اقداماتی که با مردم انجام شد
خطبهی فاطمه در مسجد و مجلس ابوبکر ابیطاهر طیفوری در کتاب «بلاغات النساء» با دو سند خطبهی حضرت فاطمه- سلاماللهعلیها- را نقل کرده است، در سند اول از زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب- صلواه الله علیهم- نقل کرده است و متن خطبه
خطبهي فاطمه در مسجد و مجلس ابوبكر <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
ابيطاهر طيفوري در كتاب «بلاغات النساء» با دو سند خطبهي حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- را نقل كرده است، در سند اول از زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب- صلواه الله عليهم- نقل كرده است و متن خطبه اين است: «قال: لما اجمع ابوبكر رحمه الله علي منع فاطمه بنت رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و عليها فدك و بلغ فاطمه لاثت [1] خمارها [2] علي راسها و اقبلت في لمه [3] من حفدتها [4] تطا (5) ذيولها (6) ما تخرم (7) مشتيها مشيه رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- شيئا حتي دخلت علي ابوبكر و هو في حشد (8) من المهاجرين والانصار، فنيطت (9) دونها ملاءه (10) ثم انت انه (11) اجهش (12) القوم لها بالبكاء، و ارتج (13) المجلس فامهلت حتي سكن نشيج (14) القوم (1) و هدات (15) فورتهم (16) بكائهم فافتتحت الكلام بحمدالله والثناء عليه والصلوه علي رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فعاد القوم في بكائهم فلما امسكوا عادت في كلامها فقالت: و لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم (2) فان
[ صفحه 170]
تعرفوه تجدوه ابي دون آبائكم و اخا ابن عمي دون رجالكم، فبلغ النذاره (17) صادعا (4) مائلا علي مدرجه (18) المشركين ضاربا لشجنهم (19) اخذا بكظمهم (20) يهشم (21) الاصنام و ينكث (22) الهام (23) حتي هزم الجمع (24) و ولو الدبر (25) و تغري الليل عن صبحه (26) و اسفر الحق (27) عن محضه (28) و نطق (29) زعيم الدين و خرست شقائق (30) الشياطين [5] و كنتم علي شفا (31) حفره من النار [6] نهزه الطامع (32) و مذقه الشارب (33) و قبسه العجلان (34) و موطئي الاقدام (35) و تشربون الطرق (36) و تقتاتون الورق (37) اذله خاشعين (38) تخافون ان يتخطفكم الناس من حولكم (39) [7] فانقذكم الله برسوله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- بعد التياو التي (40) و بعد مامني (41) ببهم الرجال (42) [8] و ذوبان العرب (43) (و مرده اهل الكتاب) كلما حشوا (44) نارا للحرب اطفاها (45) [9] و نجم قرن (46) للضلال فغرت فاغره (47) من المشركين قذ (48) باخيه في لهواتها (49) [10] فلا ينكفي (50) حتي يطا (51) صماخها (52) باخمصه (53) و يخمد لهبها (54) بحده (55) مكدودا (56) [11] في ذات الله قريبا من رسولالله سيدا في اولياء الله وانتم في بلهنيه (57) وادعون الدين (58) آمنون حتي اذا اختار الله لنبيه دار انبيائه ظهرت فله النفاق (59) [12] و شمل (60) جلباب الدين (61) و نطق كاظم (62) الغاوين (63) و نبغ (64) خامل الافلين (65) و هدر (66) فنيق (67) المبطلين، فخطر في عرصاتكم (68) واطلع الشيطان راسه من مفرزه (69) صارخا بكم (70) فوجدكم لدعائه مستجبين (71) و للغره فيه ملاحظين (72) فاستنهضكم فوجدكم (73) خفافا (74) واحمشكم (75) فالفاكم غضابا فوسمتم (76) غير ابلكم و اورد تموها غير شربكم (77) هذ والعهد قريب والكلم (78)
[ صفحه 171]
رحيب (79) و الجرح لما يندمل (70) [13] بدار (و في نسخه انما) زعمتم خوف الفتنه الا في الفتنه سقطوا (81) [14] فهيهات منكم و اني بكم و اني توفكون (82) و هذا كتاب الله بين اظهركم و زواجره (83) بينه و شواهده لائحه (84) و اوامره واضحه. ارغبه عنه (85) تدبرون (86) ام بغيره تحكمن بئس للظالمين بدلا. [15] «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين» [16] ثم لم تريثوا (87) [17] الا ريث ان تسكن نغرتها (88) تسرون حسوا (89) في ارتغاء (90) و نصبر منكم علي حز المدي (91) و انتم الا تزعمون ان لا ارث لنا» افحكم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون؟» [18] ويها معشر المهاجرين اابتز ارث ابي (92) [19]
افي الكتاب ان ترث اباك و لا ارث ابي لقد جئت شيئا فريا فدونكها مخطومه (93) مرحوله (94) تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله والزعيم محمد والمواعد القيامه و عند الساعه يخسر المبطلون و «لكل نباء مستقر و سوف تعلمون» [20] .
ثم انحرفت (او انصرفت) الي قبر النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و هي تقول:
[ صفحه 172]
«قد كان بعدك انباء و هنبثه
لو كنت شاهد لم تكثر الخطب»
«انا فقد ناك فقد الارض و ابلها
و اختل قومك لما غبت و انقلبوا»
«ابدت رجال لنا نجوي صدورهم
لما مضيت و حالت دونك الترب»
تهجمتنا رجال و استخف بنا
لما فقدت و كل ارض «مغتصب»
«كنت بدرا و نورا يستضاء به
عليك تنزل من ذي العزه الكتب»
«و كان جبرئيل بالايات يونسنا
فقد فقدت لكل الخير محتجب»
«فليت قبلا كان الموت صادفنا
لما مضيت و حالت دونك الحجب»
«انا رزئنا بما لم يرز ذو شجن
من البريه لا عجم و لا عرب» [21] .
طيفوري ميگويد: وقتي كه ابوبكر به خلافت رسيد، جلسهاي تشكيل داد و فاطمه- سلاماللهعليها- دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را از فدك كه مال او بود منع نمود و نمايندهي او را از سرزمين فدك بيرون كرد. اين خبر به فاطمه- سلاماللهعليها- رسيد، بانوي دو عالم مقنعه و چادر بر سر مبارك گذاشته با عدهاي از فرزندان خود و بنيهاشم به مجلس ابوبكر رفت. و در حالي كه اطراف چادرش به زمين كشيده ميشد و راه رفتنش مثل راه رفتن رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، بر ابوبكر، كه در جمعي از مهاجرين و انصار بود وارد شد و بعد پرده كشيده شد و او پشت پرده قرار گرفت. سپس آه طولاني كشيد كه حضار را به گريه انداخت و مجلس را موج گريه فرا گرفت و يك مقدار صبر كرد، تا اينكه گريهها و بغض گلوهاي مردم تمام و از گريه ساكت شدند. فاطمه- سلاماللهعليها- كلام خود را با حمد و ثناي بر خدا و درود و تحيات بر رسول او شروع كرد، دفعهي دوم مردم گريه كردند، وقتي كه ساكت شدن سخن شريف خود را اين گونه شروع فرمود:
اي مردم! شما را از ميان خودتان پيامبري آمد كه رنج و ناراحتي شما بر او دشوار بود، در تربيت شما حريص و مشتاق و بر مؤمنين دلسوز و مهربان بود. اگر از جهت
[ صفحه 173]
حسب و نسب بخواهيد، ميدانيد كه او پدر من است، نه پدر شما [22] و برادر پسر عموي من علي- عليهالسلام- است، نه برادر مردان شما و او به خوبي رسالت خود را به جهانيان رسانيد و كافران و بت پرستان را اندرز و بيم داد، از مسلك و روش مشركين روي گردانيد و بر گردن آنها ضربهاي زد و گلوي آنها را فشرد و با حكمت و موعظهي نيكو به راه پروردگارش دعوت فرمود و بتها را درهم شكست و سرهاي (دليران قريش) را بر خاك مذلت افكند تا اينكه آنها را پراكنده ساخت و به هزيمت و گريختن وادار نمود، (در نتيجه پردههاي ظلماني شك و كفر برطرف گرديد، و چهرهي حق و حقيقت چون صبح روشن آشكار و نمايان گشت، زبان پيشواي دين گويا شد و شياطين و كارشكنان و پيروان آنها لال و خاموش گشتند و طرفداران نفاق هلاك شدند، گرههاي كفر و شقاق گشوده گرديد، در حالي كه در پرتگاه آتش دوزخ قرار داشتند.
شما از ضعف و زبوني مانند جرعهي آبي براي هر نوشنده و طعمهاي براي خورنده و پارهي آتشي براي هر شتابنده (كه به سراغ آتش آيد) بوديد و زير پاي ملل ديگر لگد كوب ميشديد. شما آبهاي گنديدهي گودالهايي را كه به بول و سرگين شتران آلوده بود مينوشيديد، و از برگ درختان تغذيه مينموديد. و از پستي و حقارت بيم آن داشتيد مردميكه در اطراف شما بودند به يك چشم بهم زدن شما را بربايند (اين وضع و حال شما پيش از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود). پس خداوند تبارك و تعالي شما را به بركت وجود مقدس (محمد- صلي الله عليه و آله و سلم-) از همهي بدبختيها نجات بخشيد، با اينكه خود او (پيامبر) با مردان شجاع و عربهاي گرگ صفت و سركشان يهود و نصاري درگير و گرفتار بود.
و هر موقعي كه مخالفين او آتش براي جنگ شعلهور ميساختند، خداوند آن را خاموش ميكرد، و چنانچه گردنكشي چون شاخ شيطان ظاهر ميشد و يا اژدهايي از مشركين (مانند عمر وبن عبدود) دهان باز ميكرد، برادرش علي- عليهالسلام- را در كام آن ميانداخت، و او نيز از آن ورطهي هولانگيز برنميگشت مگر موقعي كه كلهي او را با
[ صفحه 174]
مشت پولادينش ميكوفت و شعلهي آتش جنگ را با شمشير سرافشانش خاموش ميساخت، او اين همه سختيها را در راه خدا متحمل ميشد و در انجام اوامر خداوند نهايت كوشش را بكار ميبرد، به ذات خدا قسم كه او از هر جهت به رسول خدا نزديكتر و سرور اولياء الله بود و هميشه دامن همت به كمر زده و خيرخواه، جدي و زحمتكش در انجام دستورات خدا و رسولش بود، در صورتي كه شما در چنين مواقعي در رفاه و آسايش، بسر برده و خوشحال و شادمان و در امان و آسوگي بوديد.
تا اينكه خداي تعالي خانهي جاوداني انبيا و جايگاه برگزيدگان را براي پيامبرش اختيار نمود، كينههاي دورني و نفاق شما ظاهر گشت و جامهي دين مندرس و فرسوده شد، گمراهان خاموش به سخن درآمدند و گمنامان فرومايه دعوي نبوغ كردند، شتر باطل گريان به صدا درآمد و در صحن خانههايتان جولان نمود، شيطان از كمينگاه خود در حالي كه شما را به سوي خود ميخواند سركشيد، و ديد كه چه زود دعوتش را پذيرفتيد، و براي خوردن فريب او (شيطان) چقدر آمادهايد، و به حركت و قيام وادارتان نمود و شما را سبك و چالاك يافت و به خشم آورد و خشمگينتان ديد، لذا شتري را داغ زديد كه از آن شما نبود (خلافت را غصب كرديد) و آن را در غير آبشخور وارد نموديد، در حالي كه از عهد و پيمان و قرار (غدير خم) چيزي نگذشته و زخم ما بهبود نيافته بود، و پيكر مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به خاك سپرده نشده بود، كه شما به بهانهي ترس از وقوع فتنه پيشدستي كرديد (و خلافت را غصب نموديد).
بدانيد كه در فتنه افتاديد، همانا جهنم كافران را فرا گرفته است! واي بر شما و شما را چه به اين كار و چرا و چگونه چنين كرديد؟ به كجا ميرويد! در حالي كه كتاب خدا پيش روي شماست، كتابي كه مطالب و امورش هويدا و احكامش درخشان و نشانههايش روشن، و نواهيش آشكار و اوامرش واضح است، و شما آن را پشت سر خود انداختيد! آيا قصد اعراض از قرآن را داريد؟ و يا به غير قرآن ميخواهيد داوري كنيد، و حكم غير قرآن براي ستم كاران چه بد عوضي است، و هر كه جز اسلام
[ صفحه 175]
دين ديگري اختيار كند، از او پذيرفته نميشود و در قيامت جزء زيانكاران خواهد بود.
پس از آن چندان درنگ نكرديد كه اين شتر (خلافت غصبي) آرام گيرد و مهار كردن آن آسان شود، آتش فتنه را برافروختيد و آن را شعلهور ساختيد (هنوز چند روزه از غصب خلافت نگذشته بود كه فدك را غصب كرديد) به بانگ شيطان گمراه كننده پاسخ داديد و چراغ تابناك دين را خاموش ساخته و سنتهاي پيامبر برگزيده را مهمل گذاشتيد و به بهانهي گرفتن كف شير، خود شير را زير لب و پنهاني ميخوريد، و ما نيز در برابر آن نيرنگهاي شما شكيبايي ميكنيم، مانند شكيبايي كسي كه زخم خنجر بخورد و يا نيزه در شكمش فرو رود. شما چنان ميپنداريد كه ما از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث نميبريم آيا با چنين گماني حكم جاهليت را دنبال ميكنيد؟ و براي اهل يقين چه حكمي بهتر از حكم خداست؟
اي مسلمانان و اي مهاجرين [23] آيا بايد من دربارهي ارث پدرم مغلوب شوم، و زور بشنوم؟ اي پسر ابيقحافه آيا در كتاب خدا چنين حكمي است كه تو از پدرت ارث ببري، و من از پدرم ارث نبرم؟ حقا كه چيزي عجيب و حيرتانگيز آوردهاي؟ اينك اي ابوبكر اين تو اين شتر مهار زده و جهاز بر پشت (سرزمين فدك را) بگير و ببر كه در روز حشر ترا ديدار خواهد كرد و در آن روز چه نيكو حاكمي است خداوند، و چه نيكو زعيمي است محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- و چه نيكو وعده گاهي است قيامت كه در آن روز اهل باطل زيانكاراند و پشمياني، شما را سودي نخواهد بخشيد، بر هر چيزي جاي و قرارگاهي است، و به زودي خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده چه كسي را رسد و عذاب جاوداني بر كه وارد شود.
فاطمه- سلاماللهعليها- پس از اتمام حجت حضار مجلس، به قبر مطهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم روي خود را گردانيد و دردها و رنجهايي كه در دل داغدار جمع شده بود، چنين اظهار داشت و انشاد فرمود:
پدر چان پس از تو خبرهايي شد و گرفتاريهاي سختي روي داد كه اگر تو بودي
[ صفحه 176]
و آنها را ميديدي مشكل چندان مهم نبود. ما دچار فقدان تو شديم، مانند زميني كه بدون باران بماند، پس از تو نظام امور امت مختل گرديد و آنها از عهد و پيمان خود برگشتند، موقعي كه تو از انظار پنهان شدي! پس از اينكه تو رحلت نمودي و پردهي خاك جلوي تو حائل گرديد، مرداني كه از تو براي ما كينههايي در دل داشتند آشكار كردند.
بعضي ديگر هم به ما ترش رويي كرده و ما را خفيف و سبك شمردند، چون تو درگذشتي آنچه روي زمين بود تاراج گرديد، تو مانند ماه چهارده و چون نوري بودي كه از آن روشني ميجستند و از جانب پروردگار كتابهايي براي تو نازل ميگشت. جبرئيل با آيات قرآن به ما انس ميداد و با فقدان تو تمام خيرات از ما پنهان گرديد. اي كاش پيش از تو مرگ ما را با خود ميبرد، پيش از اينكه تو رحلت كني و پردها ميان ما و تو حائل شوند. ما چنان بلا و مصيبت ديديم كه هيچ اندوهگين و مصيب زدهاي از عرب و عجم چون ما نباشد.
خوانندهي گرامي خطبهي حضرت زهرا- سلاماللهعليها- را بنابر روايتي ابن ابيالحديد نيز در جلد 16 شرح نهجالبلاغه خود آورده و بعضي كلماتي كه در روايت طيفوري نبوده و در روايت شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد بوده در پاورقي آمده است. هدف اين است كه تفاوت بعضي از كلمات دو خطبه از دو كتاب مزبور بيان شود.
و نيز در سند دوم، ابيطاهر طيفوري با شش سند به نقل از زينب بنت الحسين [24] ميگويد: «قالت لما بلغ فاطمه- سلاماللهعليها- اجماع ابوبكر علي منعها فدك لاثت (1) خمارها (2) و خرجت في حشده (3) نسائها و لمه (4) من قومها، تجر اذ راعها (5) ما تخرم (6) من مشيه رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- شيئا حتي وقفت ابوبكر و هو في حشد من المهاجرين (7) والانصار فانت انه (8) اجهش (9) لها القوم بالبكاء فلما سكنت فورتهم (10) قالت: ابدا بحمد الله ثم اسبلت بينها و بينهم لجفا (11) ثم قالت الحمد لله علي ما انعم و له الشكر علي ما الهم و الثنابما قدم من عموم ابتداها و نبوغ (12) آلاء اسداها (13) و احسان منن والاهاجم (14) عن الاحصاء عددها و نائي عن المجازات
[ صفحه 177]
امدها (15) و تفاوت (16) عن الادراك آمالها و استثن الشكر بفضائلها (17) و استحمد الي الخلائق باجزلها (18) و ثني بالندب الي امثالها (19) و اشهد ان لا اله الله كلمه (20) جعل الاخلاص تاويلها (21) و ضمن القلوب موصولها و اني في الفكره معقولها (22) الممتنع من الابصار رويته و من الاوهام الاحاطه به ابتدع الاشياء لا من شي ء قبله، و احتذاءها بلامثال (23) لغير فائده زادته الا اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته ثم جعل الثواب علي طاعته والعقاب علي معصيته زياده (24) لعباده عن نعمته و حياشه (25) لهم الي جنته و اشهد ان ابي محمدا عبده و رسوله اختاره قبل ان يجتبله (26) و اصطفاه قبل ان ابتعثه و سماه (27) قبل ان استنجبه (28) اذا الخلايق بالغيوب مكنونه، و بستر الاهاويل (29) مصونه و بنهايه العدم مقرونه علما من الله و تعالي، عزوجل بمال الامور (30) و احاطه بحوادث الدهور و معرفه بمواضع المقدور ابتعثه الله تعالي عزوجل اتماما لامره و عزيمه علي امضاء حكمه فراي الامم- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فرقا في اديانها عكفا (32) علي نيرانها عابده لاوثانها (33) منكره لله مع عرفانها، فانار الله عزوجل بمحمد- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ظلمها و فرج عن القلوب بهمها (34) و جلي عن الابصار عمها (35) ثم قبض نبيه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قبض رافه و اختيار و رغبه بابي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- عن هذه الدار موضوع عنه التعب والاوزار محتف (36) بالملائكه الابرار و مجاوره الملك الجبار و رضوان (37) الرب الغفار صلي الله علي محمد نبي الرحمه و امينه علي وحيه و صفيه من الخلائق و رضيه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و رحمه الله و بركاته ثم انتم عباد الله (تريد اهل المجلس) نصب امر الله (38) و نهيه و حمله دينيه و وحيه و امناء الله علي انفسكم و بلغائه الي الامم زعمتم حقا لكم الله فيكم عهدا (39) قدمه اليكم و نحن بقيه استخلفنا عليكم و معنا كتاب الله بينه بصائره (40) و آيي فينا (41) منكشفه سرايره، و برهان منجليه ظواهره مديم البريه اسماعه قائد الي الرضوان اتباعه مود الي النجات استماعه فيه حجج الله المنوره و عزائمه المفسره و محارمه المخدره و تبيانه الجاليه (42) و جمله الكافيه، و فضائله المندويه (43) و رخصه (44) الموهوبه و شرايعه المكتوبه ففرض الله الايمان تطهيرا من الشرك و الصلوه تنزيها عن الكبر والصيام تثبيتا للاخلاص
[ صفحه 178]
والزكاه تزييدا في الرزق والحج تسليه (و تشييدا) للذين والعدل تنسكا (تنسيقا)، للقلوب، و طاعتنا نظاما للمله، و امامتنان امانا (امنا) من الفرقه و حبنا (و جهادا) عزا للاسلام والصبر منجاه والقصاص حقنا للدماء (45) والوفاء بالنذر تعرضا «تعريضا» للمغفره، توفيته الميكائيل، والموازين تغييرا للجنس (تعبيرا للخسسه) (46) والنهي عن الشرب الخمر تنزيها عن الرجس، و قذف المحصنات اجتنابا للعنه (و اجتناب القذف حجابا عن اللعنه)، و ترك السرقه ايجابا للعفه (47) و حرم الله عزوجل الشرك اخلاصا له بالربوبيه (فاتقوا الله حق تقاته و لاتموتن الا و انتم مسلمون) [25] و اطيعو الله فيما امركم به و نهاكم عنه فانه (انما يخشي الله من عباده العلماء) [26] ثم قالت ايها الناس انا فاطمه و ابي محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- اقولها عودا علي بدء (اقول عودا و بدوا و لا اقول ما اقول غلطا و لا افعل ما افعل شططا) (لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم) [27] ثم ساق الكلام علي ما رواه زيد بن علي- عليهالسلام- في روايه ابيه ثم قالت في متصل كلامها، افعلي محمد (عمد) تركتم كتاب الله نبذتموه و راء ظهوركم؟ اذ يقول الله تبارك و تعالي «و ورث سليمان داود» [28] و قال الله عزوجل فيما قص من خبر يحيي بن زكريا، اذ قال: «رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب» [29] و قال عزه ذكره: «و الو الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله» [30] و قال: «يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين» [31] و قال: «ان ترك خيرا الوصيه للوالدين والاقربين بالمعروف حقا علي المتقين» [32] و زعمتم ان لاحق (لاخطوه) و لا ارث لي من ابي و لا رحم بيننا؟! افخصكم الله بايه اخرج نبيه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- منها ام تقولون اهل ملتين لايتوارثون او لست انا و ابي من اهل مله واحده لعلكم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من النبي- صلي الله عليه و آله- افحكم الجاهليه تبغون «و من احسن من الله حكما لقوم
[ صفحه 179]
يوقنون» [33] ااغلب علي ارثي جورا و ظلما «و سيعلم الذين ظلموا الي منقلب ينقلبون» [34] و ذكر انها لما فرغت من كلام ابوبكر والمهاجرين عدلت الي مجلس الانصار فقالت: (يا) معشر النقيبه (النقيبه) (والبقيه) (48) و اعضاء المله (49) و حصون الاسلام! ما هذه الغميزه (50) في حقي والسنه (51) عن ظلامتي؟! اما قال رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- (المرء يحفظ في ولده). سرعان (52) ما اجدبتم فاكديتم و عجلا ذا اهانه (53) تقولون مات رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فخطب جليل استوسع وهيه (54) و استنهر فتقه (55) و بعد وقته و اظلمت الارض لغيبته، و اكتابت خيره الله (56) و خشعت الجبال و اكدت الامال (57) و اضع الحريم و اذيلت الحرمه (58) عند مماته- صلي الله عليه (و آله) و سلم- وسلم و تلك (59) نازل علينا بها كتاب الله في افيتكم (60) و مصبحكم، يهتف بها في اسماعكم، و قبله حلت بانبياء الله عزوجل و رسله «ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات، او قتل انقلبتم علي اعقابكم، و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرالله شيئا و سيجزي الله الشاكرين» [35] . ايها بني قيله! ااهضم تراث ابي؟ (ابيه) وانتم بمراي و مسمع تلبسكم الدعوه و تمثلكم (62) الحيره و فيكم العدد والعده و لكم الدار و عندكم الجنن (63).
و انتم الال نخبه الله التي انتخب لدينه و انصار رسوله و اهل الاسلام و الخيره التي اختار لنا اهل البيت فباديتم العرب (64) و نا هضتم (65) الامم و كافحتم البهم لانبرح نامركم و تامرون (67) حتي دارت لكم بنارحي الاسلام ودر حلب الانام (او الايام) و خضعت نعره (68) الشرك و باخت (69) نيران الحرب و هدات دعوه الهرج (70) و استوسق (71) نظام الدين فاني جرتم بعد البيان و نكصتم بعد الاقدام و اسررتم بعد الاعلان؟ (الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم من بعد عهد هم و همو باخراج الرسول و هم بدعواكم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مومنين.» [36] .
الا قدراي ان اخلدتم الي الخفض (74) و ركنتم الي الدعه، فعجتم (75) عن الدين
[ صفحه 180]
بججتم الذي وعيتم و دسعتم (67) الذي سوغتم (77) «فان تكفروا انتم و من في الارض جميعا فان الله لغني حميد [37] الا و قد قلت الذي قلته علي معرفه مني بالخذلان الذي خامر (78) صدوركم و استثعرته قلوبكم و لكن قلته فيضه (79) النفس و نفثه الغيظ (80) و بثه (81) الصدر و معذره (82) الحجه فدونكموها (83) فاحتقبوها (84) مدبره (ديره) الظهر، ناكبه (85) الحق باقيه العار، موسومه بشنار (86) الابد موصوله بنار الله الموقده «التي تطلع علي الافئده» [38] فبعين الله ما تفعلون «و سيعلم الذين ظلمو اي منقلب ينقلبون» [39] و انا ابنه نذير لكم بين يدي عذاب شديد «فاعلموا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون» [40] .
بعد ابيطاهر طيفوري با سه سند به نقل از عطيه عوفي ميگويد: «انه سمع ابوبكر رحمه الله يومئذ يقول لفاطمه- سلاماللهعليها- يا ابنه رسولالله - صلي الله عليه و آله و سلم- لقد كان- صلي الله عليه و آله و سلم- بالمومنين روفا رحيما و علي الكافرين عذابا اليما و اذا عزوناه كان اباك دون النسا و اخا ابن عمك دون الرجال آثره علي كل حميم و ساعده علي الامر العظيم لا يحبكم الا العظيم السعاده و لايبغضكم الا الردي الولاده و انتم عتره الله الطيبون و خيره الله المنتخبون علي الاخره ادلتنا و باب الجنه لسالكنا. و اما منعك ما سالت فلا ذلك لي و اما فدك و ما جعل لك ابوك فان منعتك فانا ظالم و اما الميراث فقد تعلمين انه- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قال: لانورث ما ابقينا صدقته. قالت ان الله يقول عن النبي من انبيائه «يرثني و يرث من آل يعقوب [41] و قال: «و ورث سليمان داود» [42] فهذان نبيان و قد علمت ان النبوه لا تورث و انما يورث ما دونها فمالي امنع ارث ابيء انزل الله في الكتاب الا فاطمه- سلاماللهعليها- بنت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- فتدلني عليه فاقنع به؟ فقال: يا بنت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- انت عين الحجه و منطق الرساله لا يدلي بجوابك و لا ادفعك عن صوابك و لكن هذه ابوالحسن (علي- عليهالسلام-) بيني و بينك هو الذي
[ صفحه 181]
اخبرني بما تفقدت و انباني بما اخذت و تركت قالت: فان يكن ذالك كذالك فصرا لمن الحق و الحمدلله اله الخلق» [43] :
زينب بنت حسين (علي) گفته است: وقتي كه فاطمه- سلاماللهعليها- با خبر شد كه ابوبكر فدك را از او گرفته و نماينده وي را از سرزمين فدك بيرون كرده است، مقنعه بر سر نموده و خود را با چادر پوشانيده و از منزل خارج شد، در حالي كه اطراف او گروهي از زنان و عدهاي از بستگانش گرفته بودند (به طوري كه نوشتهاند) چنان قدم برميداشت كه گويي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- راه ميرود. وقتي كه وارد مسجد شد به ابوبكر كه در ميان مهاجرين و انصار بود برخورد. آه طولاني كشيد كه مردم بياختيار متأثر شده و گريستند. فاطمه- سلاماللهعليها- كه چنين ديد، اندكي سكوت فرمود تا مردم آرام گرفتند. به احترام وي پردهاي كشيدند و دختر گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- پشت آن قرار گرفته فرمود:
حمد و ستايش خداي را بر نعمتهايي كه ارزاني داشت، شكر و سپاس به درگاهش كه انديشهي نيكويي در دل نگاشت و حمد و ثنا بر مواهب فراوان و عطاياي بيشماري كه بدون درخواست (بندگان) بخشش نمود، و بر نعمتهاي كاملي كه به همگان عنايت كرده و پي در پي بر ما ارزاني فرمود، چنان نعمتهايي كه شمار آنها از عهدهي شمارش بيرون است، و از كثرت و فزوني جبرانناپذير و پايانش از ادراك بشر فراتر، و بندگان را براي فزوني پي در پي نعمتها به سپاسگزاري دعوت فرمود و باب حمد را به روي آنان گشود تا نعمتهاي خود را بر آنها بزرگ و فراوان گرداند.
و شهادت ميدهم كه معبودي جز خداي يكتا و يگانه نيست، و شهادت به وحدانيت خدا كلمهي طيبهاي است كه خداوند اخلاص را حقيقت آن قرار داده است، خدايي كه او را با ديدگان نتوان ديد و زبانها از توصيف او عاجز و اوهام و گمانها از ادراك و چگونگي او درماندهاند. همه چيز را از هيچ پديد آورد و بينمونه انشاء كرد. نه به آفرينش آنها نيازي داشت و نه از آن خلقت سودي برداشت، جز آن كه خواست
[ صفحه 182]
قدرتش را آشكار سازد و آفريدگان را بنده وار بنوازد و بانك دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبرداري نهاد و نافرمانان را به كيفر بيم داد. تا بندگان را از عقوبت برهاند و به بهشت كشاند و سوق دهد.
شهادت ميدهم كه پدرم محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- بنده و رسول اوست و خداوند او را پيش از آن كه به پيامبري مبعوث كند، برگزيد. و پيش از آن كه او را بيافريند نامش را ياد كرد و پيش از بعثت انتخابش نمود و اين در وقتي بود كه تمام خلايق در نهانخانهي غيب بوده و از ديدگان پنهان بودند و در پس پردهي بيم نگران و در پهنهي بيانان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ به پايان همهي كارها دانا و بر دگرگونيهاي روزگار محيط و بينا و به سرنوشت هر چيز آشنا و واقف بود. او (پيامبر) را خداوند براي اتمام امر خود برانگيخت تا آنچه را كه مقدر ساخته به انجام رساند. رسول خدا ديد كه هر گروه از مردم و امت به ديني گرويدهاند و بر گرد آتش و شعلهي كفر و نفاق در اعتكاف بودند و هر دستهاي به بتي نماز برده و همگان ياد خدا را كه يك امر فطري است و ميشناسند از خاطر بردهاند.
پس خداي تعالي و بزرگ، تاريكيها (جهل و كفر) را به نور محمد- صلي الله عليه و آله- روشن ساخت و مشكلات و مبهمات آنها را در امور دين و دنيا كه در دل داشتند برطرف نمود و پردههايي كه بر ديدهها افتاده بود به يك سو انداخت و از جلو چشم آنها پندارها و شبهات را به كنار زد. او در ميان مردم براي هدايت و راهنمايي بپا خاست و آنها را از گمراهي و سرگرداني رهايي بخشيد و به دين مبين اسلام دعوتشان فرموده، رهبري نمود. پس خداوند او را از روي رافت و مهرباني و اختيار و رغبت، از اين جهان برد و محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- از رنج و تعب و سختيهاي دنيا راحت و آسوده شد و اكنون در ملكوت اعلي فرشتگان نيكو و رضوان پرور غفار او را احاطه كرده و در جوار خداوند جبار آرميده است. درود خدا بر محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- پيامبر و امين وحي كه برگزيده و بهترين خلق و پسنديدهي خدا بوده و سلام و رحمت و بركات خداوند بر او باد.
[ صفحه 183]
آن گاه فاطمه- سلاماللهعليها- روي مبارك را به اهل مسجد نموده و آنها را مخاطب قرار داده فرمود: اي بندگان خدا! شما پرچمداران امر و نهي و حاملان دين و وحي او هستيد. شما امانتداران خداوند بر خويشتن بوده و مامور رسانيدن احكام دين او به ملل ديگر ميباشيد، زمامدار حقيقي «خدا» در ميان شما است. با شما عهد و پيماني پيش از اين بسته شده و باقيماندهي نبوت است كه براي رهبري شما گمارده شده است. و آن كتاب ناطق خدا و قرآن صادق است كه نور فروزان است و شعاع درخشان و بصائر آن آشكار و آنچه در باطن دارد (متشابهات براي راسخون در علم) منكشف است و ظواهر آن جلوهگر و هويدا و تابعينش مورد رشك و غبطهي ديگرانند، پيروي از آن شخص را به سوي بهشت رضوان ميكشاند، و استماعش (براي انجام فرمان خدا) موجب نجات گردد و حجتهاي روشن خدا به وسيلهي آن، به دست او واجبات تفسير شده و محرمات تحذير گشته و دلائل روشن و براهين كافي و فضائل مندوبه (مستحبات) و رخصتهاي موهوبه (مباهات) و قوانين مكتوبه به كمك آن حاصل گردد.
پس خداي تبارك و تعالي ايمان را وسيلهي تطهير شما از شرك قرار داده، و نماز را براي تنزيه و پاكيتان از كبر و خودبيني، و زكات را براي تهذيب نفس و موجب توسعه و بركت رزق تشريع فرموده، و روزه را براي تثبيت اخلاص بندگان، و حج را جهت محكم كردن پايهي دين، و عدل را براي تنظيم امور و نزديكي دلها، و اطاعت ما اهلبيت را موجب انتظام امت و امامت و پيشوايي ما را براي جلوگيري از تفرقه و اختلاف قرار داده است، و دوستي ما را سبب عزت اسلام، و صبر و شكيبايي را براي كمك در استحقاق پاداش، و امر به معروف و نهي از منكر را جهت مصلحت عموم، و قصاص را براي حفظ خونها، و وفا به نذر و عهد را براي قرار گرفتن در معرض آمرزش، و تمام دادن پيمانهها و وزنها را براي جلوگيري از كم فروشي، و نهي از مي خوارگي را براي پاكي از پليدي، و دوري از تهمت را مانعي از گرفتار شدن به لعنت، و ترك دزدي را سبب عفت نفس قرار داده است و خداوند شرك را براي
[ صفحه 184]
اخلاص و تسليم شدن به ربويت خود حرام گردتنيد. چنانچه شايسته است از خدا بترسيد كه مبادا به روش غير اسلام بميريد و خدا را در آنچه به شما فرمان داده و يا از انجام آن بازداشته اطاعت كنيد (كه فقط علما هستند كه از خدا ميترسند).
سپس فرمود: اي مردم بدانيد كه من فاطمهام و پدرم محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- است، آنچه را كه اول گفتم باز هم ميگويم من فاطمه- سلاماللهعليها- و پدرم محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- است «همانا پيامبري از ميان شما به سوي شما آمد كه رنج شما بر او دشوار بود و بگرويدنتان به اسلام اميدوار و بر مومنان مهربان و غمخوار بود» [44] آيا شما نسبت به محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- آنچه كه كتاب خدا گفته است او را رها ميكنيد؟ و آن را پشت سر خود انداختهايد؟ در حالي كه خداوند تبارك و تعالي فرموده است: «سليمان از داود ارث برد» و در داستان يحيي ين زكريا (از قول زكريا) ميفرمايد: «پروردگارا از جانب خود مرا فرزندي عنايت كن كه از من و آل يعقوب ارث برد».
و باز ميفرمايد: «بعضي از خويشاوندان بر بعض ديگر مقدماند» و در كتاب خدا چنين آمده است: «خداوند به شما دربارهي ارث فرزندانتان سفارش ميكند كه سهم پسر دو برابر سهم دختر باشد» و باز فرموده است: «اگر كسي از شما مرگش فرا رسيد و مالي از خود باقي گذارد، براي والدين و خويشاوندان به نيكويي وصيت كند كه اين كار، شايستهي پرهيزگاران است». (و با وجود اين آيات) شما گمان كرديد كه حق و بهرهاي براي من نيست و از پدرم ارث نميبرم؟! و ذويالقربا ارث نميبرد؟ آيا خداوند آيهاي را به شما تخصيص داده و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- (پدر من) را از مفاد آن خارج ساخته است؟ و يا اينكه ميگوييد اهل دو مذهب از يكديگر ارث نميبرند، آيا من و پدرم از اهل يك مذهب نيستيم؟ و يا شما به خاص و عام قرآن از پدر و پسر عم من داناتريد؟!!
[ صفحه 185]
آيا با چنين گماني حكم جاهليت را دنبال ميكنيد؟ و براي اهل يقين چه حكمي بهتر از حكم خداست؟ آيا من بايد دربارهي ارث پدرم مغلوب شوم و زور بشنوم و ظلمي بر من شود؟ و آنان كه ظالم و ستم كردند به زودي خواهند دانست كه به كجا خواهند افتاد و چه منزل گاهي خواهند داشت.
فاطمه- سلاماللهعليها- بعد از صحبت با ابوبكر و مهاجرين روي سخن را به جانب انصار نموده و آنها را مخاطب قرار داده و فرموده: اي گروه جوانمردان و بازوان امت و نگهداران اسلام، اين ضعف و سستي از شما در حق من چيست؟ و چرا در دادخواهي من كوتاهي ميكنيد؟ مگر پدرم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نفرمود حرمت شخص بايد در مورد فرزندش حفظ شود؟ پس چه زود وضعتان دگرگون شد و چه به شتاب مشا را غفلت گرفت! در صورتي كه شما در آنچه من براي احقاق حق خود كوشش ميكنم توانايي دفاع داريد و قدرت انجام مقصود من در شما وجود دارد. آيا ميگوييد محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- مرد؟ البته اين حادثه يك مصيبت بزرگي بود كه سراسر گيتي را فرا گرفت و اين فاجعه شكافي به وجود آورد كه هرگز جبران نخواهد شد. با رحلت او روي زمين تاريك و ظلماني گشت و خورشيد و ماه گرفته شد و در مصيبت وي ستارگان از فروغ افتادند و آمال و آرزوها به ياس و نااميدي مبدل گشتند و كوهها متزلزل شد. و در مرگ او (پيامبر) حرمتها پاي مال و حريمها بيپناه ماند. پس به خدا سوگند اين حادثه بزرگتر پيش آمد سوء و مصيبت بس بزرگي بود كه هيچ پيشامد بدي مانند آن نيست و هيچ فاجعهاي با آن برابري نميكند و اين واقعه را كتاب خدا پيش از اين علنا به شما گوشزد كرده بود و شما نيز در خانههاي خود شبانگاه و بامداد آن را به الحان گوناگون تلاوت ميكرديد. و اين مصيبت جانگذاز قبلا نيز به پيامبران پيشين وارد شده بود، زيرا مرگ حكمي است قطعي و قضايي است حتمي (چنانكه خداوند دربارهي پيامبر ميفرمايد) «محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- جز فرستادهاي نسبت، پيامبران پيش از او هم در گذشتهاند، پس اگر او بميرد و يا كشته شود شا عقب گرد ميكنيد و هر كس عقب گرد كند (به حال كفر و جاهليت بر
[ صفحه 186]
گردد) هرگز به خدا زياني نرساند و خداوند به سپاس گزاران اجر و پاداش نيكو دهد.»
اي پسران قيله [45] آيا سزاوار است كه ميراث پدرم پاي مال شود در حالي كه شما مرا ميبينيد و صداي مرا ميشنويد! و از وضع و حال من با خبريد و از نظر عده و نيرو و ساز و برگ و اسلحه و سپر هم كمبودي نداريد، ولي دعوت مرا اجابت نميكنيد. و با اينكه فرياد و استغاثهي مرا ميشنويد، به داد من نميرسيد، در حالي كه به شجاعت و مردانگي موصوف و به خير و صلح معروفيد، شما منتخبيني بوديد كه انتخاب شديد و برگزيدگاني بوديد كه براي ما اهلبيت برگزيده شديد، با (مشركين و بت پرستان) عرب مقاتله كرديد و رنج و مشقت كار زار و استقامت را تحمل نموديد، با قبايل و امتها شاخ به شاخ شده و جنگيديد، و با قهرمانان و شجاعان درافتاديد، با ما هماهنگ بوديد و آنچه را كه به شما فرمان ميداديم اطاعت ميكرديد، تا اينكه با اين وحدت و هماهنگي آسياب اسلام به گردش درآمد و پستان روزگار پر شير شد. و نعرهي شرك خاضع گرديد و طغيان و جوشش دروغ فرو نشست و آتش كفر و بت پرستي خاموش و فرياد هرج و مرج رو به آرامش نهاد و نظام و بنيان دين استوار گرديد. پس از آن همه بيان و ارشاد، چرا حيرت زده شديد و پس از آشكار ساختن حمايتتان آن را نهان داشتيد و پس از پيشقدم شدن (در پيشرفت دين) عقب نشسته و بعد از ايمان شرك ورزيديد؟! آيا با گروهي كه پيمان خود را شكسته و ميخواستند پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از مدينه اخراج كنند پيكار نميكنيد؟ و از اول هم با شما سر جنگ داشتند، آيا از آنها ميترسيد؟ در حالي كه اگر ايمان داشته بايد از خدا بترسيد.
آگاه باشيد! من چنان ميبينم كه شما به سستي و پستي گرويده و كسي را كه شايسته است و حل و فصل امور شما در دست او بوده و زمامدار و ولي شما باشد (علي- عليهالسلام-) كنار گذاشتهايد و در گوشهي خلوت به آسايش و راحتي خو گرفتهاند و از تنگي معيشت رهايي يافته و به دارايي و فراخي رسيدهايد و آنچه در نهان داشتيد بيرون افكنديد و آنچه را كه با گوارايي خورده بوديد باز گردانيديد (يعني هر چه سابقا
[ صفحه 187]
در حمايت دين خدماتي انجام داده بوديد همه را به هدر داديد) ولي بدانيد: اگر شما و تمام مردم روي زمين كافر شوند خداوند بينياز و حميد و ستوده است. بدانيد و آگاه باشيد آنچه را كه من با آشنايي كامل گفتم، خواري و رسوايي است كه شما را فرا گرفته و نيرنگ و فريبي است كه دلهاي شما آن را احساس نموده است، اما چه كنم كه دلم پر خون است و اينهايي كه گفتم مقدار كمي از اندوه دل بود كه بيرون ريخت و غمهايي بود كه در سينهام جمع شده بود و هم اتمام حجتي براي شما. (اكنون كه سخنان من در دل شما اثر ندارد) اين شتر (خلافت) را بگيريد و بر آن بار بنهيد، اما بدانيد كه پشت اين مركب مجروح و پايش فرسوده است (شما را به سر منزل مقصود و سعادت نميرساند). و ننگ آن بر دامن شما براي هميشه خواهد ماند و از خشم و غضب خدا داغ ننگ ابدي بر آن زده شده و به آتش سوزان و برافروختهي خدا كه بر دلها سر ميكشد پيوند خورده است. بنابراين آنچه كه ميكنيد در برابر چشم خداست: و آنان كه ظلم و ستم كردند به زودي خواهند دانست كه به كجا خواهند افتاد. من دختر آن كسي هستم كه شما را از عذاب شديد خدا بيم داد، پس شما كار خودتان را بكنيد، ما هم كار خودمان را، شما منتظر آن روز باشيد ما نيز در انتظاريم.
بعد ابيطاهر طيفوري با سه سند به نقل از عطيه عوفي ميگويد: وقتي كه ابوبكر خطابه و سخنان فاطمه- سلاماللهعليها- را شنيد گفت:
اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به تحقيق پدرت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به مومنين روف و مهربان و بر كافرين و منافقين سختگير بود، اگر ما بخواهيم او (پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) را، از جهت نسب معرفي كنيم بلي او، پدر توست نه پدر زنهاي ديگر و برادر پسر عموي توست نه پدر مردان ديگر و آن حضرت علي را بر تمام خويشان ترجيح ميداد و او (علي- عليهالسلام-) هم پدرت را در هر امر مهم و سختي ياري و مساعدت ميكرد. خداوند او را بر امر عظيم ياري فرمود، دوست نميدارد شما را مگر آن كسي كه سعادت بزرگي نصيبش شده است و دشمن نميدارد شما را مگر آن كسي كه از جهت ولادت و نطفه پست بوده و اشكالاتي داشته است. شما عترت
[ صفحه 188]
طيبهي رسول خدا و پسنديده و نجباي او هستيد، و راهنماي ما در آخرت ميباشيد و شما صاحب بهشت هستيد. اما اينكه آنچه را ميخواهيد منع شدهايد، آن براي من نيست! و فدك را پدرت براي تو قرار نداده است!! اگر من تو را از فدك منع كردم پس من ظالم هستم!! و اگر ميراث پدرت را ميخواهي تو ميداني كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: ما پيامبران ارث نميگذاريم و هر چه از ما باقي بماند صدقه است!!
بعد فاطمه- سلاماللهعليها- در جواب ابوبكر فرمود: خداوند از قول پيامبر از پيامبران خود فرموده است: «خدايا فرزندي به من عطا كن كه از من و آل يعقوب ارث ببرد» و نيز فرموده است: «سيلمان از داود ارث برد». اين قول دو پيامبر خداست و تو (ابوبكر) ميداني كه نبوت ارثي نيست بلكه پيامبران آنچه را به ارث ميگذارند غير از نبوت است، پس علت چيست كه مرا از ارث پدرم منع ميكني؟ آيا در كتاب خدا آيهاي نازل شده است كه فقط فاطمه دختر محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- ارث نميبرد؟ اگر چنين آيهاي نازل شده است به من بگو تا اينكه قانع شوم؟
ابوبكر كه در مقابل بيانات بليغ و فصيح فاطمه- سلاماللهعليها- درمانده بود، گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تو حجت خدا و منطق رسالت و نبوت هستي و من دليل و حجتي در جواب تو ندارم و تو را از حقي كه داري رد نميكنم! لكن اين ابوالحسن علي- عليهالسلام- بين من و تو قضاوت كند، و آنچه را كه از تو گرفتم او (علي- عليهالسلام-) به من خبر داده است!! بعد فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: آنچه كه تو ميگويي در واقع همان باشد. پس براي تلخي حق صبر ميكنم، و حمد و سپاس خدايي را كه آفريننده مخلوقات ميباشد.
خطابه و سخنان دخت والا گوهر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آنچنان پرشور و آتشين و كوبنده و از سوز دل برخاسته بود كه بهت و دهشتي در گروه مهاجر و انصار و از همه بيشتر در شخص خليفه و طرفدارانش به وجود آورد. گويا در و ديوار و فضاي مسجد و زمين و زمان همه همصدا با ملكوت اعلي، به صدق سخنان او گواهي ميدهند. آيا مگر كسي ميتوانست در برابر سخنان و خطابه و استدلالات
[ صفحه 189]
متكي بر آيات قرآن و منطق وحي فاطمه- سلاماللهعليها- اعتراض داشته باشد، و يا پاسخي دهد؟! اهل مدينه عموما تحت تاثير بيانات گهربار زهرا- سلاماللهعليها- قرار گرفته و چنان مجذوب سخنان دلنشين وي شده بودند كه همه مات و مبهوت به همديگر نگاه ميكردند، كسي كه از همه بيشتر به وحشت و تشويق افتاده بود ابوبكر بود، كما اينكه از اوايل سخنان وي پيداست.
اينكه ابيطاهر طيفوري در بلاغات النساء خطبهي فاطمه- سلاماللهعليها- را با دو سند بيان كرده و با هر دو سند در اين فصل آورده شد، به چند ليل بود: يكي اينكه هدف كتاب اين بوده است كه آنچه از فضائل و مناقب كه در كلام اهل سنت در رابطه با بانوي دو عالم ذكر شده است جمعآوري شود و طبيعي است كه يكي از آن فضائل خطبهي عارفانه و عالمانهي محدثه دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد. خطبهي فاطمه- سلاماللهعليها- كه در بلاغات النساء در دو سند ذكر شده است، اگر چه از جهت محتوا اختلافي ندارند، ولي از جهت اينكه جامعيت داشته باشد با دو سند آورده شده است.
دليل ديگر اينكه فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها-در خطبهي به سند زينب بنتالحسين (بنت علي) بيانات عارفانه و استدلالات بليغ و فصيح نسبت به اصول و فروع دين مقدس اسلام (و يا شعاير و ارزشهاي مقدس اسلام و زحمات طاقت فرساي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در راه نشر و تبليغ آن و يادآوري اينكه شما مردم هر چه سعادت و سرفرازي داريد از اسلام و زحمات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده) و جامعتر از خطبهي سند اول خطبه ميباشد.
دليل ديگر اينكه خطابات فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- با مهاجرين و انصار و توجه دادن آنها به اينكه چرا او را تنها گذاشتند و زود عهد و پيمانشان را فراموش كردند و امانتهاي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را مورد تهاجم و يورش قرار دادن، در خطبهي سند دوم بيشتر عنايت شده است.
دليل ديگر اينكه استدلال فاطمه- سلاماللهعليها- نسبت به غصب فدك و ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- توسط حزب حاكم به آيات قرآن و ميراث پيامبران در قرآن
[ صفحه 190]
در مقايسه با خطبهي سند اول بيشتر توجه شده است.
دليل ديگر اينكه طيفوري خطبهي فاطمه- سلاماللهعليها- را با دو سند ذكر كرده است، در حالي كه در كتب ارزشمند شيعه (مثل احتجاج، جلد يك، صفحهي 97، چاپ موسسه الاعلمي بيروت و بحار، جلد 29 و دلائل الامامه، صفحه 31 والشافي، جلد 4، صفحهي 72 و كتب معتبر ديگر)، به يك سند از قول عبدالله المحض بن الحسن المنثي بن الحسن بن علي بن ابيطالب- عليهالسلام- ذكر شده است و از جهت اينكه خطبهاي كه طيفوري در «بلاغاتالنساء» ذكر كرده با خطبهاي كه محدثين معظم شيعه نقل فرمودهاند مطابقت و جامعيت را داشته، لذا خطبهي فاطمه- سلاماللهعليها- با هر دو سند آورده شد.
مسئلهي ديگر با توجه به دلائل ذكر شده، علت اينكه خطبهي فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- از كتاب «بلاغاتالنساء» آورده شده براي اين است كه طيفوري از كهنترين و با سابقهترين محدثين اهل سنت ميباشد و در سنه 204 متولد و 280 هجري قمري از دنيا رفته است و در عصر ائمه زندگي ميكرده است. از مورخين و محدثين اهل سنت كسي ديگر خطبهي فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- را به اين جامعيت ذكر نكردهاند، و كساني كه به خطبه اشاره كردهاند از جمله ابن ابيالحديد در جلد 16 شرح نهجالبلاغه در صفحهي 211 از قول ابوبكر جوهري به يك سند از زينب بنت علي- عليهالسلام- و به سند ديگر از جعفر بن محمد بن علي بن الحسين و او از پدرش و نيز به سند ديگر از ابيجعفر محمد بن علي- عليهالسلام- و به سند ديگر از عبدالله ابن حسن بن الحسين- عليهالسلام- و در صفحهي 249 به يك سند از عروه و از عايشه و سند ديگر از ابوالعيناء بن قاسم يماني و او هم از ابن عايشه و در صفحهي 252 از ابيالحسين زيد بن علي الحسين بن علي- عليهالسلام- نقل كرده است. و مسعودي در «مروج الذهب» جلد دو، صفحهي 311 چاپ بيروت و ابن اثير در ماده لمه و اعلامالنساء در جلد چهارم، صفحهي 116 و تذكره الخواص ابن جوزي، صفحهي 285 چاپ آل البيت و بعضي منابع ديگر اشارهي اندكي به خطبه كردهاند، ولي همان طور كه عرض شد جامعترين آنها خطبهاي است كه طيفوري ذكر كرده است.
[ صفحه 191]
[1] و في شرح النهجالبلاغه ثم اهلت هنيهه.
[2] سوره توبه، آيه 128.
[3] و في شرح ابن ابيالحديد «تعزوه».
[4] فبلغ الرساله صادعا بالنذاره شرح ابن ابيالحديد، ج 16، ص 250 ما سائلا عن سنن المشركين- ضاربا ثبجهم، يدعوا الي سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه، اخذا باكظام المشركين، بهشم الاصنام، و يغلق الهام، حتي انهزم الجمع...
[5] و تمت كلمه الاخلاص.
[6] سوره آل عمران، آيه 103.
[7] و في شرح ابن ابيالحديد: و تقاتون القد اذله خاسئين يختطفكم الناس من حولكم، حتي انقذكم الله برسوله- صلي الله عليه و آله و سلم-.
[8] و عبد ان مني بهم الرجال (شرح ابن ابيالحديد).
[9] و «كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاءها الله»، سوره مائده، آيه 64، (شرح ابن ابيالحديد).
[10] (شرح ابن ابيالحديد)، او نجم قرن الشيطان، او فغرت قذف اخاه في لهواتها.
[11] (شرح ابن ابيالحديد)، و يطفي عاديه لهبها بسفه- او قالت: يخمد لهبها بحده - مكدودا في ذات الله، و انتم في رفاهيه فكهون آمنون وادعون.
[12] (شرح ابن ابيالحديد)، حسيكه النفاق... و نبغ خامل.
[13] في شرح ابن ابيالحديد، ج 16، ص 251، ثم استنهضكم... و وردتم غير شربكم.
[14] انما زعمتم ذلك خوف الفتنه «الا في الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطه بالكافرين» سوره مائده، آيه 50.
[15] (سوره مائده، آيه 50) ارغبه عنه ترديون ام لغيره تحكمون.
[16] سوره آل عمران، آيه 85.
[17] في شرح ابن ابيالحديد «ثم لم تلبثو الاريث».
[18] سوره مائده، آيه 50.
[19] يابن ابي قحافه اترث اباك و لا ارث ابي، لقد جئت فريا! فدونكها مخطومه مرحوله، تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله والزعيم محمد والموعد القيامه و عندالساعه يخسر المبطلون! ثم انكفات الي قبر ابيها- عليهالسلام-، فقالت:
قد كان بعدك انباء و هنبثه- لو كانت شاهدها لم تكثر الخطب
«انا فقد ناك فقد الارض و ابلها- واختل قومك فاشهدهم و لا تغب
و روي حرمي بن ابياعلاء- «فليت بعدك كان الموت صادفنا
لما قضيت و حالت دونك الكتب»
و روي ابن ابيالحديد عن عبدالله بن الحسن بن الحسن عن ابيه بعد ابيات المذكوره في المتن:
«ضاقت علي بلادي بعد ما رحبت- و سيم سبطاك خسفا فيه لي نصب»
فليت قبلك كان الموت صادفنا- قوم تمننوا فاعطوا كل ما طلبوا
«تجهمتنا رجال و استخف بنا- مذغبت عنا و كل الارث قد غصبوا
[20] سوره انعام، آيه 67.
[21] ابيطاهر طيفوري، بلاغات النساء و تذكره الخواص، ص 285.
[22] در بعضي نسخهها نه پدر زنان شما آمده است.
[23] بانوي دو عالم بنابر نقل ابن ابيالحديد وقتي به اينجا ميرسد ميفرمايد: يا بن ابيقحافه...
[24] بايد زينب بنت علي (عليهالسلام) باشد.
[25] سوره آلعمران، آيه 101.
[26] سورهي فاطر، آيه 28.
[27] سورهي توبه، آيه 129.
[28] سوره نمل، آيه 16.
[29] سوره مريم، آيه 6.
[30] سوره انفال، آيه 75.
[31] سوره نساء، آيه 11.
[32] سوره بقره، آيه 180.
[33] سورهي مائده، آيه 50.
[34] سورهي شعراء، آيه 227.
[35] سوره آل عمران، آيه 144.
[36] سورهي توبه، آيه 13.
[37] سوره ابراهيم، آيه 8.
[38] سورهي همزه، آيه 7.
[39] سورهي شعراء، آيه 227.
[40] سورهي هود، آيه 121.
[41] سوره مريم، آيه 6.
[42] سورهي نمل، آيه 16.
[43] بلاغات النساء، صفحات 26 و 32 و اعلام النساء، ج 4، باب فضائل الزهراء- سلاماللهعليها-.
[44] بنا به گفته ابيطاهر طيفوري، خطابهي فاطمه- سلاماللهعليها- از اينجا به بعد بر اساس روايت زيد بن علي- عليهالسلام- ميباشد.
[45] قيله نام زني است كه نسب و نژاد طوايف انصار به او ميرسد.
فييء از نگاه قرآن
در فصل گذشته ترجمهي خطبهي فاطمه- سلاماللهعليها- را ملاحظه فرموديد و اينكه فقط به ترجمهي آن اكتفا شد و از تحليل و بررسي خطبه خودداري شد به دو علت بود: يكي اينكه تحليل و بررسي آن خود كتاب مستقلي ميشود، و علت ديگر اينكه خطبهي بي بي دو عالم را بزرگاني مانند علامهي اميني، در الغدير و علامهي مجلسي، در بحار الانوار و مولي محمد علي بن احمدالقراچه داغي تبريزي انصاري در كتاب «اللمعه البيضاء في شرح خطبهالزهراء» و علامه سيد محمد كاظم قزويني، در كتاب فاطمه من المهد الي اللحد و نيز بعضي از بزرگان ديگر تحليل و تفسير و بررسي نمودهاند و با توجه به تفسير و تحليل عالمانه و عارفانهي آن بزرگواران از تحليل خطبه در ضمن اين كتاب خودداري شد. و اگر حيات عاريه باقي بود، در فرصت ديگر انشاالله خدمت هر چند كوچكي به ساحت قدس و ملكوتي فاطمه- سلاماللهعليها- در زمينهي شرح و بررسي خطبهي عارفانهي وي خواهد شد.
فاطمه- سلاماللهعليها- در خطبهي كوبنده و سرنوشت ساز خود به غصب فدك و ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- استدلالات و اشاراتي فرمود و به آيات نوراني قرآن استدلال نمود، پس مناسبت دارد كه فدك را از نظر قرآن بررسي كنيم كه آيا فدك غنيمت بوده و يا اينكه فييء بوده است؟ و اگر فييء بوده، فييء از نظر قرآن بر چه چيزي اطلاق ميشود؟
[ صفحه 192]
و آيا فييء مال همه است و يا اينكه مخصوص پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد؟
خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم ميفرمايد: «و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله علي من يشاء و الله علي كل شيء قدير.» [1] : و آنچه را كه خدا از مال آنها (يعني يهوديان بني نضير) به رسم غنيمت باز دارد، متعلق به رسول است، كه شما سپاهيان اسلام بر آن هيچ اسب و استري نتاختيد (و آزار كارزار نكشيديد وليكن خدا رسولانش را بر هر كه خواهد مسلط ميگرداند و خدا بر هر چيز تواناست.
و نيز فرموده است: «و ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي واليتامي و المساكين و ابن السبيل كيلا يكون دوله بين الاغنياء منكم و ما آتيكم الرسول فخذوه و مانهي كم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب» [2] : و آنچه كه خدا از اموال كافران آن ديار به رسول خود غنيمت داد، متعلق به خدا و رسول و ائمه (خويشاوندان) رسول است و يتيمان و فقيران و رهگذران، اين حكم براي آن است كه غنائم دولت توانگران را نيفزايد (بلكه به مبلغان دين و فقيران اسلام تخصيص يابد) و شما آنچه كه رسول حق دستور دهد (منع يا عطا كند) بگيريد و از هر چه نيه كند واگذاريد و از خدا بترسيد كه عقاب خدا بسيار سخت است.
فييء از نظر لغت از مادهي فاء يفييء به معني رجع است و در مصباح المنير آمده است: «فاء الرجل يفي فيئا من باب رجع» [3] : فاء به معني مردي كه فييء را برميگرداند و از باب رجع است و بعد فيومي ميگويد: فيئا به معني برگشت از جانب مغرب به طرف مشرق است. ابن منظور در لسانالعرب ميگويد: «و اصل الفييء: الرجوع، سميي هذا المال فيئا لانه رجع الي المسلمين من اموال الكفار عفوا بلا قتال» [4] ابن منظور بعد از آن كه آيه 6 سوره حشر را در رابطه با فييء و اموال بني نضير نقل كرده، ميگويد: فييء به معني رجوع است و اينكه مال «بني نضير» فييء ناميده شده است براي اين
[ صفحه 193]
است كه از اموال كفار بدون جنگ به مسلمانان و پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- برگشت. در المنجد آمده است: «فاء يفييء فيئا: اي رجع» [5] : فاء به معني رجوع و برگشت چيزي ميباشد.
ابن اثير درباري فييء گفته است: «قد تكرر ذكر الفيئي في الحديث علي اختلاف تصرفه، و هو ما حصل للمسلمين من اموال الكفار من غير حرب و لا جهاد، و اصل الفيئي الرجوع... كانه كان في الاصل لهم فرجع اليهم» [6] مسئلهي فييء در حديث با برداشتهاي متفاوت زيادي آمده است، آنچه كه از اموال كفار بدون جنگ و جهاد به دست مسلمين رسيده است آن را فييء ميگويند، و اصل فييء هم رجوع و برگشت ميباشد، گويا آن (فييء) در اصل براي مسلمين بوده و سپس به ايشان برگشته.
در المعجم الوسيط آمده است: «فاء فيئا: رجع يقال: فاء عن غضبه، و فاء الي حلمه. و ايضا قال الفيئي الخراج والغنيمه تنال بلا قتال» [7] : فييء به معني برگشت است گفته ميشود فلان شخص از غضب خودش، به حلم و بردباري خود برگشت. و نيز گفته است فييء خراج و غنيمتي است كه بدون جنگ و كارزار به دست آمده است. در مجمع البحرين بعد از آن كه آيه 6 سوره 59 «وما افاءالله علي رسوله...» را ذكر ميكند ميگويد: «و اصل الفيئي الرجوع كانه في الاصل لهم ثم رجع اليهم، فيئي جمعه، افياء و فيوء» [8] : اصل فييء به معني رجوع و برگشت ميباشد، گويا مال (بني نضير) در اصل براي مسلمين بوده و به آنها برگشته است، و جمع فييء افياء و فيوء ميباشد.
از لغات فارسي در معني فييء، حسن عميد در فرهنگ خود گفته است: «به معني غنيمت و خراج، آنچه كه از دشمن بدون جنگ و از طريق تسليم يا مصالحه و عقد پيمان گرفته شود، اعم از زمين يا اموال، افياء وفيوء جمع آن». [9] دكتر محمد معين دربارهي فييء ميگويد: «1- همهي چيزهايي كه از دشمن گرفته شود، 2- همهي چيزهايي
[ صفحه 194]
كه ميتوان «بدون جنگ» از كفار گرفت يعني فيئي به چيزهاي اطلاق ميشود كه ميتوان به مسالمت گرفت، و از «غنيمت» جدا كرد، فييء اعم است از زميني كه سكنهي آن به موجب عهد نامه تسليم شدهاند. چنين سرزميني به خدا و رسول او تعلق دارد.» [10] .
بنابراين معني «ما افاء الله علي رسوله» اين است كه: هر چه بر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم- برگردد و بدون لشكركشي و تاخت و تاز و جنگ به دست حضرت برسد، پس آن مخصوص وي ميباشد و از امول او محسوب ميشود، و آن را در كارهاي شخصي در زمان زندگانيش مصرف ميكند و اين مسله مورد اتفاق و اجماع امت اسلام ميباشد. اين اموال بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- طبق صريح آيهي (ذوي القربي) به نزديكان مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تعلق دارد و غير آنها نميتوانند در آن تصرف كنند و از بيتالمال هم نيست و به مسلمانان هم تعلق ندارد، چرا كه حكم آن را قرآن تعيين نموده است.
فخر رازي در اين رابطه گفته است: «و معني الايه ان الصحابه طلبوا من الرسول- عليه الصلاه والسلام- ان يقسم الفيئي بينهم كما قسم الغنيمه بينهم، فذكر الله الفرق بين الامرين، و هو ان الغنيمه ما اتعتبم انفسكم في تحصيلها و او جفتم عليها الخيل والركاب، بخلاف الفيئي فانكم ما تحملتم في تحصيله تعبا، فكان الامر فيه مفوضا الي الرسول يضعه حيث يشاء» [11] : اصحاب از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستند همان طوري كه غنيمتهاي جنگي را بين مسلمانان تقسيم ميكرد، فييء را هم بين مسلمين تقسيم كند. خدا در جواب خواستهي آنان اين آيات را نازل فرمود، كه اين دو با هم فرق دارند، چون در مورد غنيمت شما مسلمين خستي و مشتق را تحل كردهايد و به نيروي قهري و لشكركشي و جنگ بر آن مسلط شدهايد، ولي در مورد فييء شما سختي و مرارت را تحمل ننمودهايد، پس آن مخصوص رسول ميباشد و در هر مصرفي كه مصلحت
[ صفحه 195]
بداند آن را خرج ميكند.
زمخشري در اين رابطه همان بياني كه فخر رازي داشت بيان كرده و بعد گفته است: «لم يدخل العاطف علي هذه الجمله: لانه بيان للاولي، فهي منها غير اجنبيه عنها، بين لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما يصنع بما افاء الله عليه و امره ان يضعه حيث يضع الخمس من الغنائم مقسوما علي الاقسام الخمسه» [12] : حرف عطف بر جملهي «ما افاء الله» در آيه دوم وارد نشده تا اينكه جمله دوم را بر جمله اول «و ما افاء الله» عطف بگيرد، با توجه به اينكه اين دو جمله از جهت بيان موضوع اجنبي هم نيستند. سپس زمخشري ميگويد: علت عدم حرف عطف اين است كه جملهي «ما افاء الله» در آيه دوم عطف بيان است براي جمله «وما افاء الله» و آيه دوم آيه اول را بيان ميكند و كيفيت مصرف فييء را تعيين مينمايد و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فييء را بايد مانند خمس مصرف كند. فييء در آيهي دوم در مقام بيان مصرف فييء كه در آيه اول ذكر شده ميباشد و تعميمي كه در فييء دوم داده شده است علت آن اين است كه فييء اهل القربي را بيان ميكند و فييء در آيهي اول اموال بني نضير و ساير املاك اختصاصي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- را شامل ميشود ولي در آيهي دوم «فلله و للرسول» را ميگويد، يعني اينكه قسمتي از اين فييء اختصاص به خدا دارد و بايد در راه خدا بر حسب مصلحت و صواب ديد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مصرف شود و يك قسمت ديگر آن از آن رسول است، و اختصاص به وي دارد كه آن را براي شخص خود برداشت ميكند، و ذيالقربي و يتامي و مساكين و ابن سبيل كه در آيه آمده است مقصود نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشند نه اينكه عموم مؤمنين از اقرباي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به حساب بيايند، چنانچه حضرت سيد الساجدين- عليهالسلام- فرموده است: «هم قربائنا و مساكيننا و ابناء سبيلنا» آنها (ذوي القربي) نزديكان ما و فقراي ما و راه ماندگان ما اهل بيتاند و روايتي به همين مضمون از اميرالمؤمنين علي- عليهالسلام- هم نقل شده است.
[ صفحه 196]
علامه آلوسي بغدادي ميگويد: «روي ان بني النضير لما اجلوا عن اوطانهم و تركوا رباعهم و اموالهم طلب المسلمون تخميسها كغنائم بدر فنزل (ما افاء الله علي رسوله منهم) «فما او جفتم عليه» كانت لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خاصه، فقد اخرج البخاري، و مسلم، و ابو داود، والترمذي، والنسائي، و غيرهم عن عمر بن الخطاب (ض) قال: كانت اموال بني النضير مما افاء الله تعالي علي رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا ركاب و كانت الرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- خاصه فكان ينفق علي اهله منها سنه ثم يجعل ما بقيي في السلاح والكراع عده في سبيل الله تعالي» [13] : روايت شده است كه طايفهي بني نضير وقتي كه از وطن خودشان كوچ كردند و سرزمينها و باغاتشان را رها كردند، مسلمانان از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستند كه اموال آنها را هم مثل غنيمت جنگ بدر تخميس و تقسيم كند، تا اينكه آيهي «ما افاء الله علي رسوله» نازل شد، بعد از نزول آيهي مزبور، اموال و سرزمين بني نضير مخصوص پيامبر شد. بعد آلوسي ميگويد: بخاري، مسلم، و ابو داود، ترمذي، نسائي، و غير آنها از عمر بن خطاب نقل كردهاند كه گفته است: اموال بني نضير از اموالي است كه مصداق آيهي «ما افاء الله» بوده و اختصاص به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد و از اموالي است كه مسلمانها از راه جنگ و كارزار به دستشان نيامده بود، و از درآمد آن نفقهي سال خانواده و اهل و عيال خود را ميداد و مابقي را براي تجهيز سپاه مصرف ميكرد.
محمد بن جرير طبري بعد از آن كه روايات چندي در تفسير آيهي شريفهي «ما افاء الله» نقل كرده، ميگويد: «عن ابن عباس قوله: «ما افاء الله» قال: امر الله عزوجل نبيه بالسير الي قريظه و النضير و ليس للمسلمين يومئذ خيل و لا ركاب يوجف بها... و هي لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فكان من ذالك خيبر و فدك، و قراء عرنيه، و امر الله رسوله ان يعد لينبع فاتاها رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاحتواها كلها فقال الناس هلا
[ صفحه 197]
قسمها فانزل الله عزوجل عذره» [14] : ابن عباس دربارهي آيهي «ما افاء الله» گفته است: خداوند امر فرمود به پيامبرش كه به دو سرزمين قريظه و بني نضير برود و سرزمينهاي مزبور هم از طرف مسلمانان با لشكركشي و كارزار به دست نيامده بود و هر مال و زميني كه بدون لشكركشي و قهر و غلبه به دست آيد، آنها مال پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوده و از آن نوع سرزمينها هم خيبر و فدك و قريههاي عرنيه بود كه خدا به رسولش دستور فرمود آنها را آماده كند تا اينكه حاصل دهد. رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آمد تمام سرزمينها را تصرف فرمود و مردم به پيامبر عرض كردند كه آنها را مثل غنيمت تقسيم كند، آيه نازل شد: آن چيزهايي كه خدا به پيامبرش ميبخشد و شما هم سختي و جنگ و لشكركشي را براي به دست آوردن آنها متحمل نشدهايد، آنها مال خصوصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد.
سيد قطب دربارهي فييء ميگويد: «و كانت اموال بني النضير فيئا خالصا لله و للرسول لم يوجف المسلمون عليه بخيل و لا جمال» [15] : اموال بني نضير و قريظه مخصوص رسول خدا بود، چون سرزمين آنها با جنگ و لشكركشي و اسب و شتر سواراني فتح نشده بود، بلكه خودشان جلاي وطن كرده بودند.
ابوالفضل رشيد الدين الميبدي در تفسير «كشف الاسرار و عده الابرار» معروف به تفسير خواجه عبدالله انصاري ميگويد: «الفيئي في اللغه: الرجوع و هو في الشرع عباره عن كل مال يرجع من الكفار الي المسلمين بغير قتال و لا ايجاف... و معني الايه: «ما افاء الله علي رسوله» من اموال «اهل القري» يعني قريظه والنضير و فدكا و خيبرا و قري عرنيه و ينبع جعلها الله سبحانه لرسوله- صلي الله عليه و آله و سلم-» [16] : فييء در لغت به معني برگشت، و در شرع عبارت از هر مال كه از كفار بدون جنگ و اسب و شتر دواني به دست مسلمانها رسيده است ميباشد، تا اينكه ميگويد: معني آيه «ما افاء الله» اموال
[ صفحه 198]
و سرزمين اهل قري (قريظه، بني نضير، فدك، خيبر، و قراي عرنيه و ينبع) كه خدا همهي آنها را مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار داد.
جلالالدين سيوطي بعد از آن كه روايت آلوسي را نقل كرده دربارهي فييء ميگويد: «واخرج عبدالرزاق و البيهقي، ابن المنذر عن الزهريي في قوله فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب قال: صالح النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- اهل فدك و قري سماها و هو محاصر قوما آخرين فارسلوا بالصلح فافاءها الله عليهم من غير قتال...» [17] : عبدالرزاق و بيهقي و ابن منذر از زهري دربارهي قول خدا «فما اوجفتم...» نقل كردهاند كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- با اهل فدك و قراي ديگر كه در محاصره بودند مصالحه و صلح فرمود و فدك و قراي تابعه و اموال بني نضير را خداوند مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار داد. سپس سيوطي در آخر، روايتي ديگر را از قول عمر بن خطاب نقل كرده و گفته است: صفايا (باغات، سرزمين) بني نضير و خيبر و فدك براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود. و بعد دنبال روايت مواردي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آنها را مصرف كرده بيان كرده است.
علامه نظامالدين الحسن بن محمد بن حسني القمي النيشابوري در تفسير «غرائب القرآن و رغائب الفرقان» كه در حاشيه تفسير طبري چاپ شده است، بعد از آن كه فرق بين غنيمت و فييء را بيان ميكند و اشارهي به اعتراض بعضي از مردم (مبني بر اينكه اموال بني نضير بعد از جنگ و قتال به دست آمده و آنها در محاصره بودند و بعد صلح نمودند و از سرزمينشان كوچ كردند بنابراين اموال آنها غنيمت است نه فييء) ميكند، دو جواب از قول مفسرين ميدهد: در جواب اول ميگويد: «انها لم تنزل في بني النضسر و انما نزلت في فدك و لهذا كان رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ينفق علي نفسه و علي عياله من غله فدك و يجعل الباقي في السلاح والكراع» [18] : آيهي «ما افاء الله» در شأن بني نضير نازل نشده بلكه در رابطهي با فدك نازل شده است و آن از اين جهت
[ صفحه 199]
بود كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- از درآمد و محصولات فدك براي خود و اهل و عيالاتش مصرف ميفرمود و باقي را براي تجهيز و تهيه سلاح و آماده كردن سپاه استفاده ميكرد. و بعد در جواب دوم ميگويد: اگر تسليم شويم كه آيه دربارهي بني نضير نازل شده باشد و لكن اموال بني نضير چون كه بواسطهي لشكركشي و قهر و غلبه و اسب و شتر دواني به دست نيامده بود، لذا آن مال مخصوص پيامبر و نزديكان وي ميباشد.
محمد بن احمد انصاري قرطبي متوفي 671 دربارهي فييء در مسئلهي دوم از مسائل ده گانه پيرامون آيه دوم «ما افاء الله علي رسوله من اهل القري» ميگويد: «قال ابن عباس: هي قريظه والنضير، و هما بالمدينه و فدك، و هي علي ثلاثه ايام من المدينه و خيبر و قري عرنيه وينبع جعلها الله لرسوله» [19] : ابن عباس گفت: قرائي كه در آيه آمده عبارت است از قريظه و بني نضير كه نزديك مدينه بودند و فدك كه در فاصله سه روزه راه از مدينه دور هست و خيبر و قراي عرينه و ينبع كه خدا همهي آنها را مال مخصوص پيامبر قرار داد كه به هر عنوان كه مصلحت ميدانست مصرف ميفرمود.
ابن زكريا يحي بن زيادالفراء متوفي 207 هجري دربارهي آيهي «فما اوجفتم» ميگويد: «كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- قد احرز غنيمه بني النضير و قريظه و فدك، فقال له الروساء: خذ صفيك من هذه، و افردنا بالربع، فجاء التفسير: ان هذه قري لم يقاتلوا عليها بخيل، و لم يسيروا اليها علي الابل... هذه الثلاث فهو لله و للرسول خالص» [20] : پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه غنيمتهاي بني نضير و قريظه و فدك را احراز كرد، صحابه خدمت آن حضرت عرض كردند كه سهم و نصيب خود را از اينها بگير و بقيه را براي ما بگذار، تا اينكه آيه مزبور نازل شد: همانا اين قراي (بنينضير و قريظه و فدك) را از راه جنگ و كارزار و يا دوانيدن شتر به دست نياوردهايد... تا اينكه فراء ميگويد: اين سه قريه مال مخصوص خدا و رسول اوست و ديگران در آن سهم ندارند.
بيهقي در سنن كبراي خود با سند ابن شهاب، و مالك بن اوس از قول عمر بن خطاب در مقام احتجاج گفته است: «و كان لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ثلاثه صفايا:
[ صفحه 200]
بنو النضير، و خيبر و فدك...» [21] : براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- سه سهم بود (يكي اموال بني نضير، دوم خيير و سوم فدك) در صدر اين روايت، بيهقي از قول عمر بن خطاب به مالك بن اوس بن حدثان ميگويد: خداند فييء را مخصوص رسولش گردانيد و به او عطا كرد كه به احدي غير از او عطا نفرمود آن غنيمتهاي (بني نضير و خيبر و فدك) صخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود.
و همين روايت را مسلم در صحيح خود آورده و در متن روايت فقط اموال بني نضير را ذكر كره و اسمي از خيبر و فدك نبرده است و علت آن هم معلوم است. [22] .
محمد شوكاني دربارهي فييء گفته است: تكرار آيه «ما افاء الله علي رسول» به جهت تثبيت و تاكيد ميباشد و اينكه اهل قري در آيه دوم مرجع ضمير «منهم»، در آيه اول قرار گرفته است، منظور از منهم بني نضير ميباشد و اين تكرار آيه آشكار است بر اينكه اين حكم (يعني فييء مال مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد) تنها اختصاص به بني نضير ندارد، بلكه شامل هر قريه و منطقه اي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از راه صلح فتح كرده و مسلمانان با اسب و شتر دواني و جنگ به دست نياوردهاند ميشود، و بعد ميگويد: «و قيل: والمراد بالقري: بنوا النضير و قريظه و فدك و خيبر» [23] : گفته شده است كه مراد از قري بني نضير و قريظه و فدك و خيبر ميباشد. و باز هم همين شواني در صفحهي 213 روايتي را كه بيهقي از قول عمر بن خطاب راجع به اموال مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ذكر كرده بود آورده است.
خوب تا اين جا معني فييء از نظر لغت و ديدگاه مفسرين اهل سنت تحقيق و بررسي شد و ثابت شد كه فييء جزء غنيمت نيست و فدك فييء بود و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- هم به امر خدا آن را به دخترش زهرا- صلي الله عليه و آله و سلم- بخشيد كه متاسفانه دستگاه حكومت آن را غصب كرد.
[ صفحه 201]
[1] سوره حشر، آيه 6.
[2] سوره حشر، آيه 67.
[3] المصباح المنبر، ج 2، ص 486.
[4] لسان العرب، ج 10.
[5] المنجد، ص 601.
[6] البدايه والنهايه، ج 3، ص 482.
[7] المعجم الوسيط، ج 2، ص 707.
[8] مجمع البحرين، ج 1، ص 334 باب مااوله الفاء.
[9] فرهنگ عميد، ج 2، ص 1556.
[10] فرهنگ معين، ج 2، ص 2590.
[11] تفسير كبير، ج 29، ص 384 و تفسير المراغي، ج 10، ص 37 و تفسير جامع الاحكام القرآن، ج 18، ص 11.
[12] تفسير الكشاف، ج 4، ص 502.
[13] تفسير روح المعاني، ج 28، ص 44 و تفسير روح البيان، ج 9، ص 426 و 427 و تفسير المراغي، ج 10، ص 38.
[14] تفسير جامع البيان، ج 18، ص 24.
[15] في ظلال القرآن، ج 8، ص 31.
[16] كشف الاسرار و عده الابرار، ج 10، ص 36 النبوه الطثانيه و انوار التنزيل و اسرار التاويل، و تفسير الجلالين، و المحلي، ج 2، ص 465.
[17] الدر المنثور، ج 6، ص 192 و سنن الكبري، ج 9، ص 427.
[18] تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان در حاشيه تفسير طبري، ج 18، ص 37.
[19] تفسير جامع الاحكام القرآن، ج 18، ص 12.
[20] معاني القرآن، ج 3، ص 144.
[21] سنن الكبري، ج 9، ص 426.
[22] صحيح مسلم، ج 12، ص 70.
[23] فتح القدير، ج 5، ص 211.
فدك و سهم ذويالقربي در قرآن
اكنون مناسب است كه ذوي القربي و سهم ذوي القربي را از نظر قرآن و ديدگاه اهل سنت بررسي كنيم كه ذوي القربي كيانند و سهم آنها چه مقدار ميباشد؟ و نظر مفسرين و محداثين اهل سنت دربارهي ذوي القربي چيست؟
خاوند تبارك و تعالي دربارهي ذوي القربي فرموده: «و اعلموا ان ما غنمتم من شيء فان لله خمسه و للرسول و لذي القري واليتامي والمساكين و ابن السبيل» [1] : اي مومنان بدانيد هر چه غنيمت و فايده به شما رسد (زياد يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در راه سفر ماندگان است.
حاكم حسكاني در شواهد التنزيل ميگويد: «اخبرنا ابو عبدالله الشيرازي قال اخبرنا ابوبكر الجر جرائي قال: حدثنا ابو احمد البصري قال: حدثني محمد بن سهل، قال حدثنا عمر و بن عبدالجبار بن عمر و قال: حدثنا ابن عن، علي بن موسي بن جعفر بن محمد، عن ابيه موسي بن جعفر عن ابيه، عن جده، عن علي بن الحسين عن ابيه، عن علي بن ابيطالب- عليهمالسلام- في قول الله تعالي «و اعلموا انما غنمتم من شييء» الايه، قال: لنا خاصه و لم يجعل لنا في الصدقه نصيبا كرامه الله تعالي نبيه و آله بها و اكرمنا عن او
[ صفحه 202]
ساخ ايدي المسلمين» [2] : با دوازده سند به نقل از علي- عليهالسلام- دربارهي سخن خداوند تبارك و تعالي «و اعلموا انما...» گفته است: از علي- عليهالسلام- در رابطه با خمس سوال شد؟ فرمود: آيه مخصوصا براي ما اهلبيت نازل شده است و خداوند در زكات و صدقه براي ما خاندان سهم و نصيب قرار نداده است، و با قرار دادن خمس براي ما اهلبيت و كرامت و برتري كه خداوند تبارك و تعالي بواسطهي آن پيامبرش و اهلبيت او را داده است، ما را از صدقات و چركي دست مسلمين منع فرموده است.
و ابو جرير طبري رد رباطه با سهم ذوي القربي ميگويد: «حدثني الحارث قال: حدثنا عبدالعزيز، قال: حدثنا عبدالغفار، قال: حدثنا المنهال بن عمر و قال: سالت عبدالله بن محمد بن علي، و علي بن الحسين عن الخمس؟ فقال: هو لنا، فقلت لعلي، ان الله يقول: «واليتامي والمساكين و ابن السبيل» قال: يتامانا و مساكيننا» [3] : از علي بن الحسين و عبدالله ابن محمد دربارهي خمس سؤال كردم؟ فرمود: خمس براي ما خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد. بعد منهال ميگويد: از علي بن الحسين سؤال كردم كه خداوند فرموده است: «و اليتامي و المساكين...» فرمود منظور از ايتام و مساكين، ايتام و مساكين ما خاندان و اهل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشند.
در اين آيه شريفه خداوند تبارك و تعالي براي ذو القربي اي پيامبر اسلام خمس را تعيين فرموده است كه مخصوص آنهاست، همانطوري كه اين مسئله را خود پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در زمان حياتش رعايت ميفرمود و يك قسمت از خمس را به نزديكان خود ميداد و يك قسمت ديگر را خود حضرت برميداشت و وقتي كه غنائم خبير را تقسيم فرمود و حق مسلمانان را پرداخت نمود، حصار كتيبه را خمس خدا و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ذوي القربي و ايتام و مساكين... قرار داد.
باز هم حاكم حسكاني ميگويد: «ان فاطمه- سلاماللهعليها- قالت: لما اجتمع علي والعباس و فاطمه و اسامه بن زيد عند النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فقال: سلوني، فقال العباس: اسالك كذا و كذا من المال قال: هو لك و قالت فاطمه: اسالك مثل ما سال
[ صفحه 203]
عمي العباس، فقال: هو لك و قال اسامه: اسالك ان ترد علي كذا و كذا، ارضا كان له انتزعه منه، فقال: هو لك فقال: لعلي: سل فقال: اسالك الخمس فقال هو لك، فانزل الله تعالي: «و اعلموا انما غنمتم» الايات فقال النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم-: قد نزلت / 55 / أ / في الخمس كذا كذا. قال علي فذاك اوجب لحق، فاخرج الرمح الصحيح والرمح المكسر، والبيضه الصحيحه والبيضه المكسوره فاخذ رسولالله اربعه اخماس و ترك في يده خمسا» [4] : همانا فاطمه- سلاماللهعليها- گفت: وقتي كه علي - عليهالسلام- و عباس و خود وي، و اسامه بن زيد در نزد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جمع شدند، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: از من چيزي بخواهيد؟ عباس عرض كرد: يا رسولالله از شما فلان و فلان مال را ميخواهم. پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آنها از آن توست، بعد فاطمه- سلاماللهعليها- عرض كرد: از شما همان چيزي را كه عمويم عباس خواست ميخواهم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: آنچه را كه خواستي براي توست، اسامه عرض كرد: از شما خواهش دارم كه زمين چنين و چنان به من عطا فرماييد كه با آن امرار معاش كنم، پيامبر فرمود: آن زمين مال تو باشد. و سپس پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به علي- عليهالسلام- فرمود: تو هم چيزي طلب كن! علي- عليهالسلام- در جواب علي- عليهالسلام- فرمود: خمس براي تو باشد، بعد آيهي شريفه «و اعلموا انما غنمتم» نازل شد و سپس پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: همانا به تحقيق آيه دربارهي خمس نازل شده است، و علي- عليهالسلام- فرمود: پس آن (خمس) به جهت حق من واجب شده است، بعد ميگويد: نيزههاي سالم و شكسته و تخمهاي سالم و شكسته آورده شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- چهار پنجم آنها را گرفت و يك خمس را در دست علي- عليهالسلام- گذاشت.
ابو عبيدالقاسم بن سلام (متوفي 224) در كتاب الاموال خودش ميگويد: «و حدثنا
[ صفحه 204]
عبدالله بن المبارك، عن محمد بن اسحاق قال: سالت ابا جعفر محمد بن علي فقالت: علي بن ابيطالب حيث ولي من امر الناس ما ولي كيف صنع في سهم ذي القربي؟ قال: سلك به سبيل ابوبكر و عمر: قلت و كيف و انتم تقولون؟ فقال: ما كان اهله يصدرون الا عن رايه قلت: فما منعه؟ قال: كره والله ان يدعي عليه خلاف ابوبكر و عمر!!»: [5] محمد بن اسحاق گفت: از امام باقر محمد بن علي- عليهالسلام- سوال كردم و گفتم كه علي بن ابيطالب- عليهالسلام- هنگامي كه ولايت و خلافت مردم را عهدهدار شد، نسبت به سهم ذوي القربي چگونه عمل فرمود؟ آيا به همان روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- رفتار كرد؟ و يا اينكه به روش خلفاي قبل از خود عمل نمود؟ اباجعفر در جواب فرمود: به همان روش ابوبكر و عمر عمل كرد!! عرض كردم چگونه به روش آنها عمل كرد؟ در حالي كه شما چيزهايي را ميگوييد كه مردم ميگويند؟ يعني اينكه شما ميگوييد آنها (ابوبكر و عمر) حق ذوق القري را آنچه كه در زمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود تغيير دادند، پس چگونه است كه علي- عليهالسلام- در زمان خلافت به روش آنها عمل كرده است؟! اباجعفر- عليهالسلام- فرمود: در زمان علي- عليهالسلام- خاندان وي از راي و تصميم ايشان بيرون نبودند و مخالفت نميكردند! و باز هم عرض كردم: چه چيزي مانع شد كه علي در زمان خلافتش به روش آنها (ابوبكر و عمر) عمل كند؟! اباجعفر- عليهالسلام- فرمود: قسم به خدا علي- عليهالسلام- زشت ميدانست كه كسي عليه او ادعا كند كه در خلاف به روش ابوبكر و عمر عمل ميكند.
البته خوانندهي عزيز توجه دارد كه اولا اين روايت صحت ندارد، براي اينكه آنچه كه در روايات صحيحه شيعه موجود است، اين است كه ميآمدند خدمت علي- عليهالسلام- كه با او بيعت كنند به شرط اينكه به سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و روش شيخين عمل كند، ولي علي- عليهالسلام- ميفرمود: به روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بلي، ولي روش شيخين نه. ثانيا اگر اين روايت ابن سلام صحت داشته باشد، يكي از موارديست كه علي- عليهالسلام- به صورت تقيه عمل فرموده، چنان چه در موارد ديگر هم
[ صفحه 205]
مولي اين گونه عمل فرمودند، از جمله، پشت سر خلفا نماز ميخواند، و اسم فرزندانش را ابوبكر و عمر و عثمان ميگذاشت و لذا اگر اين روايت بر فرض اينكه صحيح باشد از باب تقيه بوده است.
باز هم حاكم حسكاني با پنج سند به نقل از مجاهد دربارهي قول خداوند تبارك و تعالي «و لذي القربي» ميگويد: «هم اقارب النبي الذين لم، لم يحل لهم الصدقه» [6] : آنان نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و آن كساني هستند كه صدقه براي شان حلال نميباشد.
طبري در تفسير اين آيه شريفه به چند طريق از خصيف و مجاهد روايت كرده و بعد از آن ميگويد: «حدثني محمد بن عماره حدثنا اسماعيل بن ابان، حدثنا الصباح بن يحيي المزني، عن السدي عن ابن الديلمي (كذا) قال قال علي بن الحسين رضي الله عنه، لرجل من اهل الشام اما قرات في الانفال: «و اعلموا انا غنمتم من شييء فان لله خمسه و للرسول...» الايه؟ قال نعم (قال نحن هم) قال: فانكم لانتم؟ قال: نعم» [7] با پنج سند از ابن ديلمي و او هم به نقل از امام سجاد- عليهالسلام- كه در جواب اهانت مرد شامي فرمود: آيا آيه «و اعلموا انما» در سوره مباركه انفال را نخواندهاي؟ مرد شامي در جواب عرض كرد: بلي خواندهام، امام فرمود: ما همان ذوي القربياي كه خداوند فرموده است هستيم، مرد شامي گفت: شما همان ذوي القربي كه در قرآن آمده هستيد؟ امام سجاد فرمود: بلي ما همان هستيم.
احمد بن حنبل در مسند خود در باب مسند علي- عليهالسلام- در رقم 646 ميگويد: «حدثنا محمد بن عبيد، حدثنا هاشم بن البريد عن حسين بن ميمون عن عبدالله بن
[ صفحه 206]
عبدالله قاضي الري عن عبدالرحمان بن ابيليلي قال: سمعت اميرالمؤمنين عليا رضياللهعنه يقول: اجتمعت انا و فاطمه والعباس و زيد بن حارثه عند رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فقال العباس: يا رسولالله كبرت سني و دق عظمي و كثرت مونتي فان رايت يا رسولالله ان تامرلي بكذا و كذا و سقا من الطعام فافعل، فاجابه النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- فقالت فاطمه: يا رسولالله ان رايت ان تامرلي كما امرت لعمك فافعل فقال رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم-: نعم، ثم قال زيد بن حارثه: يا رسولالله كنت اعطيني ارضا كانت معيشتي منها، ثم قبضتها فان رايت ان تردها علي فافعل. فقال: نعم فقالت: انا ان رايت ان توليني هذا الحق جعله الله لنا في كتابه من هذا الخمس فاقسمه في حياتك كيلا يناز عينه احد بعدك فقال النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فافعل، فولانيه رسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- فقسمته في حياته، ثم ولانيه ابوبكر فقسمته في حياته، ثم ولانيه عمر فقسمته حتي كان آخر سنه من سني عمر اتاه مال كثير 55 / ب / 1 فعزل حقنا ثم ارسل الي فقال: هذا حقكم فخذه، فقلت: بنا عنه غني العام، و بالمسلمين حاجه فرده تلك السنه فلم يدعني اليه احد بعده حتي قمت مقامي هذا، فلقيني العباس فقال: يا علي لقد نزعت اليوم منا شيئا لا يرد الينا ابدا». [8] .
ابي ليلي گفت: شنيدم كه اميرالمؤمنين علي- عليهالسلام- گفت: من و فاطمه- سلاماللهعليها- و عباس، زيد بن حارثه نزد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- جمع شديم، بعد عباس عرض كرد! اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- من پير شدم و استخوانهايم سست شده و مخارجم زياد است، اگر مصلحت ميدانيد امر فرماييد تا به من مقداري مال و طعام دهند تا با آن كاري انجام دهم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجابت فرمود و خواستهي او را انجام داد، و بعد فاطمه- سلاماللهعليها- عرض كرد: اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اگر مصلحت ميبينيد امر كنيد تا براي من هم همان طوري كه براي عموي
[ صفحه 207]
خود امر فرموديد دستور دهيد مالي به من دهند تا با آن كاري انجام دهم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي و او را اجابت كرد، سپس زيد حارثه عرض كرد: يا رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- چه خوب بود زميني را به من بخشيديد تا با آن معيشت و زندگيام را ميگذراندم و بعد آن را از من ميگرفتيد، اگر صلاح ميدانيد آن را به من رد ميكرديد تا با آن كاري كنم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خواستهي او را اجابت كرد، بعد من عرض كردم: اگر صلاح ميدانيد اين خمس را كه خدا در قرآنش حقي براي ما قرار داده است مرا متولي آن قرار دهيد كه در حيات شما آن را تقسيم كنم تا بعد از شما هيچ كس دربارهي آن منازعه و دعوايي نكند، پس اين كار را انجام دهيد، علي- عليهالسلام- گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين كار را كرد. علي- عليهالسلام- فرمود: خمس مرا در زمان حيات رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تقسيم كردم، و بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر هم كه روي كار آمد مرا متولي تقسيم خمس قرار داد و بعد از ابوبكر، عمر هم در زمان خلافت خود مرا متولي خمس قرار داد و آن را تقسيم كردم تا اينكه در سال آخر از دو سال حكومت عمر مال زيادي به او رسيد، اول حق ما را عزل كرد و نداد و بعد فرستاد و گفت: اين حق شما است، به همان روش كه قبلا تقسيم ميكردي تقسيم كن! و من در جواب وي گفتم: ما در اين سال از آن بينياز هستيم و نياز نداريم و مسلمانان بيشتر نياز دارند، سپس آن را در آن سال به مسلمين داد. و بعد از عمر احدي ما را دعوت نكرده و چيزي را به ما نداده است، تا اينكه عباس را ملاقات كردم و گفت: اي علي! به تحقيق امروز چيزي را از ما گرفتي و ما را محروم كردي كه هرگز ديگر به ما رد نميشود و نميرسد.
از اين روايت مسند به خوبي پيداست كه خمس مخصوص ذوي القربي بوده است كه متاسفانه به اهلبيت و ذوي القربي كه مصاديق آيهي خمس بودند، داده نشد و به بهانههاي واهي برگردانده نشد.
حسكاني با سند هاشم بن بريد ميگويد: «قال حدثنا يوسف، قال: حدثنا وكيغ قال: حدثنا شريك عن خصيف، عن مجاهد، قال «كان النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و اهل بيته لا
[ صفحه 208]
تحل لهم الصدقه فجعل لهم الخمس» [9] : نبي مكرم اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- صدقه را براي اهلبيت خود حلال نميدانست و حرام فرموده بود و خمس را براي آنها حلال كرده بود.
و نيز حسكاني با سند هاشم بن بريد و او از يوسف و او از عمر و حمران و او هم از سعيد به نقل از قتاده ميگويد: «سهم ذوي القربي طعمه كانت لقرابه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم-» [10] قتاده گفت: سهم ذوي القربي غذايي بود براي نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و مخصوص آنها بود نه كساني ديگر؟
باز هم حسكاني ميگويد: «و حدثنا يوسف، قال: حدثنا حجاج بن منهال قال: حدثنا عبدالله بن عمر النميري عن يونس بن يزيد الايلي، عن الزهري، عن يزيد بن هرمز، عن ابن عباس و سئل عن سهم ذوي القربي؟ فقال: هو لقربي رسولالله قسمه لهم رسولالله بينهم»: يزيد بن هرمز نقل كرده است: از ابن عباس از سهم ذوي القربي سؤال شد، و او در جواب گفت: آن (سهم) براي نزديكان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد، و رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را بين نزديكان خود تقسيم فرمود.
ابوعبيده القاسم بن سلام متوفي 224 در حديث 851 سهم ذوي القربي را به چند طريق بيان كرده، ميگويد: «حدثنا حجاج، عن ابيمعشر، عن سعيد بن ابيسعيد، قال: كتب نجده الي ابن عباس: ان اكتب الي: من ذوي القربي؟ و اكتب لنا هل كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يسهم للمراه والمملوك اذا حضر الباس؟ و اكتب الي هل كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم-، يقتل الصبيان، قال: فدعا ابن عباس يزيد بن هرمز فكتب جواب نجده الخارجي الحروري: «من عبدالله بن عباس الي نجده بن عويمر اما بعد فانك كتبت تسالني عن ذوي القربي من هم؟ و كنا نقول: انا نحن بنو هاشم هم فابي ذالك علينا قومنا و قالوهم قريش كلها»: ابن سعيد گفت: نجده حروري به ابن عباس نامه نوشت، و از خواست
[ صفحه 209]
كه براي من بنويس: سهم ذوي القربي چيست؟ و آيا رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- براي زنها و غلامان و كنيزان زماني كه به جنگ حاضر ميشدند سهمي قرار ميداد يا نه؟ و آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بچههاي نابالغ كفار و مشركين را هم ميكشت؟ ابيسعيد گفت: ابن عباس يزيد بن هرمز را خواست، و در جواب نجده حروري خارجي نوشت: از عبدالله پسر عباس به نجده بن عويمر، اما بعد بدان كه تو به من نامه نوشتي و از من هستم ذوي القربي را سوال كردي كه آنان كيستند؟ و من در جواب ميگويم: همانا ما بنيهاشم ذوي القربي هستيم و ان (ذوي القربي) را قوم و طايفهي ما بر ما انكار و امتناع كردند و سهم ما را ندادند و گفتند كه ذوي القربي همهي قريش هستند.
«وقال: و حدثنا محمد بن كثير، عن زائده بن قدامه، عن الاغمش، عن المختار بن صيفي: عن يزيد بن هرمز قال كتب نجده الي ابن عباس يساله عن اليتيم متي ينقطع عنه اسم اليتيم؟ و عن قتل الولدان؟ و عن الخمس لمن هو؟ (فكتب اليه ابن عباس اجوبه اسئلته الي) قال: و اما الخمس فنقول: انه لنا، و يقول قومنا: انه ليس لنا!!»: باز ابوعبيد در يك سند ديگر از مختار بن صيفي و از يزيد به هرمز ميگويد: ابن هرمز گفت: نجده به ابن عباس نوشت و از او سؤال كرد كه يتيم در چه زماني از يتيميت قطع ميشود و ديگر به او يتيم گفته نميشود؟ و از قتل و كشتن بچهي كوچك و نابالغ كفار سؤال كرد و از مملوك سؤال كرد كه آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از فييء براي آنها سهمي ميداد يا خير؟ و سؤال كرد كه آيا زنها در جنگ حاضر ميشدند يا خير؟ و از خمس سؤال كرد كه براي كيست؟ ابن عباس جواب سؤالهاي او را نوشت، تا اينكه گفت: و اما خمس همانا براي ما خاندان رسول خدا بود و قوم و طايفهي ما ميگويند كه آن براي شما نيست!!!
«قال: و حدثنا حجاج، عن الليث بن سعيد، عن عقيل بن خالد، عن ابن شهاب قال: ان يزيد بن هرمز حدثه ان نجده كتب الي ابن عباس يساله عن سهم ذي القربي اليه: انه لنا، و قد كان عمر دعانا لينكح منه ايامانا و يخدم منه عائلنا فابينا عليه الا ان يسلمه لنا كله وابي ذالك علينا. قال ابن هرمز: انا كتبت ذالك الكتاب من ابن عباس الي
[ صفحه 210]
نجده»: و باز هم ابوعبيد در سند سوم از ابن شهاب و او هم از يزيد بن هرمز ميگويد: ابن هرمز گفت: نجده حروري به ابن عباس نوشت و از سهم ذوي القربي سوال كرد و ابن عباس جواب او را نوشت و گفت: سهم ذوي القربي براي ما بود و عمر ما را دعوت كرد و ميخواست كه با دختران يتيم ما ازدواج كند و تا از اين طريق با خمس و سهم ذوي القربي به عائلهي ما خدمت و كاري انجام دهد، ما قبول نكرديم و امتناع نموديم و گفتيم كه بايد سهم ذوي القربي را آن طوري كه بود به ما تسليم كني، او امتناع ورزيد و به ما نداد، ابن هرمز ميگويد: آنچه ابن عباس گفت، من آن را نوشتم و به نجده فرستادم.
«و قال: و حدثنا عبدالله بن صالح، عن الليث بن سعيد، عن يحيي بن سعيد ان ابن عباس قال: كان عمر يعطينا من الخمس نحوا مما كان يري انه لنا، فرغبنا عن ذالك و قلنا: حق ذوي القربي خمس الخمس، فقال عمر: انما جعل الله الخمس لاصناف سماها فاسعد هم بها اكثرهم عددا و اشد فاقه فاخذ ذالك منا ناس و تركه ناس» [11] : و نيز ابوعبيد در سند چهارم از يحيي بن سعيد ميگويد: ابن عباس گفت: عمر در زمان خلافتش از خمس آنچه را كه خود مصلحت ميديد كه حق ماست براي ما ميداد و ما قبول نكرديم و گفتيم كه حق ذوي القربي خمس ميباشد، ولي عمر گفت: خدا خمس را براي اصنافي كه خود نام برد، قرار داده است!! و با آن تعداد بسياري از مردم را مساعدت كرد! و ابن عباس گفت: خمس را گاهي مردم از ما گرفتند و گاهي مردم به ما پس دادند و رها كردند.
با توجه به روايات ابوعبيد آنچه به دست ميآيد اين است كه خلفا سهم
[ صفحه 211]
ذوي القربي را كه خدا و قرآن و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تشريع فرموده بودند تغيير دادند و در مقابل نص قرآن و تصريح پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اجتهاد كردند و نص را كنار گذاشتند و به اجتهاد خود عمل نمودند.
ابن ابيشيبه در سهم ذوي القربي ميگويد: «حدثنا عبدالله بن نمير، قال: حدثنا هاشم بن بريد قال: حدثني حسين بن ميمون، عن عبدالله بن عبدالله، عن عبدالرحمن بن ابيليلي قال: سمعت عليا يقول: قلت يا رسولالله ان رايت ان تولينا حقنا من الخمس في كتاب الله فاقسمه حياتك كي لاينازعنيه احد بعدك. قال: ففعل ذلك قال: فولانيه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ثم ولانيه ابوبكر فقسمته حياه ابوبكر ثم ولانيه عمر فقسمته حياه عمر حتي كان آخر سنه من سني عمر فاتاه مال كثير فعزل حقنا ثم ارسل الي فقال: هذا حقكم فخذه فاقسمه حيث كنت تقسمه، فقلت يا اميرالمؤمنين بنا عنه العام غني و بالمسلمين اليه حاجه فرد عليهم تلك السنه ثم لم يدعنا اليه احد بعد عمر حتي قمت مقامي هذا فلقيت العباس بعد ما (خرجت) من عند عمر فقال: يا علي لقد حرمتنا الغداه شييء لايرد علنيا ابدا الي يوم القيامه قال: و كان العباس رجلا داهيا» [12] .
ابيليلي گفت: شنيدم كه علي- عليهالسلام- گفت: به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- گفتم اگر صلاح ميبينيد مرا متولي خمس- كه خداوند در قرآنش آن را حق ما تعيين
[ صفحه 212]
فرموده- قرار دهيد، و سپس آن را در زمان حيات شما تقسيم كنيم تا اينكه احدي از مردم بعد از شما منازعه و ناراحتي نكند، علي- عليهالسلام- فرمود: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اين كار را كرد، و مرا متولي تقسيم خمس قرار داد و تا زماني كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود خمس را تقسيم ميكردم، و بعد از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر هم مرا متولي تقسم خمس قرار داد و در زمان ابوبكر هم خمس را تقسيم كردم، و در زمان عمر همين طور خمس را تقسيم ميكردم تا اينكه سال آخر حكومت عمر مال زيادي به دست وي رسيد، و او حق ما خاندان را نداد و بعد فرستاد و گفت: اين حق شماست، آن را بگير و آن طوري كه قبلا تقسيم ميكرد تقسيم كن، در جواب گفتم: ما در اين سال نيازي به آن نداريم و مسلمانها به آن نيازمندترند، آن را به مسلمانان داد و بعد از عمر احدي مرا براي تقسيم خمس دعوت نكرده است. بعد از اينكه از نزد عمر بيرون آمدم به عباس برخوردم، او گفت: يا علي! هر آينه ما را ديروز از چيزي محروم كرد و تا عالم قيامت به ما رد نميكند، عباس مرد زيرك و باهوش بود.
آنچه كه از اين حديث ابن ابيشيبه پيداست اينكه: خمس حق مسلم ذوي القربي بوده است، ولي حكام و خلفا آن را از اهلبيت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سلب كردند.
ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه از ابوبكر جوهري نقل ميكند: «ان فاطمه- عليهاالسلام- اتت ابوبكر فقالت: لقد علمت الذي ظلمتنا عنه اهل البيت من الصدقات، و ما افاء الله علينا من الغنائم في القرآن من سهم ذوي القربي ثم قرات عليه قوله تعالي: «و اعلموا انما غنمتم من شيئي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي» فقال لها ابوبكر: بابي انت و امي و والد ولدك! السمع و الطاعه لكتاب الله، و لحق رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و حق قرابته، و انا اقرا من كتاب الله الذي تقرئين منه، و لم يبلغ علمي منه ان هذا السهم من الخمس يسلم اللكم كاملا، قالت افلك هو و لاقربائك؟ قال: لا بل انفق عليكم منه و اصرف الباقي في مصالح المسلمين، قالت ليس هذا حكم الله تعالي، قال: هذا حكم الله، فان كان رسولالله عهد اليك في هذا عهدا او اوجبه لكم حقا صدقتك
[ صفحه 213]
و سلمته كله اليك و الي اهلك، قالت: ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- لم يعهد الي في ذالك بشيء الا اني سمعته يقول لم انزلت هذه الايه «ابشروا آل محمد فقد جاءكم الغني» قال ابوبكر: لم يبلغ علمي من هذه الايه ان اسلم اليكم هذا السهم كله كاملا، ولكن لكم الغني الذي يعنيكم و يفضل عنكم، و هذا عمر بن خطاب و ابوعبيده بن الجراح فاساليهم عن ذالك، وانظري هل يوافقك علي ما طلبت احد منهم! فانصرفت الي عمر فقالت له مثل ما قالت لابيبكر، فقال لها ما قال لها ابوبكر، فعجبت فاطمه- سلاماللهعليها- من ذالك و تظنت انهما كانا قد تذاكرا ذالك و اجتمعا عليه» [13] .
ابو زيد عمر بن شيبه به نقل از مالك بن انس ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- نزد ابوبكر آمد و فرمود: آيا ميداني آنچه از ما اهلبيت- عليهالسلام- توقيف نمودهاي همان است كه خداوند از غنائم به ما داده و آن عبارت از سهم ذوي القربي است كه در مورد آن آيه نازل شده است؟ بعد فاطمه- سلاماللهعليها- اين آيه را تلاوت فرمود: «و اعلموا انما غنمتم من شيئي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي [14] » ابوبكر در پاسخ گفت: پدر و مادرم فداي تو و آن پدري كه تو از او به دنيا آمدي، من در برابر كتاب خدا و در مقابل ايفاي حق پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و بستگانش سراپا گوش و فرمانبردارم و آن آيه كه تو خواندي من هم خواندهام ولي من از آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوي القربي را در خمس به شما تسلم كنم، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: پس ذوي القربي به تو و خويشاونت تعلق دارد؟ ابوبكر گفت: خير، بلكه مقداري از اين سهم را در مورد شما و بقيه را در مصالح عمومي مصرف ميكنم، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: اين عمل تو بر خلاف حكم خداست، ابوبكر گفت: خير اين حكم خداست اگر تو مدركي از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- داري كه بايد تمام اين سهم ذوي القربي به شما تسليم شود، من نظر تو را تصديق ميكنم و تمام سهم را به شما تسليم مينمايم، فاطمه- سلاماللهعليها-
[ صفحه 214]
فرمود: كدام مدرك و حجت بالاتر از اينكه وقتي اين آيه نازل شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتي به شما رسيد.
ابوبكر سخن اولش را تكرار كرد و گفت: من از اين آيه به دست نياوردم كه بايد تمام سهم ذوي القربي را به خود آنها تسليم كنم، ولي از جهت نيازهاي زندگي از درآمد اين سهم طوري شما را تأمين ميكنم كه بينياز شويد، و مقداري هم از آن زياد بيايد، اگر قبول نداري الان به عمر بن خطاب و ابوعبيده مراجعه كن، اگر آنها گفتار تو را تصديق كردند من هم ميپذيرم و تمام سهم ذوي القربي را به شما تسلم ميكنم، فاطمه- سلاماللهعليها- نزد عمر آمد و تمام مطالب و سخني را كه به ابوبكر گفته بود، به وي فرمود، و او هم عين جواب ابوبكر را به فاطمه- سلاماللهعليها- گفت، فاطمه- سلاماللهعليها- از اين پيش آمد سخت در شگفت شد و متوجه گرديد كه آنها با هم قرار داشتند كه چه جوابي به فاطمه- سلاماللهعليها- بگويند، براي اينكه ميدانستند كه فاطمه- سلاماللهعليها- حتما به سراغ آنها خواهد آمد و تسليم آنها نخواهد شد.
اين حديث داراي نكات و مطالبي ميباشد: مطلب اول اينكه ابوبكر حق فاطمه- سلاماللهعليها- و بنيهاشم، و بستگان و نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از سهم ذوي القربي در خمس توقيف نمود و هيچ دليل و حجتي نداشت و اين عمل را صرف نظر شخصي خود انجام داده است، و فقط دليلش اين بود كه من از آيه به دست نياوردم كه آن را تسليمتان كنم!! در حالي كه اين جواب ابوبكر درست نيست، براي اينكه خود آيه صراحت دارد كه سهم ذوي القربي از خمس ملك فاطمه- سلاماللهعليها- و بنيهاشم است و هيچ جاي آيه دلالت ندارد كه سهم ذوي القربي بايد بهرهي مسلمانان باشد، و آيات ديگري كه اين گونه موضوعات را بيان ميكند از جمله آيهي صدقات همين مطلب از آن استفاده ميشود كه ميفرمايد: «انما الصدقات للقراء والمساكين والعاملين عليها والمولفه قلوبهم و في الرقاب و الغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل فريضه من الله و الله عليم حكيم» [15] : مصرف صدقات منحصرا مختص به اين هشت طايفه است:
[ صفحه 215]
فقيران، و عاجزان، و متصديان اداره صدقات، و تاليف قلوب (يعني براي متمايل كردن بيگانگان به دين اسلام) و آزادي بندگان، قرضداران، در راه خدا يعني تبليغ و ترويج و رواج دين خدا و به راه ماندگان، اين مصارف هشتگانه فرض و حكم خداست و خدا بر تمام حكم و مصالح امور آگاه است.
و اين آيه دلالت دارد كه صدقات مال افراد مذكور ميباشد، و عموم دانشمندان اسلام و مفسرين فريقين اتفاق دارند بر اينكه اجتهاد در مقابل نص باطل است، و فاطمه- سلاماللهعليها- در مقام رد ابوبكر فرمود: «ليس هذا حكم الله»: اين سخن تو حكم خدا نيست، نيز پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: مژده دهيد آل محمد را كه ثروتي به شما رسيد، در اين جا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميدانست كه با نزول اين آيهي شريفه بستگانش سهمي از خمس را مالك شدند و ديگر به مردم محتاج نيستند.
مطلب دوم اينكه در آخر اين حديث ابن ابيالحديد از قول مالك بن انس ميگويد: فاطمه- سلاماللهعليها- پنداشت كه ابوبكر و عمر در ضايع كردن اين حق با هم تباني كردهاند و اين جمله دلالت دارد كه خود مالك بن انس هم معتقد بوده كه ابوبكر و عمر از نظر فاطمه- سلاماللهعليها- متهم بودند و گواه اين مطلب سخن خود عمر در روايت مالك بن انس است كه ابن حجر مكي در الصواعق المحرقه ميگويد: «و قال: تذكران ان ابوبكر كان فيه كما تقولان، والله يعلم انه لصادق بار راشيد تابع للحق، ثم توفي الله ابوبكر، فقلت انا ولي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر... اعمل فيه بما عمل رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- و ابوبكر، و الله يعلم اني فيه لصادق و تابع للحق» [16] : عمر به علي- عليهالسلام- و عباس خطاب كرده و گفت: شما گمان ميكنيد كه ابوبكر مرد ستمگر و جنايتكاري بوده ست؟ در حالي كه وي مرد راستگو و نيكوكار و تابع حق بود و هم اكنون ادعا ميكنم كه ولي پيامبر!! و ولي ابوبكر و شما مرا نيز دروغگو و جنايتكار و خيانتكار ميپنداريد و خدا ميداند كه من راست ميگويم و تابع حق هستم.
[ صفحه 216]
نظر علي- عليهالسلام- و عباس دربارهي ابوبكر و عمر، همان نظر فاطمه- سلاماللهعليها- بود كه حق وي را از سهم ذوي القربي غصب كردند كه اين كار آنها نصوص قرآني مطابقت نميكرد و بلكه خلاف دستورات قرآن و پيامآور وحي بود.
مطلب سوم اينكه ابوبكر و عمر حق ذوي القربي را از خمس ندادند، در حالي كه خداوند متعالي در قرآن آن حق را اثبات فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شيئي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي واليتامي والمساكين وابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان والله علي كل شيئي قدير» [17] : و اي مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسد (زياد و يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در را ماندگان است، اگر به خدا و آنچه كه بر بندهي خود محمد و روز فرقان كه دو سپاه (اسلام و كفر در جنگ بدر) روبرو شدند نازل فرمود ايمان آوردهايد و خدا بر هر چيز تواناست.
فخر رازي در تفسير اين جمله «ان كنتم آمنتم بالله» ميگويد: يعني «ان كنتم آمنتم بالله فاحكموا بهذه القسمه، و هو يدل علي انه متي لم يحصل الحكم بهذه القسمه لم يحصل الايمان بالله» [18] : از اين جمله به دست ميآيد كه هر كس ايمان به خدا دارد بايد به همين تقسيم خدا در مورد خمس راضي باشد و به همين ترتيب حكم كند، و محتواي اين مطلب اين است كه اگر كسي بر خلاف اين تقسيم حكم كرد ايمان به خدا ندارد.
و در جامع الاصول از ابن ابيداود و از نسائي نقل كرده و ميگويد: «حدثنا احمد بن صالح، ثنا عنبسه، ثنا يونس، عن ابن شهاب، اخبرني يزيد بن هرمز ان نجده الحروري حين حج في فتنه ابن الزبير ارسل الي ابن عباس يساله عن سهم ذي القربي، و يقول: لمن تراه؟ قال: ابن عباس: لقربي رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- قسمه لهم رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- و قد كان عمر عرض علينا من ذالك عرضا رايناه دون حقنا فردد ناه عليه و ابيناه ان نقبله» [19] : از يزيد بن هرمز روايت كردهاند كه در فتنهي ابن زبير وقتي كه نجده
[ صفحه 217]
حروري حج نمود، شخصي را نزد ابن عباس فرستاد و از او در مورد سهم ذي القربي سؤال كرد كه متعلق به چه كسي ميباشد؟ ابن عباس گفت: اين سهم مخصوص بستگان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است و عمر مقداري كمي از خمس را در زمان خود به ما عرضه كرد، ولي چون خيلي كمتر از حق اصلي و واقعي ما بود، قبول نكرديم.
اين روايت نزد محدثين عامه از روايات صحيحه است.
و نسائي ميگويد: «قال: كتب عمر بن عبدالعزيز الي عمر بن الوليد كتابا فيه وقسم ابيك لك الخمس كله وانما سهم ابيك كسهم رجل من المسلمين و فيه حق الله و حق الرسول و ذي القربي واليتامي والمساكين و ابن سبيل فما اكثر خصماء ابيك يوم القيامه فكيف ينجو من كثرت خصماوه و اظهارك المعازف و المز مار بدعه في الاسلام و لقد هممت ان ابعث اليك من يجز جمتك جمه السوء»: [20] عمر بن عبدالعزيز از اموال خمس سهم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و سهم ذوي القربي را به بنيهاشم واگذار نمود. و باز هم نقل شده كه وي به وليد نامه نوشت كه پدرت (وليد بن عبدالملك) تمام خمس را به تو اختصاص داد، در حالي كه به اندازهي يك فرد مسلمان در اين اموال بيشتر حق نداشت و در اين اموال حق خدا و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و حق بستگان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ايتام و مساكين و از راه ماندگان بوده است، و چه بسيارند دشمنان پدر تو در روز قيامت، پس چگونه نجات پيدا ميكند كسي كه دشمنان او بسيارند، و تو آلات لهو و لعب را ظاهر كردي و اين بدعت در اسلام است و هر آينه بدان كه من آخرين تلاش خودم را كردم كه كسي را به طرف تو بفرستم تا اينكه موهاي زيادي كه در اطراف سر تو و بالاي شانههايت آويزان است قطع كند. و اين كنايه از اين است كه اجتماعات فاسدي كه اطراف تو را گرفتهاند آنها را متفرق كند تا از راه حق منحرف نشوي و از منصب و قدرت استفادهي سوء ننمايي.
بيهقي در سنن كبراي از قول عايشه ميگويد: «ان عائشه رضي الله عنها اخبرته
[ صفحه 218]
ان فاطمه بنت رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- ارسلت الي ابوبكر رضي الله تساله ميراثها من رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- مما افاء الله علي رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم- و فاطمه حنئذ تطلب صدقه النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- التي بالمدينه، و فدك و ما بقي من خمس خيبر. قالت عايشه رضي الله عنها فقال: ابوبكر رضياللهعنه ان رسولالله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- قال: «لا نورث ما تركنا صدقه، انما ياكل آل محمد من هذا المال»... اني والله لا اغير صدقات النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- عن حالها التي كانت عليه في عهد النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- و لا عملن فيها بما عمل رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فيها، فابي ابوبكر ان يدفع الي فاطمه منها شيئا، فوجدت فاطمه علي ابوبكر (رضيالله) عنهما من ذالك فقال: ابوبكر لعلي رضي الله عنهما: و الذي نفسي بيده لقرابه رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- احب الي ان اصل من قرابتي، فاما الذي شجر بيني و بينكم من هذه الصدقات، اني لا آلو فيها عن الخير، و اني لم اكن لاترك فيه امرا رايت رسول- صلي الله عليه و آله و سلم- يصنعه فيها الا صنعته» [21] :
عايشه گفت: به من خبر رسيد كه فاطمه- سلاماللهعليها- دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كسي را نزد ابوبكر فرستاد تا از او ميراث رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را و از آن هنگام مالهايي كه خدا به وي اختصاص داده بود طلب كند، فاطمه- سلاماللهعليها- در آن هنگام اموالي كه از پيامبر در مدينه بود، و فدك و آنچه كه از خمس خيبر باقي مانده بود مطالبه ميكرد و بعد ابوبكر گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است: ما چيزي را به ارث نميگذاريم و آنچه كه باقي بماند صدقه است و همانا آل محمد هم از آن مال ميخورند و استفاده خواهند كرد. بعد ابوبكر گفت: قسم به خدا من صدقات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از همان روش كه در زمان خود وي انجام ميشد تغيير نخواهم داد، و هر آينه به آنچه كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- عمل و رفتار
[ صفحه 219]
ميفرمود، من هم عمل ميكنم، ابوبكر اموال پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را از پس دادن به فاطمه- سلاماللهعليها- امتناع كرد، وقتي كه فاطمه- سلاماللهعليها- اين برخورد را ديد دست برداشت و بعد ابوبكر به علي- عليهالسلام- گفت: قسم به آن كسي كه جانم به دست اوست هرآينه قرابت و خويشي من به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- محبوبتر است براي من از نزديكان خودم و آنچه كه بين من و شما در رابطه با اين اموال و صدقات واقع شده است، همانا من دربارهي آنها از هيچ كار خيري كوتاهي نميكنم و من دربارهي اموال و صدقات همان دستور و روشي را كه پيامبر انجام ميداد انجام خواهم داد.
با توجه به اين حديث بيهقي اگر ابوبكر همان روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را كه در زمان حيات مباركش نسبت به فدك و خمس و خيبر و اموال بني نضير انجام داده بود و قانون و رفتار پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- را تغيير نميداد اگر واقعا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده بود كه ما پيامبران ارث نميگذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است، پس اولين بار بايد اين سخن را به دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- و به علي- عليهالسلام- ميگفت، آيا پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- احتمال نميداد كه اگر اين حرف را به دخترش فاطمه و علي- عليهماالسلام- نگويد، بعد از رحلت او مشاجره و دعوايي بين وراث او و دستگاه حكومت واقع خواهد شد؟! حال بنا به قاعدهي «فرض محال ليس بمحال» بر فرض محال كه اين حديث را پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده باشد، آيا در كدام قاعده و قانون فقهي آمده است كه اگر انسان عادي در زمان حيات خود با كمال سلامتي و با اختيار و اراده و بدون اكراه و اجبار اگر بخشي از مال خود را به شخصي بخشيد و مالكيت او را تثبيت كرد و آن شخص هم متصرف شد، بعد از مرگ او كساني و يا حكومتي بيايد آن اموال را از شخص متصرف بگيرد؟ در هيچ كتاب و قانون آسماني و حتي مكتبهاي غير آسماني اين مسئله پذيرفته نيست، آن هم از يك كسي عادي، چه رسد به پيامبر خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- كه همه حركات و كارهايش به دستور خدا و «وحي يوحي» بوده است كه در زمان حيات طيبهي خود فدك را به زهرا- سلاماللهعليها- و خمس را به آل محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- به دستور خداوند بخشيد، بنابراين اولا حديث
[ صفحه 220]
مذكور افترا به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد، و ثانيا رفتار و عمل ابوبكر با گفتار او مطابقت نداشت، اگر او طبق اين حديث بيهقي واقعا به سنت و روش رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- عمل ميكرد، و يا اينكه واقعا نزديكان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را دوست ميداشت، بايد قلب آنها را با اعمالش به درد نميآورد و آنچه از اموال را پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به آنها داده بود از آنها نميگرفت.
باز هم بيهقي در سنن كبري حديث ديگري را به اسناد سعيد بن مسيب نقل كرده، ميگويد: «قال اخبرني جبير بن مطعم انه جاء هو و عثمان بن عفان (رض) الله عنها يكلمان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فيما قسم من الخمس بين بنيهاشم و بنيالمطلب، فقلت، يا رسولالله قسمت لاخواننا بنيالمطلب و لم تعطنا شيا، و قرابتنا و قرابتهم واحده، فقال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- «انما بنوهاشم و بنوالمطلب شيئي واحد»، قال جبير: و لم يقسم لبني عبد شمس و لا لبني نوفل من ذلك الخمس كا قسم لبنيهاشم و بنيالمطلب، قال: و كان ابوبكر (رض) يقسم الخمس نحو قسم رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- غير انه لم يكن يعطي قربي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- ما كان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يعطيهم منه...» [22] سعيد بن مسيب گفت: جبير بن مطعم با عثمان خدمت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آمدند، در آنچه كه از خمس در بين بنيهاشم و بنيمطلب تقسيم شده بود با رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- صحبت كردند، بعد جبير بن مطعم ميگويد: خدمت ايشان عرض كردم: يا رسولالله شما از خمس براي برادران ما از بنيمطلب سهمي دادهايد و به ما چيزي عطا نفرموديد، در حالي كه قرابت و خويشي ما و بنيمطلب يكي است! پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود همانا بنيهاشم و بنيمطلب از يك خاندان واحد هستند، بعد جبير ميگويد: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از خمس به فرزندان نوفل و عبد شمس چيزي تقسيم نفرمود و فقط به فرزندان هاشم و مطلب سهمي عنايت فرمود، و بعد از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ابوبكر خمس را به همان قسم كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- تقسيم فرموده بود
[ صفحه 221]
تقسيم ميكرد! مگر اينكه ابوبكر به نزديكان رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آن مقدار سهم كه رسولالله به آنها ميداد، نداد و سهم آنها را كم كرده و يا اينكه قطع نموده بود.
حالا با توجه به اين روايت بيهقي شما خوانندهي عزيز ملاحظه فرموديد كه خليفه پيامبر، سنت و روش خدا و پيامبرش را تغيير داد، در حالي كه خداوند در قرآنش فرموده: سنت خدا قابل تغيير و تحول نيست و كسي نميتواند آن را دست خوش تحول و تغيير قرار دهد [23] كما اينكه خلفاي سه گانه در دوران حكومت خودشان اين كار را كردند و سنت خدا و رسول را دست خوش تحول و تغيير قرار دادند. چنانچه اگر اين دو حديث بيهقي را كنار هم بگذاريم، آن وقت ملاحظه خواهيد فرمود كه ابوبكر در حديث اول خطاب به علي- عليهالسلام- ميگويد قسم به ذات خدا آنچه كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نسبت به خمس و اموال و ميراث خود انجام ميداد من هم همان را عمل ميكنم، ولي در حديث دوم راوي به صراحت ميگويد كه ابوبكر سنت و روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را نسبت به نزديكان و خويشان وي تغيير داد و بنيهاشم و آل محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- را از سهمي كه خدا معين فرموده بود محروم كرد.
ابن ابيالحديد ميگويد: مردم گمان ميكنند كه نزاع فاطمه- سلاماللهعليها- و ابوبكر در دو چيز بود، يكي ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و دومي بخششي بودن فدك، ولي من حديثي به دست آوردم كه آنها دربارهي موضوع سومي هم نزاع داشتند كه ابوبكر زهرا- سلاماللهعليها- را از آن نيز منع كرده بود، و آن سهم ذوي القربي بود. [24] .
يكي ديگر از آياتي كه در شان ذوي القربي و مخصوصا زهرا- سلاماللهعليها- نازل شده
[ صفحه 222]
است، اين آيه ميباشد: «وآت ذالقربي حقه والمسكين و ابن السبيل و لا تبذر تبذيرا» [25] : اي رسول تو خود و امتت حقوق خويشاوندان و ارحام خود را ادا كن و فقيران و رهگذران بيچاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف روا مدار.
حاكم حسكاني دربارهي اين آيه شريفه ميگويد: «حدثنا الحاكم الوالد ابو محمد، قال: حدثنا عمر بن احمد بن عثمان ببغداد شفاها قال: اخبرني عمر بن الحسن بن علي بن مالك قال: حدثنا جعفر بن محد الاحمسي قال: حدثنا حسن بن حسين، قال حدثنا ابو معمر سعيد بن خثم، و علي بن القاسم الكندي و يحيي بن يعلي، و علي بن مسهر، عن فضيل بن مرزوق، عن عطيه، عن ابيسعيد قال: لما نزلت «و آت ذالقربي حقه» اعطي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه فدكا» [26] : با يازده سند از ابيسعيد خدري نقل كرده است: وقتي آيهي شريفهي «و آت ذالقربي حقه» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد و مالكيت آن را به وي تثبت فرمود.
باز هم حسكاني با سند در حديث شماره 468، از قول ابيسعيد نقل كرده: وقتي كه آيهي مباركه «و آت ذاالقربي حقه» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- را خواست و فدك را به او بخشيد، و نيز در حديث 469 با يازده سند از عطيه و او به نقل از ابيسعيد ميگويد: وقتي كه آيهي شريفه «و آت ذالقربي» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- را خواست و فدك را به او داد و او را مالك آن قرار داد [27] و در حديثهاي 470 و 471 هر كدام با هفت سند از ابيسعيد روايت مزبور را بيان كرده است.
خوارزمي از قول سيدالحفاظ شيرويه بن شهرداد ديلمي و او از ابوالفتح عبدوس بن عبدالله همداني و او از قاضي ابو نصر شعيب بن علي، و او هم از موسي بن سعيد الخدري نقل كرده است: «قالت لما نزلت آيه: «و آت ذالقربي حقه» دعا رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- فاعطاها فدكا»: [28] وقتي آيهي شريفه «و آت
[ صفحه 223]
ذالقربي» نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- را خواست و فدك را به وي بخشيد.
سيوطي در تفسير آيهي كريمه ميگويد: «و اخرج البزاز، و ابويعلي و ابن ابيحاتم و ابن مردويه عن ابيسعيد الخدري قال: لما نزلت هذه الايه «و آت ذالقربي حقه» دعا رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه فاعطاها فدكا»: [29] ابيسعيد گفته است: وقتي آيهي شريفهي «و آت ذالقربي حقه» نازل شد، رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- را خواست و فدك را به او بخشيد.
متقي هندي در كتاب منتخب كنزالعمال در باب صله الرحم والترغيب فيها ميگويد: «قال لما نزلت «وآت ذالقربي حقه» قال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يا فاطمه لك فدك»: [30] ابيسعيد گفت: وقتي كه آيه «و آت ذالقربي» نازل شد، پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- خطاب به فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: فدك براي تو است.
محمد بن سليمان در اواخر جزء اول از مناقب خود ميگويد: «قال: حدثنا عثمان بن محمد الآلثع قال: حدثنا جعفر بن محمد الرماني قال: حدثنا الحسين بن الحسين العربي عن اسماعيل بن زياد السلمي: عن جعفر بن محمد قال: لما نزلت: «و آت ذا القربي...» امر رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- لفاطمه و ابنيها بفدك فقالوا يا رسولالله امرت لهم بفدك؟ فقال: والله ما انا امرت لهم بها ولكن الله امر لهم بها، ثم تلا هذه الايه «و آت ذي القربي»: [31] جعفر بن محمد فرمود: وقتي آيهي مباركهي ذي القربي نازل شد، رسول
[ صفحه 224]
خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- به فاطمه و فرزندان او فرمود: فدك مال شماست، عدهاي عرض كردند: يا رسولالله آيا فدك را خودت بخشيدي؟ فرمود: قسم به خدا من امر نكردم و نبخشيدم فدك را براي آنان، بلكه خدا دستور فرموده است به بخشش فدك براي آنها، فدك اعطا و بخشش خداست و بعد پيامبر آيهي «و آت ذي القربي» را قرائت فرمود.
محمد بن جرير طبري در تفسير آيهي كريمه ميگويد: «حدثني محمد بن عماره الاسدي قال: حدثنا اسماعيل بن ابان، قال: حدثنا الصباح بن يحيي المزني، عن السدي، عن ابيالديلم قال: قال علي بن الحسين- عليهماالسلام- لرجل من اهل الشام: اقرات القرآن؟ قال: نعم: قال افما قرات في بني اسرائيل «و آت ذي القربي حقه...» قال و انكم للقرابه التي امر الله جل و ثناه ان يوتي حقه؟ قال نعم»: [32] ابيديلم گفت: علي بن الحسين- عليهالسلام- به مردي از اهل شام فرمود: آيا قرآن خواندهاي؟ عرض كرد: بلي، فرمود: آيا قرائت نكردهاي در سورهي بني اسرائيل «و آت ذا القربي»؟ مرد شامي عرض كرد: همانا شما همان نزديكان ميباشيد كه خداي عزوجل امر كرده است كه حقشان داده شود، امام- عليهالسلام- فرمود: بلي ما همان هستيم!
و حاكم حسكاني با هفت سند از عطيه عوفي و از ابيسعيد الخدري ميگويد: «قال: لما نزلت علي رسولالله: و آت ذا القربي حقه، دعا فاطمه فاعطاها فدكا والعوالي و قال: هذا قسم قسمه الله لك و لعقبك»: [33] ابيسعيد گفت: وقتي كه بر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- آيه «و آت ذا القربي حقه» نازل شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- دخترش را دعوت كرد، فدك و حوالي آن را به او بخشيد، و فرمود: اين سهمي است كه خدا به تو و به فرزندان تو عطا فرموده است.
بلاذري در كتاب «فتوح البلدان» ميگويد: «و حدثنا عبدالله بن ميمون المكتب قال: اخبرنا الفضيل بن عياض عن مالك بن جعونه عن ابيه قالت: فاطمه- سلاماللهعليها- لابابكر: ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- جعل لي فدك فاعطيني اياها و شهد لها علي بن
[ صفحه 225]
ابيطالب- عليهالسلام- فسالها شاهدا آخر شهدت لها ام ايمن، فقال: ابوبكر قد علمت يا بنت رسولالله انه لاتجوز الا شهاده رجلين او رحل و امراتين! فانصرفت (عنه فاطمه): [34] به چهار سند نقل شده است: فاطمه- سلاماللهعليها- به ابوبكر گفت: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده بود، تو هم آن را به من پس بده، ابوبكر از فاطمه- سلاماللهعليها- شاهد و گواه خواست و علي- عليهالسلام- به نفع فاطمه- سلاماللهعليها- شهادت داد، ابوبكر شاهد ديگر خواست، و امايمن شهادت داد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيده بود، باز هم وي قبول نكرد و گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم-، تو ميداني كه در شهادت جايز نيست مگر اينكه دو مرد باشد و يا اينكه يك مرد و دو زن باشد! [35] .
بعد فاطمه- سلاماللهعليها- وقتي كه بهانه جوييهاي دستگاه حكومت را ديد منصرف شد، البته منظور از انصراف فاطمه- سلاماللهعليها- اين نيست كه با حكومت ساخت، بكله بانوي دو عالم تا آخرين لحظه دست از مبارزه با حكومت برنداشت و خشم ابدي خود را ادامه داد.
احمد بن حنبل ميگويد: پيامبر، از خمس بر بني عبدالشمس (بني اميه) و بني نوفل آن طوري كه بر بنيهاشم و بني عبدالمطلب قسمت ميكرد چيزي تقسيم نفرمود، و ابوبكر آن چنان كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- خمس را به نزديكان خود تقسيم ميكرد بر آنها (بنيهاشم) قسمت ننمود. [36] .
زمخشري در تفسير «كشاف» دربارهي سهم ذوي القربي ميگويد: «و عن ابن عباس رضي الله، عنه انه كان علي سته اسهم لله و للرسول سهمان، و سهم لاقاربه و حتي قبض، فاجري ابوبكر رضياللهعنه الخمس علي ثلاثه و كذلك روي عن عمر و من
[ صفحه 226]
بعده من الخلفاء و روي ان ابوبكر رضياللهعنه منع بنيهاشم الخمس» [37] : از ابن عباس نقل شده است كه خمس بر شش سهم بود: 1- سهم خداوند، 2- سهم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- بود، 3- سهم ذيالقربي بود، و تا زماني كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در قيد حيات بود اين گونه بود، وقتي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از دنيا رفت ابوبكر خمس را فقط سه سهم قرار داد (سهم يتامي، مساكين، ابن السبيل) و عمر هم روش ابوبكر را ادامه داد.
و باز هم زمخشري گفته است: روايت شده است كه ابوبكر بنيهاشم را از خمس و سهمشان منع كرد و آنها را مانند ساير ايتام و مساكين و از راه ماندگان مسلمين قرار داد و به حساب ميآورد.
ابن ابيالحديد به نقل از ابوبكر جوهري مؤلف كتاب «السقيفه» ميگويد: «قال ابوبكر: و اخبرنا ابوزيد، قال حدثنا احمد بن معاويه، عن هيثم، عن جويبر، عن ابيالضحاك، عن الحسين بن محمد بن علي بن ابيطالب- عليهالسلام-، ان ابوبكر منع فاطمه- سلاماللهعليها- و بنيهاشم سهم ذوي القربي، و جعله في سبيل الله في السلاح والكراع و قرات عليه قوله تعالي «و اعلموا انما» فقال لها ابوبكر: انا اقراء من كتاب الله الذي تقرئين منه ولم يبلغ منه ان هذا السهم من الخمس يسلم اليكم كاملا، قالت: افلك هو و لاقربائك؟ قال: لا بل انفق عليكم منه، و اصرف في مصالح المسلمين!! قالت: ليس هذا حكم الله تعالي، قال: هذا حكم الله!! [38] .
ابوبكر فاطمه- سلاماللهعليها- و بنيهاشم را از سهم ذوي القربي منع كرد و آن را در آماده كرد سلاح و لشكر بكار برد، زهرا- سلاماللهعليها- سهم ذوي القربي را از ابوبكر مطالبه كرد و وي در خمس دو حق داشت يك حق از جهت ميراث پدر نسبت به سهم رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و دوم حق ذوي القربي و نيز اينكه او شريك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در خمس بوده است و ابوبكر حق او را از هر دو منع كرد، فاطمه- سلاماللهعليها-
[ صفحه 227]
در مقام مطالبه حق ذوي القربي به آيهي خمس استدلال و احتجاج فرمود، ابوبكر در جواب گفت: اين آيه را من هم در قرآن خواندهام، اما يقين ندارم كه مراد از سهم ذوي القربي شخص تو هستي، كه آن را به تو واگذار نمايم. فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: پس ذوي القرباي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-، تو و خويشاوندانت هستيد؟ ابوبكر در جواب گفت: خير، بلكه من يك مقدار آن را به شما انفاق ميكنم! و بقيه را در مصالح عمومي مسلمانان مصرف مينمايم، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: اين بر خلاف حكم خداست، ابوبكر گفت: اين عين حكم خداست! و اين احتجاج و استدلال ادامه پيدا كرد. [39] .
بعد از اينكه ادعاهاي سه گانه و استدلالات مستند فاطمه- سلاماللهعليها- براي وي ثابت شد كه برنامهي ابوبكر مخالفت با وي و علي- عليهالسلام- و بنيهاشم است، و در حالي كه سخت بر ابوبكر و عمر خشمگين بود، كناره گرفت و در عين خشم بر آنها از دنيا رفت و به همين دليل وصيت فرمود: او را شبانه دفن كنند و آن دو نفر بر جنازهي وي حاضر نشوند و برايش نماز نخوانند. با توجه به سخنان ابوبكر جوهري و ابن ابيالحديد ملاحظه ميشود كه ابوبكر در مقابل نص قرآن كه خمس را براي ذوي القرباي را قطع كرد، در حالي كه پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- علاوه بر اينكه بر جان و اموال مسلمانان ولايت دارد و در تصرف اموال مسلمين از خود آنها اوليتر است. بنابراين طبق اين ولايت خدايي، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميتوانست اموال مسلمين را به هر كسي كه ميخواست بدهد و واگذار كند، و لذا وقتي كه آيه «و آت ذا القربي» [40] : نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- مصلحت ديد كه فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- ببخشد و ملكيت آن را به نام وي ثبت نمايد.
همان طوري كه گفته شد سيوطي در تفسير «الدر المنثور» سه تا روايت را به سندهايي از ابيسعيد خدري و ابن عباس و امام زينالعابدين- عليهالسلام- در ذيل آيهي 26 سورهي مباركه اسري آورده است و در سه روايت كلمات اعطاء، اقطاع و ايتاء بكار رفته
[ صفحه 228]
است و اين خود دلالت ميكند كه فدك در تصرف فاطمه- سلاماللهعليها- بوده و او مالك آن سرزمين بوده است. [41] .
شيخ سليمان قندوزي حنفي از ثعلبي نقل كرده و ميگويد: «ان زين العابدين رضياللهعنه لما جئي به اسيرا بعد قتل ابيه الحسين رضيالله عنهما و اقيم علي درج مشق قال بعض جفا اهل الشام: الحمد لله الذي قتلكم و قطع قرن الفتنه فقال: ما قرات «قل لا اسئلكم عليه الا الموده في القربي»: قال و انتم هم قال: نعم» [42] : همانا وقتي امام زينالعابدين- عليهالسلام- را بعد از كشته شدن پدرش امام حسين- عليهالسلام- به عنوان اسير آوردند، يكي از مردان پست اهل شام به امام زينالعابدين- عليهالسلام- گفت: خدا را سپاس ميگويم كه شما را كشت و شاخ فتنه را قطع كرد، امام زينالعابدين- عليهالسلام- به مرد شامي فرمود: آيا آيهي: «قل لا اسئلكم...» را نخواندهاي؟ مرد شامي عرض كرد: آنان شما هستيد؟ و علي بن الحسين- عليهمالسلام- فرمود: ما همان ذيالقربي و نزديكان پيامبر هستيم كه خدا به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- امر فرمود حقشان را ادا كند.
ابن ابيالحديد روايت قندوزي را از راويان ديگري غير از ابيسعيد خدري نيز نقل كرده و گفته است: وقتي كه آيه «و آت ذالقربي» نازل شد، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلاماللهعليها- را خواست و فدك را به او اعطا فرمود. [43] .
اين روايت ابيسعيد خدري آن قدر در حد تواتر بالايي است كه مامون عباسي در زمان حكومت خود به همين روايت استناد نمود و فدك را به فاطميين برگرداند و مرحوم طبرسي در مجمع البيان اين حديث را با سلسله سند از ابيسعيد خدري نقل نموده است و ميگويد: عبدالرحمان بن صالح گفت: مامون عباسي به عبدالله بن موسي نامه نوشت و از او در مورد قصهي فدك سوال كرد، عبدالله بن موسي در جواب مامون همين روايت ابيسعيد خدري را نوشت و مامون فدك را به فرزندان
[ صفحه 229]
فاطمه- سلاماللهعليها- واگذار نمود. [44] بحث در اينكه فدك آيا به فاطميين برگشت يا خير؟ در فصل «فاطمه و فدك در تاريخ» خواهيم آورد. حاكم نيشابوري در تاريخ خود و متقي هندي در كنزالعمال به اين مطلب تصريح كردهاند.
ابن ابيالحديد ميگويد: «و سالت علي بن الفارقي مدرس المدرسه الغربيه ببغداد، فقلت له: اكانت فاطمه صادقه؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هي عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال: كلا ما لطيفا مستحسنا مع ناموسه و قله دعابته، قال: لو اعطاها اليوم فدك بمجرد دعواها لجاءت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم يكن يمكنه الاعتذار والموافقه بشيئي، لانه يكون قد اسجل علي نفسه انها صادقه فيما تدعي كائنا ما كان من غير حاجه الي بيته و لا شهود، و هذا كلام صحيح، و ان كان اخرجه مخرج الدعا به والهزل»: [45] از علي بن فاروق استاد مدرسهي مغربيهي بغداد سؤال كردم: آيا فاطمه- سلاماللهعليها- در ادعاي خود راستگو بود؟ گفت: آري: گفتم: پس چرا ابوبكر فدك را به وي نداد، با اينكه ميدانست او راست ميگويد، استاد با اينكه زير بار حق نميرفت و اخلاقا مرد با ابهت و كم مزاحي بود، ولي جواب لطيف و بامعني داد، و گفت: اگر ابوبكر به محض ادعاي فاطمه- سلاماللهعليها- فدك را به او رد كرده بود، فرداي آن روز ميآمد و ادعا ميكرد كه خلافت و حق شوهرش را به او برگرداند، و آنگاه ابوبكر نه ميتوانست عذر بياورد و نه ميتوانست موافقت كند، چون با رد فدك به مجرد ادعا تثبيت كرده بود كه فاطمه- سلاماللهعليها- هر چه كه ادعا كند بدون اينكه احتياج به دليل و شاهد داشته باشد راست گفته و حقيقت است و نياز به شاهد ندارد.
بعد ابن ابيالحديد اضافه ميكند كه اين كلام را استاد بر سبيل مزاح گفت ولي در واقع سخنان بسيار صحيح و متين است و واقع را به صورت شوخي بيان كرده است.
بعد ابن ابيالحديد بنابر آن روايت كه فاطمه- سلاماللهعليها- وصيت نمود كه ابوبكر بر او نماز نخواند، و علي- عليهالسلام- زهرا را شبانه دفن نمود و عباس بن عبدالمطلب
[ صفحه 230]
بر وي نماز خواند، ميگويد: «و اما قوله: ان ابوبكر هو الذي صلي علي فاطمه و كبر اربعا و ن كثيرا من الفقهاء يستدلون به في التكبير علي الميت- و هو شيئي ما سمع الا منه و ان كان تلقاه عن غيره فممن يجري مجراه في العصبيه و الا فالروايات المشهوره و كتب الاثار و السير خاليه من ذلك و لم يختلف اهل النقل في ان عليا- عليهالسلام- هو الذي صلي علي فاطمه الا روايه نادره شاذه وردت بان العباس- رحمهالله- صلي عليها» [46] .
باز هم ابن ابيالحديد دربارهي خبر هشام بن محمد و اينكه فاطمه- سلاماللهعليها- از ابوبكر فدك را مطالبه فرمود و گفت: امايمن شاهد و در آخر خبر گفته است بين وفات پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و وفات فاطمه- سلاماللهعليها- هفتاد و دو شب فاصله شد، ميگويد: «و اما الخبر الثاني و هو الذي رواه هشام بن محمد الكلبي عن ابيه ففيه اشكال، لانه قال: انها طلبت فدك و قالت ان ابي اعطاني ها، ان ايمن تشهد لي بذالك فقال لها ابوبكر في الجواب: ان هذا المال لم يكن لرسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و انما كان مالا من اموال المسلمين يحمل به الرجال و ينفقه في سبيل الله، فلقائل ان يقول له: ايجوز للنبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ان يملك ابنته او غير ابنته من انفاء الناس ضيعه مخصوصه او عقارا مخصوصا من مال المسلمين لوحي اوحي الله تعالي اليه، او لاجتهاد رايه علي قول من اجاز له ان يحكم بالاجتهاد، اولا يجوز للنبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ذلك؟ فان قال: لايجوز، قال مالا يوافقه العقل و لا المسلمين عليه، ان قال: يجوز ذلك، قيل: فان المراه ما اقتصرت علي الدعوي، بل قالت امايمن تشهد لي فكان ينبغي ان يقول لها في الجواب: شهاده امايمن وحدها غير مقبوله و لم يتضمن هذا لخبر ذلك بل قال لها لما
[ صفحه 231]
ادعت و ذكرت من يشهد لها: هذا مال من مال الله. لم يكن لرسول الله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و هذا ليس بجواب صحيح» [47] :
و خبر دوم كه هشام بن محمد كلبي از پدرش روايت كرده، در آن هم اشكال است، براي اينكه او در خبرش گفته است: فاطمه- سلاماللهعليها- فدك را مطالبه كرد و فرمود كه پدرم آن را به من بخشيده بود و امايمن شاهد و گواه است، ابوبكر در جواب گفت: اين مال براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- نبود، بلكه مالي از اموال مسلمين بود كه با آن سرباز آماده ميفرمود و در راه خدا انفاق ميكرد، و ممكن است كسي به ابوبكر بگويد: آيا جايز بود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- دختر خود يا غير او را بر حسب فرمان الهي كه بوسيله وحي بر او نازل شد و يا بر حسب صواب ديد خود مالك يك قسمت از اموال مسلمين گرداند و قسمتي از اموال مسلمانان را به او اختصاص دهد؟ و يا اينكه اين كار از پيامبر جايز نبود؟ اگر گفته شود كه اين كار براي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- جايز نبوده است، بايد گفت كه اين سخن خلاف عقل و خلاف عقيده مسلمانان جهان است (براي اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-) از همه اوليتر است طبق آيهي «الست اولي بكم من انفسكم قالوا بلي يا رسولالله» [48] آيا من اوليتر از جان شما بر شما نيستم؟ مردم گفتند: بلي اي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- و اگر گفته شود اين عمل پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جايز بوده، بنابراين در اين جا فاطمه- سلاماللهعليها- ادعاي خلاف نفرموده، بلكه ادعا كرده كه اين عمل صحيح و درست از پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- صارد شده است و شاهد و گواه آن نيز امايمن بود، و اگر گواهي يك
[ صفحه 232]
زن آن هم امايمن كفايت نميكرد، بايد به او جواب دهند كه گواهي يك زن كافي نيست، و يك زن ديگر گواه بياور، نه اينكه ابوبكر در جواب بگويد: اصلا اين مال به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- تعلق نداشته و مال همهي مسلمانان بوده است، اين سخن رد ادعاي زهرا- سلاماللهعليها- نيست و اصلا اين جواب درست و منطقي نيست و نبايد اين گونه با دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- برخورد ميشد.
اگر به اين سخنان ابن ابيالحديد دقيق شويم، ايشان جواب ابوبكر را غير صحيح و غير منطقي دانسته و خواسته آنچه را كه در ذهن داشته اندك اشارهاي به آن كند كه ابوبكر گستاخي آشكار نموده و اهانت نسبت به پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كرده است، در حالي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به نص آيهي قرآن «و آت ذي القربي حقه» [49] فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- داده بود.
اما اينكه گفته شده است پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- محصولات و عايدات فدك را صرف لشكركشي و انفاق در راه خدا ميفرمود، بر فرض اينكه اين مطلب صحيح باشد دليل نميشود كه فدك از ملك حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- خارج گردد، و نيز بر فرض اينكه اين ملك در ابتدا به عامهي مسلمين تعلق داشته و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را به زهرا- سلاماللهعليها- بخشيده، اين عمل به امر و دستور خدا بوده است، نه اينكه خود اين كار را كرده باشد. اگر چه آن هم بنابر ولايت عامهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- اشكال نداشت (و ندارد). پس با توجه به اين بيان، خليفه با اين جوابي كه به فاطمه- سلاماللهعليها- داد، گويا اهانت به پيامبر رحمت نمود!! و آن اموال، ملك مخصوص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به نزديكانش بخشيد، و اين بخشش هم «وحي يوحي» بود، حرف و سخن يك انسان عادي نبود.
[ صفحه 233]
[1] سوره انفال، آيه 41.
[2] شواهد التنزيل، ج 1، ص 285.
[3] تفسير جامع البيان، ج 10، ص 5، بحث سوره انفال.
[4] شواهد التنزيل، ج 1، ص 286، حديث 293، و تاريخ بغداد، ج 4، ص 73، و لسان الميزان، ج 1، ص 145، والاموال، ص 416 و كتاب الخمس حسكاني با 9 سند از قول عبدالرحمان بن ابيليلي در حديث 294، صفحه 287 از قول علي- عليهالسلام- روايتي به همين مضمون و يك مقدار طولانيتر را نقل كرده است.
[5] الاموال، كتاب الخمس، ص 416، حديث 848.
[6] شواهد التنزيل، ج 1، ص 288.
[7] جامع البيان، ج 10، ص 5، و نيز وي در صفحهي 5 با جهار سند از عطا گفته است: «عن ابن عباس ان نجده كتب اليه يساله عن ذوي القربي فكتب اليه كتابا: نزعم انا نحن هم فابي ذلك علينا قومنا.» ابن عباس گفت است: نجده نامه به وي نوشته از ذوي القربي سؤال كرده، ميگويد: نامه به او نوشتم كه ذوي القربي ما هستيم ولي قوم ما از اينكه ما ذوي القرباي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بوديم امتناع كردند و حق ما را به ما ندادند.
[8] مسند احمد بن حنبل، مسند علي- عليهالسلام-، ج 1، ص 84، و ج 2، ص 59، و ج 14، ص 471، والسنن الكبري، ج 10، ص 16، حديث 13239 كتاب قسم الفييء، و سنن، ج 3، ص 147، حديث 2984 كتاب الخراج والاماره والفييء.
[9] شواهد التنزيل، ج 1، ص 288، حديث 296.
[10] شواهد التنزيل، ص 289، حديث 297 و تهذيب التهذيب، ج 2، ص 606، و ج 11، ص 450، حديث 298 را احمد بن حنبل، در مسند خود، در باب مسند عبدالله بن عباس به چند طريق به رقم 1967، 2265، 2812، 2943، 3299، در ج 1، ص 248، 308، 302.
[11] الاموال، ص 417، و مسلم در صحيح خود در باب «النساء الغازيات» ج 5، ص 197 با پنج سند (كه دو سند آن امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- هستند) از يزيد بن هرمز همين روايت را بيان كرده است. و محقق مسند احمد بن حنبل در تعليق حديث 1967، ج 3، ص 297 چاپ دوم گفته: اسناد حديث همه صحيح است و بعد هم گفته است: مسلم در صحيح خود ج2، ص 77 به سندهاي متعدد از يزيد بن هرمز روايت كرده است. براي اطلاع بيشتر به كتاب شواهد التنزيل، ج 1، تحقيق شيخ محمد باقر محمودي مراجعه شود.
[12] المصنف، ج 12، ص 417، باب جهاد، حديث 15296 و نيز كتاب جهاد المصنف، ج 12، ص 471، حديث 15297 با چهار سند از يزيد بن هرمز و قريب به همين هم عبدالرزاق در كتاب جهاد المصنف، ج 5، ص 238، حديث 9480 جواب ابن عباس به نامهي نجده را در رابطه با سهم ذوي القربي بيان كرده است. و محقق كتاب «مشكل الاثار» ج 2، ص 36 از طريق مالك و زهري و از يزيد بن هرمز و نيز بيهقي در السنن الكبري، ج 10، ص 16، جواب ابن عباس به نامه نجده در سهم ذوي القربي را يادآور شده است. و محقق المصنف ابن ابي شيبه در تعليق خود از عبدالرزاق و از سيوطي در كتاب «الدر المنثور»، ج 3، ص 238 از طريق ابن ابيشيبه و ابن المنذر و خود ابن ابيشيبه در كتاب جهاد «المصنف»، ج 12، ص 472، حديث 15301 با چهار سند جواب نامه نجده را در سهم ذوي القربي بيان كرده است و محقق كتاب «طبري» از طريق عبدالله بن نافع و ابيمعشر و نيز ابوعبيد در كتاب «الاموال» ص 332 از طريق حجاج و او هم از ابيمعشر حديث جواب ابن عباس را آورده است و بعد گفته كه سيوطي در الدر المنثور، ج 3، ص 186 از طريق ابن ابيشيبه و ديگران حديث جواب نامه نجده را بيان كرده است.
[13] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 230 و 231.
[14] سوره انفال، آيه 41 (اي مومنان بدانيد هر چه به شما غنيمت و فايده رسيد (زياد يا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خويشان اوست).
[15] سورهي توبه، آيه 60.
[16] الصواعق، ص 59، و صحيح بخاري، ج ص، و صحيح مسلم، ج 12، ص 57 باب، حكم الفييء و جامع الاصول ج ص و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 229.
[17] سوره انفال، آيه 41.
[18] تفسير كبير، ج 15، ص 165.
[19] جامع الاصول، ج 10، ص 250 و سنن ابيدواد، ج 3، ص 146 و سنن نسائي، ج 7، ص 128، كتاب قسم الفييء.
[20] سنن نسائي، ج 7، ص 130 و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 320 و صحيحح بخاري، ج 5، ص 197 و الدر المنثور، ج 3، ص 186 و صحيح نسائي، ج 7 ص 200 كتاب فييء.
[21] سنن الكبري، ج 9، ص 435 كتاب قسم الفيئي والغنيمه، و بنا به گفته وي محمد بخاري هم در «صحيح»، ج 4، ص 252 كتاب الفضائل اصحاب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- باب مناقب قرابه رسولالله، منقبه فاطمه- سلاماللهعليها- روايت كرده است.
[22] السنن الكبري، ج 10، ص 13 كتاب قسم الفيئي والغنيمه حديث 13235، و سنن ابيداود، ج 3، ص 145 كتاب الخراج والاماره والفيئي و باب بيان مواضع تقسيم خمس و سهم ذوي القربي.
[23] «سنه الله في الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلا» سوره احزاب، آيه 62 (براي سنت خداوند هيچ گونه تحول و تغييري نخواهي يافت و هميشه ثابت و پابرجاست. «و لن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا» سوره فاطر، آيه 43 (هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهد يافت، و هرگز براي سنت الهي تغييري نميباشد.)
شان نزول اين آيات هر چه باشد و دربارهي هر قوم و گروهي نازل شده باشد، آنچه كه از دو واژهي تبديل و تحويل به دست ميآيد كه چيزي را به كلي عوض كنند، و چيز ديگري جايش بگذارند، و تحويل آن است كه همان چيز را از نظر كيفي و يا كمي دگرگون سازند.
[24] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 320.
[25] سوره اسراء، آيه 26.
[26] شواهد التنزيل، ج 1، ص 438.
[27] شواهد التنزيل، ج 1، ص 439 و 440.
[28] مقتل الحسين، ج 1، ص 70 باب فضائل فاطمه، فصل 5.
[29] الدر المنثور، ج 4، ص 177، و مجمع الزوايد، ج 7، ص 49 و ميزان الاعتدال، ج 2، ص 228.
[30] منتخب الكنزالعمال، در حاشيه مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 228 و نيز متقي هندي در ج 2، ص 158، طبع 1 همين روايت را ذكر كرده است و سيوطي سه روايت را در اينكه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد در ج 4، ص 177 ذيل آيهي شريفهي ذيالقربي آورده است.
[31] مناقب محمد بن سليمان، ج 1، حديث 91، الورق 35 و نيز در اوائل جزء ششم در حديث 647 باب فضائل فاطمه از كتاب مناقب، الورق 151 با چهار سند از جعفر بن محمد نقل كرده است كه وقتي آيه ذي القربي نازل شد، رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد. ابان بن تغلب ميگويد از جعفر بن محمد سوال كردم كه آيا رسول خدا خود فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيد؟ فرمود: خداوند فدك را به فاطمه بخشيد.
[32] جامع البيان، ج 15، ص 72، و همين روايت را سيوطي از ابن مردويه و از ابن عباس در الدر المنثور، ج 4 آورده است.
[33] شواهد التنزيل، ج 1، ص 441، حديث 472.
[34] فتوح البلدان، ص 40، باب فتح فدك.
[35] بحث دربارهي اينكه شهادت حضرت علي- عليهالسلام- و امايمن قبول نشد، ولي شهادت عايشه قبول شد در فصل شاهد و گواهان فاطمه- سلاماللهعليها- خواهد آمد.
[36] مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 83.
[37] تفسير كشاف، ج 2، ص 222 ذيل آيه خمس از سوره انفال، 41.
[38] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 230 و 231.
[39] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 231 و 230.
[40] سوره اسراي، آيه 26.
[41] الدر المنثور، ج 4، ص 177.
[42] ينابيع الموده، ص 302، باب 59 آياتي كه در فضائل اهلبيت- عليهمالسلام- وارد شده است.
[43] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 279.
[44] براي اطلاع بيشتر به تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 411 مراجعه شود.
[45] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 284.
[46] اينكه ابن ابيالحديد گفته است: عباس بر جنازهي فاطمه- سلاماللهعليها- نماز خواند حقيقت ندارد، براي اينكه سيد مرتضي فرموده است: اهل نقل اختلافي ندارد كه خود علي- عليهالسلام- بر جنازه فاطمه- سلاماللهعليها- نماز خواند، مگر روايت بسيار ضعيف و خلاف قاعدهاي كه نقل كرده: عباس هم بر جنازهي فاطمه- سلاماللهعليها- نماز خواند و خود ابن ابيالحديد در جلد 16، صفحه 279، اين مطلب را گفته و اضافه كرد كه به گفتهي قاضي القضات، ابوبكر با چهار تكبير بر جنازه فاطمه نماز خواند و عدهاي زياد از فقها بر اين عمل ابوبكر به گفتن چهار تكبير بر ميت استدلال كردند و اين چيزي است كه از قاضي القضات از كسي ديگر شنيده نشده است و اين حرف جنبهي تعصب دارد و اگر نه روايات مشهوره و كتب و آثار و سير خالي از اين قول است و نگفتهاند كه ابوبكر با نماز خواند.
[47] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 225.
[48] تاريخ بغداد، ج 8، ص 290، المدر المنثور، ج 2، ص 259، البدايه والنهايه، ج 5، 214، اسد الغابه، ج 3، 307 و ج 5، ص 205، اسني المطلب، ص 4، ينابع الموده، ص 40، المصارف، 291، مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 281، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 28، خصائص نسائي، ص 16 و مناقب خوارزمي، ص 130، تاريخ الخلفاء، ص 114، تفسير طبري، ج 3، ص 428، فصول المهمه، ص 25، تفسير فخر رازي، ج 3، ص 636، كنزالعمال، ج 6، ص 398، مجمع الزوائد، ج 9، ص 106، الاصابه، ج 1، ص 372 و دهها كتب روائي ديگر اهل سنت اين كلام رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- در ضمن خطبهي غدير آمده است.
[49] سورهي اسراء، آيهي 26.
فدك و ميراث پيامبران در قرآن
در اين فصل به اين موضوع ميپردازيم كه مسئلهي ميراث پيامبران را، قرآن چگونه بيان كرده است؟ آيا منظور از ارث مال ميباشد و يا اينكه علم و نبوت است؟ خداوند از زبان زكريا- عليهالسلام- در قرآن فرموده است: «و اني خفت الموالي من ورائي و كانت امرتي عاقرا فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا» [1] : بارالها من از اين وارثان كنوني كه هستند بيمناكم و همسر من هم نازا و عقيم است، خدايا از لطف خاص خود فرزندي صالح و جانشيني شايسته به من عطا فرما كه او وارث من و همهي آل يعقوب باشد و تو او را وارث پسنديده و صالح مقرر فرما.
باز هم قرآن كريم از زبان زكريا- عليهالسلام- ميفرمايد: «رب هب لي من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء» [2] بار پروردگارا مرا به لطف خويش فرزنداني پاك سرشت عطا فرما كه همانا تو مستحاب كنندهي دعا و خواستهها هستي!
و نيز قرآن كريم در مقام حكايت خواسته زكريا- عليهالسلام- ميفرمايد: «و زكريا اذ نادي ربه لاتذرني فردا و انت خير الوارثين» [3] : ياد آر زكريا را هنگامي كه خدا را ندا كرد كه بارالها مرا يك تن و تنها وامگذار كه تو بهترين وارث اهل عالم هستي.
[ صفحه 234]
و در جاي ديگر ميفرمايد: «و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا...» [4] : سليمان كه وارث ملك داود شد، در مقام سلطنت و خلافت به مردم گفت كه ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند.
اصولا لفظ ميراث، و يا ارث هر گاه در لغت بكار برده شود و يا در عرف مورد استعمال قرار گيرد، مراد معناي «بجاي گذاشتن» است و لفظ ارث ظهور عرفي در ارث ما ل دارد، نه اينكه ظهور در ارث علم و معرفت داشته باشد. مثلا اگر گفته شود فلاني وارث فلاني است، يعني از او مال به ارث برده است، نه اينكه علم و دانش را به ارث برده باشد.
احمد بن محمد فيومي دربارهي ارث ميگويد: «ورث: مال ابيه ثم قيل ورث اباه مالا» [5] : مال پدرش را به ارث برده است، و گفته شده است فلاني از پدرش مال ارث برده است.
اسماعيل جوهري ميگويد: «اورثه الشيء ابوه، و هم ورثه فلان» [6] : به ارث گذاشته پدرش براي او مال را. ابن منظور نيز ميگويد: «ورثه ماله و مجده، و ورثه عنه، ورث فلان اباه، اورث الرجل ولده مالا ايراثا حسنا [7] : فلان شخص مال و بزرگي پدرش را ارث برده است، و به ارث گذاشته است مردي براي فرزندش مال را يك ارث نيكو.
و در معجم الوسيط آمده است: «ورث فلانا المال، صار اليه ماله بعد موته، و يقال: ورث المجد و غيره و ورث. اباه ماله و مجده» [8] : مال فلاني را به ارث برده است و يا اينكه زيد مال و بزرگي را از پدرش ارث برده است، يعني اينكه مال او بعد از مرگش مال او (وارث) گرديده است.
در المنجد آمده است: «ورث فلانا: انتقل اليه مال فلان بعد وفاته يقال «ورث المال والمجد عن فلان» اذا صار مال فلان و مجده اليه» و بعد ميگويد: «الارث والورث والوراثه و التراث (مصادر)، ما يخلفه الميت لورثته، الميراث جمعه مواريث: تركه
[ صفحه 235]
الميت» [9] : فلان شخص ارث گذاشته است، يعني اين كه مال زيد بعد از وفاتش به او (وارث) منتقل شده است، و گفته ميشود، فلاني مال و بزرگواري را از فلان شخص و يا پدرش ارث برده است. ارث و ورث، و وراثه و تراث، همه اينها مصدر ميباشد و آن چيزي است كه ميت براي ورثهي خود جا ميگذارد، ميراث جمع آن مواريث است و تركهي ميت را ميگويند.
آن چه از كتب لغت به دست ميآيد اينكه: همه متفق القول ارث را به معني باقي گذاشتن مال معني كردهاند كه در كنار مال مجد و بزرگي را هم اضافه نمودهاند. با توجه به اين بررسي لغوي، ممكن است گفته شود كه اگر مقصود از كلمهي ارث در آيات مذكوره ارث مال باشد نه علم و دانش پس چرا در آيات ديگري از قرآن علم و كتاب به ارث گذاشته شده است مثلا در آيهاي آمده است: «و اورثنا بني اسرائيل الكتاب» [10] : به بني اسرايئل كتاب را ارث داديم، يا اينكه در آيه ديگري ميفرمايد: «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» [11] : پس ما آنان را كه از بندگان خود برگزيديم (يعني محمد و آل محد) وارث علم قرآن گردانيديم. و يا اينكه پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود «العلماء ورثه الانبياء» دانشمندان وارثان پيامبران هستند. در اين موارد ارث از علم و كتاب صحبت شده، پس بايد گفت در آيات مذبور هم مقصود از ارث علم و كتاب هست نه اينكه مقصود مال باشد؟!
در جواب گفته ميشود كه در آيهي 53 سورهي غافر و آيهي 32 سورهي مباركهي فاطر و حديثي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بيان شد، ارث علم و كتاب باقرينه است، و بدون قرينه نيست، اگر مقصود زكرياي پيامبر- عليهالسلام-، در اين درخواست كه از پروردگار كرده، اين باشد كه خداوند به او وارثي دهد كه علم و نبوت را از وي به ارث ببرد، پس لازم بود كه قرينهاي در اين مقام ميآورد، مثلا بايد ميگفت: «و هب لي من لدنك وليا يرثني في علمي و يرث من آل يعقوب النبوه»: خدايا به من فرزندي عطا
[ صفحه 236]
فرما كه در علم من وارثم باشد و از آل يعقوب پيامبري را به ارث ببرد.
بنابراين از اينكه زكريا در كلام خود قرينهاي ذكر نكرده و وارث را مطلق آورده است، معلوم ميشود كه وي از خداوند فرزندي بوده كه بعد از وي صاحب ثروت و مال او گردد، چرا؟ براي اينكه حضرت زكريا- عليهالسلام- ميفرمايد: «اني خفت الموالي»: من از موالي ميترسم و وحشت دارم و مقصود وي از موالي بستگان و پسر عموهاي اوست كه زكريا ميترسد آنها اموال وي را تصرف كنند و مال او در مسير نامشروع صرف شود.
و علت ديگر اينكه: زبان حال زكريا- عليهالسلام- به خداوند اين است كه پروردگارا «اجعله راضيا» او را پسنديده قرار ده. زيرا ممكن است وارث مال و اولاد انسان بعد از خود فرد غير صالح باشد. و اگر مقصود از وراثت، نبوت و رسالت باشد، چنين دعايي درست خواهد بود، و مثل اين ميباشد كه بندگان از خدا بخواهند براي منطقهاي پيامبري بفرستد و او را پاك و پسنديده قرار دهد و يك چنين ادعايي دربارهي پبامبري كه از جانب خدا به مقام رسالت و نبوت خواهد رسيد، چيزي لغو و بيهوده خواهد بود.
خوانندهي گرامي اينكه خداوند دعاي زكريا- عليهالسلام- را اجابت فرمود، و فرزندي به نام يحيي- عليهالسلام- براي وي عنايت فرمود، ولي يحيي- عليهالسلام- در زمان حيات زكريا- عليهالسلام- به شهادت رسيد و بنا بر بعضي اشكالاتي كه يحيي- عليهالسلام- نتوانست از زكريا- عليهالسلام- ارث ببرد، ميتوانيد به كتاب پژوهشي پيرامون زندگي حضرت علي- عليهالسلام- مراجعه فرماييد.
و اما از نظر عقل و نقل
از نگاه عقل و ثبوت عقلي، ارث و وراثت مربوط به مال هست، نه اينكه علم و نبوت و رسالت باشد، زيرا علم و نبوت چيزي نيست كه به ارث از نياكان و گذشتگان به آيندگان منتقل شود. و اگر چنين بود، لازم بود كه همهي اولاد و فرزندان آدم دانشمند بودند، چرا؟ براي اينكه حضرت آدم- عليهالسلام- هم پيامبر بود و هم دانشمند، چون خداوند دربارهي علم حضرت آدم- عليهالسلام- فرموده: «و علم آدم الاسماء
[ صفحه 237]
كلها» [12] خداوند همهي نامها و اسماء را به آدم آموخت. منظور از اسماء در اين آيهي شريفه علوم است، يعني خدا همهي علوم را براي حضرت آدم- عليهالسلام- تعليم فرمود و بنابراين اگر بگوييم كه پيامبران علم و كتاب و نبوت را ارث ميگذارند، پس بايد تمام اولاد حضرت محمد- صلي الله عليه و آله و سلم- پيامبر آخرالزمان، هم عالم و هم پيامبر باشند و حال آن كه چنين نيست، بلكه هر دو و مخصوصا پيامبري در گروي يك سري تلاشها و مجاهدتها و ارزشهاي معنوي ميباشد و خدا ميداند و داناتر است كه رسالت و نبوت را در كجا قرار دهد. [13] .
و اما از جهت نقل، محدث شهير ابن جرير طبري ميگويد: «قال قتاده ذكر لنا ان نبي الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اذا قرا هذه الايه و اتي علي «يرثني و يرث من آل يعقوب» قال رحم الله زكريا ما كان عليه من ورثته» [14] قتاده گفت: هرگاه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم-، قرآن ميخواند و هنگامي كه اين جمله را قرائت ميكرد «يرثني و يرث...» ميفرمود: خدا رحمت كند زكريا را كه وارث نداشت.
و نيز قتاده از حسن روايت كرده كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: خدا رحمت كند زكريا برادرم را كه وارثي براي مال او نبود، از اين رو ميگفت: خدايا از جانب خودت ولي به من مرحمت فرما كه از من، و از آل يقعوب ارث ببرد.
باز هم طبري ميگويد: «القول في تاويل قوله تعالي «و اني خفت الموالي من ورائي...» يقول و اني خفت بني عمي و عصبتي من ورائي»: ميگويد خدايا ميترسم از پسر عموهايم و دودمانم كه بعد از من مال مرا ارث ببرند (و در راه باطل مصرف كنند).
و نيز طبري چند روايت ديگري را ذكر كرده و سندهاي آنان را به ابن عباس، و ابيصالح و مجاهد، و قتاده ميرساند كه در همهي آنها جملهي «خفت الموالي من ورائي» را به معني عصبه و يا كلاله الاولياء معني ميكند (يعني دودمان و نزديكان من).
و باز هم در روايتي ديگر كه سند آن به سدي ميرسد، ميگويد: «موالي هن
[ صفحه 238]
العصبه» و در آخر آن ميگويد: «يرثني و يرث من آل يعقوب، يقول يرثني من بعد وفاتي مالي» (بعد از من مال مرا ارث ببرد).
و نيز در سه حديث ديگر كه سند آنها را به ابيصالح رسانده است، ميگويد: «يرثني قال يرث مالي»: مال مرا از من ارث ببرد. [15] از اين بيان طبري و روايات چندي كه ذكر شد آنچه مسلم و قطعي به نظر ميرسد اين است كه خواستهي زكريا- عليهالسلام- وراث براي اموالش بوده است والا، غير از آن معني ندارد كه انسان از خدا بخواهد كه كسي بيايد كه علم و دانش و نبوت و پيامبري مرا ارث ببرد، و در حالي كه آن در گروي استعدادها و لياقتها و ارتباطات با عالم بالا ميباشد، چنانچه خداوند دربارهي حضرت ابراهيم ميفرمايد: «اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي، قال لاينال عهدي الظالمين»: [16] همانا من تو را براي مردم امام و رهبر و پيشواي معنوي قرار دادم، حضرت ابراهيم به درگاه خداوند عرض ميكند، از فرزندان كسي به اين مقام خواهد رسيد! خداوند در جواب ابراهيم فرمود: ظالمين و ستمگران به اين مقام و معنويت نميرسند.
يعني اين راهي كه تو رفتي و اين امتحاناتي كه تو دادي و اين تلاشها و مجاهدتها و رنجهايي كه تو متحمل شدي، اگر فرزندانت هم همان مسير و راه را رفتند، بلي به مقام امامت ميرسند، و الا نخواهند رسيد. بنابراين، اينكه حضرت زكريا به درگاه خدا عرض مينمايد: «اني خفت موالي»: خدايا من از اينها ميترسم كه بعد از من مال و ثروت مرا در راه باطل مصرف كنند.
فخر رازي در تفسير آيهي شريفهي «و ورث سليمان داود» [17] ميگويد: «فقد اختلفوا فيه فقال الحسن المال، لان النبوه عطيه مبتداه و لا تورث... و ليس كذالك النبوه لان الموت لا يكون سببا لنبوه الولد فمن هذا الوجه يفترقان» [18] : در مورد ارث سليمان از داود اختلاف شده است، و حسن گفته است: مقصود از ارث مال بوده است، چرا كه نبوت و پيامبري قابل توارث نيست، و در هر حال مرگ پدر موجب ميشود كه مال او به فرزندش
[ صفحه 239]
منتقل شود و معني حقيقي ارث همين است، ولي نبوت و علم به مجرد مرگ پدر منتقل به فرزند نميشود تا عنوان ارث بر آن صادق باشد.
و شاهد بر اينكه مقصود از كلمهي ارث و ميراث در اين آيات ارث مال است، اين است كه وقتي فاطمه- سلاماللهعليها- به اين آيات استدلال فرمود، تمام افرادي كه در مجلس حضور داشتند و طرف مقابل وي بودند، استدلال فاطمه- سلاماللهعليها- را با اينكه مقصود از ارث در اين آيات ارث علم و نبوت ميباشد، رد نكردند. بنابراين از اين جا معلوم و روشن است كه اين حقيقت از نظر همگان در صدر اسلام مسلم بوده كه مقصود از ارث در اين آيات ارث مال است، و وقتي كه خود خليفه اين استدلالها را از فاطمه- سلاماللهعليها- شنيد و حديث «نحن معاشر الانبياء» را جعل كرد، نگفت كه منظور اين آيات ارث مال نيست بلكه ارث علم و نبوت است و چنين چيزي را ابوبكر نگفت و بلكه حديث مزبور را در مقابل فاطمه- سلاماللهعليها- عنوان كرد. اگر تمام كتب تاريخ و حديث اهل سنت را بررسي كنيم كه سخن و كلامي به اين معني كه منظور آيات ارث علم و نبوت ميباشد و از زبان ابوبكر و عمر و طرفداران آنها بيان شده باشد وجود ندارد.
باز هم فخر رازي در ذيل آيهي 6- 5 سورهي مباركه مريم مثل طبري اقوالي را ذكر ميكند كه آيات منظور از ميراث چيست؟ و قول اول را از ابن عباس و حسن، و ضحاك بيان ميكند كه مقصود از ارث مال است، و بعد ميگويد: «و احتج من حمل اللفظ علي وارثه المال بالخبر والمعقول، اما الخبر فقوله- عليهالسلام- (رحم الله زكريا ما كان له من يرثه) و ظاهره يدل علي ان المراد ارث المال، و اما المعقول فمن وجهين، الاول، ان العلم والسيره والنبوه لا تورث بل لا تحصل الا بالاكتساب فوجب حمله علي المال، الثاني (انه قال و اجعله رب رضيا ولو كان المراد من الارث ارث النبوه، لكان قد سال جعل النبي رضيا و هو غير جائز لان النبي لا يكون الا رضيا معصوما»: [19] كسي كه لفظ ارث را حمل بر مال كرده است استدلال به نقل و عقل ميكند و اما نقل، سخن مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- ميباشد، كه فرمود: خدا رحمت كند زكريا را كه فرزندي نداشت تا از او ارث ببرد، و ظاهر
[ صفحه 240]
اين حديث دلالت دارد كه مقصود از ارث مال است نه علم و نبوت. و اما عقل، از دو وجه دلالت دارد: وجه اول اينكه علم وسيره و نبوت ارثي نيستند، بلكه آنها به دست نميآيد مگر با تلاش و كوشش، و اكتسابي هستند و بايد سراغشان رفت، بنابراين واجب است كه ارث حمل بر مال شود، نه بر علم و نبوت، وجه دوم اينكه «حضرت زكريا گفته است خدايا او را مورد رضايتت قرار ده» اگر مقصود از ارث، نبوت باشد، در اين صورت مثل اين است كه از خدا خواسته باشد قرار دادن پيامبر مورد رضايت و پسنديده را. و آن جايز نيست، چرا؟ براي اينكه تمام پيامبران مورد رضايت خدا و داراي كمالات و ارزشها و معصوم هستند.
از اين بيانت فخر رازي معلوم و پيداست كه مقصود از ارث مال بوده است، نه نبوت و علم، و بعد فخر رازي در همان صفحه، حديث ابوبكر را استدلال ميكند كه اگر ما ارث را حمل بر يك معني واحد كنيم (يعني نبوت) اين مجاز است، بلكه بايد حمل بر معني حقيقي آن كنيم و عدول از معني حقيقي جايز نيست و مخصوصا حديث «انا معاشر الانباء» را، پس بهتر است كلمهي ارث را در حديث بر هر چيزي كه در آن نفع و صلاح دين باشد حمل كنيم كه يكي از آنها مال صالح است كه در اين سخن ايشان هم منظور از ارث مال است.
آلوسي هم در تفسيرش بعد از آن كه سخنان و رواياتي كه طبري ذكر كرده بود بيان نموده ميگويد: «والوراثه في الايه محموله علي ما سمعت و لانسلم كونها حقيقه لغويه في وراثه المال بل هي حقيقه فيما يعم وراثه العلم والمنصب والمال، و انما صترت لغلبه الاستعمال في عرف الفقهاء مختصه بالمال»: [20] وراثت در آيه بر آنچه كه شنيدي حلم ميشود و ما قبول نداريم كه آيه حقيقت لغويه باشد، در وراثت مال تنها بلكه آيه و كلمه ارث حقيقت است در عموم وراثت علم و منصب و مال و منصب و مال. و اينكه مختص به مال و حمل بر مال شده است از جهت غلبهي استعمال است كه در عرف فقها ميباشد.
آلوسي با اين بيان خواسته نظر شيعه را رد كند كه ميگويند آيه حقيقت لغوي در وراثت مال ميباشد، ولي با اين بيان باز وراثت مال را از مصاديق اكمل و اغلب آيه ميداند، و بعد گفته اگر حمل بر معني عام مجاز است و اين مجاز متعارف
[ صفحه 241]
و مشهور است، خواسته يك جوري از كنار حقيقت رد شود. و بعد آلوسي ميگويد: «قولهم لا داعي الي الصرف عن الحقيقت»: شيعه ميگويد: داعي و دليلي نيست كه در آيهي شريفه كلمهي ارث را از معني حقيقي آن برگرداند، ما در جواب شيعه ميگوييم كه داعي و دليل محقق و ثابت است و آن مصونيت قول معصوم از دورغ ميباشد!
در جواب اين حرف آلوسي بايد گفت: اينكه حضرت زكريا مصعوم است لاشك و لاريب و همهي انبيا معصوم هستند، اما سخن اين جاست كه حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- وقتي كه در مجلس ابوبكر در بارهي ارث پدرش به آيات قرآن استدلال فرمود و ادعا نمود كه فدك ملك من است و خمس مال من و اهلبيت ميباشد، او هم معصوم از خطاست و معصوميت او را خدا تاييد فرموده است و او به قول خود شما مصداق آيهي تطهير و آيهي مباهله ميباشد و معصوميت فاطمه- سلاماللهعليها- و علي- عليهالسلام- هم ذاتي بوده و مويد آن ذات يگانه بوده است و او از همهي انبيا افضل و برتر است. بنابراين آنها در مقام ادعا و شهادت (العياذ بالله) سخن دروغ و ادعاي باطل و يا شهادت زور نداشتهاند، و خليفه بايد ادعا و شهادت آنها را قبول ميكرد، براي اينكه خدا آنها را تاييد فرموده است.
ملاحظه ميفرماييد كه آلوسي هم، به يك طريق، وراثت مال را قبول دارد.
ابن حيان ميگويد: «و قال ابن عباس و مجاهد و ابو صالح، الموالي هنا الكلاله خاف ان يرثوا ماله و ان يرثه الكلاله و روي قتاده والحسن عن النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- يرحم الله اخي زكريا ما كان عليه ممن يرث ماله» [21] : ابن عباس و مجاهد، و ابو صالح گفتند: موالي در اين جا پسر عموها و فاميلهاي دورتر ميباشد و زكريا- عليهالسلام- ترسيد از اينكه مال او را كلاله او ارث ببرد.
بعد ابن حيان روايتي را كه طبري و فخر رازي ذكر كردهاند آورده است، كه قتاده و حسن از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- روايت كردند كه فرمود: خدا رحمت كند برادرم زكريا را كه وارثي نداشت تا مال او را ارث ببرد.
و جلالالدين سيوطي ميگويد: «و اخرج الفريابيي عن ابن عباس قال كان زكريا
[ صفحه 242]
لا يولد فسال ربه فقال رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب قال يرثني مالي...» [22] : فريابي از ابن عباس روايت كرده است: زكريا- عليهالسلام- فرزنددار نميشد و از پروردگارش خواست: خدايا براي من از نزد خودت وارث و ولي مرحمت فرما كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد، و ابن عباس گفت: منظور زكريا اين بود كه از مال من ارث ببرد و صاحب مال و ثروت من باشد تامال من در راه باطل قرار نگيرد.
بعد سيوطي هم همان روايتي را كه طبري و ديگران بيان كردهاند آورده است.
قرطبي در رابطه با آيهي شريفهي «و ورث سليمان داود» و آيه «فهب لي من لدنك وليا...» ميگويد: سليمان از داود مال را ارث نبرد بلكه حكمت و علم را ارث برد و اهل علم همه قاتل به تاويل قرآن هستند، مگر روافض (شيعه): ولي او بعد از اين بيان به بنبست برخورده و گفته است: «والا ما روي عن الحسن انه قال: (يرثني) مالا» آنچه كه از حسن روايت شده، او گفته است كه منظور حضرت زكريا ارث مال است.
و باز هم قرطبي به بن بست ديگر برخورد و ميگويد: «قال ابن عطيه: والاكثر من المفسرين علي ان زكريا انما اراد وراثه المال»: [23] ابن عطيه گفت: اكثر مفسرين برآنند كه زكريا وراثت مال را اراده كرده و اينكه خدا فرزندي به او عنايت فرمايد كه وارث مال او باشد. قرطبي بعد از اين سخن به اشكال ديگري برميخورد و آن اينكه اگر منظور زكريا وراثت مال بوده، با حديث (جعلي) «نحن معاشر الانبياء» سازگاري ندارد و آن وقت يك توجيه نامطلوب ميكند و ميگويد: «و يحتمل قول النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- انا معاشر الانبياء الا يريد به العموم» احتمال ميرود كه سخن پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كه فرموده: ما پيامبران ارث نميگذاريم، از آن اراده عموم انبياء نشده باشد. و قطعي است كه مقصود از ارث مال است و حديث معلوم است كه جعلي ميباشد.
محمد شوكاني ميگويد: «و اختلفوا في وجه المخافه من زكرياء لمواليه من بعده، فقيل خاف ان يرثوا ماله، و اراد ان يرثه ولده فطلب من الله سبحانه ان يرزقه ولدا»: [24] .
[ صفحه 243]
در وجه و دليل ترس زكريا از نزديكان بعد از خود اختلاف شده است و يك قول اين است كه حضرت زكريا ترسيد از اينكه موالي اموال او را ارث ببرند، و لذا از خدا خواست كه فرزندي به او روزي فرمايد تا وارث مال و ثروت وي باشد.
متقي هندي در كنزالعمال از ابيجعفر نقل كرده است: آن حضرت فرمود: عباس و زهرا- سلاماللهعليها- نزد ابوبكر آمدند و ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را مطالبه نمودند و علي- عليهالسلام- نيز همراه آنان بود، ابوبكر گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: ما ارث نميگذاريم و متروكهي ما صدقه است، اميرالمؤمنين- عليهالسلام- فرمود: خدا فرموده است: «و ورث سليمان داود» [25] و نيز از قول ذكريا- عليهالسلام- كرده است: «رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب» [26] ابوبكر در جواب گفت: مطلب چنين است كه تو ميگويي، آنچه را كه من ميدانم تو نيز ميداني، حضرت علي- عليهالسلام- فرمود: اين كتاب خداست كه سخن ميگويد، بعد ابوبكر ساكت شد و ديگر چيزي نگفت. [27] .
اين جريان كه در تاريخ آمده است فاطمه- سلاماللهعليها- از ابوبكر مطالبه ارث كرد و همچنين عباس از وي مطالبه ارث نمود و علي- عليهالسلام- همراه آنان نزد ابوبكر آمد و به آيات قرآن استدلال فرمود، و عمر هفت نفر از گروه خود را شاهد آورد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود متروكه من صدقه است، همهي اينها دلالت ميكند كه آنها ارث انبيا را در قرآن تاويل نكردند، و لذا در مقام رد زهرا- سلاماللهعليها- و عباس و استدلال علي- عليهالسلام- ابوبكر آيهي قرآن را تاويل نميكند بلكه در مقام رد آنان به حديث جعلي تمسك ميجويد كه آن حديث را هم غير از خودش و عمر كسي ديگر خبر نداشته است، و علي- عليهالسلام- در مقام پاسخ حديث ساختگي وي را با آيات قرآن رد كرد.
و بنابراين كساني كه در مسئلهي فدك طرف دعوا با زهرا- سلاماللهعليها- بودند در تمام مدت مخاصمه و نزاع در اين جهت اختلافي نداشتند كه قرآن صريح ميگويد: پيامبران
[ صفحه 244]
مال را ارث ميگذارند، و هيچ كدام به سراغ تاويل آيات ارث نرفتند. اين تاويلات را كساني انجام ميدهند كه در مورد اظهار هرگونه رايي بر ضد نص آشكار قرآن بيباك هستند و مسلما ابوبكر به اين تاويل كنندگان نابجاي قرآن آشناتر بوده است و لذا ظهور قرآن را در مورد استدلال اميرالمؤمنين علي- عليهالسلام- پذيرفته و به پندار خود استدلال علي- عليهالسلام- را با حديث جعلي رد كرده است از باب اينكه حديث شايد ارث بردن سليمان از داود، يحيي از زكريا از قانون كلي پيامبران خروج تخصيصي داشته است، در حالي كه بطلان اين مطلب هم روشن است.
زمخشري در ذيل آيه شريفه: «اذ عرض عليه بالعشي الصافنات الجياد» [28] : زماني كه عرضه شد بر سليمان در هنگام عصر (اسبهاي دوند) ميگويد: «و روي ان سليمان عليه غذا اهل دمشق و نصيبين، فاصاب الف فرس. و قيل ورثها من ابيه و اصابها ابوه من العمالقه»: [29] و روايت شده است كه سيلمان با اهل دمشق و اهالي شهر نصيبين جنگيد و به هزار اسب برخورد (يعني داشت) و گفته شده است كه اين هزار اسب را سليمان از پدرش داود به ارث برده بود كه آنها را از عمالقه گرفته بود.
بيضاوي هم در انوار التنزيل ميگويد: «روي انه- عليهالسلام- غذا دمشق و نصيبين و اصاب الف فرس و قيل اصابها ابوه من العمالقه فورثها منه فاستقرضها فلم تزل تعرض عليه حتي غربت الشمس و غفل عن العصر ان عن ورد كان له»: [30] سليمان با اهالي دمشق و نصيبين جنگيد و هزار تا اسب داشت، و گفته شده است كه داود آن اسبها را از عمالقه گرفته بود و سليمان آنها را از وي به ارث برده بود، و بعد سليمان دستور داد آن اسبها را يكايك از نظر او گذراندند تا اينكه آفتاب غروب كرد و نماز عصر و يا دعايي كه داشت قضا شد...
بغوي در تفسير معالم التنزيل در ذيل آيه شريفه «يرثني و يرث من آل يعقوب» ميگويد: «قيل و قال الحسن البصري: يرثني في هذه الايه «يرثني من مال» [31] گفته شده
[ صفحه 245]
است كه حسن بصري گفت: معناي «يرثني» در اين آيه اين است كه خدايا به من فرزندي كرامت فرما كه از مالم ارث ببرد.
علاوهي سخنان مفسرين اهل سنت كه ذكر شد و شواهدي كه دلالت دارند مقصود از وراثت در اين آيات ارث مال است نه چيزي ديگر، تذكر چند مورد لازم است:
1- طبري چنانچه گذشت در تفسير خود از ابيكريب و از جابر بن نوح و او هم از اسماعيل از ابيصالح ميگويد: مقصود از جمله «يرثني و يرث من آل يعقوب» يعني «يرثني من مالي و يرث من آل يعقوب النبوه»: به من فرزندي كرامت فرما كه از من مالم را و از آل يعقوب نبوت را ارث ببرد. [32] .
اگر در اين بيان ابيصالح دقت شود و از او پرسيده شود كه اولا چه فرق است بين جملهي «يرثني» و جملهي «يرث من آل يعقوب» كه از اولي ارث مال به دست ميآيد و از دومي ارث نبوت در حالي كه هيچ گونه فرقي و قرينهاي كه آن دو را از هم جدا تفهيم كند، وجود ندارد.
ثانيا اگر خداوند در آيهي شريفهي «يرث من آل يعقوب» (يرث من يعقوب) ميفرمود احتمال داشت كه مراد ارث نبوت باشد ولي خداوند فرموده: من آل يعقوب، و مقصود از آل يعقوب خوب معلوم است بنياسرائيل و خويشان زكريا هستند كه موجب نگراني وي شده بوده است.
2- آنچه كه از تفاسير و مخصوصا تفاسير شيعه به دست ميآيد اينكه مراد از ارث در آيه تو ارث مال است، و زكريا از خداوند ميخواهد فرزندي به او كرامت كند كه وارث امور وي باشد و خداوند او را «رضي» قرار دهد، يعني فرزندي باشد مورد رضاي خدا و خشنودي بندگان خدا باشد و اين دعاي دوم زكريا «رب اجعله رضيا» كه غير از دعاي اول است دلالت دارد كه مقصود از وراثت و وارث بودن فرزندي كه از خدا خواسته وارث نسبت به مال زكرياست، چرا كه اگر در دعاي اول از خداوند فرزندي خواسته بود كه وارث علم و نبوت زكريا باشد، ديگر معني نداشت كه دوباره از خدا بخواهد كه او را «رضي» قرار دهد، چرا كه خواسته او در اجابت دعاي اول
[ صفحه 246]
برآورده شده بود، چون كه فرزندي شايسته وراثت علم و نبوت زكرياست كه مورد خشنودي خدا باشد، بنابراين لازم نبود كه در مرحله دوم «رضي» بدون فرزند را از خدا بخواهد و اين درخواست دوم درست نيست و مثل اين ميماند كه بگوييم «خدايا پيامبري سوي ما بفرست و او را بالغ و عاقل و پسنديده قرار بده» خوب اگر كسي را خدا به پيامبري برگزيد، و به او موهبتي داشت، مسلم و قطعي است كسي را ميفرستد كه عاقل و بالغ هم باشد، و لطف و عنايتي كه خدا بر بندگان دارد، كه ارسال حجت هم از همين باب لطف خداست و معلوم است كسي را به نمايندگي از خود ميپسندد كه ملاكات و ارزشها و كمالات را داشته باشد، پس با توجه به اين سخن، درخواست دوم زكريا- عليهالسلام- در صورتي كه بگوييم خواستهي اول او اين بود كه خدا فرزندي كه وارث علم و نبوت باشد به او عطا فرمايد، معني ندارد، در نتيجه مقصود حضرت زكريا از جملهي «رب اجعله رضي» و از وارث و وراثت مال است، يعني وارثي كه مال و ثروت او را به ارث ببرد و موجب رضايت خداوند و بندگان او هم قرار گيرد ميباشد.
اكنون اگر كسي بگويد كه بر فرض قبول كرديم كه مقصود از ارث در آيات مورد بحث مال است نه نبوت و علم و يحيي- عليهالسلام- از زكريا- عليهالسلام- ارث برده و زكريا- عليهالسلام- خواسته است كه فرزندي خدا به او دهد كه وارث مال او باشد، بر فرض كه اين مسئله را قبول كرديم، و حال اينكه يحيي قبل از زكريا كشته شد و از او ارث نبرده در صورتي كه خدا در ذيل آيه مورد بحث استجابت دعاي زكريا- عليهالسلام- را علام ميكند: «انا نبشرك بغلام اسمه يحيي» [33] : همانا ما بشارت ميدهيم به تو پسري را كه نامش يحيي است و بنابراين ارث مال منظور نبوده است.
جواب اين سوال اين است كه اگر مقصود حضرت زكريا در دعايش وراثت نبوت و علم هم بوده، باز همان اشكال وارد است، زيرا كه يحيي پيش از مرگ زكريا كشته شد و نبوت و علم زكريا به يحيي به ارث نرسيد، چرا؟ براي اينكه ارث به چيزي گفته ميشود كه از مختصات و مال شخصي مورث بوده باشد و بعد از مرگ مورث به
[ صفحه 247]
وارث منتقل شود و بنا به گفتهي سؤال كننده، اگر مقصود از ارث نبوت و علم هم باشد به يحيي نرسيده است، پس آنچه كه مسلم و قطعي است و طبق قاعدهي ادبي «دلالت لفظ بر تمام معني موضوع له حقيقت است» ارث مال ميباشد. [34] .
در آيهي شريفهي «و ورث سليمان داود» [35] (سليمان از داود ارث برد) شكي نيست كه مقصود از آيه اين است كه سليمان مال و سلطنت را از داود به ارث برد، و در اين باره از علماي اهل سنت سخنان تعداي از مفسرين آنها بيان شد و از جمله فخر رازي كه كلام بسيار مبسوطي داشت و ملاحظه شد.
و تصور اينكه مقصود از وراثت اگر علم و دانش باشد، از دو جهت قابل قبول نيست و مردود است: اولا لفظ «ورث» در اصطلاح همگان، همان ارث در اموال است، و تفسير آن به وراثت در علم يك نوع تفسير به خلاف ظاهر است كه تا قرينه قطعي نباشد صحيح نخواهد بود. ثانيا علوم اكتسابي و دانشهاي فكري از طريق استاد به شاگرد منتقل ميشود و از باب استعمال مجازي ميشود گفت: فلاني وارث علوم استاد خود ميباشد و هر چه را كه او گفته است، اين در سينهي خود جا داده است، ولي مقام نبوت و پيامبري جداي از اين استعمال مجازي است، چرا كه مقام پيامبر و علوم خدايي موهبتي است و اكتسابي و وراثتي نيست و خداوند به هر كسي بخواهد آن را ميبخشد، و لو اينكه خواندن و نوشتن را نداند، پس از اين جهت، تفسير وراثت با اين نوع علوم و معارف و مقامات و مناصب، تا قرينه قطعي و مسلمي در كار نباشد، تفسير صحيح و درست نخواهد بود، چرا؟ براي اينكه پيامبري بعد از پيامبر اول نبوت و علم را از خدا گرفته است نه از پدر، اگر اين طور بود بايد فرزندان تمام پيامبران داراي مقام نبوت و رسالت ميبودند.
گذشته از اين مطالب كه گفته شد خداوند دربارهي داود و سليمان- عليهالسلام- فرموده است: «و لقد آتينا داود و سليمان علما و قال الحمدلله الذيي فضلنا علي كثير من عباده
[ صفحه 248]
المومنين» [36] : (ما به داود و سليمان علم و دانش داديم و هر دو گفتند: سپاس خداي را كه ما را بر بسياري از بندگان با ايمان خود برتري داد. آيا ظاهر اين آيه اين نيست كه خداوند به هر دو نفر علم و دانش عطا فرموده و علم سليمان موهبتي پروردگار بوده است و نه وراثتي؟. و با توجه به مطالبي كه گفته شد ظاهر اين آيه و آيه قبلي و آنچه كه به روشني ثابت و قطعي است اين است كه شريعت الهي دربارهي پيامبران پيشين، اين نبوده كه فرزندان آنها از پدرانشان ارث نبرند، بلكه اولاد آنان همانند اولاد ديگران از پدران و از يكديگر ارث ميبردند.
بنابراين نبوت و رسالت اين موهبتي الهي قابل وراثت نيست كه پيامبري بيايد از خداوند درخواست فرزندي كند كه وارث نبوت و رسالت او باشد، در حالي كه اين دو از حيطهي وراثت بيرون هستند، و همچنان كه قبلا هم عرض شد خداوند در آيهي 124 سورهي مباركه انعام فرموده: «الله اعلم حيث يجعل رسالته»: خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.
ارث در قرآن
آياتي كه بيان كنندهي ارث در قرآن است از اين قرار ميباشد، خداوند ميفرمايد: «للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيبا مفروضا»: [37] براي فرزندان ذكور سهمي از تركه ابوين و خويشان است، و براي فرزندان اناث نيز سهمي از تركه، چه مال اندك باشد يا بسيار، نصيب هر كس (در كتاب حق) معين گرديده است.
و باز هم قرآن كريم فرموده است: «يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين» [38] : حكم خدا در حق فرزندان شما اين است كه پسران دو برابر دختران ارث برند.
شان نزول اين دو آيه هر چه باشد، آنچه كه مورد اتفاق تمام مذاهب امت اسلامي و همهي مفسرين فريقين است اينكه: دو آيهي مزبور در مقام بيان حكم ارث، عم است
[ صفحه 249]
و همگان را شامل ميشود، و براي اين دو آيه هيچ گونه تخصيص وارد نشده و تنها چيزي كه بر خلاف عموميت اين دو آيه آمده است، روايت ابوبكر است كه از زبان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرده است: «نحن معاشر الانبياء...»: ما طائفهي انبيا ارث نميگذاريم.
و آنچه كه از ظاهر آيات گذشته در سورهي مباركه مريم و نحل و نمل و عموميت اين دو آيهي سورهي نساء ثابت شد اين است كه زكريا- عليهالسلام- و داود- عليهالسلام- را مورث معرفي كرد، و غير از ابوبكر كسي ديگر هم اين حديث را نقل نكرده است.
سيوطي در تاريخ خلفاء ميگويد: «قالت: و اختلفوا في ميراثه، فما وجدوا عند احد من ذالك علما، فقال ابوبكر: سمعت رسولالله عليه الصلاه والسلام يقول: انا معاشر الانبياء لانورث، ما تركناه صدقه»: [39] از ابوالقاسم بغوي و از ابوبكر شافعي و ابن عساكر و از عايشه نقل شده است كه: بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مردم در ارث آن حضرت اختلاف كردند و هيچ كسي در اين خصوص علم نداشت و نميدانست كه چه بايد كرد؟ ابوبكر به تنهايي گفت: من از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه فرمود: «ما جمعيت پيامبران ارث نميگذاريم».
ابن حجر هيثمي مكي از قول ابوالقاسم بغوي و ابوبكر شافعي و ابن عساكر از قول عايشه ميگويد: «و اختلفوا في ميراثه فما وجدنا عند احد في ذالك علما، فقال ابوبكر سمعت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول: انا معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه» [40] (بعد از فوت رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم-) دربارهي ميراث وي بين مردم اختلاف شد و همه سر درگم بودند و هيچ كسي نميدانست در مورد ارث رسولالله چه بايد كرد؟ در اين بين ابوبكر به تنهايي اظهار داشت كه من از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه ميفرمود: ما گروه پيامبران ارث نميگذاريم و هر چه از ما بماند صدقه است.
از اين دو نقل پيداست كه عر اين حديث را نميدانسته و از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-
[ صفحه 250]
نشنيده بوده، و از ابوبكر نقل ميكرده است و در منتخب كنزالعمال در باب خلافت ابوبكر نقل شده است كه عمر به علي- عليهالسلام- و عباس گفت: ابوبكر به من خبر داد و عمر سوگند ياد كرد كه ابوبكر راستگو بوده و از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده است كه: «ان النبي لا يورث و انما ميراثه في فقراء المسلمين» [41] : پيامبر ارث نميگذارد و ميراث او متعلق به فقراي مسلمين است.
ابن ابيالحديد بعد از آن اين حديث را از ابي بكر جوهري نقل كرده و او با هفت سند از ابن هريره و او از قول پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل ميكند و ميگويد: «قلت هذا حديث غريب، لان المشهور انه لم يرو حديث انتفاء الارث الا ابوبكر وحده». [42] من ميگويم: اين حديث ابوبكر غرابت دارد، و مشهور اين است كه حديث انتفاي ارث انبياء را غير از ابوبكر كسي ديگر نقل نكرده است.
باز هم ابن ابيالحديد بعد از نقل جريان آمدن علي- عليهالسلام- و عباس پهلوي عمر و نقل كردن روايت ابوبكر توسط عمر، ميگويد: «قلت: و هذا ايضا مشكل، لان اكثر الروايات انه لم يرو هذا الخبر الا ابوبكر وحده، و ذكر ذالك اعظم المحدثين، حتي ان الفقهاء في اصول الفقه اطبقوا علي ذالك في احتجاجهم في الخبر برايه الصحابي الواحد و قال شيخنا ابو علي، لا تقبل في الروايه الا روايه اثنين كالشهاده، فخالفه المتكلمون والفقهاء كلهم... قد روي ان ابوبكر قوم حاج فاطمه- سلاماللهعليها- قال: انشد الله امرا سمع... فاين كانت هذه الروايات ايا ابوبكر! ما نقل ان احدا من هولاء يوم خصومه فاطمه- سلاماللهعليها- و ابوبكر روي من هذا شيئا»: [43] من ميگويم: اين حرف عمر هم داراي اشكال است، براي اين كه اكثر روايات اين خبر را روايت نكردهاند به جز ابوبكر و بيشتر محدثين و حتي فقها در اصول فقه به مناسبت همين حديث در اثبات حجيت خبر واحد كه از يك صحابي نقل شود اتفاق نمودهاند، و بعد ابن ابيالحديد از ابو علي سخني را نقل ميكند كه روايت مثل شهادت ميماند، همان طوري كه در شهادت دو
[ صفحه 251]
نفر معتبر است در روايت هم بايد دو نفر آن را نقل كنند.
بعد سخني را از متكلمين و فقها بر رد نظر ابو علي ذكر ميكند، و در آخر ميگويد: ابوبكر با فاطمه- سلاماللهعليها- احتجاج ميكرد و فرياد ميزد: اي مردم سوگند به خدا اگر كسي اين حديث را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده اظهار كند، مالك بن اوث بن حدثان گفت: من اين سخن را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدهام، و اين حديث [44] ميفهماند كه عمر و طلحه و زبير و عبدالرحمن و سعد شهادت دادند كه ما از پيامبر شنيدهايم كه فرمود: ما پيامبران ارث نميگذاريم. بعد ابن ابيالحديد ميگويد: اين آقايان در روز احتجاج ابوبكر با دختر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- كجا بودند؟ و در آخر ميگويد: اثبات اين مطلب به سادگي امكان ندارد، براي اينكه از نظر تاريخ هيچ كس به جز ابوبكر اين حديث را نقل نكرده است.
خوانندهي گرامي بنابراين تحليل و بيان، مسئلهي ارث بطور كلي در قرآن نسبت به همه يكسان است و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- يك ويژگي خاص وجود ميداشت، بايد آن براي مردم و امت اسلام معلوم و روشن باشد و يا اين كه به وسيلهي قرآن و يا احاديث متواتره بيان شده باشد (مثل ديگر احاديث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در موضوعات ديگر) حكم آن بايد ثابت شود، نه اينكه يك كسي بيايد به تنهايي روايتي را از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كند كه جز خود او كسي ديگر آن روايت را از پيامبر نشنيده است و رسول خدا را از حكم كلي و منطوق قرآن خارج كند.
اگر كسي مثل ابوهريره در برابر ابوبكر ادعا ميكرد و ميگفت: من از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه خانهي ابوبكر مال من (ابوهريره) است، و يا اينكه متعلق به همه مسلمين ميباشد، و خود او حق تصرف ندارد، آن وقت هيچ گاه اين ادعاي ابوهريره از نظر ابوبكر مسموع نبود و مورد قبول واقع نميشد، آن هم صرفا به عنوان اينكه يك نفر چنين ادعايي را ميكند و از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چنين شنيده است و مسلم ابوبكر
[ صفحه 252]
از خانه و زندگي خود دست برنميداشت، پس چگونه ممكن است زهرا- سلاماللهعليها- از حق مسلم و قطعي خود كه قرآن آن حق را براي او ثابت كرده فقط به خاطر يك روايتي كه به جز يك نفر كسي ديگر نقل نكرده، از حق خداييش محروم گردد؟
حالا اگر گفته شود: چون ناقل حديث ابوبكر بوده است و با در نظر گرفتن جهات شخصيتي وي حديثي را كه او نقل كرده است مثل اين است كه يك حديث قطعي است!
در جواب بايد گفت: با در نظر گرفتن تمام شئون و جهات ابوبكر او اين حديث را در مقام خصومت با فاطمه- سلاماللهعليها- اظهار كرده و با اين حديث ميخواسته منازعه را به نفع خود تمام كند، براي اينكه در برابر فاطمه- سلاماللهعليها- مدعي بوده است، و لذا نميشود گفت كه اين حديث مثل يك حديث قطعي و مسلم است.
باز هم اگر گفته شود كه ابوبكر از اين دعوا نفع شخصي نداشته، بلكه ادعا ميكرد كه متروكهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- صدقه است، و نميگفت كه به خود من متعلق است و يا مال من است.
در جواب اين هم بايد گفت كه فاطمه- سلاماللهعليها- و علي- عليهالسلام- هم در ادعاي خودشان تكذيب نميشوند، چرا؟ براي اينكه فدك قبلا در دست آنها بوده و آنان متصرف بودهاند و هيچ جا ديده نشده است كه متصرف را در مقام ادعاي مالكيت متهم به كذب كنند و يا اينكه نسبت كذب به او بدهند، و چنان چه خود مولي علي- عليهالسلام- فرمود: فدك در دست ما بود و از آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده بود فقط فدك از آن ما بود.
آنچه كه از اين بيانات و لسان آيات قرآن كريم به دست آمد، اين مطلب روشن شد كه مسئلهي ارث يك قاعده و قانون كلي اسلام است و همه نسبت به آن يكسان هستند، و هيچ پيامبري در رابطه با ارث از اين قاعدهي كلي مستثني نيست و اگر پيامبر اسلام- صلي الله عليه و آله و سلم- چنين چيزي را فرموده بايد او را به كرات مثل روايات ديگر به مردم ميگفت و بيان ميكرد تا همه روشن ميشدند.
[ صفحه 253]
[1] سوره مريم، آيه 5 و 6.
[2] سوره آل عمران، آيه 37.
[3] سوره انبياء، آيه 89.
[4] سوره نمل، آيه 16.
[5] المصباح المنير، ج 2، ص 654.
[6] صحاح اللغه، ج 1، ص 296.
[7] لسان العرب ج 15، ص 266.
[8] المعجم الوسيط، ج 2، ص 1024.
[9] المنجد، ص 894.
[10] سوره غافر، آيه 53.
[11] سوره فاطر، آيه 32.
[12] سوره بقره، آيه 31.
[13] «الله اعلم حيث يجعل رسالته»، آيه 24، سورهي انعام.
[14] جامع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص 37.
[15] جامع البيان في تفسير القرآن، ج 16، ص 38.
[16] سوره بقره، آيه 124.
[17] سوره نمل، آيه 16.
[18] تفسير كبير، ج 26، ص 186.
[19] تفسير كبير، ج 21، ص 184، ذيل آيهي 6- 5 سوره مريم.
[20] تفسير «روح المعاني»، ج 16، ص 64.
[21] تفسير «بحر المحيط»، ج 6، ص 173.
[22] تفسير «الدر المنثور»، ج 4، ص 259.
[23] تفسير «الجامع الاحكام القرآن» ج 11، ص 78.
[24] تفسير «فتح القدير» ج 3، ص 346.
[25] سوره نمل، آيه 16- سليمان از داود ارث برد.
[26] سوره مريم، آيه 5- بار خدايا فرزندي به من عنايت فرما كه وارث مال من و آل يعقوب باشد.
[27] كنزالعمال، ج 4، ص 134.
[28] سورهي ص، آيه 31.
[29] تفسير «كشاف» ج 4 ص 91.
[30] تفسير «انوار التنزيل»، ج 2، ص 309، و تفسير «الجلالين» در پاورقي همين تفسير بيضاوي در همان صفحه ج 2 روايت مزبور را بيان كرده است.
[31] بغوي، معالم التنزيل، ج 2، ص 50 و ربيع الابرار، ج 4، ص 200.
[32] جامع البيان، ج 16، ص 36.
[33] سوره مباركه مريم آيه: 7.
[34] براي اطلاع بيشتر به كتاب پژوهشي پيرامون زندگاني حضرت علي- عليهالسلام- مراجعه شود.
[35] سوره نمل، آيه 16.
[36] سوره نحل آيه: 51.
[37] سورهي نساء، آيه 7.
[38] سورهي نساء، آيه 11.
[39] تاريخ خلفاء خلافت ابوبكر، ص 67 و ابن حجر مكي هم در الصواعق المحرقه، باب 20، همين روايت را نقل كرده و در چاپ جديد اين روايت حذف شده است.
[40] الصواعق المحرقه، فصل پنجم، ص 52.
[41] منتخب كنزالعمال، در حاشيه مسند احمد بن حنبل، بحث خلافت ابوبكر.
[42] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 221.
[43] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 221.
[44] منظور از اين حديث اين است كه عمر و طلحه و زبير و عبدالرحمان و سعد پهلوي عمر بودند و او از آنها سوال كرد كه آيا شما از پيامبر شنيدهايد كه گفت: ما پيامبران ارث نميگذاريم؟ آنها گفتند: بلي.
فدك و دادخواهي زهرا
فاطمه- سلاماللهعليها- در خطبهي غرا و پرشكوه خود كه در مجلس ابوبكر بيان فرمود (در فصل نه گذشت) به آيات قرآن استدلال نمود، و با منطق عقل و خرد الهي با ابوبكر احتجاج فرمود و او متمسك به حديث جعلي و ساختگي شد. حال اولا دادخواهي فاطمه- سلاماللهعليها- را بررسي ميكنيم و ثانيا حديث جعلي را.
كتابهاي صحيح بخاري و صحيح مسلم و سنن ابي دواد و كتابهاي ديگر علماي اهل سنت با كمال صراحت اين حقيقت را بيان كردهاند: مادامي كه زهرا- سلاماللهعليها- زنده بود در مورد فدك ساكت نشد و مكرر به ابوبكر مراجعه كرده و فدك را مطالبه ميفرمود، و حتي در مسجد پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به وي بوده است، اظهار فرمود و گواهاني را در برابر مسلمين اقامه نمود.
و در مرتبهي ديگر به عنوان اينكه فدك ارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است و بايد در تصرف او درآيد ادعاي خود را اظهار فرمود و با عبارات مختلف با ابوبكر احتجاج نمود، از جمله فرمود: «انت ورثت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- ام اهله» آيا تو وارث پيامبر هستي يا اهل و دودمان او؟ ابوبكر در جواب گفت: «بل اهله» بلكه اهل او.
[ صفحه 254]
چنانكه در مسند احمد بن حنبل نقل شده، ابن ابيالحديد بعد از ذكر اين حديث ميگويد: «و هذا صريح بانه- صلي الله عليه و آله و سلم- مورث يرثه اهله و هو خلاف قوله: لا نورث»: [1] اين حديث صراحت دارد كه ابوبكر يك نوع اقرار ضمني نموده به اين كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- مورث است و اهل و خانوادهي او وارث هستند، و اين خلاف قول ابوبكر ميباشد. (كه گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: ما پيامبران ارث نميگذاريم).
باز فاطمهي زهرا- سلاماللهعليها- در مورد ديگر در مقام اثبات حق خود فرمود: «قالت له من يرثك، قال اهلي و ولدي؟ فقالت: فمالي لا ارث ابي فقالت سمعت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- يقول لانورث فغضبت رضيالله عنها من ابوبكر و هجرته الي ان ماتت» [2] : فاطمه- سلاماللهعليها- به ابوبكر فرمود: چه كسي از تو ارث ميبرد؟ او گفت: خانواده و فرزندانم، بعد فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: پس براي چه من از پدرم ارث نبرم؟ ابوبكر در جواب گفت: از سول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه ما پيامبران ارث نميگذاريم، فاطمه- سلاماللهعليها- از اين حرف ناراحت شد و از ابوبكر كناره گرفت تا اينكه در حال غضب از دنيا رفت.
باز هم در تعبير ديگري در سيرهي حلبيه آمده است: «يا ابوبكر افي كتاب الله ان ترثك ابنتك و لا ارث ابي»: آيا در كتاب خداست كه دختر تو از تو ارث برد و من از پدرم ارث نبرم؟.
آن حضرت در مرحلهي ديگر در ضمن خطبهي شيوا و استدلالهاي پر محتوي و كوبنده، اين گونه فرمود: «يابن ابي قحافه افي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابي لقد جئت شيئا فريا»: [3] اي پسر ابيقحافه آيا در كتاب خدا آمده است كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟ به تحقيق سخني تازه آوردي!
اين سخنراني فاطمه- سلاماللهعليها- را ابن ابيالحديد، در جلد 16 صفحه 149 بيان
[ صفحه 255]
كرده است و نيز احتجاج و دادخواهي بانوي دو عالم هنگامي كه به اتفاق علي- عليهالسلام- نزد ابوبكر آمد و با او با آيات قرآن استدلال فرمود كه بحث آن در فصل «فدك و ميراث پيامبر» گذشت و نيز استدلال و احتجاج كوثر الهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در برابر هيات حاكمهي وقت از مواردي است كه ابن ابيالحديد بيان كرده است: «قال: ابوبكر جوهري، حدثنا ابو زيد، عن هارون بن عمير، عن الوليد بن مسلم، عن مسلم، عن اسماعيل بن عباس، عن محمد بن السائب، عن ابيصالح، عن مولي ام هاني، قال: دخلت فاطمه علي ابوبكر بعد ما ستخلف فسالته ميراثها من ابيها، فمنعها، فقالت له: لئن مت اليوم من كان يرثك؟ قال: ولدي اهلي، قالت: فلم ورثت انت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- دون ولده و اهله؟ قال: فما فعلت يا بنت رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- قالت: بلي، انك عمدت الي فدك، و كانت صافيه لرسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاخذتها، و عمدت الي ما انزل الله منالسماء فرفعته عنا»: [4] ابوبكر جوهري با هفت سند از غلام امهاني ميگويد: بعد از آن كه ابوبكر خلافت را به دست آورد، فاطمه- سلاماللهعليها- بر او وارد شد و ميراث پدرش را از وي خواست، ابوبكر از دادن ميراث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- امتناع كرد، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: اي پسر ابيقحافه اگر همين امروز تو بميري وارث تو كيست؟ ابوبكر جواب داد: فرزندان و اهل عيالم وارث من هستند، فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: پس چگونه است وارث پيامبر تو باشي و فرزندان و اهل و عيال او از وي ارث نبرند؟ ابوبكر در جواب گفت: اي دختر رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- من وارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نيستم و چنين ادعائي نكردم حضرت فاطمه- سلاماللهعليها- فرمود: براي چه فدك را در حالي كه ملك خاص شخص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود تصرف نمودي و ما را از آن محروم ساختي در حالي كه آن به فرمودهي خدا مال ما بود و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- آن را به ما بخشيده بود.
غير از اين موارد كه ذكر شد، موردهاي ديگر هم هست كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك
[ صفحه 256]
را در زمان حيات مبارك خود به فاطمه- سلاماللهعليها- عطا فرمود و هنگام رحلت رسول الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه مالك و متصرف فدك بود (در فصلهاي فدك و سهم ذويالقربي در قرآن، و فدك ميراث پيامبران در قرآن، ملاحظه شد).
وقتي كه ابوبكر روي كار آمد افرادي را فرستاد تا نمايندگان فاطمه- سلاماللهعليها- را از سرزمين فدك بيرون كردند و فدك را تصرف نمودند و از فاطمه- سلاماللهعليها- بر ماليكت فدك بينه و شاهد خواست! وقتي كه از زهرا- سلاماللهعليها- بر مالكيت وي بر فدك شاهد مطالبه نمود، به ابوبكر گفته شد: زهرا- سلاماللهعليها- متصرف و ذواليد است و مصترف نبايد براي اثابت مالكيت خود شاهد و بينه اقامه كند، بلكه آن كسي كه در برابر مالكيت وي ادعا دارد كه (متصرف و ذواليد) مالك نيست بايد بينه و شاهد اقامه كند. پس روي محاكمه رسمي و قانوني و قاعدهي فقهي لازم نبود كه فاطمه- سلاماللهعليها- شاهد بياورد، و اينكه بانوي دو عالم علي- عليهالسلام- و امايمن را به عنوان شاهد آورد، از باب شاهد و گواه رسمي نبود، بلكه از باب استظهار مطلب بود كه به گواهي آنها استدلال فرمود، و الا از جهت قانون فقه فاطمه- سلاماللهعليها- نياز به آوردن شاهد نداشت، براي اينكه مالك بود، ما چون ابوبكر از وي شاهد طلبيد و فاطمه- سلاماللهعليها- را ملزم به آوردن بينه كرد، زهرا- سلاماللهعليها- براي اثبات سخن خود شهود و گواهان محكم و عادلي را حاضر فرمود، از طرفي هم براي اينكه زير بار زور نرفته باشد شهود و گواهان را تكميل نفرمود، چرا؟ براي اينكه تكميل شهود از طرف زهرا- سلاماللهعليها- در اين مورد تصويب زور گويي بود.
از همهي اينها گذشته يك سوال در اينجا مطرح است، و آن اينكه چرا و به چه دليل شهادت و گواهي علي- عليهالسلام- كه افضل امت است (دربارهي اين كه فدك اعطايي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به زهرا- سلاماللهعليها- بوده و زهرا- سلاماللهعليها- مالك فدك ميباشد) پذيرفته نميشود؟! و اما شهادت شهود ابوبكر مبني بر اينكه «پيامبر فرمود: ميراث من به همهي مسلمانان تعلق دارد» مورد قبول واقع شد و عمر بر اين ادعا شهادت داد؟! در آنجا اسقاط شهادت افضل امت و در اينجا پذيرش روايت جعلي و قبول
[ صفحه 257]
شهادت!!! عجب است از روزگار شهادت دختر خود عايشه را در رابطه با اينكه من شنيدم پيامبر فرمود: ابوبكر براي مردم به جاي وي نماز بخواند قبول شد و اين شهادت را حكومت پذيرفت، ولي سخن كوثر خدا و شهادت ولي خدا و افضل امت قبول نشد و مردود واقع شد!!.
ابن حجر مكي در كتاب «الصواعق المحرقه» ميگويد: «ان ابوبكر كان رحيما و كان يكره ان يغير شيئا تركه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطاني فدك، فقال: هل لك بينه، فشهد لها علي و امايمن فقال: لها فبرجل و امراه تستحقيها»: [5] ابوبكر فدك را از فاطمه- سلاماللهعليها- گرفت در حالي كه او مرد مهرباني بود! زيرا بر او ناگوار بود كه روش پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را تغيير دهد، فاطمه- سلاماللهعليها- نزد او آمد و ادعا كرد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من بخشيده است، ابوبكر گفت: آيا شاهدي داري؟ علي- عليهالسلام- و امايمن به نفع زهرا- سلاماللهعليها- در اين قضيه شهادت دادند، ابوبكر گفت: آيا به گواهي يك مرد و يك زن تو ادعاي استحقاق ميكني؟!
در اينجا بايد گفت: اگر بر فرض كسي اين مطلب را كه زهرا- سلاماللهعليها- متصرف فدك بود و ابوبكر آن را با اعمال زور و قدرت از او گرفت، انكار كند، در برابر كتاب خدا و سنت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- جز زورگويي و اجتهاد مستبدانه دليل ديگري نخواهد داشت.
علامه سمهودي از حافظ بن مشيه و او هم از نميربن حسان نقل كرده، ميگويد: «قال: قلت لزيدبن علي- عليهالسلام- و انا اريد ان اهجن امر ابوبكر: ان ابوبكر انتزع فدك من فاطمه- سلاماللهعليها- فقال: ان ابوبكر كان رجلا رحيما و كان يكره ان يغير شيئا فعله رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فاتته فاطمه- سلاماللهعليها- فقالت: ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطاني فدك، فقال: لها، هل لك علي هذا بينه؟ فجائت بعلي- عليهالسلام- فشهد لها، ثم جائت امايمن فقالت: الستما تشهدان اني من اهل الجنه؟ قالا: بلي قال ابو زيد: يعني انها
[ صفحه 258]
قالت لابيبكر و عمر قالت: فانا اشهد ان رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطاها فدك»: [6] ابن حسان گفت: به زيد بن علي- عليهالسلام- گفتم: اين عمل ابوبكر در نظر من خيلي زشت ميباشد كه فدك را به زور از فاطمه- سلاماللهعليها- گرفت، زيد گفت: ابوبكر مرد مهرباني بود ولي نميخواست روش رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- را تغيير دهيد، فاطمه- سلاماللهعليها- نزد او آمد و فدك را از وي مطالبه فرمود، و مدعي شد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به من عطا فرموده، ابوبكر گفت: آيا شاهد و گواهي بر اين مدعا داري؟ زهرا- سلاماللهعليها- اول علي- عليهالسلام- را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد و علي- عليهالسلام- در اين جريان به نفع فاطمه- سلاماللهعليها- شهادت داد و بعد امايمن را به عنوان شاهد آورد، امايمن رو كرد به ابوبكر و عمر، گفت: آيا شما دو نفر شاهد هستيد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: امايمن از اهل بهشت است؟ گفتند: بلي، امايمن گفت: پس من هم گواهي ميدهم كه رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيده است.
حالا اگر ابوبكر سخن فاطمه- سلاماللهعليها- را قبول ميكرد و فدك را به وي رد نموده و پس ميداد، دراين صورت در قضاوت خود اعتماد بر ادعاي صرف نكرده بود و بدون بينه حق را به صاحب خق نپرداخته بود، چرا؟ براي اينكه گفتار امايمن كه آيا شما دو نفر شهادت ميدهيد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: امايمن از اهل بهشت است، به منزله اقرار و اعترافي بود كه امايمن از ابوبكر و عمر گرفت، براي اينكه امايمن در گواهي خود راستگو است، بطوري كه به هر حقي كه او شهادت دهد براي حاكم عادل قطع و يقين حاصل ميشود كه آن حق ثابت است، بنابراين رد اين شهادت براي حاكم جايز نيست. پس اولا خواستن بينه از فاطمه- سلاماللهعليها- درست نبود زيرا بنا به مصداق آيهي تطيهر معصوم بوده و هرگز احتمال كذب در سخن و كلامش
[ صفحه 259]
نميرفت، و ثانيا شهادت حضرت علي- عليهالسلام- و امايمن را كه از آنها اعتراف بر بهشتي بودن خود گرفت و او را رد كردند، درست نبود!!
ابيداود در سنن خود ميگويد: «حدثنا محمد بن يحي بن فارس، ان الحكم بن نافع حدثهم، اخبرنا شعيب، عن الزهري، عن عماره بن خزيمه ان عمه حدثه، و هو من اصحاب النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ابتاع فرسا من اعرابي، فاستتبعه النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ليقضيه ثمن فرسه فاسرع رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- المشي و ابطا الاعرابي، فطفق رجال يعترضون الاعرابي فيسا و مونه (او فيسا و مونه) بالفرس، و لا يشعرون ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- ابتاعه، فنادي الاعرابي رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- فقال: ان كنت مبتاعا هذا الفرس و الا بعثه، فقام النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- حين سمع نداء الاعرابي فقال «او ليس قد ابتعثه منك» فقال الاعرابي لا والله ما بعتكه، فقال النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- «بلي قد ابتعثه منك» فطفق الاعرابي يقول: هلم شهيدا، فقال: خزيمه بن ثابت: ان اشهد انك قد بايعته، فاقبل النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- علي خزيمه فقال: بم تشهد؟ فقال: بتصديقك يا رسولالله، فجعل رسولالله- صلي الله عليه و آله و سلم- شهاده خزيمه بشهاده رجلين»: [7] .
هرگاه در جرياني يك شاهد گواهي داد، و حاكم ميدانست اين شاهد راست ميگويد، در اين صورت براي حاكم جايز است كه طبق همان شهادت واحد حكم كند، بعد با پنح سند جريان شهادت خزيمه به نفع رسول خدا را نفع ميكند كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) روزي از اعرابي اسبي را خريد، پيامبر- صلي الله عليه و آله- خواست قيمت اسب را به اعرابي دهد و به سرعت ميرفت كه بهاي اسب را بياورد، ولي اعرابي با كندي ميآمد و در راه به مرداني برخورد، آنها به اعرابي اعتراض كردند كه اسب را ارزان فروختي و با وي دربارهي قيمت اسب صحبت ميكردند و نميدانستند كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- اسب را از اعرابي خريده است، اعرابي خطاب به
[ صفحه 260]
رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- گفت: اگر تو ميخواهي اين اسب را بخري بخر والا من او را ميفروشم! پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- وقتي كه صداي اعرابي را شنيد ايستاد و فرمود: آيا او را من از تو نخريدم؟! اعرابي گفت: نه قسم به خدا من نفروختم، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: بلي من آن را از تو خريدم، اعرابي گفت: اگر تو آن را از من خريدهاي و شاهد و گواهي بياور!! خزيمه بن ثابت كه نظارهگر جريان بود خطاب به اعرابي گفت: من شهادت ميدهم كه تو آن اسب را به رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فروختي، پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به طرف خزيمه آمد و فرمود: به چه مناسبت تو شهادت دادي؟ خزيمه عرض كرد به تصديق كردن تو يا رسولالله، چون تو پيامبر خدا هستي و هر چه كه ميگويي حق است، بعد رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- شهادت خزيمه را به عنوان شهادت دو مرد قبول كرد.
حال بايد سوال كرد كه چطور شد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شهادت خزيمه را قبول فرمود، ولي سران سقيفه شهادت ولي خدا و افضل از انبياي سلف را قبول نكردند؟! اگر در اين روايت ابيداود دقت شود، اين مطلب به دست ميآيد كه با گواهي ابوبكر و عمر به راستگويي امايمن شهود كامل ميشود، براي اينكه در اين قضيه امايمن از آن دو نفر اقرار گرفت كه او راست ميگويد: و با اين اقرار و اعتراف آن دو به آنچه كه امايمن شهادت داده بود گواهي دادند. بنابراين بايد گفت: زهرا- سلاماللهعليها- در اينجا چهار گواه و شاهد داشت 1- حضتر علي- عليهالسلام-، 2- امايمن، 3- ابوبكر، 4- عمر، چرا كه ابوبكر و عمر در ضمن اقرار و اعتراف به راستگويي امايمن شهادت دادند مبني بر اينكه هر چه امايمن ميگويد حقيقت دارد.
و اگر گفته شود كه در اينجا احتياج به شهادت و گواه نبود، اين همه به جاست چرا؟ براي اينكه ابوبكر كه خود را خليفهي رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- ميدانست، و با توجه به اينكه او اقرار كرده بود كه امايمن زني راستگو است و از طرفي امايمن هم شهادت داد كه فدك متعلق به زهرا- سلاماللهعليها- است و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- به او بخشيده است، بنابراين ابوبكر كه خود مدعي بود فدك مال مسلمين است، با اين ادعا
[ صفحه 261]
اقرار و اعتراف كرده بود كه فدك مال زهراست (چون صداقت امايمن را پذيرفته بود) و با اقرار مدعي به ثبوت حق براي مدعي عليه، ديگر جايي براي شهادت و گواهي شاهد باقي نميماند.
اگر انسان به همين شهادت و گواهي و خواستن و بينه دقت كند، همينها خود ثابت ميكند كه فدك متروكهي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نبوده، بلكه در زمان حيات خود به دخترش فاطمه- سلاماللهعليها- بخشيده بود.
باز هم از جمله چيزهايي كه بر متصرف و مالكيت زهرا- سلاماللهعليها- در فدك دلالت دارد، و ثابت ميكند كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلاماللهعليها- بوده و آن را به زور از وي گرفتهاند، كلام و سخن مولي علي- عليهالسلام- در نهجالبلاغه است كه در نامهاي كه به عثمان بن حنيف نوشته، فرموده است: «بلي كانت في ايدنا فدك من كل ما اظلته السماء فشحتت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين»: [8] آري در دست ما از آنچه كه آسمان سايه بر آن افكنده بود فقط فدك بود كه عدهاي به آن بخل ورزيدند و عدهي ديگر از آن چشم پوشيدند و بهترين حاكم خداست.
و ابن ابيالحديد در ضمن تفسير كلمات و جملات اين خطبه ميگويد: «و هذا الكلام كلام شاك متظلم»: [9] از اين بيان مولا علي- عليهالسلام- چنين برميآيد كه فدك قبلا در دست فاطمه- سلاماللهعليها- و خود علي- عليهالسلام- بوده است و به زور و ظلم و ستم از آنها گرفته شده است و در مقام اثبات حق اهلبيت- عليهالسلام- هيچ گونه كوتاهي نكردند، اگر چه اهلبيت- عليهالسلام- در پس گرفتن حق خود به اسلحه متوسل نشده و حاكم زمان هم به شكايت آنها توجهي نكرد، و حكومتهاي بعدي هم به دادخواهي آنها گوش ندادند و در نتيجه علي- عليهالسلام- شكايت را به درگاه خداوند برده و ميفرمايد: «نعم الحكم الله»: بهترين حاكم خداوند است.
حال اين سؤال مطرح است كه اگر فدك مال فاطمه- سلاماللهعليها- و اهلبيت بود
[ صفحه 262]
و حكام قبل از علي- عليهالسلام- آن را غصب كردند، چرا وقتي كه علي- عليهالسلام- خلافت و امارت را به عهده گرفت در مورد فدك همانند خلفاي گذشته رفتار كرد و آن را به عنوان باز ماندهي همسرش فاطمه- سلاماللهعليها- تمليك نفرموده و متصرف نشد؟
در جواب بايد گفت انسان هر طوري كه بخواهد اموال خود را بر حسب مصالح شخصي و نوعي خود ميتواند متصرف شود، علي- عليهالسلام- مصلحت خود را در اين دانست كه فدك را به عنوان يك دارايي شخصي تصاحب نكند، و بلكه مصلحت را در اين دانست كه عايدات آن را بين فقراء تقسيم نمايد. گذشته از اين، خود مولي علي- عليهالسلام- در دنبال همين نامه به عثمان بن حنيف فرموده است: «و ما اصنع بفدك و غير فدك والنفس مظانها في غد جدث جوانب المزلق» [10] : همانا به درستي كه نفس خود را به سبب تقوي رياضت ميدهم تا در روز ترس بزرگ امينت داشته باشد و بر فراز پرتگاهي لغزنده (صراط) ثابت بماند.
در اين جا علي- عليهالسلام- ميفرمايد كه درست است فدك مال شخصي من است، ولي من آن را رها كرده و تصرف نميكنم، چون عاقبت من فرداي قيامت و گور است و با اعراض از مال دنيا چه فدك و غير فدك نفس خود را رياضت ميدهم كه به محبت و دوستي دنيا آلوده نشود و اين رياضت و سختي را به اين خاطر انجام ميدهم كه در روز قيامت و در پل صراط از ترس و وحشت مصون باشم...
در همين رابطه ابن ابيالحديد ميگويد: «قال ابوبكر: و اخبرنا ابوزيد قال: حدثنا حيان بن هلال، عن محمد بن يزيد بن ذريع، عنمحمد بن اسحاق، قال: سالت اباجعفر بن محمد بن علي- عليهماالسلام- قلت: ارايت عليا حين ولي العراق و ما ولي من امر الناس كيف صنع في سهم ذوي القربي؟ قال: سلك بهم طريق ابوبكر و عمر قلت: و كيف؟ و لم و انتم تقولون ما تقولون! قال: اما والله ما كان اهله يصدرون الا عن رايه فقلت: فما منعه؟ قال كان يكره ان يدعي عليه مخالفه ابوبكر و عمر» [11] : ابوبكر جوهري با چهار سند از
[ صفحه 263]
محمد بن اسحاق ميگويد: از امام باقر- عليهالسلام- سؤال كردم: اميرالمؤمنين- عليهالسلام- وقتي كه به خلافت رسيد، نسبت به سهم خويشان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- از خمس، چه تصميمي گرفت؟ حضرت فرمود: آن را مثل ابوبكر و عمر جزء بيتالمال قرار داد، عرض كردم: چرا؟ در حالي كه شما ميگوييد سهم ذوي القربي براي خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- است. فرمود: به خدا قسم خاندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- چيزي نميگويند مگر مطابق نظر پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- سپس عرض كردم: چه چيز مانع علي- عليهالسلام- بود؟ فرمود: علي- عليهالسلام- دوست نميداشت در رابطه با چيزي كه سودش به خاندان خود ميرسيد، مردم بگويند علي مخالفت ابوبكر و عمر نموده است.
در اين حديث ابن ابيالحديد علت عدم رجوع به سهم ذوي القربي را جو حاكم بر زمان وي ميداند، اگر چه مولي اميرالمؤمنين- عليهالسلام- در بعضي از امور از مخالفت ابوبكر و عمر ابايي نداشت، چنانكه مشاهده ميشود دستور به تساوي حقوق دريافتي مسلمانان از بيتالمال ميدهد، و با وجود تبعيضاتي كه بود همه را مساوي هم قرار داد.
اما وقتي كه نوبت به فدك ميرسد كه از بنيهاشم است و اگر چه فدك مال خود اوست و از طرف خدا به او اعطا شده است، ولي به رويه گذشته آن را به جزء بيتالمال قرار داد، چرا؟ براي اينكه نگويند: علي- عليهالسلام- چون حالا كه به حكومت و قدرت رسيده در امور خاندان خود وسعت داده و بر خلاف ابوبكر و عمر، سهم ذوي القربي و فدك و اموال ديگر را به آنها برگرداند، و اين وسيلهاي شود تا عليه او جوسازي كنند و مردم ساده لوح از او جدا شوند.
خود مولي در جاي ديگر فرمود: «حاكمان قبل از من اعمال مخالف رسول خدا انجام دادهاند و در مخالفت كردن با آن حضرت تعمد داشتند و عهد او را نقض كردند و سنت او را تغيير دادند. اگر من مردم را مجبور به ترك بدعتها كنم و همهي احكام و سنتهاي زمان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را برگردانم، لشكريان از من جدا خواهند شد و با عدهاي از شيعيان كه مقام مرا ميدانند و امامت مرا از كتاب خدا و سنت رسول خدا
[ صفحه 264]
پذيرا شدهاند تنها خواهم ماند. بدانيد اگر مقام ابراهيم را به جايي كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- گذاشته بود، برگردانم و فدك را به ورثهي فاطمه- سلاماللهعليها- تحويل دهم... مرا تنها خواهند گذاشت». [12] .
از آنچه كه در اين فصل گفته شد اين نتيجه حاصل شد كه فدك و مالكيت آن از آن زهرا- سلاماللهعليها- بود و نمايندگان بانوي دو عالم بر آن سرزمين كار ميكردند و در تصرف فاطمه- سلاماللهعليها- بود، ولي متاسفانه حكومت آن را غصب كرد و در مقام و استدلال از مصداق آيهي تطهير بينه و شاهد خواست و به بهانههاي واهي شهود را هم قبول نكردند و در نتيجه گوهر تابناك پيامبر در حال غضب از ابوبكر و عمر از دنيا رفت و به شهادت رسيد.
[ صفحه 265]
[1] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 219.
[2] سيره الحلبيه، ج 3، ص 361.
[3] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 212.
[4] السقيفه و الخلافه، باب خلافت ابوبكر و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 332 و حلبي در سيره خود، ج 3، ص 362، قريب به همين مضمون را بيان كرده است.
[5] الصواعق المحرقه، ص 57، فصل چهارم.
[6] وفاءالوفاء، ج 3، باب خلافت ابوبكر، و شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 220 و ابن ابيالحديد در آخر از قول ابوبكر جوهري گفته است «فرجل آخر اوامره اخري لتستحقي بها القضيه» ابوبكر به فاطمه- سلاماللهعليها- گفت: يك مرد و يك زن ديگر شاهد بياور تا استحقاق تو نسبت به فدك ثابت شود!
[7] سنن ابيداود، ج 3، ص 308، كتاب الاقضيه، و اكثر اهل سنت اين حديث را در كتب حديثي و فقهي خود ذكر كردهاند.
[8] نهجالبلاغه، خطبه 45.
[9] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 508.
[10] شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 208.
[11] شرح نهجالبلاغه، ص 231.
[12] روضه كافي، ص 56 گرفته شده از كتاب «فدك ذوالفقار فاطمه».