پیشى گرفتن از حکم خدا و رسول خدا صلى الله علیه و آله، عین عقب افتادگى است
پیشی گرفتن از حمد خدا و رسول خدا عین عقب افتادگی است بسم الله الرحمن الرحیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین، و لعنة الله على اعداآئهم اجمعین، من الآن الى قیام یوم الدین، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم قال الله
پيشي گرفتن از حمد خدا و رسول خدا عين عقب افتادگي است<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعداآئهم اجمعين،
من الآن الى قيام يوم الدين، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم - يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرونا. [27]
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در مقابل خدا و رسول او از آنها سبقت نگيريد و تقدم مجوئيد، و از خدا بپرهيزيد كه خداوند شنوا و داناست.اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بالاتر و بلندتر از صداى پيغمبر صداى خود را بالا نبريد، و با او با صداى بلند همچنان كه بعضى از شما با بعض ديگر مخاطبه مىكنند، مخاطبه منمائيد كه اين عمل موجب نابودى اعمال شما مىشود بدون آنكه بفهميد» !
فطرت و عقل و شرع به انسان دستور مىدهند كه در كارى كه بر عهده انسان نيست، دخالت كردن غلط است.يعنى قواى سهگانه: قلب و عقل و دين همه بر اين مطلب اتفاق دارند كه دخالت كردن در امور دينى و شرعى كه از حيطه ادراك و دائره سعه انسان بيرون است، اشتباه و مفاسدى به بار مىآورد.
تعيين امام نمودن، يعنى اختيار معنوى: قلبى و روحى و عقلى و طبيعى جامعه مردم را به دستشخص مبتلا به آراء نفسانى و افكار شيطانى همانند ساير افراد مردمكه مبتلا به هواى نفس و غلبه شهوات هستند، دادن از منطق عقل خارج است زيرا بنا بر منطق قرآن كريم پيوسته بايد حق، مرجع و مدار عمل باشد، و تعيين آن با حق است، و انتخاب امام بر اساس اهواء و آراء مردم كه متكى بر تمايلات نفسانيه است و اعتماد بر حق ندارد نمىتواند ميزان براى تشخيص وصول به واقع و استجلاب واقعيتباشد.و اگر بنا باشد تعيين امام به دست مردم باشد و عزل و نصب او در صورت خطا و عصيان، و يا در صورت استقامت و عدم خطا، به آراء مردم تحقق پذيرد، در اين صورت در واقع و حقيقت امر، مردم، امام امام خود مىباشند.و نتيجه كه تابع اخس مقدمتين است، آن واقعيت را در سطح افكار نازله مردم تنزل مىدهد.يعنى در حقيقت آن واقعيت و معنى و ربط با عالم امر از بين مىرود، و فقط همين نظريات عادى و عامى مردم، راهبر و راهنماى توده خواهد شد، در حالى كه مىدانيم امامت از ولايت جدا نيست، و سياست پيوسته با معنويت و حقيقت ربط با عالم ملكوت توام است.
ابيات ابن حماد عبدي درعدم جواز انتخاب امام
اين حقيقت را ابن حماد عبدى شاعر اهل بيت در ابيات خود، خوب با بيان صغرى و كبرى و نتيجه مطلوبه آورده است آنجا كه گويد:
و قالوا رسول الله ما اختار بعده اماما و لكنا لانفسنا اخترنا 1
اقمنا اماما ان اقام على الهدى اطعنا و ان ضل الهداية قومنا 2
فقلنا اذن انتم امام امامكم بحمد من الرحمن تهتم و لا تهنا 3
و لكننا اخترنا الذى اختار ربنا لنا يوم خم ما اعتدينا و لا حلنا 4
سيجمعنا يوم القيامة ربنا فتجزون ما قلتم و نجزى الذى قلنا 5
هدمتم بايديكم قواعد دينكم و دين على غير القواعد لا يبنى 6
و نحن على نور من الله واضح فيا رب زدنا منك نورا و ثبتنا7 [28]
1- مخالفين ما مىگويند: رسول خدا پس از خود براى امامت كسى را اختيار نكرد، و ليكن ما خودمان براى خود انتخاب مىكنيم.
2- ما امام و رهبرى را منصوب مىكنيم، و او را بر پا مىداريم، اگر بر راهصواب و درست مردم را حركت داد، از او اطاعت مىكنيم، و اگر از راه هدايت گم و گمراه شد، ما او را مستقيم و راست و استوار مىسازيم.
3- ما به آنها مىگوئيم: بنابراين شما امام امام خودتان هستيد كه در گمراهى و ضلالت متحيرانه مىرويد، و اما ما متحيرانه هيچگاه در گمراهى گم نمىشويم و نابود نمىگرديم.
4- و ليكن ما اختيار كرديم آن كس را كه پروردگار ما براى ما، در روز غدير خم انتخاب كرد، نه ما تجاوز و تعدى كرديم و نه حيله و مكر بكار زديم.
5- پروردگار ما، بين ما و شما در روز قيامت جمع مىكند، آنگاه شما را پاداش بر طبق گفتارتان مىدهد، و ما را پاداش بر طبق گفتارمان.
6- شما با دستخودتان قواعد و پايههاى دين خود را فرو ريختيد! و دين بر غير پايه و اساس، ممكن نيستبنا شود.
7- و ما با نورى از جانب خداوند هستيم كه روشن و آشكار است، پس اى پروردگار ما از جانب خودت اين نور را زياد گردان! و ما را در اين صراط ثابتبدار» !
پاورقي
[1]ـ «تفسير عيّاشي» ج 1، ص 293. و اين حديث را نيز در «تفسير برهان» ج 1 ص 444 ؛ و در «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 9، ص 306 آورده است.
[2]ـ «الدُّرُّ المنثور» ج 2، ص 258.
[3] ـ «الدُّرُّ المنثور» ج 2، ص 258. و «تفسير المنار» ج 6، ص 155. أبوالفتوح رازي در تفسير خود، طبع مظفري ج 2، ص 98 روايت را بدين گونه نقل ميكند كه: روايت كردهاند از طارق بن شهاب كه او گفت: مردي از جملة أحبار يهودان به نزديك عمر بن الخطّاب آمد و گفت: آيتي در كتاب شما بر پيغمبر شما فرود آمد كه اگر در كتاب ما بر ما فرود آمدي آن روز عيد گرفتماني. گفت: آن كدام است؟ گفت: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم. عمر گفت: من دانم كه اين آيت كي فرود آمد، و كجا فرود آمد، و ما با رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم حاضر بوديم و آن روز ما را عيد بود واز پس ما جملة مسلمانان را عيد است تا به روز قيامت. انتهي. و بنابراين روايت لفظ عرفه در بين نيست و ممكن است مراد از روز عيد همان روز غدير خمّ باشد.
[4]ـ «الدُّرُّ المنثور» ج 2، ص 258. و «تفسير المنار» ج 6، ص 155. أبوالفتوح رازي در تفسير خود، طبع مظفري ج 2، ص 98 روايت را بدين گونه نقل ميكند كه: روايت كردهاند از طارق بن شهاب كه او گفت: مردي از جملة أحبار يهودان به نزديك عمر بن الخطّاب آمد و گفت: آيتي در كتاب شما بر پيغمبر شما فرود آمد كه اگر در كتاب ما بر ما فرود آمدي آن روز عيد گرفتماني. گفت: آن كدام است؟ گفت: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُم. عمر گفت: من دانم كه اين آيت كي فرود آمد، و كجا فرود آمد، و ما با رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم حاضر بوديم و آن روز ما را عيد بود واز پس ما جملة مسلمانان را عيد است تا به روز قيامت. انتهي. و بنابراين روايت لفظ عرفه در بين نيست و ممكن است مراد از روز عيد همان روز غدير خمّ باشد.
[5]ـ «الدّرُّ المنثور» ج 2، ص 258، و «تفسير ابن كثير» ج 2، ص 489، و «تفسير طبري» ج 6، ص 80.
[6]ـ بَدَأ، يَبْدَأ لازم استعمال شده است. جوهري در «صحاح اللغة» گويد: بَدَأتُ بِالشَّيء بَدْءاً: ابْتَدَأتُ بِهِ. و ابن اثير در «نهايه» آورده است. و منه حديث عليّ ـ رضي الله عنه ـ وَاللَهِ لَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُول : لَيَضْرِبُنَّكُمْ عَلَي الدِّين عَوْداً كَمَا ضَرَبْتُمُوهُ عَلَيْهِ بَدْءاً. أيّ اوّلاً : «سوگند به خدا كه طايفة عجم شما را براي اقامة دين با شمشير ميزنند در انتهاي كار، همچنانكه در اوّل كار شما آنها را با شمشيرد زديد». و منه الحديث... وَعَدْتُمْ مِن حَيْثُ بَدَأتمُ.
[7]ـ «الدّر المنثور» ج 2، ص 259.
[8]ـ «تفسير طنطاوي» ج 3، ص 145، و ص 146.
[9]ـ آيه 4، از سورة 63: منافقون.
[10]ـ آيه 51، از سورة 18: كهف.
[11]ـ آيه 96، از سورة 9: براتت.
[12]ـ آيه 6، از سورة 63: المنافقون.
[13]ـ آيه 80، از سورة 9: برائت.
[14]ـ در «تفسير المنار» ج 6، ص 167 گويد: گفتار ابن عبّاس كه: دين را خداوند كامل فرموده و هيچوقت ناقص نميكند، ثابتتر و ظاهرتر است از گفتار عمر كه: بعد از كمال نيست مگر نقص.
[15]ـ «الميزان في تفسير القرآن» ج 5، از ص 179 تا ص 194، و از ص 208 تا ص 213.
[16]ـ آيه 173، از سورة 2: بقره.
[17]ـ آيه 145، از سورة 6: انعام.
[18]ـ آيه 115، از سورة 16: نحل.
[19] ـ «الدُّرُّ المنثور» ج 2، ص 258.
[20]ـ «الدُّرُّ المنثور» ج 2، ص 258.
[21]ـ اشاره است به آيه 29 از سورة 54: قمر: فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعاطَي فَعَقَرَ : «قوم ثمود رئيس خود را خواندند و او خود را مجهّز نموده و ناقة صالح را پي كرد».
[22]ـ «كشف الغمّة» ص 151 از ابن القرَيعَة كه همان قريعي است آورده است.
[23]ـ در «سفية» البحار» در مادّة قَرَعَ (ج 2، ص 425) گويد: ابن القُريعَة قاضي أبوبكر محمّد بن عبدالرحمن بغدادي است كه در سِنديَّة قاضي بوده و سِنديّه قريهاي است بين بغداد و انبار. او مردي فصيح و مَزّاح و لطيف الطبع بود ـ تا اينكه گويد ـ و از براي اوست اشعار معروف در مظلوميّت فاطمه عليها السّلام كه در كتاب «بحار الانوار» ج 10، باب 7 ص 54 ذكر كرده است: يَا مَن يُسَائِل دَائِباً عَن كُلِّ مَسألةٍ سَخِيفَة تا آخر. و سپس در «سفينه» فرموده است: قاضي أبوبكر ابن القرِيعَة در سنة 367 رحلت كرده است ؛ و قُريَعَة به صيغة تصغير جدّ اوست. انتهي.
و أنا أقول: بنابراين او را قُرَيعي گويند. و اين اشعار متعلق به أبوبكر باقلاني نيست. چون قاضي باقلاني بنا به نقل «سفينة البحار» ج 1 ص 91 در سنة 403 فوت كرده است. و قرَيعي اسمش: محمّد بن عبدالرحمن بوده و باقلاني اسمش محمّد بن طيّب بوده است. واز تشابه اين دو اسم بعضي در نوشتههاي پارسي خود اشتباه كرده اين اشعار را به باقلاني نسبت دادهاند، و اين اشتباه واضح است. باري مرحوم محدّث قمي نيز اين اشعار را در «بيت الاحزان» آورده است.
[24]ـ «صحيح بخاري» ج 3، ص 55، باب غزوة الخيبر.
[25]ـ «السيرة الحلبيّة» طبع 1382، ص 399.
[26]ـ «رسالةٌ في معرفة الصّحابة» ص 54 در احوال حذيفة بن يمان. و در «رجال كشّي» نفر هفتم را ذكر ننموده فلهذا شيخ حُرّ هم ذكر نكرده است. و نظير اين روايت در «اختصاص» شيخ مفيد ص 5 با اسناد خود از زرارة از حضرت أبوجعفر عليه السّلام وارد است.
[27]آيه اوّل و دوّم از سورة حجرات: چهل و نهمين سوره از قرآن كريم.
[28]ـ «مناقب» ابن شهرآشوب، ج 1، ص 181 و ص 182 از عَبدي كه در عبارات او مقصود: سُفيان بن مُصعَب عبدي كوفي است، روايت ميكند.