بی‏وفایی انصار و اقدامات اعضای سقیفه

یورش به خانه وحی   عمر رضا کحاله می‏گوید: «و تفقد ابوبکر قوما تخلفوا عن بیعته، عند علی بن ابی طالب- علیهم‏السلام- کالعباس والزبیر و سعد بن عباده فقعدوا فی بیت فاطمه- سلام‏الله‏علیها- فبعث ابوبکر الیهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم فی

يورش به خانه وحي <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

عمر رضا كحاله مي‏گويد: «و تفقد ابوبكر قوما تخلفوا عن بيعته، عند علي بن ابي طالب- عليهم‏السلام- كالعباس والزبير و سعد بن عباده فقعدوا في بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فبعث ابوبكر اليهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم في دار فاطمه فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال والذي نفس عمر بيده لتخرجن، اولا حرقنها علي من فيها فقيل له: يا ابا حفص ان فيها فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقال: و ان فخرجوا فبايعوا الا عليا فقد اعتذر فقال انه قد حلف ان لا يخرج و لا يضع ثوبه علي عاتقه حتي يجمع القرآن، ثم وقفت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- علي بابها فقالت لا عهدلي بقوم حضروا اسوا محضر منكم تركتم رسل الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- جنازه بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم، لم تستامرونا و لم تردوا لنا حقا»: [1] .

وقتي كه ابوبكر به خلافت رسيد، گروهي از بيعت با او مخالفت كردند، و از جمله كساني كه از بيعت امتناع ورزيدند، عباس و زبير و سعد بن عباده بودند، كه در نزد علي- عليه‏السلام- و در خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به عنوان معترض نشسته بودند، ابوبكر عمر را به نزد آنها فرستاد، عمر به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آمد، عباس و زبير،

 

[ صفحه 106]

 

و سعد را صدا كرد كه بيرون بيايند، آنها در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- متحصن بودند و از بيعت و خارج شدن از خانه امتناع مي‏كردند، بعد عمر عميزم خواست تا درب خانه‏ي (وحي) را آتش بزند و گفت: قسم به آن كسي كه جان عمر به دست اوست، يا از منزل خارج شده با ابوبكر بيعت كنيد، و يا اينكه خانه را با هر كه در آن است آتش خواهم زد! به عمر گفته شد: اي اباحفص آيا مي‏داني كه در اين خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- است، عمر گفت: باشد.

طبق گفته‏ي عمر رضا كحاله، آنهايي كه در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به عنوان اعتراض بر خليفه متحصن شده بودند همه خارج شدند و با ابوبكر بيعت كردند، مگر علي- عليه‏السلام- كه بيرون نيامد و عذر آورد، [2]  گويا مولا فرموده است: قسم خورده‏ام از خانه خارج نشوم و جامه بر شانه نگذارم تا اينكه قرآن را جمع‏آوري كنم. [3] .

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه بر درب خانه ايستاده بود، فرمود: جمعيتي را سراغ ندارم كه در موقعيت بدي مانند موقعيت شما قرار گرفته باشند، جنازه‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود درباره‏ي خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل مي‏كنيد، خلافتي كه حق ماست چرا به خود ما برنمي‏گردانيد؟ چه زود زحمتهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد، و چه زود كلام نوراني پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- «كتاب الله و عترتي» را از ياد برديد.

از اين كلام عمر رضا كحاله در «اعلام النساء» چند نكته به دست مي‏آيد:

نكته‏ي اول اينكه، آنهايي كه درخانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- متحصن شدند، اگر از آنها سوال مي‏شد كه علت تحصن‏شان چه بوده است؟ جوابشان معلوم و روشن بود كه

 

[ صفحه 107]

 

خليفه را بر حق نمي‏دانستند و لذا تحصن كردند در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه مهبط ملائكه الله بوده است، يعني اينكه اين خانواده (خانواده وحي) سزوار خلافت و امامت هستند و خلافت از آن اينهاست. چون اين منصب و ولايت از جانب خود آنها هم نبوده، بلكه از جانب پروردگار بوده است.

نكته‏ي دوم اينكه، خليفه وقتي مي‏بيند كه عده‏اي علي- عليه‏السلام- را جانشين بر حق پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و در خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- جمع شدند، عمر را مي‏فرستد كه معترضين را به زور هم كه شده بياورد، تا با وي بيعت كنند، معترضين امتناع مي‏كنند و خارج نمي‏شوند. و در آخر به زور از آنها براي ابوبكر بيعت مي‏گيرند!

نكته‏ي سوم كه خيلي مهم و ناراحت كننده است، اينكه: عمر به همراهانش مي‏گويد: هيزم بياورند تا درب خانه را آتش بزند و به ذات خداوند سوگند ياد مي‏كند كه خانه را آتش مي‏زنم، كساني كه همراهش بوده مي‏گويد: اين خانه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- است، خانه‏ي يك انسان عادي نيست، مگر مي‏شود خانه‏ي وحي را آتش زد؟ ولي باز او لجاجت مي‏كند و مي‏گويد ولو خانه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- باشد.

خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را جبرائيل و ميكائيل بدون اجازه وارد نمي‏شوند، مگر عمر نمي‏داند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بارها فرموده است: «فاطمه بضعه مني فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد اذاء الله» [4]  فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پاره‏ي وجود من است، هر كسي او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و كسي كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است. و مگر در قرآن نيامده است: وقتي وارد خانه‏ي كسي مي‏شويد اول اجازه بگيريد و سلام بكنيد و اگر كسي نبود و يا اجازه نداد داخل نشويد: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم، حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتي يوذن لكم و ان قيل لكم، ارجعوا فارجعوا هو ازكي لكم، و الله بما تعملون عليم» [5] : اي اهل ايمان هرگز به خانه ديگران (مگر به خانه خودتان) وارد نشويد، تا اينكه با صاحبش انس گرفته و اجازه بگيريد

 

[ صفحه 108]

 

و چون رخصت يافته و داخل شديد به اهل آن خانه سلام كنيد كه براي شما بهتر است، باشد كه متذكر شؤن يكديگر بشويد، (اگر به خانه‏اي مراجعه كرديد) و كسي را نيافتيد باز وارد آن خانه نشويد تا اجازه يافته و سپس وارد شويد (تا به سرقت متهم نشويد) و اگر گفته شود كه برگرديد پس بزودي باز گرديد، و اين براي تنزيه و پاكي شما بهتر است، و خدا به هر چه مي‏كنيد دانا است.

نكته‏ي چهارم اينكه، وقتي آنها در جلو در به پاره‏ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برمي‏خورند، بانوي دو عالم خطاب به آنها مي‏گويد: چه زود عهد و پيمان خود را شكستيد و سخنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد، و جنازه‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را بر روي زمين گذاشتيد.

حالا شما خواننده‏ي عزيز با توجه به اين حديث و نكاتي كه ذكر شده مشاهده مي‏كنيد كه رفتار به اصطلاح صحابه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با دخت گرامي و وصي و جانشنين وي همان برخوردهاي جاهلانه قبل از اسلام بوده است و انسان با بررسي اين برخوردها اين برداشت را مي‏كند كه گويا آقايان، اصلا اسلام و زحمات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را قبول نداشتند، و چيزي به گوششان نرسيده است.

علي- عليه‏السلام- و خاندان وحي كه حكومت و ولايت از آن آنها بود اهل توطئه بر ضد اسلام نبودند. علي- عليه‏السلام- مي‏خواست آن چه كه دستور خدا و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اوست تحقق پيدا كند. و تعجب از انصار مدينه است كه در تمام جنگها و غزوات در مدت ده سال كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در مدينه بود در ركاب وي جانانه با دشمنان اسلام جنگيدند، و در جد توان از هيچ گونه فداكاري دريغ نكردند، ولي همين كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چشم از جهان فرو بست و آن حادثه‏ي تلخ اتفاق افتاد، هيچ گونه عكس‏العلمي انجام ندادند! [6] .

به گفته عمر رضا كحاله وقتي عمر عباس، زبير و سعد بن عباده را از خانه‏ي

 

[ صفحه 109]

 

علي- عليه‏السلام- بيرون نمود و آنها به گفته ايشان با ابوبكر بيعت كردند، و علي- عليه‏السلام- از خانه خارج نمي‏شود، عمر نزد ابوبكر مي‏آيد و مي‏گويد: «الا تاخذ هذه المتخلف عنك بالبيعه؟ فقال ابوبكر، لقنفذ: عد اليه فقل له اميرالمؤمنين يدعوك لتبايع فجاء قنفذ فادي ما امره به. فرفع علي- عليه‏السلام- صوته فقال: سبحان الله لقد ادعي ما ليس له. فرجع قنفذ فابلغ الرساله فبكي ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشي معه جماعه حتي اتو باب فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فدقو الباب. فلما سمعت اصواتهم نات باعلي صوتها، يا ابي يا رسول‏الله ماذا لنقنا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي‏قحافه. فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تتصدع و ابكادهم تنفطر. و بقي عمر و معه قوم فاخرجوا عليا فمضوا به الي ابوبكر فقالوا: له بايع. فقال: انا لم افعل؟ قالوا اذا والله الذي لا اله الا هو نضرب عنقك! قال تقتلون عبدالله و اخا رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال له عمر: اما عبد فنعم و اما اخو رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- فلا، و ابوبكر ساكت لا يتكلم. فقال له عمر: الا تامر فيه بامرك فقال: لا اكره علي شيي‏ء ما كانت فاطمه الي جنبه. فلحق علي- عليه‏السلام- بقبر رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يصيح و يبكي و ينادي: يا ابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني. و لم يبايع علي حتي توفيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها-. [7] .

آيا اين متختلف از بيعت (علي- عليه‏السلام-) را مواخذه و بازخواست نمي‏كني؟ پس ابوبكر به غلام خود قنفذ گفت: به خانه‏ي علي برو و به او بگو كه اميرالمؤمنين تو را خواسته با اينكه با وي بيعت كني. قنفذ به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آمد و آنچه را كه ماموريت داشت انجام داد، و علي- عليه‏السلام- با صداي بلند فرمود: سبحان الله آنچه را كه حق او نيست (بيعت) از من مي‏خواهد، در حالي كه شايستگي آن را ندارد! قنفذ برگشت و آنچه را كه از علي- عليه‏السلام- شنيده بود به ابوبكر گفت، وقتي كه ابوبكر اين حرف را شنيد گريه‏ي طولاني كرد. بعد عمر بلند شد و با گروهي كه همراهش بود به خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آمدند، وقتي به خانه رسيدند و درب را زدند، بانوي دو عالم صداي آنها را شنيد و با صداي بلند و ناراحت كننده ناله كرد كه اي پدر، اي رسول خدا،

 

[ صفحه 110]

 

بعد از تو چه مصيبتهايي از ابن خطاب و ابن ابي‏قحافه به ما نرسيده است؟! عده‏اي از آنهايي كه با عمر بودند و قتي كه صدا و گريه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را شنيدند برگشتند، در حالي كه گريه مي‏كردند و نزديك بود قلبهاي آنها از شدت ناراحتي بايستد و جگرهاشان منفجر شود، فقط عمر با عده‏اي ديگر باقي ماند و علي- عليه‏السلام- را به زور از خانه خارج كردند و نزد ابوبكر بردند، و به علي- عليه‏السلام- گفتند: با ابوبكر بيعت كن، علي- عليه‏السلام- فرمود: من بيعت نمي‏كنم! مهاجمين گفتند كه اگر بيعت نكني قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست، گردنت را مي‏زنيم و سرت را از بدن جدا مي‏كنيم!! علي- عليه‏السلام- در جواب مهاجمين فرمود: شما با اين كار بنده‏ي خدا و برادر رسول او را كشته‏ايد. عمر، در جواب علي- عليه‏السلام- گفت: بندي خدا بلي، ولي برادر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نه. [8]  در اين بين ابوبكر ساكت بود، حرفي نمي‏زد، عمر خطاب به ابوبكر گفت: چرا علي- عليه‏السلام- را وادار به بيعت نمي‏كني، و ساكت نشسته‏اي؟! ابوبكر گفت: تا زماني كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در كنار علي- عليه‏السلام- است (يعني زنده است) او (علي- عليه‏السلام-) را به بيعت مجبور نمي‏كنم. بعد علي- عليه‏السلام- كنار قبر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفته و از بي‏وفايي امت ناله و گريه مي‏كرد، و خطاب به قبر مي‏گفت: اي پسر مادر، اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- همانا اين مردم بعد از تو مرا خوار و ضعيف كردند و نزديك بود كه مرا بكشند.

و بعد عمر رضا كحاله مي‏گويد: علي- عليه‏السلام- تا زماني كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد و دست بيعت به او نداد. [9] .

 

[ صفحه 111]

 

مطلب ديگر اينكه بعد از سقيفه، مسئله‏ي يورش مهاجمين به خانه‏ي وحي يكي از دردناكترين و تلخ‏ترين حوادث و اتفاقات تاريخ اسلام و زندگاني علي و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏باشد. اگر انسان بخواهد راجع به اين حوادث مولمه بي پرده و رك سخن بگويد، مايه رنجش و ناراحتي كساني مي‏شود كه به عامل و سر دسته مهاجمين و آن كسي كه علت‏العلل و نقش اساسي در اين حواث تلخ را داشته است، تعصب خاصي دارند. از طرفي هم تزوير و پوشاندن حق و حقيقت و واقعيتها و وارونه جلوه دادن حوادث، خود يك نوع خيانت به تاريخ و نسلهاي آينده و كساني كه هميشه دنبال حقيقت هستند، مي‏باشد. وجدان يك نفر نويسنده و محقق آزاد و آزادانديش هرگز اين را قبول نمي‏كند كه براي خاطر خوشحالي و جلب نظر ديگران پايش را روي حقيقت و واقعيت گذارد، و وقايع را كج و وارونه به صفحه‏ي كاغذ بياورد تا اينكه عده‏اي دلخور نشوند، چنانچه بعضي پا روي حقيقت گذاشتند، ولي بعضي ديگر امثال عبدالفتاح عبدالمقصود و ديگران واقعيت را تا اندازه‏اي روشن‏تر و واقع بينانه‏تر بيان كرده‏اند.

بنابراين بزرگترين خطا و گناه كبيره، و بد شكل‏ترين حادثه‏ي تاريخ اسلام كه بعد از انتخاب خليفه‏ي اول واقع شد، موضوع هجوم و يورش به خانه وحي، و منزل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بود. اين حادثه آن قدر زشت بوده، و قباحت دارد كه حتي بعضي از محدثين اهل سنت به زشتي و قباحت آن تصريح كرده و بي‏پرده سخن گفته و تصريح كردند (كه در فصل‏هاي بعدي خواهد آمد) ولي متاسفانه بعضي ديگر تعصب خاصي را بكار برده و بي‏پرده سخن نگفته‏اند.

و لذاست كه اولا بايد اين حادثه‏ي يورش به خانه وحي را از نظر قرآن بررسي كنيم كه آيا سران سقيفه اجازه داشتند كه به خانه‏ي ديگران هجوم ببرند، و تهديد كنند و بكشند، آتش بزنند، و تازيانه بزنند؟ بايد ببينيم كه نظر قرآن در اين باره چيست؟ چنانچه گذشت خداوند تبارك و تعالي در سوره‏ي مباركه‏ي نور مي‏فرمايد: «يا ايها الذين امنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتي تستانسوا و تسلموا علي اهلها ذلكم خير لكم

 

[ صفحه 112]

 

لعلكم تذكرون» [10] : اي اهل ايمان در خانه‏هايي غير از خانه‏ي خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براي شما بهتر است، شايد متذكر شويد.

در اين آيه و آيات بعدي، بخشي از آداب معاشرت و دستورهاي اجتماعي اسلام كه ارتباط نزديكي با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومي دارد بيان شده است، و يك دستور اجتماعي طريق ورود به خانه‏هاي مردم و كيفيت و چگونگي اجازه ورود گرفتن است.

در اين آيه‏ي شريفه بسياري از آداب اجتماعي به گونه‏ي خلاصه بيان شده است، محتواي آن اين است كه فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد، با عبارات خشك و زننده اجازه نگيريد، و به هنگامي كه اجازه داده شد، بدون سلام وارد نشويد، سلامي كه نشانه صلح و صفا و پيام‏آور محبت و دوستي است. در اين آيه جنبه انساني و عاطفي آن روشن است. و جمله‏ي «لعلكم تذكرون» خود دليلي بر آن است كه اين گونه احكام ريشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انساني دارد، كه اگر انسان در آن بينديشد متذكر خواهد شد كه خير و صلاح و استحكام جامعه و خانواده در آن است.

ابي نعيم در حليه الاولياء مي‏گويد: «روي بسنده عن عمران بن حصين ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- قال الا تنطلق بنانعود فاطمه فانها تشتكي؟ قلت بلي، قال فانطلقا حتي اذا انتهينا الي بابها فسلم و استاذن فقال: ادخل انا و من معيي؟ قالت نعم و من معك يا ابتاه، فوالله ما علي الا عباءه فقال: اصنعي بها كذا واصنعي بهاه فعلمها كيف تستر، فقال والله ما علي راسي من خمار، فقال فاخذه ملاءه كانت عليه فقال: اختمري بها ثم اذنت لهما فدخلا...» [11] : از عمران بن حصين نقل شده است: همانا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: با ما نمي‏آيي تا از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه مريض است عيادت كنيم؟ عرض كردم: بلي يا رسول الله، فرمود: پس برويم، عمران مي‏گويد: با پبامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتم تا اينكه به درب خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رسيديم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سلام نمود

 

[ صفحه 113]

 

و اجازه‏ي داخل شدن خواست، و سپس فرمود: كسي كه با من هست داخل شود؟ فاطمه- سلام‏الله‏عليها- عرض كرد: اي پدر! بلي كسي كه با شما هست با هم داخل شويد، فاطمه عرض كرد: قسم به خدا چيزي ندارم مگر يك عباي كوچك، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: خودت را با آن بپوشان و طريق پوشاندن را پيامبر به او راهنمايي فرمود، بعد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اجازه‏ي ورود داد و آنها داخل خانه شدند.

ابونعيم نيز در اين باره روايتي از اجازه گرفتن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در حليه الاولياء نقل كرده است. در روايتي ديگر هم مي‏خوانيم كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هنگامي كه مي‏خواست وارد خانه دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شود، اول دست به روي در مي‏گذاشت و در را كمي عقب مي‏زد، سپس مي‏فرمود: «السلام عليكم» فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پاسخ سلام پدر را مي‏داد، بعد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏فرمود: اجازه دارم وارد شوم؟ او عرض مي‏كرد: وارد شويد اي رسول خدا! پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏فرمود: كسي كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شود؟ فاطمه عرض كرد: مقنعه بر سر من نيست، و هنگامي كه خود را به حجاب اسلامي محجب ساخت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مجددا سلام كرد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- جواب داد، و مجددا اجازه ورود براي خود گرفت [12]  و بعد از از پاسخ و موافقت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم اجازه‏ي ورود براي همراهش جابر بن عبدالله گرفت.

اين حديث به خوبي نشان مي‏دهد كه تا چه اندازه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه يك الگو سرمشق براي مسلمانان بود اين نكات را دقيقا رعايت مي‏فرمود و بدون اجازه‏ي دخترش وارد خانه‏ي او نمي‏شد. چه شد آنهايي كه سالها در خدمت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند، بدون اجازه‏ي واد خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شدند و آن هم با آن وضعيت كه در تاريخ آمده است، كه حتي روي بعضي افراد را كه بويي از اسلام و قرآن نبرده بودند سفيد كردند.

باز هم قرآن كريم علاوه بر اين دستور اخلاقي مي‏فرمايد: «في بيوت اذن الله ان

 

[ صفحه 114]

 

ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال» [13] : به خانه‏هايي (مانند معابد و مساجد و منازل انبيا و اولياي خدا) رخصت داده شده است كه آن جا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه به ذات پاك او كنند.

چنانچه در فصل «فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و بي‏وفايي انصار» گذشت، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين آيه‏ي شريفه را قرائت فرمود، ابوبكر و عمر حاضر بودند، ابوبكر اشاره به خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نموده از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سوال كرد كه اين خانه هم از آن خانه‏هاست؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي بلكه بالاتر از خانه‏ي انبيا است.

احترام به خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به خاطر چيست؟ آيا غير از اين است كه در آن خانه خدا را عبادت و ستايش و پرستش مي‏كردند و او را تسبيح و تقديس مي‏نمودند؟ و گرنه خشت و گل كه احترام نداشته و نخواهد داشت، چنانچه در حديثي مي‏خوانيم كه امام باقر- عليه‏السلام- با «قتاده» فقيه معروف اهل بصره گفتگويي داشت، و او از حضور در مجلس امام و ابهت و هيبت آن حضرت كه سراسر قلب او را فرا گرفته بود اظهار شگفتي كرد، امام به او فرمود: آيا مي‏داني كجا نشسته‏اي؟ در برابر همانها كه خدا درباره‏ي آنها گفته: «في بيوت اذن الله ان ترفع»، بعد امام فرمود: «فانت ثم و نحن اولئك»: تو آن هستي كه خود گفتي (فقيه اهل بصره) و ما اين هستيم كه قرآن مي‏گويد! قتاده در جواب گفت: «صدقت والله، جعلني فداك والله ما هي بيوت حجاره و لا طين»: راست گفتي فدايت گردم، به خدا سوگند منظور خانه‏هاي سنگي و گلي نيست، منظور خانه‏هاي وحي و ايمان و هدايت است. [14] .

باز هم قرآن كريم مي‏گويد: «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يوذن لكم...» [15] : اي كساني كه ايمان آورده ايد! در خانه‏هاي پيامبر داخل نشويد مگر به شما اجازه داده شود...

 

[ صفحه 115]

 

در شان نزول اين آيه مفسران چنين آورده‏اند: هنگامي كه رسول خدا با «زينب بنت جحش» ازدواج كرد، وليمه مفصلي به مردم داد، انس كه خادم مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود گويد: پبامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم، من همه را دعوت كردم، دسته دسته مي‏آمدند و غدا مي‏خوردند و از اطاق خارج مي‏شدند، تا اينكه عرض كردم: اي پيامبر خدا كسي باقي نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم، فرمود: اكنون كه چنين است سفره را جمع كنيد، سفر را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند، اما سه نفر همچنان در اطاق ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.

هنگامي كه سخنان آنها به طول انجاميد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برخاست، من نيز همراه او برخاستم كه شايد آنها متوجه شوند و بروند، پيامبر بيرون آمد و تا به حجره‏ي عايشه رسيد، بار ديگر برگشت، من هم در خدمتش آمدم، باز ديدم آن چند نفر همچنان نشسته‏اند، آيه فوق نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با اين مسائل به آنها تفهيم كرد. [16] .

اين آيه‏ي شريفه و دستوري كه داده اگر به دقت بررسي شود و نيز اينكه چند نفر ساعاتي بيشتري را در خانه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ماندند و يا اينكه كساني كه بدون اجازه وارد خانه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏شوند، موجب رنجش و اذيت پيامبر رحمت مي‏شود، و او را ناراحت مي‏كند، بدون شك خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- يكي از آن بيوت و خانه‏هايي مي‏باشد كه از نظر معنويت و قداست از خانه‏ي همسران پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بالاتر و برتر بوده است، اگر كساني به آن هجوم و يورش ببرند و يا اينكه بدون اجازه وارد شوند، قطعا اسباب اذيت و آزار پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراهم كرده‏اند و به خانه‏ي وحي و پاره‏ي تن وي هجوم برده‏اند. اگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در آن زمان در قيد حيات بود، بلا شك خون مهاجمين را مباح مي‏كرد تا اين كه به سزاي اعمال زشت خود برسند.

 

[ صفحه 116]

 

اكنون با توجه به اين آيات نوراني قرآن و رواياتي كه از زبان منور پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بيان شد، جاي اين سؤال باقي است كه چرا سران سقيفه بر خلاف اين دستورات اخلاقي و عاطفي قرآن كريم به خانه‏ي ولي خداو وصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هجوم بردند و بدون اجازه وارد شدند؟

ممكن است گفته شود كه اين عمل براي ضرورت و حفظ امنيت بوده و اينكه جامعه به آرامش اجتماعي نياز داشته و يا اينكه اين گروه قصد برندازي و سرنگوني حكومت را داشته است، و لذا اين مسئله ايجاب مي‏كرده كه سران حكومت و عمال آنها براي حفظ امنيت جامعه با مجوز از مراجع قانوني، در خانه‏هاي و محلهايي كه مامن توطئه‏گران و مخالفين نظام و حكومت بوده است، هجوم ببرند و با دست‏گيري مزاحمين آرامش و امنيت را به جامعه برگردانند.

در جواب بايد گفت كه به اعتراف همه، خانه علي مظلوم- عليه‏السلام- و فاطمه مظلومه- سلام‏الله‏عليها- محل توطئه و برندازي نبود، و كساني كه در خانه جمع شده بودند كساني نبودند كه آرامش و امنيت را از جامعه سلب كنند و يا اينكه در اجتماع اختلاف ايجاد كنند و بر خلاف دستورات اسلام و قرآن (مثل مخالفين حكومتها در اين زمان كه عمل خلاف انجام مي‏دهند) عمل نمي‏كردند. بلكه منظور علي- عليه‏السلام- اين بود كه آنچه دستور خدا و پيامبر است پياده و اجرا شود و اين هدف اجرا نمي‏شد مگر توسط خود مولي علي- عليه‏السلام-

با اين بيان خانه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- مامن توطئه نبوده، بلكه محل نزول سوره‏ي هل اتي، سوره كوثر، و سوره قدر و نزول ملائكه الله و مهبط وحي و بلكه نزول كل قرآن بوده و خانه‏اي بود كه درش به مسجد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- باز مي‏شد، در حالي كه درهاي خانه‏هاي ديگران بسته شده بود. پس چطور شد كه سران حزب حاكم با آن همه سفارشات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دارالقرآن و دارالوحي را آتش زدند و سيلي به صورت قرآن ناطق نواختند و فرزند قرآن را كشتند و دست و پاي قرآن ناطق را بستند؟

 

[ صفحه 117]

 

اهل سنت هجوم و يورش به خانه وحي را بعضي روشن و صريح و بعضي هم تا حدودي با پرده پوشي بيان كرده‏اند، طبري كه يكي از بزرگان و مورخين نامي اهل سنت مي‏باشد و نسبت به خلفا تعصب خاصي دارد، در رابطه‏ي با يورش و احتراق بيت وحي مي‏گويد: «اتي عمر بن خطاب منزل علي فقال لاحرقن عليكم او لتخرجن الي البيعه» [17] : عمر با جمعيتي در برابر در خانه علي- عليه‏السلام- قرار گرفت و گفت: قسم به خدا من اين خانه را به آتش مي‏كشم، يا اينكه اهل آن براي بيعت با ابوبكر اين خانه را ترك گويند.

ابن عبد ربه اندلسي مي‏گويد: «بعث اليهم ابوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال له ان ابو فقاتلهم فاقبل بقبس من النار علي ان يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمه فقالت يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال: نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامه» [18] : ابوبكر به عمر ماموريت داد تا كساني كه در خانه علي- عليه‏السلام- بودند، از خانه بيرون كند و اگر امتناع كردند با آنها نبرد نمايد، وقتي فرمانده گروه با امتناع معترضين مواجه شد، دستور داد آتش آوردند كه خانه را بسوزانند، در اين هنگام با فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برخورد كرد و دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به عمر فرمود: آيا آمده‏اي خانه‏ي ما را به آتش بكشي؟ عمر گفت: آري اين خانه را مي‏سوزانم و يا اين كه مثل ديگران با خليفه بيعت نماييد. طبري مي‏گويد: بعد زبير با شمشير برهنه بيرون دويد، پاي او به سنگي برخورد كرد و به زمين افتاد، مهاجمين بر او حمله كردند و شمشير را از دستش گرفتند، و او را بازداشت كردند، و كتك زدند.

ابن قتيبه دينوري مي‏گويد: «و ان ابوبكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم في دار علي فابوا ان يخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذي نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها علي من فيها، فقيل له: يا ابا حفص ان فيها فاطمه؟ فقال: و ان فخرجوا فبايعوا الا علينا فانه زعم انه قال: حلفت

 

[ صفحه 118]

 

ان لا اخرج و لا اضع ثوبي علي عاتقي حتي اجمع القرآن، فوقفت فاطمه رضي الله عنها علي بابها، فقالت: لا عهدلي بقوم حضروا اسوا محضر منكم، تركتم رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- جنازه بين ايدينا، و قطعتم امركم بينكم، لم تستامرونا، و لم تردوا لنا حقا فاتي عمر ابوبكر، فقال له: الا تاخذ هذا المتخلف عنك بالبيعه؟

فقال ابوبكر لقنفذ (و هو مولي له): اذهب فادع لي عليا، فقال: فذهب الي علي فقال له: ما حاجتك؟ فقال يدعوك خليفه! رسول الله، فقال علي- عليه السلام-: لسريع ما كذبتم علي رسول‏الله فرجع فابلغ الرساله، قال: فبكي ابوبكر طويلا. فقال عمر الثانيه: لا تمهل هذا المختلف عنك بالبيعه، فقال ابوبكر رضي الله عنه لقنفذ: عد اليه، فقل له: خليفه! رسول‏الله يدعوك لتبايع فجاءه قنفذ فادي ما امر به، فرفع علي- عليه‏السلام- صوته فقال: سبحان الله؟ لقد ادعي ما ليس له فرجع قنفذ فابلغ الرساله، فبكي ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشي معه جماعه حتي اتوا باب فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فدقوا الباب فلما سمعت اصواتهم نادت باعلي صوتها: يا ابت يا رسول‏الله ماذا لقنا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي‏قحافه فلما سمع القوم صوتها و بكاءها انصرفوا باكين، و كادت قلوبهم تنصدع، و اكبادهم تنفطر، و بقي عمر و معه قوم فاخرجوا عليا، فمضوا به الي ابوبكر، فقالوا له بايع فقال: ان انا لم افعل فمه؟ قالوا اذا والله الذي لا اله الا هو نضرب عنقك، فقال: اذا تقتلون عبد الله و اخا رسوله، قال عمر: اما عبد الله فنعم و اما اخو رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- فلا و ابوبكر ساكت لايتكلم، فقال له: الا تامر فيه بامرك؟ فقال: لا اكرهه علي شي‏ء ما كان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- الي جنبه، فلحق علي- عليه‏السلام- بقبر رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يصيح و يبكي، و ينادي: يابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني.» [19] .

ابوبكر وقتي ملاحظه كرد كه عده‏اي از مردم درباره‏ي بيعت با او مخالفت كرده‏اند، و در نزد علي- عليه‏السلام- متحصن شدند [20]  عمر را به سوي آنها فرستاد، عمر آمد آنها را صدا كرد، افراد معترض كه در خانه‏ي علي- عليه‏السلام- بودند، از خارج شدن امتناع كردند،

 

[ صفحه 119]

 

عمر دستور داد كه هيزم بياورند تا خانه را آتش زدند و قسم ياد كرد كه يا بايد خانه را ترك كرده و با خليفه بيعت كنيد، و يا اينكه خانه را با كساني كه در آن هستند مي‏سوزانم، به او گفته شد: اي اباحفص فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در اين خانه است، عمر در جواب گفت: باشد!! كساني كه در خانه بودند خارج شدند و با ابوبكر بيعت كردند مگر علي- عليه‏السلام- كه بيرون نيامد، عمر گمان كرده بود كه علي- عليه‏السلام- قسم خورده است كه از منزل خارج نمي‏شوم و رداي خودم را بر شانه نمي‏گذارم مگر اينكه قرآن را جمع كنم. در اين موقع بود كه فاطه پشت در آمد و گفت: جمعيتي را سراغ ندارم كه مانند شما باشند، شما جنازه‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را روي دست ما گذاشتيد، و پيمان و عهدي كه با وي داشتيد از بين برديد، و از پيش خود درباره‏ي خلافت تصميم گرفتيد، چرا در حكومت و خلافت با ما مشورت نكرديد، و خلافت كه حق ماست به ما باز نمي‏گردانيد؟ مامور خليفه به حضور وي آمد و او را از جريان آگاه ساخت و گفت چرا اين متخلف از بيعت (علي- عليه‏السلام-) را مواخذه نمي‏كني و بر او فشار نمي‏آوري و سخت نمي‏گيري؟ خليفه غلام خود قنفذ را مامور كرد كه برو علي- عليه‏السلام- را به مسجد دعوت كن، قنفذ به خانه علي- عليه‏السلام- آمد، علي- عليه‏السلام- به او فرمود: چه مي‏خواهي و حاجتت چيست؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا از شما خواسته كه بايد به مسجد بيايد و با او بيعت كنيد، وقتي علي- عليه‏السلام- اين جمله را از قنفذ شنيد، گفت: چرا به اين زودي به رسول خدا دروغ بستيد و پيمان او را شكستيد؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- او را جانشين خود قرار نداده تا وي خليفه‏ي رسول خدا باشد! غلام ابوبكر با نوميدي برگشت و جريان ماموريت خود را به اطلاع خليفه رساند.

ابن قتيبه در ادامه مي‏گويد كه ابوبكر گريه طولاني كرد، مقاومت معترضين در برابر دعوتهاي پياپي خليفه را سخت عصباني و ناراحت كرد، عمر دفعه‏ي دوم گفت: به علي- عليه‏السلام- كه از بيعت مخالفت كرده مهلت مده، ابوبكر باز هم به غلام خود قنفذ گفت: به خانه علي- عليه‏السلام- برگرد، و به او بگو كه خليفه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تو را خواسته است، بيا و با او بيعت كن، قنفذ آمد و ماموريت را انجام داد.

 

[ صفحه 120]

 

علي- عليه‏السلام- صدايش را بلند كرده فرمود: سبحان الله مرا به چيزي دعوت مي‏كند كه حق او نيست، و قنفذ برگشت جريان را به ابوبكر گفت: وي گريه طولاني كرد! و سرانجام عمر با گروهي رو به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آمدند، وقتي به درب خانه رسيدند، در زدند، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه صدايي مهاجمين را شنيد پشت در با صداي بلند ناله كرد و گفت: پدر جان، اي پيامبر خدا بعد از درگذشت تو چه گرفتاريها و مصيبتهايي از دست پسر خطاب و پسر ابي‏قحانه به ما رسيده است؟ ناله‏هاي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آنچنان جان گداز بود كه گروهي از آن جمعيت كه همراه عمر تا در خانه آمده بودند، از انجام ماموريت و حمله و يورش به خانه زهرا- سلام‏الله‏عليها- منصرف شدند و از همان جا گريه كنان برگشتند و نزديك بود قلبهاي آنها از حركت بايستد و جگرهاشان منفجر شود! اما عمر و گروه ديگر كه براي گرفتن بيعت از علي- عليه‏السلام- و بني‏هاشم آمده بودند اصرار مي‏كردند كه او حتما با ابوبكر بيعت كند، علي- عليه‏السلام- فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: كشته خواهي شد و به ذات خدا قسم خوردند! و گفتند: گردنت را مي‏زنيم، علي- عليه‏السلام- فرمود: آن وقت شما بنده خدا و برادر رسول گرامي او را خواهيد كشت؟! عمر گفت: بنده خدا بلي، ولي برادر رسول خدا نه! در اين حال ابوبكر ساكت بود و چيزي نمي‏گفت: عمر رو به ابوبكر نموده و گفت: چرا او (علي- عليه‏السلام-) را امر به بيعت نمي‏كني؟! ابوبكر گفت: تا زماني كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در كنار اوست (يعني زنده است) او را مجبور بر چيزي (بيعت) نمي‏كنم. آن وقت علي - عليه‏السلام- خود را به قبر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نزديك كرده (و به عنوان تظلم جمله‏اي را كه هارون به موسي- عليه‏السلام- گفته بود به زبان جاري ساخت و) گفت: اي پسر مادرم پس از تو اين گروه مرا ناتوان و خار شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند.

خواننده‏ي گرامي ملاحظه فرموديد كه ابن قتيبه دينوري خيلي از حقايق و وقايع را در رابطه با يورش به خانه وحي (و خانه‏اي كه مصداق، بلكه عين آيه‏ي تطهير بود) بيان كرده است. شايد شما سوال فرماييد كه همين مطالب ابن قتيبه را عمر رضا كحاله در

 

[ صفحه 121]

 

اعلام النساء هم گفته است و لازم نبود كه مطالب تكراري بيان شود؟ در جواب بايد گفت: اولا در كتاب اعلام‏النساء آمده است كه ابوبكر يك دفعه غلام خودش را به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرستاد، ولي در الامامه والسياسه ابن قتيبه آمده است كه ابوبكر قنفذ را دو دفعه به خانه‏ي علي- عليه‏السلام- و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرستاد و آخر الامر عمر با زور وارد خانه شده و علي- عليه‏السلام- را به مسجد آورد.

ثانيا اينكه ابن قتيبه در سنه 213 به دنيا آمده و در عصر ائمه معصومين- علهيم‏السلام- زندگي مي‏كرده است، و در آن عصر خيلي از وقايع و حقايق به صورت زنده و تازه بدون خدشه موجود بوده است و لذا عين سخان وي آورده شد. [21] .

هر انسان با وجدان سليم و بدون تعصيب وقتي آن حقايق را ملاحظه كند و اشاراتي كه طبري در تاريخ خود و ابن قتيبه در الامامه والسياسه و عمر رضا كحاله در اعلام النساء و ابن عبدالربه در العقد الفريد، در رابطه با يورش به خانه وحي بيان نموده‏اند را بررسي نمايد، نتيجه‏ي قطعي را به دست مي‏آورد كه يورش به خانه وحي و آتش زدن خانه و در نيم سوخته را به پهلوي پاره‏ي تن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كوبيدن و فرزند وي را كشتن و ريسمان به گردن ولي خدا انداختن و دست وي را بستن، همه اينها يك مسئله قطعي در نزد اهل سنت بوده كه شكي در آن براي كسي باقي نمانده و اظهر من الشمس است، و اينكه بعضي از محدثين و مورخين اهل سنت حوادث

 

[ صفحه 122]

 

مذكور را كمرنگ اشاره كرده‏اند، و يا اينكه بعضي اصلا اشاره نكردند به اين جهت بوده است كه وجهه‏ي خلفا را حفظ كنند.

و اما اينكه بنابر گفته عقدالفريد والامامه والسياسه و طبري در تاريخ خود، عمر در مسجد مسئله‏ي اخوت و برادري علي- عليه‏السلام- با پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بر خلاف حديث منزلت و موضوع مواخات و برادري بين مسلمانان، انكار كرده، اين موضوع را انشاءالله در فصل ادعاي فاطمه...- سلام‏الله‏عليها- و انكار شهادت علي- عليه‏السلام- از طرف دستگاه حكومت، بحث خواهيم كرد.

اكنون به بررسي دلائل هجوم به خانه‏ي فاطمه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- مي‏پردازيم:

نخستين دليل: يكي از مدارك و دلائلي كه هجوم به خانه‏ي وحي را تاييد مي‏كند نامه‏اي است كه معاويه به عنوان طعن و انتقاد براي حضرت علي- عليه‏السلام- فرستاده است. او در نامه‏ي خود پس از يادآوري مقاومت و سرسختي علي- عليه‏السلام- در بيعت نكردن با خليفه‏ي اول، چنين مي‏نويسد: دستگاه خلافت تو را و مهار كرد و بسان شتر سركش براي بيعت سوق دادند. [22]  اميرالمؤمنين- عليه‏السلام- در پاسخ نامه‏ي معاويه موضوع را بطور تلويح اشاره كرده و مظلوميت خود را اين چنين بيان فرموده: «و قلت اني كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتي ابايع و لعمرالله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافضحت و ما علي المسلم من فضاحه في ان يكون مظلوما». [23] : در نامه‏ي خود نوشته بودي كه من بسان شتر سركش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند خواستي از من انتقاد كني، ولي در واقع مرا ستايش كردي، و خواستي مرا رسوا كني، اما خود را رسوا كردي، هرگز بر مسلمان ايرادي نيست كه مظلوم واقع شود.

البته ابن ابي‏الحديد در نقل اين مطالب تنها نيست، بلكه همان طور كه گفته شد: ابن عبدالربه در عقد الفريد و ابن قتيبه در الامامه والسياسه نيز جسارت و اهانت به ساحت قدس امام از ناحيه حكومت را بيان كرده‏اند. ابن ابي‏الحديد در شرح نامه‏ي

 

[ صفحه 123]

 

بيست و هشتم نهج‏البلاغه امام- عليه‏السلام- اهانت به امام و يورش مهاجمين به خانه‏ي وحي را بيان مي‏كند. اگر چه وي در شرح خطبه‏ي بيست و ششم جريان يورش را انكار مي‏كند و مي‏گويد كه فقط شيعه اين مطالب را مي‏گويد [24]  كه جواب آن در جاي خود داده خواهد شد.

در منابع و مدارك مشايخ و بزرگان شيعه درباره‏ي جريان جسارت به امام- عليه‏السلام- و مقاومت حضرت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و جلوگيري از مقاومت بانوي دو عالم با تازيانه و سيلي، و اينكه در را به پهلوي مباركش زدند و فشارهاي روحي و جسمي را به وجود آوردند، مطالب فراوان و بيش از حد احصي موجود است، ولي راه و روش ما در اين كتاب اين است كه جريان را از منابع اهل سنت بررسي كنيم.

جالب توجه اينكه: با اين همه كنترل و سانسور حقايق از طرف محدثين وابسته و تاريخ نويسان جيره خوار، ولي باز هم از عنايات پروردگار اين بوده است كه حقايق از زبان خود آنها گفته شود، كه در بعضي از كتابهاي آنها مشهود است. از جمله شهرستاني از ابراهيم بن سيار معروف به عظام و يا (نظام)، رئيس گروه معتزله نقل مي‏كند كه وي گفته است: عمر روزهاي اول بيعت را در بر پهلوي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- زد، او بچه‏اي كه در رحم داشت سقط كرد، و نيز فرمان داد كه خانه را با كساني كه در آن بود بسوزاند، در حالي كه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين- عليهم‏السلام- كسي ديگر نبود. [25] .

باز دليل ديگر كه يورش به خانه‏ي وحي را تاييد مي‏كند اينكه: پيامبر گرامي‏اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- دختري داشت به نام زينب و شوهر زينب شخصي به نام ابي‏العاص بود، در جنگ بدر در جبهه‏ي دشمن بود كه به اسارت گرفته شد و بعدا آزاد شد، ابي‏العاص به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قول داد كه پس از مراجعت به مكه وسائل مسافرت دخترش زينب را از مكه به مدينه فراهم كند. از طرفي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم شخصي را به نام زيد بن حارثه با گروهي از انصار ماموريت داد كه در هشت

 

[ صفحه 124]

 

فرسخي مكه بايستند و هر وقتي كه مركب زينب به آن جا رسيد او را به مدينه بياورند. و از طرفي ديگر، قريشي‏ها از خروج دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از مكه مطلع و با خبر شدند، تصميم گرفتند كه او را از راه برگردانند، لذا شخصي شقي را به نام جباربن الاسود با گروهي به طرف او فرستادند، او سر راه زينب را گرفته و نيزه‏ي خود را به كجاوه‏ي زينب كوبيد و او از شتر افتاد، در اين هنگام زينب جنيني كه در رحم داشت سقط كرد و به مكه بازگشت، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از شنيدن اين مسئله سخت ناراحت شد، و در وقت فتح مكه خون جبار بن الاسود را مباح دانست.

بعد ابن ابي‏الحديد در اين باره مي‏گويد: من اين جريان را بر استادم ابو جعفر خواندم، او گفت: «اذا كان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اباح دم جباربن الاسود لانه روع زينب فالقت ذابطنها، فظهر الحال انه لو كان حيا لاباح دم من روع فامطه حتي القت ذابطنها» [26] : هنگامي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خون كسي كه دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين كرد مباح شمرد، اگر زنده بود خون كساني را كه دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ترسانيده و خانه‏اش را آتش زده و او فرزندش محسن را سقط كرد مباح مي‏شمرد. [27] .

شما خواننده‏ي عزيز با توجه به اين حقايق و مطالب كه از كتب اهل سنت آورده شد ملاحظه مي‏فرماييد كه وقتي خون كسي از ظرف رييس حكومت اسلامي مباح شمرده شود، پس معلوم است كه از آيين مقدس اسلام خارج شده است و آن هم كسي كه زهراي اطهر- سلام‏الله‏عليها- را اذيت كند، كه خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: هر كس زهرا را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را اذيت كند خدا را اذيت كرده است. اين يورش به خانه وحي از طرف كساني صورت گرفت كه هر چه عزت و سعادت داشتند از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داشتند و سالها خطابه‏ها و سخنان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را در رابطه با فضائل علي و فاطمه و فرزندان آنها- عليهم‏السلام- شنيدند ولي با كمال تاسف دست به خطايي زدند كه روي تاريخ را سياه كردند، و اگر

 

[ صفحه 125]

 

اين حادثه‏ي سقيفه و تبعات سوء آن صورت نمي‏گرفت و خانه‏ي وحي آتش زده نمي‏شد و ريسمان به گردن ولي خدا نمي‏انداختند، امروز شاهد اين همه ظلم و جنايت كه به جهان اسلام و بشريت مي‏شود نبوديم و مسلمانها تا اين حد مظلوم واقع نمي‏شدند.

يكي ديگر از دلائل يورش به خانه وحي سخن ابن قتيبه است كه مي‏گويد: امير مومنان- عليه‏السلام- در همان موقع كه تحت فشار ماموران دستگاه حاكم قرار گرفته بود و پيوسته تهديد به مرگ مي‏شد، رو به عمر كرد و گفت: «احلب حلبا هان لك شطره و شد له اليوم يردده عليك غدا» [28]  بدوش كه نيمي از آن مال تو است، مركب خلافت را براي ابوبكر محكم ببند تا فردا براي تو باز گرداند.

هر انسان با وجدان اگر اين جريان را بررسي كند، سوالي برايش ايجاد خواهد شد كه علت و انگيزه اصرار و تلاش و به اصطلاح اين همه فداكاري عمر چه بوده است؟ آيا به راستي وي با نيت پاك در اين ميدان گام برمي‏داشته است و يا اينكه يك نوع توافق قبلي (پيش از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) در ميان بوده و از قبل آن دو نفر زمينه و مقدمات آن را فراهم كرده بودند.

دليل و مدرك ديگر اينكه اگر به راستي بيعت و خلافت ابوبكر طبق اصول دموكراسي صورت گرفته و از روي اجبار و توطئه نبوده و مصداق روشن «و امرهم شوري بينهم» [29]  بود، پس چرا وي در آخرين ساعات زندگي نادم و پشيمان بود و آرزو مي‏كرد كه اي كاش سه كار را انجام نمي‏دادم: اي كاش احترام خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را حفظ مي‏كردم، و فرمان حمله به خانه وي را صادر نمي‏كردم، اگر چه در را به روي من مي‏بستند. اي كاش روز سقيفه بار خلافت را به دوش نمي‏كشيدم و آن را به دوش عمر و ابوعبيده مي‏گذاشتم و خود مقام معاونت و وزرات را مي‏پذيرفتم. اي كاش اياس بن عبدالله معروف به «الفجاه» را نمي‏سوزاندم و اي كاش‏هاي ديگر. [30] .

دليلي ديگر: از مداركي كه يورش به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ثابت مي‏كند اينكه:

 

[ صفحه 126]

 

يكي از شعراي وابسته به خلفا قصيده‏اي را به نام «عمريه» در مدح و ستايش خليفه سروده است و او را نسبت به جسارت و اهانتي كه به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- انجام داده ستوده و گفته است:

 

«و قوله لعلي قالها عمر 

اكرم بسامعها اعظم بملقيها»

 

«حرقت دارك لا ابقي عليك 

ان لم تبايع و بنت المصطفي فيها»

 

«ما كان غير ابي حفص يفوه بها 

امام فارس عدنان و حاميها»

 

به ياد آر سخني را كه عمر به علي- عليه‏السلام- گفت، گرامي دار شنونده را، بزرگ دار گوينده را كه به علي- عليه‏السلام- گفت: اگر بيعت نكني خانه‏ي تو را مي‏سوزانم و اجازه نمي‏دهم در آنجا بماني و اين سخن را موقعي كه دختر حضرت محمد مصطفي در آن خانه بود گفت و اين سخن را جز عمر كسي ديگر نمي‏توانست در مقابل پيشوا و شهسوار عرب عدنان و حامي‏آنان بگويد.

اين شاعر دور از شعور مي‏خواهد جنايتي را كه عرش الهي را مي‏لرزاند، و ملائكه الله را به گريه آورده است، از مفاخر خليفه بشمارد. آيا اين از افتخارات است كه بگوييم دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كوچكترين احترامي نزد عمر نداشت و او حاضر بود كه براي گردآوري راي براي خليفه تا آنجا جسارت كند كه خانه‏ي دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را بسوزاند.

اعلام النساء از قول ابن عبدالربه در «عقدالفريد» نقل مي‏كند: هنگامي كه علي- عليه‏السلام- را به مسجد آوردند، خليفه به وي گفت: «فقال له ابوبكر: اكرهت امارتي؟ فقال: لا، ولكني آليت ان لا ارتدي بعد موت رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- حتي احفظ القرآن، فعليه جبست نفسي» [31]  آيا فرمانروايي و خلافت ما را قبول نداري؟ علي- عليه‏السلام- فرمود: هرگز بلكه با خود پيمان بسته بودم كه پس از درگذشت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- رداء بر دوش نگذارم تا قرآن را حفظ و جمع نمايم، و از اين جهت عقب ماندم، سپس علي- عليه‏السلام- بيعت كردم.

 

[ صفحه 127]

 

در حالي كه خود همين ابن عبدالربه و ديگران از عايشه نقل مي‏كنند: «لم يبايع علي- عليه‏السلام- ابوبكر حتي ماتت فاطمه، و ذلك لسته اشهر من موت ابيها- صلي الله عليه (و آله) و سلم علي ابوبكر فاتاه في منزله فبايعه...» [32] : تا شش ماه كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- زنده بود علي- عليه‏السلام- بيعت نكرد و پس از درگذشت او دست بيعت به خليفه داد.

ولي نه تنها علي- عليه‏السلام- بيعت نكرد بلكه مخالفت كرد، سخنان حضرت- عليه‏السلام- در نهج‏البلاغه دليل و گواه روشن بر اين مدعي است. گروهي كه با خليفه بيعت نكردند و در كنار علي- عليه‏السلام- ماندند از جمله سلمان فارسي بود كه بزرگترين حامي ولايت و امامت بود، درباره‏ي خلافت ابوبكر چنين گفت: به خلافت كسي تن داديد و قبول كرديد كه از نظر سن بزرگتر از شماست، ولي اهل‏بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خود را ناديده گرفتيد، اگر آنها خلافت را از محور خود بيرون نمي‏كردند، هرگز اختلافي پيش نمي‏آمد و همه‏ي مردم از ثمره و ميوه‏هاي گوارا آن بهره‏مند مي‏شديد. [33]  عبارت و سخن سلمان به شرح ذيل مي‏باشد.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «ان سلمان و الزبير و الانصار كان هوهم ان يبايعو عليا- عليه‏السلام- بعد النبي- صلي الله عليه و آله و سلم-، فلما بويع ابوبكر، قال سلمان: اصبتم الخبره و اخطاتم المعدن»: همانا سلمان و زبير و عده‏اي از انصار مي‏خواستند كه با علي- عليه‏السلام- بيعت كنند و وقتي كه ابوبكر بيعت گرفت، سلمان گفت: مردي را قبول كرديد كه از نظر سن بزرگ است، ولي معدن وحي و رسالت را رها كرديد!

باز هم ابن ابي‏الحديد از ابوبكر بن عبدالعزيز و از ابو زيد عمر بن شبه و از علي بن ابي‏هاشم و از عمرو بن ثابت، از حبيب بن ابي‏ثابت از قول سلمان فارسي نقل مي‏كند: «قال سلمان يومئذ اصبتم ذا السن منكم و اخطاتم اهل بيت نبيكم، لو جعلتموها فيهم ما اختلف عليكم اثنان، و لاكلتموها رغدا» [34] : سلمان در روز بيعت ابوبكر گفت: كسي را به خلافت و جانشيني قبول كرديد كه از جهت سن بزرگتر از شماست، ولي

 

[ صفحه 128]

 

اهل‏بيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را ناديده گرفتيد، اگر خلافت را در همان مسير كه خدا و رسول تعيين فرموده بود قرار مي‏داديد هرگز اختلافي پيش نمي‏آمد، و از بركات و ميوه‏هاي آن در آينده همه استفاده مي‏كرديد.

ابن مسعود كه يكي از مورخين مشهور اهل سنت مي‏باشد در كتاب مروج الذهب مي‏گويد: «لم يبايعه احد بني‏هاشم حتي ماتت فاطمه رضي‏الله‏عنها- سلام‏الله‏عليها- [35]  تا زماني كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- زنده بود، احدي از بني‏هاشم با ابوبكر بيعت نكردند.

اين حرف را ابن مسعود گفته است، ولي همان طور كه از قول سيد مرتضي رحمه‏الله عليه گفته شد، آن بزرگوار قسم ياد فرموده است كه علي- عليه‏السلام- هرگز با خليفه! و جانشينان او بيعت نكرده است و از سخنان علي- عليه‏السلام- در نهج‏البلاغه پيداست كه حضرت، بيعت نفرموده است.

ابن ابي‏الحديد در «شرح نهج‏البلاغه» بعد از نقل سخن ابن قتيبه در «الامامه والسياسه» مي‏گويد: سزاوار بود كه ابوبكر و عمر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را احترام نمايند. [36] .

يكي ديگر از دلايل يورش به خانه ي وحي اين است كه ابو الوليد محب الدين محمد بن شحنه الحنفي، قاضي حلب در كتاب روضه المناظر في الاخبار الاوائل والاواخر در جريان سقيفه مي‏گويد: مردم براي بيعت با ابوبكر هجوم آوردند، مگر جماعتي از بني‏هاشم كه از جمله‏ي آنها زبيربن العوام و عتبه بن ابي‏لهب و خالدبن سعيدبن العاص و مقداد بن اسود كندي و سلمان فارسي و ابوذر و عمار ياسر و بريده‏ي اسلمي و برائب بن عازب و ابن بي كعب و ابو سفيان بن حرب بودند، اين جماعت به طرف علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- آمدند، او سپس مي‏گويد: «ثم ان عمر جاء ال يالبيت لعلي بن ابي‏طالب ليحرقه و من فيه فلقته فاطمه فقال عمر ادخلوا فيما دخلت فيه الامه» [37]  عمر به طرف خانه‏ي علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- آمد تا اينكه خانه را با هر كه در اوست بسوزاند، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- او را ملاقات كرد، عمر گفت: در آن چيزي كه امت وارد

 

[ صفحه 129]

 

شده است شما هم وارد شويد.

از ظاهر اين روايت پيداست كه احتراق و آتش زدن خانه واقع شد، اگر چه اين نويسنده واقعيت را صريح بيان نكرده و پرده پوشي كرده است. باز هم طبري در تاريخ خود به نقل از عبدالرحمن بن عفوف مي‏گويد: «فاما الثلاث التي فعلتها ووردت اني لم اكن فعلتها، فوددت اني لم اكن كشفت عن بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و تركته و لو اغلق علي حرب، و وددت اني يوم سقيفه بني ساعده كنت قذفت الامر في عنق احد الرجلين: عمر او ابي عبيده، فكان اميرا و كنت وزيرا، و وددت اني اذا اتيت بالفجاه [38]  لم اكن احرقته، و كنت قتلته بالحديد او اطلقته.» [39] : اما سه كاري كه انجام دادم و اي كاش انجام نمي‏دادم: دوست داشتم كه كشف خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نكرده بودم، و كسي را بر در خانه‏ي وي نمي‏فرستادم، اگر چه با من محاربه مي‏كردند و كار به جدال و جنگ مي‏كشيد، اي كاش در روز سقيفه كار خلافت را به يكي از دو نفر (عمر و ابي‏عبيده) وامي‏گذاشتم و خودم به عنوان وزير كار مي‏كردم، اي كاش وقتي اياس بن عبدالله را نزد من آوردند او را نمي‏سوزاندم، با شمشير او را مي‏كشتم و يا اينكه او را آزاد مي‏كردم. [40] .

ابوبكر جوهري به نقل از ابو زيد عمر بن شبه و از احمد بن معاويه و از نضر بن شميل و از محمد بن عمرو، از سلمه بن عبدالرحمن نقل مي‏كند: «لما جلس ابوبكر علي المنبر، كانه علي- عليه‏السلام- والزبير و ناس من بني‏هاشم في بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها-، فجاء عمر اليهم، فقال: والذي نفسي بيده، لتخرجن الي البيعه او لاحرقن البيت عليكم!» [41] : وقتي كه ابوبكر بر منبر و خلافت نشست علي- عليه‏السلام- و زبير و عده‏اي از بني‏هاشم

 

[ صفحه 130]

 

در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بودند، عمر به طرف خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آمد و گفت: قسم به آن كسي كه جانم به دست اوست، از خانه خارج شويد و با ابوبكر بيعت كنيد، يا اينكه خانه را با شما مي‏سوزانم.

ابن ابي‏الحديد در دنبال اين روايت مي‏گويد: زبير شمشير به دست بيرون آمد و مردي از انصار و زياد لبيد او را گرفتند، ابوبكر بالاي منبر بود و صدا كرد كه شمشير زبير را بر سنگ بكوبند، و همين كار را هم كردند، و ابو عمرو بن حماس مي‏گويد: آن سنگي كه شمشير زبير را بر آن زدند من ديدم!

ابن ابي‏الحديد از قول ابوبكر جوهري در روايت ديگري مي‏گويد: «ان سعد بن ابي وقاص، كان معهم في بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها-، والمقداد بن الاسود ايضا، و انهم اجتمعوا علي ان يباعوا عليا- عليه‏السلام-، فاتاهم عمر ليحرق عليهم البيت! فخرج اليه الزبير بالسيف، و خرجت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تبكي و تصيح، فنهنت من الناس» [42] : سعدبن وقاص با بني‏هاشم در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بود، مقداد هم در خانه‏ي وي بود، آنها جمع شده بودند تا با علي- عليه‏السلام- بيعت كنند، بعد عمر آمد به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا خانه را بر سر آنها بسوزاند، سپس زبير با شمشير به طرف عمر بيرون آمد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در حالي كه ناله مي‏كرد و مي‏گريست بيرون آمد و از ورود مهاجمين مانع شد.

بعد ابن ابي‏الحديد از قول ابوبكر جوهري مي‏گويد: گويا بانوي دو عالم فرموده باشد: ما گناه و خطايي انجام نداده‏ايم، ما جمع شده‏ايم تا اينكه قرآن را در يك مجموعه واحد جمع كنيم...

باز هم ابوبكري جوهري به نقل از ابو زيد عمر بن شبه، از ابوبكر باهلي، از اسماعيل بن مجالد، از شعبي مي‏گويد: «سال ابوبكر فقال: اين الزبير؟ فقيل: عند علي- عليه‏السلام-. وقد تقلد سيفه، فقال: ثم يا عمر، قم يا خالدين الوليد، انطلقا حتي تاتياني بهما، فانطلقا، فدخل عمر و قام خالد علي باب البيت من خارج، فقال عمر للزبير: ما هذا

 

[ صفحه 131]

 

السيف؟ فقال: نبايع عليا، فاخترطه عمر فضرب به حجرا فكسره، ثم اخد بيد الزبير فاقامه، ثم دفعه، وقال: يا خالد دونكه فامسكه، ثم قال لعلي: قم فبايع لابي بكر، فتلكا و احتبس، فاخذ بيده، و قال: قم فابي ان يقوم، فحمله و دفعه كما دفع الزبير، فاخرجه، و رات فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ما صنع بهما، فقامت علي باب الحجره، و قالت: يا ابوبكر، ما اسرع ما اغرتم علي اهل بيت رسول‏الله! والله لا اكلم عمر حتي القي الله، قال فمشي اليها ابوبكر بعد ذلك و شفع لعمر، و طلب اليها فرضيت عنه» [43]  ابوبكر سؤال كرد و گفت: زبير كجاست؟ گفته شد، نزد علي- عليه‏السلام- مي‏باشد و شمشيرش را صيقل مي‏دهد. ابوبكر گفت: اي عمر و اي خالد بن وليد برويد علي- عليه‏السلام- و زبير را نزد من بياوريد، سپس آن دو رفتند، عمر داخل خانه شد و خالد بيرون ايستاد، عمر وقتي كه داخل شد به زبير گفت: اين شمشير براي چيست؟ زبير در جواب گفت: با علي- عليه‏السلام- بيعت مي‏كنم، بعد عمر شمشير زبير را به عنف گرفت و به سنگ كوبيد و آن را شكست و سپس دست زبير را گرفت و او را بلند كرد و به طرف درب كشيد و صدا كرد: خالد! نزديك شو و زبير را نگهدار، بعد از اينكه زبير را بيرون كرد، به طرف علي- عليه‏السلام- آمد و گفت: بلند شو برويم با ابوبكر بيعت كن! وي امتناع فرموده و قبول نكرده، بعد عمر دست او را گرفت و گفت: بلند شو! وي از بلند شدن امتناع كرد، اينجا عمر علي- عليه‏السلام- را هل داد و همان طوري كه زبير را به طرف در كشيد، علي- عليه‏السلام- را هم به سمت در كشيد و از خانه بيرون كرد! در اين هنگام فاطمه- سلام‏الله‏عليها- آن رفتار نابخردانه‏اي را كه عمر نسبت به علي- عليه‏السلام- و زبير انجام داد ملاحظه فرمود و بر در اطاق ايستاد، و فرمود: چه زود دستورات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را فراموش كرديد و بر اهل‏بيت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ظلم روا داشتيد، قسم به خدا تا خدا را ملاقات نكردم از عمر راضي نخواهم شد و با او صحبت نخواهم كرد!!، شعبي گفته است بعد از اين حادثه ابوبكر به طرف فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رفت. از وي براي

 

[ صفحه 132]

 

عمر شفاعت خواهي نمود و طلب رضايت كرد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از وي راضي شد!

ابوبكر جوهري و ابن ابي‏الحديد موضوع رضايت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از عمر را مطرح كرده و گفته‏اند كه گويا بعد از شفاعت ابوبكر از عمر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از او راضي شده باشد، اما اين حرف اصلا صحت ندارد، و بلكه طبق گفته خود اهل سنت بانوي دو عالم تا زمان زندگي مظلومانه‏اي كه داشت نه تنها از عمر، بلكه از هر دوي آن دو نفر راضي نبود كه اين موضوع در فصل «خشم ابدي» خواهد آمد.

امام شهرستاني در كتاب «ملل و نحل» خود از قول ابراهيم بن سيار بن هاني البصري معروف بالنظام كه از بزرگان معتزله مي‏باشد و در سال (23) فوت كرده مي‏گويد: «وقد نص النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- علي علي رضي‏الله‏عنه في مواضع، و اظهره اظهارا لم يشتبه علي الجماعه، الا ان عمر كتم ذلك. و هو الذي تولي بيعه ابوبكر يوم السقيفه و نسبه الي الشك يوم الحديبيه في سواله لرسول- عليه‏السلام- حين قال: السنا علي الحق؟ اليسوا علي الباطل؟ قال نعم...» فقال: «ان عمر ضرب بطن فاطمه- سلام‏الله‏عليها- يوم البيعه حتي القت الجنين من بطنها، و كان يصبح: احرقوا (دار) ها بمن فيها و ما كان في الدار غير: علي و فاطمه و حسن والحسين» [44] : پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در موارد زيادي بر امامت و ولايت علي- عليه‏السلام- تصريح فرمود و به حدي آن موضوع را روشن و واضح بيان نمود كه هيچ‏گونه شبه و ابهام براي مردم باقي نمانده بود، مگر عمر كه آن را كتمان كرد، او كسي بود كه در روز سقيفه عهده‏دار بيعت با ابوبكر بود و براي او جمع كرد و جريان تصريح پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- به ولايت علي- عليه‏السلام- را شك و ترديد كرد، همان طوري كه در زمان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در صلح حديبيه شك كرد، و از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- سوال كرد آيا ما بر حق و آنها بر باطل نيستند؟ پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي... تا اينكه نظام مي‏گويد: عمر براي اينكه از علي- عليه‏السلام- براي ابوبكر بيعت بگيرد، در خانه‏ي وحي را آتش زد و بعد در نيم سوخته را به شكم فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كوبيد، او بچه‏اي كه در شكم

 

[ صفحه 133]

 

داشت سقط كرد، عمر فرياد مي‏كشيد! خانه را با هر كسي كه در آن است بسوزانيد، در حالي كه در خانه به جز علي و فاطمه و حسن و حسين- عليهم‏السلام- كس ديگري نبود.

بلاذري با اسنادش به نقل از سليمان تيمي و از ابن عون مي‏گويد: «ان ابوبكر ارسل الي علي يريد البيعه فلم يبايع فجاء عمر و معه فتيله، فلقته فاطمه علي الباب فقالت فاطمه يابن الخطاب! اتراك محرقا علي بابي قال: نعم، و ذلك اقوي فيما جاء به ابوك»: [45]  ابوبكر كسي را به سوي علي- عليه‏السلام- فرستاد و از وي بيعت خواست، علي- عليه‏السلام- بيعت نكرد. بعد عمر با گروهي به خانه‏ي علي- عليه‏السلام- آمد و بر در خانه با فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برخورد كرد، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: پسر خطاب آيا مي‏خواهي خانه مرا آتش بزني؟ عمر در جواب گفت: بلي و اين آتش زدن بالاتر از آن چيزي است كه پدرت آورد!

سبحان الله! خانه‏ي علي- عليه‏السلام- و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه محل نزول وحي است و بالاتر از خانه‏ي انبيا مي‏باشد توسط عمر آتش زده مي‏شود و مي‏گويد: اين كار بالاتر از قرآن و دين اسلام است!!

مگر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از طرف خدا چه آورد كه اين آقا مي‏گويد اين كار من بالاتر از آن است كه او آورده است؟ آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جز قرآن و دين مبين اسلام العياذبالله چيز باطل ديگري آورد كه كار عمر بهتر و بالاتر از آن مي‏باشد؟!

ابن ابي‏الحديد به نقل از عمر بن شيبه و ابو عبيده هم در كتاب اموال خود و ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب بن مطير نخعي كه يكي از علماي طراز اول اهل سنت مي‏باشد و در سال 306 فوت كرده و صاحب معاجم ثلاثه است، در معجم كبيرش تصريح كرده كه ابوبكر در مرض موت مي‏گفت: كاش من كشف بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نكرده بودم. [46]  و ابوالقاسم علي بن الحسن بن هبه‏الله الدمشقي، معروف به ابن عساكر كه در سال 571 فوت كرده در كتاب تاريخ دمشق گفته است: «ابوبكر هنگام مرگ مي‏گفت: اي كاش من كشف بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها-

 

[ صفحه 134]

 

نمي‏كردم». [47]  و نيز جلال الدين سيوطي در جمع الجوامع و طرابلسي در كتاب فضائل الصحابه و ضياء مقدسي در كتاب مختاره جريان تهديد و يا سوزندان در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ذكر كردند.

ابن ابي‏الحديد از قول ابوبكر جوهري و از ابو زيد و از محمد بن حاتم، از الحرامي، از حسين بن زيد، از جعفر بن محمد، و از پدرش و از ابن عباس مي‏گويد: روزي عمرم از كنار خانه علي- عليه‏السلام- مي‏گذشت، در حالي كه ابن عباس در آخر خانه‏ي علي- عليه‏السلام- نشسته بود، عمر سلام كرد. علي- عليه‏السلام- و ابن عباس از او سؤال مي‏كنند: كجا مي‏روي؟ عمر در جواب مي‏گويد: مالي از من در ينبع است، مي‏خواهم به آنجا بروم، علي- عليه‏السلام- فرمود: كسي نمي‏خواهي همراه تو بيايد، عمر در جواب گفت: بلي، علي- عليه‏السلام- به ابن عباس فرمود با وي برو.

ابن عباس گفته است: «قال فشبك اصابعه في اصابعي، و مضي حتي اذا خلفنا البقيع، قال: يابن عباس، اما والله، ان كان صاحبك هذا اولي الناس بالامر بعد وفاه رسول‏الله الا انا خفناه علي اثنتين، قال ابن عباس، فجاء بمنطق لم اجد بدا معه من مسالته عنه، فقلت: يا اميرالمؤمنين، ما هما؟ قال: خشيناه علي حدثه سنه و حبه بني عبدالمطلب»: [48]  عمر انگشتانش را در انگشتان دست من گذاشت، و با هم دست به دست هم مي‏رفتيم تا اينكه بقيع را پشت سر گذاشتيم، عمر بن خطاب به من گفت: اي ابن عباس قسم به خدا همانا دوست و فاميل تو (علي- عليه‏السلام-) بعد از وفات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اولي‏تر و سزاوارتر به امارت و ولايت بود، اما ما از دو چيز ترسيديم، بعد بن عباس مي‏گويد: گفتم حال حرف منطقي گفتيد كه هرگز در موقع سؤالها جوابي از آن بهترين نيافتم، و گفتم اي اميرالمؤمنين آن دو چيز كه سبب ترس شما شد چيست؟ عمر در جواب گفت: آن چيزي كه سبب ترس ما شد يكي جواني علي- عليه‏السلام- بود و ديگر اينكه وي از خاندان عبدالمطلب بود!

اگر اين روايت ابوبكر جوهي را به دقت بررسي كنيم، نكاتي از آن به دست

 

[ صفحه 135]

 

مي‏آيد، يكي اينكه گويا عمر فراموش كرده است كه ولايت و امامت علي- عليه‏السلام- انتخابي نبوده بلكه انتصابي بوده است و انتصاب از طرف رسول‏الله هم نبوده، بلكه از طرف ذات يگانه بوده است كه خداوند درباره‏ي علي- عليه‏السلام- فرموده است كه اي رسول من اگر مسئله‏ي ولايت علي- عليه‏السلام- را به مردم معرفي نكني گويا در اين مدت 23 سال كاري نكرده‏اي و يا اينكه زحمات 23 سال را ناقص گذاشته‏اي. [49]  و اين حركت عمر، اعتراض بر كار خداوند مي‏باشد براي اينكه انتخاب مولي از طرف خداوند بود.

نكته‏ي ديگر اينكه آنها خود را بالاتر مي‏دانستند و حداثت و كمي سن علي- عليه‏السلام- را (العياذ بالله) خدا و رسولش توجه نفرموده و گروه سقيفه به آن توجه كردنده‏اند.

نكته سوم اينكه عمر گفته است: علي- عليه‏السلام- از خاندان عبدالمطلب بوده است، اگر اين حرف عمر را بررسي كنيم گويا وي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را هم قبول نداشته براي اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم از خاندان عبدالمطلب و پسر زاده عبدالمطلب بود.

نكته‏ي چهار اينكه عمر با اين حرف ثابت كرد كه گروه سقيفه قبل از جريان غدير و انتصاب ولايت و امامت، با هم عهد و پيمان داشتند كه نگذارند امامت و ولايت در دست خاندان عصمت و طهارت كه خدا تعيين فرموده است باقي بماند، چنانچه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از آن پيمان و تعهد به علي- عليه‏السلام- خبر داده بود.

نكته آخر اينكه به قول او علي- عليه‏السلام- اولي‏تر به ولايت و امارت بود، اما ايشان از جوان بودن علي- عليه‏السلام- ترسيدند.

آيا سزاوار بود علي‏اي كه حقش غصب شده و در خانه نشسته است و براي حفظ وحدت فعاليتي بر ضد حكومت هم نمي‏كند، به خانه‏اش بريزند و با كتك و زور و با آن وضع دل خراش او را به پاي صندوق راي و بيعت آورند؟ كي كه ساكت و آرام در خانه‏ي خود نشسته با سر نيزه به پاي محاكمه و راي اجباري بياورند!

 

[ صفحه 136]

 

باز هم ابوبكر جوهري به نقل از ابو زيد، از هارون بن عمر و به اسناد خود از ابن عباس و او گفته است: مرحوم در شب جابيه [50]  از اطراف عمر متفرق شدند، و هر كدام با دسته‏ي خود مي‏رفتند، من در آن شب در مسير راه به عمر برخوردم، با او صبحت مي‏كردم و از گذشته حرف مي‏زديم و عمر از علي- عليه‏السلام- شكايت كرد كه با من مخالفت مي‏كند و با من نيامد، من گفتم آيا او تو را قانع نكرد و عذر نياورد؟ عمر گفت: بلي، گفتم: علي- عليه‏السلام- عذر آورده و تو را قانع كرده است؟ عمر گفت: اي ابن عباس! همانا اول كسي كه شما را از امر امامت و ولايت منع كرد ابوبكر بود: «ان اول من ريثكم عن هذا الامر ابوبكر! ان قومكم كرهوا ان يجمعوا لكم الخلافه والنبوه، قلت لم ذاك يا اميرالمؤمنين؟ الم تنلهم خيرا و (خبرا)؟ قال: بلي، ولكنهم لو فعلوا لكنتم عليهم جحفا حجفا» [51]  همانا قوم و طايفه شما خوش نداشتند كه خلافت و امامت با نبوت و رسالت در شما جمع شود (يعني اينكه رسالت هم از شما باشد، و امامت هم از شما خاندان باشد) ابن عباس مي‏گويد: گفتم اي امير براي چه آن كار را كردند، آيا خبر غدير و كار خير به آنها نرسيده بود؟ (آيا تو و ايشان كار خير و نيكي را نمي‏خواستيد؟) عمر گفت: بلي به ما رسيده بود و مي‏خواستيم، ولي آنها اگر علي- عليه‏السلام- را به ولايت و امارت قبول مي‏كردند هر آينه شما بر آنها فخر مي‏كرديد و آن باعث افتخار و شرف شما مي‏شد و لذا نخواستند كه خلافت هم براي شما باشد!

خواننده‏ي گرامي اگر در مباحثه‏ي ابن عباس و عمر دقت و تامل كنيد، حتما به اين نتيجه خواهيد رسيد كه صحابه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خاطر خلافت و مقام دنيا آن وضع دل خراش و مولمه را نسبت به بيت وحي به وجود آوردند كه آن به جاي خودش، اما بايد توجه كرد به اينكه عمر مي‏گويد: آنها نخواستند خلافت و نبوت در شما جمع شود!! مگر آنها نمي‏گويند كه خبر غدير خم و يا كار خير را شنيديم؟ و يا اينكه مگر خودشان در محضر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبودند، و مگر در غدير

 

[ صفحه 137]

 

صداي بخ بخ از همانها بلند نشد؟ پس چه شده است كه مي‏گويند گروه سقيفه نمي‏خواستند كه شما هم نبوت را داشته باشيد، هم امامت را، مگر بني‏هاشم و عبدالمطلب با اختيار خودشان مي‏خواستند نبوت و امامت را در خود جمع كنند؟ و يا اينكه جمع و اجتماع بر اساس لياقتها و ارزشهاي معنوي و انتخاب خداوند بوده است. «والله يعلم حيث يجعل رسالته» [52]  و حتي فرستاده او پيامبر رحمت هم در آن انتخاب نقشي نداشته است.

باز ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه‏ي خود از قول ابن عباس مي‏گويد: «قال عمر ايضا: يابن عباس ما اظن صاحبك الا مظلوما (اي علي ابن ابيطالب) قلت: يا اميرالمؤمنين فاردد عليه ضلامته فقال (رض): ما اظن القوم منعهم من صاحبك الا انهم استصغروه فقلت: والله ما استصغره الله حين امره ان ياخذ سوره براءه من ابوبكر» [53]  عمر گفت: اي ابن عباس در مورد دوست تو (علي بن ابي‏طالب) شك ندارم كه مورد ظلم قرار گرفته است! ابن عباس مي‏گويد: گفتم: اي اميرالمؤمنين بنابراين تو حق او را كه به ظلم گرفته شده است به او رد كن، عمر گفت: اينكه قوم و مردم دوست تو را از خلافت منع كردند چيزي نبود، مگر اينكه مردم او را كم سن و كوچك حساب كرند، ابن عباس مي‏گويد: گفتم: به خدا قسم خداوند هنگامي كه به او امر كرد كه سوره‏ي برائت را از ابوبكر بگيرد و براي كفار قريش بخواند كوچك نشمرده ست، پس چگونه است كه مردم او را كوچك شمرده و خلافت و امامت را از او گرفته و گفتند كه تو جوان هستي، آيا شناخت آنها بالاتر از شناخت خدا بوده است؟!

مسعودي در «اصباه الوصيه» مي‏گويد: وقتي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت، عباس خدمت علي- عليه‏السلام- آمد و گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم، عده‏اي از مردم از جمله زبير و ابوسفيان هم براي بيعت آمدند، علي- عليه‏السلام- اباء و امتناع فرمود، سپس مهاجرين و انصار در موضوع جانشين پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اختلاف

 

[ صفحه 138]

 

كردند، گفتند كه يك امير از شما و يك امير از ما، و عده‏اي از مهاجرين گفتند كه ما از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيديم كه خلافت و امارت از آن قريش مي‏باشد، آنگاه انصار تسليم شدند و عمر بن خطاب جلو افتاد، با ابوبكر بيعت كرد، دست بر دست وي گذاشت و بعد عده‏اي از مردم كه از مكه به مدينه (مهاجرين) آمده بودند آنها هم با ابوبكر بيعت كردند.

تا اينجا مسعودي جريان سقيفه را بيان كرده و بعد مي‏گويد: «و اتصل الخبر باميرالمؤمنين- عليه‏السلام- بعد فراغه، من غسل رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و تحنيطه و تكفينه و تجهيزه و دفنه بعد الصلوه عليه مع من حضر من بني‏هاشم و قوم من صحابته مثل سلمان و ابي‏ذر والمقداد و عمار و حذيفه، ابي ابن كعب و جماعه نحو اربعين رجلا، فقام خطيبا فحمدالله و اثني عليه، ثم قال: ان كانت الامامه في قريش، فانا احق قريش بها، و ان لا تكن في قريش فالانصار علي دعوهم ثم اعتز هم و دخل بيته فاقام فيه، و من اتبعه من المسلمين و قال ان لي في خمسه من النبيين اسوه، نوح «اذ قال اني مغلوب فانتصر» [54]  و ابراهيم اذ قال: «و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله» [55]  و لوطا اذ قال: «لو ان لي بكم قوه او آوي الي ركن شديد» [56]  و موسي اذ قال: «ففرت منكم لما خفتكم» [57]  و هارون اذ قال: «ان القوم استضعفوني و كادو يقتلونني» [58]  ثم الف- عليه‏السلام- القرآن و خرج الي الناس و قد جله في اذار معه و هو ينط من تحته فقالهم هذا كتاب الله قد الفته كما امرني و اوصاني رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- كما انزل فقال له بعضهم اتركه وامض، فقال لهم، ان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قال لكم، اني مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا حتي يرد علي الحوض فان قبلتموه فاقبلوني معه احكم بينكم بما فيه من احكام الله فقالوا لا حاجه لنا فيه و لا فيك فانصرف به معك لا تفارقه، و لا تفارقك فانصرف عنهم، فاقام اميرالمؤمنين- عليه‏السلام- و من معه من شيعته في منزله بما عهد اليه،

 

[ صفحه 139]

 

رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فوجهوا ال يمنزله فهجموا عليه و احرقوا بابه و استخرجو منه كرها، و ضغطوا سيده النساء بالباب حت اسقطت (محسنا) و اخذوه بالبيعه، فامتنع، و قال: لا افعل فقالوا: نقتلك، فقال: ان تقتلوني، فقال: ان تقتلوني، فاني عبدالله، و اخو رسوله، و بسطوا يده فقبضها و عسر عليهم فتحها، فمسحواها عليها، و هي مضمومه»: [59] .

علي- عليه‏السلام- بعد از غسل و حوط و تجهيز رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و بعد از آن كه با عده‏اي از بني‏هاشم و صحابه (سلمان، ابي‏ذر، عمار ياسر، حذيفه، و ابي ابن كعب) و جماعتي كه به چهل نفر مي‏رسيدند بر پيكر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نماز خواندند، از جريان سقيفه با خبر شده و از جايش بلند شده و خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي پروردگار فرمود: اگر امامت از آن قريش است، پس من سزاوارترين فرد قريش بر امامت و خلافت مي‏باشم، و اگر امامت از آن قريش نمي‏باشد پس انصار بر ادعاي خودشان (امامت) محق هستند. بعد علي- عليه‏السلام- از حاضرين جدا شده به منزل رفت و كساني كه با وي بودند، در منزل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- جمع شدند، سپس علي- عليه‏السلام- فرمود: همانا براي من در پنج چيز از پيامبران الگو و سرمشق مي‏باشد. اول از نوح- عليه‏السلام- زماني كه گفت: بارالها من سخت مغلوب شدم تو مرا ياري فرما، دوم از ابراهيم- عليه‏السلام- زماني كه به قوم خود گفت: من از شما و بتهايي كه به جاي خداوند مي‏پرستيد دوري كرده و خداي واحد را مي‏خوانم، سوم از لوط- عليه‏السلام- وقتي كه گفت: اي كاش مرا بر منع شما اقتداري بود، يا اينكه چون قدرت ندارم از شر شما به ركن محكمي پناه خواهم برد، چهارم از موسي- عليه‏السلام- زماني كه گفت: آنگاه من از شما گريختم تا اينكه خداي من مرا علم و حكمت عطا فرمود، و مرا از پيامبران خود قرار داد، پنجم از هارون عليه‏السلام- زماني كه گفت: اي فرزند مادرم بر من خشمگين مباش كه من با نهايت كوشش و فداكاري به هدايت قوم برخاستم، آنها مرا خوار و زبون داشتند، تا آنجا با قوم خصومت و ممانعت كردم كه نزديك بود مرا بكشند.

 

[ صفحه 140]

 

مسعودي مي‏گويد: سپس حضرت علي- عليه‏السلام- قرآن را جمع كرد و از منزل خارج شد و به طرف مردم آمد، و ردايي بر تن كرده و خطاب به مردم فرمود: اين كتاب خداست و به همان نحو كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به من وصيت و سفارش كرده بود جمع كرده‏ام و پيامبر مرا وصي خودش قرار داده است به همان طريق كه از طرف خداوند نازل شده است. در اين هنگام شخصي در جواب علي- عليه‏السلام- گفت: آن را رها كن و برو!! علي- عليه‏السلام- فرمود: همانا رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به شما فرمود: من دو چيز گرانبها را در بين شما به امانت مي‏گذارم، كتاب خدا و عترت من و هرگز از هم جدا نمي‏شوند تا بر حوض كوثر بر من وارد شوند. اگر شما امانت پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- (قرآن) را قبول داريد پس مرا هم با آن قبول كنيد تا در بين شما به آنچه كه در قرآن از احكام خدا آمده است حكم كنم. مخالفين جواب دادند ما نه به تو و نه به قرآني كه جمع كرده‏اي نياز داريم!! و با قرآن برو، تو از او مفارقت نمي‏كني و او هم تو را مفارقت نخواهد كرد. علي- عليه‏السلام- از آنها روگرداند و در منزل با كساني كه از پيروان راستين حضرت بودند، به آنچه كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اسلام به وي سفارش كرده بود نشسته بودند كه ناگهان مخالفين به طرف منزل حضرت آمدند و بر او هجوم آوردند و درب منزل را آتش زدند، علي- عليه‏السلام- را به زور از منزل خارج كردند، و در خانه را در حالي كه نيم سوخته شده بود به پهوي سيده‏النساء فاطمه زهرا- سلام‏الله‏عليها- زدند و فاطمه - سلام‏الله‏عليها- محسن را سقط كرد و شهيد شد، علي- عليه‏السلام- را مجبور به بيعت كردند، و علي- عليه‏السلام- از بيعت امتناع كرد و فرمود بيعت نمي‏كنم، آنها در جواب گفتند: اگر بيعت نكني تو را مي‏كشيم، علي در جواب فرمود: اگر مرا بكشيد بدانيد من بنده‏ي خدا و برادر رسول او هستم، دستهاي علي- عليه‏السلام- را براي بيعت كشيدند، ولي وي دستهاي خود را جمع نموده بود، هر چه تلاش و كوشش كردند كه دستها و انگشتان علي- عليه‏السلام- را باز كنند نتوانستند، بعد مجبور شدند دست ابوبكر را به سوي دست علي- عليه‏السلام- كشيدند در حالي كه انگشتان علي- عليه‏السلام- به هم جمع شده و بسته بود.

 

[ صفحه 141]

 

خواننده‏ي عزيز! اين بيانات صريح و روشن مسعودي را ملاحظه فرموديد كه به صراحت مي‏گويد كه به خانه علي- عليه‏السلام- يورش و هجوم آوردند و درب خانه را آتش زدند و در نيم سوخته را به پهلوي گوهر تابناك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كوبيدند و فرزند او را هم كشتند.

آيا علما و بزرگان اهل سنت در اين رابطه چه مي‏گويند؟ و چه توجيهي دارند؟ آنها در برابر اين حقيقت واضح و روشن و بدون ابهام، چه عكس‏العملي دارند؟ آيا مي‏شود حقيقت به اين روشني را ناديده انگاشت و قبول نكرد و توجيه نمود؟

ابن ابي‏الحديد در جاي ديگري از شرح نهج‏البلاغه خود مي‏گويد: «و اما حديث الهجوم علي بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقد تقدم الكلام فيه والظاهر عندي صحته ما يرويه السيد المرتضي والشيعه»: [60]  اما جريان و حادثه يورش و هجوم به منزل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- حقيقت سخن درباره‏ي آن گذشت، ولي آنچه كه از ظاهر عبارات و كلمات و قرائن پيداست و در نزد من هم صحت دارد همان است كه سيد مرتضي و شيعه روايت كرده و بيان نموده‏اند.

محمد بن احمد بن جبير اندليسي كه معروف به ابن جبير مي‏باشد و در سال 614 وفات كرده، در كتاب «غرر» از زيد بن اسلم روايت كرده كه او گفت: من از جمله كساني بودم كه هيزم مي‏كشيدم و با عمر به سوي خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رفتم، در وقتي كه علي- عليه‏السلام- و اصحاب او از بيعت با ابوبكر امتناع نمودند، عمر به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گفت: كساني كه در خانه‏ي تو هستند بيرون بفرست والا خانه را با هر كه در آن است مي‏سوزانم، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود كه آيا علي- عليه‏السلام- و فرزندان مرا هم مي‏سوزاني؟ عمر در جواب گفت: آري والله، مگر آن كه از خانه بيرون بيايند و با ابوبكر بيعت كنند و با او مخالفت نكنند. [61] .

مولف كتاب ازاله‏الخفاء در مقصد دوم از مقاصد كتاب، قصد عمر درباره‏ي احتراق و سوزندان در خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را بيان كرده و آن روايت را صحيح و ثابت

 

[ صفحه 142]

 

شمرده، و در مقصد ششم همان كتاب روايت سوزاندن در خانه‏ي وحي را كه عمر به آن قسم خورده ذكر كرده است. [62]  و باز هم صاحب ازاله‏الخفاء سوزاندن در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را در كتاب قره‏العين في فضائل الشيخين خود روايت كرده است. ابوعبيده در كتاب اموال خود بنابر نقل السيد الاجل مير محمد قلي در جلد اول تشييد المطاعن نقل كرده كه ابوبكر مي‏گفت: «اي كاش كشف بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نكرده بودم».

ابو مظفر سبط ابن جوزي در كتاب «مرآت الزمان» خود قصه‏ي پشيماني ابوبكر را در هنگام مرگ كه گفته بود: «يا ليتني لم اكشف بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اي كاش بي‏حرمتي به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- نمي‏كردم» را بنابر نقل كتاب «تشييد المطاعن» مفصلا ذكر كرده است.

عسقلاني به نقل از عبدالرحمن بن عوف، و او هم از پدرش مي‏گويد: «دخلت علي ابوبكر اعوده فاستوي جالسا... فقال اني لا آسي علي شي‏ء الا علي ثلاث، وددت اني لم افعلهن: وددت اني لم اكشف بيت فاطمه و تركته و ان اغلق علي الحرب وددت اني يوم السقيفه كنت قذفت الامر في عنق ابي‏عبيده او عمر فكان اميرا و كنت وزيرا» [63] : بر ابوبكر وارد شدم، تا او را عيادت كنم، او از جايش بلند شد در حالي كه تكيه داده بود، بعد از تعارفات و احوال پرسي گفت: من بر هيچ كاري نااميد و ناراحت نيستم مگر بر سر كار كه اي كاش انجام نمي‏دادم، دوست داشتم به عمر دستور هجوم و يورش به خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را نمي‏دادم و آن را ترك مي‏كردم، اگر چه جنگي هم عليه من شروع مي‏شد، دوست داشتم در روز سقيفه امر امامت و خلافت را به ابي‏عبيده و يا عمر واگذار مي‏كردم و خودم به عنوان وزير و معاون كار مي‏كردم.

آيا تعدي و تجاوز به خانه وحي و بي‏حرمتي به ساحت قدس فاطمه- سلام‏الله‏عليها-

 

[ صفحه 143]

 

و زدن در نيم سوخته به پهلوي عصمت و رسالت و كشتن فرزند وي و سقط جنينش و آيا اينكه علي- عليه‏السلام- را با زور و اجبار از خانه بيرون كردن با ندامت و پشيماني برطرف مي‏شود؟

ابوبكر جوهري در كتاب «السقيفه و فدك» با اسناد خود به نقل از شعبي مي‏گويد: «و رات فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ما صنع عمر فصرخت، و ولولت و اجتمع معها نساء كثير من الهاشميات و غيرهن فخرجت الي باب حجرتها، و نادت: يا ابوبكر، ما اسرع ما اغرتم علي اهل بيت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- لا اكلم عمر حتي القي الله»: [64]  وقتي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ديد عمر خانه‏اش را آتش مي‏زند فرياد كشيد، و سر و صدا و ناله كرد، بسياري از زنهاي هاشمي و غير هاشمي اطراف ايشان جمع شدند، و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دم درب آمده صدا كرد: اي ابوبكر زود غارت و تجاوز را بر اهل‏بيت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- روا داشتيد، قسم به خدا با عمر صحبت نمي‏كنم تا اينكه خدا را ملاقات كنم.

غياث‏الدين بن همام‏الدين الحسيني معروف به خواند مير مي‏گويد: فرقه‏اي از اهل اسلام به خلافت ابوبكر رضا ندادند و گفتند كه ما با هيچ كس بيعت نمي‏كنيم مگر با علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- و اكثر بني‏هاشم و سلمان فارسي و عمار ياسر و مقداد بن اسود و خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين) و ابوذر غفاري و ابو ايوب انصاري و جابر بن عبدالله و ابو سعيد خدري و بريده بن حصيب اسلمي از جمله كساني بودند كه بيعت نكردند. [65] .

خواند مير در آخر شعري را از عباس درباره‏ي غصب خلافت ذكر مي‏كند، البته ترجمه فارسي اشعار را بيان مي‏كند، ولي روي چه مصلحت از احراق و سوزندان باب چيزي ذكر نمي‏كند معلوم نيست، اما در حالات زندگي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خيلي از مطالب را ذكر كرده است كه خود گوياي سوزاندن در خانه‏ي وحي مي‏باشد.

عمادالدين اسماعيل ابي‏الفداء كه در تاريخ 732 هجري فوت كرده مي‏گويد: «لما

 

[ صفحه 144]

 

قبض الله نبيه قال عمر بن الخطاب رضي‏الله‏عنه من قال ابن رسول‏الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- مات علوت راسه بسيفي هذا و انما ارتفع الي المساء فقرا ابوبكر- ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم- [66]  فرجع القوم الي قوله و بادروا سقيفه بني‏ساعده فبايع عمر ابوبكر رضي‏الله‏عنهما، و انثال الناس عليه يبايعونه في العشر الاوسط من ربيع الاول سنه احدي عشره خلا جماعه من بني‏هاشم والزبير و عتبه بن ابي‏لهب، و خالد بن سعيد بن العاص والمقداد بن عمر و سلمان الفارسي و ابي‏ذر و عمار بن ياسر والبراء بن عازب و ابي بن كعب و مالوا مع علي بن ابي‏طالب و قال في ذلك عتبه بن ابي‏لهب:

 

ما كنت احسب ان الامر منصرف 

عن هاشم ثم منهم عن ابي حسن

 

عن اول الناس ايمانا و سابقه 

و اعلم الناس بالقرآن والسنن

 

و آخر الناس عهدا بالنبي و من 

جبريل عون في الغسل و الكفن

 

من فيه ما فيهم لا يمترون به 

و ليس في القوم ما فيه من الحسن

 

وقتي كه خداوند پيامبرش را قبض روح نموده و به ملكوت اعلي برد، عمر بن خطاب گفت: هر كس گويد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- رحلت كرده است، با اين شمشيرم گردن او را مي‏زنم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نمرده، بلكه به آسمان رفته است. ابوبكر آمد آيه‏ي 144 از سوره‏ي آل عمران را خواند كه مي‏فرمايد: «محمد نيست مگر پيامبر خدا كه پيش از او نيز پيامبراني بودند و از اين جهان درگذشتند و اگر او نيز به مرگ و يا شهادت درگذشت آيا شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟» مردم به سخنان ابوبكر گوش دادند و به تشكيل سقيفه‏ي بني‏ساعده مبادرت كردند، سپس عمر با ابوبكر بيعت كرد و مردم هم به طرف ابوبكر آمدند و با او بيعت كردند. گروهي از مردم و نيز از بني‏هاشم و زبير و عتبه و خالد بن سعيد بن عاص و مقداد بن عمر و سلمان و ابي‏ذر و عمار و براء بن عازب و ابي بن كعب، بيعت نكردند و در خانه‏ي علي- عليه‏السلام- به عنوان تحصن و اعتراض جمع شدند و به همين جهت عتبه ابي‏لهب

 

[ صفحه 145]

 

چند شعر گفته است: نمي‏دانم چرا امر خلافت و جانشيني از بني‏هاشم برگشت و بعد از آن از ابي‏الحسن علي- عليه‏السلام- مگر نه اينكه او اولين ايمان آورنده‏ي به اسلام از بين مردم و سابقين ايشان بود و نه اينكه او داناترين مردم به قرآن خدا و سنن پيامبر مي‏باشد؟ مگر نه اينكه او نزديك‏ترين شخص به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و او كسي بود كه جبريل در غسل و كفن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كمك كننده‏ي او بود، مگر جز علي- عليه‏السلام- مجمع اوصاف و كمالات كيست؟ آنچه اوصاف و كمال كه در او جمع شده است در باقي مردم وجود ندارد.

سپس ابي‏الفداء مي‏گويد: «و كذلك تخلف عن بيعه ابوبكر ابوسفيان من بني‏اميه ثم ان ابوبكر بعث عمر بن الخطاب الي علي- عليه‏السلام- و من معه ليخرجهم من بيت فاطمه رضي‏الله‏عنها و قال ان ابو عليك فقاتلهم فاقبل عمر بشي‏ء من نار علي ان يضرم الدار فلقيته فاطمه رضي‏الله‏عنها و قالت الي اين يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال نعم او تدخلو فميا دخل فيه الامه فخرج حتي ابوبكر فبايعه» بعد ابي‏الفداء مي‏گويد: و اسند الي ابن عبد ربه المغربي (و روي) الزهري عن عايشه قالت لم يبايع علي- عليه‏السلام- ابوبكر حتي ماتت (فاطمه) و ذلك بعد سته اشهر لموت ابيها- صلي الله عليه و آله و سلم-»: [67]  و همچنين ابوسفيان كه از بني‏اميه بود با بيعت ابوبكر مخالفت كرد و بعد ابوبكر عمر بن خطاب را به طرف علي و هر كه با او است فرستاد تا اينكه آنها را از خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خارج كند و با ابوبكر بيعت كنند، ابوبكر سفارش نمود كه اگر از آمدن امتناع كردند با آنها بجنگد، عمر آمد به درب خانه و صدا زد و تكه‏ي آتش را گرفت كه به خانه بزند كه با فاطمه- سلام‏الله‏عليها- ملاقات كرد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرمود: پسر خطاب چه مي‏كني؟ آيا آمده‏اي كه خانه ما را آتش زني! گفت: بلي!! يا بياييد با ابوبكر بيعت كنيد و يا اينكه خانه را با هر كه در آن است آتش مي‏زنم (اينجا به گفته ابي‏الفداء) علي- عليه‏السلام- از خانه خارج شد و با ابوبكر بيعت كرد. و باز هم ابي‏الفداء روايتي را از عايشه نقل كرده است كه علي- عليه‏السلام- تا مدت شش ماه كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- زنده بود بيعت نكرد.

 

[ صفحه 146]

 

ابي‏الفداء از مورخين و محدثين معتبر اهل سنت و جماعت مي‏باشد كه متاسفانه باز هم همه‏ي حقايق را نگفته است!! و عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب امام علي- عليه‏السلام- تحت عنوان يورش عمر به خانه زهرا- سلام‏الله‏عليها- مي‏گويد: «و اجتمعت جموعهم- آونه في الخفاء و اخري علي ملا- يدعون الي ابن ابي‏طالب لانهم راوه اولي الناس بان يلي امور الناس، ثم تالبود حلو داره يهتفون باسمه و يدعونه ان يخرج اليهم ليردوا عليه ترثه المسلوب... فاذا بالمسلمين امام هذا الحدث مخالف او نصير. و اذا بالمدينه حزبان و اذا بالوحده المرجوه شقان اوشكا علي انفصال، ثم لايعرف غيرالله ما سوف توول اليه بعد هذا الحال... فهلا كان علي كابن عباده (سعد بن عباده) حريا في نظر ابن الخطاب بالقتل حتي لاتكون فتنه و لايكون انقسام؟!!

عمر مي‏ديد همان انصاري كه نخست به سعد بن عباده روي آورده‏اند و ياريش كردند، بعد از اندك زماني از او برگشته و تنهايش گذاشته‏اند، دوباره بپا خاسته به مردي گراييدند و دست ياري به طرف او گشوده‏اند كه در اول كار او را ناديده گرفته و تنها گذاشته بودند، آنان آشكارا و پنهان گروه، گروه دور هم جمع شدند. براي اينكه دريافته‏اند كه فرزند ابي‏طالب برترين فرد است كه بايد ولي مردم باشد، او را دعوت مي‏كنند و دور خانه‏اش را گرفته و به نامش فرياد مي‏زنند و او را مي‏خوانند كه از خانه بيرون آيد تا ميراث از دست رفته‏اش را به او باز گردانند... عمر نگاه مي‏كند كه مسلمانان در اين حوادث دو دسته شده و به دو حزب تقسيم شده‏اند. و آن مردمي كه متحد بودند و آن وحدت كلمه‏اي كه مورد انتظار بود به شكاف و فاصله تبديل شده كه عاقبت و آينده‏ي آن را جز خداي نمي‏داند، اكنون در نظر عمر، علي- عليه‏السلام- چرا همانند ابن عباده سزاوار كشته شدن نباشد تا اختلاف از ميان برخيزد؟!.

سپس مي‏گويد: كان هذا ولي بعنف عمر الي جانب غيرته علي وحده الاسلام و به تحدث الناس و لهجت الالسن كاشفه عن فلجات خواطر جرت فيها الظنون مجري اليقين، فما كان لرجل ان يجزم او يعلم سريره ابن الخطاب و لكنهم جميعا ساروا وراء الخيال و لهم سند مما عرف عن الرجل دائما من عنف و من دفعات و لعل فيهم من سبق بذهنه الحوادث

 

[ صفحه 147]

 

علي متن الاستقراء فراي بعين الخيال، قبل راي العيون ثبات علي امام وعيد عمر لو تقدم هذا منه يطلب رضاه و اقراره لابي‏بكر بحقه في الخلافه و لعله تمادي قليلا في تصور نتائج هذا الموقف و تخيل عقباه، فعاد بنتيجه لازمه لا معدي عنها، هي خروج عمر عن الجاده و اخذه هذا «المخالف» العنيد بالعنف والشده!

و اين گونه برخورد كردن و فكر نمودن از نظر عمر سازگارتر بود از غيرت و دلسوزي او براي وحدت اسلام! مردم حدسها مي‏زدند و گفتگوها داشتند كه حاكي از خاطرات قلبي آنها بود و چيزها از ذهنها مي‏گذشت و فكرها اندك، اندك به صورت يقين درآمده بود، ولي همه‏ي اينها در فكر و خاطرات و در عالم خيال سير مي‏كرد و كسي نمي‏توانست درباره‏ي خوي و تصميم پسر خطاب به جزم سخن گويد، سند مردم همانند تند روي و بي رويگيهايي بود كه در پيش آمدها از او سراغ داشتند. شايد در اين ميان مردمي بودند كه حوادث آينده را از روي استقرا پيش‏بيني مي‏كردند و بيش از چشم سر با چشم باطن مي‏ديدند و مي‏ديدند اگر عمر قدم پيش گذارد و از راه تهديد از علي- عليه‏السلام- بخواهد كه در برابر ابوبكر تسليم شود و به خلافت او تن دهد، او مقاومت مي‏كند، آن گاه نتيجه‏ي اين كار چه خواهد شد؟ ناچار عمر از جاده‏ي صلاح بيرون مي‏رود و با اين مخالف سرسخت با سختي و تندي رفتار خواهد كرد.

و كذلك سبقت الشائعات خطوات بن الخطاب ذلك النهار و هو يسير في جمع من صحبه و معاويه الي دار فاطمه و في باله ان يحمل ابن عم رسول‏الله ان طوعا و ان كرها علي اقرار ما اباه حتي الان و تحدث اناس بان السيف سيكون وحده متن الطاعه!... و تحدث آخرون بان السيف سوف يلقي السيف! ثم تحدث غير هولاء و هولاء بان «النار» هي الوسيله المثلي الي حفظ الوحده و الي «الرضا» و الاقرار!... و هل علي السنه الناس عقال يمنعها ان تروي قصه حطب امر به ابن الخطاب فاحاط بدار فاطمه و فيها علي و صحبه، ليكون عده الاقناع او عده الايقاع؟...

با اين پيش بينيها، در آن روز ميان مردم شايع شد كه عمر قدم پيش گذارده، با گروهي از ياران و همدستانش به سوي خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رهسپار گشته، انديشه‏ي

 

[ صفحه 148]

 

آن را دارد كه عمو زاده‏ي رسول خدا را چه بخواهد يا نخواهد، بدانچه تا حال نپذيرفته، وادار كند. مردم حدسها مي‏زدند، دسته‏اي مي‏گفتند: تنها در برابر دم شمشير سر اطاعت خم مي‏شود!... گروهي پيش‏بيني مي‏گردند كه شمشير با شمشير روبه‏رو مي‏شود!... كساني كه از اين و آن نبودند يگانه وسيله‏ي حفظ وحدت را «آتش» مي‏پنداشتند!... مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است كه داستان «هيزم» را بازگو نكنند؟ چه با اين دستور پسر خطابه به دور خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را كه علي- عليه‏السلام- و اصحابش در آن بودند محاصره كرده تا بدين وسيله آنان را قانع سازد يا بيمحابا بتازد!

علي ان هذه الاحاديث جميعها و معها الخصاط المدبره او المرتجله كانت كمثل الزبد السرع الي ذهاب و معها دفعه ابن الخطاب!... اقبل الرجل محنقا مندلع الثوره، علي دار علي وقد ظاهره و معاونوه و من جاء بهم فاقتحموا او اوشكوا علي اقتحام، فاذا وجه كوجه رسول‏الله يبدوا بالباب حائلا من حزن، علي قسماته خطوط الام و في عينيه لمعات دمع و فوق جبينه عبسه غضب فائر و حنق ثائر... و توقف عمر من خشيه و راحت دفعته شعاعا. و توقف خلفه امام الباب صحبه الذين جاء بهم، اذ راوا خيالهم صوره الرسول تطالعهم من خلال وجه حبيبته الزهراء غضوا الابصار من خزي او من استحياء، ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم يشهدون فاطمه تتحرك كالخيال وئيدا بخطوات المحزونه الثكلي، فتقرب من ناحيه قبر ابيها... و شخصت منهم الانظار و ارهفت الاسماع اليها و هي ترفع صوتها الرقيق الحزين النبرات تهتف بمحمد الثاوي بقربها، تناديه باكيه مريره الكباء: «يا ابت رسول‏الله!... يا ابت رسول‏الله!... فكانما زلزلت الارض تحت هذا الجمع الغاعي من رهبه النداء و راحت الزهراء و هي تستقبل المثوي الطاهر، تستنجد بهذا الفائب الحاضر: «يا ابت يا رسول الله!... ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي‏قحافه؟!». فما تركت كلماتها الا قلوبا صدعها الحزن و عيونا جرت دمعا و رجالا ودوا لو استطاعوا ان يشقوا مواطي اقدامهم ليذهبو في طوايا الثري مغيبين...». [68] .

 

[ صفحه 149]

 

همه‏ي اين داستانها كه با نقشه‏اي از پيش طرح شده يا ناگهاني پيش آمد، مانند كف روي آب ظاهر شد بعد از مدتي همراه جوش و خروش عمر از ميان رفت!... عمر خشمگين و خروشان به خانه علي- عليه‏السلام- روي آورد و همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه‏ي علي- عليه‏السلام- هجوم آوردند، ناگهان چهره‏اي همانند چهره‏ي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در ميان آشكار شد چهره‏اي كه پرده‏ي اندوه آن را گرفته، آثار رنج و مصيبت بر آن آشكار است. در چشمهايش قطرات اشك و بر پيشانيش گرفتگي و غصب بود، عمر به جاي خود خشك شد و آن جوش و خروش از ميان رفت، همراهانش كه دنبالش بودند پشت سر وي در مقابل درب ايستادند، زيرا روي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را از خلال روي حبيبه‏اش زهرا- سلام‏الله‏عليها- ديدند، سرها از شرمندگي و حيا به زير آمد و چشمها پوشيده شد، ديگر تاب از دلها رفت. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- حركت كرد و با قدمهاي لرزان، آهسته آهسته به سوي قبر پدر نزديك شد، چشمها و گوشهاي همه متوجه او گرديد، ناله‏اش بلند شد و باران اشك از ديده‏گانش مي‏ريخت و با سوز جگر پدرش را صدا مي‏زد: «بابا اي رسول خدا، اي بابا رسول خدا» گويا از تكان اين صدا زمين زير پاي آن گروه ستم پيشه به لرزه آمد... باز هم زهرا- سلام‏الله‏عليها- نزديك‏تر رفت و به آن تربت پاك روي آورد و استغاثه مي‏كرد: «بابا اي رسول خدا... پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابي‏قحافه چه بر سر ما آمد؟!» ديگر دلي نماند كه نلرزد و چشمي نماند كه اشك نريزد، آن مردم آرزو مي‏كردند كه زمين شكافته شود و آنها را در ميان پنهانشان سازد.» [69] .

باز هم عبدالفتاح مي‏گويد: «... ثم من بني‏هاشم الذين سلبوا حقهم في تراث الرسول و ود حقد قومهم لو تخطفتهم المصارع و وطئتهم الاقدام و هم نثائر واشلاء!... من خلال كل هذه السنين السوالف تشق احداثه اطباق الزمن الي الخواطر، كالقبس في الظلمه. كالسنه النار التي او شكت ان تندلع حول البيت تهم بحصده و تدميره. كالصرفه المدويه التي اطلقتها حينذاك فاطمه تجار فيها بشكواها الي رسول‏الله!...»

 

[ صفحه 150]

 

بالاخره بني‏هاشم كه حقشان را از ميراث پيامبر غصب كرده بودند و آرزو مي‏كردند كه در ميدانهاي جنگ كشته و در زير لگدها قطعه قطعه شده بودند، آن روز را فراموش كنند! از خلال تمام سالهاي گذشته، حوادث طبقات روزگار را مي‏شكافد و همچون نوري كه در تاريكي بدرخشد، در خاطرها نورافشاني مي‏كند، همچون شعله‏ي آتشي كه زبانه‏هاي آن نزديك بود پيرامون خانه را خورده و ويران سازد، سوزنده است و همانند فرياد طنين‏اندازي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در آن روز سر داد تا بدان وسيله شكايت به پيامبر خدا برد، طنين‏افكن بود!.

«و لم يكن محمد و هم يعدون هذه العدوه علي دار زهرائه، قد عزب ذكره من الاذهان. قبره ندي بدمعهم... جسمه رطيب كانما لم تفارقه كل الحياه... شجه اضر يملا عليهم الفضاء كالشندي العاطر، يغيب الطيب و هو مائل لايغيب!... و مع ذلك فلم يكادوا يشيعونه الي الجدث، حتي استرقهم مس و ملكهم هوس فانطلقوا الي دار ابنته كمرده الشياطين!... معهم الشعل، في ايديهم الحطب والحراب. ظلا لهم دمار و نار... الموجده علي علي والحسد لقدره والخشيه ان يفسد اعتزاله هذه البيعه التي ادلوا بها الي ابوبكر بغره من آل‏بيت الرسول، قد حركتهم جميعا علي حرد نهايه المطاف فيه احتلاب صفي محمد تراث ابن عمه و اخراج الامر من يمينه فلاتجتمع الرساله والخلافه في هذه من هاشم، التي نبت قريش كلها بشرفها و سوددها و عزها ابان حقبه الجاهليه و بعد مولد الاسلام... كروهوا لها ان تطولهم بالامره بعد سموها بالنبوه و ان يقوم ممها سيد بعد سيد. و ان يستاسروا باقدارهم و مزاياهم هذهر الجزيره الفسيحه التي تعج بالقبائل كانما عمقت عن انجاب امثالهم سائر البطون!...

و علي ضياء ثعله مما طوق الدار و لون الافق و اشاع في الجوهره، لاح عمر و قد تغير وجهه بحنقه و تبلل بعرقه و تخلل الدخان لحيته و لمع حسامه في يمينه كجذوه النار... انه احمس شديد في دنيه احمس شديد في عدله ولكنه اللحظه احمس شديد في عنفه و اندفاعه و هو يمم الباب... انه ليشير الجمهور و يهج الفتنه و يهيي الحطب ليورث الحريق... و استاسد و تنمر. و تصايح و زار. ثم اندفع من خلال الجموع كالشرر، يدق

 

[ صفحه 151]

 

البيت علي ساكنيه.. ليس هذا بعمر!... ما هو يابن الخطاب!... الذي جري بقدميه اعصار الذي انفجر بصدره بركان الذي استوي علي لبه مارد! انه الان مخمور الامس، عاد سيرته الاولي كحاله من بضع سنين، حين اعماه شركه و اضله هواه و ختله عن الهدي غروره، فسل حسامه وانطلق علي دروب مكه ينشد النبي و لسانه اذا ذاك يجري بكفره و خمره: «لاقتلن محمدا بسيفي هذا» [70]  هذا الصائبي الذي فرق امر قريش و عاب دينها و سفه احلامها و شتتت مجالسها و ضيع بهارجها...»!

هنوز ياد محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- كه آمده بودند تا خانه‏ي زهرايش را مورد تجاوز قرار دهند در اذهان زنده بود و قبرش از اشك چشمانشان مرطوب بود، گويي هنوز تمام زندگي از بدن تازه‏اش بيرون نرفته است، شبحش حاضر است و فضاي اطرافشان را پر مي‏كند، چون بوي خوش عطري كه خود پيدا نيست و بويش فضا را پر كرده است. معذالك هنوز جنازه‏اش را به آرامگاهش تشييع نكرده بودند كه ديوانگي به سرشان زد و دست خوش هواي نفس شدند و چون پيروان و دستياران شيطان به طرف خانه‏ي دخترش به راه افتادند! شعله آتش با خود داشتند، با هيزم و افزار، قصدشان آتش زدن و ويران كردن بود، خشم و غصب‏شان عليه علي- عليه‏السلام- حسد و حقدشان نسبت به وي و ترس و واهمه‏ي‏شان از اينكه گوشه‏گيري او بيعتي را تباه سازد كه علي‏رغم خاندان پيغمبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر بودند، همه آنان را به كاري وادار كرد كه سرانجام آن غصب و سلب ميراث از دست برگزيده و پسر عمش بود، و بيرون آوردن خلافت از دست او، كه پيامبري و جانشيني با هم در خاندان هاشم كه با شرافت و سروري و آقايي خود در دوران جاهليت و طلوع اسلام بر همه‏ي قريش پيشي گرفت، نبايد يكجا جمع شود، دوست نداشتند علاوه بر پيامبري، اميرالمومنيني نيز در آن خانواده بماند و سرور و آقايي ديگري پس از مرگ سرو و آقاي بپاخيزد، حكومت اختصاص به افراد آن خاندان داشته باشد، با منزلتها

 

[ صفحه 152]

 

و امتيازاتشان سرنوشت تمام اين جزيره‏ي بيكران را كه از قبائل مختلف موج مي‏زند، هميشه در دست داشته باشند؟

در پرتو شعله‏اي كه خانه را دربر گرفته بود و افق را روشن مي‏ساخت و محيط اطراف را مي‏سوزانيد، عمر پيدا شد كه چهره‏اش از خشم دگرگون، و از عرق خيس شده است، دود شعله از ريشش بيرون مي‏زد و شمشيرش در دست راست او چون شعله‏ي آتش مي‏درخشيد، در دين و عدالت حرارت و حماسه‏اي داشت، اما در آن لحظه در خشونت به افراط حرار به خرج مي‏داد و درب را مي‏كوبيد... و توده مردم را تحريك و فتنه را شديدتر مي‏كرد و هيزم آماده مي‏ساخت تا آتش روشن كند. چون پلنك مي‏غريد! و چون شير مي‏خروشيد [71]  از ميان جمعيت مانند اخگري به پيش جهيد تا خانه را بر روي ساكنينش بكوبد و ويران كند. اين شخص عمر نيست! پسر خطاب نيست! همان كسي نيست كه با گامهاي خود گردباد به وجود آورد و در سينه‏اش آتش فشاني منفجر گرديد، و چون غولي ايستادگي كرد! اكنون همانند ديروز مخمور و مست است، حالت چندين سال پيش را به خود گرفته است. [72]  و به صورت دوره‏اي درآمده كه شرك و بت‏پرستي و هواي نفس گمراهش ساخته بود و غرورش وي را از هدايت به دور انداخته و شمشيرش كشيده و بر در و دروازههاي مكه رفته و دنبال پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مي‏گشت، كفر و شراب زبانش را به حركت درآوره بود و مي‏گفت: حتما محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- را با اين شمشيرم مي‏كشم! اي مرد صائبي كه وضع قريش را نابسامان كرده است و در مورد دينش آن قبيله را سرزنش قرار مي‏دهد و روياهايش را بر باد داده است و مجالس قبيله را به هم ريخته و نعمتهاي‏شان را ضايع كرده است!

و اليوم ايضا ختله اندفاعه و بقيه بنفسه لاتزال راسبه من حسد الجدود و بغضاء الاجيال... هوي كهوي يمضي به و يحيد بخطو الثابت، فيغدو و يروح علي لهيب المشاغل

 

[ صفحه 153]

 

يوسوس لنفسه و يهتف بالعصبه التي توازره علي هجم الدار: «والذي نفس عمر بيده، ليخرجن او لاحرقنها علي من فيها» قالت له طائفه خافت الله و رعت الرسول في عقبه: «يا اباحفص، ان فيها فاطمه...» فصاح لايبالي: «وان!...» و اقترب و قرح الباب. ثم ضربه واقتحمه... و بدا له علي... و رن حينذاك صوت الزهرا عند مدخل الدار... فان هي الارنه استغاثه اطلقتها «يا ابت رسول الله» تستعتدي بها الراقد بقربها في رضوان ربه علي عسف صاحبه، حتي تبدل العاتي المدل غير اهابه، فتبدد علي الاثر جبروته و ذاب عنفه و عنفوانه وود من خزي لو يخر صعقا تبتلعه مواطي قدميه ارتداد هدبه (هديه) اليه و عند ما نكص الجمع، و راح يفر كنوافر الظباء المفزوعه امام صيحه الزهراء، كان علي- عليه‏السلام- يقلب عينيه من حسره وقد غاض حلمه و ثقل همه و تقبضت اصابع يمينه علي مقبض سيفه تم من غيظه ان تغوص فيه. اكذاك ينتهبون حقه و تراث هاديه، ثم يلوون علي انتهاب عمره و عمر اهله: البقيه الباقيه للرسول؟... اكذاك الهوي يضل؟ الان ظهيره قل يسبحون منه ما لايباح فحرمه لهم حل وامنه عليه حرام!... و مد طرفه نحو قبر محمد يناجيه: «يا ابن ام:... ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني...» و تقلصت شفتاه. و راحته كره اخري علي حسامه من اسي و حنق و حسره... ثم اغضت عينه:... لا حيله! فانه الزمن... بيت القوم امرهم بليل... هذا الفروع والاصول في الجزيره ازهر اليوم، نحمعها ففدت تمد الاعناق مستطيله تختال. اصابت ثارها. بلغت و طرها من هاشم. فضصلته بعد كل هذه الاعصر الطويله!...

و امروز هم همان انگيزه و ته مانده‏هاي حسد اجدادش و بغض و كينه‏هاي پدرانش وي را تحريك كرده است، همان هواي نفس او را به پيش مي‏كشاند و از راه راست منحرف مي‏كند و وادار مي‏سازد كه مشعل در دست گيرد و خود چون شعله‏ي آتش برافروخته مي‏گردد و جانش وسوسه مي‏شود و به دار و دسته‏اي كه در حمله به خانه وي را پشتيباني كرده‏اند فرياد مي‏زد: «قسم به كسي كه جان عمر در دست قدرت اوست، يا بايد بيرون بيايد و يا خانه را آتش مي‏زنم!!» عده‏اي كه از خدا مي‏ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را پس از خود مي‏كردند گفتند: «ابا

 

[ صفحه 154]

 

حفص، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در اين خانه است!». بي‏پروا فرياد زد: «باشد»، نزديك شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود. علي- عليه‏السلام- پيدا شد... طنين صداي زهرا- سلام‏الله‏عليها- در نزديكي مدخل خانه بلند شد... طنين استغاثه‏اي بود كه سر داده مي‏گفت: «پدر اي رسول خدا...» مي‏خواست از دست ظلم يكي از اصحابش او را كه نزديك وي در رضوان پروردگارش خفته بود برگرداند، تا سركش طغيان‏گر، گردن فرازي بي‏پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زائل سازد و شدت عمل سختگيريش را نابود كند و آرزو مي‏كرد قبل از اينكه چشمش به وي بيفتد صاعقه‏اي نازل شده او را در ربايد. وقتي جمعيت برگشت و مي‏خواستند مثل آهوان رميده در برابر صيحه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- فرار كنند، علي- عليه‏السلام- از شدت تاثير و حسرت با گلوي بغض گرفته و اندوهي گران چشمش را در ميان آنان مي‏گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه‏ي شمشيرش فشار مي‏داد و مي‏خواست از شدت خشم در آن فرو رود. آيا چنين حقش را غارت و ميراث رهبرش را غصب مي‏كنند و اكنون مي‏خواهند زندگي خود و خانواده‏اش يعني بازماندگان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را هم نابود كنند؟ آيا هواي نفس اين گونه گمراه مي‏سازد؟ آيا به علت كمي پشتيبان آنچه را كه درباره‏اش روا نبود روا مي‏دانند، حرمتش را از بين مي‏برند و امنيت خانواده‏اش را زائل مي‏كنند؟! رويش را به طرف قبر محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- برگردانيد و با او به مناجات پرداخت: «برادر! اين مردم مرا ناتوان گذاشتد و اكنون مي‏خواهند مرا به قتل برسانند» لبانش را جمع كرد، بار ديگر از ناراحتي و خشم و حسرت كف دست را بر قبضه‏ي شمشير فشار داد و چشمانش را بست. چاره‏اي نيست، زمان از دستش بيرون رفت، آن گروه شبانه كار خود را ترتيب دادند، اكنون ستاره‏ي قبائل اصلي و فرعي جزيره مي‏درخشيد و گردنهاي خود را راست گرفته‏اند و انتقام خود را از هاشم گرفتند. پس از روزگاراني دراز بر او برتري يافتند.

«لان عزت قريش. علت تيم بابن ابي قحافه وقد انتهت اليه الخلافه. زهت عدي بابن الخطاب اذ هو صاحب المنوره و الوزاره في الدوله الجديده. طابت نفسا زهره و امثالها

 

[ صفحه 155]

 

من البطون. والابيات وقد نالت جميعها مبتغاها من هذه الدار التي سمت عليها في الغابر حتي امس بالشرف والمجد والمكارم الي ذروه كانت عزيره عن تطلع العيون و تصور الاخيله و شطحه الاحلام والظنون!... كلم عقدوا النيه و تناصرت حفائطهم القديمه علي علي- عليه‏السلام- فنازعوه سلطان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- حتي انتزعوه و هو حينذاك في غفله من الامر، مشغول عنهم و عن تدبيرهم و تامرهم، بالجثمان الطاهر المسجي يجهزه ليرحل الرحله الاخيره! مضي محمد لغير اوبه. فرغت الدنيا من نوره. غاب في قبره و غاب معه ولاء طالما تسابقوا به يولونه آل بيته، قربانا و زلفي و فريضه... و عند ما انجاب ظلهم عن باب فاطمه وانقشع جمعهم العادي و خلصت ساحه الدرا من مواجدهم و حسدهم الي حين تلفت علي- عليه‏السلام- يرود ببصره المكان، ينشد العون و يبحث عن النصير... و كمن يعصر الماء من صخره و من يطلب الجني من سراب و من يحاول مل‏ء راحيته بالريح: همس في حسره وقد ارتد بصره اليه و هو حسير: «لو استمكنت من اربعين رجلا!...». [73] .

اكنون قريش عزت يافته است، قبيله‏ي تيم با پر ابي‏قحافه و با بردن خلافت، و الا و برتر شده‏اند، قبيله‏ي عدي هم به پسر خطاب مي‏بالد، زيرا مشورت و وزارت اين دولت در اختيار اوست. همگي خود را از اين خانواده برتر و عزيرتر مي‏بينند! همگي نيت جزم كردند و از تعصبات قديمي خود ياري جسته، عليه علي- عليه‏السلام- بپا خاستند و قدرت رسول خدا را از وي گرفتند. و او هيچ توجهي بدين امر نداشته و بدون توجه به توطئه‏ها و دسيسه‏هايشان به شستن جنازه‏ي طاهر و مقدس سرگرم بود كه آماده‏ي آخرين سفر مي‏شد! محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- به سفري بي‏بازگشت رفت! دنيا از نورش خالي شد، همراه با خود او دوستي كساني كه مدتها براي تقرب يافتن و نزديك شدن به خدا و به عنوان فريضه‏اي واجب، در محبت او با يكديگر مسابقه مي‏گذاشتند، نيز دفن شد، وقتي سايه‏ي ظلمشان از خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برچيده شد و جمعيت تجاوز كار رفتند و خانه از كينه و حسدشان براي مدتي تهي گرديد، علي- عليه‏السلام-

 

[ صفحه 156]

 

روي گردانيده، بدان مكان چشم انداخت، در جستجوي ياور و در طلب يار مي‏گرديد. همچون كسي كه سنگ را براي گرفتن آب مي‏فشارد، همچنان كه نگاهش به جاي دوري خيره شده بود، با حسرت زير لب مي‏گفت: «اگر چهل مرد وجود داشت و نيروي آن را داشتم!» [74] .

خواننده‏ي گرامي! اگر هر انسان با وجدان اين سخنان عبدالفتاح را با دقت بررسي كند و با عينك دقيق موشكافي نمايد، به اين نتيجه خواهد رسيد كه عبدالفتاح آنچه ظلم و تعدي و تجاوزي كه به حريم پاك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و بي‏حرمتي به خانه وحي و دخت گرامي رسالت شده- و در كتب بزرگان شيعه هم تمام ماوقع ثبت شده- بيان كرده است، و چيزي را از قلم نگذاشته است. اگر چه ايشان در ماجراي سقيفه در جلد اول يك مقدار پرده پوشي كرده است، ولي در جلد چهارم تمام حوادث و ستمهايي كه بر گوهر گرانبهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از طرف گروه سقيفه پيش آمده همه را بيان كرده است.

يكي از مدارك ديگر يورش به خانه‏ي وحي اينكه: ابن سلار در كتاب الاموال مي‏گويد: «قال ابوبكر في مرضه الذي قبض فيه: وددت اني لم اكشف بيت فاطمه» [75]  ابوبكر در بيماري‏اي كه در آن مرد، مي‏گفت: اي كاش خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را مورد

 

[ صفحه 157]

 

هجوم قرار نمي‏دادم و بي‏حرمتي نمي‏كردم.

دليل ديگر يورش به خانه‏ي وحي اينكه احمد بن ابي‏يعقوب مي‏گويد: «و بلغ ابوبكر و عمر ان جماعه من المهاجرين والانصار قد اجتمعوا مع علي بن ابي‏طالب في منزل فاطمه بنت رسول‏الله فاتو في جماعه حتي هجمو الدار و خرج علي- عليه‏السلام- و معه السيف فلقيه عمر فصرعه و كسر سيفه و دخلوا الدار، فخرجت فاطمه فقالت: والله لتخرجن اولا كشفن شعري و لاعجن الي الله فخرجوا و خرج من كان في الدار و اقام القوم اياما ثم جعل الواحد بعد الواحد يبايع» [76] : ابوبكر و عمر خبر دار شدند كه گروه مهاجرين و انصار با علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جمع شدند، گروهي به خانه هجوم آوردند، علي- عليه‏السلام- بيرون آمد [77]  و شمشير حمائل داشت، عمر به او برخورد و با او در آويخت و شمشير او را بر زمين زد و شكست و داخل خانه شدند، سپس فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بيرون آمد و گفت: «به خدا قسم يا بايد بيرون رويد و اگر نه مويم را برهنه مي‏كنم و نزد خدا ناله و زاري مي‏كنم» بعد همه‏ي مهاجمين بيرون رفتند و كساني كه در خانه متحصن بودند نيز همه رفتند و چند روزي بماندند، پس يكي بعد از ديگري بيعت كردند و علي- عليه‏السلام- تنها ماند. دنباله‏ي روايت اين است كه علي- عليه‏السلام- بعد از چهل روز و يا بعد از شش ماه بيعت كرد. [78] .

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «فجاء عمر في عصابه، فاقتحما الدار فصاحت فاطمه- سلام‏الله‏عليها-...» [79] : عمر با گروهي به در خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- زده و وي (فاطمه- سلام‏الله‏عليها-) فرياد كشيد و ناله مي‏كرد.» باز هم ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «و لم

 

[ صفحه 158]

 

يتخلف الا علي- عليه‏السلام- وحده فانه اعتصم ببيت» [80] : از بيعت با ابوبكر هيچ كس جز علي- عليه‏السلام- تخلف نكرد و در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- متحصن بود كه به خانه هجوم آوردند و علي- عليه‏السلام- را جبرا از منزل خارج كردند.

باز هم ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «و اما حديث الهجوم علي بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقد تقدم الكلام فيه والظاهر عندي صحه ما يرويه المرتضي والشيعه ولكن لاكل ما يزعمونه بل كان بعض ذلك و حق لابي‏بكر ايندم و يتاسف علي ذلك و هذا يدل علي قوه دينه و خوفه من الله تعالي فهو بان يكون منقبه له اولي من كونه طعنا عليه»!! [81] : اما جريان يورش بر خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- سخن و كلام در اين باب گذشت، ولي آنچه كه در نزد من روشن و هويداست اين است كه: آنچه را كه سيد مرتضي و شيعه در اين باره روايت كردند صحيح است، ليكن نه همه‏ي آنها بلكه بعضي از آنها صحيح است و حق با ابوبكر است كه نادم و پشيمان شود، و آن دليل قوي بودن دين وي و ترس او از خداوند مي‏باشد و اگر آن پشمياني و تاسف را يك مزيت و فضيلت براي وي فرض كنيم سزاوار است از اينكه طعن و سرزنش برايش بدانيم.

اگر به اين سخن ابن ابي‏الحديد دقت شود آشكار مي‏شود كه: اولا ايشان جريان آتش زدن را قبول دارد و يورش به خانه‏ي وحي و بي‏حرمتي كه به حوريه‏ي انسان گونه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شده را مي‏پذيرد، البته اين جانب عقيده دارم كه ابن ابي‏الحديد تمام حوادثي كه عمر نسبت به خانه وحي انجام داد قلبا قبول دارد، ولي يك مقدار پرده‏پوشي كرده است.

ثانيا ايشان مي‏گويد: ندامت و پشيماني و تاسف ابوبكر در هنگام مرگ، نشانه‏ي قوي بودن دين و ترس وي از خداوند است و اين يك فضيلت و مزيت براي ايشان است تا طعن و ننگ. حالا بايد از ابن ابي‏الحديد سؤال كرد كه آيا اگر كسي كه خانه وحي را آتش بزند و بر آن يورش ببرد كه خود ابوبكر هم مي‏دانست كه خانه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- از خانه‏ي انبيا هم بالاتر است، و در را به پهلوي فرشته‏ي رسول خدا بزند و

 

[ صفحه 159]

 

فرزند عزيزش را بكشد، و دست ولي خدا را ببندد و سيلي به صورت سيده‏ي زنان جهانيان بزند، بعد پشيمان شود، آيا اين سبب فضيلت و منقبت است؟!!

در حالي كه خود ابن ابي‏الحديد مي‏داند كه اذيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اذيت پيامبر خداست و اذيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- موجب اذيت خداست. و يا اينكه به قول سهيلي اذيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و بچه‏هاي او را اذيت كند در خطر عظيم قرار گرفته است. حالا كسي كه مرتكب همچون گناه بزرگي شده است، آيا پشيماني برايش منقبت و فضيلت و نشانه‏ي تقويت دين و ايمان مي‏باشد؟! همان طور كه گفته شد ابن ابي‏الحديد واقعيت را بدون پرده پوشي بيان نكرده است.

دليل ديگر يورش به خانه وحي اين است كه ابن ابي‏الحديد از قول استادش نقيب ابو جعفر در رد علي جويني مي‏گويد: «ان قلتم: ان بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- انا دخل، و سترها انما كشف، حفظنا لنظام الاسلام و كيلا ينتشر الامر و يخرج قوم من المسلمين اعناقهم من ربقه الطاعه، و لزوم الجماعه، قيل لكم: و كذلك ستر عايشه انما كشف، و هودجها انما هتك، لانها نشرت حبل الطاعه، و شقت عطا المسلمين و اراقت دماء المسلمين من قبل وصول علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- الي البصره، و جراي لها مع عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و من كان معهما من المسلمين الصالحين من القتل و سفك الدماء ما تنطق به كتب التواريخ والسير، فاذا جاز دخول بيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- لامر لم يقع بعد جاز كشف ستر عايشه علي ما قد وقع و تحقق فكيف صار هتك ستر عايشه من الكبائر التي يجب معها التخليد في النار، والبرائه من فاعله، و من اوكدها الايمان، و صار كشف بيت فاطمه والدخول علهيا منزلها و جمع حطب ببايها و تهددها بالتحريف من او كدعر الدين». «اگر شما بگوييد عده‏اي كه وارد خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شدند و نسبت به دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بي‏حرمتي كردند، اين كار به جهت حفظ اسلام بود تا اينكه وحدت مسلمين به هم نخورد و عده‏اي از مسلمين از فرمان حكومت سرپيچي نكنند و نظم جامعه را رعايت كنند. در جواب شما گفته مي‏شود كه

 

[ صفحه 160]

 

بي‏حرمتي به عايشه خانم و واژگون كردن هودج او در جنگ جمل هم براي حفظ نظام اسلامي بوده زيرا عايشه خانم ريسان اطاعت و فرمان‏بري و وحدت مسلمين را از هم گسست و امام زمانش را اطاعت نكرد. پيش از اينكه علي بن ابي‏طالب- عليه‏السلام- به بصره برسد خون مسلمين را ريخت و نسبت به عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و افراد صالحي كه با آن دو نفر بودند- طبق آن چه كتب تاريخ و سير اهل سنت نوشته‏اند، فتنه‏ي بزرگي را مرتكب شده و خون آنها را ريخت و بدون تقصير آنها را كشت، پس اگر داخل شدن به خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به جهت كاري كه واقع نشده بود و عملي را انجام نداده جاير باشد، بنابر اين كشف ستر عايشه و واژگون كردن هودج او بخاطر كارهاي خلافي كه از طريق وي واقع شده آن هم جايز است. پس همان گونه كه هتك حرمت عايشه خانم از گناهان كبيره حساب مي‏شود و به عقيده‏ي شما عامل آن سزاوار جهنم بوده و از او بايد بيزاري جست و از بزرگترين علامت بي‏ايماني مي‏باشد، بنابراين كشف خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و بي‏حرمتي به خانه‏ي و دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و بدون اجازه وارد خانه شدن و هيزم جمع كردن و تهديد به آتش زدن و همه‏ي اينها نيز از بالاترين و بزرگترين گناهان است، كسي كه خدايش در رضايت او راضي و در غضب او غضبناك و خشمگين مي‏باشد، اگر كسي او را اذيت كند، خدا را اذيت كرده است. [82] .

اين بود سخنان نقيب ابوجعفر كه در رد علي جويني بيان كرده است، و چه زيبا حقيقت را گفته و بسيار عالي بين فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و عايشه مقايسه كرده است، آنهايي كه هتك حرمت دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم را نموده‏اند از جمله كساني مي‏داند كه ايمان نداشته‏اند.

باز هم متقي هندي در رابطه با يورش به خانه وحي نوشته است: «حدثنا عبدالله

 

[ صفحه 161]

 

بن عمر، حدثنا يزيد بن اسلم عن ابيه اسلم انه حين بويع، لابي‏بكر بعد رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- كان علي والزبير يدخلان علي فاطمه بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و يشاورنها و يرتجعون في امرهم فلما يبلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فقال: يا بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- والله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احدا احب الينا بعد ابيك منك وايم الله ماذاك بما نعيي ان اجتمع هولاء النفر عندك ان آمرنهم ان يحرق عليهم البيت، قال: فلما خرج عمر جاوها فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم والبيت وايم الله ليمضن لما حلف عليه فانصرفوا راشدين فروا رايكم و لاترجعون الي فانصرفوا عنها فلم يرجعوا اليها حتي بايعوا لابي‏بكر» [83] : محمد بن بشر مي‏گويد: هنگامي كه بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- با ابوبكر بيعت شد، علي و زبير در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بودند و با وي مشورت و شور مي‏كردند، خبر به عمر بن خطاب رسيد، آمد و داخل خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- شد و گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- قسم به خدا هيچ احدي محبوب‏تر از پدرت در نزد ما نبود و نيز هيچ احدي بعد از پدرت در نزد ما محبوب‏تر از تو نمي‏باشد و به ذات خدا قسم اين افراد كه در نزد تو جمع شده‏اند اگر آنها را از بيعت منع كني و يا اينكه بيعت نكنند، به اينها (گروه مهاجم) دستور مي‏دهم كه خانه را با كساني كه در آن جمع شده‏اند آتش بزنند. بعد راوي (كه اسلم است) گفته است: وقتي كه عمر خارج شد و رفت، فاطمه- سلام‏الله‏عليها- وارد منزل شده فرمود: مي‏دانيد عمر به نزد من آمد و قسم اگر بيعت نكنيد و با خليفه دشمني كنيد هر آينه خانه را با شما آتش مي‏زنم و به خدا قسم ياد كه آن گروه (مهاجم) به آن چه كه عمر قسم خورده است عمل مي‏كنند، پس برويد در

 

[ صفحه 162]

 

حالي كه هدايت كننده هستيد و نظر و رايتان را بررسي كنيد و تصميم بگيرند، به طرف من برنگرديد، همه رفتند و ديگر برنگشتند تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند.

شما خواننده گرامي ملاحظه فرموديد كه متقي هندي جريان يورش به خانه‏ي وحي را تا اندازه‏اي اشاره كرده‏ي ولي تمام ماوقع را نگفته است. اينكه وي گفته است: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- به كساني كه در خانه‏ي وحي جمع بودند گفته باشد برويد و با ابوبكر بيعت كنيد و ديگر برنگرديد، اين حقيقت ندارد، براي اينكه حضرت زهرا- سلام‏الله‏عليها- از مخالفين خلافت او بود و اصلا خلافت پسر ابي‏قحافه را قبول نداشت، بنابراين ذيل روايت متقي هندي ندارد و يا اينكه تحريف شده است (البته نظر اين جانب است).

مدرك ديگر يورش به خانه‏ي وحي اينكه مسعودي مي‏گويد: «و كان عروه بن الزبير يعذر اخاه عبدالله في حصر بني‏هاشم في الشعب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول: انما اراد بذلك الا تنتشر الكلمه، و لايختلف المسلمون و ان يدخلوا في الطاعه، فتكون الكلمه واحده، كما فعل عمر بن الخطاب بنبي هاشم لما تاخروا عن بيعه ابوبكر، فانه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار» [84] : عروه بن زبير از اينكه بني‏هاشم را در شعب در محاصره قرار داد و هيزم جمع كرد قرار داد تا اينكه آنها را بسوزاند براي برادرش عبدالله عذر مي‏آورد و در جواب عروه مي‏گفت: اين كار را كردم تا اينكه وحدت كلمه حفظ شود و مردم از هم متفرق نشوند، و مطيع و فرمانبر حكومت باشند و اتحاد و وحدت را حفظ كنند، همان طور كه عمر بن خطاب نسبت به بني‏هاشم كه از بيعت با ابوبكر تخلف كردند و حكومت او را قبول نداشتند همين برخورد را كرد و هيزم جمع كرد تا آنها را در خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بسوزاند!!!

ابن ابي‏الحديد در رابطه با سوزاندن در خانه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مي‏گويد: «اما

 

[ صفحه 163]

 

حديث التحريق و ما جري مجره من الامور الفظيعه و قول من قال: انهم اخذو عليا- عليه‏السلام- يقاد بعمامته والناس حوله، فامر بعيد والشيعه تنفرد به، علي ان جماعه من اهل الحديث قد رووا نحوه»: [85]  حادثه‏ي سوزاندن در خانه و يا چيزي شبيه سوزاندن، از امور ناگوار وزشت و قبيحي است، و سخن كسي كه گفته است عمر و دار و دسته‏ي وي علي- عليه‏السلام- را گرفتند او را به عمامه‏اش مي‏كشيدند، و مردم هم اطراف ايشان بودند، اين يك امر بعيد است، و تنها شيعه اين موضوع را گفته است. (بعد ابن ابي‏الحديد) مي‏گويد: علاوه بر اين اهل حديث (اهل سنت) حادثه مزبور را روايت كردند و در كتب حديث نوشتند.

شما خواننده‏ي عزيز ملاحظه فرموديد كه ابن ابي‏الحديد سوزاندن بيت وحي را امر بعيد مي‏داند، ولي بعد كه ملاحظه كرده كه اكثر روات آنها اين حادثه را در كتب تاريخ و سيرشان نوشته‏اند، مجبورا آتش زدن درب خانه‏ي وحي را قبول كرده است.

مقاتل بن عطيه مي‏گويد: «ان ابوبكر بعد ما اخذ البيعه لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والقوه و ارسل عمر و قنفذ و جماعه الي دار علي و فاطمه- عليهماالسلام- و جمع عمر الحطب علي دار فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و احرق باب الدار و لما جائت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- خلف الباب لترد عمر و اصحابه عصر عمر فاطمه خلف الباب حتي اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب في صدرها و سقطت مريضه حتي ماتت» [86] : ابوبكر وقتي كه با ترس و زور اسلحه و قهر و غضب از مردم بيعت گرفت، آن گاه عمر و قنفذ را با گروهي به سوي خانه‏ي علي و فاطمه- عليهماالسلام- فرستد و گروه مهاجم وقتي كه به در خانه وحي رسيدند، عمر هيزم‏ها را بر در خانه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- جمع كرد و در خانه را آتش زد، وقتي كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پشت در آمد، تا اينكه عمر و گروه مهاجم را برگرداند و از جلو در خانه دور كند، همان لحظه عمر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را پشت در و ديوار فشار داد تا اينكه جنيني كه در شكم داشت ساقط كرد، و ميخ‏هاي پشت در به سينه‏ي وي رفت

 

[ صفحه 164]

 

و سينه پاك او را مجروح كرد و از اين عمل ناجوان مردانه‏ي عمر و فشار در و ديوار فاطمه بيمار شد و اين بيماري ادامه داشت تا اينكه از دنيا رفت.

اين آقا كه ادعا مي‏كرد كه تو (فاطمه) محبوب‏ترين مردم در نزد من هستي، و هيچ احدي را به اندازه تو دوست ندارم، پس چه شد كه مبحوب‏ترين انسان را آن گونه بين در و ديوار فشار بر او آورد و فرزندش را كشت و صورت مباركش را به ضرب سيلي سياه گردانيد؟! اينجا بايد همان حرف استاد عبدالفتاح عبدالمقصود را گفت كه: همان كينه و خشم جاهليت قبل از اسلام را بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به خانه‏ي دخت گرامي او انجام دادند، و يا به قول ذهبي در التخليص: اين قول از عمر عجيب و غريب است يعني آن رفتار و كردار و اين گفتار با هم قابل جمع نيست.

عسقلاني در لسان الميزان مي‏گويد: «اخبرني علي بن محمود قال كان البلخي الواعظ كثيرا ما يدمن في مجالسه سب الصحابه فحضرت مره مجلسه فقال: بكت فاطمه يوما من الايام فقال لها علي- عليه‏السلام- يا فاطمه لم تبكين علي ااخذت منك فيئك (فدك) اغضبتك حقك، افعلت كذا، افعلت كذا، عد الاشياء مما يزعم الروافض ان الشيخين فعلاها في حق فاطمه- سلام‏الله‏عليها- قال: فضج المجلس بالبكاء من الرافضه الحاضرين، توفي في صفر سنه ستت و تسعين و خمس ماه (596): [87]  علي بن محمود گفته است در بلخ واعظي بود به نام بلخي كه در مجالس وعظ خود هميشه صحابه‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (ابوبكر) را فحش مي‏داد، يك دفعه در مجلس وعظ وي حاضر شدم كه مي‏گفت: روزي از روزها فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گريه مي‏كرد، علي- عليه‏السلام- خطاب به وي فرمود: اي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- براي چه بر من گريه مي‏كني! آيا من از تو فدك را گرفتم؟ آيا حق تو را من غصب كردم؟ آيا اين كار و آن كار را من كردم؟ چند چيزي را كه (شيعه) گمان مي‏كنند كه شيخين در حق فاطمه- سلام‏الله‏عليها- انجام داده‏اند شمرد. و واعظ بلخي وقتي اينها را گفت: مجلس يك صدا شروع به گريه

 

[ صفحه 165]

 

كرد، و ضجه و ناله‏ي روافض (شيعه) بلند شد و واعظ بلخي در سال پانصد و نود شش هجري فوت كرد».

دليل ديگر يورش به خانه‏ي وحي اين است كه ذهبي در شرح حال احمد بن محمد بن سري بن يحيي بن ابي‏دارم (محدث) كه در سال 357 فوت كرده مي‏گويد: «و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفي الحافظ بعد ان ارخ موته: كان مستقيم الامر عامه دهره، ثم آخره ايامه كان اكثر ما يقراء عليه المثالب، و رجل يقرا عليه: «ان عمر رفس فاطمه- سلام‏الله‏عليها- حتي اسقطت بمحسن»: [88]  محمد بن احمد بن حماد كوفي حافظ بعد از آن كه مرگ برايش آسان شد (يعني عمر طولاني كرد) در تمام سالهاي در كارهايش با استقامت بود، و در روزهاي آخر زندگي‏اش بود كه بسيار مصائب و گرفتاريهاي روزگار بر او خوانده مي‏شد، روزي مردي براي او خواند: عمر با پايش به سينه‏ي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- زد تا اينكه فرزندش به نام محسن سقط و كشته شد.

دليل ديگر يورش به خانه‏ي وحي اين است كه ابن شهر آشوب از كتاب «المعارف» ابن قتيبه نقل مي‏كند: «ان محسنا فسد من زخم قنفذ العدوي» [89] : همانا محسن فرزند فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بر اثر ضربه قنفذ دشمن سقط شده و به هلاكت رسيد و كشته شد. گنجي شافعي از قول شيخ مفيد مي‏گويد: «و قال: ان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- اسقطت بعد النبي ذكرا، كان سماه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- محسنا» [90] : همانا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پس از فوت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرزند پسري را سقط كرد كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- او را از قبل محسن نام نهاده بود.

بلاذري مي‏گويد: در بين شيعه مشهور شده است: «انه حصر فاطمه- سلام‏الله‏عليها- في الباب حتي اسقطت محسنا مع علم كل احد بقول ابيها فاطمه بضعه مني من آذاها

 

[ صفحه 166]

 

فقد آذاني» [91]  همانا او (عمر) فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را بين در و ديوار قرار داد تا اينكه محسن را سقط كرد و با اينكه همه مي‏دانستند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- درباره‏ي او فرموده بود: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پاره‏ي تن و هستي من است، هر كه او را بيازارد، مرا آزرده است.

ابن بطريق مي‏گويد: «و في روايه: ان فاطمه صلوات الله عليها اسقطت بعد رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ذكرا كان سماه النبي و هو حمل، محسنا»: در روايتي آمده است: همانا فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرزند پسري را سقط كرد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-، از قبل او را محسن نام نهاده بود و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- موقع رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به محسن حامله بود. ابن صباغ مالكي مي‏گويد: «و ذكروا ان فيهم محسنا شقيفا للحسن والحسين- عليهماالسلام- ذكرته الشيعه و انه كان سقطا»: [92]  اهل حديث و روات يادآور شدند: همانا در خانه‏ي علي و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فرزندي به نام محسن كه برادر حسن و حسين- عليهم‏السلام- بوده و شعيه يادآور شده است كه او را در حالي كه جنين بود بر اثر فشار در و ديوار سقط كرده است.

صفوري شافعي گفته است: فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پنج تا بودند حسن، حسين، محسن كه سقط شده است و زينب و كلثوم. [93]  مقدسي در كتاب البدء و تاريخ خود مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از علي- عليه‏السلام- فرزندي به نام محسن را به دنيا آورد، شيعه گمان دارند كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- او را از ضربتي كه عمر به او زد سقط كرده است. [94]  باز هم مقدسي در همان كتاب مي‏گويد: علي- عليه‏السلام- بيست و هشت فرزند داشت، يازده پسر و هفده دختر، از جمله‏ي فرزندان وي از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- پنج تا بود، حسن، حسين، محسن، ام‏كلثوم و زينب كبري و باقي از زنهاي ديگري آزاده و يا كنيز بودند و نيز همو در صفحه‏ي 75 همان كتاب مي‏گويد: اما محسن بن علي- عليه‏السلام- همانا

 

[ صفحه 167]

 

او در حالي كه صغير بود كشته شده است.

ابن جوزي حنفي در كتاب تذكره‏الخواص مي‏گويد: زبير بن بكار گفته است كه فرزند ديگري از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به اسم محسن بوده، در حالي كه طفل بوده فوت كرده است. و باز ابن جوزي از قول ابن اسحاق درباره‏ي فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از علي- عليه‏السلام- محسن را ياد نموده كه در حالي كه صغير بوده فوت كرده است. [95] .

و همين روايت را همين خواند مير در تاريخ حبيب‏السير و صفوه‏الصفوه روايت كرده‏اند [96]  و بلاذري در انساب الاشراف مي‏گويد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- براي علي- عليه‏السلام- فرزنداني به دنيا آورد 1- حسن مكني به ابا محمد 2- حسين مكني به اباعبدالله 3- محسن در حالي كه صغير بود فوت كرده است. [97]  ابن بري در تاج العروس گفته است: ابن خالويه را ديدم كه به تحقيق شرح اين اسماء را يادآور شده و گفته‏ي شبر و شبير، مبشر اينها فرزندان هارون- عليه‏السلام- بودند و معاني آنها در عربي حسن، حسين، و محسن، و به همان معاني كه علي - عليه‏السلام- اولاد خود را شبر، شبير و مبشر، يعني حسن، حسين و محسن نام نهاد». [98] .

خواننده‏ي گرامي آنچه در اين فصل ملاحظه فرموديد ذكر بيش از 66 روايت و حديث و نيز مدارك تاريخي از اهل سنت در رابطه با يورش به خانه وحي بود كه از منابع دست اول و درجه يك آنها جمع‏آوري و ترجمه شده است. و در رابطه با يورش به خانه وحي، بعضي از آنها مسئله‏ي آتش زدن را بدون ملاحظه كاري و تعصب بيان كرده و بعضي ديگر فقط تا حد تهديد مسئله را بيان كرده است. و از مجموع آنها اين نتيجه قطعي به دست مي‏آيد كه مسئله‏ي آتش زدن در خانه‏ي وحي در نزد علماي اهل

 

[ صفحه 168]

 

سنت هم يك مسئله‏ي قطعي مي‏باشد. و تا آن جايي كه اين جانب وسع و توان داشتم منابع دست اول را بررسي و تحقيق و تفحص را جمع‏آوري كردم.

البته رابطه با يورش به خانه وحي، منابع به همين مقدار كه ذكر شده است ختم نمي‏شود، بلكه اين منابع و مدارك فقط آنهايي است كه اين جانب در اختيار داشتم. و مسئله‏ي يورش به خانه وحي در منابع ارزشمند شيعه آن هم از زبان مبارك شيخ مفيدها و شيخ طوسي‏ها و علامه مجلسي‏ها و شيخ محدث قمي‏ها رحمه الله عليهم لاتعد و لاتحصي بيان شده است. و چون روش اين حقير اين بوده است كه در ابعاد زندگي گوهر دو سرا و دخت پيامبر رحمت، مجموعه‏اي از منابع اهل سنت تهيه شود و لذا از ذكر منابع و مدارك علماي شيعه خودداري شده است.

[ صفحه 169]

[1] اعلام النساء، ج 4، ص 114، الامامه والسياسه، ج 1، ص 30 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105، السقيفه و الخلافه، ص 14.

[2] اينكه عمر رضا كحاله گفته كه علي- عليه‏السلام- قرآن را جمع مي‏كرده، بلي ولي اينكه عذر آورده و گويا فرموده است كه بعدا بيعت مي‏كند قابل قبول نيست.

[3] عمر رضا كحاله گفته است كه سعد بن عباده هم در خانه‏ي فاطمه بوده است. اين حقيقت ندارد، چنان چه در فصل «انصار و اقدامات اعضاي سقيفه» گذشت كه سعد بن عباده اصلا با علي- عليه‏السلام- زياد خوب نبود ولي تا آخر هم با ابوبكر بيعت نكرد بلكه به شام رفته و به خليفه گفته بود تا آخرين تير كه در پيكان دارم خواهم جنگيد. و نيز ابن ابي‏الحديد همين را گفته است.

[4] الصواعق المحرقه، ص 289.

[5] سوره‏ي نور، آيات 27 و 28.

[6] علت عدم عكس‏العمل انصار و سكوت آنها را در فصل سوم «انصار و اقدامات اعضاي سقيفه» ملاحظه فرماييد.

[7] اعلام النساء، ج 4، باب فاطمه بنت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-.

[8] گويا عمر حديث «انت مني بمنزله هارون من موسي» و جريان صيغه‏ي اخوت كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بين مهاجرين و انصار جاري كرد و خود حضرت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- با علي- عليه‏السلام- صيغه اخوت بست را فراموش كرده است.

[9] البته به گفته اين نويسنده علي- عليه‏السلام- بعد از وفات فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بيعت كرد، ولي به گفته بزرگان شيعه از جمله مرحوم سيد مرتضي در كتاب «الشافي» علي- عليه‏السلام- هرگز با ابوبكر بيعت نكرد، ممكن است مولي- عليه‏السلام- بعضي رفتار تقيه گونه داشته است آنهم نه در بيعت بلكه در مسائل ديگر.

[10] سوره‏ي نور، آيه 27.

[11] حليه الاولياء، ج 2، ص 42، و كنزالعمال، ج 12، ص 105 الي 112.

[12] نور الثقلين، ج 3، ص 587.

[13] سوره نور، آيه 36.

[14] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 609، ذيل آيه 36.

[15] سوره احزاب، آيه 53.

[16] مجمع البيان، ج 8، ص 366.

[17] تاريخ طبري، ج 2، ص 443، و در شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 56 از كتاب سقيفه جوهري نقل كرده والسقيفه والخلافه، ص 14.

[18] العقد الفريد، ج 5، ص 12.

[19] الامامه والسياسه، ص 30.

[20] ابن قتيبه اسم افراد را ذكر نكرده، ولي عمر رضا كحاله چنانچه گذشت اسم افراد را بيان كرده است.

[21] اما اينكه ابن قتيه در الامامه والسياسه، و عمر رضا كحاله در اعلام النساء، و ابن عبد الربه در العقد الفريد گفته‏اند كه علي- عليه‏السلام- با ابوبكر بيعت كرد، اين موضوع در نزد مشايخ شيعه قابل قبول نيست، و اصلا حضرت علي- عليه‏السلام- با ابوبكر و خلف او، و خلف خلف او بيعت نكرد، از جمله مرحوم سيد مرتضي، عالم بزگوار شيعه: بحث مفصل و گسترده‏اي پيرامون اين حادثه نموده، و از حضرت صادق نقل كرده است كه علي- عليه‏السلام- بيعت نكرد تا وقتي كه دود غليظي خانه امام را فرا گرفت. از سيد مرتضي جلوتر در عصر ائمه- عليهم‏السلام- سليم بن قيس كوفي كه از تابعين بشمار مي‏رود و در عصر اميرالمؤمنين، امام حسن، و امام حسين، امام سجاد مي‏زيسته و در آن دوران حكومت حجاج بن يوسف در سن نود سالگي درگذشته است، در كتاب خود «اصل» هجوم به خانه وحي را بطور مبسوط بيان كرده و پرده از چهره‏ي حقيقت برداشته و مي‏گويد: مامور خليفه آتش برافروخت، سپس فشاري به درب آورد و درب را عقب زد و وارد خانه شد. و با مقاومت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رو برو گرديد.

[22] متن كامل نامه معاويه را در شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 15، ص 186 ملاحظه فرماييد.

[23] شرح نهج‏البلاغه، نامه 28، ج 15، ص 186.

[24] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 60.

[25] ملل و نحل، ج 2، ص 59.

[26] شرح نهج‏البلاغه، ج 14، ص 192.

[27] شرح نهج‏البلاغه، ج 14، ص 192.

[28] الامامه والسياسه، ج 1، ص 12.

[29] سوره ي شوري، آيه 38.

[30] تاريخ طبري، ج 3، ص 236 و شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 463.

[31] العقد الفريد، ج 5، ص 12.

[32] العقدالفريد، ج 5، ص 12.

[33] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 69.

[34] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 49.

[35] مروج الذهب، ج، ص 301.

[36] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 19.

[37] روضه المناظر في الاخبار الاوائل والاواخر، در حاشيه طبري، ج 3، ص 100.

[38] هو اياس بن عبد الله بن عبديا ليل السلمي، و كان قد استعرض الناس يقتلهم و ياخذ اموالهم فامر ابوبكر باحراقه.

[39] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 47، و مروج الذهب، ج 2، ص 301 و الامامه والسياسه، ج 1، ص 36، تاريخ طبري، ج 2، ص 619.

[40] جريان مفصل اين ندامت و پشيماني ابوبكر و سوزندان اياس بن عبدالله را در تاريخ طبري، ج 2، ص 619 ملاحظه فرماييد.

[41] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 56.

[42] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 56 و قريب به همين مضمون را ابن قتيبه در الامامه والسياسه گفته است.

[43] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 57 و تاريخ طبري، ج 2 ص 443 و 444 خلاصه اين مطلب را بيان كرده است.

[44] ملل و نحل، ج 1، ص 59.

[45] انساب الاشراف، ج 1، ص 586.

[46] معجم كبير، ج 7، ص 105.

[47] تاريخ دمشق، ج 5، ص 175.

[48] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 57.

[49] سوره مائده، آيه 67.

[50] الجابيه: قريه من اعمال دمشق جابيه يكي از روستاهاي اطراف دمشق مي‏باشد.

[51] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 58، والبدايه والنهايه، ج 1، ص 145. جحفا را فخر و شرف معني كرده است.

[52] خدا مي‏داند كه رسالتش را در كدام خاندان قرار دهد (سوره‏ي انعام، آيه 124).

[53] شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 45 و كنزالعمال، ج 6، ص 391 والسقيفه و فدك، ص 70.

[54] سوره قمر، آيه 10.

[55] سوره مريم، آيه 48.

[56] سوره هود، آيه 83.

[57] سوره شعراء، آيه 21.

[58] سوره اعراف، آيه 150.

[59] اصباه الوصيه، صفحات 123 و 124.

[60] شرح نهج‏البلاغه، ج 17، ص 168.

[61] غرر، ص 120.

[62] ازاله‏الخفاء، گرفته شده از كفايه الموحدين، ج 2، ص 29.

[63] لسان الميزان، ج 3، ص 400 به نقل از عوالم، ج 11/ 2 بخش سيده النساءالعالمين و مسند فاطمه، از سيوطي از عبدالرحمن بن عوف در ج 4، ص 189 همين حديث را نقل كرده است.

[64] سقيفه و فدك، ص 73.

[65] تاريخ حبيب السر، ج 1، ص 446.

[66] سوره آل عمران، آيه 144.

[67] المختصر في اخبار البشر ج 1، ص 159.

[68] الامام علي- عليه‏السلام- ج، 1 ص 192.

[69] امام علي- عليه‏السلام- ج 1، ص 227 و 228 ترجمه آيه الله سيد محمود طالقاني.

[70] السيره النبويه، ج 1، ص 344 و تاريخ عمربن الخطاب، ص 10 والكامل في التاريخ، ج 1، ص 602 و المباركفوري الحريق المختوم، ص 100 و مختصر سيره الرسول، ص 103.

[71] اي كاش اين خروشيدن در زمان پيامبر بر ضد كفر مي‏بود.

[72] حالت و روش جاهليت قبل از اسلام.

[73] الامام علي- عليه‏السلام-، ج 4، ص 172.

[74] الامام علي- عليه‏السلام- ج 4، ص 274 الي 278، (اين جلد توسط سيد محمد مهدي جعفري ترجمه شده).

[75] ابن سلار، الاموال، ص 193 والامامه والسياسه، ج 1، ص 36 كه در آن (ليتني تركت بيت علي (ع) آورده شده است، و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 137 با اين تفاوت كه به جاي «لم اكشف»، «لم افتيش» آورده، و تاريخ طبري، ج 3، ص 430 در وقايع سال 13 هجري قمري و عقدالفريد، ج 4، ص 248 و مروج الذهب، ج 2، ص 24 و المعجم الكبير طبراني، ج 1، ص 62 و سقيفه جوهري، ص 40 بنابر نقل ابن ابي‏الحديد و باز هم همين جوهري در ص 73 «ليتني لم اكشف» آورده است و تاريخ دمشق شرح حال ابي‏بكر، ج 9، ص 749 و شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51 و ج 17، ص 164 و ج 20، ص 24 و تاريخ اسلام ذهبي، ج 3، عهد خلفاء راشدين، ص 117 و 118 و ميزان الاعتدال، ج 3، ص 108 و مجمع الزوائد، ج 5، ص 203 و لسان الميزان، ج 4، ص 189 و الجوامع الجامع، سيوطي ج 1، ص 1059 و كنزالعمال، ج 5، ص 131 و 632، و منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 171 و مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122.

[76] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126 و متن فوق الذكر در آخر ج 1، ص 527 آمده است.

[77] چنانچه قبلا گذشت عمر شمشير زبير را شكست و او را بر زمين زد، نه اينكه شمشير حضرت علي- عليه‏السلام- را.

[78] البته اين روايت يعقوبي حقيقت ندارد كه علي- عليه‏السلام- بعد از شش ماه بيعت كرد چون كه بزرگان شيعه مسئله بيعت با ابوبكر و جانشينان او را قبول ندارند.

[79] شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 47 به نقل از ابوبكر جوهري.

[80] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 21.

[81] شرح نهج‏البلاغه، ج 17، ص 168.

[82] نقيب ابوجعفر مي‏گويد: اصل اين جواب بر رد جويني از بعض از علماي زيديه گفته شده است و من آن را بسيار متين يافته و يادداشت كردم، بعد ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: استاد نوشته‏هايش را درآورد و در آن مجلس خواند و اهل مجلس نوشته‏هاي ايشان را ستودند و من از ايشان گرفتم.

[83] كنزالعمال، ج 5، ص 651، اين روايت را منتخب كنزالعمال، ج 2، ص 174 و شرح نهج ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 45، الوافي بالوفيات، ج 17، ص 311، در شرح حال عبدالله بن عثمان بن ابوبكر و سقيفه جوهري، ص 38، تحقيق دكتر محمد هادي اميني البته با اندك تفاوت عبارات والمصنف ابن ابي‏شيبه، ج 14، ص 567 و ص 568 و كتاب المغازي حديث 18891 نسخه‏ي 8 جلدي، ج 8، ص 572 والاستيعاب، ج 2، ص 254 و ص 255 در حاشيه الاصابه.

[84] مروج الذهب، ج 3، ص 86 و انساب الاشراف، ج 1، ص 282 و شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 20، ص 147 و بنابر گفته نويسنده چشمه در بستر به غير از طبع الميمنه مروج الذهب نسخه‏هاي ديگر عبارت «كما فعل عمر بن الخطاب» را حذف كرده‏اند.

[85] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 21.

[86] الامامه والخلافه، ص 160 و 161 والمعارف ابن قتيبه، ص 310.

[87] لسان الميزان، ج 5، ص 218 در شرح حال محمد بن عبدالله بن عمر بن محمد بن الحسن الفارسي الواعظ البلخي والوافي بالوفيات، ج 3، ص 344.

[88] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139 و لسان الميزان، ج 1، ص 268 و اعلام‏النبلاء ج 15، ص 578، الرفس، الصدمه ترجمه بالرجل في الصدر (قاموس).

[89] المعارف، ص 210.

[90] كفايه الطالب، ص 413.

[91] به نقل از قول بلاذري در انساب الاشرف، در كتاب صراط المستقيم».

[92] الفصول المهمه، ص 135.

[93] نزهه المجالس، ج 2، ص 194.

[94] البدء و تاريخ، ج 5، ص 20.

[95] تذكره الخواص، ص 54 و 322.

[96] حبيب‏السير، ج 1، ص 436. چاپ ايران، صفوه‏الصفوه، ج 2، ص 5.

[97] انساب الاشراف، ج 1، ص 404.

[98] لسان العرب، ج 4، ص 393 و قاموس اللغه، ج 2، ص 79.

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74387