خطبه‏ی فاطمه در مسجد و مجلس ابوبکر

فدک کجاست و سرانجام آنچه شد؟  درباره‏ی اینکه فدک کجاست و سرانجام آنچه شد؟ باید گفت: از آنچه که در کتب تاریخ و سیر پیداست، فدک در طول تاریخ فراز و نشیب‏های زیادی داشته است. یاقوت حموی می‏گوید: «و فدک: قریه بالحجاز بینها و بین المدینه یومان و ق

فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

درباره‏ي اينكه فدك كجاست و سرانجام آنچه شد؟ بايد گفت: از آنچه كه در كتب تاريخ و سير پيداست، فدك در طول تاريخ فراز و نشيب‏هاي زيادي داشته است.

ياقوت حموي مي‏گويد: «و فدك: قريه بالحجاز بينها و بين المدينه يومان و قيل ثلاثه افاءها الله علي رسوله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- في سنه سبع صلحا» [1]  سرزمين آباد و حاصل خيزي را كه در نزديك خيبر قرار داشت و فاصله‏ي آن تا مدينه 140 كيلومتر بود، و بعد از خيبر نقطه‏ي اتكاي يهوديان در حجاز به شمار مي‏رفت آن را قريه فدك مي‏ناميدند.

 

[ صفحه 418]

 

ابن منظور در لسان‏العرب از زهري نقل كرده و مي‏گويد: «فدك قريه بخيبر، و قيل بناحيه الحجاز فيها عين و نخل افاء الله علي نبيه- صلي الله عليه و آله و سلم- و كان علي والعباس- عليهماالسلام-، يتنازعانها و سلمها عمر اليهما فذكر علي رضي‏الله‏عنه- صلي الله عليه و آله و سلم- ان النبي- صلي الله عليه و آله و سلم- كان جعلها في حياته لفاطمه رضي‏الله‏عنها» [2] .

فدك دهكده‏ايست در خيبر و بعضي گفته‏اند قريه‏ايست در ناحيه‏اي از حجاز و در آن چشمه و نخلستاني است كه خداوند آن را بهره‏ي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- قرار داده است. و بعد از پيامبر علي- عليه‏السلام- و عباس بر آن نزاع كردند و عمر آن را به آن دو تسليم كرد و علي- عليه‏السلام- فرمود: پيامبر در زمان حيات خود فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيده است.

فيومي درباره‏ي فدك مي‏گويد: «فدك: بفتحتين بلده بينها و بين مدينه النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- يومان و بينها و بين خيبر دون مرحله و هي مما آفاء الله علي رسوله- صلي الله عليه (و آله) و سلم- و تنازع‏ها علي والعباس في خلافه عمر فقال علي جعلها النبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم- لفاطمه و ولدها و انكر العباس فسلمها عمر لهما» [3] .

فدك (به فتح فاو دال) شهري بود كه فاصله‏ي آن تا مدينه النبي- صلي الله عليه و آله- دو روز راه و فاصله‏ي آن تا خيبر كمتر بود و از آن زمين‏هايي بود كه خداوند آن را به پيامبرش- صلي الله عليه و آله و سلم- داد و بعد از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- در زمان خلافت عمر، علي- عليه‏السلام- و عباس بر سر فدك منازعه كردند و علي- عليه‏السلام- فرمود: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و فرزندان او بخشيده است و عباس انكار كرد بعد عمر فدك را به علي- عليه‏السلام- و عباس پس داد.

>برگشت فدك

[1] معجم البلدان، ج 4، ص 238، ماده فدك.

[2] لسان العرب، ج 10، ص 203، ماده فدك.

[3] المصباح المنير، ص 465.

برگشت فدك

 

ابن ابي‏الحديد و اكثر مورخين از هشام بن زياد آل عثمان مي‏گويند: «لما ولي عمر بن عبدالعزيز رد فدك علي ولد فاطمه، و كتب الي و اليه علي المدينه- ابوبكر بن عمرو بن

 

[ صفحه 419]

 

حزم يامره بذلك، فكتب اليه: ان فاطمه قد ولدت في آل عثمان، و آل فلان و فلان فعلي من ارد منهم؟ فكتب اليه: اما بعد، فاني لو كتبت اليك آمرك ان تذبح شاه الكتبت الي: اجماه ام قرناء، او كتبت اليك ان تذبح بقره لسالتني: مالونها؟ فاذا ورد عليك كتابي هذا فاقسمها في ولد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- من علي- عليه‏السلام- والسلام» [1] .

هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز از خاندان بني‏اميه، به حكومت رسيد، فدك را به فرزندان و بستگان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رد كرد و نامه‏اي به والي مدينه ابوبكر بن عمرو بن حزم نوشت و او را مامور اين جريان ساخت، والي مدينه در جواب نامه عمر بن عبدالعزيز نوشت: فرزندان و بستگان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- زياد هستند عده‏اي از آنها جزء قبيله‏ي آل عثمان و عده‏اي ديگر جزء قبيله‏هاي مختلف مي‏باشند، فدك را به كدام يك از آنها رد كنم؟ عمر بن عبدالعزيز از نامه والي مدينه سخت برآشفت و ناراحت شد، و در جواب او نوشت: عجب مامور نابخردي هستي، اگر به تو نامه‏اي بنويسم و بگويم كه گوسفندي را ذبح كن، در جواب از من سوال مي‏كني آيا شاخ‏دار باشد و يا بي‏شاخ؟ و يا اگر به تو نامه‏اي بنويسم و بگويم گاوي را بكش، از من مي‏پرسي رنگش چه باشد؟ به محضي كه نامه‏ي من به تو رسيد فدك را بين فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- و علي- عليه‏السلام- تقسيم كن.

باز بلاذري از جرير بن عبدالحميد و از مغيره نقل كرده و مي‏گويد: «ان عمر بن عبدالعزيز جمع بني‏اميه فقال: ان فدك كانت للنبي- صلي الله عليه (و آله) و سلم-، فكان ينفق منها، و ياكل، و يعود علي فقراء بني‏هاشم، و يزوج ايمهم...» [2]  عمر بن عبدالعزيز تمام بني‏اميه را جمع كرد و به آنها گفت: فدك ملك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود و عايدات آن را خرج مي‏كرد و به فقراي بني‏هاشم مي‏داد و براي ازدواج فرزندان يتيم آنان مصرف مي‏فرمود.

و باز هم در همان كتاب مي‏گويد: هنگامي‏كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد خطبه‏اي خواند و در آن اظهار داشت: فدك فيي‏ء و بهره‏ي اختصاصي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم-

 

[ صفحه 420]

 

بود و مسلمانان با تاخت و تاز آن را به دست نياورده بودند و لذا مال خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود.

ياقوت حموي در معجم البلدان مي‏گويد: «فلما ولي عمر بن عبدالعزيز الخلافه كتب الي عامله بالمدينه يامره برد فدك الي ولد فاطمه رضي‏الله‏عنها، فكانت في ايديهم في ايام عمر بن عبدالعزيز، و ايضا يقول كانت سنه 210 امر المامون بدفعها الي ولد فاطمه و كتب الي قثم بن جعفر عامله علي المدينه انه كان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فاطمه- سلام‏الله‏عليها- فدك و تصدق عليها بها... فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء علي المامون فقام دعبل الشاعر و انشد: اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا» [3] .

هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، به عاملش در مدينه نامه‏اي نوشت و به او فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- رد كند، و در ايام حكومت عمر بن عبدالعزيز فدك در دست آنها بود. و نيز او مي‏گويد: مامون در سال 210 هجري فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- واگذار كنند و به قثم بن جعفر فرماندار خود در مدينه نوشت: رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- از درآمد آن به مستمندان كمك مي‏نمود، و باز هم دستور داد كه سند مالكيت فدك را براي آنها به ثبت برساند. وقتي كه سند مالكيت را تنظيم نمودند و براي مامون خواندند، دعبل شاعر معروف در مجلس حاضر بود، از جا حركت كرد و اين شعر را انشا كرد: چهره‏ي روزگار زماني خندان شد كه مامون فدك را به بني‏هاشم رد نمود.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «فلما ولي عمر بن العزيز الخلافه، كانت اول ظلامه ردها دعا حسن الحسن بن علي بن ابي طالب- عليه‏السلام- و قيل: بل دعا علي بن الحسين- عليه‏السلام- فردها عليه و كانت بيد اولاد فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مده و لايه عمر بن عبد العزيز» [4] .

هنگامي‏كه عمر بن عبد العزيز به حكومت رسيد، اولين حقي را كه به ذي حق داد

 

[ صفحه 421]

 

اين بود كه فدك را به حسن بن حسن بن مثني رد كرد. و بعضي مي‏گويند كه وي فدك را به علي بن الحسين رد نموده است.

اين جا بايد گفت كه طبق بعضي تواريخ حسن مثني زمان سفاح را درك نكرده بود، زيرا سليمان بن عبدالملك وي را در سنه‏ي 97 مسموم نمود و سفاح فدك را به عبدالله محض، پسر حسن مثني رد كرد.

سمهودي مورخ مشهور عرب مي‏گويد: «فلما ولي عمر بن عبدالعزيز الخلافه فدفعها الي الحسن بن علي بن ابي‏طالب، فكان هو القيم عليها، يفرقها في ولد علي، فلما ولي المنصور و خرج علي بنو حسن قبضها عنهم، فلما ولي ابنه المهدي اعادها عليهم ثم قبضها موسي بن الهادي و من بعده الي ايام المامون فجاءه رسول بني علي فطالب بها، فامر ان يسجل لهم بها، فكتب السجل و قرء علي المامون، فقام دعبل و انشد: «اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مامون هاشم فدكا». [5] .

هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز حكومت را به دست گرفت به فرماندار مدينه نامه نوشت كه فدك را به فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- واگذار كند، و در زمان حكومت وي فدك در دست بني‏فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بود، وقتي كه يزيد بن عبدالملك بر خلافت مسلط شد فدك را از فرزندان زهرا- سلام‏الله‏عليها- گرفت و تا انقراض بني‏اميه در دست امويان بود، اولين حاكم عباسي (ابوالعباس سفاح) فدك را به حسن بن الحسن- واگذار كرد. او قيم فدك بود و عايدات آن را در بين فرزندان اميرالمؤمنين تقسيم مي‏كرد و بعد از وي چون بني حسن بر منصور شوريدند، او فدك را از آنها گرفت، پس از منصور پسر او مهدي عباسي فدك را به آنها (بني‏هاشم) برگردان و سپس موسي هادي (برادر مهدي) فدك را از بني‏هاشم گرفت، و تا زمان مامون فدك به دست علويين و بني‏هاشم برنگشت، در زمان مامون علويون اجتماع كردند و شخصي را به سوي مامون فرستادند و فدك را از وي مطالبه كردند، مامون دستور داد تا سند مالكيت فدك جهت فرزندان علي- عليه‏السلام- و فاطمه- سلام‏الله‏عليها-

 

[ صفحه 422]

 

تنظيم شود. سند تنظيم شده در مجلس مامون قرائت شد و در آن مجلس بود كه دعبل شعر مذكور در معجم البلدان را انشا كرد: «چهره‏ي زمان خندان شد زماني كه مامون فدك را به بني‏هاشم پس داد».

و ايضا قال بلاذري: «و كتب بذلك الي قثم بن جعفر عامله علي المدينه، اما بعد، فان اميرالمؤمنين بمكانه من دين الله، و خلافه رسوله- صلي الله عليه و آله و سلم-... و قد كان رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- اعطي فاطمه بنت رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك و تصدق بها عليها و كان ذلك امرا ظاهرا معروفا لا اختلاف فيه بين آل رسول‏الله و لم تزل تدعي منه ما هو اولي به من صدق عليه فراي اميرالمؤمنين ان يردها الي ورثتها و يسلمها اليهم تقربا الي الله تعالي باقامه حقه و عدله و الي رسول‏الله- صلي الله عليه و آله و سلم- بتنفيذ امره و صدقته فامر باثبات ذلك في دواوينه والكتاب به الي عماله» [6] .

متن سندي كه مامون به عنوان مالكيت بني زهرا نسبت به فدك تنظيم كرد از اين قرار است: به حاكم مدينه (قثم بن جعفر) نوشت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به دخترش فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد و بر روي تصدق فرمود و اين يك موضوع روشن و آشكاري بود و در بين بستگان و فرزندان پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شهرت داشت. پس از رسول خدا- صلي الله عليه و آله و سلم- فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تا هنگامي كه زنده بود نسبت به مالكيت فدك و اينكه او اولي از ديگران است ادعا داشت، و هم اكنون نظر و راي ما بر اين است كه فدك به ورثه‏ي زهرا- سلام‏الله‏عليها- رد شود، و به تو دستور مي‏دهم كه آن را به محمد بن يحيي بن الحسين بن زيد بن علي بن الحسين- عليه‏السلام- واگذار كن، تا خويشان و بستگان خود را با درآمد آن تامين كنند.

ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: «قال ابوبكر حدثني محمد بن زكريا قال: حدثني مهدي بن سابق قال: جلس المامون للمظالم، فاول رفعه و قعت في يده نظر فيها و بكي و قال للذي علي راسه: ناد اين وكيل فاطمه؟ فقام شيخ عليه دراعه و عمامه و خف تعزي فتقدم فجعل يناظره في فدك والمامون يحتج عليه و هو يحتج علي المامون، ثم امر ان يسجل لهم

 

[ صفحه 423]

 

بها، فكتب السجل و قرء عليه فانفذه» [7] .

ابوبكر جوهري گفته است: مامون عباسي روزي براي رسيدگي به مظالم و دادخواهي از محرومين در مسند حكومت نشست و پرونده‏ها را بررسي مي‏كرد، اولين پرونده‏اي را كه به دست گرفت به مجرد ديدن آن گريه كرد! و به ماموري كه نزد وي بود فرمان داد: صدا بزن وكيل بني‏فاطمه كيست؟ مامور فرمان مامون را اجابت كرد، پير مردي كه ردا به دوش و عمامه بر سر و چكمه‏اي به پا داشت خود را معرفي كرد، او را نزد مامون بردند و با مامون در مورد فدك مقداري استدلال و احتجاج كرد، عاقبت مامون دستور داد كه سند مالكيت فدك براي بني زهرا تهيه و به وي تسليم گردد، سند تنظيم شده را براي امضا نزد مامون آورند، وقتي كه منشي سند را قرائت مي‏كرد، دعبل شاعر معروف از جا حركت كرد اشعاري را خواند كه اول آن اين بيت بود:

 

«اصبح وجه الزمان قد ضحكا 

برد مامون هاشم فدكا»

 

چهره‏ي روزگار و زمان خندان شد در وقتي كه مامون فدك را به خاندان هاشم برگرداند.

آنچه كه از اين مطلب به دست مي‏آيد اين است كه مامون بر اساس روايت ابي‏سعيد خدري كه گفت: پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد، استدلال نموده و بعد دستور رد فدك را داده است.

ولي ابن ابي‏الحديد از قول سيد مرتضي مي‏گويد: «فانه رد فدك بعد ان جلس مجلسا مشهورا حكم فيه بين خصمين نصبهما، احدهما لفاطمه و الاخر لابي‏بكر و ردها بعد قيام الحجه و وضوح الامر». [8]  مامون فدك را وقتي به فرزندان زهرا- سلام‏الله‏عليها- پس داد كه جلسه‏ي نمايشي محاكمه‏اي بين ابوبكر و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- تشيكل داد و دو نفر را كه يكي نقش ابوبكر و ديگري نقش وكيل فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را ايفا مي‏كردند به حضور طلب كرد و بعد از محاكمه و استدلال آنها و ثبوت حق وكيل زهرا- سلام‏الله‏عليها- دستور داد فدك به ورثه‏ي واگذار شود.

آنچه كه از گفتار فوق نتيجه مي‏گيريم اين است كه فدك در دست زهرا- سلام‏الله‏عليها-

 

[ صفحه 424]

 

بوده و نيز مالكيت حقيقي و قطعي وي نسبت به فدك يك مسئله‏ي معلوم و روشن بوده است. فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه طاهره و صديقه بود و طهارت او را خدا بيان فرموده، تا آخرين لحظات شهادت در رابطه با ادعاي فدك مخاصمه داشت، زيرا كه او مالك فدك و متصرف آن بود. و ديگر دليل نداشت كه بينه و شاهد اقامه نمايد و اصولا از نظر قاعده‏ي فقهي و در مقام اثبات مالكيت، متصرف نبايد اقامه بينه كند، بلكه مدعي نفي مالكيت متصرف بايد بينه و شاهد بياورد.

و آنچه كه از بررسي كتب معتبر اهل سنت پيداست اينكه: ابوبكر ادعا كرد كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- امر فدك را بعد از خود به حكومت موكول نموده است. و باز ادعا نمود كه پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده است: ذريه و فرزندان من فقط مي‏توانند در خوراك و غذاي خود از اين مال استفاده كنند ولي بر آن ولايت ندارند.

اين دو ادعاي ابوبكر در رابطه با نفي مالكيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بود، و اين ابوبكر بود كه بايد اقامه‏ي دليل و بينه كند و شاهد بياورد نه فاطمه- سلام‏الله‏عليها-، يعني وقتي كه او ادعا مي‏كرد فدك به بيت‏المال برمي‏گردد، بايد در اين ادعاي خود شاهد و گواه بياورد و طبيعي است كه ادعاي بدون شاهد در مقابل كسي كه ادعاي ارث و بخشش را مي‏كند مسموع و پذيرفته نمي‏شود.

بنابراين درخواست ابوبكر از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مبني بر اقامه‏ي بينه بي‏جهت بوده است، در حالي كه دخت گرامي پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شاهد هم اقامه فرمود، ولي ابوبكر كه مدعي نفي مالكيت و نفي ارث بود، هيچ گونه دليل و مدركي نداشت.

همان طوري كه در «فصل فدك و ادعاي زهرا- سلام‏الله‏عليها-» گفته شد، اگر كسي بگويد كه ابوبكر در مورد فدك بر اساس علم خود عمل كرده است و بر حسب روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل نمود، تشخيص داد كه فدك به همه‏ي مسلمين تعلق دارد و لذا آن را از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گرفت. در جواب گفته مي‏شود: بر فرض كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- متصرف فدك هم نبود: اولا حاكم حق ندارد بر اساس علم خود قضاوت كند [9]  چرا كه

 

[ صفحه 425]

 

پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- فرموده: «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان» (همانا من بين شما به روش بينه و قسم قضاوت مي‏كنم) و در اين حديث كلمه‏ي حصرا فاده مي‏كند كه در خصومت و نزاع از طرف مدعي بايد بينه اقامه شود و به همين جهت است كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بينه اقامه فرمود، اگر چه درخواست بينه از وي از طرف حكومت اشتباه بود، براي اينكه او متصرف بود و حاكم كه ادعاي نفي مالكيت مي‏كرد بايد شاهد مي‏آورد.

و ثانيا اگر حاكم بر اساس روايتي كه از پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- نقل كرد تصرف فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را نامشروع مي‏دانست و يقين داشت كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مالك نيست، ديگر جايي براي درخواست شاهد و بينه باقي نمي‏ماند، براي اينكه شهادت شاهد بر خلاف علم و يقين حاكم نتيجه‏اي ندارد. اگر ابوبكر خود مستقيما از زبان مبارك پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- شنيده كه متروكه‏ي وي مال همه مسلمين است، اين خود علم و يقين به موضوع است و ديگر معني نداشت كه از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- درخواست بينه كند و همه‏ي فقهاي اسلامي گفته‏اند كه مدعي سخنش بر خلاف اصل مي‏باشد و اگر از ادعايش دست بردارد، اصل نزاع و مخاصمه حل مي‏گردد و اينجا هم اصل طرف كسي است كه متصرف مي‏باشد و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- متصرف فدك بود و ابوبكر بود كه ادعاي نفي ملكيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- را مي‏كرد و اگر از ادعايش دست برمي‏داشت مسلم نزاع حل بود.

خواننده‏ي گرامي با توجه به گفتار اين فصل ملاحظه فرموديد كه اولا فدك مال خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به دخترش بخشيد و ثانيا سرانجام فدك پس از چند بار دست به دست شدن باز هم به فرزندان فاطمه- سلام‏الله‏عليها- برگشت كه حتي خود خليفه‏ي دوم آن را به علي- عليه‏السلام- و عباس برگرداند، با اين كار خود مهر ابطال به روايت نفي ارث پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- و ادعاي نفي مالكيت فاطمه- سلام‏الله‏عليها- كه ابوبكر ناقل آنها بود، زد!!

آري فدك مال خالص پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بود كه به امر خدا به دخترش

 

[ صفحه 426]

 

فاطمه- سلام‏الله‏عليها- بخشيد و ابوبكر در سال 11 هجري قمري بعد از ده روز از رحلت پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- بر خلاف سه قاعده‏ي فقهي، اصولي و عمومات قرآن، آن را از فاطمه- سلام‏الله‏عليها- گرفت. يكي از قواعد فقهي تسلط و متصرف بودن است و فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مدت سه سال و اندي بر فدك مسلط بود و در تصرف داشت و اين قاعده‏ي فقهي و حكومتي حكمش اين است كه تا زماني كه مدعي دوم، ملكيت خود را روي قواعد شرعي و قانوني ثابت نكند، معلوم است كه ملكيت براي شخصي كه متصرف است و حيازت كرده و تسلط دارد مي‏باشد و بسياري از مسلمين مي‏دانستند كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- مالك فدك مي‏باشد.

قاعده‏ي دوم شاهد و بينه است و از نظر فقه اسلام اگر طرف مدعي بر ادعاي خود بينه اقامه كرد، ملكيت آن ثابت مي‏شود، لذا فقها همه فتوي داده‏اند كه در مقام دعوا و مخاصمه اگر يك نفر عادل هم شهادت مي‏دهد، مي‏شود به شهادت او ترتيب اثر داد. چنانچه در خلال فصل‏هاي گذشته گفته شد: فاطمه- سلام‏الله‏عليها- علي- عليه‏السلام- و ام‏ايمن را در مرحله‏ي اول و در مرحله‏ي دوم علي- عليه‏السلام- و ام سلمه، حسن و حسين- عليهاالسلام- را به عنوان شاهد آورد. اگر ام‏ايمن و ام سلمه و امام حسن- عليه‏السلام- و امام حسين- عليه‏السلام- را هم نمي‏آورد تنها شهادت علي- عليه‏السلام- كافي و وافي بود، زيرا كه عدالت علي- عليه‏السلام- از طرف خدا و رسول ثابت و تاييد شده است كه متاسفانه شهادت به نفع همسر تلقي و پذيرفته نشد.

و قاعده‏ي سوم عموم قرآن مي‏باشد كه عمومات قرآن توريث انبيا را تثبيت فرموده است: «رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب». [10] .

از نظر حكم شرع و عقل هر چيز مشكوكي كه اساس درستي ندارد و مقابل محكمات و عمومات قرآن قرار بگيرد باطل است و به ديوار بايد زد، بنابراين از نظر ادله‏ي نقلي و عقلي هر انسان متشرع و عاقل حكم مي‏كند كه فاطمه- سلام‏الله‏عليها- در ادعايش بر حق بود.

[ صفحه 427]

[1] فتوح البلدان، ص 38، و شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 278.

[2] فتوح البلدان، ص 45.

[3] معجم البلدان، ج 4، ص 239، ماده فدك.

[4] شح نهج البلاغه، ج 16، ص 216.

[5] تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999.

[6] تاريخ المدينه المنوره، ج 3، ص 999 و فتوح البلدان، ص 46، و ص 47.

[7] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 217.

[8] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 277.

[9] براي اينكه آن در مراحل بعد مي‏باشد.

[10] سوره‏ي مريم، آيه 6.

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74392