اشکالات وارده بر آیه #171;اولی الامر#187; و پاسخ آنها و اخوت امیر المؤمنین با رسول خدا در همه مراتب
امام باید افضل و در راس امور امتباشد بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین من الآن الى قیام یوم الدین و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:
امام بايد افضل و در راس امور امتباشد<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا.[218]
آنچه درباره امامت از نقطه نظر عقل و شرع به نظر مىرسد آن است كه امامت منصبى است مانند نبوت از جانب خدا بر اساس لطف و محبتبر بندگان، گر چه شان رسول تشريع احكام و قوانين به واسطه وحى الهى است، و شان خليفه رسانيدن احكام و بيان نمودن آداب و سنن و روشن نمودن مجملات و تفسير معضلات و تطبيق آيات و كلمات بر مصاديق و موضوعات و نبرد و پيكار براى رسانيدن تاويل آيات همچنان كه وظيفه خود پيغمبر قتال براى تنزيل كتاب بود، و نيز اظهار و بيان بعضى از خصوصيات احكامى است كه در زمان رسول الله به عللى موقعيتبراى اظهار آن نبوده يا به جهت تاخر ظروف و عدم تحقق موضوعات آن يا به جهت آماده نبودن نفوس براى پذيرش آن، همچنان كه اصول كتاب به تدريجبر مردم نازل شده است و به عللى قوانين و احكام رفته رفته بدانها رسيده، همچنين فروع احكام و خصوصيات موضوعات و بيان حقائق و تاويل قرآن نيز بايد متدرجا براى آنها روشن شود، و اين وظيفه خليفه و امام است.
در لزوم نصب امام معصوم به قاعده لطف
و به همان دليل كه لطف الهى پيغمبران را براى نزديك نمودن بندگان به طاعتخدا و دور نمودن آنان از معصيتخدا و معرفت و وصول به مقام قرب و حرم امن خدا برگزيد تا بندگان را به آداب عبوديت مؤدب كنند و نادانستنىها را بدانها تعليم فرمايند و آنان را مانند بهائم و چهار پايان نيافريد تا بخورند و بياشامند و غافلانه زيست كنند بلكه براى معرفت، آنها را به وجود آورد تا به راهنمائى پيمبران راه رضاى او را جستجو كنند و بدين وسيله جادههاى سلوك را براى آنان سهل و آسان فرمود، و با ارسال رسل و انزال كتب و پياپى آمدن وحى آسمانى در هر زمان پيوسته حجت را بر مردم تمام نموده، و آنان را به وسيله پيمبران به راه سعادت هدايت فرمود، به همان دليل، لطف الهى ايجاب مىكند كه بعد از پيمبران براى شريعت و آئين آنها امامى باشد افضل خلق و اعرف و اعلم آنها به حقائق دين تا نفوسى را كه تكميل نشدهاند كامل گرداند و احكامى كه تشريع شده ولى به عللى به مردم تبليغ نشده تبليغ گردد، و نيز افرادى كه در زمان آن پيغمبر تولد نيافته و بعدا به دنيا مىآيند آنها را تربيتبنمايد و به راه هدايتسوق دهد.و معقول نيست كه امت را مهمل و بىسرپرستبگذارد در حالى كه تمام مردم از نقطه نظر احتياج به مربى، يكسان و از نقطه نظر شمول قاعده لطف الهى درباره آنان برابرند.
پس لازم است بر خداوند تبارك و تعالى آنكه براى تكميل نفوس برانگيزاند كسى را كه با بيان خود شريعت را كامل كند و شبهات ملحدين را دفع نمايد، و عالم جهل را به نور عرفان منور كند، و معارف و اسرار دين را براى نفوس قابله واضح گرداند، و با شمشير و سنان نيز دشمنان دين را از حوزه آن دور نمايد، و با دست و زبان خود كژىها را راست و كاستىها را برطرف و پر نمايد.چون بين زمان دو پيغمبر، زمانى فاصله است و بعد از زمان خاتم النبيين ديگر شريعتى و قانونى نيست، بنابر اين وجود امام در بين شرايع و پس از انقضاى زمان حيات رسول الله به عنوان وجود مبقيه آن اساس فرض و لازم خواهد بود.و چون خداى سبحان را بر بندگانش لطفى استخفى و عنايتى دقيق و خود بر خود هدايت و نيكى به آنها را بر عهده گرفته و غير از خير و سعادت بر آنان چيزى مقرر نفرموده بنابر اين بر عهده اوست كه دين پيغمبر خود را به رحلت او ناقص نگذارد و با تعيين امام كه فقط او قدرت بر حمل اين بار گران ووظيفه سنگين را دارد و در تمام خصوصيات نمونه و مثال بارز و مثل اعلاى وجود پيغمبر است، مردم را در راه كمال سوق دهد.و بر همين اساس تعيين وصى از طرف پيغمبر لازم است و لذا خداوند به وسيله پيغمبرش، على بن ابيطالب سلام الله و صلواته عليهما را بر كافه امتبه وصايت تعيين نمود و گذشته از وصايائى كه در دوران بيست و سه سال زمان نبوت چه در مكه و چه در مدينه راجع به خلافت و وصايت آن حضرت بيان فرمود، نزديك به رحلت در مراجعت از حجة الوداع در غدير خم آن حضرت را به مشهد و مرآى صد هزار و بيشتر از نفوس مردم به امامت و خلافت تعيين و بر اين اريكه نصب فرمود.
ليكن چون رسول خدا رحلت فرمود، و افرادى در ماسك دلسوزى به اسلام در سقيفه بنى ساعده برخلاف نص رسول خدا قيام نموده و وصى آن حضرت را ناديده گرفته و مردم را به بيعتخود دعوت كردند و كردند آنچه را كه كردند و سپس كه به منبر آن حضرت برآمدند نيازهاى مردم را نتوانستند برآورند و در جواب مسائل و حل مشكلات فرو مىماندند و در اداره امور مسلمين حتى از نقطه نظر ظاهر عاجز مىشدند و به حضرت مولى المولى كرارا و مرارا مراجعه مىنمودند، لذا علماى اهل تسنن و طرفداران آنها بنا را بر اين اصل گذاردند كه اصلا امامت افضل افراد بر امت لازم نيست، مفضول را با وجود افضل مىتوان بدين سمت نصب نمود، و تعيين امام نيز از طرف خدا لازم نيست.اختيار به دست امت است هر كس را كه بخواهند به زعامتخود انتخاب مىكنند.و چون با آنها بحثشود و از آيات قرآن و اخبارى كه مورد نظر و صحت است و در كتب خود ثبت نمودهاند بر آنها خوانده شود هيچ پاسخى ندارند مگر آنكه مىگويند: چون فعل سلف صالح بر اين بوده است و ما را حق دخالت و انتقاد در افعال صحابه نيست لذا حتما فعل آنها را هر كه باشند و هر چه بنمايند بدون ملاحظه و دقت و بدون بحث و انتقاد و بدون جرح و تعديل و بدون تجزيه و تحليل بايد بپذيريم.
اعتذار اهل تسنن بر عدم انتقاد از عمل صحابه، اعتذار مردم جاهلى است
انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون[219].
«ما پدران و نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم و البته ما از آثار آنها تبعيتخواهيم نمود».
عينا همان پاسخ مردمان جاهليت است در مقابل براهين ساطعه و آيات باهره حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه چون آيات خدا را بر آنان مىخواند و از راه عقل و فطرت تمام طرق شرك را بر آنها مسدود نموده آنان را به پرستش خداوند يگانه ملزم و از نقطه نظر استدلال و برهان مبين مىساخت، مىگفتند:
انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون[220]
«چون ما نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم لذا در راه و روش آنها رفته و از آثار و رويه آنها تجاوز نمىكنيم».
و چون به آنان گفته مىشد بيائيد تا از احكام خدا پيروى كنيم در جواب مىگفتند كه: از سنت قومى و رويه پدران دستبر نمىداريم.
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون.[221]
خداوند در پاسخ آنها مىفرمايد:
«اگر چه پدرانشان هيچگاه فكر نكنند و قادر بر تعقل هيچ چيز نباشند و راه را نيافته باشند»؟
ما نيز به اهل سنت مىگوئيم آيا ميزان، دين و اصول تعاليم كتاب خدا و سنت رسول خداست؟ يا آنكه عمل صحابه نيز در قبال آنها حجيت دارد؟ اگر فقط حجت كتاب خدا قرآن و سيره رسول الله است ديگر نبايد عمل صحابه را با آن ضميمه نمود و آنرا نيز از اصول و مدارك اعتقاد و عمل به حساب آورد، بلكه بايد با كتاب خدا و سنت رسول خدا اعمال آنها را بررسى نموده نيك را نيك و زشت را زشت قرار داد، و اما اگر عمل صحابه را با كتاب خدا و سيره رسول خدا مجموعا دليل براى اعتقاد و عمل قرار دهيم در آن حال دين جديدى پيدا شده كه نتيجه عمل صحابه و عمل رسول خدا است.و البته اين دين، دين آسمانى نخواهد بود چون طبعا به واسطه حجيت عمل صحابه بايد بعضى از سنت رسول خدا يا بعضى از آيات خدا را كنار گذاشت، و در مقام تعارض از آنها ستبرداشت.فلذا نتيجة عمل صحابه ملاك عمل واقع مىشود اين كجا و اسلام كجا؟
سنىها نيز پاسخ مردمان جاهلى را داده و همان دليل تبعيت از نياكان و صحابه رسول خدا را ملاك عمل نموده و از آيات صريحه قرآن و اخبار متضافر و متواترى كه درباره وصايت و خلافتبلا فصل امير المؤمنين عليه السلام است رفع يد نموده هر يك از آنها را بنحو غير قابل تاويلى تاويل و با توجيهات بارده غير وجيهى توجيه مىكنند، و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون[222] «و زمانى كه بدانها گفته شود بيائيد از آنچه خدا نازل نموده و از سيره و عمل پيغمبر پيروى كنيم (كه دو اصل اصيل براى اعتقاد و عمل است و چيز ديگرى لفافه ننموده و جزء اصول اعتقادى خود نياوريم، و از اهواء باطله خوددارى كنيم.ميزان، حق است و بس، نه عمل صحابه، ميزان قول خدا و روش رسول خداست، نه كردار افراد بشرى جايز الخطاء) در جواب مىگويند براى ما آن روش و طريقه پدران و بزرگان ما كافى است (خداوند مىفرمايد) گرچه پدران آنها ابدا چيزى را ندانند و به راه مستقيم هدايت نشده باشند»؟.
بحث شيعه با اهل سنت يك بحث تاريخي نيست
در بعضى از اقوال ديده مىشود و نيز در بعضى از نوشتجات به چشم مىخورد كه بعد از هزار سال چرا ما بايد در اقوال و افعال صحابه نظر كنيم و آنها را مورد عتاب قرار داده و با ميزان اخبار رسول خدا و آيات اندازهگيرى نموده و بعضى را از درجه صدق و امانتخارج كنيم، اين بحثها كه دوران خود را طى نموده به چه درد ما مىخورد آنها خوب يا بد، حسابشان با خداست ما را بدانها چكار؟ امروز وقتها كوتاه و اجازه ورود در مسائل اختلافيه را نمىدهد.گذشته، اين بحثها موجب طغيان احساسات و عواطف مذهبى است كه منجر به جدال خواهد شد و و و...لكن با اندك توجه واضح مىشود كه اين ايرادات بىجاست، چون نظر در سيره صحابه از نقطه نظر عيبجوئى نيست تا عواطف را برانگيزد بلكه از نقطه نظر ملاك عمل و تطبيق روش ما بر اساس صحيح است و بس، هيچ منظور ديگرى نيست، ما با برادران سنى نشسته و مانند دو برادر بايد در اين مسائل بحث روان و آزاد نموده و از هر گونه تعصب جاهلى خود را بر كنار داريم تا هر يك از حجتهاى شرعيه كه ميزان و ملاك عمل ماست واضح شده خداى ناكرده ساليان دراز، عمرها، قرنها عمل خود را بر اساس غير صحيح و غير اسلامى قرار ندهيم.اگر ما صحابه را نشناسيم و روش آنها را ندانيم و ميزان معرفت و ايمان آنها را نشناسيم و بدون توجه ساليان متمادى عمل خود را طبق عمل و سيره آنها قرار دهيم، و به فعل آنها در امور خود احتجاج كنيم آيااين عمل صحيح استيا نه؟ مطلب و مبحث ما، خوبى و بدى آنها از نقطه نظر خود آنها نيست، امير المؤمنين عليه السلام فرمود: و الحساب على الله.[223]
بحث ما از نقطه نظر اصطكاك عمل ماستبا سيره آنها.اين درد مهم و ناراحت كننده است كه ما به عقيده خود مىخواهيم مسلمان باشيم و ملاك عمل خود را حق قرار دهيم و بر شريعت الهيه سيد المرسلين متكى باشيم و سپس خلاف اين منظور به علت پيروى از افرادى كه عملشان منطبق بر كتاب و سنت نبوده استحاصل شود، ما زحمت مىكشيم كه دين خود را براى خدا خالص كنيم، و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين[224] و سپس غير خالص از آب درآيد فهذه هى المصيبة العظمى.ما مىترسيم كه در تحت عنوان آيه شريفه:
و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم[225]«و بسيارى از مردم به علت پيروى از اهواء خود گمراه مىكنند» واقع شويم.ما مىترسيم مصداق اين آيه بوده باشيم:
افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا – تذكرون[226] «آيا ديدى تو كسى را كه خدا و معبود خود را هواى نفس خود قرار داده و خدا او را با وجود علم گمراه نموده است و گوش و قلب او را مهر كرده و بر روى چشم او پردهاى كشيده در اين صورت كه هدايت الهى بر او مسدود شده چه كسى مىتواند او را هدايت كند، آيا شما متذكر نمىگرديد؟».
ما از افتراء بر خدا بيم داريم و از تشريع محرم ناراحتيم و گريزان، و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام و الله لا يهدى القوم الظالمين.[227]
«كدام فردى ظالمتر است از كسى كه به دروغ بر خدا افتراء ببندد در حالتى كه او را به اسلام (واقعى و دين پاك و بىآلايش الهى) دعوت مىكنند و خداوند ستمكاران را به مقصود نمىرساند».
ما مىخواهيم خود و همه مسلمانان بلكه همه اهل عالم تابع شريعتحقه و دين پاك و بىپيرايه و خالى از هر گونه خرافات و تعصبات نژادى و قومى و عارى از هر گونه پليدى كه بعدا در طول راه و سير تاريخ به آن بسته شده استبوده باشيم، افمن كان على بينة من ربه كمن زين سوء عمله و اتبعوا اهوائهم.[228] «آيا كسى كه پيوسته از طرف خدا با بينه و دليل روشن مواجه استبا كسى كه زشتى كردار بر او زينت داده شده و از اهواء باطله خود پيروى مىكند مساوى خواهد بود»؟
و بالاخره دين اسلام دين عقل و علم و بصيرت است، دين تفكر و تامل و دقت است و بر همين اساس بايد از جزئيات حالات و سيره رسول و ائمه معصومين اطلاع كافى داشته باشيم و به روش صحابه و طرز تفكر آنها كاملا بصير باشيم و به ظن و گمان اكتفاء نكنيم،
و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤلا[229].
«از چيزى كه به او علم و يقين ندارى پيروى مكن، حقا كه گوش و چشم و دل، همه آنها از پيروى باطل مؤاخذه خواهند شد»،
و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا.[230]
«و بدرستى كه حدس و گمان انسان را از حق بىنياز نمىكند»،
بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم فمن يهدى من اضل الله و ما لهم من ناصرين.[231]
«بلكه ستمكاران از آراء و اهواء خود بدون رسيدن به علم و درك حقيقت پيروى مىكنند و كسى كه خدا او را گمراه كند چه كسى مىتواند او را به مقصود برساند، اين افراد يار و ياورى ندارند».
علماى تسنن مىگويند: عصمت و افضليت در امام لازم نيست چون منصب خليفه را فقط براى رسيدگى به امور اجتماعى و شئون عامه مىدانند، مانند اقامه حدود، بريدن دست دزد و كشتن قاتل و حفظ امنيت و نگهدارى و جمع آوري زكوات و بيت المال و نگهدارى سرحدات و تجهيز جيش و دفع ظالم و تقسيم فيىء بين مسلمانان و فرستادن آنها به حج و جهاد.مىگويند: در اين امور افضليت لازم نيستبلكه ممكن استشخص غير افضل و غير اعلم فردى بوده باشد كه از نقطه نظر رسيدگى به اين امور قدرتش بيشتر و عملش صحيحتر بوده از عهده آن بهتر برآيد و بنابر اين بر امت لازم است كه افضل را كنار گذاشته و مفضول را به لافتبرگزينند.مىگويند: خلافتبه وصيت و تنصيص خليفه سابق و يا با بيعت اهل حل و عقد منعقد مىگردد مانند وصيتى كه ابو بكر براى خلافت عمر نمود و مانند بيعتى كه مسلمين با خلفاى بعدى نمودند، و لازم نيست تمام اهل حل و عقد بيعت كنند بلكهبيعتيك نفر يا دو نفر و حداكثر پنج نفر كافى است، به دليل آنكه در روز سقيفه يك نفر يا دو نفر يا پنج نفر بيشتر با ابو بكر بيعت نكردند، عمر، ابو عبيده جراح، اسيد بن حضير، بشير بن سعد، سالم مولى ابى حذيفه.
ماوردى گويد: «علماء تسنن در تعدادى كه با بيعت آنان خلافت تحقق مىيابد اختلاف كردهاند: بعضى گفتهاند كه خلافت منعقد نمىگردد مگر به بيعت تمام افراد اهل حل و عقد در بلد، براى آنكه رضا به خلافت او عام بوده و همگى تسليم امامت او باشند.و اين مذهب صحيح نيست چون بيعتبا ابو بكر با اختيار حاضرين تمام شد و منتظر آمدن غائبين نشدند.و اما بعضى كه گويند كه در بيعت، پنج نفر لازم استيكى استدلال كردهاند به بيعت پنج نفر فوق با ابو بكر، و ديگر آنكه عمر شورى را بين شش تن قرار داد تا آنكه پنج تن از آنها با يك تن بيعت كنند.و بعضى گويند: بيعت دو نفر كافى است تا آنكه او حاكم، و بيعت كنندگان به منزله دو شاهد بوده باشند، مانند عقد نكاح كه با ولى و دو شاهد صورت مىگيرد.و بعضى گفتهاند كه بيعتيك نفر كافيست چون عباس هنگام رحلت رسول خدا به على بن ابيطالب گفت: امدد يدك ابايعك فيقول الناس عم رسول الله بايع ابن عمه فلا يختلف عليك اثنان «دستت را پيش بياور تا من با تو بيعت كنم تا مردم بگويند عموى رسول خدا با پسر عموى رسول خدا بيعت كرد و در اين صورت حتى دو نفر را ياراى مخالفتبا تو نخواهد بود».
بيان اهل تسنن در عدم لزوم امام معصوم
و دليل ديگر آنكه «بيعتحكم است و حكم شخص واحد نافذ است».[232]
و بر همين مطلب يعنى كفايتبيعتيكنفر از اهل حل و عقد، امام الحرمين جوينى در كتاب «ارشاد» و الامام ابن العربى المالكى در «شرح صحيح بخارى» و قرطبى در تفسير خود و الامام ابو المعالى و ديگران اتفاق دارند.[233] و حتى تفتازانى در «شرح مقاصد» گويد: اگر خليفه بميرد كسى كه قابليتخلافت را دارد مىتواند متصدى مقام خلافت گردد گرچه هيچكس با او بيعت نكند و حتى اگر فاسق يا جاهل هم بوده باشد على الاظهر، و اطاعتخليفه واجب است وقتى كه بر خلاف شرع حكمى نداده باشد خواه خود او عادل باشد يا ظالم.[234]
و اما صفات و مشخصاتى كه بايد در خليفه باشد آنكه بايد قرشى باشد و بتواند قضاوت كند و در امر جنگ بصير باشد و تدبير جيش و لشكر بتواند بنمايد و سرحدات را حفظ كند و انتقام از ظالم بكشد و در اقامه حدود رقت قلب نداشته و در تازيانه زدن و آدم كشتن جزع نكند.و لازم نيست افضل امتباشد بلكه در صورت مصالحى مىتوان مفضول را به امامت منصوب نمود و لازم نيست معصوم باشد و نه عالم به غيب باشد، نه از همه امت فراستش بيشتر و نه شجاعتر و نه از بنى هاشم بوده باشد.امام از نقطه نظر علم با ساير امت مساوى است و لازم نيست اعلم باشد و اگر بگويند كه در مسائل، مردم به كه مراجعه كنند و مجهولات خود را به كه ارجاع دهند؟ جواب داده مىشود كه امام مسئول اين امر نيستبلكه مسئوليت و عهدهدارى او همان امور اجتماعى ظاهرى است كه ذكر شد.
و جمهور از اهل تسنن كه به كلام آنها اعتنا مىشود مىگويند: امام به فسق و ظلم و غصب اموال و تازيانههاى بيجا زدن بر مردم بىگناه و آدم كشىهاى بيجا و قتل نفوس محترمه و ضايع نمودن حقوق و تعطيل كردن حدود و ساير محرمات از خلافت نمىافتد و باز هم خليفه و واجب الاطاعة است و حرام است كسى بر او خروج كند بلكه فقط در صورت امكان بايد او را موعظه نمود. طاعتخليفه در هر صورت واجب است گرچه مال انسان را ببرد و شلاق و تازيانه ستم بر انسان بنوازد چون از پيغمبر و از صحابه روايتشده است كه: اسمعوا و اطيعوا و لو لعبد اجدع، و لو لعبد حبشى، و صلوا وراء كل بر و فاجر.و روى انه قال: اطعهم و ان اكلوا مالك و ضربوا ظهرك و اطيعوهم ما اقاموا الصلاة. «گوش فرا داريد و اطاعت كنيد گرچه حاكم بر شما غلام لب بريدهاى باشد يا غلامى از سياهان حبشه، و نماز بخوانيد پشتسر هر مرد صالح و هر مرد فاسق و فاجر، و روايتشده است كه رسول خدا گفت: اطاعت كن آنها را گرچه مال تو را بخورند و گر چه ترا تازيانه بيجا زنند، اطاعت كنيد از آنها تا وقتى كه آنها نماز را اقامه مىكنند».
اينها مطالبى بود كه از ابو بكر باقلانى صاحب كتاب «تمهيد القواعد» كه در اصول طبق آراء اهل سنت نوشته است نقل كرديم.[235]
روايات مجعوله در لزوم اطاعتحاكم جائر
عامه بر وجوب اطاعتخليفه و حاكم ظالم همانطور كه باقلانى اشاره كرده به اخبار بسيارى استدلال مىكنند كه ما بعضى از آنها را در اينجا ذكر مىكنيم:
علامه امينى گويد:[236] «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از حذيفه روايت است كه:
قال: قلت: يا رسول الله انا كنا بشر فجاء الله بخير فنحن فيه، فهل من وراء هذا الخير شر؟ قال: نعم.قلت: و هل وراء هذا الشر خير؟ قال: نعم.قلت: فهل وراء ذلك الخير شر؟ قال: نعم.قلت: كيف يكون؟ قال: يكون بعدى ائمة لا يهتدون بهداى و لا يستنون بسنتى، و سيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين فى جثمان انس.قلت: كيف اصنع يا رسول الله ان ادركت ذلك؟ قال: تسمع و تطيع للامير، و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك فاسمع و اطع.
«حذيفه مىگويد: به رسول خدا گفتم: اى رسول خدا ما در زمان شرى بوديم خدا خيرى آورد و بحمد الله ما الآن در خير هستيم آيا دنباله اين خير شرى است؟ فرمود: بلى، گفتم دنباله آن شر خيرى است؟ فرمود: بلى.گفتم آيا دنباله آن خير نيز شرى است؟ فرمود: بلى.گفتم: چگونه است؟ فرمود: بعد از من پيشوايانى بر شما حكومت كنند كه به هدايت من هدايت نيافتهاند و به سيره و سنت من رفتار نمىكنند و در ميان آنان مردانى هستند كه دلهاى آنها دلهاى شياطين است ولى در لباس انسان درآمدهاند.گفتم: اگر من آن زمان را دريافتم چه كنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امير اطاعت كن، و اگر پشت تو را تازيانه بيجا زند و مال تو را بر بايد گوش بده و پيروى كن».
ديگر در «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از عوف بن مالك اشجعى روايت است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود:
خيار ائمتكم الذين تحبونهم و يحبونكم و تصلون عليهم و يصلون عليكم.و شرار ائمتكم الذين تبغضونهم و يبغضونكم و تلعنونهم و يلعنونكم، قال: قلنا: يا رسول الله افلا ننابذهم عند ذلك؟ قال: لا، ما اقاموا فيكم الصلاة.الا و من ولى عليه وال فرآه ياتى شيئا من معصية الله فليكره ما ياتى من معصية الله و لا تنزعن يدا من طاعته.
«بهترين پيشوايان شما كسانى هستند كه شما آنها را دوست داريد و آنها نيز شما را دوست دارند، شما بر آنها دعا مىكنيد آنها نيز شما را دعا مىكنند، وپيشوايان بد شما كسانى هستند كه شما آنها را مبغوض داريد آنان نيز شما را مبغوض دارند، شما آنها را لعن مىكنيد آنها نيز شما را لعن مىكنند.مىگويد: گفتيم: يا رسول الله آيا در اين حال ما بر عليه آنان قيام نكنيم و آنها را از اين مسند كنار نزنيم؟ فرمود: نه، مادامى كه در ميان شما نماز را اقامه مىكنند.آگاه باشيد كسى كه بر او اميرى ولايت كند و در او معصيتى از معاصى خدا را ببيند بايد آن معصيت را روش ناپسند بداند ولى نبايد دست اطاعت را از دست او بيرون كشى».
و نيز در «صحيح مسلم» و «سنن بيهقى» از سلمه بن يزيد جعفى روايت است مىگويد گفتم:
يا رسول الله ان قامت علينا امراء يسالوننا حقهم و يمنعوننا حقنا فما تامرنا؟ قال: فاعرض عنه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم ساله فقال: اسمعوا و اطيعوا فانما عليهم ما حملوا و عليكم ما حملتم.
«اگر امرائى بر ما فرمان دهند و آنان حق خود را از ما طلب كنند ولى حقوق ما را به ما ندهند در آن حال تكليف ما چيست؟ مىگويد: پيغمبر از پاسخ اعراض كردند و دو مرتبه سؤال كرد حضرت فرمودند: گوش فرا داريد و اوامر آنان را اطاعت كنيد، بر عهده آنانست كارهائى را كه مىكنند و بر عهده شما است كارهائى را كه مىكنيد».
و نيز از «سنن بيهقى» از مقدام روايت است كه رسول خدا فرمود[237]:
اطيعوا امراءكم ما كان، فان امروكم بما حدثتكم به فانهم يؤجرون عليه و تؤجرون بطاعتكم، و ان امروكم بشىء مما لم آمركم به فهو عليهم و انتم منه برآء، ذلك بانكم اذا لقيتم الله قلتم: ربنا لا ظلم؟ فيقول: لا ظلم.فتقولون: ربنا ارسلت الينا رسلا فاطعناهم باذنك و استخلفت علينا خلفاء فاطعناهم باذنك، و امرت علينا امراء فاطعناهم.قال: فيقول: صدقتم هو عليهم و انتم منه برآء.
«امراى خود را اطاعت كنيد در هر امرى كه بنمايند.اگر شما را امر كردند به آنچه من به شما امر كردهام آنها مزد مىبرند و شما نيز به سبب اطاعت از آنها به ثواب مىرسيد، و اگر شما را امر كردند به چيزى كه من شما را بدان امر نكردهام گناه آن به عهده خود آنها است نه به عهده شما، به علت آنكه چون خدا را ملاقات كنيد مىگوئيد: خدايا اين روز ظلم نيست؟ خدا مىگويد: ظلم نيست.پس مىگوئيد: خدايا به سوى ما فرستادى پيغمبرانت را و ما از آنان به اذن تو اطاعتكرديم، و خلفائى بر ما گماشتى[238] و ما از آنها به اذن تو پيروى كرديم، و امرائى را بر ما حكومت دادى و ما از آنها اطاعت كرديم، خدا مىگويد: راست مىگوئيد گناه به عهده آنان است و شما از هر گونه گناهى منزه هستيد».
و در «سنن بيهقى» از سويد بن غفله نقل است كه قال لى عمر بن الخطاب: يا ابا امية لعلك ان تخلف بعدى، فاطع الامام و ان كان عبدا حبشيا.ان ضربك فاصبر، و ان امرك بامر فاصبر، و ان حرمك فاصبر، و ان ظلمك فاصبر، و ان امرك بامر ينقص دينك فقل: سمع و طاعة، دمى دون دينى.[239] و نيز سيوطى روايت كند از ابن جرير از ابن زيد فى قوله تعالى:
و اولى الامر منكم قال: قال ابى: هم السلاطين، قال: و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: الطاعة و في الطاعة بلاء.و قال: لو شاء الله لجعل الامر فى الانبياء - يعنى لقد جعل اليهم و الانبياء معهم - الا ترى حين حكموا فى قتل يحيى بن زكريا؟ [240]
«گويد: ابى گفته: مراد از اولى الامر سلاطيناند، و مىگويد: پيغمبر فرمود: از حاكمان اطاعت كنيد اطاعت، و رد اطاعتبلا است. اگر خدا مىخواست پيوسته رياست و حكومت را در انبياء قرار مىداد لكن قرار نداد بلكه با وجود انبياء در امراء و حكام قرار داد آيا نمىبينى درباره كشتن يحيى بن زكريا حكم نمودند؟».
و نيز روايت كند از بخارى از انس
قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اسمعوا و اطيعوا و ان استعمل عليكم حبشى كان راسه زبيبة.[241]
«گوش فرا دهيد و پيروى كنيد اگر چه يك غلام حبشى بر شما حكومت كند و سرش مانند كشمش يا انجيرى خشك بوده باشد».
و نيز از ابى هريره روايت كند كه پيغمبر فرمود:
سيليكم بعدى ولاة فيليكم البر ببره و الفاجر بفجره فاسمعوا لهم و اطيعوا فى كل ما وافق الحق، و صلوا وراءهم، فان احسنوا فلهم و لكم، و ان اساؤوا فلكم و عليهم[242]
«ابو هريره مىگويد كه: پيغمبر فرمودند: به زودى بعد از من بر شما واليانى حكومت مىكنند، والىهاى خوب و نيكوكار و والىهاى فاجر و فاسق و زشت كردار.پس بشنويد فرمان آنها را و اطاعت كنيد هر چه را با حق موافقت دارد، و پشتسر همه نماز بخوانيد.اگر خوب بودند هم براى آنها مفيد است و هم براى شما، و اگر بد بودند براى شما مفيد است و براى آنان مضر».
بارى اينها نمونهاى از رواياتى است كه عامه در كتب خود نقل نموده و اساس اطاعت از اولوا الامر را بر آنها پايهگذارى مىكنند.آنها اطاعت امراء را تا وقتى كه نماز را اقامه كنند واجب مىدانند، امير هر كه باشد و هر چه بجا آورد.البته معلوم است كه اين روايات همگى مجعول است.بعد از آنكه خلفاى جور بر سر كار آمدند بالاخص در زمان معاويه براى سر و صورت دادن به زشتيهاى آنها و براى ساكت نمودن مردم روايات بسيارى را علماء درباره معاويه جعل كردند و در بين مردم منتشر نمودند، و بر خلاف نص صريح قرآن مجيد و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله احكامى را نشر و اباطيلى را پخش كردند.خود حضرت رسول الله از اين مصيبتخبر داده و مىفرمايد:
«بعد از من اقوال بىجا در بين مردم پيدا مىشود هر حديثى را از قول من اگر يافتند كه مخالف كتاب خدا باشد آنرا به ديوار بزنيد».
كنايه از آنكه آنرا دور بيفكنيد و بدان اعتنا نكنيد، روايتسازان آنرا جعل نموده و مردم مسكين را بدين وسيله گمراه مىكنند.ما قبل از مراجعه به سند روايات فوق بايد آنها را با كتاب خدا تطبيق كنيم.
آيات داله بر حرمت اطاعت اهل معصيت
اينك ما چند آيه از قرآن مجيد نقل مىكنيم:
فلا تطع المكذبين[243]
«از افرادى كه حقائق را تكذيب مىكنند اطاعت مكن».
و لا تطع كل حلاف مهين[244]
«از هر فردى كه سوگند بسيار ياد مىكند و فرومايه است پيروى منما».
و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذيهم و توكل على الله[245]
«از كافران و منافقان اطاعت مكن و از جور و آزار آنان درگذر و كار خود را به خداى خود بسپار».
فلا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا[246]
«از پوشانندگان حق و كافران پيروى منما و با آنها جهاد بزرگى بجاى آور و مبارزه سختى بنما».
و لا تطيعوا امر المسرفين[247]
«و از رويه و امر اسراف كنندگان اطاعت مكنيد».
فاصبر لحكم ربك و لا تطع منهم آثما او كفورا[248]
«براى بجا آوردن حكم خدا شكيبا باش و پافشارى بنما و ابدا از مردمى كه گناهكارند يا كفران مىنمايند پيروى مكن».
و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا[249]
«و پيروى مكن از كسى كه ما قلب او را از ياد خود غافل نموديم و او از هواى نفس خود پيروى نموده و كارهاى او از روى ظلم و تعدى است».
يوم تقلب وجوههم في النار يقولون يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا[250]
«و روزى خواهد رسيد كه گناه كاران در آتش افتاده و صورتهايشان از شدت آتش برگردد، مىگويند: اى كاش ما از خدا و رسول خدا اطاعت مىكرديم.و مىگويند: بار پروردگارا ما از بزرگان و رؤساى خود تبعيت نموديم و آنها راه را بر ما گم نمودند.بار پروردگارا آنان را از عذاب خود دو چندان بچشان و آنها را از رحمتخود بسيار دور گردان».
و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون[251]
«و از ظاهر و باطن گناه (از آشكار و پنهان آن) دورى جوئيد، كسانى كه خود را به گناه آلوده كنند به زودى به نتيجه گناه خود خواهند رسيد.و از چيزى كه نام خدا بر او برده نشده است نخوريد و به درستى كه آن خوردن فسق و گناه است و شياطين به سوى دوستان خود خبر مىدهند كه با شما مجادله كنند و اگر شما از آنها پيروى كنيد هر آينه شما از مشركين خواهيد بود».
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب.[252]
پس از آنكه خداوند انحراف و رو گرداندن شخصى را كه از نماز منع مىنمود بيان كرد مىفرمايد:
«ابدا از او پيروى مكن و سجده خدا بجا آور و نزديك شو».
بارى اينها نمونهاى از آياتى است كه متابعت از ظالم و اطاعت از او را به هر عنوان كه باشد حرام نموده و صريحا از پيروى او جلوگيرى مىكند.
و بنابر اين چون متن اخبارى كه ذكر شد مخالف با نص كتاب خدا است همه از درجه اعتبار ساقط و نسبت دادن چنين اخبارى به رسول خدا گناه است.هر كس به كتاب خدا و سيره رسول خدا آشنائى داشته و با روح دين مانوس باشد بطلان اين اخبار را فورا درمىيابد.[253]
جائى كه خداوند انسان را از اطاعت پدر و مادر اگر انسان را به معصيتى دعوت كنند باز مىدارد چگونه مىشود كه امر به اطاعت فساق و فجار و ظلمه بنمايد؟
و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما[254].
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما.[255]
«اگر پدر و مادر تو را وادار نمودند كه به خدا شريك بياورى آنچه را كه به او علم ندارى، از آندو پيروى منما».
پاورقي
[192]«اصول كافى» ج 1 ص 198.
[193]سوره انعام: 6- آيه 38.
[194]سوره مائده: 5- آيه 3.
[195]سوره بقره: 2- آيه 124.
[196]سوره انبياء: 21- آيه 72 و 73.
[197]سوره آل عمران: 3- آيه 68.
[198]سوره روم: 30- آيه 56.
[199]سوره توبه: 9- آيه 30.و اين آيه بنا به روايت صفوانى است همچنانكه مجلسى اشاره كرده است.
[200]سوره عنكبوت: 29- آيه 38.
[201]سوره قصص: 28- آيه 68.
[202]سوره احزاب: 33- آيه 36.
[203]سوره قلم: 68- آيه 37- 42.
[204]سوره محمد (ص): 47- آيه 24.
[205]سوره توبه: 9- آيه 87. «فهم لا يعلمون».
[206]سوره انفال: 8- آيه 21 تا 23.
[207]سوره بقره: 2- آيه 93.
[208]سوره يونس: 10- آيه 35.
[209]سوره بقره: 2- آيه 269.
[210]سوره بقره: 2- آيه 247.
[211]سوره نساء: 4- آيه 113.
[212]سوره نساء: 4- آيه 53- 54.
[213]سوره جمعه: 62- آيه 4.
[214]سوره قصص: 28- آيه 50.
[215]سوره محمد: 47- آيه 8.
[216]سوره غافر: 40- آيه 35.
[217]تفسير «الميزان» ج 4 ص 418 عند التعرض لادلة القائلين بالاختيار.
[218]سوره نساء: 4- آيه 59.
[219]سوره زخرف: 43- آيه 23.
[220]سوره زخرف: 43- 22.
[221]سوره بقره: 2- 170.
[222]سوره مائده: 5- آيه 105.
[223]راجع به كردار عائشه در جنگ جمل، «نهج البلاغه» چاپ فيض الاسلام ص 487.
[224]سوره بينه: 98- آيه 5.
[225]سوره انعام: 6- آيه 119.
[226]سوره جاثيه: 45- آيه 23.
[227]سوره صف: 61- آيه 7.
[228]سوره محمد (ص): 47- آيه 14.
[229]سوره اسراء: 17- آيه 36.
[230]سوره نجم: 53- آيه 28.
[231]سوره روم: 30- آيه 29.
[232]«الغدير» ج 7 ص 142.
[233]همان كتاب ج 7 ص 143 و 144.
[234]«الغدير» ج 7 ص 139.
[235]همان كتاب ص 136 و 137.
[236]«الغدير» ج 7 ص 137.
[237]اين روايت در «الدر المنثور» ج 2 ص 178 نيز ذكر شده است.
[238]اين مطلب افتراء و دروغ بستن به خداست، هيچگاه خداوند خلفاء و امراى جور را بر مردم قرار نداده و اطاعت آنانرا واجب ننموده است.
[239]«الغدير» ج 7 ص 138.و نيز اين روايت را در «الدر المنثور» ج 2 ص 177 آورده است.
[240]«الدر المنثور» ج 2 ص 176.
[241]همان.
[242]«الدر المنثور» ج 2 ص 177.
[243]سوره قلم: 68- آيه 8.
[244]سوره قلم: 68- آيه 10.
[245]سوره احزاب: 33- آيه 48.
[246]سوره فرقان: 25- آيه 52.
[247]سوره شعراء: 26- آيه 151.
[248]سوره دهر: 76- آيه 24.
[249]سوره كهف: 18- آيه 28.
[250]سوره احزاب: 33- آيه 66- 68.
[251]سوره انعام: آيه 120- 121.
[252]سوره علق: 96- آيه 19.
[253]خطبه مفصلى امير المؤمنين عليه السلام ايراد نمودهاند كه در آن روايات دروغى را كه از رسول الله نقل كردهاند بيان مىفرمايد - «نهج البلاغه» ج 1 ص 423.
[254]سوره عنكبوت: 29- آيه 8.
[255]سوره لقمان: 31- آيه 15.