليه الاولياء ميگويد: «روي بسنده عن عمران بن حصين ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- قال الا تنطلق بنانعود فاطمه فانها تشتكي؟ قلت بلي، قال فانطلقا حتي اذا انتهينا الي بابها فسلم و استاذن فقال: ادخل انا و من معيي؟ قالت نعم و من معك يا ابتاه، فوالله ما علي الا عباءه فقال: اصنعي بها كذا واصنعي بهاه فعلمها كيف تستر، فقال والله ما علي راسي من خمار، فقال فاخذه ملاءه كانت عليه فقال: اختمري بها ثم اذنت لهما فدخلا...» [11] : از عمران بن حصين نقل شده است: همانا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: با ما نميآيي تا از فاطمه- سلاماللهعليها- كه مريض است عيادت كنيم؟ عرض كردم: بلي يا رسول الله، فرمود: پس برويم، عمران ميگويد: با پبامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتم تا اينكه به درب خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- رسيديم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سلام نمود
[ صفحه 113]
و اجازهي داخل شدن خواست، و سپس فرمود: كسي كه با من هست داخل شود؟ فاطمه- سلاماللهعليها- عرض كرد: اي پدر! بلي كسي كه با شما هست با هم داخل شويد، فاطمه عرض كرد: قسم به خدا چيزي ندارم مگر يك عباي كوچك، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: خودت را با آن بپوشان و طريق پوشاندن را پيامبر به او راهنمايي فرمود، بعد فاطمه- سلاماللهعليها- اجازهي ورود داد و آنها داخل خانه شدند.
ابونعيم نيز در اين باره روايتي از اجازه گرفتن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فاطمه- سلاماللهعليها- در حليه الاولياء نقل كرده است. در روايتي ديگر هم ميخوانيم كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هنگامي كه ميخواست وارد خانه دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- شود، اول دست به روي در ميگذاشت و در را كمي عقب ميزد، سپس ميفرمود: «السلام عليكم» فاطمه- سلاماللهعليها- پاسخ سلام پدر را ميداد، بعد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميفرمود: اجازه دارم وارد شوم؟ او عرض ميكرد: وارد شويد اي رسول خدا! پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميفرمود: كسي كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شود؟ فاطمه عرض كرد: مقنعه بر سر من نيست، و هنگامي كه خود را به حجاب اسلامي محجب ساخت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مجددا سلام كرد و فاطمه- سلاماللهعليها- جواب داد، و مجددا اجازه ورود براي خود گرفت [12] و بعد از از پاسخ و موافقت فاطمه- سلاماللهعليها- پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم اجازهي ورود براي همراهش جابر بن عبدالله گرفت.
اين حديث به خوبي نشان ميدهد كه تا چه اندازه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه يك الگو سرمشق براي مسلمانان بود اين نكات را دقيقا رعايت ميفرمود و بدون اجازهي دخترش وارد خانهي او نميشد. چه شد آنهايي كه سالها در خدمت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، بدون اجازهي واد خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- شدند و آن هم با آن وضعيت كه در تاريخ آمده است، كه حتي روي بعضي افراد را كه بويي از اسلام و قرآن نبرده بودند سفيد كردند.
باز هم قرآن كريم علاوه بر اين دستور اخلاقي ميفرمايد: «في بيوت اذن الله ان
[ صفحه 114]
ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال» [13] : به خانههايي (مانند معابد و مساجد و منازل انبيا و اولياي خدا) رخصت داده شده است كه آن جا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه به ذات پاك او كنند.
چنانچه در فصل «فاطمه- سلاماللهعليها- و بيوفايي انصار» گذشت، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين آيهي شريفه را قرائت فرمود، ابوبكر و عمر حاضر بودند، ابوبكر اشاره به خانه فاطمه- سلاماللهعليها- نموده از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سوال كرد كه اين خانه هم از آن خانههاست؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي بلكه بالاتر از خانهي انبيا است.
احترام به خانه فاطمه- سلاماللهعليها- به خاطر چيست؟ آيا غير از اين است كه در آن خانه خدا را عبادت و ستايش و پرستش ميكردند و او را تسبيح و تقديس مينمودند؟ و گرنه خشت و گل كه احترام نداشته و نخواهد داشت، چنانچه در حديثي ميخوانيم كه امام باقر- عليهالسلام- با «قتاده» فقيه معروف اهل بصره گفتگويي داشت، و او از حضور در مجلس امام و ابهت و هيبت آن حضرت كه سراسر قلب او را فرا گرفته بود اظهار شگفتي كرد، امام به او فرمود: آيا ميداني كجا نشستهاي؟ در برابر همانها كه خدا دربارهي آنها گفته: «في بيوت اذن الله ان ترفع»، بعد امام فرمود: «فانت ثم و نحن اولئك»: تو آن هستي كه خود گفتي (فقيه اهل بصره) و ما اين هستيم كه قرآن ميگويد! قتاده در جواب گفت: «صدقت والله، جعلني فداك والله ما هي بيوت حجاره و لا طين»: راست گفتي فدايت گردم، به خدا سوگند منظور خانههاي سنگي و گلي نيست، منظور خانههاي وحي و ايمان و هدايت است. [14] .
باز هم قرآن كريم ميگويد: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يوذن لكم...» [15] : اي كساني كه ايمان آورده ايد! در خانههاي پيامبر داخل نشويد مگر به شما اجازه داده شود...
[ صفحه 115]
در شان نزول اين آيه مفسران چنين آوردهاند: هنگامي كه رسول خدا با «زينب بنت جحش» ازدواج كرد، وليمه مفصلي به مردم داد، انس كه خادم مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود گويد: پبامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم، من همه را دعوت كردم، دسته دسته ميآمدند و غدا ميخوردند و از اطاق خارج ميشدند، تا اينكه عرض كردم: اي پيامبر خدا كسي باقي نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم، فرمود: اكنون كه چنين است سفره را جمع كنيد، سفر را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند، اما سه نفر همچنان در اطاق ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.
هنگامي كه سخنان آنها به طول انجاميد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برخاست، من نيز همراه او برخاستم كه شايد آنها متوجه شوند و بروند، پيامبر بيرون آمد و تا به حجرهي عايشه رسيد، بار ديگر برگشت، من هم در خدمتش آمدم، باز ديدم آن چند نفر همچنان نشستهاند، آيه فوق نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با اين مسائل به آنها تفهيم كرد. [16] .
اين آيهي شريفه و دستوري كه داده اگر به دقت بررسي شود و نيز اينكه چند نفر ساعاتي بيشتري را در خانهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ماندند و يا اينكه كساني كه بدون اجازه وارد خانهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميشوند، موجب رنجش و اذيت پيامبر رحمت ميشود، و او را ناراحت ميكند، بدون شك خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- يكي از آن بيوت و خانههايي ميباشد كه از نظر معنويت و قداست از خانهي همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بالاتر و برتر بوده است، اگر كساني به آن هجوم و يورش ببرند و يا اينكه بدون اجازه وارد شوند، قطعا اسباب اذيت و آزار پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراهم كردهاند و به خانهي وحي و پارهي تن وي هجوم بردهاند. اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در آن زمان در قيد حيات بود، بلا شك خون مهاجمين را مباح ميكرد تا اين كه به سزاي اعمال زشت خود برسند.
[ صفحه 116]
اكنون با توجه به اين آيات نوراني قرآن و رواياتي كه از زبان منور پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بيان شد، جاي اين سؤال باقي است كه چرا سران سقيفه بر خلاف اين دستورات اخلاقي و عاطفي قرآن كريم به خانهي ولي خداو وصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هجوم بردند و بدون اجازه وارد شدند؟
ممكن است گفته شود كه اين عمل براي ضرورت و حفظ امنيت بوده و اينكه جامعه به آرامش اجتماعي نياز داشته و يا اينكه اين گروه قصد برندازي و سرنگوني حكومت را داشته است، و لذا اين مسئله ايجاب ميكرده كه سران حكومت و عمال آنها براي حفظ امنيت جامعه با مجوز از مراجع قانوني، در خانههاي و محلهايي كه مامن توطئهگران و مخالفين نظام و حكومت بوده است، هجوم ببرند و با دستگيري مزاحمين آرامش و امنيت را به جامعه برگردانند.
در جواب بايد گفت كه به اعتراف همه، خانه علي مظلوم- عليهالسلام- و فاطمه مظلومه- سلاماللهعليها- محل توطئه و برندازي نبود، و كساني كه در خانه جمع شده بودند كساني نبودند كه آرامش و امنيت را از جامعه سلب كنند و يا اينكه در اجتماع اختلاف ايجاد كنند و بر خلاف دستورات اسلام و قرآن (مثل مخالفين حكومتها در اين زمان كه عمل خلاف انجام ميدهند) عمل نميكردند. بلكه منظور علي- عليهالسلام- اين بود كه آنچه دستور خدا و پيامبر است پياده و اجرا شود و اين هدف اجرا نميشد مگر توسط خود مولي علي- عليهالسلام-
با اين بيان خانهي زهرا- سلاماللهعليها- مامن توطئه نبوده، بلكه محل نزول سورهي هل اتي، سوره كوثر، و سوره قدر و نزول ملائكه الله و مهبط وحي و بلكه نزول كل قرآن بوده و خانهاي بود كه درش به مسجد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باز ميشد، در حالي كه درهاي خانههاي ديگران بسته شده بود. پس چطور شد كه سران حزب حاكم با آن همه سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دارالقرآن و دارالوحي را آتش زدند و سيلي به صورت قرآن ناطق نواختند و فرزند قرآن را كشتند و دست و پاي قرآن ناطق را بستند؟
[ صفحه 117]
اهل سنت هجوم و يورش به خانه وحي را بعضي روشن و صريح و بعضي هم تا حدودي با پرده پوشي بيان كردهاند، طبري كه يكي از بزرگان و مورخين نامي اهل سنت ميباشد و نسبت به خلفا تعصب خاصي دارد، در رابطهي با يورش و احتراق بيت وحي ميگويد: «اتي عمر بن خطاب منزل علي فقال لاحرقن عليكم او لتخرجن الي البيعه» [17] : عمر با جمعيتي در برابر در خانه علي- عليهالسلام- قرار گرفت و گفت: قسم به خدا من اين خانه را به آتش ميكشم، يا اينكه اهل آن براي بيعت با ابوبكر اين خانه را ترك گويند.
ابن عبد ربه اندلسي ميگويد: «بعث اليهم ابوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال له ان ابو فقاتلهم فاقبل بقبس من النار علي ان يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمه فقالت يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال: نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامه» [18] : ابوبكر به عمر ماموريت داد تا كساني كه در خانه علي- عليهالسلام- بودند، از خانه بيرون كند و اگر امتناع كردند با آنها نبرد نمايد، وقتي فرمانده گروه با امتناع معترضين مواجه شد، دستور داد آتش آوردند كه خانه را بسوزانند، در اين هنگام با فاطمه- سلاماللهعليها- برخورد كرد و دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به عمر فرمود: آيا آمدهاي خانهي ما را به آتش بكشي؟ عمر گفت: آري اين خانه را ميسوزانم و يا اين كه مثل ديگران با خليفه بيعت نماييد. طبري ميگويد: بعد زبير با شمشير برهنه بيرون دويد، پاي او به سنگي برخورد كرد و به زمين افتاد، مهاجمين بر او حمله كردند و شمشير را از دستش گرفتند، و او را بازداشت كردند، و كتك زدند.
ابن قتيبه دينوري ميگويد: «و ان ابوبكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم في دار علي فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذي نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها علي من فيها، فقيل له: يا ابا حفص ان فيها فاطمه؟ فقال: و ان فخرجوا فبايعوا الا علينا فانه زعم انه قال: حلفت
[ صفحه 118]
ان لا اخرج و لا اضع ثوبي علي عاتقي حتي اجمع القرآن، فوقفت فاطمه رضي الله عنها علي بابها، فقالت: لا عهدلي بقوم حضروا اسوا محضر منكم، تركتم رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- جنازه بين ايدينا، و قطعتم امركم بينكم، لم تستامرونا، و لم تردوا لنا حقا فاتي عمر ابوبكر، فقال له: الا تاخذ هذا المتخلف عنك بالبيعه؟
فقال ابوبكر لقنفذ (و هو مولي له): اذهب فادع لي عليا، فقال: فذهب الي علي فقال له: ما حاجتك؟ فقال يدعوك خليفه! رسول الله، فقال علي- عليه السلام-: لسريع ما كذبتم علي رسولالله فرجع فابلغ الرساله، قال: فبكي ابوبكر طويلا. فقال عمر الثانيه: لا تمهل هذا المختلف عنك بالبيعه، فقال ابوبكر رضي الله عنه لقنفذ: عد اليه، فقل له: خليفه! رسولالله يدعوك لتبايع فجاءه قنفذ فادي ما امر به، فرفع علي- عليهالسلام- صوته فقال: سبحان الله؟ لقد ادعي ما ليس له فرجع قنفذ فابلغ الرساله، فبكي ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشي معه جماعه حتي اتوا باب فاطمه- سلاماللهعليها- فدقوا الباب فلما سمعت اصواتهم نادت باعلي صوتها: يا ابت يا رسولالله ماذا لقنا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابيقحافه فلما سمع القوم صوتها و بكاءها انصرفوا باكين، و كادت قلوبهم تنصدع، و اكبادهم تنفطر، و بقي عمر و معه قوم فاخرجوا عليا، فمضوا به الي ابوبكر، فقالوا له بايع فقال: ان انا لم افعل فمه؟ قالوا اذا والله الذي لا اله الا هو نضرب عنقك، فقال: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسوله، قال عمر: اما عبد الله فنعم و اما اخو رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- فلا و ابوبكر ساكت لايتكلم، فقال له: الا تامر فيه بامرك؟ فقال: لا اكرهه علي شيء ما كان فاطمه- سلاماللهعليها- الي جنبه، فلحق علي- عليهالسلام- بقبر رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يصيح و يبكي، و ينادي: يابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني.» [19] .
ابوبكر وقتي ملاحظه كرد كه عدهاي از مردم دربارهي بيعت با او مخالفت كردهاند، و در نزد علي- عليهالسلام- متحصن شدند [20] عمر را به سوي آنها فرستاد، عمر آمد آنها را صدا كرد، افراد معترض كه در خانهي علي- عليهالسلام- بودند، از خارج شدن امتناع كردند،
[ صفحه 119]
عمر دستور داد كه هيزم بياورند تا خانه را آتش زدند و قسم ياد كرد كه يا بايد خانه را ترك كرده و با خليفه بيعت كنيد، و يا اينكه خانه را با كساني كه در آن هستند ميسوزانم، به او گفته شد: اي اباحفص فاطمه- سلاماللهعليها- در اين خانه است، عمر در جواب گفت: باشد!! كساني كه در خانه بودند خارج شدند و با ابوبكر بيعت كردند مگر علي- عليهالسلام- كه بيرون نيامد، عمر گمان كرده بود كه علي- عليهالسلام- قسم خورده است كه از منزل خارج نميشوم و رداي خودم را بر شانه نميگذارم مگر اينكه قرآن را جمع كنم. در اين موقع بود كه فاطه پشت در آمد و گفت: جمعيتي را سراغ ندارم كه مانند شما باشند، شما جنازهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را روي دست ما گذاشتيد، و پيمان و عهدي كه با وي داشتيد از بين برديد، و از پيش خود دربارهي خلافت تصميم گرفتيد، چرا در حكومت و خلافت با ما مشورت نكرديد، و خلافت كه حق ماست به ما باز نميگردانيد؟ مامور خليفه به حضور وي آمد و او را از جريان آگاه ساخت و گفت چرا اين متخلف از بيعت (علي- عليهالسلام-) را مواخذه نميكني و بر او فشار نميآوري و سخت نميگيري؟ خليفه غلام خود قنفذ را مامور كرد كه برو علي- عليهالسلام- را به مسجد دعوت كن، قنفذ به خانه علي- عليهالسلام- آمد، علي- عليهالسلام- به او فرمود: چه ميخواهي و حاجتت چيست؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا از شما خواسته كه بايد به مسجد بيايد و با او بيعت كنيد، وقتي علي- عليهالسلام- اين جمله را از قنفذ شنيد، گفت: چرا به اين زودي به رسول خدا دروغ بستيد و پيمان او را شكستيد؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- او را جانشين خود قرار نداده تا وي خليفهي رسول خدا باشد! غلام ابوبكر با نوميدي برگشت و جريان ماموريت خود را به اطلاع خليفه رساند.
ابن قتيبه در ادامه ميگويد كه ابوبكر گريه طولاني كرد، مقاومت معترضين در برابر دعوتهاي پياپي خليفه را سخت عصباني و ناراحت كرد، عمر دفعهي دوم گفت: به علي- عليهالسلام- كه از بيعت مخالفت كرده مهلت مده، ابوبكر باز هم به غلام خود قنفذ گفت: به خانه علي- عليهالسلام- برگرد، و به او بگو كه خليفه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تو را خواسته است، بيا و با او بيعت كن، قنفذ آمد و ماموريت را انجام داد.
[ صفحه 120]
علي- عليهالسلام- صدايش را بلند كرده فرمود: سبحان الله مرا به چيزي دعوت ميكند كه حق او نيست، و قنفذ برگشت جريان را به ابوبكر گفت: وي گريه طولاني كرد! و سرانجام عمر با گروهي رو به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- آمدند، وقتي به درب خانه رسيدند، در زدند، فاطمه- سلاماللهعليها- كه صدايي مهاجمين را شنيد پشت در با صداي بلند ناله كرد و گفت: پدر جان، اي پيامبر خدا بعد از درگذشت تو چه گرفتاريها و مصيبتهايي از دست پسر خطاب و پسر ابيقحانه به ما رسيده است؟ نالههاي فاطمه- سلاماللهعليها- آنچنان جان گداز بود كه گروهي از آن جمعيت كه همراه عمر تا در خانه آمده بودند، از انجام ماموريت و حمله و يورش به خانه زهرا- سلاماللهعليها- منصرف شدند و از همان جا گريه كنان برگشتند و نزديك بود قلبهاي آنها از حركت بايستد و جگرهاشان منفجر شود! اما عمر و گروه ديگر كه براي گرفتن بيعت از علي- عليهالسلام- و بنيهاشم آمده بودند اصرار ميكردند كه او حتما با ابوبكر بيعت كند، علي- عليهالسلام- فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: كشته خواهي شد و به ذات خدا قسم خوردند! و گفتند: گردنت را ميزنيم، علي- عليهالسلام- فرمود: آن وقت شما بنده خدا و برادر رسول گرامي او را خواهيد كشت؟! عمر گفت: بنده خدا بلي، ولي برادر رسول خدا نه! در اين حال ابوبكر ساكت بود و چيزي نميگفت: عمر رو به ابوبكر نموده و گفت: چرا او (علي- عليهالسلام-) را امر به بيعت نميكني؟! ابوبكر گفت: تا زماني كه فاطمه- سلاماللهعليها- در كنار اوست (يعني زنده است) او را مجبور بر چيزي (بيعت) نميكنم. آن وقت علي - عليهالسلام- خود را به قبر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نزديك كرده (و به عنوان تظلم جملهاي را كه هارون به موسي- عليهالسلام- گفته بود به زبان جاري ساخت و) گفت: اي پسر مادرم پس از تو اين گروه مرا ناتوان و خار شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند.
خوانندهي گرامي ملاحظه فرموديد كه ابن قتيبه دينوري خيلي از حقايق و وقايع را در رابطه با يورش به خانه وحي (و خانهاي كه مصداق، بلكه عين آيهي تطهير بود) بيان كرده است. شايد شما سوال فرماييد كه همين مطالب ابن قتيبه را عمر رضا كحاله در
[ صفحه 121]
اعلام النساء هم گفته است و لازم نبود كه مطالب تكراري بيان شود؟ در جواب بايد گفت: اولا در كتاب اعلامالنساء آمده است كه ابوبكر يك دفعه غلام خودش را به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- فرستاد، ولي در الامامه والسياسه ابن قتيبه آمده است كه ابوبكر قنفذ را دو دفعه به خانهي علي- عليهالسلام- و فاطمه- سلاماللهعليها- فرستاد و آخر الامر عمر با زور وارد خانه شده و علي- عليهالسلام- را به مسجد آورد.
ثانيا اينكه ابن قتيبه در سنه 213 به دنيا آمده و در عصر ائمه معصومين- علهيمالسلام- زندگي ميكرده است، و در آن عصر خيلي از وقايع و حقايق به صورت زنده و تازه بدون خدشه موجود بوده است و لذا عين سخان وي آورده شد. [21] .
هر انسان با وجدان سليم و بدون تعصيب وقتي آن حقايق را ملاحظه كند و اشاراتي كه طبري در تاريخ خود و ابن قتيبه در الامامه والسياسه و عمر رضا كحاله در اعلام النساء و ابن عبدالربه در العقد الفريد، در رابطه با يورش به خانه وحي بيان نمودهاند را بررسي نمايد، نتيجهي قطعي را به دست ميآورد كه يورش به خانه وحي و آتش زدن خانه و در نيم سوخته را به پهلوي پارهي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كوبيدن و فرزند وي را كشتن و ريسمان به گردن ولي خدا انداختن و دست وي را بستن، همه اينها يك مسئله قطعي در نزد اهل سنت بوده كه شكي در آن براي كسي باقي نمانده و اظهر من الشمس است، و اينكه بعضي از محدثين و مورخين اهل سنت حوادث
[ صفحه 122]
مذكور را كمرنگ اشاره كردهاند، و يا اينكه بعضي اصلا اشاره نكردند به اين جهت بوده است كه وجههي خلفا را حفظ كنند.
و اما اينكه بنابر گفته عقدالفريد والامامه والسياسه و طبري در تاريخ خود، عمر در مسجد مسئلهي اخوت و برادري علي- عليهالسلام- با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بر خلاف حديث منزلت و موضوع مواخات و برادري بين مسلمانان، انكار كرده، اين موضوع را انشاءالله در فصل ادعاي فاطمه...- سلاماللهعليها- و انكار شهادت علي- عليهالسلام- از طرف دستگاه حكومت، بحث خواهيم كرد.
اكنون به بررسي دلائل هجوم به خانهي فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- ميپردازيم:
نخستين دليل: يكي از مدارك و دلائلي كه هجوم به خانهي وحي را تاييد ميكند نامهاي است كه معاويه به عنوان طعن و انتقاد براي حضرت علي- عليهالسلام- فرستاده است. او در نامهي خود پس از يادآوري مقاومت و سرسختي علي- عليهالسلام- در بيعت نكردن با خليفهي اول، چنين مينويسد: دستگاه خلافت تو را و مهار كرد و بسان شتر سركش براي بيعت سوق دادند. [22] اميرالمؤمنين- عليهالسلام- در پاسخ نامهي معاويه موضوع را بطور تلويح اشاره كرده و مظلوميت خود را اين چنين بيان فرموده: «و قلت اني كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتي ابايع و لعمرالله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافضحت و ما علي المسلم من فضاحه في ان يكون مظلوما». [23] : در نامهي خود نوشته بودي كه من بسان شتر سركش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند خواستي از من انتقاد كني، ولي در واقع مرا ستايش كردي، و خواستي مرا رسوا كني، اما خود را رسوا كردي، هرگز بر مسلمان ايرادي نيست كه مظلوم واقع شود.
البته ابن ابيالحديد در نقل اين مطالب تنها نيست، بلكه همان طور كه گفته شد: ابن عبدالربه در عقد الفريد و ابن قتيبه در الامامه والسياسه نيز جسارت و اهانت به ساحت قدس امام از ناحيه حكومت را بيان كردهاند. ابن ابيالحديد در شرح نامهي
[ صفحه 123]
بيست و هشتم نهجالبلاغه امام- عليهالسلام- اهانت به امام و يورش مهاجمين به خانهي وحي را بيان ميكند. اگر چه وي در شرح خطبهي بيست و ششم جريان يورش را انكار ميكند و ميگويد كه فقط شيعه اين مطالب را ميگويد [24] كه جواب آن در جاي خود داده خواهد شد.
در منابع و مدارك مشايخ و بزرگان شيعه دربارهي جريان جسارت به امام- عليهالسلام- و مقاومت حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- و جلوگيري از مقاومت بانوي دو عالم با تازيانه و سيلي، و اينكه در را به پهلوي مباركش زدند و فشارهاي روحي و جسمي را به وجود آوردند، مطالب فراوان و بيش از حد احصي موجود است، ولي راه و روش ما در اين كتاب اين است كه جريان را از منابع اهل سنت بررسي كنيم.
جالب توجه اينكه: با اين همه كنترل و سانسور حقايق از طرف محدثين وابسته و تاريخ نويسان جيره خوار، ولي باز هم از عنايات پروردگار اين بوده است كه حقايق از زبان خود آنها گفته شود، كه در بعضي از كتابهاي آنها مشهود است. از جمله شهرستاني از ابراهيم بن سيار معروف به عظام و يا (نظام)، رئيس گروه معتزله نقل ميكند كه وي گفته است: عمر روزهاي اول بيعت را در بر پهلوي فاطمه- سلاماللهعليها- زد، او بچهاي كه در رحم داشت سقط كرد، و نيز فرمان داد كه خانه را با كساني كه در آن بود بسوزاند، در حالي كه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين- عليهمالسلام- كسي ديگر نبود. [25] .
باز دليل ديگر كه يورش به خانهي وحي را تاييد ميكند اينكه: پيامبر گرامياسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- دختري داشت به نام زينب و شوهر زينب شخصي به نام ابيالعاص بود، در جنگ بدر در جبههي دشمن بود كه به اسارت گرفته شد و بعدا آزاد شد، ابيالعاص به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قول داد كه پس از مراجعت به مكه وسائل مسافرت دخترش زينب را از مكه به مدينه فراهم كند. از طرفي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم شخصي را به نام زيد بن حارثه با گروهي از انصار ماموريت داد كه در هشت
[ صفحه 124]
فرسخي مكه بايستند و هر وقتي كه مركب زينب به آن جا رسيد او را به مدينه بياورند. و از طرفي ديگر، قريشيها از خروج دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از مكه مطلع و با خبر شدند، تصميم گرفتند كه او را از راه برگردانند، لذا شخصي شقي را به نام جباربن الاسود با گروهي به طرف او فرستادند، او سر راه زينب را گرفته و نيزهي خود را به كجاوهي زينب كوبيد و او از شتر افتاد، در اين هنگام زينب جنيني كه در رحم داشت سقط كرد و به مكه بازگشت، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از شنيدن اين مسئله سخت ناراحت شد، و در وقت فتح مكه خون جبار بن الاسود را مباح دانست.
بعد ابن ابيالحديد در اين باره ميگويد: من اين جريان را بر استادم ابو جعفر خواندم، او گفت: «اذا كان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اباح دم جباربن الاسود لانه روع زينب فالقت ذابطنها، فظهر الحال انه لو كان حيا لاباح دم من روع فامطه حتي القت ذابطنها» [26] : هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خون كسي كه دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين كرد مباح شمرد، اگر زنده بود خون كساني را كه دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- را ترسانيده و خانهاش را آتش زده و او فرزندش محسن را سقط كرد مباح ميشمرد. [27] .
شما خوانندهي عزيز با توجه به اين حقايق و مطالب كه از كتب اهل سنت آورده شد ملاحظه ميفرماييد كه وقتي خون كسي از ظرف رييس حكومت اسلامي مباح شمرده شود، پس معلوم است كه از آيين مقدس اسلام خارج شده است و آن هم كسي كه زهراي اطهر- سلاماللهعليها- را اذيت كند، كه خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: هر كس زهرا را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را اذيت كند خدا را اذيت كرده است. اين يورش به خانه وحي از طرف كساني صورت گرفت كه هر چه عزت و سعادت داشتند از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داشتند و سالها خطابهها و سخنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در رابطه با فضائل علي و فاطمه و فرزندان آنها- عليهمالسلام- شنيدند ولي با كمال تاسف دست به خطايي زدند كه روي تاريخ را سياه كردند، و اگر
[ صفحه 125]
اين حادثهي سقيفه و تبعات سوء آن صورت نميگرفت و خانهي وحي آتش زده نميشد و ريسمان به گردن ولي خدا نميانداختند، امروز شاهد اين همه ظلم و جنايت كه به جهان اسلام و بشريت ميشود نبوديم و مسلمانها تا اين حد مظلوم واقع نميشدند.
يكي ديگر از دلائل يورش به خانه وحي سخن ابن قتيبه است كه ميگويد: امير مومنان- عليهالسلام- در همان موقع كه تحت فشار ماموران دستگاه حاكم قرار گرفته بود و پيوسته تهديد به مرگ ميشد، رو به عمر كرد و گفت: «احلب حلبا هان لك شطره و شد له اليوم يردده عليك غدا» [28] بدوش كه نيمي از آن مال تو است، مركب خلافت را براي ابوبكر محكم ببند تا فردا براي تو باز گرداند.
هر انسان با وجدان اگر اين جريان را بررسي كند، سوالي برايش ايجاد خواهد شد كه علت و انگيزه اصرار و تلاش و به اصطلاح اين همه فداكاري عمر چه بوده است؟ آيا به راستي وي با نيت پاك در اين ميدان گام برميداشته است و يا اينكه يك نوع توافق قبلي (پيش از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) در ميان بوده و از قبل آن دو نفر زمينه و مقدمات آن را فراهم كرده بودند.
دليل و مدرك ديگر اينكه اگر به راستي بيعت و خلافت ابوبكر طبق اصول دموكراسي صورت گرفته و از روي اجبار و توطئه نبوده و مصداق روشن «و امرهم شوري بينهم» [29] بود، پس چرا وي در آخرين ساعات زندگي نادم و پشيمان بود و آرزو ميكرد كه اي كاش سه كار را انجام نميدادم: اي كاش احترام خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- را حفظ ميكردم، و فرمان حمله به خانه وي را صادر نميكردم، اگر چه در را به روي من ميبستند. اي كاش روز سقيفه بار خلافت را به دوش نميكشيدم و آن را به دوش عمر و ابوعبيده ميگذاشتم و خود مقام معاونت و وزرات را ميپذيرفتم. اي كاش اياس بن عبدالله معروف به «الفجاه» را نميسوزاندم و اي كاشهاي ديگر. [30] .
دليلي ديگر: از مداركي كه يورش به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- را ثابت ميكند اينكه:
[ صفحه 126]
يكي از شعراي وابسته به خلفا قصيدهاي را به نام «عمريه» در مدح و ستايش خليفه سروده است و او را نسبت به جسارت و اهانتي كه به فاطمه- سلاماللهعليها- انجام داده ستوده و گفته است:
«و قوله لعلي قالها عمر
اكرم بسامعها اعظم بملقيها»
«حرقت دارك لا ابقي عليك
ان لم تبايع و بنت المصطفي فيها»
«ما كان غير ابي حفص يفوه بها
امام فارس عدنان و حاميها»
به ياد آر سخني را كه عمر به علي- عليهالسلام- گفت، گرامي دار شنونده را، بزرگ دار گوينده را كه به علي- عليهالسلام- گفت: اگر بيعت نكني خانهي تو را ميسوزانم و اجازه نميدهم در آنجا بماني و اين سخن را موقعي كه دختر حضرت محمد مصطفي در آن خانه بود گفت و اين سخن را جز عمر كسي ديگر نميتوانست در مقابل پيشوا و شهسوار عرب عدنان و حاميآنان بگويد.
اين شاعر دور از شعور ميخواهد جنايتي را كه عرش الهي را ميلرزاند، و ملائكه الله را به گريه آورده است، از مفاخر خليفه بشمارد. آيا اين از افتخارات است كه بگوييم دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كوچكترين احترامي نزد عمر نداشت و او حاضر بود كه براي گردآوري راي براي خليفه تا آنجا جسارت كند كه خانهي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بسوزاند.
اعلام النساء از قول ابن عبدالربه در «عقدالفريد» نقل ميكند: هنگامي كه علي- عليهالسلام- را به مسجد آوردند، خليفه به وي گفت: «فقال له ابوبكر: اكرهت امارتي؟ فقال: لا، ولكني آليت ان لا ارتدي بعد موت رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- حتي احفظ القرآن، فعليه جبست نفسي» [31] آيا فرمانروايي و خلافت ما را قبول نداري؟ علي- عليهالسلام- فرمود: هرگز بلكه با خود پيمان بسته بودم كه پس از درگذشت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- رداء بر دوش نگذارم تا قرآن را حفظ و جمع نمايم، و از اين جهت عقب ماندم، سپس علي- عليهالسلام- بيعت كردم.
[ صفحه 127]
در حالي كه خود همين ابن عبدالربه و ديگران از عايشه نقل ميكنند: «لم يبايع علي- عليهالسلام- ابوبكر حتي ماتت فاطمه، و ذلك لسته اشهر من موت ابيها- صلي الله عليه (و آله) و سلم علي ابوبكر فاتاه في منزله فبايعه...» [32] : تا شش ماه كه فاطمه- سلاماللهعليها- زنده بود علي- عليهالسلام- بيعت نكرد و پس از درگذشت او دست بيعت به خليفه داد.
ولي نه تنها علي- عليهالسلام- بيعت نكرد بلكه مخالفت كرد، سخنان حضرت- عليهالسلام- در نهجالبلاغه دليل و گواه روشن بر اين مدعي است. گروهي كه با خليفه بيعت نكردند و در كنار علي- عليهالسلام- ماندند از جمله سلمان فارسي بود كه بزرگترين حامي ولايت و امامت بود، دربارهي خلافت ابوبكر چنين گفت: به خلافت كسي تن داديد و قبول كرديد كه از نظر سن بزرگتر از شماست، ولي اهلبيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خود را ناديده گرفتيد، اگر آنها خلافت را از محور خود بيرون نميكردند، هرگز اختلافي پيش نميآمد و همهي مردم از ثمره و ميوههاي گوارا آن بهرهمند ميشديد. [33] عبارت و سخن سلمان به شرح ذيل ميباشد.
ابن ابيالحديد ميگويد: «ان سلمان و الزبير و الانصار كان هوهم ان يبايعو عليا- عليهالسلام- بعد النبي- صلي الله عليه و آله و سلم-، فلما بويع ابوبكر، قال سلمان: اصبتم الخبره و اخطاتم المعدن»: همانا سلمان و زبير و عدهاي از انصار ميخواستند كه با علي- عليهالسلام- بيعت كنند و وقتي كه ابوبكر بيعت گرفت، سلمان گفت: مردي را قبول كرديد كه از نظر سن بزرگ است، ولي معدن وحي و رسالت را رها كرديد!
باز هم ابن ابيالحديد از ابوبكر بن عبدالعزيز و از ابو زيد عمر بن شبه و از علي بن ابيهاشم و از عمرو بن ثابت، از حبيب بن ابيثابت از قول سلمان فارسي نقل ميكند: «قال سلمان يومئذ اصبتم ذا السن منكم و اخطاتم اهل بيت نبيكم، لو جعلتموها فيهم ما اختلف عليكم اثنان، و لاكلتموها رغدا» [34] : سلمان در روز بيعت ابوبكر گفت: كسي را به خلافت و جانشيني قبول كرديد كه از جهت سن بزرگتر از شماست، ولي
[ صفحه 128]
اهلبيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را ناديده گرفتيد، اگر خلافت را در همان مسير كه خدا و رسول تعيين فرموده بود قرار ميداديد هرگز اختلافي پيش نميآمد، و از بركات و ميوههاي آن در آينده همه استفاده ميكرديد.
ابن مسعود كه يكي از مورخين مشهور اهل سنت ميباشد در كتاب مروج الذهب ميگويد: «لم يبايعه احد بنيهاشم حتي ماتت فاطمه رضياللهعنها- سلاماللهعليها- [35] تا زماني كه فاطمه- سلاماللهعليها- زنده بود، احدي از بنيهاشم با ابوبكر بيعت نكردند.
اين حرف را ابن مسعود گفته است، ولي همان طور كه از قول سيد مرتضي رحمهالله عليه گفته شد، آن بزرگوار قسم ياد فرموده است كه علي- عليهالسلام- هرگز با خليفه! و جانشينان او بيعت نكرده است و از سخنان علي- عليهالسلام- در نهجالبلاغه پيداست كه حضرت، بيعت نفرموده است.
ابن ابيالحديد در «شرح نهجالبلاغه» بعد از نقل سخن ابن قتيبه در «الامامه والسياسه» ميگويد: سزاوار بود كه ابوبكر و عمر فاطمه- سلاماللهعليها- را احترام نمايند. [36] .
يكي ديگر از دلايل يورش به خانه ي وحي اين است كه ابو الوليد محب الدين محمد بن شحنه الحنفي، قاضي حلب در كتاب روضه المناظر في الاخبار الاوائل والاواخر در جريان سقيفه ميگويد: مردم براي بيعت با ابوبكر هجوم آوردند، مگر جماعتي از بنيهاشم كه از جملهي آنها زبيربن العوام و عتبه بن ابيلهب و خالدبن سعيدبن العاص و مقداد بن اسود كندي و سلمان فارسي و ابوذر و عمار ياسر و بريدهي اسلمي و برائب بن عازب و ابن بي كعب و ابو سفيان بن حرب بودند، اين جماعت به طرف علي بن ابيطالب- عليهالسلام- آمدند، او سپس ميگويد: «ثم ان عمر جاء ال يالبيت لعلي بن ابيطالب ليحرقه و من فيه فلقته فاطمه فقال عمر ادخلوا فيما دخلت فيه الامه» [37] عمر به طرف خانهي علي بن ابيطالب- عليهالسلام- آمد تا اينكه خانه را با هر كه در اوست بسوزاند، فاطمه- سلاماللهعليها- او را ملاقات كرد، عمر گفت: در آن چيزي كه امت وارد
[ صفحه 129]
شده است شما هم وارد شويد.
از ظاهر اين روايت پيداست كه احتراق و آتش زدن خانه واقع شد، اگر چه اين نويسنده واقعيت را صريح بيان نكرده و پرده پوشي كرده است. باز هم طبري در تاريخ خود به نقل از عبدالرحمن بن عفوف ميگويد: «فاما الثلاث التي فعلتها ووردت اني لم اكن فعلتها، فوددت اني لم اكن كشفت عن بيت فاطمه- سلاماللهعليها- و تركته و لو اغلق علي حرب، و وددت اني يوم سقيفه بني ساعده كنت قذفت الامر في عنق احد الرجلين: عمر او ابي عبيده، فكان اميرا و كنت وزيرا، و وددت اني اذا اتيت بالفجاه [38] لم اكن احرقته، و كنت قتلته بالحديد او اطلقته.» [39] : اما سه كاري كه انجام دادم و اي كاش انجام نميدادم: دوست داشتم كه كشف خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- نكرده بودم، و كسي را بر در خانهي وي نميفرستادم، اگر چه با من محاربه ميكردند و كار به جدال و جنگ ميكشيد، اي كاش در روز سقيفه كار خلافت را به يكي از دو نفر (عمر و ابيعبيده) واميگذاشتم و خودم به عنوان وزير كار ميكردم، اي كاش وقتي اياس بن عبدالله را نزد من آوردند او را نميسوزاندم، با شمشير او را ميكشتم و يا اينكه او را آزاد ميكردم. [40] .
ابوبكر جوهري به نقل از ابو زيد عمر بن شبه و از احمد بن معاويه و از نضر بن شميل و از محمد بن عمرو، از سلمه بن عبدالرحمن نقل ميكند: «لما جلس ابوبكر علي المنبر، كانه علي- عليهالسلام- والزبير و ناس من بنيهاشم في بيت فاطمه- سلاماللهعليها-، فجاء عمر اليهم، فقال: والذي نفسي بيده، لتخرجن الي البيعه او لاحرقن البيت عليكم!» [41] : وقتي كه ابوبكر بر منبر و خلافت نشست علي- عليهالسلام- و زبير و عدهاي از بنيهاشم
[ صفحه 130]
در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- بودند، عمر به طرف خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- آمد و گفت: قسم به آن كسي كه جانم به دست اوست، از خانه خارج شويد و با ابوبكر بيعت كنيد، يا اينكه خانه را با شما ميسوزانم.
ابن ابيالحديد در دنبال اين روايت ميگويد: زبير شمشير به دست بيرون آمد و مردي از انصار و زياد لبيد او را گرفتند، ابوبكر بالاي منبر بود و صدا كرد كه شمشير زبير را بر سنگ بكوبند، و همين كار را هم كردند، و ابو عمرو بن حماس ميگويد: آن سنگي كه شمشير زبير را بر آن زدند من ديدم!
ابن ابيالحديد از قول ابوبكر جوهري در روايت ديگري ميگويد: «ان سعد بن ابي وقاص، كان معهم في بيت فاطمه- سلاماللهعليها-، والمقداد بن الاسود ايضا، و انهم اجتمعوا علي ان يباعوا عليا- عليهالسلام-، فاتاهم عمر ليحرق عليهم البيت! فخرج اليه الزبير بالسيف، و خرجت فاطمه- سلاماللهعليها- تبكي و تصيح، فنهنت من الناس» [42] : سعدبن وقاص با بنيهاشم در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- بود، مقداد هم در خانهي وي بود، آنها جمع شده بودند تا با علي- عليهالسلام- بيعت كنند، بعد عمر آمد به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- تا خانه را بر سر آنها بسوزاند، سپس زبير با شمشير به طرف عمر بيرون آمد، فاطمه- سلاماللهعليها- در حالي كه ناله ميكرد و ميگريست بيرون آمد و از ورود مهاجمين مانع شد.
بعد ابن ابيالحديد از قول ابوبكر جوهري ميگويد: گويا بانوي دو عالم فرموده باشد: ما گناه و خطايي انجام ندادهايم، ما جمع شدهايم تا اينكه قرآن را در يك مجموعه واحد جمع كنيم...
باز هم ابوبكري جوهري به نقل از ابو زيد عمر بن شبه، از ابوبكر باهلي، از اسماعيل بن مجالد، از شعبي ميگويد: «سال ابوبكر فقال: اين الزبير؟ فقيل: عند علي- عليهالسلام-. وقد تقلد سيفه، فقال: ثم يا عمر، قم يا خالدين الوليد، انطلقا حتي تاتياني بهما، فانطلقا، فدخل عمر و قام خالد علي باب البيت من خارج، فقال عمر للزبير: ما هذا
[ صفحه 131]
السيف؟ فقال: نبايع عليا، فاخترطه عمر فضرب به حجرا فكسره، ثم اخد بيد الزبير فاقامه، ثم دفعه، وقال: يا خالد دونكه فامسكه، ثم قال لعلي: قم فبايع لابي بكر، فتلكا و احتبس، فاخذ بيده، و قال: قم فابي ان يقوم، فحمله و دفعه كما دفع الزبير، فاخرجه، و رات فاطمه- سلاماللهعليها- ما صنع بهما، فقامت علي باب الحجره، و قالت: يا ابوبكر، ما اسرع ما اغرتم علي اهل بيت رسولالله! والله لا اكلم عمر حتي القي الله، قال فمشي اليها ابوبكر بعد ذلك و شفع لعمر، و طلب اليها فرضيت عنه» [43] ابوبكر سؤال كرد و گفت: زبير كجاست؟ گفته شد، نزد علي- عليهالسلام- ميباشد و شمشيرش را صيقل ميدهد. ابوبكر گفت: اي عمر و اي خالد بن وليد برويد علي- عليهالسلام- و زبير را نزد من بياوريد، سپس آن دو رفتند، عمر داخل خانه شد و خالد بيرون ايستاد، عمر وقتي كه داخل شد به زبير گفت: اين شمشير براي چيست؟ زبير در جواب گفت: با علي- عليهالسلام- بيعت ميكنم، بعد عمر شمشير زبير را به عنف گرفت و به سنگ كوبيد و آن را شكست و سپس دست زبير را گرفت و او را بلند كرد و به طرف درب كشيد و صدا كرد: خالد! نزديك شو و زبير را نگهدار، بعد از اينكه زبير را بيرون كرد، به طرف علي- عليهالسلام- آمد و گفت: بلند شو برويم با ابوبكر بيعت كن! وي امتناع فرموده و قبول نكرده، بعد عمر دست او را گرفت و گفت: بلند شو! وي از بلند شدن امتناع كرد، اينجا عمر علي- عليهالسلام- را هل داد و همان طوري كه زبير را به طرف در كشيد، علي- عليهالسلام- را هم به سمت در كشيد و از خانه بيرون كرد! در اين هنگام فاطمه- سلاماللهعليها- آن رفتار نابخردانهاي را كه عمر نسبت به علي- عليهالسلام- و زبير انجام داد ملاحظه فرمود و بر در اطاق ايستاد، و فرمود: چه زود دستورات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد و بر اهلبيت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ظلم روا داشتيد، قسم به خدا تا خدا را ملاقات نكردم از عمر راضي نخواهم شد و با او صحبت نخواهم كرد!!، شعبي گفته است بعد از اين حادثه ابوبكر به طرف فاطمه- سلاماللهعليها- رفت. از وي براي
[ صفحه 132]
عمر شفاعت خواهي نمود و طلب رضايت كرد و فاطمه- سلاماللهعليها- از وي راضي شد!
ابوبكر جوهري و ابن ابيالحديد موضوع رضايت فاطمه- سلاماللهعليها- از عمر را مطرح كرده و گفتهاند كه گويا بعد از شفاعت ابوبكر از عمر فاطمه- سلاماللهعليها- از او راضي شده باشد، اما اين حرف اصلا صحت ندارد، و بلكه طبق گفته خود اهل سنت بانوي دو عالم تا زمان زندگي مظلومانهاي كه داشت نه تنها از عمر، بلكه از هر دوي آن دو نفر راضي نبود كه اين موضوع در فصل «خشم ابدي» خواهد آمد.
امام شهرستاني در كتاب «ملل و نحل» خود از قول ابراهيم بن سيار بن هاني البصري معروف بالنظام كه از بزرگان معتزله ميباشد و در سال (23) فوت كرده ميگويد: «وقد نص النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- علي علي رضياللهعنه في مواضع، و اظهره اظهارا لم يشتبه علي الجماعه، الا ان عمر كتم ذلك. و هو الذي تولي بيعه ابوبكر يوم السقيفه و نسبه الي الشك يوم الحديبيه في سواله لرسول- عليهالسلام- حين قال: السنا علي الحق؟ اليسوا علي الباطل؟ قال نعم...» فقال: «ان عمر ضرب بطن فاطمه- سلاماللهعليها- يوم البيعه حتي القت الجنين من بطنها، و كان يصبح: احرقوا (دار) ها بمن فيها و ما كان في الدار غير: علي و فاطمه و حسن والحسين» [44] : پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در موارد زيادي بر امامت و ولايت علي- عليهالسلام- تصريح فرمود و به حدي آن موضوع را روشن و واضح بيان نمود كه هيچگونه شبه و ابهام براي مردم باقي نمانده بود، مگر عمر كه آن را كتمان كرد، او كسي بود كه در روز سقيفه عهدهدار بيعت با ابوبكر بود و براي او جمع كرد و جريان تصريح پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- به ولايت علي- عليهالسلام- را شك و ترديد كرد، همان طوري كه در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در صلح حديبيه شك كرد، و از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- سوال كرد آيا ما بر حق و آنها بر باطل نيستند؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي... تا اينكه نظام ميگويد: عمر براي اينكه از علي- عليهالسلام- براي ابوبكر بيعت بگيرد، در خانهي وحي را آتش زد و بعد در نيم سوخته را به شكم فاطمه- سلاماللهعليها- كوبيد، او بچهاي كه در شكم
[ صفحه 133]
داشت سقط كرد، عمر فرياد ميكشيد! خانه را با هر كسي كه در آن است بسوزانيد، در حالي كه در خانه به جز علي و فاطمه و حسن و حسين- عليهمالسلام- كس ديگري نبود.
بلاذري با اسنادش به نقل از سليمان تيمي و از ابن عون ميگويد: «ان ابوبكر ارسل الي علي يريد البيعه فلم يبايع فجاء عمر و معه فتيله، فلقته فاطمه علي الباب فقالت فاطمه يابن الخطاب! اتراك محرقا علي بابي قال: نعم، و ذلك اقوي فيما جاء به ابوك»: [45] ابوبكر كسي را به سوي علي- عليهالسلام- فرستاد و از وي بيعت خواست، علي- عليهالسلام- بيعت نكرد. بعد عمر با گروهي به خانهي علي- عليهالسلام- آمد و بر در خانه با فاطمه- سلاماللهعليها- برخورد كرد، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: پسر خطاب آيا ميخواهي خانه مرا آتش بزني؟ عمر در جواب گفت: بلي و اين آتش زدن بالاتر از آن چيزي است كه پدرت آورد!
سبحان الله! خانهي علي- عليهالسلام- و فاطمه- سلاماللهعليها- كه محل نزول وحي است و بالاتر از خانهي انبيا ميباشد توسط عمر آتش زده ميشود و ميگويد: اين كار بالاتر از قرآن و دين اسلام است!!
مگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از طرف خدا چه آورد كه اين آقا ميگويد اين كار من بالاتر از آن است كه او آورده است؟ آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جز قرآن و دين مبين اسلام العياذبالله چيز باطل ديگري آورد كه كار عمر بهتر و بالاتر از آن ميباشد؟!
ابن ابيالحديد به نقل از عمر بن شيبه و ابو عبيده هم در كتاب اموال خود و ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب بن مطير نخعي كه يكي از علماي طراز اول اهل سنت ميباشد و در سال 306 فوت كرده و صاحب معاجم ثلاثه است، در معجم كبيرش تصريح كرده كه ابوبكر در مرض موت ميگفت: كاش من كشف بيت فاطمه- سلاماللهعليها- نكرده بودم. [46] و ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبهالله الدمشقي، معروف به ابن عساكر كه در سال 571 فوت كرده در كتاب تاريخ دمشق گفته است: «ابوبكر هنگام مرگ ميگفت: اي كاش من كشف بيت فاطمه- سلاماللهعليها-
[ صفحه 134]
نميكردم». [47] و نيز جلال الدين سيوطي در جمع الجوامع و طرابلسي در كتاب فضائل الصحابه و ضياء مقدسي در كتاب مختاره جريان تهديد و يا سوزندان در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- را ذكر كردند.
ابن ابيالحديد از قول ابوبكر جوهري و از ابو زيد و از محمد بن حاتم، از الحرامي، از حسين بن زيد، از جعفر بن محمد، و از پدرش و از ابن عباس ميگويد: روزي عمرم از كنار خانه علي- عليهالسلام- ميگذشت، در حالي كه ابن عباس در آخر خانهي علي- عليهالسلام- نشسته بود، عمر سلام كرد. علي- عليهالسلام- و ابن عباس از او سؤال ميكنند: كجا ميروي؟ عمر در جواب ميگويد: مالي از من در ينبع است، ميخواهم به آنجا بروم، علي- عليهالسلام- فرمود: كسي نميخواهي همراه تو بيايد، عمر در جواب گفت: بلي، علي- عليهالسلام- به ابن عباس فرمود با وي برو.
ابن عباس گفته است: «قال فشبك اصابعه في اصابعي، و مضي حتي اذا خلفنا البقيع، قال: يابن عباس، اما والله، ان كان صاحبك هذا اولي الناس بالامر بعد وفاه رسولالله الا انا خفناه علي اثنتين، قال ابن عباس، فجاء بمنطق لم اجد بدا معه من مسالته عنه، فقلت: يا اميرالمؤمنين، ما هما؟ قال: خشيناه علي حدثه سنه و حبه بني عبدالمطلب»: [48] عمر انگشتانش را در انگشتان دست من گذاشت، و با هم دست به دست هم ميرفتيم تا اينكه بقيع را پشت سر گذاشتيم، عمر بن خطاب به من گفت: اي ابن عباس قسم به خدا همانا دوست و فاميل تو (علي- عليهالسلام-) بعد از وفات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اوليتر و سزاوارتر به امارت و ولايت بود، اما ما از دو چيز ترسيديم، بعد بن عباس ميگويد: گفتم حال حرف منطقي گفتيد كه هرگز در موقع سؤالها جوابي از آن بهترين نيافتم، و گفتم اي اميرالمؤمنين آن دو چيز كه سبب ترس شما شد چيست؟ عمر در جواب گفت: آن چيزي كه سبب ترس ما شد يكي جواني علي- عليهالسلام- بود و ديگر اينكه وي از خاندان عبدالمطلب بود!
اگر اين روايت ابوبكر جوهي را به دقت بررسي كنيم، نكاتي از آن به دست
[ صفحه 135]
ميآيد، يكي اينكه گويا عمر فراموش كرده است كه ولايت و امامت علي- عليهالسلام- انتخابي نبوده بلكه انتصابي بوده است و انتصاب از طرف رسولالله هم نبوده، بلكه از طرف ذات يگانه بوده است كه خداوند دربارهي علي- عليهالسلام- فرموده است كه اي رسول من اگر مسئلهي ولايت علي- عليهالسلام- را به مردم معرفي نكني گويا در اين مدت 23 سال كاري نكردهاي و يا اينكه زحمات 23 سال را ناقص گذاشتهاي. [49] و اين حركت عمر، اعتراض بر كار خداوند ميباشد براي اينكه انتخاب مولي از طرف خداوند بود.
نكتهي ديگر اينكه آنها خود را بالاتر ميدانستند و حداثت و كمي سن علي- عليهالسلام- را (العياذ بالله) خدا و رسولش توجه نفرموده و گروه سقيفه به آن توجه كردندهاند.
نكته سوم اينكه عمر گفته است: علي- عليهالسلام- از خاندان عبدالمطلب بوده است، اگر اين حرف عمر را بررسي كنيم گويا وي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را هم قبول نداشته براي اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم از خاندان عبدالمطلب و پسر زاده عبدالمطلب بود.
نكتهي چهار اينكه عمر با اين حرف ثابت كرد كه گروه سقيفه قبل از جريان غدير و انتصاب ولايت و امامت، با هم عهد و پيمان داشتند كه نگذارند امامت و ولايت در دست خاندان عصمت و طهارت كه خدا تعيين فرموده است باقي بماند، چنانچه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از آن پيمان و تعهد به علي- عليهالسلام- خبر داده بود.
نكته آخر اينكه به قول او علي- عليهالسلام- اوليتر به ولايت و امارت بود، اما ايشان از جوان بودن علي- عليهالسلام- ترسيدند.
آيا سزاوار بود علياي كه حقش غصب شده و در خانه نشسته است و براي حفظ وحدت فعاليتي بر ضد حكومت هم نميكند، به خانهاش بريزند و با كتك و زور و با آن وضع دل خراش او را به پاي صندوق راي و بيعت آورند؟ كي كه ساكت و آرام در خانهي خود نشسته با سر نيزه به پاي محاكمه و راي اجباري بياورند!
[ صفحه 136]
باز هم ابوبكر جوهري به نقل از ابو زيد، از هارون بن عمر و به اسناد خود از ابن عباس و او گفته است: مرحوم در شب جابيه [50] از اطراف عمر متفرق شدند، و هر كدام با دستهي خود ميرفتند، من در آن شب در مسير راه به عمر برخوردم، با او صبحت ميكردم و از گذشته حرف ميزديم و عمر از علي- عليهالسلام- شكايت كرد كه با من مخالفت ميكند و با من نيامد، من گفتم آيا او تو را قانع نكرد و عذر نياورد؟ عمر گفت: بلي، گفتم: علي- عليهالسلام- عذر آورده و تو را قانع كرده است؟ عمر گفت: اي ابن عباس! همانا اول كسي كه شما را از امر امامت و ولايت منع كرد ابوبكر بود: «ان اول من ريثكم عن هذا الامر ابوبكر! ان قومكم كرهوا ان يجمعوا لكم الخلافه والنبوه، قلت لم ذاك يا اميرالمؤمنين؟ الم تنلهم خيرا و (خبرا)؟ قال: بلي، ولكنهم لو فعلوا لكنتم عليهم جحفا حجفا» [51] همانا قوم و طايفه شما خوش نداشتند كه خلافت و امامت با نبوت و رسالت در شما جمع شود (يعني اينكه رسالت هم از شما باشد، و امامت هم از شما خاندان باشد) ابن عباس ميگويد: گفتم اي امير براي چه آن كار را كردند، آيا خبر غدير و كار خير به آنها نرسيده بود؟ (آيا تو و ايشان كار خير و نيكي را نميخواستيد؟) عمر گفت: بلي به ما رسيده بود و ميخواستيم، ولي آنها اگر علي- عليهالسلام- را به ولايت و امارت قبول ميكردند هر آينه شما بر آنها فخر ميكرديد و آن باعث افتخار و شرف شما ميشد و لذا نخواستند كه خلافت هم براي شما باشد!
خوانندهي گرامي اگر در مباحثهي ابن عباس و عمر دقت و تامل كنيد، حتما به اين نتيجه خواهيد رسيد كه صحابهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خاطر خلافت و مقام دنيا آن وضع دل خراش و مولمه را نسبت به بيت وحي به وجود آوردند كه آن به جاي خودش، اما بايد توجه كرد به اينكه عمر ميگويد: آنها نخواستند خلافت و نبوت در شما جمع شود!! مگر آنها نميگويند كه خبر غدير خم و يا كار خير را شنيديم؟ و يا اينكه مگر خودشان در محضر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبودند، و مگر در غدير
[ صفحه 137]
صداي بخ بخ از همانها بلند نشد؟ پس چه شده است كه ميگويند گروه سقيفه نميخواستند كه شما هم نبوت را داشته باشيد، هم امامت را، مگر بنيهاشم و عبدالمطلب با اختيار خودشان ميخواستند نبوت و امامت را در خود جمع كنند؟ و يا اينكه جمع و اجتماع بر اساس لياقتها و ارزشهاي معنوي و انتخاب خداوند بوده است. «والله يعلم حيث يجعل رسالته» [52] و حتي فرستاده او پيامبر رحمت هم در آن انتخاب نقشي نداشته است.
باز ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغهي خود از قول ابن عباس ميگويد: «قال عمر ايضا: يابن عباس ما اظن صاحبك الا مظلوما (اي علي ابن ابيطالب) قلت: يا اميرالمؤمنين فاردد عليه ضلامته فقال (رض): ما اظن القوم منعهم من صاحبك الا انهم استصغروه فقلت: والله ما استصغره الله حين امره ان ياخذ سوره براءه من ابوبكر» [53] عمر گفت: اي ابن عباس در مورد دوست تو (علي بن ابيطالب) شك ندارم كه مورد ظلم قرار گرفته است! ابن عباس ميگويد: گفتم: اي اميرالمؤمنين بنابراين تو حق او را كه به ظلم گرفته شده است به او رد كن، عمر گفت: اينكه قوم و مردم دوست تو را از خلافت منع كردند چيزي نبود، مگر اينكه مردم او را كم سن و كوچك حساب كرند، ابن عباس ميگويد: گفتم: به خدا قسم خداوند هنگامي كه به او امر كرد كه سورهي برائت را از ابوبكر بگيرد و براي كفار قريش بخواند كوچك نشمرده ست، پس چگونه است كه مردم او را كوچك شمرده و خلافت و امامت را از او گرفته و گفتند كه تو جوان هستي، آيا شناخت آنها بالاتر از شناخت خدا بوده است؟!
مسعودي در «اصباه الوصيه» ميگويد: وقتي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت، عباس خدمت علي- عليهالسلام- آمد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم، عدهاي از مردم از جمله زبير و ابوسفيان هم براي بيعت آمدند، علي- عليهالسلام- اباء و امتناع فرمود، سپس مهاجرين و انصار در موضوع جانشين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اختلاف
[ صفحه 138]
كردند، گفتند كه يك امير از شما و يك امير از ما، و عدهاي از مهاجرين گفتند كه ما از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيديم كه خلافت و امارت از آن قريش ميباشد، آنگاه انصار تسليم شدند و عمر بن خطاب جلو افتاد، با ابوبكر بيعت كرد، دست بر دست وي گذاشت و بعد عدهاي از مردم كه از مكه به مدينه (مهاجرين) آمده بودند آنها هم با ابوبكر بيعت كردند.
تا اينجا مسعودي جريان سقيفه را بيان كرده و بعد ميگويد: «و اتصل الخبر باميرالمؤمنين- عليهالسلام- بعد فراغه، من غسل رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و تحنيطه و تكفينه و تجهيزه و دفنه بعد الصلوه عليه مع من حضر من بنيهاشم و قوم من صحابته مثل سلمان و ابيذر والمقداد و عمار و حذيفه، ابي ابن كعب و جماعه نحو اربعين رجلا، فقام خطيبا فحمدالله و اثني عليه، ثم قال: ان كانت الامامه في قريش، فانا احق قريش بها، و ان لا تكن في قريش فالانصار علي دعوهم ثم اعتز هم و دخل بيته فاقام فيه، و من اتبعه من المسلمين و قال ان لي في خمسه من النبيين اسوه، نوح «اذ قال اني مغلوب فانتصر» [54] و ابراهيم اذ قال: «و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله» [55] و لوطا اذ قال: «لو ان لي بكم قوه او آوي الي ركن شديد» [56] و موسي اذ قال: «ففرت منكم لما خفتكم» [57] و هارون اذ قال: «ان القوم استضعفوني و كادو يقتلونني» [58] ثم الف- عليهالسلام- القرآن و خرج الي الناس و قد جله في اذار معه و هو ينط من تحته فقالهم هذا كتاب الله قد الفته كما امرني و اوصاني رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- كما انزل فقال له بعضهم اتركه وامض، فقال لهم، ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال لكم، اني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا حتي يرد علي الحوض فان قبلتموه فاقبلوني معه احكم بينكم بما فيه من احكام الله فقالوا لا حاجه لنا فيه و لا فيك فانصرف به معك لا تفارقه، و لا تفارقك فانصرف عنهم، فاقام اميرالمؤمنين- عليهالسلام- و من معه من شيعته في منزله بما عهد اليه،
[ صفحه 139]
رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فوجهوا ال يمنزله فهجموا عليه و احرقوا بابه و استخرجو منه كرها، و ضغطوا سيده النساء بالباب حت اسقطت (محسنا) و اخذوه بالبيعه، فامتنع، و قال: لا افعل فقالوا: نقتلك، فقال: ان تقتلوني، فقال: ان تقتلوني، فاني عبدالله، و اخو رسوله، و بسطوا يده فقبضها و عسر عليهم فتحها، فمسحواها عليها، و هي مضمومه»: [59] .
علي- عليهالسلام- بعد از غسل و حوط و تجهيز رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و بعد از آن كه با عدهاي از بنيهاشم و صحابه (سلمان، ابيذر، عمار ياسر، حذيفه، و ابي ابن كعب) و جماعتي كه به چهل نفر ميرسيدند بر پيكر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نماز خواندند، از جريان سقيفه با خبر شده و از جايش بلند شده و خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي پروردگار فرمود: اگر امامت از آن قريش است، پس من سزاوارترين فرد قريش بر امامت و خلافت ميباشم، و اگر امامت از آن قريش نميباشد پس انصار بر ادعاي خودشان (امامت) محق هستند. بعد علي- عليهالسلام- از حاضرين جدا شده به منزل رفت و كساني كه با وي بودند، در منزل فاطمه- سلاماللهعليها- جمع شدند، سپس علي- عليهالسلام- فرمود: همانا براي من در پنج چيز از پيامبران الگو و سرمشق ميباشد. اول از نوح- عليهالسلام- زماني كه گفت: بارالها من سخت مغلوب شدم تو مرا ياري فرما، دوم از ابراهيم- عليهالسلام- زماني كه به قوم خود گفت: من از شما و بتهايي كه به جاي خداوند ميپرستيد دوري كرده و خداي واحد را ميخوانم، سوم از لوط- عليهالسلام- وقتي كه گفت: اي كاش مرا بر منع شما اقتداري بود، يا اينكه چون قدرت ندارم از شر شما به ركن محكمي پناه خواهم برد، چهارم از موسي- عليهالسلام- زماني كه گفت: آنگاه من از شما گريختم تا اينكه خداي من مرا علم و حكمت عطا فرمود، و مرا از پيامبران خود قرار داد، پنجم از هارون عليهالسلام- زماني كه گفت: اي فرزند مادرم بر من خشمگين مباش كه من با نهايت كوشش و فداكاري به هدايت قوم برخاستم، آنها مرا خوار و زبون داشتند، تا آنجا با قوم خصومت و ممانعت كردم كه نزديك بود مرا بكشند.
[ صفحه 140]
مسعودي ميگويد: سپس حضرت علي- عليهالسلام- قرآن را جمع كرد و از منزل خارج شد و به طرف مردم آمد، و ردايي بر تن كرده و خطاب به مردم فرمود: اين كتاب خداست و به همان نحو كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به من وصيت و سفارش كرده بود جمع كردهام و پيامبر مرا وصي خودش قرار داده است به همان طريق كه از طرف خداوند نازل شده است. در اين هنگام شخصي در جواب علي- عليهالسلام- گفت: آن را رها كن و برو!! علي- عليهالسلام- فرمود: همانا رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به شما فرمود: من دو چيز گرانبها را در بين شما به امانت ميگذارم، كتاب خدا و عترت من و هرگز از هم جدا نميشوند تا بر حوض كوثر بر من وارد شوند. اگر شما امانت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- (قرآن) را قبول داريد پس مرا هم با آن قبول كنيد تا در بين شما به آنچه كه در قرآن از احكام خدا آمده است حكم كنم. مخالفين جواب دادند ما نه به تو و نه به قرآني كه جمع كردهاي نياز داريم!! و با قرآن برو، تو از او مفارقت نميكني و او هم تو را مفارقت نخواهد كرد. علي- عليهالسلام- از آنها روگرداند و در منزل با كساني كه از پيروان راستين حضرت بودند، به آنچه كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اسلام به وي سفارش كرده بود نشسته بودند كه ناگهان مخالفين به طرف منزل حضرت آمدند و بر او هجوم آوردند و درب منزل را آتش زدند، علي- عليهالسلام- را به زور از منزل خارج كردند، و در خانه را در حالي كه نيم سوخته شده بود به پهوي سيدهالنساء فاطمه زهرا- سلاماللهعليها- زدند و فاطمه - سلاماللهعليها- محسن را سقط كرد و شهيد شد، علي- عليهالسلام- را مجبور به بيعت كردند، و علي- عليهالسلام- از بيعت امتناع كرد و فرمود بيعت نميكنم، آنها در جواب گفتند: اگر بيعت نكني تو را ميكشيم، علي در جواب فرمود: اگر مرا بكشيد بدانيد من بندهي خدا و برادر رسول او هستم، دستهاي علي- عليهالسلام- را براي بيعت كشيدند، ولي وي دستهاي خود را جمع نموده بود، هر چه تلاش و كوشش كردند كه دستها و انگشتان علي- عليهالسلام- را باز كنند نتوانستند، بعد مجبور شدند دست ابوبكر را به سوي دست علي- عليهالسلام- كشيدند در حالي كه انگشتان علي- عليهالسلام- به هم جمع شده و بسته بود.
[ صفحه 141]
خوانندهي عزيز! اين بيانات صريح و روشن مسعودي را ملاحظه فرموديد كه به صراحت ميگويد كه به خانه علي- عليهالسلام- يورش و هجوم آوردند و درب خانه را آتش زدند و در نيم سوخته را به پهلوي گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كوبيدند و فرزند او را هم كشتند.
آيا علما و بزرگان اهل سنت در اين رابطه چه ميگويند؟ و چه توجيهي دارند؟ آنها در برابر اين حقيقت واضح و روشن و بدون ابهام، چه عكسالعملي دارند؟ آيا ميشود حقيقت به اين روشني را ناديده انگاشت و قبول نكرد و توجيه نمود؟
ابن ابيالحديد در جاي ديگري از شرح نهجالبلاغه خود ميگويد: «و اما حديث الهجوم علي بيت فاطمه- سلاماللهعليها- فقد تقدم الكلام فيه والظاهر عندي صحته ما يرويه السيد المرتضي والشيعه»: [60] اما جريان و حادثه يورش و هجوم به منزل فاطمه- سلاماللهعليها- حقيقت سخن دربارهي آن گذشت، ولي آنچه كه از ظاهر عبارات و كلمات و قرائن پيداست و در نزد من هم صحت دارد همان است كه سيد مرتضي و شيعه روايت كرده و بيان نمودهاند.
محمد بن احمد بن جبير اندليسي كه معروف به ابن جبير ميباشد و در سال 614 وفات كرده، در كتاب «غرر» از زيد بن اسلم روايت كرده كه او گفت: من از جمله كساني بودم كه هيزم ميكشيدم و با عمر به سوي خانه فاطمه- سلاماللهعليها- رفتم، در وقتي كه علي- عليهالسلام- و اصحاب او از بيعت با ابوبكر امتناع نمودند، عمر به فاطمه- سلاماللهعليها- گفت: كساني كه در خانهي تو هستند بيرون بفرست والا خانه را با هر كه در آن است ميسوزانم، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود كه آيا علي- عليهالسلام- و فرزندان مرا هم ميسوزاني؟ عمر در جواب گفت: آري والله، مگر آن كه از خانه بيرون بيايند و با ابوبكر بيعت كنند و با او مخالفت نكنند. [61] .
مولف كتاب ازالهالخفاء در مقصد دوم از مقاصد كتاب، قصد عمر دربارهي احتراق و سوزندان در خانه فاطمه- سلاماللهعليها- را بيان كرده و آن روايت را صحيح و ثابت
[ صفحه 142]
شمرده، و در مقصد ششم همان كتاب روايت سوزاندن در خانهي وحي را كه عمر به آن قسم خورده ذكر كرده است. [62] و باز هم صاحب ازالهالخفاء سوزاندن در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- را در كتاب قرهالعين في فضائل الشيخين خود روايت كرده است. ابوعبيده در كتاب اموال خود بنابر نقل السيد الاجل مير محمد قلي در جلد اول تشييد المطاعن نقل كرده كه ابوبكر ميگفت: «اي كاش كشف بيت فاطمه- سلاماللهعليها- نكرده بودم».
ابو مظفر سبط ابن جوزي در كتاب «مرآت الزمان» خود قصهي پشيماني ابوبكر را در هنگام مرگ كه گفته بود: «يا ليتني لم اكشف بيت فاطمه- سلاماللهعليها- اي كاش بيحرمتي به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- نميكردم» را بنابر نقل كتاب «تشييد المطاعن» مفصلا ذكر كرده است.
عسقلاني به نقل از عبدالرحمن بن عوف، و او هم از پدرش ميگويد: «دخلت علي ابوبكر اعوده فاستوي جالسا... فقال اني لا آسي علي شيء الا علي ثلاث، وددت اني لم افعلهن: وددت اني لم اكشف بيت فاطمه و تركته و ان اغلق علي الحرب وددت اني يوم السقيفه كنت قذفت الامر في عنق ابيعبيده او عمر فكان اميرا و كنت وزيرا» [63] : بر ابوبكر وارد شدم، تا او را عيادت كنم، او از جايش بلند شد در حالي كه تكيه داده بود، بعد از تعارفات و احوال پرسي گفت: من بر هيچ كاري نااميد و ناراحت نيستم مگر بر سر كار كه اي كاش انجام نميدادم، دوست داشتم به عمر دستور هجوم و يورش به خانه فاطمه- سلاماللهعليها- را نميدادم و آن را ترك ميكردم، اگر چه جنگي هم عليه من شروع ميشد، دوست داشتم در روز سقيفه امر امامت و خلافت را به ابيعبيده و يا عمر واگذار ميكردم و خودم به عنوان وزير و معاون كار ميكردم.
آيا تعدي و تجاوز به خانه وحي و بيحرمتي به ساحت قدس فاطمه- سلاماللهعليها-
[ صفحه 143]
و زدن در نيم سوخته به پهلوي عصمت و رسالت و كشتن فرزند وي و سقط جنينش و آيا اينكه علي- عليهالسلام- را با زور و اجبار از خانه بيرون كردن با ندامت و پشيماني برطرف ميشود؟
ابوبكر جوهري در كتاب «السقيفه و فدك» با اسناد خود به نقل از شعبي ميگويد: «و رات فاطمه- سلاماللهعليها- ما صنع عمر فصرخت، و ولولت و اجتمع معها نساء كثير من الهاشميات و غيرهن فخرجت الي باب حجرتها، و نادت: يا ابوبكر، ما اسرع ما اغرتم علي اهل بيت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لا اكلم عمر حتي القي الله»: [64] وقتي كه فاطمه- سلاماللهعليها- ديد عمر خانهاش را آتش ميزند فرياد كشيد، و سر و صدا و ناله كرد، بسياري از زنهاي هاشمي و غير هاشمي اطراف ايشان جمع شدند، و فاطمه- سلاماللهعليها- دم درب آمده صدا كرد: اي ابوبكر زود غارت و تجاوز را بر اهلبيت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- روا داشتيد، قسم به خدا با عمر صحبت نميكنم تا اينكه خدا را ملاقات كنم.
غياثالدين بن همامالدين الحسيني معروف به خواند مير ميگويد: فرقهاي از اهل اسلام به خلافت ابوبكر رضا ندادند و گفتند كه ما با هيچ كس بيعت نميكنيم مگر با علي بن ابيطالب- عليهالسلام- و اكثر بنيهاشم و سلمان فارسي و عمار ياسر و مقداد بن اسود و خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين) و ابوذر غفاري و ابو ايوب انصاري و جابر بن عبدالله و ابو سعيد خدري و بريده بن حصيب اسلمي از جمله كساني بودند كه بيعت نكردند. [65] .
خواند مير در آخر شعري را از عباس دربارهي غصب خلافت ذكر ميكند، البته ترجمه فارسي اشعار را بيان ميكند، ولي روي چه مصلحت از احراق و سوزندان باب چيزي ذكر نميكند معلوم نيست، اما در حالات زندگي فاطمه- سلاماللهعليها- خيلي از مطالب را ذكر كرده است كه خود گوياي سوزاندن در خانهي وحي ميباشد.
عمادالدين اسماعيل ابيالفداء كه در تاريخ 732 هجري فوت كرده ميگويد: «لما
[ صفحه 144]
قبض الله نبيه قال عمر بن الخطاب رضياللهعنه من قال ابن رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- مات علوت راسه بسيفي هذا و انما ارتفع الي المساء فقرا ابوبكر- ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم- [66] فرجع القوم الي قوله و بادروا سقيفه بنيساعده فبايع عمر ابوبكر رضياللهعنهما، و انثال الناس عليه يبايعونه في العشر الاوسط من ربيع الاول سنه احدي عشره خلا جماعه من بنيهاشم والزبير و عتبه بن ابيلهب، و خالد بن سعيد بن العاص والمقداد بن عمر و سلمان الفارسي و ابيذر و عمار بن ياسر والبراء بن عازب و ابي بن كعب و مالوا مع علي بن ابيطالب و قال في ذلك عتبه بن ابيلهب:
ما كنت احسب ان الامر منصرف
عن هاشم ثم منهم عن ابي حسن
عن اول الناس ايمانا و سابقه
و اعلم الناس بالقرآن والسنن
و آخر الناس عهدا بالنبي و من
جبريل عون في الغسل و الكفن
من فيه ما فيهم لا يمترون به
و ليس في القوم ما فيه من الحسن
وقتي كه خداوند پيامبرش را قبض روح نموده و به ملكوت اعلي برد، عمر بن خطاب گفت: هر كس گويد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- رحلت كرده است، با اين شمشيرم گردن او را ميزنم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمرده، بلكه به آسمان رفته است. ابوبكر آمد آيهي 144 از سورهي آل عمران را خواند كه ميفرمايد: «محمد نيست مگر پيامبر خدا كه پيش از او نيز پيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند و اگر او نيز به مرگ و يا شهادت درگذشت آيا شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟» مردم به سخنان ابوبكر گوش دادند و به تشكيل سقيفهي بنيساعده مبادرت كردند، سپس عمر با ابوبكر بيعت كرد و مردم هم به طرف ابوبكر آمدند و با او بيعت كردند. گروهي از مردم و نيز از بنيهاشم و زبير و عتبه و خالد بن سعيد بن عاص و مقداد بن عمر و سلمان و ابيذر و عمار و براء بن عازب و ابي بن كعب، بيعت نكردند و در خانهي علي- عليهالسلام- به عنوان تحصن و اعتراض جمع شدند و به همين جهت عتبه ابيلهب
[ صفحه 145]
چند شعر گفته است: نميدانم چرا امر خلافت و جانشيني از بنيهاشم برگشت و بعد از آن از ابيالحسن علي- عليهالسلام- مگر نه اينكه او اولين ايمان آورندهي به اسلام از بين مردم و سابقين ايشان بود و نه اينكه او داناترين مردم به قرآن خدا و سنن پيامبر ميباشد؟ مگر نه اينكه او نزديكترين شخص به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و او كسي بود كه جبريل در غسل و كفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كمك كنندهي او بود، مگر جز علي- عليهالسلام- مجمع اوصاف و كمالات كيست؟ آنچه اوصاف و كمال كه در او جمع شده است در باقي مردم وجود ندارد.
سپس ابيالفداء ميگويد: «و كذلك تخلف عن بيعه ابوبكر ابوسفيان من بنياميه ثم ان ابوبكر بعث عمر بن الخطاب الي علي- عليهالسلام- و من معه ليخرجهم من بيت فاطمه رضياللهعنها و قال ان ابو عليك فقاتلهم فاقبل عمر بشيء من نار علي ان يضرم الدار فلقيته فاطمه رضياللهعنها و قالت الي اين يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلو فميا دخل فيه الامه فخرج حتي ابوبكر فبايعه» بعد ابيالفداء ميگويد: و اسند الي ابن عبد ربه المغربي (و روي) الزهري عن عايشه قالت لم يبايع علي- عليهالسلام- ابوبكر حتي ماتت (فاطمه) و ذلك بعد سته اشهر لموت ابيها- صلي الله عليه و آله و سلم-»: [67] و همچنين ابوسفيان كه از بنياميه بود با بيعت ابوبكر مخالفت كرد و بعد ابوبكر عمر بن خطاب را به طرف علي و هر كه با او است فرستاد تا اينكه آنها را از خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- خارج كند و با ابوبكر بيعت كنند، ابوبكر سفارش نمود كه اگر از آمدن امتناع كردند با آنها بجنگد، عمر آمد به درب خانه و صدا زد و تكهي آتش را گرفت كه به خانه بزند كه با فاطمه- سلاماللهعليها- ملاقات كرد و فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: پسر خطاب چه ميكني؟ آيا آمدهاي كه خانه ما را آتش زني! گفت: بلي!! يا بياييد با ابوبكر بيعت كنيد و يا اينكه خانه را با هر كه در آن است آتش ميزنم (اينجا به گفته ابيالفداء) علي- عليهالسلام- از خانه خارج شد و با ابوبكر بيعت كرد. و باز هم ابيالفداء روايتي را از عايشه نقل كرده است كه علي- عليهالسلام- تا مدت شش ماه كه فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- زنده بود بيعت نكرد.
[ صفحه 146]
ابيالفداء از مورخين و محدثين معتبر اهل سنت و جماعت ميباشد كه متاسفانه باز هم همهي حقايق را نگفته است!! و عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب امام علي- عليهالسلام- تحت عنوان يورش عمر به خانه زهرا- سلاماللهعليها- ميگويد: «و اجتمعت جموعهم- آونه في الخفاء و اخري علي ملا- يدعون الي ابن ابيطالب لانهم راوه اولي الناس بان يلي امور الناس، ثم تالبود حلو داره يهتفون باسمه و يدعونه ان يخرج اليهم ليردوا عليه ترثه المسلوب... فاذا بالمسلمين امام هذا الحدث مخالف او نصير. و اذا بالمدينه حزبان و اذا بالوحده المرجوه شقان اوشكا علي انفصال، ثم لايعرف غيرالله ما سوف توول اليه بعد هذا الحال... فهلا كان علي كابن عباده (سعد بن عباده) حريا في نظر ابن الخطاب بالقتل حتي لاتكون فتنه و لايكون انقسام؟!!
عمر ميديد همان انصاري كه نخست به سعد بن عباده روي آوردهاند و ياريش كردند، بعد از اندك زماني از او برگشته و تنهايش گذاشتهاند، دوباره بپا خاسته به مردي گراييدند و دست ياري به طرف او گشودهاند كه در اول كار او را ناديده گرفته و تنها گذاشته بودند، آنان آشكارا و پنهان گروه، گروه دور هم جمع شدند. براي اينكه دريافتهاند كه فرزند ابيطالب برترين فرد است كه بايد ولي مردم باشد، او را دعوت ميكنند و دور خانهاش را گرفته و به نامش فرياد ميزنند و او را ميخوانند كه از خانه بيرون آيد تا ميراث از دست رفتهاش را به او باز گردانند... عمر نگاه ميكند كه مسلمانان در اين حوادث دو دسته شده و به دو حزب تقسيم شدهاند. و آن مردمي كه متحد بودند و آن وحدت كلمهاي كه مورد انتظار بود به شكاف و فاصله تبديل شده كه عاقبت و آيندهي آن را جز خداي نميداند، اكنون در نظر عمر، علي- عليهالسلام- چرا همانند ابن عباده سزاوار كشته شدن نباشد تا اختلاف از ميان برخيزد؟!.
سپس ميگويد: كان هذا ولي بعنف عمر الي جانب غيرته علي وحده الاسلام و به تحدث الناس و لهجت الالسن كاشفه عن فلجات خواطر جرت فيها الظنون مجري اليقين، فما كان لرجل ان يجزم او يعلم سريره ابن الخطاب و لكنهم جميعا ساروا وراء الخيال و لهم سند مما عرف عن الرجل دائما من عنف و من دفعات و لعل فيهم من سبق بذهنه الحوادث
[ صفحه 147]
علي متن الاستقراء فراي بعين الخيال، قبل راي العيون ثبات علي امام وعيد عمر لو تقدم هذا منه يطلب رضاه و اقراره لابيبكر بحقه في الخلافه و لعله تمادي قليلا في تصور نتائج هذا الموقف و تخيل عقباه، فعاد بنتيجه لازمه لا معدي عنها، هي خروج عمر عن الجاده و اخذه هذا «المخالف» العنيد بالعنف والشده!
و اين گونه برخورد كردن و فكر نمودن از نظر عمر سازگارتر بود از غيرت و دلسوزي او براي وحدت اسلام! مردم حدسها ميزدند و گفتگوها داشتند كه حاكي از خاطرات قلبي آنها بود و چيزها از ذهنها ميگذشت و فكرها اندك، اندك به صورت يقين درآمده بود، ولي همهي اينها در فكر و خاطرات و در عالم خيال سير ميكرد و كسي نميتوانست دربارهي خوي و تصميم پسر خطاب به جزم سخن گويد، سند مردم همانند تند روي و بي رويگيهايي بود كه در پيش آمدها از او سراغ داشتند. شايد در اين ميان مردمي بودند كه حوادث آينده را از روي استقرا پيشبيني ميكردند و بيش از چشم سر با چشم باطن ميديدند و ميديدند اگر عمر قدم پيش گذارد و از راه تهديد از علي- عليهالسلام- بخواهد كه در برابر ابوبكر تسليم شود و به خلافت او تن دهد، او مقاومت ميكند، آن گاه نتيجهي اين كار چه خواهد شد؟ ناچار عمر از جادهي صلاح بيرون ميرود و با اين مخالف سرسخت با سختي و تندي رفتار خواهد كرد.
و كذلك سبقت الشائعات خطوات بن الخطاب ذلك النهار و هو يسير في جمع من صحبه و معاويه الي دار فاطمه و في باله ان يحمل ابن عم رسولالله ان طوعا و ان كرها علي اقرار ما اباه حتي الان و تحدث اناس بان السيف سيكون وحده متن الطاعه!... و تحدث آخرون بان السيف سوف يلقي السيف! ثم تحدث غير هولاء و هولاء بان «النار» هي الوسيله المثلي الي حفظ الوحده و الي «الرضا» و الاقرار!... و هل علي السنه الناس عقال يمنعها ان تروي قصه حطب امر به ابن الخطاب فاحاط بدار فاطمه و فيها علي و صحبه، ليكون عده الاقناع او عده الايقاع؟...
با اين پيش بينيها، در آن روز ميان مردم شايع شد كه عمر قدم پيش گذارده، با گروهي از ياران و همدستانش به سوي خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- رهسپار گشته، انديشهي
[ صفحه 148]
آن را دارد كه عمو زادهي رسول خدا را چه بخواهد يا نخواهد، بدانچه تا حال نپذيرفته، وادار كند. مردم حدسها ميزدند، دستهاي ميگفتند: تنها در برابر دم شمشير سر اطاعت خم ميشود!... گروهي پيشبيني ميگردند كه شمشير با شمشير روبهرو ميشود!... كساني كه از اين و آن نبودند يگانه وسيلهي حفظ وحدت را «آتش» ميپنداشتند!... مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است كه داستان «هيزم» را بازگو نكنند؟ چه با اين دستور پسر خطابه به دور خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- را كه علي- عليهالسلام- و اصحابش در آن بودند محاصره كرده تا بدين وسيله آنان را قانع سازد يا بيمحابا بتازد!
علي ان هذه الاحاديث جميعها و معها الخصاط المدبره او المرتجله كانت كمثل الزبد السرع الي ذهاب و معها دفعه ابن الخطاب!... اقبل الرجل محنقا مندلع الثوره، علي دار علي وقد ظاهره و معاونوه و من جاء بهم فاقتحموا او اوشكوا علي اقتحام، فاذا وجه كوجه رسولالله يبدوا بالباب حائلا من حزن، علي قسماته خطوط الام و في عينيه لمعات دمع و فوق جبينه عبسه غضب فائر و حنق ثائر... و توقف عمر من خشيه و راحت دفعته شعاعا. و توقف خلفه امام الباب صحبه الذين جاء بهم، اذ راوا خيالهم صوره الرسول تطالعهم من خلال وجه حبيبته الزهراء غضوا الابصار من خزي او من استحياء، ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم يشهدون فاطمه تتحرك كالخيال وئيدا بخطوات المحزونه الثكلي، فتقرب من ناحيه قبر ابيها... و شخصت منهم الانظار و ارهفت الاسماع اليها و هي ترفع صوتها الرقيق الحزين النبرات تهتف بمحمد الثاوي بقربها، تناديه باكيه مريره الكباء: «يا ابت رسولالله!... يا ابت رسولالله!... فكانما زلزلت الارض تحت هذا الجمع الغاعي من رهبه النداء و راحت الزهراء و هي تستقبل المثوي الطاهر، تستنجد بهذا الفائب الحاضر: «يا ابت يا رسول الله!... ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابيقحافه؟!». فما تركت كلماتها الا قلوبا صدعها الحزن و عيونا جرت دمعا و رجالا ودوا لو استطاعوا ان يشقوا مواطي اقدامهم ليذهبو في طوايا الثري مغيبين...». [68] .
[ صفحه 149]
همهي اين داستانها كه با نقشهاي از پيش طرح شده يا ناگهاني پيش آمد، مانند كف روي آب ظاهر شد بعد از مدتي همراه جوش و خروش عمر از ميان رفت!... عمر خشمگين و خروشان به خانه علي- عليهالسلام- روي آورد و همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانهي علي- عليهالسلام- هجوم آوردند، ناگهان چهرهاي همانند چهرهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در ميان آشكار شد چهرهاي كه پردهي اندوه آن را گرفته، آثار رنج و مصيبت بر آن آشكار است. در چشمهايش قطرات اشك و بر پيشانيش گرفتگي و غصب بود، عمر به جاي خود خشك شد و آن جوش و خروش از ميان رفت، همراهانش كه دنبالش بودند پشت سر وي در مقابل درب ايستادند، زيرا روي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را از خلال روي حبيبهاش زهرا- سلاماللهعليها- ديدند، سرها از شرمندگي و حيا به زير آمد و چشمها پوشيده شد، ديگر تاب از دلها رفت. فاطمه- سلاماللهعليها- حركت كرد و با قدمهاي لرزان، آهسته آهسته به سوي قبر پدر نزديك شد، چشمها و گوشهاي همه متوجه او گرديد، نالهاش بلند شد و باران اشك از ديدهگانش ميريخت و با سوز جگر پدرش را صدا ميزد: «بابا اي رسول خدا، اي بابا رسول خدا» گويا از تكان اين صدا زمين زير پاي آن گروه ستم پيشه به لرزه آمد... باز هم زهرا- سلاماللهعليها- نزديكتر رفت و به آن تربت پاك روي آورد و استغاثه ميكرد: «بابا اي رسول خدا... پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابيقحافه چه بر سر ما آمد؟!» ديگر دلي نماند كه نلرزد و چشمي نماند كه اشك نريزد، آن مردم آرزو ميكردند كه زمين شكافته شود و آنها را در ميان پنهانشان سازد.» [69] .
باز هم عبدالفتاح ميگويد: «... ثم من بنيهاشم الذين سلبوا حقهم في تراث الرسول و ود حقد قومهم لو تخطفتهم المصارع و وطئتهم الاقدام و هم نثائر واشلاء!... من خلال كل هذه السنين السوالف تشق احداثه اطباق الزمن الي الخواطر، كالقبس في الظلمه. كالسنه النار التي او شكت ان تندلع حول البيت تهم بحصده و تدميره. كالصرفه المدويه التي اطلقتها حينذاك فاطمه تجار فيها بشكواها الي رسولالله!...»
[ صفحه 150]
بالاخره بنيهاشم كه حقشان را از ميراث پيامبر غصب كرده بودند و آرزو ميكردند كه در ميدانهاي جنگ كشته و در زير لگدها قطعه قطعه شده بودند، آن روز را فراموش كنند! از خلال تمام سالهاي گذشته، حوادث طبقات روزگار را ميشكافد و همچون نوري كه در تاريكي بدرخشد، در خاطرها نورافشاني ميكند، همچون شعلهي آتشي كه زبانههاي آن نزديك بود پيرامون خانه را خورده و ويران سازد، سوزنده است و همانند فرياد طنيناندازي كه فاطمه- سلاماللهعليها- در آن روز سر داد تا بدان وسيله شكايت به پيامبر خدا برد، طنينافكن بود!.
«و لم يكن محمد و هم يعدون هذه العدوه علي دار زهرائه، قد عزب ذكره من الاذهان. قبره ندي بدمعهم... جسمه رطيب كانما لم تفارقه كل الحياه... شجه اضر يملا عليهم الفضاء كالشندي العاطر، يغيب الطيب و هو مائل لايغيب!... و مع ذلك فلم يكادوا يشيعونه الي الجدث، حتي استرقهم مس و ملكهم هوس فانطلقوا الي دار ابنته كمرده الشياطين!... معهم الشعل، في ايديهم الحطب والحراب. ظلا لهم دمار و نار... الموجده علي علي والحسد لقدره والخشيه ان يفسد اعتزاله هذه البيعه التي ادلوا بها الي ابوبكر بغره من آلبيت الرسول، قد حركتهم جميعا علي حرد نهايه المطاف فيه احتلاب صفي محمد تراث ابن عمه و اخراج الامر من يمينه فلاتجتمع الرساله والخلافه في هذه من هاشم، التي نبت قريش كلها بشرفها و سوددها و عزها ابان حقبه الجاهليه و بعد مولد الاسلام... كروهوا لها ان تطولهم بالامره بعد سموها بالنبوه و ان يقوم ممها سيد بعد سيد. و ان يستاسروا باقدارهم و مزاياهم هذهر الجزيره الفسيحه التي تعج بالقبائل كانما عمقت عن انجاب امثالهم سائر البطون!...
و علي ضياء ثعله مما طوق الدار و لون الافق و اشاع في الجوهره، لاح عمر و قد تغير وجهه بحنقه و تبلل بعرقه و تخلل الدخان لحيته و لمع حسامه في يمينه كجذوه النار... انه احمس شديد في دنيه احمس شديد في عدله ولكنه اللحظه احمس شديد في عنفه و اندفاعه و هو يمم الباب... انه ليشير الجمهور و يهج الفتنه و يهيي الحطب ليورث الحريق... و استاسد و تنمر. و تصايح و زار. ثم اندفع من خلال الجموع كالشرر، يدق
[ صفحه 151]
البيت علي ساكنيه.. ليس هذا بعمر!... ما هو يابن الخطاب!... الذي جري بقدميه اعصار الذي انفجر بصدره بركان الذي استوي علي لبه مارد! انه الان مخمور الامس، عاد سيرته الاولي كحاله من بضع سنين، حين اعماه شركه و اضله هواه و ختله عن الهدي غروره، فسل حسامه وانطلق علي دروب مكه ينشد النبي و لسانه اذا ذاك يجري بكفره و خمره: «لاقتلن محمدا بسيفي هذا» [70] هذا الصائبي الذي فرق امر قريش و عاب دينها و سفه احلامها و شتتت مجالسها و ضيع بهارجها...»!
هنوز ياد محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- كه آمده بودند تا خانهي زهرايش را مورد تجاوز قرار دهند در اذهان زنده بود و قبرش از اشك چشمانشان مرطوب بود، گويي هنوز تمام زندگي از بدن تازهاش بيرون نرفته است، شبحش حاضر است و فضاي اطرافشان را پر ميكند، چون بوي خوش عطري كه خود پيدا نيست و بويش فضا را پر كرده است. معذالك هنوز جنازهاش را به آرامگاهش تشييع نكرده بودند كه ديوانگي به سرشان زد و دست خوش هواي نفس شدند و چون پيروان و دستياران شيطان به طرف خانهي دخترش به راه افتادند! شعله آتش با خود داشتند، با هيزم و افزار، قصدشان آتش زدن و ويران كردن بود، خشم و غصبشان عليه علي- عليهالسلام- حسد و حقدشان نسبت به وي و ترس و واهمهيشان از اينكه گوشهگيري او بيعتي را تباه سازد كه عليرغم خاندان پيغمبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر بودند، همه آنان را به كاري وادار كرد كه سرانجام آن غصب و سلب ميراث از دست برگزيده و پسر عمش بود، و بيرون آوردن خلافت از دست او، كه پيامبري و جانشيني با هم در خاندان هاشم كه با شرافت و سروري و آقايي خود در دوران جاهليت و طلوع اسلام بر همهي قريش پيشي گرفت، نبايد يكجا جمع شود، دوست نداشتند علاوه بر پيامبري، اميرالمومنيني نيز در آن خانواده بماند و سرور و آقايي ديگري پس از مرگ سرو و آقاي بپاخيزد، حكومت اختصاص به افراد آن خاندان داشته باشد، با منزلتها
[ صفحه 152]
و امتيازاتشان سرنوشت تمام اين جزيرهي بيكران را كه از قبائل مختلف موج ميزند، هميشه در دست داشته باشند؟
در پرتو شعلهاي كه خانه را دربر گرفته بود و افق را روشن ميساخت و محيط اطراف را ميسوزانيد، عمر پيدا شد كه چهرهاش از خشم دگرگون، و از عرق خيس شده است، دود شعله از ريشش بيرون ميزد و شمشيرش در دست راست او چون شعلهي آتش ميدرخشيد، در دين و عدالت حرارت و حماسهاي داشت، اما در آن لحظه در خشونت به افراط حرار به خرج ميداد و درب را ميكوبيد... و توده مردم را تحريك و فتنه را شديدتر ميكرد و هيزم آماده ميساخت تا آتش روشن كند. چون پلنك ميغريد! و چون شير ميخروشيد [71] از ميان جمعيت مانند اخگري به پيش جهيد تا خانه را بر روي ساكنينش بكوبد و ويران كند. اين شخص عمر نيست! پسر خطاب نيست! همان كسي نيست كه با گامهاي خود گردباد به وجود آورد و در سينهاش آتش فشاني منفجر گرديد، و چون غولي ايستادگي كرد! اكنون همانند ديروز مخمور و مست است، حالت چندين سال پيش را به خود گرفته است. [72] و به صورت دورهاي درآمده كه شرك و بتپرستي و هواي نفس گمراهش ساخته بود و غرورش وي را از هدايت به دور انداخته و شمشيرش كشيده و بر در و دروازههاي مكه رفته و دنبال پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميگشت، كفر و شراب زبانش را به حركت درآوره بود و ميگفت: حتما محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- را با اين شمشيرم ميكشم! اي مرد صائبي كه وضع قريش را نابسامان كرده است و در مورد دينش آن قبيله را سرزنش قرار ميدهد و روياهايش را بر باد داده است و مجالس قبيله را به هم ريخته و نعمتهايشان را ضايع كرده است!
و اليوم ايضا ختله اندفاعه و بقيه بنفسه لاتزال راسبه من حسد الجدود و بغضاء الاجيال... هوي كهوي يمضي به و يحيد بخطو الثابت، فيغدو و يروح علي لهيب المشاغل
[ صفحه 153]
يوسوس لنفسه و يهتف بالعصبه التي توازره علي هجم الدار: «والذي نفس عمر بيده، ليخرجن او لاحرقنها علي من فيها» قالت له طائفه خافت الله و رعت الرسول في عقبه: «يا اباحفص، ان فيها فاطمه...» فصاح لايبالي: «وان!...» و اقترب و قرح الباب. ثم ضربه واقتحمه... و بدا له علي... و رن حينذاك صوت الزهرا عند مدخل الدار... فان هي الارنه استغاثه اطلقتها «يا ابت رسول الله» تستعتدي بها الراقد بقربها في رضوان ربه علي عسف صاحبه، حتي تبدل العاتي المدل غير اهابه، فتبدد علي الاثر جبروته و ذاب عنفه و عنفوانه وود من خزي لو يخر صعقا تبتلعه مواطي قدميه ارتداد هدبه (هديه) اليه و عند ما نكص الجمع، و راح يفر كنوافر الظباء المفزوعه امام صيحه الزهراء، كان علي- عليهالسلام- يقلب عينيه من حسره وقد غاض حلمه و ثقل همه و تقبضت اصابع يمينه علي مقبض سيفه تم من غيظه ان تغوص فيه. اكذاك ينتهبون حقه و تراث هاديه، ثم يلوون علي انتهاب عمره و عمر اهله: البقيه الباقيه للرسول؟... اكذاك الهوي يضل؟ الان ظهيره قل يسبحون منه ما لايباح فحرمه لهم حل وامنه عليه حرام!... و مد طرفه نحو قبر محمد يناجيه: «يا ابن ام:... ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني...» و تقلصت شفتاه. و راحته كره اخري علي حسامه من اسي و حنق و حسره... ثم اغضت عينه:... لا حيله! فانه الزمن... بيت القوم امرهم بليل... هذا الفروع والاصول في الجزيره ازهر اليوم، نحمعها ففدت تمد الاعناق مستطيله تختال. اصابت ثارها. بلغت و طرها من هاشم. فضصلته بعد كل هذه الاعصر الطويله!...
و امروز هم همان انگيزه و ته ماندههاي حسد اجدادش و بغض و كينههاي پدرانش وي را تحريك كرده است، همان هواي نفس او را به پيش ميكشاند و از راه راست منحرف ميكند و وادار ميسازد كه مشعل در دست گيرد و خود چون شعلهي آتش برافروخته ميگردد و جانش وسوسه ميشود و به دار و دستهاي كه در حمله به خانه وي را پشتيباني كردهاند فرياد ميزد: «قسم به كسي كه جان عمر در دست قدرت اوست، يا بايد بيرون بيايد و يا خانه را آتش ميزنم!!» عدهاي كه از خدا ميترسيدند و رعايت منزلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را پس از خود ميكردند گفتند: «ابا
[ صفحه 154]
حفص، فاطمه- سلاماللهعليها- در اين خانه است!». بيپروا فرياد زد: «باشد»، نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. علي- عليهالسلام- پيدا شد... طنين صداي زهرا- سلاماللهعليها- در نزديكي مدخل خانه بلند شد... طنين استغاثهاي بود كه سر داده ميگفت: «پدر اي رسول خدا...» ميخواست از دست ظلم يكي از اصحابش او را كه نزديك وي در رضوان پروردگارش خفته بود برگرداند، تا سركش طغيانگر، گردن فرازي بيپروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زائل سازد و شدت عمل سختگيريش را نابود كند و آرزو ميكرد قبل از اينكه چشمش به وي بيفتد صاعقهاي نازل شده او را در ربايد. وقتي جمعيت برگشت و ميخواستند مثل آهوان رميده در برابر صيحهي زهرا- سلاماللهعليها- فرار كنند، علي- عليهالسلام- از شدت تاثير و حسرت با گلوي بغض گرفته و اندوهي گران چشمش را در ميان آنان ميگردانيد و انگشتان خود را بر قبضهي شمشيرش فشار ميداد و ميخواست از شدت خشم در آن فرو رود. آيا چنين حقش را غارت و ميراث رهبرش را غصب ميكنند و اكنون ميخواهند زندگي خود و خانوادهاش يعني بازماندگان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را هم نابود كنند؟ آيا هواي نفس اين گونه گمراه ميسازد؟ آيا به علت كمي پشتيبان آنچه را كه دربارهاش روا نبود روا ميدانند، حرمتش را از بين ميبرند و امنيت خانوادهاش را زائل ميكنند؟! رويش را به طرف قبر محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- برگردانيد و با او به مناجات پرداخت: «برادر! اين مردم مرا ناتوان گذاشتد و اكنون ميخواهند مرا به قتل برسانند» لبانش را جمع كرد، بار ديگر از ناراحتي و خشم و حسرت كف دست را بر قبضهي شمشير فشار داد و چشمانش را بست. چارهاي نيست، زمان از دستش بيرون رفت، آن گروه شبانه كار خود را ترتيب دادند، اكنون ستارهي قبائل اصلي و فرعي جزيره ميدرخشيد و گردنهاي خود را راست گرفتهاند و انتقام خود را از هاشم گرفتند. پس از روزگاراني دراز بر او برتري يافتند.
«لان عزت قريش. علت تيم بابن ابي قحافه وقد انتهت اليه الخلافه. زهت عدي بابن الخطاب اذ هو صاحب المنوره و الوزاره في الدوله الجديده. طابت نفسا زهره و امثالها
[ صفحه 155]
من البطون. والابيات وقد نالت جميعها مبتغاها من هذه الدار التي سمت عليها في الغابر حتي امس بالشرف والمجد والمكارم الي ذروه كانت عزيره عن تطلع العيون و تصور الاخيله و شطحه الاحلام والظنون!... كلم عقدوا النيه و تناصرت حفائطهم القديمه علي علي- عليهالسلام- فنازعوه سلطان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- حتي انتزعوه و هو حينذاك في غفله من الامر، مشغول عنهم و عن تدبيرهم و تامرهم، بالجثمان الطاهر المسجي يجهزه ليرحل الرحله الاخيره! مضي محمد لغير اوبه. فرغت الدنيا من نوره. غاب في قبره و غاب معه ولاء طالما تسابقوا به يولونه آل بيته، قربانا و زلفي و فريضه... و عند ما انجاب ظلهم عن باب فاطمه وانقشع جمعهم العادي و خلصت ساحه الدرا من مواجدهم و حسدهم الي حين تلفت علي- عليهالسلام- يرود ببصره المكان، ينشد العون و يبحث عن النصير... و كمن يعصر الماء من صخره و من يطلب الجني من سراب و من يحاول ملء راحيته بالريح: همس في حسره وقد ارتد بصره اليه و هو حسير: «لو استمكنت من اربعين رجلا!...». [73] .
اكنون قريش عزت يافته است، قبيلهي تيم با پر ابيقحافه و با بردن خلافت، و الا و برتر شدهاند، قبيلهي عدي هم به پسر خطاب ميبالد، زيرا مشورت و وزارت اين دولت در اختيار اوست. همگي خود را از اين خانواده برتر و عزيرتر ميبينند! همگي نيت جزم كردند و از تعصبات قديمي خود ياري جسته، عليه علي- عليهالسلام- بپا خاستند و قدرت رسول خدا را از وي گرفتند. و او هيچ توجهي بدين امر نداشته و بدون توجه به توطئهها و دسيسههايشان به شستن جنازهي طاهر و مقدس سرگرم بود كه آمادهي آخرين سفر ميشد! محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- به سفري بيبازگشت رفت! دنيا از نورش خالي شد، همراه با خود او دوستي كساني كه مدتها براي تقرب يافتن و نزديك شدن به خدا و به عنوان فريضهاي واجب، در محبت او با يكديگر مسابقه ميگذاشتند، نيز دفن شد، وقتي سايهي ظلمشان از خانه فاطمه- سلاماللهعليها- برچيده شد و جمعيت تجاوز كار رفتند و خانه از كينه و حسدشان براي مدتي تهي گرديد، علي- عليهالسلام-
[ صفحه 156]
روي گردانيده، بدان مكان چشم انداخت، در جستجوي ياور و در طلب يار ميگرديد. همچون كسي كه سنگ را براي گرفتن آب ميفشارد، همچنان كه نگاهش به جاي دوري خيره شده بود، با حسرت زير لب ميگفت: «اگر چهل مرد وجود داشت و نيروي آن را داشتم!» [74] .
خوانندهي گرامي! اگر هر انسان با وجدان اين سخنان عبدالفتاح را با دقت بررسي كند و با عينك دقيق موشكافي نمايد، به اين نتيجه خواهد رسيد كه عبدالفتاح آنچه ظلم و تعدي و تجاوزي كه به حريم پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و بيحرمتي به خانه وحي و دخت گرامي رسالت شده- و در كتب بزرگان شيعه هم تمام ماوقع ثبت شده- بيان كرده است، و چيزي را از قلم نگذاشته است. اگر چه ايشان در ماجراي سقيفه در جلد اول يك مقدار پرده پوشي كرده است، ولي در جلد چهارم تمام حوادث و ستمهايي كه بر گوهر گرانبهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از طرف گروه سقيفه پيش آمده همه را بيان كرده است.
يكي از مدارك ديگر يورش به خانهي وحي اينكه: ابن سلار در كتاب الاموال ميگويد: «قال ابوبكر في مرضه الذي قبض فيه: وددت اني لم اكشف بيت فاطمه» [75] ابوبكر در بيمارياي كه در آن مرد، ميگفت: اي كاش خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- را مورد
[ صفحه 157]
هجوم قرار نميدادم و بيحرمتي نميكردم.
دليل ديگر يورش به خانهي وحي اينكه احمد بن ابييعقوب ميگويد: «و بلغ ابوبكر و عمر ان جماعه من المهاجرين والانصار قد اجتمعوا مع علي بن ابيطالب في منزل فاطمه بنت رسولالله فاتو في جماعه حتي هجمو الدار و خرج علي- عليهالسلام- و معه السيف فلقيه عمر فصرعه و كسر سيفه و دخلوا الدار، فخرجت فاطمه فقالت: والله لتخرجن اولا كشفن شعري و لاعجن الي الله فخرجوا و خرج من كان في الدار و اقام القوم اياما ثم جعل الواحد بعد الواحد يبايع» [76] : ابوبكر و عمر خبر دار شدند كه گروه مهاجرين و انصار با علي بن ابيطالب- عليهالسلام- در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جمع شدند، گروهي به خانه هجوم آوردند، علي- عليهالسلام- بيرون آمد [77] و شمشير حمائل داشت، عمر به او برخورد و با او در آويخت و شمشير او را بر زمين زد و شكست و داخل خانه شدند، سپس فاطمه- سلاماللهعليها- بيرون آمد و گفت: «به خدا قسم يا بايد بيرون رويد و اگر نه مويم را برهنه ميكنم و نزد خدا ناله و زاري ميكنم» بعد همهي مهاجمين بيرون رفتند و كساني كه در خانه متحصن بودند نيز همه رفتند و چند روزي بماندند، پس يكي بعد از ديگري بيعت كردند و علي- عليهالسلام- تنها ماند. دنبالهي روايت اين است كه علي- عليهالسلام- بعد از چهل روز و يا بعد از شش ماه بيعت كرد. [78] .
ابن ابيالحديد ميگويد: «فجاء عمر في عصابه، فاقتحما الدار فصاحت فاطمه- سلاماللهعليها-...» [79] : عمر با گروهي به در خانه فاطمه- سلاماللهعليها- زده و وي (فاطمه- سلاماللهعليها-) فرياد كشيد و ناله ميكرد.» باز هم ابن ابيالحديد ميگويد: «و لم
[ صفحه 158]
يتخلف الا علي- عليهالسلام- وحده فانه اعتصم ببيت» [80] : از بيعت با ابوبكر هيچ كس جز علي- عليهالسلام- تخلف نكرد و در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- متحصن بود كه به خانه هجوم آوردند و علي- عليهالسلام- را جبرا از منزل خارج كردند.
باز هم ابن ابيالحديد ميگويد: «و اما حديث الهجوم علي بيت فاطمه- سلاماللهعليها- فقد تقدم الكلام فيه والظاهر عندي صحه ما يرويه المرتضي والشيعه ولكن لاكل ما يزعمونه بل كان بعض ذلك و حق لابيبكر ايندم و يتاسف علي ذلك و هذا يدل علي قوه دينه و خوفه من الله تعالي فهو بان يكون منقبه له اولي من كونه طعنا عليه»!! [81] : اما جريان يورش بر خانه فاطمه- سلاماللهعليها- سخن و كلام در اين باب گذشت، ولي آنچه كه در نزد من روشن و هويداست اين است كه: آنچه را كه سيد مرتضي و شيعه در اين باره روايت كردند صحيح است، ليكن نه همهي آنها بلكه بعضي از آنها صحيح است و حق با ابوبكر است كه نادم و پشيمان شود، و آن دليل قوي بودن دين وي و ترس او از خداوند ميباشد و اگر آن پشمياني و تاسف را يك مزيت و فضيلت براي وي فرض كنيم سزاوار است از اينكه طعن و سرزنش برايش بدانيم.
اگر به اين سخن ابن ابيالحديد دقت شود آشكار ميشود كه: اولا ايشان جريان آتش زدن را قبول دارد و يورش به خانهي وحي و بيحرمتي كه به حوريهي انسان گونه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شده را ميپذيرد، البته اين جانب عقيده دارم كه ابن ابيالحديد تمام حوادثي كه عمر نسبت به خانه وحي انجام داد قلبا قبول دارد، ولي يك مقدار پردهپوشي كرده است.
ثانيا ايشان ميگويد: ندامت و پشيماني و تاسف ابوبكر در هنگام مرگ، نشانهي قوي بودن دين و ترس وي از خداوند است و اين يك فضيلت و مزيت براي ايشان است تا طعن و ننگ. حالا بايد از ابن ابيالحديد سؤال كرد كه آيا اگر كسي كه خانه وحي را آتش بزند و بر آن يورش ببرد كه خود ابوبكر هم ميدانست كه خانهي زهرا- سلاماللهعليها- از خانهي انبيا هم بالاتر است، و در را به پهلوي فرشتهي رسول خدا بزند و
[ صفحه 159]
فرزند عزيزش را بكشد، و دست ولي خدا را ببندد و سيلي به صورت سيدهي زنان جهانيان بزند، بعد پشيمان شود، آيا اين سبب فضيلت و منقبت است؟!!
در حالي كه خود ابن ابيالحديد ميداند كه اذيت فاطمه- سلاماللهعليها- اذيت پيامبر خداست و اذيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- موجب اذيت خداست. و يا اينكه به قول سهيلي اذيت فاطمه- سلاماللهعليها- و بچههاي او را اذيت كند در خطر عظيم قرار گرفته است. حالا كسي كه مرتكب همچون گناه بزرگي شده است، آيا پشيماني برايش منقبت و فضيلت و نشانهي تقويت دين و ايمان ميباشد؟! همان طور كه گفته شد ابن ابيالحديد واقعيت را بدون پرده پوشي بيان نكرده است.
دليل ديگر يورش به خانه وحي اين است كه ابن ابيالحديد از قول استادش نقيب ابو جعفر در رد علي جويني ميگويد: «ان قلتم: ان بيت فاطمه- سلاماللهعليها- انا دخل، و سترها انما كشف، حفظنا لنظام الاسلام و كيلا ينتشر الامر و يخرج قوم من المسلمين اعناقهم من ربقه الطاعه، و لزوم الجماعه، قيل لكم: و كذلك ستر عايشه انما كشف، و هودجها انما هتك، لانها نشرت حبل الطاعه، و شقت عطا المسلمين و اراقت دماء المسلمين من قبل وصول علي بن ابيطالب- عليهالسلام- الي البصره، و جراي لها مع عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و من كان معهما من المسلمين الصالحين من القتل و سفك الدماء ما تنطق به كتب التواريخ والسير، فاذا جاز دخول بيت فاطمه- سلاماللهعليها- لامر لم يقع بعد جاز كشف ستر عايشه علي ما قد وقع و تحقق فكيف صار هتك ستر عايشه من الكبائر التي يجب معها التخليد في النار، والبرائه من فاعله، و من اوكدها الايمان، و صار كشف بيت فاطمه والدخول علهيا منزلها و جمع حطب ببايها و تهددها بالتحريف من او كدعر الدين». «اگر شما بگوييد عدهاي كه وارد خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- شدند و نسبت به دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بيحرمتي كردند، اين كار به جهت حفظ اسلام بود تا اينكه وحدت مسلمين به هم نخورد و عدهاي از مسلمين از فرمان حكومت سرپيچي نكنند و نظم جامعه را رعايت كنند. در جواب شما گفته ميشود كه
[ صفحه 160]
بيحرمتي به عايشه خانم و واژگون كردن هودج او در جنگ جمل هم براي حفظ نظام اسلامي بوده زيرا عايشه خانم ريسان اطاعت و فرمانبري و وحدت مسلمين را از هم گسست و امام زمانش را اطاعت نكرد. پيش از اينكه علي بن ابيطالب- عليهالسلام- به بصره برسد خون مسلمين را ريخت و نسبت به عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و افراد صالحي كه با آن دو نفر بودند- طبق آن چه كتب تاريخ و سير اهل سنت نوشتهاند، فتنهي بزرگي را مرتكب شده و خون آنها را ريخت و بدون تقصير آنها را كشت، پس اگر داخل شدن به خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- به جهت كاري كه واقع نشده بود و عملي را انجام نداده جاير باشد، بنابر اين كشف ستر عايشه و واژگون كردن هودج او بخاطر كارهاي خلافي كه از طريق وي واقع شده آن هم جايز است. پس همان گونه كه هتك حرمت عايشه خانم از گناهان كبيره حساب ميشود و به عقيدهي شما عامل آن سزاوار جهنم بوده و از او بايد بيزاري جست و از بزرگترين علامت بيايماني ميباشد، بنابراين كشف خانه فاطمه- سلاماللهعليها- و بيحرمتي به خانهي و دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و بدون اجازه وارد خانه شدن و هيزم جمع كردن و تهديد به آتش زدن و همهي اينها نيز از بالاترين و بزرگترين گناهان است، كسي كه خدايش در رضايت او راضي و در غضب او غضبناك و خشمگين ميباشد، اگر كسي او را اذيت كند، خدا را اذيت كرده است. [82] .
اين بود سخنان نقيب ابوجعفر كه در رد علي جويني بيان كرده است، و چه زيبا حقيقت را گفته و بسيار عالي بين فاطمه- سلاماللهعليها- و عايشه مقايسه كرده است، آنهايي كه هتك حرمت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم را نمودهاند از جمله كساني ميداند كه ايمان نداشتهاند.
باز هم متقي هندي در رابطه با يورش به خانه وحي نوشته است: «حدثنا عبدالله
[ صفحه 161]
بن عمر، حدثنا يزيد بن اسلم عن ابيه اسلم انه حين بويع، لابيبكر بعد رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- كان علي والزبير يدخلان علي فاطمه بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و يشاورنها و يرتجعون في امرهم فلما يبلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمه- سلاماللهعليها- فقال: يا بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- والله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احدا احب الينا بعد ابيك منك وايم الله ماذاك بما نعيي ان اجتمع هولاء النفر عندك ان آمرنهم ان يحرق عليهم البيت، قال: فلما خرج عمر جاوها فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم والبيت وايم الله ليمضن لما حلف عليه فانصرفوا راشدين فروا رايكم و لاترجعون الي فانصرفوا عنها فلم يرجعوا اليها حتي بايعوا لابيبكر» [83] : محمد بن بشر ميگويد: هنگامي كه بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر بيعت شد، علي و زبير در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند و با وي مشورت و شور ميكردند، خبر به عمر بن خطاب رسيد، آمد و داخل خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- شد و گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- قسم به خدا هيچ احدي محبوبتر از پدرت در نزد ما نبود و نيز هيچ احدي بعد از پدرت در نزد ما محبوبتر از تو نميباشد و به ذات خدا قسم اين افراد كه در نزد تو جمع شدهاند اگر آنها را از بيعت منع كني و يا اينكه بيعت نكنند، به اينها (گروه مهاجم) دستور ميدهم كه خانه را با كساني كه در آن جمع شدهاند آتش بزنند. بعد راوي (كه اسلم است) گفته است: وقتي كه عمر خارج شد و رفت، فاطمه- سلاماللهعليها- وارد منزل شده فرمود: ميدانيد عمر به نزد من آمد و قسم اگر بيعت نكنيد و با خليفه دشمني كنيد هر آينه خانه را با شما آتش ميزنم و به خدا قسم ياد كه آن گروه (مهاجم) به آن چه كه عمر قسم خورده است عمل ميكنند، پس برويد در
[ صفحه 162]
حالي كه هدايت كننده هستيد و نظر و رايتان را بررسي كنيد و تصميم بگيرند، به طرف من برنگرديد، همه رفتند و ديگر برنگشتند تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند.
شما خواننده گرامي ملاحظه فرموديد كه متقي هندي جريان يورش به خانهي وحي را تا اندازهاي اشاره كردهي ولي تمام ماوقع را نگفته است. اينكه وي گفته است: فاطمه- سلاماللهعليها- به كساني كه در خانهي وحي جمع بودند گفته باشد برويد و با ابوبكر بيعت كنيد و ديگر برنگرديد، اين حقيقت ندارد، براي اينكه حضرت زهرا- سلاماللهعليها- از مخالفين خلافت او بود و اصلا خلافت پسر ابيقحافه را قبول نداشت، بنابراين ذيل روايت متقي هندي ندارد و يا اينكه تحريف شده است (البته نظر اين جانب است).
مدرك ديگر يورش به خانهي وحي اينكه مسعودي ميگويد: «و كان عروه بن الزبير يعذر اخاه عبدالله في حصر بنيهاشم في الشعب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول: انما اراد بذلك الا تنتشر الكلمه، و لايختلف المسلمون و ان يدخلوا في الطاعه، فتكون الكلمه واحده، كما فعل عمر بن الخطاب بنبي هاشم لما تاخروا عن بيعه ابوبكر، فانه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار» [84] : عروه بن زبير از اينكه بنيهاشم را در شعب در محاصره قرار داد و هيزم جمع كرد قرار داد تا اينكه آنها را بسوزاند براي برادرش عبدالله عذر ميآورد و در جواب عروه ميگفت: اين كار را كردم تا اينكه وحدت كلمه حفظ شود و مردم از هم متفرق نشوند، و مطيع و فرمانبر حكومت باشند و اتحاد و وحدت را حفظ كنند، همان طور كه عمر بن خطاب نسبت به بنيهاشم كه از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و حكومت او را قبول نداشتند همين برخورد را كرد و هيزم جمع كرد تا آنها را در خانه فاطمه- سلاماللهعليها- بسوزاند!!!
ابن ابيالحديد در رابطه با سوزاندن در خانه فاطمه- سلاماللهعليها- ميگويد: «اما
[ صفحه 163]
حديث التحريق و ما جري مجره من الامور الفظيعه و قول من قال: انهم اخذو عليا- عليهالسلام- يقاد بعمامته والناس حوله، فامر بعيد والشيعه تنفرد به، علي ان جماعه من اهل الحديث قد رووا نحوه»: [85] حادثهي سوزاندن در خانه و يا چيزي شبيه سوزاندن، از امور ناگوار وزشت و قبيحي است، و سخن كسي كه گفته است عمر و دار و دستهي وي علي- عليهالسلام- را گرفتند او را به عمامهاش ميكشيدند، و مردم هم اطراف ايشان بودند، اين يك امر بعيد است، و تنها شيعه اين موضوع را گفته است. (بعد ابن ابيالحديد) ميگويد: علاوه بر اين اهل حديث (اهل سنت) حادثه مزبور را روايت كردند و در كتب حديث نوشتند.
شما خوانندهي عزيز ملاحظه فرموديد كه ابن ابيالحديد سوزاندن بيت وحي را امر بعيد ميداند، ولي بعد كه ملاحظه كرده كه اكثر روات آنها اين حادثه را در كتب تاريخ و سيرشان نوشتهاند، مجبورا آتش زدن درب خانهي وحي را قبول كرده است.
مقاتل بن عطيه ميگويد: «ان ابوبكر بعد ما اخذ البيعه لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والقوه و ارسل عمر و قنفذ و جماعه الي دار علي و فاطمه- عليهماالسلام- و جمع عمر الحطب علي دار فاطمه- سلاماللهعليها- و احرق باب الدار و لما جائت فاطمه- سلاماللهعليها- خلف الباب لترد عمر و اصحابه عصر عمر فاطمه خلف الباب حتي اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب في صدرها و سقطت مريضه حتي ماتت» [86] : ابوبكر وقتي كه با ترس و زور اسلحه و قهر و غضب از مردم بيعت گرفت، آن گاه عمر و قنفذ را با گروهي به سوي خانهي علي و فاطمه- عليهماالسلام- فرستد و گروه مهاجم وقتي كه به در خانه وحي رسيدند، عمر هيزمها را بر در خانهي فاطمه- سلاماللهعليها- جمع كرد و در خانه را آتش زد، وقتي كه فاطمه- سلاماللهعليها- پشت در آمد، تا اينكه عمر و گروه مهاجم را برگرداند و از جلو در خانه دور كند، همان لحظه عمر فاطمه- سلاماللهعليها- را پشت در و ديوار فشار داد تا اينكه جنيني كه در شكم داشت ساقط كرد، و ميخهاي پشت در به سينهي وي رفت
[ صفحه 164]
و سينه پاك او را مجروح كرد و از اين عمل ناجوان مردانهي عمر و فشار در و ديوار فاطمه بيمار شد و اين بيماري ادامه داشت تا اينكه از دنيا رفت.
اين آقا كه ادعا ميكرد كه تو (فاطمه) محبوبترين مردم در نزد من هستي، و هيچ احدي را به اندازه تو دوست ندارم، پس چه شد كه مبحوبترين انسان را آن گونه بين در و ديوار فشار بر او آورد و فرزندش را كشت و صورت مباركش را به ضرب سيلي سياه گردانيد؟! اينجا بايد همان حرف استاد عبدالفتاح عبدالمقصود را گفت كه: همان كينه و خشم جاهليت قبل از اسلام را بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به خانهي دخت گرامي او انجام دادند، و يا به قول ذهبي در التخليص: اين قول از عمر عجيب و غريب است يعني آن رفتار و كردار و اين گفتار با هم قابل جمع نيست.
عسقلاني در لسان الميزان ميگويد: «اخبرني علي بن محمود قال كان البلخي الواعظ كثيرا ما يدمن في مجالسه سب الصحابه فحضرت مره مجلسه فقال: بكت فاطمه يوما من الايام فقال لها علي- عليهالسلام- يا فاطمه لم تبكين علي ااخذت منك فيئك (فدك) اغضبتك حقك، افعلت كذا، افعلت كذا، عد الاشياء مما يزعم الروافض ان الشيخين فعلاها في حق فاطمه- سلاماللهعليها- قال: فضج المجلس بالبكاء من الرافضه الحاضرين، توفي في صفر سنه ستت و تسعين و خمس ماه (596): [87] علي بن محمود گفته است در بلخ واعظي بود به نام بلخي كه در مجالس وعظ خود هميشه صحابهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (ابوبكر) را فحش ميداد، يك دفعه در مجلس وعظ وي حاضر شدم كه ميگفت: روزي از روزها فاطمه- سلاماللهعليها- گريه ميكرد، علي- عليهالسلام- خطاب به وي فرمود: اي فاطمه- سلاماللهعليها- براي چه بر من گريه ميكني! آيا من از تو فدك را گرفتم؟ آيا حق تو را من غصب كردم؟ آيا اين كار و آن كار را من كردم؟ چند چيزي را كه (شيعه) گمان ميكنند كه شيخين در حق فاطمه- سلاماللهعليها- انجام دادهاند شمرد. و واعظ بلخي وقتي اينها را گفت: مجلس يك صدا شروع به گريه
[ صفحه 165]
كرد، و ضجه و نالهي روافض (شيعه) بلند شد و واعظ بلخي در سال پانصد و نود شش هجري فوت كرد».
دليل ديگر يورش به خانهي وحي اين است كه ذهبي در شرح حال احمد بن محمد بن سري بن يحيي بن ابيدارم (محدث) كه در سال 357 فوت كرده ميگويد: «و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفي الحافظ بعد ان ارخ موته: كان مستقيم الامر عامه دهره، ثم آخره ايامه كان اكثر ما يقراء عليه المثالب، و رجل يقرا عليه: «ان عمر رفس فاطمه- سلاماللهعليها- حتي اسقطت بمحسن»: [88] محمد بن احمد بن حماد كوفي حافظ بعد از آن كه مرگ برايش آسان شد (يعني عمر طولاني كرد) در تمام سالهاي در كارهايش با استقامت بود، و در روزهاي آخر زندگياش بود كه بسيار مصائب و گرفتاريهاي روزگار بر او خوانده ميشد، روزي مردي براي او خواند: عمر با پايش به سينهي فاطمه- سلاماللهعليها- زد تا اينكه فرزندش به نام محسن سقط و كشته شد.
دليل ديگر يورش به خانهي وحي اين است كه ابن شهر آشوب از كتاب «المعارف» ابن قتيبه نقل ميكند: «ان محسنا فسد من زخم قنفذ العدوي» [89] : همانا محسن فرزند فاطمه- سلاماللهعليها- بر اثر ضربه قنفذ دشمن سقط شده و به هلاكت رسيد و كشته شد. گنجي شافعي از قول شيخ مفيد ميگويد: «و قال: ان فاطمه- سلاماللهعليها- اسقطت بعد النبي ذكرا، كان سماه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- محسنا» [90] : همانا فاطمه- سلاماللهعليها- پس از فوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرزند پسري را سقط كرد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- او را از قبل محسن نام نهاده بود.
بلاذري ميگويد: در بين شيعه مشهور شده است: «انه حصر فاطمه- سلاماللهعليها- في الباب حتي اسقطت محسنا مع علم كل احد بقول ابيها فاطمه بضعه مني من آذاها
[ صفحه 166]
فقد آذاني» [91] همانا او (عمر) فاطمه- سلاماللهعليها- را بين در و ديوار قرار داد تا اينكه محسن را سقط كرد و با اينكه همه ميدانستند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دربارهي او فرموده بود: فاطمه- سلاماللهعليها- پارهي تن و هستي من است، هر كه او را بيازارد، مرا آزرده است.
ابن بطريق ميگويد: «و في روايه: ان فاطمه صلوات الله عليها اسقطت بعد رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ذكرا كان سماه النبي و هو حمل، محسنا»: در روايتي آمده است: همانا فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرزند پسري را سقط كرد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-، از قبل او را محسن نام نهاده بود و فاطمه- سلاماللهعليها- موقع رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به محسن حامله بود. ابن صباغ مالكي ميگويد: «و ذكروا ان فيهم محسنا شقيفا للحسن والحسين- عليهماالسلام- ذكرته الشيعه و انه كان سقطا»: [92] اهل حديث و روات يادآور شدند: همانا در خانهي علي و فاطمه- سلاماللهعليها- فرزندي به نام محسن كه برادر حسن و حسين- عليهمالسلام- بوده و شعيه يادآور شده است كه او را در حالي كه جنين بود بر اثر فشار در و ديوار سقط كرده است.
صفوري شافعي گفته است: فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- پنج تا بودند حسن، حسين، محسن كه سقط شده است و زينب و كلثوم. [93] مقدسي در كتاب البدء و تاريخ خود ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- از علي- عليهالسلام- فرزندي به نام محسن را به دنيا آورد، شيعه گمان دارند كه فاطمه- سلاماللهعليها- او را از ضربتي كه عمر به او زد سقط كرده است. [94] باز هم مقدسي در همان كتاب ميگويد: علي- عليهالسلام- بيست و هشت فرزند داشت، يازده پسر و هفده دختر، از جملهي فرزندان وي از فاطمه- سلاماللهعليها- پنج تا بود، حسن، حسين، محسن، امكلثوم و زينب كبري و باقي از زنهاي ديگري آزاده و يا كنيز بودند و نيز همو در صفحهي 75 همان كتاب ميگويد: اما محسن بن علي- عليهالسلام- همانا
[ صفحه 167]
او در حالي كه صغير بود كشته شده است.
ابن جوزي حنفي در كتاب تذكرهالخواص ميگويد: زبير بن بكار گفته است كه فرزند ديگري از فاطمه- سلاماللهعليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به اسم محسن بوده، در حالي كه طفل بوده فوت كرده است. و باز ابن جوزي از قول ابن اسحاق دربارهي فرزندان فاطمه- سلاماللهعليها- از علي- عليهالسلام- محسن را ياد نموده كه در حالي كه صغير بوده فوت كرده است. [95] .
و همين روايت را همين خواند مير در تاريخ حبيبالسير و صفوهالصفوه روايت كردهاند [96] و بلاذري در انساب الاشراف ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- براي علي- عليهالسلام- فرزنداني به دنيا آورد 1- حسن مكني به ابا محمد 2- حسين مكني به اباعبدالله 3- محسن در حالي كه صغير بود فوت كرده است. [97] ابن بري در تاج العروس گفته است: ابن خالويه را ديدم كه به تحقيق شرح اين اسماء را يادآور شده و گفتهي شبر و شبير، مبشر اينها فرزندان هارون- عليهالسلام- بودند و معاني آنها در عربي حسن، حسين، و محسن، و به همان معاني كه علي - عليهالسلام- اولاد خود را شبر، شبير و مبشر، يعني حسن، حسين و محسن نام نهاد». [98] .
خوانندهي گرامي آنچه در اين فصل ملاحظه فرموديد ذكر بيش از 66 روايت و حديث و نيز مدارك تاريخي از اهل سنت در رابطه با يورش به خانه وحي بود كه از منابع دست اول و درجه يك آنها جمعآوري و ترجمه شده است. و در رابطه با يورش به خانه وحي، بعضي از آنها مسئلهي آتش زدن را بدون ملاحظه كاري و تعصب بيان كرده و بعضي ديگر فقط تا حد تهديد مسئله را بيان كرده است. و از مجموع آنها اين نتيجه قطعي به دست ميآيد كه مسئلهي آتش زدن در خانهي وحي در نزد علماي اهل
[ صفحه 168]
سنت هم يك مسئلهي قطعي ميباشد. و تا آن جايي كه اين جانب وسع و توان داشتم منابع دست اول را بررسي و تحقيق و تفحص را جمعآوري كردم.
البته رابطه با يورش به خانه وحي، منابع به همين مقدار كه ذكر شده است ختم نميشود، بلكه اين منابع و مدارك فقط آنهايي است كه اين جانب در اختيار داشتم. و مسئلهي يورش به خانه وحي در منابع ارزشمند شيعه آن هم از زبان مبارك شيخ مفيدها و شيخ طوسيها و علامه مجلسيها و شيخ محدث قميها رحمه الله عليهم لاتعد و لاتحصي بيان شده است. و چون روش اين حقير اين بوده است كه در ابعاد زندگي گوهر دو سرا و دخت پيامبر رحمت، مجموعهاي از منابع اهل سنت تهيه شود و لذا از ذكر منابع و مدارك علماي شيعه خودداري شده است.
[ صفحه 169]
[1] اعلام النساء، ج 4، ص 114، الامامه والسياسه، ج 1، ص 30 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105، السقيفه و الخلافه، ص 14.
[2] اينكه عمر رضا كحاله گفته كه علي- عليهالسلام- قرآن را جمع ميكرده، بلي ولي اينكه عذر آورده و گويا فرموده است كه بعدا بيعت ميكند قابل قبول نيست.
[3] عمر رضا كحاله گفته است كه سعد بن عباده هم در خانهي فاطمه بوده است. اين حقيقت ندارد، چنان چه در فصل «انصار و اقدامات اعضاي سقيفه» گذشت كه سعد بن عباده اصلا با علي- عليهالسلام- زياد خوب نبود ولي تا آخر هم با ابوبكر بيعت نكرد بلكه به شام رفته و به خليفه گفته بود تا آخرين تير كه در پيكان دارم خواهم جنگيد. و نيز ابن ابيالحديد همين را گفته است.
[4] الصواعق المحرقه، ص 289.
[5] سورهي نور، آيات 27 و 28.
[6] علت عدم عكسالعمل انصار و سكوت آنها را در فصل سوم «انصار و اقدامات اعضاي سقيفه» ملاحظه فرماييد.
[7] اعلام النساء، ج 4، باب فاطمه بنت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-.
[8] گويا عمر حديث «انت مني بمنزله هارون من موسي» و جريان صيغهي اخوت كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بين مهاجرين و انصار جاري كرد و خود حضرت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- با علي- عليهالسلام- صيغه اخوت بست را فراموش كرده است.
[9] البته به گفته اين نويسنده علي- عليهالسلام- بعد از وفات فاطمه- سلاماللهعليها- بيعت كرد، ولي به گفته بزرگان شيعه از جمله مرحوم سيد مرتضي در كتاب «الشافي» علي- عليهالسلام- هرگز با ابوبكر بيعت نكرد، ممكن است مولي- عليهالسلام- بعضي رفتار تقيه گونه داشته است آنهم نه در بيعت بلكه در مسائل ديگر.
[10] سورهي نور، آيه 27.
[11] حليه الاولياء، ج 2، ص 42، و كنزالعمال، ج 12، ص 105 الي 112.
[12] نور الثقلين، ج 3، ص 587.
[13] سوره نور، آيه 36.
[14] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 609، ذيل آيه 36.
[15] سوره احزاب، آيه 53.
[16] مجمع البيان، ج 8، ص 366.
[17] تاريخ طبري، ج 2، ص 443، و در شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 56 از كتاب سقيفه جوهري نقل كرده والسقيفه والخلافه، ص 14.
[18] العقد الفريد، ج 5، ص 12.
[19] الامامه والسياسه، ص 30.
[20] ابن قتيبه اسم افراد را ذكر نكرده، ولي عمر رضا كحاله چنانچه گذشت اسم افراد را بيان كرده است.
[21] اما اينكه ابن قتيه در الامامه والسياسه، و عمر رضا كحاله در اعلام النساء، و ابن عبد الربه در العقد الفريد گفتهاند كه علي- عليهالسلام- با ابوبكر بيعت كرد، اين موضوع در نزد مشايخ شيعه قابل قبول نيست، و اصلا حضرت علي- عليهالسلام- با ابوبكر و خلف او، و خلف خلف او بيعت نكرد، از جمله مرحوم سيد مرتضي، عالم بزگوار شيعه: بحث مفصل و گستردهاي پيرامون اين حادثه نموده، و از حضرت صادق نقل كرده است كه علي- عليهالسلام- بيعت نكرد تا وقتي كه دود غليظي خانه امام را فرا گرفت. از سيد مرتضي جلوتر در عصر ائمه- عليهمالسلام- سليم بن قيس كوفي كه از تابعين بشمار ميرود و در عصر اميرالمؤمنين، امام حسن، و امام حسين، امام سجاد ميزيسته و در آن دوران حكومت حجاج بن يوسف در سن نود سالگي درگذشته است، در كتاب خود «اصل» هجوم به خانه وحي را بطور مبسوط بيان كرده و پرده از چهرهي حقيقت برداشته و ميگويد: مامور خليفه آتش برافروخت، سپس فشاري به درب آورد و درب را عقب زد و وارد خانه شد. و با مقاومت فاطمه- سلاماللهعليها- رو برو گرديد.
[22] متن كامل نامه معاويه را در شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 15، ص 186 ملاحظه فرماييد.
[23] شرح نهجالبلاغه، نامه 28، ج 15، ص 186.
[24] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 60.
[25] ملل و نحل، ج 2، ص 59.
[26] شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 192.
[27] شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 192.
[28] الامامه والسياسه، ج 1، ص 12.
[29] سوره ي شوري، آيه 38.
[30] تاريخ طبري، ج 3، ص 236 و شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 463.
[31] العقد الفريد، ج 5، ص 12.
[32] العقدالفريد، ج 5، ص 12.
[33] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 69.
[34] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 49.
[35] مروج الذهب، ج، ص 301.
[36] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 19.
[37] روضه المناظر في الاخبار الاوائل والاواخر، در حاشيه طبري، ج 3، ص 100.
[38] هو اياس بن عبد الله بن عبديا ليل السلمي، و كان قد استعرض الناس يقتلهم و ياخذ اموالهم فامر ابوبكر باحراقه.
[39] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 47، و مروج الذهب، ج 2، ص 301 و الامامه والسياسه، ج 1، ص 36، تاريخ طبري، ج 2، ص 619.
[40] جريان مفصل اين ندامت و پشيماني ابوبكر و سوزندان اياس بن عبدالله را در تاريخ طبري، ج 2، ص 619 ملاحظه فرماييد.
[41] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 56.
[42] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 56 و قريب به همين مضمون را ابن قتيبه در الامامه والسياسه گفته است.
[43] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 57 و تاريخ طبري، ج 2 ص 443 و 444 خلاصه اين مطلب را بيان كرده است.
[44] ملل و نحل، ج 1، ص 59.
[45] انساب الاشراف، ج 1، ص 586.
[46] معجم كبير، ج 7، ص 105.
[47] تاريخ دمشق، ج 5، ص 175.
[48] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 57.
[49] سوره مائده، آيه 67.
[50] الجابيه: قريه من اعمال دمشق جابيه يكي از روستاهاي اطراف دمشق ميباشد.
[51] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 58، والبدايه والنهايه، ج 1، ص 145. جحفا را فخر و شرف معني كرده است.
[52] خدا ميداند كه رسالتش را در كدام خاندان قرار دهد (سورهي انعام، آيه 124).
[53] شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 45 و كنزالعمال، ج 6، ص 391 والسقيفه و فدك، ص 70.
[54] سوره قمر، آيه 10.
[55] سوره مريم، آيه 48.
[56] سوره هود، آيه 83.
[57] سوره شعراء، آيه 21.
[58] سوره اعراف، آيه 150.
[59] اصباه الوصيه، صفحات 123 و 124.
[60] شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص 168.
[61] غرر، ص 120.
[62] ازالهالخفاء، گرفته شده از كفايه الموحدين، ج 2، ص 29.
[63] لسان الميزان، ج 3، ص 400 به نقل از عوالم، ج 11/ 2 بخش سيده النساءالعالمين و مسند فاطمه، از سيوطي از عبدالرحمن بن عوف در ج 4، ص 189 همين حديث را نقل كرده است.
[64] سقيفه و فدك، ص 73.
[65] تاريخ حبيب السر، ج 1، ص 446.
[66] سوره آل عمران، آيه 144.
[67] المختصر في اخبار البشر ج 1، ص 159.
[68] الامام علي- عليهالسلام- ج، 1 ص 192.
[69] امام علي- عليهالسلام- ج 1، ص 227 و 228 ترجمه آيه الله سيد محمود طالقاني.
[70] السيره النبويه، ج 1، ص 344 و تاريخ عمربن الخطاب، ص 10 والكامل في التاريخ، ج 1، ص 602 و المباركفوري الحريق المختوم، ص 100 و مختصر سيره الرسول، ص 103.
[71] اي كاش اين خروشيدن در زمان پيامبر بر ضد كفر ميبود.
[72] حالت و روش جاهليت قبل از اسلام.
[73] الامام علي- عليهالسلام-، ج 4، ص 172.
[74] الامام علي- عليهالسلام- ج 4، ص 274 الي 278، (اين جلد توسط سيد محمد مهدي جعفري ترجمه شده).
[75] ابن سلار، الاموال، ص 193 والامامه والسياسه، ج 1، ص 36 كه در آن (ليتني تركت بيت علي (ع) آورده شده است، و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 137 با اين تفاوت كه به جاي «لم اكشف»، «لم افتيش» آورده، و تاريخ طبري، ج 3، ص 430 در وقايع سال 13 هجري قمري و عقدالفريد، ج 4، ص 248 و مروج الذهب، ج 2، ص 24 و المعجم الكبير طبراني، ج 1، ص 62 و سقيفه جوهري، ص 40 بنابر نقل ابن ابيالحديد و باز هم همين جوهري در ص 73 «ليتني لم اكشف» آورده است و تاريخ دمشق شرح حال ابيبكر، ج 9، ص 749 و شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51 و ج 17، ص 164 و ج 20، ص 24 و تاريخ اسلام ذهبي، ج 3، عهد خلفاء راشدين، ص 117 و 118 و ميزان الاعتدال، ج 3، ص 108 و مجمع الزوائد، ج 5، ص 203 و لسان الميزان، ج 4، ص 189 و الجوامع الجامع، سيوطي ج 1، ص 1059 و كنزالعمال، ج 5، ص 131 و 632، و منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 171 و مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122.
[76] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126 و متن فوق الذكر در آخر ج 1، ص 527 آمده است.
[77] چنانچه قبلا گذشت عمر شمشير زبير را شكست و او را بر زمين زد، نه اينكه شمشير حضرت علي- عليهالسلام- را.
[78] البته اين روايت يعقوبي حقيقت ندارد كه علي- عليهالسلام- بعد از شش ماه بيعت كرد چون كه بزرگان شيعه مسئله بيعت با ابوبكر و جانشينان او را قبول ندارند.
[79] شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 47 به نقل از ابوبكر جوهري.
[80] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 21.
[81] شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص 168.
[82] نقيب ابوجعفر ميگويد: اصل اين جواب بر رد جويني از بعض از علماي زيديه گفته شده است و من آن را بسيار متين يافته و يادداشت كردم، بعد ابن ابيالحديد ميگويد: استاد نوشتههايش را درآورد و در آن مجلس خواند و اهل مجلس نوشتههاي ايشان را ستودند و من از ايشان گرفتم.
[83] كنزالعمال، ج 5، ص 651، اين روايت را منتخب كنزالعمال، ج 2، ص 174 و شرح نهج ابن ابيالحديد، ج 2، ص 45، الوافي بالوفيات، ج 17، ص 311، در شرح حال عبدالله بن عثمان بن ابوبكر و سقيفه جوهري، ص 38، تحقيق دكتر محمد هادي اميني البته با اندك تفاوت عبارات والمصنف ابن ابيشيبه، ج 14، ص 567 و ص 568 و كتاب المغازي حديث 18891 نسخهي 8 جلدي، ج 8، ص 572 والاستيعاب، ج 2، ص 254 و ص 255 در حاشيه الاصابه.
[84] مروج الذهب، ج 3، ص 86 و انساب الاشراف، ج 1، ص 282 و شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 20، ص 147 و بنابر گفته نويسنده چشمه در بستر به غير از طبع الميمنه مروج الذهب نسخههاي ديگر عبارت «كما فعل عمر بن الخطاب» را حذف كردهاند.
[85] شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 21.
[86] الامامه والخلافه، ص 160 و 161 والمعارف ابن قتيبه، ص 310.
[87] لسان الميزان، ج 5، ص 218 در شرح حال محمد بن عبدالله بن عمر بن محمد بن الحسن الفارسي الواعظ البلخي والوافي بالوفيات، ج 3، ص 344.
[88] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139 و لسان الميزان، ج 1، ص 268 و اعلامالنبلاء ج 15، ص 578، الرفس، الصدمه ترجمه بالرجل في الصدر (قاموس).
[89] المعارف، ص 210.
[90] كفايه الطالب، ص 413.
[91] به نقل از قول بلاذري در انساب الاشرف، در كتاب صراط المستقيم».
[92] الفصول المهمه، ص 135.
[93] نزهه المجالس، ج 2، ص 194.
[94] البدء و تاريخ، ج 5، ص 20.
[95] تذكره الخواص، ص 54 و 322.
[96] حبيبالسير، ج 1، ص 436. چاپ ايران، صفوهالصفوه، ج 2، ص 5.
[97] انساب الاشراف، ج 1، ص 404.
[98] لسان العرب، ج 4، ص 393 و قاموس اللغه، ج 2، ص 79.