اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک

اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک

اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک   مسئله‏ی غصب فدک بسیار حساب شده و با برنامه‏ریزی از سوی غاصبین انجام شد. اگر چه این اقدام برای آنان به قیمت گرانی تمام شد واز چند سو به آبرو و حیثیت ساختگی خود لطمه زدند، ولی این کاری بود که تصمیم داشتند آنرا به

اقدامات غاصبين پس از تثبيت غصب فدك <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

مسئله‏ي غصب فدك بسيار حساب شده و با برنامه‏ريزي از سوي غاصبين انجام شد. اگر چه اين اقدام براي آنان به قيمت گراني تمام شد واز چند سو به آبرو و حيثيت ساختگي خود لطمه زدند، ولي اين كاري بود كه تصميم داشتند آنرا به هر قيمتي انجام دهند. لذا هيچ سخن حقي را نمي‏پذيرفتند، و به عواطف و قضاوت مردم هيچ ارجي نهاده نمي‏شد. البته آن روزها با هر مسئله‏اي كه به اهل‏بيت عليهم‏السلام ارتباط داشت چنين برخوردي مي‏شد.

جالب‏تر اينكه در مقابل احتجاجات قاطع حضرت زهرا عليهاالسلام هر بار مطلبي جعل مي‏كردند كه فقط خودشان شنيده بودند و يك نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله- حتي طرفداران خودشان- حاضر نمي‏شدند به دروغ هم كه شده بنفع آنان شهادت دهند، و لذا دست به دامان يك عرب بياباني همچون مالك بن اوس بن حدثان شدند.

 

>آماري از اقدامات برنامه‏ريزي شده‏ي غاصبين

 

آماري از اقدامات برنامه‏ريزي شده‏ي غاصبين

 

با توجه به اين نكته، غاصبين مراحل زير را براي غصب فدك طي كردند تا اين حكم باطل خود را تثبيت كنند:

1. براي بدست آوردن زمينه‏ي كار نزد اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمدند و درباره‏ي آن از حضرت سؤال كردند.

 

[ صفحه 57]

 

2. حديثي جعل كردند تا دستاويزي براي كار خود داشته باشند.

3. عايشه و حفصه دو دختر خود را بعنوان شاهد آماده كردند.

4. در چند مرحله‏ي ساختگي نشان دادند كه متمايل به بازپس دادن فدك هستند ولي باز عقب‏نشيني كردند، و رسماً سند دست نوشته‏ي خود را پاره كردند.

5. پس از نامه‏ي تهديدآميز اميرالمؤمنين عليه‏السلام به مشورت نشستند و تصميمات جديدي گرفتند و مردم را تهديد كردند.

6. پس از احتجاج اميرالمؤمنين عليه‏السلام در مسجد تصميم بر قتل آنحضرت گرفتند و تا مرحله‏ي اجراي آن هم پيش رفتند.

7. پس از خنثي شدن توطئه‏ي قتل، ابوبكر سخنان تهديدآميزي نسبت به مردم، و گفته‏هاي اهانت‏آميزي نسبت به اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر زبان راند، و در خاتمه با دادن سهميه از بيت‏المال مردم را به سوي خود جلب كرد.

8. نيرنگ ديگر آن بود كه بعنوان رضايت طلبي نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمدند ولي پشيمان بازگشتند.

9. آخرين نقشه‏ي آنان شركت در تشييع جنازه‏ي فاطمه عليهاالسلام و خواندن نماز بر بدن آنحضرت بود، كه با پيش‏بيني حضرت زهرا عليهاالسلام در اخفاء دفن و قبرش نقشه بكلي خنثي شد.

اين مراحل نُه‏گانه نشانگر اسرار ديگري از غصب فدك و گوشه‏هايي از اين مقاصد شوم است. در اين بخش به بيان مفصل آنها مي‏پردازيم.

 

[ صفحه 58]

 

 

>سؤال غاصبين از اميرالمؤمنين قبل از غصب فدك

>جعل حديث براي غصب فدك

>عايشه و حفصه شاهدان حديث جعلي

>نوشتن و پاره كردن سند براي فدك

>مشورت و اقدام غاصبين پس از نامه‏ي اميرالمؤمنين

>نقشه‏ي قتل اميرالمؤمنين

>سخنان ابوبكر در تهديد و تطميع مهاجرين و انصار

>رضايت طلبي ابوبكر و عمر

>شركت در تشييع جنازه‏ي حضرت زهرا

 

سؤال غاصبين از اميرالمؤمنين قبل از غصب فدك

 

مجمع الزوائد: ج 9 ص 39.

ابوبكر و عمر قبل از اقدام به غصب فدك، براي آنكه كيفيت برخورد خود را تنظيم كنند، ضمن سنجش زمينه‏ي اجتماعي آن نزد اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمدند و گفتند: درباره‏ي آنچه از پيامبر باقي مانده چه مي‏گويي؟ فرمود: ما به پيامبر سزاوارتريم. گفتند: حتي آنچه در خيبر است؟ فرمود: بلي، حتي آنچه در خيبر است. گفتند: حتي آنچه در فدك است؟ فرمود: آري، حتي آنچه در فدك است.

با شنيدن اين سخنان برآشفتند و گفتند: بخدا قسم چنين كاري نخواهد شد مگر آنكه گردنهاي ما با ارّه قطع شود!!

و با اين گفته تصميم جدي خود بر غصب فدك را صراحتاً اعلام داشتند.

 

 

جعل حديث براي غصب فدك

 

يكي از پيش‏بيني‏هاي ابوبكر و عمر درباره‏ي فدك، آماده ساختن مدركي جعلي براي هدف شومشان بود. براي اين منظور از مطرح كردن جنبه‏هاي معنوي استفاده كردند كه انبيا عليهم‏السلام درهم و ديناري باقي نمي‏گذارند و فقط علم و حكمت از خود به يادگار مي‏گذارند، و نتيجه گرفتند كه هر چيزي از اموال دنيا از پيامبر باقي بماند قابل تملك نيست و صدقه است. اين حديث جعلي بصورت جمله‏ي «نحن معاشر الانبياء لانورث...» مطرح شد و ظاهر فريبنده‏اي داشت.

 

[ صفحه 59]

 

 

>ظاهر فريبنده‏ي حديث جعلي

 

ظاهر فريبنده‏ي حديث جعلي

 

اين مفاهيم كه براي پردازش آن وقت زيادي صرف كرده بودند و فكرهاي متعددي براي ساختن آن كمك كرده بودند ظاهر فريبنده‏اي داشت، چرا كه بوي قداست و پرهيزكاري از آن استشمام مي‏شد.

البته چون دروغگو حافظه ندارد و حديث جعلي يك حقيقت نيست كه بدان پايبند باشند، در موارد مختلفي كه اين مطلب ساختگي را مطرح كردند براحتي كلماتي كه براي اجراي اهدافشان مؤثر بود بدان اضافه مي‏كردند يا صورت آنرا تغيير مي‏دادند.

 

 

عايشه و حفصه شاهدان حديث جعلي

 

كتاب سليم: ج 2 ص 694. بحار الانوار: ج 29 ص 134، 156، 190.

غاصبين محكم كاري لازم براي راهي كه در نظر داشتند پيش بيني كرده بودند. پيداست كه جعل حديث به فاصله‏ي چند روز از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله جرم نابخشودني است و تثبيت آن نيز كار آساني نيست.

در جايي كه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله حضور داشتند و زمان زيادي هم نگذشته بود كه فراموش كرده باشند نسبت دادن چنين دروغ بزرگي به ساحت قدس نبوي احتياج به زمينه سازي داشت.

 

>شاهد بر حديث جعلي از خانواده‏ي غاصبين

>يك عرب بياباني بعنوان شاهد

 

شاهد بر حديث جعلي از خانواده‏ي غاصبين

 

بهمين جهت كسي جز مجموعه‏ي داخلي خود پيدا نكردند و شاهد ماجرا را عايشه و حفصه بعنوان دو همسر پيامبر صلي الله عليه و آله در نظر گرفتند كه اگر كسي منكر شد ادعا كنند بخاطر ارتباط بيشتر با آنحضرت، مطلب را در جايي شنيده‏اند كه ديگران نبوده‏اند!

 

[ صفحه 60]

 

نكته‏ي جالبي كه جلب توجه مي‏كند آنست كه در اينجا كسي نگفت: شهادت اين دو زن جلب نفع براي خانواده خودشان است در حاليكه اين مطلب را در شهادت اميرالمؤمنين عليه‏السلام براي فدك حضرت زهرا عليهاالسلام صريحاً گفتند.

 

 

يك عرب بياباني بعنوان شاهد

 

مشكلي كه هنوز باقي بود شهادت دادن دو زن بود كه بجاي يك مرد حساب مي‏شد و ارزش آن هنگامي بود كه يك مرد ديگر نيز به آن شهادت دهد. هيچكس حاضر به چنين شهادتي و نسبت دروغي به پيامبر صلي الله عليه و آله نشد.

لذا يك عرب بياباني از قبيله‏ي بني نصر را پيدا كردند كه از نظر اجتماعي چنان بي‏ارزش بود كه معروف بود هر گاه بول بر او عارض مي‏شد بدون در نظر گرفتن جايي مناسب به همان حال بر پاي خود بول مي‏كرد و جالب‏تر اينكه گاهي با بول خود تطهير مي‏كرد!! از طرف ديگر سابقه‏ي اين شخص كه نامش مالك بن اوس بن حدثان بود با پيامبر صلي الله عليه و آله مشخص نبود تا بتواند مطلبي را به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت دهد.

به اين عرب بياباني هم- با مشكلات زياد- اين حديث جعلي را ياد دادند و برايش تكرار كردند تا بتواند نزد مردم شهادت دهد و تعداد شاهدان را تكميل كند. بسيار جالب است كه در كتب تاريخ تصريح شده كه با حضور آن همه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله احدي جز آن اعرابي و اين دو زن پيدا نشد به مطلب مورد نظرشان شهادت دهد.

 

 

نوشتن و پاره كردن سند براي فدك

 

بحار الانوار: ج 29 ص 157، 192، ج 48 ص 157. نوائب الدهور: ج 3 ص 148.

محكوميت اجتماعي ماجراي غصب فدك به ضميمه‏ي اقداماتي كه توسط اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام انجام گرفت بصورتي بود كه غاصبين را وادار كرد تا

 

[ صفحه 61]

 

حدي گفته‏هاي خود را پس بگيرند. تا آنجا كه چند بار تا مرز نوشتن سندي بعنوان باز پس دادن فدك به حضرت فاطمه عليهاالسلام پيش رفتند.

اگر چه در برخورد اول، عمر سند فدك را كه توسط پيامبر صلي الله عليه و آله نوشته شده بود پاره كرد و علامت سؤال بزرگي در آغاز ماجراي غصب فدك بر جاي گذاشت.

 

>نقشه‏ي جديد براي سند فدك

>از بين بردن سند در سايه‏ي جنايت

>سوز اميرالمؤمنين در مصائب

 

نقشه‏ي جديد براي سند فدك

 

از آنجا كه آنان هرگز حاضر به بازگرداندن فدك نبودند و نمي‏خواستند به محكوميت خود در پيشگاه مردم اقرار كنند، و از جهتي استدلالهاي دندان شكن حضرت زهرا عليهاالسلام كار را به مراحل حساسي منتهي كرده بود، لذا نقشه‏ي جديدي براي حل اين مشكل طرح كردند.

توطئه چنين بود كه ابوبكر مدركي بنويسد و به حضرت زهرا عليهاالسلام تحويل دهد تا نشان دهند كه خواسته‏ي آنحضرت را به انجام رساندند، ولي عمر در راه سند را از حضرت بگيرد و پاره كند تا عملاً نتيجه خنثي شود. اين صورت توطئه بود كه در قالب يك فاجعه به اجرا درآمد كه در اينجا بطور بسيار مختصر آن را ذكر مي‏كنيم:

آنگاه كه حضرت زهرا عليهاالسلام از راههاي مختلف ابوبكر را محكوم كرد، او نوشته‏اي بعنوان بازگرداندن فدك براي حضرت نوشت و بدست آنحضرت داد تا عملاً اجرا شود. فاطمه زهرا عليهاالسلام آنرا برداشت و از نزد ابوبكر بيرون آمد.

 

 

از بين بردن سند در سايه‏ي جنايت

 

عمر در راه حضرت را ديد و گفت: اي دختر محمد! اين نوشته‏ي همراه تو چيست؟! فرمود: نوشته‏اي است كه ابوبكر بعنوان باز پس دادن فدك نوشته است. گفت: آنرا به من بده! حضرت ابا كرد و آنرا نداد.

 

[ صفحه 62]

 

در اينجا عمر كه ديد از راه عادي نمي‏تواند آنرا از حضرت بگيرد جسارتي كرد كه صفحه‏ي تاريخ را سياه كرد و سوز جانكاه آن براي هميشه دل محبان فاطمه عليهاالسلام را سوزانده مي‏سوزاند. او با قساوت تمام در ميان كوچه و رهگذر مردم به دختر پيامبر صلي الله عليه و آله اهانتي عظيم كرد و با پا به فاطمه عليهاالسلام زد و با اين كار خود صفحه‏ي سياهي در دفتر تاريخ اسلام رقم زد، و به اين اكتفا نكرد و سيلي به صورت مبارك آنحضرت زد بطوري كه در اثر آن گوشواره‏ي حضرت شكست. او با اين اقدام ددمنشانه‏ي خود ننگي بر جاي گذاشت كه براي هميشه باعث سرافكندگي در برابر ساير ملل شد.

سپس عمر نوشته را به زور از دست حضرت گرفت و آب دهان بر آن انداخت و نوشته‏هاي آن را پاك كرد و آنرا پاره نمود و گفت: «اين سرزميني است كه پدر تو هم با اسب و لشكر آنجا را فتح نكرده است! بيا كوهها را بر گردن ما بگذار»!

منظره‏اي كه در ميان كوچه ايجاد شده بود و فاطمه‏اي كه با چادر خاك آلود از زمين برمي‏خاست و حالي كه به آنحضرت عارض شده بود بخوبي قابل تصور است و از همه بيشتر بر شخص اميرالمؤمنين عليه‏السلام تأثير داشته است.

 

 

سوز اميرالمؤمنين در مصائب

 

اميرالمؤمنين عليه‏السلام در خانه منتظر بودند. وقتي حضرت زهرا عليهاالسلام پشت در آمد حضرت به استقبال او رفت و فرمود: اي دختر پيامبر، چرا اينگونه غضبناك هستي؟ حضرت زهرا عليهاالسلام جسارت عمر را بازگو كرد.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام بعنوان شريك غم و تسلاي حضرت فرمود: «آنچه نسبت به من و پدرت مرتكب شده‏اند از اين بالاتر است».

 

[ صفحه 63]

 

اين فاجعه دلهايي را لرزانده و مي‏لرزاند كه در محبت فاطمه بال و پر مي‏زنند و قلب خود را در طبق اخلاص به زهرا عليهاالسلام سپرده‏اند. آيا واقعاً فدك به اين حد براي غاصبين ارزش داشت يا قساوت و شقاوت باطني آنان بود كه اينگونه ظهور يافت؟ آيا حفظ حرمت ناموس پيامبر صلي الله عليه و آله اينگونه است؟! باشد تا مهدي زهرا عليه‏السلام بيايد و عمق جنايت را آنگونه كه بوده بيان فرمايد.

 

 

مشورت و اقدام غاصبين پس از نامه‏ي اميرالمؤمنين

 

بحار الانوار: ج 29 ص 140.

جزر و مد برخوردهاي مردم با امواج حوادث متغير بود. لذا در شرايطي كه اوضاع تغيير مي‏كرد، غاصبين براي ترميم گذشته‏ها مردم را جمع مي‏كردند و سخناني برايشان مطرح مي‏كردند كه گاهي تير تهديد را در هدف داشت و گاهي تقديم لقمه‏ي لذيذي بود.

 

>سخنراني ابوبكر درباره‏ي توافق مردم بر غصب فدك

>ترس از مالك فدك

>دلگرمي غاصب فدك

>تعريض به اميرالمؤمنين مدافع فدك

>علت سكوت اميرالمؤمنين از زبان غاصب

>سابقه‏هاي غاصبين با مدافع فدك

>پيشنهاد غاصب فدك از ترس اميرالمؤمنين

 

سخنراني ابوبكر درباره‏ي توافق مردم بر غصب فدك

 

پس از نامه‏ي اميرالمؤمنين عليه‏السلام به ابوبكر درباره‏ي فدك [1] ، دستور داده شد تا مردم جمع شوند و ابوبكر برايشان سخنراني كرد و ضمن آن اقدامات خود را به اتفاق و توافق مردم نسبت داد و چنين گفت:

اي مهاجرين و انصار، مي‏دانيد كه من درباره‏ي باغهاي فدك بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله با شما مشورت كردم و شما گفتيد: «پيامبران ارث نمي‏گذارند، و اين اموال (فدك) بايد به غنيمت‏ها اضافه شود و درآمد آن در اسب و اسلحه و جهاد و مرز داري مصرف شود». ما هم اين نظر شما را به اجرا گذاشتيم، ولي مدعي آن اين مطلب را نمي‏پذيرد.

 

[ صفحه 64]

[1] به قسمت 8 از بخش 2 كتاب حاضر مراجعه شود.

 

 

ترس از مالك فدك

 

اين مدعي فدك است كه مي‏ترساند و تهديد مي‏كند و به جان پيامبرش قسم ياد مي‏كند كه آنرا با خون كشنده بيالايد.

بخدا قسم من خلافت را باز پس دادم ولي مورد قبول واقع نشد، و خود را از آن عزل نمودم ولي استعفاي من پذيرفته نشد!! همه‏ي اينها براي احتراز از كراهت فرزند ابوطالب و فرار از درگيري با او بود. مرا با فرزند ابوطالب چه كار است؟ آيا كسي با او به منازعه پرداخته كه بر او غالب شود؟!

 

 

دلگرمي غاصب فدك

 

عمر كه احساس ضعف در سخنان ابوبكر را بخوبي متوجه شده بود در مجلس مشورت به او گفت: تو فقط اينگونه سخن مي‏گويي. تو فرزند كسي هستي كه در جنگها پيشتاز نبوده، و در خشكسالي با سخاوت نبوده است. سبحان اللَّه! چه قلب وحشت زده‏اي پيدا كرده‏اي و نفست بي‏تحمل شده است؟

من براي تو ظرف آبي گوارا آماده ساختم تا بنوشي، ولي تو اصرار داري كه بر همان تشنگي بماني. من گردنهاي عرب را براي تو خم كردم، و حكومت شوري را برايت تثبيت نمودم. اگر چنين نبود پسر ابوطالب استخوانهايت را آرد مي‏كرد! خدا را سپاس كن بر اينكه من در كنار تو هستم، چرا كه هركس بر منبر پيامبر بالا رود سزاوار است بار ديگر خدا را شكر كند!!

 

 

تعريض به اميرالمؤمنين مدافع فدك

 

سپس عمر گفت: اين علي بن ابي‏طالب همچون صخره‏اي است كه آب از آن بيرون نمي‏آيد مگر پس از شكستن آن، و همچون مار خوش خط و خالي است كه جز از طريق غير عادي پاسخ نمي‏دهد! و درخت تلخي است كه اگر همه‏ي آنرا با عسل بيالايند جز ثمره‏ي تلخ نخواهد داد!!! او بزرگان قريش را كشته و نابودشان كرده و بر همه‏ي آنان ننگ

 

[ صفحه 65]

 

و عار باقي گذاشته و آنان را مفتضح كرده است.

آرام باش و صاعقه‏هاي او تو را گول نزند و رعدهاي او تو را نترساند. من درِ خانه‏ي او را مي‏بندم قبل از آنكه درِ خانه‏ي تو را ببندد!

 

 

علت سكوت اميرالمؤمنين از زبان غاصب

 

ابوبكر گفت: اي عمر، تو را بخدا سوگند مي‏دهم كه مرا از مغلطه‏ها و مانع‏سازيهاي خود رها كن. بخدا قسم اگر او بخواهد من و تو را بكشد با دست چپش مي‏كشد و احتياج به دست راست ندارد! و ما را از دست او جز سه چيز خلاص نكرده است:

1. او تنها است و ياوري ندارد.

2. او وصيت و سفارش پيامبر را مراعات مي‏كند.

3. هر يك از اين قبايل را در نظر بگيري علي متعرض آنها شده همچون شتري كه با دندانهايش به هر يك از گياهان بهاري متعرض مي‏شود.

تو هم خوب مي‏داني كه اگر اينها نبود خلافت به او برمي‏گشت اگر چه ما خوش نداشتيم. بدانكه اين دنيا براي او بي‏ارزش‏تر از ملاقات هر يك از ما با مرگ است.

 

 

سابقه‏هاي غاصبين با مدافع فدك

 

سپس ابوبكر گفت: روز اُحُد را فراموش كرده‏اي كه همگي فرار كرده بالاي كوه رفته بوديم، و اين در حالي بود كه بزرگان كفار اطراف او را گرفته بودند و يقين به مرگ او داشتند و او هيچ راهي براي خروج از وسط آنان نداشت. وقتي كفار نيزه‏ها را به سوي او نشانه رفتند، تن خود را تا پائين‏تر از مركبش خم كرد بطوري كه از زير نيزه‏هاي آنان عبور كرد. سپس در ركابش ايستاد در حاليكه سرش را از زين اسبش پائين آورد و مي‏گفت: «يااللَّه يااللَّه! يا جبرئيل يا جبرئيل! يا محمد يا محمد! النجاة النجاة!».

 

[ صفحه 66]

 

سپس سراغ رئيس آنان رفت و ضربتي بر سر او زد كه فك و زبانش باقي ماند! سپس به سوي صاحب پرچم بزرگ رفت و ضربتي بر جمجمه‏ي او زد و آنرا دو نيم كرد و شمشير همچنان پائين آمد تا او و مركبش را دو نيم كرد! وقتي كفار اين مناظر را ديدند يكباره از مقابل او پراكنده شدند.

علي هر يك را نصيبي از شمشير مي‏داد بطوري كه آنان را بصورت جرثومه‏هاي مرده بر بلندي رها كرد كه در حسرت مردن به خود مي‏پيچيدند و جرعه‏هاي مرگ را سر مي‏كشيدند. روح آنان با شمشير علي گرفته شده بود و ما آماده‏ي بيش از آن هم بوديم.

ما نيز در آن روز از ترس علي كنترل خود را از دست داده بوديم، تا آنكه تو (اي عمر) زودتر از ديگران نزد او رفتي، و با تو برخوردي نمود كه خود خوب بياد داري. در آنجا اگر خداوند آن آيه از كتاب خدا را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل نكرده بود ما هم هلاك مي‏شديم كه فرمود: «لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ [1] » يعني: «شما را مورد عفو قرار داد».

[1] سوره‏ي آل عمران: آيه 152.

 

 

پيشنهاد غاصب فدك از ترس اميرالمؤمنين

 

(اي عمر)، تا مادامي كه اين مرد تو را رها كرده تو هم او را ترك كن، و سخن خالد را كه مي‏گويد «علي را خواهد كشت» تو را گول نزند.

او جرأت چنين كاري را ندارد، و اگر در پي چنين تصميمي برود اولين مقتول بدست علي خواهد بود، چرا كه او از فرزندان عبد مناف است كه هرگاه آماده‏ي جنگ شوند هيبتشان در طرف مقابل اثر مي‏كند، و آنگاه كه غضب كنند طرف مقابل را خوار مي‏كنند، بخصوص علي بن ابي‏طالب كه باب اكبر و بلنداي استوار و رئيس بزرگ آنان است.

 

[ صفحه 67]

 

 

 

اجراي توطئه‏ي قتل بدست خالد

 

عمر گفت: نظر درست آن است كه دستور قتل او را صادر كنيم. ابوبكر پرسيد: چه كسي اين كار را بر عهده مي‏گيرد؟ عمر گفت: «خالد بن وليد»، و اين بدان دليل بود كه خود خالد بارها اين پيشنهاد را داده بود.

آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد. به او گفتند: مي‏خواهيم تو را براي كاري عظيم بفرستيم. خالد گفت: هر دستوري داريد بگوييد، اگر چه قتل علي بن ابي‏طالب

 

[ صفحه 68]

 

باشد! گفتند: منظور ما همين است.

خالد گفت: چه زماني او را بكشيم؟! ابوبكر گفت: «هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه كه براي نماز ايستاديم تو در كنار علي بايست در حالي كه شمشير همراهت باشد، و وقتي سلام نماز را دادم گردن او را بزن»! انتخاب صبح بخاطر تاريكي هوا در آن موقع بود كه ترور آسان‏تر صورت مي‏گرفت. خالد قبول كرد و با اين قرار از يكديگر جدا شدند.

 

 

اطلاع اميرالمؤمنين از توطئه‏ي قتل

 

اسماء بنت عميس كه همسر ابوبكر و بانوي صالحه‏اي بود از اين توطئه كه در خانه‏ي ابوبكر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتكار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و به او سلام برسان و آنگاه كه از در وارد مي‏شوي اين آيه را (به كنايه) بخوان: «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ [1] » يعني: «اين گروه توطئه مي‏كنند كه تو را بكشند. خارج شو كه من خيرخواه تو هستم». همچنين اسماء به خادمه‏اش گفت: اگر با خواندن آيه منظور تو را متوجه نشدند آن را تكرار كن.

خادمه آمد و وارد شد و گفت: خانم من مي‏گويد: «اي دختر پيامبر حالت چگونه است؟ إنّ الملأ يأتمرون بك ليقتلوك...»! وقتي خادمه خواست بيرون برود بار ديگر آيه را خواند. اميرالمؤمنين عليه‏السلام به او فرمود: به اسماء سلام برسان و بگو: «خداوند عزوجل بين آنان و تصميمي كه دارند مانع خواهد شد انشاء اللَّه»!

[1] سوره‏ي قصص: آيه‏ي 20.

 

پشيماني ابوبكر از دستور قتل

 

از سوي ديگر ابوبكر با خود انديشيد و در مورد دستوري كه راجع به قتل اميرالمؤمنين عليه‏السلام داده بود به فكر فرو رفت و يقين كرد كه اگر چنين اقدامي صورت گيرد جنگي شديد و بلايي طولاني بوقوع خواهد پيوست. لذا از دستوري كه داده بود پشيمان شد و آن شب را تا صبح نخوابيد.

 

[ صفحه 69]

 

صبح هنگام كه وارد مسجد شد صفها آماده‏ي نماز بودند. ابوبكر پيش رفت و نماز را شروع كرد در حالي كه فكر مي‏كرد و متوجه نبود چه مي‏گويد. خالد بن وليد هم با شمشير آمد و كنار حضرت ايستاد در حالي كه آنحضرت متوجه ماجرا بود.

 

 

شكست توطئه‏ي قتل بدست غاصب

 

ابوبكر در نماز به عواقب امر مي‏انديشيد و جان خود را هم در امان نمي‏ديد، و شجاعت اميرالمؤمنين عليه‏السلام نيز او را به وحشت انداخته بود. او نماز را آنقدر طول داد كه نزديك بود آفتاب طلوع كند و مردم گمان كردند در نماز به اشتباه افتاده است. تا آنكه به تشهد رسيد و جرأت سلام دادن نداشت!

بالأخره قبل از سلام نماز سه مرتبه گفت: «اي خالد، آنچه به تو دستور داده‏ام انجام مده و اگر انجام دهي تو را مي‏كشم»! و سپس سلام نماز را داد.

 

 

عكس‏العمل اميرالمؤمنين در مقابل قاتل

 

اميرالمؤمنين عليه‏السلام رو به خالد كرد و فرمود: اي خالد، ابوبكر چه دستوري به تو داده بود؟ گفت: دستور داده بود گردن تو را بزنم! فرمود: چنين كاري را مي‏كردي؟ خالد گفت: آري بخدا قسم، اگر قبل از سلام نماز نگفته بود «مكن» تو را مي‏كشتم.

حضرت فرمود: اي بي‏مادر، دروغ مي‏گويي! آنكه چنين كاري مي‏كند بايد از تو شجاع‏تر باشد.

سپس حضرت از جا برخاست و فقط با دو انگشت سبابه و وسط گلوي خالد را گرفت و چنان فشار داد كه فرياد وحشتناكي كشيد و نزديك بود چشمانش بيرون آيد، و مردم به وحشت افتادند بطوري كه هركس در فكر خود بود. خالد هم دست و پا مي‏زد و قدرت حرف زدن نداشت.

سپس حضرت لباس خالد را گرفت و او را به ديوار كوبيد و خطاب به عمر

 

[ صفحه 70]

 

فرمود: اي پسر صهاك، بخدا قسم اگر عهد و پيماني از جانب پيامبر نبود و اگر نوشته‏ي ثبت شده‏اي از جانب پروردگار نبود مي‏دانستي كه كداميك از ما لشكر ضعيفتر و تعداد كمتري داريم.

سپس حضرت خالد را گرفت و بر زمين زد و بر روي سينه‏اش نشست و شمشيرش را برداشت تا او را بكشد. تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست آنحضرت رهايي دهند ولي نتوانستند. عمر گفت: «بخداي كعبه قسم او را مي‏كشد»! لذا سراغ عباس فرستادند. عباس آمد و او را به حق قبر پيامبر صلي الله عليه و آله قسم داد كه او را رها كند، و حضرت او آزاد كرد.

 

 

عكس‏العمل در مقابل عامل قتل

 

سپس حضرت سراغ عمر آمد و يقه‏ي او را گرفت و فرمود: اي پسر صهاك، بخدا قسم اگر نبود عهدي از جانب پيامبر و دستوري از جانب خداوند مي‏دانستي كه كداميك از ما كم ياورتر و نفراتمان كمتر است.

 

 

مدافعان حريم علوي

 

سپس حضرت به خانه رفتند. در اينجا سلمان و ابوذر و مقداد و بني‏هاشم آمدند و شمشيرها را كشيدند و خطاب به مردم گفتند: «بخدا قسم، دست برنمي‏داريد تا آنكه سخن بگويد و اقدام كند». مردم نيز مضطرب شدند و فتنه‏اي بپا شد.

از سوي ديگر زنان بني‏هاشم بيرون آمدند و فرياد برآوردند و گفتند: اي دشمنان خدا، چه زود دشمني خود را با پيامبر و اهل بيتش آشكار كرديد، و بارها همين نيت را نسبت به پيامبر داشتيد ولي نتوانستيد. ديروز نسبت به دخترش تصميم قتل گرفتيد و امروز مي‏خواهيد برادر و پسر عمو و جانشين و پدر فرزندانش را بكشيد. بخداي كعبه قسم، دروغ مي‏گوييد. هرگز به قتل او دست نخواهيد يافت.

 

[ صفحه 71]

 

بعد از اين جريانات كه مردم ترسيدند فتنه‏ي عظيمي بپا شود ابوبكر به عمر گفت: اين مشورت وارونه‏ي تو بود. گويا من اين مناظر را پيش چشمانم مي‏ديدم، ولي خدا را بر سلامتمان شكر كن!

بدين صورت توطئه‏ي قتل حضرت خنثي شد ولي اين بار آبروي ظاهري غاصبين بكلي از بين رفت واتمام حجتي قوي بر همگان شد كه غاصبين تا كجا را تصميم گرفته‏اند.

 

 

سخنان ابوبكر در تهديد و تطميع مهاجرين و انصار

 

دلائل الامامه: ص 119. بحار الانوار: ج 29 ص 326.

با تخريب زمينه‏هاي اجتماعي بدست غاصبين آنها احساس خطر جدي كردند و چاره‏ي نهايي را در تهديد و ارعاب ديدند كه در ضمن آن تطميعهايي هم به چشم مي‏خورد. ابوبكر به منبر رفت و مردم را مخاطب قرار داد و گفت:

اي مردم، اين چه گوش فرادادن به هر سخني است؟ اين آرزوها در زمان پيامبر كجا بود؟! هركس مطلبي شنيده بگويد و هركس شهادت مي‏دهد برخيزد. او همچون روباهي است كه شاهدش دم اوست [1] . ملازم هر فتنه‏اي است. اوست همان كه مي‏گويد: «فتنه را بعد از آنكه كهنه شده باز گردانيد». از ضعيفان كمك مي‏گيريد و زنان را به ياري مي‏طلبيد، مانند ام‏طحال كه محبوبترين اهلش نزد او گمراه است [2] . بدانيد كه من اگر بخواهم بگويم مي‏گويم و اگر بگويم افشا مي‏كنم، ولي اگر رهايم كنيد ساكت مي‏مانم.

 

[ صفحه 72]

 

 

>خطاب تهديدآميز به انصار

>تطميع مردم

[1] اشاره به يك ضرب‏المثل عربي است. يعني شاهد او جزئي ازخود اوست.

[2] اشاره به يك ضرب‏المثل عربي است.

 

 

خطاب تهديدآميز به انصار

 

سپس رو به انصار كرد و گفت: اي انصار، سخن سفيهان شما به من رسيده است و اين در حالي است كه شما سزاوارترين مردم به حفظ عهد پيامبريد. پيامبر نزد شما آمد و شما او را پناه داديد و ياري كرديد. بدانيد كه من نسبت به كسي كه نزد ما مستحق مجازات نباشد دست و زبان باز نخواهم كرد.

 

 

تطميع مردم

 

ابوبكر در پايان تهديداتش وارد جنبه تطميع مردم شد و براي خريداري فكر مردم گفت: «بعد از همه‏ي اينها، فردا صبح همه براي گرفتن سهميه‏هاي خود از بيت‏المال بياييد»، و اين آخرين راه مؤثر بود كه براي روز مبادا ذخيره كرده بودند.

 

 

رضايت طلبي ابوبكر و عمر

 

كتاب سليم: ج 2 ص 869. مصباح الانوار: ص 246. بحار الانوار: ج 29 ص 157. بحار

الانوار: ج 43 ص 170، 203. الامامه والسياسه (ابن قتيبه): ص 14.

آخرين اقدامي كه در حيات صديقه‏ي طاهره عليهاالسلام از طرف غاصبين انجام گرفت و نقشه‏ي ظريفي بود كه توسط بانوي دو جهان خنثي شد، رضايت طلبي از آنحضرت بود. اين برنامه را براي روزي ذخيره كرده بودند كه آبها از آسياب بيفتد و آتشهاي فتنه زير خاكستر قرار بگيرد، و فاطمه عليهاالسلام هم ياراي مقابله نداشته باشد، و آن زمان ايام آخر زندگي زهرا عليهاالسلام بود.

راستي كسي نيست بپرسد: چرا بجاي رضايت طلبي، خود فدك را باز نگرداندند؟!!

آيا اين مسخره نيست كه ظالم در حاليكه به ظلم خود ادامه مي‏دهد طلب

 

[ صفحه 73]

 

عفو كند و در همان حال ظلم را تكرار كند؟! آيا در مقابل چنين عذر خواهاني، چه راهي زيباتر از آنچه صديقه‏ي طاهره انجام داد مي‏توان يافت؟

 

>اجازه‏ي عيادت فاطمه

>عيادت غاصبين و قهر فاطمه

>محاكمه‏ي غاصبين در عيادت

>حكم نهايي فاطمه در مورد غاصبين

>تعجب فاطمه از عيادت آتش زنندگان خانه‏اش

 

اجازه‏ي عيادت فاطمه

 

آنها هر روز حال فاطمه عليهاالسلام را جويا مي‏شدند تا آنگاه كه خبر يافتند مريضي حضرت شدت يافته است. زمان مناسب فرا رسيده بود. لذا دو نفري براي عيادت آنحضرت آمدند ولي حضرت اجازه نداد. فرداي آن روز دوباره آمدند ولي حضرت اجازه نداد.

وقتي از اجازه‏ي مستقيم نااميد شدند به اميرالمؤمنين عليه‏السلام عرض كردند: «بين ما و فاطمه آنچه كه خود بهتر مي‏داني اتفاق افتاده، و ما قبلاً چندين بار براي عذرخواهي آمده‏ايم ولي به ما اجازه نداده است. اگر مي‏تواني براي ما اجازه بگير تا از گناهمان عذرخواهي كنيم». اميرالمؤمنين عليه‏السلام چند بار به آنها جواب منفي داد ولي آنها اصرار كردند. اين بار پشت در نشستند و از حضرت خواستند داخل خانه برود تا شايد بتواند فاطمه عليهاالسلام را راضي كند.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام وارد خانه شد و نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمد و فرمود: ابوبكر و عمر بارها اجازه خواسته‏اند و من آنها را رد كرده‏ام و تو نيز اجازه نداده‏اي. اكنون بار ديگر از من خواسته‏اند تا از تو اجازه بگيرم. عرض كرد: بخدا قسم به آنان اجازه نمي‏دهم و كلمه‏اي با آنان سخن نمي‏گويم تا پدرم را ملاقات كنم و از آنچه انجام داده‏اند و ظلمي كه نسبت به من روا داشته‏اند به پدرم شكايت كنم.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: اي خانم آزاد [1] ، اين دو نفر پشت در نشسته‏اند و اصرار

 

[ صفحه 74]

 

دارند بر تو سلام كنند. عرض كرد: خانه خانه‏ي تو و زن آزاده همسر توست، و زنان تابع مردانند. هرگونه مي‏خواهي عمل كن. فرمود: پوشش سرت را محكم كن.

[1] يعني اختيار تو بدست خودت است.

 

عيادت غاصبين و قهر فاطمه

 

حضرت زهرا عليهاالسلام سر مبارك را پوشانيد و روي به ديوار گردانيد بطوري كه مقابل آنها نباشد، و اين در حالي بود كه چند زن ديگر نيز حضور داشتند.

ابوبكر و عمر وارد شدند و تا چشمشان به حضرت زهرا عليهاالسلام افتاد سلام كردند ولي حضرت جواب آنها را نداد! و اين در حالي بود كه حضرت روي خود را به طرف ديوار گردانده بود. آنها به طرف مقابل حضرت آمدند ولي حضرت روي برگردانيد، و چند بار اين كار تكرار شد. تا آنكه حضرت به اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: «پارچه‏اي روي صورتم بينداز»، و به زنها فرمود: «شما مرا برگردانيد»، و گويا حضرت از شدت جراحات نمي‏توانستند بدن مبارك را حركت دهند.

بالأخره ابوبكر شروع به عذرخواهي كرد و گفت: اي دختر پيامبر، ما براي جلب رضايت تو آمده‏ايم و از تو مي‏خواهيم آنچه از ما نسبت به تو روا شده عفو كني. حضرت فرمود: حتي يك كلمه با شما سخن نمي‏گويم تا پدرم را ملاقات كنم و شكايت شما را نزد او ببرم، و از كارهاي شما و ظلمي كه به من روا داشته‏ايد شكايت كنم.

 

 

محاكمه‏ي غاصبين در عيادت

 

گفتند: ما براي عذرخواهي آمده‏ايم. ما را به رفتارمان مؤاخذه مكن.

حضرت رو به اميرالمؤمنين عليه‏السلام كرد و فرمود: من با اينان كلمه‏اي سخن نخواهم گفت تا مطلبي را از ايشان سؤال كنم كه از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده‏اند. سپس فرمود: شما را

 

[ صفحه 75]

 

بخدا قسم مي‏دهم، آيا از پيامبر شنيديد كه مي‏فرمود: «فاطمه پاره‏ي تن من است. هركس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است، و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است»؟ گفتند: آري. فرمود: الحمد للَّه.

 

 

حكم نهايي فاطمه در مورد غاصبين

 

سپس حضرت دستان مبارك را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «خدايا، من تو را شاهد مي‏گيرم، اي حاضرين شما هم شاهد باشيد، كه اين دو نفر در حياتم و هنگام مرگم مرا اذيت كردند. من شكايت اين دو را به تو و پيامبرت مي‏نمايم. نه بخدا قسم، هرگز از شما دو نفر راضي نمي‏شوم و با شما سخن نمي‏گويم تا پدرم پيامبر را ملاقات كنم و آنچه كرده‏ايد به او خبر دهم و او درباره‏ي شما حكم نمايد. بخدا قسم، در هر نمازي كه بخوانم بر شما نفرين مي‏كنم».

 

 

تعجب فاطمه از عيادت آتش زنندگان خانه‏اش

 

سپس فرمود: اي ابوبكر، عجيب است كه امروز با حال امن وارد خانه‏ي ما مي‏شوي [1]  و اين زماني است كه مردم را بر ما مسلط كرده‏اي؟ بيرون رو كه بخدا قسم كلمه‏اي با تو سخن نخواهم گفت تا خدا و رسولش را ملاقات كنم و به آنان شكايت نمايم.

در اينجا بود كه ابوبكر صداي واي و ويل بلند كرد و اظهار ناراحتي شديد نمود. عمر گفت: «اي خليفه‏ي پيامبر، بخاطر گفته‏ي يك زن اينگونه منقلب مي‏شوي و جزع و فزع مي‏نمايي»؟! و آنگاه برخاستند و بدون نتيجه بيرون آمدند و آرزو كردند كه اي كاش نيامده بودند تا فاطمه عليهاالسلام اين چنين صريح و قاطع نارضايتي و غضب خود را نسبت به آنان اعلام نمي‏كرد.

 

[ صفحه 76]

[1] يعني فراموش نكرده‏اي كه روزي با آتش و هجوم دستجمعي به خانه‏ي من حمله كرديد!

 

شركت در تشييع جنازه‏ي حضرت زهرا

 

آخرين مهلت غاصبين براي نقشه كشيدن، قبل از تدفين حضرت زهرا عليهاالسلام بود. آنها تصميم گرفتند براي سرپوش گذاشتن بر جنايات خود به هر قيمت شده در تشييع جنازه‏ي حضرت زهرا عليهاالسلام شركت كنند و لابد اظهار عزاداري كنند تا سرپوشي بر جناياتشان باشد. برنامه از دو طرف به اين صورت شروع شد:

 

>وصيت حضرت زهرا به تدفين شبانه

>اجتماع مردم كنار جنازه‏ي حضرت زهرا و اعلام تأخير تشييع

>تدفين مخفيانه‏ي حضرت

>اجتماع دوباره‏ي مردم براي تشييع

>تصميم نبش قبر

>عكس‏العمل اميرالمؤمنين در مقابل تصميم نبش قبر فاطمه

 

وصيت حضرت زهرا به تدفين شبانه

 

بحار الانوار: ج 29 ص 193، ج 43 ص 171، 190، 199، 205، 209، 215.

حضرت زهرا عليهاالسلام به اميرالمؤمنين عليه‏السلام عرض كرد: آيا مي‏تواني وصيت مرا عمل كني؟ حضرت فرمود: آري انجام مي‏دهم.

فرمود: وقتي من از دنيا رفتم مرا شب دفن كن و به ابوبكر و عمر خبر مده، كه نبايد احدي از آنان كه بر من ظلم كردند و حق مرا گرفتند بر جنازه‏ام حاضر شوند، و اجازه مده بر جنازه‏ي من نماز بخوانند چرا كه اينان دشمنان من و پيامبرند، و اجازه مده احدي از اينان و اتباعشان بر جنازه‏ي من نماز بخوانند. شب كه جاسوسان سراغ كار خود رفتند و چشمها بخواب رفت مرا دفن كن.

 

 

اجتماع مردم كنار جنازه‏ي حضرت زهرا و اعلام تأخير تشييع

 

هنگامي كه حضرت از دنيا رفت زن و مرد ضجه‏كنان بر در خانه‏ي حضرت جمع شدند و منتظر بيرون آوردن جنازه براي مراسم تشييع بودند تا بر بدن آنحضرت نماز بخوانند!!

 

[ صفحه 77]

 

ابوبكر و عمر هم بعنوان تسليت گفتن به اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمدند و گفتند: اي اباالحسن، مبادا از ما پيش‏تر بر جنازه‏ي دختر پيامبر نماز بخواني!!

ابوذر از داخل خانه بيرون آمد و گفت: برگرديد كه تشييع جنازه‏ي فاطمه امشب به تأخير افتاد. مردم هم برخاستند و متفرق شدند.

 

 

تدفين مخفيانه‏ي حضرت

 

مقداري از شب كه گذشت و از جاسوسان مطمئن شدند، اميرالمؤمنين عليه‏السلام آنحضرت را غسل داد و فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام بهمراه سلمان و ابوذر و مقداد و نيز فضه و اسماء و چند نفر ديگر در نماز بر جنازه‏ي حضرت زهرا عليهاالسلام حضور يافتند و پس از نماز، جنازه را مخفيانه دفن كردند و اميرالمؤمنين عليه‏السلام محل قبر را با زمين اطراف يكسان نمود بطوري كه محل آن شناخته نشود.

 

 

اجتماع دوباره‏ي مردم براي تشييع

 

فردا صبح ابوبكر و عمر بهمراه مردم به قصد تشييع و نماز بر جنازه‏ي حضرت زهرا عليهاالسلام حركت كردند و بر در خانه‏ي حضرت جمع شدند. ولي ناگهان شنيدند كه مقداد خطاب به مردم گفت: «ديشب فاطمه را دفن كرديم». از سوي ديگر مردم با چهل صورت قبر جديد در بقيع روبرو شدند كه به هم شباهت داشتند و قابل تشخيص نبودند.

فرياد مردم بلند شد و يكديگر را سرزنش كردند و گفتند: پيامبرتان تنها يك دختر از خود به يادگار گذاشت. اكنون كه از دنيا رفت چرا بايد دفن شود در حالي كه در تشييع و نماز او شركت نكرده‏ايد و جاي قبر او را هم نمي‏دانيد؟!

عمر نگاهي به ابوبكر كرد و گفت: من به تو نگفتم برنامه دفن فاطمه را انجام

 

[ صفحه 78]

 

مي‏دهند؟! سپس آنها نزد اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمدند و گفتند: بخدا قسم، هر چه كه براي ما آشوب بپا مي‏كند و ما را ناراحت مي‏كند انجام مي‏دهي. اين هم يكي از دشمني‏هايي است كه نسبت به ما داري.

حضرت فرمود: اگر براي شما قسم ياد كنم باور مي‏كنيد؟ گفتند: آري. فرمود: فاطمه عليهاالسلام همان بانويي است كه من براي شما اجازه‏ي عيادت از او گرفتم و ديديد كه به شما چه گفت. بخدا قسم به من وصيت كرده بود كه شما دو نفر بر سر جنازه‏ي او و نماز بر او حاضر نشويد. من هم كسي نيستم كه امر او و وصيتش را مخالفت كنم.

 

 

تصميم نبش قبر

 

عمر گفت: اين سر و صداها را رها كن. هم اكنون كنار قبرها مي‏روم و آنها را نبش مي‏كنم تا جنازه‏ي فاطمه را پيدا كنم و بر بدن او نماز بخوانم!

حضرت فرمود: بخدا قسم اگر كوچكترين اقدامي در اين باره كني- در حالي كه مي‏داني هرگز بر جنازه‏ي فاطمه عليهاالسلام دست نخواهي يافت مگر آنكه سرت كه چشمانت در آن است از تنت جدا شود- آنگاه من جز با شمشير با تو روبرو نخواهم شد قبل از آنكه بتواني كاري انجام دهي.

عمر فرياد زد: عده‏اي از زنان مسلمين بيايند تا اين قبرها را بشكافيم و جنازه‏ي فاطمه را پيدا كنيم تا بر بدن او نماز بگذاريم و قبر او را زيارت كنيم!!

 

 

عكس‏العمل اميرالمؤمنين در مقابل تصميم نبش قبر فاطمه

 

اين خبر به اميرالمؤمنين عليه‏السلام رسيد. حضرت قباي زرد رنگي را كه در جنگهاي شديد مي‏پوشيد به تن كرد و بحال غضبناك كه چشمانش سرخ شده و رگهايش بالا

 

[ صفحه 79]

 

آمده بود با تكيه بر شمشير ذوالفقار آمد تا وارد بقيع شد.

يك نفر جلوتر سراغ مردم رفت و خبر داد كه علي بن ابي‏طالب مي‏آيد و به خدا قسم ياد مي‏كند كه اگر سنگي از اين قبرها حركت داده شود شمشير خواهد كشيد تا همه را بكشد.

عمر و اصحابش مقابل حضرت درآمدند و عمر گفت: چه خبر است اي اباالحسن! بخدا قسم قبر او را مي‏شكافيم و حتماً بر او نماز مي‏خوانيم!

اميرالمؤمنين عليه‏السلام لباس عمر را گرفت و او را تكاني داد و بر زمين زد و فرمود: اي عمر، حق خود را رها كردم تا مردم از دين برنگردند، و اما قبر فاطمه، قسم به آنكه جان علي بدست اوست، اگر تو و اصحابت در اين باره كوچكترين اقدامي كنيد زمين را از خون شما سيراب مي‏كنم. اكنون اگر مي‏خواهي اقدام كن. من اگر شمشير بكشم آنرا غلاف نمي‏كنم مگر با گرفتن جان تو! تو همان كسي نيستي كه پيامبر صلي الله عليه و آله قصد كشتن تو را داشت و سراغ من فرستاد، من هم با شمشير آمدم و بسوي تو هجوم آوردم تا تو را بكشم ولي اين آيه نازل شد كه بر اينان عجله نكنيد كه جزاي عملشان را آماده مي‏كنيم.

ابوبكر فوراً جلو آمد و گفت: اي اباالحسن، بحق پيامبر و بحق آنكه بالاي عرش است، عمر را رها كن. بدان كه آنچه تو كراهت داري انجام نخواهيم داد.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام عمر را رها كرد و مردم متفرق شدند و از آن روز فكر پيدا كردن قبر فاطمه عليهاالسلام را از ياد بردند.

اكنون براي غاصبين بخوبي معلوم شد كه چرا حضرت مخفيانه دفن شد. از اميرالمؤمنين عليه‏السلام پرسيدند: چرا فاطمه عليهاالسلام شبانه دفن شد؟ فرمود: آنحضرت از عده‏اي

 

[ صفحه 80]

 

ناراضي بود و نمي‏خواست آنان در تشييع جنازه‏اش حاضر باشند. [1] .

تا اينجا مجموعه اقداماتي كه غاصبين براي تثبيت اقدامات خود انجام دادند بيان شد و روشن گرديد كه هر اقدامي از سوي آنان صورت مي‏گرفت بر ضرر خودشان تمام مي‏شد و اتمام حجتي بر دليلهاي قبل افزوده مي‏گشت.

 

[ صفحه 82]

[1] بحار الانوار: ج 43 ص 209 ح 37.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


| شناسه مطلب: 74458







نظرات کاربران