قضایا و محاکمات امیرالمؤمنین علیه السلام
قضایا و محاکمات امیرالمؤمنین علیه السلام بسم الله الرّحمن الرّحیم و صلّی الله علیه محمّد وآله الطّاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله العلیّ ا
قضايا و محاكمات اميرالمؤمنين عليه السلام<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله عليه محمّد وآله الطّاهرين
و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدّين
و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله العليّ العظيم
قال الله الحكيم في كتابه الكريم:
أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ أَنَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَائِمًا يَحْذَرُ الاْخِرَةِ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ اُوُلُوالاْلْبَـ''بِ.[167]
«آيا كسيكه با خشوع و مَسكَنت، لحظات شب را به نماز ميگذراند، يا سجده ميكند و يا برپا ميايستد، و از آخرت و عواقب اعمال نگران است، و اميد به رحمت پروردگار خود دارد (با كسي كه چون مَضَرّتي به او رسد، خداوند را ميخواند و به درگاهش روي ميآورد، و چون پروردگارِ او به او نعمت بيكراني مجّاني عطا كند، آن إنابه و دعاي خود را به خداوند، فراموش ميكند كه قبلاً به جاي آورده بود، و براي خدا شريكهائي قرار ميدهد، تا بدينوسيله از راه خدا گمراه كند، مساوي هستند؟) اين مفاد آية قبل از اين آيه، يعني آية هشتم از اين سوره است: وَ إِذَا مَسَّ الاْءِنسَـ''نَ ضُرُّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةٌ مِنه نَسِي مَا كَانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْدَادًا لِيُضُلَّ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنَ أصْحَـ''بُ النَّارِ. بگو (اي پيامبر) آيا مساوي هستند كسانيكه ميدانند و كسانيكه نميدانند؟ اين است و غير از اين نيست كه صاحبان خرد و عقل متذكّر ميشوند: و از آيات خدا مطلب را ادراك ميكنند و فرا ميگيرند».
روايت شيعه وعامّه در اينكه مراد از الّذين يعلمون ائمه طاهرين هستند
در «غاية المرام» در تفسير اين آية مباركه، از عامّه يك حديث، و از شيعه دوازده حديث وارد شده است:
از عامّه، از ابن شهرآشوب از نيشابوري در «روضة الواعظين» روايت كرده است كه: عُرْوة بن زُبَير ميگفت كه: بعضي از تابعين از أنَس بن مالك شنيدهاند كه او ميگفت: أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ أَنَآءَ الَّيْلَ سَاجِدًا وَ قَآئِمًا ـ الآية دربارة عَلِيّ عليه السّلام فرود آمده است.
آن مرد تابعي ميگويد: من در وقت مغرب به نزد عليّ عليه السّلام آمدم، ديدم كه مشغول نماز است و پيوسته قرآئت قرآن را در نماز مينمود، تا سپيدة صبح طلوع كرد. در اين حال وضوي خود را تجديد نموده، و بسوي مسجد بيرون رفت و با مردم نماز صبح را به جماعت گزارد؛ و پس از آن براي تعقيب نماز نشست، تا آفتاب طلوع كرد، و سپس مردم براي قضآء حوائج و فصل خصومات به نزد او ميآمدند؛ تا اينكه موقع نماز ظهر فرا رسيد. در اين حال وضوي خود را مجدّد كرد، و با أصحاب خود نماز ظهر را انجام داد، و سپس براي تعقيب نشست، تا اينكه وقتِ عصر رسيد، و نماز عصر را نيز با آنها به جاي آورد. و پس از آن در ميان مردم حكم ميكرد و در برابر استفتاءها و سؤالهاي ايشان فتوي ميداد. [168]
و از شيعه، اوّل از كليني با سند خود از عمّار سَابَاطي از حضرت صادق عليه السّلام پس از آنكه تفسير آية قبل را بيان ميفرمايد، سپس ميگويد كه: خداوند عزّوجلّ گفتار خود را منعطف به عليّ عليه السّلام نموده، و از مقامات و فضائل او عندالله تبارك و تعالي به اين آيه خبر ميدهد. و سپس حضرت صادق عليه السّلام گفتند: اي عمّار! اين تأويل آية شريفه است. [169]
و از تفسير عليّ بن ابراهيم در تفسيري كه به حضرت صادق عليه السّلام منسوب است، پس از تفسير فقرة قبل ميگويد: أَمَّنْ هُوَ قَانِتُّ أَنَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَائِمًا يَحْذَرُ الاْخِرَةِ دربارة أميرالمؤمنين عليه السّلام نازل شده است. وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ [170]يعني صاحبان عقلها و انديشهها. [171]
و نُه روايت با سندهاي مختلف از كُلَيني، و محمّد بن حسن صفّار در «بصائر الدرجات»، و احمد بن محمّد بن خالد برقي در كتاب مَحَاسن، و از محمّد بن عبّاس آورده شده است كه: حضرت أبوجعفر الباقر، و حضرت أبوعبدالله الصّادق عليهما السّلام در تفسير اين كريمه گفتهاند:
نَحْنُ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ، وَ عَدُوُّنَا الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ، وَ شِيعَتُنَا اُولُوالاْلْبَابِ.[172]
«ما هستيم آنانكه ميدانند، و دشمنان ما هستند آنانكه نميدانند، و شيعيان ما هستند صاحبان عقل و انديشه.»
و حاكم حَسكاني، با سند متّصل خود، اين مفاد از تفسير را از حضرت باقر عليه السّلام آورده است. [173]
و شيخ طبرسي بطور ارسال بدون إسناد همين مضمون را ذكر كرده است. [174]
و علاّمة طباطبائي (ره) بعد از آنكه همين معني را از «كافي» با سند خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت كردهاند، گفتهاند: اين معني با طرق بسياري از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام وارد شده است. و اين از قبيل جَرْيْ است (كِشش و گسترش مفاد و معناي آيه، به مصاديق آن) نه از قبيل تفسير.[175]
و نيز حاكم حسكاني روايت ديگري را با سند ديگري از ابن عبّاس ميآورد كه: مراد از هَلْ يَسْتَوي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ، عليّ و اهل بيت او از بني هاشم هستند؛ و مراد از وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُون، بني اميّه هستند؛ و مراد از أُلُواالاْلْبَـ''ب شيعيان آنها ميباشند [176].
باري فضيلت علم آنقدر عظيم است كه: خداوند تعالي در اين آيه بر سبيل استفهام انكاري، بزرگي و جلالت اين امر را بيان ميكند كه بگو اي پيغمبر: آيا يكسان و مساوي هستند آنانكه ميدانند و علم دارند، با آنانكه نميدانندو علم ندارند؟! و اين آيه همانند ساير آيات، چنان تلالؤ و درخشندگي دارد كه تا روز قيامت در محافل و مدارس و مكاتب ميدرخشد؛ و سرلوحة هر شعار و هر الگوي مهمّي است كه براي نشان دادن عظمت دانش به كار ميبرند. عِلْم است كه انسان را از بهائم و جمادات مُجَزّي ميكند. علم است كه وي را از ظلمت به نور ميآورد. فرق علم با جهل، فرق نور و ظلمت است. فرق بُعد و قُرب است. فرق بينائي و كوري است. فرق سعادت و شقاوت است. فرق بهشت و دوزخ است. فرق حقيقت و مجاز است. و بالاخره فرق حقّ و باطل، و عرفان و تهي دستي از ادراك عالم وجود و اسرار هستي و جهان آفرينش است.
در ميان اصحاب و جميع امّت، اميرالمؤمنين عليه السلام مقام اوّل علم را دارند
و در اين مباحث روشن شد كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام در ميان جميع اُمّت رسول الله، مقام اوّل از علم را داشتهاند؛ و هيچ يك از اصحاب رسول خدا را همّتِ پرواز بدين ذِروة از اوج طائر بلند پرواز علم او نبود. همه شكسته و با بال و پر فرو ريخته، سقوط ميكردند؛ او بود كه بر فراز قلّة قاف كوه دانش نشست، و نه تنها اُمّت رسول الله، بلكه جميع اُمّتها؛ و بلكه خود پيغمبران گذشته همه در زير نگين او بودند.
ابن شهرآشوب گويد: عُمَر در بيست و سه مسأله كه در مقابل پاسخ اُمّت در دوران خلافت خود، فرو ماند؛ به أمير المؤمنين عليه السلام رجوع كرد تا به جائيكه گفت: لَوْ لاَ عَلِيُّ لَهَلَكَ عُمَرُ «اگر عليّ نبود، عُمَر هلاك ميشد» و اين گفتار را از عُمر جمع كثيري ذكر كردهاند كه از ايشان است أبُوبَكْر بن عَبَّاس، [177] و أبوالْمُظَفَّر سَمْعَانِي.
و صاحب بن عبّاد در اين باره گويد:
هَلْ مِثْلُ فَتْوَاكَ إذْ قَالُوا مُجَاهَرَةً لَوْلاَ عَلِيٌّ هَلَكْنَا فِي فَتَاوِينَا
«آيا مثل و مانند رأي و فتواي تو ديده شده است؛ در وقتي كه عياناً در برابر همة مردم صريحاً گفتند كه: اگر علي نبود ما در فتواهائي كه در مسائل داده بوديم؛ هلاك شده بوديم؟!»
و خطيب خوارزمي ميگويد:
إذا عُمَرٌ تَخَطَّ فِي جَواب وَ نَبَّهَهُ عَلِيٌّ بِالصَّوَابِ
يَقُولُ بِعَدْلِهِ لَوْ لاَ عَلِيٌّ هَلَكْتُ هَلَكْتُ فِي ذَاكَ الْجَوَابِ
«چون عمر بن خطّاب در جواب مسألهاي خطا مينمود؛ و عليّ بن أبيطالب او را بر خطايش متوجّه ميساخت؛ از روي عدل خود ميگفت: اگر عليّ نبود؛ من در آن جواب هلاك شده بودم؛ هلاك شده بودم.»
و اين جمله از أبوبكر اشتهار دارد كه گفت: فَإنِ اسْتَقَمْتُ فَاتَّبِعُونِي وَ إنّ زِغْتُ فَقَوِّمُونِي «اگر در رأي و فتوي و گفتار و عمل مستقيماً بر پاي خود ايستادم؛ شما از من پيروي كنيد! و اگر انحراف پيدا كردم، شما مرا بر پا داريد، و راست كنيد!»
و دربارة معناي فَاكِهَة گفت: آنرا ميدانم؛ و امّا معناي أبّ را خدا ميداند. [178]
و دربارة ارثِ كَلاَلَة گفت: أقُولُ فِيهَا بِرَأيٍ فَإنْ أصَبْتُ فَمِنَ اللهِ؛ وَ إنْ أخْطَأْتُ فَمِنِّي وَ مِنَ الشَّيْطَانِ: الْكَلاَلَةُ مَا دُونَ الْوَلَدِ وَالْوَالِدِ [179].
«من دربارة معناي كَلاله كه به كيفيّت خاصّي به آنها ارث ميرسد، طبق نظريّهاي حكم ميكنم؛ پس اگر درست در آمد، از خداست؛ و اگر خطا گفتم از من است؛ و از شيطان. كَلاَله عبارت است از أقرباي ميّت غير از پسر و پدر.»
و از عمر چون سبع [180] از الذَّارِيات پرسيد، در جواب فرو ماند.
و نيز از عمر وارد است كه گفت: لاَ تَتَعجَّبُوا مِنْ إمَامٍ أخْطَأَ وَ امْرَأةٍ أصَابَتْ، نَاضَلَتْ أمِيرَكُمْ فَنَضَلَتْهُ. [181]
«شما در تعجّب نباشيد از پيشوائي كه خطا ميكند، و از زني كه سخن راست و درست ميگويد. اين زن با أمير شما در ميدان مسابقة حكم الهي به مسابقه پرداخت؛ و گوي سبقت را از او ربود.»
و همچنين در مسألة حِمَارِيَّه [182]، و در آية كَلاَلَة [183] و حكم او دربارة ارث جَدّ و غير ذلك از قضايا و مسائلي كه به عمر مراجعه شد؛ و نتوانست جواب دهد.
عبارات رسول خدا درباره علم امير المؤمنين عليه الصلاه والسلام
و براي شهادت رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم دربارة علم أميرالمؤمنين عليه السلام همين بس كه گفت:
عَلِيٌّ عَيْبَةُ عِلْمِي «علي صندوق دانش من است.»
و همين بس كه گفت: عَلِيٌّ أعْلَمُكُمْ عِلْمًا وَ أقْدَمُكُمْ سِلْمًا «علي علمش از همة شما بيشتر و اسلامش از همه شما پيشتر است.»
و همين بس كه گفت: أعْلَمُ اُمّتي بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أبِيطَالِبٍ «پس از من، أعلم اُمّت من، عليّ بن أبيطالب است.» و اين روايت را عليّ بن هاشم و ابن شيرويه ديلمي با إسناد خود از سلمان روايت كردهاند.
و همين بس كه گفت: أعْطَي اللهُ عَلِيّاً مِنَ الْفَضْلِ جُزْءاً لَوْ قُسِّمَ عَلَي أهْلِ الاْرْضِ لَو سِعَهُمْ، و أعْطاهُ مِنَ الْفَهْمِ جُزْءًا لَوْ قُسِّمَ عَلَي أهْلِ الاْرْضِ لَوْ سعهُم.
«خداوند به عليّ بن أبيطالب از فضل چيزي عنايت نمود كه اگر آنرا بر اهل زمين تقسيم كند، همه را فرا ميگيرد، و از فهم و ادراك چيزي مرحمت كرد كه اگر آنرا بر اهل زمين قسمت كند همه را فرا گيرد.»
و همين بس كه در «حِلْيَةُ الاْولياء» ذكر شده است كه از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم دربارة علي عليه السّلام پرسيدند؛ پيغمبر گفت: قُسِّمَتِ الْحِكْمَةُ عَشَرَةَ أجْزَاءٍ فَأُعْطِيَ عَلِيُّ تِسْعَةَ أجْزَاءِ وَالنَّاسُ جُزْءًا وَاحِدًا [184] « حكمت به ده جزء تقسيم شد؛ و به عليّ نُه جزء داده شد؛ و به بقيّة مردم يك جزء».
ربيع بن خُثيم گويد: مَا رَأيْتُ رَجُلاً مَنْ يُحِبُّهُ أشَدً حُبّاً مِنْ عَلِيٍّ وَ لاَ مَنْ يُبْغِضُهُ أشَدَّ بُغْضًا مِنْ عَلِيٍّ. ثُمَّ الْتَفَتْ فَقَالَ: وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا [185].
«من مردي را مانند عليّ نديدم، كه كسي كه او را دوست دارد محبّتش به او از همه بيشتر باشد؛ و كسي كه او را مبغوض دارد، بغضش به او از همه بيشتر باشد؛ و پس از اين روي خود را گرداند، و گفت: و به كسي كه حكمت داده شود، تحقيقاً به او خير كثيري داده شده است.»
و با علم استدلال نمودهاند كه عبارت أعْلَمُ الاْمَّةِ يا عبارت عَلِيُّ ابْنُ أبِيطَالِبٍ هر دو در عدد يكسانند؛ زيرا عدد هر يك دويست و هجده است. و همچنين عبارت أعْلَمُ الاْمّةِ جَمَالُ الاْمَّةِ يا عبارت عَلِيُّ ابْنُ أَبِيطَالِبٍ سَيِّدُ النُّجَبَاءِ برابر است زيرا عدد هر يك سيصد و هفتاد است.
دِيكُ الْجِنّ گويد:
هُوَ الَّذِي سُمِّي أبَا الْبَيَانِ صَدَقْتَ قَدْ أصَبْتَ بِالْبَيَانِ ( 1 )
وَ هُوَ أَبُوالْعِلْمِ الَّذِي لاَ يُعْلَمُ مِنْقَوْلِهِقُولُوا وَ لاَ تَحَمْحَمُوا( 2 )
1 ـ «اوست آن كسي كه پدر بيان ناميده شده است؛ راست گفتي و بيان درست را آوردي!
2 ـ و اوست منشأ و معدن و پدر علمي كه آن علم شناخته نشده است. گفتار او را بگيريد و بپذيريد! و همانند چهارپايان كه براي طلب گياه و غذا هستند صداي خود را در دهان نپيچيد!»
و اجماع كردهاند كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفت: أفْضَاكُمْ عَلِيٌّ.
«قدرتمندترين قضاوت كننده در ميان شما، عليّ است.»
پاورقي
[155]ذهبي در «ميزان الاعتدال»، ج 2 ص 616 در تحت شمارة 5051 ترجمة أح.ال عبدالسّمم أبوصلت هروي را ذكر كرده است، و گفته است: عبدالسّلام بن صالح أبوصلت الهروي الرّجل الصّالح، إلاّ أنَّه شيعي جَلْدٌ «او مردي صالح بوده است، بجز آنكه شيعة قويّ الاءرادة و شديد الاعتقاد بوده است.» از حمّاد بن زيد و أبي معاويه و عَلِيّ الرضا عليه السّلام روايت ميكند. و پس از كلام أبوحاتم كه: لَم يكن عندي بصدوق. و از كار انداختن أبوزرعه حديث او را، و گفتار عُقَيْلي كه: رافضيُّ خبيث، و گفتار ابن عدي كه: متَّهمٌ، و گفتار نَسائي كه: لَيس بثقة و گفتار دار قطني كه: رافضيّ خبيثٌ متّهمٌ بوضع حديث الاءيمان إقرارٌ بالقلب و اينكه گفته است: كلبٌ للعلويّة خيرٌ من بني اُميّة و مطالبي ديگر در توثيق يحيي بن معين او را، و جمع نمودن مأمون بين او و بين بِشر مريسي و ظفر او در تمام مجالس بحث بر مَريسي، و در پايان كه اين مطالب أخير را از أحمد بن سيّار در «تاريخ مرو» نقل كرده است گويد كه: أحمد بن سيّار گويد كه: من با او مناظره كردم تا حقيقت مذهب او را به دست آوردم؛ و نديدم كه زياده روي نموده باشد؛ مگر اينكه رواياتي را در مثال و عيوب خلفا روايت ميكند.
[156]خطيب «در تاريخ بغداد»، ج 11، ص 51 از أبوالحسن دارقطني آورده است كه: أبوصلت از جعفر بن محمّد عليه السّلام از پدرانش از پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم حديثي را روايت كرده است كه پيامبر گفت: الاءيمان إقرارٌ بالقول و عملٌ بالجوارح الحديث «ايمان عبارتست از إقرار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح و بدن» و أبوصلت درجعل اين حديث متّهم است، زيرا هيچكس اين حديث را روايت نكرده است مگر آن كس كه از او دزديده است، پس او ابتدا كنندة در اين حديث است. انتهي.
و ذهبي هم در «ميزان الاعتدال» ج 2، ص 616 از دارقطني دربارة أبوصلت اين عبارت را آورده است كه: وقال الدّارقُطني: رافضيٌّ خبيثٌ متهمٌ بوضع حديث الاءيمان إقرار بالقلب (خ: بالقول) انتهي. اينهم يكي ديگر از مواردي است كه بر أبوصلت، عامّه ايراد ميگيرند. چون مفاد اين حديث مخالفت مذهب خود آنهاست كه فقط ايمان را اعتقاد قلبي ميدانند فلهذا در اينجا أبوصلت را متّهم به جعل اين حديث ميكنند. و اين غلط واضح است، زيرا أبوصلت اين حديث را از حضرت امام رضا عليه السّلام مُسَلْسَلاً تا رسول خدا روايت ميكند. پس اين حديث مسند است نه موضوع و علّت تفرّد او به اين حديث آنست كه قبل از او كسي اين معني را از امامان روايت نكرده است و اين دليل بر مجعوليّت نيست و چه بسيار نظائري از اين حديث موجود است كه محدثين خَلَف از امامان روايت كردهاند كه محدثين سَلَف نكردهاند.
[157]. اصل اين مطلب را در «مناقب» طبع سنگي، ج 2، ص 378 آورده است.
[158]«تنقيح المقال»، ج 2، ص 151 و ص 152
[159]محدّث قمي در «سفينة البحار» ج 2، ص 39 و ص 40 مقدار مختصري از احوال أبوصلت را كه ما از مامقاني آورديم ذكر كرده است و اضافه دارد كه: مأمون بعد از شهادت حضرت امام رضا عليه السّلام او را حبس كرد، يك سال در حبس بماند و خسته شد، و سينهاش تنگ شد. و خداوند را براي نجات خود به محمّد و آله الطّاهرين بخواند، در اين حال حضرت امام محمّد تقي عليه السّلام او را به إعجاز بيرون آورد. و أبوصَلْت از وقتي كه حضرت امام رضا عليه السّلام داخل در نيشابور شدند، با آنحضرت بود تا وقت شهادت او، احاديث شريفهاي از حضرت امام رضا عليه السّلام از پدرانش از پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است دربارة شكر منعم و نعمتهاي منعم و در معناي ايمان كه سزاوار است با آب طلا نوشته شد. در مجلس أبوصلت دانشمندان متفقّهه و اصحاب حديث حاضر ميشدند. مرحوم قمي علاوه بر آنكه مقبرة او را در خارج مشهد نگاشته است، گويد: همچنين مقبرهاي در محلّي از محلاّت قم نزديك جائي كه به درب ري معروف است، به او منسوب است. و در نزديكي قبر خواجه باصَلْت قبري است به نام خواجه مراد. و آن قبر هَرثَمَة بن أعْيَن است. در «تنقيح المقال»، ج 3، ص 291 گويد: آنچه از «عيون أخبار الرّضا» به دست ميآيد؛ اين مرد، محبّت تام و اخلاص كاملي به حضرت امام رضا عليه السّلام داشته است، بلكه ظاهر است كه از شيعيان او بوده و از خواص و اصحاب اسرار آن حضرت بوده است. و مشهور و معروف به تشيّع بوده است. هَرثمه در ضمن مطلبي كه بعد از شهادت امام رضا عليه السّلام بيان ميكند، ميگويد كه: فَإذًا أنا بِالمأمون قد أشرف عليّ فصاح بي: يا هرثمة أليس زعمتم أن الاءمام لايغسله إلاّ الاءمام مثله؟ فأين محمّد بن عليّ؟ فقلت له: يا أميرالمؤمنين إنّا نقول: إنّه لا يجب للامام أن يغسله إلاّ امام مثله، فإن تعدّي متعدّ فغسل الاءمام لايبطل امامة لتعدّي غاسله: و لابطلت إمامة الاءمام الّذي بعده، «من در آن وقت، ناگهان ديدم كه: مأمون به من روي آورد و با صداي بلند فرياد زد و گفت: مگر اينطور نيست كه شما ميپنداريد كه كه امام را غسل نميدهد مگر امام؟! پس محمّد بن علي كجاست؟! من به او گفتم: اي أميرمؤمنان! ما ميگوئيم: واجب نيست براي امام كه كسي او را غسل دهد مگر امامي مثل او! اما اگر شخص متجاوز و متعدّي تجاوز كرد؛ و امام را غسل داد، در اين صورت امامت آن امام بواسطة تعدّي غسل دهنده باطل نميشود، و امامت امام ديگري هم كه بعد از اوست باطل نميشود.» اين عبارت هرثمه، صريح است در اينكه او شيعه است، و علاوه بر فروع، از اُصول مذهب خود نيز مطلع است. و پس از آنكه مامقاني مطلبي را از «كشف الغمّه» نقل كرده است، ميگويد: وليكن بعد از اين همه گفتار، در ذهن من دربارة حُسنِ او چيزي خلجان ميكند، زيرا اهل سيره و تاريخ نويسان، او را از سرلشگران مأمون به شمار آوردهاند، و گفتهاند كه: حسن بن فضل او را براي قتال و كشتار با محمّد بن محمّد بن زيد، مأموريّت داد. و در مرتبة أخير، او محمّد را زنده با خود گرفت و به نزد مأمون آورد. مأمون او را سمّ داد و مُرد.
[160]قبر خواجه أباصلت دقيقاً از صحن مطهّر 200، 15 كيلومتر و قبر خواجه مراد 20 كيلومتر است.
[161]«اللالي المصنوعة» ج 1، ص 335 و ص 336، از طبع دوّم
[162]«الفتاوي الحديثة»، ص 197
محمّد عربي آبروي هر دو سراي كسي كه خاك درش نيست خاك بر سراو
شنيدهام كه تكلّم نمود همچو مسيح بر اين حديث لب لعل روح پرور او
كه من مدينه علمم علي دَر است مرا عجبخجستهحديثي است من سگ دراو
ولايت شه مردان نه كار بيپدري است كه دست غير غير گرفته است پاي مادر او
و محك پاكي فطرت در توليد و توالد، محبّت اين بزرگواران است؛ چنانكه در نبوي از جابر انصاري مأثور است كه: يا معاشر المهاجر و الانصار! أدّبوا أولادكم بمحبّة أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب! فإن أبَوا فاسئلوهم عن أمِّهمْ (كتاب «آيات الولاية» ج 1، ص 79، طبع سنگي، تأليف آقا سيّد ميرزا أبوالقاسم بن محمّد نبيّ حسيني شريفي شيرازي، معروف به آقا ميرزا بابا).
و اين حديث اشاره است به رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه ميزان شناختن اولاد حَلال از أولاد زنا، محبّت و عداوت به أميرالمؤمنين است و مسلمين در صدر اسلام، با اين معيار اولاد خود را ميشناختند، و در صورت شبهه تشخيص ميدادند. اين روايات از رسول اكرم وارد است و شيعه و عامّه نيز در كُتب خود روايت كردهاند.
[164]«الصّواعق المحرقّة»، از طبع اوّل كه در هامش آن «تطهير الجنان» طبع شده است، ص 20، و از طبع مستقلّ دارالطّباعة المحمّدية، مصر، ص 32.
[165]«آية 4، از سورة 66: التّحريم» إِنْ تَتُوبَا إِلَي اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَهَ هُوَ مَوْلَـ''هُ وَ جِبْرِيلَ وَ صَالِحَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَـ''ئِكَةِ بَعْدَ ذَ''لِكَ ظَهِيرًا. «اگر شما دو نفر زن بسوي خدا توبه كنيد پس به تحقيق دلهاي شما ميل كرده است و اگر هر دو نفرتان بر عليه پيغمبر دست به دست يكديگر دهيد؛ پس بدانيد كه: وليّ و مولاي پيغمبر خداست و جبرائيل و صالح المؤمنين، و فرشتگان هم علاوه بر اين پشتيبان پيغمبر ميباشند.» در تفسير «كشّاف» وارد است كه: در سفر حجّ ابن عبّاس از عمر پرسيد: مراد از اين دو نفر زن چه كساني هستند؟ عمر گفت: حفصه و عائشه. در تفاسير شيعه و بعضي از تفاسير عامّه وارد شده است كه: مراد از صالح المؤمنين أميرالمؤمنين عليه السّمم است. و بعضي از عامّه چون خواستهاند، اين آيه را از آن حضرت برگردانند گفتهاند: صالح المؤمنين اشاره به شخص خاصّي نيست؛ بلكه آن كسي است كه در ميان مؤمنين صالح است. و چون لفظ صالح مفرد است و يك نفر صالح از مؤمنين، مبهم است و معني ندارد كه گفته شود: يك نفر شخص غير معيّن از مؤمنين يار و مولي و ناصر پيغمبر است، فلهذا گفتهاند: صالح المؤمنين جمع است. يعني مردمان صالح از مؤمنين، و در أصل صالحوا المؤمنين بوده است، كه واو بواسطة التقاء ساكنين افتاده و در تلفظ بدون و او أدا ميشود. و اين احتمال غلط است، زيرا اگر اينطور بود، بايد در كتابت صالحوا المؤمنين نوشته شود.
[166]«الغدير»، ج 6، ص 69، و ص 70
[167]آية نُهُم، از سورة زُمر: سي و نهمين سوره از قرآن كريم
[168] «غاية المرام» ص 415، باب 161، حديث اوّل، از عامّه
[169] «غاية المرام» ص 415 و ص 416، باب 162، حديث اوّل از خاصّه.
[170]رَبِّهِ ظاهراً بايد و يرجوا رحمة ربّه قبل از ذكر نزول آن در بارة أميرالمؤمنين عليه السّلام و بعد از جملة: وَ يَحْذَرُ الاْخِرَة آورده شود. وليكن چون در نسخة «غاية المرام» و نيز در خود تفسير علي بن ابراهيم ص 575 به طريق مذكور آورده شده بود، ما هم نيز بدون تصرّف آورديم. قُلْ (يامحمَّد) هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ والَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوالاْلْبَـ''بِ
[171] «غاية المرام» ص 416، حديث دوازدهم از خاصّه.
[172] «غاية المرام» ص 416، حديث 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 10 و 11 از خاصّه.
[173]«شواهد التنزيل» ج 2، ص 116، حديث 805
[174] «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 4، ص 491
[175] «الميزان»، ج 17، ص 260
[176] «شواهد التنزيل» ج 2، ص 117، حديث 806
سخة مطبوعه از «مناقب» عبّاس آمده است؛ و ظاهراً اشتباه است، و أبوبكر بن عيّاش است. ترجمة احوال او را در «تنقيح المقال»، ج 3، باب الكُني، ص 5 و ص 6 آورده است. حياتش در عصر حضرت صادق عليه السلام بوده و از آن حضرت روايت كرده است؛ و بنا به استفادة سيد صدرالدّين در حواشي «منتهي المقال» از روايتي كه از او در «تهذيب» در باب ارث وارد شده است؛ ميتوان اثبات تشيّع او را نمود.
[178] «آية 31، از سورة 80: عبس»: وَ فَـ''كِهَةً وَ أَبّاً مَّتَـ''عًا لَّكُمْ وَ لاِنْعَـ''مِكُمْ.
[179]كلاله به اقوام مادري ميّت گويند همچون برادر و خواهر از طرف مادر و گاهي نيز به اقوام پدري گفته ميشود.
[180] در تعليقه آورده است كه: ظاهراً بايد سبيع باشد بر وزن أمير، كه او از عُمَر دربارة معناي الذّاريات پرسيد. و جماعتي به نام سبيع ناميده شدهاند كه ابن حجر در تقريب ذكر كرده است؛ و محتمل است كه سبيع بن خالد يشكري باشد؛ و امّا عبارتي را كه در «بحارالانوار» نقل كرده است لفظ آن با صاد است به جاي سين، صبيع و من نيافتم كسي را كه اسمش اينطور باشد.
[181]ـ مسائلي است كه مشروح آنها در همين درس ذكر خواهد شد؛ انشاءاللهتعالي
[182] ـ مسائلي است كه مشروح آنها در همين درس ذكر خواهد شد؛ انشاءاللهتعالي
[183] ـ مسائلي است كه مشروح آنها در همين درس ذكر خواهد شد؛ انشاءاللهتعالي
[184]اين حديث را حمّوئي در كتاب «فرآئد السمطين»، ج 1: ص 94 حديث شمارة 63 آورده است و خوارزمي در «مناقب» خود در فصل 10 در ص 49 و در «مقتل» خود در فصل 4، ج 1، ص 43 روايت نموده است؛ و أبونُعَيم اصفهاني در «حلية الاوليآء»، ج 1، ص 65 آورده است.
[185]«آية 296، از سورة 2: بقره.»