اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک
اقدامات غاصبین پس از تثبیت غصب فدک مسئلهی غصب فدک بسیار حساب شده و با برنامهریزی از سوی غاصبین انجام شد. اگر چه این اقدام برای آنان به قیمت گرانی تمام شد واز چند سو به آبرو و حیثیت ساختگی خود لطمه زدند، ولی این کاری بود که تصمیم داشتند آنرا به
اقدامات غاصبين پس از تثبيت غصب فدك <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
مسئلهي غصب فدك بسيار حساب شده و با برنامهريزي از سوي غاصبين انجام شد. اگر چه اين اقدام براي آنان به قيمت گراني تمام شد واز چند سو به آبرو و حيثيت ساختگي خود لطمه زدند، ولي اين كاري بود كه تصميم داشتند آنرا به هر قيمتي انجام دهند. لذا هيچ سخن حقي را نميپذيرفتند، و به عواطف و قضاوت مردم هيچ ارجي نهاده نميشد. البته آن روزها با هر مسئلهاي كه به اهلبيت عليهمالسلام ارتباط داشت چنين برخوردي ميشد.
جالبتر اينكه در مقابل احتجاجات قاطع حضرت زهرا عليهاالسلام هر بار مطلبي جعل ميكردند كه فقط خودشان شنيده بودند و يك نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله- حتي طرفداران خودشان- حاضر نميشدند به دروغ هم كه شده بنفع آنان شهادت دهند، و لذا دست به دامان يك عرب بياباني همچون مالك بن اوس بن حدثان شدند.
>آماري از اقدامات برنامهريزي شدهي غاصبين
آماري از اقدامات برنامهريزي شدهي غاصبين
با توجه به اين نكته، غاصبين مراحل زير را براي غصب فدك طي كردند تا اين حكم باطل خود را تثبيت كنند:
1. براي بدست آوردن زمينهي كار نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام آمدند و دربارهي آن از حضرت سؤال كردند.
[ صفحه 57]
2. حديثي جعل كردند تا دستاويزي براي كار خود داشته باشند.
3. عايشه و حفصه دو دختر خود را بعنوان شاهد آماده كردند.
4. در چند مرحلهي ساختگي نشان دادند كه متمايل به بازپس دادن فدك هستند ولي باز عقبنشيني كردند، و رسماً سند دست نوشتهي خود را پاره كردند.
5. پس از نامهي تهديدآميز اميرالمؤمنين عليهالسلام به مشورت نشستند و تصميمات جديدي گرفتند و مردم را تهديد كردند.
6. پس از احتجاج اميرالمؤمنين عليهالسلام در مسجد تصميم بر قتل آنحضرت گرفتند و تا مرحلهي اجراي آن هم پيش رفتند.
7. پس از خنثي شدن توطئهي قتل، ابوبكر سخنان تهديدآميزي نسبت به مردم، و گفتههاي اهانتآميزي نسبت به اميرالمؤمنين عليهالسلام بر زبان راند، و در خاتمه با دادن سهميه از بيتالمال مردم را به سوي خود جلب كرد.
8. نيرنگ ديگر آن بود كه بعنوان رضايت طلبي نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمدند ولي پشيمان بازگشتند.
9. آخرين نقشهي آنان شركت در تشييع جنازهي فاطمه عليهاالسلام و خواندن نماز بر بدن آنحضرت بود، كه با پيشبيني حضرت زهرا عليهاالسلام در اخفاء دفن و قبرش نقشه بكلي خنثي شد.
اين مراحل نُهگانه نشانگر اسرار ديگري از غصب فدك و گوشههايي از اين مقاصد شوم است. در اين بخش به بيان مفصل آنها ميپردازيم.
[ صفحه 58]
>سؤال غاصبين از اميرالمؤمنين قبل از غصب فدك
>جعل حديث براي غصب فدك
>عايشه و حفصه شاهدان حديث جعلي
>نوشتن و پاره كردن سند براي فدك
>مشورت و اقدام غاصبين پس از نامهي اميرالمؤمنين
>نقشهي قتل اميرالمؤمنين
>سخنان ابوبكر در تهديد و تطميع مهاجرين و انصار
>رضايت طلبي ابوبكر و عمر
>شركت در تشييع جنازهي حضرت زهرا
سؤال غاصبين از اميرالمؤمنين قبل از غصب فدك
مجمع الزوائد: ج 9 ص 39.
ابوبكر و عمر قبل از اقدام به غصب فدك، براي آنكه كيفيت برخورد خود را تنظيم كنند، ضمن سنجش زمينهي اجتماعي آن نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام آمدند و گفتند: دربارهي آنچه از پيامبر باقي مانده چه ميگويي؟ فرمود: ما به پيامبر سزاوارتريم. گفتند: حتي آنچه در خيبر است؟ فرمود: بلي، حتي آنچه در خيبر است. گفتند: حتي آنچه در فدك است؟ فرمود: آري، حتي آنچه در فدك است.
با شنيدن اين سخنان برآشفتند و گفتند: بخدا قسم چنين كاري نخواهد شد مگر آنكه گردنهاي ما با ارّه قطع شود!!
و با اين گفته تصميم جدي خود بر غصب فدك را صراحتاً اعلام داشتند.
جعل حديث براي غصب فدك
يكي از پيشبينيهاي ابوبكر و عمر دربارهي فدك، آماده ساختن مدركي جعلي براي هدف شومشان بود. براي اين منظور از مطرح كردن جنبههاي معنوي استفاده كردند كه انبيا عليهمالسلام درهم و ديناري باقي نميگذارند و فقط علم و حكمت از خود به يادگار ميگذارند، و نتيجه گرفتند كه هر چيزي از اموال دنيا از پيامبر باقي بماند قابل تملك نيست و صدقه است. اين حديث جعلي بصورت جملهي «نحن معاشر الانبياء لانورث...» مطرح شد و ظاهر فريبندهاي داشت.
[ صفحه 59]
>ظاهر فريبندهي حديث جعلي
ظاهر فريبندهي حديث جعلي
اين مفاهيم كه براي پردازش آن وقت زيادي صرف كرده بودند و فكرهاي متعددي براي ساختن آن كمك كرده بودند ظاهر فريبندهاي داشت، چرا كه بوي قداست و پرهيزكاري از آن استشمام ميشد.
البته چون دروغگو حافظه ندارد و حديث جعلي يك حقيقت نيست كه بدان پايبند باشند، در موارد مختلفي كه اين مطلب ساختگي را مطرح كردند براحتي كلماتي كه براي اجراي اهدافشان مؤثر بود بدان اضافه ميكردند يا صورت آنرا تغيير ميدادند.
عايشه و حفصه شاهدان حديث جعلي
كتاب سليم: ج 2 ص 694. بحار الانوار: ج 29 ص 134، 156، 190.
غاصبين محكم كاري لازم براي راهي كه در نظر داشتند پيش بيني كرده بودند. پيداست كه جعل حديث به فاصلهي چند روز از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله جرم نابخشودني است و تثبيت آن نيز كار آساني نيست.
در جايي كه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله حضور داشتند و زمان زيادي هم نگذشته بود كه فراموش كرده باشند نسبت دادن چنين دروغ بزرگي به ساحت قدس نبوي احتياج به زمينه سازي داشت.
>شاهد بر حديث جعلي از خانوادهي غاصبين
>يك عرب بياباني بعنوان شاهد
شاهد بر حديث جعلي از خانوادهي غاصبين
بهمين جهت كسي جز مجموعهي داخلي خود پيدا نكردند و شاهد ماجرا را عايشه و حفصه بعنوان دو همسر پيامبر صلي الله عليه و آله در نظر گرفتند كه اگر كسي منكر شد ادعا كنند بخاطر ارتباط بيشتر با آنحضرت، مطلب را در جايي شنيدهاند كه ديگران نبودهاند!
[ صفحه 60]
نكتهي جالبي كه جلب توجه ميكند آنست كه در اينجا كسي نگفت: شهادت اين دو زن جلب نفع براي خانواده خودشان است در حاليكه اين مطلب را در شهادت اميرالمؤمنين عليهالسلام براي فدك حضرت زهرا عليهاالسلام صريحاً گفتند.
يك عرب بياباني بعنوان شاهد
مشكلي كه هنوز باقي بود شهادت دادن دو زن بود كه بجاي يك مرد حساب ميشد و ارزش آن هنگامي بود كه يك مرد ديگر نيز به آن شهادت دهد. هيچكس حاضر به چنين شهادتي و نسبت دروغي به پيامبر صلي الله عليه و آله نشد.
لذا يك عرب بياباني از قبيلهي بني نصر را پيدا كردند كه از نظر اجتماعي چنان بيارزش بود كه معروف بود هر گاه بول بر او عارض ميشد بدون در نظر گرفتن جايي مناسب به همان حال بر پاي خود بول ميكرد و جالبتر اينكه گاهي با بول خود تطهير ميكرد!! از طرف ديگر سابقهي اين شخص كه نامش مالك بن اوس بن حدثان بود با پيامبر صلي الله عليه و آله مشخص نبود تا بتواند مطلبي را به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت دهد.
به اين عرب بياباني هم- با مشكلات زياد- اين حديث جعلي را ياد دادند و برايش تكرار كردند تا بتواند نزد مردم شهادت دهد و تعداد شاهدان را تكميل كند. بسيار جالب است كه در كتب تاريخ تصريح شده كه با حضور آن همه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله احدي جز آن اعرابي و اين دو زن پيدا نشد به مطلب مورد نظرشان شهادت دهد.
نوشتن و پاره كردن سند براي فدك
بحار الانوار: ج 29 ص 157، 192، ج 48 ص 157. نوائب الدهور: ج 3 ص 148.
محكوميت اجتماعي ماجراي غصب فدك به ضميمهي اقداماتي كه توسط اميرالمؤمنين و حضرت زهرا عليهماالسلام انجام گرفت بصورتي بود كه غاصبين را وادار كرد تا
[ صفحه 61]
حدي گفتههاي خود را پس بگيرند. تا آنجا كه چند بار تا مرز نوشتن سندي بعنوان باز پس دادن فدك به حضرت فاطمه عليهاالسلام پيش رفتند.
اگر چه در برخورد اول، عمر سند فدك را كه توسط پيامبر صلي الله عليه و آله نوشته شده بود پاره كرد و علامت سؤال بزرگي در آغاز ماجراي غصب فدك بر جاي گذاشت.
>نقشهي جديد براي سند فدك
>از بين بردن سند در سايهي جنايت
>سوز اميرالمؤمنين در مصائب
نقشهي جديد براي سند فدك
از آنجا كه آنان هرگز حاضر به بازگرداندن فدك نبودند و نميخواستند به محكوميت خود در پيشگاه مردم اقرار كنند، و از جهتي استدلالهاي دندان شكن حضرت زهرا عليهاالسلام كار را به مراحل حساسي منتهي كرده بود، لذا نقشهي جديدي براي حل اين مشكل طرح كردند.
توطئه چنين بود كه ابوبكر مدركي بنويسد و به حضرت زهرا عليهاالسلام تحويل دهد تا نشان دهند كه خواستهي آنحضرت را به انجام رساندند، ولي عمر در راه سند را از حضرت بگيرد و پاره كند تا عملاً نتيجه خنثي شود. اين صورت توطئه بود كه در قالب يك فاجعه به اجرا درآمد كه در اينجا بطور بسيار مختصر آن را ذكر ميكنيم:
آنگاه كه حضرت زهرا عليهاالسلام از راههاي مختلف ابوبكر را محكوم كرد، او نوشتهاي بعنوان بازگرداندن فدك براي حضرت نوشت و بدست آنحضرت داد تا عملاً اجرا شود. فاطمه زهرا عليهاالسلام آنرا برداشت و از نزد ابوبكر بيرون آمد.
از بين بردن سند در سايهي جنايت
عمر در راه حضرت را ديد و گفت: اي دختر محمد! اين نوشتهي همراه تو چيست؟! فرمود: نوشتهاي است كه ابوبكر بعنوان باز پس دادن فدك نوشته است. گفت: آنرا به من بده! حضرت ابا كرد و آنرا نداد.
[ صفحه 62]
در اينجا عمر كه ديد از راه عادي نميتواند آنرا از حضرت بگيرد جسارتي كرد كه صفحهي تاريخ را سياه كرد و سوز جانكاه آن براي هميشه دل محبان فاطمه عليهاالسلام را سوزانده ميسوزاند. او با قساوت تمام در ميان كوچه و رهگذر مردم به دختر پيامبر صلي الله عليه و آله اهانتي عظيم كرد و با پا به فاطمه عليهاالسلام زد و با اين كار خود صفحهي سياهي در دفتر تاريخ اسلام رقم زد، و به اين اكتفا نكرد و سيلي به صورت مبارك آنحضرت زد بطوري كه در اثر آن گوشوارهي حضرت شكست. او با اين اقدام ددمنشانهي خود ننگي بر جاي گذاشت كه براي هميشه باعث سرافكندگي در برابر ساير ملل شد.
سپس عمر نوشته را به زور از دست حضرت گرفت و آب دهان بر آن انداخت و نوشتههاي آن را پاك كرد و آنرا پاره نمود و گفت: «اين سرزميني است كه پدر تو هم با اسب و لشكر آنجا را فتح نكرده است! بيا كوهها را بر گردن ما بگذار»!
منظرهاي كه در ميان كوچه ايجاد شده بود و فاطمهاي كه با چادر خاك آلود از زمين برميخاست و حالي كه به آنحضرت عارض شده بود بخوبي قابل تصور است و از همه بيشتر بر شخص اميرالمؤمنين عليهالسلام تأثير داشته است.
سوز اميرالمؤمنين در مصائب
اميرالمؤمنين عليهالسلام در خانه منتظر بودند. وقتي حضرت زهرا عليهاالسلام پشت در آمد حضرت به استقبال او رفت و فرمود: اي دختر پيامبر، چرا اينگونه غضبناك هستي؟ حضرت زهرا عليهاالسلام جسارت عمر را بازگو كرد.
اميرالمؤمنين عليهالسلام بعنوان شريك غم و تسلاي حضرت فرمود: «آنچه نسبت به من و پدرت مرتكب شدهاند از اين بالاتر است».
[ صفحه 63]
اين فاجعه دلهايي را لرزانده و ميلرزاند كه در محبت فاطمه بال و پر ميزنند و قلب خود را در طبق اخلاص به زهرا عليهاالسلام سپردهاند. آيا واقعاً فدك به اين حد براي غاصبين ارزش داشت يا قساوت و شقاوت باطني آنان بود كه اينگونه ظهور يافت؟ آيا حفظ حرمت ناموس پيامبر صلي الله عليه و آله اينگونه است؟! باشد تا مهدي زهرا عليهالسلام بيايد و عمق جنايت را آنگونه كه بوده بيان فرمايد.
مشورت و اقدام غاصبين پس از نامهي اميرالمؤمنين
بحار الانوار: ج 29 ص 140.
جزر و مد برخوردهاي مردم با امواج حوادث متغير بود. لذا در شرايطي كه اوضاع تغيير ميكرد، غاصبين براي ترميم گذشتهها مردم را جمع ميكردند و سخناني برايشان مطرح ميكردند كه گاهي تير تهديد را در هدف داشت و گاهي تقديم لقمهي لذيذي بود.
>سخنراني ابوبكر دربارهي توافق مردم بر غصب فدك
>ترس از مالك فدك
>دلگرمي غاصب فدك
>تعريض به اميرالمؤمنين مدافع فدك
>علت سكوت اميرالمؤمنين از زبان غاصب
>سابقههاي غاصبين با مدافع فدك
>پيشنهاد غاصب فدك از ترس اميرالمؤمنين
سخنراني ابوبكر دربارهي توافق مردم بر غصب فدك
پس از نامهي اميرالمؤمنين عليهالسلام به ابوبكر دربارهي فدك [1] ، دستور داده شد تا مردم جمع شوند و ابوبكر برايشان سخنراني كرد و ضمن آن اقدامات خود را به اتفاق و توافق مردم نسبت داد و چنين گفت:
اي مهاجرين و انصار، ميدانيد كه من دربارهي باغهاي فدك بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله با شما مشورت كردم و شما گفتيد: «پيامبران ارث نميگذارند، و اين اموال (فدك) بايد به غنيمتها اضافه شود و درآمد آن در اسب و اسلحه و جهاد و مرز داري مصرف شود». ما هم اين نظر شما را به اجرا گذاشتيم، ولي مدعي آن اين مطلب را نميپذيرد.
[ صفحه 64]
[1] به قسمت 8 از بخش 2 كتاب حاضر مراجعه شود.
ترس از مالك فدك
اين مدعي فدك است كه ميترساند و تهديد ميكند و به جان پيامبرش قسم ياد ميكند كه آنرا با خون كشنده بيالايد.
بخدا قسم من خلافت را باز پس دادم ولي مورد قبول واقع نشد، و خود را از آن عزل نمودم ولي استعفاي من پذيرفته نشد!! همهي اينها براي احتراز از كراهت فرزند ابوطالب و فرار از درگيري با او بود. مرا با فرزند ابوطالب چه كار است؟ آيا كسي با او به منازعه پرداخته كه بر او غالب شود؟!
دلگرمي غاصب فدك
عمر كه احساس ضعف در سخنان ابوبكر را بخوبي متوجه شده بود در مجلس مشورت به او گفت: تو فقط اينگونه سخن ميگويي. تو فرزند كسي هستي كه در جنگها پيشتاز نبوده، و در خشكسالي با سخاوت نبوده است. سبحان اللَّه! چه قلب وحشت زدهاي پيدا كردهاي و نفست بيتحمل شده است؟
من براي تو ظرف آبي گوارا آماده ساختم تا بنوشي، ولي تو اصرار داري كه بر همان تشنگي بماني. من گردنهاي عرب را براي تو خم كردم، و حكومت شوري را برايت تثبيت نمودم. اگر چنين نبود پسر ابوطالب استخوانهايت را آرد ميكرد! خدا را سپاس كن بر اينكه من در كنار تو هستم، چرا كه هركس بر منبر پيامبر بالا رود سزاوار است بار ديگر خدا را شكر كند!!
تعريض به اميرالمؤمنين مدافع فدك
سپس عمر گفت: اين علي بن ابيطالب همچون صخرهاي است كه آب از آن بيرون نميآيد مگر پس از شكستن آن، و همچون مار خوش خط و خالي است كه جز از طريق غير عادي پاسخ نميدهد! و درخت تلخي است كه اگر همهي آنرا با عسل بيالايند جز ثمرهي تلخ نخواهد داد!!! او بزرگان قريش را كشته و نابودشان كرده و بر همهي آنان ننگ
[ صفحه 65]
و عار باقي گذاشته و آنان را مفتضح كرده است.
آرام باش و صاعقههاي او تو را گول نزند و رعدهاي او تو را نترساند. من درِ خانهي او را ميبندم قبل از آنكه درِ خانهي تو را ببندد!
علت سكوت اميرالمؤمنين از زبان غاصب
ابوبكر گفت: اي عمر، تو را بخدا سوگند ميدهم كه مرا از مغلطهها و مانعسازيهاي خود رها كن. بخدا قسم اگر او بخواهد من و تو را بكشد با دست چپش ميكشد و احتياج به دست راست ندارد! و ما را از دست او جز سه چيز خلاص نكرده است:
1. او تنها است و ياوري ندارد.
2. او وصيت و سفارش پيامبر را مراعات ميكند.
3. هر يك از اين قبايل را در نظر بگيري علي متعرض آنها شده همچون شتري كه با دندانهايش به هر يك از گياهان بهاري متعرض ميشود.
تو هم خوب ميداني كه اگر اينها نبود خلافت به او برميگشت اگر چه ما خوش نداشتيم. بدانكه اين دنيا براي او بيارزشتر از ملاقات هر يك از ما با مرگ است.
سابقههاي غاصبين با مدافع فدك
سپس ابوبكر گفت: روز اُحُد را فراموش كردهاي كه همگي فرار كرده بالاي كوه رفته بوديم، و اين در حالي بود كه بزرگان كفار اطراف او را گرفته بودند و يقين به مرگ او داشتند و او هيچ راهي براي خروج از وسط آنان نداشت. وقتي كفار نيزهها را به سوي او نشانه رفتند، تن خود را تا پائينتر از مركبش خم كرد بطوري كه از زير نيزههاي آنان عبور كرد. سپس در ركابش ايستاد در حاليكه سرش را از زين اسبش پائين آورد و ميگفت: «يااللَّه يااللَّه! يا جبرئيل يا جبرئيل! يا محمد يا محمد! النجاة النجاة!».
[ صفحه 66]
سپس سراغ رئيس آنان رفت و ضربتي بر سر او زد كه فك و زبانش باقي ماند! سپس به سوي صاحب پرچم بزرگ رفت و ضربتي بر جمجمهي او زد و آنرا دو نيم كرد و شمشير همچنان پائين آمد تا او و مركبش را دو نيم كرد! وقتي كفار اين مناظر را ديدند يكباره از مقابل او پراكنده شدند.
علي هر يك را نصيبي از شمشير ميداد بطوري كه آنان را بصورت جرثومههاي مرده بر بلندي رها كرد كه در حسرت مردن به خود ميپيچيدند و جرعههاي مرگ را سر ميكشيدند. روح آنان با شمشير علي گرفته شده بود و ما آمادهي بيش از آن هم بوديم.
ما نيز در آن روز از ترس علي كنترل خود را از دست داده بوديم، تا آنكه تو (اي عمر) زودتر از ديگران نزد او رفتي، و با تو برخوردي نمود كه خود خوب بياد داري. در آنجا اگر خداوند آن آيه از كتاب خدا را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل نكرده بود ما هم هلاك ميشديم كه فرمود: «لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ [1] » يعني: «شما را مورد عفو قرار داد».
[1] سورهي آل عمران: آيه 152.
پيشنهاد غاصب فدك از ترس اميرالمؤمنين
(اي عمر)، تا مادامي كه اين مرد تو را رها كرده تو هم او را ترك كن، و سخن خالد را كه ميگويد «علي را خواهد كشت» تو را گول نزند.
او جرأت چنين كاري را ندارد، و اگر در پي چنين تصميمي برود اولين مقتول بدست علي خواهد بود، چرا كه او از فرزندان عبد مناف است كه هرگاه آمادهي جنگ شوند هيبتشان در طرف مقابل اثر ميكند، و آنگاه كه غضب كنند طرف مقابل را خوار ميكنند، بخصوص علي بن ابيطالب كه باب اكبر و بلنداي استوار و رئيس بزرگ آنان است.
[ صفحه 67]
اجراي توطئهي قتل بدست خالد
عمر گفت: نظر درست آن است كه دستور قتل او را صادر كنيم. ابوبكر پرسيد: چه كسي اين كار را بر عهده ميگيرد؟ عمر گفت: «خالد بن وليد»، و اين بدان دليل بود كه خود خالد بارها اين پيشنهاد را داده بود.
آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد. به او گفتند: ميخواهيم تو را براي كاري عظيم بفرستيم. خالد گفت: هر دستوري داريد بگوييد، اگر چه قتل علي بن ابيطالب
[ صفحه 68]
باشد! گفتند: منظور ما همين است.
خالد گفت: چه زماني او را بكشيم؟! ابوبكر گفت: «هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه كه براي نماز ايستاديم تو در كنار علي بايست در حالي كه شمشير همراهت باشد، و وقتي سلام نماز را دادم گردن او را بزن»! انتخاب صبح بخاطر تاريكي هوا در آن موقع بود كه ترور آسانتر صورت ميگرفت. خالد قبول كرد و با اين قرار از يكديگر جدا شدند.
اطلاع اميرالمؤمنين از توطئهي قتل
اسماء بنت عميس كه همسر ابوبكر و بانوي صالحهاي بود از اين توطئه كه در خانهي ابوبكر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتكار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و به او سلام برسان و آنگاه كه از در وارد ميشوي اين آيه را (به كنايه) بخوان: «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ [1] » يعني: «اين گروه توطئه ميكنند كه تو را بكشند. خارج شو كه من خيرخواه تو هستم». همچنين اسماء به خادمهاش گفت: اگر با خواندن آيه منظور تو را متوجه نشدند آن را تكرار كن.
خادمه آمد و وارد شد و گفت: خانم من ميگويد: «اي دختر پيامبر حالت چگونه است؟ إنّ الملأ يأتمرون بك ليقتلوك...»! وقتي خادمه خواست بيرون برود بار ديگر آيه را خواند. اميرالمؤمنين عليهالسلام به او فرمود: به اسماء سلام برسان و بگو: «خداوند عزوجل بين آنان و تصميمي كه دارند مانع خواهد شد انشاء اللَّه»!
[1] سورهي قصص: آيهي 20.
پشيماني ابوبكر از دستور قتل
از سوي ديگر ابوبكر با خود انديشيد و در مورد دستوري كه راجع به قتل اميرالمؤمنين عليهالسلام داده بود به فكر فرو رفت و يقين كرد كه اگر چنين اقدامي صورت گيرد جنگي شديد و بلايي طولاني بوقوع خواهد پيوست. لذا از دستوري كه داده بود پشيمان شد و آن شب را تا صبح نخوابيد.
[ صفحه 69]
صبح هنگام كه وارد مسجد شد صفها آمادهي نماز بودند. ابوبكر پيش رفت و نماز را شروع كرد در حالي كه فكر ميكرد و متوجه نبود چه ميگويد. خالد بن وليد هم با شمشير آمد و كنار حضرت ايستاد در حالي كه آنحضرت متوجه ماجرا بود.
شكست توطئهي قتل بدست غاصب
ابوبكر در نماز به عواقب امر ميانديشيد و جان خود را هم در امان نميديد، و شجاعت اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز او را به وحشت انداخته بود. او نماز را آنقدر طول داد كه نزديك بود آفتاب طلوع كند و مردم گمان كردند در نماز به اشتباه افتاده است. تا آنكه به تشهد رسيد و جرأت سلام دادن نداشت!
بالأخره قبل از سلام نماز سه مرتبه گفت: «اي خالد، آنچه به تو دستور دادهام انجام مده و اگر انجام دهي تو را ميكشم»! و سپس سلام نماز را داد.
عكسالعمل اميرالمؤمنين در مقابل قاتل
اميرالمؤمنين عليهالسلام رو به خالد كرد و فرمود: اي خالد، ابوبكر چه دستوري به تو داده بود؟ گفت: دستور داده بود گردن تو را بزنم! فرمود: چنين كاري را ميكردي؟ خالد گفت: آري بخدا قسم، اگر قبل از سلام نماز نگفته بود «مكن» تو را ميكشتم.
حضرت فرمود: اي بيمادر، دروغ ميگويي! آنكه چنين كاري ميكند بايد از تو شجاعتر باشد.
سپس حضرت از جا برخاست و فقط با دو انگشت سبابه و وسط گلوي خالد را گرفت و چنان فشار داد كه فرياد وحشتناكي كشيد و نزديك بود چشمانش بيرون آيد، و مردم به وحشت افتادند بطوري كه هركس در فكر خود بود. خالد هم دست و پا ميزد و قدرت حرف زدن نداشت.
سپس حضرت لباس خالد را گرفت و او را به ديوار كوبيد و خطاب به عمر
[ صفحه 70]
فرمود: اي پسر صهاك، بخدا قسم اگر عهد و پيماني از جانب پيامبر نبود و اگر نوشتهي ثبت شدهاي از جانب پروردگار نبود ميدانستي كه كداميك از ما لشكر ضعيفتر و تعداد كمتري داريم.
سپس حضرت خالد را گرفت و بر زمين زد و بر روي سينهاش نشست و شمشيرش را برداشت تا او را بكشد. تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست آنحضرت رهايي دهند ولي نتوانستند. عمر گفت: «بخداي كعبه قسم او را ميكشد»! لذا سراغ عباس فرستادند. عباس آمد و او را به حق قبر پيامبر صلي الله عليه و آله قسم داد كه او را رها كند، و حضرت او آزاد كرد.
عكسالعمل در مقابل عامل قتل
سپس حضرت سراغ عمر آمد و يقهي او را گرفت و فرمود: اي پسر صهاك، بخدا قسم اگر نبود عهدي از جانب پيامبر و دستوري از جانب خداوند ميدانستي كه كداميك از ما كم ياورتر و نفراتمان كمتر است.
مدافعان حريم علوي
سپس حضرت به خانه رفتند. در اينجا سلمان و ابوذر و مقداد و بنيهاشم آمدند و شمشيرها را كشيدند و خطاب به مردم گفتند: «بخدا قسم، دست برنميداريد تا آنكه سخن بگويد و اقدام كند». مردم نيز مضطرب شدند و فتنهاي بپا شد.
از سوي ديگر زنان بنيهاشم بيرون آمدند و فرياد برآوردند و گفتند: اي دشمنان خدا، چه زود دشمني خود را با پيامبر و اهل بيتش آشكار كرديد، و بارها همين نيت را نسبت به پيامبر داشتيد ولي نتوانستيد. ديروز نسبت به دخترش تصميم قتل گرفتيد و امروز ميخواهيد برادر و پسر عمو و جانشين و پدر فرزندانش را بكشيد. بخداي كعبه قسم، دروغ ميگوييد. هرگز به قتل او دست نخواهيد يافت.
[ صفحه 71]
بعد از اين جريانات كه مردم ترسيدند فتنهي عظيمي بپا شود ابوبكر به عمر گفت: اين مشورت وارونهي تو بود. گويا من اين مناظر را پيش چشمانم ميديدم، ولي خدا را بر سلامتمان شكر كن!
بدين صورت توطئهي قتل حضرت خنثي شد ولي اين بار آبروي ظاهري غاصبين بكلي از بين رفت واتمام حجتي قوي بر همگان شد كه غاصبين تا كجا را تصميم گرفتهاند.
سخنان ابوبكر در تهديد و تطميع مهاجرين و انصار
دلائل الامامه: ص 119. بحار الانوار: ج 29 ص 326.
با تخريب زمينههاي اجتماعي بدست غاصبين آنها احساس خطر جدي كردند و چارهي نهايي را در تهديد و ارعاب ديدند كه در ضمن آن تطميعهايي هم به چشم ميخورد. ابوبكر به منبر رفت و مردم را مخاطب قرار داد و گفت:
اي مردم، اين چه گوش فرادادن به هر سخني است؟ اين آرزوها در زمان پيامبر كجا بود؟! هركس مطلبي شنيده بگويد و هركس شهادت ميدهد برخيزد. او همچون روباهي است كه شاهدش دم اوست [1] . ملازم هر فتنهاي است. اوست همان كه ميگويد: «فتنه را بعد از آنكه كهنه شده باز گردانيد». از ضعيفان كمك ميگيريد و زنان را به ياري ميطلبيد، مانند امطحال كه محبوبترين اهلش نزد او گمراه است [2] . بدانيد كه من اگر بخواهم بگويم ميگويم و اگر بگويم افشا ميكنم، ولي اگر رهايم كنيد ساكت ميمانم.
[ صفحه 72]
>خطاب تهديدآميز به انصار
>تطميع مردم
[1] اشاره به يك ضربالمثل عربي است. يعني شاهد او جزئي ازخود اوست.
[2] اشاره به يك ضربالمثل عربي است.
خطاب تهديدآميز به انصار
سپس رو به انصار كرد و گفت: اي انصار، سخن سفيهان شما به من رسيده است و اين در حالي است كه شما سزاوارترين مردم به حفظ عهد پيامبريد. پيامبر نزد شما آمد و شما او را پناه داديد و ياري كرديد. بدانيد كه من نسبت به كسي كه نزد ما مستحق مجازات نباشد دست و زبان باز نخواهم كرد.
تطميع مردم
ابوبكر در پايان تهديداتش وارد جنبه تطميع مردم شد و براي خريداري فكر مردم گفت: «بعد از همهي اينها، فردا صبح همه براي گرفتن سهميههاي خود از بيتالمال بياييد»، و اين آخرين راه مؤثر بود كه براي روز مبادا ذخيره كرده بودند.
رضايت طلبي ابوبكر و عمر
كتاب سليم: ج 2 ص 869. مصباح الانوار: ص 246. بحار الانوار: ج 29 ص 157. بحار
الانوار: ج 43 ص 170، 203. الامامه والسياسه (ابن قتيبه): ص 14.
آخرين اقدامي كه در حيات صديقهي طاهره عليهاالسلام از طرف غاصبين انجام گرفت و نقشهي ظريفي بود كه توسط بانوي دو جهان خنثي شد، رضايت طلبي از آنحضرت بود. اين برنامه را براي روزي ذخيره كرده بودند كه آبها از آسياب بيفتد و آتشهاي فتنه زير خاكستر قرار بگيرد، و فاطمه عليهاالسلام هم ياراي مقابله نداشته باشد، و آن زمان ايام آخر زندگي زهرا عليهاالسلام بود.
راستي كسي نيست بپرسد: چرا بجاي رضايت طلبي، خود فدك را باز نگرداندند؟!!
آيا اين مسخره نيست كه ظالم در حاليكه به ظلم خود ادامه ميدهد طلب
[ صفحه 73]
عفو كند و در همان حال ظلم را تكرار كند؟! آيا در مقابل چنين عذر خواهاني، چه راهي زيباتر از آنچه صديقهي طاهره انجام داد ميتوان يافت؟
>اجازهي عيادت فاطمه
>عيادت غاصبين و قهر فاطمه
>محاكمهي غاصبين در عيادت
>حكم نهايي فاطمه در مورد غاصبين
>تعجب فاطمه از عيادت آتش زنندگان خانهاش
اجازهي عيادت فاطمه
آنها هر روز حال فاطمه عليهاالسلام را جويا ميشدند تا آنگاه كه خبر يافتند مريضي حضرت شدت يافته است. زمان مناسب فرا رسيده بود. لذا دو نفري براي عيادت آنحضرت آمدند ولي حضرت اجازه نداد. فرداي آن روز دوباره آمدند ولي حضرت اجازه نداد.
وقتي از اجازهي مستقيم نااميد شدند به اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كردند: «بين ما و فاطمه آنچه كه خود بهتر ميداني اتفاق افتاده، و ما قبلاً چندين بار براي عذرخواهي آمدهايم ولي به ما اجازه نداده است. اگر ميتواني براي ما اجازه بگير تا از گناهمان عذرخواهي كنيم». اميرالمؤمنين عليهالسلام چند بار به آنها جواب منفي داد ولي آنها اصرار كردند. اين بار پشت در نشستند و از حضرت خواستند داخل خانه برود تا شايد بتواند فاطمه عليهاالسلام را راضي كند.
اميرالمؤمنين عليهالسلام وارد خانه شد و نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمد و فرمود: ابوبكر و عمر بارها اجازه خواستهاند و من آنها را رد كردهام و تو نيز اجازه ندادهاي. اكنون بار ديگر از من خواستهاند تا از تو اجازه بگيرم. عرض كرد: بخدا قسم به آنان اجازه نميدهم و كلمهاي با آنان سخن نميگويم تا پدرم را ملاقات كنم و از آنچه انجام دادهاند و ظلمي كه نسبت به من روا داشتهاند به پدرم شكايت كنم.
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: اي خانم آزاد [1] ، اين دو نفر پشت در نشستهاند و اصرار
[ صفحه 74]
دارند بر تو سلام كنند. عرض كرد: خانه خانهي تو و زن آزاده همسر توست، و زنان تابع مردانند. هرگونه ميخواهي عمل كن. فرمود: پوشش سرت را محكم كن.
[1] يعني اختيار تو بدست خودت است.
عيادت غاصبين و قهر فاطمه
حضرت زهرا عليهاالسلام سر مبارك را پوشانيد و روي به ديوار گردانيد بطوري كه مقابل آنها نباشد، و اين در حالي بود كه چند زن ديگر نيز حضور داشتند.
ابوبكر و عمر وارد شدند و تا چشمشان به حضرت زهرا عليهاالسلام افتاد سلام كردند ولي حضرت جواب آنها را نداد! و اين در حالي بود كه حضرت روي خود را به طرف ديوار گردانده بود. آنها به طرف مقابل حضرت آمدند ولي حضرت روي برگردانيد، و چند بار اين كار تكرار شد. تا آنكه حضرت به اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «پارچهاي روي صورتم بينداز»، و به زنها فرمود: «شما مرا برگردانيد»، و گويا حضرت از شدت جراحات نميتوانستند بدن مبارك را حركت دهند.
بالأخره ابوبكر شروع به عذرخواهي كرد و گفت: اي دختر پيامبر، ما براي جلب رضايت تو آمدهايم و از تو ميخواهيم آنچه از ما نسبت به تو روا شده عفو كني. حضرت فرمود: حتي يك كلمه با شما سخن نميگويم تا پدرم را ملاقات كنم و شكايت شما را نزد او ببرم، و از كارهاي شما و ظلمي كه به من روا داشتهايد شكايت كنم.
محاكمهي غاصبين در عيادت
گفتند: ما براي عذرخواهي آمدهايم. ما را به رفتارمان مؤاخذه مكن.
حضرت رو به اميرالمؤمنين عليهالسلام كرد و فرمود: من با اينان كلمهاي سخن نخواهم گفت تا مطلبي را از ايشان سؤال كنم كه از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدهاند. سپس فرمود: شما را
[ صفحه 75]
بخدا قسم ميدهم، آيا از پيامبر شنيديد كه ميفرمود: «فاطمه پارهي تن من است. هركس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است، و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است»؟ گفتند: آري. فرمود: الحمد للَّه.
حكم نهايي فاطمه در مورد غاصبين
سپس حضرت دستان مبارك را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «خدايا، من تو را شاهد ميگيرم، اي حاضرين شما هم شاهد باشيد، كه اين دو نفر در حياتم و هنگام مرگم مرا اذيت كردند. من شكايت اين دو را به تو و پيامبرت مينمايم. نه بخدا قسم، هرگز از شما دو نفر راضي نميشوم و با شما سخن نميگويم تا پدرم پيامبر را ملاقات كنم و آنچه كردهايد به او خبر دهم و او دربارهي شما حكم نمايد. بخدا قسم، در هر نمازي كه بخوانم بر شما نفرين ميكنم».
تعجب فاطمه از عيادت آتش زنندگان خانهاش
سپس فرمود: اي ابوبكر، عجيب است كه امروز با حال امن وارد خانهي ما ميشوي [1] و اين زماني است كه مردم را بر ما مسلط كردهاي؟ بيرون رو كه بخدا قسم كلمهاي با تو سخن نخواهم گفت تا خدا و رسولش را ملاقات كنم و به آنان شكايت نمايم.
در اينجا بود كه ابوبكر صداي واي و ويل بلند كرد و اظهار ناراحتي شديد نمود. عمر گفت: «اي خليفهي پيامبر، بخاطر گفتهي يك زن اينگونه منقلب ميشوي و جزع و فزع مينمايي»؟! و آنگاه برخاستند و بدون نتيجه بيرون آمدند و آرزو كردند كه اي كاش نيامده بودند تا فاطمه عليهاالسلام اين چنين صريح و قاطع نارضايتي و غضب خود را نسبت به آنان اعلام نميكرد.
[ صفحه 76]
[1] يعني فراموش نكردهاي كه روزي با آتش و هجوم دستجمعي به خانهي من حمله كرديد!
شركت در تشييع جنازهي حضرت زهرا
آخرين مهلت غاصبين براي نقشه كشيدن، قبل از تدفين حضرت زهرا عليهاالسلام بود. آنها تصميم گرفتند براي سرپوش گذاشتن بر جنايات خود به هر قيمت شده در تشييع جنازهي حضرت زهرا عليهاالسلام شركت كنند و لابد اظهار عزاداري كنند تا سرپوشي بر جناياتشان باشد. برنامه از دو طرف به اين صورت شروع شد:
>وصيت حضرت زهرا به تدفين شبانه
>اجتماع مردم كنار جنازهي حضرت زهرا و اعلام تأخير تشييع
>تدفين مخفيانهي حضرت
>اجتماع دوبارهي مردم براي تشييع
>تصميم نبش قبر
>عكسالعمل اميرالمؤمنين در مقابل تصميم نبش قبر فاطمه
وصيت حضرت زهرا به تدفين شبانه
بحار الانوار: ج 29 ص 193، ج 43 ص 171، 190، 199، 205، 209، 215.
حضرت زهرا عليهاالسلام به اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كرد: آيا ميتواني وصيت مرا عمل كني؟ حضرت فرمود: آري انجام ميدهم.
فرمود: وقتي من از دنيا رفتم مرا شب دفن كن و به ابوبكر و عمر خبر مده، كه نبايد احدي از آنان كه بر من ظلم كردند و حق مرا گرفتند بر جنازهام حاضر شوند، و اجازه مده بر جنازهي من نماز بخوانند چرا كه اينان دشمنان من و پيامبرند، و اجازه مده احدي از اينان و اتباعشان بر جنازهي من نماز بخوانند. شب كه جاسوسان سراغ كار خود رفتند و چشمها بخواب رفت مرا دفن كن.
اجتماع مردم كنار جنازهي حضرت زهرا و اعلام تأخير تشييع
هنگامي كه حضرت از دنيا رفت زن و مرد ضجهكنان بر در خانهي حضرت جمع شدند و منتظر بيرون آوردن جنازه براي مراسم تشييع بودند تا بر بدن آنحضرت نماز بخوانند!!
[ صفحه 77]
ابوبكر و عمر هم بعنوان تسليت گفتن به اميرالمؤمنين عليهالسلام آمدند و گفتند: اي اباالحسن، مبادا از ما پيشتر بر جنازهي دختر پيامبر نماز بخواني!!
ابوذر از داخل خانه بيرون آمد و گفت: برگرديد كه تشييع جنازهي فاطمه امشب به تأخير افتاد. مردم هم برخاستند و متفرق شدند.
تدفين مخفيانهي حضرت
مقداري از شب كه گذشت و از جاسوسان مطمئن شدند، اميرالمؤمنين عليهالسلام آنحضرت را غسل داد و فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام بهمراه سلمان و ابوذر و مقداد و نيز فضه و اسماء و چند نفر ديگر در نماز بر جنازهي حضرت زهرا عليهاالسلام حضور يافتند و پس از نماز، جنازه را مخفيانه دفن كردند و اميرالمؤمنين عليهالسلام محل قبر را با زمين اطراف يكسان نمود بطوري كه محل آن شناخته نشود.
اجتماع دوبارهي مردم براي تشييع
فردا صبح ابوبكر و عمر بهمراه مردم به قصد تشييع و نماز بر جنازهي حضرت زهرا عليهاالسلام حركت كردند و بر در خانهي حضرت جمع شدند. ولي ناگهان شنيدند كه مقداد خطاب به مردم گفت: «ديشب فاطمه را دفن كرديم». از سوي ديگر مردم با چهل صورت قبر جديد در بقيع روبرو شدند كه به هم شباهت داشتند و قابل تشخيص نبودند.
فرياد مردم بلند شد و يكديگر را سرزنش كردند و گفتند: پيامبرتان تنها يك دختر از خود به يادگار گذاشت. اكنون كه از دنيا رفت چرا بايد دفن شود در حالي كه در تشييع و نماز او شركت نكردهايد و جاي قبر او را هم نميدانيد؟!
عمر نگاهي به ابوبكر كرد و گفت: من به تو نگفتم برنامه دفن فاطمه را انجام
[ صفحه 78]
ميدهند؟! سپس آنها نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام آمدند و گفتند: بخدا قسم، هر چه كه براي ما آشوب بپا ميكند و ما را ناراحت ميكند انجام ميدهي. اين هم يكي از دشمنيهايي است كه نسبت به ما داري.
حضرت فرمود: اگر براي شما قسم ياد كنم باور ميكنيد؟ گفتند: آري. فرمود: فاطمه عليهاالسلام همان بانويي است كه من براي شما اجازهي عيادت از او گرفتم و ديديد كه به شما چه گفت. بخدا قسم به من وصيت كرده بود كه شما دو نفر بر سر جنازهي او و نماز بر او حاضر نشويد. من هم كسي نيستم كه امر او و وصيتش را مخالفت كنم.
تصميم نبش قبر
عمر گفت: اين سر و صداها را رها كن. هم اكنون كنار قبرها ميروم و آنها را نبش ميكنم تا جنازهي فاطمه را پيدا كنم و بر بدن او نماز بخوانم!
حضرت فرمود: بخدا قسم اگر كوچكترين اقدامي در اين باره كني- در حالي كه ميداني هرگز بر جنازهي فاطمه عليهاالسلام دست نخواهي يافت مگر آنكه سرت كه چشمانت در آن است از تنت جدا شود- آنگاه من جز با شمشير با تو روبرو نخواهم شد قبل از آنكه بتواني كاري انجام دهي.
عمر فرياد زد: عدهاي از زنان مسلمين بيايند تا اين قبرها را بشكافيم و جنازهي فاطمه را پيدا كنيم تا بر بدن او نماز بگذاريم و قبر او را زيارت كنيم!!
عكسالعمل اميرالمؤمنين در مقابل تصميم نبش قبر فاطمه
اين خبر به اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيد. حضرت قباي زرد رنگي را كه در جنگهاي شديد ميپوشيد به تن كرد و بحال غضبناك كه چشمانش سرخ شده و رگهايش بالا
[ صفحه 79]
آمده بود با تكيه بر شمشير ذوالفقار آمد تا وارد بقيع شد.
يك نفر جلوتر سراغ مردم رفت و خبر داد كه علي بن ابيطالب ميآيد و به خدا قسم ياد ميكند كه اگر سنگي از اين قبرها حركت داده شود شمشير خواهد كشيد تا همه را بكشد.
عمر و اصحابش مقابل حضرت درآمدند و عمر گفت: چه خبر است اي اباالحسن! بخدا قسم قبر او را ميشكافيم و حتماً بر او نماز ميخوانيم!
اميرالمؤمنين عليهالسلام لباس عمر را گرفت و او را تكاني داد و بر زمين زد و فرمود: اي عمر، حق خود را رها كردم تا مردم از دين برنگردند، و اما قبر فاطمه، قسم به آنكه جان علي بدست اوست، اگر تو و اصحابت در اين باره كوچكترين اقدامي كنيد زمين را از خون شما سيراب ميكنم. اكنون اگر ميخواهي اقدام كن. من اگر شمشير بكشم آنرا غلاف نميكنم مگر با گرفتن جان تو! تو همان كسي نيستي كه پيامبر صلي الله عليه و آله قصد كشتن تو را داشت و سراغ من فرستاد، من هم با شمشير آمدم و بسوي تو هجوم آوردم تا تو را بكشم ولي اين آيه نازل شد كه بر اينان عجله نكنيد كه جزاي عملشان را آماده ميكنيم.
ابوبكر فوراً جلو آمد و گفت: اي اباالحسن، بحق پيامبر و بحق آنكه بالاي عرش است، عمر را رها كن. بدان كه آنچه تو كراهت داري انجام نخواهيم داد.
اميرالمؤمنين عليهالسلام عمر را رها كرد و مردم متفرق شدند و از آن روز فكر پيدا كردن قبر فاطمه عليهاالسلام را از ياد بردند.
اكنون براي غاصبين بخوبي معلوم شد كه چرا حضرت مخفيانه دفن شد. از اميرالمؤمنين عليهالسلام پرسيدند: چرا فاطمه عليهاالسلام شبانه دفن شد؟ فرمود: آنحضرت از عدهاي
[ صفحه 80]
ناراضي بود و نميخواست آنان در تشييع جنازهاش حاضر باشند. [1] .
تا اينجا مجموعه اقداماتي كه غاصبين براي تثبيت اقدامات خود انجام دادند بيان شد و روشن گرديد كه هر اقدامي از سوي آنان صورت ميگرفت بر ضرر خودشان تمام ميشد و اتمام حجتي بر دليلهاي قبل افزوده ميگشت.
[ صفحه 82]
[1] بحار الانوار: ج 43 ص 209 ح 37.