شعراء غدیر در قرن 09

شعراء غدیر در قرن 09   >غدیریه حافظ برسی   غدیریه حافظ برسی   >نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها   نکوهش گزافه گویی در برتر خوانی ها   >داستانهای خنده آور در بزرگواری بوبکر >گزاف گویی در برتری های عمر &g

شعراء غدير در قرن 09 <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

>غديريه حافظ برسي

 

غديريه حافظ برسي

 

>نكوهش گزافه گويي در برتر خواني ها

 

نكوهش گزافه گويي در برتر خواني ها

 

>داستانهاي خنده آور در بزرگواري بوبكر

>گزاف گويي در برتري هاي عمر

>گزاف گويي در برتري هاي عثمان

 

داستانهاي خنده آور در بزرگواري بوبكر

 

>پدر هيچ كدام از مهاجران جز بوبكر مسلمان نشد

>پاسخ فرشته به دشنامگوي خليفه

>سخنراني پيامبر در برتري بوبكر

>ستايش پيشواي گروندگان از خليفه

>بوبكر و شبي كه در آن شكاف كوه گذراند

>اهريمن خود را مانند بوبكر نمي نمايد

>بوبكر هرگز پيامبر را اندوهگين نساخت

>فرازهايي از نامه خدا كه درباره بوبكر فرود آمده

 

پدر هيچ كدام از مهاجران جز بوبكر مسلمان نشد

 

>قرآن حكيم و ياد از ابوطالب

>داستان آبكينه

>سروده هايي در ستايش ابوطالب

 

قرآن حكيم و ياد از ابوطالب

 

به راستي كه كار اين گروه‏در دشنام گفتن و تاخت بردن بر قهرمان‏اسلام و نخستين مسلمان - پس از فرزند نكوكارش - و بر يگانه ياور كيش خداوند به جائي رسيده كه افسانه هائي‏را كه در اين زمينه ساخته اند بس نشمرده و دست به سوي نام خداوندي دراز كرده اند تا گفته هاي آن را جا به جا گردانيده و دستخوش دستبرد گردانند. پس در پيرامون سه آيه سخناني به هم بافته اند كه از راستي و درستي به همان اندازه دور است كه خاور از باختر، و اين دستاويزها بالاترين بهانه هاي اين گروه است در مسلمان نشمردن ابوطالب و اكنون به روشنگري سخن آنان مي پردازيم:

 

>آياتي كه با دستبردنشان به ابوطالب چسبانده اند

 

آياتي كه با دستبردنشان به ابوطالب چسبانده اند

 

آيه نخستين

خداي برتر از پندار گويد: و ايشان مردم را از نزديك شدن به پيامبر باز مي دارند و از او دوري مي گزينند ولي بي آن كه بدانند جز خودشان را به پرتگاه نيستي نمي افكنند. سوره انعام آيه 26

طبري و ديگران از زبان سفيان ثوري، و او ازحبيب بن ابي ثابت و او از شاگرد ابن عباس و او از خود وي، گزارش كرده‏اند كه فراز بالا درباره ابوطالب فرود آمده كه مردم را از آسيب رسانيدن‏به برانگيخته خدا (ص) باز

 

[ صفحه 3]

 

مي داشت و خود از گام نهادن در مرز اسلام خودداري مي نمود.

و قرطبي گويد: به گفته ابن عباس و حسن اين فراز درباره همگان از بت پرستان است و مي خواهد برساند كه ايشان مردم را از پيروي محمد (ص) بازداشته و خود نيز از او دوري مي گزينند و بر بنيادگزارشي ديگر كه نيز از ابن عباس رسيده اين فراز به ويژه درباره ابوطالب فرود آمده كه مردم را از آزار محمد (ص) باز مي داشت و خود نيز از گرويدن به او دوري مي جست. و سرگذشت گويان گزارش كرده اند كه پيامبر (ص) روزي به سوي خانه خدا بيرون شد و خواست نماز بگزارد پس چون به نماز ايستاد، ابوجهل - كه نفرين خدا بر او باد - گفت: كيست كه در برابر اين مرد بايستد و نمازش را تباه سازد؟ ابن زبعري برخاست و با سرگين و خوني كه در شكمبه جانوري بودچهره پيامبر (ص) را آلوده ساخت پس پيامبر (ص) ناگزير نماز را رها كردو آن گاه به نزد عمويش ابوطالب شد وگفت عمو نمي بيني با من چه كرده اند؟ ابوطالب گفت كدام كس با تو چنين كرد؟ پيامبر (ص) گفت عبدالله پسر زبعري - ابوطالب برخاست و شمشيرش را بر شانه اش نهاده با او بيامد تا به نزديك آن دسته رسيد ايشان چون ابوطالب را ديدند كه روي به آنان مي آمد خواستند برخيزند كه ابوطالب گفت: به خدا سوگند كه اگر يك تن برخيزد شمشيرم را به همه جاي تنش آشنا مي كنم پس آنان نشستند تا او نزديك ايشان شد و آن گاه گفت: فرزندم چه كسي با تو چنين كرد؟ او پاسخ داد عبدالله پسر زبعري. ابوطالب سرگين وخون آن شكنبه را برگرفت و چهره و ريش‏و جامه همه شان را سراسر آلوده ساخت و سخنان درشت بارشان كرده آن گاه اين‏آيه فرود آمد: و ايشان مردم را از او باز مي دارند و خود نيز از او دوري مي گزينند پس پيامبر (ص) گفت عمو درباره تو آيه اي فرود آمده پرسيد چيست؟ گفت تو قريش را از آزاررساندن به من‏

 

[ صفحه 4]

 

بازمي‏داري و خود نيز از گرويدن به من سر باز مي‏زني پس ابوطالب گفت: " به خدا سوگند كه دست ايشان با همه گروهشان به تو نخواهد رسيد تا آن گاه‏كه من به بستر خاك سپرده شوم. "

تا پايان سروده هاي او كه در ج 14 ص.26 از برگردان پارسي گذشت. پس ديگران گفتند اي برانگيخته خدا آيا ياري هاي ابوطالب سودي براي او دارد؟ گفت آري براي همان ها است كه در دوزخ گردن بند آهنين بر گردنش نمي نهند و او را در كنار اهريمنان جاي نمي دهند و در چاه مارها و كژدم ها نمي افكنند و كيفر او تنها به اين اندازه است كه دو لنگه كفش آتشين بر پايش مي كنند كه مغز سرش را به جوش آرد و اين سبك ترين شكنجه اي است كه در دوزخ به كسي دهند.

 اميني گويد: فرود آمدن اين آيه را درباره ابوطالب‏دانستن، بيهوده و خود از ديدگاههاي فراوان نادرست است:

1 - كسي كه گزارش را از ابن عباس گرفته و به حبيب بن ابي ثابت رسانده ناشناخته است و آنگاه در ميان كساني كه خود رابازگوگر گزارش هاي ابن عباس مي شمرده‏اند چه بسيارند گزارشگراني كه به سخن‏ايشان پشتگرم نتوان بود و شايد اين مرد ناشناس نيز يكي از ايشان باشد.

2 - حبيب بن ابي ثابت نيز تنها كسي است كه اين گزارش را از زبان او بازگو كرده و هيچ كس ديگر آن را نياورده و گزارش او تنها را نيز نمي توان پيروي كرد - هر چند گيريم كه اوخود به خود به گونه اي بوده كه به سخنش مي توان پشت گرمي داشت - زيرا ابن حبان مي گويد كه وي كاستي گزارش ها را پوشيده مي داشته و عقيلي مي گويد: ابن عون بر او خرده گرفته و اورا از زبان عطاء گزارش هائي است كه در خور پيروي نيست. و قطان مي گويد: او را از زبان عطاء گزارش هائي است‏كه در خور پيروي نيست و محفوظ شمرده نشده. و آخري نيز

 

[ صفحه 5]

 

آورده‏است كه ابو داود گفته: حبيب را از زبان عاصم بن ضمره، گزارشي درست نيست و ابن خزيمه نيز گفته كه او كاستي گزارش ها را پوشيده مي داشته.

 و تازه ما درباره بودن سفيان ثوري درزنجيره گزارش به خرده گيري نپرداخته و سخن آن كسي را كه گفته: " وي كاستي گزارش ها را پنهان مي كرده و از دروغگويان گزارش مي گرفته " نديده‏گرفته و با پشتگرمي به آن بر وي نتاخته ايم.

3 - گزارش ديگري كه از راه زنجيره هاي گوناگون و به هم پيوسته و درست از ابن عباس رسيده و بسي استوار و روشن است با اين پندار نمي سازد. زيرا به گزارش طبري و ابن منذر و ابن ابي حاتم و ابن مردويه - از زبان علي بن ابي طلحه و از زبان عوفي هر دو - از ابن عباس، آيه ياد شده درباره بت پرستاني فرود آمده كه مردم رااز گرويدن به محمد باز مي داشتند و خود نيز از او دوري و كناره‏گيري مي نمودند.

و آن چه گزارش ايشان‏را استوارتر مي نمايد آن است كه طبري‏و ابن ابي شيبه و ابن منذر و ابن ابي‏حاتم و عبد بن حميد از زبان وكيع و او از سالم و او از ابن حنفيه و نيز از زبان حسين بن فرج از ابو معاذ و از زبان بشر و او از قتاده آورده اند،

و نيز عبدالرزاق و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و ابوالشيخ از قتاده و سدي و ضحاك و از زبان ابو نجيح از مجاهد و از زبان يونس از ابن‏زيد آورده اند،

كه اين فراز درباره كساني فرود آمده كه مردم را از شنيدن‏قرآن و از گوش دادن به پيامبر باز مي‏داشتند و خود نيز از او دوري مي گزيدند.

 و در اين گزارش، هيچ نامي از ابوطالب نيست و مي رساند كه روي سخن‏

 

[ صفحه 6]

 

به بت پرستاني بوده كه مردم را از پيروي برانيگخته خداياقرآن باز مي داشته اند و با دوري گزيدن و ستيزه كردن با وي از او كناره مي گرفتند. و تو نيك مي داني كه اين گونه رفتار بس ناسازگار است با آن چه از شيوه ابوطالب - سرور مكيان - آشكار گرديده كه پيامبر را پناه داد و ياري كرد و از او پاسداري نمود و تا باز پسين دم مردم را به پيروي او خواند.

4 - از پرداخت اين آيه ارجمند، چنين برمي آيد كه خداي برتر از پندار با فرستادن آن مي خواهدكساني از زندگان را نكوهش كند كه مردم را از پيروي پيامبرش باز مي دارند و خود نيز از او دوري مي جويندو اين همان شيوه زشت ايشان است كه به‏آن گونه آشكارا با برانگيخته خدا (ص) دشمني مي نموده اند و چنان كه از گزارش قرطبي كه آورديم به روشني برمي‏آيد در هنگام فرود آمدن اين فراز نيزايشان همان شيوه را داشته اند و آنگاه پيامبر (ص) ابوطالب را به فرود آمدن آيه آگاه كرده است.

از يك سوي نيز بخاري و مسلم - بر بنياد گزارشي كه بيايد - پنداشته اند كه اين سخن از خداي برتر از پندار: " تو نمي تواني هر كه را دوست مي داري راه بنمائي و خدا است كه هر كه را خواهد راه مي نمايد 0 سوره قصص " درباره ابوطالب و پس از درگذشت او فرود آمده و بر اين بنياد اگر بگوئيم‏آيه " مردم را از او باز مي دارند و خود نيز از او دوري مي گزينند " كه درباره كساني از زندگان فرود آمده درباره ابوطالب است، سخني بي سرانجام بر زبان رانده ايم زيرا چنانچه در " الاتقان 17:1 " مي خوانيم سوره انعام كه آيه ياد شده نيز در آن است پس از سوره قصص و پنج سوره ديگري كه بدنبال قصص فرود آمده بود فرود آمده - آن هم به گونه اي يك جا - پس چگونه مي توان آن را درباره ابوطالب‏

 

[ صفحه 7]

 

دانست كه - بر بنياد گزارش هاي خودشان در روشنگري آيه اي ديگر - آن هنگام در دل خاك خفته و روزگاري دراز پيش از فرود آمدن آيه بالا درگذشته بود؟

5 - يك فرازي را كه به تنهائي دستاويز گرديده، همراه با فرازهاي پيشتر و دنباله آن بنگريم تا از روي هم رفته آن ها چه به دست آيد: " و برخي از آنان كساني اند كه به گفتار تو گوش مي دهند و ما بر دلهاشان سرپوش ها نهاده ايم كه آن را در نمي يابند و در گوش هاشان سنگيني اي است هر نشانه‏اي كه ببينند به آن نمي گروند و چون پيش تو آيند با تو بگو مگو مي كنند 0كساني كه كافر شده اند مي گويند اين سخنان به جز افسانه هاي پيشينيان چيزي نيست، و مردم را از (گوش دادن‏به) او باز مي دارند و خود نيز از او دوري مي كنند و بي آن كه بدانند جز خويشتن را در پرتگاه نيستي نمي افكنند. "

و اين گونه پرداخت سخن چنان كه مي بيني به روشني مي رساند كه گفتار درباره بت پرستاني است كه به نزد پيامبر مي آمدند و با او بگو مگو مي كردند و نامه روشنگر او را به‏دروغ از افسانه هاي پيشينيان مي شمردند، و هم اينانند كه ديگران را از او و از گوش فرا دادن به نامه بزرگوارش باز مي داشتند و از وي كناره گيري و دوري مي نمودند و آن گاه اين ويژگي ها كجا با ابوطالب جوردر مي آيد كه از آغاز تا پايان زندگي‏اش چنين رفتاري نداشت و هرگاه نيز به‏نزد پيامبر مي آمد براي پاسداري و نگهباني از او بود آن هم با سخناني از اين گونه:

" به خدا سوگند كه دست‏ايشان با همه گروهشان هرگز به تو نخواهد رسيد تا آن گاه كه من به بسترخاك سپرده شوم "

و هرگاه نيز از او ياد مي كرد - با سخناني به اين گونه - برانگيختگي او را يادآور مي شد:

" آيا نمي دانيد كه ما محمد را پيامبري همچون موسي يافته ايم‏

 

[ صفحه 8]

 

كه در نامه هاي نخستين نوشته شده است؟ "

و هرگاه نيز از نامه آسماني او ياد مي كرد آواز به چنين سخناني برميداشت:

" يا بگرويد به نامه اي شگفت

كه بر پيامبري همچون موسي يا يونس فرود آمده است. "

آري همه روشنگران قرآن نيز، اين گونه نقطه ضعف ها را كه در فرود آوردن آيه‏بالا درباره ابوطالب هست دريافته و باپيش چشم داشتن آن ها ارزش چنداني براي اين برداشت ننهاده اند تا آن جاكه برخي شان آن را با نشاني " و گفته‏شده " ياد كرده اند و ديگران برداشت هاي ناساز با آن را روشن تر دانسته وكساني چند نيز روشنگري هاي ناهماهنگ با آن را به بنيادهاي استوار، ماننده تر شناخته اند و اين هم نمونه اي از گفته هاشان:

طبري در تفسير خود 109:7 مي نويسد: " اين فراز درباره بت پرستاني است كه نشانه هاي توانائي خداوند را دروغ شمرده مردم را از پيروي محمد و پذيرفتن راه او(ص) باز مي داشتند و از او دوري و كناره گيري مي نمودند. " آن گاه اين‏برداشت خود را با همان گزارش هائي استوار مي نمايد كه از زبان ابن حنفيه و ابن عباس و سدي و قتاده و ابو معاذ آورديم. سپس برداشت ديگري مي آرد كه بر بنياد آن، اين فراز درباره كساني است كه از شنيدن قرآن وبه كار بستن آن چه در آن است مردم راباز مي دارند. و از ميان كساني كه برداشتي به اين گونه داشته اند قتاده و مجاهد و ابن زيد را نام مي برد - كه‏اين برداشت هم برمي گردد به همان برداشت نخستين - سپس گفتار كساني را كه مي گويند اين فراز درباره ابوطالب فرود آمده ياد مي كند وگزارش حبيب بن‏ابي ثابت را از زبان ديگري كه او از ابن عباس آن را شنيده بازگو مي كند ودر دنباله آن - در ص.11 - مي نويسد: برترين اين برداشت ها براي روشنگري‏اين فراز، برداشت كساني است كه مي گويند: گوشه سخن به كساني است كه مردم ديگر را

 

[ صفحه 9]

 

از پيروي محمد (ص) باز مي دارند و خود نيز از پيروي او دوري و كناره جوئي مي نمايند زيرا فرازهاي پيش از آن به يادآوري كساني از بت پرستان مي پردازد كه با برانگيخته خدا (ص) كينه مي ورزيدند و گفتار او را دروغ شمرده و از وحي و الهامي كه از سوي خدا برايشان آورده بود روي برمي تافتند پس بايد اين فراز نيز:" مردم‏ديگر را از او باز مي دارند " درباره‏ايشان و گزارش كار ايشان باشد زيرا نشانه اي نداريم تا بتوانيم بگوئيم روي سخن كه تا اين جا به آنان بود ازاين پس درباره ديگري است. و دنباله اين فراز و نيز فرازهاي پيشترش گواهي مي دهد كه برداشت ما درست است، همان‏برداشتي كه بر بنياد آن اين فراز گزارش شيوه گروهي ازبت پرستان در ميان توده برانگيخته خدا (ص) مي شود نه گزارش شيوه يك تن ويژه ازايشان. و بر اين بنياد پس روشنگري‏فرازهاي ياد شده به اين گونه انجام مي گيرد:اي محمد اين بت پرستان هر نشانه اي نيز ببينند نمي گروند و هنگامي كه به نزد تو آيند با تو بگو مگو مي كنند و مي گويند آن چه تو براي ما آورده اي جز داستان ها و گزارش هاي پيشينيان چيزي نيست و ايشان ديگران را از شنيدن فرازهائي كه فرود آمده باز مي دارند و خود نيزاز تو كناره مي گيرند، پس از تو و از پيروي ات دور مي شوند و جز خود را به پرتگاه نيستي نمي افكنند. پايان

رازي نيز در تفسير خود 28:4 دو برداشت در اين زمينه ياد كرده 1 - فراز ياد شده درباره بت پرستاني است كه مردم را از پيروي پيامبر و گواهي به برانگيختگي او بازمي داشتند 2 - تنها درباره ابوطالب فرود آمده. آن گاه مي نويسد: برداشت نخستين از دو روي به سخن درست ماننده تر است:

1- همگي فرازهائي كه پيش از اين يك فرازآمده شيوه ايشان را نكوهش مي كند پس اين فراز نيز: " و ايشان مردم را ازاو باز مي دارند " بايد گزارشي از كارهاي ناپسند ايشان در برداشته باشدو اگر بگوئيم گوشه سخن به ابوطالب است كه مردم را از آزار رساندن به پيامبر باز مي داشته با فرازهاي پيش هماهنگ نيست.

 

[ صفحه 10]

 

2- خداي برتر از پندار در دنباله فراز بالا نيز مي گويد: و جز خويشتن را به پرتگاه نيستي نمي افكنند كه اين جا نيز گوشه سخن با همان كسان است كه پيشتر يادشان رفت و شايسته نيست بگوئيم اين گوشه سخن به كسي است كه مردم را از آزار او باز مي داشته زيرا اين كار به خودي خود نيكو است وانگيزه افتادن به پرتگاه نيست.

و اگر گفته شود اين فراز " جز خود را به پرتگاه نيستي نمي افكنند " برمي گردد به فراز پيش از آن: " از او دوري مي گزينند " نه به فراز پيشترش " مردم را از او باز مي دارند " كه بر بنياد آن مي خواهد بگويد: ايشان - با پيش گرفتن راهي جدا از كيش او ورها كردن سازش با او - از او دوري مي‏گزينند و اين نيز نكوهش است پس نبايدبا نگاه به فراز پيشترش كه نكوهش نيست برداشت نخستين را برتر بشماريد.در پاسخ مي گوئيم آن چه از نماي گفتار " جز خود را به پرتگاه نمي افكنند " بر مي آيد اين است كه گفتارياد شده به همه فرازهاي پيش از خود برمي گردد نه به يك فراز تنها، زيرامانند آن است كه كسي بگويد: " فلاني‏از فلان چيز دوري مي نمايد و از آن روي برمي تابد و با اين كار جز به خود زيان نمي زند " كه اين زيان بايدكيفري براي هر دو كار وي شمرده شود نه يكي از دو كار وي به تنهائي. پايان

ابن كثير نيز در تفسير خود 127:2 برداشت نخستين را به گزارش از ابن حنفيه و قتاده و مجاهد و ضحاك و كساني جز ايشان آورده و مي نويسد: اين برداشت روشن تر است - و خدا بهترمي داند - و ابن جرير نيز همان را برگزيده.

نسفي نيز در تفسير خود كه در كناره تفسير خازن چاپ شده (10:2) برداشت نخست را ياد كرده سپس مي نويسد: و گفته شده كه گوشه سخن به ابوطالب است با اين همه، برداشت نخستين به سخنان استوار ماننده تر است.

و نيز زمخشري در كشاف 448:1 و شوكاني در تفسير خود 103:2 و ديگران برداشت نخستين را ياد كرده و برداشت دوم را نيز با داغ " و گفته شده "

 

[ صفحه 11]

 

ياد كرده اند و سپس كه آلوسي آمده، برداشت نخستين را به گستردگي آورده و سپس نيز برداشت دوم را آورده و به دنبال آن مي نويسد: "اين برداشت را امام رازي درست ندانسته. " آن گاه فشرده گفتار او را ياد كرده.

اكنون قرطبي كه كوركورانه به كار برخاسته و همچون كسي كه شبانه به گردآوري هيزم برخيزدگزارشي را از اين جا و آن جا سر هم كرده، اي كاش ما را راهنمائي مي كردكه اين بافته ها را از كجا آورده؟ از كه گرفته؟ زنجيره گزارش خود را سرانجام به كه رسانيده؟ و كدام يك از حافظان در آوردن اين گزارش با او هماهنگي نموده؟ و كدام نگارنده اي پيش از وي آن را نوشته؟ و كيست كه گفته باشد ابوطالب آن چكامه را - كه قرطبي ياد كرده - در روز درگيري با اين زبعري سروده؟ و كيست كه آن روز را هنگام فرود آمدن اين فراز شمرده باشد؟ و چه هماهنگي و پيوستگي هست ميان اين فراز و هشدار دادن پيامبر (ص) به ابوطالب با آن سروده هايش؟ وسخني را كه قرطبي بافته و بر پيامبر بسته: " اي عمو درباره تو آيه اي فرود آمد " آياكسي از ديگر پيشوايان دانش حديث - از گذشتگان و آيندگان وي- نيز گزارش كرده است؟ و آيا قرطبي باز پسين پاره از گزارش خود را به جزدر تفسير خودش در هيچ كجا يافته است؟ و آيا در چاه كژدم ها و مارها نيز فرو رفته تا آن را تهي از ابوطالب بيابد؟ و آيا كارگزار بستن وگشودن گردن بندهاي آهنين بوده تا بداند كه آن سرورمكيان را با آن نمي بندند؟ يا نه، همه اين سخنان را باپشتگرمي به گفته پيامبرمي نويسد؟ چه‏خوش آن كه خواب ها راست در بيايد. وبه هر پندار همه خرده هائي كه - به فرد آرندگان اين فراز درباره ابوطالب- گرفتيم بر قرطبي به گونه اي استواتر مي توان گرفت.

آيه دوم و سوم

1 - خداي برتر از پندار گويد: پيامبر و گروندگان به او را نمي رسد كه براي بت پرستان آمرزش بخواهند هر چند از خويشان ايشان باشند و اين‏

 

[ صفحه 12]

 

دستور براي پس از آن است كه برايشان آشكار شد كه آنان از دوزخيانند. سوره برائه: 113

2 - گفتار خداي برتر از پندار: تو نمي تواني هر كه را دوست داري راه بنمائي‏و خدا است كه هر كه را بخواهد راه مي‏نمايد و او به راه يافتگان داناتر است. سوره قصص: 56

بخاري در نامه تفسير از صحيح خود - ج 7 ص 184 روشنگري سوره قصص - مي نويسد: گزارش‏كرد ما را ابواليمان از زبان شعيب و او از زهري و او از سعيد بن مسيب و اواز پدرش كه چون ابوطالب را هنگام مرگ فرا رسيد برانگيخته خدا ( ص) بيامد و ديد ابوجهل و عبدالله پسر ابو اميه پسر مغيره نزد اويند پس گفت‏اي عمو بگو هيچ خدائي جز خداي يگانه نيست تا با اين سخن به سود تو نزد خداوند به گفتگو پردازم، ابوجهل و عبدالله پسر ابو اميه گفتند: آيا ازكيش عبدالمطلب روي مي گرداني؟ پس برانگيخته خدا همچنان به وي پيشنهاد گفتن آن سخن را مي نمود و آن‏دو نيز از نو سخن خود را بازگو مي كردند تا سرانجام ابوطالب گفت: من بر كيش عبدالمطلبم و پس از آن سخني بر زبان نياورد و نپذيرفت كه بگويد:هيچ خدائي جز خداي يگانه نيست. پس برانگيخته خدا (ص) گفت: به خدا سوگند براي تو از خدا آمرزش خواهم خواست تاهنگامي كه مرا از اين كار باز بدارد پس اين فراز فرود آمد: " پيامبر و گروندگان به وي را نمي رسد كه براي بت پرستان آمرزش بخواهند " واين جا نيز گوشه سخن به ابوطالب است كه خداوند به برانگيخته خويش مي گويد: تو نمي تواني هر كه را دوست داري راه بنمائي و اين خدا است كه هر كه را خواهد راه مي نمايد.

و در گزارش طبري كه زنجيره درستي نيز ندارد آمده‏است كه اين فراز فرود آمد: " پيامبرو گروندگان به وي را نمي رسد... " و اين فراز " تو نمي تواني هر كس را دوست داري... "

 

[ صفحه 13]

 

گزارش بالا را مسلم نيز در صحيح خود از زبان سعيد پسر مسيب آورده و بيشتر تفسير نگارران نيز از روي گمان نيكوئي كه به دو " صحيح " و نگارندگان آن دو داشته اند از ايشان پيروي نموده اند.

در اين گزارش از چند چشم انداز بايد به نگريستن پرداخت:

1 - سعيد كه تنها بازگوگر آن است از كساني شمرده شده كه با فرمانرواي گروندگان علي (ع) كينه مي ورزيده پس آن چه درباره او و پدرش‏و خانواده و كسانش بگويد يا ببافد نمي‏تواند پيشتوانه روشنگري گردد زيرا بدگوئي از ايشان براي او شيرين ترين كارها بوده است. ابن ابي الحديددر شرح النهج 370:1 مي نويسد: سعيد پسر مسيب از او - درود بر وي باد - رو گردان بود و عمر پسر علي (ع) با گفتاري تند به او تودهني زد، عبدالرحمن پسر اسود از ابو داود همداني گزارش كرده كه گفت من نزد سعيد پسر مسيب بودم كه عمر پسر علي پسر ابيطالب (ع) روي آورد پس سعيد به او گفت: برادرزاده من نمي بينم كه تو مانند برادران و عمو زاده هايت‏بسيار به مسجد برانگيخته خدا (ص) بيائي عمر گفت اي پسر مسيب آيا هرگاه‏كه گام در مسجد نهادم بايد بيايم و خود را به تو بنمايم؟ سعيد گفت: من‏نخواستم تو را بر سر خشم بياورم شنيدم پدرت مي گفت: به راستي مرا ازخداوند پايگاهي است كه براي زادگان عبدالمطلب بهتر است از همه چيزهائي كه بر روي زمين است عمر گفت من نيز شنيدم كه پدرم مي گفت هيچ گفتار حكيمانه اي در دل كسي از دورويان نيست كه پيش ازبيرون شدن او از جهان از زبانش آشكار نشود سعيد گفت برادرزاده من مرا از دورويان مي شماري؟ گفت: همان است كه به تو مي گويم سپس روي از او بگردانيد.

و واقدي آورده است كه سعيد پسر مسيب برجنازه سجاد - علي پسر حسين پسر علي پسر ابوطالب (ع) - بگذشت و بر او نماز نگزارد او را گفتند آيا بر اين شايسته مرد كه از خاندان نيكان نيز هست نماز نمي گزاري؟ گفت: دو

 

[ صفحه 14]

 

ركعت نماز در نزد من، دوست داشتني تر است از نماز بر اين شايسته‏مرد. براي آشنائي بهتر با سعيد پسر مسيب و با چون و چند فرا گرفته هايش از كيش خداوند، آن چه ابن حزم در " المحلي " ياد كرده بس است زيرا مي گويد كه قتاده از سعيد پرسيد آيا در پس حجاج نماز بگزاريم؟ گفت: ما در پس بدتر از او هم نماز مي خوانيم.

2- نماي گزارش بخاري و جز آن مي رساندكه دو فراز بالا در پي هم و به هنگام‏مرگ ابوطالب فرود آمده و نيز آن چه آشكارا درباره هر يك از آن دو آمده مي رساند كه فرود آمدن آن در همان هنگام بوده با آن كه اين درست نيست زيرا فراز دوم در مكه فرود آمده و فراز نخستين نيز در مدينه و پس از افتادن مكه به دست مسلمانان - و در اين باره همه گزارشگران همداستان اند- و جاي آن نيز در سوره برائت است كه‏درمدينه فرود آمده و خود بازپسين بخش‏هاي قرآن است كه فرود آمده و بر اين بنياد، ميان فرود آمدن دو آيه نزديك‏ده سال و شايد هم بيش از آن جدائي بوده است.

3 - فرازي كه درباره آمرزش خواستن است در مدينه فرود آمد، آن هم پس از سال ها از مرگ ابوطالب‏كه از هشت سال افزون بود. اكنون مي پرسيم پيامبر (ص) كه هنگام درگذشت ابوطالب گفته بود: " به خدا سوگند براي او آمرزش مي خواهم تا خدا مرا ازاين كار باز دارد. " آيا در اين روزگار دراز همچنان براي او از خدا آمرزش مي خواست؟ و اين چگونه شدني است؟ مگر نه پيامبر (ص) و گروندگان به او از روزگاري دراز پيش از فرود آمدن اين فراز نمي بايستي بابت پرستان و دورويان دوستي نمايند؟ مگر آمرزش خواستن براي ايشان از آشكارترين نمونه هاي دوستي با آنان نبوده است كه خداي برتر از

 

[ صفحه 15]

 

پندار مردم را در فراز زير از آن پرهيز مي داده است:

هيچ گروهي رانيابي كه - همراه با گرويدن به خدا وبه روز باز پسين - دوستي كساني را دردل بپرورانند كه با خدا و برانگيخته او سر جنگ و دشمني دارند، هر چند ازپدران يا فرزندان يا برادران يا خويشان ايشان باشند، (خداوند) باور داشتن به خويش را در دل هاي ايشان نگاشته و با رواني از سوي خويش‏نيرومندشان ساخته است...

اين فراز آيه 22 از سوره مجادله است كه در مدينه فرود آمده آن هم - به گواهي " الاتقان " 17:1 - هم پيش از سوره برائت - كه جلوگيري از آمرزش خواستن را در برداشت - هم پيش از شش سوره ديگر كه نيز پيش از فرود آمدن برائت و پس از سوره مجادله فرود آمدده. زيرا به گزارش ابن ابي حاتم و طبراني‏و حاكم و ابو نعيم و بيهقي و ابن كثير - چنان كه در تفسير او 329:4 مي‏بينيم و نيز در تفسير شوكاني 189:5 وتفسير آلوسي 37:28 - اين آيه در روز گير و دار بدر فرود آمده و آن رويدادنيز سه سال پس از كوچ كردن پيامبر ازمكه پيش آمده. يا به گزارش برخي از روشنگران در زد و خورد احد فرود آمده كه آن نيز - به گواهي حلبي در سرگذشت نامه خود - بي هيچ چون و چرائي از سوي هيچ كس در سال سوم روي داده با اين زمينه چيني ها فرود آمدن‏آن بايستي سال ها پيش از فرود آمدن فرازي باشد كه از آمرزش خواستن براي بت پرستان جلوگيري مي كند.

و تازه آمرزش خواهي پيامبر به آن گونه، با اين دستور ديگر از خداي برتر از پندار نيز ناساز بود كه مي گويد:

اي كساني كه به آئين راستين گرويده ايد با چشم پوشي از گروندگان، كساني را كه بيرون از كيش شمايند سرپرست و دوست خويش نگيريد. آيا مي خواهيد براي خداوند و به زيان خودتان نشانه اي روشن پديد آريد.

اين دستور نيز در آيه 144 از سوره نساء است كه به گفته نحاس و علقمه

 

[ صفحه 16]

 

و كساني جز ايشان در مكه فرود آمده زيرا ايشان مي گويند در هر سوره اي كه دو واژه " اي مردم " ديده شود در مكه فرود آمده است و اگر هم برداشت ديگران را بگيريم بايد بگوئيم كه فراز بالا در همان آغاز كوچ كردن، به مدينه فرود آمده زيرا برداشتي كه قرطبي در تفسيرش 1:5 درست شمرده و ديگران نيز آن را پذيرفته اند بر بنياد گزارشي است كه در صحيح بخاري از زبان عايشه آمده كه وي گفته: سوره نساء در هنگامي فرود آمد كه من در نزد برانگيخته خدا (ص) بودم و هر يك از اين دو برداشت را كه بگيريم- چنان چه در " الاتقان 17:1 آمده - بايد بگوئيم كه دستور ياد شده، هم پيش از رسيدن دستور به خودداري از آمرزش خواهي - در سوره برائت - آمده وهم پيش از فرود آمدن بيست سوره ديگر كه پس از سوره نساء و پيش از سوره برائت فرود آمده است.

و باز آمرزش خواهي پيامبر به آن گونه، با اين سخن ديگر از خداي پاك نيز ناساز است كه مي گويد: آنان كه با چشم پوشي ازگروندگان به آئين راستين، كساني را كه‏از آن آئين بيرون اند دوست و سرپرست خود مي گيرند آيا ارجمندي را نزد آنان مي جويند؟

اين فراز نيز درآيه 139 از سوره نساء است كه روشن شدپيش از سوره برائت و دستور به خودداري‏از آمرزش خواهي فرود آمده است.

و با اين سخن ديگر از خداي برتر از پندار نيز ناسازگار است كه مي گويد: گروندگان به آئين راستين نبايستي با چشم پوشي از گروندگان، كساني را دوست و سرپرست خويش بگيرند كه از مرزآئين درست بيرون اند و هر كس چنين كند او را با خدا سر و كاري نيست مگر آن كه پروا و بيمي از ايشان‏

 

[ صفحه 17]

 

داشته باشيد و خداوند، شما را از نافرماني خويش پرهيز مي دهد و سرانجام به سوي او است.

اين دستور نيز در آيه 28 از سوره آل عمران است كه به گفته ابن هشام در سيره 207:2 آغاز آن - تا هشتاد و چند آيه - در همان آغاز كوچيدن به مدينه و در روزي‏فرود آمد كه نمايندگان نجران آمدند.و اگر گزارش قرطبي و جز او را بگيريم‏بايد بگوئيم اين فراز درباره عباده بن صامت در روز احزاب و پنج سال پس از كوچيدن به مدينه فرود آمده و هر يك از برداشت هاي گوناگون كه درست باشد باز هم چنان چه در الاتقان 17:1مي خوانيم سوره آل عمران كه اين دستور در آن است هم پيش از سوره برائت - كه دستور به خودداري از آمرزش خواهي در آن است - فرود آمده وهم پيش از بيست و سه سوره ديگر كه همگي پس از آل عمران و پيش از برائت فرود آمده است.

و باز آمرزش خواهي پيامبر براي يك بت پرست، با اين سخن‏ديگر از خداي برتر از پندار نيز ناسازگار است كه: " يكسان است براي ايشان، چه بر ايشان آمرزش بخواهي و چه نخواهي خداوند ايشان را هرگز نمي آمرزد. " و اين نيز آيه ششم از سوره‏منافقين است كه در نبرد بني مصطلق فرود آمده و آن گير و دار نيز - به گفته ابن كثير - چنان چه زبانزد جنگ نامه نويسان و سرگذشت نگاران است در ششمين سال كوچيدن به مدينه روي داده پس به گونه اي كه در الاتقان مي خوانيم (17:1) سوره منافقين كه فراز بالا در آن است هم پيش از سوره برائت كه دستور به خودداري از آمرزش خواهي در آن است فرود آمده و هم پيش از هفت‏سوره ديگر كه همگي پيش از برائت و پس از منافقين فرود آمده است.

و باز آمرزش خواهي به آن گونه، ناسازگار است با اين دستور خداي

 

 

[ صفحه 18]

 

برتر از پندار: اي آنان كه به كيش راستين باور داريد اگر پدران و برادرانتان، بيرون بودن از مرز آئين‏را بر گرويدن به آن برگزينند شما ايشان را دوست ميگريد وهر كه از شما ايشان را دوست بگيرد آنان ستمكاران خواهند بود. و نيز با اين سخن خداي برتر از پندار: آمرزش بخواه براي ايشان يا آمرزش نخواه. اگر هفتاد بارنيز بر ايشان آمرزش بخواهي خداوند آنان را نخواهد آمرزيد.

دو فراز بالا نيز كه آيه 23 و80 از همان سوره برائت است پيش از دستور به خودداري از آمرزش خواهي فرود آمده است.

آيا مي پنداريد پيامبر (ص) با اين همه فرازهائي كه پيش از دستوربه خودداري ازآمرزس خواهي فرود آمده بود باز هم ساليان دراز براي همان عمويش آمرزش مي خواسته كه- پناه به خدا- خود از نزديك ديده بود وي به حال كفر از جهان رفته: نه به خدا چنين كاري از پيامبر بزرگوار بسي به دور است.

شايد براي اين همه دشواري ها بوده است كه حسين پسر فضل، فرود آمدن آن فراز را درباره ابوطالب دور دانسته و گفته " اين برداشت دور از پذيرش است زيرا اين سوره از بازپسين بخش هاي قرآن است كه فرود آمده و آن گاه ابوطالب در همان سال هاي آغاز اسلام و هنگامي درگذشت كه پيامبر (ص) در مكه بود. " اين سخن را قرطبي نيز در تفسير خود 273:8 آورده و درستي آن را پذيرفته

4- تازه گ‏زارش ها ئي هائي داريم كه با فرود آمدن آن فراز درباره ابوطالب و با دستور به خودداري از آمرزش خواهي براي او ناسازگار است و از آن ميان:

گزارش درستي است كه طيالسي و ابن ابن شيبه و احمد و ترمذي و نسائي و ابويعلي و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و ابوالشيخ و حاكم- كه جداگانه نيز داوري خود را به درست بودن آن آورده- و ابن مردويه و بيهقي در شعب الايمان و ضياء- در " المختاره "- همگي از زبان علي آورده اند كه‏

 

[ صفحه 19]

 

گفت شنيدم مردي براي پدر و مادر بت پرستش آمرزش مي خواست گفتم براي پدر و مادر بت پرستت آمرزش مي خواهي؟ گفت " مگر ابراهيم آمرزش نخواست؟ " من اين گفتگو را براي پيامبر (ص)، بازگو كردم پس اين فراز فرود آمد: پيامبر و گروندگان به وي را نمي رسد كه براي بت پرستان آمرزش بخواهند هر چند از نزديكان ايشان باشند واين دستور براي پس از آن است كه بر ايشان آشكار شد كه ايشان از دوزخيان اند و آمرزش خواهي ابراهيم براي پدرش نيز تنها براي وعده اي بود كه به وي داد و سپس كه روشن شد وي دشمن خدا است از او بيزاري جست و به راستي ابراهيم بسيار خداخوان و نرم دل و بردبار بود.

ازاين گزارش برمي آيد كه خودداري از آمرزش خواستن براي بت پرستان، دستوري بود كه پيش از فرود آمدن آن فراز در اين باره بايد به كار بسته مي شد و از اين روي سرور ما فرمانرواي گروندگان آن مرد را از آن كار بازداشت و آن گاه اين كار علي (ع) سازشي ندارد با آن كه بگوئيم پيامبر (ص) براي عموي نامسلمانش آمرزش مي خواسته، و تازه مي بيني كه‏آن مرد براي روا شمردن كار خود، آمرزش خواستن ابراهيم براي پدرش را دستاويز مي گرداند نه آمرزش خواستن برانگيخته خدا (ص) براي عمويش را،زيرا مي داند كه او (ص) هرگز براي يك بت پرست آمرزش نمي خواهد.

سيد زيني دحلان در اسني المطالب ص 18 مي نويسد: اين گزارش درست است و براي آن، گواهي نيز از گزارش درست پسر عباس (رض) يافته ايم كه او گفته: مسلمانان براي پدرانشان آمرزش مي خواستند تا اين فراز فرود آمد و پس از آن از آمرزش خواهي براي مردگان خويش دست برداشتند با اين همه، دستوري به خودداري از آمرزش خواهي براي زندگان از بت پرستان- تا پيش از آن كه بميرند- نرسيده بود و سپس خداي برتر از پندار اين فراز را فرو فرستاد: " و آمرزش خواهي ابراهيم براي پدرش نيز هيچ نبود مگر... " يعني تا آن گاه كه زنده بود براي او آمرزش مي خواست و چون بمرد از آمرزش خواهي‏

 

[ صفحه 20]

 

باز ايستاد. سپس مي نويسد: و اين گواهي درست است و چون اين گزارش، درست تر است به كار بستن آن برتر مي نمايد پس برتر آن است كه بگوئيم اين آيه درباره آمرزش خواهي مردمي چند براي پدران بت پرست ايشان، بوده است، نه درباره آمرزش خواهي براي ابوطالب. پايان

گزارش ديگر- درباره اين كه چرا دستور به خودداري از آمرزش خواهي فرود آمد- همان است كه مسلم در صحيح خود آورده است و احمد در مسندش و ابو داود در سنن خود و نيز نسائي و ابن ماجه- همگي از ابو هريره (ض)- كه برانگيخته خدا (ص) كنار آرامگاه مادرش رسيد و بگريست و ديگران نيز كه‏پيرامون او بودند به گريه افتادند پس‏برانگيخته خدا (ص) گفت از خدايم دستوري خواستم تا براي او آمرزش بخواهم و او دستوري نداد و دستوري خواستم تا از آرامگاهش ديدار كنم و او دستوري در اين باره داد. پس گورها را ديدار كنيد كه يادآور جهان بازپسين است

و طبري و حاكم و ابن ابي‏حاتم و بيهقي- از زبان ابن مسعود و بريده- و طبراني وابن مردويه و طبري- از زبان عكرمه و او از ابن عباس- آورده اند كه پيامبر چون از نبرد تبوك بازگشت آهنگ عمره كرد پس چون به‏كنار آرامگاه مادرش رسيد از پروردكارش‏دستوري خواست تا براي وي آمرزش بخواهدوخداي برتر ازپندار را خواند تا به اودستوري دهد كه روز رستاخيزبراي او ميانجي گري كند و درخواست اوپذيرفته نگرديد و اين فراز فرود آمد

و طبري در تفسير خود 31:11 از زبان عطيه آورده است كه چون برانگيخته خدا (ص) به مكه آمد كنار آرامگاه مادرش‏ايستاد و به اميد آن كه به او دستوري‏داده شود تابراي وي آمرزش بخواهد چندان آن جا ايستاد تا آفتاب آن جا را گرم كرد و سرانجام اين فراز فرود آمد: " پيامبر و گروندگان به وي را نمي رسد...-

 

[ صفحه 21]

 

تا: ابراهيم- از او (پدرش)- بيزاري جست. "

و زمخشري در كشاف 49:2 گزارش‏فرود آمدن آيه و گوشه زدن آن به ابوطالب را ياد كرده و آن گاه گزارش بالا را نيز كه در روشنگري فرود آمدن‏آن است ياد كرده و به دنبال آن مي نويسد: اين دومي درست تر است زيرا ابوطالب پيش از كوچيدن پيامبر به مكه درگذشت و آن گاه اين آيه، از بازپسين فرازهائي است كه در مدينه فرود آمد.

و قسطلاني در ارشاد الساري 270:7 مي نويسد: روشن شده كه‏پيامبر (ص) چون عمره به جا آورد به‏نزد آرامگاه مادرش شد و از پروردگارش‏دستوري خواست تا براي وي آمرزش بخواهد پس اين آيه فرود آمد كه اين گزارش را نيز حاكم و ابن ابي حاتم اززبان ابن مسعود و طبراني از زبان ابن‏عباس بازگو كرده و خود نشانه اي است بر اين كه فراز ياد شده پس از درگذشت ابوطالب فرود آمد و بنياد كار را نيزبر اين بايد گذاشت كه يك فراز، دوبار فرود نمي آيد، مگر گواه جداگانه اي بر اين داشته باشيم.

اميني گويد: مگر برانگيخته خدا (ص) در روز تبوك آن هم پس از فرود آمدن آن همه فرازها كه در ص 15 تا 18 آورديم هنوز نمي دانست كه او و گروندگان به وي نمي توانند براي بت پرستان آمرزش بخواهند و ميانجيگري كنند؟ پس چگونه‏آمده و از پروردگارش دستوري مي خواهد كه براي مادرش آمرزش بخواهد و ميانجي گري كند؟ آياگمان مي كرده كه‏مادرش جدا از ديگر آدميان به شمار مي‏آيد؟ يا اين گزارش را ساخته اند تا آبروي پيامبر پاك را بريزند و دامن پاكيزه مادر پاكش را به آلايش بت پرستي، چركين نشان دهند؟

گزارش ديگر همان است كه طبري در تفسير خود 31:11 از زبان قتاده آورده است كه گفت: براي ما چنين ياد كردند كه مرداني از ياران پيامبر (ص) گفتند: اي پيامبر خدا برخي از پدران ما بوده اند كه با پناه خواهان و همسايگان نيكوئي نموده و پيوند خويشاوندي را استوار داشته گرفتاران را مي رهانيدند و

 

[ صفحه 22]

 

آن چه برگردن مي گرفتند به انجام مي رساندند آيا براي ايشان نيز آمرزش نخواهيم؟ پيامبر (ص) گفت به خدا سوگند همان گونه كه ابراهيم براي پدرش آمرزش مي خواست من نيز براي پدرم آمرزش مي خواهم پس خداوند نخست اين فراز را فرو فرستاد: " پيامبر وگروندگان به او را نمي رسد... " و سپس نيز انگيزه ابراهيم (ص) را درآن كار باز نمود و گفت: " آمرزش خواهي ابراهيم براي پدرش نيز هيچ نبود...- تااين فراز- از پدر بيزاري جست. "

و طبري از زبان عطيه عوفي و او از ابن عباس آورده است كه پيامبر (ص) خواست براي پدرش آمرزش بخواهد و خداوند او را از اين كار بادستوري به اين گونه بازداشت:

" پيامبر و گروندگان به او را نمي رسد كه براي بت پرستان آمرزش بخواهند..." و او گفت: پس ابراهيم كه براي پدرش آمرزش خواست؟ پس اين فراز فرودآمد: " و آمرزش خواهي ابراهيم براي پدرش نيز هيچ نبود مگر براي وعده اي كه به او داده بود... " الدرالمنثور283:3.

و از اين دو گزارش نيز به روشني برمي آيد كه فرود آمدن آن فراز گرامي درباره‏ي پدرش و پدران كساني از يارانش بوده نه درباره‏ي عمو و مادرش.

گزارش ديگر را نيز طبري در تفسير خود 33:11 آورده و مي نويسد: ديگران گفته اند كه خواست خداوند از آمرزش خواهي در اين فراز، همان نماز گزاردن بر مرده كسي است سپس از زبان مثني و او از عطاء ابن ابي رباح‏آورده كه پيامبر گفت من نماز گزاردن بر هيچ يك از مردمي را كه بر اين قبله اند رها نمي كنم- هر چند زني حبشي باشد كه با روسبي گري آبستن‏شود- زيرا من نشنيدم كه خداوند مرا از نماز بر كسي باز دارد مگر بر بت پرستان و اين دستور او نيز همان جا است كه مي گويد: پيامبر و گروندگان به وي را نمي رسد كه آمرزش بخواهند براي (يا نماز بگزارند بر) بت پرستان.

و اين روشنگري نيز، اگر درست باشد ناسازگار خواهد بود با همه آن‏

 

[ صفحه 23]

 

گزارش هاي گذشته زيرا از همه آن ها برمي آيد كه خداوند در آن فراز دستور به خودداري از آمرزش خواهي مي دهد و خواست وي همان است كه از نماي بيروني واژه ها به دست مي آيد.

بگذريم، خود همين آشفتگي ها و ناسازگاري ها كه ميان اين گزارش ها و گزارش بخاري هست از ارزش همه آن ها مي كاهد و بازوي همه را سست مي كند پس نبايد گزارش هائي از اين دست را زمينه گفتگو گردانيد آن هم در جائي كه مي خواهيم مسلمان نيكوكاري را از مرز آئين بيرون بشماريم و كسي را كه در راه كيش ما همه گونه جانفشاني نموده از چار ديوار آن به در كنيم.

5- از گزارش بخاري چنان برمي آيد كه دستور به خودداري از آمرزش خواهي در هنگام مرگ‏ابوطالب فرود آمده و از نماي بيروني آن چه اسحاق بن بشر و ابن عساكر آورده اند نيز همين را در مي يابيم چه آنان از زبان حسن گزارش كرده اند كه چون ابوطالب درگذشت پيامبر (ص) گفت ابراهيم براي پدر بت پرستش آمرزش‏خواست و من نيز براي عمويم چندان آمرزش مي خواهم تا دستوري در اين باره به من رسد پس خداونداين فراز رافرو فرستاد: پيامبر و گروندگان به او را نمي رسد كه براي بت پرستان (و از آن ميان نيز ابوطالب) آمرزش بخواهند. پس اين دستور بر پيامبر (ص) گران آمد و خداوند به پيامبرش (ص) گفت: آمرزش خواهي ابراهيم براي پدرش نيز هيچ نبود مگر براي وعده اي كه به او داده بود. الدر المنثور 283:3 و آن گاه اين گزارش، ناسازگار است با آن چه ابن سعد و ابن عساكر اززبان علي آورده اند كه گفت: برانگيخته خدا (ص) را از مرگ ابوطالب آگاه كردم و او بگريست و گفت: " برو او را بشوي و جامه مرگ بپوشان و در خاك پنهان كن خدا او را بيامرزد و بر او مهرباني نمايد " من چنين كردم و برانگيخته خدا (ص) چندين روز براي او آمرزش مي خواست و از خانه اش بيرون نمي شد تا جبرئيل اين فراز را فرود آورد: " پيامبر و گروندگان به وي را نمي رسد كه... "

 

[ صفحه 24]

 

و شايد اين نماي بروني، همان باشد كه ابن سعد و ابوالشيخ وابن عساكر از زبان سفيان بن عيينه آورده اند كه عمر گفت چون ابوطالب درگذشت برانگيخته خدا (ص) به وي گفت: خدا تو را بيامرزد و بر تو مهرباني‏نمايد همچنان براي تو آمرزش خواهم خواست تا خدا مرا از اين كار باز دارد پس مسلمانان، آغاز كردند به آمرزش خواستن براي مردگانشان كه بر كيش بت پرستي مرده بودند پس خداوند اين فراز را فرو فرستاد: پيامبر و گروندگان به او را نمي رسد كه آمرزش بخواهند براي بت پرستان. الدر المنثور 283:3

با اين همه- چنان چه در ص 14 گذشت- توده مسلمان همداستان‏اند كه سوره برائت- كه اين فراز ارجمند را در خود دارد- بازپسين بخشي است كه از قرآن و پس از افتادن مكه به دست مسلمانان فرود آمده به اين گونه كه برانگيخته خدا ابوبكر رافرستاده سوره را نيز به او داد تا آن‏را بر مردم مكه بخواند سپس با دستور ديگري كه از خداي پاك به او رسيد اين‏كار را از او پس گرفت و سرور ما فرمانرواي گروندگان را به اين كار برگماشت و گفت: جز من يا مردي از من هيچكس نبايد آن را برساند و در گزارشي درست كه آن را از چند راه در ص 20 آورديم آمده است كه دستور به خودداري از آمرزش خواهي در سال نهم وپس از بازگشت برانگيخته خدا (ص) ازنبرد تبوك، فرود آمده پس با همه اين‏زمينه ها چگونه مي توان فرود آمدن آن را در هنگام درگذشت ابوطالب يا چند روز پس از آن دانست؟ و آن چه را بخاري و همانندان او در گزارش ياوه ها آورده اند كجا مي تواند درست باشد؟

6- ساختمان و پرداخت اين فراز ارجمند كه درباره آمرزش خواهي است به‏جاي آن كه آشكارا دستور به خودداري از اين كار بدهد نادرستي چنين كاري را مي رساند پس نشان نمي دهد كه برانگيخته خدا (ص) به اين كار دست زده و سپس دستوري به خودداري به وي رسيده و تنها هنگامي آمرزش خواهي او با

 

[ صفحه 25]

 

پرداخت آن فراز هماهنگ مي شود كه اين كار را با مسلمان شمردن عمويش به انجام رسانده و چون در ميان كساني كه آن جا بودند برخي شان اين ويژگي ابوطالب را از نماي بيرون زندگي او- كه با قريش سازگار مي نمود- در نيافته بودند ازاين روي آمرزش خواهي پيامبر را به گفتگو نهاده يا آن را دست افزاري براي آن گردانيدند كه براي بت پرستان آمرزش بخواهند چنان چه بسا هنگام نيزكار ابراهيم (ع) را در اين پشتوانه‏خود گرفتند و آن گاه خداوند پاك آن فراز و فراز پس از آن را فرستاد كه هم پيامبر (ص) را از كار نادرست بركنار بشمارد و هم انگيزه ابراهيم (ع) را نيز در آن كار بازگو كند و كم‏و بيش بنمايد كه آن كس كه پيامبر (ص) براي اوآمرزش خواست، به گونه اي كه ايشان مي پندارند بت پرست نبود و پايگاه پيامبري ازآمرزش خواهي براي بت پرستان سرباز مي زند، پس همان سرزدن اين كار از وي (ص) نشانه اي بس روشنگر است كه ابوطالب بت پرست نبوده چنان چه يگانه مردان توده نيز اين را دريافتند و در آمرزش خواهي براي پدران بت پرست خويش كار پيامبر (ص) را دستاويز نگردانيدند و براي گفتگو در اين زمينه كار ابراهيم (ع) را پشتوانه گرفتند و بس چنان كه درگزارشي درست از سرور ما فرمانرواي گروندگان (ع) گذشت كه گفت شنيدم مردي براي پدر و مادر بت پرستش آمرزش‏مي خواست گفتم: براي پدر و مادر بت پرستت آمرزش مي خواهي؟ گفت مگر ابراهيم چنين نكرد.00 تا پايان گزارش برگرديد به ص 18 و 19

و اگر اين مرد ابوطالب را بت پرست مي شمرد، براي درست نمودن كار خود، آمرزش خواهي پيامبر اسلام براي ابوطالب را- كه بر هيچ كس پوشيده نبود- بهتر مي توانست پشتوانه گرداند تا آمرزش خواهي ابراهيم را براي پدرش با آن كه‏چنان نكرد و گفتگو را در همان مرز بسنده شمرد.

7- ما گرفتيم كه گزارش‏بخاري درست و پذيرفتني است و اين را هم نديده مي گيريم- كه چنان چه در ج 14 ص 318 و 319 از برگردان پارسي گذشت- به گواهي‏

 

[ صفحه 26]

 

عباس، ابوطالب به يگانگي خدا و برانگيختگي محمد گواهي داده و برانگيخته خدا (ص) گفته: اي عمو ستايش خداي را كه تو را راه نمود و نيز اين را كه از سرورمان فرمانرواي گروندگان آورديم كه ابوطالب نمرد تا برانگيخته خدا رااز خويش خرسند گردانيد و نيز اين را كه ديديم پيامبر گفت: براي ابوطالب اميد همه گونه نيكوئي از پروردگارم دارم. و نيز سفارش ابوطالب را در هنگام مرگ به قريش و به فرزندان عبدالمطلب كه: " از محمد فرمان بريدو او را پيروي كنيد و دستورش را بپذيريد زيرا رستگاري و راه يافتگي در آن است و او در ميان قرشيان، درستكار خوانده مي شود و در ميان تازيان راست رو.00 " و نيز آن همه سروده ها و ديگر گفته هاي او در اين باره كه آشكارا گرايش هايش را مي نمايد، آري با چشم پوشي از همه اين ها باز هم پذيرفته نيست كه ابوطالب (ع) در باز پسين دم هاي زندگي با گفتن اين كه: " من بر كيش عبدالمطلب‏هستم " از گرويدن به آئين راستين سرباز زده باشد زيرا بي هيچ گفتگو عبدالمطلب انديشه اش را بر بنيادي درست و بر همان كيش خدائي نهاده بود كه پروردگار جهانيان در آن روزگار براي مردم پسنديده داشت. آغاز و انجام هستي را به گونه اي درست پذيرفته و كار برانگيختگي را كه فروغ‏آن بر چهره خودش تافته و دارنده و تاباننده آن در پشت خودش جاي گرفته بود مي شناخت و شهرستاني را در پيرامون سرور ما عبدالمطلب سخني است كه پاره اي از آن را در ج 14 ص 281 و 282 و 292 از برگردان پارسي ياد كرديم بنگريد به ملل و نحل او و به نگاشته هاي سيوطي درباره پدران پيامبر (ص) تا چگونگي را به روشني دريابي پس سخن ابوطالب (ع) كه: " من بر كيش عبدالمطلب هستم " به روشني‏مي رساند كه او همه آن بنيادهاي انديشه را به گردن گرفته- گذشته از آن همه گفته هاي پياپي او كه تا بازپسين دم هاي زندگي اش درستي آموزش‏هاي محمد را آشكارا مي رسانيد.

 

[ صفحه 27]

 

8- يك نگاه به دوم فرازي كه دست آويز اينان شده: " تو نمي تواني هر كه را دوست داري راه بنمائي و اين خدا است كه هر كه را خواهد راه‏مي نمايد. " پاره اي از همان زمينه ها كه تا اين جا استوار ساختيم به روشني مي رساند كه دست آويز گرفتن آن‏براي نامسلمان شمردن سرور مكيان (ع)- چنان چه كرده اند- نادرست و بيهوده است اكنون با من بيائيد تا به‏ويژه در فراز دوم و در آن چه تنها درپيرامون آن رسيده بنگريم: پس نخست مي گوئيم: جاي اين فراز در ميان چندفراز ديگر است كه فرازهاي گذشته اش منش و ويژگي گروندگان به اين آئين راباز مي نمايد و در فرازهاي پس از آن نيز خداي پاك كساني را ياد مي كند كه‏از گرويدن سرباز مي زنند از بيم آن كه از مكه پرشكوه ربوده شوند پس ساختمان و پرداخت اين فرازها هنگامي هماهنگ مي شود كه خداي پاك بخواهد- با اين فراز- راه يافتن ايشان تنها فرآورده آن نبود كه پيامبر (ص) ايشان را خواند و انگيزه راستين اين كار خواسته خداي پاك بوده- آن هم به‏گونه اي كه كار به انتساب به شكلي ازتوفيق نيانجامد- چنان كه اگر گفتيم خداي پاك كسي را گمراه گردانيده اين نيز با به خود واگذاردن او شدني تواند بود. هر چند پيامبر (ص) براي رساندن آموزش ها ميانجي گري نموده: پس اگر روي بگردانيد بر او است آن چه برگردن وي نهاده شده و بر شما است آن چه برگردن شما نهاده شده و اگر از او فرمان بريد راه مي يابيدو جز رسانيدن آشكار پيام بر پيامگذارچيزي نيست و در نامه فرزانه خدا است كه: جز اين نيست كه به من دستور داده‏شده تا پروردگارر همين شهري را پرستم‏كه آن را (بزرگ و براي نبرد) نارواشمرد و همه چيز او راست، و من دستورگرفته ام كه از مسلمانان باشم و قرآن بخوانم، پس هر كه راه يافت براي‏خويش راه يافته و هر كه به گمراهي افتاد جز اين نيست كه من از بيم دهندگانم‏

 

[ صفحه 28]

 

و بس به همان گونه كه اهريمن نفرين زده براي گنهكاران، رفتار ايشان را مي آرايد0آيا هر چند اهريمن ايشان را به سوي آتشي سوزان بخواند و اهريمن براي ايشان رفتارشان را آراسته بنمايد و از راه راست رو گردانشان سازد اهريمن‏بر آنان چيره شده و ياد خدا را از ياد ايشان برده به راستي كساني كه پس‏از آشكار شدن راه راست به پشت برگردنداهريمن ايشان را گمراه نمود و در گمراهي، پايدار ساخت و عقيلي وابن عدي و ابن مردويه و ديلمي و ابن عساكر و ابن نجار آورده اند كه عمر پسر خطاب (ض) گفت برانگيخته خدا (ص) گفت: من براي خواندن مردم و رساندن پيام به ايشان برانگيخته شده ام و راه يافتن ايشان به هيچ روي با من نيست و اهريمن نيز براي آراستن (كارهاي بد) آفريده شده و گمراه شدن ايشان به هيچ روي با او نيست.

پس اين فراز ارجمند- همچون ديگر فرازهائي كه نيز در قرزانه نامه خدا آمده- كار راهنمائي و گمراهي را يك سره در دست خداي پاك مي داند چنان كه‏آفريدگار برتر از پندار گويد:

1- راهنمائي آنان بر تو نيست و اين خداوند است كه هر كه را خواهد راه مي‏نمايد بقره 272

2- اگر به راهنمائي ايشان چشم دوخته اي پس خداوند آن كه را گمراه كرده راه نمي نمايد نحل 37

3- آيا تو كران را مي شنواني؟ يا كوران را و آن را كه در گمراهي‏

 

[ صفحه 29]

 

آشكار است راه مي نمائي؟ زخرف 40

4- تو كوران را از گمراهي خويش راهنما نتواني بود نمل 81

5- آيا مي خواهيد آن كه را خدا گمراه ساخته راه بنمائيد؟ نساء 88

6- آياتو كوران را راه مي نمائي هر چند ايشان نابينا باشند يونس 43

7- هر كه را خداي راه بنمايد راه يافته است‏و هر كه را او گمراه سازد براي خويش سرپرست و راهنمائي نيابد كهف 17

8- به راستي خداوند هر كه را خواهد گمراه مي نمايد و هر كه باز آيد او را به سوي خويش راه مي نمايد رعد 27

9- خداوند هر كه را بخواهد گمراه مي‏نمايد و هر كه را بخواهد راه مي نمايد و او گرامي و فرزانه است ابراهيم 4

10- ولي گمراه مي كند هر كه را بخواهد و راه مي نمايد هر كه را بخواهد نحل 93

و فرازهاي بسياري كه همگي، كار راهنمائي و گمراهي رابه دست خداي برتر از پندار مي داند آن هم به گونه اي كه با گزينش بندگان‏در اين ميانه ناسازگار نيست و از همين روي است كه در فرازهائي ديگر نيز آن دو را به خواست و به دست خود ايشان مي داند چنان كه خداي برتر از پندار گويد:

1- هر كس راه يافت به سود خود راه مي يابد و هر كه گمراه شد به زيان خويش گمراه مي شود. يونس 108، الزمر 41

2- و بگو حق از سوي پروردگار شما است هر كه خواهد بگرود و هر كه خواهد آنرا نشناخته بگيرد. كهف 29

3- آن نيست مگر يادآوري براي‏جهانيان براي هر كس از شما كه بخواهدبر راه راست باشد تكوير 28

4- هر كس‏راه يافت تنها براي خود راه مي يابد و هر كه گمراه شد تنها

 

[ صفحه 30]

 

به زيان خود گمراه مي شود اسراء 15

5- هر كس راه يافت تنها براي خود راه مي يابد و هر كه گمراه شد، من، تنها از بيم دهندگانم نمل 92

6- آنان اند كساني كه گمراهي را به راه راست خريدند و سوداگري شان سودي نكردبقره 16

7- گروهي راه يافتند و گروهي نيز گمراهي برايشان راست آمد.اعراف.8 3- پروردگار من داناتر است‏به آن كسي كه راهنمائي آورده و آن كه‏در گمراهي آشكار است. قصص 85

9- اگر نكوكاري كنيد با خود نيكوئي كرده‏ايد و اگر بدي كنيد نيز براي خود كرده ايد. اسراء 7

10- پس اگر اسلام آوردند راه يافتند و اگر روي بگرداندند بر تو رساندن پيام است و بس. آل عمران.2

و فرازهاي ديگر كه البته ميان اين دو دسته فرازهاي ارجمند هيچ گونه ناسازگاري نيست زيرابا زمينه هائي كه چيديم و با آن چه در اين باره ها روشن شده يك كار را هم‏مي توان از انجام دهنده و برگزيننده آن دانست و هم از برانگيزاننده وي.

پس آن فراز از سخن خداوند نيز كه درباره ابوطالب فرود آورده اند از همان فرازهاي دسته نخست است و خود پس‏از فرازهائي آمده كه به گفتگو درباره گروندگان به اين آئين مي پردازد تا همان را برساند كه از ماننده هاي آن مي توان دريافت و تا روشن كند كه راه‏يافتگان ياد شده- به شيوه ديگران- بايستي راهنمائي ايشان را از خداي پاك دانست، پس آن فراز هيچ پيوندي به آدمي ويژه- ابوطالب باشد يادگيري- ندارد. و اگر با اين گروه همراهي بنمائيم و بپذيريم كه ميان ابوطالب (ع) باآن، پيوندي هست بايد بگوئيم كه چنان چه از فرازهاي پيشين آن برمي آيد گرويدن اوبه اين آئين را بهتر مي رساند تا باور نداشتن او را. و به اين‏

 

[ صفحه 31]

 

گونه است كه بايد به روشنگري اين فراز پرداخت و از گفته هاي ناچيزي كه‏در پيرامون آن رسيده- كه پاره اي گذشت و پاره اي بيايد- پروا ننمود.

تازه هيچ يك از گزارش هائي كه به تنهائي در اين باره رسيده زنجيره پيوسته اي ندارد زيرا يكي از آن گزارش عبد بن حميد و مسلم و ترمذي و ديگران است كه بر بنياد آن ابوهريره (ض) گفته: چون هنگام مرگ ابوطالب رسيد برانگيخته خدا (ص) گفت: اي عمو بگو هيچ خدائي جز خداي يگانه نيست تا به ياري آن در روز رستاخيز درآستان خداوند به سود تو گواهي دهم او گفت اگر نه اين بود كه قرشيان مراسرزنش مي كنند و مي گويند اين كار راتنها از بي تابي بر مرگ نموده البته با انجام آن، ديده تو را روشن مي ساختم پس خداوند اين فراز را فرو فرستاد: به راستي تو نمي تواني هر كه را دوست داشتي راه بنمائي، تا پايان

چگونه بوهريره چنين گزارشي را بازگو مي كند با آن كه او در روز درگشت ابوطالب گداي ستيزه گري بود ازتيره دوس در ميان نامسلمانان يمن، كه با پافشاري از مردم گدائي مي كرد وتهيدستي از همه سوي او را در زير بال‏گرفته بود و همه بي چون و چرا همداستان اند كه او مسلمان نشد مگر هفت سال پس از كوچيدن فرخنده پيامبر به مدينه و در همان سالي كه جنگ خيبرروي داد. بر اين بنياد پس او به هنگام درگذشت ابوطالب كجا بوده است تاگفتگوهائي را كه آن روز درگرفته گزارش كند؟ و تازه اگر خود او را دروغ گو ندانيم، بر ما روشن نيست كه‏اين گزارش را از كه گرفته زيرا خود او نام وي را نبرده. هر چند ابوهريره در بسياري از جاها كاستي هاي گزارش هارا پنهان مي داشته و خودچيزها گزارش كرده كه از آن چه آشكارابر زبان آورده- يا از پرداخت گفتارش- برمي آيد كه خود، آن را ديده و بااين همه روشن شده كه او خود آن را نديده، و هر كه بخواهد در

 

[ صفحه 32]

 

اين باره و در زمينه هاي ديگر از كار ابوهريره سر در بيارد بنگرد به نامه " ابو هريره " از سرور اصلاح‏جوي ما روشنگر بزرگوار آئين خدا سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي- كه در اين باره به گرد آوري برخاسته و چيزي‏را فرو نگذاشته.

گزارش ديگر را ابن مردويه و ديگران از زبان ابوسهل سري بن سهل- با زنجيره او ازعبدالقدوس واو از ابوصالح و او از ابن عباس- بازگو كرده اند كه اين فراز " تو نمي‏تواني هر كه را دوست داشتي راه بنمائي... " درباره ابوطالب فرود آمد زيرا پيامبر (ص) پافشاري مي نمود كه وي مسلمان شود و او نمي پذيرفت پس خداوند اين فراز را فرو فرستاد " تو نمي تواني... " تا پايان گزارش

اين ابوسهل سري به گونه اي كه هنگامي شناساندن انبوهي از دروغگويان- در ج 5 ص 231 چاپ دوم روشن كرديم يكي از دروغگويان گزارش آفرين است كه به گزارش دزدي شناخته شده و عبدالقدوس ابو سعيد دمشقي نيز به گونه اي كه در ص 238 از ج 5 چاپ دوم گذشت يكي از دروغگويان است.

و تازه از نماي اين گزارش نيز مانند گزارش پيشين برمي آيد كه گزارشگر نخستين آن- پسر عباس- داستان ياد شده را به چشم خود ديده و گفتگوها رابه گوش خويش شنيده با آن كه وي بر بنياد گزارش استوارتر- چنان كه ابن حجر در اصابه 331:2 مي نويسد- سه سال‏پيش از كوچيدن پيامبر به مدينه زاده شد پس وي به هنگام درگذشت عمويش ابوطالب كودك شيرخواري چسبيده به پستان مادرش بوده و او را نمي رسيده كه در آن انجمن باشد و آن چه را بوده‏گزارش كند.

و اگر هم راست باشد كه او چنين گزارشي را بازگو كرده- و كجا مي تواند راست باشد؟- پس ابن عباس نيز آن چه را گفته از زبان ديگري بازگو كرده كه وي را نمي شناسيم و شايد هم چون سخن وي شايسته پشتگرمي نبوده بازگوگران بدي ها نام او را از زنجيره انداخته اند، چنان كه بسياري از نگارندگان، نام ابوسهل‏سري و عبدالقدوس و همانندانشان را اززنجيره هاي اين دروغ ها انداخته اند تا سستي آن را پوشيده بدارند.

 

[ صفحه 33]

 

و سخن استوار اين كه دانشور مسلمانان- ابن عباس- چنان سخني كه سراسر رسوائي است بر زبان نمي آرد و اگر هم درباره انجمن آن روز، از زبان كسي چيزي مي گفت باور پذيرتر آن‏است كه سخن پدرش را بازگو كرده باشد كه شنيد ابوطالب در دم مرگ دو فرازي را كه گواهي دادن به آن نشانه مسلماني است بر زبان آورد. يا سخن عمو زاده پاكش برانگيخته خدا (ص) را كه نيز آورديم يا سخن عموزاده پاكش فرمانرواي گروندگان را مگر اين پسر عباس همان نيست كه- چنان چه در ج 14 ص 295 از برگردان پارسي گذشت- روشن شده كه گفت: ابوطالب به برانگيخته خدا (ص) گفت: سرور من برخيز و هر چه دوست داري بگوي و پيام پروردگارت را برسان كه تو راست گوئي و سخنت راست شمرده مي شود.

گزارش ديگر را نيز همان دروغگوي ياد شده- ابوسهل سري- آورده است آن هم از زبان دروغگوي ديگري كه نيز يادش رفت- عبدالقدوس- و او از نافع، كه پسرعمر گفت: اين فراز: " تو نمي تواني‏هر كه را دوست مي داري راه بنمائي... " در دم مرگ ابوطالب و درباره اوفرود آمد زيرا پيامبر (ص) بالاي سرش بود و مي گفت اي عمو بگو هيچ خدائي جز خداي يگانه نيست تا به ياري‏آن در روز رستاخيز به سود تو ميانجي گري نمايم و ابوطالب گفت مبادا پس ازمن زنان قريش مراسرزنش كنند كه هنگام‏مرگ، ناتواني نموده ام. پس خداي برتر از پندار اين فراز را فرو فرستاد: " تو نمي تواني هر كه را دوست داشتي راه بنمائي. " تا پايان

گمان نمي كنم پسر عمر در بازگوگري اين گزارش، لاف آن را زده باشد كه خود در آن انجمن بوده و البته نمي تواند چنان لافي هم بزند زيرا كه او در آن هنگام نزديك به هفت سال داشته و در سال سوم پس از برانگيخته شدن پيامبر زاده شده و روشن است كه كسي در آن گام از زندگي را به چنان انجمن‏پرشگوهي راه نمي دهند كه در آن، سرور مكيان را جامه مرگ پوشانده اند و پيامبر

 

[ صفحه 34]

 

بزرگواري ها سرپرستي كارش را بگردن گرفته و بزرگان قريش نيز دوشادوش نشسته اند،پس پسر عمر ناگزير بايد گزارش آن جارا از زبان كسي ديگر بازگو كرده باشدكه وي آن جا بوده و از گفتگوها آگاه شده و آن كس نيز يا بايد فرزند آن درگذشته باشد كه سرور ما فرمانرواي گروندگان است و آن چه روشن شده و از زبان وي رسيده نيز در ج 14 گذشت، و ديگر فرزندان او- طالب، عقيل و جعفر- نيز در اين باره كوچكترين سخني نگفته اند، يا بايد برادر آن درگذشته باشد كه آن چه را به درستي بايد از زبان وي دانست در ج 14 گذشت يا بايد برادرزاده او- بزرگ ترين پيامبران (ص) باشد كه سخنان او را نيز آورديم 0 پس پسر عمر آن گزارش رااز كه گفته و چرا نام او را انداخته؟ و چرا- در يكي از دو گزارشي كه اززبان وي آمده- ابوجهل را باابوطالب انباز گردانيده؟ با آن كه هيچ كس جزاو چنين كاري نكرده آيا در ميان بازگوگران سخن او كسي هست كه بتوان گفت همه اين ها را ساخته و بر وي بسته؟ گمان نيكو بدار و گزارش را مپرس!

آن گاه اين ها را بگذار روي گزارش هائي كه در پيرامون فرود آمدن اين فراز- آورده و از مجاهد و قتاده‏دانسته اند زيرا پشتوانه سخنان آن دونيز يا همين گزارش ها است يا آن ها را از زبان كساني ناشناس شنيده اند پس گزارش هائي به اين گونه و بي زنجيره پيوسته نمي تواند دست افزار كاري سهمناك گردد مانند بيرون بردن ابوطالب از مرز آئين، آن هم پس از آن كه داور ارجمند با آواي خويشتن‏بستگي او را به كيش راستين نمايان ساخته و او خود در راه آن با پشتوانه‏اي نيرومند به جانفشاني و پاسداري برخاسته است.

نمونه اي از روشنگري سخن خداوند به گونه اي خودسرانه و لاف پرگزاف و بي پشتوانه را نيز مي توان در گفتاري يافت، كه بي هيچ زنجيره پيوسته اي از زبان قتاده و هم شيوه هاي او بازگو كرده، و آن فراز از سخن خداوند را ميان ابوطالب‏

 

[ صفحه 35]

 

و برادرش عباس بخش نموده اند، آغاز آن را درباره ابوطالب و دنباله اش را درباره عباس دانسته اند، همان عباس كه- چنان چه‏توده نگارندگان پذيرفته اند- سال هاپس از فرود آمدن اين فراز مسلمان شد!

و پس از اين ها مي توان هم ارزش سخن زجاج را دريافت كه: " همه مسلمانان بر آن رفته اند كه اين فراز درباره ابوطالب فرود آمده " و هم ارج و بهاي‏دنباله آن را كه قرطبي نگاشته: " درست آن است كه گفته شود: توده روشنگران نامه خدا همداستانند كه اين‏فراز درباره ابوطالب فرود آمده "

بنگر كه چگونه بر خداوند دروغ مي بندند و همين گناه آشكار برايشان بس است (نساء50)

 

[ صفحه 36]

 

 

 

داستان آبكينه

 

اين جا ديگر همه تيرهائي كه اين گروه در تيردان كينه خود داشته ودر خرجين دشمني هاشان اندوخته و به سوي ابوطالب مي افكندند به پايان مي رسد كه همه آن ها را آورده و پنبه اش‏را زديم و ديگر چيزي برايشان نمانده است مگر داستان آبكينه و هوچي گري هاو گرد و خاك هائي كه دشمنان ابوطالب در پيرامون آن به راه انداختنه اند واينك بازگو مي كنيم.

بخاري و مسلم از زبان سفيان ثوري- و او از عبدالمطلب پسر عمير و او از عبدالله پسر حارث- آورده اند كه عباس پسر عبدالمطلب گفت پيامبر (ص) را گفتم: عمويت كه پاسداري تو را به گردن گرفت و براي تو به خشم مي آمد تو چه نيازي از او برآوردي؟ گفت او در آبكينه اي از آتش است و اگر من نبودم‏در پائين ترين جاي هاي دوزخ مي بود.

و به گزارش ديگر: گفتم اي برانگيخته‏خدا راستي كه ابوطالب تو را ياري و نگهباني مي نمود. آيا اين كارهايش سودي براي او دارد گفت آري او را يافتم كه در دل آتشي سخت بود پس او رابه سوي آبكينه اي بيرون فرستادم.

و اين هم گزارش ليث است- اززبان ابن الهاد و او از عبدالله پسر خباب و اواز ابو سعيد- كه: چون در نزد پيامبر (ص) ابوطالب را ياد كردند گفت شايد كه روز رستاخيز ميانجي گري من به او سود رساند و او را در آبكينه‏اي از آتش بنهند كه تا استخوان پشت پاي او مي رسد ومغز او را به جوش مي آرد.

و در صحيح بخاري از زبان عبدالعزيز پسر محمد داراوردي و او از يزيد

 

[ صفحه 37]

 

پسر الهاد مانند همين گزارش آمده جز ايين كه آن جا مي‏خوانيم: "... پوسته اي را كه مغز وي در آن است به جوش مي آرد. "

برگرديد به صحيح بخاري در بخش هاي برتري ها (ابواب المناقب) بخش سرگذشت ابو طالب ج 6 ص 33 و 34 و در كتاب الادب بخش نام سرپوشيده بت پرست(باب كنيه المشرك) و به صحيح مسلم كتاب الايمان (نامه گروش) و به طبقات ابن سعد 106:1 چاپ مصر و مسند احمد 206:1 و 207 و عيون الاثر 132:1و تاريخ ابن كثير، 125:3

اميني گويد: ما در زنجيره اين گزارش ها نه براي‏بودن سفيان ثوري بگو مگو مي كنيم- كه چنان چه در بررسي آيه نخست گذشت كاستي گزارش ها را پنهان مي داشته و از زبان دروغگويان گزارش مي نوشته- و نه براي بودن عبدالملك پسر عمير لخمي كوفي كه زندگي اش دراز شد و نيروي يادآوري اش تباه گرديد كه ابو حاتم گفته او را از پاسداران (حافظان) نتوان شمرد چرا كه نيروي يادآوري اش دگرگونه شد و احمد گفته در كار بازگوگري ناتوان است و مي لغزد و ابن‏معين گفته: گزارش ها را درهم بر هم و آشفته مي سازد و ابن خراش گفته: شعبه او را پسنديده نمي داشت و كوسج آورده است كه احمد او را در كار گزارشگري بسيار ناتوان و سست مي شمرد.

و بودن عبدالعزيز دراوردي را نيز در زنجيره اين گزارش ها دست افزار خرده گيري نمي گردانيم كه به گفته احمد پسر حنبل " چون از بر گزارشي بازگو كند بي پايه است و ارزشي ندارد و اگر از نگاشته خود بازگو كند آري.و چون به بازگوگري گزارش ها پردازد ياوه سرائي ها مي نمايد " و ابو حاتم‏گفته: سخن او را پشتوانه نتوان گردانيد و ابوزرعه گفته نيروي يادآوري اش بد بود.

به همين گونه درناسازگاري رنگ هاي خود اين گزارش- كه از چند

 

[ صفحه 38]

 

راه رسيده- چون و چرا نمي كنيم كه آن جا كه مي گويد: " شايد روز رستاخيز ميانجي گري‏من براي او سودمند افتد " مي رساند كه او تا روز رستاخيز بايد چشم به راه بماند و آن هنگام نه صد در صد بلكه- چنان كه از واژه " شايد "، برمي آيد- كم و بيش اميد اين هست كه‏او را به آبكينه بيافكنند و آن گاه آن جا كه مي گويد: " او را در دل آتشي سخت يافتم و به سوي آبكينه اي بيرونش فرستادم " آشكارا مي رساند كه‏پيش از به زبان آوردن اين سخن ميانجي‏گري به سود وي پذيرفته گرديده و او را به آبكينه برده اند.

از اين ها گذشته ما در اين جا يك سخن داريم و آن اين كه برانگيخته خدا (ص) به هنگام درگذشت ابوطالب، ميانجي گري خود به سود وي را بسته به آن دانست كه وي به يگانگي خدا گواهي دهد. زيرا پيامبر گفت: اي عمو بگو هيچ خدائي جز خداي يگانه نيست تا به ياري‏اين فراز در روز رستاخيز ميانجي گري ام را به سود تو روا بشمارم و اين دستور تنها براي اين جا نيست و در همه جا ميانجي گري به سود كسي بسته به اين است كه او گواهي به يگانگي خدا دهد و اين سخن را پشتوانه بسيار از گزارش ها هست كه پاره اي از آن هارا حافظ منذري در الترغيب و الترهيب ج 4 ص 150 تا 158 آورده است و از آن ميان گزارشي از زبان عبدالله پسر عمررا بي زنجيره پيوسته آورده كه پيامبرگفت: مرا گفتند درخواستي بكن كه هر پيامبري درخواست كرده و من درخواستم را گذاشته ام براي روز رستاخيز براي (ميانجي گري به سود) شما براي آن كسان كه گواهي دهند هيچ خدائي جز خداي يگانه نيست. منذري گويد: اين گزارش را احمد با زنجيره اي درست بازگو كرده است.

و نيز اين گزارش ديگر از ابوذر- كه انجام زنجيره آن به پيامبر پيوسته‏

 

[ صفحه 39]

 

كه گفت: " به من كار ميانجي گري سپرده اند (و سود آن) به كساني از پيروان‏من كه جز خدا چيزي را نپرستند خواهد رسيد " كه نيز منذري گويد: اين گزارش را بزار با زنجيره اي نيكو كه از گسيختگي هم تهي نيست آورده است.

و نيز اين گزارش ديگر از زبان عوف پسر مالك اشجعي كه پيامبر گفت: " ميانجي گري من به سود هر مسلماني است" كه نيز گويد: اين گزارش را هم طبري- با زنجيره هاي كه يكي از آن ميان بسي نيكو است- آورده و هم ابن حبان در صحيح خود- و البته به‏اين گونه:

ميانجي گري به سود كسي است كه‏جز خدا، چيزي را نپرستد.

و نيز اين‏گزارش ديگر از زبان انس كه پيامبر گفت: خداوند به جبرائيل (ع) فرمودبرو نزد محمد و او را بگو سربردار و بخواه تا به تو داده شود و ميانجي گري كن تا خواسته تو پذيرفته آيد- تاآنجا كه گفت- هر كس از توده تو از آفريدگان خدا كه- يك روز از ته دل به راستي- گواهي دهد خدائي جز خداي يگانه نيست و بر اين گرايش بميرد او را نيز در اين ميان جاي بده.

منذري گويد اين گزارش را احمد آورده و بازگوگران آن از كساني اند كه سخن ايشان پشتوانه گزارش درست و نگارش درست، شناخته شده.

و نيز اين گزارش‏ديگر از ابو هريره كه انجام زنجيره آن به پيامبر پيوسته كه گفت: ميانجي‏گري من براي كسي است كه به راستي از ته دل گواهي دهد خدائي جز خداي يگانه‏نيست و محمد برانگيخته او است، دلش سخن زبانش را راست شمارد و زبانش باوردلش را. و اين گزارش را، هم احمد بازگو كرده و هم ابن حبان در صحيح خود.

و نيز اين گزارش ديگر كه در هنگام گفتگو از دومين آيه از زبان‏ابوهريره و ابن عباس آورديم كه پيامبر (ص) پروردگارش را بخواند و دستوري خواست تا براي مادر خويش آمرزش بخواهد و بگذارد كه در روز رستاخيز براي او ميانجي گري كند و اونپذيرفت.

 

[ صفحه 40]

 

و سهيلي در الروض الانف 113:1 مي نويسد: در گزارش درست آمده است كه او (ص) گفت: از پروردگارم دستوري خواستم تا به ديدار آرامگاه مادرم روم پس به من دستوري داد و از وي دستوري خواستم تابراي وي آمرزش بخواهم پس به من دستوري نداد. و در مسند بزار اين گزارش را از بريده آورده است كه چون او (ص) خواست براي مادرش آمرزش بخواهد جبرئيل به سينه اش كوبيد و به‏او گفت: براي كسي كه بت پرست بوده آمرزش نخواه. پس او اندوهناك برگشت.

از گزارش هاي بالا برمي آيد گواهي ندادن كسي به يگانگي خدا انگيزه آن مي شود كه هيچ گونه ميانجي گري درباره او پذيرفته نگردد زيرا كه خدانشناس، به هيچ روي شايستگي آن راندارد كه به سود او ميانجي گري كنند و آن گاه ميانجي گري براي سبك شدن كيفر او نيز به همين گونه، و خودكاري است كه هم بر بنياد گزارش هاي گذشته بايد از آن خودداري شود، و هم به دستور نامه خداي ارجمند و برتر از پندار، همان جا كه مي گويد: آنان كه كفر ورزيدند براي ايشان است آتش دوزخ نه روزگارشان را به پايان رسانند كه بميرند و نه كيفر ايشان سبك گردد. و به آن گونه است كه هر ناسپاس را سزا مي دهيم فاطر 36

و نيز آن جا كه خداي برتر از پندار گويد: و هنگامي كه ستمگران، كيفر را ديدند نه كيفرشان سبك مي شود و نه مهلت يابند

و آن جا كه مي گويد: پيوسته در آن مي مانند، نه كيفر ايشان سبك مي شود و نه مهلتي مي يابند. بقره 162، آل عمران 88.

و آن جا كه مي گويد: آنان كه در آتش اند به كارگزاران دوزخ مي گويند پروردگار خويش را بخوانيد كه به اندازه يك روز اين كيفر دادن را سبك‏

 

[ صفحه 41]

 

گرداند و آنان گويند آيا برانگيختگان شما با نشانه هاي روشن به نزد شما نيامدند؟ گويند آري، گويند پس بخوانيد كه خدا خواني ناسپاسان جز در گمراهي نيست غافر 49 و 50.

و آن جا كه مي گويد: آنان اند كه زندگي اين جهان را به جهان ديگر خريدند پس كيفر ايشان سبك نمي شود و ايشان ياري نمي شودن. بقره 86

و آن جا كه مي گويد: و رها كن آنان را كه‏كيش خويش را سرگمي و بازيچه گرفته اند و زندگي اين جهان ايشان را فريفته، با خواندن قرآن ايشان را يادآوري كن تا كسي به كارهاي خويش، خود را به نابودي نسپارد كه او را جز خداوند، ميانجي و دوست و سرپرستي نباشد و هرچه خواهد به جاي خود دهد از او نگيرند. آنان اند كه با كارها و ناسپاسي ها كه مي نمودند خويش را به نابودي مي سپارند ايشان را نوشابه اي‏است از آب جوشان و كيفري دردناك انعام 70.

و آن جا كه مي گويد: هر كس در گرو آن چه كرده است مي ماند مگرراست روان كه در بهشت هايند و از تبهكاران مي پرسند: چه چيز شما را به دوزخ كشانيد- تا آن جا كه گويد-پس ميانجي گري ميانجيان سودي به ايشان نرساند مدثر 38 تا 48

و آن جا كه گويد: ايشان را از آن روز نزديك بيم ده، همان هنگام كه دل ها با فروبردن خشم، نزديك گلوها رسيده و ستمگران نه دوستي دارند و نه ميانجي اي كه فرمان وي برده شود غافر 18

و آن جا كه مي گويد: گنهكاران را تشنه‏به سوي دوزخ مي رانيم ميانجي گري اي ندارند مگر آن كس كه از خداي مهربان پيماني گرفته باشد. مريم 87

به زبان دستور دانان تازي، استثناي به كار رفته در فراز بالا، منقطع است و خواست خداوند از پيمان نيز همان گواهي دادن به يگانگي او و ايستادن بر سر

 

[ صفحه 42]

 

آن به گونه اي شايسته است پس ميانجي گري جز براي گروندگان به او پذيرفته نيست.

برگرديد به تفسير قرطبي 154:11، تفسير بيضاوي 48:2، تفسير ابن كثير 138:3، تفسير خازن 243:3

پس اگر هم گرفتيم كه ابوطالب (ع) بر كيش بت پرستي بوده- و پناه به خدا از اين سخن- در اين هنگام داستان آبكينه‏با همه فرازهائي كه از سخن خدا و برانگيخته او آورديم ناسازگار است، زيرا بر بنياد آن، پيامبر براي عمويش ميانجيگري مي كند تا كيفر او سبك شود و در آبكينه جاي بگيرد. پس حديثي را كه با نامه خدا و آئين نامه‏روشن پيامبر، ناسازگار باشد بايد به‏دور افكند زيرا در گزارشي درست كه زنجيره آن را سرانجام به پيامبر پيوسته اند آمده است كه: پس از من حديث ها براي شما افزون مي شود پس اگرحديثي براي شما گزارش كردند آن را بانامه خداي برتر ازپندار روبرو كنيد پس هر چه با آن سازگار بود بپذيريد وهر چه ناساز بود نپذيريد

پس نبايد گول آن را خورد كه داستان آبكينه را بخاري آورده زيرا نگاشته او كه " صحيح " خوانده شده خرجين ياوه سرائي ها و گنجينه لغزش ها است كه اگر خداي‏برتر از پندار خواهد به هنگام گفتگو از آن، تو را از چگونگي كار- آگاه خواهيم ساخت.

 

 

سروده هايي در ستايش ابوطالب

 

اين جا ديگر گفتگو از گروش و گرايش هاي سرورمان ابوطالب- درودهاي خدا بر او- را با سرودي از استاد فقه و فلسفه و اخلاق، مهين پيشواي ما استاد محمد حسين اصفهاني نجفي پايان مي دهيم كه مي گويد:

فروغ راهنمائي در دل عموي پيامبر برگزيده،

در همان هنگام كه خيلي پنهان و پوشيده است بسيار آشكار و هويدا است.

 

[ صفحه 43]

 

گروش و باور درست در دل او است

و چه دلي كه پايگاه آن از هر پايگاه برتر است

گروش و باور او، خداي بايسته براي هستي را مي نمايد

در پايگاه نهان خودو آن گنج پنهان

گروش و باور پنهاني‏او نيز به نام والاي خداي ماند

كه جزدست پاكان به آن نرسد

گروش و باور اوبه جهان نهان به خودي خداوندي در جهان نهان مي ماند،

و او را پرتو افشاني هائي هر چه رسا است در نشانه هايش.

نشانه هاي او نزد ديده داران

درخشان تر است از خورشيد در ميان روزروشن

او سرپرست كسي است كه مهر نامه پيام آوري و انگشتر پايگاه آن وباز پسين دارنده آن پايگاه است

و خودبا همه نيرويش به پاسداري از او برخاسته

يگانه ياور او در روزگارش بود

و ستون استوار آن در آغاز كارش.

سرور و پشتوانه‏ي خاندانش بود و پيشواي دودمانش

و پناه گاه استوارش در روز سختي

و پوشش نيرومند او در برابر دشمنان

و افسون او در برابر هماوردان.

چيست كه ارج و پايگاه او برتر باشد از آن چه

ياسين را همچون افسوني از چشم زخم به دور دارد و طاها را در پناه گيرد؟

در ياري پيامبر والا جايگاه چندان ايستادگي نمود.

 

[ صفحه 44]

 

تا بنيادهاي اسلام‏استوار گرديد

در پاسداري از آستان اوبه برترين گونه‏اي تلاش و پيكار نمود

تا كار پيامبر راهنما بالا گرفت

در برابر گزندهاي قرشيان ناسپاس با چنان‏دليري اي نگهبان او بود

كه گردنكشان در برابر آن زبون گرديدند

با شكيبائي‏خود به هر درد سر و اندوهي چيرگي يافت

كه داستان پناهنده شدن به دره، خود گوشه اي از آن همه اندوه است

وه چه گرامي ياور و پشتيبان و سرپرستي

كه براي سرور مردمان مي بود

همين سرفرازي براي او بس كه ارجمندي سرپرستي نمودن

از دارنده پيام و خواننده به سوي خدا با او بود

زبان رساي او دستايشگري وي

در برابر دشمنانش، از شمشير بران تر بود

او را از سروده ها و سخنان چندان هست

كه جهان را آكنده از روشنائي مي نمايد

و ما را، هم از باورهاي دل او آگاه مي سازد

و هم از اين كه او از سوي پروردگارش بر راه راست بوده

ام القري ( مادر دهكده ها مكه) از فروغ او درخشيدن گرفت

و هر فروزشي پرتوي از طور و سرچشمه تابش هاي او است

چگونه چنين نباشد با آن كه او پدر فروغ ها است

جاي رخ نمودن خورشيدهاو ماه ها

آغاز هر گوهر درخشنده و پرتو پاش را مي نمايد

پس چگونه خواهدبود او كه خاور خاورها است؟

مهر سپهر بزرگواري و سرفرازي است

 

[ صفحه 45]

 

و پدر ازنيا خسرو آن تخت بوده

برتري اي از آن او است كه از بزرگي به بزرگي رسيده

و آن خود چيزي است كه‏از بزرگان براي او مانده

پاكيزه ترين شاخه هاي درخت ابراهيم

و ماناكه چه ارجمندي ريشه داري دارد

كه بايستي آن را ارجمندي ارجمندان از دودمان عدنان دانست

كه در دردسرهاي روزگار پناه آن به شمار مي آمد

او را چنان مايه اي از برتري ها است

كه از آسمان هاي بلند و بام كوشك ها نيزفراتر مي رود

و چگونه چنين نباشد؟ با آن كه او سرپرست پيامبر برگزيده است

و پدر بازماندگاني فرخنده و راهنما

و پدر جانشين پيامبر و جعفربلند پرواز

كه به زندگي‏ام سوگند اين‏بالاترين سرفرازي ها است

ريگزار پهناور تازيان از فروغ او پرتو گرفت

نه بگو آسمان از او پرتو گرفت

بزرگ ترين پرتو افكن هاي آسمان

در كنار فروغ چهره او به ستاره كور مي ماند

وچگونه چنين نباشد؟ با آن كه از رخسار وي

فروغ خداي برتر و بالاتر ازپندار، براي خاندانش پرتو پاشي مي كرد

در مكه ارجمند بر مردمان سروري‏يافت

و با رسيدن به سالاري به هر گونه بزرگواري اي دست يافت

آري بايد او را مايه سرفرازي براي شهر ارجمند خدا شمرد

و مايه ارزش يافتن جاهائي از آن، كه هنگام ديدار از خانه خدا به كار است

آروزها و اميدها به سوي آستان او روي به خاك مي سايند

 

[ صفحه 46]

 

و كعبه گروش به خداوند، در پناه او مي آرامد

با پشتيباني سروري و شكوه او بود

كه خواننده مردمان به راه راست، توانست كار خود را به پايان رساند

اگر او نبود، اين كار براي پيامبر برگزيده به انجام نمي رسيد

پس او بنياد كيش آفريدگار است.

چگونه؟ به اين سان كه سايه خداوندي در ميان مردمان (محمد)

در سايه او بود كه مردم را به اسلام خواند.

اسلام با پشتيباني او بود كه همه جا بپراكند.

و اين ارجمندي اي است كه جز به او نرسيد.

و پرچم آن با بلند پروازي هاي او بود كه افراشته گرديد

و همين براي نمودن پايگاه بلندش بسنده است.

اين ها سربلندي هائي است كه گردن فرازي با ياري آن بالانشين مي گردد

و يادگارهائي است كه آن چه را بر جاي مانده شيرين مي نمايد

آن است ابوطالب كه ويژگي ها و چگونگي اش را بازگو مي كنيم

و زبان روشنگران ازنمودن پايگاه او بسي كوتاه است

مرزبرتري هاي او از هر ستايشي فراتر مي رود

و ما با يادي از او تنها دل ها را زنده مي داريم

پايان

و اين هم از چكامه دانشور روشنگر آئين، پيشواي ما استاد عبدالحسين صادق عاملي كه جانش با پاكان باد. مي گويد:

اگر او نبود نه جاي گام مسلمانان استوار مي شد

و نه چشمه يگانه پرستي در جوي هاي خود روان مي گرديد

بهترين كسي را كه از ميان همه شهرنشينان و بيابان گردان برخاست

او تا آن جا كه در توان داشت پناه داد و پشتيباني نمود و نيازهاي وي را با

 

[ صفحه 47]

 

خود برابر انگاشت

آن نگهباني تلخي كه نمود تنها نه به انگيزه پيوند خويشاوندي بود

و نه براي جنبش رگ او كه براي كشش به برادرزاده اش خون در آن به جوش آمده.

كه براي خدا بود چنان كه خود نيز در هر فراز از سروده هاي خويش زيبائي هاي همين انديشه را مي نمايد

پس از او مادر دهكده ها (مكه) با همه فراخي اش

بر پيك خداوند تنگ آمد و روز روشن آن جابر وي سياه و تيره شد

تا شتابان ازآن جا روي برتافت و از خداوند براي او به زاري نيكوئي خواست

و در اين درخواست و خدا خواني اش نيز نوميد نگرديد

اگر روان عموي پيامبر برگزيده (با آن همه گواهي هايش درباره اين آئين)

پاكيزه نشد پس هيچ‏گفتاري انگيزه رستگاري نتواند بود

درآن يكسال كه عمو و همسر پيامبر با هم‏درگذشتند

او نيز آن را با گريه بر آن دو سپري كرد

وه چه بزرگ مردي كه باباور و گرايش خود به آئين پيامبر برگزيده

يك سال او را برخويش به گريه‏واداشت

تا آن جا كه روزهاي روشن آن از شب ها تاريك تر گرديد

از پشت اوبود كه همه فروغ ها به در آمدند و پراكنده شدند

نخستين آنان، پيشواي پسنديده (مرتضي) و به دنبالش نيز اندوخته هاي سروري...

پايان

و چنين بود ابوطالب سرور مكيان، و اين بود فشرده اي از نشانه هاي گروش و باور سره او به آئين ما. كه آن ها را ننگاشتيم مگر به اميد خشنودي خداوند تا آنان كه نامه آسماني به ايشان داده‏شده باور كنند و بر گروش‏

 

[ صفحه 48]

 

گروندگان نيز افزوده گردد. و كساني كه نامه آسماني به ايشان داده شده و نيز گروندگان دو دل نباشند و آيندگان پس از ايشان بگويند پروردگارا بيامرز ما را و برادران ما را كه در گرويدن پيشاهنگ ما بودند و در دل هاي ما از كساني كه گرويده اند كينه‏اي مگذار پروردگارا به راستي تو مهربان و بخشاينده اي.

 

[ صفحه 49]

 

 

 

پاسخ فرشته به دشنامگوي خليفه

 

يوسف پسر ابو يوسف در ص 208 از الاثار از زبان پدرش يعقوب پسر ابراهيم قاضي- و او از ابو حنيفه- آورده است كه: چنين رسيده است كه مردي بوبكر را دشنام داد و اوبردباري نمود و پيامبر (ص) نشسته بود سپس بوبكر به پاسخ وي پرداخت پس پيامبر (ص) برخاست، بوبكر گفت او كه به من دشنام داد برنخاستي و من كه‏پاسخش را دادم بلند شدي؟ پيامبر (ص) گفت: راستي اين كه فرشته اي (به نمايندگي) از تو پاسخ او را مي دادو چون تو خود به پاسخ گوئي پرداختي او برفت و من نيز برخاستم.

احمد نيزدر مسند خود 436:2 از زبان ابوهريره آورده است كه مردي بوبكر را دشنام داد و پيامبر (ص) نيز نشسته بود و پيامبر به شگفت مي آمد و لبخند مي زدو چون آن مرد بسيار دشنام داد، بوبكر نيز كم و بيش به پاسخ گوئي پرداخت پس پيامبر (ص) در خشم شد و برخاست پس بوبكر به او پيوست و گفت اي برانگيخته خدا او مرا دشنام مي دادو تو نشسته بودي و چون اندكي به پاسخ‏او پرداختم خشمگين برخاستي گفت: باتو فرشته اي بود كه (به نمايندگي) از سوي تو پاسخ او را مي داد

 

[ صفحه 50]

 

و چون چيزي از سخنان او را پاسخ دادي اهرمن (در ميانه) افتاد و من با اهريمن نمي نشينم.

اميني گويد: نمي دانيم اين گزارش از چه راهي به ابوحنيفه رسيده تا با شناخت ميانجي آن دريابيم كه چه اندازه درست‏است و شايد هم بودن ابو يوسف قاضي درميان گزارشگران، براي انگشت نهادن بر آن به تنهائي بسنده باشد و اينكه بنگريم به پاره اي از سخنان كه درباره او گفته شده است: همچون گفتار فلاس كه او را راستگو و داراي لغزش هاي بسيار مي شمارد.

و گفتار ابوحفص كه نيز او را راستگو و داراي لغزش هاي بسيار مي داند

و گفتار بخاري كه: او را رها كرده اند.

و گفتار يحيي پسر آدم: ابو يوسف نزد شريك گواهي داد و او نپذيرفت و گفت از كسي كه مي پندارد نماز از گرويدن به آئين جداست سخني نمي پذيرم.

و گفتار ابن عدي: او از زبان كساني گزارش مي كند كه سخنانشان سست است.

و گفتاري كه با زنجيره درست از ابن مبارك بازگو كرده اند كه به مردي گفت‏اگر تو در پس ابو يوسف نماز گزارده اي و به ياد داري كه چه نمازهائي بوده دوباره آن ها را بخوان و هم گفت‏اگر از آسمان به زمين سرنگون شوم و پرنده اي مرا بربايد يا باد مرا در جائي بس دور بيفكند دوست تر دارم كه ازاو گزارشي بازگو كنم. و مردي به ابن‏مبارك گفت كدام يك از ابو يوسف و محمد ابن الحسن راستگوترند گفت مگو كدام يك راستگوترند بلكه بپرس كدام يك دروغگوترند.

و عبدالله پسر ادريس‏گفته: ابو يوسف تبهكاري از تبهكاران‏بوده

و وكيع به مردي كه گزارشي از زبان ابو يوسف بازگو كرد گفت: آيا از خدا پروا نداري كه در نزد خداوند بزرگ و گرامي سخن ابو يوسف را پشتوانه مي گيري؟

و ابو نعيم فضل بن‏دكين گفت: شنيدم ابو حنيفه به ابو يوسف مي گفت واي‏

 

[ صفحه 51]

 

بر شماباد چه اندازه دروغ در اين نوشته ها بر من مي بنديد و من نگفته ام؟

و يحيي بن معين گفت: گزارش او را نبايد نوشت و گفت هر چند به خودي وي مي توان پشتگرم بود با اين همه در بسياري جاها ندانسته لغزيده است.

و يزيد بن هارون گفته: روا نيست از زبان او گزارشي بازگو كنند چون با دارائي هاي پدر مردگان، سوداگري و داد و ستد مي كرد و سودش را خود برمي‏داشت.

و سخن ابن ابي كثير وابسته حارث زادگان- يا نظام- به هنگام خاك سپردن ابو يوسف.

«گوري كه يعقوب(نام ابو يوسف) در آن آرميد

از نخستين باراني كه از دل ابري بر هم نشسته روان است سيراب باد

داوري هاي خودسرانه را با دوز و كلك هائي در آئين خدائي راه داد

كه نوشيدن باده انگوري- پس از ناروا بودن آن- كاري‏شايسته گرديد

اگر نبود كه روزگار وي سپري شد

و پنجه مرگ او را به مرز نيستي كشانيد

البته چندان انديشه خويش را

در كار اين گونه داوري هاي خودسرانه به كوشش وامي داشت

تا براي كسي كه دو دل باشد يافتن كار ناروا بسي دشوار مي گرديد

يكي از ميانجيان زنجيره احمد نيز- در گزارش اين برتري براي بوبكر- سعيد پسر ابو سعيد مدني است كه چنانچه در تهذيب التهذيب 40 و39:4 آمده‏

 

[ صفحه 52]

 

چهار سال پيش از مرگ دچار آشفته مغزي‏گرديد و زمينه اين گزارش نيز گواه آن‏است كه در روزگار آشفته مغزي وي از دهانش به در آمده.

و تازه هيچ چون وچرائي نبايد داشت كه هر يك از دو دشنام گوي در پيشگاه پيامبر خدا (ص) پاي از مرز ادب بيرون نهاده و مانند هر ناسزا گوي ديگري داد و فرياد به راه انداخته اند زيرا كه اين كار با آوائي نرم و آرام انجام نمي گيرد و آن گاه خداوند مي گويد: اي كساني كه به آئين راستين گرويده ايد آواز خويش را بلندتر از آواز پيامبر نگردانيد و در نزد او، سخن درشت نگوئيد تا پايان آيه اي كه درباره بوبكر و عمر فرود آمد و كي؟ همان گاه كه در نزد برانگيخته خداوند(ص) با يكديگر بگو مگوي سخت كردند وداستان آن در ج 7 ص 223 گذشت.

مگر چه مي شد كه بوبكر تا پايان كار پاس انجمن پيامبر را نگاه مي داشت و براي‏ارج نهادن به آستان او همچنان بردباري نموده همان شيوه نخستينش را به كار مي بست و به بدگوئي نمي پرداخت‏تا برانگيخته خدا (ص) ناآرامي ننموده و از نزد وي برنخيزد؟ نكند آن شكيبائي اش در آغاز نيز نه از سر خوشخوئي بلكه ناآگاهانه و بي‏هيچ خواست و آهنگي استوار بوده است؟

و مگر چه مي شد كه او نيز همراه پيامبربرمي خاست و ميرفت تا دنباله دشنام وكينه ورزي بريده شود؟ و چه مي شد كه‏در برابر واكنش پيامبر (ص) خاموشي مي گزيد و با پرخاش به برخاستن وي بي‏ادبي نمي نمود؟

و چه كاستي اي براي او بود كه مي گذاشت آن فرشته بماند وهمچنان او را ستمديده پندارد و- به نمايندگي از او- دشنام هاي آن مرد را پاسخ بدهد و نبيند كه او خود به برابري و همسري با ستمگر پرداخته تارهايش كند؟

شگفت از آن دارم كه درگزارش احمد مي خوانيم كه پيامبر به بوبكر گفت: " چون تو پاره اي از سخنان او را پاسخ دادي اهريمن در ميانه افتاد و... " چگونه تا هنگامي‏كه بوبكر زبان به پاسخ دشنام ها نگشود، آن انجمن تهي از

 

[ صفحه 53]

 

اهريمن بود؟ كه تا آغاز به پاسخ گوئي كرد اهريمن در ميانه افتاد؟ مگر پيش ترش، آن مرد آن همه دشنام به ابوبكر نداد؟ مگر پاسخ هاي بوبكر انگيزه اي‏اهريمني داشت و ناسزا گوئي آن مرد به‏او دور از اين انگيزه ها بود؟ و گويا كه بزرگ ترين پيامبران (ص) را هيچ پروائي از شنيدن دشنام هاي آن مرد به بوبكر نبوده و جز پاسخ ابوبكربه وي انگيزه اي پيامبر را بر سر خشم‏نمي آورد و اين بسيار شگفت انگيز است.

وانگهي آيا در جهان برين نيز كسي هست كه بد زباني را با زشت گوئي پاسخ دهد؟ يا آن جا جهان پاكي است كه دشنام و ناسزا و ناروا گوئي- چون به‏خودي خود ناشايست است- راهي در آن ندارد؟ و آيا خداي پاك تر از پندار را فرشتگاني است كه كارگزار اين كار زشت گردانيده؟ و آيا اين كارگزاري، تنها براي ارج نهادن به بوبكر است يا هر يك از گروندگان به آئين راستين‏كه در برابر دشنام گوئي ديگري خاموشي‏گزيند همين پاداش را دارد؟ و آيا فرشتگان وادار شدند كه پاسخ دشنام دهندگان به برانگيخته خدا از بت پرستان را بدهند؟ من در هيچ يك از اين زمينه هابه گزارشي برنخورده ام وبا ياري و داوري خرد به تنهائي نيز نمي توان پاسخي به آن ها داد. گذشته‏از آن كه خرد درست، دشنام گوئي را زشت مي شمارد و در اين نيز چون و چرائي نيست كه سزاي دشنام گوي- اگر از سر ستم بگويد- در روز رستاخيز داده مي شود، و پاسخ دادن به او به آن گونه كه نه ستمگر آن را بشنود تا هشيار شود و از دشنام گوئي باز ايستدو نه ستمديده بشنود تا دلش خنك شود ونه هيچ كس ديگر بشنود تا بدكردار رسوا گردد و شايد دست از زشت كاري بكشد، چنين پاسخ دادني از واكنش هاي بيخردانه است. آري خطيب در تاريخ خود از راه سهل بن صقين با زنجيره اي‏گسسته از زبان ابو هريره آورده است كه پيامبر گفت: راستي كه خداي برتر از پندار را در آسمان 70000 فرشته است كه دشنام گويندگان به بوبكر و عمر را نفرين مي فرستند.

 

[ صفحه 54]

 

جز اين كه خود خطيب در دنباله اين گزارش مي نويسد: سهل، گزارش ساز بوده برگرديد به همان چه در ج 5 ص 280 از چاپ دوم آورديم.

 

 

سخنراني پيامبر در برتري بوبكر

 

بخاري در بخش برتري ها به هنگام گفتگو از اين سخن پيامبر: " همگان درهائي را كه به مسجد باز مي شود ببندند مگر بوبكر " در ج 5 ص 242 و در بخش " كوچيدن به مدينه" ج 6 ص 44 از راه ابو سعيد خدري آورده است كه گفت: " برانگيخته خدا (ص) براي مردم سخنراني كرد و گفت: به راستي خداوندبنده اي را به خود واگذاشت كه از ميان اين جهان و آن چه در نزد او است يكي را برگزيند " خدري گفت: پس بوبكر بگريست و ما از گريه او در شگفت شديم كه برانگيخته خدا (ص) درباره بنده اي گزارش دهد كه كار گزينش به خود او واگذار شده باشد (پس وي بگريه درآيد تا دانستيم) آن كس خود پيامبر (ص) و بوبكر نيز داناترين ما بود (كه آن سخن را دريافت) پس پيامبر خدا (ص) گفت: كسي كه بيش از همه مردمان با همراهي ها و دادن دارائي خويش بر من منت داردبوبكر است و اگر من دوستي جز پروردگارم برمي گزيدم البته بوبكر رابرمي گزيدم ولي برادري و دوستي اسلامي هست، همه درهائي را كه به مسجد باز مي شود بايد ببندند مگر دري‏كه از آن بوبكر است.

و گزارش ابن عساكر افزوني اي به اين گونه دارد: ".... ما دانستيم كه او جانشين وي خواهد شد " و در گزارش رازي در ج 2 ص347 از تفسيرش نيز سخن پيامبر به اين‏گونه آمده از ميان همه مردمان هيچ كس‏نيست كه بيش از (ابوبكر) پسر ابوقحافه با همراهي ها و دادن آن چه در دست داشت بر ما منت نهاده باشد.

 

[ صفحه 55]

 

اميني گويد: برگرديد به ج 3 ص 176 تا 187 از همين نگارش ما- چاپ دوم- تا پشتگرمي تان به دروغي كه در گزارش بالا درباره درهاي مسجد و بسته شدن آن ها آمده بيشتر گردد- و آنگاه ابن تيميه را ببينيد كه در پيرامون آن، چه هوچي گري ها وگرد و خاك ها به را انداخته.

از ديگر آگاهي هائي كه از اين گزارش به دست مي آيد يكي سخن ابو سعيد است كه گفته: " ابوبكر داناترين ما بود " باآن كه آن دانش (آگاهي از نزديك بودن مرگ پيامبر) ويژه ابوبكر نبود و همه‏كساني كه- در بازپسين ديدار او (ص) از خانه خدا- سخنان وي (ص) را شنيده و به ياد سپردند اين دانش را داشتند زيرا در ميان آن گفته ها فرازهائي از اين گونه- كه در جلد نخست آورديم- به گوش مي خورد: نزديك است كه مرا بخوانند و من نيز بپذيرم... و تازه اگر هم گرفتيم كه اين دانش را به جز خليفه كسي نداشته است باز مگر اين چه دانشي است كه به آن تواند باليد؟ آيا مي توانست به ياري آن، گره كوري در زمينه آئين هاي خدائي را بگشايد؟ يا پرسش هاي دشوار فلسفه را پاسخ بدهد؟ يا روشنگر پيچيدگي هائي كه در دانش هاي كيش ما هست باشد؟ يا از چهره رازهاي نهفته هاي آفرينش پرده بردارد؟ هيچ يك از اين خواسته ها را از آن دانش وآگاهي آن چناني نمي توانست داشت، و اگر هم گرفتيم كه تنها او به درستي آن‏را دارا بوده تازه خود آن چيزي نيست مگر آگاهي از اين كه پيامبر (ص) آن‏سخن را درباره خويش گفته است و شايد هم كه پيشتر در اين باره چيزي از وي شنيده بود و اين هنگام به يادش آمد وما در جلد هفتم هنگام گفتگو از داناتر بودن اين مرد به اندازه اي دراين باره سخن رانديم كه بيش از آن نمي توان. پس به همان جا برگرديد.

اين هم كه از زبان پيامبر آورده اند: " ابوبكر بيش از همه مردمان با همراهي ها و بخشيدن دارائي خود بر من‏منت نهاد. " مي پرسيم: كدامين كس،كدام منت را در همراهي با پيامبر و در بخشيدن دارائي خويش در راه آئين وي (ص) بر او (ص) نهاده؟ هر كس كار شايسته اي كند به سود خود كرده وآن كه بدي كند به خويش زيان‏

 

[ صفحه 56]

 

زده اگر نيكوكاري كنيد با خود نيكوئي كرده ايد و اگر بدي كنيد نيز با خود كرده ايد اين برانگيخته خدا بود كه با خواندن و راه نمودن و پيراستن همه آدميان بر ايشان منت نهاده و اگر كسي با او همراهي نمود وبه وي ياري رساند و خود را در آن ديده‏و نيكي خود را خواسته بر تو منت مي نهند كه مسلمان شده اند بگو با مسلمان شدن خويش بر من منت ننهيد زيرا خدا است كه با راهنمائي شما به گرويدن به كيش خود- اگر راستگو باشيد- بر شما منت مي نهد، به راستي كه خداوند بر گروندگان به آئين راستين منت نهاد كه از ميان ايشان پيامبري برانگيخته تا فرازهائي را كه براي راه نمودن به سوي او بايسته است برايشان بخواند و ايشان را پاكيزه گرداند ونامه آسماني و فرزانگي به ايشان آموزد، هر چند كه پيش از آن در گمراهي آشكار باشند.

و تازه به گونه اي كه تو را آگاه خواهيم ساخت ابوبكر دارائي اي نداشته كه با بخشيدن آن ها منتي بر پيامبر بنهد و داستان دوست گرفتن پيامبر را هم كه در دنباله اين فراز آمده در جلد سوم آورديم و ساختگي بودن آن را روشن كرديم گذشته از آن كه ناساز است با گزارش ساختگي ديگري كه حافظ سكري از راه ابي پسر كعب آورده كه او گفت: من ديرتر از همه مردم از پيامبر شما (ص) جدا شدم پنج شب پيش از درگذشت او بر وي درآمدم و او دو دست خود را مي گردانيد و مي گفت: به راستي هيچ پيامبري نبوده مگر از ميان توده خود دوستي برگرفته و به راستي دوست من ازميان توده ام ابوبكر پسر ابو قحافه است آگاه باشيد كه خدا مرا همان گونه دوست خود گرفت كه ابراهيم را دوست خود گرفت‏

 

[ صفحه 57]

 

و هم با گزارش‏ساختگي ديگري كه طبراني از راه ابو امامه از زبان پيامبر آورده است: به‏راستي خداوند مرا همان گونه دوست خودگرفت كه ابراهيم را دوست خود گرفت و البته دوست من هم ابوبكر است. " كنزالعمال " 138:6 و هم با گزارش ساختگي‏ديگري كه ابو نعيم از راه ابو هريره از زبان پيامبر آورده: هر پيامبري،از ميان توده اش دوستي دارد و البته دوست من هم بوبكر است " كنز العمال "40:6

و چنين است كه گزارش هاي ساختگي، يكي با ديگري ناساز در مي آيد چرا كه هر يك ازسازندگان از آنچه ديگري ساخته و بافته ناآگاه است و هر كدامشان- در بافتن دروغ ها- توانائي و گشاده دستي اي ويژه خود دارند و خداوند نيز از آن چه انجام مي دهند ناآگاه نيست.

و پيش از همه اين ها بايد ميانجيان زنجيره آن گزارش را نگريست و آسيبي را كه با بودن اسماعيل (پسر عبدالله- ابو عبدالله- پسر ابو اويس و خواهر زاده‏مالك و گزارشگر و هم نژاد او) در آن‏هست پيش چشم داشت زيرا:

ابن ابي خيثمه مي گويد: او راستگو است و با خردي ناتوان، كه نتواند نيكو گزارشگري نمايد و او را چنان كسي نمي‏شناسند كه آن چه بايسته اين كار است بگزارد يا جز از نگاشته اش برخواند.

معاويه پسر صالح نيز گويد: او و پدرش در كار گزارشگري ناتوانند.

و ابن معين گويد: او و پدرش گزارش دزدي مي كرده اند، و ابراهيم پسر جنيد از زبان يحيي بن معين آورده كه او: دروغگو و بي ارزش و درهم گوي بوده است.

و نسائي گفته: در اين كار ناتوان است. و جاي ديگر مي گويد: سخن او شايسته پشتگرمي نيست. و لالكائي گفته: نسائي در نكوهش او چندان پيش رفته كه كارش به رها كردن گزارش هاي او انجاميده و شايد هم در پيرامون او زمين هائي براي وي آشكار شده كه براي ديگران آشكار نشده زيرا از سخن همه‏

 

[ صفحه 58]

 

اينان برمي آيد كه او در اين كار ناتوان است.

وابن عدي گويد: او از زبان دائي اش گزارش هائي دور از باور بازگو كرده كه هيچ كس در زمينه آن ها از وي پيروي ننموده. اميني گويد: اين نيزاز همان گزارش هاي دور از باور است كه‏او از زبان دائي اش بازگو كرده است. و دولابي او را در جرگه كساني ياد كرده كه در كار گزارشگري ناتوان اند و مي گويد: از نصر پسر سلمه مروزي شنيدم مي گويد: پسر ابو اويس، دروغساز است كه از زبان مالك پرسش هاي‏ابن وهب را بازگو مي كرد.

و عقيلي نيز در نامه اي كه درباره همين ناتوانان پرداخته از زبان يحيي پسر معين آورده است كه ابن ابي اويس به دو پول نمي ارزد.

و دار قطني گفته: در بازگوگري گزارش هاي درست، او را بر نمي گزينم.

و اسماعيل نيز در " المدخل " او را ياد كرده و مي گويد:در سبكي او چيزها گفته اند كه يادآوري آن ها را خوش نمي دارم.

و برخي گفته اند: در پيروي از آئين نامه ها از او دوري گزيديم

و ابن حزم در " المحلي " مي نويسد: ابوالفتح ازدي گفت: سيف پسر محمد مرا گزارش كرد كه ابن ابي اويس، گزارش ساز بوده.

و نسائي از راه سلمه بن شبيب آورده است كه او گفت: از اسماعيل پسر ابو اويس شنيدم مي گفت: هرگاه مردم مدينه كارشان در پيرامون چيزي به چند دستگي مي كشيد براي (رهاندن) ايشان (از اين گرفتاري) به گزارش سازي مي پرداختم.

و خوب! با همه اين ها آيا گزافگوئي و ياوه سرائي نيست كه نووي در ديباچه نامه روشنگرش بر " صحيح مسلم " مي نويسد:دانشوران- كه خدايشان بيامرزاد- همداستان شده اند كه پس از قرآن گرامي‏درست ترين نامه ها، صحيح بخاري و مسلم است؟

 

[ صفحه 59]

 

آيا نگاشته اي كه گزارشش اين و سرگذشت بازگوگران‏گزارش هايش اين باشد- و تازه اين يكي از بهترين و كم آسيب ترين آن ها است- مي تواند درست ترين نامه ها پس‏از قرآن به شمار آيد: سهمناك است سخني كه از دهان ايشان بيرون مي آيد و آن گاه اگر درست ترين نگاشته هاي ايشان كه همگي بر درستي آن همداستان اند چنين باشد ديگر نگارش هاشان به هنگام ارزيابي چگونه خواهد بود؟

 

 

ستايش پيشواي گروندگان از خليفه

 

ابن جوزي در " صفه الصفوه " 97:1 از راه حسن آورده است كه علي (ع) گفت: چون برانگيخته خدا (ص) درگذشت در كار خويش نگريستيم پس ديديم پيامبر (ص) ابوبكر را براي پيشنمازي برگزيده و ما نيز كسي را كه‏پيامبر براي پيشوائي در كار كيش ما به‏او خرسندي داده بود براي پيشوائي خوددر اين جهان پسنديديم و ابوبكر را جلو انداختيم.

گزارش بالا را محب طبري نيز بي زنجيره پيوسته در " الرياض النضره " 150:1 آورده و مي نويسد: از زبان او آورده اند كه علي‏گفت: برانگيخته خدا (ص) براي پيشنمازي بر مردم، ابوبكر را برگزيدبا آن كه مرا در جاي خودم مي ديد و من نه بيمار بودم و نه دور از دسترس او، و اگر مي خواست كه مرا پيش اندازد پيش مي افكند پس ما نيز براي پيشوائي خود در كارهاي جهان به همان كس خرسندي داديم كه برانگيخته خدا (ص) براي پيشوائي ما در كار كيش خود به‏او خرسندي داده بود.

و از زبان قيس پسر سعد پسر عباده آورده اند كه گفت: علي پسر ابوطالب‏

 

[ صفحه 60]

 

به من گفت: راستي كه برانگيخته خدا چندين روز و شب بيمار بود و چون بانگ‏نماز برمي داشتند مي گفت: به ابوبكردستور دهيد بر مردم نماز بخواند و چون برانگيخته خدا (ص) درگذشت نگريستم و ديدم كه نماز درفش اسلام است و ستون كيش. پس همان كسي را براي پيشوائي خود در اين جهان برگزيديم كه برانگيخته خدا (ص) براي پيشوائي ما در كار كيش مان برگزيد. پس دست فرمانبري به او داديم.

اميني گويد: چه گستاخند پاسداران حديث در گزارش چنين دروغ هاي شاخدار و در انداختن ساده دلان توده بينوا به پرتگاه ناداني و در پرده كشيدن بر آنچه به راستي بوده است با ماننده اين بافته ها. با اين‏كه ايشان در كار خويش استادند وبر هيچ يك از ايشان پوشيده نيست كه در لا به لاي آن ساخته ها چه بسيار جاي خرده گيري و زمينه هاي سست و آسيب پذير هست.

آري پژوهشگران چه بسيار مي توانند- در لا به لاي جلد هاي اين كتاب ما- روشنگري هائي بيابند كه دروغ بودن گزارش هاي بالا را آشكار سازد آن هم با پشتگرمي به تاريخ هاي پذيرفته شده، و گزارش هاي‏درست و فرازهاي نمايان از گفته هاي سرور ما فرمانرواي گروندگان. آري چه‏بسيار جدائي ها است ميان گزارش هاي بالا از يك سوي و ميان سخنان پاسداران حديث و تاريخ نگاران در پيرامون سرپيچي علي (ع) از دست فرمانبري دادن به بوبكر- از سوي ديگر- مانند آن كه قرطبي در " المفهم " در روشنگري صحيح مسلم به روشنگري اين گزارش كه مي رسد: " تا فاطمه زنده بود علي در نزد مردم ارجي‏داشت " مي نويسد: مي خواهد بگويد كه‏او تا آن هنگام در ميان ايشان ارزش و آبروئي داشت. و مردم براي دل فاطمه كه پاره تن برانگيخته خدا بود و او همسر وي به شمار مي آمد علي را ارج مي نهادند و چون وي درگذشت و او هنوزدست فرمانبري به بوبكر نداده بود مردم از آن ارجي كه به وي مي نهادند رو گردان شدند تا او نيز در جرگه مردم و ميان ايشان درآيد و كار گروهشان را به پراكندگي نكشاند.

 

[ صفحه 61]

 

آري گزارش بافان، بر سرور خاندان پيامبر و فرمانرواي گروندگان، خيلي دروغ بسته اند و اين به اندازه اي بر همگان آشكار شد كه عامربن شراحيل مي گويد: در ميان توده مسلمانان كسي كه بيش از همه بر او دروغ بستند فرمانرواي گروندگان (ع)است و اين هم نمونه هائي از آن چه بروي بسته اند كه بايد به گزارش هاي گزافه آميز در برتري بوبكر افزود زيرا زبان او- درود خدا بر وي باد-از گفتن آن ها پاك است.

32- از زبان علي آورده اند: نخستين كس از توده ما كه به بهشت درآيد بوبكر است و سپس عمر، و به راستي كه مرا نگاه مي دارند تا همراه با معاويه بازخواست پس دهم.

33- بازنجيره اي‏گسسته از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت: اي علي كسي كه بوبكر و عمر را ناسزا گويد برايش گذرنامه ننويسند زيرا آن دو پس از پيامبران سرور پير مردان بهشت اند- اين گزارش‏ببا پرداخت و نماي ديگر نيز بيايد.

34- با زنجيره اي گسسته از زبان علي‏آورده اند كه پيامبر گفت: جانشين پس‏از من بوبكر است و سپس عمر و آن گاه كار به چند دستگي مي كشد.

35- به همان گونه آورده اند كه پيامبر گفت:اي علي سه بار از خدا درخواست كردم تاتو را پيشوا گرداند و او جز پيشوائي ابوبكر را نپذيرفت.

36- از زبان علي آورده اند كه برانگيخته خدا (ص) درنگذشت مگر پس از آن كه پنهاني به‏من گفت كه پس از او بوبكر بر سر كار مي آيد و سپس عمر و سپس عثمان و آن گاه من.

37- از زبان علي آورده اندكه خداوند اين جانشيني را با دو دست بوبكر گشود و عمر دومين و عثمان سومين كارگزار آن گرديد و سپس با مهرپيامبري محمد (ص) و بادست من جانشيني را به انجام رسانيد.

 

[ صفحه 62]

 

38- از زبان علي آورده اند كه برانگيخته خدا (ص) از جهان بيرون نشد مگر پس ازاين كه با من پيمان بست كه پس از او بوبكر بر سركار خواهد آمد و سپس عمر و سپس عثمان و آنگاه من، هر چند كه همگان گرد من فراهم نمي آيند.

39- با زنجيره اي گسسته از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت: جبرئيل به نزد من آمد و من پرسيدم چه كسي همراه با من كوچ كند؟ او گفت: ابوبكر، و پس‏از تو نيز كار پيروان تو به دست او خواهد بود و او برترين كسان پس از توو از ميان توده تو است.

40- به همان گونه از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت: ارجمندترين يارانم و بهترين ايشان در نزد من، و گرامي ترين ايشان نزد خدا و برترين ايشان در اين جهان و جهان ديگر بوبكر راست رواست... گزارش دور و درازي است.

41- از زبان علي آورده اند: ما چنان مي نگريستيم كه پس از برانگيخته خدا، بوبكر سزاوارترين مردم است به اين كار، زيرا او در آن شكاف كوه نيز همراه برانگيخته خدا بود و دومين كس از آن دو تن به شمار مي رفت و ما مي دانيم كه او چه پايه اي در بزرگي و ارجمندي دارد.

42- با زنجيره اي گسسته از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت: اي علي خداوند مرا بفرمود تا ابوبكر را دستيار خود بگيرم و عمر را رايزن و عثمان را پشتي و تو را ياور، شما چهار تنيد كه خداوند پيمان شما را در بنياد نامه خويش (يا آغاز آن) گرفته است، جز گروندگان به آئين راستين، شما را دوست ندارند و جز تبهكاران شما رادشمن نگيرند، شما جانشينان پيامبري من هستيد و بنندگان پيمان من و پشتوانه سخن من بر پيروانم. از هم جدا نشويد، با هم دشمني ننمائيد، يكديگر را رها نكنيد.

43- علي را گفتند: اي فرمانرواي گروندگان بهترين مردم پس از برانگيخته خدا كيست؟ گفت بوبكر. گفتند پس از او كه؟ گفت عمر گفتند پس از او كه؟ گفتم عثمان گفتند پس از او كه؟ گفت من.

 

[ صفحه 63]

 

44- يك بار كه علي سخنراني كرد در پايان گفت بدانيدكه بهترين مردم پس از پيامبر ايشان (ص) ابوبكر راست رو است و آن گاه عمر- جدا كننده راست و ناراست از يكديگر- و آن گاه عثمان- دارنده دو فروغ-و آن گاه من و به راستي كه من آن را در گردن شما و پشت سرتان افكندم پس شما را بر من جاي چون و چرا نيست

45- از علي درباره ياران برانگيخته خدا(ص) بپرسيدند و گفتند درباره بوبكرپسر ابوقحافه آگاهي هائي به ما ده. گفت او مردي است كه خداوند به زبان جبرئيل (ع) و به زبان محمد (ص) اورا صديق (- راست رو) ناميد، او جانشين برانگيخته خدا (ص) بود كه چون وي او را به پيشوائي ما در كار كيش خود پسنديد ما هم به پيشوائي او بر خود در كارهاي اين جهان خرسندي داديم.

46- آورده اند كه علي به خدا سوگند مي خورد كه خداي برتر از پندار نام بوبكر را از آسمان، صديق (- راست رو) فرو فرستاد.

47- از زبان علي آورده اند: نخستين مردي كه‏به اسلام گرويد بوبكر بود و نخستين كسي كه به سوي خانه خدا نماز گزارد علي پسر ابوطالب بود.

48- عبدالرحمن پسر ابو زناد از زبان پدرش‏آورده است كه مردي روي آورد و مردم را كنار زد تا در برابر علي پسر ابوطالب بايستاد و گفت: اي فرمانرواي گروندگان از چه روي بود كه‏ياران پيامبر (از مهاجر و انصار) ابوبكر را پيش انداختند با آن كه برجستگي هاي تو درخشان تر بود و پيشينه ات بيشتر و اسلامت پيش تر- او گفت اگر تو از تيره قريش باشي به گمانم از پناهندگاني. گفت آري گفت اگر نه اين بود كه هر كس به آئين ما گرويد پناهنده به خدا است‏

 

[ صفحه 64]

 

البته تو را مي كشم واي بر تو ابوبكر در چهار برتري بر من پيشي گرفت كه آنها را به من ندادند و خود بر آن ها دست نيافتم: در پيشوائي برمن پيشي جست - پيش گامي او در پيشوائي- پيشگامي او در كوچيدن به مدينه، ودر همراهي با پيامبر در آن شكاف كوه، و در آشكار ساختن اسلام... گزارشي‏دور و دراز است كه در پايان آن آمده: هيچ كس را نبينم مرا بر بوبكر برتري دهد مگر كيفر بايسته براي دروغ‏زنان را كه تازيانه باشد به وي مي چشانم.

49- از زبان علي آورده اند كه جبرئيل (ع) به نزد پيامبر (ص)شد و او (ص) پرسيد چه كسي با من كوچ كند؟ گفت بوبكر و او راست رواست- اين گزارش با پرداخت ديگر نيز گذشت.

50- پس از 6 روز از درگذشت پيامبر(ص)، بوبكر و علي بديدار آرامگاه او شدند، پس علي به بوبكر گفت: اي جانشين برانگيخته خدا (ص) تو پيش بيفت بوبكر گفت من بر مردي پيش نمي افتم كه از برانگيخته خدا (ص) شنيدم درباره او مي گفت پايگاه علي در برابر من همچون پايگاه من است در برابر خداي من پس علي گفت از برانگيخته خدا (ص) شنيدم مي گفت: هيچ يك از شما نبود مگر اينكه سخن مرا دروغ شمرد بجز بوكر- و هيچ يك از شما شب را به بامداد نرسانيد مگر بر در او (دريچه دل او) تاريكي اي است مگر در بوبكر. بوبكر گفت تو شنيدي كه برانگيخته خدا اين را گفت؟گفت آري پس بوبكر دست علي را گرفت و با هم به درون آمدند.

51- با زنجيره اي گسسته از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت پس از پيامبران و برانگيختگان، خورشيد بر هيچ كس نتابيد و از او روي برنتافت كه برتر از بوبكر باشد.

52- علي گويد كه بربرانگيخته خدا (ص) درآمديم و گفتيم‏اي برانگيخته خدا آيا جانشين خود را برنمي گزيني؟ گفت اگر خداوند، نيكوئي اي در ميان شما بداند بهترين شما را كارگزار شما خواهد ساخت، پس خداوند نيكوئي اي در ميان ما

 

[ صفحه 65]

 

دانست و ابوبكر را كارگزار ما گردانيد.

53- از زبان علي آورده اند كه گفت: برترين ما بوبكر است.

54- با زنجيره اي گسسته از زبان علي‏آورده اند كه پيامبر گفت: در روز رستاخيز آواز دهنده‏اي بانگ برمي دارد كه پيشگامان نخستين كجايند؟ گفته مي شود كه را مي گوئي؟ گويد: ابوبكر راست رو را. پس خداوند به ويژه براي بوبكر و به گونه اي همگاني‏براي مردم روي مي نمايد و پرتو مي افشاند.

55- با زنجيره اي گسسته اززبان علي آورده اند كه پيامبر گفت: نيكوئي در سيصد و هفتاد ويژگي است كه‏چون خداوند خواهد به بنده اي نيكوئي رساند يكي از آن ها را در او مي نهد تا به ياري آن به بهشت در آيد. گفت، پس بوبكر گفت اي برانگيخته خدا آياچيزي از آن ها در من هست؟ گفت آري همه آن ها گرد آمده.

56- به همان گونه از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت: اي ابوبكر به راستي خداوند پاداش همه كساني را كه از آغاز آفرينش آدم تا هنگام برانگيخته شدن من به او گرويده بودند به من دادو به راستي خداوند پاداش همه كساني را كه از آغاز برانگيخته شدن من تا برپا شدن رستاخيز به من بگروند به توداد.

57- بوبكر راست رو و علي پسر ابوطالب با يكديگر برخوردند پس بوبكربر روي علي لبخند زد علي گفت چرا لبخند زدي گفت از برانگيخته خدا (ص) شنيدم مي گفت: هيچ كس بر پل صراط نگذرد مگر علي پسر ابوطالب براي او گذرنامه نويسد علي بخنديد و گفت ابوبكر آيا تو را نويدي ندهم؟ برانگيخته خدا (ص) به من گفت: تو براي هيچكس گذرنامه ننويسي مگر ابوبكر را دوست بدارد.

58- با زنجيره اي گسسته از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت: سه بار درباره تو با پروردگارم به گفتگو پرداختم و او جز بوبكر را نپذيرفت.

59- از زبان علي آورده اند كه برانگيخته خدا(ص) پيماني با ما نبست كه‏

 

[ صفحه 66]

 

آن پيمان را در فرمانروائي (برنامه خود) بگيريم و چيزي بود كه ما از پيش خود ديديم پس اگر درست باشد از ياري خدا است و اگر نادرست باشد به گردن خود ما است.سپس ابوبكرجانشين او شد و- در برپا داشتن آئين- پايداري نمود و سپس عمر جانشين شد و- در برپا داشتن آئين- ايستادگي نمود تا كيش ما پاي گرفت.

60- بوبكر به علي پسر ابوطالب گفت: البته مي داني كه من پيش از تو در اين كار بودم گفت راست گفتي اي جانشين برانگيخته خدا پس دست خود را دراز كرد و به او دست فرمانبري داد

61- پس از آن كه به ابوبكر دست فرمانبري دادند و علي و ياران او نيزدست فرمانبري به او دادند، سه روز درنگ كرد و مي گفت: اي مردم من كناره مي گيرم. آيا كسي هست كه از فرمانروائي من ناخرسند باشد؟ و علي در ميان نخستين مردماني بود كه برمي خاست و مي گفت نه به خدا سوگند. تو را بر كنار نمي كنيم و نمي خواهيم كه‏خود را بركنار نمائي برانگيخته خداوند (ص) تو را پيش انداخت، پس كيست كه تو را پس بزند؟

و به گزارشي‏ديگر: اگر ما تو را سزاوار نمي دانستيم دست فرمانبري به تو نمي داديم.

و به گزارش سويد پسر غفله چون مردم دست فرمانبري به بوبكر دادند او به سخنراني برخاست و خداي را ستايش كرد و آفرين گفت سپس گفت اي‏مردم، خدا را به يادتان مي آرم كه هر كدام از شما از دست فرمانبري دادن‏به من پشيمان شده بر هر دو پا بايستد- گفت كه- پس علي پسر ابوطالب به سوي او برخاست و با او شمشير بود پس به وي نزديك شد و يك پا را بر پله منبر و پاي ديگر را بر شن ها نهاد و گفت: به خدا سوگند تو را به كناره گيري وا نمي داريم (گزارش (

62- بازنجيره اي گسسته از زبان علي آورده اند كه پيامبر گفت بهترين توده من پس از من بوبكر است و عمر

63- آورده اند كه چون پس از مرگ بوبكر او را پوشانيدند علي بر وي در آمد

 

[ صفحه 67]

 

و گفت به خدا سوگند هيچكس با نامه اي به ديدار خداوند نشتابد كه از اين مرده پوشيده شده، نزد من دوست تر باشد.

64- از زبان علي آورده اند كه: برانگيخته خدا (ص) از اين جهان نرفت مگر پس از آن كه مادانستيم برترين ما پس از برانگيخته خدا (ص) بوبكر است و برانگيخته خدا (ص) از اين جهان نرفت مگر پس از آن‏كه دانستيم برترين ما پس از بوبكر، عمر است خداي برتر از پندار، از هر دو خشنود باد.

65- با زنجيره اي گسسته از بان علي آورده اند كه پيامبر گفت اي علي اين دو از ميان همه پيشينيان و پسينيان- به جز پيامبران و برانگيختگان- سرور پيران‏بهشتي اند اي علي اين گزارش را براي ايشان بازگو مكن. او نيز گفت: من اين گزارش را بازگو نكردم مگر پس از مرگ آن دو.

66- به همان گونه از زبان علي آورده اند كه در روز رستاخيز نخستين كسي كه كارهايش را به‏شمار آرند بوبكر است (اين گزارش- كه درازتر از اين است- خواهد آمد)

اين ها تاريكي هائي از دروغ و كين توزي است و پرده هائي از فريبكاري و ناراستي تاريكي هائي كه يكي بر روي ديگري است يا بگو افسانه هاي مردمان نخستين است كه بازنويسي كرده و داستان هاي گزافه آميز و سرگذشت هاي بي خردانه است كه دست هاي نادرستكاري، كه آئين نامه ها و سخنان پيامبر به‏آن سپرده شده بود از پيش خود درهم بافته و به سرور ما فرمانرواي گروندگان بسته اند و ما در لا به لاي‏جلدهاي اين كتابمان با گستردگي در پيرامون آن ها به سخن پرداختيم و راستي را كه ايشان سخناني ياوه و ناپسند مي گويند.

 

[ صفحه 68]

 

 

 

بوبكر و شبي كه در آن شكاف كوه گذراند

 

بونعيم سپاهاني در " حليه الاولياء " 22:1 از زبان عبدالله- پسر محمد پسر جعفر- و او از محمد- پسر عباس پسر ايوب- و او از احمد- پسر محمد پسر حبيب مودب- و او از ابو معاويه و او از هلال- پسر عبدالرحمان- و او از ابو معاذ- عطاء پسر ابو ميمونه- آورده است كه انس پسر مالك گفت چون شبي كه مي بايدبه آن شكاف كوه پناه برند رسيد بوبكرگفت اي برانگيخته خدا بگذار تا من پيش از تو درآيم تا اگر ماري چيزي باشد پيش از تو به من رسد او گفت درآي پس بوبكر بدرون رفت و با هر دو دست جستجو مي كرد و هر جا سوراخي مي ديد جامه اش را مي آورد و مي دريد و آن را در سوراخ فرو مي كرد تا همه جامه اش را بر سر اين كار گذاشت و هنوز يك سوراخ مانده بود پس پشت خود را بدانجا نهاد و برانگيخته خدا (ص) به درون آمد، (انس گفت:) چون بامداد شد پيامبر (ص) به او گفت ابوبكر جامه ات كو؟ او گزارش كارخودرا براي وي بازگفت پس پيامبر (ص) دست برداشت و گفت بار خدايا در روز رستاخيز بوبكر را با من و در پايگاه من بگذار پس خداي برتر از پندار، نهاني به او رساند كه خداوند آن چه را مي خواستي پذيرفت.

و ابن هشام درسيره 98:2 مي نويسد: برخي از دانشوران به من گزارش دادند كه حسن بصري گفت چون برانگيخته خدا (ص) و بوبكر شبانه به آن شكاف كوه رسيدند بوبكر (ض) پيش از برانگيخته خدا (ص) درآمد و همه جاي آن شكاف كوه را دست ماليد تا ببيند كه آيا درنده يا ماري در آن هست؟ و اين گونه بود كه برانگيخته خدا را با جان خود پاسداري‏كرد.

گزارش بالا را ابن كثير در تاريخ خود 179:3 آورده و گويد اين گزارش از هر دو سو گسسته است.

و در گزارش محب طبري كه زنجيره پيوسته ندارد آمده است كه- الرياض‏

 

[ صفحه 69]

 

النضره 65:1- كه ابوبكر درون آن شكاف كوه شد و هر سوراخي كه ديد انگشت خود را در آن فرو برد تا به سوراخ بزرگي رسيد كه پاي خود را تا ران در آن فرو برد سپس گفت اي برانگيخته خدا به درون آي كه جا را براي تو نيكو آماده كرده ام.

و ابوبكرآن شب را با پريشاني از زخم يك مار به سر برد و چون بامداد شد برانگيخته‏خدا (ص) به او گفت: ابوبكر اين چيست؟- تنش باد كرده بود- پس گفت اي برانگيخته خدا زخم مار است. برانگيخته خدا (ص) به او گفت: چرامرا آگاه نكردي؟ بوبكر گفت: خوش نداشتم كه پريشانت گردانم پس برانگيخته خدا (ص ) دست خود را بر تن بوبكر گذراند تا دردي كه در آن بود از ميان رفت كه گفتي گرهي بود وباز شد.

و نيز در ص 68 گزارش ديگري‏كه زنجيره پيوسته ندارد از زبان عمر آورده است كه مي رساند در آن شكاف كوه، سوراخ هاي پر از مار بود و بوبكر بترسيد كه از آن چيزي بيرون آيد كه برانگيخته خدا (ص) را بيازارد پس پاي خود را در دهانه آن نهاد و مارها نيز آغاز به زدن و گزيدن او كردند تا اشك هايش سرازير گرديد و برانگيخته خدا (ص) مي گفت: ابوبكر اندوهگين مباش خدا با ما است پس خداوند آرامش خود را كه همان آسودگي دل است براي بوبكر فرو فرستاد.

گزارشي هم كه حاكم در " المستدرك " از زبان عمر درست دانسته اين است:چون به شكاف كوه رسيدند بوبكر گفت اي‏برانگيخته خدا تو در جاي خود باش تا من آن جا را از سر تا ته وارسي كنم پس به درون شد و به وارسي پرداخت سپس‏گفت اي برانگيخته خدا فرود آي. پس او فرود آمد. و عمر گفت سوگند به آن‏كه جانم در دست او است كه‏ارزش آن شب از خاندان عمر بيشتر است و حاكم گويد: اگر اين گزارش، زنجيره اش گسيختگي‏نداشت درست بود.

گزارش ديگري هم هست كه ابن كثير با گواهي به گسيختگي زنجيره اش‏

 

[ صفحه 70]

 

آن را ناسره نموده و بر بنياد آن: بوبكر گفت: همان گونه كه هستي باش تا من دست خود را به درون برم تا آن چه را هست بيابم و تو را از آن، آگاهي دهم تا اگر جانوري در آن باشد به من پيش از تو رسد نافع گفت: به من چنان رسيده كه در آن شكاف كوه لانه اي بود كه بوبكر پاي خود را در دهان آن لانه نهاد از بيم آن كه جانوري چيزي از آن‏بيرون آيد و برانگيخته خدا (ص) را گزندي برساند

و بر بنياد يك گزارش: چون بدرون شكاف كوه شد همه آن لانه ها را گرفت و تنها يك لانه ماند كه پاي خود را بر دهانه آن نهاد و مارهاآغاز كردند به گزيدن او تا اشك هايش روان گرديد- بنگريد به تاريخ ابن كثير 180:3 كه مي نويسد اين گونه پرداخت سخن، شگفت و نكوهيده است.

و حلبي در سيره بر اين ها مي افزايد: او (ص) سر در دامن بوبكر (ض) نهادو بخفت پس اشك هاي بوبكر (ض) بر چهره برانگيخته خدا (ص) ريخت، گفت: ابوبكر تو را چه مي شود. گفت پدر و مادرم برخي تو باد! گزيده شدم پس برانگيخته خدا آنجا را كه گزيده شده بود آب دهان ماليد تا گزند از وي دورشد.

و هم مي نويسد: در يك گزارش، اين افزوني آمده است كه او بر تن ابوبكر نشانه باد كردگي ديد پرسيد چه‏شده گفت: از گزيدگي مار است گفت چرامرا آگاه نكردي گفت خوش نداشتم بيدارت‏كنم پس پيامبر بر آن دست كشيد تا نشاني از درد و باد كردگي نماند

و باز مي نويسد: برخي گفته اند رافضيان (شيعيان) ايراني كه پوششي پشمين بر سر خويش مي گيرند از همين روي است كه مي خواهند ياد آن مار را بزرگ بدارند كه بوبكر را در شكاف كوه گزيد زيرا مي پندارند كه آن مار به اين گونه بوده است.

سيره حلبي 39:2 و 40، السيره النبويه از زيني دحلان كه در كنار نگاشته‏

 

 

[ صفحه 71]

 

حلبي چاپ شده 342:1

اميني گويد: پژوهشگران را مي رسد كه از چندين چشم‏انداز در اين گزارش ها بنگرند يكي باشناختن ميانجيان گزارش كه از روزي كه ساخته شده زنجيره گزارشي آن پيوسته نبوده و چه در نگاشته هاي خيلي كهن وچه در نوشته هاي آيندگانشان هماره بازنجيره اي گسسته بازگو شده- يا گسسته از يك سوي مانند زنجيره حاكم و بونعيم يا از هر دو سوي مانند گزارش ابن هشام- و خيلي شگفت انگيزاست كه گر چه پيش آمدهاي اين داستان را بيش از دو تن- برانگيخته خدا (ص) و بوبكر- كسي نديده و گزارش آن نيز نخستين بار تنها بايد از زبان ايشان بازگو شود با اين همه هيچيك از گزارش ها از زبان يكي از آن دو بازگو نشده و در هيچ يك از زنجيره ها يادي از ايشان نمي بينيم با اين كه نام بردن از چنين گزارشگراني- آن هم در مانندچنين گزارش هائي- انگيزه هايش يكي دو تا نيست و به شونده هاي بسياربايديادآوري شوند تا براي هميشه آن گزارش‏ها بازگو شوند و پياپي بر زبان ها بگذرند زيرا كه در آن، نشانه ها و درفش هاي پيامبري است و گذشته از آن، نشانه اي بر بزرگواري و شگفت كاري بوبكر.

گذشته از اين ها، زنجيره بونعيم، پشتگرمي را نشايد زيرا عبد الله پسر محمد پسر جعفر در آن جاي دارد كه ابن يونس مي گويد كار وي سرانجام به آشفتگي كشيد و گزارش هائي‏بر زمينه نگاشته هاي شناخته شده بساخت و بر دست نوشته هاي بلند آوازه چيزهابيفزود تا رسوا شد و نگاشته ها را در روي خودش سوزاندند.

و حاكم از زبان دار قطني آورده است كه وي دروغگو است‏و كتاب " سنن " از شافعي را گرد آوردو در آن دويست گزارش بود كه شافعي آن‏ها را بازگو نكرده بود.

و دارقطني مي گويد: در دست نويس عمرو پسر حارث‏بيش از صد حديث بساخت‏

 

[ صفحه 72]

 

و علي پسر رزيق گويد: چون وي به گزارشگري مي پرداخت مي گفت ابو جعفر ابن برقي را در گزارشي پس از گزارشي هست كه: اين را از گفته كسي نوشتم.و مي گفت: آري از گفته كه و كه. پس‏مردم گفتند كه او گزارش بافي مي كند و چنان چه در كار دروغ گوئي آموخته شده آن ها را به ابن برقي مي بندد گفت: و هم نامه هاي استادان را دگرگونه مي نمود.

و تازه به گفته " لسان الميزان " عبد الله پسر محمد درسال 315 مرده پس گزارش بونعيم- كه در سال 336 زاده شده- از زبان وي سخني بي سرانجام است.

ديگر از ميانجيان گزارش، محمد پسر عباس پسر ايوب، حافظ نامبرداربه ابن اخرم است‏كه- چنان چه در لسان الميزان 216:5 آمده خود ابو نعيم مي گويد وي يك سال‏پيش از مرگش دچار آشفته مغزي اش نگيريم باز چون نمي دانيم كه آيا آن را در روزگار آشفته مغزي اش بازگو كرده يا پيش از آن؟ از اين روي مانند همه گزارش هائي كه بازگو گرانش‏به آشفته مغزي دچار شوند از ارزش مي افتد. و تازه او گزارش را از زبان احمد پسر محمد پسر حبيب مودب بازگو كرده- كه گمانم سرخسي باشد- كه خطيب‏در تاريخ خود 140:5 گزارشي از راه وي‏آورده و گويد ميانجيان گزارش آن همگي‏شايسته پشتگرمي و- از اين درگاه- شناخته شده اند مگر مودب. و او نيز گزارش را از زبان ابو معاويه محمد پسر خازم بازگو كرده كه چنان چه در تهذيب التهذيب 139:9 آمده بر آئين مرجئه بوده و سر پيروان اين كيش در كوفه به شمار مي رفته و كاستي گزارش ها را پوشيده مي داشته. و او نيز گزارش را از زبان هلال پسر عبد الرحمن گزارش كرده كه عقيلي گويد: گزارش وي ناپسند است، و پس از آن كه گزارش هائي چند از او ياد مي كند گويد: همه اين ها ناپسند است كه پايه اي ندارد و از آن ها پيروي نشده و ذهبي گفته: نشانه سستي بر گزارش هايش‏

 

[ صفحه 73]

 

هويدا است پس بايدرهايش كرد " لسان الميزان 202:6 " و هلال نيز گزارش را از زبان عطاء پسر ابو ميمونه بازگو كرده كه هر چند خودنيكمردي شايسته پشتگرمي بوده آئين قدريان داشته و گزارش او را پشتوانه نتوان گرفت برگرديد به تهذيب التهذيب215:7

و چون هيچ يك از زنجيره ها و زمينه هاي اين گزارش، درست نبوده سيوطي نيز در " الخصايص الكبري " در بخش " پيش آمدهاي شگفت آوري كه به هنگام كوچيدن پيامبر روي داده " نشاني‏از آن ها نداده (با آن كه او گزارش هاي سستي را هم كه در پيرامون اين پيش آمدها داشته با يادآوري سست بودن‏آن ها آورده) و گويا مي دانسته است كه ديگر، آوردن آن گزارش ها آبروي نگارنده را مي ريزد و نگاشته او را در چشم ها از جايگاه والائي كه دارد به زير مي آرد. به همين گونه كساني كه در پيرامون نشانه ها و درفش هاي پيامبري و كارهاي نتوانستني بزرگ ترين پيامبران به گردآوري گزارش ها پرداخته اند هيچ كدامشان گزارش هاي ياد شده را نياورده اند.

دوم اين كه: در نگاشته هاي كهن كه در سده هاي نخستين فراهم آمده و زير بنياد داوري‏است تنها اين را مي بينيم كه بوبكر پيش از پيامبر (ص) به درون شكاف كوه‏شد تا- به گونه اي كه در سيره ابن هشام مي بينيم- ببيند كه آيا درنده يا ماري در آن هست؟ و حاكم نيز- چنانچه شنيدي- اين داستان را بيش از اندازه درست نمي شمارد و اگر چيزي بيش از اين را هم درست مي شمرد از بازگو گري آن هر چند با زنجيره اي گسسته بود خودداري نمي نمود.

آن گاه‏در سده چهارم داستان جامه، ماندن يك لانه، نهادن بوبكر پشت خود را بر آن، خواندن پيامبر (ص) خدا را به سودوي كه با جامه اش او (ص) را از نيش‏آن گزندگان پنداري بركنار داشت افزوده شده است.

و در سده اي كه محب‏طبري بود نواهاي تازه اي ساز شده و اين مرد كه در بازگو گري گزارش هاي ساختگي و گردآوري پراكنده هاي آن، هنرمندي‏

 

[ صفحه 74]

 

ورزيده و كاركشته بوده گزارشي به آن گونه آورده است كه شنيدي جز آن كه فرازهاي‏او با همه كوتاهي و رسائي آن ها بسيار آشفته است كه يك گوشه آن هم باگوشه ديگر سازگار نيست.

سپس حلبي آمده و برانگيخته خدا (ص) را خوابانيده و سرش را در دامن بوبكر نهاده و چهره برانگيخته گرامي را با اشك هائي كه بوبكر از روي درد مي ريخته سيراب كرده و تازه همه اين ها دل حلبي را خنك نكرده و آتش او را فرو ننشانده تا زبان گزنده خود را به‏سوي شيعيان گردانيده و سر ايشان را با پوششي پشمين به سان آن مار پنداري‏اي پوشانيده كه هرگز هيچ شيعي اي بودن آن را نپذيرفته.

و تازه آن گاه‏كه بوبكر پاي خود را تا رانش در آن لانه فرو كرد و پيامبر (ص) به درون‏آمد و ديد او نشسته است و تكان نمي خورد و خود خواست بخوابد و سر گرامي خويش را در دامن او نهاد، چرا پيامبر از يار همراهش نپرسيد كه اين چه شگفت كاري و چه ناجور نشستني است كه از آن برنمي خيزي؟ و آيا با اين كه از نزديك وي را مي ديد او مي توانست همه اين ها را از يار همراهش پنهان دارد؟

چه مار گزيده اي بوده؟ و چه شكيبائي و چابكي اي داشته؟ و چه چشم انداز هراس آوري است كه پاي مرد- آن هم بي هيچ پوششي- تا ران در لانه باشد و سر پيامبر بزرگ در دامن او، مارهاي گوناگون از اين جا و آنجا او را بگزند و نيش بزنند، نه‏مار گزيده مانند همه مار گزيده ها به‏خود بپيچد كه تكاني به پا يا به پشتش‏بدهد و آن گزندگان جائي بيابند و از او دور شوند نه ناله اي سر دهد و نه آه و فغاني از او شنيده شود، اشك هايش چنان سرازير گردد كه پيامبر كه ديده اش خواب مي رود و دلش خواب نمي رود بيدار شود و يار همراه خود

 

[ صفحه 75]

 

را كه براي همراهي با خويش برگزيده از نيش مارها برهاند.

آيا از روي دادگري و فرزانگي و خردمندي است كه خداوند پيامبرش را از همه آن دردسرها رهائي بخشد و در دمي چند، پي در پي نشانه هاي توانائي خود را در پاسداري از او بنمايد و هنگامي كه‏از برابر بت پرستان قريش مي گذرد او را از چشم ايشان پوشيده بدارد و در روي او بر در آن شكاف كوه درختي بروياند- تا او در پناه آن از ايشان‏پنهان باشد- سپس نيز دو كبوتر رام نشدني بر دهانه شكاف كوه بنهد و با فرمان او- كه كارش برتر از پندار است- كار تنگ بر در آن شكاف كوه تاربتند با همه اين ها آيا مي شود يار همراه او را كه به دستور خودش وي را برگرفته و در دوستي پيامبر (ص) جانفشاني كرده و- با پيش افتادن درآن شكاف كوه- خويش را در پرتگاه افكنده و سپر او شده، آيا مي شود كه‏او را واگذارد؟ نه در برابر نيش مارها او را نگاه دارد و نه در آن حالي كه همه دل ها را مي سوزد و جگرها را كباب مي كند بر وي مهرباني نمايد؟ از يك سوي برانگيخته خدا (ص) وي را مي نگرد و مي گويد: اندوه مخور كه به راستي خدا با ما است‏و از يك سوي نيز آن بيچاره مي گريد واشك هايش سرازير است.

و آيا بوبكر نمي دانست خداوندي كه دستور كوچيدن را به پيامبرش داده و او را به درون آن شكاف كوه برده به همان گونه كه چشمان درندگان دو پا را از ديدن او بازداشت و چنگال هاي آن گروه نادان را از رسيدن به او كوتاه نمود به همان سان نيز با توانائي خويش- و بي‏آن كه نياز به جانفشاني بوبكر باشد-او را از نيش مارها به دور مي دارد؟

و آيا باور نداشت يار همراهش كه خود داشت جانش رادر راه او مي داد اگر ازدرد او آگاه شود يا همچون عيسي با يك‏دست كشيدن يا با خواندن خداي و خواستن از وي او را رهائي مي بخشد؟ پس اين همه گزارش هائي كه در باره او

 

[ صفحه 76]

 

داده اند چه معنائي داشته؟

آري دستي، اينان را تا آن جا كور و كر مي كند كه براي گزافه گوئي در برتر خواني ها، گزارش هائي به اين ناچيزي و بي ارزشي بيافرينند.

 

 

اهريمن خود را مانند بوبكر نمي نمايد

 

گزارش بالا را خطيب بغدادي در تاريخ خود 334:8 آورده است آن هم از زبان ابوالفتح محمد پسر حسين شيباني قطيط (كه از سرگذشت او را در تاريخ خود آورده و او را به گونه اي كه پشتگرمي اش را به سخن وي برساند ياد نمي كند) و او نيز از زبان:

2- خلف پسر عامر ضرير (كه به گفته ذهبي‏در ميزان 1: ناشناس است و به گفته ابن جوزي گزارشي ناستوده- كه همين گزارش بالا باشد- بازگو كرده) و اونيز از زبان:

3- ابو بكر محمد پسر اسحاق پسر مهران شافعي (كه به گفته خطيب در تاريخ خود 258:1 در گزارش هاي او سخنان ناستوده بسيار است و براي شناختن او و پي بردن به چون و چند كارش همين بس كه خطيب در سرگذشت وي با زنجيره اي گسسته از زبان وي آورده است كه پيامبر گفت: " چون معاويه را بر منبر من ديديد به او روي آريد كه درستكار و درستكار شمرده‏شده است " پس گزارشگري كه گزارشش اين‏باشد دروغگوئي و گزارش بافي اش بر و برگرد ندارد) و تازه او از زبان:

4- احمد پسر عبيد پسر ناصح نحوي كه ياقوت در المعجم 228:3 او را ياد كرده و مي نويسد گفته اند كه سخن او در آن چه بازگو مي كند سست است و به گفته حافظ ابن عدي: وي از زبان اصمعي و قرقساني گزارش هائي‏

 

[ صفحه 77]

 

ناستوده بازگو مي كرده.

و حافظ ابو احمد گفته: در بيشتر گزارش هاي وي از او پيروي نشده است

و ابن حجر در تهذيب التهذيب 60:1 سخن ابن عدي وابو احمد را آورده و مي افزايد حاكم ابو عبد الله گفته: استادان ما از بازگو گري از زبان او خودداري نموده اند و ابن حبان گفته: چه بسا ناسازگاري نموده و ذهبي گفته: سخن او پشتوانه نيست.

و سيوطي در بغيه الوعاه 144:5 مي نويسد: ابن عيسي گفته كه وي گزارش هائي ناستوده داشته و از زبان مرداني شايسته پشتگرمي آورده است كه حذيفه گفت شنيدم برانگيخته خدا (ص) مي گفت هر كه مرا در خواب ديد به راستي مرا ديده كه البته اهريمن نتواند خود را مانندمن بنمايد و هر كه بوبكر راست رو را در خواب ديد به راستي او را ديده زيرا البته اهريمن نتواند خود را مانند او بنمايد

اميني گويد: اينان هيچ ويژگي اي براي پيامبران- برگزيدگان آدميان- نگذاشتند مگر آن كه مردماني را انباز ايشان در آن ها گردانيدند كه در دوري از همه گناهان و در پاكي و سرمايه هاي رواني بزرگوارانه و در خوي هاي برتر همانندايشان نبودند. بخاري و مسلم اين سخن پيامبر را " هر كه مرا در خواب ديد به راستي مرا ديده زيرا اهريمن خود را مانند من ننمايد " آورده اند و پاسداران گزارش ها با زنجيره هائي درست كه جاي ناخن زدن ندارد آن را گزارش كرده اند و چنان چه در شرح مناوي آمده سيوطي آن را متواتر شمرده‏و پيشوايان اين هنر نيز آن را از برتري ها و ويژگي هائي كه تنها در برانگيخته خدا (ص) است دانسته اند و در روشنگري رازهاي آن به گستردگي سخن گفته اند و سيوطي نيز در الخصايص‏الكبري 258:2 آن را از ويژگي هاي وي شمرده و بخشي نگاشته است زير نشاني "و از ويژگي هاي او آن است كه هر كس او را (ص) در خواب ديد به راستي اورا ديده " و هيچ يك از روشنگران اين گزارش را- چه از پيشينيان دور و چه از پسينيانشان- نيافتم از آن گزارش ساختگي كه خطيب در سده پنجم آورده است نشاني داده باشد كه‏

 

[ صفحه 78]

 

گوئي همگي از آن روي گردانيده و ساختگي و دروغ بودن آن را دريافتند جز اين كه خطيب خوش مي داشته آن را بازگو كند و چنان چه برنامه او در بازگو گري گزارش ها در برتري اين و آن- به جز آنجا كه از خاندان پاك پيامبر باشد!- است به هيچ روي سخني‏در كژي و كاستي هاي زنجيره آن نگفته است و شگفت تر آن كه ابن حجر نيز در لسان الميزان 403:2 در سرگذشت خلف پسر عامر مي نويسد: وي از محمد پسر اسحاق پسر مهران با زنجيره اي درست گزارش كرده است... " با آن كه خود وي سرگذشت سه تن از ميانجيان زنجيره را به گونه اي كه شنيدي نوشته است.

بدين گونه است كه دست تبهكاراني كه به گزاف گوئي در برتر شماري اين و آن‏مي پردازند بر سپرده هاي كيش و دانش داغ مي نهد. پس واي بر ايشان از آنچه دستشان نوشت و واي بر ايشان از آن چه به دست مي آرند.

 

 

بوبكر هرگز پيامبر را اندوهگين نساخت

 

خلعي و ابن‏منده و جز آن دو از زبان سهل پسر مالك آورده اند كه گفت چون برانگيخته خدا (ص) از بازپسين ديدار خود از خانه خدا آمد بر فراز منبر شد و گفت اي مردم به راستي كه هرگز بوبكر مرا اندوهگين نساخت اين پايگاه را براي او بشناسيد

ابن منده گويد: اين گزارشي شگفت است كه جز از راه خالد پسر عمرو اموي آن را نمي شناسيم و ابن حجر پس از بازگو گري آن گويد: مي گويم: گزارش هاي خالد پسر عمرو رها شده و سست است... تا آن جا كه از زبان ابو عمرو

 

[ صفحه 79]

 

مي‏نويسد: پشتوانه گزارش او خالد پسر عمرو است كه وي را رها كرده اند و زنجيره هاي گزارش او ميانجياني ناشناس يا سست سخن اند كه ميان سهل پسر يوسف يا مالك پسر يوسف مي گردد.

و ابن حجر در تهذيب التهذيب 109:3 درزندگي نامه خالد پسر عمرو مي نويسد:احمد گويد كه گزارش هاي وي ناستوده است و خود شايسته پشتگرمي نيست و گزارش هائي نادرست بازگو مي كند. و آورده اند كه يحيي پسر معين گفته: گزارش هاي او چيزي درخور نيست دروغ پردازي بوده كه دروغ مي گفته. از زبان شعبه گزارش هائي ساختگي بازگو كرده و بخاري و ساجي و ابو زرعه نيز گويند كه گزارش هاي وي ناستوده است و ابو حاتم گفته گزارش هاي وي سست و رها كردني است و ابو داود گفته: چيزي درخور نيست و نسائي گفته: سزاوار پشتگرمي نيست و صالح پسرمحمد بغدادي گفته: او گزارش بافي مي كرده‏و ابن حبان گفته: از زبان كساني كه شايسته پشتگرمي اند به تنهائي گزارش هاي ساختگي بازگو مي كرده و پشتوانه گرفتن گزارش هايش روا نيست و ابن عدي‏گفته: " وي از زبان ليث و جز او. گزارش هائي ناستوده بازگو كرده " سپس‏گزارش هائي چند را كه از زبان ليث ازيزيد بازگو كرده آورده و آن گاه گويد: همه اين گزارش ها نادرست است و من برآنم كه همه آن ها را خودش به ليث بسته و دست نويس گزارش هاي ليث از يزيد نزد ما هست و چيزي از اين هادر ميان آن نيست و او- گذشته از آن چه ياد شد- گزارش هائي دارد كه بيشتر آنها- يا همه آن ها- ساختگي است و او- از ميان كساني كه گزارش هايشان سست است- كارش آشكار است و آورده اند كه احمد پسر حنبل گفت: گزارش هاي او ساختگي است تا پايان

اميني گويد: اين ها را بخوانيد و آن گاه درستكاري حافظ محب طبري را بنگريد كه‏گزارش دروغ وي را بازگو كرده و زنجيره سست آن را انداخته و

 

[ صفحه 80]

 

آن را از برتري هاي بوبكر شمرده‏و چنان مي نمايد كه هيچ چون و چرائي در آن نيست و كساني ديگر از نگارندگان نيز در اين تبهكاري از وي پيروي نموده و ايشان مي پندارند كه كار نيكوئي انجام مي دهند و مي پندارند كه بر آئين با ارزشي هستند و بدانيد كه ايشان دروغگويان اند.

 

 

فرازهايي از نامه خدا كه درباره بوبكر فرود آمده

 

عبيدي مالكي در عمده‏التحقيق ص 134 مي نويسد: چون چكامه محمد بكري را بر نواده اش شيخ زين العابدين بكري خواندند و به اين سروده رسيدند:

" اگر نامه هائي ستايش پيشينيان باشد

پس به راستي ما سرآغاز فرازهاي نامه خدائيم ") گفت: مي خواهد بگويد در آغاز نامه خدا كه الم ذلك الكتاب آمده الف بوبكر است ولام الله و ميم محمد.

و بغوي گويد: اين كه خداي برتر از پندار گويد: " و از راه كسي پيروي كن كه به سوي من بازگردد " بوبكر را مي گويد.

و روشنگران نامه خداوندي درباره اين سخن خداي برتر از پندار: " توانگران‏و دهشكاران شما سوگند نخورند كه... " آورده اند كه اين جا روي سخن به بوبكر راست رواست و شيخ محمد زين العابدين گويد بوبكر راست رو را سيصدو شصت تخت بود و بر هر تختي روپوشي گران به بهاي هزار دينار زر.

اميني گويد: اين جا ديگر گفتگو از برتري هاي بوبكر را به پايان مي بريم و ديگر گنجايش آن نمي بينيم كه بپردازيم به بررسي در پيرامون فرازهائي از نامه خدا كه اين گروه باهر زوري بوده آن ها را درباره بوبكرفرود آورده و به اين گونه فرازهائي بسيار را دستخوش دستبرد و دگرگوني گردانيده اند و در پيرامون نامه خداوندي سخناني گفته اند كه هوس و خواسته هاشان آن را در ديده‏

 

[ صفحه 81]

 

آنان آراسته و- از سر تند روي در برتر شماري ها- اين كارها را خوش‏داشته اند،آن هم در برابر آن رسوائي‏هائي كه شنيدي، به همين گونه از بررسي گزافگوئي هاي آشكاري كه در سروده هاي خويش در اين باره نموده اند چشم مي پوشيم، و مي گذريم از اين گونه سخنان كه سراينده دانشور ملا حسن افندي بزاز موصلي در سروده نامه هايش ص 42 آورده است:

" راستي را پايگاه بوبكر راست رو بلند است

به‏گونه اي كه هر ستايشي، دست خود را از رسيدن به آن همه والائي كوتاه مي يابد.

كاش مي دانستم كسي كه در فرازهاي استوارنامه خدائي

ستايش او آمده، سرايندگي در باره او چه ارزشي‏دارد؟

هر كه در جهان هستي است خشنودي خداي برتر از پندار را

مي جويد و خداوند، خرسندي او را."

و نيز آن جا كه در ستايش وي گويد:

" راستي كه ياد بوبكر راست رو به ميان نيايد

مگر آن كه جهان هستي مالامال از فر و شكوه گردد

همان بار پيامبر در دل شكاف كوه

كه سوگند به خدا براي‏سرور برگزيده ياري برگزيده بود

هستي در ياد او سرگردان ماند

و اگر پرواي شكوه او آن را گرانبار نمي ساخت به پرواز درمي آمد "

 

>نگاهي به دارايي بوبكر

>آيه اي كه از نظر سنيان به ستايش علي آمده

 

نگاهي به دارايي بوبكر

 

آري اين اندازه ما را مي رسد كه نگاهي بيفكنيم به دارائي اي كه به بوبكر بخشيده (!) و آن گاه با دادن آن برانگيخته خدا-با دست وي- پيامبر و كيش ما و همه مسلمانان را زير بار منت وي برده اند! همان دارائي بيرون از شماري كه يك مليون اوقيه براي وي فراهم كرد چنان چه در گزارش نسائي مي خوانيم كه‏

 

[ صفحه 82]

 

عايشه گفت: من به دارائي پدرم كه در روزگار ناداني- پيش از اسلام- يك مليون اوقيه بود نازيدم وباليدم، در خانه او سيصد و شصت تخت مي چيدند و بر روي هر تخت روپوشي گران- كه هر كدام به هزار دينار زر مي ارزيد- مي افكندند، و اين را ازشيخ محمد زين العابدين بكري هم شنيدي‏و آن گاه نيك مي داني كه اين همه پيرايه خواه ناخواه چيزهاي ديگري هم همراه دارد از كالاهاي نياز خانه، وجامه هاي گران بها و پشتي ها و آوندها و زيراندازها- كه بهاي آن هانيز از همان‏اندازه كمتر نبايد باشد-و نيز نوكران و كارگزاراني كه چنان دستگاهي مي خواهد و كوشك ها و بالاخانه هاي بلند و آن چه بايسته اين همه توانگري است از اسبان و شتران و گوسفندان و گاوان و كشتزارهاو زمين و سرا و ديگر چيزهائي كه آن دارندگي و پايگاه والا نيازمند آن ها است.

من نمي دانم كدام زمين فراخي بوده كه اين همه را در خود جاي مي داده؟ با اين كه در آن روزگار هيچ يك از پادشاهان جهان به اين‏اندازه دارا نبودند! و آيا آن همه تخت ها را در يك بالاخانه چيده بودند؟ چه بالاخانه بزرگي بوده! كه پهناوري اش‏زمينه نبردگاه ها و پهنه بيابان ها را شرمنده مي كرده! و تازه چه خانه بزرگي بوده كه اين، يكي را بالاخانه‏هايش به شمار مي رفته! و خوب بايد ديد چه روزي بوبكر بار مي داده و پذيرائي مي كرده كه مردان بزرگ به مهماني او آيند و بر آن تخت ها بنشينند؟ و چرا ما از دهان هيچ كدام‏از تاريخ نگاران و سرگذشت نويسان، آهسته ترين سخني درباره چنان روزي نمي شنويم؟ مگر زبان كساني را كه آن‏جا مي نشسته اند داغ مي كردند تا كسي‏داستان آن را بازگو نكند؟ وگر نه سرشت رويداد، بايسته آن است كه آن انجمن بزرگ كه ميزبانش همه كوشش خود را در آراستن آن به كار بسته هر هفته‏يا دست كم بگو هر ماه يا كم كم هر سال يا از اين هم كمتر در همه زندگي اش يك بار آن را بر پا كرده، بايستي گزارش هائي داشته باشد كه تاريخ، يادآوري آن را فراموش نكند و تاريخ نگاران، رها كردن آن را روا نبينند، با همه اين ها هيچگونه‏

 

[ صفحه 83]

 

سخني درباره آن نمي يابي تا- پس از گذشت صدها سال از زندگي روزگار- عبيدي را مي بيني كه در گوشي پچ پچ مي كند و از بيم روشن شدن دروغش از آشكار كردن آن سر باز مي زند.

بايد پرسيد كدام پيشه و كار و هنر و كدام سرچشمه درآمد بوده كه آن مرد به ياري‏اش بتواند هزار هزار اوقيه پول به دست آرد؟ مگر نه آن روزگار هنگام تنگدستي قريش بوده و به گونه اي‏كه دختر پاك و راستگوي پيامبر در آن سخنراني اش- به بوبكر و دار و دسته او مي گويد: نوشابه شما آبي بود كه از بس در آن غوطه خورده و شاشيده و سرگين انداخته بودند تيره شده بود و خوراكتان برگ درختان. مشتي زبون و گردن كج كرده كه مي ترسيديد مردم پيرامون شما بربايندتان. تا خداوند با دست برانگيخته اش شما را رهائي بخشيد.

و شايد در همان روزها بوده است‏كه به گزارش ماوردي در ص 146 از اعلام النبوه از راهي كه انس پسر مالك دريافت، برانگيخته خدا (ص) به درون مسجد شد پس بوبكر و عمر (ض) را يافت از آن دور پرسيد: چرا بيرون آمده ايد؟ گفتند گرسنگي، ما را بيرون آورده برانگيخته خدا (ص) گفت: من نيز از گرسنگي بيرون آمده ام پس به نزد ابو الهيثم ابن التيهان‏شدند تا دستور داد با گندم يا جوئي كه در نزد او بود خوراكي ساختند تا پايان گزارش

وان گهي عايشه روزگار پيش از اسلام را كي ديده؟ او كه چهار يا پنج سال پس از برانگيخته شدن پيامبر زاده شده مگر مي شود كه او درروزگار مسلماني اش بر دارائي اي بنازد كه پيش از اسلام بر باد رفته ودارنده آن، هم اكنون با گرسنگي دست به گريبان است؟

تازه من نمي دانم آن‏هزارها پول انباشته كجا رفت؟ و چه پيش‏آمدي آن‏

 

[ صفحه 84]

 

را بر باد داد و نيست كرد و دارنده آن را تهيدست گردانيد تا به روزي افتاد كه هيچ نداشت و اگر هم گرفتيم چيزي داشت‏بيش از چهار يا پنج يا شش هزار درم سيم به هنگام كوچيدن از مكه نداشت و اگر كسي ده يك از يك دهم آن همه دارائي را هم مي بخشيد آوازه آن، گيتي را مي گرفت و در آن روزگار از جلوداران بخشندگان و پيشاهنگان دهشكاران جهان به شمار مي آمد. با آن كه در هيچ يك از برگ هاي تاريخ، يادي از آن هزارها و تخت ها و روپوش هاي گرانبها نيست ما پذيرفتيم كه ذهبي درباره گزارش عايشه بگويد " هزار دومي بي گفتگو نادرست است زيرا كه چنان دارائي براي پادشاه روزگار نيز دست نمي دهد " و ابن حجر نيز سخن‏او را در تهذيب التهذيب بپذيرد تازه بايد پرسيد داستان آن هزار اوقيه اي كه درست است در كدام يك از برگ هاي تاريخ توان خواند؟

اگر اين خواب ها كه ديده اند درست بود و اين داستان هاي پنداري را مي شد راست شمرد و شايسته بود كه بگوئيم بوبكر چنان دارائي گزاف پنداري داشته است پدرش بوقحافه نيازمند آن نبود كه براي عبدالله پسر جذعان مزدوري كند و با بانگ خود مردم را بر سر سفره او بخواند و به گفته كلبي دارالمثاب در يكي دو دم‏مانده از زندگي اش با پيشه اي به اين‏پستي و فرومايگي نان بخورد كه اميه پسر صلت هم در چكامه اي در ستايش پسرجذعان آن را بنمايد و بگويد:

" او را در مكه مردي سبك و چالاك و زيرك در كارها هست كه آوا مي دهد

و يكي ديگر هم از فراز خانه‏اش بانگ برمي دارد و مردم را مي خواند

به سوي كاسه‏اي بزرگ از چوب آبنوس

كه بر روي آن مغز گندم است آميخته به انگبين "

كلبي گويد: خواست سراينده از " مرد زيرك و سبك و چالاك در كارها " سفيان‏پسر عبد الاسد است و از " يكي ديگر "هم ابوقحافه. و در پانويس مسامره الاوائل‏

 

[ صفحه 85]

 

ص 885 آمده: گويند كه آن بانگ كننده بوقحافه پدر بوبكر راست رو بود.

كسي كه يك مليون اوقيه و سيصد و شصت تخت آراسته به ابريشم داشته سزاوار چنان بود كه ده تن همچون بوقحافه مردم را به مهمانسرا و بر سر خوان خوراكي هايش بخوانند نه اين كه پدر خودش مزدور مردمان ديگر گردد تا از اين راه چند شاهي پول سياه به دست آرد ياشكم گرسنه اش را سير كند.

و اگر بوبكر را در آن روزگار چنان دارائي بود كه پنداشته اند- و اگر بخشي از آن را هم داشت- نيازمند آن نمي شد كه براي‏كوچيدن با ياران برانگيخته خدا (ص)دو شتر سواري به هشتصد درم سيم بخرد و آن گاه يكي را به برانگيخته خدا (ص) پيشكش كند و او (ص) نيز آن را نپذيرد مگر با دادن بهاي آن، و بگويد: من شتري را كه از آن خودم نيست سوار نمي شوم كه بوبكر گفت:اي برانگيخته خدا! پدر و مادرم برخي توباد! آن از آن خود تو است و پاسخ داد: نه! بگو چه بهائي براي خريد آن‏پرداخته اي؟ گفت چنين و چنان اندازه‏گفت پس من با پرداخت بها، آن را مي ستانم.

و اين كه برانگيخته خدا (ص) آنرا نپذيرفت انگيزه اي جز آن نداشت كه بوبكر را دارائي چنداني نبود يا او (ص) خوش نمي داشت كه هيچ‏كس منتي بر گردن وي داشته باشد تا پس‏از روزگاري چند چنين سخناني كه بر وي‏بسته اند بر او نبندند كه: به راستي‏كسي كه بيش از همه مردم در همراهي هاو بخشش دارائي خود بر من منت دارد بوبكر است كه در بخش " سخنراني پيامبر در برتري خليفه " گذشت.

و تازه با نگرش به گزارش ابن صباغ در "الفصول المهمه " و حلبي در " السيره " 44:2 درمي يابيم كه آن چه درباره خريد دو شتر گفته شده نيز جاي بررسي و گفتگوي بسيار دارد زيرا به گواهي اين دو نويسنده، برانگيخته خدا (ص) اسماء دختر بوبكر را بفرمود تا نزدعلي رود و او را از جاي پيامبر و بوبكر آگاه سازد و به او

 

[ صفحه 86]

 

بگويد كه يك راهنما براي ايشان به مزدوري بگيرد و همراه با او- پس از گذشت ساعتي از شب آينده كه چهارمين شب آمدن به آن جا مي شد- سه شتر بيارد پس اسماء به نزد علي- كه خدا رويش را گرامي دارد- شد و او را از آن چه بايسته بود آگاه ساخت تا وي راهنمائي براي آن دو به مزدوري گرفت كه اريقط پسر عبد الله ليثي خوانده مي شد و آن گاه همراه با او سه شتر فرستاد تا وي شبانه شتران را به پائين كوه آورد و چون پيامبر بانگ شتررا شنيد با ابو بكر از شكاف كوه فرودآمد و مرد را شناختند.

و اين گزارش، آشكارا مي رساند كه ابوبكر دو چارپاي آماده براي سواري آن دو هم نداشته و شترها را به كرايه گرفته بودند و حلبي كه خواسته اين گزارش رابا گزارش خريد دو شتر سازگار نمايد گفته: اين فراز كه علي (ض) را كرايه كننده و مزدور گيرنده مي شماردمي رساند كه دادن مزد راهنما با او بوده نه كرايه شتر و اين گونه سازگاري‏دادن با نگرش به آنچه از نماي بروني گزارش ها برمي آيد نمي خواند- كه مي‏بيني-

و چنان چه بيايد- بر بنياد گزارش ها- دارائي اي كه بوبكر به هنگام كوچيدن از مكه داشته و همه را نيز با خود به مدينه برد بر روي هم چهار يا پنج يا شش هزار درم سيم بوده. و آن گاه اين كجا و آن يك مليون اوقيه؟ و آن تخت هائي كه مي گويند؟و آن روپوش هاي آن كه به سيصد و شصت هزار دينار زر مي ارزيده؟ و آن چه بايسته اين پيرايه ها و زيورها است؟هان؟ چه هماهنگي هست ميان كسي كه اين همه دارائي ها گزاف از آن او بوده با كسي كه هيچ نداشته است مگر همان شندر غاز؟

و نيز چه هماهنگي هست ميان او و ميان چگونگي روزگار خودش و پدرش در مكه و ميان پيشه او در مدينه كه به خريد و فروش پارچه مي‏پرداخته كه آن را هم بر روي شانه و دوش خود به اين سوي و آن سوي مي كشيده و بي آن كه در تجارتخانه يا دكاني جاي داشته باشد در بازارها و كوچه ها پرسه مي زده و كاري به‏

 

[ صفحه 87]

 

اين خردي و ناچيزي داشته است.

ابن سعد از راه عطاء آورده است كه چون بوبكر به جانشيني پيامبر نشست بامدادان به سوي بازار شتافت و جامه هائي بر دوش خود بار كرده بود تا به فروشندگي پردازد پس عمر پسر خطاب و ابو عبيده جراح او را ديدار كردند و به وي گفتند اي جانشين برانگيخته خدا! كجا مي خواهي بروي؟ گفت بازار گفتند براي چه كاري؟ تو به سرپرستي مسلمانان رسيده اي گفت پس به خانواده‏ام چه بخورانم؟ گفتند بيا تا چيزي برايت معين كنيم پس با آن دو برفت و بنا شد كه روزانه يك نيمه گوسفند به او برسانند و پوشاك سر و تن او را هم‏بدهند.

و از راه عمير پسر اسحاق آورده است كه مردي عبائي بر گردن بوبكر راست رو ديد و پرسيد اين چيست؟ بده من تا تو را از آن بسنده باشم گفت: از من دور شو كه تو و پسر خطاب‏مرا در كار خانواده ام به راه ناراست ننمائيد.

و در فراز ديگر كه نيز در گزارش ابن سعد آمده مي بينيم: راستي‏را كه چون بوبكر به جانشيني پيامبر نشست به سوي بازار راه افتاده پارچه هائي از آن خود را نيز بار كرده و مي‏برد و مي گفت: شما مرا در كار خانواده ام به راه ناراست ننمائيد

و در گزارش حلبي آمده كه چون دست فرمانبري به بوبكر دادند او (ض) بامدادان پارچه هائي بر بازوي خود افكنده رهسپار بازار شد پس عمر به اوگفت: كجا مي خواهي بروي؟ تا پايان

وانگهي كدام روز بوده كه او دارائي گزافش را در راه پيامبر (ص) و براي‏برآوردن نيازهاي او و سود رساندن به وي بخشيده تا بيش از همه مردم با دادن دارائي خود منتي بر وي داشته باشد؟ چگونه آن را بخشيد كه هيچكس نديد و هيچ تنابنده اي گزارش آن را نداد؟ و چگونه تاريخ، يك جا از آن جاهائي كه بخشندگي مي نمود نشان نداده؟ با اين كه از نشان دادن اين هم سر باز نمي زند كه وي يك‏

 

[ صفحه 88]

 

شتر به پيامبر (ص) پيشكش كرد و او آن را نپذيرفت و بهايش را داد؟ و با اين كه هر كس براي راه افتادن كار پيامبر و براي هزينه جنگ ها و براي سود رساندن به اسلام و مسلمانان‏چيزي داده يادداشت شده است؟

تازه برانگيخته خدا (ص) كه پيش از كوچيدن از مكه براي خواسته هاي ويژه خودش نيازي به او نداشت زيرا آن هنگام عمويش ابوطالب- درود خدا بر وي باد- پيش از زناشوئي وي با خديجه‏سرپرستي او رابر گردن داشت و پس از آن نيز كه دارائي خديجه زير دست او افتاد و خودش نيز فرمانبردار او بود. پس نيازهائي كه پيش آمد پس از كوچيدن به مدينه بود كه زمينه‏اسلام گسترده گرديد و كار آن بالا گرفت كه آن هنگام نياز افتاد به آراستن و توشه دادن سپاهيان و سرداري لشگريان. كه آن جا نيز مردان بني سالم بن عوف و مردان بني بياضه و مردان بني ساعده- و پيشاپيش ايشان سعد بن عباده- و مردان بني حرث بن خزرج و مردان بني عدي- كه دائي هاي گرامي پيامبر خدا بودند- همه ايشان از همان نخستين روزي كه او (ص) گام درمدينه نهاد بانگ بلند خود را به گوش او رسانيدند: به سوي ما بيا! به سوي شماره فراوان پشتيبانان و پاسداران و آمادگي ساخت و ساز.

و آن روز هم كه بوبكر دارائي اي نداشت مگرهمان چهار يا پنج يا شش هزار درم سيم‏كه از مكه آورد (اگر آورده باشد! وچه نشانه اي بر درستي همين گزارش نيزداريد؟) و آن هم مگر چه سودي مي توانست برساند؟ و سر تا ته آن چه بودو در كنار فرمانروائي اي به آن بزرگي‏چه ارزشي داشت، با چشم پوشي از همه‏اين ها، كساني كه لاف بخشندگي اورا مي زنند به ما پاسخ دهند كه او درچه هنگامي آن را بخشيده؟ و به كدام هزينه آن را رسانيده و در چه كاري و كجا آن را داده و براي كدام نيازمندي‏از سر آن گذشته و دهشكاري نموده و چرا از ديده آن همه‏آفريدگان خدا از ياران پيامبر پوشيده مانده و چرا به گوش سرگذشت نگاران نرسيده كه‏

 

[ صفحه 89]

 

آن را در لابه لاي سرگذشت نامه ها بيارند و در برتري هاي خليفه يادآوري كنند؟ وآيا ستون اسلام كه به استواري ايستاد و كار آن كه سرانجام يافت به ياري همين چند شاهي بود كه دانسته نيست به چه هزينه اي رسيده؟ و به همين گونه است كه بوبكربابخشيدن دارائي اش بيش از همه مردم بر برانگيخته خدا منت نهاد؟

 

 

آيه اي كه از نظر سنيان به ستايش علي آمده

 

شگفت و هزاران شگفت كه فرمانرواي گروندگان علي (ع) را چهار درهم بود كه يك درهم را در شب و يك درهم را در روز ويك درهم را پنهاني و يك درهم را آشكارا در راه خدا داد و خداوند يك فراز از نامه خويش را درباره او فرستاد و گفت: كساني كه دارائي هاي خود را در شب و روز و آشكار و پنهان مي بخشند براي ايشان است پاداش ايشان‏در نزد پروردگارشان، نه بيمي برايشان‏هست و نه اندوهي مي برند سوره بقره 274

و نيز او- كه درود خدا بر وي باد- انگشتري خود را به خواهنده مستمند بخشيد و خداي برتر از پندار وي را در نامه ارجمندش با اين سخن ياد كرد: جز اين نيست كه سرپرست شما خداوند است و برانگيخته او و كساني كه گرويدند، همان كسان كه نماز را بر پاي مي دارند و همراه با خم شدن در پيشگاه خدا زكات مي دهند سوره مائد 55

و نيز او وخاندانش، مستمندي و پدر مرده اي و گرفتاري را خوراك دادند و خداوند اين گفتارش را درباره ايشان فرو فرستاد، ايشان درراه دوستي او به مستمند و پدر مرده وگرفتار، خوراك مي خورانند (سوره هل‏اتي. كه گزارش كار ايشان را درج 3 ص106 تا 111 از چاپ دوم به گستردگي آورديم)

آن گاه ابوبكر كه همه دارائي اش را در راه خدا مي بخشد و بزرگ ترين‏

 

[ صفحه 90]

 

پيامبران نيز او را كسي مي بيند كه با همراهي ها ودادن دارائي خود بيش از همه مردم بر او منت دارد با همه اين ها در نامه گرامي خدا يادي از دهشكاري هاي او يافت نمي شود و اين براي چيست؟ خودت‏مي داني!

و شگفت تر آن كه بوبكر با دادن چهار يا پنج يا شش هزار درم سيم- اگر بگيريم كه داشته- كسي مي شود كه بيش از همه مردم بر برانگيخته خدا(ص) منت دارد و عثمان چنين كسي نمي‏شود! با آن كه وي چندين برابر بيش از آنچه بوبكر بخشيده بود بخشيد و بربنياد گزارش دروغين بويعلي در يكي ازلشگركشي هاي برانگيخته خدا ده هزار دينار زر فرستاد، و چون آن ها را دربرابر وي نهاد او (ص) آن ها را زيرو رو مي كرد و با اين سخن از خداوند براي وي نيكوئي مي خواست: عثمان! خدا هر گناهي را كه تو كردي- چه پنهان و چه آشكارا و چه پوشيده و آن چه را تا روز رستاخيز از تو پديد آيدبيامرزد! عثمان را پروائي از آنچه پس از اين مي كند نباشد.

از ديده من‏براي كسي كه لاف بخشندگي بوبكر مي زند آسان تر آن است كه سخن خود را دنبال كند و بگويد من نه چيزي از اين‏ها مي دانم و نه نشانه اي بر درستي هيچ كدامش دارم زيرا كه همه آن ها ساخته گزافگويان در برتر خواني ها است.

شايد كه پژوهشگران از آن چه اين دو حافظ (حاكم و ابو نعيم) گزارش كرده يا از آنچه بيضاوي و زمخشري آورده اند آگاهي يافته و آن را به ديده خوش بيني نگريسته و راه گريز و پاسخ آن را از من بخواهد، و اينك به روشنگري آن مي پردازيم:

 

[ صفحه 91]

 

از سومي و چارمي بگوئيم كه (بيضاوي در ج 1 ص 185 از تفسير خود و زمخشري در ج 1 ص 286 كشاف) مي نويسند اين گفته خداي برتر از پندار: كساني كه دارائي هاي خود را در شب و روز و نهان و آشكارا مي بخشند پس پاداش ايشان نزد پروردگارشان است... تا پايان فراز درباره بوبكر و به هنگامي فرود آمد كه وي چهل هزار دينار زر- در راه خدا داد، ده هزاردر شب، ده هزار در روز ده هزار در نهان ده هزار آشكارا.

اين گزارش زنجيره گسسته كه نمي دانم از دهان چه‏كسي از ياران پيامبر و شاگردان ايشان‏درآمده و در نگاشته هاي اين گروه نيافتم كه آن را به هيچ يك از پيشينيان بسته باشند- جز به سعيد پسر مسيب كه در روگرداني از فرمانرواي گروندگان علي (ع) آوازه اي به هم رسانيده- آري اين گزارش رادست هاي سازندگان آفريده اند (در برابر گزارشي از حافظان خودشان كه نشان مي دهد آن فراز درباره فرمانرواي گروندگان علي (ع) فرود آمده.) و براي اين كار نيز چهل هزار دينار زر به بوبكر بخشيده اند تا در چشم و دل ساده دلان توده، فرود آمدن اين فراز درباره كسي كه چنان دارائي گراني را بخشيده به راستي نزديك تر باشد تا درباره كسي كه تنها چهار درم سيم بخشيده! بااين همه، فراموش كرده اند كه آن چه همه اين گروه بر آن اند آن است كه بوبكر در روز كوچيدنش به مدينه چهار يا پنج يا شش هزاردرم سيم با خود برداشت كه همه دارائي او بود. و فراز ياد شده نيز در سوره بقره است كه پيشوايان گزارشگران و روشنگران نامه خدا يك زبان مي گويند كه اين سوره اندكي پس از كوچيدن به مدينه فرود آمد و ابن كثير در تفسير خود مي‏نويسد: " بسياري از پيشوايان و دانشمندان و روشنگران نامه خدا چنين گفته اند و كسي از پذيرفتن آن سر بازنزده. " بر اين بنياد، بايد پرسيد كه ابوبكر آن چهل هزار

 

[ صفحه 92]

 

دينار زر را به هنگام فرود آمدن آن فراز از كجا آورده بود كه در راه خدابدهد ياندهد؟ مگر او به جز آن شندر غاز كه گزارشش رفت چيزي داشته؟- تازه اگر بپذيريم كه آن گزارش درست است و خواهي ديد كه چنين نيست-

سيوطي گزارش زنجيره گسسته ياد شده رابا اين سخن دنبال مي كند: گزارشي كه‏برساند آن فراز درباره بوبكر فرود آمده نديدم و شايد كسي كه لاف آن را زده آن را از گزارشي دريافته باشد كه‏ابن منذر از زبان ابن اسحاق آورده كه‏گفت: چون بوبكر (ض) درگذشت و عمر به جانشيني او نشست خداي را بستود و چنان چه سزاوار است بر او آفرين كرد و سپس گفت: " هان اي مردم! به راستي برخي از آزمندي ها تهيدستي است‏و برخي از نوميدي ها توانگري، و به راستي شما فراهم مي آريد آن چه را نمي خوريد، و اميد مي بنديد به چيزي‏كه آن را نمي يابيد و بدانيد كه برخي‏از تنگ چشمي ها رگه اي از دوروئي است‏پس دهشكار نمائيد كه براي خودتان بهتر است، پس كجايند ياران اين فراز؟ " آن گاه اين آيه گرامي را خواند وتو مي داني كه نشانه اي بر درستي لاف‏ايشان در سخن وي نيست. پايان

بافنده‏ي ديگري هم آمده و از زبان سعيد پسر مسيب گزارشي آورده كه زنجيره آن از هر دو سوي گسيختگي دارد و بر بنياد آن: فراز ياد شده درباره عثمان پسرعفان و عبد الرحمن پسر عوف فرود آمده‏كه در روز جنگ تبوك هزينه سپاهي را كه دچار تنگدستي بود پرداختند.

اين گزارش را نيز رازي در تفسير خود 347:2 ياد كرده و سپس مي نويسد: آن فراز كه براي بخشش عثمان به سپاه تنگدست فرود آمد اين گفته خداي برتر از پندار بود: كساني كه دارائي هاي خود را در راه خدا مي بخشند و بخشش ايشان منت و آزاري به دنبال ندارد... تا پايان فراز

 

[ صفحه 93]

 

راستي را كه فريفتگي، چشم دل اينان را كور گردانيده كه سخنان را دست برد مي زنند و از جاي خود مي گردانند، و در پيرامون نامه خداوند، سخناني مي گويند كه اهريمن براي ايشان آراسته،بر اين ناآگاهان پوشيده مانده كه آن دو فراز در آيه 262 و 274 از سوره بقره و آن نيز- به گفته روشنگران نامه خدا- نخستين سوره اي است كه درمدينه ارجمند فرود آمده و سال ها پيش‏از جنگ تبوك و سپاهيان تنگدست آن كه در ماه رجب از سال نهم به راه افتادند فرود آمده پس درست نيست كه فرود آمدن هيچ كدام از دو فراز را براي ستايش از عثمان بدانيم.

آن چه را هم آن دو حافظ درباره بوبكر آورده‏اند چنين است:

بونعيم در حليه 33:1 از زبان محمد پسر احمد پسرمحمد وراق و او از زبان ابراهيم پسر عبد الله پسر ايوب مخرمي و او از زبان سلمه پسر حفص سعدي و او از زبان يونس پسر بكير و او از زبان محمد پسر اسحاق و او از زبان هشام پسر عروه و او از زبان يحيي پسر عباد پسر عبد الله پسرزبير و او از پدرش و او از اسماء دختر ابو بكر كه گفت: دست پيامبر (ص) در دارائي بوبكر بود و آن گاه كه از خانه خدا ديدار كردند دست او و بوبكر يكي بود.

اين هم ميانجيان زنجيره گزارش:

1- محمد پسر احمد وراق: به گفته حاكم، ابوبكر پسر اسحاق او را دروغگو مي شمرده (لسان الميزان 51:5)

2- ابراهيم پسر عبد الله مخرمي: دارقطني مي گويد: سخن او شايسته پشتگرمي نيست، از زبان كساني كه سخنشان سزاوار پشتگرمي است گزارش هائي نادرست بازگو كرده (لسان‏الميزان 72:1)

3- سلمه پسر حفص سعدي، استادي از مردم كوفه بوده كه ابن حبان گويد: " وي گزارش سازي مي كرده " آن گاه گزارشي ناستوده از وي آورده و گفته: " روا

 

[ صفحه 94]

 

نيست كه سخن او را پشتوانه روشنگري گيرند و از زبان او گزارش كنند " سپس‏گزارشي از وي بازگو كرده و گفته: بي‏پايه است. (لسان الميزان 67:3)

2- حاكم در مستدرك 5:3 از راه احمد پسر عبد الجبار از زبان يونس پسر بكير از زبان محمد پسر اسحاق از زبان‏يحيي پسر عباد آورده است كه اسماء دختر بوبكر (ض) گفت چون برانگيخته خدا (ص) از مكه روي به مدينه نهاد و بوبكر نيز با او بود بوبكر همه دارائي خود را كه پنج يا شش هزار درم‏سيم بود با خود برد پس نياي من بوقحافه كه بينائي اش را هم از دست داده بود به نزد من آمد و گفت: به خدا سوگند اين مرد به ناگهان داغ دارائي اش را نيز همراه با خودش بر دل شما گذاشت. من گفتم نه بابا! اوبراي ما نيكوئي بسيار گذاشت پس به سراغ سنگ هائي چند رفتم و آن ها را در روزن خانه- كه بوبكر دارائي خود را در آن جا مي نهاد- گذاشتم و سپس با جامه اي روي سنگ ها را پوشانيدم وآنگاه آمدم و دست او را گرفته بر روي‏آن جامه نهادم و او گفت اگر اين ها را به جا گذاشته كه بسيار خوب. اسماء گفت: به خدا سوگند كه از كم وبيش چيزي بر جاي نگذاشته بود.

اين هم از ميانجيان زنجيره گزارش:

1- ابو عمر احمد پسر عبد الجبار كوفي: ابن ابي حاتم گويد: گزارش هاي او رادرآغاز مي نوشتم سپس از اين كار دست كشيدم چون مردم درباره او خيلي چيزها مي گويند و مطين گويد كه وي دروغگو بوده و ابو احمد حاكم گويد: سخن او- نزد ارزيابان- نيرومند نيست و ابن عقده او را رها كرده و ابن عدي گويد: مردم عراق را ديدم كه‏در سستي گزارش او همداستان اند و ابن‏عقده از زبان او گزارشي نمي آورد ابن‏احمد كبوتر بازي مي كرده

2- محمد پسر اسحاق در ج 14 ص 238 -236 از برگردان پارسي سخنان‏

 

[ صفحه 95]

 

حافظان را درباره او آورده و روشن ساختيم كه وي اهريمني دروغگو است كه كاستي گزارش ها را پنهان مي داشته و سخن او را پشتوانه نشايد گرفت.

3- ابو نعيم در حليه الاولياء 32:1 از راه هشام پسر سعد از زيد پسر ارقم ازپدرش آورده است كه گفت شنيدم عمر پسرخطاب (ض) مي گفت: برانگيخته خدا (ص) به ما دستور داد كه در راه خدا بخشش كنيم و اين همان هنگام بود كه دارائي اي داشتم پس گفتم " اگر روزي بر بوبكر پيشي بگيرم امروز همان است كه بر او پيش بيافتم " گفت: پس نيمي‏از دارائي ام را بردم. گفت پس برانگيخته خدا (ص) به من گفت: براي خانواده‏ات چه بر جاي گذاشتي؟ گفت: من گفتم: به همين اندازه و چون بوبكر همه آن چه را داشت بياورد برانگيخته خدا (ص) به او گفت: براي خانواده‏ات چه به جاي گذاشتي؟ گفت براي ايشان خدا و برانگيخته او را بر جاي گذاشتم پس من گفتم: هرگز در كاري بر تو پيشي نخواهم گرفت.

از راه عبد الله پسر عمر عمري از نافع ازپسر عمر از خود عمر نيز گزارش بالا را آورده.

و در سستي زنجيره گزارش نخستين، همان بس كه ابو عباد هشام پسر سعد مدني از ميانجيان آن است كه يحيي پسر سعد از زبان او گزارشي نمي آورد و احمد نيز درباره او مي گفت:گزارش هايش استوار نيست و حرب گفته: احمد وي را نمي پسنديد و ابن معين گفته: سخن وي ناتوان است، و آن چنان نيرومند نيست، ناچيز است و گزارش هايش آشفته. وابو حاتم گفته:گزارش هايش را مي نويسند و آن را پشتوانه گفتگو نمي گيرند و نسائي گفته: سخن وي سست است و يكبار هم گفته: نيرومند نيست و ابن سعد گفته: گزارش بسيار دارد و سخن وي سست شمرده شده و گرايش به شيعه داشته و ابن مديني گفته. وي نيمكردي بوده كه‏گزارش او نيرومند نيست و خليلي گفته: گزارش او را، پاسداران گزارش ها درباره مواقع، ناستوده شمرده اند وابن سفيان او را در جرگه كساني كه سخن‏ايشان سست است ياد كرده‏

 

[ صفحه 96]

 

درباره عبد الله پسر عمر عمري هم ابو زرعه دمشقي از زبان احمد آورده است كه در زنجيره گزارش ها مي افزوده‏و ناسازگاري مي نموده و مردي نيك بوده و ابن مديني گفته: گزارش او سست است و از زبان يحيي بن سعيد آورده اند كه چيزي از گزارش هاي او نبايد بازگو كرد و صالح جزره گفته گزارش هاي او آشفته و سست است و نسائي نيز گفته گزارش او سست است و ابن سعد گفته گزارش بسيار دارد كه سست شمرده شد و ابو حاتم گفته، گزارش هاي او را مي نويسند و پشتوانه گفتگو نمي گيرند و ابن حبان گفته: وي از كساني بود كه شايستگي بر ايشان‏چيره شد تا از نگاهداري، ناآگاه ماند و سزاوار آن گرديد كه گزارش هايش رها شود. و بخاري گفته: يحيي پسر سعيد گزارش هاي او را سست مي شمرد و ابو احمد حاكم گفته: سخن او در نزد ايشان نيرومند نيست و ابن شيبه گفته: در زنجيره هاي گزارش ها بسيار مي‏افزوده

درباره زيد پسر ارقم‏نيز بايد گفت كه درست آن زيد پسر اسلم برده عمر است و در نگاشته‏ها دستخوردگي اي روي داده.

اين گفتاررا براي ايشان پياپي كرديم شايد ايشان يادآوري شوند.

و چون ياوه اي شنوند از آن روي بگردانند و گويند براي ما است كارهايمان و براي شما است كارهايتان. درود بر شما. ما نادانان را نمي خواهيم

قصص 51 و 55

 

[ صفحه 97]

 

 

 

گزاف گويي در برتري هاي عمر

 

در جلد يازدهم و دوازدهم از برگردان پارسي " غدير "، هم از سرمايه رواني دومين خليفه سخن رانديم‏و هم از آن چه در دلش استوار گرديده بود، از: آئين شناسي دانش و كردار و گام هاي بلندش در زمينه هاي گوناگون، كه از همان چه آن جا گذشت مي توان آگاه شد كه همه برتري هائي كه يكي پس از ديگري برايش برمي شمارند- و خواهيم آورد- زائيده گزاف گوئي است، و راستي كه- از همان نخستين روز تا هنگامي كه با زد و بند نخستين خليفه بر تخت جانشيني پيامبر برآمد- زندگي رواني اش را معيشت تنگ و ناچيزي كه از راه آن نان‏مي خورد بر باد داده بود.

روزگاري دراز را در گرداگرد ضجنان به شتر چراني گذراند، چون به كار مي پرداخت‏بيمش مي دادند و در رنجش مي افكندند و چون كوتاهي مي نمود كتكش مي زدند

وروزي چند نيز هيزم كشي مي كرد و همراه با پدرش خطاب بار هيزم را بر سر خود مي نهاد و مي برد و جامه آن دو نيز نمره‏اي بود كه نه مفصل ميان شانه و بازو را مي پوشانيد نه مفصل ميان ساق و قدم گاه را

و چندي نيز دربازار عكاظ مي ايستاد و چوبي در دست داشت كه كودكان را با

 

[ صفحه 98]

 

آن به يك سوي مي زد و آن روزها عمرك ناميده مي شد

و يك چند از روزگار مسلماني اش نيز پيشه ميانجي گري در داد و ستدها را داشت و ميانجي بود و بده و بستان در بازارها او را از فراگرفتن نامه خدا و آئين نامه پيامبر باز مي داشت

و روزگاري چند نيز- در گورستان بقيع- برگ درخت سلم مي فروخت كه با آن پوست را پيرايند.

من نمي دانم در كدام يك از اين گام هاي زندگي اش چنان شايستگي اي يافته كه به گزارش ابن جوزي در سيره عمر ص 6:" چون در روزگار ناداني و پيش از اسلام جنگي ميان قريش و ديگران در مي گرفت و مي خواستند نماينده اي بفرستند او را گسيل مي داشتند. " و ابو عمر در استيعاب مي افزايد: و هنگامي كه ديگران بر ايشان مي باليدند يا به خاندان و برتري هاشان بر آنان مي نازيدند، براي پاسخگوئي، اورا مي پسنديدند و مي فرستادند

آيا همه قريش از اين گونه مردم ناچيزو تو سري خوربودند كه نمايندگي خود وپاسخگوئي به باليدن ديگران بر ايشان را به جوانكي در آن پايگاه واگذارند؟با آن كه ميان ايشان مردان سخن و بزرگان و سران بود و سروران دلير با چستي و چالاكي در گفتار و كردار

يا ايشان پرواي آن نداشته اند كه چه كسي را مي فرستند؟ با آن كه پيك، نشان دهنده خرد فرستنده است. نه اين‏بوده و نه آن، و تنها دوستي و فريفتگي‏

 

[ صفحه 99]

 

است كه كوري و كري به بار مي آرد و تو همانند اين لاف ها را بسيار از اينان مي شنوي و اين هم نمونه اي از آن ها- گذشته ازآن چه در جلد پنجم- از ساخته هاي گزافگويان در برتري هاي او- گذشت.

 

>سخناني درباره دانش عمر

>عمر از همه ياران پيامبر، قرآن دانتر و آئين شناستر است

>اهريمن از عمر مي گريزد

>چهار نمايش شگفت انگيز و بزرگوارانه از عمر

>ناميده شدن عمر به فرمانرواي گروندگان

>عمر نادرستي را دوست نمي دارد

>فرشتگان با عمر پسر خطاب سخن مي گويند

>كاغذي در جامه مرگ عمر

>زبان و دل عمر

>خواب ديدن برانگيخته خدا درباره دانش عمر

>عمر و گريختن اهريمن از وي

 

سخناني درباره دانش عمر

 

درباره دانش او از زبان پسر مسعود آورده اندكه: اگر دانش زندگان تازي را در يك سوي ترازو بنهند و دانش عمر را در يك‏سوي، دانش عمر خواهد چربيد، و به راستي ايشان چنان مي ديدند كه او نه دهم دانش را برده است

و به گزارش محب‏طبري: اگر دانش عمر را در يك سوي ترازو نهند و دانش مردمان روي زمين را در يك سوي، البته دانش عمر خواهد چربيد.

مستدرك از حاكم 86:3، استيعاب 430:2، الرياض النضره 8:2،اعلام الموقعين از ابن قيم ص 6، تاريخ الخميس 268:2، عمده القاري 410:5

2- و حذيفه گفت: دانش همه مردم در دامن عمر خوانده و فرا گرفته شده- افزون بردانش خود او-

استيعاب 430:2، اعلام الموقعين ص 6

3- مسروق گفت: به ياران محمد (ص)نزديك شدم و در آن چه نزد ايشان بود نگريستم و يافتم كه دانش ايشان به شش كس مي انجامد به علي و عبد الله و عمر و زيد پسر ثابت و ابو درداء و ابي. سپس به اين شش تن نيز نزديك شدم و در آن چه نزد ايشان بود نگريستم و ديدم كه دانش ايشان به علي‏و عبد الله مي انجامد اعلام الموقعين‏ص 6

4- و شعبي گويد: چون كار مردم درباره چيزي به چند سخني و

 

[ صفحه 100]

 

پراكندگي كشد شما گفته عمر را بگيريد اعلام الموقعين ص 6

5- و پسرمسيب گفت: پس از برانگيخته خدا (ص) هيچ كس را داناتر از عمر پسر خطاب نمي دانم اعلام الموقعين ص 7

6- و يكي از پيروان ياران پيامبر گفت: به‏نزد عمر شدم و ديدم كه آئين شناسان در برابر او همچون كودكانند و او در آئين شناسي و دانش بر ايشان برتري دارد اعلام الموقعين ص 7

7- و خلد اسدي گفت: با عمر همراه بودم و هيچ كس را نديدم كه از او در زمينه كيش خداوند داناتر و از نامه خداوندي داناتر و در بررسي آئين، نيكوتر باشد الرياض النضره 8:2

اين جا سخن را به درازا نمي كشانيم و تنها سفارش‏مي كنيم كه جلد ششم اين نگاشته را ازص 83 تا 325 از چاپ دوم بخوانيد كه آن چه در آن جا آمده پژوهشگران را ازپرنويسي در اين جا بي نيازي مي بخشد و آن گاه تو كه در برابر سخنان بالا سر فرود مي آوري آيا از آن چه در آن جا آورديم چيزي مي داني؟ و آيا نتيجه آن بررسي گسترده را دريافتي؟ يا نه؟

اگر نمي داني كه گرفتاري و دردسري است

و اگر مي داني كه دردسر بزرگ تري...

و تو نيك مي داني كه بافته هاي بالا با داستان هاي شگفت آوري كه سرگذشت نامه ها درباره دانش عمر نگاه داشته اند سازشي ندارد و سزاوار همان است كه سخنان خود او را درباره دانش خويش پشتوانه بگيريم- كه در ج 6 ص 328 از چاپ دوم گذشت- وروشني رويدادها را آشكار گردانيم چراكه آدمي برخويشتن بينا است.

 

[ صفحه 101]

 

 

 

عمر از همه ياران پيامبر، قرآن دانتر و آئين شناستر است

 

از زبان برانگيخته خدا (ص) آورده اند كه گفت: به من دستور داده شد كه قرآن را بر عمر بخوانم، اين گزارش راحكيم ترمذي در نوادر الاصول ص 58 آورده است

و آورده اند كه ابن مسعود (ض) گفت: عمر در ميان ما از همه،خدا ترس تر و پرهيزگارتر بود و نامه خدا را بهتر از همه مي خواند. اين گزارش را حاكم در مستدرك 86:3 آورده است

و محب طبري به گزارش از علي پسر حرب طائي آورده است كه ابن مسعود به زيد پسر وهب گفت قرآن را چنان كه عمر بر تو خواند بخوان، به راستي كه عمراز همه ما نامه خداوندي را بهتر مي شناسد و در كيش خدا داناتر از ما است

اين ها گزارشي چند با زنجيره هاي از هم گسسته و گسيخته است و حاكم كه از گفتگو در پيرامون زنجيره آن چه آورده‏خاموشي گزيده، دادگرانه رفتار نموده، شايد هم از زنجيره آن آگاهي نيافته تا آن را درست شمارد و ذهبي نيز به همين انگيزه مهر خاموشي بر زبان زده و گمان مي كنم نادرست بودن اين گزارش ها روشن تر از آن است كه نيازي به نشانه آوردن بر نادرستي زنجيره هايش باشد زيرا اگر مهر خدا آن چنان بر سر خليفه سايه مي افكند كه پيامبرش (ص) را مي فرمود قرآن را به ويژه بر وي بخواند ناگزير بايستي اين توانائي را هم به وي بدهدكه هم در فراگرفتن و فراموش نكردن و از بركردن‏

 

[ صفحه 102]

 

آن در نماند و هم در استاد شدن در زمينه آن و آگاهي بر نهفته هاي آن و به كار بستن‏آن. و هم قرآن شناس ترين كسان بشود- چنان چه در گزارش حاكم آمده- يا داناترين و استادترين كسان- چنان چه‏در گزارش طائي آمده. بر اين بنياد پس آن همه رنج هاي توان فرسا كه تنهادر آموختن سوره بقره در دوازده سال بر خويش هموار كرده- و در ج 6 ص 196 از چاپ دوم گذشت- چه بوده؟

و آن همه دستورهاي ناساز با فرمان قرآن ارجمند چه بوده؟ كه يك جا گفته اگر جنب آب نيابد نماز نخواند و فراموش كرده كه خداي برتر از پندار در سوره نساء آيه 43 و سوره مائده آيه 6 چه فرماني داده.

2- و نيز دستور داد زني را كه شش ماه پس از شوهر كردن زائيده بود سنگسار كنند با آن كه اين‏دو فراز از نامه خداوندي پيش چشمش بود: " بارداري و شير دادن زن به فرزند تا 30 ماه مي كشد " و: " مادران دو سال- نه كمتر- فرزندانشان را شيردهند "

3- و جلوگيري او از نهادن كابين هاي سنگين‏براي زنان با اين كه سخن خداوند پيش رويش بوده: و اگر شما به يكي از ايشان هفتاد هزار دينار زر بدهيد..."

4- و ناآگاهي او از اين كه آب (-گياه و سبز) چيست؟ با آن كه در پي آن مي خواند: كالائي است براي شما وچارپايانتان.

5- و پندار او كه گرامي تر سنگ خانه خدا نه سود مي رساند و نه زيان، ناآگاه از آن چه بايد از اين سخن خداي برتر از پندار دريافت: " و هنگامي كه پروردگارت ازآدميزادگان- از پشت هاشان- برگرفت... "

6- و جلوگيري او از بهره برداري از كالاهاي پاكيزه در زندگي اين جهان با اين دستاويز كه خداي برتر از پندار گفته: " شما كالاهاي پاكيزه تان را در زندگي آن جهاني تان‏برديد... " بي آن كه فراز پيش از آن‏را بنگرد يا به اين فراز ديگر نگاهي بيفكند: " بگو چه كسي بهره برداري از زيور خداوند را كه براي مردم‏

 

[ صفحه 103]

 

به در آورد ناروا گردانيد... "

7- و ناآگاهي او از گوشه ها ولايه هاي سخناني كه از نامه خدا گرفته شده بود.

8- و دستور او به سنگسار كردن زني كه از زور بيچارگي تن به بيگانه سپرده بود باآن كه در نامه فرزانه خدا آمده: هر كس در انجام گناه ناچار بود و آهنگ نافرماني و ستم نداشت گناهي بر او نيست. "

9- و جستجوي او پيرامون كساني كه آوازي به راه انداخته و او را دو دل ساخته بودند، سپس نيز بالارفتن او از ديوار خانه ايشان و گام نهادن در خانه، بي آن كه درود بر ايشان فرستد. بي هيچ پروائي از اين سه فراز از نامه خدا: " جستجو نكنيد" " از در به درون خانه ها شويد " " چون به خانه هائي در آمديد درود بگوئيد "

10- و ناآگاهي او از اين‏كه مرده ريگ كلاله (- بي پدر و فرزند) چگونه بخش مي شود با اين كه آن فراز تابستانه (- آيه صيف) را مي شنيد.

11- و اين كه گفت: مرده را با گريستن زندگان بر وي، شكنجه مي دهند كه گوئي اين سخن خداي برتر از پندار را نخوانده بود: بار گناه هيچ كس را بر دوش ديگري ننهند.

12-و سخن نسنجيده او درباره رها كردن زن، كه نشانه كوتاهي اش در دريافت اين سخن از خداي برتر از پندار است: " رها كردن زن دوبار است... "

13- و جلوگيري او از متعه حج با آن كه اين سخن خداي برتر از پندار را مي خواند: حج و عمره را براي خدا به انجام رسانيد...

14- و ناروا شناختن زناشوئي موقت، كه نشان مي داد اين فراز از سخن خداي برتر از پندار را فراموش كرده: هر يك از زنان را كه بهره خويش از ايشان برديد پاداش ايشان را بدهيد

گسترده فشرده فرازهاي بالا را در جلد ششم از اين نگاشته ما زير نشاني " نشانهاي شگفت " مي توان يافت‏و همان جا به زمينه هاي بسياري از قرآن برمي خوريد كه‏

 

[ صفحه 104]

 

وي به آن ها راهي نبرده و در لا به لاي ديگر بخش هاي اين نگاشته ما نيز نمونه هائي براي آن توانيد يافت.

اكنون آيا در آئين خردمندي، روا است‏كسي را كه قرآن شناس تر و داناتر و استادتراز همه مي شمارند تا اين اندازه از دريافت فرازهاي گرامي قرآن‏و خواسته ها و نهفته هاي ارجمند آن به دور باشد؟ اگر به گونه اي كه ايشان مي پندارند بود پس اين سخن وي در آن سخنراني اش كه- با داشتن زنجيره گزارشي درست از ميانجياني همه شايسته پشتگرمي- بودن آن از وي روشن و درست است چيست كه مي گفته هر كس مي خواهد پرسشي درباره قرآن كند به‏سراغ ابي پسر كعب رود و هر كس مي خواهد پرسشي درباره شايست و ناشايست بكند به سراغ معاذ پسر جبل و هر كس خواهد چگونگي بخش كردن مرده ريگ را دريابد به سراغ زيد پسر ثابت (برگرديد به ج 6 ص 191 از چاپ دوم)

 

 

اهريمن از عمر مي گريزد

 

1- از زبان بريده آورده اند كه برانگيخته خدا (ص) به يكي از جنگ ها بيرون شد و چون‏بازگشت دختركي سياه بيامد و گفت اي برانگيخته خدا من با خدا پيمان بستم كه اگر تو را تندرست برگرداند پيش روي‏تو دف بزنم و آواز بخوانم پيامبر خدا (ص) گفت اگر تو چنين پيماني بسته اي بزن وگرنه كه نه. او آغاز به زدن‏كرد و بوبكر به درون آمد و او همچنان‏زدن را دنبال كرد سپس علي بيامد و اوهمچنان مي زد سپس عثمان به درون آمد و او همچنان مي زد سپس عمر به درون آمد و او دف را زير نشيمنگاهش نهاد وبر روي آن نشست پس برانگيخته خدا (ص) گفت: عمر را به راستي كه اهريمن از تو مي ترسد، زيرا من نشسته بودم و او مي زد و

 

[ صفحه 105]

 

سپس علي به درون آمد و او مي زد سپس عثمان به‏درون آمد و او مي زد و چون تو- اي عمر- به درون آمدي دف را بيافكند

و در گزارش احمد مي خوانيم كه پيامبرگفت: عمر به راستي كه اهريمن از تو دوري مي گزيند.

و از زبان جابر آورده اند كه بوبكر (ض) بر برانگيخته خدا (ص) درآمد و آنجا دف‏مي زدند پس بنشست و چون برانگيخته خدا (ص) را ديد از آن كار جلوگيري نكرد پس عمر (ض) بيامد و چون برانگيخته خدا (ص) آواز او را شنيداز آن كار جلوگيري كرد و آن گاه كه آن دو بيرون شدند عايشه (ض) گفت اي‏برانگيخته خدا روا بود و پس از آمدن عمر ناروا شد؟ او (ع) گفت: عايشه‏همه مردم آن را بر خويش هموار نمي كنند.

گزارش بالا را، هم احمد در مسند خود آورده 353 : 5 و هم ترمذي در جامع خود 293 : 2- كه مي نويسد اين گزارشي نيكو و درست و ناشناخته است- و هم حكيم ترمذي در نوادر الاصول- كه در ص 58 گزارش بريده و در ص 138 گزارش جابر را آورده و در جاي نخستين مي نويسد: خردمندان گمان نبرند كه عمر به اين انگيزه برتر از بوبكر است زيرا بوبكر در اين جا همانند برانگيخته خدا (ص) است و برانگيخته خدا دو كار و دو پايگاه رافراهم آورد، پس او را پايگاه پيامبري است كه هيچكس به وي نتواند پيوست و بوبكر را پايگاه مهرباني و عمر را پايگاه پيروي از درستي-

بيهقي در سنن خود 77 : 10 و خطيب تبريزي در مشكاه المصابيح ص 550 و ابن اثير در اسدالغابه 64 : 4 و شوكاني در نيل الاوطار 271 : 8 نيز گزارش بالا را آورده اند

2- از زبان‏عايشه آورده اند كه گفت برانگيخته خدا (ص) نشسته بود كه بانگ و خروشي‏همراه با آواز كودكان به گوش ما رسيدپس برانگيخته خدا (ص) برخاست و ناگهان زناني حبشي را ديديم كه دست افشاني و پايكوبي مي كردند و كودكان گرد آنان را گرفته بودند پس گفت: عايشه بالا بيا و نگاه كن پس من‏

 

[ صفحه 106]

 

آمدم و چانه ام را بر شانه برانگيخته خدا (ص) نهادم و من از ميان شانه و سر پيامبر آن ها را نگاه‏مي كردم و او مي گفت: سير نشدي؟ سير نشدي؟ و من براي آن كه به پايگاه‏خود نزد او پي ببرم مي گفتم نه. ناگاه عمر نمودار شد و مردم بپراكندند و برفتند و برانگيخته خدا (ص) گفت راستي كه مي بينم اهريمنان- چه از ديوان و چه از آدم رويان- از عمر گريختند. عايشه گفت: من هم برگشتم.

گزارش بالا را، هم ترمذي در ص 294 ج 2 صحيح خود آورده و گويد: اين گزارشي نيكو و درست و شگفت است- و هم بغوي در مصباح السنه و هم خطيب عمري تبريزي در مشكاه المصابيح ص 550و هم محب طبري در الرياض 208 :2

3- احمد در مسند خود 208 :2 از گزارش ابوهريره آورده است كه گفت همان هنگام كه‏سياهان با جنگ افزارهاشان نزد برانگيخته خدا (ص) بازي مي كردند عمر به درون آمد و دست به سوي سنگريزه ها دراز كرد و به سوي آنان افكند پيامبر (ص) گفت: عمر! رهاشان كن!

و ابو داود طيالسي در ص 204 از مسند خود از گزارش عايشه آورده است كه او گفت: سياهان به پرستشگاه پيامبر در مي آمدند و بازي گري مي نمودند و برانگيخته خدا (ص) مرا مي‏پوشانيد و من كه دختركي خردسال بودم به ايشان مي نگريستم پس عمر بيامد و از كار ايشان جلوگيري كرد و برانگيخته خدا (ص) گفت عمر رهاشان كن. سپس گفت اينان دختران ارفده هستند.

4- ابو نصر طوسي در اللمع ص274 گزارش كرده كه پيامبر (ص) به خانه عايشه (ض) درآمد و آن جا دو دختري را ديد كه به آوازه خواني و دف‏زني مي پرداختند و ايشان را از كار بازنداشت و عمر پسر خطاب (ض) به هنگام خشم گفت: ساز اهريمني در سرايي برانگيخته خدا (ص)؟ او (ص) گفت. عمر رهاشان كن كه هر گروهي را چشني است.

اميني گويد: ما را نيازي به كاوش در زنجيره اين گزارش ها نيست زيرا خود آن ها- زمينه آن ها- چندان آكنده از رسوائي است كه ما را از بررسي زنجيره‏

 

[ صفحه 107]

 

بي‏نياز مي دارد. پس بگذار كه ترمذي، زنجيره آنچه را گزارش كرده نيكو و درست بشمارد و بگذار كه پاسداران گزارش ها انبان دانش خويش را با كژي و كاستي هائي ازاين دست، مالا مال سازند و بگذار كه سراينده نيل به پيروي كساني از پاسداران بي بهره گزارش ها، اين ها را از برتري هاي عمر بشمارد و زير نشاني " نمونه اي از شكوهمندي او " بگويد:

" شكوهمندي او چه در روزگار اسلام و چه پيش از آن در روزگار ناداني

رويدادهاي سهمگين را به زانو درآورد و باز دارندگاني كه ميان آنها بود وي را ازراه باز نگردانيد

در لابه‏لاي سختگيري هاي او رازهاي مهرباني براي جهانيان بود.

هر چند كه آن را آشكار نمي ساخت

و ميان دو پهلوي او- در سرسخت ترين نمايش هايش به دليري نيز

دل مادري بود كه فرزندانش را مي پروريد

تازيانه‏ي او مردم را از شمشير آبدار بي‏نياز مي ساخت

و چه بسيار گمراه روانان و سركش جانان را مي هراسانيد.

و براي او همچون چوبدستي موسي بود در دست دارنده آن

كه نادرستي ها در مرز و بوم آن براي گذر كردن نيز فرود نمي آمد.

تا آن جا كه كودكان را نيز در بازي هاشان به هراس افكند.

و زنان دوست داشتني و دست نيافتني را نيز در بازي گري هاشان بي تاب و توان گردانيد.

ديدي آن زن را كه با خدا پيمان بست.

تا براي برانگيخته خدا ترانه اي بخواند.

گفت: با خدا پيمان بستم كه اگر پيامبر

از اين جنگ به سوي ما باز گرددبا ساز دف خود آواز بخوانم

 

[ صفحه 108]

 

آهنگ آستان پيامبر راهنما كرد

كه فروغ چهره او سراسر آن جا را آكنده بود

دستوري بخواست و دف را بردو آغاز كرد به:

شورانگيختن و دل را تكان دادن- به همان گونه كه خود مي خواست-

پيامبر برگزيده و بوبكر نيز در كنار او بودند

و از ترانه خواني او جلوگيري نمي نمودند

تا آن گاه كه عمر از دور براي او پديدار شد

و نيروهايش سستي گرفت و چيزي نماند كه از ترس جان دهد

پس ساز و دف خود را از بيم او در زير پيراهنش پنهان داشت

و آروز كرد كه اي كاش زمين او را در خود مي پيچيد و مي پوشيد

البته در آغاز، دانش برانگيخته خدا انگيزه دلگرمي او بود

و چون سختگيري ابو حفص(عمر) به ميان آمد ترس او را فرا گرفت

آن كس كه دستورهاي خدا به گونه اي نهاني بر وي فرود مي آمد لبخند زنان گفت:

و چه لبخندي كه آن چه را در دل داشت و مي رسانيد با آن برابري مي نمود

اهريمني كه اين زن را به ناروا كاري وا مي داشت چون عمر را ديد بگريخت،

زيرا به راستي اهريمنان از گزند كساني كه ايشان را رسوا سازند مي ترسند "

از اين بيچاره‏ها پوشيده مانده كه آن چه را خواسته اند براي برتر انگاشتن خليفه دوم آشكار سازند انگيزه مي شود كه آستان پيامبر را با رسوائي هائي- كه از آن‏پاك است- بيالايند. اين چه پيامبري‏است كه خوش مي دارد به زناني كه در كار دست افشاني و پاي كوبي اند بپردازد و به دلي دلي خواني هاشان‏

 

[ صفحه 109]

 

گوش هوش بسپارد و بازيگري ها را بنگرد؟ و تازه به اين‏همه نيز بسنده نكرده و جائي كه همه مردم از نزديك او را مي بينند زنش عايشه را نيز به ديدن آن وا دارد و همي به وي بگويد: سير شدي؟ سير شدي؟ و او براي آن كه از پايگاه خويش نزد وي آگاه شود پاسخ دهد نه آيا شكوه‏پيامبري، وي را از آن باز نمي داشت كه مانند فرومايگان و شوخ چشمان و بي‏پروايان و سبك مغزان و پرده در آن دركنار بچه ها بايستد و به بازي گري هاچشم بدوزد؟ مگر آئين پاك او همه اين‏ها را ناروا نشناخته؟ البته چرا و اين هم نشانه هايش در نامه خدا و آئين نامه پيامبر، اين سخن خداي برتر از پندار است كه: برخي از مردم‏كساني اند كه سخنان بيهوده را مي خرند تا ندانسته مردم را از راه خدا گمراه كنند و آن را به ريشخند بگيرند، براي ايشان است كيفري خوار كننده سوره لقمان آيه 6.

و در گزارش ابو امامه از زبان او (ص) آمده است كه كنيزان آوازه خوان را نخريد و نفروشيد و (خوانندگي) مياموزيد كه در اين بازرگاني نيكوئي نيست و بهاي ايشان ناشايست است و در چنين زمينه اي‏است كه اين فراز فرود آمده: " برخي از مردم كساني اند كه... "

و گزارش طبري و بغوي به اين گونه است: هم آموختن خوانندگي به كنيزان آوازه خوان ناروا است و هم فروش ايشان. بهايشان هم ناشايست است و در چنين زمينه اي است كه اين فراز فرود آمده.

گزارش بالا را سعيد پسر منصور، احمد، ترمذي، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابي حاتم، ابن ابي‏شيبه، ابن مردويه، طبراني، بيهقي، ابن ابي الدنيا و ديگران آورده اندبرگرديد به تفسير طبري 39 :21، تفسير قرطبي 51 :14، نقد العلم و العلماء از ابن جوزي ص 347، تفسير ابن كثير 442 :3، تفسير خازن 36:3، ارشاد الساري 163 :9، ادر المنثور 159 :5، تفسير شوكاني 228 :4، نيل الاوطار 263 :8، تفسير آلوسي 68 :21

و ابن ابي الدنيا و ابن مردويه- با زنجيره اي گسسته- از زبان عايشه آورده اند

 

[ صفحه 110]

 

كه پيامبر گفت: به راستي خداي برتر از پندار، كنيز آوازه خوان و فروختن و بها و آموزش و گوش دادن به آن را ناروا شمرده سپس اين فراز را خواند: " برخي از مردم كساني اند كه سخنان بيهوده را مي خرند... "

الدر المنثور 159 :5، تفسير شوكاني 228 :4، تفسير آلوسي 68 :21

و آورده اند كه از ابن مسعود درباره اين فراز" برخي از مردم كساني اند كه سخنان بيهوده را مي خرند... " بپرسيدند گفت به خدا سوگند كه آن، آوازه خواني است و بر بنياد گزارشي گفت سوگند به خدائي كه جز او خدائي نيست كه آن ، آوازه خواني است- و اين سخن را سه بار بر زبان راند- و از زبان جابر نيز آورده اند كه گفته:آن، آوازه خواني است و گوش دل دادن به آن، و خواست خداي برتر از پندار از واژه " مي خرد " اين است: " به جاي آن مي گيرد و برمي گزيند " چنان كه جاي ديگرگفت: " آنان اند كساني كه گمراهي را به راه يافتگي خريدند "كه مي خواهد بگويد: آن را به جاي اين برگرفتند و برگزيدند. و مطرف گويد: خريدن سخنان بيهوده، دوست داشتن آن است و قتاده گويد: شنيدن آن خريدن آن است.

اين كه خواست خداوند- در اين فراز گرامي- از دو واژه " سخنان بيهوده " همان آوازه خواني است و اين فراز درباره اين كارفرود آمده- در اين گونه روشنگري- بسيار كسان همداستان اند: ابن عباس، عبدالله پسر عمر، عكرمه، سعيد پسر جبير، مجاهد، مكحول، عمرو پسرشعيب، ميمون پسر مهران، قتاده، نخعي، عطاء، علي پسر بذيمه، حسن. گزارش برداشت ايشان را نيز اينان آورده اند: ابن ابي شيبه، ابن ابي الدنيا، ابن جرير، ابن منذر، حاكم، بيهقي در شعب الايمان، ابن ابي حاتم، ابن مردويه، فريابي، ابن عساكر.

برگرديد به تفسير طبري 39 :21 و 40، سنن بيهقي 221 :10 و 223 و 225، مستدرك حاكم 411 :2، تفسيرقرطبي 51 :14 و 52 و 53، نقد العلم‏و العلماء از ابن جوزي ص 246، تفسيرابن كثير 442 و441 :3، ارشاد الساري از

 

[ صفحه 111]

 

قسطلاني 163:9، تفسير خازن 46 :3، تفسير نسفي كه در كنار تفسير خازن چاپ شده 460 :3، تفسير الدر المنثور 159 :5 و 160، تفسير شوكاني 228 :4، تفسيرآلوسي 67 :21، نيل الاوطار 263 :8

2- خداي برتر از پندار، پيروان محمد (ص) را در نامه ارجمندش با اين سخن پرهيز مي دهد كه: " و شما سامدانيد = سوره نجم 61 " و عكرمه آورده است كه پسر عباس گفت:سامد در زبان حميريان آوازه خوان است‏كه چون گويند: " براي ما به تسميد پرداز " خواستشان اين است كه " براي ما خوانندگي كن " و به كنيزك خواننده گويند: " اسمدينا " و خواستشان اين است: " ما را با خوانندگي، سرگشته گردان "

گزارش بالا را اينان آورده اند: سعيد پسر منصور، عبد پسر حميد، ابن جرير، عبدالرزاق، فريابي، ابو عبيد، ابن ابي الدنيا، بزار، ابن منذر، ابن ابي حاتم، بيهقي برگرديد به تفسير طبري 48 :28، تفسير قرطبي 122 :17، نقد العلم و العلماء ازابن جوزي ص 246، نهايه ازابن اثير 195 :2، فائق از زمخشري 305 :1، تفسير ابن كثير 260 :4، تفسير خازن 212 :4، الدر المنثور 132 :6، تاج العروس 381 :2، تفسير شوكاني 115 :5، تفسير آلوسي 72 :27، نيل الاوطار 263 :8.

3- و درگفتگوي خداي گرامي با اهريمن به اين سخن از پروردگار برتر از پندار برمي خوريم: با آواز خويش، هر يك از ايشان را كه توانستي بكشان (سوره اسراء 64)

مجاهد و پسر عباس گويند:اين آواز، همان خوانندگي و نوازندگي‏و بازيگري است و گزارش برداشت ايشان در تفسير طبري 81 :15 آمده است و نيز در تفسير قرطبي، 288:10، نقد العلم و العلماء از ابن جوزي ص 247،تفسير ابن كثير 49 :3، تفسير خازن 178 :3، تفسير نسفي 178 :3، تفسير ابن جزي كلبي 175 :2، تفسير شوكاني233 :3، تفسير آلوسي 111 :15

 

[ صفحه 112]

 

 

>دستورهاي پيامبر درباره خوانندگي و بازيگري

>آوازه خواني در چهار مذهب

>نگاهي به آن داستان ها

>انديشه عمر درباره آوازه خواني

 

دستورهاي پيامبر درباره خوانندگي و بازيگري

 

در آئين نامه هاي ارجمند از زبان او (ص) آمده است كه هيچ مردي آواز خود را به‏خوانندگي بلند نكند مگر آن كه خداوند دو اهريمن بر سر او فرستد- يكي بر اين شانه اش و ديگري بر شانه ديگر- كه با پاهاي خود او را همچنان بزنند تا آن گاه كه خاموش شود.

و در گزارش‏ابن ابي الدنيا و ابن مردويه به اين گونه آمده: هيچ كس آواي خود را به خوانندگي بلند نكند مگر اين كه خداي برتر از پندار دو اهريمن بر سر وي فرستد كه بر دو شانه اش بنشينند و بادو پاشنه خود همچنان بر سينه او بكوبند تا آرام بگيرد.

برگرديد به تفسير قرطبي 53 :14، تفسير زمخشري 411 :2، نقد العلم و العلماء از ابن جوزي ص 248، تفسير خازن 460 :3، تفسير نسفي كه در كنار تفسير خازن چاپ شده 460 :3، ارشاد الساري 164 :9، الدرالمنثور 159 :5، تفسير شوكاني 228 :4، تفسير آلوسي 68 :21

عبدالرحمن پسر عوف آورده است كه برانگيخته خدا (ص) گفت مرا از دو آواز بي خردانه و تبهكارانه بازداشته‏اند آوازي به هنگام ترانه بازيگري و سازهاي اهريمن، و آوازي به هنگام گرفتاري و خراشيدن روي ها و چاك زدن گريبان ها و آهنگ اهريمن.

و در گزارش‏ترمذي و جز او از زبان انس آمده است كه پيامبر گفت: دو آهنگ، نفرين زده و تبهكارانه است كه از آن جلوگيري مي‏كنم آهنگ ساز و آواز اهريمن به هنگام‏ترانه خواني و شادماني و آوائي به هنگام گرفتاري، سيلي زدن بر چهره و گريبان دريدن‏

 

[ صفحه 113]

 

تفسير قرطبي 53 :14، نقد العلم و العلماءص 248، الدرالمنثور 160 :5، كنز العمال 333 :7، تفسير شوكاني 229 :4، نيل الاوطار 268 :8

3- عمر پسر خطاب آورده است كه پيامبر گفت: بهاي كنيز خواننده، ناشايست است و خوانندگي او ناروا و نگريستن به او ناسزا و بهاي آن همچون بهاي سگ است وبهاي سگ نيز ناشايست است.

چنان كه در ارشاد الساري از قسطلاني 163 :9 و در نيل الاوطار از شوكاني 264 :8 مي خوانيم گزارش بالا از راه طبراني رسيده است

4- ابو موسي اشعري‏آورده است كه پيامبر گفت: هر كس به آواز خوانندگان گوش دهد نخواهند گذاشت كه به آواي روحانيان گوش دهد پرسيدند اي برانگيخته خدا روحانيان كيانند؟ گفت خوانندگان بهشتي.

گزارش بالا را حكيم ترمذي در نوادر الاصول و قرطبي در ج 14 ص 54 از تفسير خود آورده اند.

5- آورده اند كه پيامبر گفت: در ميان پيروان من كساني خواهند بود كه پوشيدن خز و نوشيدن مي و نيز ساز و آواز و بازيگري را روا مي شمارند.

گزارش بالا را احمد و ابو داود و ابن ماجه و ابو نعيم با زنجيره هاي درست خويش- كه جاي نكوهشي در آن ها نيست- آورده اند و گروهي ديگر از پيشوايان نيز- به گفته برخي از پاسداران گزارش ها- آن را درست شمرده اند و اين سخن آلوسي است در تفسير خود 76:21. چنان چه بيهقي نيز در سنن كبري 221 :10 آن را آورده و گويد: بخاري در صحيح آن را آورده است.

6- ابن عباس و انس و ابو امامه آورده اند كه‏پيامبر گفت: در ميان اين توده، هم فرو رفتن در زمين هست و هم سنگباران شدن و هم ديگرگون شدن چهره و اندام واين در هنگامي است كه باده گساري نمايند و كنيزكان خواننده بگيرند

 

[ صفحه 114]

 

و ساز بزنند.

چنان چه در الدر المنثور 324 :2 و تفسير آلوسي 76 :21 مي خوانيم گزارش بالا را ابن ابي الدنيا و احمد و طبراني آورده اند.

7- آورده اند كه عبدالله پسر عمر- يا پسر عمرو عاص- گفت اين كه خداي برتر از پندار گويد: " اي كساني كه به آئين راستين گرويده ايد جز اين نيست كه باده گساري و برد و باخت و بتان و تيرهاي برد و باخت، پليدي هائي از كار اهريمن است " در تورات به اين گونه آمده: به راستي خداوند، درستي را فرو فرستاد تا نادرستي را با آن از ميان ببرد و نادرستي بازيگري، پايكوبي، دست افشاني و نوازندگي با ساز و بربط و دف و طنبور را با آن بنمايد

گزارش بالا را ابن ابي حاتم و ابوالشيخ و نيز بيهقي در سنن خود 222 :10 آورده‏اند برگرديد به تفسير ابن كثير 96 :2، الدر المنثور 317 :2

8- انس وابو امامه آورده اند كه پيامبر گفت خدا مرا براي مهرباني بر جهانيان و راهنمائي ايشان فرستاد و مرا فرستادتا بازيگري ها و سازها و كارهاي روزگار ناداني را از ميان بردارم كتاب العلم از ابن عبدالبرار 153، الدر المنثور 323 :2، نيل الاوطار 262 :8

9- علي آورده است كه پيامبر گفت: چهره و اندام گروهي از پيروان من به گونه ميمون خواهد گشت و از آن گروهي ديگر نيز به گونه خوك، گروهي را زمين فرو خواهد برد و بر گروهي باد نازا خواهد وزيد، زيرا كه ايشان‏باده نوشيدند و ابريشم پوشيدند و كنيزكان خواننده گرفتند و ساز زدند الدر المنثور 324 :2

10- ابوهريره آورده است كه پيامبر گفت: در بازپسين روزگار، چهره و اندام گروهي‏از اين توده به گونه بوزينه ها و خوك‏ها خواهد گرديد گفتند اي برانگيخته خدا مگر آنان گواهي نمي دهند كه خدائي جز خداي يگانه نيست و محمد برانگيخته او است؟ گفت آري و برنامه‏نماز و روزه و ديدار از خانه‏

 

[ صفحه 115]

 

خدا را هم دارند. پرسيدند پس كارشان چيست؟ گفت: بازيگري ها و سازها و كنيزكان خواننده بگيرند، شب را به باده گساري و بازيگري سركنند وبامدادان چهره و اندامشان به گونه بوزينگان و خوكان خواهد گشت.

و نزديك به گزارش بالا است گزارش عبدالرحمن پسر سابط و غازي پسر ربيعه‏و صالح پسر خالد و انس پسر مالك و ابو امامه و عمران پسر حصين، كه ابن‏ابي الدنيا و ابن ابي شيبه و ابن عدي‏و حاكم و بيهقي و ابو داود و ابن ماجه آن را آورده اند برگرديد به الدرالمنثور 326 :2.

11- انس پسر مالك آورده است كه پيامبر گفت: هر كس كنار كنيزكي خواننده بنشيند و گوش‏به او سپارد روز رستاخيز سرب در گوش او ريزند تفسير قرطبي 53 :14، نيل الاوطار 264 :8

12- عايشه آورده است كه پيامبر گفت: هر كس مرد و دخترك خواننده اي داشته باشد بر او نماز نكنيد. تفسير قرطبي 53 :14

13- ترمذي از زبان علي آورده است كه پيامبر گفت: هرگاه پيروان من پانزده‏كار را بكنند، گرفتاري بر ايشان فرود مي آيد- كه از آن ميان اين يكي‏را هم ياد كرده:- آن گاه كه سازها و كنيزكان خواننده بگيرند. و همين گزارش از راه ابو هريره چنين رسيده-: سرود گويان و سازها آشكار شود نقد العلم و العلماء از ابن جوزي ص 249، تفسير قرطبي 53 :14، نيل الاوطار 263 :8

14- آورده اند كه پسر منكدر گفت: به ما چنان رسيد كه خداي برتر از پندار در روز رستاخيز گويد: كجايند آن بندگان من كه خويش- و گوش‏هاي خويش- را از بازيگري و سازهاي اهريمن پاك مي داشتند؟ آنان را به درون بباغ هاي مشك فرستيد وآنان را آگاه كنيد كه من خشنودي خود را براي ايشان روا گردانيدم، تفسير قرطبي 53 :14

ابن مسعود آورده است كه پيامبر (ص) شنيد مردي شبانه آواز مي خواند پس گفت براي او نماز نيست، براي او نماز نيست، براي او نماز نيست. نيل‏

 

[ صفحه 116]

 

الاوطار 264 :8

16- پيامبر خدا (ص) روزي كه مكه را گرفت گفت: من برانگيخته شده ام تا ساز و دف را بشكنم پس ياران وي- كه خدا از ايشان خشنود باد- بيرون شدندو اين ها را از دست كودكان مي گرفتندو مي شكستند. بهجه النفوس در روشنگري فشرده صحيح بخاري از ابو محمدپسر ابو جمره ازدي 74 :2

17- و در گزارشي آمده است كه معاويه گفت: اي مردم پيامبر از نه چيز جلوگيري كرده و من نيز از آن ها جلوگيري مي كنم (و از آن ميان يكي را آوازه خواني شمرد.) تاريخ بخاري 4 بخش 1 ص 234

 

 

آوازه خواني در چهار مذهب

 

1- پيشواي‏حنفيان آن را ناروا شمرده و آن را- و شنيدن آن را- از گناهان شناخته و استادان و بزرگان كوفه نيز بر همين رفته اند (سفيان، حماد، ابراهيم،شعبي، عكرمه (

2- آورده اند كه پيشواي مالكيان- مالك- نيز از آوازه خواني و شنيدن آن جلوگيري كرد و گفت چون كسي كنيزي بخرد و سپس ببيند او آوازه خوان است مي تواند براي اين كاستي، او را پس فرستد و ديگر مردم مدينه- به جز ابراهيم پسرسعد به تنهائي- نيز بر همين رفته اند.

و مالك را پرسيدند: كدام آوازه خواني است كه مردم مدينه روا بشمارند؟ گفت: اين كار را تنها تبهكاران در ميان ما انجام مي دهند

و مالك را از دستور آوازه خواني بپرسيدند گفت: خداي برتر از پندار گويد: " پس از درستي به جز گمراهي چيست؟ " و آن گاه آوازه خواني آيا درستي است؟

3- بر بنياد آن چه شارح‏المقنع آورده ناروا بودن اين كار از زبان گروهي از حنبليان نيز روشن شده است و عبدالله پسر امام احمد آورده است كه‏

 

[ صفحه 117]

 

از پدرم درباره‏آوازه خواني پرسش كردم و او گفت دو روئي را در دل مي روياند و مرا خوش نمي آيد سپس سخن مالك را ياد كرد كه: اين كار را تنها بزهكاران در ميان ما انجام مي دهند.

4- و پيروان‏شافعي نيز كه شيوه او را مي شناسند آشكارا ناروا بودن آن را باز نموده وبر كساني كه روا بودن آن را از برداشت هاي وي شمرده اند تاخته اند-همچون قاضي ابوالطيب كه در نكوهش آوازه خواني و جلوگيري از آن، نگارش‏پرداخته ونيز طبري و شيخ ابو اسحاق در تنبيه.

ابوالطيب طبري گفته: درباره شنيدن آواز از زن نامحرم بايدگفت ياران شافعي آن را روا نمي دارندخواه زن آزاد باشد يا كنيز و هم گفته: شافعي گويد: خداوند كنيز اگر مردم‏را براي شنيدن آواز او فراهم آرد بي خرد است و گواهي او پذيرفتني نيست. سپس با درشتي و تندي بيشتري در اين باره سخن رانده و گفته كنيز هم هرزه است و از اين روي، دارنده آن را بي خرد شمرده كه وي مردم را به كار نادرست خوانده و هر كس مردم را به كار نادرست بخواند بي خرد است.

و ابن صلاح گفته چنين آوازه خواني اي ناروا است و در اين باره همه كساني كه ميان مسلمانان به كار بستن گسيخته ها و گشودن گره ها مي پردازند همداستان اند.

و طبري گفته: دانشوران شهرها همداستان اند كه آوازه خواني ناپسند است و بايد جلو آن را گرفت و از اين ميان تنها ابراهيم پسر سعد و عبيدالله عنبري راهي جدا در پيش گرفته اند.

و قاسم پسر محمد را كسي از خوب و بد آوازه خواني بپرسيد گفت تو را از آن باز مي‏دارم و برايت آن را نمي پسندم پرسنده‏گفت: آيا ناروا است؟ گفت ببين برادر زاده ام هرگاه خداي برتر از پندار، درستي را از نادرستي جدا كندخداي پاك، آوازه خواني را در كدام يك از آن دو جرگه مي نهد؟ و هم‏

 

[ صفحه 118]

 

گفت خداوند، آوازه خوان وكسي را كه براي او آوازه بخوانند نفرين كرده است.

و محاسبي در رساله الانشاء گويد آوازه خواني مانند خوردن گوشت مرده حرام است.

و در كتاب التقريب آمده است: كار آوازه خواني و شنيدن آن ناروا است

و نحاس گفته: اين كار- به دستور نامه خدا وآئين نامه پيامبر- نابجا است

و قفال گفته: گواهي كساني كه كارشان خوانندگي و دست افشاني و پايكوبي است پذيرفته نمي شود.

برگرديد به سنن بيهقي 224 :10، نقد العلم و العلماء از ابن جوزي ص 242 تا 246، تفسير قرطبي 51 :14 و 52 و 55 و 56، الدر المنثور 159 :5، عمده القاري از عيني 160 :5، تفسير آلوسي 68 :21 و 69

و در مفتاح السعاده 334 :1 آمده: و به راستي گفته شده كه برخوردارري از خوانندگي و ساز زدن، ناسپاسي و بيرون شدن از آئين خدا است

اميني گويد: شايد گوينده سخن بالا پشتگرمي اش به گزارشي بوده كه ابو يعقوب نيشابوري از زبان ابو هريره آورده و بر بنياد آن، پيامبر گفت: گوش داده به بازي گري ها گناه است و نشستن در كنار آن، بزهكاري و خوش داشتن آن، ناسپاسي و بيرون شدن از مرز آئين نيل الاوطار264 :8

و ابراهيم پسر مسعود گفت: آوازه خواني نادرست است و كار نادرست‏سرانجامش آتش. و هم گفت: آوازه خواني به همان گونه دوروئي را در دل‏مي روياند كه آب سبزه را. و هم گفت: چون مردي بر چارپائي سوار شود و نام خدا بر زبان نراند اهريمني در ترك او سوار شود و گويد: برايش آوازه بخوان و اگر نيكو از اين كار برنيايد گويد آن را آرزو كن.

و پسر عمر (ض) به گروهي گذشت كه جامه ديدار از خانه خدا بر تن داشتند و ميان ايشان مردي آواز مي خواند گفت هان خدا از شما نشنود. و به دختركي‏

 

[ صفحه 119]

 

كوچك گذشت كه آواز مي خواند. پس گفت اگر اهريمن هيچ كس رارها مي كرد اين دخترك را رها مي كرد.

و ضحاك گفت: آوازه خواني، دارائي را از ميان مي برد، پروردگار را به خشم مي آرد و دل را تباه مي سازد

و يزيد پسر وليد (كاهنده در آمدها) گفت: اي فرزندان اميه بپرهيزيد از آوازه خواني كه شرم را مي كاهد و هوس را مي افزايد و خانه مردانگي را ويران مي سازد و راستي كه جانشين باده است و همان كار مستي را مي كند پس اگر شما جز پرداختن به آن چاره نداريد آن را از زنان دور داريد كه انگيزه روسبي گري است

و اين هم از سفارش هائي كه عمر پسر عبدالعزيز به هم پيمان و يار خودش سهل نوشت: از زبان كساني كه بار دانش بر دوش گرفته‏و به سخن ايشان توان پشتگرم بود به من رسيده است كه بودن در انجمن بازيگران و نوازندگان و خوانندگان، و شنيدن ترانه ها و زير لب خواندن آن‏ها، دوروئي را چنان در دل مي روياند كه آب، گياه را مي روياند.

و گفته اند كه آوازه خواني، جاسوس دل است ودزد مردانگي و خرد، با زور به نهان خانه دل ها راه مي يابد و از رازهاي نهفته جان آگاه مي شود به سوي‏سراي پندار تاخت مي برد و خواسته ها و هوس ها و سبك مغزي ها و سرمستي هائي را كه در آن نهفته، برمي انگيزد و مي پراكند، مردي را مي بيني كه نشانه سنگيني، و زيبائي خردمندي، و شادابي گرويدن به آئين راستين، و سنگيني دانش در او آشكار است سخن او فرزانگي و خاموشي اش اندرز گوي است، و چون گوش دل به آوازه خواني دهد ناگهان خرد و آزرمش اندك مي شود، و مردانگي و نيكي او مي رود، تا آن چه را پيش از شنيدن آواز بد مي شمرد پس از آن نيكو مي شمارد و رازهايش را كه تا آن هنگام نهفته مي داشت بر زبان مي آرد و زيبائي خاموشي و آرامش جاي خود را به‏پرچانگي و ياوه گوئي و جفتك اندازي مي دهد كه گوئي ديوي شده تا چه بسا كه به دست زدن پردازد و با هر دو پا بر زمين كوبد- كه باده نوشي نيز همين‏

 

[ صفحه 120]

 

گونه كار مي كند- و جز اين ها

برگرديد به سنن بيهقي 223 :1، نقد العلم و العلماء از ابن جوزي ص 250، تفسير زمخشري 411 :2، تفسير قرطبي 52 :14، ارشاد الساري 164 :9، الدر المنثور 159 :5 و 160، كنز العمال 333 :7، تفسير خازن 46 :3، تفسير شوكاني 228 :4، نيل الوطار 264 :8، تفسير آلوسي 67 :21 و 68

 

 

نگاهي به آن داستان ها

 

ويژگي ها و بايسته هاي خوانندگي و نوازندگي كه روشن شد و پس از آوردن آن چه از پيامبر اسلام (ص) در اين باره رسيده، اكنون بايد پرسيد آيا خردمندانه است كه چنان گشاد بازي هائي به او ببندند كه دامن پاكيزه ازهر گناهش را آلوده نشان دهد و او را از جايگاه خود به زير آورده در پرتگاه ناداني بيفكنند؟ و آن گاه پندارند كه آن كه از آن پيشامدها چشم‏گرفته و در برابر نادرستي، ناخشنودي‏نموده و نادرستي آن را آشكار ساخته تنها عمر بوده است و بس- نه برانگيخته خدا (ص)-؟ و اين چه اهريمني است كه از عمر مي ترسد و پروائي از برانگيخته خدا (ص) ندارد؟

اين چه پيامبري است كه يا آهنگ سازها را مي شنود و زني بيگانه در برابر او دست افشاني و پايكوبي مي كند و آواز مي خواند و دف مي زند؟ يا همسرش را بر سر چنين گذرگاه ها و انجمن هاي رسوا برپا مي دارد و آن گاه مي گويد: نه من سر و كاري باهيچ‏گونه بازيگري و بيهوده كاري دارم و نه بازيگري و بيهوده كاري از سرگرمي هاي من است يا مي گويد: نه من سر و كاري با هيچ گونه بازيگري و بيهوده كاري دارم و نه هيچ گونه بازيگري و بيهوده كاري از سرگرمي هاي من است يامي گويد: نه من سر و كاري با نادرستكاري دارم و نه نادرستكاري از سرگرمي هاي من است‏

 

[ صفحه 121]

 

اين چه بزرگمردي است كه آوازه خواني كنيزكان و دف زدن ايشان را در خانه خود مي بيند و براي جلوگيري از ايشان‏لب نمي جنباند تا عمر از آن نوا و آهنگ ها در خشم شود و بگويد: ساز اهريمني در خانه برانگيخته خدا؟ مگراين پيامبر همان كس نيست كه چون آهنگ‏سازي مي شنيد دو انگشت را در دو گوش خود مي نهاد و از آن جا و آن راه دورمي شد نافع گفت: عبدالله پسر عمر آواي سازي شنيد پس دو انگشت خود را دردو گوش خود كرد و از آن راه و از آن جا دور شد و به من گفت: نافع آوائي مي شنوي؟ گفتم نه پس دو انگشت خود را از دو گوش خود به در آورد و گفت:من با برانگيخته خدا (ص) بودم و اوچنين آوائي شنيد و چنين كرد مگر نه پسر عباس با پشترگمي به آئين نامه هاي ارجمند پيامبر گفت: دف ناروا است، ساز و خوانندگي و بازيگري ناروا است، نرد و شطرنج ناروا است،طبل و بربط ناروا است؟

آيا از برانگيخته خدا (ص) به شگفت نمي آئي‏كه زنان سياه در مسجد گرامي او- كه گرامي ترين مرز و بوم هاي جهان است- بازي گري نمايند، دست افشاني و پاي كوبي كنند و آواز بخوانند و او (ص) همراه با همسرش اين ها را نگاه كنند و عمر آن زنان را از كار باز بدارد و پيامبر (ص) بگويد: عمر رهاشان كن!

آيا اين سخني كه از چندين راه از زبان پاك ترين پيامبران آمده درست است كه گفت: در پرستشگاه هاتان از آوردن كودكان و ديوانگان و از خريد و فروش و بگو مگو و از بلند كردن آواز و به كار بستن آئين هاي كيفري بپرهيزيد؟

و گفت (ص) هر كس بشنود كه مردي در پرستشگاه، گمشده خود را مي جويد بايد به او بگويد: خدا آن را به تو برنگرداند- پرستشگاه ها براي اين كار بنياد نهاده نشده؟- كه اين گزارش را مسلم و ابو داود و ابن ماجه و ترمذي آورده‏اند.

و نيز گزارشي كه مسلم و نسائي و ابن ماجه از زبان بريده آورده اند: مردي نشان شتر گمشده اش را در مسجد مي خواست برانگيخته خدا (ص) گفت نيابي آن را

 

[ صفحه 122]

 

پرستشگاه ها براي آنچه بنياد نهاده شده ساخته گرديده

و نيز گفت: در بازپسين روزگار، گروهي خواهند بود كه سخن ايشان در پرستشگاه هاشان است خدا را با ايشان كاري نيست- و اين گزارش راابن حبان در صحيح خود آورده است-

و اين كه گفت: پرستشگاه ها را راه خود مگيريد مگر براي ياد خدا و نماز چه گمان مي بري بر پيامبر پاكيزه از هر گناه، كه پيش از برانگيخته شدن او نيز پروردگار پاك نگذاشت به شنيدن ساز و آواز پردازد و اين جلوگيري از وي براي گرامي داشتن او بود و براي بزرگداشت پايگاهي كه در پاكي داشت. آن گاه آيا پس از برانگيختن او- به گرامي پايگاه پيامبري- رهايش مي كندتا با دل آسوده و بي هيچ نگراني به آوازه خواني زنان بيگانه گوش دهد و آنان برايش دست افشاني و پايكوبي نمايند؟ پاسداران گزارش ها از زبان فرمانرواي گروندگان (ع) آورده اند كه گفت از برانگيخته خدا (ص) شنيدم مي گفت: از ميان برنامه هائي كه در روزگار ناداني پياده مي كردند من به هيچ يك از آن ها گرايش پيدا نكردم مگر دوبار كه هر دوبار خداوند برتر از پندار ميان من و خواسته ام جدائي افكند زيرا من شبي به كودكي از قريش كه بالاي مكه با من به چراندن چارپايان مي پرداخت گفتم مي شود گوسفندان مرا نيز بپائي تا به مكه درآيم و از بگو بخندهاي شبانه جوانان برخوردار شوم او گفت برو پس من به اين خواست راه افتادم تا به نخستين خانه از خانه هاي مكه رسيدم آواي خوانندگان و نوازندگاني شنيدم كه دف مي زدند و ساز مي نواختند. گفتم اينهاچيست؟ گفتند فلان پسر فلان، فلان دختر فلان را به زني گفته. پس من نشستم تا آنان را بنگرم و خداوند بر گوشم زد تا خوابم برد و بيدار نكرد مگر برخورد آفتاب. گفت: پس به‏نزد يار همراهم شدم او پرسيد چه كردي‏گفتم كاري نكردم- و گزارش را به او دادم- سپس شبي ديگر مانند آن چه بارگذشته از وي خواسته بودم، از وي خواستم، و او گفت‏

 

[ صفحه 123]

 

برو پس به راه افتادم و هنگامي كه به مكه‏آمدم مانند همان چه بار گذشته شنيده بودم شنيدم و آن شب هم كه به مكه گام‏نهادم نشستم تا نگاه كنم پس خداوند به گوش من زد و به خدا سوگند كه بيدارم نكرد مگر برخورد آفتاب پس به نزد يار همراهم برگشتم و گزارش را براي او بازگو كردم و ديگر هرگز خواست ناپسندي در من پديد نيامد تا خداوند مرا به پيامبري اش گرامي داشت.

ماوردي در اعلام النبوه ص 140 مي نويسد هنگامي كه پيش از برانگيخته شدن، پاكدامني و بركناري اش از همه گناهان بدين گونه بوده و به اين اندازه از آلودگي هاي روزگار ناداني دوري مي گزيده بايستي پس از برانگيخته شدن، برتر از اين باشد و از آلودگي ها دورتر. و در بايستگي اين چگونگي ها براي او همين بس كه اگر بگذارند بايد از برترين برگزيدگان شود و اگر بر جاي خود رهايش كنند از پرهيزكاران نيكوكار و از بزرگ ترين پيامبران در نزد خداي برتر از پندار گردد. آنگاه كه برانگيخته شد سرشتي سره و پالوده داشت و ديدي والا و خداي برتر از پندار هنگامي او را فرستاد كه پيشترش‏او را سره و ناب و پالوده گردانيده واز آلايش ها پاك ساخته بود تا گمان هاي نادرست درباره او نرود و در چشم اين و آن كوچك و سبك ننمايد و تا مردمان با شتاب بيشتري سخن او را بپذيرند و فرمانبري از او را بهتر گردن نهند.

اكنون با من بيائيد تا از حكيم ترمذي كه زمينه گزارش ها را با پخت و پزهايش ديگرگونه مي نمايد وسخن او در ص 105 گذشت بپرسيم چگونه پيامبري را ويژه محمد (ص) شناخته ومهرباني را ويژه بوبكر و درستي را ويژه عمر؟ كه پنداشته است راه گشودن گروه هائي كور را نموده يا تخم دو زرده كرده كدام پيامبري است كه ازدرستي جدا باشد؟ و كدام پيامبر است كه از دارنده درستي‏

 

[ صفحه 124]

 

پست تر باشد؟ و كدام درستي اي است كه عمر برگزيده و شناخت آن براي پيامبر (ص) دست نداده؟

و باز با من بيائيد تا رستاخيز ديگري را كه زركشي‏در الاجابه ص 67 برپا كرده بنگريم كه‏آنجا در ميان ويژگي هاي عايشه يكي هم‏اين را ياد مي كند كه: به راستي برانگيخته خدا (ص) در پي خشنودي او بوده چه هنگامي كه او به بازي مي پرداخت و چه آن گاه كه خود در روي او ايستاد تا بازيگري زنان سياه را ببيند. سپس گويد: " كه دانشوران از گزارش آن ها دستورهاي بسيار دريافته اند و چه بزرگ است فرخندگي آن. "

آيا اين مرد مي خواهد انگيزه اي براي سرفرازي عايشه دست و پا كند؟ يا لغزشي به شوهر وي بندد؟آيا او (ص) در كارهاي شايسته در پي‏خشنودي وي بوده؟ يا اين " در پي بودن " دامنه اي فراختر از اين مرز داشته؟- كه پناه به خدا از اين سخن-آيا مي شود بگوئيم كه او (ص) تا جائي در پي خرسندي او بوده كه در اين‏راه، آئين خدائي اي را هم كه خود آورده بود زير پا مي گذاشت؟ چه دستوري است كه از چنين دست آويز پست و ناچيز به دست آيد؟ آفرين بر اين نويسنده و زها زه از دانشوراني كه به‏اين گونه دستورها را به دست مي آرند و خدا بسيار كند- بسيار نكند- همانند اين فرخندگي ها را!

وانگهي آياپيمان بستن با خدا، ناروا را روا مي‏سازد كه پيمان آن آوازه خوان باخدا درست باشد؟ مگر در سخن گرامي پيامبرنيامده است كه: روا نيست آدمي زاد با خدا پيمان بندد كه گناهي بكند يا آن چه را در دسترس او نيست انجام دهد

و نيز: هر كه با خدا پيمان بندد كه فرمانبراي او نمايد بايد فرمانبري نمايد

 

[ صفحه 125]

 

و هر كه با خدا پيمان بندد كه از فرمان او سربپيچد نبايد چنين كند

عقبه پسر عامر گفت كه‏خواهرم با خدا پيمان بست كه بي كفش وبي روسري راه برود و چون من اين را با برانگيخته خدا در ميان نهادم گفت: به او بگو كفش بپوشد و روسري ببندد.

و از زبان پسر عباس آورده اند كه برانگيخته خدا (ص) در مكه به مردي گذشت كه درآفتاب ايستاده بود پرسيد: اين را چه شده؟ گفتند: با خدا پيمان بسته كه روزه بگيرد و تا شب به‏سايه نرود و سخن نگويد و همچنان ايستاده باشد گفت: بايد سخن بگويد وبه سايه رود و بنشيند و روزه اش را تا پايان روز داشته باشد.

و هم گفت: كسي را نرسد ميان خود و خدا پيمان بندد كه كاري را به انجام برساند مگركاري باشد براي خشنودي خداي برتر از پندار و هم گفت: پيمان بستن ميان خود و خدا براي انجام كاري بر دو گونه است: اگر پيمان فرمانبري از خدا بندد، آن پيمان خدائي است و بايد به كار بسته شود و اگر پيمان نافرماني از خدا بندد آن پيمان اهريمني است و نبايد به كار بسته شود.

بر بنياد آن چه گذشت آيا براي پيمان بستن ميان خود و خدا به انجام يك كار، نبايستي به جا آوردن آن برتر از انجام ندادنش باشد؟ و آيا نبايستي خواست انجام دهنده- از به جا آوردن آن- خشنودي خدا باشد و راه‏يافتن و نزديك شدن‏

 

[ صفحه 126]

 

به آستان پاك او؟ و آيا نبايد پيمان بستن به گونه اي باشد كه بشود هنگام بستن آن بگوئيم برگردن من كه چنان كاري براي خدا بكنم؟ اكنون كدام برتري هست در دف زدن زني بيگانه در برابر مردي بيگانه؟ و در آوازه خواني اش و دست افشاني و پايكوبي اش رو در روي او؟ مگر آن كه كسي بگويد: آن زنك يا پرستشگاه بزرگ ترين پيامبران، آن نارواها را روا ساخته يا گزاف گوئي در برتر خواني- برتري هاي خليفه- روا دانسته است كه چنين ياوه هائي بافته شود.

 

 

انديشه عمر درباره آوازه خواني

 

اگر به شگفت بيائي جا دارد كه آن داستان هاي خنده‏آور نشان مي دهد كه عمر آوازه خواني را ناخوش مي داشته با آن كه عيني در عمده القاري كه در روشنگري صحيح بخاري‏است 160 :5- به گزارش از نامه‏التمهيد به خامه ابو عمر نگارنده استيعاب- عمر را از كساني مي شمارد كه آوازه خواني را كاري شايسته مي دانند- همچون عثمان، عبدالرحمن پسرعوف، سعد پسر ابووقاص، عبدالله پسرعمر، معاويه و عمر و پسر عاصي، نعمان پسر بشير، حسان پسر ثابت-

و شوكاني در نيل الاوطار 266 :8 مي نويسد " گزارش كرده اند كه آوازه خواني و شنيدن آن را گروهي از ياران پيامبر و شاگردان ايشان روا مي دانسته اند، چنان كه- به گزارش ابن عبدالبر و ديگران- از ميان ياران پيامبر عمر بر اين بوده "، سپس گروهي از ايشان- همچون عثمان، عبدالرحمن پسر عوف، ابو عبيده جراح، سعد پسر ابو وقاص، و عبدالله پسر عمر را كه نيز بر اين بوده اند ياد مي كند

و چنان كه در نيل الاوطار 272:8 از نگاشته بيهقي در المعرفه و نيز از زبان مبرد گزارش شده عمر چون به درون خانه اش مي شد يك دو فراز از سروده اي‏

 

[ صفحه 127]

 

را به آهنگ مي خواند و پشتگرمي شوكاني به اين گزارش- براي روا شمردن آوازه خواني در پاره اي از جاها- نشان مي دهد كه‏خواست وي از به آهنگ خواندن سروده، همان آوازه خواني است.

و ابن منظور در لسان العرب 374 :19 مي نويسد: "عمر (ض) آوازه خواني تازيان بياباني را روا مي شمرده است. "

 و آن چه چون و چند كار را به روشني مي نمايد داستان خوات پسر جبير از ياران‏برانگيخته خداست كه گفت: به آهنگ ديدار از خانه خدا با عمر به راه افتاديم و در كاروان ما بوعبيده پسر جراح و عبدالرحمن پسر عوف نيز بودند، مردم گفتند از شعر ضرار براي ما آوازه خواني كن عمر گفت: " بوعبدالله خوات را واگذاريد تا از دختركان انديشه خودش- سروده هايش- براي شما آوازه خواني كند " پس من همچنان آوازه خواني مي كردم تا سپيده‏دميد، آنگاه عمر گفت : خوات دهانت را ببند كه شب ما سپري شد.

 و ابن عساكر در تاريخ خود مي افزايد- 163 :7- كه بوعبيده گفت: به سوي مردي بيائيد كه اميدوارم بدتر از عمر نباشد و به گزارش خوات: من و بوعبيده به كناري رفتيم و همچنان بوديم تا نماز بامداد را گزارديم

 و در كنز العمال 336 :7 آمده است كه ياران پيامبر با خوات پسر جبير به سخن پرداختند تا براي ايشان آوازه خواني كند او گفت: از عمر دستوري بگيرم پس، از او دستوري خواست و او دستوري بداد و خوات به آوازه خواني پرداخت و عمر گفت: آفرين خوات آفرين‏خوات!

و در داستان رباح پسر معترف مي خوانيم كه وي روزي در سفري با عبدالرحمن پسر عوف بود پس رباح آواز خود را بلند كرد به خواندن ترانه هاي‏شتر سواران، پس عبد الرحمن به او گفت: اين چيست؟ گفت زياني ندارد سرمان را گرم مي كنيم تا راه، دراز ننمايد عبدالرحمن گفت اگر چاره اي جز خوانندگي‏

 

[ صفحه 128]

 

نداريد پس سروده ضرار پسر خطاب را بخوانيد و گويند كه عمر پسر خطاب نيز در آن سفرهمراه ايشان بود و ترانه نصب را براي‏ايشان مي خواند و در تاج العروس مي خوانيم كه نصب، گونه اي از سروده هاي تازيان چادرنشين است. عثمان پسرنائل از زبان پدرش آورده است كه رباح‏پسر معترف را گفتيم سرود مردم شهرمان را به آواز براي ما بخوان گفت با بودن عمر؟ گفتيم آري اگر تو را بازداشت ديگر نخوان.

و زبير پسر بكارآورده است كه عمر بر وي بگذشت و رباح‏سرود شتر سواران را به آواز براي ايشان مي خواند پس گفت: اين چيست؟ عبدالرحمن گفت زياني ندارد و راه را بر ما كوتاه مي نمايد. گفت پس اگر چنين مي كنيد سروده ضرار پسر خطاب رابخوانيد اصابه 502 :1

سائب پسر يزيدآورده است كه ما با عبدالرحمن پسر عوف در راه مكه بوديم كه عبد الرحمن به رباح گفت: براي ما آواز بخوان و عمر نيز به وي گفت: اگر سخن او را مي پذيري سروده ضرار پسر خطاب را بخوان اصابه 209 :2

و در گزارش ابن عساكر در تاريخ او 35 :7 آمده است كه عمر گفت: اين چيست؟ عبدالرحمن گفت اين بازيگري زياني ندارد، با آن، راه را بر خود كوتاه مي نمائيم عمر گفت: اگر سخن او را...

و از زبان علاء پسر زياد آورده اند كه عمر در راهي بود و آوازه خواني مي كرد پس خودش گفت: هنگامي كه من كار بيهوده كنم آيا نبايد شما جلوگيري كنيد؟ كنزالعمال 335 :7

و از زبان حارث پسر عبدالله پسر عباس آورده اند كه يك بار در روزگار

 

[ صفحه 129]

 

فرمانروائي عمر، ما با او و همراه با مهاجران و انصار، راه مكه مي سپرديم پس عمر فرازي از يك ترانه را به آواز خواند، مردي از مردمان عراق- كه جز او نيز كسي از عراقيان به همراهش نبود- گفت اي فرمانرواي گروندگان كساني به جز تو بايد اين سخنان را بر زبان رانند پس عمر شرمنده شد و بر پشت شترش زد تا از ديگر شتر سواران جدا شد. چنان چه در كنز 336 :7 مي خوانيم گزارش بالارا شافعي و بيهقي آورده اند.

اين است عمر و اين است انديشه و شيوه او در زمينه آوازه خواني اكنون آيا خردمندانه است كه آوازه خوانان از اوبهراسند و از گناهي كه مي كردند شتابزده دست بدارند و بگريزند؟ و پيامبر (ص) آن آوازها را بشنود و از اين گناه نپرهيزد؟ و چنان بنگرد كه اهريمن از عمر مي گريزد و از خودش‏نمي گريزد؟ پناه بر خدا اين برتري وبرجستگي پنداري را گاهي نيز به عثمان چسبانيده اند چنان چه در گزارش احمد در مسند خود 353 :4 از زبان ابن ابي‏اوفي آمده است كه بوبكر (ض) دستوري‏خواست تا به خانه پيامبر درآيد و آن جا كنيزكي سرگرم دف زدن بود. پس درآمد. سپس عمر (ض) دستوري خواست و درآمد سپس عثمان (ض) دستوري خواست پس كنيزك دست از كار كشيد گزارشگر گفت: پس برانگيخته خدا (ص ) گفت به راستي عثمان مردي پر آزرم است.

و در ص 354 نيز با زنجيره اي ديگر به اين گونه آن را گزارش كرده:" كنيزكي نزد برانگيخته خدا (ص) دف‏مي زد كه بوبكر بيامد و سپس عمر بيامد تا چون عثمان (ض) بيامد كنيزك دست از كار كشيد و پيامبر گفت... " و به همين زودي ها تو را از اندازه شرم عثمان آگاه خواهيم ساخت تا درستي اين گزارش را نيز دريابي.

پس از اين ها سراينده نيل را به ياد آريم كه چنان چه در ص 107 گذشت تازيانه‏

 

[ صفحه 130]

 

عمر را به چوبدستي موسي همانند مي كند- همان چوب دستي كه در دست پيامبري دور از هر گناه، بد كيشان را ناتوان ساخت وشكست داد و نادرستي نادرستي را باز نمود و درستي را برپاي داشت- و مي گويد:

" تازيانه او مردم را از شمشير آبديده بي نياز ساخت

و چه بسيار گمراه روانان و سركش جانان را هراسانيد

براي او همچون چوبدستي موسي بود در دست دارنده آن

كه نادرستي ها براي گذر كردن نيز در مرزو بوم آن فرود نمي آمد "

از اين مرد مي پرسيم چه همانندي هست ميان آن چوب‏دستي و ميان اين تازيانه اي كه درباره آن گفته شده: شايد از گزند آن هيچ كس بر كنار نماند مگر چند تن انگشت شمار از ياران بزرگ پيامبر. كه هميشه و هر جا مي رفت تازيانه در دست او بود و مردم را بيش از آن چه شمشيرها بترساند، در هراس مي افكند. و خود مي گفت: به روزي رسيده ام كه مردم را كتك مي زنم و جز پروردگارجهانيان هيچ كس بالا دست من نيست و-چنان كه در محاضره سكتواري ص 169 آمده- پس از وي گفته شد: راستي را كه تازيانه عمر از شمشير حجاج هم ترسناك تر بود.

پس چه همانندي هست ميان چوبدستي پيامبري دور از هر گناه با تازيانه آدميي كه جز چند تن از ياران بزرگ پيامبر كسي از گزند آن به‏دور نماند؟ آيا همانندي آن در جائي بود كه دارنده اش زناني را- كه بر دختر برانگيخته خدا (ص) مي گريستند- كتك مي زد تا او (ص) دست وي را گرفت و گفت عمر آرام باش ؟ غ 159 :6 چاپ دوم

يا در جائي كه ام فروه دختر ابو قحافه را به گناه گريستن بر پدرش‏كتك مي زد؟ غ 161 :6

يا در جائي كه تميم داري را براي نماز گزاردن پس از عصر- كه كاري‏

 

[ صفحه 131]

 

همساز با آئين نامه پيامبر است- كتك مي زد؟ غ 183 :6

يا در جائي كه منكدر و زيد جهني و ديگران را براي نماز گزاردن پس از عصر كتك مي زد؟ غ 183 :6

يا در جائي كه در كشتارگاه هر كس‏را دو روز پياپي براي خانواده اش گوشت مي خريد كتك مي زد؟ غ 267 :6

يا در جائي كه مردي را براي آمدن به بيت المقدس- كه كاري همساز با آئين نامه پيامبر است- كتك مي زد؟ غ 278:6

يا در جائي كه كساني را به گناه روزه گرفتن در ماه رجب- كه بر بنياد آئين نامه پيامبر، كاري بسيارنيكو است- كتك مي زد؟ غ 282 :6

يا در جائي كه كسي را به گناه پرسيدن معناي يك فراز از نامه خدا كه نمي دانست كتك مي زد؟ غ 290 :6

يا در جائي كه مسلماني را كتك زد كه چرا به‏نگاشته اي در زمينه دانش ها برخورده اي؟ غ 298 :6

يا در جائي كه هر كس كنيه (نام سرپوشيده) ابو عيسي بر خود مي نهاد كتك مي زد؟ غ 308 :6

يا در جائي كه سرور تيره ربيعه را بي هييچ گناهي كتك مي زد غ 157 :6

يا در جائي كه- چنانچه در تاريخ ابن كثير 125 :8 آمده- معاويه را بي هيچ گناهي كتك مي زد؟

يا در جائي كه بوهريره را به گناه خريدن اسب هائي از پول خودش كتك مي زد؟ غ 271 :6

يا در جائي كه كسي را كه روزگاري روزه داشته بود كتك مي زد؟ غ 322 :6

يا در جاهاي بي شمار ديگر؟ بنگرآن سراينده كه مي گويد " آن تازيانه چه بسيار گمراه روانان و سركش جانان را در هراس افكند " به چه كساني چنگ و

 

[ صفحه 132]

 

دندان نشان مي دهد؟

برخي از مردم كساني اند كه سخنان ايشان درباره زندگي اين جهان ترا به شگفت آرد وخدا را بر آن چه در دل خوددارد گواه گيرد با آن كه او سرسخت ترين دشمنان است. بقره: 204

 

 

چهار نمايش شگفت انگيز و بزرگوارانه از عمر

 

1- چون مصر گشوده شد، مردم آن در ماه بونه از ماه هاي غير عربي به نزد عمرو پسر عاص شدند و او را گفتند: اي فرماندار اين نيل ما را شيوه اي‏است كه جز با آن روان نمي شود پرسيد آن چيست؟ گفتند چون سيزده شب از چنين ماهي بگذرد ما در جستجوي دختركي‏دوشيزه برمي آئيم كه در خانه پدر و مادر باشد آن گاه پدرش را خشنود ساخته و خود وي را با برترين جامه هاو پيرايه هائي كه هست مي آرائيم و سپس او را به رود نيل مي افكنيم عمروبه ايشان گفت: چنين كاري در اسلام روا نيست و راستي كه اسلام شيوه هاي ناپسند پيشين را ويران مي سازد پس ماه هاي بونه و ابيب و مسري برايشان بگذشت و آب روان نگرديد- نه كم نه زياد- پس عمرو چگونگي كار را به عمرپسر خطاب (ض) نوشت و عمر نيز به او نوشت: كاري كه تو كردي درست بود زيرا به راستي اسلام شيوه هاي ناپسند پيشين را ويران مي سازد و هم به عمرو نوشت: به راستي من درون اين نامه ام‏برگه اي براي تو فرستادم و چون نامه من به تو رسيد آن را در رود نيل بيفكن پس چون نامه عمر (ض) به عمروپسر عاص رسيد ديدند در آن نوشته شده:

از سوي بنده خدا عمر- فرمانرواي گروندگان- به نيل مصر، پس از ديگر سخنان، اگر تو از سوي خودت روان مي شدي ديگر روان مشو و اگر خداوند يگانه‏

 

[ صفحه 133]

 

و چيره بر همه چيز تو را روان مي ساخت پس ما هم از خداي يگانه و چيره بر همه چيز مي خواهيم كه تو را روان دارد.

و در گزارش واقدي آمده است كه چنين نوشت: اگر تو كه آفريده اي هستي و هيچ سود و زياني در دست تو نيست از سوي خود و با دستور خود روان مي شوي پس خشك شو كه ما رانيازي به تو نيست و اگر به نيروي خدا روان بودي و او تو را به تكان مي آورد پس به همان گونه پيشين روان شو و بدرود.

پس آن برگه را يك ماه پيش از روز صليب در نيل افكندند و اين همان هنگام بود كه مردم مصر آماده كوچيدن و بيرون شدن از آن مرز و بوم گرديده بودند زيرا چرخ زندگي ايشان در آن جا به جز با آب نيل نمي گرديد و چون آن برگه را در آن افكندند به روز صليب كه رسيدند خداي برتر از پندار تنها در يك شب شانزده گز آن را روان گردانيد و خداوند آن شيوه را تا امروز از مردمان مصر ببريد.

2- رازي در تفسير خود مي نويسد: زمين لرزه اي در مدينه روي داد پس عمر تازيانه را برزمين كوفت و گفت: با دستوري از سوي خدا آرام شو پس آرام شد و از آن پس ديگر در مدينه‏زمين لرزه روي نداد.

3- هم در تفسير رازي است كه در پاره اي از خانه هاي مدينه آتش سوزي روي داد پس عمر بر پارچه اي نوشت اي آتش با دستوري از سوي خدا آرام شو پس آن را در آتش افكندند تا در جا خاموش شد.

4- در محاضره الاوائل از سكتواري آمده است: نخستين زمين لرزه اي كه در اسلام روي داد بيست سال پس از كوچيدن پيامبر به مدينه و در فرمانروائي عمر (ض) بود پس آن فرمانرواي گروندگان (ض) نيزه اش رازد و گفت: اي زمين آرام باش مگر من بر روي تو دادگري ننموده ايم؟ پس آرام شد و اين از نمايش هاي بزرگوارانه و نشدني او بود چنان كه چهار نمايش بزرگوارانه و نشدني نيز بر روي چهار عنصر از او ديده شد: دست بردن در عنصر خاك و آب- در داستان نامه اش‏

 

[ صفحه 134]

 

به نيل مصر- و در هوا- در داستان ساريه و كوه- و در آتش- در داستان سوختن دهكده مردي كه عمر به او دستور داد نام خودرا ديگرگون گرداند و او زير بار نرفت و نام او- چنانكه در تبصره الادله و دلائل النبوه آمده- بستگي داشت به آتش مانند شهاب (پاره آتش)ثاقب (درخشان) قبس (شراره)

برگرديد به فتوح الشام از واقدي 44 :2، تفسير رازي 478 :5، سيره عمر از ابن جوزي ص 150، الرياض النضره 12 :2، تاريخ ابن كثير 100 :7، تاريخ الخلفاء ازسيوطي ص 86، محاضره‏الاوائل از سكتواري ص 168، خزانه الاسرار ص 132، تاريخ فرماني كه در كنار الكامل چاپ شده 203 :1، الروض‏الفائق ص 246، فتوحات اسلاميه 437 :2، نور الابصار ص 62، جوهره الكلام از قراغولي حنفي ص 44

اميني گويد: درباره داستان نيل بايد گفت كه يگانه گزارشگر آن عبدالله پسر صالح مصري است كه چنان چه در ج 5 ص 239 چاپ دوم گذشت يكي از دروغپردازان‏و گزارش سازان است و احمد پسر حنبل گفته: وي در آغاز كارش خوددار و نيكو بود و سرانجامش به تباهي كشيد و احمد پسر صالح گفته: وي ناچيز و گناهكار شمرده شده و صالح جزره گفته: ابن معين گزارش او را شايسته پشتگرمي مي شمرد با آن كه در ديده من‏وي به هنگام گزارشگري، دروغ مي گفته‏و نسائي گفته: گزارش او شايسته پشتگرمي نيست و ابن مديني گفته: چيزي از زبان او بازگو نمي كنم و ابن‏حبان گفته خودش راستگو بوده و ناستودگي ها به دست همسايه او به گزارش هايش راه يافته و من از ابن خزيمه شنيدم مي گفت: وي همسايه اي داشت كه ميان آن دو دشمني بود همسايه‏گزارش مي ساخت و بر شيخ ابوصالح مي بست و آن را با خطي همانند خط عبدالله مي نوشت و در خانه وي و ميان‏كتاب هايش مي افكند و عبدالله گمان مي كرد كه از نوشته هاي خودش است و آن را گزارش مي كرد و ابن عدي گفته در زنجيره ها و زمينه هاي گزارش هاي وي- بي آن كه خودش بداند- نادرستي ها راه يافته.

 

[ صفحه 135]

 

بر سر اين گزارش كه عبدالله با زنجيره اي گسسته از زبان جابر از پيامبر بازگو كرده بود چه رستاخيزي به راه افتاد:خداوند ياران مرا بر همه جهانيان به جز پيامبران و برانگيختگان- برگزيد و از ميان ياران من، چهار تن را برگزيد: بوبكر، عمر، عثمان، علي پس ايشان را بهترين ياران من گردانيدو ياران من همه شان نيكويند. برگرديد به ميزان الاعتدال 46 :2 كه‏گفته هاي پاسداران گزارش ها را درباره اين گزارش و نادرست و ساختگي بودن آن بازگو كرده.

اگر هم ما فروتني نيل را در برابر آن نوشته به چون و چرا نگذاريم و آن را از نمايش هاي شگفت انگيز و نشدني اسلام بگذاريم كه- چون آن مردم تازه مسلمان شده بودند نياز آشكاري به ماننده هاي آن داشتند- پس از گردن نهادن به اين ها تازه با نگرش به زنجيره آن داستان بايد آن را دروغي بشماريم كه دست گزافه سرايان درباره برتري ها آفريده است.

داستان زمين لرزه را هم كه رازي آورده نشان آن رانه با زنجيره پيوسته نه با زنجيره گسسته در ميان پيشامدهاي روزگار عمر نمي توان جست و هيچ تاريخ نگار توانائي آن را ياد نكرده و پاسداران گزارش ها نيز آن را نياورده اند تا در زنجيره آن بنگريم و اين هم كه مي نويسد: " پس از آن ديگر زمين لرزه اي در مدينه‏روي نداد " گزارشي دروغ از نمايشي شگفت و بزرگوارانه است كه دروغ بودن آن را تاريخ، آشكار مي سازد زيرا پس از آن، بارها زمين لرزه آمد. چنان كه در سال 515 زمين لرزه سختي در حجاز آمد كه در پي آن،ركن يماني فرو نشست و گوشه اي از آن ويران شد و در همين رويداد- چنان كه‏ابن كثير در تاريخ خود 188 : 12 مي نويسد- گوشه اي از مسجد برانگيخته خدا (ص) نيز ويران گرديد.

و باز در سال 654، شبانه زمين لرزه سختي در مدينه درگرفت و تا چند روز پايدارمانده در هر شبانه روز نزديك ده بار زمين مي لرزيد كه داستان دراز آن را در تاريخ ابن كثير 188 :13 و 192 و191 و190 مي توان خواند.

سخن رازي را كه شنيدي و گفتار سكتواري را به دنبال آن خواندي- كه

 

[ صفحه 136]

 

مي‏نويسد: " آن نخستين زمين لرزه اي‏بود كه پس از آمدن اسلام درگرفت و خود بيست سال پس از كوچيدن پيامبر به مدينه روي داد. "- بايد بداني كه به گفته تاريخ الخميس 565 :1 شش سال‏پس از كوچيدن فرخنده پيامبر، زمين لرزه اي در گرفت و او (ص) گفت: به‏راستي خداي گرامي و بزرگ از شما خشنودي مي خواهد پس او را خشنود سازيد.

درباره داستان سخن عمر: " ساريه كوه كوه " نيز سيد محمد پسر درويش الحوت در اسني المطالب ص 265 مي نويسد: اين از گفتار عمر است در هنگامي كه بر فراز منبر پرده از پيش چشمش برداشته شد و ساريه را كه در نهاوند از سرزمين فارس بود ديد. داستان آن را واحدي و بيهقي با زنجيره اي ناتوان و سست آورده اند، زيرا در بازگوئي برتري ها دست و بالشان را باز مي بينند. پايان

ما بر آن بوديم كه سيد پسر حوت، در سست‏شمردن زنجيره گزارش دادگري ننموده و مي بايست آن را از بنياد ساختگي بخواند. تا سرگذشت نامه ها ما را آگاه ساخت كه ابن بدران (درگذشته درسال 1346) در زير نويس خود بر تاريخ‏ابن عساكر 46 :6 پس از ياد كردن گزارش از راه سيف پسر عمر آن را درست‏خوانده است. اين جا بود كه ديديم پسرحوت در آن گونه داوري بيش از يك درد سر درست نكرده. چه انگيزه اي ابن بدران را به آن دروغگوئي و گل آلود كردن آب واداشته؟ مگر آن همه سخنان را كه پيرامون سيف پسر عمر از دهان بزرگان دار و دسته اش درآمده درپيش روي ندارد؟ يامگر آن پاسداران گزارش ها نيستند كه- براي جدا كردن درستكار و نادرستكار ميانجيان از يكديگر- گواهي ايشان در هر زنجيره اي استوارترين پشتوانه است؟ ابن حبان گويد: سيف پسر عمر گزارش هاي ساختگي را از زبان ميانجيان استوار گوي بازگو مي كرد و هم گويد: او گزارش بافي مي كرد و خود از كساني شمرده شده كه به گناه بد كيشي و بيرون شدن از آئين، آلوده بود و حاكم گفته: وي از كساني شمرده شده كه به گناه بد كيشي و بيرون شدن از آئين، آلوده بود پس، از چشم گزارشگران افتاده‏

 

[ صفحه 137]

 

و ابن عدي گفته: پاره اي از گزارش هايش آوازه اي دارد و بيشتر آن ها ناستوده است كه از آن هاپيروي نشده و ابن عدي گفته: بيشتر گزارش هايش ناستوده است و برقاني از زبان دار قطني آورده كه وي را رها كرده اند و ابن معين گويد: گزارش هاي وي سست است و هيچ نيكوئي اي از او نبايد خواست و ابو حاتم گفته: گزارش هاي او را رها كرده اند و گزارش او به گزارش واقدي مي ماند و ابو داود گفته: وي ناچيز است و نسائي گفته گزارش هايش سست است و سيوطي گفته: وي گزارش ساز است. و نيز گزارشي از زبان سري از يحيي از شعيب پسر ابراهيم از سيف بازگو كرده و گفته: ساختگي است و در زنجيره گزارش هاي آن كساني اند كه سخنانشان سست است و از همه بدتر سيف.

برگرديد به ميزان الاعتدال 438 :1، تهذيب التهذيب 295 :4، اللئالي المصنوعه 157 :1 و 199 و 429

درباره سوختن دهكده براي خودداري آن مرد از برگرداندن نام خود نيز بايد گفت اين هم ياوه اي است كه خرد و آئين و منطق‏از پذيرفتن آن سرباز مي زند و چنان چه در ج 6 ص 308 تا 315 از چاپ دوم گذشت از برداشت هاي ويژه خليفه در زمينه نام ها و نيز نام هاي سرپوشيده سرچشمه مي گيرد كه هم، نام هاي سرپوشيده مرداني را كه برانگيخته خدا (ص) آن نام هاي سرپوشيده بر ايشان نهاده بود ديگرگون ساخت و هم نام هاي كساني ديگر را كه نيز او (ص) آن نام ها براي ايشان برگزيده بود ديگرگون كرد و دست آويز بي پايه اش نيز اين بود كه " برانگيخته خدا (ص) درگذشت و آمرزيده شد و ما نمي دانيم‏كه با ما چه خواهد شد " و آن چه در آن جا آورديم نشان مي دهد كه دستور وي در اين گونه جاي ها نبايد هم به كار بسته شود نه اين كه خداوند، دهكده اي آسوده و آرام را به زير شكنجه كشد كه چرا دارنده آن يكي از فرمان هاي خليفه را كه گردن نهادن و ننهادن به آن يكسان بوده به كار نبسته. و اين ستمي آشكار است كه هم سوختن پاكان و بي گناهان را به همراه‏دارد و هم‏

 

[ صفحه 138]

 

نابود شدن دارائي ها را، اگر در كنار پشته اي كه تنها نشانه برجا مانده، از آن دهكده خاكستر شده است بايستي همچون زن بچه مرده بر آن زنان شيرخوار و چارپايان زبان بسته خواهي گريست پروردگار ما، داور دادگر، بسي به دور است از اين ها. و بزرگان توده مابسي به دورند از پذيرفتن اين دروغ هاي رسوا. خداوند فريفتگي را نابود سازد كه چه مي كند و چه مي سازد و چه مي بافد؟

 

 

ناميده شدن عمر به فرمانرواي گروندگان

 

واقدي گويد: ابوحمزه يعقوب پسر مجاهد از زبان محمد پسر ابراهيم براي ما گزارش كرد كه ابو عمرو گفت: عايشه را گفتم عمر- جدا كننده راستي از نادرستي- را چه كسي فرمانرواي گروندگان نام نهاد؟ گفت پيامبر (ص) كه گفته : او فرمانرواي گروندگان است گزارش بالا را ابن كثير در تاريخ خود 137 :7 ياد كرده است.

اميني گويد: ابو حزره افسانه سرائي بوده كه داستان مي‏گفته و او را خوش آمده است كه بر برانگيخته خدا (ص) و بر همسر وي- مادر گروندگان- دروغ بندد تا- با ساختن برتري اي براي عمر- شنوندگانش‏را خرسند سازد و فراموش كرده كه تاريخ-اگر چه پس از روزگاري چند نيزباشد- دروغگوئي و بد كنشي او را آشكار خواهد ساخت.

حاكم آورده است كه پسر شهاب گفت: عمر پسر عبدالعزيز از ابوبكر پسر سليمان پسر ابو خيثمه پرسيد چرا در روزگار ابوبكر (ض) نامه ها را با

 

[ صفحه 139]

 

نشاني "از سوي جانشين برانگيخته خدا... " مي نوشتند سپس عمر، در آغاز كارش مي‏نوشت: " از سوي جانشين بوبكر... " پس كه بود كه براي نخستين بار نوشت "از سوي فرمانرواي گروندگان. "؟ او پاسخ داد: شفاء كه از نخستين زنان كوچ كننده به مدينه در همراهي پيامبر بود به من گزارش داد كه عمر پسر خطاب (ض) به كارگزار عراق نوشت دو مرد چابك به نزد او فرستد تا- درباره عراق و مردم آن- ازآن دو پرسش هائي كند پس كارگزار عراق، لبيد پسر ربيعه‏و عدي پسر حاتم را فرستاد و چون آن دو، پاي در مدينه نهادند شتران خود را جلوي مسجد خوابانده و خود به مسجددرآمدند و به عمرو پسر عاص برخوردند و گفتند: اي عمرو دستوري براي ما بخواه تا بر فرمانرواي گروندگان در آئيم. عمرو گفت: به خدا سوگند كه شما نام درستي براي او برگزيده ايد او فرمانروا است و ما گروندگان پس عمرو برجست و بر فرمانرواي گروندگان در آمد و گفت درود بر تو اي فرمانرواي گروندگان عمر گفت: پسر عاص چه اين نام را بر تو آشكار ساخت؟ پروردگار من مي داند كه تو از آن چه گفتي به در مي آئي گفت راستي اين كه لبيد پسر ربيعه و عدي پسر حاتم آمده اند و پس از خواباندن شتران خوددر جلوي مسجد بر من در آمدند و مرا گفتند اي عمرو براي ما دستوري بگير تابر فرمانرواي گروندگان درآئيم و به خدا سوگند كه آن دو، نام درستي بر تو نهاده اند ما گروندگانيم و تو فرمانرواي ما. پسر سليمان گفت پس ازآن روز، ديگر نامه ها را با اين نشاني مي نوشتند.

گزارش بالا را حاكم در مستدرك آورده و درست شمرده وذهبي نيز در تلخيص المستدرك مي گويد: آن درست است و سيوطي يك بار در شرح‏شواهد مغني ص 57 مي نويسد با زنجيره اي درست گزارش مي كنيم كه لبيد پسر ربيعه و عدي پسر حاتم بوده اند كه چون از عراق به نزد عمر پسر خطاب آمدند او را فرمانرواي گروندگان ناميدند، و بار ديگر هم در تاريخ الخلفا ص 94 داستان را ياد كرده است.

 

[ صفحه 140]

 

و طبري در تاريخ خود 22 :5 با پشتگرمي به سخن حسان كوفي گويد: چون عمر بر سر كار آمد به او مي گفتند: اي جانشين جانشين برانگيخته خدا عمر (ض) گفت: به اين گونه، سخن دراز مي شود و پس از اين هم كه ديگري به جانشيني رسد گويند: اي جانشين جانشين برانگيخته خدا بلكه شما گروندگانيد و من فرمانرواي شما. اين بود كه فرمانرواي گروندگان ناميده شد.

و ابن خلدون در پيشگفتار تاريخش ص 227 مي نويسد: چنان پيش آمد كه يكي از ياران پيامبر، عمر (ض) را چنين خواند: اي فرمانرواي گروندگان پس مردم اين را بپسنديده درست دانستند واو را بدان خواندند و گفته اند نخستين كسي كه او را بدين گونه خواندعبدالله پسر جحش بود و گفته اند عمروپسر عاصي و مغيره پسر شعبه و گفته اندپيكي بود كه- از سوي برخي از سپاهيان- نويد فيروزي آورد و چون به‏مدينه درآمد سراغ عمر را گرفت و گفت: فرمانرواي گروندگان كجا است؟ پس ياران او آن را شنيدند و پسنديدند و گفتند: به خدا نامي درست بر او نهادي و به خدا سوگند كه او- به شايستگي- فرمانرواي گروندگان است. پس او را به آن نام خواندند تا همچون‏نام و نشاني براي او در ميان مردم راه يافت و به جانشينان وي در آينده نيزرسيد و نشاني بود كه همراه با ايشان هيچ كس آن را نداشت مگر سائر دولت اموي. پايان.

از اين گزارش هاآشكارا برمي آيد كه نه خود عمر- پيش‏از آن- چيزي درباره اين نام مي دانست (كه آنرا از برانگيخته خدا- ص- شنيده باشد يا از هيچ كس ديگر و اين بود كه آن را شگفت انگيز و دور از باور شمرد و گفت: پروردگار من مي‏داند كه البته تو از آنچه گفتي به در مي آئي) و نه عمرو پسر عاص آگاهي اي‏در اين زمينه داشت (و از همين روي،درست نام گزاري كردن را كار آن دو مرد شمرد و از پيش خود نيز دست آويزي براي آن تراشيد) و نه آن و مرد كه گفتيم به گزارش درست اين نام گزاري كار ايشان بوده، سخني را كه‏

 

[ صفحه 141]

 

ابن كثير به پيامبر بسته شنيده‏بودند تا پشتوانه نشان بخشي شان گردانند زيرا مي بينيم كه اين نام، ناآگاهانه و بي زمينه چيني بر زبانشان گذشته، پس از اين ها دوباره‏نگاهي بياندازيم به همان گفتار ابن خلدون كه گزارش هاي ناسازگار را درباره " نخستين كسي كه عمر را فرمانرواي گروندگان ناميد " به كوتاهي باز نموده و آن گاه يك گزارش هم ندارد كه برساند اين نامگذاري از سوي پيامبر (ص) بوده و از گزارش طبري نيز آشكارا برمي آيد كه عمر خوداين نام را بر خويش نهاد.

آري آن كسي كه برانگيخته خدا (ص) وي را فرمانرواي گروندگان ناميد او سرور ماعلي (ع) است ابو نعيم در حليه الاولياء 63 :1 با زنجيره خود آورده‏است كه برانگيخته خدا (ص) گفت: اي‏انس براي دست نماز من آبي بريز. سپس‏برخاست و دو گانه‏اي بگزارد و آنگاه گفت: انس نخستين كسي كه از اين در درآيد فرمانرواي گروندگان است و سرورمسلمانان و پيشواي چهره هاي تابناك ودرخشان و بازپسين كسي كه سفارش پيامبري را پس از مرگ او به كار بندد. انس گفت: من پنهاني گفتم: خدايا اين را از انصار (= ياران مدني پيامبر) بگردان. ناگاه علي آمد. پيامبرپرسيد انس كيست؟ من گفتم علي- پس شادمانه برخاست و او را در برگرفت و سپس عرق از چهره خويش با چهره او مي سترد و عرق از چهره علي با چهره خويش و علي گفت: اي برانگيخته خدا مي بينم كاري مي كني‏كه پيش از من با هيچ كس چنان نكردي گفت: چه مرا از اين كار باز مي دارد؟ با آن كه تو از سوي من (آن چه را برگردنم هست) مي پردازي و آواي مرا به ايشان مي شنوائي و در زمينه آن چه- پس از من- چند سخني پيش آرد روشنگري مي نمائي.

و ابن مردويه آورده است كه پسر عباس گفت: برانگيخته خدا (ص) در خانه اش بود و علي پسر ابوطالب- خدا رويش را گرامي دارد- آغاز بامداد به نزد او شد تا كسي در رفتن به نزد او بر وي پيشي نگيرد. پس چون به درون آمد پيامبر

 

[ صفحه 142]

 

) ص) را ديد در ميان خانه، و سر او در دامن دحيه‏پسر خليفه كلبي است پس گفت درود بر تو باد برانگيخته خدا چگونه است؟

گفت: اي برادر برانگيخته خدا نيكو است. علي گفت: خداوند- از سوي ما خانواده- تو را پاداش نيكو دهد. دحيه گفت: راستي كه من تو را دوست مي دارم و در نزد من ستايشي از تو است كه شتابان برايت آورده ام: تو فرمانرواي گروندگان و راهبر چهره هاي‏درخشان و تابناك و... تا پايان و دراين گزارش مي خوانيم: پس او سر پيامبر را گرفت و در دامن علي نهاد پس پيامبر (ص) گفت: اين گفتگوهاي آهسته چيست، پس علي آن چه را در ميانه گذشته بود بازگو كرد و او گفت: علي او دحيه نبود... جبرائيل بود و ترا به نامي خواند كه خداوند به آن‏خوانده بود.

حافظ ابوالعلا حسن پسر احمد عطار در گزارشي از زبان پسر عباس آورده است كه پيامبر (ص) گفت: اي ام سلمه گواه باش و بشنو اين علي پسر ابوطالب فرمانرواي گروندگان است- كه همه گزارش در ج 6 ص 80 چاپ دوم گذشت- و طبراني در معجم خود با زنجيره اي گسسته از زبان عبدالله پسرعليم جهني آورده است كه پيامبر گفت: به راستي خداي ارجمند و بزرگ در آن شب‏كه مرا به آسمان ها برد به گونه اي نهاني سه ويژگي علي را براي من باز نمود: اين كه سرور گروندگان است و پيشواي پرهيزكاران و راهبر چهره هاي درخشان و تابناك

گزارش هاي ديگري هم هست كه گزارش هاي بالا را ياري مي دهد و استوار مي گرداند. و از آن ميان يكي را بو نعيم در حليه الاولياء از زبان پسر عباس آورده است‏كه بربنياد آن، پيامبر خدا (ص) گفت: خداوند هيچ آيه اي فرود نفرستاد كه فراز " اي كساني كه گرويده‏ايد " در آن باشد مگر علي سرور و فرمانرواي ايشان است.

- و به گزارش طبراني و ابن ابي حاتم: مگر علي فرمانروا و بزرگ آنان است و به راستي‏كه خداوند بارها ياران محمد را نكوهيد و علي را جز به نيكوئي‏

 

[ صفحه 143]

 

ياد نكرد.

و باز گزارش خطيب،كه حاكم نيز به اين گونه آن را آورده‏و درست شمرده است: جابر پسر عبدالله‏گفت شنيدم برانگيخته خدا (ص) در روز حديبيه هم چنان كه دست علي را دردست گرفته بود مي گفت: اين فرمانرواي نيكوكاران است و نابود كننده تبهكاران هر كه او را ياري كردخود ياري شده و هر كه او را واگذاشت خود واگذاشته شده

و چنان چه در تاريخ الخلفاء به خامه سيوطي ص 115 و در نور الابصار ص 80 مي خوانيم ابن ابي حاتم نيز آن را از زبان پسر عباس گزارش كرده و شيخ الاسلام حمويني هم در فرائد السمطين آن را از زبان عبدالرحمن پسر سهمان آورده و ابن حجرنيز در صواعق- به گزارش از حاكم- آن را آورده و در آن دستبرده و به جاي " فرمانرواي نيكوكاران "، " پيشواي نيكوكاران " نوشته است. كه خدا درستكاري را زنده بدارد!

و باز گزارش ابن عدي در كامل خود از زبان علي كه پيامبر (ص) گفت: علي فرمانروا و سرپرست گروندگان است و دارائي جهان، فرمانروا و سرپرست دورويان، و در گزارشي به جاي دورويان، ستمگران و در گزارش ديگر:بدكيشان و ناسپاسان ياد شده است. گزارش بالا را، هم دميري در حيوه الحيوان 412 :2 آورده است و هم ابن حجر در صواعق ص 75 و دميري مي نويسد: از همين جا است كه فرمانرواي‏گروندگان علي را- كه خدا روي او را گرامي دارد- در ميان گروندگان به شاه زنبوران همانند كرده اند.

 و باز سخن علي: من فرمانروا و او سرپرست گروندگانم و دارائي جهان، فرمانرواي‏بد كيشان و ناسپاسان، و در گزارشي به‏جاي بد كيشان و ناسپاسان، دورويان آمده و

 

[ صفحه 144]

 

در گزارش سوم نيز: بدكاران، نهج البلاغه 211 :2، تاج العروس 381 :1.

اين بود حقيقت استوار كه براي برابري با آن، گروهي‏به فرمان گزافه سرايان در برتر خواني‏ها، گزارشي را تراشيده اند كه از زبان ابو حرزه داستان ساز شنيدي.

 

 

عمر نادرستي را دوست نمي دارد

 

بونعيم در حليه الاولياء 46 :2 آورده است كه اسود پسر سريع گفت: به نزد پيامبر(ص) شدم و گفتم: راستي كه هم پروردگارم را با ستايش ها و آفرين‏ستودم هم تو را، پس گفت: به راستي پروردگار گرامي و بزرگ تو ستايش را دوست مي دارد. پس من به خواندن آن سرودها آغاز كردم تا مردي بلند بالا و بلند پيشاني دستوري بخواست پس برانگيخته خدا (ص) به من گفت: خاموش باش آن گاه وي بيامد و دمي چندگفتگو كرد و برفت و من خواندن را دنبال كردم سپس بيامد و پيامبر (ص)مرا خاموش ساخت تا وي گفتگو كرد و بيرون شد و دو يا سه بار همين كار راكرد و من گفتم: اي برانگيخته خدا اين كه بود كه براي او مرا به خاموشي‏وا مي داشتي؟ گفت عمر بود. همان مردي كه نادرستي را دوست ندارد.

و از راه ديگر گزارش شده كه اسود تميمي‏گفت: بر پيامبر (ص) در آمدم و به خواندن سرودهائي آغاز كردم تا مردي تنگ بيني به درون آمد و پيامبر گفت:بس كن تا چون بيرون شد گفت بخوان. پس چون دوباره سرود خواني آغاز كردم و چيزي نگذشت كه او باز بيامد و پيامبر به من گفت: بس كن تا چون وي بيرون شد گفت: بيا بخوان، من گفتم:اي پيامبر خدا اين كيست كه چون به درون آمد گفتي بس كن و چون بيرون شد گفتي بخوان؟ گفت اين عمر پسر خطاب است و

 

[ صفحه 145]

 

نادرستي به هيچ روي در او راه ندارد.

از راه ديگري هم از زبان اسود گزارش شده است كه من‏براي او (ص) سرود مي خواندم و يارانش را نمي شناختم تا مردي بلند پيشاني و شانه فراخ بيامد و گفتند: خاموش باش خاموش باش من گفتم واي اين‏كيست كه نزد پيامبر (ص) بايد براي او خاموشي گزيد گفتند عمر پسر خطاب است و به خدا سوگند كه پس از آن دانستم اگر چيزي از من مي شنيد براي او بسي ساده بود كه بي آن كه با من سخني بگويد پاي مرا گرفته و تا گورستان بقيع بر روي زمين بكشاندم.

اميني گويد: آيا گزارشگران بد دانسته اند كه چه سخناني نشخوار مي كنند؟ يا دانسته اند و آگاهانه چنين‏ياوه هائي بر زبان رانده اند؟ يا فريفتگي به عمر و گزافگوئي در برتر شماري او، ايشان را كور كرده و ندانسته اند كه اين گفته هاي زشت، كار را به كجا مي كشاند؟ درد اينجا است كه كوري نه از ديدگان كه از دلهاي درون سينه ها است.

بايد پرسيد: سروده هائي كه آن مرد مي خواست بخواند به راستي ستايش و آفرين بر خداوند و برانگيخته او بود و برانگيخته خدا (ص) نيز از همين روي‏به او دستوري داد و گفت: به راستي پروردگار تو- كه گرامي و بزرگ است-ستايش را دوست مي دارد. پس كدام نادرستي اي در اين بوده است تا عمر آن را دشمن بدارد ؟ اگر نادرست بود كه برانگيخته خدا (ص) پيش از عمر از آن جلوگيري مي كرد. و اين چه پيامبري است كه از مردي از پيروانش مي ترسد و پروا مي كند و از خداوند پروائي ندارد؟ و چگونه آن مرد ترسيدكه عمر پاي او را گرفته و كشان كشان بر روي زمين تا گورستان بقيع ببرد و از برانگيخته خدا (ص) نترسيد كه بااو چنين رفتاري كند يا دستور دهد ديگران با او چنين كنند؟ يا مگر عمرميان درستي و نادرستي جدائي نمي نهاده و مي پنداشته كه همه سروده ها نادرست است و پيامبر (ص) نيز با اين پندار وي هماهنگي نموده؟ آيا گزارشگران و نگارندگاني كه چنين داستان ها مي آرنداز اين همه تباهي ها آگاه اند يا نه؟

 

[ صفحه 146]

 

اگر آگاه نيستند كه درد سر بزرگي است.

و اگر آگاهند كه دردسر بزرگ تري

 

 

فرشتگان با عمر پسر خطاب سخن مي گويند

 

بخاري در نامه برتري ها بخش برتري هاي عمر، از زبان ابو هريره آورده است كه پيامبر (ص) گفت: به راستي پيش از شما در ميان اسرائيل زادگان مرداني بودند كه (از سوي خداوند) سخن مي گفتند بي آنكه از پيامبران باشند و اگر كسي از پيروان من از ايشان باشد همان عمر است.

و نيز در صحيح خود پس از آوردن داستان غار، از زبان ابوهريره آورده است كه‏پيامبر (ص) گفت: در ميان گروه هاي‏پيش از شما كساني بودند كه از جهان نهان به‏ايشان گزارش مي رسيد و اگر درميان اين پيروان من كسي از ايشان باشد عمر پسر خطاب است.

يكايك از فرازهاي اين گزارش را در ج 5 ص 42 تا46 از چاپ دوم آورديم و همان جا اين سخن را هم از قسطلاني نوشتيم كه: اين كه پيامبر گفته: " اگر در ميان پيروان من كسي از ايشان باشد " نه نماينده دودلي او در اين باره كه رساننده تاكيد است و بدان مي نمايد كه تو بگوئي اگر من دوستي داشته باشم‏فلان كس است چون خواست تو از اين سخن، ويژگي او به دوستي صد در صد است نه‏اين كه دوستي نداشته باشي.

اميني گويد: من نمي دانم سخن گفتن فرشتگان‏با عمر براي چه بوده؟ آيا تنها براي اين كه با رفت و آمد فرشته به نزد او و سخن گفتنش با وي همدمي داشته باشد؟ يا براي بازداشتن او ازلغزش ها و استوار ساختن گام او و جلوگيري از نادرست كاري اش و براي آموزش دادن به او درباره آنچه نمي دانست؟ تا

 

[ صفحه 147]

 

جانشين پيامبر در ميان مسلمانان، مغزش از پاسخ پرسش ها تهي نباشد و در گشودن گره دشواري ها در نماند و دستوري ناساز با آئين پاك خدا ندهد و خودسرانه و بي پروا سخن از دهانش نپرد. آري اگر آن گفتگوي پنداري انگيزه خردمندانه اي داشته باشد همين‏است و نه چيز ديگر. آن گاه به جلد ششم برگرديد و آن جا- گام گام- عمررا دنبال كنيد و در لغزش هايش بيانديشيد و آن همه سخنان نابجا را بشنويد و رويدادهاي بي خردانه را بنگريد و تازه ما چندين برابر آن ها را در پيش چشم داريم كه اگر خداي برتر از پندار خواهد شايد در پاره اي‏از جلدهاي آينده به بررسي در آن ها پردازيم. اكنون آيا در همه گاه هائي‏كه آن گفته ها و كرده هاي نسنجيده ازوي سر مي زده- كه بهري از آن ها را در ج 6 آورديم- آيا آن فرشته چرت مي‏زده و در انجام آن چه بر گردن داشته كوتاهي مي نموده؟ يا دور از چشم وي چنين پيش آمدهائي شده؟ يا خود سرهاي‏و يكدندگي ها در ميانه جدائي افكنده؟ يا اين كه فرشته گهگاه در آمد شد خويش و در بازگشت به سوي او دير مي كرده و آن چه روي داده در نبودن او پيش آمده؟ يا اين كه داستان، ساختگي است و بوئي از درستي هم به آن نرسيده؟ كه نيرومندترين پاسخ ها همين است و شايد بر خود بخاري هم پوشيده نبوده با اين همه...

 

 

كاغذي در جامه مرگ عمر

 

راستي اين كه حسن و حسين بر عمر پسر خطاب در آمدند و اوسرش گرم بود و به ايشان ننگريست و چون آنان را يافت برخاست و هر دو را ببسويد و به هر كدام هزار درم داد پس‏ايشان برگشتند و گزارش را براي پدر باز گفتند

 

[ صفحه 148]

 

او گفت شنيدم برانگيخته خدا (ص) مي گفت: عمر در جهان فروغ اسلام است و در بهشت چراغ بهشتيان. پس آن دو به سوي‏عمر بازگشتند و گزارش را براي او بازگفتند و او كاغذ و دواتي بخواست و چنين نوشت: دو سرور جوانان بهشتي اززبان پدرشان به من گزارش دادند كه برانگيخته خدا (ص) چنين و چنان گفت. آن گاه سفارش كرد كه آن نوشته را در جامه مرگ وي نهند و در آينده كه چنين كردند بامدادان كاغذ را بر روي گور او ديدند و بر آن نوشته: حسن و حسين راست گفتند و برانگيخته خدا راست گفت.

اميني گويد: ياوه بودن اين‏داستان پنداري به جائي رسيده كه- به‏گزارش سيوطي درتحذير الخواص ص 53- ابن جوزي آن را در ميان گزارش هاي ساختگي ياد كرده و گويد: شگفت از كسي‏كه در بيشرمي به آن پايه رسد كه همانند اين سخنان بنگارد و به اين هم‏بسنده نكرده و آن را به بزرگ ترين آئين دانان نشان دهد تا درست بودن چنين نگارشي را با نوشته خود گواهي كنند. پايان.

خداوند، گزافگوئي در برتر خواني را نابود سازد كه به راستي آوازه بزرگ ترين آئين دانان رازشت گردانيده چنان كه برگ هاي نامه تاريخ را سياه نموده و چهره نگارندگي‏را نازيبا ساخته است.

 

 

زبان و دل عمر

 

پيشواي حنبليان احمد در مسند 401:2 از زبان نوح پسر ميمون و او از زبان عبدالله پسر عمر عمري و او از زبان جهم پسر ابو جهم و او از زبان مسور پسر مخرمه و او از زبان ابو هريره آورده است كه برانگيخته خدا (ص) گفت:

 

[ صفحه 149]

 

به راستي خداوند، درستي را بر زبان و دل عمر نهاده است.

اميني گويد: درباره دل آن‏مرد بايد گفت كه ما را راهي به آن نيست، زيرا نهفته هائي در آن است كه‏جز خداوند آن را نمي داند آري اي بساآن چه بر زبان وي روان مي شود پرده از آن رازها نيز بردارد، اكنون اگر خواهي از امام احمد بپرس آيا درستي بر زبان عمر بود آن هنگام كه سخن تندخود را همچون تازيانه بر چهره برانگيخته خدا (ص) كوفت و از روا شدن فرمان او كه دواتي و استخوان شانه گوسفندي خواست تا نوشته اي بگذارد كه پس از او مسلمانان به گمراهي نيافتند جلوگيري كرد؟ به هر روي هر چه آن سخن، اندوه زا و درد آور بود باز هم برانگيخته خدا (ص) در هر هنگامي از آن، بسيار دور است نه درد بيماري چندان اورا از پا مي اندازد كه از سختي آن، پريشان بگويد- به ويژه در آن جا كه بخواهد پيامي راهنما و نگهدارنده از گمراهي را برساند- و نه از سر هوس سخني مي گويد و گفتار وي هيچ نيست جز آموزش نهاني خداوند كه به وي داده مي شود وچشم به راه باشيد تا اگر خداي برتر از پندار خواهد به بررسي گسترده اي در پيرامون اين سخن عمر بپردازيم.

و آيا در صد جائي كه يكسره لغزيد، بازهم درستي بر زبانش بود؟ كه در بخش نشانه هاي شگفت انگيز از جلد ششم با گستردگي آن ها را آورديم و آن ها را افزاري گردانيديم براي سنجش و دريافت‏چگونگي گزارش بالا و ماننده هاي آن كه دست گزافه گويان در برتر خواني هاآن ها را ساخته است.

گذشته از اين ها، زنجيره سست و ناتواني كه گزارش بالا دارد زيرا:

يكي از ميانجيان آن‏نوح پسر ميمون است كه به گفته ابن حبان چه بسا مي لغزيده

و ديگري عبدالله پسر عمر عمري است كه ابو زرعه به گزارش از پيشواي حنبليان احمد مي گويد: وي زنجيره ها را مي افزوده و ناسازگاري مي نموده. و علي‏

 

[ صفحه 150]

 

پسر مديني نيز گويد: گزارش او ناتوان است و يحيي پسر سعيدگويد: از زبان او گزارش نمي شود و يعقوب پسر شيبه گفته: گزارش هاي او آشفتگي دارد. و صالح جزره گفته: گزارش هاي او در هم و سست است و نسائي گفته: گزارش هاي او سست است وابن سعد گفته: گزارش هايش بسيار و سست شمرده شده و ابو حاتم گفته: گزارش او نوشته مي شود و پشتوانه روشنگري نمي گردد. و ابن حبان گفته: او از آنان بود كه شايستگي بر ايشان چيره شد تا يادداشت كردن را ازياد برد و سزاوار آن شد كه رهايش كنند. و بخاري در تاريخ خود گويد: يحيي پسر سعيد گزارش هاي او را ناتوان مي شمرد و ابو احمد حاكم گفته: گزارش هاي او نزد ايشان نيرومند نيست و مروزي گفته: احمد او را ياد كرده و نپسنديده

و ديگري جهم پسر ابوجهم است كه- به گفته ذهبي در ميزان الاعتدال- شناخته نيست.

 

 

خواب ديدن برانگيخته خدا درباره دانش عمر

 

بخاري در صحيح خود 255:5 دربرتري هاي عمر از زبان عبد الله پسر عمر آورده است كه برانگيخته خدا (ص) گفت: " در خواب بودم كه ديدم نوشابه اي- شيري- آشاميدم تا جائي كه نوشيدني را ديدم در ناخنم- يا ناخن هايم- سرازير مي شود، سپس آن را به عمر دادم " پرسيدند اين خواب را درباره چه چيزي گرفتي؟ گفت: دانش.

گزارش بالا را حكيم ترمذي در نوادر الاصول ص 119، بغوي در مصابيح270:2، ابن عبد البر در استيعاب 429:2، محب طبري در رياض 8:2 نيز آورده اند

 

[ صفحه 151]

 

و به اين گونه:

در خواب بودم كه پيمانه اي شير به من دادند و از آن نوشيدم تا ديدم كه نوشيدني از ناخن هايم بيرون مي آيد، سپس آنچه را مانده بود به عمر دادم. (گزارش)

حافظ ابن ابي جمره ازدي اندلسي در بهجه النفوس 244:4 هنگام روشنگري اين گزارش مي نويسد: ديده دل خود را بر كسي بدوز كه او (ص) بازمانده نوشيدني اش را به وي نوشانيد. تا بداني نيروي دانش‏وي چگونه بايد بشود؟ كه هيچ يك از جانشينان پيامبر به پاي وي نرسند- چه رسد به ديگر ياران پيامبر (ض)-وچه رسد به آيندگانشان " تا پايان ياوه هائي كه به هم بافته.

اميني گويد: بايسته بنياد داستان چنان است كه پيامبر اين خواب را پس از مسلمان شدن عمر كه سال ها پس از برانگيخته شدن خودش بوده ديده باشد. بر اين بنياد، آيا خودش (ص) در سراسر اين‏روزگار، تهي از دانش بوده؟- با آن‏كه در پايگاه پيامبري جاي داشته- يامگر در دانش او نارسائي اي بوده تا اين شير كه در ناخن او- يا ناخن هايش- راه يافته آن را رسا گرداند؟ يا پيامبر با اين سخن، تنها مي خواهد اندازه دانش عمر را برساند و بنمايد كه آن را از سرچشمه آموزش هاي‏نهاني گرفته؟ در اين هنگام كسي كه درچنين پايگاهي باشد آيا پاسخ پرسش هاي‏روشن- دشوارهايش به كنار- از او پوشيده مي ماند؟ و آيا او را مي رسدكه چون در دانش نامه خداوندي در بماند اين سخن را بهانه آرد كه : بگير و بستان هاي بازار مرا از آموختن اين ها باز داشت؟

اگر اين مرد به- هنگام نوشيدن از سرچشمه دانش پيامبر بزرگ- دل و جانش رنگ دانش گرفت پس چه جاي آن داشت كه بگويد: همه مردم از عمر آئين شناس ترند- حتي زنان تازه شوي رفته- و ماننده هاي اين گواهي و چگونه روا بود كه در روشنگري آئين ها و جز آن،به لغزش هاي بي شماري دچار شود كه پاره اي از آن ها گذشت و اگر خدا خواهد بازمانده آن ها نيز بيايد.

 

[ صفحه 152]

 

و به راستي خداوند گار پاك بر پيروان كيش ما مهرباني نمود كه كار ايشان را پس از آن به دست وي سپرد كه از آن پيمانه به وي نوشانيد و من نمي دانم اگر پيش از آني وي را به سرپرستي مي رسانيد فرآورده هاي ناداني تا چه اندازه در رويدادها رخ مي نمود و نشانه هاي ناسنجيده در دانش او به چه مرزي مي رسيد؟

و اي كاش سازنده اين داستان خنده آور به گونه اي آن را مي ساخت كه زمينه آن با برانگيخته خدا (ص) و جانشين او! جور دربيايد. با آن كه چنانچه روشن شد با هيچ كدامشان جور درنمي آيد. آري، آنچه دروغگو به گردن دارد تنها ساختن افسانه است به هر گونه كه باشد و سرزنش را نيز بر بخاري بايد روا داشت- كه آن را ارزش‏نهد و براي تندروي اش در برترخواني ها، آن را در صحيح خود بيارد و بيش از او نيز بر ماننده هاي ابن ابي جمره ازدي- كه با سخنان زر اندود، زمينه هاي درست را از چشم ساده دلان توده نهان مي دارند و اين كار را كه نزد خدا بسي سهمناك است آسان مي شمارند.

 

 

عمر و گريختن اهريمن از وي

 

بخاري در نامه آغاز آفرينش- بخش چگونگي اهريمن و سپاهيان وي در صحيح خود 89:5- و نيز در نامه برتري ها- بخش برتري هاي عمر در ج 5 ص 256- آورده است كه سعد پسر ابو وقاص گفت:عمر دستوري خواست تا بر برانگيخته خدا (ص) درآيد و نزد او (ص) زناني از قريش بودند كه با وي سخن مي‏گفتند و آواز خويش را بر او بسيار بلند كرده بودند، پس چون عمر خواست درآيد برخاستند و به شتاب خود را پشت‏پرده رسانيدند و برانگيخته خدا (ص)دستوري داد تا درآمد و عمر كه ديد برانگيخته خدا(ص) مي خندد گفت: اي‏پيك خداوند! خدا دهان‏

 

[ صفحه 153]

 

تو را خندان گرداند. گفت شگفت دارم از اين زناني كه نزد من بودند كه چون‏آواي تو را شنيدند به پشت پرده شتافتند عمر گفت: اي پيك خداوند! تو سزاواري كه از تو پروا داشته باشند سپس عمر گفت: اي زناني كه دشمن خويشيد! آيا از من پروا مي كنيد و از برانگيخته خدا (ص) پروا نداريد؟ گفتند آري! تو از برانگيخته خدا (ص) درشت تر و تندترهستي برانگيخته خدا (ص) گفت: سوگند به آن كه جان من در دست او است‏هرگز اهريمن تو را ديدار نكرد كه رهنورد راهي باشي مگر آن كه راهي به جز راه تو در پيش گرفت.

اميني گويد: چه بي آزرم گزارشگري كه اين داستان را در شمار برتري هاي كس ياد كند با آن كه آوردن آن در شمار ياوه ها سزاوارتر است زيرا نخست پنداشته است كه آن زنان از برانگيخته خدا (ص) پروائي نداشته و از عمر پروا مي كردند و بر اين بنياد از وي مي پرسيم: آيا اين زنان- به گونه اي كه روشنگران داستان براي پرده كشيدن بر رسوائي هاي آن گفته اند- زنان خود او (ص) بوده اند يا زنان بيگانه؟ اگر پاسخ نخستين را برگزينيم هيچ انگيزه اي نداشته كه ايشان ناگزير باشند خويشتن را از او (ص) بپوشانند و از بسيار گوئي در برابر او بپرهيزند و به اين گونه از وي پروا نمايند، زيرا زنان را با شوهرانشان برنامه هائي ويژه است و درپرده شدن آنان به هنگام آمدن عمر نيز از آن روي بوده كه وي را بيگانه مي شمردند نه آن كه از وي پروا كنند.

اگر هم پاسخ دوم را برگزينيم- كه پرداخت فرازهاي داستان نيز همان را مي رساند- در اين هنگام نشستن آن زنان بيگانه نزد برانگيخته خدا- آن هم‏

 

[ صفحه 154]

 

به اين گونه بي پوشش- يا نماينده آن است كه او (ص) پوشش را براي زن بايسته. نمي دانسته. يا مي دانسته و آن را از ياد برده يا در جلوگيري از پرده دري ايشان كوتاهي نموده يا ايشان را بيم داده و ايشان نپذيرفته اند و با اين همه خروش مي داشته كه از رفتار خويش دست بردارند و از همين روي چون به پشت پرده شتافتند شادمان شده و بر عمر آفرين فرستاده، هر يك از اين هارا كه بگيريم يا نيازمند آن است كه عمر از برانگيخته خدا (ص) آئين شناس تر باشد يا بر روي بنيادهاي راستين پايدارتر، يا در آن چه به دستور خدا وابسته است سخت گيرتر، ياپر دل تر، كه از بافته هاي بي خردانه‏به خدا پناه مي بريم.

دوم: آن چه هم به او (ص) بسته كه گفت: " سوگند به آن كه جانم در دست او است هرگز اهريمن تو را ديدار نكرد كه رهنورد راهي باشي مگر آن كه راهي به جز راه تو در پيش گرفت. " چگونه است‏كه اهريمن از جانشين پيامبر مي هراسدو راهي به جز راه او در پيش مي گيرد و بزرگي پيامبر (ص) و نيرومندي باورهايش او را در هراس نمي افكند؟ تا آن جا كه گام در راه او مي نهد و نمي گذارد كه ديگران را از بدي باز دارد، و زنان نادرست كار را بر آن مي دارد كه آشكارا در برابر او كارهاي نابه جا كنند و از اين نيز بدتر آن كه اهريمن- نفرين خدا بر اوباد- بر او (ص) آشكار مي شود تا جائي كه نماز او را مي شكند- هر چندسرانجام از نزد او نوميد برمي گردد-چنان چه بخاري در صحيح خود ج 1 ص 143- نامه نماز، بخش كارهائي كه در نماز روا نيست- و نيز مسلم در صحيح خود ج 1 ص 204- بخش روا بودن نفرين بر اهريمن در نماز، هر دو آورده اندكه بوهريره گفت: يك بار برانگيخته خدا نماز خواند و

 

[ صفحه 155]

 

سپس گفت: به راستي كه اهريمن بر من آشكار شد تا بر من تاخت برد و نمازم را شكست و خداوند دست مرا بر او باز كرد و گلوي او را فشردم.

گيرم كه اين نفرين زده در اين بار گزندي به برانگيخته خدا (ص) نرسانيد، با اين همه، به پايگاه برتر وي(ص) گستاخي نمود با آن كه در هر دو صحيح از زبان بوهريره آورده اند كه پيامبرگفت: چون اهريمن از هر مسلماني بانگ‏اذان براي نماز بشنود پشت به او كرده‏و از ترس برمي گردد و مي گريزد و از روي بي تابي و ناشكيبائي تيز مي دهد.

چگونه آن نفرين شده به برانگيخته خدا هنگام نماز گزاردن وي نيز گستاخي‏نمود و هرگز به عمرگستاخي ننمود، زيرا هميشه راهي به جز راه او در پيش‏مي گرفت چنان چه در گزارش احمد و ترمذي و ابن حبان از زبان بريده مي خوانيم كه پيامبر گفت: اي عمر! اهريمن از تو مي ترسد و در گزارش طبراني و ابن منده و ابو نعيم- با زنجيره اي پيوسته به پيامبر- از زبان سديسه كنيز حفصه دختر عمر از زبان خود حفصه مي خوانيم كه پيامبر گفت: از آن گاه كه عمر مسلماني گرفت اهريمن هرگز او را ديدار نكرد مگر به روي افتاد.

راستي را كه من هر چند خوش ندارم با يادآوري كارهائي از اين مرد- كه هيچ انگيزه اي به جز اهريمن نداشته- دل ها را بخراشم و زخم بزنم باز نمي دانم از آغاز مسلمان شدن او تا سالي كه مكه به دست پيامبر افتاد (هشت سال پس از كوچيدن به مدينه) و تا آن گاه كه اين فراز فرود آمد: " آيا شما دست بردار هستيد؟ " و تا روزي كه همين مرد گفت " دست شستيم، دست شستيم" و تا روزي كه آن بزم باده‏گساري در سراي بوطلحه انصاري بر پا شد آيا در همه اين جاها و در سراسر اين روزگاران‏

 

 

[ صفحه 156]

 

اهريمن از او مي هراسيده و مي گريخته و بر روي مي افتاده و راهي به جز راه او درپيش مي گرفته؟

تازه برانگيخته خداكه آن بار تاخت بردن و آشكار شدن اهريمن رانده شده را به آن گونه پاسخ‏گفت مگر روزي كه اين زنان قريشي نزد او بودند، آن دلاوري اش را كه آن جا پشتيبان نماز خود ساخت گم كرده بود تا به ياري آن باز گلوي اهريمن را بفشارد و آن زنان را از كار ناسزا باز دارد؟

با نگرش به يكايك اين زمينه ها است كه مي توان هم ارزش آن گزارش را كه در برتري عمر آورده اند شناخت و هم بهره اي را كه از راستي دارد و هم ارج صحيح بخاري را و هم مي‏توان دريافت كه گزافگوئي در برتر خواني و دوستي كور و كر كننده چه دسته گل ها به آب مي دهد.

و تازه آن‏چه را از ساخته هاي دست گزافه گويان در برتري هاي عمر در جلد پنجم با نشاني " زنجيره اي از گزارش هاي ساختگي " آورديم به يازده افسانه اين‏جابايد افزود.

به اين گونه است كه گزارش هاي گذشتگان را بر تو مي خوانيم

و به راستي كه ما تو را از سوي خويش يادآور نامه اي داده ايم

و هر كه از آن روي بگرداند به راستي درروز رستاخيز بار گناهي را بر دوش مي برد " سوره 100 و99 "

 

[ صفحه 157]

 

 

 

گزاف گويي در برتري هاي عثمان

 

- پسر عفان پسر ابو العاص پسر اميه خليفه اموي نژاد-

پيش از آغاز به شماره كردن برتري هاي او بايد بدانيم كه دانش وي در چه پايه بوده و از سرمايه‏هاي رواني برتر تا چه اندازه بهره داشته و پرهيزگاري اش به كجا رسيده وگرويدن او به آئين راستين چه پايگاهي‏براي او فراهم آورده زيرا با پيش چشم‏داشتن اين ها است كه نگاه تو به برتري هاي او نگاهي از سر دانائي به چيستي او و آن ها خواهد بود.

 

>داوري او درباره زني كه شش ماهه زائيد

>عثمان نماز سفر را شكسته نمي خواند

>خليفه آئين هاي كيفري را پايمال مي كند

>آواي سوم به دستور خليفه

>خليفه خانه خدا - كعبه- را پهناور مي نمايد

>انديشه خليفه درباره متعه حج

>خليفه خون بي گناهان را پايمال مي كند

>انديشه خليفه درباره جنابت

>خليفه گزارش پيامبر را پنهان مي كند

>انديشه خليفه درباره زكات اسب

>عثمان برنامه سخنراني را پيش از نماز انجام مي دهد

>دستور خليفه درباره خونبها و كشتن كشنده

>برداشت خليفه درباره خواندن حمد و سوره در نماز

>برداشت خليفه درباره نماز مسافر

>نظريه خليفه درباره شكار حرم

>دعوايي كه خليفه آن را به نزد علي مي فرستد

>نظريه خليفه در عده مختلعه

>نظر خليفه درباره زني كه شوهرش گم شده

>خليفه حكم خدا را از ابي فرا مي گيرد

>خليفه سنت پيامبر را از يك زن مي آموزد

>نظريه خليفه درباره احرام پيش از ميقات

>اگر علي نبود عثمان هلاك مي شد

>عقيده خليفه در جمع ميان دو خواهر برده

>فتواي خليفه درباره اين كه دو برادر مانع از رسيدن ثلث ميراث به مادر مي شوند

>فتواي خليفه درباره زن معترف به زنا

 

داوري او درباره زني كه شش ماهه زائيد

 

پاسداران گزارش ها آورده اند كه بعجه پسر عبد الله جهني گفت مردي از ما، زني از خاندان جهينه را به همسري گرفت و زن پس از شش ماه فرزندي‏آورد. شوهرش به نزد عثمان شد و گزارش‏رويداد را بازگو كرد او دستور داد زن‏را سنگسار كنند، علي (ض) كه- از چون و چند كار- آگاهي يافت به نزد وي شد و گفت چه مي كني چنين دستوري بر او روا نيست زيرا خداي بزرگ و برتر از پندار گويد: بارداري و شيرخوارگي كودك بر روي هم سي ماه مي شود و هم گويد: مادران، فرزندانشان‏

 

[ صفحه 158]

 

را دو سال- بي كم و كاست- شير مي دهند، پس روزگار شيرخوارگي بيست و چهار ماه مي شود و بارداري هم دست كم در شش ماه پايان مي پذيرد. عثمان گفت به خدا سوگند اين را نمي دانستم آن گاه عثمان گفت تا آن زن را برگردانند كه كار گذشته بود و سنگسارش كرده بودند و پيش از آن نيز به خواهرش گفته بود: خواهركم! اندوه مخور كه به خداوند سوگند دست‏هيچ كس به جز او- شوهرم- به دامن من نرسيده. گزارشگر گفت: پس از آن، كودك به روزگار جواني رسيد و مردك نيز بودن او را از پشت خويش گواهي كرد و خود همانندترين مردم بود به او. و باز گفت: مردك را ديدم كه پس ازآن. پاره پاره اندام هايش بر روي بستر مي ريخت.

گزارش بالا را به گونه اي كه در ج 6 ص 94 از چاپ دوم ديديم، مالك و ابن منذر و ابن ابي حاتم و بيهقي و ابو عمر و ابن كثير وابن ديبع و عيني و سيوطي آورده اند.

اميني گويد: اگر به شگفت مي آئي جا دارد كه مي بيني پيشواي مسلمانان چنان فرازهائي را از نامه گرامي خدا نمي شناسد كه در جاي هاي گوناگون به آن نيازمند مي باشد و آن گاه اين ناداني او كار را به جائي مي كشاند كه زني پاك دامن از گروندگان به آئين‏راستين را دستگير كند، داغ روسبي گري بر او بچسباند و آبروي او را پيش‏چشم همگان و ميان همه پيروان كيش وي بريزد.

چرا نكرد كه چون ديد پاسخ يك‏پرسش را نمي داند با كسي از ياران پيامبر گفتگو كند و از او بپرسد و آن‏چه را نمي داند دريابد و گناه آدمكشي و رسواگري را بر خود نخرد؟ چرا به ياد نياورد كه ماننده هاي اين‏رويداد بارها در روزگار عمر پيش آمد و او خواست زناني را كه شش ماه پس ازشوهر كردن زائيده بودند سنگسار كند و- چنان چه در ج 6 ص 93 تا 95 از چاپ دوم گذشت- فرمانرواي گروندگان و پسرعباس از اين كار جلوگيري كردند.

تازه ما گرفتيم كه او آن دو آيه گرامي‏را هم فراموش كرده و آن چه را

 

[ صفحه 159]

 

نيز در روزگار عمر پيش آمده بود از ياد برده بود با اين همه، باز هم با پشتگرمي به كجا بود كه دستور داد آن زن بدبخت را سنگسار كنند؟ آيا پشتوانه داوري اش نامه خدا بوده؟ در كدام فرازش؟ يا آئين نامه پيامبر؟ كو گزارشگرش؟ يا برداشت ها و سنجش هاي پيش خود؟ كه چگونه به اين برداشت رسيده و چه سان به سنجش پرداخته؟ اگر هم دستوري خودسرانه داده كه زنده باد دستور دهنده! و آفرين بر اين دستور! و هورا براي اين گونه جانشيني پيامبر واين جانشين! آري اين است بالاترين وابسته اي كه خاندان اموي پرورش داده‏و گواراترين ميوه اي كه از آن درخت چيده شده.

 

 

عثمان نماز سفر را شكسته نمي خواند

 

بخاري و مسلم و جز آن دو آورده اند كه عبد الله پسر عمر(ض) گفت برانگيخته خدا(ص) نماز را با ما در مني و دو ركعتي خواند- و به همين گونه پس از او ابوبكر و پس‏از ابوبكر عمر و نيز عثمان در آغاز فرمانروائي اش (ض)- سپس عثمان از آن پس چهار ركعت مي خواند و پسر عمر نيز چون با پيشنماز نماز مي گزارد چهار ركعت مي خواند و چون به تنهائي نماز مي گزارد دو ركعت

و گزارش ابن حزم در المحلي 270:4 به اين گونه است: راستي اين كه پسر عمر چون در مني با پيشنماز نماز مي گزارد چهار ركعت مي خواند و پس از بازگشت به خانه اش همان نماز را دوباره دو ركعتي مي خواند.

و مالك در موطا 282:1 از زبان عروه گزارش كرده كه برانگيخته خدا

 

[ صفحه 160]

 

)ص(در مني نماز را دو ركعتي خواند و به راستي كه بوبكر هم در مني نماز را دو ركعتي خواند و به راستي كه عمر پسر خطاب هم در مني نماز را دو ركعتي خواند و به راستي كه عثمان هم در چندي از روزگارفرمانروائي اش نماز را در مني دو ركعتي خواند و پس از آن از شكسته خواندن نماز سر باز زد.

و نسائي در سنن خود 120:3 آورده است كه انس پسر مالك گفت: من در مني با برانگيخته خدا و پس از او با بوبكر و سپس با عمر نماز را دو ركعتي خواندم و در آغاز فرمانروائي عثمان نيز با او نماز را دو ركعتي خواندم.

و هم او با زنجيره خود آورده است كه عبد الرحمن پسر يزيد گفت عثمان در مني نماز ا چهار ركعتي خواند و اين به گوش عبد الله رسيد و گفت به راستي كه‏من با برانگيخته خدا (ص) نماز را دو ركعتي خواندم (گزارش)

گزارش بالا را پيشواي حنبليان احمد نيز در مسند خود 378:1 آورده و گزارش انس را نيز كه ياد شد در مسند خود 145:1 به اين گونه آورده: برانگيخته خدا (ص) نماز را در مني دو ركعتي خواند و بوبكر هم در مني نماز را دو ركعتي خواند و عمر هم نماز را در مني دو ركعتي خواند و عثمان هم چهار سال، نماز را در مني دو ركعتي خواند سپس از شكسته خواندن آن خودداري نمود.

و بخاري و مسلم و جز آن دو آورده اند كه عبد الرحمن پسر يزيد گفت عثمان پسر عفان (ض) نماز را با ما- در مني- چهار ركعتي خواند و اين را به گوش عبد الله پسر مسعود رسانيدند پس او- چنان كه با گرفتاري اي روبرو شود- از بازگشت به خدا سخن گفت و سپس گفت: من با برانگيخته خدا (ص)نماز را در مني دو ركعتي خواندم و بابوبكر (ض) نماز را در مني دو ركعتي‏خواندم و با عمر پسر خطاب (ض) نمازرا در مني دو ركعتي خواندم و اي كاش كه بهره من از اين چهار ركعت به اندازه دو ركعتي باشد كه پذيرفته گردد.

 

[ صفحه 161]

 

ابو داود و جز اوآورده اند كه عبد الرحمن پسر يزيد گفت عثمان (ض) نماز را در مني چهارركعتي خواند پس عبد الله گفت: من بابرانگيخته خدا (ص) نماز را دو ركعتي خواندم و با بوبكر هم دو ركعتي‏و با عمر هم دو ركعتي و با عثمان هم در آغاز فرمانروائي اش، دو ركعتي و سپس از شكسته خواندن آن خودداري مي نمايد، و آن گاه راه ها را بر شما پراكنده نموده و به راستي دوست مي دارم كه بهره من از اين چهار ركعت، همان دو ركعتي باشد كه پذيرفته گردد. اعمش گفت: معاويه پسر قره از زبان‏استادانش بمن گزارش داد كه خود عبد الله هم چهار ركعتي خواند و چون به وي گفتند: كه تو، عثمان را نكوهش مي كني و آن گاه خود چهار ركعت مي خواني گفت: ناسازگاري بدتر است.

و بيهقي در سنن كبري 144:3 آورده است كه عبد الرحمن پسر يزيد گفت ما در انجمني با عبد الله پسر مسعود بوديم و چون او به نمازخانه مني درآمد پرسيد فرمانرواي گروندگان چند ركعت نماز گزارد؟ گفتند: چهار ركعت پس چهار ركعت نماز گزارد ما گفتيم مگرخودت به ما گزارش ندادي كه پيامبر (ص) نمازرا دو ركعتي خواند و بوبكر هم آن را دو ركعتي خواند. گفت آري من هم اكنون چنين گزارشي به شما دادم‏با اين همه، عثمان پيشوا است و با او ناسازگاري نمي نمايم چون ناسازگاري بدتر است.

و بيهقي در سنن144:3 از زبان حميد آورده است كه عثمان پسر عفان نماز را در مني شكسته نخواند و آن گاه براي مردم سخنراني كرد و گفت: اي مردم! شيوه شيوه برانگيخته خدا (ص) است و شيوه دو يار او، با اين همه، امسال پيش آمد تازه اي براي مردم كرد كه من ترسيدم شكسته نماز خواندن را شيوه اي هميشگي پندارند. به گزارش كنز العمال 239:4، گزارش بالا را ابن عساكر آورده است‏

 

[ صفحه 162]

 

ابو داود و جز او از زبان زهري آورده اند كه عثمان پسر عفان (ض) نماز را در مني شكسته نخواند زيرا در آنسال تازيان چادرنشين بسيار بودند و او مي خواست ايشان بدانند كه نماز چهار ركعت است.

و ابن حزم در المحلي 270:4 از زبان‏سفيان بن عيينه و او از زبان جعفر پسر محمد و او از زبان پدرش گزارش كرده است كه عثمان در مني رنجور شد، پس به نزد علي شدند و گفتند بر مردم نماز بگزار گفت: اگر مي خواهيد من همان گونه برايتان نماز مي خوانم كه برانگيخته خدا (ص) مي خواند- يعني‏دو ركعت- گفتند ما جز به همان گونه كه فرمانرواي گروندگان- عثمان- نماز مي خواند- چهار ركعت- خرسندي نمي دهيم و او نيز نپذيرفت.

گزارش بالا را ابن تركماني هم در دنباله سنن بيهقي 144:3 آورده است. احمد پيشواي حنبليان در مسند خود 44:2 آورده است كه عبد الله پسر عمر گفت ما با برانگيخته خدا (ص) بيرون شديم و او نماز سفر را شكسته (دو ركعتي) مي خواند پس از او بوبكر و عمر نيز همين برنامه را داشتند تا عثمان پس از شش سال از فرمانروائي اش‏كه بر همين شيوه بود، نماز را چهار ركعت خواند.

و بيهقي در السنن الكبري 153:3 از زبان ابو نضره آورده‏است كه مردي از عمران پسر حصين پرسيد: برانگيخته خدا (ص) در سفرها چگونه نماز مي خواند او گفت: به انجمن ما بيا پس گفت: به راستي كه اين مرد از من پرسيد نماز برانگيخته خدا (ص) در سفر چگونه بود، اين رااز من فرا گيريد كه برانگيخته خدا (ص) هيچ سفري نرفت مگر- تا هنگام بازگشت- نماز را دو ركعتي خواند و مي‏گفت " اي مردم مكه برخيزيد و دو ركعت‏ديگر نماز بگزاريد كه ما در سفر هستيم " در جنگ حنين و طائف نيز دو ركعت نماز گزارد

 

[ صفحه 163]

 

و به آهنگ عمره به جعرانه آمد، پس از آن با بوبكر (ض) از خانه خدا ديدار كردم و عمره به جا آوردم و او نماز رادو ركعتي مي خواند نيز با عمر پسر خطاب (ض) بودم و او نماز را دو ركعتي مي خواند و هم در آغاز فرمانروائي عثمان با او بودم و او نماز را دو ركعتي مي خواند سپس عثمان‏در مني نماز را چهار ركعتي خواند و ترمذي در صحيح خود 71:1 گزارش را به اين گونه آورده: " شش سال يا هشت سال از فرمانروائي عثمان با او بودم و او نماز را دو ركعتي مي خواند " سپس گويد: اين گزارشي نيكو و درست است.

و در كنز 240:4 از زبان دارقطني مي شنويم كه ابن جريج گفت حميد ضمري از پسر عباس پرسيد: من هنگامي كه درسفر هستم نماز را شكسته بخوانم يا نه؟ پس پسر عباس گفت: تو آن را شكسته نمي خواني و چهار ركعتي مي خواني و شيوه برانگيخته خدا (ص) چنين است:برانگيخته خدا (ص) با دل آسوده و بي آن كه از هيچ كس جز خدا پروائي داشته باشد بيرون شد و- تا هنگام باز- گشت نماز را دو ركعتي خواند پس از او بوبكر بي آن كه از هيچ كس جز خدا پروائي داشته باشد بيرون شد و- تا هنگام بازگشت- نماز را دو ركعتي خواند پس از او عمربا دل آسوده بي آن‏كه از هيچ كس جز خدا پروائي داشته باشد بيرون شد و- تا هنگام بازگشت- نماز را دو ركعتي خواند، پس از او عثمان نيز در دو سوم يا پاره اي از روزگار فرمانروائي اش به همين گونه رفتار كرد و سپس آن را چهار ركعتي خواند و همين را امويان دست آويز گرفتند. ابن جريج گفت: گزارش به من‏چنان رسيد كه او در مني از شكسته خواندن نماز سر باز زد و بس، از اين‏روي كه يكي از تازيان چادرنشين در پرستشگاه خيف در مني او را آواز داد و گفت: اي فرمانرواي گروندگان! از آن نخستين سال كه ديدم تو نماز را دوركعتي خواندي من هميشه آن را دو ركعتي خوانده ام پس عثمان بترسيد كه مردم نادان گمان برند نماز هميشه دو ركعت است پس در مني از شكسته خواندن آن سر باز زد.

 

[ صفحه 164]

 

و احمد در مسند 94:4 آورده است كه عباد پسر عبد الله گفت: چون معاويه به آهنگ ديدار از خانه خدا بر ما- درآمد نماز ظهر را در مكه دو ركعت خواند سپس به سوي دار الندوه (= نام جائي = خانه توده) بازگشت پس مروان و نيزعمر و پسر عثمان بر وي درآمدند و او را گفتند: تو بر كار عمو زاده ات (عثمان) خرده گرفتي زيرااو نماز را شكسته نمي خواند. و هم عباد گفت: وچون عثمان به مكه مي آمد هر يك از نمازهاي ظهر و عصر و عشا را چهار ركعت مي خواند و شكسته نمي خواند سپس‏چون به سوي مني و عرفه بيرون مي شد نماز را شكسته مي خواند و چون برنامه‏ديدار از خانه خدا را به انجام مي رساند و در مني درنگ مي كرد نماز را شكسته نمي خواند. گزارش بالا را ابن حجر در فتح الباري 457:2 و شوكاني درنيل الاوطار 260:2 آورده اند.

طبري در تاريخ خود و ديگران آورده اند كه در سال 29 عثمان با مردم به ديدار خانه خدا رفت و در مني سرا پرده اي برپا كرد و اين نخستين سرا پرده اي بودكه عثمان در مني بر پا كرد و از شكسته خواندن نماز در آنجا و در عرفه‏خودداري نمود واقدي با زنجيره خود گزارش كرده كه پسر عباس گفت: نخستين‏انگيزه اي كه مردم را وا داشت، آشكارا درباره عثمان سخن كنند اين بود كه او هميشه نماز را با مردم در مني دو ركعتي خواند تا ششمين سال فرمانروائي اش ديگر از شكسته خواندن آن سر باز زد. و اين را گروهي از ياران پيامبر (ص) بر او خرده گرفتند و كساني كه مي خواستند در پيرامون او به سخن پردازند به گفتگو برخاستند تا در ميان كساني كه به نزد او شدند علي هم آمد و گفت: به خدا سوگند نه پيش آمد تازه اي روي داده ونه پيماني از گذشته در دست است، نه پيامبرت (ص) را به ياد داري كه دو ركعت نماز مي خواند و پس از او بوبكر، و سپس عمر و تو خود در آغاز فرمانروائي ات بر همين شيوه بودي. من نمي دانم اين نوآوري به كجا برمي گردد؟ گفت: انديشه اي است كه خود پذيرفته ام.

 

[ صفحه 165]

 

عبدالملك پسر عمر و پسر ابو سفيان ثقفي آورده است كه عمويم گفت: عثمان در مني نماز را چهار ركعتي خواند پس كسي‏به نزد عبد الرحمن پسر عوف شد و گفت: آيا درباره برادرت نيكخواهي نمي نمائي؟ كه نماز را با مردم چهار ركعتي خواند پس عبد الرحمن نماز را با يارانش دو ركعتي خواند و سپس بيرون شد تا بر عثمان درآمد و گفت: آيا تو- در همين جا- نماز را با برانگيخته خدا (ص) دو ركعتي نخواندي؟ گفت آري گفت آيا با عمر نماز را دو ركعتي نخواندي؟ گفت آري. گفت آيا در آغاز فرمانروائي ات نمازرا دو ركعتي نخواندي؟ گفت آري، اي ابو محمد (نام سرپوشيده عبد الرحمن)از من بشنو كه به من گزارش رسيد برخي‏از مردماني كه از يمن به ديدار خانه خدا آمده بودند- و نيز از درشتخويان- در سال گذشته گفتند: " كسي هم كه در شهر خود باشد يا بخواهد بيش از ده‏روز در جائي بماند نمازش همان دو ركعت است و اينك پيشواي شما عثمان دوركعت نماز مي گزارد. " و من در مكه همسري گرفتم و انديشيدم كه چهار ركعت‏بخوانم زيرا مي ترسم پيش آمد هراس انگيزي براي مردم روي دهد و ديگر اين‏كه من در اين جا همسري گرفتم و در طائف نيز دارائي اي دارم و چه بسا كه‏به سراغ آن روم و پس از روز چهارم ازجشن قرباني در آن جا درنگ كنم. عبد الرحمن پسر عوف گفت: هيچ يك از اين ها دست آويز درستي براي تو نمي تواندباشد، اين كه مي گوئي همسري در آن گرفته اي، پس همسر تو در مدينه است و هر گاه خواهي او را به بيرون مي كشاني و هر گاه خواستي او را به آن جا مي بري و درنگ كردن او در هر جا،بسته است به ماندگار شدن تو.

اين هم‏كه مي گوئي: من دارائي اي در طائف دارم، راستي اين كه ميان تو تا طائف‏سه روز راه است و تازه تو خود از مردم‏طائف نيستي.

اين هم كه مي گوئي: كساني از مردم يمن و ديگران كه به ديدار خانه خدا آمده اند برمي گردند و مي گويند: اين پيشواي شما عثمان در شهر

 

[ صفحه 166]

 

خود نماز را چهار ركعت خواند، راستي اين كه برانگيخته خدا (ص) از راه نهاني آموزش مي گرفت و مردم آن روز كم و بيش بر كيش او بودند، و به همين گونه پس از او بوبكر و پس عمر، كه در روزگار وي دامنه اسلام گسترش يافت و عمر همچنان‏با ايشان دو ركعت نماز گزارد تا مرد. عثمان گفت: اين انديشه اي است كه به مغز من رسيده

گزارشگر گفت: پس عبد الرحمن بيرون شد و پسر مسعود را ديدار كرد كه از وي مي پرسد: ابو محمد! پيش آمد به جز آن است كه دانسته شده؟ گفت نه! گفت پس من چه كنم؟ گفت بر تو بنياد دانش خويش كاركن، پسر مسعود گفت: ناسازگاري بدتراست. به من چنان رسيده كه او چهار ركعت نماز خواند و من هم با يارانم چهار ركعت خواندم عبد الرحمن پسر عوف گفت: به من گزارش رسيد كه او چهار ركعت نماز خوانده و من با يارانم دو ركعت نماز خواندم با اين همه، اكنون‏برنامه همان است كه تو مي گوئي و ما با او نماز را چهار ركعتي مي خوانيم:

انساب بلاذري 39:5، تاريخ طبري 56:5، كامل ابن اثير 42:3، تاريخ ابن كثير 154:7، تاريخ ابن خلدون 386:2

 

>نگاهي به برداشت خليفه

>كيش اين گذشتگان همان سياست روز بوده است

 

نگاهي به برداشت خليفه

 

اميني گويد: مي بينيد كه آن چه اين مرد كردبر بنياد برداشتي بي پشتوانه بود كه نه با هيچ گونه روشنگري، استوار مي گرديد و نه دست افزاري- از نامه خداو آئين نامه پيامبر- مايه پشتگرمي آن بود و هيچ پاسخي هم براي كارش نداشت جز همان سه بهانه اي كه- در برابر خرده گيران سپر خود نموده بود و كي؟ پس از آني كه ارزيابي هاي موشكافانه پايش را در گل فرو برد و مانند غريقي كه خود را به هر خارو خسي مي آويزد به دست و پا زدن پرداخت، و تازه، آن سه دست آويز سست را نيز چون به عبد الرحمن پسر عوف باز نمود وي به نيكوترين‏

 

[ صفحه 167]

 

گونه اي بي پايگي اش را آشكار ساخت وهر كه در آن ها نيكو بنگرد بي چون و چرا درمي يابد كه اگر كسي در زمينه آئين شناسي، گامي استوار داشته باشدهرگز آن ها را بر زبان نمي راند- چه‏رسد به پيشواي مسلمانان!- اگر تنهاهمين كه زنش از مردم مكه بوده دستوري‏را كه درباره نماز شكسته رسيده از ميان ببرد بايد بپرسيم كدام يك از ياران پيامبر كه در گذشته ها از مكه به مدينه كوچيده بودند از اين ديدگاه‏مانند عثمان نبوده اند؟ بر اين بنياد پس هيچ يك از ايشان نمي توانسته اند نماز را شكسته بخوانند با آن كه آئين ما، شكسته خواندن نماز را بر همه مسافران بايسته گردانيده و كار زن هم دست مرد است و در ماندگار شدن و كوچ كردن دنباله رو او است و شوهر او تنها براي اين كه به شهر و ميهن نخستين زنش- كه هر دواز آن كوچيده اند- نزديك شده دستوري را كه درباره مسافر رسيده نبايد نديده بگيرد.

ابن حجر در فتح الباري 456:2 مي‏نويسد: احمد و بيهقي از گزارش عثمان آورده اند كه چون او در مني نماز را چهار ركعت خواند مردم براو خرده گرفتند و او گفت: من چون به‏مكه آمدم در آن جا زن گرفتم و راستي اين كه من شنيدم برانگيخته خدا (ص)مي گفت: " هر كس در شهري زن بگيرد نماز او همچون نماز مردم آن شهر است " سپس گويد: اين گزارش درست نيست و در زنجيره ميانيجان آن به كسي برمي خوريم كه سخنش شايسته پشتگرمي نمي نمايد و براي نپذيرفتن آن همين بس كه پيامبر (ص) با زنانش به سفر مي رفت‏و نماز را شكسته مي خواند.

و ابن قيم بهانه هائي براي خليفه برشمرده ومي گويد: او در مني زن گرفته بود و مسافر چون در جائي درنگ كند و زن بگيرد يا در آن جا همسر گرفته باشد نماز را شكسته نمي خواند و در اين باره گزارشي هم با زنجيره گسسته از زبان پيامبر (ص) آورده اند و عكرمه‏پسر ابراهيم ازدي از زبان ابو ذئاب واو از زبان پدرش آن را بازگو كرده، به اين گونه: عثمان با مردم در مني چهار ركعت نماز گزارد و گفت اي مردم من چون آمدم در اين جا زن گرفتم و ازبرانگيخته خدا (ص) نيز شنيدم كه مي‏گفت: چون مردي در شهري زن گرفت نمازاو مانند نماز مردم آن‏

 

[ صفحه 168]

 

شهر است. گزارش بالا را، هم امام احمد (ره) در مسند خود 62:2 آورده و هم عبد الله پسر زبير حميدي در مسند خود. با اين همه، بيهقي- از دو ديدگاه- آن را سست و ناتوان شمرده- يكي اين كه زنجيره اش گسيخته‏است و ديگر اين كه گزارش هاي عكرمه پسر ابراهيم را سست و ناتوان مي شمرده ابو البركات ابن تيميه گفته: مي شود از بيهقي بازخواست كنيم كه سخن او درباره عكرمه بر چه بنيادي بوده. زيرا بخاري او را در تاريخ خود ياد كرده و نكوهشي بر وي روا نداشته با آن كه شيوه وي در شناساندن گزارشگران اين است كه از يادآوري نكوهش هائي كه از ايشان شده خودداري نمي نمايد و آسيب پذيري سخنانشان را نديده نمي انگارد. و تازه احمد- و پيش از او پسر عباس- آشكارا بر آن رفته اند كه مسافر چون در جائي زن بگيرد نبايد نماز را شكسته بخواند و بو حنيفه (ره) و مالك و ياران آن دو نيز همين گفته اند و اين بهترين پشتوانه اي است كه براي كار عثمان مي‏توان يافت.

اميني گويد: اگر- به گونه اي كه پنداشته اند- عثمان چنان‏سخني را آشكارا در آن هنگام بر زبان مي راند و اگر- بر بنياد آئين اسلام- همسر گزيدن، انگيزه اي مي گرديد كه دستور ويژه براي مسافر را بي چون و چرا از ميان برمي داشت (كه چنين نبود) پس ديگر سخني پشت پرده هاي پنهاني پوشيده نمي ماند تا اين نشانه جوي- باهزار زور و دوز و كلك- پرده از چهره آن برگيرد ، يا كساني‏كه پرواي درست و نادرست سخن ندارند از پيش خود آن را ببافند.

وانگهي اگر چنين بوده است پس چرا ياران پيامبر، آن همه زبان به خرده گيري از آن مرد دراز كردند؟ مگر هنگامي كه او آواز خود را به بازگوئي آن عذربجايش بلند كرده بود نمي شنيدند كه چه مي گويد؟ يا شنيدند و آن را به چيزي نگرفتند؟ يا اين سخنراني از ريشه ساخته دروغ پردازاني است كه پس از گذشت روزگار او آمده اند؟

و تازه، بستن پيمان زناشوئي از ديدگاه اينان روا نيست مگر در نزد دو گواه درستكار، از زبان پسر عباس نيز آورده اند كه پيمان زناشوئي نمي توان‏بست مگر

 

[ صفحه 169]

 

با بودن چهار كس: سرپرست زن، دو گواه، مرد خواستگار (يا نماينده او كه به سخنراني و بستن پيمان زناشوئي مي پردازد) اينك بايد پرسيد. در روزي كه زبان خرده گيران به سوي خليفه دراز شد، كساني كه استوانه بزم همسرگيري اش به شمار مي رفتند كجا بودند تا در برابر اين فرياد و هياهو از وي‏پشتيباني نمايند؟

و كي اين مرد، آن زن پنداري را به زني گرفت تا دستور ويژه اي كه درباره نماز مسافر آمده از گردنش برداشته شود؟ و او كه احرام بسته براي حج پاي به مكه نهاد با پشتگرمي به كجا اين گونه زناشوئي را روا شمرد؟ چگونه كار ناروا را آشكار مي نمايد و مي گويد: هنگامي كه به مكه آمدم همسري گرفتم، او كه حج خود را به عمره برنگردانده بود تااين كار بر وي روا باشد و او كه - چنان چه با گستردگي بيايد- پيرو كسي‏بود كه برگرداندن حج به عمره را سخت ناروا مي شمرد، پس نمي توان درباره‏اش گفت كه او ميان دو احرام و پس از انجام برنامه عمره همسر گزيده، زيرابايستي از هنگام راه افتادنش از مسجدشجره تا هنگام بيرون شدنش از جامه احرام و پايان برنامه حج در مني، همچنان او را در حال احرام دانست. پس چنان چه بتوانيم گفت كه اگر كسي زن بگيرد، دستور ويژه نماز مسافر ازگردن او برداشته مي شود- و كجا توانيم گفت؟- تازه كسي كه به ديدارخانه خدا آمده هنگامي مي تواند زن بگيرد و نماز را شكسته نخواند كه برنامه حج او به انجام رسد، با آن كه عثمان در همان حال احرام و همراه با حاجيان در روزهائي كه برنامه هاي ويژه عرفات و مني را انجام مي داداز شكسته خواندن نماز در مني سر باز مي زد و اين گره كور ديگري است كه هرگز گشوده نمي شود زيرا در گزارشي كه درست دانسته انداز زبان خود عثمان‏آورده اند كه برانگيخته خدا (ص) گفت: كسي كه در جامه احرام است نه براي خود مي تواند زن يگيرد و نه براي ديگري‏

 

[ صفحه 170]

 

مي تواند پيمان زناشوئي بندد و نه مي تواند به‏خواستگاري رود.

و آورده اند كه سرورما فرمانرواي گروندگان گفت: كسي كه در جامه احرام است روا نيست زن بگيردواگر زن گرفت، زنش را از او جدا مي كنيم

و ابن حزم در محلي مي نويسد: (197:7) پاسخي براي يك پرسش: " هر مرد و زني از آن گاه كه جامه احرام بستند تا دميدن خورشيد در روز قربان و تا رسيدن هنگامي كه بايد در عقبه ريگ پراند، نمي توانند همسري براي خود بگيرند و نيز مرد نمي تواند كسان‏ديگر را كه در سرپرستي اويند همسر بدهد و نمي توان به نمايندگي ديگري پيمان زناشوئي بست و براي اين كار سخنراني نمود، و هر پيمان همسري اي كه پيش از هنگام ياد شده بسته شود ازهم پاشيدني است خواه آميزشي ميان مردو زن روي داده و روزگاري دراز بر آن گذشته و فرزندي به بار آمده باشد خواه نه، و هنگامي كه روز ياد شده فرا رسيد مي توانند به همسر گرفتن و همسر دادن بپردازند " سپس پشتوانه اين دستور را ياد كرده و گفته:

" اگرمرد يا زني كه در جامه احرام است همسري بگيرد پيمان زناشوئي ايشان از هم گسيخته مي شود زيرا برانگيخته خدا (ص) گفته هر كس كاري بكند كه فرمان‏ما بر آن نباشد پذيرفتني نيست. به همين گونه اگر مردي كه در جامه احرام‏است كسي را همسر دهد كه جز با دستوري‏از او نمي تواند همسر بگيرد اين پيمان زناشوئي ايشان نيز ازهم گسيخته‏است- از همان روي كه گفتيم و نيز ازاين روي كه در اين جا كار همسر دادن به درستي انجام نگرفته و آن گاه همسرگزيدن نيز - جز با آن كار- درست نبوده و آن چه درست نيست، درستي برنمي دارد مگر به ياري آن چه آن را درست نمايد، درباره خواستگاري نيز بايد گفت كه اگر

 

[ صفحه 171]

 

كسي در جامه احرام به خواستگاري برود گناه كرده، با اين همه اگر پيمان زناشوئي، بيرون از جامه احرام بسته شود از هم گسيختني نيست زيرا خواستگاري وابستگي استواري با خود زناشوئي ندارد چنان كه گهگاه خواستگاري انجام مي شود و كار به زناشوئي نمي كشد و پيشنهاد خواستگار پذيرفته نمي گردد و گاهي نيز زناشوئي‏بي هيچ خواستگاري انجام مي شود چنان كه اگر مرد به زن بگويد: خود را به همسري من درآور و او پاسخ دهد بسيار خوب چنين كردم و مرد بگويد: من هم خرسندي دادم و آنگاه سرپرست زن نيز خوشنودي نمايد " سپس با گستردگي و به‏نيكوترين گونه اي نادرستي پندار كساني را آشكار مي سازد كه مي گويند كسي كه جامه احرام پوشيده مي تواند زن بگيرد. كه به همان جا برگرديد و دركنار آن نيز گفتار پهناور امام شافعي‏را در همين زمينه از نگاشته وي الام بخوانيد (ج 160:5)

و آن گاه كاش مي‏دانستم با پشتگرمي به كدام دستور از نامه خدا و آئين نامه پيامبر بوده- كه به پندار ابن قيم- ابو حنيفه و مالك گفته و احمد آشكارا بر آن رفته كه مسافر اگر در جائي زن بگيرد نبايددر آنجا نماز را شكسته بخواند؟ با آن كه آئين نامه برانگيخته خدا (ص)كه بودن آن از وي (ص) آشكار است بااين دستور نمي سازد و همه ياران پيامبر كه از مكه به مدينه كوچيدند در آينده كه به ديدار آن شهر مي آمدند نماز خود را شكسته مي خواندند با آن كه چنانچه شنيدي نخستين ميهن همسرانشان بوده، آري تنها پشتوانه اينان در آن برداشت، گزارش عكرمه پسر ابراهيم است كه بيهقي آن را آسيب پذير شمرده و از زبان ابن حجر نيز گذشت كه آن درست نيست و يحيي و ابو داود گفته اند كه عكرمه ناچيز است و نسائي گفته گزارش هاي او سست است و درخور پشتگرمي نيست و عقيلي گفته: در گزارش هاي او آشفتگي ها است و ابن‏حبان گفته: از آن ها بوده كه گزارش ها را زير و بالا مي كرده و زنجيره هاي آن ها را ديگر گونه مي نموده، وپشتگرمي به سخن او روا نيست و يعقوب گفته: گزارش هاي او ناستوده است و ابو احمد

 

[ صفحه 172]

 

حاكم گفته: گزارش هاي او نيرومند نيست و ابن جارود و ابن شاهين او را در ميان كساني ياد كرده اند كه گزارش هاشان سست و ناتوان است

آري اين پيشوايان،مي خواهند به هر بهائي شده آبروي خليفه را نگاه دارند هر چند با دادن دستورهائي كه با آن چه خدا فرو فرستاده ناساز باشد و نمونه هاي اين كار را از ايشان بسيار سراغ داريم و در مجلدات آينده بخش هاي چشم گيري ازدستورهاي آنان را كه با نامه خدا و آئين نامه پيامبر نمي سازد خواهيم آورد و هنگام بررسي آن ها تو را آگاه‏خواهيم ساخت و شگفت و هزاران شگفت كه‏ابن قيم اين بهانه ساختگي را بهترين دست آويز براي درست نمودن كار عثمان مي شمارد. با اين كه آن همه چون چراو خرده‏گيري در پيرامون آن مي توان روا داشت و آن گاه بهترين دست آويزشان كه براي درست نمودن كار او اين باشد درباره بدترين آن ها چه گمان مي بري؟

اين هم كه بهانه آورده‏من در طائف دارائي اي دارم پذيرفته نيست چون آن مرد از مردم مكه بوده و ازآن جا كوچ كرده نه از مردم طائف و ميان او و طائف چند روز راه است و تازه اگر گرفتيم كه او در مكه يا در خود مني و عرفات- كه در آن دو جا نماز را شكسته نمي خواند- زميني داشت باز هم داشتن زمين در يك جا انگيزه نمي شود كه دستور به شكسته خواندن نماز از گردن مسافر برداشته شود مگر بخواهد در آن جا ماندگار شودچنان چه ياران پيامبر (ص) كه هنگام‏گرفتن مكه با او بودند نماز را شكسته‏خواندند- و به همين گونه در ديدارشان از خانه خدا به همراه بوبكر- با آن كه گروهي از ايشان در مكه يك‏يا چند خانه و نيز نزديكاني داشتند،چنان چه شافعي گزارش كرده و در كتاب الام 165:1 مي نويسد ياران برانگيخته‏خدا (ص) كه هنگام گرفتن مكه با او بودند هم آن بار نماز را شكسته خواندند و هم در ديدار پس از آن از خانه خدا، و هم در ديدار پس از آن كه به همراه بوبكر انجام گرفت، با آن‏

 

 

[ صفحه 173]

 

كه گروهي از ايشان در مكه يك خانه يا بيشتر و نيز نزديكاني داشتند و از آن ميان بوبكر خانه اي و نزديكاني در مكه داشت و عمر نيز در مكه خانه هاي بسياري داشت‏و عثمان هم در مكه خانه و نزديكاني داشت و هيچ كس از ايشان را نمي شناسم‏كه از پيامبر خدا (ص) دستور گرفته باشد نماز را شكسته نخواند يا از پيش‏خود نماز را شكسته نخواند يا پس از برانگيخته خدا (ص) كه به مكه مي آيد نماز را شكسته نخواند بلكه آن چه‏از زبان ايشان از گفتار او براي ما به جاي مانده مي رساند كه در آنجا نيز بايد نماز را شكسته خواند، (سخنان بالا را بيهقي نيز در سنن خود 153:3 ياد كرده است).

درباره اين بهانه نيز: " من مي ترسم كساني از مردم يمن كه به ديدار خانه خدا آمده اند- و نيز درشتخوياني كه در دستورهاي كيش خود ورزيدگي ندارند- بگويند نماز براي كسي هم كه در شهر خود باشد دو ركعت است و اينك پيشواي مسلمانان، آن را به اين گونه مي خواند. " بايد گفت اگر چنين ترسي بجا بود در روزگار پيامبر كه مردم تازه مسلمان شده بودند، سزاوارتر بود كه چنين ترسي خود او (ص) را از شكسته خواندن نماز بازدارد زيرا آن هنگام دستورهاي بيشتري به گوش ها نخورده بود، همچنين در روزگار بوبكرو عمر اين ترس بيشتر جا داشت، با اين همه، برانگيخته خدا (ص) و نيزآن دو تن كه در پي او رفتند، اين ترس را بجا ندانستند و بر بنياد آن كار نكرده و به همين بسنده نمودند كه‏چگونگي نماز خواندن را براي هر كسي-چه در ميهن خودش و چه در جاي ديگر- بازگو كنند چنان چه خود پيامبر (ص)روزهائي كه در مكه بود نماز را دو ركعتي مي خواند و سپس مي گفت: اي مردم مكه! شما خود نماز را شكسته نخوانيد زيرا ما مسافريم يامي گفت: اي مردم شهر! شما چهار ركعت بخوانيدزيرا ما در سفريم پس كار پيامبر بهانه اي را كه خليفه براي خود تراشيده بود از دست او مي گيرد مگر چه مي شد كه وي همچنان گام در جاي‏

 

[ صفحه 174]

 

گام پيامبر (ص) مي نهاد و آن چه را شيوه هميشگي او (ص) در سفرهايش بود رها نمي كرد. و چرا با آن روشنگري رسا از پيروي او (ص) سر باز زد؟ مگر زبان گويندگان لال و يا گوش شنوندگان كر بود كه او نخواست همان برنامه گذشته را در آموختن فرمان خدا پياده كند؟ و تازه‏آيا بايد نادانان را آموزش داد يا براي ناداني ايشان يك دستور پا بر جارا دگرگون ساخت؟

گذشته از آن كه اگرخليفه مي خواست با كار خود بي سر و پاها را از چگونگي نماز براي كسي كه مسافر نيست آگاه كند با اين كار، ايشان را به گمراهي ديگري دچار مي ساخت و به اين گمان ناروا مي افكند كه مسافران هم بايد چهار ركعت بخوانند، و براي آموزش دادن بايستي بر دستوري كه از آئين رسيده پايدار ماند و آن گاه به روشنگري پرداخت، چنان چه برانگيخته خدا (ص) نيز- به همان گونه كه گذشت- در مكه برنامه اش همين بود و عمر چون به مكه‏مي آمد نماز را دو ركعتي مي خواند و سپس مي گفت اي مردم مكه! شما نماز را شكسته نخوانيد زيرا ما گروهي مسافرانيم، و مانند همين گزارش را بيهقي نيز درباره بوبكر آورده است،(سنن بيهقي 157 و126:3، المحلي از ابن حزم 18:5، موطا از مالك 126:1)

اين ها بود بهانه هاي خليفه، كه چون‏عبد الرحمن پسر عوف او را در تنگناي چون و چرا نهاد، آن ها را بميان كشيد و سپس نيز پاسخ آن ها همچون تازيانه اي به چهره اش خورد زيرا عبدالرحمن با ارزيابي دست آويزهاي وي درمانده اش ساخت تا به جز اين پاسخي برايش نماند كه بگويد: " برداشتي است كه به مغز من رسيده "! چنان چه سرور ما فرمانرواي گروندگان (ع) نيزچون بر وي درآمد و با او به چون و چرا و بگو مگو پرداخت و گفت: به خداسوگند نه هيچ پيش آمد تازه اي شده و نه هيچ پيماني از گذشته در دست است ... تا پايان و مرد در پاسخ فرو ماندو گفت: " برداشتي است كه به مغز من رسيده "!

و اين برنده ترين دست افزارهاي عثمان بوده براي آن كه نوآوري ناروايش‏

 

[ صفحه 175]

 

را شايسته بنمايد و چنان چه مي بنيم تنها سخني كه پس از رسوا شدن دارد اين است: " برداشتي است كه به مغز من‏رسيده "! با اين همه، اين مرد پس از مرگش ياوراني يافته كه براي او بهانه هائي چند- سست تر از تارهاي كارتون- دست و پا كنند كه خود خليفه‏آن ها را نيافته بود تا همچون خاك برچهره خرده گيران بپاشد- و چه بايد كرد كه هر كسي چيزهائي را براي ديگري‏مي گذارد!- و اين هم چند نمونه:

1- در روزگار او در مني ساختمان ها برپا كرده و آن را دهكده اي گردانيده بودند و سراي ها در آن بسيار شده بود با آن كه در روزگار برانگيخته خدا (ص) چنين نبود و سرزميني تهي بود و از اين روي به وي گفتند اي برانگيخته‏خدا! آيا براي خويش خانه اي در مني نمي سازي كه در برابر گرما سايه بان تو باشد پس گفت " نه! مني فرود آمدن‏گاه شتران رهگذران است. " و عثمان از دل اين دستورها چنان دريافت كه نماز را هنگامي كه در راه هستيم بايدشكسته خواند.

پاسخ: من نمي دانم كه‏فراواني سراي ها- و دهكده شدن جائي- چه بستگي دارد به دستور شكسته خواندن يا نخواندن نماز؟ مگر مسافر بودن كسي تنها در اين است كه در بيابان ها و دشت هاي بي آب و گياه باشد نه در شهرها و دهكده هائي كه نمي خواهد در آن ماندگار شود؟ راستي‏كه اين داوري شگفت انگيز و برداشت كسي است كه نه نهفته هاي آئين را دريافته و نه ميزان مسافر بودن يا نبودن را كه دستور به شكسته خواندن يا نخواندن نماز را در پي خود دارد. و تازه برانگيخته خدا (ص)، هم روزهائي كه در مكه بود نماز را شكسته‏مي خواند و هم در خيبر- با آن كه مكه بنياد و مادر دهكده ها خوانده مي‏شد و در خيبر نيز دژها و باروهاي برافراشته و دهكده ها و روستاها بود- و در ديگر سفرهايش نيز كه بر يك دهكده مي گذشت و در روستاي ديگري فرود مي آمد به همين گونه رفتار مي كرد.

و تازه دهكده شدن يك جا نه به گونه اي ناگهاني و يك‏باره، كه با گذشت‏

 

[ صفحه 176]

 

روزگار و اندك اندك انجام مي پذيرد اكنون مي پرسيم كه يك سرزمين تا چه مرزي از آباداني بايد پيش برود كه خليفه بر بنياد آن، دستور خدا را دگرگون گرداند؟ و به چه اندازه آن را دگرگون مي گرداند؟ من نمي دانم.

بهانه دوم: عثمان در مكه سه روز درنگ كرد و پيامبر (ص) نيز گفته: " كساني كه با من از مكه كوچيده و اكنون به ديدار آن آمده اندپس از به جا آوردن برنامه حج سه روز در آنجا ماندگار شوند " و چنان چه مي بينيم پيامبر چنين كساني را ماندگار ناميده با آن كه ماندگار را نمي توان‏مسافر شمرد و در گزارش مسلم آمده كه پيامبر فرمود: " كساني كه با من از مكه كوچيده و اكنون به ديدار آن آمده‏اند پس از انجام برنامه حج سه روز درآن جا درنگ كنند " و بر بنياد گزارش بخاري: " براي كساني كه با من از مكه كوچيده و اكنون به ديدار آن آمده‏اند پس از روز چهارم از جشن قرباني،ماندن سه روز در آن جا نيكو است. "

پاسخ: راستي را براي اين كه مسافر بتواند نماز خود را شكسته نخواند تنها اين اندازه بس نيست كه نام " ماندگار " بر او راست آيد زيرا گفتگو بر سر دستور خدائي است نه بر سر يك واژه و آنگاه از آئين نامه ارجمند پيامبر برمي آيد كه هنگام سفر تنها در جائي مي توانيم نماز را، شكسته نخوانيم كه مدت معيني در آن جاماندگار شويم و اگر بخواهيم كمتر از آن بمانيم راهي جز شكسته خواندن نمازنيست و درباره مكه نيز دستور ويژه اي نرسيده تا با پشتگرمي به آن از شيوه برانگيخته خدا (ص) روي برتابيم ماندگار شدني هم كه آفريننده آن بهانه دست آويز گرفته بيش از درنگي كوتاه در مكه نبوده كه براي مهاجران روا شناخته شد- و اين هم براي پيشينه ها و نزديكان و دلبستگي هائي بوده كه در آن جا داشتند- و خود هيچ بستگي اي به آن گونه ماندگارشدن كه دستور شكسته نماز خواندن را از گردن‏

 

[ صفحه 177]

 

كسي برمي دارد ندارد. زيرا به گونه اي كه در هر دوصحيح آمده برانگيخته خدا (ص) ده روز در مكه ماند- و به گونه اي كه در ديگر گزارش ها آمده از ده روز هم بيش تر- با اين همه نماز خود را جز شكسته نمي خواند، پس اين كه درنگ‏سه روزه در مكه را تنها بر مهاجران روا داشت- و نه بر ديگر كساني كه به‏مكه آمده بودند- و نيز اين كه- چنان چه آشكارا از فرازهاي گزارش برمي آيد- اين درنگ را تنها در مكه روا دانست و نه در ديگر جاها ، آري با پيش چشم داشتن اين دو زمينه درمي يابيم كه خواست پيامبر از " ماندگار شدن " همان بوده كه ياد كرديم و هيچ يك از آئين شناسان را نرسد كه درنگ سه‏روزه را انگيزه اي بشمارد كه به ويژه‏در مكه و تنها براي مهاجران- دستور به شكسته خواندن را از گردن نمازگزاربردارد. با آن كه ايشان با كوچ كردن‏از آن شهر، از ميهن گرفتن آن جا چشم‏پوشيده بودند و برانگيخته خدا (ص) در بازپسين ديدارش از خانه خدا با آن‏كه بيش از سه روز كه به ده روز- كمتر و بيشتر- رسيد باز هم نماز خود را در مكه شكسته خواند.

و تازه شافعي و مالك و ياران آن دو، با پشتگرمي به فرازهاي گزارشي كه ياد شدبه اين جا رسيده اند كه اين درنگ سه روزه در مكه را نبايد براي مهاجران از آن گونه درنگ هائي در مكه شمرد كه‏از ايشان ناپسند بوده زيرا گفته اند: برانگيخته خدا بر مهاجران نمي پسنديد كه در مكه كه ميهن ايشان بود و از آن جا بيرونشان كرده بودند ماندگار شوند و سپس برنامه ديدار از خانه خدا كه به پايان رسيد يك درنگ سه روزه را برايشان روا شمرد و ابن حزم گفته: بر مسافران روا است كه سه‏روز يا بيشتر در مكه بمانند و اين كار برايشان به هيچ روي ناپسنديده نيست، ولي كساني كه همراه پيامبر به‏مدينه كوچيدند از آنان پسنديده نبوده‏كه پس از پايان برنامه ديدار از خانه‏خدا بيش از سه روز در مكه بمانند اكنون اين دستور ويژه اي كه درباره‏

 

[ صفحه 178]

 

مكه و تنها درباره مهاجران رسيده كجا و ماندگار شدني كه‏نماز شكسته را از گردن ايشان برمي دارد كجا؟

وان گهي اگر اين دست افزار درستي بود پس عثمان بايستي در مكه از شكسته خواندن نماز خودداري نمايد نه در مني و عرفه، با آن كه در آن دو جا نيز نماز را شكسته نمي خواند.

بهانه سوم: راستي اين كه عثمان نخست بر آن شد تا در مني ماندگار شود و آن جا را ميهن خود گردانيده پايگاه فرمانروائي اش بگيردو از همين روي بود كه نماز را در آن جا شكسته نخواند، و سپس از آن انديشه روگردان شد و به مدينه برگشت.

پاسخ: گويا اين بهانه تراش- از پشت پرده اي بس نازك- آشكارا جهان نهان را نگريسته- با آن كه جز خداوند كسي از نهفته ها آگاه نيست- زيرا بودن چنان خواست و انديشه اي دردل عثمان و سپس روگردان شدن او از آن‏را جز از زبان خود وي يا زبان كسي كه گزارش آن را از وي شنيده باشد نمي توان دريافت، و تو دانستي خود خليفه‏چون در تنگناي پرخاش ها گير افتاد چنين بهانه اي نياورد با آن كه راه گريزي نيكو و بسي بهتر از آن بود كه چنان پاسخ هاي بي سر و تهي بدهد، بااين همه، خداوند آن پندار پس از گذشتن روزگاري دراز از زندگي جهان، پرده از چهره اين راز برگرفته كه خدازنده بدارد اين چشم بستن هائي را كه به پرده برداري از نهفته هاي گيتي مي انجامد!

گذشته از آن كه جا به جا كردن بزرگ ترين پايگاه مسلمانان و گرايش به ماندگار شدن در ميهن نخستين‏خود كه- پيش از كوچيدن به همراه پيامبر- در آن جا مي زيسته كاري بسيار دشوار بوده و خيلي دور از باوراست كه بگوئيم او بي هيچ انديشه خواهي از هيچ كس از ياران بزرگ پيامبر و با بي نيازي از زمينه هائي كه چيدن آن ها روزگاري دراز مي خواهدچنين هوسي در سر پخته و آن را كاري صد در صد ساده پنداشته كه تنها با خواست او انجام پذير يا رها

 

[ صفحه 179]

 

كردني است.

ابن حجر در الفتح 457:2 و شوكاني در نيل الاوطار 260:3 مي نويسند: عبدالرزاق از معمر از زهري از عثمان آورده اند كه " او از شكسته خواندن نماز سرباز زد زيرا مي خواست پس از انجام برنامه ديدار از خانه خدا در آن جا ماندگار شود. " بر اين گزارش خرده گرفته اند كه زنجيره پيوسته اي ندارد و تازه از اين ديده گاه نيز جاي چون و چرا داردكه ماندگار شدن در مكه بر كساني كه همراه پيامبر به مدينه كوچيدند ناروااست و با زنجيره اي درست گزارش كرده اند كه عثمان از ترس آن كه از كوچيدن به همراه پيامبر، روگردان و پشيمان شمرده شود خانه خدا را هميشه بر پشت شترش بدرود مي كرد و در بيرون شدن ازمكه شتاب داشت. و روشن شده است كه چون پيرامون خانه اش را گرفتند تا اورا بكشند يا از كار بركنار كنند مغيره‏به وي گفت: شترانت را سوار شو و به سوي مكه راه بيافت و او پاسخ داد از شهري كه همراه پيامبر به آن كوچيده ام دوري نمي گزينم پايان

ابن قيم نيزدر زاد المعاد 25:2 از راه ديگري ياوه بودن بهانه بالا را روشن كرده است كه به همان جا برگرديد.

بهانه چهارم: عثمان پيشواي مردم بوده و پيشوا هر جا كه فرود آيد در مرز كار و فرمانروائي و سرپرستي او است و همچون ميهن وي به شمار مي رود.

اميني گويد: پشتوانه دستور يك آئين را خود آن كيش بايد بشناساند نه ديدگاه هاي ساختگي، و پيشوا در پيروي از دستورها به همان اندازه ناگزير است كه مردمان كوچه و بازار واز اين هم بالاتر آن كه: او بيشتر از ديگران بايد در پيروي از آئين ها و نهادهاي كيش خود كوشا باشد تا مردم‏نيز رفتار او را برنامه خويش گيرند واو را راهبر خود شناسند و او هر چند كه مرز فرمانروائي و كار و سرپرستي اش به همه جهان يا دست كم به همه شهرهائي كه زير فرمان او است مي رسد باز هم دستور آئين ما بستگي اي به اين زمينه ندارد و تنها بسته‏

 

[ صفحه 180]

 

است به پشتوانه هائي كه خود آئين شناسانده پس اگر در جائي خواست ماندگار شود بايد دستوري را كه در باره ماندگار است به كار بندد و اگر آهنگ ماندگار شدن نداشت بايد به دستوري كه درباره مسافران رسيده رفتار كند چنان چه برانگيخته خدا(ص) بي چون و چرا پيشواي همه آفريدگان بود و با اين همه، نماز خود را در سفرهايش شكسته مي خواند و هيچ كس نگفته است كه او در مكه يا عرفات يا مني و ديگرجاها نماز را چهار ركعت مي‏خوانده زيرا او نيز پيرو همان برنامه‏اي بوده كه براي همه پيروانش نهاده (اين بود پاسخي كه ابن قيم در زاد المعاد و ابن حجر در فتح الباري 456:2 به بهانه بالا داده اند)

گذشته از اين ها در ص 173 ديديم كه بزرگ ترين پيامبران و نيز بوبكر و عمر پسر خطاب آواز برمي داشتند كه: " اي مردم مكه! شما نمازتان را شكسته‏نخوانيد كه ما مسافرانيم " و اين مي رساند كه دستور به شكسته خواندن و نخواندن نماز براي آن آواز دهنده بزرگوار و براي كساني كه پس از او پايگاه جانشيني اش را گرفتند نيز هست.

و تازه اگر كار عثمان در شكسته نخواندن نماز با پشتگرمي به بهانه بالا بوده بايستي در ميان مردم بانگ در دهد كه: " اين برنامه، تنها براي‏كسي است كه پايگاه پيشوائي دارد و ديگران همه بايد نماز خود را شكسته بخوانند " وگر نه او با كار خود مردم‏را به پرتگاه ناداني مي افكند و با روشن نساختن چون و چند آن، انگيزه مي شد كه نمازشان نادرست گردد، پس چون آواز به اين آگهي برنداشت و چنين‏بهانه اي را دست آويز كار خود در برابر خرده گيران نگردانيد درمي يابيم كه او چنين خواستي نداشته و كساني از ياران پيامبر هم كه از وي پيروي نمودند چنين بهانه اي را دست آويز كار او نگردانيدند و چنان چه درص 161 گذشت تنها انگيزه ايشان در پيروي از وي دچار نشدن به كار زشت ناسازگاري بوده و اين مي رساند كه كار او در چشم ايشان به خودي خود درست نبوده است.

 

[ صفحه 181]

 

بهانه بالا در بي پايگي مانند همان دستاويزي است كه براي مادر گروندگان- عايشه- ساخته اند و بر كار او كه نماز را در سفر چهار ركعت مي خوانده به اين گونه ماله كشيده اند كه- چنان چه ابن قيم در زاد المعاد 26:2- يادآوري كرده- وي مادر گروندگان بوده پس هر جا فرود مي آمده ميهن وي شمرده مي شد كه بايد پرسيد اگر اين دستور ويژه براي مادر گروندگان است بايستي مادر بودن او از پدر بودن برانگيخته خدا (ص) گرفته شده باشد زيرا روان گردانيدن يك دستور بر كسي كه بنياد كار شمرده مي شود بسي سزاوارتر است تا كسي كه از شاخ و برگ‏هاي آن است و آن گاه ما مي دانيم كه برانگيخته خدا در همه سفرهايش نماز را شكسته مي خواند. وچه بايد كرد باكساني كه دگرگون ساختن دستور خدا را با چنين ياوه سرائي ها آسان مي گيرندو با آنان كه بهانه تراشيدن براي كساني را ساده مي پندارند كه به ناسازگاري با هر دستور از دستورهاي كيش ما برخيزند و انگيزه اي هم ندارند جز برداشتي كه از مغزشان گذشته! يا لغزش گاهي كه در آن افتاده اند يا سياست روز كه به اين كار وادارشان كرده، و شگفتي من از روش دانشمنداني به پايان نمي رسد كه ماننده هاي اين ياوه ها را خوش مي دارند و در نگاشته هاشان فراهم مي آرند و همچون افسانه هائي براي آيندگان بر جاي مي نهند تا خود را مايه ريشخند و افسوس ايشان گردانند.

بهانه پنجم: " شكسته خواندن نماز براي مسافر كاري بايسته نيست و گردن نهادن و سر باز زدن از آن هر دو يكسان و روا است. " اين سخن را نيز گروهي يادآوري كرده اند و محب طبري در الرياض 151:2 مي نويسد " پشتوانه او در آن كار آشكار است زيرا او از كساني بوده كه شكسته نخواندن نماز رادر سفر ناروا نمي دانسته " روشنگران صحيح بخاري نيز با آوردن همين بهانه، از محب پيروي كرده و برداشتي آورده‏اند ناساز با دستورهاي چون و چرا ناپذير كيش خود كه نه با آئين نامه هاي گرامي اي كه بودن آن ها از پاك ترين پيامبران روشن است هماهنگي‏

 

[ صفحه 182]

 

دارد و نه با سخنان ياران او، و اين هم نمونه اي از آن ها.

1- از سخنان عمر: چنان چه بر زبان محمد گذشته نماز مسافر دو ركعت است ونماز جمعه دو ركعت و نماز عيد هم دو ركعت و اين دو تا شكسته نمي شود. و در پاره اي ازگزارش ها: چنان چه بر زبان پيامبر (ص) گذشته ...

مسند احمد 37:1، سنن ابن ماجه 329:1، سنن نسائي 118:3، سنن بيهقي 199:3،احكام القرآن از جصاص 308:2 و 309، المحلي از ابن حزم 265:4، زاد المعاد كه در كنار شرح مواهب چاپ شده21:2 كه مي نويسد: بودن اين سخن از عمر روشن است.

2- يعلي پسر اميه آورده است كه عمر پسر خطاب را پرسيدم‏اين كه خدا مي گويد: " گناهي بر شمانيست كه نماز را شكسته بخوانيد " در هنگامي هم كه مردم نگراني نداشته باشند هست؟ پاسخ داد همين پرسش براي‏من پيش آمد و از برانگيخته خدا (ص)درباره آن بپرسيدم او گفت كمكي است كه خدا درباره شما روا داشته و شما نيز كمك او را بپذيريد.

صحيح مسلم 192 و191:1، سنن ابو داود 187:1، سنن ابن ماجه 329:1، سنن نسائي 116:3، سنن بيهقي 141 و134:3، احكام القرآن از جصاص 308:2، المحلي از ابن حزم 267:4

3- آورده اند كه عبد الله پسر عمر گفت: برانگيخته خدا (ص) چون از اين مدينه بيرون مي‏شد نماز را بيش از دو ركعت نمي خواندتا بدانجا بازمي گشت و در يك گزارش:با برانگيخته خدا (ص) همراهي نمودم‏و او در سفر نماز را بيش از دو ركعت نمي خواند.

مسند احمد 45:2، سنن ابن ماجه 330:1، سنن نسائي 123:3، احكام القرآن از جصاص 310:2، زاد المعاد كه در كنار روشنگري زرقاني ازمواهب چاپ شده 29:2 و داوري نگارنده به درست بودن اين گزارش را نيز دارد.

4- پسر عباس گفت: خداوند به زبان پيامبرتان نماز را بر شما در ميهن خويش‏

 

[ صفحه 183]

 

چهار ركعت بايسته‏گردانيد و در سفر دو ركعت و در هنگام‏هراس و بيم يك ركعت

و در گزارشي كه مسلم آورده: به راستي خداي بزرگ و گرامي به زبان پيامبرتان نماز را بر مسافر دو ركعت بايسته گردانيد و بر كسي كه در ميهن خويش است چهار ركعت.

صحيح مسلم 258:1، مسند احمد 355:1، سنن ابن ماجه 330:1، سنن نسائي 119:3، سنن بيهقي 135:3، احكام القرآن از جصاص 307:2 و 310، المحلي‏از ابن حزم 271:4 كه مي نويسد: گزارش پشتوانه اين دستور را از زبان حذيفه و جابر و زيد پسر ثابت و ابو هريره و پسر عمر نيز بازگو مي كنيم كه گزارش هاي ايشان با زنجيره هائي هر چه درست تر و استوارتر از زبان برانگيخته خدا بازگو شده. تفسير قرطبي 352:5، تفسير ابن جزي 155:1،زاد المعاد از ابن قيم كه در كنار روشنگري زرقاني چاپ شده 221:2، مجمع الزوائد 154:2- از زبان بوهريره-

5- آورده اند كه عايشه گفت: در آغاز كار، نماز چه براي مسافر و چه براي كسي كه در ميهن خويش است دو ركعت دو ركعت بايسته بود، سپس به نماز كسي كه در ميهن خويش است افزوده شد و نماز ديگران به همان گونه ماند.

و به گزارش ابن حزم كه آن را از راه بخاري آورده: در آغاز كار، نماز بايسته دو ركعت بود سپس كه برانگيخته خدا (ص) به مدينه كوچيد چهار ركعت بايسته شد و براي كسي كه دور از ميهن‏خويش است نماز به همان گونه كه بود ماند.

و به گزارش احمد: نماز در آغاز كار بر برانگيخته خدا به گونه دو ركعت دو ركعت بايسته گرديد- مگر نماز شام كه سه ركعتي بود- سپس خداوند نماز نيمروز و پسين و خفتن رابراي كسي كه در ميهن خويش است چهار ركعت بايسته گردانيد و دستور براي ديگران را به همان گونه كه نخست بايسته شده بود رها كرد.

برگرديد به صحيح بخاري 159:1 و 105:2 و 172:5، صحيح مسلم 257:1، موطا مالك 124:1، سنن ابو داود 187:1، كتاب الام از شافعي 159:1، احكام القرآن از جصاص 310:2، سنن بيهقي 135:3، المحلي 265:4، زاد المعاد 21:2،

 

[ صفحه 184]

 

تفسير قرطبي 352:5 و 358

6- آورده اند كه موسي پسر مسلمه گفت: از پسر عباس پرسيدم هنگامي كه در مكه، تنها نماز مي گزارم چگونه نماز بخوانم؟ گفت بر بنياد برنامه پيامبر (ص) دو ركعت نماز بخوان مسند احمد 290:1 و 337، صحيح مسلم 258:1، سنن نسائي 119:3

7- ابو حنظله گفت: از پسر عمر پرسيدم‏كه در سفرها چگونه نماز بخوانم؟ گفت‏بر بنياد برنامه پيامبر (ص) دو ركعت- و به گزارش بيهقي:- بر بنياد آئين نامه اي كه پيامبر خدا (ص) نهاده نماز را شكسته بخوان.

مسند احمد 57:2، سنن بيهقي 136:3

8-آورده اند كه عبد الله پسر عمر گفت:نماز سفر رو ركعتي است و هر كه با اين آئين نامه پيامبر ناسازگاري نمايد از كيش درست به در شده.

سنن بيهقي 140:3، المحلي از ابن حزم 270:4، احكام القرآن از جصاص 310:2، المعجم الكبير از طبراني- مجمع الزوائد نيز گزارش را از همان جا بازگو كرده- 155:2- مي نويسد: ميانجيان گزارش آن از كساني اند كه سخنانشان پشتوانه گزارش ها و نگاشته هاي درست است.

9- آورده اند كه پسر عباس گفت: هر كه نماز را در سفر چهار ركعت بخواند همچون كسي است كه نماز را در ميهن خود دو ركعتي بخواند،

مسند احمد 349:1، المحلي 270:4

10- آورده اند كه پسر عباس گفت: برانگيخته خدا (ص) چون به سفري مي رفت نماز خود را همچنان دو ركعتي مي خواند تا بازمي گشت و به يك گزارش: پيامبر (ص) چون از شهر بيرون مي شد نماز را بيش از دو ركعت نمي خواند تابازمي گشت

مسند احمد 285:1 و 356، احكام القرآن از جصاص 309:2

11- آورده اند كه عمران پسر حصين گفت: هرگز با برانگيخته خدا (ص) به هيچ سفري نرفتم مگر نماز را دو ركعتي خواند تا برگشت و با پيامبر (ص) به‏ديدار

 

[ صفحه 185]

 

خانه خدا رفتم وديدم كه او نماز را دو ركعتي خواند تا به مدينه بازگشت و دوازده روز در مكه درنگ كرد و نماز را جز دو ركعتي نخواند و به مردم مكه مي گفت: شما چهار ركعت نماز بخوانيد زيرا ما گروهي مسافريم.

برگرديد به سنن بيهقي 135:3، احكام القرآن از جصاص 310:2

و در گزارشي ديگر آورده اند كه عمران گفت: برانگيخته خدا (ص) به هيچ سفري نرفت كه همه نمازها- جز نماز شام- را دو ركعتي نخواند.) اين گزارش را- چنانچه در مجمع الزوائد 155:2 مي خوانيم- ابو داود و احمد آورده اند.)

12- عمر پسر خطاب آورده است كه پيامبر (ص) گفت نماز مسافر دو ركعتي است تا آن گاه كه‏به نزد خانواده اش برگردد يا بميرد 0احكام القرآن از جصاص 310:2

13- آورده اند كه ابراهيم گفت راستي اين كه عمر پسر خطاب (ض) نماز نيمروز را در مكه دو ركعتي خواند و چون روي بگردانيد گفت اي مردم مكه! ما گروهي‏مسافريم هر كدام از شما كه ميهنش در اين شهر است نماز را شكسته نخواند پس‏مردم آن شهر نماز خود را شكسته نخواندند.

الاثار از قاضي ابو يوسف ص 30 و 75 و برگرديد به همان چه در ص174 گذشت

14- آورده اند كه انس پسر مالك گفت ما با برانگيخته خدا (ص) از مكه به سوي مدينه بيرون شديم و اونمازها را دو ركعتي دو ركعتي مي خواند تا به مدينه بازگشتيم.

صحيح بخاري 153:2، صحيح مسلم 260:1، مسند احمد 190:3، سنن بيهقي 136:3 و145

15- آورده اند كه عبد الله پسر عمر گفت: به راستي برانگيخته خدا (ص) به سوي ما آمد و ما در گمراهي بوديم و ما را آموزش داد و از آموزش هائي كه به ما داد اين بود كه: خداي‏بزرگ و گرامي به ما دستور داده نماز را در سفر دو ركعتي بخوانيم.

گزارش بالا را- چنان چه در تفسير خازن 412:1 و نيل الاوطار 250:3

 

[ صفحه 186]

 

آمده- نسائي آورده است.

16- آورده اند كه ابو الكنود عبد الله ازدي گفت: از پسر عمر پرسيدم نماز را در سفر چگونه بايد خواند؟ گفت: از آسمان دو ركعت فرود آمده اگر مي خواهيد آن را به همان جا برگردانيد. (يا نپذيريد)

گزارش بالا را طبراني‏در المعجم الصغير گزارش كرده و حافظ هيثمي نيز در مجمع الزوائد 145:2 آن را از همان جا آورده و مي نويسد: ميانجيان گزارش آن، سخنشان شايسته پشتگرمي است.

17- سائب پسر يزيد كندي گفت: نمازها در آغاز دو ركعت دو ركعت بود سپس براي كسي كه در ميهن خود باشد نماز افزوده شد و براي ديگران به همان گونه ماند.

هيثمي درمجمع الزوائد 155:2 مي نويسد: گزارش بالا را طبراني در المعجم الكبير آورده و ميانجيان زنجيره آن از كساني اند كه سخنشان پشتوانه گزارش ها و نگاشته هاي درست است.

18- آورده اند كه پسر مسعود گفت: هر كه جز در ميهن خود نماز را چهار ركعتي بخواند بايد آن را دوباره بخواند.

چنان چه در مجمع الزوائد 155:2 آمده گزارش بالا را طبراني آورده است.

19- آورده اند كه حفص پسر عمر گفت: انس پسر مالك ما را- كه چهل مرد از انصار بوديم- به سوي شام به ديدار عبد الملك به راه انداخت تا درآمدي براي ما دست و پا كند و چون بازگشت و ما در راه گشاده اي كه براي گذشتن شتران است بوديم نماز نيمروز را با ما دو ركعتي خواندسپس به درون سرا پرده خود رفت و مردم‏برخاسته دو ركعت ديگر نيز به آن دو ركعت افزودند و او گفت: خدا زشت گرداند اين چهره ها را! كه به خدا سوگند نه در مرز برنامه پيامبر كار مي كنند و نه دستوري كه داده شده مي پذيرند گواهي مي دهم كه البته شنيدم برانگيخته خدا (ص) مي گفت: به راستي گروهي در كيش خود دور انديشي وژرف نگري مي كنند

 

[ صفحه 187]

 

و چنان از كيش به در مي روند كه تير ازچله كمان.

گزارش بالا را احمد در مسند 159:3 آورده و هيثمي نيز در مجمع 155:2 آن را ياد كرده است.

20- آورده اند كه سلمان گفت: نماز دو ركعت دو ركعت بايسته شده بود و برانگيخته خدا (ص) نيز در مكه به همان گونه نماز گزارد تا به مدينه آمد و در مدينه به همان گونه كه خدا خواست نماز گزارده و براي كسي كه در ميهن خود باشد نماز افزوده شد و براي ديگران به همان گونه ماند. چنان كه در مجمع الزوائد 156:2 مي خوانيم گزارش بالا را طبراني در الاوسط آورده است.

21- ثمامه پسر شراحيل گفت: به سوي پسر عمر بيرون شدم و پرسيدم مسافر چگونه نماز بخواند؟ گفت: به جز نماز شام كه سه ركعتي است همه جا دو ركعت دو ركعت. گفتم:اگر چه در ذو المجاز باشيم؟ گفت ذو المجاز چيست؟ گفت جائي است كه در آن گرد مي آئيم و خريد و فروش مي كنيم‏و بيست شب يا پانزده شب در آنجا مي مانيم پاسخ داد " اي مرد! من (نمي دانم گفت چهار ماه يا دو ماه) در آذربايجان بودم و ديدم كه ياران پيامبر دو ركعت دو ركعت نماز مي خواندند و با همين دو چشمم پيامبر خدا (ص) را ديدم كه نماز را دو ركعتي مي خواند. " سپس با خواندن اين فراز از نامه خدا به سوي من آمد: راستي را كه برانگيخته خدا براي شما پيشوائي نيكو است

گزارش بالا را احمد در مسند 154:2 آورده است.

22-احمد در مسند 400:2 آورده است كه بوهريره گفت: اي مردم! به راستي كه‏خداي بزرگ و گرامي بر زبان پيامبر شما(ص) نماز را بر كسي كه در ميهن خويش نيست دو ركعتي بايسته گردانيد وبراي ديگران چهار ركعتي.

23- آورده‏اند كه عمر پسر عبد العزيز گفت: بي چون و چرا نماز براي كسي كه در ميهن خويش نيست دو ركعت است و جز اين درست‏نيست. گزارش بالا را نيز ابن حزم درالمحلي ياد كرده است- 271:4-

 

[ صفحه 188]

 

و چنان چه در تفسير قرطبي 351:5، و تفسير خازن 413:1 مي خوانيم. عمر و پسرش و پسر عباس و جابر و جبير پسر مطعم و حسن و قاضي اسماعيل و حماد پسر ابو سليمان و عمرپسر عبد العزيز و قتاده و آئين شناسان كوفه همگي بر آن رفته اند كه هر كس درشهر خويش نيست بايد نماز را شكسته بخواند.

اكنون با اين همه گزارش هائي كه آورديم آيا هيچ جائي براي اين مي ماند كه كسي بگويد شكسته‏خواندن نماز بر كسي كه از ميهن خود دور است روا بود البته برانگيخته خدا(ص) يا با سخن خود روا بودن آن را آشكار مي ساخت يا با رفتار خود- و دست كم با يك بار به جا آوردن آن در همه زندگي اش- چنان چه در ديگر جاهانيز به همين گونه كار مي كرد: مسلم در صحيح خود از گزارش بريده آورده است كه گفت پيامبر (ص) براي هر نمازي دست نماز مي گرفت و روزي كه مكه را پيروزمندانه گرفت چند نماز رابا يك دست نماز بگزارد پس عمر گفت: كاري كردي كه پيش تر نمي كردي؟ گفت عمر! آگاهانه اين كار را كردم. شوكاني در نيل الاوطار 258:1 پس از يادي از گزارش بالا مي نويسد: مي خواهد برساند كه اين كار را كردم تا روا بودن آن را دريابند.

و احمد و ابويعلي آورده اند كه عايشه گفت: يك‏بار برانگيخته خدا (ص) به آبريز رفت پس عمر با آفتابه اي در پي او برخاست او پرسيد: عمر! اين چيست؟ گفت اي برانگيخته خدا! آبي است كه با آن وضو بگيري گفت: من دستور ندارم كه هر گاه به آبريز رفتم وضو بگيرم و اگر چنين كنم برنامه اي براي ديگران مي شود " مجمع الزوائد 241:1 " كه دو گزارش بالا ماننده هاي بسياري در بخش هاي آئين شناسي دارد.

و تازه اگر شكسته نخواندن نماز هم روا بود دستور آن از چشم بزرگ ترين ياران پيامبر پوشيده نمي ماند تا به آن تلخي بر عثمان خرده بگيرند و پنبه‏

 

[ صفحه 189]

 

بهانه هايش را بزنند آن هم در جائي كه سرور ما فرمانرواي گروندگان (ع) را ميان ايشان مي بينيم كه شهر دانش پيامبر را در بود و پس از او سرچشمه اي به شمار مي آمدبراي آموزش دستورهاي كيش وي، و پيش از همه ياران پيامبر كارهاي بايسته را از كارهاي مباح باز مي شناخت، پس‏آيا مي توان گفت او كه نخستين نمازگزار به همراه برانگيخته خدا (ص) بوده دستور نماز را نمي دانسته است؟

و بگذريم كه خود عثمان هم به دامن اين بهانه پوچ نياويخت و اگر دست آويزي را كه اينان به نمايندگي او مي‏آرند درست مي شمرد نه روشنگري آن را براي اين پشتيبانانش رها مي كرد و نه‏پس از آن كه درمي ماند بازپسين پاسخ و برنده ترين سخنش آن بود كه بگويد:اين برداشتي است كه به مغز من رسيده! و نه كساني كه از وي پيروي نمودند تنها پشتوانه كار خود را در پيروي از او، پرهيز از بدي ناسازگاري مي شمردند و روا بودن كار وي را هر چند به كوتاهي باز مي نمودند.

و اكنون پس از گزارش هاي يادشده مي توان ارزش آن چه را محب طبري در رياض النضره نوشته دريافت 151:2:اين زمينه اي است كه براي دانستن دستور آن بايستي انديشه را به كوشش وا داشت تا به چه برداشتي رسد و از همين روي است كه دانشوران در پيرامون‏آن، برداشت هاي گوناگون دارند و روش‏او- عثمان را مي گويد- در اين باره‏انگيزه آن نمي شود كه بگوئيم او از كيش راستين به دور شده يا تبهكاري نموده است. پايان

مردك نادان به‏اين اندازه درنيافته كه در برابر دستورهاي آشكار و چون و چرا ناپذير، هيچ جائي براي آن نيست كه كسي براي رسيدن به برداشت ويژه انديشه خود را به دست و پا زدن وا دارد، زيرا تا روزي كه عثمان آن نوآوري ناروا را نمود درباره اين دستور به هيچ روي برداشت هاي گوناگوني نبود و همه ياران پيامبر، همداستان بودند كه- بر بنياد آئين نامه هاي روشن- كسي كه در

 

[ صفحه 190]

 

ميهن خود نيست بايد نماز را شكسته بخواند و كار خليفه هيچ پشتوانه اي نداشت مگر- به‏گفته خودش- برداشتي كه- در سرپيچي از فرمان پيامبر (ص)- به مغز وي رسيده بود. و آن چه پرده از گير و دار برمي دارد گزارش درستي است كه احمد در سرگذشت مروان آورده و در آن مي خوانيم: چون معاويه به مكه آمد نماز نيمروز را شكسته خواند پس مروان‏و عمرو- پسر عثمان- به سوي او برخاسته و گفتند: آن گونه كه تو بر عمو زاده ات خرده گرفتي هيچ كس بر اوخرده نگرفت گفت: چگونه؟ گفتند مگر نمي داني كه او در مكه نماز را شكسته‏نمي خواند گفت: واي بر شما دو تن باد! مگر كار درست به جز آن بود كه من كردم، من با برانگيخته خدا (ص) و با عمر و بوبكر آن را به همين گونه خواندم گفتند: عمو زاده ات آن را شكسته نخواند و سرپيچي تو از شيوه اوخرده گيري بر وي است. پس معاويه به نماز پسين كه بيرون شد آن را چهار ركعت خواند ". چند دستگي آئين شناسان هم با روشن بودن شيوه اي كه پيامبر بر آن بوده هيچ ارزشي ندارد وبايد آن را به ديوار زد زيرا تنها براي آن پديد آمده كه دامن آن مرد رااز نوآوري ناروايش پاك بنمايد با آن كه اين كار، دامن هر بي گناهي را مي‏آلايد. اين هم كه محب مي گويد: " اگر شكسته خواندن نماز را براي كسي كه در شهر خود نيست بايسته نشمرده، انگيزه آن نمي شود كه او را از كيش خدا به در بخوابانيم يا بزهكار بدانيم. " راستي اين كه انگيزه شدن يا نشدن اين كار را بايد از هشتمين گزارشي دريافت كه در ص 184 ياد كرديم‏و آن را نيز از زبان عبد الله پسر عمر آورده و درست مي شمارند و بر بنياد آن، كسي كه درشهر خود نيست بايد نمازها را دو ركعتي بخواند و هركه با آئين نامه پيامبر ناسازگاري نمايد از كيش او به در شده است‏

 

[ صفحه 191]

 

 

 

كيش اين گذشتگان همان سياست روز بوده است

 

اين گزارش هائي كه در باره نماز خليفه رسيده، همراه با نمونه هاي فراوان كه از رفتار بسياري‏از ياران پيامبر در دست داريم آشكاراما را آگاه مي كند كه آئين راستين، نمي توانسته ايشان را از ناسازگاري با آموزش هاي بايسته روگردان سازد وايشان هماهنگي با سياست روز را سزاوارتر مي دانسته اند وگر نه پس چرا بايد نماز را چهار ركعت بخوانند با آن كه مي دانستند اين كار با دستور كيش آنان ناساز است و هيچ دستاويزي هم براي كار خود نداشتند جزاين كه: سرپيچي از فرمان خليفه بدتراست. و آن گاه اينان يا كساني كه از ايشان پشتيباني مي كنند و همگي‏شان را بي چون و چرا دادگر و نيكوكارمي شمارند تقيه (= انجام كاري را كه‏مي دانيم روا نيست براي پرهيز از گزند) را روا نمي دارند. اينك اين عبد الله پسر عمر است كه از نوآوري نارواي خليفه پيروي مي كند و چون با پيشنماز به نماز مي ايستد آن را شكسته نمي خواند و چون به تنهائي نماز مي گزارد آن را دو ركعت مي خواند با آن كه به زبان خود مي گويد:كسي كه در ميهن خود نيست بايد نمازش را دو ركعتي بخواند و هر كه از آئين نامه پيامبر سرپيچد از كيش او به در شده و اين سخن پيامبر (ص) هم در گوش وي هست كه: به راستي خداوند، كار هيچ كس را نپذيرد تا آن را به استواري انجام دهد. پرسيدند: به استواري انجام دادن آن چگونه است؟ گفت پاك كردن آن از خودنمائي و نوآوري هاي ناروا و نيز اين سخن وي (ص): هر كس كاري انجام دهد كه نشان فرمان ما بر آن نباشد پذيرفته نيست

واين عبد الله پسر مسعود است كه مي داند برنامه پيامبر براي كسي كه در

 

[ صفحه 192]

 

ميهن خويش نيست دو ركعت نماز است و خود نيز گزارش گر اين برنامه است و آنگاه با اين دست آويز از شكسته خواندن نماز سر باز مي زند كه: عثمان پيشوا است و من از فرمان او سرنپيچم زيرا نافرماني بدتر است- كه در ص 161 گذشت.

و اين عبد الرحمن پسر عوف است كه شكسته نخواندن نماز را در سفر به هيچ روي بر خليفه درست نمي شمارد و در پاسخ بهانه هاي او نيز مي گويد: هيچ كدام از اين هاروش تو را درست نمي نمايد و خود نيز از او مي شنود كه: راستي را اين برداشتي است كه- در سرپيچي از شيوه آشكار پيامبر- به مغز من رسيده. باهمه اين ها خودش هم چون از پسر مسعودمي شنود كه ناسازگاري بدتر است نماز را چهار ركعت مي خواند چرا ناسازگاري‏با عثمان بدتر باشد و ناسازگاري خود او و ايشان با آئين هاي بايسته پيامبر بدتر نباشد؟ مرا بگذار و از آن نخستين ياران پيامبر پرس.

و اين علي فرمانرواي گروندگان و تنها كسي است كه پا در جاي پاي بزرگ ترين پيامبران مي نهد و چون به نزد او آيند تا- چنان كه در ص 162 گذشت- بر ايشان پيشنمازي كند گويد: اگر خواهيد نمازي را كه برانگيخته خدا (ص) بر شما بايسته گردانيده- دو ركعت- مي خوانم مي گويند نه ما جز به‏نمازي كه فرمانرواي گروندگان عثمان بپسندد- چهار ركعت- خشنودي نمي دهيم پس او نمي پذيرد و ايشان نيز پروا نمي كنند.

آري هم در چشم آن خليفه هائي كه انديشه هاي نسنجيده شان را در كيش خدا جاي دادند و هم درچشم پيروان ايشان، دستورهاي خدائي پشتوانه اي جز سياست روز نداشت و واداشتن و باز داشتن مردم بر پايه همان مي چرخيد و با دگرگون شدن آن نيز انديشه ها دم به دم دگرگوني مي يافت، نخستين كس از ايشان را مي بيني كه پيش چشم همه مي گويد: اگر مرا با برنامه پيامبرتان برگرفته ايدتاب و توان آن را ندارم- با آن كه بزرگ پيامبران برنامه اي بس ساده و آسان آورد- و باز مي گويد من بر بنياد انديشه خودم سخن مي گويم اگر درست باشد از خدا است و اگر نادرست‏

 

[ صفحه 193]

 

باشد از من و اهريمن برگرديد به برگردان پارسي غدير ج 13 ص 220 و 221 و 244 و 247

كسي هم كه پس از او مي آيد با آن كه- گذشته ازآن چه در نامه خدا و آئين نامه پيامبر آمده- بزرگ ترين پيامبران دستور تيمم را به او آموخته باز هم او بي باكانه دستور مي دهد كه اگر جنب دسترسي به آب نداشت نبايد نماز بخواند. برگرديد به برگردان پارسي غدير ج 11

و همين مرد است كه در ركعت‏نخست از نماز خود سوره حمد را نمي خواند و در ركعت دوم آن را دوبار مي‏خواند و گاهي هم در هيچ يك از ركعت هاي نمازش آن را نمي خواند و به همين‏بسنده مي كرد كه هنگام پشت خم كردن و پيشاني بر زمين نهادن، خدا را نيكو پرستش كرده و گاهي آن را نيز به جا نمي آورد و هيچ نمي خواند و سپس كار را از سر مي گرفت. برگرديد به برگردان پارسي غدير ج 11

و همو است كه- چنان چه در برگردان پارسي غدير ج 11 گذشت- مردم را از خواندن نمازهاي نيكو پس از نماز پسين باز مي‏داشت و كساني را كه به اين كار مي پرداختند تازيانه مي زد و با آن كه مردم آگاهش كردند كه اين كار برنامه محمدي (ص) است، گوش نمي داد.

و همو است كه- چنان چه در برگردان پارسي غدير ج 11 ص گذشت- درباره مرده ريگ پدر بزرگ صد جا داوري نمود كه برخي از آن ها با برخي ديگر هيچ گونه سازشي نداشت.

و چنان چه در برگردان پارسي غدير ج 12 به گستردگي گفته شده درآمدن اين سخن از دهان وي آشكار است كه: در روزگار برانگيخته خدا (ص) دو متعه بود كه من مردم را از آن باز مي دارم و هر كه نپذيرد كيفر مي دهم.

و هم از زبان او است كه آورده اند: اي مردم سه كار در روزگار برانگيخته خدا بود كه من شما را از آن باز مي دارم و آن‏ها را ناروا مي شمارم و هر كه نپذيرداو را كيفر مي دهم: متعه زنان، متعه حج و گفتن حي علي خير العمل (=بشتابيد به انجام‏

 

[ صفحه 194]

 

نيكوترين كارها) برگرديد به برگردان پارسي غدير ج 12

و ديگر فرمايش ها و داوري هائي كه از اين گونه داشته و در جلد يازدهم و دوازدهم از برگردان پارسي غدير زير نشاني " ياد بودهاي شگفت انگيز در دانش عمر " آورديم.

و اين هم از عثمان كه آئين نامه روشن وپا برجاي پيامبر را درباره كاري همچون نماز كه ستون كيش او است پايمال مي كند و بهانه اش هم اين است: اين برداشتي است كه به مغز من رسيده!

و پس از اذان و اقامه، دستور به گفتن اذاني ديگر مي دهد كه توده مسلمان نيز آن را برنامه اي براي همه شهرهاي مسلمانان مي گردانند.

و فرمانرواي گروندگان علي را از متعه حج باز مي دارد با آن كه از زبان وي مي شنود: من براي سخن هيچ كس از مردم، شيوه برانگيخته خدا را رها نخواهم كرد

و بر اسب هم ماليات مي بندد با آن كه خداوند با گواهي پيامبر پاكش از سر اين كار گذشته است.

و با سرپيچي از آئين نامه اي كه بي‏چون و چرا از پيامبر است برنامه سخنراني كردن در نماز جشن فطر و جشن قربان را پيش از نماز انجام مي دهد

و دو ركعت نخستين نماز را بي خواندن حمدو سوره برگزار مي كند و اين كار بايسته را به دو ركعت پس از آن باز مي گذارند.

و درباره عده زني كه باطلاق خلع آزاد شده برداشتي دارد كه با آئين نامه پيامبر كه همه در برابرآن سر فرود آورده اند ناسازگار است ودرباره دارائي ها و صدقات روشي برمي‏گزيند كه با آن چه در نامه خدا و آئين نامه پيامبر دستور داده شده به هيچ روي نمي خواند.

و به همين گونه بسياري از برداشت هاي او كه فرمان هاو آئين هاي اسلام پاك را پامال مي نمايد و گزارش آن ها را با گستردگي خواهي خواند.

 

[ صفحه 195]

 

و اين هم از معاويه! و چه مي داني معاويه چيست؟ نماز نيمروزش را با پيروي از بزرگترين پيامبران به انجام مي رساندپس مروان و پسر عثمان به سراغ وي مي آيند و از آن شيوه روگردانش مي سازند تا- در نماز- پسين- از برنامه اي كه- به گواهي خودش- بودن آن از پيامبر روشن است سربپيچد و پيرو سياست روز گرديده نوآوري نارواي عمو زاده اش را زنده كند و آئين پيامبر برگزيده را نابود گرداند و به كساني همچون مروان يا پسر عثمان نزديك گردد.

و مي بيني كه به داوري او، گرفتن دو خواهر با يكديگر- اگر برده باشند- ناروا نيست و چون مردم بر وي پرخاش‏مي كنند پروائي نمي نمايد چنانكه بهره وام را هم روا مي شمارد با آن كه در نامه خداي گرامي آمده است: " خداوند خريد و فروش را روا گردانيد وبهره وام را ناروا" و چون ابو دردا او را آگاه مي نمايد كه پيامبر (ص)از اين گونه داد و ستد جلوگيري كرده مي گويد: من جاي سخني در آن نمي بينم و ابو درداء مي گويد: كيست كه تواند براي من پوزشي براي معاويه بيارد؟ من دستور برانگيخته خدا را به او گزارش مي دهم و او برداشت خودش‏را به من گزارش مي دهد، من در هيچ سرزميني در كنار تو نخواهم ماند، پس، از مرز فرمانروائي معاويه بيرون شد(اختلاف الحديث از شافعي كه در كنارنگاشته ديگرش الام چاپ شده 23:7)

و خونبهاي نامسلماناني را كه در پناه مسلمانان اند هزار دينار زر شناخته پانصد دينار آن را در گنجينه دارائي ها مي نهد و نيم ديگر را به خانواده كسي كه كشته شده مي دهد با آن كه اين كار نوآوريي است كه آشكارا و بي هيچ چون و چرا با برنامه خداوندي ناسازگار است

و- چنان كه شافعي در كتاب الام 208:1 ياد كرده- دستور مي‏دهد كه در جشن فطر و جشن قربان اذان بگويند با آن كه دستوري براي اذان گفتن در اين‏

 

[ صفحه 196]

 

دو روز نرسيده و اذان نيز جز در كارهائي كه دستور آن بايسته است روا نيست

و از ارمغان هاي مردم به يكديگر باج گرفته‏و به گونه اي كه در كتاب الام 14:2 مي خوانيم نخستين كسي مي شود كه اين شيوه را نهاده است.

و هم به گونه اي كه ابن ابي شيبه گزارش كرده او نخستين كسي است كه يك تكبير را كم كرده و به گونه اي كه ماوردي در الاحكام السلطانيه ص 219 و ابن كثير در تاريخ خود 136:8 آورده اند دزداني‏را به نزد او مي آرند، برخي را دست مي برد و گناه يكي شان را نديده مي گيرد زيرا از وي و از مادرش سخني شنيده كه او را خوش آمده است

و باز به گونه اي كه به گستردگي گزارش خواهيم داد در جشن فطر و قربان برنامه سخنراني را پيش از نماز انجام‏مي دهد و اين كار با آئين نامه پيامبر هيچ سازشي ندارد.

و نيز او است كه نفرين فرستادن بر فرمانرواي گروندگان علي (ع) را برنامه كار مي‏گرداند و به سخنوران و پيشوايان و پيشنمازان گروه دستور مي دهد كه در همه شهرها و ده هاي مسلمانان اين برنامه را پياده كنند.

پس، از كار خويش در بينائي اي باش و از هوس هاي كساني كه نادانند پيروي مكن، و بپرهيز كه تو را از راه بگردانند، زندگي و مرگ ايشان يكسان است و بد داوري مي كنند.

 

 

خليفه آئين هاي كيفري را پايمال مي كند

 

بلاذري در الانساب 33:5 از راه محمد پسر سعد از زبان ابو اسحاق همداني آورده است كه وليد پسر عقبه باده گساري كرد و مست شد پس بامدادان بر مردم‏

 

[ صفحه 197]

 

پيشنمازي كرده دو ركعت نماز گزارد آن گاه روي به ايشان كرد و گفت: برايتان بيشتر بخوانم؟ گفتند نه! به راستي كه ما نمازمان را بگزارديم، پس از اين ها ابو زينب با جندب پسرزهير ازدي بر وي درآمدند و ديدند مست‏است پس انگشتري او را از دستش به در كردند و او از بس مست بود چگونگي را درنيافت...

ابو اسحاق گفت: مسروق به من گزارش داد كه او چون به نماز ايستاد از جايش دور نشد تا آن چه را نوشيده بود بالا آورد پس چهار تن- ابو زينب، جندب پسر زهير، ابو حبيبه غفاري، صعب پسر جثامه- براي گفتگو درباره او با عثمان بيرون شدند و عثمان را از آن چه وي كرده بود آگاه ساختند پس عبد الرحمن پسر عوف گفت: او را چه شده؟ آيا ديوانه‏گرديده؟ گفتند نه، مست كرده. گزارشگر گفت: پس عثمان ايشان را بيم‏داد و در هراس افكند و به جندب گفت: تو ديدي كه برادرم باده گساري مي كرد؟ گفت نه- پناه به خدا- من گواهي مي دهم كه او را ديدم مست بود و آن چه را خورده بود از درون برمي گرداند و من انگشتري او را از دستش برگرفتم و او از بس مست بود چگونگي را درنيافت.

ابو اسحاق گفت: پس گواهان به نزد عايشه شدند و او را از آن چه ميان ايشان و عثمان گذشته بود آگاه كردند- و هم از اين كه عثمان ايشان را رانده- پس عايشه آواز در داد. راستي‏كه عثمان آئين هاي كيفري را پايمال كرده و گواهان را بيم داده است.

واقدي گويد: برخي گفته اند كه عثمان‏كساني از گواهان را تازيانه زد

 

[ صفحه 198]

 

پس ايشان به نزد علي شده از اين رفتار گله مندي نمودند پس او به نزديك عثمان رفت و گفت: آئين هاي كيفري را پايمال گردانيدي و گروهي راكه به زيان برادرت گواهي دادند كتك زدي و فرمان را زير و رو نمودي با آن‏كه عمر گفت: امويان و به ويژه خاندان ابو معيط را بر گردن مردم سوار مكن. پرسيد مي گوئي چه كنم گفت‏چنان چه من مي بينم بايد او را از كار بركنار نمائي و سرپرستي هيچ يك از كارهاي مسلمانان را به او نسپاري وگواهان را بازجوئي كني اگر كساني نيستند كه گمان بد به ايشان رود و ازسر كينه توزي دروغ بگويند برادرت را به كيفري كه بايسته است مي رساني

و نيز گويد: گفته مي شود عايشه با عثمان درشتي نمود و او نيز پاسخي تندداد و گفت: تو را چه به اين كارها؟ تو دستور داري كه در خانه ات آرام بگيري گروهي نيز سخناني به همين گونه‏گفتند و گروهي ديگر گفتند: كيست كه- براي اين كار- سزاوارتر از او باشد پس با لنگه كفش ها به جان هم افتادند و اين نخستين زد و خوردي بودكه پس از پيامبر (ص) ميان مسلمانان درگرفت.

و هم از چند راه گزارش كرده‏كه طلحه و زبير به نزد عثمان شدند و به او گفتند: ما تو را از سپردن كاري از كارهاي مسلمانان به وليد پرهيز داده بوديم و تو نپذيرفتي و اينك گواهي داده شده كه او باده گساري و بدمستي نموده بركنارش كن. علي نيز به او گفت: او را از كار بركنار كن و اگر گواهان در روي او به‏زيانش گواهي دادند وي را به كيفر برسان پس عثمان، سعيد پسر عاص را به فرمانداري كوفه فرستاد و به او دستورداد وليد رابه سوي وي گسيل دارد پس چون سعيد به كوفه درآمد منبر و ساختمان فرمانداري را شستشو داد و وليد را گسيل داشت و گواهان كه رو درروي او به زيانش گواهي دادند و عثمان خواست او را به كيفر برساند بالاپوشي‏آراسته بر او پوشانده و در خانه اي جايش داد و هر كس از قريش را كه براي‏زدن او مي فرستاد وليد به وي مي گفت: " تورا به خدا سوگند مي دهم مبادا پيوند خويش ات را با من ببري و فرمانرواي‏

 

[ صفحه 199]

 

گروندگان رابر خود خشمگين نمائي " و با شنيدن اين سخن نيز هيچ كس دست بر او بلند نمي كرد. پس علي پسر ابوطالب كه چنين ديد تازيانه برگرفت و با پسرش حسن براو درآمد وليد همان سخن را به وي هم گفت و حسن نيز به وي گفت: پدرجان راست مي گويد. علي گفت در آن هنگام (كه) من (پرواي اين سخنان داشته باشم) خدا را باور ندارم. پس با تازيانه اي دو شاخه او را زد و بربنياد يك گزارش نيز علي به فرزندش حسن‏گفت: پسركم برخيز و او را تازيانه بزن پس عثمان گفت: برخي از اينان كه مي بيني تو را بسنده اند پس علي تازيانه برگرفت و به سراغ او رفت و آغاز به زدن او كرد و وليد وي را دشنام مي داد. و بر بنياد گزارش الاغاني وليد به وي گفت تو را به خداو به پيوند خويشاوندي مان سوگند! علي به وي گفت ابو وهب! (نام سرپوشيده وليد) خاموش باش كه به راستي اسرائيليان تنها براي همين به پرتگاه افتادند كه آئين هاي كيفري راپايمال كردند پس او را زد و گفت: پس‏از اين قرشيان، مرا تازيانه زن خويش خواهند خواند.

گزارشگران گفتند: ازعثمان خواسته شد كه سر او را بتراشد و گفتند كه عمر در چنين جاهائي دستوربه سر تراشيدن مي داد او گفت: آري در آغاز به اين شيوه كار مي كرد و سپس آنرا رها كرد.

ابو مخنف و ديگران‏گفته اند: وليد پسر عقبه تلو تلو خوران براي نماز بامداد بيرون شد پس دو ركعت كه خواند روي به مردم كرد و گفت: بيش از اين برايتان بخوانم؟ پس عتاب پسر علاق يكي از زادگان عوافه پسر سعد كه مردي ارجمند بود گفت: خداوند بر نيكوئي ها در تو نيافزايد سپس يك دو مشتي سنگريزه برگرفت و به چهره وليد كوفت و مردم نيز به سوي او شن پراني نمودند و گفتند " به خدا سوگند كه جز از كسي كه تو را فرماندار ما گردانيده شگفت نبايد داشت " و اين عتاب همان بود كه عمر پسر خطاب براي او با ديگر بزرگان دو هزار و پانصد سكه درآمد نهاد و برخي چنين ياد كرده اند كه وليد توان خود را از

 

[ صفحه 200]

 

دست داد و آن چه را نوشيده بود همان جا بالا آورد و يزيد پسر قيس ارحبي ومعقل پسر قيس رياحي گفتند: راستي راكه عثمان خواسته است با خوار كردن پيروان محمد (ص) برادرش را در پايگاهي بلند بدارد و درباره وليد است كه حطيه- جرول پسر اوس پسر مالك‏عبسي- اين سروده ها را مي گويد:

روزي كه حطيئه پروردگارش را ديدار نمايد گواهي دهد

كه به راستي پوزش وليد پذيرفته تر (از عثمان) است

هنگامي كه نماز ايشان بر باد رفت بي آن كه بداند

از سرمستي گفت: آيا بيش از اين برايتان بخوانم؟

زيرا (مي خواست) بر نيكوئي هاشان بيفزايد

و اگر مي پذيرفتند از ده ركعت هم بيشتربراشان مي خواند.

اي ابو وهب! (نام سرپوشيده وليد)

آنان به پيشنهاد تو گردن ننهادند و اگر آن را مي پذيرفتند

تو ميان نماز جفت ركعتي با نماز تك ركعتي هماهنگي پديد مي آوردي

آن گاه كه تو به تاخت پرداختي افسارت را گرفتند

و اگر افسارت را رها مي كردند تو همچنان مي تاختي

ابوالفرج اصفهاني در الاغاني 178:4 و ابو عمر در الاستيعاب پس از آوردن سروده هاي بالا، سروده هاي زير را نيز از حطيئه در همين زمينه آورده اند

در ميان نماز سخن گفت و آشكارا بر آن بيافزود

و دو روئي خويش را هويدا ساخت

با ميي كه از دهانش مي ريخت

گوشه و كنار پرستشگاه را بيالود

 

[ صفحه 201]

 

و آن گاه كه همه آهنگ پراكنده شدن داشتند آواز داد:

آيا بيشتر برايتان بخوانم تا مرا بستائيد.؟

پس نه من و نه شما را بهره اي از نيكوئي نيست.

سپس ابو عمر مي گويد:اين كه " او مست مست برايشان پيشنمازي كرده و پس از آن كه نماز بامدادي را چهار ركعت خوانده گفته: آيا بيشتر برايتان بخوانم؟ " گزارش آن زبان زد است و كساني كه به سخن ايشان پشتگرمي بايد داشت- چه از گزارشگران و چه از سرگذشت دانان- آن‏را آورده اند.

و از ميان آنان ما گزارش رويداد را، هم درمسند احمد 144:1 و سنن بيهقي 318:8 مي خوانيم هم در تاريخ يعقوبي 142:2 كه مي نويسد: او در محراب بالا آورد . و هم در كامل ابن اثير 42:3 و اسد الغابه ازهمو 91:5 و 92 كه مي نويسد: اين كه پس از چهار ركعت خواندن نماز بامداد به ايشان گفته: " آيا بيشتر برايتان بخوانم " گزارش آن را سرگذشت داناني كه به سخن ايشان پشتگرمي بايد داشت آورده و زبانزد همگان است سپس گزارش طبري را مي آرد كه مي رساند آن گروه با وليد سرسختي نمودند و عثمان به او گفت: " برادرم! شكيبائي كن كه خداوند تو را پاداش مي دهد و گناه تو بر گردن اين گروه بار مي شود " و سپس گويد: ابو عمر گفته: گزارشي كه نزد سرگذشت شناسان درست شمرده شده، مي رساند كه او باده نوشيد و آن را بالا آورد و نمازصبح را چهار ركعت خواند.

و باز بنگريد به تاريخ ابوالفدا 176:1 و به الاصابه 638:3- كه در اين‏

 

[ صفحه 202]

 

يكي مي نويسد داستان او كه مست‏بود و بر مردم پيشنمازي كرد و نماز بامداد را چهار ركعت خواند زبان زد همگان است و آن را آورده اند،- و به تاريخ الخلفاء سيوطي ص 104 و به سيره حلبي 314:2 كه مي نويسد: بر مردم كوفه پيشنمازي كرد و چهار ركعت خواند و هنگام پشت خم كردن و پيشاني به زمين سودن مي گفت: بنوش و مرابنوشان! سپس در محراب بالا آورد و نماز را به پايان برد و گفت: برايتان بيشتر بخوانم؟ پس پسر مسعود(رض) گفت خداوند نه به نيكوئي هايش‏بر تو بيافزايد و نه به نيكوئي هايش بر آنكه تو را به سوي ما فرستاد پس يك لنگه كفش برگرفت و با آن به چهره وليد كوبيد و مردم نيز سنگريزه به سوي او افكندند پس او تلو تلو خوران به سوي كاخ خود شد و سنگريزه ها نيز در پي او روان تا پايان.

و ابوالفرج دراغاني 178:4 از زبان ابو عبيد و كلبي و اصمعي آورده است كه وليد پسر عقبه روسبي باز و مي گسار بود، در كوفه باده گساري كرد و بامدادان برخاست تا در مسجد جامع بر مردم پيشنمازي كند پس بر ايشان چهار ركعت خواند و سپس روي به ايشان كرد و گفت: برايتان بيشتر بخوانم؟ پس در محراب بالا آورد و با آواز بلند در ميان نماز برايشان اين ترانه را خواند:

دل به رباب آويخت،

آن هم پس از پير شدن دلبر و دلداده!

در ص 179 نيز از زبان عمر پسر شيبه گزارش بالارا آورده. و در ص 180 از راه مدائني‏گزارش كرده است كه زهري گفت: گروهي از كوفيان به نزد عثمان شدند تا در پيرامون وليد با وي گفتگو كنند پس اوگفت: آيا هر گاه كه مردي از شما بر فرماندارش خشم گيرد دروغي به او مي بندد؟ اگر بامداد شود شما را كيفر خواهم كرد پس ايشان به عايشه پناه بردند و بامدادان عثمان از سراي عايشه آواز و گفتاري شنيد كه بوي درشتي و تندي مي داد. پس گفت آيا عراقيان از كيش به در شده و تبهكار هيچ پناهگاهي جز خانه عايشه نيافته اند؟ او كه اين‏

 

[ صفحه 203]

 

سخن بشنيد كفش برانگيخته خدا (ص) را بلند كرد و گفت: شيوه دارنده اين كفش- برانگيخته خدا- را رها كردي،مردم گفتگوها را شنيدند و آمدند تا مسجد پر شد برخي مي گفتند راست مي گويد و برخي مي گفتند زنان را چه به اين كارها؟ تا با سنگريزه و لنگه كفش به جان هم افتاده به زد و خورد پرداختند و گروهي از ياران برانگيخته‏خدا بر عثمان درآمدند و گفتند از خداپروا كن و آئين هاي كيفري را پامال منما برادرت را از سر ايشان بركنار كن پس وي را بركنار كرد.

و هم از زبان مطروراق آورده است كه مردي به مدينه آمد و به عثمان (ض) گفت من در پشت وليد پسر عقبه نماز بامداد رابگزاردم و او روي به ما كرد و گفت: " برايتان بيشتر بخوانم؟ من امروز سرخوشم! " من بوي مي از او شنيدم، پس عثمان آن مرد را زد و مردم گفتند: آئين هاي كيفري را پايمال كردي و گواهان را زدي.

ابن عبدربه هم داستان نماز را در العقد الفريد 273:2 آورده و مي نويسد: از روي مستي نماز بامدادي را براي ايشان سه ركعت خواند...

و در صحيح بخاري در بخش برجستگي هاي عثمان در لابه لاي سرگذشتي مي خوانيم كه " مردم در اين باره بسيار سخن گفتند " وابن حجر در فتح الباري 44:7 در روشنگري اين فرازمي نويسد: " در گزارش معمر مي بينيم، ميان كارهاي او آن چه بيش از همه مردم را به پرخاش- و بگو مگو واداشت‏يكي به كار نبستن آئين هاي كيفري در باره مروان بود و ديگري بركنار كردن سعد پسر ابو وقاص.

اميني گويد: وليد همان كسي است كه داستان او را خواهي شنيد و اگر خدا خواهد در اين جلد و جلدهاي آينده از چگونگي كار و روزگارش چنان آگاه مي شوي كه گوئي دركنار وي ايستاده اي، و اكنون مي بيني كه باده گساري مي كند ودر محراب‏بالا مي آرد و از زور مستي نماز را بيش از آنچه بايد مي خواند، و انگشتر از دستش به در مي كنند و از بس مست است درنمي يابد، و پيش از چنين روزهائي نيز خداي برتر از پندار، او را تبهكار خوانده و با اين گفتار- كه گوينده اش بسي گرامي است- او را مي شناساند: آيا كسي كه به آئين راستين گرويده همچون كسي‏

 

[ صفحه 204]

 

است كه تبهكار است (سوره سجده آيه 18) و نيز با اين گفتار: هر گاه تبهكاري گزارشي براي شما آورد درپيرامون آن پرس و جو نمائيد كه ابن عبدالبر در استيعاب 620:2 مي نويسد:در ميان دانشمنداني كه به روشنگري نامه خدا مي پردازند هيچ چون و چرائي درباره اين گزارش كه دانستي نيست كه‏سخن خدا گرامي و بزرگ: " هر گاه تبهكاري گزارشي براي شما آورد... " درباره وليد فرود آمده است اين سخن را ابن اثير نيز در اسد الغابه 90:5 از زبان بوعمر بازگو كرده است.

اينك آيا سزاوار است كه چنين كسي از سوي پيشوايان مسلمانان در پايگاه والاي فرمانداري جاي بگيرد و جان و دارائي و زن و آبروي مردم به دست او سپرده شود، تا دستورهاي آئين را از او بگيرند و كار بستن و گشودن را در شهرو ده مسلمانان از او بخواهند و در نمازهاي گروهي و آدينه، او را پيشنماز خود بشناسند؟ آيا هيچ يك ازاين كارها با كيش راستين سازگار است؟ مرا بگذار و اين پرسش ها را از خليفه اي بكن كه او را فرماندار گردانيد و كساني را كه به زيان او گواهي داده بودند براند و در هراس افكند يا با تازيانه خويش ايشان را زد.

و گرفتيم كه فرمانداري بخشيدن به او پيش از بزهكاري اش بوده، با اين همه، دادن كيفري كه بايسته‏بودن آن روشن گرديد- وروان نساختن آن بر وي، سرزنش ها برانگيخت- چرا بايد همي پشت گوش انداخته شود تا آن هنگام كه مردك را در خانه اي فرستند و براي بركنار ماندن او از گزند تازيانه، بالاپوشي آراسته بر تن وي كنند و آن گاه هر كس بر وي درآيد كه او را كيفر رساند او- كه شايسته كيفر بوده- ايشان را به خشمگين شدن خليفه بيم دهد و به اين سان- و با پرهيز دادن از بريدن پيوند خويشي- از خود پاسداري نمايد. آيا خليفه مي‏دانست كه او ديگران را براي پا پيش نهادن در بر پا داشتن آئين هاي كيفري خدا، از خشم وي مي ترساند و او را به اين گونه مي شناساند و پيوند خويشاوندي اش را از دستور كيش او برتر

 

[ صفحه 205]

 

مي شمارد؟ و با اين همه چون از گفتار او خرسند بود آن را نديده مي گرفت؟ يا سخن او را به وي نرسانده بودند؟ اين دومي كه هيچ سازشي با پرداخت گزارش ها ندارد زيرا از آنها درمي يابيم وي از همه آن چه در آن جا، روي داده آگاهي داشته و به ياري همه آن كارها، بر پا داشتن آئين كيفري را پشت گوش مي انداخته تا آن جا كه چون دانست دختر زاده برگزيده پيامبر- حسن (ع)- براي دلسوزي بر او گرايشي به كجروي نمي يابد از كار او جلوگيري كرد و چنان خواست كه تازيانه زدن بر وي به دست سرهنگان خودش انجام گيرد كه در پي خشنودي اويند، با اين همه فرمان خداوند پيروز شد و داوري او انجام گرفت و چگونه؟ با دست سرور ما فرمانرواي گروندگان كه خودش به كيفر رساندن وي را گردن گرفت و آن ستمگر هم به دشنام گوئي به او پرداخت و او (ع) نيز در راه خدا از سرزنش هيچ كس پروا ندارد. يا به گونه اي كه درصحيح مسلم واغاني و جز آن دو آمده او(ع) به عبد الله پسر جعفر دستور داد كه او را تازيانه بزند و خود شماره تازيانه ها را نگاه مي داشت.

آيا پس از آن كه كيفري بر كسي بايسته‏گرديد بايد كار را چندان پشت گوش انداخت كه زد و خوردها بر سر آن درگيرد و بازار بگو مگو داغ شده پيكار زباني به نبرد با جنگ افزار انجامد و كار گفتگو به مشت و لگد برسد و لنگه كفش و موزه بالا رود و پس از برانگيخته خدا (ص) نخستين پيكار ميان مسلمانان سازمان يابد و فرياد مادر گروندگان بلند شود كه: "راستي كه عثمان آئين هاي كيفري را پايمال كرده و گواهان را در هراس افكنده " و سرور خاندان پيامبر (ص)نيز با اين سخن او را نكوهش كند كه:آئين هاي كيفري را پايمال كردي و گروهي را كه به زيان برادرت گواهي دادند كتك زدي؟ و آيا پس از همه اين‏ها چنين تبهكاري كه با زبان نامه ارجمند خداوندي نيز پرده اش دريده شده بود شايستگي آن را دارد كه براي رسيدگي به دارائي ها فرستاده شود؟ چنان كه عثمان كرد و مردك را پس از كيفر

 

[ صفحه 206]

 

دادن او به كارپردازي صدقات كلبيان و بلقينيان فرستاد و آيا مهر برادري اين همه گشاد بازي را روا مي دارد؟

پاسخ دادن به اين پرسش ها به گردن من نيست‏و آن چه بر من است گزارش دادن سرگذشت‏است همراه با بررسي و انگيزه يابي درآن. و پاسخ را نيز تنها از ياوران خليفه مي خواهيم، يا نه، خود خواننده بزرگوار را داور اين گير و دارها مي گردانيم.

 

 

آواي سوم به دستور خليفه

 

بخاري و جز او از زبان سائب پسر يزيد آورده اند كه برنامه آوا دردادن در روز آدينه آغازش در روزگار برانگيخته خدا (ص) بود و درروزگار بوبكر و در روزگار عمر. و هنگام آن نيز به گاه بيرون شدن پيشوابود و به گاه بر پا شدن نماز. و چون‏روزگار عثمان رسيد و مردم بسيار شدندآواي سومي هم بيافزود كه در زوراء (زاء زبردار و واو ساكن، خانه اي در باز! ر) مي دادند و اين شيوه تا هم‏اكنون بر جاي مانده است

و در گزارش بخاري و ابو داود آمده است كه در روزگار پيامبر (ص) و بوبكر و عمر (ص) بانگ مسلماني در روز آدينه آغازش‏در هنگامي بود كه پيشوا بر سر منبر مي نشست و چون عثمان به جاي ايشان نشست و مردم بسيار شدند عثمان دستور داد تا در روز آدينه براي بار سوم نيز (اذان) آواي مسلماني در دهند، پس در زوراء آواز

 

[ صفحه 207]

 

به آن برداشتند و كار به همين گونه پايدار ماند.

و در گزارش نسائي آمده: عثمان دستور داد تا در روز آدينه براي بار سوم نيز آواي مسلماني در دهند، پس در زوراء آواز به آن برداشتند.

و در گزارشي از همو آمده است كه چون برانگيخته خدا (ص) در روز آدينه بر فراز منبر مي نشست بلال‏آواي مسلماني در مي داد و چون فرود مي آمد (اقامه) بانگ نماز در مي داد و در روزگار بوبكر و عمر نيز چنين بود.

و در گزارش ترمذي آمده: به روزگار برانگيخته خدا (ص) و بوبكر و عمر چون پيشوا بيرون مي شد بانگ مسلماني در مي دادند و نماز را بر پا مي داشتند و چون عثمان برسر كار آمد آواي سومي هم در زوراء بيافزود.

و در گزارش بلاذري در الانساب 39:5 از زبان سائب پسر يزيد چنين آمده: برانگيخته خدا (ص) چون‏براي نماز بيرون مي شد بانگ مسلماني در مي دادند و سپس نماز را بر پا مي داشت، در روزگار بوبكر و عمر و در بهري از روزگار عثمان نيز كار به همين گونه بود. تا عثمان در سال هفتم آواي سومي هم بيافزود كه مردم آن را نپسنديدند و گفتند نوآوري نادرستي است.

و ابن حجر در فتح الباري 315:2 مي نويسد چنان برمي آيدكه آن هنگام مردمان در همه شهرها كارعثمان را در پيش گرفتند زيرا وي خليفه اي بود كه فرمانش به كار بسته مي شد، با اين همه، فاكهاني چنان آورده كه نخستين كسي كه نخستين بانگ مسلماني را پديد آورد در مكه حجاج بود و در بصره زياد و به من چنان رسيده كه مردماني كه در باختر نزديك هستند تاكنون نيز جز يك بار براي ايشان بانگ مسلماني داده نمي شود و ابن ابي شيبه آورده است كه پسر عمر گفت: " نخستين بانگ مسلماني كه در روز آدينه دهند نوآوري است " كه هم گمان مي رود اين سخن را از آن روي گفته كه اين كار را درست نمي شمرده و هم گمان‏

 

[ صفحه 208]

 

مي رود كه مي خواهد بگويد: اين برنامه در روزگار پيامبر (ص) پياده نمي شده و هر چه در روزگار او نبوده نوآوري ناميده مي‏شود.

شوكاني نيز در نيل الاوطار 332:3 آن چه را در فتح الباري بوده بازگو كرده و هم عيني در عمده القاري‏گزارش پسر عمر را به اين گونه ياد كرده كه: " نخستين آواي مسلماني كه در روز آدينه دهند نوآوري است " و هم‏آورده است كه زهري گفت: " نخستين كسي كه نخستين بانگ مسلماني را پديد آورد عثمان بود كه دستور داد براي مردم بازارها بانگ در دهند " و هم مي‏نويسد: در پاره اي گزارش ها آمده است كه عثمان سومين بانگ مسلماني را كه در زوراء براي گرد آوردن مردم سر مي دادند پديد آورد- تا آن جا كه گويد: و گفته شده: نخستين كسي كه نخستين بانگ مسلماني را پديد آورد درمكه حجاج بود و در بصره زياد

اميني گويد: نخستين پرسشي كه از بازگو گران اين گزارش ها بايد كرد اين است كه خواست ايشان از بسيار شدن مردم كه‏انگيزه اي شد براي دوبار سر دادن بانگ مسلماني، آيا بسيار شدن ايشان در پايگاه جانشيني پيامبر- مدينه درخشان- است يا بسيار شدن ايشان در سراسر جهان؟ اگر دومي باشد كه هزار بار هم بانگ مسلماني در مي دادند سودي براي ايشان نداشت زيرا نه بانگ آوا دهنده مدينه به ديگر شهرها و كشورها مي رسيد و نه بر مردمان آن جاها بايسته بود كه به بانگي كه از اين جا برمي خيزد گوش دهند و نماز خود را با آن هماهنگ كنند.

بسيار شدن مردم در خود مدينه نيز اگر بگيريم‏كه انگيزه درستي براي افزودن به برنامه آواز در دادن باشد تازه آن چه‏را درست مي نمايد افزودن به آواز دهندگان است كه در هر گوشه شهر و همه‏در يك هنگام به كار برخيزند. نه اين‏كه پس از بانگ نماز در دادن كه بايد پس از آواي مسلماني و- كار پيش از نماز- باشد يك بار ديگر از نو بانگ مسلماني در دهند زيرا آئين نامه پيامبر، آشكارا با اين شيوه ناسازگار است و كارخليفه هم- به گونه اي كه تركماني در شرح سنن كبراي‏بيهقي‏

 

[ صفحه 209]

 

429:1 ما را آگاه مي سازد- افزودن به برنامه بانگ مسلماني دادن پس از بانگ نماز بوده است نه افزودن به آواز دهندگان و ياران پيامبر نيز از همين روي وي را نكوهش كردند و كار او را نوآوري ناروا شمردند وگر نه چند تا بودن آواز دهندگان، تنها در روزگار عثمان نبوده است زيرا در روزگار برانگيخته خدا (ص) نيز، هم بلال بانگ مسلماني برمي داشت و هم پسر ام مكتوم و عثمان نيز- به گونه اي كه در روشنگري آبي بر صحيح مسلم 136:2 آمده- به هنگام بسيار شدن مردم چهارتن را براي اين نيازمندي برگرفت و هيچ‏كس را هم نيافته ام كه چند تا بودن آواز دهندگان را ناروا بشمارد كه تازه دستورهائي هم بر اين برنامه باركرده اند چنانكه گاهي اين پرسش را پيش مي كشند كه- آيا چنان چه گفته شده- با چند تا بودن آواز دهنده، آواي بايسته يا شايسته هم چند تا مي شود يا نه؟ و هنگامي كه آواز دهنده نخستين كارش به انجام رسيد آيا پيشنماز مي تواند در خواندن نماز درنگ كند تا آن ديگري هم كارش پايان يابد؟ يا مي تواند بيرون شود و آن ديگري نيز آواي خود را نيمه كاره ببرد؟ و آيا چند آواز دهنده اي كه هستند مي توانند يكي پس از ديگري آواز بردارند؟ يا همه شان بايد در آغاز هنگام نماز آواز بردارند؟ و شافعي در كتاب الام 72:1 مي نويسد: اگر پرستشگاهي بزرگ چند آواز دهنده آماده داشته باشد جاي گفتگو نيست كه هر يك از آنان مي توانند- بر فراز يكي از گلدسته هاي آن- آواز بردارندتا همه شنوندگان- در يك هنگام- آواز مسلماني را بشنوند. آن گاه نماي گزارش درستي كه گذشت، مي رساندكه عثمان به برنامه بانگ مسلماني دادن افزود به اين گونه كه دستور دادپس از بانگ مسلماني و بانگ نماز در دادن، يك بار ديگر بانگ مسلماني در دهند نه اين كه پيش تر از اين ها بانگ مسلماني در دهند و اين را، هم از گزارش طبراني كه بيايد مي توان دريافت و هم از آن چه برخي از روشنگران گزارش به كوتاهي باز نموده و گفته اند كه سومين آوا، سومين است‏از ديدگاه آئين و كيش، زيرا پيش روي‏پيشنماز و بر بانگ نماز به‏

 

[ صفحه 210]

 

بانگ مسلماني افزوده شده است آري ابن حجر در فتح الباري 315:2 مي نويسد: روشنگران همداستان اند كه خواست گزارشگر از اين دو واژه: " سومين بانگ مسلماني " آن است كه دو تاي نخستين يكي بانگ مسلماني است و ديگري بانگ نماز و آن گاه آواي سومي را هم كه به دستور عثمان سر مي دادند" سومين بانگ مسلماني " مي خواندند واين مي رساند كه پيشتر بايستي دوبارديگر بانگ مسلماني سر داده شده باشد. و عيني در عمده القاري 290:2 مي نويسد: بانگ نماز كه در اين جا بانگ مسلماني خوانده شده از اين روي است كه- همانند آن- آگهي هائي در بردارد و از همين روي است كه پيامبر (ص) گفت ميان هر دو بانگ مسلماني،نمازي است براي كسي كه بخواهد و خواست‏او " ميان بانگ مسلماني و بانگ نماز " است.

و تازه گيرم كه بسيار شدن مردم انگيزه اي باشد براي افزودن به برنامه آواز در دادن، باز هم چنانكه‏گفتيم بايستي برنامه آواز در دادن افزوني را در گوشه هاي شهر كه از پرستشگاه به دور است پياده كنند تا بگوش كسي رسد كه آواي مسلماني ويژه پرستشگاه را كه- چنان چه در سنن ابوداود 171:1 آمده- در روزگار پيامبر و روزگار بوبكر و عمر بر در پرستشگاه‏سر داده مي شد نمي شنود نه در زوراء- كه چنانچه در القاموس و تاج العروس- آمده خانه اي در كنار پرستشگاه بوده خواه آن را خانه عثمان پسر عفان‏بشماريم كه حموي در معجم 412:4 يادي از آن كرده- و طبراني نيز گويد: عثمان بفرمود تا آواز نخستين را از خانه اي از آن خود او كه زوراء خوانده مي شد سر دهند پس، از آن جا بانگ مسلماني در مي دادند يا- به گونه اي كه نيز حموي ياد كرده- آن را جائي نزديك بازار مدينه و نزديك مسجد بگيريم يا- به گونه اي كه ابن بطال بي هيچ چون و چرا

 

[ صفحه 211]

 

پذيرفته و برداشت وي در فتح الباري 315:2 و عمده القاري 291:3 آمده- آن‏را سنگي بزرگ نزديك در پرستشگاه بدانيم، پس بانگ مسلماني در دادن درزوراء- در رسانيدن آواز و چون و چند آگاهي ها- همچون آواز در دادن است بر در پرستشگاه، پس در اين افزوني ناساز با آئين نامه پيامبر چه سودي توان يافت؟

وانگهي اگر هم گرفتيم كه‏بسيار شدن مردم در مدينه، عثمان را در انجام اين برنامه ناگزير ساخت تازه بايد پرسيد كه آيا انبوهي ايشان‏پديده اي بود كه ناگهان در هفتمين سال از فرمانروائي او روي نمود؟ يا از همان هنگام كه اين شهر، پايتخت مسلمانان گرديد شماره مردمانش رو به فزوني رفت؟ بر اين بنياد، شماره مردمان به چند بايد برسد تا انگيزه اي براي سرپيچي از برنامه پيامبر گردد؟ و دست آويزي براي سومين بانگ مسلماني؟ و آيا دستاويز اين شيوه من‏درآوردي را در همه شهرها و پايتخت هاي بزرگ كه مردم آن چندين برابر مدينه اند مي توان روا دانست و ده هاو صدها بار بانگ مسلماني را از نو سرداد؟ اين را از خليفه بايد پرسيد و از ياوران او كه كارش را درست مي دانند.

و تازه اگر بسيار شدن مردم در مدينه انگيزه آن بود كه براي سومين بار آواي مسلماني در دهند پس چرا مردم همه شهرها هم، كار خليفه را دست آويز گرفتند و برنامه او را به كار بستند؟ با آن كه در همه آن جاها چنان انبوهي اي نبود و خليفه مي‏بايد ايشان را از اين كار باز داشته و آگاهشان سازد كه اين افزوني كه بر برنامه خدائي بانگ مسلماني در دادن روا شمرده شده تنها براي مدينه است و بس. يا دست كم بگويد كه اين فرمان ويژه شهرهائي است كه شماره مردم آن بسيار باشد.

آري، اين بار خليفه نخستين گام را در راه گستاخي به خدا برمي دارد و پس از او نيز معاويه و مروان و زياد و حجاج مي آيند و هر گونه دلشان مي خواهد بر بنياد هوس هاي‏خود كيش خدا را به بازي مي گيرند. وآغاز كننده يك كار، ستمگرتر از ديگران است.

 

[ صفحه 212]

 

 

 

خليفه خانه خدا - كعبه- را پهناور مي نمايد

 

طبري در تاريخ خود 47:5- به هنگام يادآوري از رويدادهاي بيست و ششمين سال پس از كوچيدن پيامبر به مدينه- مي نويسد: در همين سال بود كه عثمان زمينه پرستشگاه مسلمانان رابيافزود و آن را پهناور نمود، ساختمان هاي گروهي از همسايگان را بخريد و ديگران كه به فروش تن در ندادند سراي هاشان را ويران ساخت و بهاي آن را در گنجينه دارائي توده نهاد و چون بر سر او بانگ و فرياد راه انداختند دستور داد ايشان را زنداني كنند و گفت مي دانيد چه انگيزه اي شما را بر من گستاخ ساخته است؟ راستي كه را كه جز بردباري من شما را بر من گستاخ نساخته است. عمربا شما همين كار را كرد و بر سر او داد نزديد. " سپس عبد الله- پسر خالد پسر اسيد- درباره ايشان با اوبه گفتگو پرداخت تا از بند رهائي- يافتند. گزارش بالا را يعقوبي نيز در تاريخ خود 142:2 و ابن اثير در الكامل 39:3 آورده اند.

و بلاذري درالانساب 38:5 از زبان مالك آورده است‏كه زهري گفت: عثمان مسجد پيامبر (ص) را گسترش داد و ده هزار درم سيم ازدارائي خود به هزينه آن رساند پس مردم گفتند: پرستشگاه برانگيخته خدارا گسترش مي دهد و برنامه او را ديگرگون مي نمايد.

اميني گويد: گويا خليفه نه در كيش اسلام، آئين هم سويه و پا برجائي براي آن چه در دست مردم است مي ديده و نه در آئين پاك ما ارزش و آبروئي براي دارائي هاو دارندگان آن سراغ داشته و گويا سخن‏پيامبر بزرگ (ص) به گوش او نخورده بوده كه دست زدن به دارائي هيچ مسلماني روا نيست مگر او

 

[ صفحه 213]

 

از سر دل خرسندي دهد و بر بنياد گزارش جصاص در احكام القرآن 157:1: " مگر از دل و جان خشنود باشد. " و در شفاء قاضي عياض و نيل الاوطار 182:4 آمده است: " مگر خودش خشنودي دهد " و بر بنياد گزارش ابن حبان كه آن را درست مي شمارند: هيچ مسلماني را نرسد كه چوبدستي برادرش را جز با خشنودي خود او بستاند.

و از شگفت ترين‏چيزها آن كه خليفه خود، روزگار عمر- و هنگام گسترش دادن وي به پرستشگاه- را دريافته و درگيري او را با عباس‏پسر عبد المطلب- كه نمي خواست خانه اش را بدهد- ديده و پيش چشمش بود كه‏ابي پسر كعب و ابوذر غفاري و جز ايشان، داستان ساختمان بيت المقدس به‏دست داود (ع) را گزارش كردند و عباس همان را پشتوانه سخن و دادخواست‏خود گردانيد و عمر نيز كه از آئين نامه ارجمند پيامبر آگاه شد در برابرآن سر فرود آورد- كه گسترده داوري در ج 6 ص 262 تا 266 از چاپ دوم گذشت- جز آن كه اين يكي مرد پرواي هيچ يك‏از اين ها را نداشت و آن آئين نامه چون و چرا ناپذير را پايمال نمود و آن گاه كار عمر را دستاويز گردانيد و اين را كه مردم از وي مي ترسيده اند و او چون بردباري نموده باكي از وي ندارند. پس خانه هاي مردم را بي آن كه خشنودي دهند ويران ساخته و كساني را كه در اين باره با وي به گفتگو و چون و چرا پرداخته اند به زندان افكنده و بهاي آن را در گنجينه دارائي توده نهاده تا آن جا كه مردم گفتند: مسجد برانگيخته خدا را پهناور مي سازد و آئين نامه او را ديگرگون مي نمايد.

 

[ صفحه 214]

 

 

 

انديشه خليفه درباره متعه حج

 

بخاري در صحيح آورده است كه مروان پسر حكم گفت: در راه مدينه تا مكه با عثمان و علي (ض) بودم و شنيدم كه عثمان مردم را از متعه حج و از انجام حج و عمره با هم باز مي داشت و علي كه چنين‏ديد، براي حج و عمره با هم آغاز به لبيك گفتن نمود عثمان گفت: مرا چنان‏مي بيني كه مردم را از كاري باز بدارم و تو آن را به جاي آري؟ گفت:من براي سخن هيچ يك از مردم، آئين-نامه برانگيخته خدا (ص) را رها نمي‏كنم.

و در گزارش احمد آمده است كه:ما با عثمان (ض) مي گشتيم كه ناگاه‏ديديم مردي براي حج و عمره با هم لبيك مي گويد عثمان (ض) گفت اين كيست گفتند علي. گفت مگر نمي داني كه من از اين كار جلوگيري كرده ام؟ گفت آري، با اين همه، من سخن برانگيخته خدا (ص) را براي سخن تو رها نمي كنم.

و بخاري و مسلم آورده اند كه سعيد پسر مسيب گفت: علي و عثمان (ض) در عفان فراهم آمدند و عثمان مردم را از متعه حج باز مي داشت پس علي به او گفت: كاري كه برانگيخته خدا(ص) انجام به دستور آن داده تو چه مي خواهي كه از آن جلوگيري مي كني؟ گفت: ما را رها كن‏گفت من نمي توانم تو را واگذارم پس علي كه چنين ديد براي حج و عمره با هم‏آغاز به لبيك گفتن نمود.

مسلم آورده‏است كه عبد الله پسر شقيق گفت: عثمان (ض) مردم را از متعه حج باز مي داشت و علي (ض) مردم را به انجام آن وامي داشت پس عثمان در اين باره سخني به علي گفت سپس علي گفت: تو مي داني كه مابا برانگيخته خدا (ص) حج تمتع انجام مي داديم گفت آري، ولي ترسان بوديم.

 

[ صفحه 215]

 

برگرديد به صحيح بخاري 69:3 و 71، صحيح مسلم 349:1، مسند احمد 95 و61:1، سنن نسائي 152 و148:5، سنن بيهقي 352:4 و 22:5، مستدرك حاكم 472:1، تيسير الوصول 282:1

اميني گويد در پيرامون اين زمينه در جلد ششم ص 98 تا 130 و 213 تا 220- از چاپ دوم- در لابه لاي " نشانه هاي شگفت انگيز " به گستردگي سخن رانديم و آن جا گزارش هاي فراواني ياد كرديم‏كه مي رساند روا بودن متعه حج با پشتوانه هاي بسياري كه در نامه خدا وآئين نامه پيامبر دارد، آشكار و بي چون و چرا است و هيچ فرازي هم فرود نيامد كه آئين متعه حج را بگرداند و برانگيخته خدا (ص) نيز- تا هنگام مرگ- مردم را از آن باز نداشت و- چنان كه بخاري و مسلم و گروهي از پيشوايان گزارش ها از راه هاي بسيار گزارش كرده اند- جلوگيري از آن تنهابر بنياد انديشه و برداشت خليفه دوم بود. و عثمان خود نيز آن گير و دارها را ديد و بگو مگوهائي كه بر سر اين كار درگرفت و پرخاش هاي ياران پيامبر به جلوگيري كننده، در پيش چشم‏او بود و نيز اين كه: دست آويزي اين‏بود كه اگر من متعه حج را برايشان روا بشمارم زن مي گيرند و نوعروسان با در حجله ها به ديدار خانه خدا مي آرند، و تو مي داني كه اين بهانه پوچ، هيچ نبوده مگر يك برداشت ناچيزكه پشتوانه اي آن را استوار نمي گردانيده و نامه خدا و آئين نامه پيامبر نيز آن را در هم مي شكسته زيرا برانگيخته خدا (ص) از دارنده اين برداشت- در شناخت آن زمينه اي كه وي با چشم هاي نزديك بينش پرده ازچهره آن برگرفته- استادتر بوده وپيش‏از وي نيز خداي پاك همه اين ها را مي‏دانسته و هيچ كدام نه تنها مردم را از متعه حج باز نداشتند كه دستور آن را پا بر جا نيز گردانيدند.

" دانش به جز نامه خدا و يادبودهاي پيامبر نيست

و آن چه به جز اين باشد نه چيزي‏است و نه گزارشي

مگر يك مشت هوس ها ودشمني هاي به هم آميخته

 

[ صفحه 216]

 

كه مبادا بيهوده اي از دارندگان آن‏تو را بفريبد. "

آري عثمان همه اين ها را ديد ولي پرواي هيچ كدام از آن ها را نداشت و گام در جاي پاي كسي نهاد كه پيش از وي بود، با آن كه درست آن بود كه از نامه خدا و برنامه‏پيامبر پيروي كند- و درستي براي پيروي كردن شايسته تر است و تازه به اين هم بسنده ننموده و آغاز كرده‏است به سرزنش فرمانرواي گروندگان علي (ع)- كه روان برانگيخته خدا بود و دروازه شهر دانش او و داناترين پيروان او و استادترين ايشان در داوري- كه چرا با برداشت بي پشتوانه‏ما كه با فرمان خدا ناساز است هماهنگي نمي نمائي و آن گاه كار گفتگو ميان آن دو- در عسفان و در جحفه- به آن جا مي كشد كه چنان چه داستان آن در جلد ششم ص 205 از چاپ نخست و ص 219 از چاپ دوم گذشت چيزي نمي نماند كه فرمانرواي گروندگان علي(ع) براي حج تمتع به جا آوردن، كشته شود.

ما نمي دانيم اين مرد هنگامي كه سرور ما علي (ع) به وي گفت: " به راستي تو مي داني كه ما با برانگيخته خدا حج تمتع به جا مي آورديم " چه خواستي داشت كه پاسخ داد: آري ولي ترسان بوديم؟ در آن سال كه مردم با برانگيخته خدا (ص) حج تمتع به جا آوردند چه ترسي در كار بوده؟ مگر نه اين همان بازپسين ديدار پاك ترين پيامبران از خانه خدابوده كه شماره همراهان او به صد هزاركس و بيشتر مي رسيدند؟ و تو خواهي يافت كه بزرگان توده نيز اين بهانه ناچيز و ساختگي را درنمي يافتند تا آن جا كه پيشواي حنبليان احمد پس از ياد كردن آن گزارش در مسند مي نويسد: شعبه به قتاده گفت: ترس ايشان از چه بوده؟ پاسخ داد نمي دانم.

من نمي دانم آيا اندازه دانش خليفه اين بوده است؟ يا مرز خردمندي اش‏

 

[ صفحه 217]

 

يا اندازه پافشاري اش در پياه كردن برنامه هائي كه مي خواسته؟ يا مرز پيروي اش از نامه خدا و آئين نامه پيامبر او؟ يا اندازه درستكاري اش در نگهداري سپرده هاي كيش مسلمانان كه خود جانشين پيامبرشان بوده؟ اگر نمي دانيد از ياد دارندگان بپرسيد.

و آن گاه آيا گزافه گوئي آشكار و ناروا نيست كه ابن سيرين- به گونه اي كه بلاذري درالانساب 4:5 آورده- بگويد: در ميان‏همه ايشان، نخست عثمان به دستورهاي وابسته به ديدار خانه خدا از همه آگاه تر بود و سپس پسر عمر.

اگر آگاه‏ترين توده شيوه اش اين و داستانش اين‏باشد اسلام را بدرود بايد گفت.

 

 

خليفه خون بي گناهان را پايمال مي كند

 

كرابيسي در ادب القضاء با زنجيره اي درست از زبان سعيد پسر مسيب آورده است كه عبد الرحمن پسر ابو بكر گفت: اندكي پيش از كشته شدن‏عمر من گذارم بر هرمزان افتاد كه با جفينه و ابو لولو راز مي گفت و مي شنيد پس چون مرا ديدند برخاستند و از ميان ايشان دشنه اي دو سر به زمين افتاد كه دسته آن در ميانش بود پس ازآن، در دشنه اي كه عمر با آن كشته شده بود نگريستند و ديدند همان است كه او چگونگي اش را مي گويد پس عبيد الله پسر عمر برفت و شمشيرش را برگرفت و همين سخن را از عبد الرحمن بشنيد پس به نزد هرمزان شد و او را كشت و جفينه را كه دخت كوچك بو لولو بود بكشت و خواست همه برده هاي مدينه‏را بكشد كه جلوش را گرفتند و چون عثمان بر سر كار آمد عمرو پسر عاص به‏وي گفت: اين پيش آمد در هنگامي رويداده كه تو بر مردم‏

 

[ صفحه 218]

 

فرمانروائي نداشته اي پس خون هرمزان پايمال شد.

گزارش بالا را هم طبري‏با اندكي دگرگوني در تاريخ خود 42:5 آورده و هم محب طبري در الرياض 150:2چنان كه ابن حجر نيز در الاصابه 619:3 آن را ياد كرده و آن را به همين گونه كه ما آورديم درست شمرده است.

و بلاذري در الانساب 24:5 از زبان مدائني آورده است كه غياث پسر ابراهيم گفت: عثمان بر فراز منبر شدو گفت: هان اي مردم ما سخنرانان نبوديم و اگر زنده بمانيم و اگر خدا خواست برايتان به گونه اي كه بايد سخنراني خواهيم كرد و اين هم از خواست خدا بود كه عبيد الله پسر عمر خون هرمزان را بريزد و هرمزان نيز از مسلمانان بوده و هيچ بازمانده اي به جز توده مسلمانان ندارد و من پيشواي شمايم و از وي گذشتم آيا شما هم مي گذريد؟ گفتند آري پس علي گفت: اين تبهكار را بكش كه كاري سهمناك به جاي‏آورده و مسلماني را بي گناه كشته است‏وبه عبيد الله نيز گفت: اگر روزي دستم بتو رسد در برابر هرمزان تو را خواهم كشت.

و يعقوبي در تاريخ خود 141:2 مي نويسد: مردم درباره خون هرمزان و خودداري عثمان از كيفر دادن‏عبيد الله پسر عمر سخن بسيار گفتند پس عثمان بر منبر شد و براي مردم سخنراني كرد و گفت: بازخواست خون هرمزان با من است و من آن را براي خدا و براي عمر بخشيدم و آن را در برابر خون عمر رها كردم پس مقداد پسرعمرو برخاست و گفت راستي اين كه هرمزان همپيمان خدا و برانگيخته او بوده و تو را نمي رسد كه آن چه از آن‏خدا و برانگيخته او است ببخشي. گفت ببينيم و ببينيد سپس عثمان عبيد الله پسر عمر را از مدينه به كوفه فرستاد و او را در خانه اي فرود آورد كه آن جا را به نام وي كوفك پسر عمر

 

[ صفحه 219]

 

مي ناميدند برخي از ايشان نيز در اين باره گفته اند.

" اي ابوعمرو!- نام سرپوشيده عثمان- دو دل‏مباش كه

عبيد الله با كشتن هرمزان درگرو و در بند است "

و بيهقي در سنن كبري 61:8 آورده است كه عبيد الله پسر عبيد پسر عمير گفت: چون عمر (ض) زخم خورد عبيد الله پسر عمر بر هرمزان برجست و او را بكشت پس عمر راگفتند كه عبيد الله پسر عمر هرمزان را كشت گفت: چرا او را كشت؟ گفت: مي گويد او پدرم را كشته گفته شد چگونه؟ گفت پيش از اين ديدم كه با ابو لولو تنها بود ووي را به كشتن پدرم برانگيخت عمر گفت من نمي دانم اين چيست بنگريد هر گاه من مردم از عبيد الله بخواهيد كه گواه و پشتوانه‏سخني كه درباره هرمزان مي گويد- كه‏او مرا كشته- بيارد اگر گواهي آورد، كه خون او در برابر خون من ريخته شده واگر گواهي نياورد عبيد الله را در برابر هرمزان بكشيد پس چون عثمان (ض) بر سر كار آمد گفتندش آيا سفارش عمر (ض) را درباره عبيد الله به كار نمي بندي؟ گفت: بازخواست خون هرمزان با كيست؟ گفتندبا تو اي فرمانرواي گروندگان! گفت من نيز از گناه عبيد الله پسر عمر گذشتم.

و در طبقات ابن سعد 8:5 تا 10 چاپ ليدن آمده است كه عبيد الله برفت و دختر بو لولو را كه خويش را مسلمان مي خواند بكشت و عبيد الله آن‏روز چنان خواست كه هيچ برده اي را درمدينه نگذارد و همه را بكشد پس نخستين‏كساني كه با پيامبر به مدينه كوچيده بودند گرد آمدند و از سوي اينان آن چه را عبيد الله انجام داده بود سهمناك شمرده بر او سخت گرفتند و از سر بردگان به دورش داشتند پس گفت البته به خدا ايشان و جز ايشان را- به برخي از مهاجران گوشه مي زند- خواهم كشت پس عمرو پسر عاص همچنان باوي نرمي نمود تا شمشير را از چنگ وي به درآورد و سعد نيز به نزد وي شد و هر يك از آن دو سر ديگري را گرفته و در اين زد و خورد موي همديگر را مي كشيدند تا مردم در ميان آن دو جدائي انداختند پس عثمان روي به ايشان نهادو اين در همان سه روزي بود كه- براي‏

 

[ صفحه 220]

 

برگزيدن جانشين- راي زني مي شد- و پيش از آن كه وي را فرمانروا بشناسند- پس وي سر عبيدالله پسر عمر را گرفت و عبيد الله نيز سر او را، سپس آن دو را از هم جدا كردند و آن روز زمين بر مردم تاريك شد و اين بر دل مردم گران آمد و ترسيدند كه با كشته شدن جفينه و هرمزان و دختر بو لولو به دست عبيد الله، گرفتاري اي ازآسمان پديد آيد.

و ابو وجزه آورده است كه پدرم گفت: آن روز عبيد الله را ديدم كه با عثمان چنگ در موي يكديگر افكنده بودند و عثمان مي گفت " خدا تو را بكشد! مردي نماز گزار و دختري كوچك و يكي ديگر را كه در پناه برانگيخته خدا (ص) بود كشتي، رها كردن تو درست نيست " و هم گفت: به شگفت آمدم‏از عثمان كه چون به فرمانروائي رسيد چگونه او را رها كرد تا سپس دانستم كه عمرو پسر عاص پا در مياني كرده و او را از انديشه اش برگردانيده است.

آورده اند كه عمران پسر مناح گفت چون‏عبيد الله پسر عمر، هرمزان و دختر ابو لولو را بكشت سعد پسر ابو وقاص با او درآويخت و هر يك موي ديگري را گرفته مي كشيدند و سعد نيز در گير و دار همين كار مي گفت:

" جز تو هيچ شيري نيست كه يك بار غرشي سر دهد

و از تو است كه شيران زمين به سختي ها دچار مي شوند و نابود مي گردند " پس عبيد الله گفت:

" بدان من گوشتي نيستم كه آسان از گلوي تو فرو روم

پس‏از همان گنجشگان زمين هر چه مي خواهي بخور. "

پس عمرو پسر عاص. بيامد و چندان با عبيد الله سخن گفت و با او نرمي نمود تا شمشيرش را از او گرفته در زندان افكندند و پس از آن كه عثمان بر سر كار آمد وي را آزاد كرد

 

[ صفحه 221]

 

آورده اند كه‏محمود پسر لبيد مي گفت: من گمان مي كردم كه عثمان چون بر سر كار آيد عبيد الله را خواهد كشت و اين پندارم‏بر بنياد آن گير و داري بود كه ديدم باوي داشت زيرا او و سعد بيش از همه ياران برانگيخته خدا (ص) با وي سرسختي مي نمودند.

و از زبان مطلب پسر عبد الله آورده اند كه علي به عبيد الله پسر عمر گفت: دختر ابو لولو چه گناهي داشت كه او را كشتي؟ و هم آورده اند كه پيشنهاد علي و پيشنهاد بزرگ ترين ياران برانگيخته خدا- به هنگامي كه عثمان انديشه ايشان را پرسيد- اين بود كه بايد عبيد الله را كشت، با اين همه، عمرو پسر عاص با عثمان به سخن پرداخت‏تا وي را رها كرد و علي مي گفت: اگردستم به عبيد الله پسر عمر رسد و توانائي داشته باشم او را به سزاي كارش خواهم كشت.

و از زبان زهري آورده اند كه چون عثمان به فرمانروائي رسيد مهاجران و انصار را بخواند و گفت: پيشنهادي به من دهيد درباره كشتن اين كسي كه چنين رخنه اي در كيش ما پديد آورده‏است پس همه مهاجران و انصار يك سخن و همداستان شده و عثمان را بر كشتن او دلير مي كردند و اندكي از مردم مي گفتند: خدا هرمزان و جفينه را از آمرزش خود دور گرداند، مي خواهند عبيد الله رابه دنبال پدرش فرستند، پس سخن در اين باره بسيار شد و عمرو پسر عاص گفت: اي فرمانرواي گروندگان! اين پيش آمد پيش از آن كه تو به فرمانروائي بر مردم رسي روي داده، پس چشم از او بپوش. مردم از سخن عمرو پسر عاص پراكنده شدند.

و از زبان ابن جريج آورده اند كه عثمان انديشه مسلمانان را در اين باره بپرسيد پس يك سخن گفتند كه بايد خونبهاي هرمزان و دختر بو لولو را پرداخت- و در برابر آن دو نبايد عبيد الله پسر عمر را كشت- و آن دو، مسلمان شده‏

 

[ صفحه 222]

 

بودند و عمر بر ايشان درآمدي نهاده بود و در آينده كه به علي پسر ابوطالب دست فرمانبري داده شد خواست عبيد الله پسر عمر را بكشد و او از چنگ وي به سوي معاويه پسر ابو سفيان گريخت و همچنان با او بود تا در جنگ صفين كشته شد

و طبري در تاريخ خود 41:5 مي نويسد: چون دست فرمانبري به عثمان دادند او در گوشه مسجد بنشست و عبيد الله پسر عمر را كه در خانه سعد پسر ابو وقاص زنداني بود بخواند و سعد همان بود كه چون وي هرمزان و جفينه و دختر بو لولو را بكشت و مي گفت: به خدا سوگند البته مرداني را كه در ريختن خون پدرم دست داشتند- به مهاجران و انصار گوشه مي زند- خواهم‏كشت همان گاه سعد به سوي وي برخاست وشمشير را از دست وي باز ستاند و مويش‏را كشيد تا بر زمينش افكند و در خانه‏خويش زنداني اش كرد تا عثمان او را به درآورد پس عثمان به گروهي از مهاجران و انصار گفت: درباره اين كسي كه چنين رخنه اي در اسلام پديد آورده است پيشنهادهائي به من دهيد پس‏علي گفت: من برآنم كه وي را بكشي پس‏يكي از مهاجران گفت: عمر ديروز كشته‏شد و پسرش امروز كشته شود؟ پس عمرو پسر عاص گفت: اي فرمانرواي گروندگان! خداوند تو را بركنار داشت از اين كه اين پيش آمد به روزگار فرمانروائي=تو

 

[ صفحه 223]

 

بر مسلمانان روي دهد. عثمان گفت: من اكنون سرپرست ايشانم و براي آن خونبهائي نهادم و پرداخت آن را از دارائي خويش به گردن‏گرفتم گزارشگر گفت مردي از انصار كه او را زياد پسر لبيد بياضي مي گفتند چون عبيد الله پسر عمر را مي ديد مي گفت

" اي عبيد الله تو در برابر پسر اروي

هيچ گريزگاه و پناهگاه و زينهاري نداري.

دست خويش را به خون كسي آلودي كه به خدا سوگند ريختن آن ناشايست و ناروا بود

كشتن هرمزان كاري سهمناك بود

كه بي هيچ انگيزه اي=انجام گرفت. مگر آن كه گوينده اي بگويد:

آيا هرمزان را در كشته شدن عمر، گناهكار مي شماريد؟

رويدادها بر روي هم تل انبار شد و بي خرد كسي گفت:

آري من او را گناهكار مي شمارم=او بود كه به اين كار فرمان داد و پيشنهاد آن را كرد

جنگ افزار آن بنده در درون خانه اش بود

و آن را زير و رو مي كرد و دستور به دستور، ارجمند شناخته مي شود. ") گزارشگر گفت: پس عبيد الله پسر عمر به نزد عثمان شد و از زياد پسر لبيد و سروده‏اش گله مندي نمود پس عثمان زياد پسر لبيد را بخواند و او را از اين سخنان‏باز داشت و زياد نيز درباره عثمان چنين سرود:

" اي ابو عمرو- نام سرپوشيده عثمان

دو دل مباش كه عبيدالله با كشتن هرمزان در گرو و در بند=است.

پس به راستي اگر گناه وي و افزارهاي لغزش را نديده بگيري

تو و او با يكديگر همچون دو اسب خواهيد بود كه براي گروبندي به‏

 

[ صفحه 224]

 

كار گيرند

آيا از او مي گذري؟ هنگامي كه به نادرست از او بگذري

پس تو به آن چه گزارش مي كني نزديك نيستي ".

پس عثمان زياد پسر لبيد رابخواند و او را از اين سخنان باز داشت گزارش بالا را ابن اثير هم در الكامل 31:5 ياد كرده است.

اميني گويد: از گزارش هائي كه آورديم بر روي هم برمي آيد كه خليفه، عبيد الله- كشنده هرمزان و جفينه دختر كوچك بو لولو- را به سزاي آدمكشي نرسانيد با آن كه بسياري از ياران پيامبر در كيفر دادن او پا مي فشردندو سرور ما فرمانرواي گروندگان (ع) نيز باايشان هماهنگي مي نمود، با اين همه و با آنكه پيشنهاد علي با آئين نامه پيامبر و نامه خداوندي همساز بود و خود بر بنياد گفته چون وچرا ناپذير پيامبر درستكار، استادترين پيروان وي در داوري شناخته‏مي شد، باز هم پيشنهاد او و ديگر ياران پيامبر را نديده گرفته و به پيشنهاد عمرو- پسر عاصي و نابغه- چسبيد كه- در ج 2 ص 120 تا 176 از چاپ دوم- سرگذشت او را به گستردگي آورديم و از همان جا چگونگي گوهر و تبار و دانش و پابندي او به كيش ما را مي تواني دريافت، آري دستور چنين‏كسي به كار بسته شد كه به عثمان گفت: " اين پيش آمد در هنگامي روي داده كه تو بر مردم فرمانروائي نداشته اي و... " با اين كه آن كس در آن هنگام‏بر سر كار بوده- كه همان خليفه كشته‏شده باشد- در بازپسين دم از زندگي اش فرمان داد كه اگر پسرش گواهي دادگر نيارد بر اين كه هرمزان پدر اورا كشته، بايستي به كيفر كار خود كشته شود. و خيلي روشن است كه او چنين گواهي نياورد پس عبيد الله تا هنگامي كه رهايش كردند همچنان در بنداين فرمان بود و گذشته از اين خون جفينه و دختر بو لولو را هم به گردن داشت. آيا آئين اسلام گفته است كه اگر خليفه بخواهد آئين هاي كيفري خدارا روان گرداند بايد پيش آمدها به هنگام فرمانروائي او روي داده باشد؟تا پسر نابغه- عمرو- آن هيا بانگ ها را راه بياندازد؟ و اگر اين خوابشان درست باشد پس ديگر چه‏

 

[ صفحه 225]

 

نيازي بوده است كه خليفه از مردم بخواهد بزهكار را ببخشند؟ و باز گرفتيم كه خليفه يك روزگار مي تواند در جائي كه كسي كشته شده و بازمانده ندارد چنين گذشتي كند يا ازمردم چنين گذشتي بخواهد ولي آيا مي تواند فرماني را هم كه به دستور خليفه پيش از او بايد روان گردانيد پامال كند؟ و آيا مسلماناني كه درخواست چنين بخششي از ايشان شد و ايشان هم آن چه در دست شان نبود بخشيدند آيا روا بود چنان فرمان گذراو بي چون و چرائي را پامال كنند؟ و اگر هم گرفتيم كه روا بوده: آيابخشش‏چند تن از ايشان بس بود كه تبهكار بي‏كيفر بماند؟ يا مي بايد همه مسلمانان در اين باره با ايشان هم آواز گردند؟ و تو مي بيني در ميان مسلمانان كساني بوده اند كه كيفر ندادن او را زمينه اي براي پرخاش و خرده گيري به عثمان گرفتند تا آن جا كه وي چون ديد مسلمانان جز كشتن عبيدالله راهي را نمي پذيرند به او دستورداد تا به سوي كوفه كوچ كند و آن جا خانه و زمين به وي بخشيد كه همان است‏كه به آن، كوفك پسر عمر مي گفتند و اين بر مسلمانان، گران و سهمگين آمدو در پيرامون آن سخن بسيار گفتند.

وآن گاه فرمانرواي گروندگان علي (ع) كه سرور توده و داناترين ايشان به فرمان ها و آئين هاي كيفري بود با عبيد الله دشمني مي نمايد و او را بيم مي دهد كه در برابر اين بزهكاري اش هر گاه بر وي دست يابد وي را بكشد. و هنگامي هم كه بر سر كار مي آيد به پيگرد او مي پردازد تا وي را بكشدپس او از نزد وي به شام- به سوي معاويه مي گريزد و چنان چه در الكامل‏از ابن اثير 32:3 مي خوانيم در پيكارصفين كشته مي شود. و در استيعاب از ابن عبد البر نيز آمده است كه: او پس از مسلمان شدن هرمزان، وي را بكشت و عثمان او را بخشيد و چون علي بر سر كار آمد او بر خويشتن بترسيد وبه سوي معاويه گريخت تا درصفين كشته شد و در مروج الذهب 24:2 مي خوانيم:كه علي او را (در جنگ) بزد و جامه هاي آهنيني را كه بر تن داشت بدريد چندان كه شمشير وي با آن چه در اندرون

 

[ صفحه 226]

 

او بود بياميخت و به هنگامي كه علي به پيگرد او پرداخت تا در برابر خون هرمزان او رابكشد و او بگريخت علي گفت: اگر امروز از چنگ من به در رفتي روز ديگربه در نروي.

و همه اين ها مي رساند كه هم فرمانرواي گروندگان (ع) با پي گيري و پافشاري مي خواسته است كه گناه او بخشيده نشود و هم گذشتن عثمان از او داوري روا و گذرا نبوده كه بتوان از آن پيروي كرد وگر نه علي‏نه در پي آن برمي آمد كه وي را بجويدو نه بر آن مي شد كه بكشدش. تا آن جا كه در روز صفين نيز همان گناهش رابه رخ او مي كشد و آن گاه كه عبيد الله در برابر مردم آشكار مي گردد علي او را آواز مي دهد: واي بر تو اي پسر عمر! براي چه با من جنگ مي كني؟ به خدا سوگند كه اگر پدرت زنده‏بود با من نمي جنگيد. پاسخ داد خون عثمان را مي جويم گفت: تو خون عثمان‏را مي خواهي و خدا از تو خون هرمزان را مي خواهد پس علي اشترنخعي را بفرمود تا به سوي او بيرون شود.

اين جا ديگر بهانه هائي كه براي چشم پوشي از عبيد الله و زنده گذاشتن او مي آوردند به پايان مي رسد با اين همه، قاضي القضاه (= داور داوران) سر خويش را از نهانگاه نيرنگ بازي به‏در آورده و به استاد خود ابو علي چنين بسته كه او گفته: عثمان با چشم‏پوشي از او خواست كه كيش ما به ارجمندي رسد زيرا او ترسيد كه كشته شدن وي به گوش دشمنان خورده و بگويند:پيشوايشان را كشتند و فرزند او را هم كشتند و چگونگي رويداد را درنيافته به سرزنش مسلمانان برخيزند. پايان آيا كسي هست از اين مرد بپرسد كدام سرزنشي بر مسلمانان خواهدبود كه دستور آئين خويش را به كار بسته و داوري خليفه پيشين را درباره‏فرزند تبهكارش كه خون بيگناهان را ريخت روان گردانند؟ و در كار كيش خدا هيچ گونه دلسوزي اي‏

 

[ صفحه 227]

 

به او گريبان گير ايشان نشود (چون از مرزهائي كه خداي پاك نهاده بود گام فراتر نهاد و كساني كه از مرزهاي‏خدا گام فراتر نهند ايشانند ستمگران) و هيچ هم پرواي اين نكردند كه ديروزبه داغ كشته شدن پدر دچار گرديد و امروز خودش كشته مي گردد و براي خاندانش داغ بر روي داغ مي آيد. آري‏چنين كاري در زمينه كيش ها مايه سرفرازي اي است كه همه چشم به آن دارند زيرا انگيزه آن سخت سري در گرويدن است و روا داشتن بينش، و دليري در راه خدا و نگهباني بر مرزهاي نامه خدا و آئين نامه پيامبرش (ص) ، و گرفتن گرد آورده هاي كيش يگانه پرستي. و آن گاه كدام توده است كه اين همه انگيزه هاي گردن فرازي را در خود بنمايد و فرازهاي ستايش آميز درپيرامون او پرداخته نشود و پياپي آفرين و زه برايش گفته نيايد؟ آري سرزنش را تنها در جائي بايد جست كه در كار بستن دستورها سستي شود و- به بهانه هاي پوچ و ناچيز- آئين هاي كيفري را پايمال كنند و در پي هوس ها و دلخواسته ها روند. با اين همه چه بايد كرد كه استاد ابو علي خوش داشته كه در پشتيباني از عثمان بهره اي داشته باشد و ناچار به پشتيباني پرداخته است.

و تازه آن چه خليفه انجام داد گرهي كور براي كساني پديد آورد كه خواستند از شيوه او پيروي كنند زيرا براي پاك نمودن كار او- كه با نامه خدا و آئين نامه پيامبر ناساز بود- به دست و پا افتادند و در روشنگري آن‏چه رويداد به آن باز مي گردد به گل فرو ماندند، چندان كه يكي پنداشت ازاين رو وي را بخشيده كه سرپرست مردمان، مي تواند چنين كاري كند و بر بنياد اين پندار، پيشوا مي تواندبه جاي كشتن كشنده، با گرفتن خونبهااز وي سازش نمايد هر چند نمي تواند كه يكسره او را ببخشد چون كيفردادن او حق مسلمانان است زيرا مرده ريگ او نيز به ايشان مي رسد و پيشوا نماينده ايشان است- در به پا داشتن آئين ها- و اگر چشم پوشي نمايد حقي را كه ايشان داشته اند از بيخ و بن نابود گردانيده و اين روا نيست. و از همين روي پدر و نيا نمي توانند به‏نمايندگي فرزند چشم پوشي نمايند هر چند مي توانند كيفر ستمگر را به گونه‏اي رسا بخواهند، البته پيشوا نيز مي‏تواند كه با گرفتن‏

 

[ صفحه 228]

 

خونبها سازش نمايد

ديگري نيز مي پندارد كه عثمان از مسلمانان خواست عبيد الله راببخشند و آنان هم كه بازماندگان مرد كشته شده بودند- چون‏بازمانده اي نداشت- درخواست او را پذيرفتند. و ما نمي دانيم آيا ايشان‏در جستجوي بازماندگان او در شهرهاي ايران برآمدند؟ چون آن مرد و خاندانش ايراني بوده اند- يا ايشان- براي داوري به اين كه بازماندگاني ندارد- همين را بس دانستند كه كسي از ايشان را در مدينه نمي ديدند. و او در آن شهر، تنها بود و خانواده وخويشاونداني نداشت، يا اين كه از پيش خود به اين گونه داوري نمودند. و مگر چه زياني برايشان داشت كه كار را برمي گرداندند به بازماندگان او در كشور خودش و ايشان را زينهار مي دادند تا به سراغ آن كه كسي از ايشان‏را كشته بود بيايند و او را كيفر دهند يا از وي چشم بپوشند؟

و تازه كجا مسلمانان، درخواست عثمان را پذيرفتند؟ مگر نه سرور ايشان (ع) مي گفت: اين تبهكار را بكش و به سزاي خود برسان كه به راستي كاري سهمگين به جاي آورده است و خليفه پيشين نيز دستور داد كه او را كيفر دهند و در ميان توده مسلمانان كسي- جز عمرو عاص پسر نابغه- نبود كه از وي پشتيباني نمايد يا از گناهش چشم بپوشد و ديديم كه به گزارش ابن سعد،=زهري مي گفته: مهاجران و انصار، يك‏سخن همداستان شده و عثمان را به كشتن‏او دلير مي گردانيدند.

سومي هم آمده‏است و فلسفه هائي مي بافد كه از زبان‏استاد ابو علي شنيدي. و آيا چنان سرزنش ها و ننگ ها و دشنام هائي كه بر بنياد فلسفه ايشان با كشتن پسر عمر پديد مي آمد، دامن گير امويان شد كه تنها در يك روز چنان كشتاري همگاني- در ميان خاندان پاك پيامبر- به راه انداختند و پدر را كه سرور جوانان بهشتيان بود با زادگان و بستگان وي از كودك شيرخوار و نوجوان گرفته تا پيرمرد و ميانسال همه را سربريدند؟

 

[ صفحه 229]

 

يكي ديگر هم پيدا شده و براي هرمزان، بازمانده اي تراشيده است به نام قماذبان.و برآن رفته كه او با پافشاري مسلمانان از گناه عبيد الله درگذشت طبري در تاريخ خود 43:5 گزارشي از سري بازگو مي كند كه آن را شعيب از سيف پسر عمرو او از ابو منصور گرفته است كه اين گفت: شنيدم قماذبان رويداد كشته شدن‏پدرش را بازگو مي كرد و مي گفت: ايرانياني كه در مدينه بودند برخي بابرخي رفت و آمد داشتند،يك بار فيروز (= ابو لولو) به پدرم گذر كرد و بااو دشنه اي دو سره بود، پدرم آن را از دست وي گرفت و گفت: در اين شهرهاچه مي كني؟ گفت: با اين، كارد تيزمي كنم پس مردي وي را ديد و چون عمر زخم خورد آن مرد گفت: من اين كارد را دست هرمزان ديدم كه آن را به‏فيروز داد پس عبيد الله روي به هرمزان آورد و او را بكشت و چون عثمان بر سر كار آمد مرا خوانده وي را به دست من سپرد و گفت: اي پسركم! اين كشنده پدر تو است و تو براي پرداختن به او سزاوارتر از مائي پس برو و او را بكش پس من وي را بيرون بردم و در آن سرزمين هيچ كس نماند كه‏همراه من نيايد جز آن كه ايشان خواهش‏مي كردند او را ببخشم پس من به ايشان‏گفتم: آيا من مي توانم او را بكشم گفتند آري و عبيد الله را دشنام دادند من گفتم آيا شما مي توانيد از كار من جلوگيري كنيد؟ گفتند نه و باز او را به دشنام گرفتند پس من او را براي خدا و براي ايشان رها كردم پس مرا برداشتند و به خدا سوگند كه من راه را تا به خانه نيامدم مگر بر روي سر و دست مردان.

اگر اين بازمانده پنداري در آن جا بوده پس چرا- به گونه اي كه در گزارش هاي درست آمده- عثمان بر فراز منبر گفت:" اين مرد بازمانده اي ندارد كه مرده‏ريگش به او رسد- مگر همه مسلمانان- و من نيز پيشواي شمايم "؟ و چرا به‏گزارش خود طبري در جاي ديگر گفت: من‏سرپرست ايشانم و براي‏

 

[ صفحه 230]

 

آن خونبهائي نهادم كه پرداخت آن را از دارائي خويش به گردن گرفتم؟ و اگر مي دانست كه چنان بازمانده اي هست چرا پيش از گفتگو با او، داوري كرد كه به جاي كيفر دادن كشنده بايد خونبها پرداخت؟ و چرا پس از پيشنهادخونبها، آن را به وي نپرداخت و بر دارائي خود هموار ساخت؟ و تازه سرانجام خونبها چه شد و با آن چه كردند؟ من نمي دانم.

و اگر مسلمانان پذيرفته بودند كه كسي به نام قماذبان هست و هيچ كس هم در آن سرزمين نماند كه همراه وي نيايد و اونيز سرانجام، كشنده پدرش را بخشيد پس چه جاي آن داشت كه باز هم خليفه به ايشان بگويد: من از او گذشتم آياشما هم مي گذريد؟- و يا به گزارش بيهقي: من از عبيد الله پسر عمر گذشتم- و در هنگامي كه بازمانده مردي كه كشته شده زنده بود و راست راست راه مي رفت ديگر چه جاي آن داشت‏كه خليفه از مسلمانان بخواهد تا كشنده را ببخشند؟ و چه جاي آن داشت كه مسلمانان در چشم پوشي از او- و بخشيدن وي- با خليفه هماهنگي نمايند؟ و چه جاي آن داشت كه سرور ما فرمانرواي گروندگان براي سستي خليفه در به كار بستن آئين كيفري، آن همه پرخاش و نكوهش روا دارد؟ و چه جاي آن داشت كه او (ع) به عبيد الله بگويد: اي تبهكار! اگر روزي به چنگ‏من افتي تو را در برابر هرمزان خواهم كشت؟ و چه جاي آن داشت كه در آغاز فرمانروائي اش عبيد الله را پيگرد نمايد؟ و چه جاي آن داشت كه او- ازبيم فرمانرواي گروندگان- از مدينه به شام گريزد؟ و چه جاي آن داشت كه عمرو پسر عاصي به عثمان بگويد: اين پيش آمد در هنگامي روي داده كه تو فرمانرواي مردم نبوده اي؟ و چه جاي آن داشت كه سعيد پسر مسيب بگويد: خون هرمزان پايمال شد؟ و چه جاي آن داشت كه لبيد پسر زياد رو در روي عثمان بگويد، آيا مي بخشي و هنگامي كه به ناروا ببخشي...؟ و چه جاي اين گزارش بود كه ملك العلماء حنفي در بدائع الصنائع 245:7 بازگو كرده وآن را پشتوانه دستور آئين گردانيده ومي گويد: گزارش شده كه چون‏

 

[ صفحه 231]

 

سرور ما عمر (ض) كشته شد هرمزان بيرون شد و دشته در درست او بود پس عبيد الله پنداشت آن كه سرور ما عمر (ض) را كشته همين است پس اورا بكشت و اين رويداد را براي سرور ماعثمان (ض) بازگو كردند پس سرور ما علي (ع) به سرور ما عثمان گفت: عبيد الله را بكش سرور ما عثمان خودداري كرد و گفت: چگونه مردي را بكشم كه ديروز پدرش كشته شده؟ چنين نخواهم كرد، آن مرد، يكي از مردمان‏روي زمين بوده و من سرپرست اويم و ازكشنده اش گذشتم و خونبهايش را مي پردازم؟

و باز چه جاي آن داشت كه استاد ابو علي بگويد: راستي اين كه هرمزان بازمانده اي نداشت تاخون او را بجويد و پيشوا، بازمانده بي بازماندگان است و بازماندگان مي توانند ببخشند.

آري با نگرش به همين‏خرده گيري ها بوده كه ابن اثير در الكامل 32:3 گزارشي را كه مي رساند بازماندگان هرمزان عبيد الله را بخشيدند، نادرست شمرده ومي نويسد:- در چگونگي رهائي يافتن عبيد الله-آن يكي گزارش، درست تر است زيرا علي‏چون به فرمانروائي رسيد خواست وي را بكشد و او از چنگ وي به شام نزد معاويه گريخت و اگر رهائي او به دستور بازماندگان بود علي كاري به كار او نداشت.

و تازه پيش از همه اين ها، زنجيره گزارش پر از كژي و كاستي و بيماري و جاي چون و چرا است زيرا طبري آن را از نامه سري پسر يحيي به وي بازگو مي كند كه با اين نسبت هرگز يادي از وي نديده ايم جز آن كه نسائي گزارشي از سيف بن عمر رااز دهان او بازگو كرده و گفته: آسيب‏پذيري اين گزارش شايد براي آن باشد كه سري بازگوگر آن است، ابن حجر نيزاو را همان سري پسر اسماعيل همداني كوفي مي شمارد كه يحيي پسر سعيد او را دروغگو دانسته و گروهي از پاسداران گزارش ها، سخنانش را سست مي‏شمارند. و ما بر آنيم كه‏

 

[ صفحه 232]

 

وي همان سري پسر عاصم همداني است كه در بغداد زيستن گرفته و در سال 258 مرده و پسر جرير طبري نزديك سي سال با وي همروزگار بوده و ابن خراش او را دروغ پرداز مي خوانده و ابن عدي گزارش هاي او را بسيار سست مي شمرده و گويد : وي گزارش دزدي مي كرده و ابن حبان مي افزايد: او گزارش هائي را كه از رفتار و گفتار ياران پيامبر داشته به گونه گزارش هائي درمي آورده كه از رفتار و گفتارخود پيامبر رسيده، و پشتوانه گرفتن سخن او روا نيست و نقاش درباره يك گزارش مي گويد: اين را سري از پيش خود ساخته پس اين نام از آن دو تن دروغ ساز است كه جدا كردن آن دو از يكديگر- و نشاندادن آن كه در اين جاگزارشي از وي آمده- چندان ارزشي ندارد.

و ياد كردن او با نشاني " پسر يحيي " نيز براي چسباندن او است به يكي از نياكانش- چنانكه ابن حجر در ناميدن او به پسر سهل اين را يادآوري كرده- و تازه اگر نگوئيم اين‏كار گونه اي نيرنگ بازي و نهان داشتن‏كاستي گزارش است. و البته خوانندگان‏نپندارند كه اين مرد همان سري پسر يحيي است كه به گزارش هاي او پشتگرمي‏دارند زيرا وي بسي پيش از اين مي زيسته و در سال 167 درگذشته و طبري كه آن گزارش را- از نامه سري به خويش- بازگو كرده، 57 سال پيش از اين به سال 224، تازه پاي به جهان نهاده است.

ديگر از ميانجيان زنجيره‏گزارش، شعيب پسر ابراهيم كوفي است كه ناشناس مانده و ابن عدي گويد: شناخته نشده و ذهبي گويد: زنجيره گزارش او- از نوشته هاي سيف- گونه اي ناشناختگي دارد

 

[ صفحه 233]

 

ديگري نيز سيف پسر عمر تميمي بازگوگرگزارش هاي ساختگي است كه چنان چه زندگي نامه اش در ص 136 گذشت او را رها كرده و از چشم ها انداخته و از بد كيشان مي شمرند و همگي همداستان اند كه گزارش هاي او سست و ناتوان است و گذشت كه سيوطي، گزارشي با همين‏زنجيره ياد كرده و سپس مي گويد: ساختگي است و در زنجيره آن، كساني اند كه گزارش هاشان سست است و بدترين ايشان سيف پسر عمر.

ديگري نيز ابو منصور است و اين نام سرپوشيده از آن چند تن از كساني است كه گزارش هاشان سست شمرده شده و بر ايشان و گزارش هاشان پشتگرم نتوان بود.

 

>بهانه ساختگي

 

بهانه ساختگي

 

راستي اين كه مهر عثمان، محب‏طبري را كور و كر ساخته و بهانه ساختگي ديگري- به جز آن چه ياد شد- آورده و در رياض النضره 150:2 به گونه دو پاسخ آن را گنجانيده است: نخست اين كه هرمزان با ابو لولو در آن كار همدست بوده و ياري اش داده و هرچند كسي كه كار بر دست او انجام شده تنها بو لولو بوده، با اين همه، كسي كه ديگري را در كشتن پيشواي دادگر، ياري دهد كشتن او- از ديدگاه گروهي از پيشوايان- روا است و به انديشه بسياري از آئين شناسان،كسي كه دستور به كشتن ديگري دهد و آن‏كه فرمان وي را به كار بندد هر دو بايد كشته شوند و عبيد الله پسر عمر نيز همين را نشان بي گناهي خود گرفت و گفت: عبد الرحمن پسر بوبكر، وي را آگاه ساخته كه او ديد ابو لولو و جفينه و هرمزان به جائي درآمده و به گفتگو پرداختند و ميان ايشان دشنه اي‏دو سر بود كه دسته آن در ميانش جاي داشت و فرداي همين نشست بود كه عمر كشته شد پس عثمان، عبد الرحمن پسر عوف را بخواست و در اين باره از وي پرسش كرد او گفت بنگريد اگر اين كار هم دو سره باشد جز اين گماني نمي رودكه‏

 

[ صفحه 234]

 

ايشان بر كشتن او همداستان شده بودند پس چون در كارد نگريستند ديدند به همان گونه است كه عبد الرحمن مي گويد. و از همين روي بود كه عثمان، عبيد الله پسر عمر رانكشت چون بر بنياد آن زمينه ها، ديدكه نبايد وي را كشت يا در كشتن وي دودل شد و بايسته بودن آن را براي همين‏دو دلي نپذيرفت.

پاسخ دوم: راستي اين كه عثمان ترسيد با كشتن وي آشوبي‏بزرگ برخيزد زيرا تيميان و عدويان پشتيبانش بوده از كشتن وي جلوگيري مي‏كردند و امويان نيز گرايش به وي داشتند تا جائي كه عمرو پسر عاص گفت: " ديروز فرمانرواي گروندگان كشته شد و امروز پسرش كشته آيد؟ نه سوگند به خدا كه هرگز چنين نخواهد شد " و سپس به سركشان گرائيد. و عثمان كه چنين ديد براي آرام كردن آشوب، بهره‏برداري كرد و گفت: كار او با من است‏و من بازماندگان هرمزان را از وي خشنود مي نمايم.

اميني گويد: همدست=شمردن هرمزان با ابو لولو در كشتن خليفه- و آن هم بي هيچ چون و چرا- تنها بر بنياد سخني بوده است كه عبد الرحمن پسر بوبكر گفت: " كه من ديدم‏آن دو با هم در گوشي سخن مي گفتند و نزد ابو لولو دشنه اي دو سر بود " و آن گاه گنهكار شمردن كسي بر بنياد اين داوري، دشوارتر است از گرفتن خورشيد در مشت، زيرا اين گمان نيز مي رفته كه آن دو در پيرامون كار ديگري كه ميان خودشان داشته اند گفتگو مي كرده اند يا ابو لولو در باره همان كاري كه مي خواسته انجام دهد انديشه او راپرسيده و هرمزان وي را- از انجام آن- بازداشته و باز او به سخن وي گوش نداده وفردا عمر راكشته و مانند اين گمان ها. پس چگونه‏مي توان هرمزان را سزاوار كيفري دانست با آنكه هر گونه دو دلي در گناه كار بودن كسي بايستي ما را از كيفر دادن او باز دارد

گرفتيم كه عبدالرحمن آن همدستي را ديده و با لافزني گفته است كه‏

 

[ صفحه 235]

 

در=برابر چشم من چنان پيش آمدي روي داد. با اين همه آيا در كيش خداوندي مي توان مسلماني را تنها با گواهي يك مردكشت؟ آن هم در جائي كه گواهان آئين پسندانه اي- همساز با آن لاف- نباشد؟ البته نه و از همين روي بود كه چون‏داستان از آغاز تا انجام- به گوش خود عمر رسيد و دانست كه بو لولو با هرمزان گفتگوهائي نهاني داشته، گفت: من نمي دانم اين چيست، بنگريد هر گاه من مردم از عبيد الله بخواهيد كه‏گواهي به زيان هرمزان بيارد تا دانسته شود كه او مرا كشته اگر گواه آورد، كه خون او- در برابر خون من- ريختني بوده و اگر گواهي نتوانست بيارد دربرابر هرمزان خون عبيد الله را بريزيد.=

و تازه گرفتيم كه عبيد الله گواهي بر همدستي هرمزان داشته ولي آيا مي توانست سر خود به كيفر دادن وي برخيزد؟ يا بايد كار او را با همه بازماندگان در ميان بگذارد زيرا گمان آن بود كه كسي از ديگران،گناه وي را ببخشد و بگذريم از اين كه‏مي گويند كيفر دادن گنهكاران، با فرمانروا يا نماينده او است و توده دانشوران نيز برداشتشان همساز با اين‏دستور است

و باز اگر عبيد الله- يا كسي كه آئين كيفري را درباره او به كار نبست- چنين بهانه اي داشت البته‏آن را- در برابر توده پرخاشگر- آشكار مي ساخت و نه سرور ما فرمانرواي گروندگان مي گفت: اين تبهكار را بكش. و نه او را بيم مي داد كه چون بر وي دست يابد او را بكشدو نه در آغاز فرمانرواي اش او را مي خواست تا بكشد و نه عبيد الله از او به سوي معاويه مي گريخت و نه عثمان به اين دستاويز بسنده مي كرد كه " كار خونخواهي با من است و همه مسلمانان بازماندگان آن كشته هستند "و نه به چشم پوشي از گناه وي و درخواست بخشش براي او از مسلمانان مي‏كوشيد و نه ميان ياران پيامبر كه همان جا بودند گفتگو بر سر آن پيش آمد درمي گرفت و نه سعد پسر ابو وقاص‏به سوي او

 

[ صفحه 236]

 

برمي خاست وشمشير را از دست او مي ستاند و از مويش گرفته به زمين مي افكند و درخانه خويش زنداني مي كرد.

و تازه گرفتم كه چنين بهانه اي براي عبيد الله درباره هرمزان درست باشد ولي در كشتن دختر خردسال و تيره روز بو لولو و در ترساندن همه بردگان- به كشتن ايشان- چه بهانه اي براي او دست و پا توان كرد؟

2- من نمي دانم=محب اين سرگذشت شگفت انگيز را از كجاآورده كه تيميان و عدويان بر پا خاسته و از كشتن عبيد الله جلوگيري مي نمودند و توده امويان هم به گونه اي يك جا به سوي ايشان گرويدند تا فرمانرواي تازه از ايشان بترسد. و اين چه فرمانروائي است كه از نخستين روزش دستخوش بيم و هراس بوده؟ و اگردر آغاز فرمانروائي اش چنين سستي و ناتواني اي از وي آشكار گردد پس از آن با كدام كر و فر و شكوه است كه كار توده را مي گرداند و آدمكشان را سزا مي دهد و آئين هاي كيفري را بر پاي مي دارد؟ زيرا هر كس به سزاي تبهكاري اش كشته شود و هر كه آئين هاي كيفري درباره او به كار بسته آيد ايل و تباري دارد كه براي او به خشم مي آيند و آنان نيز هم پيماناني دارند كه براي خشنود ساختن ايشان آماده مي باشند.

در نامه هائي كه سرگذشت ها و گزارش ها را بازگو مي كند هيچ گونه نشانه اي از آن لاف كه محب بهانه جوي آورده، نيست وگر نه سعد پسر ابو وقاص در روزي كه به سوي عبيد الله برخاست و مويش را گرفت و كشيد و در خانه خويش زنداني اش كرد سزاوارتر بود كه بترسد با آن كه در آن روز نه هيچ يك از تيميان ديده شد كه سر راه بر سعد بندد و نه هيچ كدام‏از عدويان بر او پرخاش نمود و نه هيچ‏يك از امويان- بر سر آن كار- دشمني‏نمود. ولي محب مي خواهد كه آن استخوان پوسيده هارا به جنبش و تكان آرد!

وانگهي اگر راستي كساني را كه او ياد كرده، در پامال كردن اين دستور كيفري خدا، چندان پافشاري داشته اند كه خليفه ناچار شده براي پرهيز از تند و

 

[ صفحه 237]

 

تيزي خشم ايشان درخواستشان را بپذيرد، اين گناهي است كه با دادگري ياران پيامبرنمي سازد با آن كه توده سنيان، در دادگري ايشان همداستان اند. و باز اگر خليفه- در انجام آن چه مي خواست به جاي آرد- از پرخاش و نكوهش‏سرزنشگران مي هراسيد پس چرا از پرخاش‏هاي ياران پيامبر در سرانجام روزگارش- كه انگيزه اي جز پيش آمدهاي وابسته‏به خودش نداشت- پروا نكرد تا آن جا كه كار به نابودي خودش كشيد؟ آيا در آغاز ترسو بود و سپس دلير گرديد؟ ازمحب طبري بپرس !

 

 

انديشه خليفه درباره جنابت

 

مسلم در صحيح از زبان عطاء پسر؟؟؟ آورده است كه زيد پسر خالد جهني مرا گزارش كرد كه من از عثمان پسر عفان پرسيدم اگر مردي با زنش بياميزد و نطفه از وي بيرون نيايدچه كند؟ عثمان گفت به همان گونه كه براي نماز، وضو مي گيرد اين جا نيز وضو بگيرد و نره خود را بشويد و عثمان گفت: اين دستور را از برانگيخته خدا (ص) شنيدم.

بخاري نيز در صحيح خود گزارش بالا را با افزوني هائي آورده و با اين پرداخت:عثمان پسر عفان را پرسيدند كه چون مردي با زن بياميزد و نطفه از وي بيرون نيايد چه كند؟ او گفت غسل بر گردن او نيست. و سپس گفت: اين دستور را از برانگيخته خدا (ص) شنيدم. گزارشگر گفت: پس از آن همين‏پرسش را از علي پسر ابوطالب و زبير پسر عوام و طلحه پسر عبيد الله و ابي‏پسر كعب كردم و آنان نيز همين سخن رااز سوي پيامبر (ص) بازگو كردند. بخاري‏

 

[ صفحه 238]

 

از راه ديگري نيز همين گزارش را آورده و در آن، به جاي اين فراز " آنان نيز همين سخن‏را از سوي پيامبر بازگو كردند " مي خوانيم: همان دستور را به وي دادند.

احمد نيز در مسند خود 63:1 و 64گزارش بالا را آورده و در آن جا مي خوانيم: از علي پسر ابوطالب (ض) وزبير پسر عوام و طلحه پسر عبيد الله و ابي پسر كعب نيز همين پرسش را كردم‏و ايشان همان دستور را به وي دادند ودر ساختمان گزارش او، اين فراز " ازسوي برانگيخته خدا " به چشم نمي خوردو بيهقي نيز در السنن الكبري 164:1 و 165 گزارش را با هر سه ساختمان آن آورده است.

اميني گويد: چنين بوده است چون و چند آئين شناسي خليفه در هنگام فرمانروائي اش با آن كه اين سخن خداي برتر از پندار در پيش رويش بوده: نه هنگام مستي به نماز نزديك شويد- تا بدانيد چه مي گوئيد- و نه هنگام جنابت- مگر آن گاه كه راهگذر باشيد- تا غسل كنيد. سوره نساء آيه43

شافعي در كتاب الام 31:1 مي نويسد: خداوند گرامي و بزرگ، غسل كردن به هنگام جنابت را بايسته گردانيد و در زبان تازيان چنان شناخته گرديده كه جنابت از آميزش با زنان پديد مي آيد هر چند كه همراه با آميزش آب جهنده اي بيرون نيايد. كابين و نيز كيفر براي آميزش ناروا و جز آن هم به اين گونه بايسته مي گردد، و هر كس در باره او بگويند كه از زني جنب شده به‏خرد ما چنان مي رسد كه با وي آميخته هر چند نطفه از وي بيرون نيايد (برگردان سخن شافعي به ياري روشنگري ربيع)

 

>آيين نامه هاي پيامبر درباره جنابت

>نسبت هاي دروغين به صحابه

 

آيين نامه هاي پيامبر درباره جنابت

 

و آئين نامه پيامبر نيز نشان مي دهد كه جنابت يا از آميزش با زن پديد مي آيد- كه با فرو كردن نره دراندام نهفته وي انجام گيرد هر چند كه‏تنها كلاهك نره در آن فرو رود- يا از بيرون شدن آبي جهنده- هر چند كه‏

 

[ صفحه 239]

 

آميزشي روي ندهد-

و همو در اختلاف الحديث كه در كنار كتاب الام 34:1 چاپ شده مي نويسد: آن چه را تازيان براي جنب شمردن كسي بايسته مي دانسته اند آميزش با زن بوده است هر چند كه آب مرد نرود، و توده همداستان اند كه آميزش ناروا- كه كيفري را بر كسي بايسته مي گرداند- همان نزديكي با زن است گر چه نطفه مرد بيرون نيايد و كسي كه كلاهك نره خود را در اندام نهفته زن بيگانه فروبرد سزاوار كيفر است و آن چه، به راستي هماننده تر است اين كه: كيفر جز بر كسي كه به ناروا جنب شده روا نيست تا پايان

و در تفسير قرطبي 204:5 آمده است. جنابت همان آميزش مرد است با زن، و توده پيروان كيش ما بر آن اند كه جنب پاك نيست چه، نطفه از وي بيرون بيايد و چه تنها ختنه گاه خود را در اندام نهفته زن فرو برده باشد. پايان

وانگهي، چگونه‏دستور اين پرسش بر خليفه پوشيده مانده با آن كه پرسش هاي گذشتگان، اورا ورزيده گردانيده و پاسخ هاي پيامبر، وي را دانا ساخته و گفتگوهاي ياران برانگيخته خدا- در باره آن چه در اين باره از او (ص) فرا گرفته بودند- در گوشش بود و اين‏هم نمونه:

1- ابو هريره آورده است كه پيامبر گفت: چون مرد ميان ران هاو دو كنار اندام نهفته زن جاي گيرد وختنه گاه آن دو به يكديگر بچسبد بايد غسل كنند.

و بر بنياد يك گزارش: چون‏ميان ران ها و دو كناره اندام نهفته اش جاي گيرد و براي فرو بردن نره به تلاش پردازد بايد غسل كنند، چه نطفه‏اي از او بيرون آمده باشد و چه نه.

و بر بنياد گزارش سوم: چون ختنه گاه مرد و زن به يكديگر برخورد بايد غسل كنند چه نطفه اي از مرد بيرون آمده باشد و چه نه.

و در گزارش احمد مي خوانيم: چون ميان ران ها و دو كناره‏اندام نهفته اش‏

 

[ صفحه 240]

 

جاي گرفت و براي فرو بردن نره، تلاش كردبايد غسل كنند.

صحيح بخاري 108:1، صحيح مسلم 142:1، سنن دارمي 194:1،سنن بيهقي 163:1، مسند احمد 234:2 و347 و393، المحلي از ابن حزم 3:2، مصابيح السنه 30:1، الاعتبار از ابن‏حازم ص 30، تفسير قرطبي 200:5، تفسير خازن 375:1

2- آورده اند كه ابو موسي با گروهي نشسته بود كه ايشان در آن چه غسل را بايسته مي گرداند گفتگو مي كردند پس كساني از مهاجران كه در آن انجمن بودند گفتند: چون ختنه گاه مرد و زن به يكديگر برخورد بايد غسل كنند و كساني از انصار كه آن جا بودند گفتند چنين نيست، مگر آبي جهنده از مرد برود. پس بوموسي گفت: من گزارش را مي آورم‏پس برخاسته به سوي عايشه رفت و درود گفت سپس گفت من مي خواهم چيزي از تو بپرسم و شرمم مي آيد گفت شرم مدار اگر چيزي از من پرسي آن را از مادرت كه تو را زائيده پرسيده اي، راستي را كه من مادر تو ام گفت: من گفتم:چه كاري غسل را بايسته مي گرداند؟ گفت: دانا لغزيده! برانگيخته خدا (ص) گفت: چون مرد ميان دو ران و دو كناره اندام نهفه زن بنشيند و دو ختنه گاه به يكديگر رسد بايد غسل كرد.

صحيح مسلم 143:1، مسند احمد 116:6، موطا مالك 51:1، كتاب الام از شافعي 31:1 و 33، سنن بيهقي 164:1،المحلي از ابن حزم 2:2، المصابيح ازبغوي 32:1، سنن نسائي- ابن حبان و ابن قطان نيز به درستي اين گزارش داوري نموده اند- الاعتبار از ابن حازم ص 30

4- از زبان زهري آورده اند كه مرداني از انصار- و از آن ميان ابو ايوب و ابو سعيد خدري- برداشتشان اين بود كه، غسل در هنگامي بايسته است كه نطفه اي از مرد بيرون بيايد و كسي كه با زنش بياميزد و نطفه اي از وي بيرون نيايدبر او غسل نيست، و چون اين سخنان رابراي عمر و پسر عمر و عايشه باز گفتند ايشان اين را نادرست شمردند و گفتند چون ختنه گاه مرد از ختنه گاه زن گذشت بايد

 

[ صفحه 241]

 

غسل كنند.

سنن بيهقي 165:1، صحيح ترمذي 16:1كه داوري خود را به درست بودن گزارش نيز آورده و مي نويسد: بيشتر دانشوران از ياران برانگيخته خدا (ص) همين برداشت را داشته اند.

5- آورده اند كه عايشه گفت: چون ختنه گاه مرد و زن به يكديگر برخورد بايد غسل كرد.

و بر بنياد يك گزارش از همو: چون مرد ميان ران ها و دو كناره اندام نهفته زن جاي گرفت و آن گاه ختنه گاه مرد به ختنه گاه زن چسبيد بايد غسل كرد سنن ابن ماجه211:1، مسند احمد 47:6 و 112 و 161.

6- عمرو پسر شعيب پسر عبدالله‏پسر عمر و پسر عاصي از زبان پدرش از نيايش آورده است كه پيامبر گفت: چون‏ختنه گاه مرد و زن به يكديگر برخورد و كلاهك نره در اندام نهفته زن پنهان‏شد بايد غسل كرد- در المدونه مي افزايد: خواه نطفه اي از مرد بيرون بياد، خواه نه-

سنن ابن ماجه 212:1، المدونه الكبري 34:1، مسند احمد 178:2 و چنانچه در نيل الاوطار 278:1 مي خوانيم ابن ابي شيبه نيز گزارش بالا را آورده است.

گويا خليفه از اين همه گزارش ها به دور بوده نه آن ها را شنيده و نه در مغز خود نگاهداشته يا اين كه شنيده و خواسته است- در برابر آئين نامه بي چون و چراي پيامبر برداشتي از خود را بايسته گرداند يا اين كه او تنها روزگاري از آغاز اسلام را به ياد داشته كه دستور غسل هنوز داده نشده بود و آن چه را هم مي پنداشت در اين باره از برانگيخته خدا شنيده براي همان روزگار بوده كه- چون او در جستجوي آموزش برنيامده- گمان برده است كه همان دستور- براي هميشه- بايد به كار بسته شود. و به گفتگوهاي آئين شناسان گوش نداده تا بداند كه چه آئيني در اين باره گذرانده شده و خود به همين گونه مانده است، تا چه بر كساني كه از اين دستور آگاه بودند و چه بر نا آگاهان، پيشوائي و فرمانروائي يافته و پايگاهش وي‏

 

[ صفحه 242]

 

را از يادگيري و آموزشي، پرهيز داده و آنگاه كه پرسشي در اين باره از او كردند و چاره اي جز روشنگري دستور نيافته در پاسخ، برداشت خودسرانه خويش يا همان فرماني را بازگو كرد كه‏از روزگاري دراز، پيش از گذشتن آئيني در اين باره، به ياد داشته است.

شايد هم او دستور نسخ شده اي را شنيده و دستور نسخ كننده آن را نشنيده بود- و اين سخن را براي سازش‏با پندار آنان مي گوئيم كه گويند با مقرر شدن غسل، هم اين دستور پيامبر:" غسل هنگامي بايسته است كه نطفه اي از مرد بيرون آيد " نسخ شده و هم سخناني همانند آن در اين زمينه: چون‏شتاب داشتي يا دچار كم آبي بودي بر توغسل نيست و بايد وضو بگيري و اين را باز با گردن نهادن به آن مي گوئيم‏كه وضو گرفتن تنها به جاي غسل، دستوري براي اين زمينه بوده و سخن او(ص): هنگامي غسل بايسته است كه نطفه اي از مرد بيرون بيايد درباره آميزش با زن بوده. اگر هم سخن پسر عباس را در پيرامون آن بپذيريم، نمي‏توان گفت كه آن دستور نسخ شده، زيرابر بنياد روشنگري او، خواست پيامبر آن است كه اگر كسي خواب آميزش ديد و نطفه اي از وي بيرون نيامد غسل بر گردن او نيست چنان كه در جاي ديگر نيز خود او (ص) آشكارا گفت: كسي كه خواب آميزش ديد و نطفه اي از وي نيامد غسل بر او بايسته نيست پس آن جا كه غسل برگردن كسي نيست هيچ پيوندي با اين زمينه نخواهد داشت تا يكي را دستور نسخ شده و ديگري را دستور نسخ كننده بشماريم.

قسطلاني در ارشاد الساري 331 : 1 و نووي در روشنگري صحيح مسلم كه‏

 

[ صفحه 243]

 

در كنار الارشاد چاپ شده مي نويسند:توده ياران پيامبر و آيندگان ايشان گفته كه اين دستور نسخ شده و خواستشان از نسخ آن است كه در آغاز كار، اگر كسي با زن مي آميخت و نطفه‏اي از وي بيرون نمي آمد غسل برگردن او نبود و سپس غسل بايسته گرديد، و پسر عباس و جز او بر آن رفته اند كه اين دستور، از آغاز هم درباره آن نبوده تا سپس نسخ شود، زيرا خواست‏پيامبر از آن سخن اين بوده كه اگر كسي خواب آميزش با زن ديد و نطفه از وي بيرون نيامد غسل بر وي نيست و اين‏فرمان هم بي چون و چرا سر جاي خود است پايان

 

 

نسبت هاي دروغين به صحابه

 

آن چه نيز در گزارش هاي نخستين‏اين بخش ديديم كه مي رساند سرور ما فرمانرواي گروندگان علي (ع) و ابي پسر كعب و ديگران، در آن برداشت با عثمان همداستان بوده اند دروغي است كه برايشان بسته اند تا بر ناداني خليفه در پاسخ چنين پرسش آسان و ساده‏اي پرده بكشند زيرا در جلد ششم ص 244از چاپ اول و ص 261 از چاپ دوم ديديم كه پيشواي ما (ع) در همين زمينه برخليفه دوم خرده گرفت و سخن او را نپذيرفت و گفت: ختنه گاه مرد كه از ختنه گاه زن گذشت بايد غسل كنند و آن‏گاه عمر به سوي عايشه فرستاد تا وي نيز همان سخن علي (ع) را گفت و خليفه نيز در برابر آن سر فرود آورد و گفت به گوش من نرسد كه كسي چنان كاري كرده و سپس غسل ننموده، وگرنه به سختي او را كيفر خواهم كرد.

آري در همان روز، همه كساني كه دستور اين زمينه را نمي دانستند از آن آگاه‏شدند و ناسازگاري در آن باره از ميان برخاست، قرطبي در تفسير خود 205:5 مي نويسد: " گروه دانشوران- از ياران پيامبر و شاگردان آنان و آئين شناسان كشورها- بر همين‏اند و مي گويند تا ختنه گاه مرد با ختنه گاه زن برخورد غسل به گردن ايشان مي افتدو در اين باره ميان ياران پيامبر ناسازگاري هائي بود كه سپس به گزارش عايشه از پيامبر (ص) بازگشتند " آن‏گاه اين علي (ع) است كه با عثمان هماهنگي نموده و دستوري ناساز با آن چه خدا

 

[ صفحه 244]

 

فرستاده داده است؟ آن هم پس از بازگوگري فرمان- به گونه اي درست- و واداشتن مردم به‏انجام آن؟ و پس از روشنگري نشانه هائي كه بر درستي آن داشته و آن چه را از بزرگ ترين پيامبران شنيده به گواهي آورده؟ به جز از گمان و از هوس هاي دل خويش پيروي نمي كنند.

درباره ابي پسر كعب نيز بايد گفت كه با زنجيره هاي درست از زبان وي اين سخن را آورده اند: آن برداشت كه مي رساند " غسل پس از آن بايسته مي شود كه نطفه از مرد بيرون آيد " آسان گيري‏اي بود كه برانگيخته خدا در آغاز اسلام روا داشت و در آينده دستور غسل را آورد.

و بر بنياد يك گزارش: آن برداشت كه مي رساند شستشوي همه تن باآب پس از آني بايسته مي شود كه آب ازكمر برود، در آغاز اسلام بود و سپس، از روا شناختن آن جلوگيري شد.

و بر بنياد يك گزارش: راستي كه برانگيخته خدا (ص) در آغاز اسلام آن را آسان گيري اي براي مردم گردانيد زيرا جامه اندك داشتند و سپس‏دستور داد تا غسل كنند وبر بنياد يك گزارش: سپس دستور داد غسل كنند

نشدني است كه ابي خود اين همه گزارش ها را بازگو كند و آن گاه پس از روشن‏شدن دستور اين زمينه و پخش و پراكنده‏شدن آن در روزگار خليفه دوم، باز خود در روزگار عثمان با او هماوازي نموده بگويد كه غسل بايسته نيست.

درباره ديگران نيز بايد گفت كه به گزارش فتح الباري 315:1، احمد مي گويد: اين 5 تن برداشتي ناساز با آن‏چه در آن گزارش مي خوانيم داشته اند و در اين، جاي چون و چرا نيست.

پس اين كه به ايشان بسته اند كه تنها برخورد ختنه گاه مرد به ختنه گاه‏

 

[ صفحه 245]

 

زن را براي بايسته شدن غسل‏بسنده نمي شمرده اند سخني بيهوده و دروغ است كه ناسازبودن برداشت ايشان با آن، آشكار گرديده و آن را به ايشان چسبانده اند تا تنگنائي كه خليفه گرفتار آن است چندان نمايش ندهد چنان كه- براي همين خواسته- گزارش هاي ديگري نيز- البته از ديدگاه روبرو- در هم بافته اند و يكي در المدونه الكبري 34:1 از زبان سعيد پسر مسيب كه گفت: راستي اين كه‏عمر پسر خطاب و عثمان پسر عفان و عايشه مي گفتند ختنه گاه مرد كه به ختنه گاه زن برخورد بايد غسل كنند.

نادان گمان برده است كه با آفريدن اين گزارش مي تواند آن چه را سرگذشت نامه ها و گزارش ها در برگ هاي خود نگاشته و از ناآگاهي آن دو مرد به دستور خدا و برداشت ناساز ايشان با نامه خدا و آئين نامه پيامبر پرده برداشته اند از ميان ببرد.

و شگفت تر آن كه ابن حزم در المحلي 4:2 علي و پسر عباس و ابي و عثمان و گروهي ديگر و توده انصار را از كساني مي شمارد كه گويند فرو بردن نره در اندام نهفته زن، غسل را بايسته نمي گرداند مگر نطفه بيرون آيد. و سپس مي گويد: برداشت ناساز با اين را هم- كه بايسته بودن غسل باشد- از بوبكر و عايشه و عمر و عثمان و علي و پسر مسعود و پسر عباس... گزارش كرده‏اند، همه اين ها برداشت هائي يك بام‏و دو هوا و گزارش هائي ساختگي است كه‏كساني مانند ابن حزم در هم بافته اندتا آن دو خليفه در برداشت خود تنها ننمايند.

و احمد در مسند خود 143:4 از زبان رشدين پسر سعد و او از زبان موسي پسر ايوب غافقي و او از زبان يكي از فرزندان رافع پسر خديج و او از زبان خود رافع آورده است كه من روي شكم زنم بودم كه برانگيخته خدا (ص) مرا آواز داد و من بي آن كه نطفه‏اي از من بيرون آمده باشد برخاستم و غسل كردم و به سوي برانگيخته خدا (ص) بيرون شدم و او را آگاه ساختم كه چون تو مرا خواندي من روي شكم زنم بودم و بي آن كه نطفه اي از من بيرون‏

 

[ صفحه 246]

 

آيد برخاستم و غسل كردم پس برانگيخته خدا (ص) گفت: اين ديگر بر تو بايسته نبود زيرا هنگامي غسل بايسته مي شود كه نطفه بيرون آيد. رافع گفت: پس از آن درآينده برانگيخته خدا ما را دستور داد كه براي همان نيز غسل كنيم.

گزارش بالا را سازنده آن آفريده است تا برداشت پسر عباس را درباره اين سخن " زيرا غسل... بيرون آيد " نادرست بنمايد و آشكار سازد كه در آغاز دستوري بوده و سپس با دستوري ديگر نسخ شده است، با اين همه وي فراموش كرده كه اگر هم سخن او را بپذيريم، دامن عثمان را از اين آلايش- كه در روزگار فرمانروائي از دستوري كه دستور نخستين را نسخ كرده ناآگاه بوده- پاك نمي گرداند.

آيا هيچ خردمندي مي تواند باور كند كه پسر خديج داستان خود را براي برانگيخته خدا (ص) به آن گونه بازگو كرده و بگويد كه چون مرا خواندي روي شكم زنم بودم و بي آن كه نطفه از من بيرون آيد برخاستم؟ آيا شيوه بر آن است كه چنين سخناني را براي كسي همچون برانگيخته خدا (ص) بازگو كنند؟

تازه اگر آن مرد با شنيدن آواز پيامبرش، بي درنگ برخاسته و از گرفتن كام خود از همسر خويش چشم پوشيده چرا ديگر پاسخ گفتن به آواز او را- تا پس از غسل- پشت گوش انداخته؟ با آن كه چنان كاري آن‏روز بايسته نبود؟ پس از چه كسي آن دستور را گرفته بود؟ و چرا غسل كرد؟ با اين كه هنوز چنان دستوري نرسيده بود.

وان گهي يك نگاه به زنجيره اين‏گزارش، تو را از بررسي در زمينه آن بي نياز مي دارد زيرا يكي از ميانجيان آن ابوالحجاج رشدين پسر سعدمصري است كه احمد گزارش هاي او را سست مي شمرده و ابن معين گويد: گزارش هاي او نوشته نمي شود و ناچيز است. و ابو زرعه گفته: گزارش هايش سست است و ابو حاتم گفته: گزارش هايش ناستوده است و خود تهي از ناآگهي‏نيست و از

 

[ صفحه 247]

 

زبان كساني كه به سخن ايشان پشتگرمي توان داشت گزارش هائي ناستوده بازگو مي كند و گزارش هايش سست است و جوزقاني گفته:او گزارش هاي پيچيده و ناستوده بسياري دارد و نسائي گفته: گزارش هاي او را كه سست است رها بايد كرد وگزارشش نوشته نمي شود و ابن عدي گفته: از گزارش هاي او چه بسيار اندك پيروي مي شود و ابن سعد گفته: گزارش هاي او سست بوده و ابن قانع و دارقطني و ابو داود گفته اند: گزارش‏هايش سست است و يعقوب پسر سفيان گفته‏گزارش هاي رشدين سست تر است و سست تر. و تازه او گزارش بالا را از زبان:

موسي پسر ايوب غافقي آورده كه گرچه‏مي گويند ابن معين سخن او را شايسته پشتگرمي مي شمرده با اين همه داوري وي و ساجي، به ناستوده بودن گزارش هايش را نيز آورده اند و عقيلي نيز او را از كساني كه گزارش هاشان سست است دانسته- و تازه او گزارش خود را از زبان:

يكي از فرزندان رافع آورده‏است كه شناخته نشده و دانسته نيست كيست پس اين گزارش زنجيره اش گسيخته و ميانجيان آن به گونه اي اند كه شايسته پشتگرمي نمي نمايند شوكاني درنيل الاوطار 280:1 مي نويسد: حازمي آن را نيكو شمرده و نيكو شمردن آن، جاي چون و چرا دارد چون يكي از ميانجيان زنجيره آن رشدين است كه گزارش هاي او نيكو نيست و يكي ديگر هم ناشناس است. و به اين گونه از وي‏ياد شده: از زبان يكي از فرزندان رافع پسر خديج. پس چنان مي نمايد كه‏گزارشي سست باشد نه نيكوي.

اين هم بسيار دور از باور است كه پنداريم عثمان آن پاسخ را به پرسشي داده بود كه يا پيش از رسيدن دستور غسل از وي شده بود يا پيش از نسخ فرماني كه- در آغاز اسلام در روزگار پيامبر- بايسته نبودن غسل را مي رسانيد، و اين بهانه كه از گفتار قسطلاني در ارشاد الساري 332:1 برمي آيد نمي تواند دامن‏

 

[ صفحه 248]

 

عثمان را پاك بنمايد زيرا در روزگار برانگيخته‏خدا كار پاسخگوئي به همه پرسش هاي دشوار درباره دستورها با خود او بود نه با ديگران. مگر آن هنگام عثمان كه بود تا درباره دستوري از وي‏پرسش شود كه چون در پاسخ درماند پرسنده به سراغ ديگران برود و سرانجام دست به دامن طلحه و زبير- ونه برانگيخته خدا- بشود؟ مگر آن روز بوبكر و عمر كجا بودند؟ با آن كه- چنان چه در الغدير ج 7 ص 182 چاپ دوم گذشت- خود اينان از پسر عمرگزارش مي كنند كه در روزگار برانگيخته خدا (ص) هيچ كس به روشنگري دستورهاي خدا نمي پرداخت مگربوبكر و عمر. پس هيچ كس را نرسد كه چنان پنداري را پشتوانه پشتيباني از خليفه گرداند.

آن گاه اگر به شگفت آئي، جا دارد كه از بخاري مي شنوي:" در اين جا غسل كردن به استوار كاري‏نزديك تر است و اين بازپسين سخن را از آن روي روشن نموديم كه ايشان برداشت هاي گونه گون دارند " و اين را كجا مي نويسد؟ پس از آوردن گزارش‏بوهريره كه در ص گذشت- و ديديم بايسته بودن غسل را مي رساند- و پس از دستور خودسرانه عثمان كه ياد شد وپس از گزارش همساز ابي با او- آري پس از اين ها به برداشت عثمان گراييده و از آن چه پيامبر اسلام آورده و همه ياران او و پيرانشان و دانشمندان بر سر آن همداستان اند- كه گواهي قرطبي را در اين باره شنيدي- روي گردانيده. نووي در روشنگري صحيح مسلم كه در كنار ارشاد الساري چاپ شده مي نويسد:- 425:2- پيروان‏كيش ما اكنون همه همداستان اند كه هركس با زن آميخت بايد غسل كند هر چند نطفه اي از وي بيرون نيايد و هر كس نيز نطفه از وي بيرون آمد بايد غسل كند (هر چند با زن نياميخته باشد)

و اين همداستاني از روزگار ياران پيامبر بوده و همچنان پا بر جاي مانده است و قاضي عياض مي گويد: پس از آن چند سخني ياران پيامبر، هيچ كس را نمي شناسيم كه در بايسته بودن غسل، چون و چرا كند مگر آن چه از اعمش در اين‏

 

[ صفحه 249]

 

باره گفته شده و پس از او نيز داود سپاهاني.

و قسطلاني در ارشاد الساري 333:1 مي نويسد: بدر دماميني مانند سفاقسي گويد: وي گرايشي به آئين داود داشته و بر ماوي اين سخن را به اين گونه دنبال مي كند كه اين، تنها گرايشي به آئين داود بوده است و توده بر آن اند كه برخورد ختنه گاه مرد به ختنه گاه زن، غسل را بايسته مي گرداند و درست همين است.

و ابن حجر در فتح الباري 316:1 مي نويسد: ابن العربي گويد: ياران پيامبر و آيندگانشان همداستان اند كه در چنين جائي بايد غسل كرد و در اين باره هيچ كس به جز داود ناسازگاري ننموده و ناسازگاري وي نيز بي ارزش است و آن چه كار را دشوار مي نمايد ناسازگاري بخاري است و دستور او به اين كه غسل، نيكو است نه بايسته. و او خود يكي از پيشوايان كيش ما و از بزرگ ترين دانشمندان مسلمانان است. پايان

از بخاري چه شگفتي دارد كه براي دستور دادن، برداشت كسي همچون عثمان را برآن چه برانگيخته خدا (ص) آورده و همه پيروان وي بر آن همداستانند برتربشمارد؟ مگر او همان نيست كه براي گزارش دادن، عمران پسر حطان- شورشي‏دشمن علي- را ازپيشواي راستين- جعفر پسر محمد- شايسته تر مي شمارد؟ اگر تو از هوس هاي ايشان پيروي كني- آن هم پس از آن كه دانشي برايت آمد- به راستي كه در آن هنگام از ستمگران خواهي بود.

 

 

خليفه گزارش پيامبر را پنهان مي كند

 

احمد در مسند خود 65:1 آورده است كه ابوصالح گفت: شنيدم عثمان (ض) بر فراز منبر مي گفت: اي مردم من گزارشي را كه از برانگيخته خدا (ص)

 

[ صفحه 250]

 

شنيده بودم از شما پنهان كردم چون دلم نمي خواست از پيرامون من پراكنده شويد، سپس ديدم بهتر است آن را براي شما بازگو كنم تا هر كس از شما آن چه در ديده اش نيكوتر نمايد برگزيند شنيدم برانگيخته خدا (ص) مي گفت يك روز پاسداري در جائي كه بيم مي رود دشمن بر آن بتازد، در راه خدا بهتر است از هزار روز كه در پايگاه هاي ديگري سپري شود.

و هم در مسند 61:1 و 65 از زبان مصعب آورده است كه عثمان پسرعفان (ض) هنگام سخنراني برفراز منبر خود گفت: من براي شما گزارشي بازگو مي كنم كه از برانگيخته خدا (ص) شنيدم و چيزي مرا از بازگوگري آن براي شما باز نداشت مگر دريغ داشتن آن به شما، راستي اين كه شنيدم برانگيخته خدا (ص) مي گفت: يك شب پاسداري- در راه خداي برتر از پندار- برتر است از هزار شب كه شبش را براي نماز به پاي ايستند و روزش را روزه بدارند.

و هم در مسند 57:1 آورده است كه حمران گفت: عثمان (ض) بر روي زمين وضو ساخت و سپس گفت: براي شما گزارشي بازگو مي كنم كه از برانگيخته خدا (ص) شنيدم و اگر يك فراز از نامه خدا نبود آن را براي شما بازگو نمي كردم شنيدم پيامبر (ص) مي گفت: هر كس وضو بگيرد و وضوي خود را نيكو بسازد و سپس به درون آيد و نماز بگزارد آن چه ميان اين كارش وميان نماز ديگر انجام مي دهد آمرزيده‏شود تا آن نماز را بگزارد.

گروهي ديگر از پاسداران گزارش ها نيز گزارش‏بالا را از مسند احمد گرفته و يادآوري كرده اند.

اميني گويد: كاش‏يكي مرا آگاه مي ساخت كه اين همه دريغ ورزيدن از ياد دادن آن گزارش ها به پيروان محمد (ص) را چگونه مي توان روا شمرد؟ مگر مردمان به آن دوگزارش كه درباره برتري پيكار و پاسداري در راه خدا رسيده نيازي سخت نداشتند و مگر جز به ياري آن دو برنامه بود كه ستون كيش ما و زير بنيادهايش مي ايستاد؟ و شكوه آن در دل ها جاي مي گرفت؟ در آن روزها

 

[ صفحه 251]

 

كه مسلمانان براي رفتن به پيكاراز يكديگ‏رپيشي مي جستند از بس برتري هاي اين برنامه به ايشان رسيده و كشور گشائي ها كه پياپي انجام مي گرفت ايشان را در كارزار ورزيده گردانيده و به گسترش دادن زمينه كشور و به چنگ آوردن بهره ها وسودها وادارشان مي نمود و اگر خليفه نيز درباره آوائي كه هماره در گوششان‏بود و در دلشان نشان مي گذاشت چيزي گزارش مي كرد شيفتگي ايشان به آن مي افزود و به دلخواه خويش به سوي آن پيشي مي گرفتند و دانايان ايشان، به‏نادانان آموزش مي دادند- نه اين كه- چنانچه خليفه پنداشته- از پيرامون‏او بپراكنند، و اگر مي خواسته برساند كه پراكنده شدن ايشان از گرد خويش را- براي رفتن به پيكار نيز- خوش ندارد كه پذيرفتني نيست زيرا نياز خليفه به توده خويش و نياز توده‏به خليفه اي كه پيرامون او را مي گيرند- از هر سوي كه بنگري- تنها براي روان شدن به پيكار و نياز است وبراي پشتيباني از آئين راستين و خواندن مردم به سوي خداي برتر از پندار و به سوي كيش درست و راه راست او است. نه اين كه گرد او فراهم آيند تا با رفت و آمد و بگو بخند، او را دلخوش دارند. پس هيچ انگيزه اي براي دريغ ورزيدن از بازگوگري آن گزارش ها نبوده است.

درباره گزارش سوم هم بايد گفت بازگوگري آن از نيازمندي هاي مردم است به فرمانرواي ايشان در روزگار آشتي، و بستن كدام اميد به يك فرماندار بهتر است از اين‏كه توده را به نيكو وضو ساختن بدارد و پس از آن نيز به نمازي كه بهترين زمينه و ستون كيش ما است، و دست افزاري براي آمرزش و برآوردن خواسته ها، و يكي از پايه هاي اسلام پس چرا خليفه از اين كار دريغ مي وزرد و توده خود را از اين همه پاداش ها و دستمزدها بي بهره مي گرداند.

آن فراز از نامه خداوندي را هم كه- سرانجام- وي را به آشكار كردن گزارش‏ها واداشت اي كاش خود او به ما نشان مي داد و بازگو مي كرد. و البته كه آن فراز، از همان آغاز فرود آمدن- و از نخستين دمي در كار بوده و بايستي‏

 

[ صفحه 252]

 

به آن توجه مي شده كه خليفه بازگوگري گزارش دريغ مي‏ورزيده. پس چه انگيزه اي تاآن گاه،زبان او را بسته بود تا گزارش آن را به آن هنگام بازگذارد؟ شايد هم خواست او از آن فراز همان بوده كه ابوهريره آشكارا از آن ياد كرده، چنان چه جصاص در آيات الاحكام 116:1 آورده است كه بوهريره گفت: اگر اين يك فراز در نامه خداي گرامي و بزرگ نمي بود براي شما گزارش نمي كردم سپس‏خواند: " راستي را آنان كه آن چه را از نشانه هاي روشن و راهنمائي فرو فرستاديم پنهان مي كنند... " جصاص مي نويسد: از اين سخن در مي يابيم كه گزارش هاي برانگيخته خدا (ص) ازهمان نشانه هاي روشن و راهنمائي اي است كه خداي برتر از پندار فرو فرستاد.

و تازه گرفتيم كه چنين فرازي هم فرود نيامده بود، با اين همه آيا فرماني كه برانگيخته خدا (ص) آواي خويش را به بازگوگري آن بلند كرد، بايستي پشت پرده ها پوشيده بماند تا هنگامي كه خليفه چنان ببيندكه آن را آشكار گرداند؟ من نمي دانم راز اين ها چيست و شايد خليفه پاسخي بر آن داشته كه من آگاه نيستم.

و آيا ياران نخستين پيامبر تا اين اندازه از آئين نامه هاي او ناآگاه بودند كه دو گزارش به اين ارزندگي ازايشان پنهان بماند؟ و دانش آن، تنها ويژه خليفه گردد و خليفه هم بداند كه همه ايشان از آن ناآگاهند وبداند كه اگر آن را پنهان دارد آشكار نمي شود؟

و تازه كسي كه دانش و آموزش هاي پيامبر را پنهان دارد يا آمرزش از او دور مي شود يا سرزنش هائي‏به او روي مي آرد و تو درباره اين دوكيفري كه به او مي رسد گزارش هاي بسيار خواهي يافت و از آن ميان درباره كيفر دوم چنين رسيده است:

 

[ صفحه 253]

 

1- پسر عمر آورده است كه پيامبر گفت: دانشي كه بر زبان نيارند همچون گنجي است كه از آن نبخشند (گزارش از ابن عساكر)

2- پسر مسعود آورده است كه پيامبر گفت:دانش بي سود همچون گنجي است كه از آن‏نبخشند (گزارش از قضاعي)

3- ابو هريره آورده است كه پيامبر گفت: نمونه كسي كه دانش مي آموزد و سپس آن‏را بازگو نكند همچون كسي است كه گنج بياندوزد و از آن نبخشد (گزارش از طيالسي و طبراني و منذري)

4- ابو سعيد آورده است كه پيامبر گفت: پنهان كننده دانش را هر چيزي نفرين مي فرستد- از ماهي دريا تا مرغ آسمان (گزارش از ابن جوزي در العل)

5- پسر مسعود آورده است كه پيامبرگفت: هر مردي كه خداوند، دانش به او دهد و او آن را پنهان دارد خداونددر روز رستاخيز لگامي از آتش بر او مي نهد (گزارش از طبراني)

6- بوهريره آورده است كه پيامبر گفت: خداوند به هيچ دانشمندي دانشي نداد مگر از او پيمان گرفت كه آن را پنهان ندارد (گزارش از ابن النظيف و ابن جوزي)

7- پسر مسعود آورده است كه پيامبر گفت: هر كس دانشي را از آنان كه سزاوارند پنهان دارد روز رستاخيز لگامي از آتش بر او نهاده مي شود (گزارش از ابن عدي)

8- بوهريره آورده است كه پيامبر گفت: هيچ مردي نيست كه دانشي را نگاه دارد و سپس آن را پنهان سازد مگر روز رستاخيز با لگامي از آتش كه بر او نهاده شده خواهد آمد (گزارش از ابن ماجه)

9- بوسعيد آورده است كه پيامبر گفت: هركس دانشي را- كه خداوند با آن به مردم در كار كيش خويش- سود مي رساند، بپوشاند روز قيامت لگامي از آتش بر او

 

[ صفحه 254]

 

نهاده خواهد شد (گزارش از ابن ماجه و منذري)

10- بوهريره آورده است كه پيامبر گفت: نمونه كسي كه دانش بياموزد و سپس آن را بازگو نكند همچون مردي است كه خداوند دارائي اي روزي او كرده و او آن را گنج ساخته و از آن نبخشيده است(گزارش از ابو خيثمه در العلم و ابونصر در الابانه)

11- پسر عمر آورده‏است كه پيامبر گفت: هر كس از بخشيدن‏دانشي كه به او داده شده دريغ ورزد،روز رستاخيز او را به گونه اي مي آرند كه در زنجير بسته باشد و لگامي از آتش بر دهان او نهاده. (گزارش از ابن جوزي در العلل)

12- و به گزارش ابن نجار از پسر عمرو: هر كسي‏دانشي بياموزد و سپس آن را پنهان داردروز رستاخيز خداوند لگامي از آتش بر او خواهد نهاد.

و به گزارش خطيب: هر كس دانشي را بپوشاند روز رستاخيز خداوند لگامي از آتش بر او خواهد نهاد (گزارش از ابن حبان و حاكم و منذري)

13- ابن مسعود آورده است كه‏پيامبر گفت هر كس دانشي را كه از آن سود برند پنهان دارد روز رستاخيز، خدا لگامي از آتش بر او خواهد نهاد (گزارش از طبراني در الكبير و ابن عدي‏در الكامل و سجزي و خطيب.)

14- پسر عباس آورده است كه پيامبر گفت: هر كس دانشي را كه مي داند پنهان دارد روز رستاخيز لگامي از آتش بر اونهاده مي شود (گزارش از طبراني در الكبير)

15- قتاده گفت: پيماني است كه خدا بر دانشوران گرفته كه هر كس دانشي را بداند بايد به مردم بياموزد و بپرهيزيد از پنهان داشتن دانش كه پنهان داشتن دانش، نابودي است (چنان چه در تفسير شوكاني 375:1 مي خوانيم اين گزارش از عبد پسر حميدو ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم است)

16- حسن گفت: اگر پيماني كه خدا از دانشمندان گرفته، نبود بسياري از

 

[ صفحه 255]

 

پرسش هائي را كه مي كنيد پاسخ نمي دادم (گزارش از ابن سعد)

درباره كيفر نخستين نيز همين چند فراز سخن- از پيامبر (ص)- بسنده مي نمايد :

1- خدا بيامرزد مردي را كه سخني از من بشنود و نگاهدارد تا به ديگري برساند( گزارش از ابن حبان)

2- خدا بيامرزد مردي را كه سخني از ما بشنودو نگاهدارد سپس به كسي كه نگهدارنده تر از او است برساند (گزارش از ابن عساكر)

3- خدايا بيامرز جانشينان مرا كه پس از من مي آيند، گزارش ها و آئين نامه مرا بازگو مي كنند و به مردم مي آموزند. (گزارش از طيالسي و رامهرمزي و خطيب ابن نجار)

4- آمرزش خدا بر جانشينان من! گفتند: اي‏برانگيخته خدا جانشينان تو كيانند؟ گفت آنان كه آئين نامه مرا زنده مي كنند و به مردم مي آموزند. (گزارش از ابو نصر در الابانه و المنذري در الترغيب و ابن عساكر)

5- خداوند بر مردي ببخشايد كه سخني از ما بشنود و به ديگران برساند (گزارش از منذري)

برگرديد به مسند احمد، بخش هاي ويژه‏به گزارش هاي هر يك از آن ياران پيامبر كه نامشان رفت، مسند طيالسي، الترغيب و الترهيب از منذري، كتاب‏العلم از بوعمر، احياء العلوم از غزالي، مجمع الزوائد از حافظ هيثمي ج 1، كنزالعمال: نامه علم.

آري شايد خليفه- در پنهان داشتن آئين نامه هاي برانگيخته خدا (ص)- از انديشه آن دو پيرمرد پيروي مي كرده كه‏پيش از او فرمانروائي داشتند و ايشان- چنانچه درج 6 ص 294 از چاپ دوم با گستردگي گفتيم- از اين كه سخنان فراوان از زبان پيامبر(ص)- و درباره او- بازگو شود جلوگيري مي كردند و من نمي دانم اين كه خليفه خيلي كم از پيامبر گزارش مي كرده (و شماره گزارش هاي‏

 

[ صفحه 256]

 

او به گواهي سيوطي در تاريخ الخلفاء ص 100 و ابن عماد حنبلي در الشذرات 136:1،بر روي هم صد و چهل و شش گزارش بوده) آيا انگيزه اش كم مايگي او از آئين‏نامه هاي پيامبر و براي تهيدستي اش از اين رشته دانش توده؟ يا براي دريغ داشتن او از پراكندن آن ها و نخواستن دانش و آگاهي براي توده؟ و خداوند مي داند آن چه را سينه هاشان نهان مي دارد و آن چه را آشكار مي نمايند

 

 

انديشه خليفه درباره زكات اسب

 

بلاذري در الانساب 26:5 با زنجيره اش از زبان زهري آورده است كه‏عثمان از اسب زكات مي گرفت و اين كاراو را ناپسند شمردند و گفتند: برانگيخته خدا (ص) گفت: براي شما از زكات اسب و برده چشم پوشيدم

و ابن‏حزم در المحلي مي نويسد 227:5: ابن شهاب گفته: عثمان پسر عفان از اسب زكات مي گرفت.

و به گونه اي كه در تعاليق الاثار به خامه قاضي ابو يوسف‏مي بينيم (ص 87) عبدالرزاق نيز گزارش بالا را از زبان زهري بازگو كرده

اميني گويد: اي كاش اين دستور خودسرانه خليفه، هيچ پشتوانه اي در نامه خدا و آئين نامه پيامبر داشت ولي افسوس كه در گرامي نامه خدا يادي‏از زكات اسب نيست و آئين نامه ارجمند پيامبر نيز راهي ناساز با دستور وي را پيش پاي ما مي نهد. و در آن چه برانگيخته خدا (ص) درباره زكات نگاشته اين سخن او را هم مي خوانيم كه: در برده يك مسلمان و در اسب او چيزي بايسته نيست.

و هم از او (ص)رسيده است كه: براي شما از زكات اسب‏و برده چشم پوشيدم

- و به گزارش ابن ماجه: براي شما از زكات اسب و برده گذشت كردم-

 

[ صفحه 257]

 

و هم اين سخن: بر مسلمان نه در برده اش و نه در اسبش زكاتي نيست

و به گزارش بخاري: بر مسلمان در رهي اش و در اسبش زكاتي نيست

و به گزارشي از همو: بر مسلمان در رهي اش و در اسبش زكاتي نيست

و به گزارش مسلم: بر مسلمان در رهي اش و در اسبش زكاتي نيست

و به گزارش از همو: بر مرد مسلمان در رهي‏اش و در اسبش زكاتي نيست

و به گزارش ابو داود: اسب و برده زكات ندارد مگر زكات فطره براي برده

و به گزارش ترمذي: بر مسلمان در اسب و برده اش زكاتي نيست.

و گزارش نسائي نيز همچون نخستين گزارش مسلم است.

و در گزارشي از همو: بر مرد مسلمان در برده و اسبش زكاتي نيست.

و در گزارشي از همو: بر مرد مسلمان در اسب و برده اش زكاتي نيست.

و در يك گزارش: بر مرد مسلمان در برده و اسبش زكاتي نيست.

و گزارش ابن ماجه نيز همچون نخستين گزارش مسلم است.

و به گزارش احمد: نه در برده مرد و نه در اسب او زكاتي نيست.

و به گزارش بيهقي: بر يك مسلمان نه در برده او و نه در اسب او زكاتي نيست.

و به گزارش عبدالله پسر وهب در مسندش: بر مرد در اسب او و در برده اش زكاتي نيست.

- و به گزارش ابن ابي شيبه: و نه در بنده اش-

و به گزارش طبراني در الكبير و بيهقي در السنن 118:4 كه‏از زبان عبدالرحمن پسر سمره بازگو شده: در اسب و استر و الاغ و جانوران خانگي زكات نيست

و از زبان بوهريره نيز آورده اند كه پيامبر گفت: از زكات اسب و الاغ و استر و جانوران خانگي براي شما گذشتم.

برگرديد به صحيح بخاري 30:3 و 31، صحيح مسلم 361:1، صحيح ترمذي 80:1،سنن ابوداود 253:1، سنن ابن ماجه 555:1 و 556، سنن نسائي 35:5 تا

 

[ صفحه 258]

 

37، سنن بيهقي 117:4، مسند احمد 62:1 و 121 و 132 و 145 و 146 و 148 و 243:2 و 249 و 279 و 407 و 432، كتاب الام از شافعي 22:2، موطا از مالك 206:1، احكام القرآن از جصاص 189:3، المحلي از ابن حزم 229:5، عمده القاري از عيني 383:4.

و اگر در اسب هم زكاتي بود بايستي درنامه برانگيخته خدا (ص)- كه همه آن چه را زكات داشت به گستردگي باز نموده- يادآوري شود زيرا كه او آن را همچون برنامه اي نهاد كه در زكات گرفتن به كار بسته شود و كار ياران پيامبر هم بر همان بنياد بود. چنان كه بوبكر هم دستور نامه اي را كه درباره زكوه نوشت- تا پشتوانه ديگران گردد- از همان گرفتن و فرمانرواي گروندگان سرور ما نيز آواي‏خويش را به بازگوگري همان شيوه بي چون و چرا برداشته و كار خود را بر آن بنياد نهاده بود و همه ياران پيامبر در اين زمينه همداستان بودند و برداشت پيروان ايشان نيز بر همين زمينه استوار بود و عمر پسر عبدالعزيز، سعيد پسر مسيب، عطاء، مكحول، شعبي، حسن، حكم پسر عتيبه، پسر سيرين، ثوري، زهري، مالك، شافعي، احمد، اسحاق، ظاهريان، ابويوسف، محمد پسر حنفيه همه بر اين بودند

ابن حزم مي نويسد: توده مردم بر آن اند كه اسب به هيچ روي زكات ندارد و مالك و شافعي و احمد و بويوسف و محمد و توده دانشوران گويند: اسب به هيچ روي زكات ندارد- پايان

آري حنفيان در اين جا- بي داشتن هيچ‏پشتوانه اي- دو مورد را هم جدا كرده‏و سخني گفته اند كه توده از آن روي گردان شده اند زيرا ايشان مي گويند اسب نر زكات ندارد- هر چند هم بسيار شود و به هزار اسب برسد و اگر ماده يا نر و ماده با هم باشد كه خوراكش از چرا فراهم شود- و نه از كاه و يونجه دستي- در اين‏

 

[ صفحه 259]

 

هنگام بايد زكات داد و دارنده چنان اسبي مي تواند براي هر اسب يك دينار زر يا ده درم سيم بدهد و مي تواند آن را ارزيابي كند و براي هر دويست درهم بهاي آن، پنج درم بدهد.

گزارش بالا را ابن حزم در المحلي 288:5 و ابوزرعه در طرح التثريب 14:4 و ملك العلماء در بدايع الصنايع 34:1 و نووي در روشنگري صحيح مسلم آورده‏اند

اين گونه جدا نگري را هرگز نه ياران پيامبر مي شناختند و نه پيروان ايشان‏زيرا كه آنان هيچ نشانه اي براي آن در نامه خدا و آئين نامه پيامبر نيافتند و سزاوار بود كه اگر اين دستور بر پايه اي بنياد نهاده شده آن‏را بشناسانند و برانگيخته خدا (ص) نيز آن را در نامه خويش بيارد- و به‏همين گونه پس از او ابوبكر- و اين ها، خود نشانه در نبايسته بودن آن بسنده است و از همين روي بوده كه بويوسف و محمد در اين زمينه با استادشان ابو حنيفه ناسازگاري نموده و چنان كه جصاص در احكام القرآن 188:3 و ملك العلماء در البدايع 34:2و عيني در العمده 383:4 ياد آوري كرده اند گفته اند كه اسب زكات ندارد

و بالاترين كوششي كه ياران بوحنيفه به كار انداخته اند تا پشتوانه اي براي برداشت او دست و پا كنند، پيش كشيدن گزارش هائي است كه در هيچ يك از آن ها اين برداشت خودسرانه را نتوان يافت. به اين گونه.

1- بخاري و مسلم هر يك در صحيح خود از زبان بوهريره آورده اند كه پيامبر گفت: هيچ دارنده زر و سيم نيست كه آن چه را در آن دو بايسته است ندهد (پس كساني را كه از دادن آن چه در آن دو و در شتر و گاو و گوسفند بايسته است خودداري كنند بيم داد و درباره شتر گفت) و يكي از آن چه در آن بايسته است دوشيدن آن است روز آب دادنش- بوهريره گفت: پرسيدند اي برانگيخته خدا اسب چه؟ گفت: اسب براي سه كس است براي يكي بار گران گناه است و براي يكي پاداش و براي يكي پرده، آن كه برايش بار گران گناه‏است كسي است كه آن را براي‏

 

[ صفحه 260]

 

نازيدن و خودنمائي و باليدن برمسلمان ببندد و براي او بار گران گناه خواهد بود آن دومي كه برايش پرده خواهد بود كسي است كه آن را در راه خدا ببندد و سپس آن چه را در راه خدا در پشت آن و گردن آن بايسته است فراموش نكند و براي او پرده اي خواهدبود و آن سومي كه برايش پاداش خواهد بود كسي است كه آن را در راه خدا براي مسلمانان ببندد. و در گزارش مسلم به جاي اين فراز " سپس آن چه رادر راه خدا درپشت... " چنين مي خوانيم " و آن چه را در راه خدا در پشت و شكم آن در سختي و آساني بايسته‏است فراموش نكند "

گزارش بالا را ابن‏تركماني مارديني در الجوهر النقي كه ذيل سنن بيهقي چاپ شده 120:4 دست آويز گردانيده و گويد: نماي سخن او كه گفته: " سپس آن چه را در راه خدادر... بايسته است فراموش نكند " مي رساند كه اسب هم زكات دارد زيرا در آغاز گزارش نيز همه جا سخن از زكات است: هيچ دارنده گنجي نيست كه زكات آن را نپردازد و هيچ دارنده شتري نيست كه زكات آن را نپردازد و هيچ دارنده گوسفندي نيست كه زكات آن را نپردازد. و ما نمي دانيم نماي آن سخن با پيوند زدنش به فرازهاي نخستين‏چگونه ما را به برداشت بوحنيفه راه مي نمايد؟ و ديگران نيز چنان كه بيهقي در السنن 119:4 مي نويسد نشانه‏اي بر بايستگي زكات اسب در آن نيافته‏اند.

2- بيهقي در السنن الكبري 119:4 از زبان ابوالحسن علي پسر احمدپسر عبدان و او از زبان پدرش و او اززبان ابو عبدالله محمد پسر موسي استخري و او از زبان اسماعيل پسر يحيي پسر بحر ازدي و او از زبان ليث پسر حماد استخري و او از زبان بويوسف‏قاضي و او از زبان بو عبدالله غورك پسر حصرم و او از زبان جعفر پسر محمدو او از زبان پدرش آورده است كه جابرگفت برانگيخته خدا (ص) گفت براي هريك اسب كه خوراكش از چرا باشد بايد يك دينار داد.

بيهقي گويد: اين گزارش تنها از راه غورك رسيده و بوبكر پسر حارث ما را آگاه ساخت كه حافظ عمر پسر علي- دارقطني را مي گويد- گفت: اين

 

[ صفحه 261]

 

گزارش را تنها غورك از زبان جعفر آورده و گزارش هاي او بسيار سست است و فروتر ازاو نيز كساني اند كه گزارش‏هاشان سست است.

اميني گويد: يكي ازميانجيان زنجيره اين گزارش، احمد پسر عبدان است كه به گفته مسلمه پسر قاسم، ناشناس مانده و ديگران:

2- محمد پسر موسي استخري، استادي ناشناس است كه به گفته ابن حجر گزارشي ساختگي‏از زبان شعيب بازگو كرده است.

3- اسماعيل پسر يحيي ازدي به گزارش ابن حجر، دارقطني گزارش هاي او را سست مي شمرده است.

4- ليث پسر حماد استخري: به گزارش ذهبي و ابن حجر، دارقطني گزارش هاي او را سست مي شمرده است

5- بويوسف قاضي. بخاري گويد: او را رها كرده اند. و از زبان پسر مبارك آورده اندكه راستي، او بسيار سست سخن است. واز زبان يزيد پسر هارون آورده اند كه‏گزارش كردن از وي روا نيست و فلاس گفت: هر چند كه او راستگوي بوده لغزشهاي بسيار دارد تا پايان سرگذشتش كه در ص 50 و 51 گذشت

6- غورك سعدي: به گزارش ذهبي در الميزان، دارقطني گويد: گزارش هاي او بسيار سست است

ديگر انگيزه اي كه اين گزارش‏را سست مي نمايد آن است كه پسر بويوسف قاضي آن را در ميان گزارش هائي كه از زبان پدرش بازگو كرده و الاثار ناميده نياورده و ذهبي در الميزان 223:2 آن را ياد كرده و مي نويسد: در زنجيره آن، ليث و جز او را مي بينيم كه دارقطني گزارش هاشان را سست مي شمرده است

و تازه گزارش ياد شده، از آن دو دستور جداگانه اي‏كه بوحنيفه داده تهي است و به هيچ روي نمي رساند كه اگر اسب نر باشد هر چه هم بسيار شود زكات‏

 

[ صفحه 262]

 

ندارد و اگر ماده باشد يا هم نر و هم‏ماده باشد زكات دارد- و تا پايان اين بافته ها-

3- ابن ابي شيبه در مسند خود در گزارشي دراز از زبان عمرآورده است كه پيامبر گفت: هيچ كس ازشما را ندانم كه روز رستاخيز بيايد وگوسفندي بانگ كننده همراه داشته باشدو خود آواز دهد: محمد محمد پس مي گويم: به راستي من پيام را رساندم و براي تو در برابر خدا چيزي ندارم. وهيچ كس از شما را ندانم كه روز رستاخيز بيايد و اسبي شيهه كشنده همراه داشته باشد و خود آواز دهد: اي محمد اي محمد پس مي گويم: من براي تو در برابر خدا چيزي ندارم.

ابن تركماني مارديني در الجوهر النقي- ذيل سنن بيهقي 120:4- گزارش بالا را دست آويزي گردانيده براي بايسته شمردن زكات اسب، و مي گويد: و اين مي رساند كه در اين چيزها بايستي زكات داد. پايان

تو نيز در گزارش، نيكو بيانديش شايد دريابي كه اين گزارش ازچه راهي ما را به برداشت آن مرد مي رساند كه گمان نمي كنم دريابي جز اين‏كه مارديني را دوستي پيشوايش بوحنيفه‏كور و كر كرده و پنداشته كه پشتوانه اي يافته است براي برداشت آن مرد- كه همداستاني توده را در هم شكسته و در برابر ديدگاه و زمينه بس روشن وآئين نامه بي چون و چراي پيامبر به بافندگي پرداخته است. كه همه اين هانيز فرآورد دستور آن كس بود كه از اسب زكات گرفت آن هم پس از گذشت كردن‏خدا و برانگيخته او در اين زمينه.

4- كار عمر پسر خطاب كه نيز از اسب زكات مي گرفت. با آن كه در كردار او هيچ پشتوانه اي براي حنفيان و ديگران نيست، زيرا آن جدانگري ميان نر و ماده كه اين گروه به آن چسبيده اند در برنامه او نبوده و تازه- به گونه اي كه در ج 6 ص 155 از چاپ دوم گذشت- او زكات اسب را- براي دارندگان- كاري نيكو مي شمرد كه به خواهش خود ايشان آن را مي گرفت نه اين كه آن را بايسته بداند و در پرداخت آن، ناگزيرشان نمايد و سرور ما فرمانرواي‏

 

[ صفحه 263]

 

گروندگان علي (ع) عمر را از همين نيز پرهيز مي داد زيرا مي ترسيد كار او در زكات‏گرفتن از اسب، به گونه باجي درآيد كه در آينده كساني آن را بايسته شمارند. كه در روزگار عثمان به همين‏گونه شد و درستي پيش بيني او (ع) بر همگان آشكارگرديد. پس آن گونه جدانگري كه يادش رفت، نوآوري ناروائي در كيش ما بود كه از مرزهاي آئين نامه بي چون و چراي پيامبر بيرون و خود به همان گونه بود كه ابن‏حزم در المحلي 228:5 مي نويسد: درباره چگونگي زكات اسب، برداشتي آوردند كه هيچ كس را نمي شناسيم پيش از ايشان آورده باشد.

و تازه اين برداشت با " قياس " كه بنياد آئين ايشان بر آن است نيز نمي سازد و ابن رشد در پيش درآمدهاي المدونه الكبري 263:1 مي نويسد: قياس به اين گونه است كه چون دانشوران همداستان شده اند كه استر و الاغ زكات ندارد- هر چند خوراكش با چرا كردن فراهم شود- ونيز همداستان شده اند كه شتر و گاو وگوسفند اگر خوراكش با چرا كردن فراهم‏شود زكات دارد و درباره اسب- اگر چرا كننده باشد- همداستان نيستند دراين هنگام بايد همان دستوري را درباره آن به كار بست كه درباره خر واستر به كار مي بنديم نه دستوري كه درباره شتر و گاو و گوسفند به كار مي‏بنديم زيرا به آن دو ماننده تر است تا به اين سه چون مانند آن دو، سم دارد و سم دار به سم دار ماننده تر است تا به چارپاياني كه سمشان شكافته‏يا كف پا دارند. گذشته از آن كه خداي بزرگ و برتر از پندار نيز اسب را با استر و الاغ در يك جا ياد كرده‏و يك گونه شمرده و گفته: " و اسبان و استران و خران، تا سوار شويد و پيرايه اي براي شما باشد " و نيز گاوو گوسفند و شتر را در يك جا ياد كرده‏و يك گونه شمرده و گفته: و چهار پايان را آفريد، براي شما در آن است‏گرما و سودها، و از آن مي خوريد و براي شما در آن، زيبائي است هنگامي كه از چراگاه آيند و به چراگاه روند. و هم بر بنياد اين سخن از خداي گرامي و بزرگ: خدا است كه نهاد براي‏شما چهارپايان را تا بر آن سوار شويد و از آن ها بخوريد.

 

[ صفحه 264]

 

 

 

عثمان برنامه سخنراني را پيش از نماز انجام مي دهد

 

ابن حجر در فتح الباري 361:2 مي نويسد: اين منذر بازنجيره اي درست كه به حسن بصري مي پيوندد درباره عثمان آورده است كه نخستين كس كه پيش از نماز سخنراني كرد عثمان بود. در آغاز، نماز مي گزارد و سپس سخنراني مي كرد سپس ديد كساني از مردم به نماز نمي رسند پس چنان كرد و پيش از آمدن آنان سخنراني‏نمود و اين انگيزه به جز انگيزه اي است كه مروان را به همين كار واداشت چوه عثمان شايسته آن ديد كه توده به نماز برسند و مروان سزاوار آن ديد كه‏هرگونه شده سخنراني به گوش ايشان برسد. با اين همه گفته شده كه مردم در روزگار مروان آگاهانه از نشستن پاي سخنراني و گوش دادن به آن سر بازمي زدند زيرا كه در آن، هم نكوهش هابود براي كساني كه سزاوار آن نبودند و هم تند روي در ستايش برخي از مردم. اين بود كه مروان سود خود را زمينه كار، گردانيد و شايد هم عثمان گهگاهي برنامه سخنراني را پيش مي انداخته و مروان با وي ناسازگاري نموده و آن را برنامه هميشگي گردانيده است.

سخنان بالا را شوكاني هم در نيل اولاطار 362:3 ياد كرده است

ابن شبه آورده است كه ابوغسان گفت نخستين‏كسي كه در نمازگاه بر منبر براي مردم‏سخنراني كرد عثمان پسر عفان بود و ابن حجر گفته: شايد هم عثمان اين كار را يك بار كرد و ديگر به جا نياورد تا مروان باز آن را انجام دادفتح الباري 359:2، نيل الاوطار 374:3

 

[ صفحه 265]

 

گزارش بالا را سيوطي در الاوائل و نيز در تاريخ الخلفا ص 111 و سكتواري در محاضره الاوائل ص 145 نيز آورده و مي گويند: نخستين كسي كه در دو جشن فطر و قربان، پيش از نماز سخنراني كرد عثمان (ض) بود.

اميني گويد: آن چه بودنش از آئين نامه گرامي پيامبر چون‏و چرا ندارد اين است كه سخنراني در آن‏دو جشن بايد پس از نماز باشد. ترمذي‏در صحيح خود 170:1 مي نويسد: نزد دانشوران- از ياران پيامبر (ص) و ديگران- برنامه اين بوده كه نماز آن‏دو جشن پيش از سخنراني خوانده شود و گويند: نخستين كسي كه پيش از نماز سخنراني كرد مروان پسر حكم بود پايان.

و اين هم نمونه اي از گزارش هائي كه در اين باره رسيده:

1- آورده اند كه پسر عباس گفت: گواهي مي دهم كه برانگيخته خدا (ص) روز جشن فطر يا قربان پيش از سخنراني نماز مي خواند و سپس سخنراني مي كرد.

صحيح بخاري 116:2، صحيح مسلم 325:1، سنن‏ابو داود 178:1 و 179 سنن ابن ماجه 385:1، سنن نسائي 184:3، سنن بيهقي 296:3

2- عبدالله پسر عمر گفت: پيامبر (ص) و سپس بوبكر و سپس عمر، نماز جشن را پيش از سخنراني مي خواندند. و به گزارش شافعي: راستي اين كه پيامبر و بوبكر و عمر نماز دوجشن را پيش از سخنراني مي خواندند و به گزارش بخاري: به راستي كه برانگيخته خدا (ص) در جشن قربان و فطر نماز مي گزارد و پس از نماز به‏سخنراني مي پرداخت

صحيح بخاري 111:2 و 112، صحيح مسلم 326:1، موطا مالك146:1 مسند احمد 38:2، كتاب الام ازشافعي 208:1، سنن ابن ماجه 387:1، سنن بيهقي 296:3، سنن ترمذي 70:1، سنن نسائي 183:3، المحلي از ابن حزم85:5، بدايع الصنايع 276:1

3- بوسعيد خدري گفت: برانگيخته خدا (ص) روز جشن بيرون مي شد

 

[ صفحه 266]

 

و با مردم دو ركعت نماز مي گزارد سپس‏نماز را سلام مي داد و بر دو پاي مي ايستاد... تا پايان

سنن ابن ماجه 389:1، المدونه الكبري از مالك 155:1، سنن بيهقي 297:3

4- عبدالله پسر سائب گفت جشن را با برانگيخته خدا (ص) بودم پس نماز جشن را با ما خواند سپس گفت: نماز را گزارديم و هر كه دوست دارد براي سخنراني بنشيندو هركه دوست دارد برود.

سنن ابن ماجه 386:1، سنن ابو داود 180:1، سنن نسائي 185:3، سنن بيهقي 301:3، المحلي 86:5.

5- جابر پسر عبدالله‏گفت: راستي اين كه پيامبر (ص) روزعيد فطر برخاست و نماز گزارد و پيش از سخنراني آغاز به نماز كرد و سپس براي مردم سخنراني كرد

صحيح بخاري 111:2، صحيح مسلم 325:1، سنن ابو داود 178:1، سنن نسائي 186:3، سنن بيهقي 296:2 و 298

6- از زبان پسر عباس و جابر پسر عبدالله و عبدالله پسر عمر و انس پسر مالك آورده اند كه‏برانگيخته خدا (ص) پيش از سخنراني نماز مي كرد المدونه الكبري 155:1.

7- براء پسر عازب گفت: برانگيخته خدا (ص) روز قربان پس از نماز براي‏ما سخنراني كرد صحيح بخاري 110:2، سنن نسائي 185:3

8- ابو عبيد برده ابن ازهر آورده است كه آن گاه كه پيرامون خانه عثمان را گرفته بودند من‏عيد را با علي پسر ابوطالب بودم و اوبيامد و نماز گزارد سپس روي برتافته به سخنراني پرداخت.

موطا مالك 147:1، كتاب الام از شافعي 171:1 كه بهري از آن را از زبان مالك ياد كرده است.

 

[ صفحه 267]

 

اين گزارش ها مي نمايد كه برانگيخته خدا (ص)- بر اين برنامه سامان يافته- هميشه پايدار مانده و هرگز او را بر روشي به جز آن ندانسته اند چنان كه هم آن دو پيرمرد و سرور ما فرمانرواي گروندگان علي (ع) بر اين شيوه بودند و هم خود عثمان در چندي از روزگارش، چنان كه در گزارش پسر عمر آمده است كه پيامبر و بوبكر و عمر و عثمان در آن دو جشن پيش از سخنراني نماز مي كردند و نماي اين گزارش هر چند نمي رساند كه عثمان، تنها در چندي از روزگارش با آنان هم شيوه بوده- نه در همه آن- با اين همه اگر بخواهيم هم آن را بپذيريم و هم گزارش هائي ديگر را كه مي رساند: عثمان در اين زمينه با پيشينيانش ناهماهنگي نموده و نخستين كسي است كه‏سخنراني را پيش انداخته، براي درست دانستن هر دو، بايد بگوئيم كه او درآغاز بر روش گذشتگان بوده تا سپس بر آن شده است كه برنامه را پس و پيش كندو چنين كرده. و آن چه برداشت ما را ياري مي دهد آن است كه پسر عمر خود در گفتار ديگرش كه در ص 265 گذشت آورده است كه: " پيامبر و سپس بوبكرو سپس عمر نماز جشن را پيش از سخنراني مي خواندند " كه مي بينيم اين جا سخني از عثمان به ميان نياورده‏با آن كه اگر او هميشه بر شيوه و برنامه پايدار مي ماند مي بايد نام وي‏هم در ميان باشد و ميانه آنان جدائي نيفتد. آن چه را براي جمع ميان دو گزارش پسر عمر گفتم درباره دو گزارش پسر عباس هم مي توان گفت كه در يك جاآورده است: " جشن را با پيامبر و پس‏از او با بوبكر و سپس با عمر بودم و آنان پيش از سخنراني آغاز به نماز كردند " و جاي ديگر مي گويد برانگيخته خدا (ص)- و بوبكر و عمر و عثمان- نخست نماز مي گزاردند و سپس سخنراني مي كردند.

كاش مي دانستم- با نمازي كه دستور دگرگوني ناپذير خدا را درباره آن‏

 

[ صفحه 268]

 

دگرگون نمودند چگونه به درگاه خداي پاك نزديك توان شد؟ شوكاني در نيل الاوطار 363:3 مي نويسد: درباره اين‏كه آيا پيش انداختن سخنراني- در نماز آن دو جشن- درست است يا نه برداشت ها با هم سازگار نيست از آن چه در مختصر مزني آمده بر مي آيد كه شافعي، درستي آن را گردن نمي نهاده. و نووي نيز در شرح مهذب همين را مي گويد: از نماي سخن شافعي- به گونه اي چون و چرا ناپذير- برمي آيد كه وي درستي آن را گردن نمي نهاد. سپس خود گويد: درست نيز همين است.

پس از عثمان، زورمندان اموي نيز از شيوه او پيروي كردند و با آئين نامه پيامبر كه بايستي پيروي مي شد ناسازگاري نموده سخنراني را پيش انداختند، با اين همه انگيزه عثمان در كار خويش به جز آن بود كه آيندگانش داشتند زيرا او با دشواري سخن مي راند و انجمنيان را نيز سخناني كه او به زور سرهم مي كرد و بافت درستي نداشت خوش نمي آمد و از اين روي پراكنده مي شدند و براي شنيدن نمي ماندند و او سخنراني را پيش انداخت تا هرگونه شده آن را به گوش ايشان برساند زيرا كه آنان چشم به راه نماز بودند و پيش از گزاردن آن نمي توانستند پراكنده گردند.

جاحظ گفته: عثمان پسر عفان (رض) بر فراز منبر شد و سخن راندن بر او دشوار گرديد پس گفت: راستي اين كه بوبكر و عمر براي اين جايگاه، گفتاري آماده مي كردند و شما به پيشواي دادگر نيازمندتريد تا به پيشواي سخنور و اگر خدا خواهد در آينده سخنراني ها براي شما مي كنم و خواهيد دانست و بلاذري در الانساب 24:5 مي نويسد: راستي اين كه چون دست فرمانبري به عثمان دادند او بسوي‏مردم بيرون شد پس به سخن پرداخت، خداي را بستود و بر او آفرين كرد و سپس گفت: هان اي مردم راستي كه كار سواري نخستين براي نخستين بار دشوار است و راستي اين كه پس از امروز روزهائي هست و اگر

 

[ صفحه 269]

 

زنده بمانم- به گونه اي كه بايد- براي شما سخنراني مي نمايم زيرا ما سخنرانان نبوديم و در آينده خداوند اين كار را به ما خواهد آموخت گزارش ياد شده را ابن سعد نيز در طبقات خود43:3 چاپ ليدن با همين گونه پرداخت آورده و ابوالفدا در تاريخ خود 166:1مي نويسد: چون به عثمان دست فرمانبري دادند بر فراز منبر شد و به‏سخنراني برخاست پس خداي را بستود و به يگانگي اش گواهي داد و آنگاه سخن گفتن بر او دشوار گرديد و گفت: راستي اين كه آغاز هر كاري دشوار است‏و اگر زنده بمانم- به گونه اي كه بايد- برايتان سخنراني ها خواهم كرد سپس فرود آمد.

و به گونه اي كه در انساب بلاذري مي خوانيم بومخنف گزارش‏كرده است كه عثمان چون بر فراز منبر شد گفت: اي مردم اين پايگاهي است كه‏براي آن نه گفتاري آماده كرده ام و نه سخناني فراهم آورده ام و اگر خدا خواهد در آينده بر مي گرديم و به گفتار مي پردازيم.

و آورده اند كه غياث پسر ابراهيم گفت چون عثمان بر فراز منبر شد گفت هان اي مردم ما سخنرانان نبوديم و اگر زنده بمانيم وخدا خواهد- به گونه اي كه بايد- براي شما سخنراني خواهيم نمود.

و گزارش شده كه عثمان به سخن پرداخت و گفت: راستي را بوبكر و عمر براي اين‏جايگاه سخناني را آماده مي كردند و خدا آن را خواهد آورد.

گزارش ياد شده را يعقوبي نيز در تاريخ خود 140:1 آورده و مي نويسد: عثمان بر فراز منبر شد و در همان جائي كه پيامبر خدا (ص) مي نشست و بوبكر و عمر نمي نشستند بنشست زيرا بوبكر يك پله پائين تر از پيامبر مي نشست و عمر يك پله پائين تر از بوبكر پس مردم در اين باره به سخن پرداختند و برخي شان گفتند امروز بدي زائيده شد و عثمان مردي كمرو بود پس سخن گفتن بر او دشوار آمد و همان گونه كه ايستاده بود درنگ بسيار كرد و هيچ سخني بر زبان نياورد و سرانجام گفت:راستي اين كه بوبكر و عمر براي اين پايگاه، گفتاري آماده مي كردند

 

[ صفحه 270]

 

و شما به پيشواي دادگر نيازمندتريد تا به پيشوائي كه به بهترين گونه سخنراني نمايد و اگر زنده بمانيد برايتان سخنراني خواهم كرد. سپس فرود آمد.

و بر بنياد گزارشي كه ملك العلماء دربدائع الصنائع 262:1 آورده است: راستي اين كه عثمان چون به فرمانروائي رسيد در نخستين روز آدينه‏به سخنراني برخاست پس چون گفت: ستايش خداي را... نتوانست دنباله سخن را بگيرد و گفت: شما به پيشوائي‏كاري نيازمندتريد تا به پيشوائي زبان‏آور. و راستي اين كه بوبكر و عمر براي اين جايگاه گفتاري آماده مي كردند و پس از اين براي شما سخنراني ها خواهم كرد و از خدا مي خواهم كه من و شما را بيامرزد پس فرود آمد و نماز آدينه را با ايشان بگزارد.

و شايد هم براي گريز از تنگناي خود در سخنراني بوده كه چون بر فراز منبر مي‏شد اين دست و آن دست مي كرد و با آگاهي خواستن از مردم و پرسش از گزارش ها و نرخ هايشان وقت را مي گذرانيد.) به گواهي احمد در المسند73:1 از زبان موسي پسر طلحه كه هيثمي‏نيز در مجمع 187:2 آن را آورده و مي نويسد: زنجيره گزارشي آن از ميانجياني ساخته مي شود كه گواهي هاشان درست شمرده مي شود)

اين سخن نيز كه ابن حجر در فتح الباري دست آويز گردانيده- و در ص 264 گذشت- "به راستي او براي توده بهتر آن ديد كه خود را به نماز برسانند... " نمي‏تواند كار خليفه را پاك بنمايد زيرا چنان مصلحت پنداري در روزگار پيامبر هم قابل توجه بود با اين همه، او (ص) آن را زير بنياد برنامه نگردانيدزيرا مي ديد در وضع آن قانون سود بالاتري در پيش چشم بوده، پس آن برداشت- در برابر آئين نامه اي كه بودنش از پيامبر آشكار است- به آن مي ماند كه كسي براي نوشتن برنامه، در برابر دستورهاي روشن و يك پهلوي خدا، باز هم اجتهاد كند، و اگر روابدانيم كه بر بنياد برداشت هاي اين وآن، دستورها و فرمان هاي آئين پاك دگرگون گردد ديگر در كاخ پرشكوه اسلام، سنگ هم بر روي سنگ بند نمي شود و آن گاه‏

 

[ صفحه 271]

 

چه جدائي‏است ميان اين برداشت با برداشت مروان؟ و مگر او نيز در اين كه نوآوري تازه و نا به جائي در كيش ما روا داشت مانند اين نبود؟ هر چند كار زشتي ديگر نيز به آن بيافزود كه همان‏دشنام گوئي است به كسي كه ناسزا گفتن‏بر وي روا نبود.

اين كوتاه سخني بوددرباره نوآوري خليفه. درباره امويان‏نيز بايد دانست كه ايشان در سخن پراني هاشان بر فراز منبرها سرور ما فرمانرواي گروندگان علي (ص) را ناسزا مي گفتند و نفرين مي فرستادند و اين بود مردم هم براي شنيدن نمي نشستند و از گرد ايشان پراكنده مي شدند. اين بود سخنراني را براي پيش از نماز گذاشتند تا مردم ناگزير آن را بشنوند هر چند كه آن سخنان ننگين را خوش ندارند زيرا اين سخن برانگيخته خدا (ص) را كه از زبان پسر عباس و ام سلمه بازگو شده- و به‏درست بودن شناخته گرديده- به ياد داشتند كه: هر كه علي را ناسزا گويدبه راستي مرا ناسزا گفته و هر كه مرا ناسزا دهد خداي برتر از پندار را دشنام داده است.

پيشوايان گزارش هاي درست آورده اند كه بوسعيد خدري گفت:روز جشني مروان منبر را بيرون برد و آغاز به سخنراني كرد پس مردي برخاست و گفت: مروان با آئين نامه پيامبر ناسازگاري نمودي و روز جشن منبر را بيرون بردي- با آن كه بيرون برده نمي شد- و پيش از نماز به سخنراني برخاستي با آن كه آن را پيش نمي انداختند- مروان گفت: آن كاري بود كه رها شده است بوسعيد گفت: درباره اين مرد بايد بگويم كه وي آن چه را بروي بايسته بود انجام داد زيرا از برانگيخته خدا شنيدم مي گفت: هر كس كار ناروائي ببيند پس اگر به نيروي بازوي خود بتواند آن را دگرگون گرداند پس با نيروي بازوي خود آن را ديگرگون سازد و اگر نتوانست پس با زبانش و اگر با زبانش هم نتوانست با دلش و اين كمترين كاري است كه از مومنان بايد خواست

 

[ صفحه 272]

 

و بر بنياد گزارش شافعي كه در كتاب الام از زبان عياض پسر عبدالله بازگوشده، بوسعيد خدري گفت: مروان به سوي من و مردي كه او را به سوي خود كشيدم و او گفت: ابو سعيد آن چه تو ميداني رها شده بوسعيد گفت: من سه بار آواز دادم و گفتم: به خدا سوگند كه جز بدتر از آن را نياورده ايد.

و بر بنياد گزارش بخاري در صحيح خود: در جشن فطر- يا قربان- همراه با مروان كه فرماندار مدينه بود بيرون شدم پس چون به نماز گاه رسيديم ناگاه‏منبري را كه كثير پسر صلت ساخته بود ديديم كه مروان مي خواست پيش از نمازگزاردن بر آن بالا رود من جامه اش راكشيدم و او مرا كشيد و بالا رفت و پيش از نماز سخنراني كرد پس به او گفتم: به خدا سوگند ديگرگوني پديد آورديد گفت: ابو سعيد آن چه تو مي داني گذشته، پس گفتم: به خدا سوگندآن چه مي دانم بهتر از آن ها است كه نمي دانم. گفت: راستي اين كه مردم پس از نماز براي شنيدن گفتار ما نمي نشينند و من برنامه سخنراني را براي پيش از نماز نهادم

و بر بنياد يك گزارش: بوسعيد گفت: گفتم نمازي كه بايد نخست خوانده شود چه شد؟ گفت ابوسعيد نه آن چه تو مي داني رها كرده شد. من سه بار گفتم سوگند به آن كه جان من در دست تواناي او است شما هرگز بهتر از آن چه را من مي دانم نخواهيد آورد.

ابن حزم در المحلي 86:5 مي نويسد: امويان به نوآوري برخاسته و سخنراني را براي پيش از نماز گذاشته و بهانه شان نيز اين بود كه مردم چون نماز بگزارند ازگرد ايشان مي پراكنند و به شنيدن سخنراني نمي نشينند از آن روي كه ايشان علي پسر ابوطالب (رض) را نفرين مي فرستادند و مسلمانان از اين‏برنامه مي گريختند- و سزاوارشان هم بود- چه برسد كه نشستن پس از نماز نيز كاري بايسته نبود.

 

[ صفحه 273]

 

ملك العلماء در بدايع الصنايع 276:1 مي نويسد: امويان برنامه سخنراني پيش از نماز را پديد آوردند چون ايشان در سخنراني شان سخناني مي گفتند كه روا نبود و مردم نيز پس از نماز براي شنيدن آن نمي نشستند پس ايشان، پيش از نماز آن را انجام دادند تا مردم بشنوند. سرخسي نيز درالمبسوط 37:2 همين را مي نويسد

و سندي در شرح سنن ابن ماجه 386:1 مي نويسد: گفته اند انگيزه اين بوده كه‏ايشان در سخنراني به كسي كه دشنام گوئي بر او روا نبود دشنام مي دادند و مردم نيز هنگامي كه سخنراني پس از نماز بود پراكنده مي شدند تا آن را نشنوند اين بود سخنراني را پيش انداختند تا به گوش همه برسد.

و شوكاني در نيل الاوطار 363:3 مي نويسد: در صحيح مسلم از گزارش طارق پسر شهاب از زبان بوسعيد آمده است كه: نخستين كسي كه روز جشن، پيش از نماز آغاز به سخنراني كرد مروان بود و گفته اند: نخستين كسي كه چنين كردمعاويه بود- و اين را قاضي عياض گزارش كرده- و شافعي نيز اين را از زبان پسر عباس با اين پرداخت آورده:تا آن كه معاويه پيش آمد و سخنراني را پيش انداخت.

و عبدالرزاق نيز از زبان زهري گزارش بالا را با اين پرداخت آورده: نخستين كسي كه سخنراني پيش از نماز را در روز جشن پديد آورد معاويه بود و گفته اند نخستين كسي كه چنين كرد زياد بود در بصره، در روزگار فرمانروائي معاويه- اين را نيز قاضي گزارش كرده- ابن منذر از زبان پسر سيرين گزارش كرده كه نخستين كس زياد بود كه در بصره چنين كرد. گويد: ميان اين گزارش هاي رنگ به رنگ كه درباره زياد و معاويه و مروان رسيده ناسازگاري نيست‏زيرا، هم مروان و هم زياد كارگزار معاويه بودند پس بايد گفت: نخستين‏

 

[ صفحه 274]

 

بار او چنان كاري كرده وسپس كارگزارانش به پيروي او برخاستند. پايان

بي چون و چرا هر يك از اين سه تن، نوآوري ناروائي نموده و در گرداب رسوائي افتادند، با اين همه،گناه همه شان برگردن كسي است كه ايشان را در دگرگون ساختن آئين نامه پيامبر گستاخ نمود تا آتشي را كه او روشن كرد پياپي دامن زدند و شيوه هاي پيامبر برگزيده- حتي نماز او- را به بازي گرفتند شافعي در كتاب الام 208:1 آورده است كه وهب پسر كيسان گفت ديدم پسر زبير سخنراني را براي پس از نماز گذاشت و سپس گفت: به راستي همه شيوه هاي برانگيخته خدا (ص) ديگرگونه شده حتي نماز.

پس اگر انگيزه ما در نكوهش بر خليفه- در اين برنامه اش- يك چيز باشد در سرزنش بر ديگر امويان دو انگيزه داريم: بر هم زدن برنامه پيامبر و بنياد نهادن ناسزا گوئي به فرمانرواي‏مومنان. كه در اين زمينه سخني كه برسر زبان ها است درباره ايشان راست درآمده: هم گند فروشي و هم كم فروشي؟ من از اين سه تن (معاويه، زياد،مروان) شگفت ندارم كه به نوآوري ناروائي برخيزند، چون كارهاي ديگرشان نيز با اين شيوه هماهنگ است و پرده دري و ريشخند كردن آئين ما بادل و جانشان سرشته بوده و گناهاني كه‏به جا مي آوردند نامه زندگي شان را سياه كرده بود. پس چه جاي شگفتي از ايشان كه همه آئين نامه هاي پيامبر را ديگرگون سازند و چه جاي شگفتي از مروان كه با خرمي هر چه بيشتر به بوسعيد بگويد: آن چه مي دانستيم رهاشده. يا بگويد: " آن چه مي دانستي بر باد رفت " و چه جاي شگفتي كه شيوه‏سخنراني را ديگرگون سازند همان سخنراني كه نهاده شده بود براي اندرزگوئي و ويراستن روان ها و همان سخنراني كه- چنان چه در البدايع 276:1 آمده- درباره آن گفته اند: واجب شده است براي آموزش دادن آن چه بايد در روز جشن برپاي داشت و براي پند دادن و خدا را به بزرگي ياد كردن. آري زمينه آن را ديگرگونه گردانيدند و به گونه اي در آوردند كه كيش ما بسيار ناروا مي شمارد زيرا در

 

[ صفحه 275]

 

آن به بدگوئي ازفرمانرواي مومنان پرداختند كه نخستين‏مسلمانان بود و پشتيبان آئين ايشان،و پيشواي پاك از هر گناه، و پاكدامن‏به گواهي بي چون و چراي گرامي نامه خدا، و روان پاك ترين پيامبران به گفته آشكار قرآن، همتاي بزرگ تر يادبود گران پيامبر قرآن- به گواهي گزارش دو ياد بود- درودهاي خدا بروي‏باد، و شايد تو از عثمان نيز به شگفت نيائي كه آئين خدا و شيوه برانگيخته او را ديگرگون نموده زيرا زندگي نامه اش را بررسي نموده و شيوه‏اش را كه بازگوگر سرمايه رواني او است شناخته اي و مي داني اين يكي نيزبا آن سه تن از يك درخت است كه از بالاي زمين بركنده شده و آرامش ندارد.

آري همه شگفتي ما از كساني است كه اينان و ماننده هايشان از سوداگران هوس ها و دلبخواه ها را دادگر و درستكار مي شمارند به بهانه آن كه ايشان، از همراهان پيامبرند. چرا كه نزد ايشان همه همراهان پيامبر دادگرند و شگفت تر اين كه در بسياري از بخش هاي فقه، گفتار و كردار ايشان را پشتوانه برداشت خود مي گيرند. آري نوريان مرنوريان را جاذبند!

 

 

دستور خليفه درباره خونبها و كشتن كشنده

 

بيهقي در سنن كبري 33:8از زبان زهري آورده است كه ابن شاس جذامي مردي از بوميان شام را بكشت پس گير و دار را به عثمان (ض) باز نمودند و او بفرمود كه وي را بكشند پس زبير (ض) و كساني از ياران برانگيخته خدا (ص ض) در اين باره با وي به سخن پرداختند و از كشتن وي بازش داشتند زهري گفت: پس براي وي هزار دينار خونبها نهاد. و اين را شافعي نيز در كتاب الام 293:7 آورده است.

 

[ صفحه 276]

 

و بيهقي از زبان‏زهري و او از زبان سالم و او از زبان‏پسر عمر (ض) آورده است كه مردي مسلمان، كسي از نامسلمانان را كه درپناه كشور اسلام مي زيست، آگاهانه بكشت و داوري به نزد عثمان (ض) بردند پس وي را نكشت و وي را واداشت كه خونبهائي همانند خونبهاي يك مسلمان بپردازد.

و ابو عاصم ضحاك‏در الديات ص 76 مي نويسد: از كساني كه كشتن مسلمان را در برابر نامسلمان روا مي شمرده اند عمر پسر عبدالعزيز است و ابراهيم و ابان پسر عثمان پسر عفان و عبدالله- اين برداشت ايشان را حكم بازگو كرده است- و يكي از آنان كه خونبهاي ذمي را به اندازه خونبهاي مسلمان مي دانست عثمان پسر عفان است

اميني گويد: گاهي از اين به شگفت مي آيم كه چگونه خليفه مي خواسته است مسلمان را در برابر نامسلمان بكشد و گاهي از اين كه چه سان خونبهاي نامسلمان را هم اندازه با خونبهاي مسلمان نهاده است، كه نه اين كارش بر پشتوانه اي استوار است و نه آن يكي بر بنياد آئين نامه اي هست. اين چه خليفه اي است كه زبير با آن روش شناخته شده و آن نهفته‏هاي آشكار شده اش بيايد و او را از دستوري كه درباره خون ها داده روگردان سازد و از آن برداشتش باز دارد؟ و تازه باز برداشتي بياورد كه- در دور بودن آن از آئين نامه پيامبر- همسنگ دستور نخستينش باشد؟و آن گاه زبير و مردماني كه خليفه را از دستور نخستينش روگردان ساخته بودند خاموشي بگزينند و خوش نداشته باشند كه براي بار دوم با خليفه ناسازگاري نمايند و به ريخته نشدن خون مسلمان بسنده نمايند. با آن كه اين همه سخنان آشكار پيامبر، بي چون‏و چرا مي رساند كه مسلمان را در برابر نامسلمان نبايد كشت و خونبهاي پيروان ديگر نامه هاي آسماني كه در پناه كشور اسلامند نيم خونبهاي مسلمان است و اينك تو و گزارش آن سخنان در پيرامون آن دو زمينه. پس درباره نخستين از آن ها آمده است:

1- بوجحيفه آورده است كه علي پسر ابوطالب را گفتم: آيا نزد شما چيزي‏

 

[ صفحه 277]

 

از دانش هست كه نزد مردم نباشد؟ گفت: نه به خدا سوگند نزد ما هيچ نيست مگر همان چه نزد مردم است جز آن كه خداوند مردي را دريافتي از قرآن يا از آن چه در اين نامه است روزي كند كه از زبان برانگيخته خدا (ص) آئين هاي خونبهاگرفتن در آن آمده است و اين كه مسلمان را در برابر نامسلمان نبايد كشت.

و به گزارش شافعي: كسي از مومنان را در برابر نامسلمان نبايد كشت سپس خود گويد: كسي از گروندگان را- بنده باشد يا آزاد يا زن- به هيچ روي و هرگز در برابر نامسلمان نبايد كشت و هر كس كه كلمه ايمان را بازگو كند هر چند از تازيان نباشد ياگنگ باشد و خرد خود را به كار اندازدو با نشان دادن، گرويدن خود را بنمايد و نماز بگزارد و نامسلماني رابكشد پس نبايد او را كشت و خونبهاي او برگردن وي است كه از دارائي اش بپردازد خواه بسياري از نامسلمانان را كشته باشد خواه شماره كمي. و خواه‏نامسلماني را براي گرفتن دارائي اي از وي كشته باشد يا به انگيزه جز گرفتن دارائي. و خدا داناتر است كه روا نيست هيچ يك از مومنان را هيچ گاه در برابر هيچ نامسلماني- بكشند-خواه در راهزني دست به كشتار زده باشد خواه در جاي ديگر.

برگرديد به صحيح بخاري 78:10، سنن دارمي 190:2، سنن ابن ماجه 145:2، سنن نسائي 23:8، سنن بيهقي 28:8، صحيح ترمذي 169:1، مسند احمد 79:1، كتاب الام از شافعي 33:6 و 92، احكام القرآن از جصاص 165:1، الاعتبار از ابن حازم ص 190، تفسير ابن كثير 210:1 كه مي نويسد: توده بر آن رفته اند كه مسلمان را در برابر نامسلمان نبايد كشت زيرا در گزارش بخاري روشن شده كه علي گفت برانگيخته خدا (ص) گفت: مسلمان را در برابر نامسلمان نبايد كشت، پس نه هيچ گزارشي ناساز با اين را درست توان دانست و نه مي توان از خود آن معنائي- ناساز با آن‏چه مي نمايد- بيرون كشيد. با اين همه، بوحنيفه بر آن رفته است كه او را مي توان كشت زيرا مي گويد: فرازي‏كه در سوره مائده‏

 

[ صفحه 278]

 

آمده عام است.

اميني گويد: مقصود وي از فراز مائده همان است كه خداي برتر ازپندار گويد: و بر ايشان در تورات نوشتيم كه جان در برابر جان و چشم دربرابر چشم و بيني در برابر بيني و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان و زخم زدن ها را سزائي مانند خود آن بايد داد. آيه 45. و آن گاه‏در برابر سخنان يك پهلو و روشني كه- بودن آن از پيامبر- درست و آشكار شناخته شده، كسي كه به اجتهاد پرداخته، اين اندازه ندانسته كه عام‏بودن آيه از تخصيص آن- به ياري دست افزارهاي ديگر- جلوگيري نمي نمايد چنان چه خود او از ديدگاه هاي گوناگون براي آن مخصص آورده و در پاسخ دست آويز سست وي بسياري از آئين‏شناسان به گفتگو پرداخته اند و پيشاپيش ايشان امام شافعي در كتاب الام 295:7 گفتگوئي را كه ميان او و يكي از ياران بوحنيفه رفته است آورده: گوئيم: ما نمي خواهيم با پشتوانه اي مايه دارتر از سخن خودت كه مي گوئي اين آيه عام است با تو گفتگو كنيم زيرا تو مي پنداري كه آن، هم پنج دستور جدا جدا را در بر دارد و هم يك دستور ششمي كه همه را در بر مي‏گيرد و بدين گونه با همه چهار دستوري‏كه پس از دستور نخستين بود ناسازگاري‏نمودي و دستور پنجم و ششم جمع آن در دو جا است: در آزاد كه بنده اي را بكشد و مرد كه زني را بكشد پس گمان بردي كه نه چشم و گوش و بيني آزاد رادر برابر چشم وگوش و بيني برده، نه هيچ زخمي را كه مرد به زن زده مي توان به خود او زد و نه هيچ زخمي را كه آزاد به برده زده. راستي كه نخست‏به چيزي آغاز كردي و پنداشتي كه آن را دست افزار گردانيده اي و سپس در يك جا با آن ناسازگاري نمودي، و در يك‏جا هماهنگي؟ و پنداشتي كه مرد چون‏بنده اش را بكشد به خون او كشته نمي شود و فرزند خود را هم كه بكشد به خون او كشته نمي شود و چون كسي را كه زينهار گرفته، بكشد به خون او كشته نمي شود با

 

[ صفحه 279]

 

آن كه همه اين خون ها ريختن آن ناروا است.

آن كه از بوحنيفه پشتيباني مي نمود گفت: در اين باره از گزارشي كه به جا مانده پيروي مي كنيم. گفتيم: آيا اين گزارش را با نامه خدا ناسازگار مي بيني؟ گفت نه گفتيم پس بر اين بنياد، نامه خدا جز به آن گونه است كه تو مي نمائي و به پندار خود پرده از نهفته هاي آن برمي داري. پس چرا با اين شيوه ميان دستورهاي خداي گرامي و بزرگ جدائي مي نهي؟ يكي از كساني كه آن جا بود گفت: اين را رهاكن كه همه آن چه گذشت دهان وي را مي بندد.

گفت: و فراز ديگر آن جا است كه خداي بزرگ و گرامي مي گويد: هر كس به ستم كشته شد به سرپرست او توانائي داديم، پس در كشتار از مرز خود بيرون نشود. و اين نشان مي دهد كه هر كس به ستم كشته شد سرپرست او مي تواند كشنده اش را بكشد به او گفته‏شد: باز همان سخن به روي تو برمي گردد كه چون پسر به دست پدرش و برده به دست خداوندش و زنهار يافته به دست مسلمان، كشته شود چه بايد كرد؟

گفت: من در برابر همه اين ها گريز گاهي دارم. گفتم گريز گاهت را نشان بده گفت: راستي اين كه خداي برتر ازپندار و بزرگ چون كار خونخواهي را به‏دست سرپرست سپرده پس پدر سرپرست است و او را نمي رسد كه خويشتن را بكشد گفتيم: آيا اگر گرفتيم كه مقتول، خود پسري بزرگسال داشته باشد آيا پدررا از سرپرستي او بركنار مي بيني و مي‏گذاري كه نوه اش، او را بكشد. گفت چنين كاري نمي كنم گفتم آيا با دست زدن به كشتن وي، از سرپرستي بر كنارش نمي كني؟ گفت نه گفتم چه مي گوئي درباره عمو زاده مردي كه او را كشته و بازمانده او است و اگر وي را نمي كشت مرده ريگش به او مي رسيد و عموزاده ديگري هم دارد كه پيوندش با او دورتر است. آيا مي گذاري كه دورتر نزديك تر را بكشد گفت آري. گفتم چگونه؟ با آن كه كشنده باز مانده نزديك كشته است؟

 

[ صفحه 280]

 

گفت: كشنده با كشتن وي از بازماندگي بركنار شده. گفتيم: كشنده با كشتن از بازماندگي بركنار مي شود؟ گفت آري گفتيم پس چرا پدر را با كشتن پسر از باز ماندگي بركنارنمي كني؟ با آن كه وي را از مرده ريگ بي بهره مي گرداني؟ گفت درباره پدر پير و گزارشي هستم كه به جاي مانده. گفتيم: گزارشي كه بر جاي مانده تو را به دستوري ناساز با آن چه گفتي راه مي نمايد. گفت: در اين‏زمينه پيرو همداستاني آئين شناسانم.گفتيم: همداستاني آئين- شناسان ناساز با برداشتي است كه تو مي گوئي از دل قرآن به چنگ آورده اي اگر برده‏اي كه پسري آزاد دارد به دست خداوندش كشته شود آيا كشنده از بازماندگي بر كنار مي شود و فرزند مي تواند صاحب برده را بكشد؟ گفت: آئين شناسان همداستان اند كه نه. گفتم اگر نامسلمان امان گرفته اي پسرش به او باشد آيا مي تواند مسلماني را كه كشنده پدرش است بكشد؟ گفت: آئين شناسان همداستان اند كه نه. گفتيم آيا همداستاني آئين شناسان با نامه خداوندي ناسازگار است گفت نه گفتيم پس همداستاني آئين شناسان نشان مي دهد كه تو در آن برداشت از درون نامه‏خداي گرامي و بزرگ لغزيده اي. و هم گفتيم: هر كس با تو در اين زمينه همداستان است كه مردي را براي كشتن برده اش نبايد كشت بر آن رفته است كه آزاد را در برابر برده و مسلمان را در برابر نامسلمان نبايد كشت، پس توكه مي پنداري ايشان در بنياد آن چه بر آن رفته اند لغزيده اند چگونه همداستاني شان را دست آويز گردانيده اي؟ و خدا داناتر است.

2- قيس پسرعباد گفت: من و اشتر به نزد علي شديم و گفتيم: آيا برانگيخته خدا( ص) سفارشي به تو كرده است كه به توده مردم نكرده باشد؟ گفت: نه مگر آن چه در اين نگاشته من است پس نگاشته اي بيرون كرد و ديديم در آن نوشته است: نه هيچ يك از گروندگان را در برابر نامسلمانان مي توان كشت و نه هيچ مسلماني را براي كشتن نامسلمانيي‏كه به او زينهار داده است.

گزارش بالا را ابو عاصم در الديات ص 27 و احمد در مسند 119:1 و

 

[ صفحه 281]

 

122 و ابو داود در سنن خود 249:2 و نسائي در سنن خود 24:8 و بيهقي در السنن الكبري 29:8 و 194 و جصاص در احكام قرآن 65:1 و ابن حازم در الاعتبار ص 189 آورده اند چنان كه شوكاني نيز در نيل الاوطار 152:7 آن را ياد كرده و مي‏نويسد:

اين نشان مي‏دهد كه مسلمان را براي كشتن نامسلمان‏نبايد كشت، در درستي اين دستور درباره نامسلماني كه سر جنگ با ما دارد- به گزارش البحر- كسي چون و چرا نكرده و درباره نامسلماناني هم كه در پناه كشور اسلامند نيز توده برآن اند كه برنامه همين است چون نام نامسلمان بر ايشان راست مي آيد. و شعبي و نخعي و بوحنيفه و ياران وي برآن رفته اند كه مسلمان را براي كشتن نامسلماني كه در پناه مسلمانان است مي‏تواند كشت. سپس درباره پشتوانه اي سخن ايشان به گستردگي سخن مي راند و با نيكوترين شيوه در روشنگري، ناسره‏بودن آن ها را باز مي نمايد كه به همان جا بنگريد.

3- عايشه گفت: دردسته شمشير برانگيخته خدا (ص) دو نوشته يافت شد و در يكي از آن دو: هيچ مسلماني را در برابر نامسلمان نبايد كشت و هيچ كسي را براي كشتن امان داده خود نبايد كشت.

گزارش بالا را ابو عاصم در الديات ص 27 و بيهقي در السنن الكبري 30:8 آورده اند.

4- معقل پسر يسار آورده است كه پيامبر گفت: نه كسي از مومنان رادر برابر نامسلمانان شايد كشت و نه كسي را براي كشتن امان داده خود. مسلمانان يك دست هستند در برابر ديگران و خون هاشان با يكديگر برابري مي نمايد.

گزارش بالا را هم، بيهقي در سنن كبراي خود 30:8 آورده است.

5- پسر عباس آورده است كه پيامبر گفت: نه هيچ مسلماني را براي كشتن نامسلمان توان كشت و نه هيچ كس را براي كشتن امان داده خويش.

گزارش بالا را ابن ماجه در سنن خود 245:2 آورده است.

 

[ صفحه 282]

 

6- عمرو پسر شعيب از پدرش از نياي خويش عبدالله پسر عمرو پسر عاصي گزارش كرده كه پيامبر گفت: هيچ مسلماني رادر برابر نامسلمان نبايد كشت.

و به نوشته احمد: نه هيچ يك از مومنان رادر برابر نامسلمان توان كشت و نه هيچ‏كس را براي كشتن نامسلماني كه با او پيمان بسته است

گزارش بالا را هم ابوعاصم ضحاك در الديات ص 51 آورده است و هم: ابو داود در سنن خود 249:2، احمد در مسند خود 211:2، ترمذي در سنن خود 169:1، ابن ماجه درسنن خود 145:2، جصاص در احكام القرآن 169:1- از روي نوشته احمد- شوكاني هم درنيل الاوطار 150:7 آن را آورده و مي نويسد: ميانجيان زنجيره آن از كساني اند كه گزارش هاشان درست شمرده شده. و در ص 151 مي نويسد:

اين در بالاترين مرز درستي است، پس درست نيست كه جز اين، چيزي از ياران پيامبربازگو شود مگر آن چه از عمر گزارش كرديم كه او در اين باره نوشت: مسلمان را بايد در برابر نامسلمان بكشند، سپس نامه ايي در پي آن فرستاد و گفت: او را مكشيد و زنداني‏اش كنيد.

7- عمران پسر حصين آورده است كه پيامبر گفت: كسي از مومنان را در برابر نامسلمانان نبايد كشت.

شافعي در كتاب الام 33:6 مي نويسد: شنيدم كه چند كس از گزارشگران جنگ هاي پيامبر مي گفتند (و هم از زبان‏چند تن از ايشان به من رساندند كه:) برانگيخته خدا (ص) در روز گرفتن مكه در سخنراني اش گفت: " كسي از مومنان را در برابر نامسلمانان نبايدكشت " و به من چنان رسيده كه عمران پسر حصين (ض) اين گزارش را از زبان‏برانگيخته خدا (ص) بازگو كرده است. مسلم پسر خالد از زبان پسر ابو حسين و او از مجاهد و عطاء- و گمان مي كنم طاووس و حسن‏

 

[ صفحه 283]

 

نيز- براي ما گزارش كرد كه برانگيخته خدا (ص) در سخنراني اش در سال گرفتن مكه گفت: هيچ كس از مومنان را در برابر نامسلمانان نبايد كشت.

بيهقي نيز در السنن الكبري 29:8 اين گزارش را آورده و مي نويسد: شافعي (ره) گفته " همه گزارشگران‏جنگ هاي پيامبر خدا همداستان اند كه او (ص) در سخنراني اش در روز گرفتن‏مكه چنين گفته ". و خود آن را با زنجيره اي پيوسته- از زبان عمرو پسرشعيب و عمران پسر حصين- بازگو مي كند.

شوكاني در نيل الاوطار 153:7 نيز آن را ياد كرده و گويد: انگيزه اي كه او (ص) را وادار كرد در روز گرفتن مكه بگويد: مسلمان را در برابر نامسلمان نبايد كشت همان است كه شافعي در كتاب الام ياد كرده همان‏جا كه مي نويسد: سخنراني او (ص) در روز گرفتن مكه انگيزه اش آن بود كه خزاعيان يكي را كه پيمان با وي بسته شده بود كشتند و پيامبر (ص) به سخنراني پرداخت و گفت: اگر مسلماني را در برابر نامسلماني مي كشتم البته اين كشنده را در برابر اومي كشتم. پس گفت: هيچ يك از مومنان را در برابر نامسلمانان نبايد كشت تاپايان.

8- از زبان عبدالله پسر عمرآورده اند كه پيامبر گفت: نه هيچ يك‏از مومنان را در برابر نامسلماني توان كشت و نه هيچ مسلماني را براي كشتن نامسلماني كه با او پيمان بسته است

گزارش بالا را جصاص در احكام القرآن 165:1 آورده است

درباره زمينه‏دوم نيز گزارش هائي از اين دست داريم:

از زبان عمرو پسر شعيب و او از پدرش از نيايش آورده اند كه برانگيخته خدا (ص) فرمان داد كه پيروان آن دو نامه آسماني كه جهودان و ترسايان باشند خونبهايشان نيم خونبهاي مسلمانان است‏

 

[ صفحه 284]

 

و به گزارش بوداود: ارزش خونبها در روزگار برانگيخته خدا برابر با 800 دينار زر بود- يا 8000 درم سيم- و خونبهاي پيروان ديگر نامه هاي آسماني‏نيز در آن روز نيم مسلمانان بود. و به همين گونه ماند تا عمر به فرمانروائي رسيد و به سخنراني برخاست و گفت: راستي اين كه شتر گران شده. پس عمر براي زر داران نيز هزار ديناربايسته گردانيد. سنن بوداود 251:2

و در گزارشي ديگر از ابو داود: خونبهاي نامسلماني كه با مسلمانان پيمان آشتي بسته نيم خونبهاي يك آزاداست. 257:2

و در گزارش بو عاصم ضحاك‏در الديات ص 51 خونبهاي نامسلمان نيم‏خونبهاي مسلمان است و هيچ مسلمان را در برابر نامسلمان نبايد كشت

خطابي در شرح سنن ابن ماجه در زير گزارش بالا مي نويسد 142:2: درباره خونبهاي پيروان ديگر نامه هاي آسماني، چيزي روشن تر از اين نيست و مالك واحمد نيز بر همين رفته اند و اصحاب بوحنيفه گويند: خونبهاي آنان برابر با خونبهاي مسلمانان است و شافعي گويد: يك سوم خونبهاي مسلمانان است و انگيزه آن، پيش چشم داشتن آن گزارش‏است كه در زنجيره‏اش كاستي اي نيست.

نسائي در سنن خود 45:8 از زبان عبدالله پسر عمر آورده است كه پيامبرگفت: خونبهاي نامسلمان نيم خونبهاي مومن است. اين گزارش را ترمذي نيز در سنن خود 169:1 آورده است.

اين بود آئين نامه برانگيخته خدا (ص) وتوده نيز بر همان رفته اند و آئين شناسان آموزشگاه ها نيز آن را بنياد كار گرفته اند و تنها بوحنيفه در اين‏دو زمينه ناسازگاري ها نموده و برداشت هاي نسنجيده آورده و بهانه هائي را دست آويز گردانيده كه نشاندهنده كوتاه دستي او است در دريافت آئين نامه هاي پيامبر و شناخت‏گزارش ها و آگاهي از نامه خدا. و بسياري از بزرگان گروه ها زير بنيادبرداشتش را درباره هر دو زمينه باز نموده و سستي آن را نشان داده و با گستردگي در بيهودگي آن، داد سخن داده اند كه در اين باره مي توان به گفتار امام شافعي‏

 

[ صفحه 285]

 

بسنده‏كني كه در كتاب الام 291:7 در اين باره با گستردگي و درازي سخن رانده وبهره هاي بسيار رسانده كه به همان جابرگرديد و بالاترين پشتوانه بوحنيفه در زمينه نخستين- در برابر آن همه گزارش هاي درست- گزارش زنجيره گسسته‏عبدالرحمن پسر بيلماني است كه دارقطني و نيز ابن حازم در الاعتبار ص 189 و جز آن دو، سستي آن را باز نموده اند و بيهقي نيز در سنن خود 30:8 آورده است كه: " يك بخش در روشنگري اين كه گزارش رسيده به ما- در روا بودن كشتن مومن در برابر نامسلمان- سست است " پس آن را از چند راه بازگو كرده و نادرست بودن همه آن راه ها را نشان داده است.

 

 

برداشت خليفه درباره خواندن حمد و سوره در نماز

 

ملك العلماء در بدايع الصنايع 111:1 مي نويسد: عمر (ض) در نماز شام در يكي ازدو ركعت نخستين، حمد و سوره نخواند و آن را در واپسين ركعت بلند خواند. و عثمان (ض) نيز در نماز خفتن در دو ركعت نخست حمد و سوره نخواند و در دو ركعت واپسين، آن را بلند خواند.

و هم درص 172 مي نويسد: آورده اند كه عمر (ض) در نماز شام در يكي از دو ركعت نخستين، حمد و سوره نخواند و آن‏را در ركعت سوم بلند خواند و آورده اند كه عثمان (ض) در دو ركعت نخستين حمد و سوره نخواند و در دو ركعت واپسين، آن را بلند خواند.

اميني گويد: آن چه دو خليفه انجام دادند از دو روي با آئين نامه پيامبرناسازگار است 1- برگزار كردن يك يا دو ركعت بي خواندن حمد و سوره 2- دوبار خواندن حمد در يك ركعت يا دو ركعت واپسين، يك بارش براي باز يافت‏

 

[ صفحه 286]

 

آن چه از دست رفت و ديگري براي آن چه در خود آن ركعت بايد خواند- كه آئين نامه روشن شده پيامبر از اين هر دو شيوه بر كنار است و نمازي كه اين دو كاستي را داشته باشد پذيرفته نيست، درباره كاستي نخستين دستورهائي رسيده كه نمونه هائي از آن را مي بينيد:

1- عباده پسر صامت آورده است كه پيامبر گفت: هر كس سوره حمد و بيشتر از آن را نخواند نمازش درست نيست.

و به يك گزارش: هر كس- پيشنماز باشد يا پسنماز- سوره حمد را نخواند نمازش درست نيست.

و به گزارش دارمي: هر كس سوره حمد را نخواند نمازش درست نيست برگرديد به صحيح بخاري 302:1، صحيح مسلم 155:1، صحيح ابو داود 131:1، سنن ترمذي 34:1 و 41، سنن بيهقي 38:2 و 61 و 164، سنن نسائي 137:2 و 138، سنن دارمي 283:1، سنن‏ابن ماجه 276:1، مسند احمد 314:5 و 321، كتاب الام 93:1، المحلي از ابن حزم 236:3، المصابيح از بغوي 57:1 كه جداگانه نيز درستي آن را گواهي كرده، المدونه الكبري 70:1

1- از زبان بوهريره آورده اند كه پيامبر گفت: كسي كه سوره حمد را نخواند نمازش درست نيست، كمبود دارد، كمبود دارد، كمبود دارد، نارسا است

و به يك گزارش كسي كه نمازي بگزارد و در آن سوره حمد را نخواند كمبود دارد- سه بار- و نارسا است.

و به گزارش شافعي: هر نمازي كه سوره‏حمد در آن خوانده نشود كمبود دارد. گزارش.

و به گزارش احمد: هر نمازي كه سوره حمد در آن خوانده نشود كمبود دارد، پس آن كمبود دارد، پس آن كمبود دارد.

برگرديد به مسند احمد 241:2 و 285، كتاب الام از شافعي 93:1، موطا مالك 81:1، المدونه الكبري 70:1، صحيح مسلم 155:1 و 156، سنن ابو داود

 

[ صفحه 287]

 

130:1، سنن ابن ماجه 277:1، سنن ترمذي 42:1، سنن نسائي 135:2، سنن بيهقي 38:2 و 39 و 40 و 159 و 167 و مصابيح‏السنه 57:1

3- بوهريره آورده است كه‏پيامبر (ص) مرا بفرمود تا بيرون شوم و آواز دهم: نماز درست نيست مگر با خواندن سوره حمد و بيشتر.

گزارش بالا را احمد در مسند 428:2 آورده است و: ترمذي در صحيح خود 42:1، ابو داود در سنن خود 130:1، بيهقي در سنن خود 37:2 و 59، حاكم در مستدرك 239:1 كه مي نويسد: گزارشي درست است و گردي بر چهره آن ننشسته است.

4- عايشه آورده است كه پيامبرگفت: هر كس نمازي بگزارد كه سوره حمد را در آن نخواند نمازش كاستي دارد.

گزارش بالا را احمد در مسند خود 142:6 و 275، و ابن ماجه در سنن‏خود 277:1 آورده است و در كنزالعمال نيز (95:4 و 96) آن را از زبان عايشه و پسر عمر و علي و ابو امامه مي توان يافت- و به گزارش احمد و ابن ماجه و بيهقي و خطيب و اببن حبان و ابن عساكر و ابن عدي-

5- بوسعيد خدري آورده است كه پيامبر گفت: هر كس در هر يك از ركعت ها، حمد و سوره‏را نخواند نمازش درست نيست چه از نمازهاي واجب باشد يا نه. صحيح ترمذي 32:1، سنن ابن ماجه 277:1، كنزالعمال 95:5.

6- آورده اند كه بوسعيد گفت برانگيخته خدا (ص) ما را بفرمود كه سوره حمد را با آن چه بتوانيم (از سوره هاي ديگر) بخوانيم.

سنن بيهقي 60:2، سنن بوداود 130:1، تيسير الوصول 223:2

7- آورده اند كه بوقتاده گفت: راستي اين كه پيامبر (ص) در دو ركعت نخستين ازنماز ظهر و عصر، سوره حمد و سوره اي ديگر را مي خواند و در دو ركعت ديگر نيز سوره حمد را.

و در گزارشي از مسلم و بوداود: با ما نماز مي گزارد و در دو ركعت نخست‏

 

[ صفحه 288]

 

از نماز ظهر و عصر سوره حمد را مي خواند و دو سوره ديگر.

برگرديد به صحيح بخاري 55:2، صحيح مسلم 177:1، سنن دارمي 296:1، سنن ابوداود 128:1، سنن نسائي 165:2 و 166، سنن ابن ماجه 275:1، سنن بيهقي 59:2 و 63 و 66و 193، مصابيح السنه 57:1 كه جداگانه نيز درستي آن را گواهي كرده است.

8- آورده اند كه سمره پسر جندب گفت: وجوب دو بار درنگ را در يادم نگاه داشته ام و به يك گزارش: از برانگيخته خدا (ص) وجوب دوبار درنگ را در ياد نگاه داشته ام يك بار هنگامي كه پيشنماز تكبير مي گويد و سپس خواهد به خواندن‏نماز پردازد و يك بار هنگامي كه سوره‏حمد و سوره اي ديگر را به پايان برده و خواهد به ركوع رود.

سنن بوداود 124:1، صحيح ترمذي 34:1، سنن دارمي283:1، سنن ابن ماجه 278:1، سنن بيهقي 196:2، مستدرك حاكم 215:1، مصابيح السنه 56:1، تيسير الوصول 229:2

9- رفاعه پسر رافع آورده است كه مردي بيامد و در مسجد نزديك برانگيخته خدا ( ص) نماز گزارد سپس بيامد و بر پيامبر (ص) درود فرستادپس پيامبر (ص) او را گفت: نمازت را دوباره بخوان كه به راستي تو نمازنخواندي پس او برگشت و همان گونه كه نخست نماز خوانده بود نماز گزارد پس پيامبر (ص) گفت: نمازت را دوباره بخوان كه به راستي تو نماز نخواندي او گفت اي برانگيخته خدا به من بياموز كه چگونه نماز بگزارم گفت: چون رو به قبله آوردي پس تكبير بگوي و آنگاه سوره حمد وآنچه را خدا خواهد بخوان، و چون به ركوع رفتي دوكف دستت را بركنده زانويت بگذار و كشيدن پشت خود و ركوع خود را نيكو بنماي و چون برخاستي، استخوان هاي پشت- از شانه تا ران ها- را برپاي دار و سرت را بلند كن تا استخوان ها به سر بندها برگردد پس چون پيشاني برزمين نهادي نيكو سجده كن و چون سر برداشتي بر ران راستت بنشين و سپس در هر

 

[ صفحه 289]

 

ركعت و هر سجده اي چنين كن تا آرام بگيري و به گزارش احمد: و چون نماز را به اين گونه به پايان بردي به راستي كه آن را كامل گردانيدي و هر يك از اين كارها را كه انجام ندادي در نمازت كاستي پديد آوردي.

سنن بو داود 137:1، سنن بيهقي345:2، مسند احمد 340:4، كتاب الام‏از شافعي 88:1، مستدرك حاكم 242:1 و241، المحلي از ابن حزم 256:3

مانند گزارش ياد شده را- البته از زبان بوهريره- هم بخاري در صحيح خود 314:1 آورده است و هم مسلم در صحيح خود 117:1، چنان كه بيهقي نيز در سنن خود 37:2 و 122 و 62 آن را از زبان بخاري و مسلم بازگو كرده است.

10- از زبان وائل پسر حجر آورده اندكه گفت: من نزد پيامبر (ص) بودم كه ظرفي آوردند- تا آن جا كه گفت: پس وي در محراب شد و مردمان در پي اوو از چپ و راست او صف بستند، پس دو دست خود را بلند كرد تا در برابر نرمه گوشش نهاد و سپس دست راستش را بر دست چپش و نزديك سينه اش نهاد و آن گاه آغاز به خواندن كرد و سوره حمد را بلند خواند و چون خواندن حمد را به پايان برد گفت : آمين (چنين باد!) تاكساني كه پشت سرش بودند شنيدند سپس سوره اي ديگر خواند و آن گاه دو دست خود را به تكبير گفتن بلند كرد تا در برابر نرمه گوشش نهادو آن گاه پشت خم كرد و دو دست خود رابر كنده زانو نهاد- تا آن جا كه گفت: سپس چهار ركعت نماز بگزارد و در همه آن ها همان كرد كه در اين يكي كرده بود. مجمع الزوائد 134:2.

11- آورده اند كه عبدالرحمن پسر ابزي گفت: آيا نماز برانگيخته خدا را به شما ننمايم؟ گفتيم آري بنما. پس برخاست و تكبير گفت و آنگاه حمد و سوره خواند، سپس پشت خم كرد و هر دودست را بر كنده هاي دو زانو نهاد تا هر اندامي جاي خود را گرفت، سپس سر بر زمين نهاد تا هر اندامي جاي خود را

 

[ صفحه 290]

 

گرفت سپس سر برداشت‏و در ركعت دوم نيز همان كرد كه در ركعت نخست كرده بود و آن گاه گفت: نماز گزاردن برانگيخته خدا به اين گونه بود.

گزارش بالا را احمد در مسند 407:3 آورده و هيثمي نيز در مجمع الزوائد 130:2 آن را ياد كرده وگويد: گزارش هاي بازگوگران آن، شايسته پشت گرمي است.

12- آورده اند كه عبدالرحمن پسر غنم گفت: ابو ملك اشعري به تبار خويش گفت: برخيزيد تا همان گونه كه پيامبر (ص) نماز مي گزارد با شما نماز بخوانم پس ما پشت سر او صف بستيم و او تكبيرگفت سپس سوره حمد را بخواند تا پشت سري هايش بشنيدند آن گاه خدا را تكبير گفت و به ركوع رفت سپس سر برداشت و تكبير گفت و در همه نمازش چنين كرد.

 

>چهره گسترده گزارش از زبان احمد

>برداشت شافعي

>برداشت مالك

>برداشت حنبليان

 

چهره گسترده گزارش از زبان احمد

 

راستي اين كه بوملك اشعري تبار خويش را فراهم آورد و گفت: اي گروه اشعريان فراهم آئيد و فرزندان و زنانتان را گرد آريد تا نمازي را كه پيامبر (ص) در مدينه براي ما خواند به شما بياموزيم پس گرد آمدند و زنان و فرزندانشان را فراهم آوردند پس او وضو گرفت و چگونگي‏وضو ساختن را به ايشان بنمود و وضو را به جاي هايش نگاهداشت تا چون سايه‏برگشت و درهم شكست برخاست و اذان گفت‏و مردان هر چه نزديكتر به يكديگر صف بستند و پسران در پشت سر ايشان صف بستند و زنان پشت سر پسران صف بستند، پس نماز را آغاز كرده پيش افتاد و هر دو دست را بلند كرده و تكبير گفت و آن گاه سوره حمد و سوره اي ديگر را- كه مي توانست- بخواند. آن گاه تكبير گفته به ركوع رفت و سه بار گفت: سبحان الله و بحمده سپس گفت: سمع الله لمن حمده (خدا مي شنود هر كس او را بستايد) و راست بايستاد و آن گاه تكبير گفت و به خاك افتاده سر برزمين نهاد، سپس تكبير گفته سر برداشت، سپس تكبير گفته سر بر

 

[ صفحه 291]

 

زمين نهاد سپس تكبير گفته برپاي خاست پس در ركعت نخست شش بار تكبير گفت و چون برخاست تا ركعت دوم را آغاز كند تكبير گفت و چون نماز خويش بگزارد چهره خويش را به سوي تبار خود كرد و گفت: تكبير گفتن مراداشته باشيد و ركوع و سجود را از من بياموزيد كه به راستي نمازي كه برانگيخته خدا (ص) در چنين هنگامي از روز براي ما مي خواند به همين گونه بوده است.

گزارش بالا را هم احمد در المسند 343:5 آورده است و هم- به گزارش كنزالعمال 221:4- عبدالرزاق و عقيلي، چنان كه هيثمي نيز در المجمع 130:2 آن را آورده است.

13- بوحنيفه و بومعاويه و ابن فضيل و بوسفيان از زبان بونضره- و او از زبان بوسعيد- آورده اند كه پيامبر (ص) گفت: هر كس در همه ركعت ها براي خدا حمد و نيز يك سوره ديگر نخواند نمازش درست نيست چه از نمازهاي واجب باشد يا نه- احكام قرآن‏از جصاص 23:1

14- انس پسر مالك گفت: پيامبر (ص) و بوبكر و عمر قرائت را با اين فراز آغاز مي كردند: الحمد لله رب العالمين (= ستايش خدارا كه پروردگار جهانيان است) كتاب الام از شافعي 93:1

15- آورده اند كه علي پسر ابوطالب گفت: از آئين نامه پيامبر است كه پيشنماز در دو ركعت نخست از نماز ظهر سوره حمد را با يك سوره ديگر در پيش خود آهسته بخواند و كساني كه پشت سر اويند نيز خاموش باشند و در پيش خود بخوانند و او در دو ركعت ديگر سوره حمد را در هر ركعت بخواند و از خدا آمرزش بخواهد و او را ياد كند و درنماز عصرنيز چنين كند.

چنان كه در كنزالعمال251:4 مي خوانيم، گزارش بالا را سيوطي- با همين پرداخت-از زبان بيهقي بازگو كرده است. و در سنن بيهقي 168:2 به اين گونه آمده است كه: او دستور مي داد يا وامي داشت كه پشت سر پيشنماز در دو ركعت نخست از نماز ظهر و عصر سوره حمد و يك سوره ديگر خوانده شود و در دو

 

[ صفحه 292]

 

ركعت پس از آن نيز سوره حمد خوانده‏شود. گزارشي هم كه حاكم در المستدرك239:1 آورده، پرداختش نزديك به همين‏است.

16- آورده اند كه عايشه گفت:پيامبر (ص) نماز را با تكبير آغاز مي كرد و قرائت را با اين فراز: ستايش خداي را، پروردگار جهانيان. برگرديد به صحيح مسلم 42:1، سنن ابوداود 125:2، سنن ابن ماجه 271:1، سنن بيهقي 113:2

17- آورده اند كه بوهريره گفت در هر نمازي بايد حمد و سوره خواند آن چه برانگيخته خدا (ص) به ما شنوانيد به شما مي شنوانيم وآن چه از ما پوشيده داشت (آهسته خواند) از شما پوشيده مي داريم و بربنياد گزارشي: هر نمازي حمد و سوره دارد. مسند احمد 348:2، صحيح مسلم 116:1، سنن ابو داود 127:1، سنن نسائي 163:2، سنن بيهقي 40:2 به گزارش از مسلم و در ص 61 به گزارش ازبخاري، تيسير الوصول 228:2.

18- آورده اند كه بوهريره گفت: راستي اين كه پيامبر (ص) قرائت را با اين‏فراز آغاز مي كرد: ستايش خداي را پروردگار جهانيان. اين گزارش را ابن‏ماجه در سنن خود 271:1 آورده است.

واز زبان انس پسر مالك نيز- همراه باافزوني هائي- به خامه دارمي در سنن وي 83:1 و نسائي در سنن وي 133:2 و شافعي در كتاب الام 93:1 بازگو شده است.

19- عمرو پسر شعيب از پدرش ازنيايش عبدالله پسر عمرو پسر عاصي گزارش كرده است كه پيامبر گفت: هر نمازي كه سوره حمد در آن خوانده نشودكمبود دارد، كمبود دارد، كمبود دارد و به گزارش احمد: كمبود دارد. پس آن كمبود دارد پس آن كمبود دارد.

گزارش بالا را احمد در السمند 204:2 و 215 و ابن ماجه در سنن خود

 

[ صفحه 293]

 

278:1 آورده اند

20- بوداود در سنن خود 119:1 از زبان علي پسر ابوطالب (ض) آورده است كه برانگيخته خدا (ص) چون به نماز برمي خاست تكبير مي گفت و هر دو دست خود را تا كنار دو شانه اش بالا مي برد و چون خواندن حمد و سوره را هم به پايان مي برد و چون مي خواست به ركوع رود نيز به همين گونه رفتار مي كرد.

21- بوحميد ساعدي در ميان ده كس از ياران برانگيخته خدا (ص) بود (يكي شان بوقتاده) پس بوحميد گفت:من نمازگزاردن برانگيخته خدا (ص) را به شما مي آموزم برانگيخته خدا چون به نماز برمي خاست هر دو دستش رابلند مي كرد تا در برابر شانه اش مي نهاد سپس مي خواند تا هر استخواني به‏گونه درست سر جايش آرام مي گرفت سپس مي خواند و سپس تكبير مي گفت و سپس هر دو دست را بلند مي كرد تا در برابر شانه هايش مي نهاد و آن گاه به‏ركوع مي رفت- سپس چگونگي ركوع و سجود او را ياد كرد- و آن گاه گفت:در ركعت دوم نيز همين گونه رفتار مي كرد.

سنن بوداود 116:1، سنن دارمي 313، سنن ابن ماجه 283:1- كه پاره اي از آن را آورده، سنن بيهقي 72:2، مصابيح السنه 54:1

22- آورده اند كه جابر پسر عبدالله گفت: در دو ركعت نخست، سوره حمد و سوره اي ديگر خوانده مي شود و در دو ركعت پس از آن، سوره حمد. و گفت: ما چنان گزارش مي كرديم كه نماز درست نيست مگر با خواندن سوره حمد و بيش از آن. و به گزارش طبراني: شيوه قرائت درنماز آن است كه در دو ركعت نخست سوره‏حمد خوانده شود و يك سوره ديگر و در دو ركعت پس از آن نيز سوره حمد.

سنن بيهقي 63:2 كه مي گويد: از زبان علي‏پسر ابوطالب و عبدالله پسر مسعود و عايشه هم گزارش هائي كه گواه اين زمينه باشد بازگو كرده ايم. و باز به گونه اي كه در كنزالعمال 209:4 و 250 مي خوانيم ابن ابي شيبه نيز

 

[ صفحه 294]

 

آن را بازگو كرده و به گونه اي كه در مجمع الزوائد 115:2 مي‏خوانيم طبراني هم به همان گونه ياد شده آن را گزارش كرده است.

23- جابر پسر عبدالله گفت: هر كس يك ركعت نماز بخواند و سوره حمد را در آن نخواند نماز نخوانده است مگر پسنماز باشد

صحيح ترمذي 42:1 كه جداگانه نيز درستي آن را گواهي كرده، موطا مالك 80:1، المدونه الكبري از مالك 70:1، سنن بيهقي 160:2، تيسير الوصول 223:2

24- از زبان عبدالله پسر عمر آورده اند كه پيامبرگفت: هر كس در نمازي كه بر او نوشته‏شده- يا براي ستودن خدا مي خواند- بايد سوره حمد را همراه با (سوره‏ديگر از) قرآن بخواند و هر نمازي كه حمد را در آن نخوانند (اين‏را سه بار گفت:) كمبود دارد

گزارش بالا را نگارنده كنزالعمال در 96:4 از زبان عبدالرزاق بازگو كرده و نيكو شمرده است.

25- از زبان بوهريره آورده اند كه پيامبر گفت نماز كسي كه‏سوره حمد در آن نخواند پذيرفته نيست.

و به گزارش دارقطني: كه جداگانه نيز درستي آن را گواهي كرده: نمازي كه مرد سوره حمد را در آن نخواند پذيرفته نيست و به گزارش احمد: نمازي كه در آن سوره حمد خوانده نشودپذيرفته نيست.

كنزالعمال 96:4 به گزارش از گروهي از پاسداران گزارش ها.

26- آورده اند كه بودرداء گفت: در دو ركعت نخست از نمازهاي: ظهر وعصر و عشاء در هر ركعت سوره حمد و يك‏سوره ديگر بخوان و در واپسين ركعت ازنماز مغرب هم سوره حمد را. كنزالعمال 207:4

27- از زبان حسين پسر عرفطه آورده اند كه پيامبر گفت چون در نماز به پا خاستي بگو: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين...)- به نام‏

 

[ صفحه 295]

 

خداوند بخشاينده بخشايشگر، ستايش خداي را پروردگار جهانيان...) تا آن را به پايان رساني (و سپس:) قل‏هو الله احد...) = بگو او است خداوند يگانه تا پايان آن. به نوشته‏كنزالعمال 96:4 اين گزارش را دارقطني‏بازگو كرده است.

28- آورده اند كه پسر عباس گفت: هيچ نمازي مگزار مگر آن كه سوره حمد و يك سوره در آن بخواني و خواندن سوره حمد را در هيچ ركعتي فرو مگذار. اين گزارش را نيز به گونه اي كه در الكنز 208:4 مي خوانيم عبدالرزاق بازگو كرده است.

29- آورده اند كه ابن سيرين گفت: راستي اين كه پسر مسعود در نماز ظهر و عصر در هر يك از دو ركعت نخست، سوره حمد و يك سوره ديگر مي خواند و در دو ركعت واپسين نيز سوره حمد را.

گزارش بالا را هيثمي در مجمع الزوائد117:2 آورده و مي نويسد: ميانجيان زنجيره آن، شايسته پشتگرمي اند جز اين كه پسر سيرين خودش چيزي از ابن مسعود نشنيده است.

30- زيد پسر ثابت‏گفت: خواندن حمد و سوره، برنامه پيامبر است و تو با برداشت خود، با مردم ناسازگاري ننماي. اين گزارش رانيز چنان چه در مجمع الزوائد 115:2 مي خوانيم طبراني در الكبير آورده است.

اين بود آئين نامه پيامبر اسلام در خواندن سوره حمد در هر ركعت- چه در نمازهاي واجب باشد و چه به جز آن- و دستورهاي پيشوايان كيش ها نيز بر همين بنياد است و اين هم گفته‏هاي يك پهلو و روشن ايشان:

 

[ صفحه 296]

 

 

 

برداشت شافعي

 

پيشواي شافعيان در كتاب اللام 93:1 مي نويسد: " برانگيخته خدا ( ص) اين برنامه را نهاده كه نمازگزار بايد سوره حمد را بخواند و ما را راه نموده كه اگر نماز گزار، نيكو بتواند آن را بخواند خواندنش بر وي واجب است. " سپس گزارش هائي چند در اين باره ياد كرده و آن گاه مي نويسد: " هر كس به‏تنهائي يا براي امامت بر ديگران به نماز ايستد بايستي در هر ركعت سوره حمد را بخواند و هيچ چيز جاي آن را نمي گيرد و اگر به اندازه يك حرف از حمد را رها كند- چه نادانسته باشد و چه از سر فراموشي- آن ركعت،شايسته ارج نهاددن نيست هر كس به اندازه يك حرف از آن را رها كند نمي گويند كه سوره حمد را تماما خوانده است.

و در ص 89 درباره كسي كه نيكو نمي تواند آن را بخواند مي نويسد: پس اگر هفت آيه را نيكو نمي تواند خواند و كمتر از آن را مي تواند، ازوي پذيرفته نيست، مگر همه آن چه را نيكو مي تواند خواند بخواند- هفت آيه باشد يا كمتر پس هر ركعتي را كه در آن، كمتر از آن چه بد نيكوئي مي تواند، بخواند بايستي از سر بگيرد.و هر كه كمتر از هفت آيه را نيكو بتواند خواند اگر پيشنماز شود يا به تنهائي خواهد نماز بگزارد بايستي پاره اي از آيه ها را چند بار بر زبان آرد تا با اين كار، هفت يا هشت‏آييه خوانده باشد و اگر چنين نكرد برگردن او نمي بينم كه دوباره آن را بخواند و از وي پذيرفته نيست مگر در هر ركعت آن چه را نيكو مي تواند، بخواند به همان گونه كه هفت يا هشت آيه اي را كه نيكو مي تواند، بي كم كاست بر زبان راند.

و هم مي گويد براي پذيرفته بودن نماز دست كم بايستي نخست تكبيره الاحرام‏

 

[ صفحه 297]

 

بگوئي و اگر نيكو مي تواني سوره حمد را بخواني و آن را با " بسم‏الله الرحمن الرحيم- به نام خداوند بخشنده مهربان " آغاز كني و به ركوع روي تا به همين گونه آرام بگيري و سربرداري تا راست بايستي و بر خاك افتي‏تا به همين گونه كه پيشاني بر زمين مي سائي آرام بگيري سپس سر برداري و راست بنشيني و آن گاه به همين گونه كه‏ياد كردم دوباره پيشاني بر زمين نهي سپس برخيزي و در هر ركعت همين برنامه‏را از سر بگيري و در چهارم ركعت بنشيني و تشهد بخواني و بر پيامبر (ص) صلوات و درود بفرستي و بگوئي السلام عليكم "- درود بر شما باد " پس چون به اين گونه كار كردي نمازت پذيرفته است با اين همه، بهره خويش را در آن چه رها كرده اي تباه نموده اي و اگر كسي بتواند سوره حمد را نيكو بخواند و آن گاه به جاي آن، خدا را بستايد و به بزرگي ياد كند، از وي پذيرفته نيست و اگر آيه هائي به‏جز حمد را نيكو بتواند خواند- و نه خود آن را- بايد يك حرف از حمد را رها كند تا هنگامي كه ركعت را به پايان نبرده بايد برگردد و آن را به انجام رساند و اگر پس از بيرون شدن از نماز، تازه به يادش آيد و جاي آن گذشته باشد بايد نماز را دوباره بخواند.

و هم در كتاب الام 217:1 مي‏نويسد: راستي اين كه هر كس در يك ركعت از نماز خورشيد گرفتگي- در قيام نخست باشد يا قيام دوم- سوره حمد را نخواند آن ركعت پذيرفته نيست و بايد يك ركعت ديگر بخواند و دو سجده سهو به جاي آرد چنان كه اگر حمدرا در يك ركعت از نمازي كه بر او بايسته است نخواند از وي پذيرفته نيست.

 

 

برداشت مالك

 

به گونه اي كه درالمدونه الكبري 68:1 مي خوانيم پيشواي مالكيان مي گويد: يك بار عمرحمد و سوره نخواند و چون وي را گفتندتو حمد و سوره‏

 

[ صفحه 298]

 

نخواندي پرسيد پشت خم كردن و پيشاني بر زمين نهادن چگونه بود گفتند نيكو. گفت پس‏باكي نيست. " اين سخن را بنياد كار نتوان گرفت و من برآنم كه هر كس چنين‏كند بايد نماز را از سر بگيرد هر چندكه هنگامش گذشته باشد و هم درباره كسي كه در دو ركعت از نماز ظهر و عصريا عشا، حمد و سوره نخواند مي گويد: نمازش پذيرفته نيست و بايد آن را از سر بخواند و هر كه حمد و سوره را در بيشتر ركعت ها نخواند بايد نماز رادوباره بخواند و اگر در پاره اي از آن ها بخواند و در پاره اي نخواند نيز بايد نماز را دوباره بخواند و اگر در دو ركعت، آن را بخواند و در دو ركعت آن را نخواند نيز بايد نماز را دوباره بخواند، از هر نمازي كه خواهد باشد.

و گفت: هر كس خواندن حمد را فراموش كند تا آن جا كه سوره را بخواند بايد برگردد و حمد را بخواند و پس از پايان آن، سوره را بخواند و گفت: روا نيست بجاي حمد و سوره اي كه در يك ركعت نخوانده در ركعت ديگر دوبار بخواند. و هم درباره كسي كه سوره حمد را در دو ركعت نخوانده و چيزي جز حمد را خوانده گويد كه: بايستي نمازش را ازسر بگيرد و هم درباره مردي كه در يك ركعت از نمازهاي واجب حمد و سوره را نخوانده گويد: آن ركعت با هر دو سجده اش نديده گرفته مي شود و ارجي به آن نبايد نهاد.

 

 

برداشت حنبليان

 

ابن حزم در المحلي 236:3 مي نويسد: در هر ركعت از هر نمازي، خواندن حمدواجب است، چه به تنهائي نماز بگزاريم و چه پسنماز باشيم و چه پيشنماز و در اين باره جدائي اي ميان‏نمازهاي واجب و مستحب و ميان مردان وزنان نيست. سپس پاره اي از پشتوانه هاي اين دستور را ياد مي كند.

 

[ صفحه 299]

 

و باز در ص 243 كار عمر و آن‏چه را مانند آن به علي بسته اند- و او برتر از اين ها است- ياد كرده و گويد: در برابر برانگيخته خدا (ص) سخن هيچ كس را دست آويز نتوان گرفت.

و در ص 250 مي نويسد: هر كس كلمه استعاذه يا چيزي از سوره حمد را فراموش كند و هنگامي كه به ركوع رود يادش بيايد- هرگاه باشد- بايد برگردد و آن چه را از يادش رفته بود برزبان آرد و سرانجام نيز سجده سهو به جاي آرد خواه پيشنماز باشد خواه به تنهائي نماز بگزارد، اگر هم پسنماز باشد آن چه را تا هنگام به ياد آوردن‏فراموش كرده نديده مي گيرد و چون پيشنماز نماز را به پايان برد او برمي خيزد و آن چه را فراموش كرده بود به جا مي آرد و سپس سجده سهو مي گزارد و پشتوانه اين برداشت را در هنگام گفتگو از كسي كه كار لازمي را در نماز خود فراموش كند ياد كرديم و ديديم كه او بايد آن چه را به جا نياورده به همان گونه كه دستور داده شده به جاي آرد و آن چه را به جا آورده به همان گونه كه دستور داده شده از سر بگيرد. و باز گويد:

هر كس سوره حمد را از برنداشته باشد و هر چه از قرآن كه بتواند- اگر بداند- بخواند- كه اندازه اي براي آن نيست- از وي پذيرفته است و بايد بكوشد كه سوره حمد را بياموزد و اگر پاره اي از آن را بداند و پاره اي رانداند بايد آن چه را مي داند بخواند و از وي پذيرفته است و بايد بكوشد كه‏بازمانده را بياموزد و اگر چيزي از قرآن از برندارد به همان گونه كه مي ايستد و به همان گونه كه به نيكوئي مي تواند خدا را با زبان خود ياد كند و ركوع و سجود كند تا نمازش را به پايان برد و از وي پذيرفته است‏و بايد بكوشد تا سوره حمد را بياموزد.

و شوكاني در نيل الاوطار 233:2 مي نويسد: كساني كه مي گويند بايد در همه ركعتهاسوره حمد را خواند همداستان نيستند كه اگر كسي خواندن آن را فراموش كرد آيا نمازش درست است‏يا نه. شافعيان و احمد پسر حنبل بر آن

 

[ صفحه 300]

 

رفته اند كه درست نيست و پسر قاسم از زبان مالك آورده است كه اگر كسي آن را در يك ركعت از نماز دو ركعتي فراموش كند نمازش تباه‏مي شود و اگر آن را در يك ركعت از نماز سه ركعتي يا چهار ركعتي فراموش كند- به گزارشي از او- نمازش پذيرفته نيست و بايد آن را از سر گيرد و به گزارشي ديگر تنها بايد دو سجده سهو بگذارد و به گزارش سومي از او، بايد آن ركعت را از سر گيرد و پس از سلام براي سهوي كه كرده سجده كند، و بر بنياد ركن بودن حمد و سوره‏در نماز- كه چنان چه آگاهت ساختيم گزارش ها مي تواند آن را برساند- بايستي گفت هر كس آن را فراموش كند بايد نماز را از سر بگيرد و همچون كسي كه از سر فراموشي نماز را بي وضوخوانده است. پايان

درباره بوحنيفه بايد گفت: پيشواي حنفيان در زمينه دستورهاي نماز، برداشت هاي پرت و پلا و پر لغزشي دارد كه به سخنان ريشخند كنندگان به نماز مي ماند و براي روشن شدن در اين باره نمازي را كه قفال خواند به ياد آريد كه در پيرامون آن برداشته هاي نسنجيده و ناساز با نامه خدا و آئين نامه پيامبر، در آينده به گستردگي سخن خواهيم راند، آري وي در برابر آن همه دستورهاي روشن و يك پهلو، تازه انديشه خود را به اجتهاد واداشته تا چه راهي به او بنمايد جصاص در احكام قرآن 18:1 مي نويسد: همه ياران ما (حنفيان) همداستان اند كه در هر يك از دو ركعت نخستين نماز بايستي سوره حمد را با يك سوره ديگر خواند و اگر به جاي سوره حمد چيز ديگر بخواند هر چند بد كرده باز هم نمازش درست است پايان.

ابن حجر در فتح الباري مي نويسد: راستي اين كه حنفيان مي گويند: " خواندن سوره حمد واجب است با اين همه- بر پايه بنياد خويش- بر آن رفته اند كه هر چند واجب است با نخواندن آن هم نماز درست است چون وجوب آن، از

 

[ صفحه 301]

 

آئين نامه پيامبر گرفته شده و آن چه را درست بودن نماز جز با آن پذيرفته نيست، تنها از راه آن چه در قرآن آمده مي توان دريافت و بس و آن گاه خداي برتر از پندار گويد: آن چه از آن بتوانيد، بخوانيد. پس آن چه قرآن- به تنهائي- بايسته مي شمارد خواندن آن اندازه است كه شدني باشد ووجوب خواندن سوره حمد را از راه سخن پيامبر دريافته ايم، پس هر چند پذيرفتن آن، بايسته است و سرباز زدن از آن گناه دارد، باز با نخواندن آن‏هم نماز درست است. " زمينه چيني براي اين گونه برداشت ها بر بنياد انديشه اي تباه است و بازده آن نپذيرفتن بسياري از آئين نامه هاي پاك پيامبر و آن هم بي پشتوانه و دست‏افزاري روشن، كه چه بسيار جاي ها آئين گذار مي گويد: اين بسنده نيست، اين پذيرفته نيست، اين درست نيست، و آن گاه كساني كه به اين انديشه چسبيده اند مي گويند: نه اين بسنده است، پذيرفته است، درست است، و براي همين ها بوده كه گذشتگان، از دارندگان راي مي پرهيزيده اند. سخنان بالا را شوكاني هم در نيل الاوطار 230:2 ياد كرده است.

و با نگرش به ارجي كه در گزارش ها به خواندن سوره حمد در همه نمازها داده شده، و نيز با پذيرفتن نماي اين گزارش: " جز با خواندن سوره حمد، نماز درست نيست " كساني كه از بزرگان‏سنيان بر آن رفته اند كه خواندن آن بر پسنماز نيز همه جا- يا در نمازهائي كه بايد آن را بلند خواند-بايسته است. ترمذي در صحيح 42:1 مي نويسد: خداوندان دانش در اين باره كه آيا پسنماز هم بايد حمد و سوره رابخواند يا نه، همداستان نيستند. پس بيشتر خداوندان دانش از ياران پيامبر (ص) و پيروان پس از ايشان بر آن رفته اند كه پشت سر پيشنماز هم بايد حمد و سوره را خواند و مالك و پسر مبارك و شافعي و احمد واسحاق نيز بر اين رفته اند و آورده اند كه عبدالله پسر مبارك گفت هم من هنگامي كه پسنماز باشم حمد و سوره را مي خوانم و هم مردم- به جز گروهي از كوفيان- و بر آنم كه هر كس آن را نخواند نمازش درست است. و گروهي از خداوندان دانش،

 

[ صفحه 302]

 

بر كساني كه سوره حمد را نخوانند- هر چند پسنماز باشند- سخت گرفته و گفته‏اند جز با خواندن سوره حمد نماز درست‏نيست خواه تنها نماز بخواني خواه پسنماز باشي. پايان

و با همه اين ها، از زبان عباده پسر صامت نيز آورده اند كه پيامبر گفت: مي بينم كه شما پشت سر پيشنمازتان نماز را مي خوانيد، چنين نكنيد مگر در خواندن سوره حمد باشد. زيرا هر كس آن را نخواند نمازش درست نيست

و به گزارش بوداود:چون من نماز را بلند خواندم شما چيزي‏از قرآن را نخوانيد مگر سوره حمد را.

و به گزارش نسائي و ابن ماجه: چون‏من نماز را بلند خواندم هيچ يك از شما آن را نخوانيد مگر سوره حمد را.

و به گزارش حاكم: چون پيشنماز مي خواند شما نخوانيد مگر سوره حمد را زيرا هر كس آن را نخواند نماز نكرده است.

و به گزارش طبراني: هر كس پشت سر پيشنماز نماز مي گزارد بايد سوره حمد را بخواند

و از زبان انس پسر مالك آورده اند كه پيامبر گفت: آيا در نمازتان پشت سر پيشنماز و هنگامي كه او مي خواند شما نيز قرآن مي خوانيد؟ چنين نكنيد و هر يك از شما آهسته ودر پيش خود سوره حمد را بخوانيد.

و از زبان بوقلابه- بي زنجيره اي پيوسته- آورده اند كه پيامبر گفت: آيا هنگامي كه من مي خوانم شما نيز پشت سر من مي خوانيد؟ چنين نكنيد و هر يك از شما در پيش خود و آهسته سوره حمد را بخوانيد

ابن حزم در المحلي 239:3 مي نويسد: ياران ما برداشت هاي گونه گون‏

 

[ صفحه 303]

 

دارند گروهي گفته اند پسنماز بايستي در همه‏ركعت ها سوره حمد را بخواند خواه پيشنماز آن را بلند بخواند خواه آهسته. و گروهي گفته اند: اين كار تنها در هنگامي برگردن او بايسته است‏كه پيشنماز آن را آهسته بخواند و اگرپيشنماز آن را بلند خواند او نبايد بخواند و در اين كه پيشنماز يا كسي كه به تنهائي نماز مي خواند بايد در همه ركعت ها سوره حمد را بخوانند همه‏همداستان اند.

و بيهقي گزارش هائي درست آورده است كه مي رساند خواندن سوره حمد از گردن كساني كه پشت سر پيشنمازند برداشته شده است خواه او آن را بلند بخواند و خواه آهسته، و سپس سخن كساني را ياد مي كند كه گويند هميشه بايستي آن را پشت سر پيشنماز خواند، سپس مي گويد: بر بنياد آئين نامه پيامبر، اين درست ترين برداشت ها است و نزديك ترين آن ها به استوار كاري. برگرديد به السنن الكبري 159:2 تا 166.

اين جا سخن در پيرامون زمينه نخست از دو زمينه اي كه دو خليفه در نماز، آئين‏نامه ارجمند پيامبر را پايمال نمودندبه پايان مي رسد و از لابلاي آن، هم‏دستور زمينه دوم دانسته مي شود و هم اين كه توده همداستان اند كه بازيافت‏آن چه جايش گذشت- دوبار خواندن حمد در يك ركعت به جاي ركعت ديگر- در آئين نامه پيامبر نيامده است و برداشت عمر و عثمان بر بنيادي استوارنيست، نه شايسته به كار بستن است و نه سزاوار پشتگرمي و نه هيچكس از بازگوگران دستورها آن را شيوه گردانيده است.

و درستي براي پيروي سزاوارتر است.

 

[ صفحه 304]

 

 

 

برداشت خليفه درباره نماز مسافر

 

بوعبيد در الغريب و نيز عبدالرزاق و طحاوي و ابن حزم از زبان بومهلب آورده اند كه: عثمان نوشت: به من گزارش رسيده كه گروهي به آهنگ بازرگاني يا فراهم آوردن باج يا چرانيدن چارپايان بيرون مي شوند و آنگاه نماز را شكسته مي خوانند نمازشكسته تنها براي كسي است كه او را درپي كاري فرستاده باشند يا در برابر دشمن باشد.

و از زبان قتاده آورده اند كه عياش مخزومي گفت: عثمان به برخي از كار گزارانش نوشت: اقامت كننده در يك شهر، و نيز بيابانگردان‏و بازرگانان، نماز خود را شكسته نخوانند و نماز شكسته، تنها براي كساني است كه توشه و توشه دان به همراه داشته باشند.

و به گزارش ابن حزم: عثمان به كارگزارانش نوشت: هيچ يك از باجگيران‏

 

[ صفحه 305]

 

و بازرگانان و كشتكاران نماز را شكسته نخوانند و تنها كساني نماز را شكسته بخوانند كه... تا پايان گزارش گذشته

و در لسان العرب مي خوانيم: در داستان عثمان (ض) آمده است كه او گفت: چرانيدن گوسفندان، شما را در نمازتان گول نزند زيرا به راستي كسي مي تواند نماز را شكسته بخواند كه او را در پي كاري فرستاده باشند يا در برابر دشمن باشد.

اميني گويد: عثمان اين قيد را براي نماز شكسته درسفر از كجا آورده؟ مگر هيچ يك از حديث هائي كه در اين باره رسيده و ماآن ها را در ص 182 تا 187 آورديم هيچ‏گونه قيدي دارد؟ و مگر دامه آن ها به آن گستردگي نيست؟ و پيش از آن هامگر دستور خداوندي در آن آيه، مطلق نيست كه مي گويد: و هنگامي كه در سفر باشيد باكي براي شما نيست كه نماز را كوتاه به جاي آريد كه بوحنيفه- و پيروانش- و ثوري و ابوثور، در عام شمردن دستور آيه چنان‏تند رفته اند كه آن را ويژه سفر مباح‏ندانسته و گفته اند كه سفر معصيت را نيز- همچون راهزني و تبهكاري- در بر مي گيرد و اين را، هم ابن حزم درالمحلي 264:4 ياد كرده است و كه جصاص‏در احكام قرآن 312:2 و هم ابن رشد در بدايه المجتهد 163:1 و هم ملك العلماء در البدايع 93:1 و هم خازن در تفسير خود 413:1

و بودن در برابر دشمن، هيچ ارتباطي به شكسته و تمام خواندن نماز ندارد و حالت ترس، و بودن در برابر دشمن، نمازها را به گونه اي ويژه در مي آرد و دستورهائي خاص بر آن بار مي كند و قواعدي را پيش مي كشد كه از آن دو مورد تجاوز نمي كند.

پس به گونه اي كه همه مسلمانان بر آن رفته اند، مقتضاي ادله شرعي آن است كه بازرگان و مامورخراج و كشاورز و دامدار و جز ايشان نيز چون- به همان اندازه مقرر- از وطن دور شدند، نماز را شكسته بخوانند و با ديگر مسافران يكسان‏

 

[ صفحه 306]

 

باشند و اگر به آن اندازه نرفتند چه اينان و چه ديگران حكم مسافر را ندارند و بايد نمازشان را تمام بخوانند بي آن كه هيچ فرقي ميان‏اصناف باشد و جدائي هائي كه خليفه درحكم اصناف نهاده فقط فتوائي خودسرانه‏است و نظريه اي ويژه خود او سخني من در آورد كه نبايد به آن توجه كرد آن هم در برابر نصوص نبوي و همداستاني ياران وي و اجماع مسلمانان و پيشوايان و دانشمندان. ما نيز تنها از اين روي آن را ياد كرديم تا تو راهم از چون و چند بهره اي كه اين مرد از دانش دين داشته آگاه كنيم و هم ازشتابزدگي اش در فتوي دادن بي جستجوي دليل شرعي، يا بگو پرواي دليل نداشتن با وجود شناختن آن و در نتيجه، سخن بر روي سخن پيامبر (ص) گفتن:

همچون آن بز كوهي كه روزي سنگ خاره را پياپي شاخ زند تا آن را از جاي بركند و به آن زياني نرساند و تنها شاخ خودش سستي گيرد

و تازه در گزارشي كه ابن جرير طبري و جز او از راه علي (ع) آورده اند به ويژه درباره بازرگانان مي خوانيم كه گروهي از ايشان از پيامبر (ص) پرسيدند: اي پيامبر خدا ما كه به مسافرت مي پردازيم چگونه نماز بگزاريم؟ پس خداوند اين آيه فرستاد: و هنگامي كه در سفر باشيد باكي براي شما نيست كه نماز راكوتاه بخوانيد.

و بوبكر بن ابو شيبه از وكيع و او از اعمش و او از ابراهيم گزارش كرده كه مردي بيامد و گفت: اي پيامبر من مردي بازرگانم و به بحرين رفت و آمد مي كنم، پس وي را فرمود تا به جاي چهار ركعت، دو ركعت بخواند.

 

[ صفحه 307]

 

 

 

نظريه خليفه درباره شكار حرم

 

امام حنبليان احمد و جز او با اسناد صحيح آورده اند كه عبدالله بن حارث بن نوفل گفت: عثمان روي به مكه آورد من‏در قديد به پيشواز رفتم و مردم ماء (شناوران، شكارچيان) كبكي شكار كرده‏و ما آن را با نمك و آب پختيم و به عثمان و ياررانش پيشكش كرديم ايشان دست به آن نزدند و عثمان گفت: اين شكاري است كه نه خود آن را شكار كرده ايم نه دستور به شكار آن داده ايم گروهي كه در جامه احرام نبوده اند آن‏را شكار كرده و براي خوراك ما آورده اند و باكي در خوردن آن نيست پس در پي علي فرستاد و چون او بيامد داستان‏را برايش باز گفت و علي خشمگين شد و گفت: پيامبر (ص) چون پاچه گورخري را براي او آوردند گفت: " ما گروهي هستيم در جامه احرام، آن را به كساني‏كه در جامه احرام نيستند بخورانيد " و من هر مردي را كه شاهد آن داستان بود سوگند مي دهم (كه گواهي دهد) پس دوازده مرد از ياران رسول (ص) به گواهي دادن پرداختند و سپس علي گفت يك بار نيز تخم شتر مرغ براي رسول (ص) آوردند و او گفت: " ما دسته اي در حال احرام هستيم و اين رابه كساني كه در جامه احرام نيستند بخورانيد " و من هر مردي را شاهد آن داستان بوده سوگند مي دهم (كه گواهي‏دهد) پس گروهي كه شماره ايشان كمتر از آن دوازده تن بود به گواهي پرداختند و عثمان دست از غذا كشيد و به جاي خود رفت و آن خوراك را شكارچيان خوردند

 

[ صفحه 308]

 

و در عبارتي ديگر كه احمد از زبان عبدالله‏بن حارث آورده مي خوانيم كه پدر وي تهيه خوراك عثمان را به گردن گرفت و خود وي گفت: گويا هنوز كبكي كه دور ظرف چيده بودند پيش چشمم است كه مردي‏بيامد و گفت علي (ض) اين را ناخوش مي دارد پس عثمان پي علي فرستاد كه دست هايش آلوده به برگ سائيده بود وبه وي گفت: تو خيلي با ما ناسازگاري‏مي نمائي علي گفت: يك بار كه پيامبر(ص) در حال احرام بود چون گورخري برايش آوردند گفت: " ما در حال احرام هستيم و اين را به كساني بخورانيد كه در جامه احرام نباشند " و من به خدا سوگند مي دهم كه هر كس شاهد آن داستان بوده (گواهي دهد) پس مرداني برخاسته و گواهي دادند سپس‏گفت يك بار هم پنج تخم شترمرغ براي پيامبر (ص) آوردند و او گفت: " مادر حال احرام هستيم، آن را به كساني‏بخورانيد كه در جامه احرام نباشند " و من اينك هر مردي را كه شاهد آن داستان بوده به خدا سوگند مي دهم (كه گواهي دهد) پس مرداني برخاستند و گواهي دادند و عثمان برخاست و در چادر خويش شد و آن خوراك را براي شكارچيان باز گذاشتند.

و در عبارت امام شافعي آمده است كه: عثمان در حالت احرام بود كه كبكي به او هديه كردند پس همه آن گروه از آن خوردند مگر علي كه آن را ناخوش داشت.

و در عبارتي از ابن جرير مي خوانيم: عثمان بن عفان حج كرد و علي نيز با او حج كرد، كسي كه خود در حال احرام‏نبود حيواني شكار كرده و گوشت آن را براي عثمان آورد وي از آن بخورد و علي از آن نخورد و عثمان گفت: به خدا نه ما خود شكار كرديم و نه پيشنهاد و دستور شكار را داديم علي اين آيت خواند: تا آن گاه كه شمادر حال احرام هستيد شكار جانوران زمين بر شما نارواست سوره مائده آيه 96

و در عبارتي آمده است: عثمان بن عفان (ض) در قديد فرود آمد پس‏

 

[ صفحه 309]

 

خوراكي از كبك كه پاهاي آن رو به بالا بود برايش آوردند و او فرستاد دنبال علي (ض) كه آن هنگام داشت در دهان شتري از آن خويش لگام مي نهاد و در حاليكه از دو دستش برگ هاي كوبيده مي ريخت بيامد، پس علي از دست زدن به آن خودداري نمود و مردم نيز خودداري نمودند و علي گفت اين جا از تيره اشجع كيست؟ آيا مي دانيد كه اعرابي اي چند تخم شترمرغ وتتمير وحشي براي پيامبر (ص) آورد واو گفت: اينهارا به خانواده ات بخوران كه ما در حال احرام هستيم؟ گفتند آري پس عثمان از تخت خويش فرودآمد و گفت: بر ما پليد شد.

و در عبارت بيهقي مي خوانيم: حارث جانشين‏عثمان بود در طائف، و براي عثمان خوراكي از كبك و گوشت حيوانات وحشي بساخت و او در پي علي (ض) فرستاد وپيك به هنگامي او را ديد كه براي شتران خويش برگ ها را مي كوبيد، و به همان حال كه برگ هاي سائيده از دستش مي ريخت بيامد. پس گفتندش: بخور گفت: اين را به گروهي بخورانيد كه در جامه احرام نباشند زيرا ما در حال احرام هستيم سپس علي گفت: كساني‏از تيره اشجع را كه اين جايند سوگند مي دهم كه آيا مي دانيد رسول خدا (ص) چون در احرام بود و پاي گورخري برايش هديه آوردند از خوردن آن سرباززده؟ گفتند آري.

طبري از طريق صبيح‏بن عبدالله عيسي آورده است كه عثمان، ابوسفيان بن حرث را بر حوالي مكه ومدينه فرستاد تا در قديد فرود آمد پس‏مردي از اهل شام بر وي گذشت كه بازي وشاهيني شكاري با او بود پس آن را از وي عاريت گرفت و با آن كبك هائي شكاركرد و در آغلي نهاد تا چون عثمان‏بر وي گذشت آنرا پخت و براي او آورد عثمان گفت: بخوريد برخي شان گفتند باشد تا علي بيايد و چون او آمد و آن‏چه پيش رويشان بوديد گفت ما از آن نمي خوريم عثمان گفت چرا نمي خوري گفت: اين شكاري است كه در حال احرام، خوردن آن روا

 

[ صفحه 310]

 

نيست عثمان گفت براي ما توضيح بده علي اين‏آيت خواند: اي كسانيكه ايمان آورده ايد در حال احرام شكار را نكشيد عثمان گفت مگر ما آن را كشته ايم؟ در پاسخ وي اين آيت خواند: بر شما شكار دريائي و طعام آن حلال گرديد تاشما و كاروانان به آن بهره مند شويد ولي شكار بياباني تا زماني كه در حال‏احرام هستيد بر شما حرام است.

- و به گونه اي كه ابن جزم از طريق بسر بن سعيد ياد كرده- سعيد بن منصور آورده است كه عثمان در دو سال از خلافتش چون در حال احرام بود در منازل ميان راه، جانوران وحشي را برايش شكار كرده و سر مي بريدند و اوآن را مي خورد سپس زبير دراين باره با او به سخن پرداخت و او گفت: نمي دانم اين چيست، اين براي ما و به خاطر ما صيد نمي شود و بد نيست آن راترك كنيم، پس آن را ترك كرد.

اميني گويد: اين داستاد نشان دهنده آن است‏كه دانش خليفه از رسيدن به كنه اين مساله تا چه اندازه ناتوان بوده يا چقدر خوش مي داشته از فرمايش خليفه دوم پيروي كند كه دستور مي داد كساني‏كه در حال احرام هستند گوشت شكار را بخورند و فتوي دهندگان را از ناسازگاري نمودن با اين دستور پرهيز مي داد و ايشان را تهديد مي كرد كه درصورت سرپيچي از فرمان وي سر و كارشان‏با تازيانه خواهد بود كه اگر خدا خواهد تفصيل آن حكايت را هم خواهيم آورد جز اينكه وقتي امير مومنان (ع) بااستناد به حكم قرآن و سنت- دهان‏عثمان را بست او هيچ راه گريزي نيافت‏مگر اين كه به چادر خويش درآمده و به‏اين بسنده كند كه: راستي تو با ما خيلي ناسازگاري مي نمائي و اين سخن مي رساند كه ميان اميرمومنان (ع) وميان خليفه، ناسازگاري بسيار بوده و آن گاه روشن است كه هرگاه ميان علي (ع) و كسي ديگر- هر كه خواهد باشد- اختلافي باشد حق با علي (ع) است و بس، چرا كه مطابق گفته پيامبر: علي با حق است و حق با علي و آن دو ازيكديگر جدا نشوند تا در روز قيامت كنار حوض كوثر

 

[ صفحه 311]

 

بر من در آيند و نيز: علي با قرآن است و قرآن با او از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند و چراكه او دروازه شهر علم پيامبر است و وارث علم وظرف علم او و استادترين پيروانش در كار داوري وگرنه علي (ع) بسيار پاك تر از آن بود كه از سر هواپرستي يا به خاطر دشمني با اين و آن راه ناسازگاري پيش گيرد زيرا اين‏شيوه ها از گناهان پليدي است كه خداوند در آيه تطهير از او (ع) دورشمرده و تازه هر دانشوري در برابر دانش او سر فرود مي آورد و هيچ چون وچرائي دراين نبود كه او آگاه ترين مردم است به سنت پيامبر و از همين روي بود كه چون عمر، عبدالله بن جعفر را از پوشيدن جامه رنگ شده در حال احرام نهي كرد امام (ع) با اين‏سخن دهان وي را بست كه: گمان نمي كنم كسي بتواند سنت پيامبر را به ما بياموزد و عمر خاموش شد زيرا چاره اي‏جز تسليم در برابر سخن او نيافت و اگر كسي جز علي (ع) در برابرش بود البته تازيانه را برايش بلند مي كرد. و از همين روي نيز بود كه عمر در هركار دشواري روي به او مي آورد و چون آن را برايش حل مي كرد مي گفت: اگر علي نبود عمر هلاك مي شد- يا مانند اين سخن- و به همين زودي از زبان خود عثمان هم خواهي شنيد كه: اگر علي نبود عثمان هلاك مي شد.

پس نظريه امام پاك است كه بايد پيروي شود زيرا قرآن، آن را تاييد كرده و خداوند مي گويد: " تا هنگامي كه در حال احرام باشيد شكار زمين بر شما حرام است " چنان چه خود علي (ع) نيز در برابر عثمان به همين آيه استدلال كرد و با عام بودن حكم آن- به گونه اي كه ابن حزم در المحلي 249:7 به نقل از گروهي گزارش كرده- آشكارمي شود كه آن چه صيد شده تملك آن و

 

[ صفحه 312]

 

كشتن آن و خوردنش به هرگونه باشد حرام است و از همين روي بر كسي كه در حال احرام باشد خوردن گوشت شكار را حرام دانسته اند هر چند كسي ديگر كه در حال احرام نيست آن را براي خود شكار كرده و سر بريده باشد و نيز محرم نبايد به سر بريدن شكار پردازد هر چند كه آن شكار پيش از احرام بستن وي ملك او شده باشد و قرطبي در تفسير خود 321:6مي نويسد: حرام بودن، صفت شيئي نيست بلكه متعلق به افعال است پس مقصود از آيه: " و حرام شد بر شما شكار بياباني " همان كار شكار است و مي خواهد محرم را از پرداختن به شكارمنع كند يا مقصود از شكار، حيواني است كه شكار شود- از باب نامگذاري مفعول به فعل- و اين معني روشن تر است زيرا اجماع علماء بر آن است كه كسي كه در حال احرام است جايز نيست شكاري كه به او ببخشيد بپذيرد و جايزنيست كه آن را بخرد يا شكار كند يا آن را به هر صورتي كه تصور شود به ملكيت خود درآرد و در اين باره هيچ اختلافي ميان علماي مسلمين نيست زيراهم حكم آيه: " و حرام شد بر شما شكار بياباني تا آن گاه كه در حال احرام باشيد " عام است و هم حديثي كه‏صعب پسر جثامه نقل كرده اين معني را مي رساند.

در ص 322 نيز گويد از علي‏و ابن عباس و ابن عمر روايت شده كه كسي كه در حال احرام است خوردن شكار در هيچ حالي بر او جايز نيست خواه به‏خاطر او صيد شده باشد خواه نه زيرا حكم اين آيه: " و حرام شد بر شما شكار بياباني تا آن گاه كه در حال احرام باشيد " عام است و ابن عباس گفته: اين حكم بدون قيد است و طاوس و جابر بن زيد و ابوالشعثاء نيز چنين‏گفته اند و از ثوري نيز همين نظر روايت شده واسحاق نيز همين را گفته واستنادشان به حديث ابن جثامه است پايان

 

>آيين نامه پيامبر

 

آيين نامه پيامبر

 

و مويد نظريه امام (ع) و پيروانش، احاديثي است كه سنت ثابته پيامبر را مي نمايد و در كتاب هاي " صحيح " و " مسند " ياد شده و اين هم چند تا از آن ها :

 

[ صفحه 313]

 

1- ابن عباس گفت: اي زيد بن ارقم مي داني كه بازوي صيدي را به پيامبر هديه كردند و او آن را نپذيرفت و گفت ما در حال احرام هستيم؟ گفت آري.

و به عبارتي: زيد بن ارقم بيامد و ابن‏عباس از او يادآوري مساله را خواست وگفت: چگونه به من خبر دادي كه گوشت شكار را به پيامبر (ص) هديه كردند با آن كه حرام است؟ گفت: آري مردي يك عضو از گوشت شكاري را به او هديه كرد و او نپذيرفت و گفت: ما نمي خوريم ما در حال احرام هستيم

و به عبارت مسلم: زيد بن ارقم بيامد و ابن عباس نزد او شد و درباره گوشت شكار از او فتوي خواست و او گفت: پيامبر در حال احرام بود كه گوشت شكاري براي او آوردند و او آن را رد كرد

برگرديد به صحيح مسلم 450:1، سنن بوداود 291:1، سنن نسائي 184:5، سنن بيهقي 194:5، المحلي از ابن حزم 250:7 كه مي گويد اين حديث را ازطرقي روايت كرديم كه همه اش صحيح است

2- صعب پسر جثامه گفت: من در ابواءباودان بودم كه پيامبر بر من بگذشت و گوشت گورخري براي او هديه بردم و آن را رد كرد و چون از چهره من دريافت كه خوشم نيامد گفت: " رد كردن اين،براي بودنش از سوي تو نيست ولي ما درحال احرام هستيم " و به عبارتي: گوشت گورخري براي پيامبر آوردند و اوآن را رد كرد و گفت ما در حال احرام هستيم و شكار نمي خوريم

برگرديد به صحيح مسلم 449:1، مسند احمد 4گ37، سنن دارمي 39:2، سنن ابن ماجه 262:2، سنن نسائي 184:5، سنن بيهقي 192:5- از چند طريق- احكام القرآن از جصاص 586:2، تفسير طبري 48:7، تيسير الوصول 272:1

3- سعيد پسر جبير آورده است كه ابن عباس گفت پيغمبر در حال احرام‏

 

[ صفحه 314]

 

بود كه نيم گورخري برايش هديه آوردندو آن را رد كرد و به عبارت احمد: پيامبر (ص) در حال احرام بود كه صعب‏بن چثامه سرين گورخري را به او هديه كرد و پيامبر (ص) همان گونه كه از آن خون مي چكيد آن را رد كرد.

و به عبارتي كه طاوس در حديث خود آورده: يك بازو از گوشت شكاري را به او هديه‏كرد و...

و به عبارت مقسم: گوشت گورخري را...

و به عبارتي كه عطاء در حديث خود آورده: شكاري به او هديه شد و آن را نپذيرفت و گفت ما در حال احرام هستيم

و به عبارت نسائي: پيامبر (ص) در حال احرام بود كه در قديد، صعب بن جثامه پاي يك گورخري كه از آن خون مي چكيد به او هديه كرد و او آن را به وي رد كرد

و به عبارت ابن حزم: پاي گورخري به پيامبر (ص) هديه شد و او آن را رد كرد و گفت:ما در حال احرام هستيم و شكار نمي خوريم و به عبارتي: اگر نه اين بود كه در حال احرام هستيم البته اين را از تو مي پذيرفتيم

برگرديد به: صحيح‏مسلم 449:1، مسند احمد 290:1 و 338 و 341، مسند طيالسي ص 171، سنن نسائي 185:5، سنن بيهقي 193:5، المحلي از ابن حزم 249:7 كه مي نويسد: اين حديث را از طرقي كه همه آن ها صحيح است روايت كرده ايم، احكام القرآن از جصاص 586:2، تفسير قرطبي 322:6

شايان توجه: در برابر حديث بالا- كه همه صحت آن را پذيرفته اند- بيهقي در السنن الكبري193:5 از طريق عمرو بن اميه ضمري آورده است كه " صعب بن جثامه در جحفه‏سرين گورخري براي پيامبر هديه آورد واو از آن بخورد و قوم نيز از آن بخوردند. " و سپس مي گويد: اين اسنادي درست است و اگر محفوظ بوده باشد ممكن است كه پيامبر شكار زنده را رد كرده و گوشت شكار را پذيرفته باشد و خدا داناتر است پايان‏

 

[ صفحه 315]

 

گمان نمي كنم بيهقي تا اين اندازه ها بي سواد بوده و راستي اين كه علاقه او به تبرئه كردن خليفه- در آن نظريه مخالف با قرآن و سنت پيامبر- وي را بر آن داشته كه حديث ضعيف را صحيح بشمارد و براي جمع ميان‏آن و حديث صحيحي كه قبلا گذشت به تفسيري پردازد كه صريح لفظ، آن را نمي پذيرد. و در تعقيب همان هدف بيهقي است كه بخاري چون آن حديث صحيح‏مورد اتفاق را در جلد سوم صحيح خود ص 165 مي آورد كلمات: پا، سرين، بازو، يك نيمه، گوشت را كه به صورت‏مضاف در عبارات مختلف حديث آمده انداخته است و جصاص نيز در احكام القرآن 586:2 راه او را دنبال كرده كه خدا زنده بدارد درستكاري را!

و ابن‏تركماني در شرح بر سنن كبري در دنباله نظريه بيهقي درباره آن حديثي كه آورده مي نويسد: مي گويم: در سند اين حديث يحيي بن سليمان جعفي است كه آن را از ابن وهب روايت كرده و او نيز- به گونه اي كه يحيي بن ايوب مرا آگاه ساخت- همان غافقي مصري است و درباره يحيي بن سليمان، ذهبي در الميزان و الكاشف مي نويسد:به گفته نسائي او مورد اطمينان نيست و به گفته ابن حبان: وي چه بسا احاديث غريب روايت مي كند و درباره غافقي نيز نسائي گويد: او آن قوي نيست و ابوحاتم گفته: به سخن وي استدلال نشايد. و احمد گفته: وي حافظه اي بد داشته و بسيار خطا مي كرده و مالك در مورد دو حديث، سخن وي را دروغ شمرده، بنابراين نبايستي به تاويل اين حديث پرداخت چرا كه سندش چنان است و با حديث صحيح نيز مخالف است و اين كه بيهقي گويد: شكار زنده را رد كرده و گوشت شكار راپذيرفته مردود است زيرا در حديث صحيح‏مي خوانيم كه پيامبر (ص) آن را رد كرده است پايان

4- عبدالله بن حرث ازابن عباس و او از علي نقل كرده كه پيامبر (ص) در حال احرام بود كه گوشت شكار برايش آوردند و آن را نخورد.

مسند احمد 105:1، سنن ابن ماجه 263:2

 

[ صفحه 316]

 

5- هشام بن عروه از پدرش روايت كرده است كه عايشه ام المومنين به وي گفت: خواهرزاده من اين ده شبي كه هست اگر در دلت گذشت كه چيزي بخوري آن را رها كن- و اين را درباره خوردن گوشت شكار گفت.

موطا مالك 257:1، سنن بيهقي 194:5، تيسير الوصول 273:1

6- نافع‏آورده است كه آهوئي كه در مكه سر بريده بودند به ابن عمر هديه كردند وآن را نپذيرفت. و ابن عمر خوش نمي داشت كه كسي كه در حال احرام است به هيچ روي از گوشت شكار بخورد

اين روايت را هم ابن حزم در المحلي 250:7از طريقي آورده است كه همه رجال راوي آن مورد اطمينان اند.

و اگر خليفه سنت پيامبرش را مي دانست شايد با آن مخالفت نمي كرد و اگر چيزي داشت كه بتواند در برابر آن سنت قطعي علم كندو به استدلال پردازد البته كوتاه نمي‏آمد و اين كار را براي پيروانش نمي گذاشت كه پس از گذشت روزگاري دراز به‏سود او به استدلال پردازند و آن هم بادليل هائي كه- در برابر حق- هيچگونه بي نيازي نمي دهد. بيهقي درسنن خود 194:5 مي نويسد: علي و ابن عباس (ض) بر آن رفته اند كه هر كس در حال احرام باشد خوردن آن مطلقا بروي حرام است و در اين زمينه عمر و عثمان و طلحه و زبير و جز آنان با ايشان مخالفت نموده اند و حديث ابوقتاده و جابر نيز با ايشان است و خدا بهتر داند.

حديث بوقتاده به اين گونه است كه گويد: در سال حديبيه من با پيامبر (ص) برفتم و يارانم احرام بستند و من نبستم پس پيامبر (ص) برفت و من با يارانم بودم و ايشان برخي با برخي ديگر مي خنديدند و من نگاه كردم و گورخري ديدم و بر آن تاختم و نيزه اي به آن زدم و بر جايش بداشتم و از ايشان كمك خواستم و از ياري من سرباز زدند و از آن خورديم و من به پيامبر پيوستم و گفتم اي پيغمبر من به گورخري برخوردم كه مقداري از آن نزدم مانده پيامبر (ص) به آن گروه كه در

 

[ صفحه 317]

 

حال احرام بودند گفت: بخوريد.

اين حديث نمي تواند مقصود مدعيان را برساند زيرا داستان آن به گونه اي كه‏از صريح الفاظش برمي آيد- در سال ششم هجرت- سال حديبيه- روي داده و آن گاه بسياري از احكام حج- از آن جمله تعيين جاي هاي احرام بستن حجاج- در سال دهم هجرت- حجه الوداع- تشريع شده و از همين روي نيز بوقتاده‏در آن هنگام احرام نبسته و در اين كار با پيامبر و ياران او همراهي ننمود. ابن حجر در فتح الباري مي نويسد 19:4: " گفته اند اين داستان پيش از آن روي داده كه پيامبر جاي هاي احرام بستن حجاج را تعيين كند " و سندي در شرح سنن نسائي 185:5 آن جاكه حديث ابوقتاده ذكر مي شود گويد ازعبارت " سال حديبيه " كه در حديث آمده‏آشكارا بر مي آيد كه احرام نبستن او و گذشتن وي بدون احرام از جائي كه بايد با احرام بود، پيش از وضع مقرراتي بوده است كه جاي هاي احرام بستن حجاج را معين مي كند زيرا به گونه اي كه از احمد روايت شده وضع اين مقررات در حجه الوداع بوده است.

احكام شكار هم در همين سال و در سوره‏مائده نازل شده كه آن نيز آخرين سوره‏نازل شده از قرآن است و روايت شده كه‏پيامبر (ص) آن را در حجه الوداع خواند و گفت:" اي مردم سوره مائده آخرين وحي است كه نازل شده حلال آن را حلال بشماريد و حرام آن را حرام " و مانند اين حديث نيز موقوفا از عايشه نقل شده كه حاكم آن را صحيح شمرده و ابن كثير به آن اعتراف كرده و بوعبيد نيز از طريق ضمره بن حبيب وعطيه بن قيس، مرفوعا آن را آورده است.

پس شگفتي ندارد كه چندي از موضوعات مربوط به حج، حكم آن ها در سال حديبيه هنوز وضع نشده و بعدها مقرر گردد و يكي از آن ها

 

[ صفحه 318]

 

نيز همين مساله باشد. و تازه امير مومنان (ع) خود در سال حديبيه حاضر بود ، و داستان بوقتاده را- اگرهم فرض كنيم درست باشد- مانند ديگران كه ديدند او نيز ديد و با همه‏اين ها كار عثمان را، هم او نادرست شمرد و هم آن گواهان كه او (ع) ايشان را- با سوگند- به گواهي دادن‏واداشت و به سود او گواهي دادند و برايشان نيز آنچه در سال حديبيه روي داد پوشيده نبود و با اين همه، گواهي دادند كه پس از آن، قانوني ثابت وضع شده است.

و اگر داستان بوقتاده بوئي از صحت يا ارزش استناد داشت البته عثمان از تمسك به آن خودداري نمي كرد ولي او دانست كه چگونگي قضيه به همان صورت بوده كه ياد كرديم و كاري كه پيش از تصويب يك قانون انجام شود مدرك نتواند بود و امام نيز با دليل كوبنده خود او را مجاب كرد و او به جاي ادامه گفتگو و استدلال، به چادر خود پناه برد و غذا را براي شكارچيان باز گذاشت.

حديث جابر را نيز تعدادي از پيشوايان فقه و حديث از طريق عمرو پسر ابو عمرو - و او از مطلب بن حنطب و او ازجابر بن عبدالله- آورده و به ضعيف بودن آن تصريح كرده اند و متن آن نيز به اين گونه است كه: پيامبر (ص) گفت شكار بياباني بر شما حلال است هرچند در حال احرام باشيد مگر خود آن را شكار كرده باشيد يا آن را براي شماشكار كرده باشند

نسائي در سنن خود گويد: ابو عبدالرحمن عمرو بن ابي عمرو در كار حديث نيرومند نيست هر چند مالك نيز از وي روايت كرده است.

و ابن حزم در المحلي مي نويسد: روايت جابر انداختني است زيرا از زبان عمرو بن ابي عمرو رسيده كه او هم ضعيف است.

و ابن تركماني در شرحي‏كه بر سنن بيهقي نوشته در كنار گفته شافعي " ابن ابي يحيي از دراوردي حافظتر است " مي نويسد: مي گويم حديث دراوردي را

 

[ صفحه 319]

 

بخاري و مسلم و بقيه جماعت، شايسته پشتگرمي دانسته و ابن معين گويد:

وي حجت و مورد اطمينان است و قطان و ابو حاتم و جز آن دو وي را مورد اطمينان شمرده‏اند اما از ابن ابي يحيي چيزي در كتاب هاي پنجگانه نرسيده و گروهي از حافظان- همچون ابن حنبل و ابن معين و ديگران- وي را دروغگو شمرده اند وبشر بن مفضل گفته درباره او از فقهاي مدينه تحقيق كردم و همه ايشان گفتند وي دروغساز است- يا پاسخي نظير آن-و مالك را پرسيدند آيا وي (در روايت حديث) مورد اطمينان بود؟ گفت نه، در دينش هم مورد اطمينان نبود.

و ابن حنبل گفته: وي قدري و معتزلي و جهمي بوده و هر عيبي را در او مي توان يافت و بيهقي در التميم و النكاح مي نويسد در عادل بودن او سخن‏به اختلاف گفته اند. و با همه اين ها چگونه مي توان او را برتر از دراوردي شمرد؟

و گويد: تازه اگر اوو آن كه را با اوست برتر از وي شمريم‏باز هم آن حديث خود به خود عيبناك است- براي بودن عمرو پسر ابو عمرو در سند آن و با آشفتگي او در اين حديث كه درباره او سخن ها نيز رفته،ابن معين و بوداود گويند: او نيرومند نيست و يحيي مي افزايد: مالك او را ضعيف مي شمرد و سعدي گفته: حديث وي آشفته است.

و گويد: درباره مطلب نيز ابن سعد مي گويد: حديث وي شايسته دليل شدن نيست زيرا او احاديث بسياري از پيامبر (ص) نقل مي كرد كه نمي گفت از كه شنيده است و توده ياران او نيز عيب هاي حديث‏هاشان را پنهان مي دارند و تازه از راه ديگر هم سند حديث گسيخته است زيرا ترمذي گويد: مطلب شخصا از جابرحديث نشنيده و بنابراين روشن مي شود كه سند اين حديث چهار عيب دارد يكي در مورد مطلب، دوم از لحاظ اين كه اگر هم مطلب را قابل اطمينان بدانيم باز او شخصا حديثي از جابر نشنيده پس‏سند حديث گسيختگي دارد. سوم در

 

[ صفحه 320]

 

مورد عمرو، چهارم از لحاظ اين كه اگر هم او را قابل اطمينان بدانيم باز هم- چنانچه گذشت- درباره اين حديث به اختلاف سخن رانده است پايان

سپس ابن تركماني مي پردازدبه ياد كردن ايراد طحاوي به اين حديث‏از اين نظرگاه كه: اگر چيزي خود به خود بر كسي حلال باشد صرفا به خاطر آن كه ديگري، آن را به نيت دادن به او شكار كرده باشد بر وي حرام نمي شود.

اين كوتاه سخني بود درباره حديث بوقتاده و جابر، كه از آن مي فهميم اين دو حديث شايسته اعتماد نيست‏و به استناد آن نبايستي از آن احاديث‏صحيح و ثابت كه ياد شد دست برداشت و مخصصي براي حكم عام و قيدي براي احكام مطلق قرآن دست و پا كرد، و آن‏چه در اين مساله بايد مورد استناد باشد كتاب عزيز خداوند است و سنت ثابت و شريف پيامبر، و هر چه را با آن مخالف باشد- نظريه هر كس مي خواهد باشد- بايد به ديوار زد. از آن دو پيروي كن و پير و هوس هاي نادانان مباش.

 

 

دعوايي كه خليفه آن را به نزد علي مي فرستد

 

احمد و دورقي از طريق حسن بن سعد- و او از پدرش- آورده اند كه يحيس و صفيه از برده هاي خمس بودند و صفيه به مردي كه نيز از اموال خمس بود زنا داد و كودكي بزاد و مرد زناكار و يحيس هر كدام مدعي پدري آن فرزند بودند و دعوي را به نزد عثمان بردند و عثمان دعوي را به نزد علي برد و علي گفت: در اين باره همان گونه كه پيامبر (ص) داوري كرد داوري مي كنم: فرزند ازآن شوهر قانوني است و زناكار را جز سنگ بهره اي نيست، به هر يك از آن‏

 

[ صفحه 321]

 

دو پنجاه تازيانه بزن

اميني گويد: مي داني چرا خليفه، قضاوت و حكم دادن را به امير مومنان محول كرد؟ اگر نمي داني علتش اين بود كه خود چنان مايه اي از علم نداشت كه بتواند دعوي را فيصله دهد وشايد هم اين آيه به گوش وي خورده بودكه: زن و مرد زناكار به هركدام بايستي صد تازيانه بزنيد و اجمالا نيز مي دانست كه در بسياري از احكام ميان بنده و آزاد تفاوت است ولي ديگر اين را ندانسته بود كه مساله حد نيز از آن احكام و فروع است و گويا توجهي به اين آيه نداشت كه: و هر كس از شما از جهت مكنت نتواند زنان عفيف مومن به نكاح آرد از آن چه مالك شده ايد- از كنيزان مومن- گيرد، خدا به ايمان شما داناتر است همه از يكديگرند آن ها را به اذن كسانشان به زني گيريد و مهرشان را به شايستگي بدهيد كه عفيفان باشند نه زناكار و رفيق گير، و چون شوهردار شدند اگر كار بدي كردند مجازاتشان نصف زنان آزاد است

شايد هم اين آيه در پيش چشمش بود ولي نمي توانست حقيقت آن رابفهمد زيرا اين را به حافظه اش سپرده‏بود كه مجازات روسبيان شوهردار، سنگسار كردن است جز آن كه نمي دانست سنگسار كردن قابل نصف كردن نيست و كيفري را كه مي توان نصف كرد تازيانه‏زدن است و اين آيه دستور مي دهد كه كنيزان شوهردار اگر زنا دهند نبايد آنان را سنگسار كرد و بايستي نصف مجازات تازيانه اي كه در سنت پيامبر بر زنا كاران بي همسر ثابت است بر ايشان نيز روا داشت

 

[ صفحه 322]

 

و احمد در مسند خود 136:1 از طريق ابو جميله آورده است كه علي (ع) گفت پيامبر (ص) مرا به نزد كنيزي سياه كه زنا كرده بود فرستاد تا وي را تازيانه بزنم و حد بر وي جاري كنم من ديدم او آلوده به خون نفاس است به‏نزد پيامبر (ص) شدم و او را آگاه كردم بمن گفت: چون از نفاسش بيرون شد پنجاه تازيانه به او بزن اين حديث را ابن كثير نيز در تفسير خود 476:1 آورده و آنجا مي خوانيم: چون بيماري نفاسش بهبود يافت پنجاه تازيانه به او زن. شوكاني نيز در نيل الاوطار 292:7 آن را به همين عبارت آورده و مسلم و بوداود و ترمذي‏نيز آن را آورده اند و در عبارت ايشان كلمه پنجاه نيست.

گرفتيم كه خليفه اين داستان را- بخاطر گذشت زماني دراز بر آن- فراموش كرده بود ولي آيا آن چه را هم در روزگار عمر پيش چشمش روي داد از ياد برده بود كه بنابر آن چه حافظان آورده اندوي كنيزان شوهردار زناكار را پنجاه تازيانه زد. شايد هم خليفه از مفهوم آيات قرآن آگاهي يافته ولي سنت پيامبر را از ياد برده و آن چه را هم در عهد عمر روي داد به يادش بوده ولي‏در حكم مجازات غلامان درمانده زيرا ديده است كه آيه كريمه- و به همين گونه نصوص احاديث- نص درباره كنيزان‏است و ندانسته كه از جهت برده بودن فرقي ميان غلام و كنيز نيست و ملاك واحد است و اين را امامان حديث و تفسير بالاتفاق پذيرفته اند چنانكه هم از كتاب الام شافعي 144:6 برمي آيد و هم از احكام القرآن جصاص 206:2و از سنن بيهقي 243:8 و تفسير قرطبي 146:5 و 159:12 و تفسير بيضاوي 270:1و تيسير الوصول 4:2 و فيض الا له المالك بقاعي 311:2 و فتح الباري 137:12 و فتح القدير 416:1 و تفسير خازن 360:1. شوكاني هم در نيل الاوطار 292:7 مي نويسد: به گونه اي‏كه صاحب البحر حكايت كرده هيچ كس نيست كه ميان غلام و كنيز تفاوت قائل باشد.

شايد هم خليفه گمان برده كه فرزند زن روسبي- به طور طبيعي- حتما

 

[ صفحه 323]

 

بايد از نطفه رفيق زنا كارش باشد و ندانسته كه آخر، شوهر قانوني اش هم با او همبستر شده يا دست كم امكان اين هست كه وي مدتي پيش- كه با گذشت آن، دوره بارداري زن به سر مي رسد- با وي آميخته باشد و بدين ترتيب فراش قانوني كه فرزند را به صاحب فراش ملحق‏مي كند تحقق مي يابد چنان كه امير مومنان (ع) نيز بر همين مبنا داوري‏كرد و قاعده كلي در اين مورد همان گفته پيامبر است كه: فرزند از آن شوهر قانوني است و زناكار را بهره اي‏جز سنگ نيست.

راستي را كه خليفه در ارجاع داوري درباره اين مساله، به كسي كه داناي كتاب و سنت است انصاف ورزيده زيرا او به علم اليقين مي دانسته كه پاسخ آن نزد خاندان پاك پيامبر است نه نزد دودمان اموي. و اي كاش او در همه مسائلي كه با آن روبرو مي شد به همين گونه انصاف مي ورزيد و اي كاش مي دانست توده به امامي نياز دارند كه داناي كتاب خدا و سنت پيامبر باشد و در فهم آن در نماند كاش اين را مي دانست و منصفانه‏در زمينه آن به اقدام مي پرداخت اما چه ببايد كرد كه...

چون كاري را نمي‏تواني انجام دهي آن را واگذار و به كاري پرداز كه مي تواني

 

 

نظريه خليفه در عده مختلعه

 

از زبان نافع آورده اند كه او شنيد ربيع دختر معوذ پسر عفراء به عبدالله پسر عمر گزارش داد كه او در زمان عثمان با طلاق خلع از شوهرش جدا شد پس‏

 

[ صفحه 324]

 

معاذ بن عفراء به نزد عثمان شدو گفت: دختر معوذ امروز با طلاق خلع‏از شوهرش جدا شده آيا از خانه او بيرون شود؟ عثمان گفت بيرون شود و ديگر نه آن دو از يكديگر ارث مي برندو نه عده اي در كار است و فقط او بايد به اندازه ديدن يك بارخون، از ازدواج مجدد خودداري كند چون بيم آن مي رود كه فرزندي در شكم داشته باشد. " اين جا عبدالله گفت: " عثمان بهترين و داناترين ماست " و به عبارتي ديگر عبدالله گفت: " عثمان بزرگ ترين و داناترين ماست "

و در عبارتي كه عبدالرزاق از نافع از ربيع‏دختر معوذ آورده مي خوانيم كه او گفت: مرا شوئي بود كه چون در نزدم بود نيكي او بسيار كم به من مي رسيد و چون از من دور مي شد مرا اندوهگين مي‏ساخت يك بار من خطائي كردم و به او گفتم: در برابر دادن هر چه دارم خودرا به طلاق خلع از همسري تو آزاد كردم او گفت پذيرفتم من نيز چنان كردم و پسرم معاذ پسر عفراء دعوي را به نزد عثمان برد و او اين طلاق خلع را درست دانست و به وي دستور داد كه هر چه دارم- از رشته اي كه دور موهايم را با آن محكم مي كنم و جز آن- همه را بگيرد- يا گفت بجز رشته اي‏كه دور موهايم را با آن محكم مي كنم.

و در عبارتي از نافع آمده است كه:او دختر برادرش را به همسري مردي در آورد و آن مرد وي را با طلاق خلع آزاد كرد اين قضيه را براي عثمان بازگو كردند و او آن را روا دانست و به زن دستور داد كه به اندازه ديدن يك بار خون، عده نگهدارد. و به عبارت ابن ماجه كه از طريق عباده بن صامت آمده: ربيع گفت: با طلاق خلع از شوهرم جدا شدم و سپس نزد عثمان آمدم و پرسيدم چقدر بايد عده نگهدارم‏او گفت عده اي بر تو نيست مگر آن كه تازگي با او همبستر شده باشي كه بايدنزد او درنگ كني تا يك بار حيض ببيني. الخ

اميني گويد: زن هائي كه طلاق داده شدند از شوهر نمودن خودداري كنند

 

[ صفحه 325]

 

تا سه پاكي بر آنان بگذرد، و اين نصي است از خداوند عزيز حكيم بي آن كه هيچ تفاوتي ميان اقسام طلاق- كه به اعتبار نارضايتي شوهر يا زن بوجود مي‏آيد- گذاشته باشد پس اگر نارضايتي تنها از طرف شوهر باشد طلاق رجعي است‏و اگر تنها ازطرف زن باشد خلعي است واگر از طرف هر دو باشد مبارات است و براي هر كدام از اين اقسام نيز حكم خاصي در مورد عده وجود ندارد و بجز همان چه براي همه آن ها- يك جا- ثابت است و با توجه به عام بودن حكم آيه كه از آوردن صيغه جمع همراه با الف و لام (المطلقات = زناني كه طلاق‏داده شدند) برمي آيد قانون ديگري وجود ندارد، كه ياران پيامبر و شاگردانشان و علماي پس از آنان- و پيشاپيش همه امامان چهارمذهب- همه در اين مورد همداستانند و فتواهاشان همرنگ است

ابن كثير در تفسير خود 276:1 مي نويسد: مساله: مالك و بوحنيفه و شافعي و نيز احمد و اسحاق بن راهويه- بنابر روايت مشهور از قول اين دو تن اخير- بر آن رفته اندكه زن آزاد شده با طلاق خلع اگر از زناني است كه حيض مي بيند مانند سايرزناني كه طلاق داده شده بايد از شوهرنمودن خودداري كنند تا سه پاكي بر آنان بگذرد و اين فتوي از قول عمر و علي و پسر عمر نيز نقل شده چنان كه سعيد بن مسيب نيز همين قول را اختياركرده و نيز سليمان بن يسار و عروه و سالم و ابو سلمه و عمر بن عبدالعزيز و ابن شهاب و حسن و شعبي و ابراهيم نخعي و ابو عياض و خلاس بن عمر و قتاده و سفيان ثوري و اوزاعي و ليث بن سعد و ابو عبيد و ترمذي گويد: اين قول بيشتر اهل علم است از صحابه و ديگران، و مدرك ايشان در اين باره‏آن است كه خلع نيز طلاق است پس زنان مختلعه نيز باندازه ساير زناني كه طلاق داده شده اند بايد عده نگهدارند پايان.

اين بود نظريات امامان مسلمانان در چشم سنيان، كه چنان چه گفتيم با

 

[ صفحه 326]

 

قرآن‏كريم نيز هماهنگ است و آن گاه در هيچ‏يك از آن ها چيزي نيست كه با نظريه عثمان سازگار باشد

البته كساني آمده اند و آن چه را ترمذي در صحيح خود 142:1 آورده به سود عثمان دستاويز گردانيده اند زيرا بموجب آن روايت كه‏از طريق عكرمه از ابن عباس نقل شده زن‏ثابت بن قيس، خود را با طلاق خلع آزاد كرد و پيامبر (ص) عده او را يك بار خون ديدن و پاك شدن قرار داد.

و اين روايت هم باطل است چون آن چه‏از داستان زن ثابت از طريق ابن عباس در نزد بخاري و نسائي محفوظ است به اين عبارت است كه ابن عباس گفت: زن ثابت به نزد پيامبر (ص) شد و گفت:اي رسول من از نظر ديني و اخلاقي ايرادي بر او (شوهرم) ندارم ولي كافر شدن در مسلماني را خوش نمي دارم‏رسول گفت: باغ او را ( كه مهرش بود) به وي برمي گرداني؟ گفت آري رسول (ص) به مرد گفت: باغ را بپذير و اورا به طلاق آزاد كن.

پس با توجه به اين لفظ، زن ثابت به طلاق آزاد شده بود و زناني هم كه طلاق داده شده انداز شوهر نمودن خودداري كنند تا سه پاكي بر آنان بگذرد.

و تازه، آشفتگي دهشت آوري كه در داستان زن ثابت هست ما را از تمسك به مضمون آن باز مي دارد زيرا در يك عبارت- كه در سنن ابن ماجه آمده- او جميله دختر سلول بوده و در عبارت ابوالزبير، زينب نام داشته و در يك عبارت نيز دختر عبدالله بوده و در عبارتي از ابن ماجه و نسائي، مريم عاليه بوده و در موطا مالك، حبيبه بنت سهل بوده و به گفته بصريان، جميله بنت ابي بوده و بيشتر اين عبارات نيز- مانندعبارت بخاري و نسائي- از عده قرار دادن يك پاكي، خالي است و حكم قرآن رابا چنين روايتي نمي توان تبصره زد و مخصص برايش ساخت

بعلاوه اگر كمترين‏بوي راستي و درستي از آن به مشام مي رسيد- به‏

 

[ صفحه 327]

 

گونه اي كه از ابن كثير شنيدي- همه پيشوايان به مخالفت با آن همداستان نمي شدند.

گاهي هم آمده اند و فتواي خليفه را با آن چه ترمذي در صحيح خود 142:1 آورده تاييد كرده اند كه به موجب آن روايت: ربيع بنت معوذ (همان زني كه‏دعوايش نزد عثمان مطرح شد) در روزگار رسول (ص) با طلاق خلع آزاد شد و پيامبر (ص) به او دستور داد- يا به او دستور داده شده- كه عده خود را يك بار خون ديدن و پاك شدن قرار دهد و ترمذي گفت: حديث صحيح‏ربيع به اين گونه است كه به او دستورداده شد عده خود را يك بار خون ديدن و پاك شدن قرار دهد و در حديث سليمان‏بن يسار نيز به همين عبارت از زبان ربيع آورده اند كه او با طلاق خلع ازشوهرش جدا شد و به او دستور داده شده‏عده خود را يك بار خون ديدن و پاك شدن قرار دهد.

بيهقي پس از گزارش اين حديث مي نويسد: " اين صورت از روايت، درست تر است و در آن نه نام كسي كه به وي دستور داده آمده است و نه از اين كه واقعه در روزگار پيامبربوده سخني رفته و ما در مبحث خلع روايت كرديم كه اين زن در روزگار عثمان با طلاق خلع از شوهرش جدا شده. "

سپس حديث نافع را كه در آغاز همين شماره مطرح كرديم آورده و مي نويسد: اين روايت، صريح است در اين‏كه عثمان بوده كه چنان دستوري به وي داده و حكمي كه از ظاهر قرآن در موردعده زنان طلاق داده شده برمي آيد هم شامل زني كه با طلاق خلع آزاد شده مي‏شود و هم شامل زناني كه با طلاق هاي ديگر آزاد شده اند پس آن سزاوارتر است و توفيق با خدا است پايان

پس نه پيامبر (ص) در داستان دختر معوذ حكمي داده و نه اصلا ماجراي او نزد وي (ص) مطرح شده بلكه اين رويداد در زمان عثمان بوده و داوري در آن رانيز او به انجام رسانده ولي دست هائي‏كه بر ودايع علم و دين امينند اين حكايت‏

 

[ صفحه 328]

 

را دگرگون ساخته‏و در آن دست برده اند تا آستان عثمان‏را از آلايش جهل مبرا نمايند و اگر به گونه اي كه از اين روايت برمي آيددختر معوذ دوباره به طلاق خلع‏آزاد شده بود و اگر اين خبر كمترين ارزشي در چشم فقيهان داشت همگي يك دله از آن روي نمي گردانده و حكم عام قرآن را برنمي گزيدند و با بي اعتنائي ، آن را به دورنمي افكندند زيرا روايت، پيش روي و در برابر ديدگانشان بود.

و بر پژوهشگران است كه نگاهي ژرف به سخن پسر عمر بيندازند كه در اين مساله نظريه اش نخست هماهنگ بود با قرآن و عمل كنندگان به آن- از صحابه، و خود يكي در رديف آنان شمرده مي شد- و سپس به محض آن كه فتواي بي دليل خليفه را شنيد از حرفش برگشت و گفت: " عثمان بهترين ما و داناترين ما است " يا گفت: " بزرگترين ما و داناترين ما است " چنين باشند مجتهدان و بدين گونه فتوي ها صادر شود.

 

 

نظر خليفه درباره زني كه شوهرش گم شده

 

مالك از طريق سعيد بن مسيب آورده است كه عمر گفت: هر زني شوهرش گم شود و نداند كجا است بايستي‏چهار سال صبر كند سپس نيز چهار ماه وده روز منتظر بماند و آن گاه آزاد مي‏شود، پس از عمر، عثمان نيز همين گونه حكم مي كرد.

و بوعبيد گزارش رابه اين عبارت آورده: عمر و عثمان گفته اند: زني كه شوهرش گم شده 4 سال صبر كند سپس 4 ماه و ده روز عده نگهدارد و آن گاه شوهر كند

و به عبارت شيباني: عمر براي زني كه شوهرش گمشده 4 سال ايام‏

 

[ صفحه 329]

 

انتظار تعيين كرد و به عبارت شعبه- از طريق عبدالرحمن بن ابي ليلي-:عمر به زني كه شوهرش گمشده بود حكم كرد كه بايد 4 سال صبر كند و سپس كارگزار شوهرش او را طلاق دهد و سپس 4 ماه و 10 روز صبر كند و بعد شوهر نمايد.

و از طريق ابن شهاب زهري از سعيد بن مسيب آورده اند كه عمر (ض)درباره زني كه شوهرش گمشده گفت: اگراو شوهر كرد و سپس نخستين شوهر آمد،آن اولي مي بايد زنش را ببرد و مي بايد، مهر او را بدهد اگر پذيرفت كه‏مهر بدهد زن از شوهر دوم است و اگر زن را خواست بايد زن عده نگهدارد تا آزاد شود و سپس به شوهر اول باز گرددو شوهر دوم به خاطر بهره اي كه از اوبرده بايد مهر او را بدهد و ابن شهاب‏گفته: پس از عمر، عثمان نيز به همين گونه داوري كرد.

و به عبارت شافعي: زني كه شوهرش گمشده اگر شوهركرد و سپس- پيش از همبستر شدن با شوهر دوم- شوهر نخستين آمد شوهر نخستين سزاوارتر است به او و اگر پس از همبستري آمد او مختار است كه يا مهر زن را بدهد يا همسري را با وي ازسرگيرد

اميني گويد: كيست كه داناي اين مساله باشد و مرا خبر دهد كه چرامرد گمشده بايد زنش چهار سال صبر كند؟ آيا اين حكم را از قرآن گرفته اند؟ كه از كجاي آن؟ يا از سنت پيامبر؟ كه راوي و ناقل آن كيست؟ و تازه كتاب هاي " صحيح " و " منسد " سنيان از حديثي كه مبين اين سنت باشد خالي است آري چه بسا براي تعيين اين مدت به‏اين دستاويز چسبيده اند كه بيشترين‏مدتي كه يك بچه در شكم مادر مي ماند چهار سال است بقاعي در فيض الاله المالك 263:2 مي نويسد: علت تعيين چهار سال، آن است كه‏اين مدت، بيشترين مدتي است كه يك بچه در شكم مادر مي ماند چنان كه شافعي نقل مي كند كه بودن خودش در شكم مادر به اين‏اندازه طول كشيده، مالك نيز براي خود چنين داستاني نقل‏

 

[ صفحه 330]

 

كرده و هم از او روايت كرده اند كه گفت زن و مرد راستگوئي همسايه ما بودند و زن ب به سه بچه آبستن شد و بررويهم دوران بارداري اش 12 سال طول كشيد و هر يك از بچه ها 4 سال در شكم‏او ماندند و اين ماجرا را از زنان ديگر نيز ديده است. پايان

اين گونه دليل تراشي را ابن رشد در مقدمات المدونه الكبري 101:2 به ابوبكر ابهري نسبت داده و پس از نقل آن خود در دنباله اش مي نويسد اين گونه علت تراشي درست نيست زيرا اگر علت حكم عثمان همان باشد كه ذكر شد پس بايستي‏زن آزاد و زن برده هر دو يك اندازه صبر كنند چون مدتي كه با گذشت آن مي توان طفلي را به مردي ملحق كرد در مورد آزاد و برده يكسان است و نيز زني كه صغيره است و با چون اوئي نزديكي نمي كنند، اگر شوهرش گم شود وپدر زن در اين باره شكايت كند اصلا نبايد مدتي را به انتظار گذراند با آن‏كه اينان مي گويند اگر بيست سال هم از پيش خود صبر كند و سپس اقامه دعوي نمايد باز بايد چهار سال صبر كند و اين دستور، آن گونه علت تراشي را آشكارا باطل مي سازد پايان.

اي كاش اين دليل تراش در استدلال خود مي پرداخت به ذكر مردماني كه پيش از صدور آن فتوي از دادگاه آن دو خليفه- در رحم زناني پاك از آلايش- 4 سال‏درنگ كرده بودند وگرنه داستاني كه پس‏از روزگاري دراز از عهد آن ها روي داده و راست و دروغ بودن آن هم معلوم‏نيست چگونه مي توانست الهام بخش آنان‏در قضاوت باشد؟ و اگر هم اين داستان‏ها را صحيح بشماريم تازه مگر آن دو خليفه، علم غيب داشته اند كه بدانند آينده ها مردي را خواهد زائيد كه وجود او دليل مي شود براي آن مدتي كه به دستور آن دو زوجه مرد گمشده بايد منتظر بماند؟ شايد هم كه مدت تعيين شده، اساسي جز يك فتواي خودسرانه نداشت كه پس از صدور آن،

 

[ صفحه 331]

 

روزگار علتي برايش تراشيد.

بعلاوه بيشترين مدتي كه ممكن است بچه در شكم مادر بماند در ميان فقها مورد اختلاف است ابو حنيفه‏و ياران او و نيز ثوري بر آن اند كه آن دو سال است و شافعي بر آن رفته كه 4 سال است و ابن قاسم بيشترين مدت را5 سال اختيار كرده و به فتواي مالك-بنا به روايت اشهب از او- اين مدت 7سال است زيرا از قول وي روايت كرد كه زن ابن عجلان يك بار فرزندي زائيد كه‏هفت سال آن را در شكم داشت.

و شايد ابن عجلان هاي ديگر نيز در گوشه و كنار دنيا بوده اند كه جريان همسرانشان را براي مالك و شافعي بازگو نكرده اند تا دانسته شود كه ايشان فرزندان خويش را هشت يا نه يا ده سال در شكم نگاه مي داشته اند و رها كردن عقل و طبيعت و برهان را كه همه اين ها را محال مي شمارد زيرا كه‏عقل و... هم در برابر آن چه زن ابن عجلان آورده و مالك به مقتضاي آن حكم‏داده هيچ است و هم در برابر آن چه مادر شافعي آورده و اساس فتواي فرزندش گرديده!

درباره اين كه چرا بايد زني كه شوهرش گمشده 4 سال صبر كند علل ديگري هم ابن رشد نقل كرده كه خود به رد و ابطال آن ها پرداخته و يكي اش اين كه: چون در اين مدت است كه مي توان با شهرهاي مسلمانان مكاتبه كرد و جواب گرفت. و ديگر : چون دانسته نيست كه او به كدام يك ازچهار جهت رفته پس بايد براي هر يك ازچهار جهت يكسال- و بر روي هم 4 سال- صبر كند، اين است اندازه دانش ايشان به حكمت نظرياتي كه عمر و عثمان آورده اند. و حالا چرا اين اندازه دانش را در پيرامون حكمت هاي آن چه پيامبر اكرم آورد ندارند؟ نمي‏دانيم.

و باز، كو آن فقيه تا به من‏بفهماند عده اي كه دو خليفه براي زوجه مرد گمشده تعيين كردند براي چيست؟ اگر عده وفات است كه زن به صورت قاطع از

 

[ صفحه 332]

 

وفات شوهر خبر ندارد و تنها با گذشتن 4 سال و بيشتر نيز مرگ شوهر ثابت نمي شود و در روايتي از عمر- به همان گونه كه شنيدي- او داوري كرد كه زني‏كه شوهرش گمشده بايد 4 سال صبر كند و سپس كارگزار همسرش او را طلاق دهد و پس از آن 4 ماه و 10 روز صبر كند و بعد شوهر كند. پس اين عده، عده طلاق است و با گذشتن سه پاكي بر آنان‏تمام مي شود پس اين 4 ماه و 10 روز ديگر چيست؟ و به فرض كه گرفتيم پس از طلاق نيز ايام عده به اين مقدار بايد باشد، با تمام شدن آن ديگر شوهر اول چه ارتباطي با زن دارد كه چون پس از ازدواج مجدد زن پيدايش شودحق داشته باشد كه يا زن را ببرد يا مهر او را بدهد؟ مگر قانون، هرگونه‏پيوندي را ميان آن دو نبريده و اجازه ازدواج به زن نداده بود تا به صورتي قانوني همسر اختيار كند؟ ابن رشد مي‏گويد نمي بيني كه اگر پس از اتمام عده زن بميرد از ميراث او براي شوهر اولي نمي گذارند و اگر او در ايام عده بيايد براي همسري با آن زن سزاوارتر از ديگران است و اگر به اندازه اي از عمر مرد گمشده بگذرد كه‏قاعده مثل اويي بيش از آن مدت زنده نمي ماند، باز هم اگر زن زنده باشد از آن مرد ارث نمي برد و فقط تا آن گاه كه مدت تعيين شده نگذشته مي تواندبه ماندن بر همان حال خشنودي دهد امااگر اين مدت گذشت و عده را نيز به سررساند ديگر اين حق را ندارد- و به همين گونه است اگر پس از عده گذشته باشد.

و تازه چه معني دارد كه اگر شوهر اول قبول كند مهر را بدهد از شوهر دوم هم مهر بگيريم؟ مگر او گناهي كرده كه با زني كه قانون براي او حلال مي شمرد ازدواج كرده است.

واز اين همه شگفت آورتر آن كه اين روايت پيش چشم همه فقيهان بوده و بازهم امامان مذاهب در باب خيار- فتواي‏خود را با آن ها هماهنگ نكرده اند مالك در وطا 28:2 مي نويسد: " اگر پس از سپري شدن عده، زن شوهر كند چه‏شوهر با او

 

[ صفحه 333]

 

همبستر شود و چه نشود شوهر اول نمي تواند بسراغ او بيايد. " و هم گويد: كار، نزد ما چنين است و اگر پيش از شوهر كردن، شوهر اول پيدا شود او براي ازدواج سزاوارتر است.

و شافعي و بوحنيفه و ثوري گويند: زني كه شوهرش گمشده آزاد نميشود تا به درستي از مرگ شوهرآگاه گردد، اين را قاضي ابن رشد در بدايه المجتهد 52:2 نقل كرده و مي نويسد: قول ايشان از علي و ابن مسعود نيز روايت شده

و حنفيان گويند واجب شدن نفقه بر ذمه شوهر شرايطي دارد از جمله اين كه عقد نكاح به صورت صحيح انجام گرفته باشد پس اگر به صورت باطل يا فاسد انجام بگيرد و مرد چيزي به زن انفاق كند و سپس فساديا بطلان عقد ظاهر شود مرد حق دارد كه آن چه را بر وي انفاق كرده پس بخواهد.

ديگر اين كه اگر شوهر مفقودشود و زن شوهر ديگري بكند و با هم بياميزند سپس شوهر غايب پيدا شود، ازدواج زن با شوهر دوم فاسد خواهد بود و قاضي آنها را از هم جدا مي كند و زن بايد بخاطر آميزش فاسد عده نگهدارد و نفقه او هم در اين ايام نه‏بر عهده شوي اول است و نه بر عهده شوي دوم

و شافعي در كتاب الام 221:5 مي نويسد در مورد اين مطلب هيچ كس رانديده ام مخالف باشد كه اگر مرد و زن يا يكي شان در خشكي يا دريا غايب شود- جاي غيبت معلوم باشد يا نه- و هر دو- با يكي از آن دو بميرند و خبري از آنان بدست نيايد يا دشمن آن دو رااسير كند و بجائي ببرد كه خبري از آنان بدست نيايد، در هيچ يك از اين موارد يكي از ديگري ارث نمي برد مگر مسلم باشد كه آن ديگري پيش از وي وفات كرده است و بعقيده من حكم زني هم كه شوهرش گمشده همين است،- هرگونه غيبتي كه مي خواهد باشد اعم ازآن چه صفت آن را باز گفتم يا غير آن، مانند اسير شدن به دست دشمن يا بيرون شدن شوهر و سپس نامعلوم گرديدن‏راهي كه پيش گرفته يا سر به بيابان نهادن از روي بي خردي يا بيرون شدن به گونه اي كه خبري‏

 

[ صفحه 334]

 

از شخص بدست نيايد يا پيش گرفتن سفر دريا و نرسيدن خبري پس از آن، يا رسيدن خبري مبني بر اين كه كشتيي غرق‏شده كه او را در آن مي ديدند بي آن كه يقين داشته باشند به هنگام غرق او هم در آن بوده، كه در همه اين مواردزن نمي تواند عده نگهدارد و هرگز هم نمي تواند شوهر ديگر بكند تا خبر يقين مرگ شوهر به او برسد و آنگاه ازروزي كه به مرگ شوهر يقين كرد عده نگه ميدارد و از او ارث مي برد و هر زني كه امثال او ارث برند چون عده وفات نگهدارد از شوهري كه در مرگ او عده نگهداشته ارث مي برد و اگر مرد در حالي زن را طلاق دهد كه غيبت خودش‏پوشيده باشد- در هر كدام از صورت هائي كه گفتيم فرق ندارد- يا اين كه‏به ايلا و ظهار بپردازد يا به او نسبت زنا دهد در همه اين موارد آن چه‏بر شوهر حاضر لازم است براو نيز لازم‏است و چون حكم اين موضوع به اين گونه‏باشد روا نيست كه همسر مردي كه به راستي احكام زن وي بر او بار مي شود جز براي طلاق يا مرگ شوهر عده نگهدارد همان گونه كه اگر گمان كند شوهر طلاقش داده يا مرده نمي تواند عده طلاق نگهدارد تا وقتي كه طلاق اومسلم شود و نيز در موردي كه زن به دستور حاكم ساليان دراز صبر كند و آنگاه عده نگهدارد و دوباره شوهر كندو آن گاه شوهر نخست او را طلاق دهد احكام طلاق بر او جاري مي شود و بهمين گونه است اگر شوهر با او ايلاءيا ظهار كند يا نسبت زنا بوي دهد كه در اين موارد نيز احكام شوهر بر او جاري است و نيز اگر زن بدستور حاكم 4سال صبر كند سپس عده نگهدارد و پس از گذراندن 4 ماه و ده روز شوهر كند و با هم بياميزند- يا شوهر كند و باهم نياميزند يا اصلا شوهرنكند و شوهر اول كه گمشده بود او را طلاق دهد در همه اين احوال احكام طلاق بر زن جاري مي شود زيرا او شوهرش بوده و نيز اگربا او ظهار يا ايلاء كند يا نسبت زنابه وي دهد احكام ايلاء كننده بر مرد جاري است جز اين كه حق آميزش با وي را ندارد- به خاطر شبهه اي كه همان نكاح زنش با ديگري باشد- و باو گفته‏نمي شود كفاره ايلاء بده و بسراغ زنت‏برو تا آن گاه كه زن- اگر با شوهر دوم آميخته- عده نگهدارد و چون عده اش سر رسيد از روز تمام شدن عده يعني‏از همان هنگام كه‏

 

[ صفحه 335]

 

آميزش با وي بر او حلال مي شود چهار ماه به او مهلت مي دهند و پس از آن اگر با زن بياميخت كه از طلاق ايلاء خارج شده و كفاره داده و اگر با او نياميخت به او گفته مي شود: يا با او بياميز يا طلاقش ده.

و هم گفت: مردي كه گمشده از هنگام گمشدن او تا موقعي كه يقين به مرگ او پيدا شود بايد از مال او هزينه زنش داده شود و اگر قاضي مدت 4 سال زن را به صبر كردن وا دارد در طي آن نيز هزينه وي بايد از مال شوهر داده شود- و به همين ترتيب در آن 4 ماه و ده روز- وچون شوهر ديگر كرد ديگر از مال شوهر گمشده چيزي به او داده نشود زيرا او با شوهر ديگري كه اختيار كرده اجازه بهره برداري از خويش را از شوهر اول سلب نموده. و بهمين ترتيب اگر پس ازاين قضايا شوهر اول او را طلاق دهد يابميرد ازمال وي در ايام عده چيزي به او داده نميشود و اين كه مي گوئيم در اين موارد زن مستحق نفقه نيست نه از بابت آن است كه وي زن ديگري است و نه‏از اين جهت كه وي بايد از او عده نگهدارد و نه از اين لحاظ كه ميان آن‏دو قاعده توارث حكمفرما است و نه از اين حيث كه شوهر بايد او را طلاق دهدو نه از بابت هيچ يك از احكامي كه ميان زن و شوهر جاري است (مگر ملحق ساختن فرزند به وي در صورتي كه با وي آميخته باشد) و اين كه استحقاق او را براي نفقه از شوهر اول انكار كردم‏تنها از اين روي بود كه او خود را ازدسترس وي و از حال تمكين در برابر اوخارج كرده و چنان كه همسر مرد گمشده وظيفه دارد كه بخاطر شبهه اي صبر كنداين يكي پايداري ننموده و من نيز استحقاق او را براي نفقه از شوهر اول‏در آن حالتي انكاركردم كه او با عده نگهداشتن از آن مرد و با گرفتن شوهر جديد، خود را از دسترس شوهر اول دورنموده و مانع بهره برداري وي شده است‏و مانند زن ناشزه اي گرديده است كه هر چند با شوهر در يك شهر باشد با عدم تمكين و جلوگيري از بهره برداري شوهر، استحقاقش را براي نفقه منكر مي شوم. و اما اين كه استحقاق او براي نفقه را پس از ايام عده شوهر دوم انكار كردم بخاطر آن بود كه حقي را كه برگردن شوهر اول داشته خود ترك‏كرده و باين معني، خويش را براي بهره دهي در

 

[ صفحه 336]

 

اختيار ديگري نهاده كه خود را از قيد شوهر اول آزاد گردانيده و اگر در غيبت مردهزينه اي به زن داده شود و بعدها با دليل روشن گردد كه در آن موقع مرد مرده بوده همه هزينه اي كه پس از مردن‏مرد به زن داده شده پس گرفته مي شود و او از همان هنگام مستحق ارث و بهره‏برداري از ما ترك و منافع آن تلقي مي‏گردد.

و اگر قاضيي به او حكم كرده باشد كه شوهر كن و او هم پذيرفته باشد نكاحش فسخ مي شود و آنگاه اگر شوهر دوم با او نزديكي نكرده باشد مهر ندارد و اگر نزديكي كرده باشد بايد مهر المثل- و نه مهر المسمي- بپردازد و نكاح فسخ ميشود و اگر تا هنگام مرگ يكي از زن و شوهر، نكاح فسخ نشد هيچكدام از آن دو از ديگري ارث نميبرد.

و گفت: و چون شوهر اول‏او را طلاق داد طلاق بر او كار بجائي‏بوده و اگر شوهر اول هنگامي او را طلاق داد يا مرد كه او نزد شوهر دوم بوده به راستي بايد گفت كه او نزد كسي‏به جز شوهر حقيقي اش بوده پس بايد عده طلاق يا وفات نگاهدارد و در عده وفات حق ميراث از زوج ميت دارد و در عده طلاق نيز حق سكونت در خانه شوهر را. چنان كه بعقيده برخي اين حق را در عده وفات هم دارد و اگر شوهر دوم بميرد زن از وي ارث نمي برد و بهمين گونه اگر زن بميرد شوهر دوم از وي ارث نمي برد تا پايان

پس از اين همه مقدمات تو نيك ميداني كه اگر مباني حكم و فتوي به- ضعيف ترين صورتي هم در فتواي دو خليفه مراعات شده بود اين همه پيشوايان از آن روگردان نمي شدند و پيش از آنان اميرمومنان با آن‏دو مخالفت نمي كرد و درباره مرد گمشده اي كه زنش شوهر كرده و سپس پيدايش شده بود نمي گفت: آن زن همسراو است مي خواهد طلاقش دهد و ميخواهدنگاهش دارد و اختياري با زن نيست

و نمي گفت: زني كه شوهرش گم شد نبايد شوهر كند تا از سرنوشت او مطلع گردد

و نمي گفت: آن زن نبايد شوهر كند

 

[ صفحه 337]

 

و نمي گفت: آن چه عمر در اين باره گفته بي ارزش است، او زن همان مرد گمشده است تا براي زن يقين پيدا شود كه وي مرده يا طلاقش داده و اين (شوهر دوم) هم بخاطربهره برداري از وي بايد مهر بدهد و نكاحش هم باطل است

و نمي گفت: آن زن، از مرد نخستين است چه شوهردوم با او نزديكي كرده باشد و چه نه.

و نمي گفت: زني كه دچار (چنين شوئي) شد بايد صبر كند و شوهر نكند تا مرگ شوهرش براي او قطعي گردد شافعي نيز پس از ذكر اين حديث گويد: ما نيز همين را مي گوئيم

و اميرمومنان چنان كه مي داني اعلم همه صحابه است و اعلم همه مسلمانان، و دروازه شهر علم پيامبر، و وارث علم پيامبر اكرم‏كه خود او (ص) به اين فضيلت وي تصريح كرده پس اي كاش كه آن دو خليفه‏نيز درباره حكم اين مساله به وي رجوع‏مي كردند و بصورتي كه در بسياري از دشوارهاي عمل كردند و درماندند از پيش خود فتواي بي دليل نمي دادند و آخر آن دو را- با آن پايه و مايه كه‏مي شناسيم- چه به اين كه به حل مشكلات پردازند و اين چه رايي است داده اند كه توده پيروانشان از آن روگردانده اند؟ و تازه چه بسيار نظايري هم براي اين راي توان يافت. و آن گاه پيامبر بزرگ چگونه دستور مي‏دهد از مردماني كه موازين نظرياتشان در زمينه دين خدا اين است و بهره ايشان از دانش به اين اندازه است پيروي كنند؟ و چگونه مي گويد: بر شما به پيروي از سنت من و سنت خلفاي راشدين و هدايت يافته چنگ در دامن آن‏بزنيد

دو صاحب دعوائيم كه يكي از ما بر ديگري ستم كرده است ميان ما به حق‏حكم كن و جورمكن (سوره ص:22)

 

[ صفحه 338]

 

 

 

خليفه حكم خدا را از ابي فرا مي گيرد

 

بيهقي در السنن الكبري 417:7 به اسناد از بوعبيده آورده است كه عثمان به نزد ابي فرستاد و پرسيد مردي زنش را طلاق داده و سپس در هنگامي كه او براي بارسوم خون ديده با وي در آميخته، اينك‏تكليفش چيست ابي گفت: به نظر من تا آن گاه كه از سومين خون پاك نشده و نماز بر او واجب نشود، شوهر به گرفتن او سزاوارتر است. راوي گفت فكر نمي كنم كه عثمان جز همين نظر رابه كار گرفته باشد.

اميني گويد: صريح روايت آن است كه خليفه حكم اين مساله را نمي دانسته تا آن را از ابي‏آموخته و فتواي او را به كار گرفته وبي ترديد آموزگار وي از خودش بهتر است پس چرا پايگاه خود را به او يا كسي برتر از او وا نگذارده- كه برتر از هر دانائي، دانائي هست- و اگر كار را به كسي وا مي گذارد كه- در هيچ يك از مسائل دين- ناچار به سوال‏از ديگري نبود البته به شهر دانش گام‏مي نهاد- و آن هم از در آن (علي)-

براي آگاهي از اندازه دانش عثمان همين ترا كفايت مي كند كه بداني عيني در عمده القاري 733:2 نوشته: " عمر داناتر و فقيه تر از عثمان بوده " و آن گاه ما در ج 6 تو را از چون و چنددانش عمر آگاه ساختيم و آثار نادري در زمينه دانش او آورديم، آن جا را بنگر تا چه مي بيني!

 

 

خليفه سنت پيامبر را از يك زن مي آموزد

 

دو امام- شافعي و مالك- و ديگران به اسناد از فريعه بنت مالك بن سنان‏

 

[ صفحه 339]

 

آورده اند كه وي به نزد پيامبر(ص) شد و از او پرسيد آيا مي توانم‏به نزد كسانم در بني خدره برگردم زيرا شوهرم در جستجوي بندگان فراري اش بيرون شده و چون به حوالي قدوم رسيده آنان را يافته و ايشان او را كشته اند آن گاه از پيامبر (ص) خواست كه به نزد كسانش برگردد زيرا شوهرش او را در خانه اي كه ملك وي باشد جاي نداده. به گفته فريعه: پيامبر (ص) پاسخ داد " آري " و من برگشتم و در حجره يا مسجد بودم كه اومرا بخواند- يا بفرمود تا مرا بخواندند و سپس گفت: " من به تو چه گفتم؟ " من داستان خود را با شوهر خويش كه قبلا ياد كرده بودم دوباره گفتم و او گفت: در خانه ات بمان تا مدت مقرر به سر رسد. فريعه گفت: پس‏من 4 ماه و ده روز ايام عده را در آن‏جا گذراندم و چون روزگار عثمان شد درپي من فرستاد و آن داستان را پرسيد ومن او را آگاه ساختم تا از آن پيروي كرد و بر اساس آن داوري نمود

شافعي در الرساله مي نويسد: عثمان با همه پيشوائي و برتري و دانش خود در قضاوت‏ميان مهاجران و انصار خبر يك زن را ملاك گردانيد.

و در اختلاف الحديث مي نويسد: فريعه بنت مالك، عثمان را خبر داد كه پيامبر (ص) به او فرمود پس از وفات شوهرش در خانه خويش‏بماند تا مدت مقرر به سر رسيد، عثمان نيز از همين حديث پيروي كرد و آن را مبناي قضاوت گردانيد.

ابن القيم در زاد المعاد مي نويسد: " اين حديثي صحيح است كه در حجاز و عراق شهرت دارد و مالك آن را در موطاخود نقل كرده و به آن استدلال نموده و آن را مبناي مذهب خود گردانيده " سپس قول ابن حزم را كه اين حديث را ضعيف شمرده نقل كرده و خطا بودن آن قول را آشكار ساخته و گويد " آن چه ابو محمد ابن حزم گفته نادرست است " و سپس سخن ابن عبدالبر را مي آورد كه‏گفت: اين حديث مشهور است و نزد علماي عراق و حجاز معروف مي باشد برگرديد به الرساله از شافعي ص 116،كتاب الام از همو 208:5،

 

[ صفحه 340]

 

اختلاف الحديث از همو كه در حاشيه كتاب الام‏چاپ شده 22:7، موطا مالك 36:2، سنن‏بوداود 362:1، سنن بيهقي 434:7، احكام القرآن از جصاص 496:1، زاد المعاد 404:2، الاصابه 386:4، نيل الاوطار 100:7 كه در آن جا مي خوانيم: پنج محدث بزرگ آن را آورده اند و ترمذي جداگانه نيز به صحت آن حكم كرده و نسائي و ابن ماجه سخني از فرستادن عثمان در پي فريعه به ميان نياورده اند.

اميني گويد:

اين داستان هم- مانند حديث قبلي- اندك بودن دانش خليفه را نشان مي دهد كه حتي از آن چه كه زن مزبور مي دانسته او آگاهي نداشته و اين جا نيز همانچه‏را آن جا گفتيم بازگو مي كنيم و باز دوباره نظر بگردان و بشگفت آي از خليفه اي كه نشانه هاي دين خويش را از زنان ملتش بگيرد با آن كه خود بايد در آن روز يگانه مرجع ملت باشد در مورد همه آن چه را اسلام پاك آورده و در قرآن و سنت پيامبر هست، وبا آن كه جاي خالي پيامبر به وسيله او بايد پر شود و در احكام دشوار و مسائل مشكل بايد به او اتكاء كنند- چه رسد به مساله اي اين قدر سهل و ساده-

و پس از اين ها از پسر عمر به‏شگفت آي كه مردي با اين اندازه بهره از دانش را داناترين صحابه در روزگارخويش مي شمارد. آري زنده باش و شگفتي هاي روزگار را بنگر

 

 

نظريه خليفه درباره احرام پيش از ميقات

 

بيهقي در سنن كبري 31:5 به اسناد از داود ابن ابي هند آورده است كه چون عبدالله بن عامر بن كريز خراسان را فتح كرد گفت: سپاسگزاري ام از خدا را

 

[ صفحه 341]

 

به اين صورت نشان مي دهم كه از همين جا احرام ببندم و از نيشابور احرام بست و چون بر عثمان‏در آمد عثمان وي را براي كاري كه انجام داده بود نكوهيد و گفت كاش تو همان هنگام را كه مردم از آن احرام مي بندند ملازم مي شدي و نگاه مي داشتي

عبارتي ديگر از راه محمد بن اسحاق: گفت: عبدالله بن عامر به آهنگ عمره از نيشابور بيرون شد و از همان جا نيز احرام بست و احنف بن قيس‏را به جاي خويش در خراسان نهاد و چون‏عمره خويش بگذارد به نزد عثمان شد- و اين در همان سال قتل عثمان بود- پس عثمان بوي گفت: تو با احرام بستن‏از نيشابور به عمره خويش مغرورشدي.

و ابن حزم در المحلي 77:7 مي نويسد از راه عبدالرزاق- و او از معمر و او از ايوب سختياني و او از محمد بن سيرين- آورده اند كه عبدالله بن عامر از حيرب احرام بست و به نزد عثمان شد او وي را نكوهيد و به او گفت: مغرور شدي و عبادتت بر تو سبك شد و در عبارت ابن حجر: بخويش مغرورشدي.

و ابن حزم گويد: ابو محمد (كنيه خودش است) گويد: عثمان كاري را كه به عقيده او نيكو يا روا بود عيب نمي شمرد و كاري را عيب مي شمرد كه نزد او ناروا باشد بخصوص كه خود توضيح داد كه آن كار، سبك شمردن عبادت است و سبك شمردن عبادت روا نيست زيرا خداوند دستور داده شعائر حج را بزرگ بدارند.

گزارش بالا را ابن حجر نيز در الاصابه 61:3 آورده وگويد: ابن عامر براي سپاسگزاري از خدا، از نيشابور احرام بست و بر عثمان در آمد و او وي را- به خاطر به هلاكت افكندن خويش با آن عبادت- سرزنش كرد. سپس گويد: عثمان خوش نداشت كه وي از خراسان و كرمان احرام‏ببندد سپس حديث را از طريق سعيد بن منصور و ابوبكر ابن ابي شيبه آورده وآن جا مي خوانيم: ابن عامر از خراسان احرام بست و نيز آن را از طريق محمد بن سيرين و بيهقي آورده و گويد:

 

[ صفحه 342]

 

بيهقي گفته: اين داستان از عثمان معروف است

و همه‏اين ها- به جز سخن بيهقي در معروف بودن حديث- در تهذيب التهذيب نيز ياد شده است و در تيسير الوصول 265:1مي خوانيم: آورده اند كه عثمان خوش نمي داشت انسان از خراسان يا كرمان احرام بندد و اين را بخاري در زندگي نامه او آورده است.

اميني گويد: آن چه در احرام بستن- براي حج يا عمره- ثابت است اين است كه اين ميقات ها نزديك ترين جاي ها به مكه براي احرام‏بستن است- و آخرين جاي هائي كه مي توان احرام بست- به اين معني كه حاجي نبايد احرام نبسته از آن جا بگذرد اما احرام بستن پيش از آن- از هر شهر كه خواهند يا از همان حوالي خانه محرم- اگر به نيت آن باشد كه محل احرام بستن را ميقات شرعي حساب كند شك نيست كه اين كار بدعت و حرام است و به آن مي ماند كه كسي پس از گذشتن از ميقات هاي شرعي تازه احرام ببندد ولي اگر اين كار را براي آن كند كه عبادت بيشتري انجام داده باشدو به احكامي كه به صورت مطلق دستور به كار نيكو مي دهد عمل كرده باشد ياباين وسيله شكر نعمتي بگزارد يا به نذري كه كرده وفا كند در هيچ يك از اين صورت ها كار او حرام نيست و مانند نماز و روزه و بقيه كارهائي است كه به قصد قربت- براي شكر يا اداي نذر يا مطلق كار خير- انجام مي‏شود و مشمول هر يك از ادله اي كه براي اين موضوعات رسيده مي گردد و هيچ منعي هم از طرف قانون گذار پاك براي آن نرسيده و آن چه از او و يارانش رسيده به قرار زير است:

1- پيشوايان حديث با اسناد صحيح از طريق‏اخنسي- و او از ام حكيم و او از ام سلمه- مرفوعا آورده اند كه هر كس- براي حج يا عمره- از مسجد الاقصي احرام بندد خدا گناهان گذشته اش را مي آمرزد. اخنسي گفت: ام حكيم با شنيدن اين حديث به بيت المقدس رفت تااز آن جا به آهنگ عمره احرام بندد.

 

[ صفحه 343]

 

و به عبارت بوداود و بيهقي و بغوي: هر كس براي حج يا عمره از مسجد الاقصي به سوي مسجدالحرام احرام بندد خداوند گناهان‏گذشته و آينده اش را مي آمرزد. يا:بهشت بر او واجب شود. و به عبارتي:و بهشت بر او واجب شود و به عبارت ابن ماجه: هر كس به آهنگ عمره از بيت المقدس احرام بندد آمرزيده شود

و به عبارت ديگري از همو: هر كس به آهنگ عمره از بيت المقدس احرام بندد اين كار كفاره گناهان پيشينش باشد. ام حكيم گفت: پس مادر من از بيت المقدس براي عمره بيرون شد (احرام بست)

و بوداود پس از اين حديث مي نويسد: خدا بيامرزد وكيع را كه از بيت المقدس- به سوي مكه- احرام بست

برگرديد به مسند احمد 299:6، سنن بوداود 275:1، سنن ابن ماجه 235:2،سنن بيهقي 30:5، مصابيح السنه از بغوي 170:1، الترغيب و الترهيب از منذري 61:2 كه آن را با عبارات مذكورياد كرده و طريق ابن ماجه را صحيح خوانده و گويد: ابن حبان نيز آن را در صحيح خود آورده است

2- ابن عدي وبيهقي از طريق ابوهريره آورده اند كه پيامبر درباره اين آيه " حج وعمره رابراي خدا به انجام رسانيد " گفت از نشانه هاي به انجام رسانيدن حج آن است كه از خانه كسانت احرام ببندي

سنن بيهقي 30:5، الدر المنثور 208:1، نيل الاوطار 26:5 كه مي نويسد اين حديث به صورت مرفوع از طريق بوهريره ثابت است

3- حافظان حديث آورده اند كه اميرمومنان درباره آيه فوق الذكر گفت: به انجام رسانيدن آن به اين است كه از خانه كسانت احرام بندي

اين روايت را هم وكيع آورده است و هم ابن‏ابي شيبه و عبد بن حميد و ابن منذر وابن ابي حاتم و نحاس در ناسخ خود ص 34 و ابن جرير در تفسير خود 120:2 و حاكم‏

 

[ صفحه 344]

 

در مستدرك 276:2- كه حكم به صحت آن نيز داده و ذهبي نيز بر آن اقرار كرده- و بيهقي در سنن كبري 30:5 و جصاص در احكام القرآن 337:1 و 354 در كتاب هاي زير هم مي توان آن را يافت:

تفسير ابن جزي 1ر74، تفسير رازي 162:2، تفسيرقرطبي 343:2، تفسير ابن كثير از230، الدر المنثور 208:1، نيل الاوطار 26:5

4- جصاص در احكام القران 10:1 مي نويسد روايت شده كه علي و عمر و سعيد بن جبير و طاوس گفته اند: به انجام رسانيدن آن دو (حج و عمره) به اين است كه از خانه كسانت احرام ببندي

و در ص 337 مي نويسد: در مورداحرام بستن براي عمره پيش از رسيدن به ميقات، هيچ اختلافي ميان فقها نيست و از اسود بن يزيد روايت شده كه‏گفت: براي عمره بيرون شديم و چون برگشتيم به بوذر برخورديم و او گفت:آيا موي تراشيديد و كاري كرديد كه بدان وسيله از احرام بيرون آئيد؟ مگر نه اين است كه عمره از خاك و ده شما است. و مقصود بوذر آن است كه بهتر بود عمره را از شهر كسانتان بنامي نهاديد چنان كه روايت شده علي گ‏فت: به انجام رسانيدن آن دو (و عمره حج)به اين است كه از خانه كسانت احرام ببندي

و رازي در تفسير خود 162 -2 مي نويسد: از علي و ابن مسعود چنان روايت شده كه به انجام رسانيدن آن دو به اين است كه انسان از نزد كسانش احرام ببندد و درص 172 مي نويسد: شهرت دارد كه بزرگان صحابه گفته اند: به انجام رسانيدن حج به آن است كه انسان از نزد كسانش احرام ببندد.

و قرطبي در تفسير خود 343:2 پس از يادي از حديث علي (ع) مي نويسد: اين نظريه را از قول عمر و سعد بن ابي وقاص نيز روايت كرده اند و عمران بن حصين نيز به مقتضاي همان رفتار مي كرده. سپس مي نويسد: درباره احرام بستن پيش ازرسيدن به ميقات هائي كه پيامبر (ص)تعيين كرده، آن چه از علي روايت شده‏و عمران بن حصين نيز بر آن كار كرده همان است كه عبدالله بن مسعود و گروهي‏

 

[ صفحه 345]

 

از سلف گفته اندو ثابت است كه عمر از ايليا احرام مي‏بست و اسود و علقمه و عبد الرحمن و بو اسحق از خانه هاشان احرام مي بستند و شافعي نيز اين را اجازه داده0 سپس حديث ام سلمه را- كه قبلا آورديم- ياد كرده است و ابن كثير درتفسير خود 230:1 پس از آوردن حديث علي (ع) مي نويسد: ابن عباس و سعيد بن جبير و طاوس و سفيان ثوري نيز همين را گفته اند.

5- بيهقي درسنن كبري 30:5 از طريق نافع آورده است كه در سالي كه جريان حكميت روي داد پسر عمر از ايلياء احرام بست و مالك در موطا 242:1 مي نويسد: پسر عمر در يك حج از ايلياء احرام بست و اين گزارش را ابن ديبع نيز در تيسير الوصول 264:1 آورده و به همين زودي سخن بوزرعه را- كه به نقل ابن منذر- آن را ثابت مي داند خواهي خواند.

شافعي در كتاب الام 118:2 مي نويسد:سفيان بن عيينه- از زبان عمرو بن دينار و او از زبان طاوس- ما را خبرداد كه مرد از نزد كسانش- يا پس از گذشتن از نزد ايشان، هر جا بخواهد احرام مي بندد و جز در حالتي كه احرام بسته است نبايد از ميقات بگذرد0 و البته عمرو، نام گوينده اين سخن‏را نبرد ولي ما فكر مي كنيم او ابن عباس بوده است، تا آن جا كه مي نويسد: مي گويم: عيبي ندارد كه او پيش از رسيدن به ميقات احرام ببندد همان گونه نيز عيبي ندارد كه از نزد كسانش احرام بسته راه بيفتد. پس به ميقات نيايد مگر آن كه قبلا احرام بسته باشد زيرا او پرداخته است به انجام وظيفه خود كه محرم بودن از ميقات باشد پايان

و ملك العلماء در بدايع الصنايع 164:2 مي نويسد: هرگاه پيش از رسيدن به ميقات، احرام‏بسته شود بهتر است و از بو حنيفه روايت شده كه اين كار بهتر است در صورتي كه بتواند جلوي خود را بگيرد وآن چه را منافي با بودن در حال احرام‏است ترك كند و شافعي گويد: " احرام بستن از ميقات بهتر است و اين بنا بر اصل آن است كه احرام بستن ركني است پس، از كارهاي حج مي باشد " ولي‏

 

[ صفحه 346]

 

اگر گمان وي درست بود مقدم‏داشتن آن بر ميقات روا نبود زيرا جايز نيست كه افعال حج را بر اوقات خاصه آن ها مقدم دارند در حاليكه مقدم داشتن احرام بر ميقات اگر در ماه هاي مربوط به حج باشد اجماعا جايز است و اختلاف در افضل بودن آن است- نه در جايزبودن- و ما اين آيه را پيش روي داريم كه: حج و عمره را براي خدا به انجام رسانيد و از علي وابن مسعود (ض) روايت شده كه گفته اند: به انجام رسانيدن آن به اين است كه از نزد كسانت احرام ببندي و از ام سلمه روايت شده كه 000 تا پايان

و قرطبي در تفسير خود 345:2 مي‏نويسد: اجماع علما بر آن است كه هر كس پيش از رسيدن به ميقات احرام ببندد محرم است و تنها كساني با اين نظريه مخالفت كرده اند كه احرام بستن از ميقات را بهتر مي دانند از ترس آن‏كه انسان وظيفه اي را كه خدا براي او آسان گردانيده خود دشوار سازد و دست به كاري زند كه بر خود ايمن نباشد كاري منافي با حال احرام از او سرزندو با وجود اين، همه برآنند كه اگر به آن گونه احرام بست بايستي شرايط آن را مراعات نمايد و به آن وفا كند زيرا او عبادت خود را بيش از آنچه واجب بوده انجام داده نه كمتر.

حافظ بوزرعه در طرح التثريب 5:5 مي نويسد: روشن كرديم كه معين كردن اين ميقاتهابراي آن است كه انسان اگر خيال حج و عمره دارد احرام نبسته از آن ها نگذرد ولي احرام بستن پيش از رسيدن به آن ها از نظر جمهور فقها بي‏مانع است و گروهي نيز اين فتوي را به‏اجماع فقها نسبت داده اند و حتي گروهي از علماء بر آن رفته اند كه اگر انسان از نزد كسانش احرام ببندد بهتر است تا اين كار را تا رسيدن به ميقات به تاخير بيندازد و اين، يكي از دو قول شافعي است و از اصحاب او نيز قاضي ابوالطيب و روياني و غزالي ورافعي همين را ترجيح مي دهند چنان كه‏مذهب بوحنيفه نيز همين است و روايت شده كه عمر و علي در تفسير

 

[ صفحه 347]

 

آيه " حج و عمره را براي خدا به انجام رسانيد " گفته اند: به انجام رسانيدن آن به اين است كه از نزد كسانت براي آن دو عبادت احرام بندي و ابن منذر گفت: " ثابت شده كه‏پسر عمر از ايليا- يعني بيت المقدس- احرام بست و اسود و علقمه و عبدالرحمن و بواسحاق از خانه هاشان احرام مي بستند پايان " ولي به نظر نووي، قولي كه نسبت آن به شافعي اصح‏است اين است كه احرام بستن، از ميقات برتر است و به نقل وي بيشترين و اهل تحقيق نيز همين نسبت را درست مي دانند و احمد و اسحاق نيز بر همين‏قول اند و ابن منذر گويد: احرام بستن پيش از ميقات كار عوام اهل علم است و مالك از اين نيز فراتر رفته و اين كار را مكروه شمرده و ابن منذر گويد: از عمر روايت كرديم كه او احرام بستن عمران بن حصين را از بصره‏ناپسند شمرد و حسن بصري وعطاء بن ابي‏رباح و مالك، احرام بستن از جاي دوررا مكروه مي شمردند پايان

روايتي از قول ابو حنيفه نيز بر اين است كه اگرانسان بتواند خود را از افتادن در كار منافي با احرام بدور دارد احرام بستن از نزد كسانش بهتر است وگرنه كه‏از ميقات، برخي از شافعيان نيز همين‏را گفته اند

و ابن حزم ظاهري بر خلاف‏اصول گويد: " اگر پيش از رسيدن به اين ميقات ها احرام ببندد و بر آن جاي ها بگذرد احرام او پذيرفته نيست و مي تواند چون به ميقات رسد نيت كندكه دوباره احرام مي بندد " و اين قول‏را به داود و اصحاب او نيز نسبت داده‏و اين قولي است كه به گفته نووي- بدليل اجماعي كه پيشتر بر خلاف آن حاصل شده- مردود است و ابن منذر گويد اجماع علما است كه هر كس پيش ازرسيدن به ميقات، احرام بندد محرم است 0 و خطابي و ديگران نيز در اين مورد، نقل اجماع كرده اند پايان

و شوكاني در نيل الاوطار 26:5 اين را كه مقدم داشتن احرام بر ميقات جايز است ، ياد كرده و آن چه را در پيرامون اين آيه: " حج و عمره را براي خدا به انجام رسانيد " گذشت دليل خود گرفته و سپس گويد:

 

[ صفحه 348]

 

اين كه صاحب المنار مي گويد: " اگر اين كار برتر بود همه صحابه آن‏را ترك نمي كردند " سخني بر خلاف قانون استدلال است و در تلخيص، حكايت كرده- كه به نقل احمد- ابن عيينه حديث را به اين گونه تفسير مي كرده كه فقط قصد سفر از نزد كسان، بايستي براي حج و عمره باشد ولي اين معني نه با كلمه اهلال (- احرام بستن) كه در حديث اين باب آمده سازش‏دارد و نه با كلمه احرام در حديث بوهريره پايان

دقت در منقولات گذشته- اعم از سخنان پيامبر و ديگران- مي‏رساند كه احرام بستن پيش از رسيدن به‏ميقات اجماعا جايز است و اختلاف در اين است كه آيا بهتر است پيش از آن احرام بست يا از همانجا، ولي خليفه به گونه اي كه شايسته بوده در اين باره تامل ننموده و اجتهاد لازم را به كار نينداخته، يا از سنت منقول پيامبر بي خبر بوده كه شروع كرده است به سرزنش عبدالله پسر عامر، يا خوش ميداشته كه درباره اين مساله فتوائي مخصوص داشته باشد با آن‏كه شمس الدين بو عبدالله ذهبي گفته:

" علم همان سخني است كه خدا و رسول او گفته اند- البته اگر نسبت آن به ايشان مسلم باشد- و نيز اجماع است،پس در اين زمينه ها بكوش.

بپرهيز كه‏از روي ناداني، سخن پيامبر و فتواي يك فقيه را در كنار هم نهي و هر دو را برابر شناسي.

" اينك با من بيائيد تا نگاهي ديگر بيفكنيم به آن چه از قول ابن حزم آورديم كه " عثمان‏هيچ كار نيكوئي را عيب نمي گرفته 000" تا ببينيم اين سخن هيچ دليلي ندارد مگر خوشبيني به عثمان و اين صفت‏را نيز اگر چه در روبرو شدن با كارهاي همه مسلمانان- تا وقتي مانعي‏نباشد، بايستي حفظ كرد ولي روش آن مرد نمي گذارد كه چنان خوش بيني هائي‏را درباره او روا بشمريم. درباره مساله طرح شده نيز سنت ثابت پيامبر را دانستي و آن گاه جلوگيري عثمان ازرفتار بر طبق آن، به جز مخالفت با سنت معني ندارد و كار ساده اي هم نيست كه‏

 

[ صفحه 349]

 

به خاطر احترام به كسي و تبرئه روش او، سنت پيامبر را بكوبيم زيرا در همه عبادات، آن چه بايد مورد پيروي قرار گيرد برنامه اي است كه وضع شدن آن به وسيله شارع به ثبوت رسد و هر كس هم باآن مخالفت كند- هر كه خواهد باشد- بايستي بر او خرده گرفت.

اين هم كه بهانه آورده احرام بستن پيش از ميقات‏موجب توهين به عبادت است، بسيار كودكانه مي نمايد و آخر چه توهيني به آن است كه- مطلقا به قصد قربت- كسي پيش از ميقات، آماده احرام شود؟ گذشته از آن كه اين كار، خود تعظيم و احترام به شعائر الهي است، و توهين ناروا به عبادت، تنهادر آن جا پيش مي آيد كه آراء خودسرانه و دلخواهانه را در مورد آن دخالت دهند. آن چه را كه زبان هاتان‏به دروغ وصف مي كند نگوئيد كه اين حلال است و اين حرام، تا بر خدا دروغ ببنديد زيرا كساني كه به ناروا بر خدا دروغ بندند رستگار نمي شوند نمل 116

 

 

اگر علي نبود عثمان هلاك مي شد

 

حافظ عاصمي در كتابش زين الفتي‏في شرح سوره هل اتي از طريق استادش ابوبكر محمد بن اسحاق بن محمشاد مرفوعا آورده است كه در روزگار خلافت‏عثمان مردي به نزد او شد و جمجمه انسان مرده اي در دست او بود پس گفت: شما مي پنداريد كه آتش را بر اين موجود عرضه مي كنند و در گور عذابش مي نمايند با اين كه من دستم را بر آن نهادم و گرماي آتش را از آن احساس‏نكردم عثمان پاسخ او را نداد و كس درپي علي فرستاده احضارش كرد تا چون بيامد و او

 

[ صفحه 350]

 

را ميان گروهي از يارانش ديد به مرد گفت: پرسشت را دوباره بگو او بگفت و عثمان‏به علي گفت: پاسخ او را بده علي گفت‏تا سنگي و چوب يا آهن آتش زنه‏اي بياورند. و آن گاه در حالي كه سوال كننده و ديگر مردم مي نگريستند آن دورا بگرفت و از زدن آن دو به يكديگر،آتشي برافروخت، سپس به مرد گفت: دستت را بر سنگ بگذار و چون بگذاشت به‏وي گفت: دستت را بر چوب يا آهن آتش زنه بگذار و چون بگذاشت به وي گفت: آيا حرارت آتش را از آن احساس مي كني؟ مرد مبهوت شد و عثمان گفت اگر علي نبود عثمان هلاك مي شد

اميني گويد: ما از عثمان- زائيده خاندان اموي- توقع نداريم به امثال اين علوم كه از اسرار آفرينش است احاطه داشته باشد چرا كه داناتر از او در شناخت اين موضوعات در مي ماندند تا چه رسد به او. زيرا جاي حفظ آن رازها در ظرفي از دانش هاي الهي بود كه اين دانش هارا از مبدء اعلي و آفريننده جهان و قرار دهنده آن رازها در آن، گرفته بود و او همان كس بود كه سوال كننده را در اين جا- و در هر مشكلي كه اينان در حل و شناخت آن در مي ماندند- مجاب مي ساخت.

آري تنها موقع ما از عثمان اين بود كه- دست كم پس از رسيدن به خلافت- مواد آئين نامه هاي‏پيامبر را كه در دل يكايك صحابه ريخته شده بود- و او آن را مي شنيد و مي ديد و مي فهميد و به خرد خود عرضه مي كرد- فرا بگيرد تا در سوالاتي كه از او مي شود در نماند و خطاهائي به آن بزرگي مرتكب نشود و برخلاف آن چه از رسول (ص) رسيده فتوي‏ندهد و عقيده اي كه مستلزم ترك راه راست باشد برنگزيند ولي افسوس كه

 

[ صفحه 351]

 

 

 

عقيده خليفه در جمع ميان دو خواهر برده

 

مالك در موطا 10:2 از ابن شهاب از قبيضه بن ذويب آورده است كه مردي از عثمان پرسيد آيا دو خواهر را كه برده اند مي توان با هم براي خود نگاه داشت عثمان گفت يك آيه اين كار را حلال كرده و يك آيه حرام، ولي من دوست ندارم كه چنين كنم راوي گفت: آن مرداز نزد وي بيرون شد و مردي از اصحاب رسول (ص) را ديدار كرده در اين باره از او سوال كرد و او گفت: اگر من قدرتي داشته باشم و ببينم كسي اين‏كار را كرده او را كيفر خواهم كرد ابن شهاب گفته: به نظرم اين دومي علي بن ابيطالب بوده است.

عبارت ديگر از بيهقي: ابن شهاب گفت قبيضه بن ذويب مرا خبر داد كه نيار اسلمي مردي‏از اصحاب رسول (ص) را پرسيد كه آيامرد مي تواند دو خواهر را كه برده اويند براي خود نگاه دارد او گفت: يك آيه اين كار را حلال كرده و يك آيه حرام و من خود اين كار را نخواهم كرد 0 راوي گفت: نياز از نزد آن مردبيرون شد و مردي ديگر از ياران رسول (ص) او را ديد و از او پرسيد: آن دوستت كه از وي فتوي پرسيدي چه فتوائي به تو داد؟ او گزارش را باز گفت و آن مرد گفت من تو را از اين كارباز مي دارم و اگر دو خواهر را با هم‏داشته باشي و من قدرتي داشته باشم تورا به سزائي ناخوش آيند خواهم رسانيد.

ملك العلماء در البدايع مي نويسد:روايت شده كه عثمان گفت: هر زني را كه خداوند آزاد آن را حرام كرده برده‏آن را نيز حرام كرده مگر داشتن دو خواهر برده را با يكديگر.

جصاص در احكام القرآن مي نويسد: روايت شده كه عثمان و ابن عباس اين‏

 

[ صفحه 352]

 

كار را حلال مي دانستند و مي گفتند يك آيه آن را حلال كرده و يك آيه حرام. و مي نويسد: روايت شده كه عثمان اين كار را جايز ميدانست و روايت شده كه او حرام شدن و حلال شدن‏آن را نيز ياد كرد و گفت: نه دستور به انجام آن مي دهم و نه از آن نهي مي كنم و اين سخن او مي رساند كه او در آن مردد بوده و فتواي قطعي در حرام و حلال شمردن آن نداشته و مي شود كه در ابتدا قائل به جواز بوده وبعدها، از انتخاب يك قول خودداري كرده و علي فتواي قطعي در حرمت آن داشته است

و زمخشري مي نويسد: آورده‏اند كه علي و عثمان درباره نگه داشتن‏دو خواهر برده مي گويند: يك آيه آن را حلال كرده و يك آيه حرام و علي قول به حرام بودن را ترجيح داده و عثمان قول به حلال بودن را.

و رازي مي نويسد: آورده اند كه عثمان گفت:يك آيه اين كار را حلال كرده و يك آيه حرام و حلال شمردن آن سزاوارتر است.

و ابن عبدالبر در كتاب الاستذكار مي نويسد اين كه قبيضه بن ذويب نام علي را به كنايه آورده- و نه صريحا- علت اين بوده كه خود با عبدالملك پسر مروان مصاحبت داشته و ياد كردن از علي برايشان گران مي آمد.

برگرديد به: السنن الكبري از بيهقي 164:7، احكام القرآن از جصاص 158:2، المحلي از ابن حزم 522:9، تفسير زمخشري 359:1، تفسير قرطبي 117:5، بدايع الصنايع از ملك العلماء 264:2، تفسير خازن 356:1، الدر المنثور 136:2- به نقل از مالك و شافعي و عبد بن حميد و عبدالرزاق وابن ابي شيبه و ابن ابي حاتم و بيهقي- تفسير شوكاني 418:1- به نقل از حافظان نامبرده-

اميني گويد: درباره اين مساله از دو جهت مي توان به گفتگو پرداخت:

اول در اين كه نگاه داشتن دو خواهر برده با هم، چه حكمي دارد. كه‏

 

[ صفحه 353]

 

به گفته رازي در تفسير خود 193:3: مشهور ميان فقها، حرام بودن آن است.

و به گفته ابن كثير در تفسيرش 472:1، مشهور از قول جمهور و ائمه اربعه و ديگران نيز همين است هر چند كه برخي از گذشتگان از اظهار عقيده قطعي در اين باره خودداري كرده اند.

و چنان چه در بدايع الصنايع آمده- 264:2- اين كار به قول عموم صحابه جايز نيست.

و به گفته قرطبي در تفسير خود 117 و 116:5: همه علما جايز نبودن آن را پذيرفته اند و هيچ يك از ائمه به فتواي مخالف با آن (كه قول عثمان است) اعتنا نكرده اند زيرا ايشان با تاويل كتاب خدا خلاف آن را دريافته اند و بر ايشان جايزنيست كه تاويل را تحريم نمايند واز ميان صحابه اي كه جايز نبودن را پذيرفته اند اينان را بايد نام برد: عمر، علي، ابن عباس، عمار، ابن عمر، عايشه، ابن زبير و اينان در پيرامون كتاب خدا صاحب بصيرت اند و مخالفانشان در تاويل آيات به بيراهه افتاده اند.

و به گفته جصاص در احكام القرآن 158:2، در اين باره ميان گذشتگان اختلافي بود كه بعدها برطرف شد و اجماع بر اين قرار گرفت كه نگاهداشتن دو خواهر با هم براي خود- برده نيز باشند- حرام است و فقيهان شهرها در اين باره همداستان شدند.

 

>دروغي كه به علي بسته شده

>نگاهي در دليل جمع ميان دو خواهر

 

دروغي كه به علي بسته شده

 

و بو عمر در استذكار مي گويد: نظير فتواي عثمان را به گروهي از پيشينيان هم نسبت داده اند- از جمله‏ابن عباس- ولي در اين نسبت ها اختلاف است. و هيچ يك از فقهاء- درشام و مغرب و حجاز و عراق و پس و پشت‏آن دو از شرق و نيز در ديگر شهرها- به آن فتوي اعتنا نكرده است مگر گروهي كه با نفي قياس و پيروي ظواهر، از ايشان جدا شده اند و آن چه را ما بر آن اجتماع نموده ايم- با عمل به آن ظاهر- ترك نموده اند و توده فقها همداستان اند كه: همان طور كه دو خواهر آزاد

 

[ صفحه 354]

 

را يك نفر نمي تواند با هم به زني داشته باشد دو خواهر برده را نيز نمي تواند.

حكايت شده كه اتفاق عقيده مسلمانان در حرام بودن اين كار را از قول بسياري روايت كرده اند همچون: علي و عمر و زبير و ابن عباس و ابن مسعود وعايشه و عمار و زيد بن ثابت و ابن عمر و ابن زبير و ابن منبه و اسحاق بن راهويه و ابراهيم نخعي و حكم بن عتيبه و حماد بن ابي سليمان و شعبي وحسن بصري و اشهب و اوزاعي و شافعي و احمد و اسحاق و ابو حنيفه و مالك

و تازه نصوص كتاب الله و سنت پيامبر نيز پشتوانه اين اجماعات است زيرا قرآن به هنگام شمردن زناني كه ازدواج‏با آنان جايز نيست صريحا مي گويد: واين كه دو خواهر را با هم داشته باشيد (سوره نساء 23) و اين حكم اطلاق دارد و مي رساند كه داشتن دو خواهر با يكديگر به هر صورتي كه باشند- خواه آزاد خواه برده- حرام است

ابن كثير در تفسير خود 473:1مي نويسد: اجماع مسلمانان بر آن است‏كه اين آيه: حرام شد بر شما مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان تا آخر آيه مي رساند كه آميزش با اين‏زنان حرام است چه آزاد باشند چه برده‏و به همين گونه با استناد به دليل و قياس بايد گفت كه نگاه داشتن دو خواهر و ازدواج با مادر زن و دختر زن‏نيز همين حكم را دارد.) برده و آزادآنان فرقي ندارد) كه در نزد توده فقها نيز همين طور است و سخن ايشان دليلي است (عليه) كسي كه با اين حكم مخالفت نموده و راهي ديگر رفته است. پايان

صحابه و شاگردان ايشان وعلما و پيشوايان فتوي و مفسران نيز همين اطلاق‏

 

[ صفحه 355]

 

حكم در آيه را دليل آورده و امير مومنان (ع) در نكوهش كسي كه آن را نپذيرد و اين كار را انجام دهد تند مي رفت و مي گفت: اگر من قدرتي داشته باشم و ببينم كسي آن كار را كرده مجازاتش خواهم كرد. يا به پرسنده مي گفت: من تو را از اين كار نهي مي كنم و اگر دو خواهر را با هم نگاهداري، سزائي ناخوش به تو مي چشانم

و اياس بن عامر گفت: علي ابن ابيطالب را گفتم: دو خواهر برده نزد من هستند كه با يكي شان آميزش كردم و براي من فرزنداني آورد سپس به ديگري متمايل شدم اكنوم چه كنم؟

گفت: آن را كه با وي آميخته اي آزاد كن سپس با ديگري بياميز. سپس گفت: هر حكمي درباره حرام شدن زنان آزاد در قرآن رسيده درباره حرام شدن زنان برده نيزبايد رعايت كرد مگر آن چه درباره تعداد زنان- و به روايتي درباره اكتفا به چهار زن- رسيده است و نيز زناني را كه به حكم قرآن از راه نسب بر تو حرام هستند از راه شير خوردن نيز بر تو حرام مي شوند (مانند خواهر و مادر رضاعي)

و اگر در اين مورد جز گفتار امام (ع) هيچ دليلي نبود، همين براي پشتوانه فتوي كفايت مي كرد زيرا او آشناترين مردم است به‏مفاهيم كتاب خدا و آبشخورها و راه هاي سنت رسول، او باب دانش پيامبر (ص) و همان كسي است كه پيامبر او را به جانشيني خود نهاد تا در كنار قرآن- و همراه با آن- مردم به دامن وي بياويزند و از گمراهي مصون بمانند.

ائمه اهلبيت (ع) نيز كه از خاندان علي و عترت پيامبر (ص) و قرين قرآن‏اند- همراه با پدرشان كه سرورشان است- در اين باره همداستان اند و قول ايشان در هر مورد دليلي استوار است.

و از اين ها روشن مي شود كه چي‏بي پايه است آن چه به امير مومنان (ع)

 

[ صفحه 356]

 

بسته اند كه با عثمان- در آن فتواي مخالف با قرآن وسنت پيامبر- موافقت كرده وگفته: يك‏آيه آن را حلال نموده و يك آيه حرام. حاشا از او كه درباره حكمي از احكام خدا به اختلاف سخن كند. اين نسنجيده گويانند كه خواسته اند كار سهمناك عثمان را در نظر مردم كوچك بنمايند پس بر علي (ع) چنين دروغي بسته و چنين نسبت ناروائي به او داده اند. جصاص در احكام القرآن- 158:2- مي نويسد: اياس بن عامر گفته كه علي را گفتم: آنان مي گويند تو مي گوئي: اين كار را يك آيه حرام كرده است و يك آيه حلال. گفت: دروغ گفته‏اند.

اما از سنت پيامبر نيز پشتوانه‏هائي داريم كه اجماع فقها را در حرام‏بودن آن كار تائيد مي كند از جمله حديثي كه ابن نجيم در البحر الرائق 95:3 و ملك العلماء در بدايع الصنايع264:2 و ديگران آورده و آن را دليل بر جايز نبودن آن كار گرفته اند و به‏اين مضمون است كه پيامبر گفت: هر كس‏به خدا و روز قيامت باور دارد نطفه خود را در رحم دو خواهر جمع نمي كند.

جهت ديگري كه براي بحث در نظر مي گيريم اين است: آيا مخصصي وجود داردكه بتواند حكم حرمت وارد در قرآن را در مورد زنان برده تبصره بزند ؟ عثمان چنين ادعائي كرده و گفته: اين‏كار را يك آيه حلال شمرده و يك آيه حرام. ولي وي- بر خلاف ديگر گذشتگان- آيه اي را كه اين كار را حلال شمرده معين نكرده- زيرا ايشان معين كردند- آري عبدالرزاق و ابن ابي شيبه و عبد بن حميد و ابن ابي حاتم و طبراني آورده اند كه ابن مسعود را پرسيدند: چه گوئي كه مردي دو خواهر برده را براي خود با هم نگاه دارد او اين كار را خوش نداشت وگفتندش: خدا مي گويد: " مگر آن چه مملوك شما است. " گفت: شتر تو هم از مملوك هاي تست و به عبارت ابن حزم: بره كوچك تو هم از مملوك هاي تو است‏

 

[ صفحه 357]

 

جصاص در احكام القران 158:2 مي نويسد: مقصودشان ازآيه اي كه آنرا حلال كرده اين است: " و زنان شوهردار، مگر آنچه مملوك شماست ". و چنين استدلالي نشانه دوري از مرز درك قرآن و از شناخت شان‏نزل آيات است و احاديثي كه در پيرامون آيه رسيده نيز آن را تاييد نمي كند و تازه وقتي اين دو آيه درباره دو موضع مختلف رسيده چگونه مي‏توان تعارضي ميان آن دو قائل شد. و بزرگان سنت بيانات گسترده و ارزنده اي در اين زمينه دارند كه از ميان آن‏ها اكتفا مي كنيم به گفتار جصاص در احكام القرآن 199:2: اين دو آيه در بيان حلال و حرام بودن، با يكديگر برابر نيستند و روا نيست كه يكي را معارض با ديگري تلقي كنيم زيرا موردي‏كه يكي از آن دو براي آن نازل شده به‏غير از مورد ديگري بوده زيرا اين آيه" و اين كه دو خواهر را با هم نگاهداريد " درباره حكم تحريم رسيده و همچون اين دو فراز ديگر قرآن است "و زنان فرزندانتان " و " مادران زنانتان " و همچون ديگر كساني كه حكم حرام بودن ازدواج با ايشان، در آيه رسيده در حالي كه اين آيه " و زنان شوهردار مگر آنان كه مملوك شمايند " مي رساند زناني كه شوهرانشان در ميدان جنگ بوده و خود اسير شده اند حلال اند و مي فهماند كه ميان اين زنان و شوهرانشان جدائي افتاده و مانع آميزش با آنان، برطرف‏شده پس بايد اين آيه را در موردي كه براي آن نازل شده به كار برد و آن نيز عبارت است از جدائي افتادن ميان اين دسته زنان اسير شده و شوهرانشان، و حلال بودن آنان بر صاحبانشان. پس نمي توان اين آيه را معارض دانست با آن چه در حرام بودن آميزش با دو خواهر در يك زمان، نازل شده زيرا هركدام از دو آيه به علتي و در موردي جدا از علت و مورد ديگري، نازل شده پس بايد هر كدام را در موردي كه براي‏آن نازل شده به كار برد.

باز مي نويسد:

دليل بر اين فتوي آن كه- بي‏هيچ اختلافي ميان مسلمانان- اين آيه‏معارض با حكم حرام بودن آميزش بود بازنان فرزندان و مادران زنان خود و ديگر

 

[ صفحه 358]

 

كساني كه حرام بود نشان در آن آيه ذكر شده، نيست و انسان نمي تواند با زن فرزند و مادر زنش به عنوان اين كه كنيز او شده بياميزد و اين آيه " مگر آن چه مملوك‏شما است " موجب تخصيص در حكم حرام بودن آميزش با ايشان نمي شود زيرا علت و موردي كه براي آن نازل شده بغيراز علت و موردي است كه آيه ديگر نازل‏شده پس بايد جمع ميان دو خواهر نيز به همان گونه حرام بماند و تعارض ظاهري آن موجب نفي تحريم نشود و خودداري علي (ض) و پيروان او از صحابه- از اين كه آن آيه و اين يكي: " مگر آن چه مملوك شما است " را متعارض يكديگر بشمارند- و فتواي ايشان و در جايز نبودن جمع ميان دو خواهر- به هر صورت باشد-) مي رساند كه اگر دو آيه، علت و مورد نزولشان با يكديگر فرق داشت و يكي دلالت بر حرمت كرد و يكي بر جواز، درآن حال هر كدام را بايد در مورد خود دليل گرفت و بايستي حكم هر كدام را در جائي كه بعلت نزول آن برخورد كنيم، عملي نمائيم نه اين كه يكي را متعارض با ديگري تلقي كنيم.

گذشته از آيات، اگر دو حديث هم از رسول خدا باشد كه چنين خصوصياتي داشته باشد روش كار همين است. تا پايان

 

 

نگاهي در دليل جمع ميان دو خواهر

 

اينك ما سخن جصاص را با آوردن شان نزول اين آيه " و زنان شوهردار مگر آنان كه مملوك شمايند " دنبال مي كنيم تا دانسته شود كه- همچنان چه از زبان جصاص شنيدي- مورد و علتي كه‏براي آن نازل شده غير از مورد و علتي‏است كه اين آيه: " و اين كه دو خواهررا با هم داشته باشيد " براي آن نازل شده است:

مسلم در صحيح خود و نيز ديگران آورده اند كه بوسعيد خدري گفت: زناني از اسيران اوطاس به دست ما افتاد كه شوهردار بودند و چون شوهر داشتند ما آميزش با ايشان رانپسنديديم و در اين باره از پيامبر(ص) پرسش كرديم پس اين آيه نازل شد: " و زنان شوهردار مگر آنان كه مملوك شمايند " و با همين آيه بود كه‏آميزش با ايشان را روا شناختيم و در عبارت احمد: اصحاب رسول خدا (ص) در روز اوطاس زناني شوهردار مشركان را اسير گرفتند و كساني از ياران رسول‏

 

[ صفحه 359]

 

خدا (ص) از آميزش با آنان خودداري نموده و اين كار را خوش نداشتند پس اين آيه در اين باره نازل شد: و زنان شوهردار،مگر آنان كه مملوك شمايند.

و در عبارت نسائي: راستي اين كه پيامبر (ص) لشگري به اوطاس فرستاد تا با دشمني برخورد كرده و با ايشان جنگيده‏و پيروز شدند و زناني به اسارت گرفتند كه در ميان مشركان شوهر داشتند و مسلمانان آميزش با ايشان راخوش نداشتند تا آيه نازل شد: " و زنان شوهردار مگر آنان كه مملوك شمايند. "

بنگريد به صحيح مسلم 417 و416:1، صحيح ترمذي 135:1، سنن بوداود 336:1، سنن نسائي 110:6، مسند احمد 84 و72:3 احكام القرآن از جصاص 165:2، سنن بيهقي 167:7، المحلي از ابن حزم 447:9، مصابيح السنه 29:2، تفسير قرطبي 121:5، تفسير بيضاوي 269:1، تفسير ابن كثير372:1، تفسير خازن 375:1، تفسير شوكاني 418:1

علي و ابن عباس و عمر وعبدالرحمن بن عوف و ابن عمر و ابن مسعود و سعيد بن مسيب و سعيد بن جبيرنيز بر اساس روايت بالا آيه را تفسيركرده و گفته اند: اين آيه درباره زنان شوهرداري نازل شد كه به اسارت مسلمين در آمدند و با اين آيه آميزش با ايشان- از راه كنيز گيري- بر مسلمانان حلال گرديد و با اسير شدن تنها آن ها- و نه شوهرانشان- در ميانه جدائي افتاد

قرطبي در تفسير خود 121:5 مي نويسد: علما در تاويل اين آيه اختلاف كرده اند ابن عباس و بوقلابه و ابن زيد و مكحول و زهري و بوسعيد خدري گفته اند: مقصود از زنان شوهردار در اين جا خصوص زنان شوهرداري كه اسير شده اند و معني آيه‏مي شود: زنان شوهردار بر شما حرام اند مگر از سرزمين دشمنان حربي اسير گرفته باشيد و مملوك شما شده باشد كه‏در اين صورت براي كسي كه در سهم او قرار گرفته حلال مي شود هر چند شوي داشته باشد و قول شافعي نيز كه اسير شدن را موجب قطع ازدواج سابق مي داندبر همين است- و

 

[ صفحه 360]

 

نيز قول ابن وهب و ابن عبدالحكم كه دو تن‏اخير اين قول را به مالك نيز نسبت داده اند- و قول اشهب نيز همين است و مويد آن نيز حديثي است كه مسلم در صحيح خود از بوسعيد خدري روايت كرده- سپس قرطبي حديث را آورده و گويد:- و اين نص صريح است بر اين كه آيه بالا به خاطر آن نازل شد كه ياران پيامبر (ص ) از آميزش با زنان اسيري كه شوهر داشتند پرهيز مي كردند و خدادر پاسخ ايشان اين آيه فرستاد: زناني كه مملوك شما شدند از اين قاعده مستثني هستند. كه مالك و بوحنيفه و ياران او و شافعي و احمد واسحاق و ابو ثور نيز همين را مي گويند و قول درست نيز همين است- انشاء الله-

قول ديگر درباره آيه اي‏كه جمع بين دو خواهر برده را حلال گردانيد: ملك العلما در بدايع الصنايع 264:2 و زمخشري در تفسير خود359:1 مي نويسند: مقصود عثمان ازآيه‏اي كه اين كار را حلال كرده اين است: مگر بر همسرانشان يا مملوكانشان، كه ايشان مورد سرزنش نيستند

استدلال بالا در صورتي كامل است كه اخذ به عموم كلمه مملوك را جائز بشماريم با اين كه هر كس در لحن سخن تعمق كند مي‏فهمد كه اخذ به عموم آن، جايز نيست زيرا آيه مجملا مي خواهد چگونگي پاكدامني را در مومنان بيان كند و بگويد كه دارنده اين صفت، از ارضاي شهوت جنسي خودداري مي كند مگر با زن يا مملوك خود كه قانون گذار، آميزش با ايشان را اجمالا بر او روا شناخته‏اين است كه آيه مي گويد: " (مومنان كساني اند كه) خود را از آميزش با زنان بركنار مي دارند مگر با زناني كه همسر يا مملوك ايشان باشند كه در آن صورت بر ايشان سرزنشي نيست " و اين حكم اجمالي منافاتي با اين نداردكه روا بودن آميزش با همسر يا مملوك، مستلزم وجود شرايطي در هر يك از آن‏دو باشد زيرا صفت عموم كه در اين آيه‏است آن شرايطي را كه قانونا لازم شمرده شده از بين نمي برد بلكه آن شرايط قانوني است كه دائره اين صفت عموم را تنگ مي سازد و

 

[ صفحه 361]

 

بر آن نظارت مي كند چنان كه آميزش باهمسر قانوني هم، نه در حال حيض و نفاس جايز است و نه در حالي كه يكي از طرفين روزه واجب گرفته اند و نه در موقع احرام و نه در ايام عده اي كه زن براي وطي به شبهه بايد نگهداردو نه پس از اداي صيغه ظهار و ايلاء-تا وقتي كفاره داده نشود- به همين ترتيب نيز آميزش با دو خواهر و با كنيزي كه صاحبش او را به شوهر داده (براي) صاحبش جايز نيست زيرا اين شرايطي كه اسلام براي جواز آميزش با زن و كنيز ذكر كرده به هيچ وجه تخصيص‏بردار نيست و عموميت آيه " الاعلي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم- مگر برهمسرانشان و مملوكانشان " با آن دليل‏هائي كه بر لزوم آن شرايط داريم، تعارض ندارد.

و اگر ما عموميت آيه را به آن گل و گشادي معني كنيم بايستي همه مواردي را كه ديديم آميزش‏با همسر شرعي و با مملوك شخصي ناروا است، روا بشماريم يا اين آيه را با دليل هائي كه بر لزوم آن شرايط داريم‏معارض بشماريم و در اين هنگام چه در مورد جمع ميان دو خواهر، و چه در مورد ساير موارد كه گفتيم در قرآن حرمت آن بيان شده، مي توانيم بگوئيم: " يك آيه آن را حلال شمرده و يك آيه حرام "- زيرا استثنائي است كه در آيه آمده براي همسر و مملوك هر دوبه يك شيوه است- با آن كه هر كس بوي‏فقه بمشامش رسيده باشد چنين سخني نمي‏گويد.

و همين طور اگر- به گونه اي كه جصاص گفته- عموميت جواز آميزش بامملوك را در چنان دائره وسيعي قرار دهيم كه هم مردان و هم زنان را شامل شود در اين حال بايد جايز بدانيم كه زن آزاد با مملوك خويش بياميزد و اين‏كار به اجماع پيشوايان مذاهب روا نيست و ابن حزم در المحلي 524:9 مي نويسد: ميان هيچ كس از توده مسلمان خلافي وجود ندارد كه اخذ به عموم اين‏آيه روا نيست و قطعا و جز ما همگي اجماع كرده اند بر اين كه تخصيص بردار است زيرا بدون اختلاف و بي ترديد، غلام مملوك است ولي آميزش بااو حرام است و روا نيست، و

 

[ صفحه 362]

 

نيز مي شود كه كسي مادر رضاعي و خواهر رضاعي اش را بعنوان كنيز مالك بشود ولي همه متفق اند كه آميزش‏با آن دو روا نيست و نيز اگر مردي كنيزي را بگيرد و با او بياميزد و از وي فرزندي بياورد آن كنيز بر پسر مردحرام است.

سپس گويد: در اين فراز قرآن " و اين كه ميان دو خواهر جمع كنيد، و نيز مادران زنانتان و دختراني كه در كنار شما پرورده شده ومادرانشان همسران شما بوده اند و با ايشان آميخته اند. و با زنان بت پرست نكاح نكنيد تا ايمان بياورند " نيز نگريستيم و هيچ نص و اجماعي نيامده است كه اين حكم تخصيص خورده-مگر فقط در مورد ازدواج با زنان اهل كتاب- پس جايز نيست نص قانوني را كه‏دليلي بر تخصيص آن نداريم تخصيص بزنيم‏و اگر ناچار باشيم نصي با اين خصوصيات يا هر نص ديگري را تخصيص بزنيم، شك نيست كه آن تخصيص خورده خواهد بود زيرا تخصيص مخصوص است كه به جز آن جايز نيست. پايان

اما اين كه گفته شده: سند حلال كننده جمع ميان دو خواهر مملوك، آيه و احل لكم‏ماوراء ذلكم (= و حلال شد بر شما آن‏چه به غير ازاين ها باشد) است كه درزير آيه اي كه زنان ممنوع النكاح را شمرده آمده، اين هم نادرست است زيراآن به منزله استثنا است از زنان ممنوع النكاح با آنان، كه قبلا ذكر شده- از جمله جمع ميان دو خواهر مملوك- و دانستيد كه توده مسلمان ازصحابه و شاگردان ايشان و فقيهان اجماع دارند بر اين كه جمع ميان دو خواهر حرام است خواه انسان بعنوان شوهر با آن دو بياميزد يا بعنوان مالك كه در اين ميان هيچ فرقي ننهاده‏اند و تازه دليل ما بر حرمت جمع ميان‏دو خواهر مملوك، همان ملاك و علتي است كه موجب حرمت جمع ميان دو خواهر آزاد مي شود و اين ملاك همان آميزش است كه در هر دو صورت موجود است پس مقصود آيه از كلمه " ماوراء ذلكم = از آن كه گذشت " عبارت مي شود از زناني به جز همه‏

 

[ صفحه 363]

 

آن هاكه ذكرشان رفت- از مادران و دختران تا آخر آن چه در آن بود- و از جمله جمع ميان دو خواهر در هر يك از دو صورت كه خواهد باشد.

با فرض چشم پوشي از همه اين ها، و از علت نزول آيات، و گيريم كه ميان دو آيه تعارضي باشد و تازه در صورت تعارض و وحدت سبب دليلين، باز هم دليل حرمت مقدم است بر دليل اباحه كه اين موضوع‏را نيز علماء علم اصول روشن كرده اندو جصاص در احكام القرآن 158:2 و رازي‏در تفسير خود 193:3 صريحا اين مسئله را توضيح داده اند.

ولي عثمان اين ها را نمي دانست و چيزي از شان و علت‏نزول آيات به ياد نداشت اين بود كه آن چه را به خيال خود دليل اباحه مي شمرد بر دليل تحريم- كه همه آن را پذيرفته بودند- مقدم داشت و حتي اين‏حكم عقلي را نفهميد كه لازم است دليل‏حرام بودن را مقدم داشت تا از ضرر احتمالي جلوگيري شود او با اين كار خود- چنان كه تفصيل آن را دانستي- راهي جدا از همه ملت برگزيد و هيچ كس‏هم در اين پندار وي با او سازگاري ننمود مگر آن چه در اين باره به ابن عباس بسته‏اند كه روايات وارده در انتساب اين فتوي به او نيز- چنانچه از قول بوعمر- در استذكار گذشت- بايكديگر ضد و نقيض است.

در سخن خليفه‏مخالفت ديگري هم با اصول مسلمه هست زيرا مي گويد: " هر زني كه خداوند،آزاد آن را بر مردم حرام كرده مملوك آن را نيز حرام كرده مگر در مورد جمع‏ميان دو خواهر مملوك كه جايز است. "و اين سخن هم در استثنايش باطل است وهم در مستثني منه. در مورد استثنا دانستي كه همگان با پشتگرمي به نصوص قرآن و سنت نبوي متفق القولند كه جمع‏ميان دو خواهر- مملوك هم كه باشند-حرام است. در مورد مستثني منه نيز بايد گفت خليفه آن چه را- به اتفاق همه امت- بايد مستثني منه قرار گيردندانسته زيرا داشتن بيش از چهار زن آزاد عقدي جايز نيست ولي داشتن بيش از چهار زن مملوك جايز است.

 

[ صفحه 364]

 

آري نظاير اين پندارهاي باطل ومخالف با قرآن و فقه اسلامي، باب كشمكش ميان مسلمانان را چهار طاق بازكرد زيرا كه در غالب اوقات فاقد پيرويا جدل كننده گمراه و گمراه كننده بي‏شعوري نبود و تك و توك كساني كه قول اجماع بر ايشان پيشي گرفته بود- و نيز ظاهري ها و ظاهر بينائي كه پس ازايشان آمده و شايسته اعتنا نيز نبودند- اين ها هماره اصرار داشتند كه حرف خليفه را درباره اين مسئله به‏كرسي بنشانند كه كارشان جز انحراف ازراه راست نبود قرطبي در تفسير خود 117:5 مي نويسد: ظاهري ها و ظاهر بينان راهي مخالف با اصول پيش گرفته و گفته اند: همان گونه كه يك مرد مي‏تواند دو خواهر را مملوك خود گرداند، آميزش با آن دو خواهر مملوك هم جايز است و دليلشان هم روايتي است كه‏از عثمان رسيده: يك آيه اين كار را حرام كرده و يك آيه حلال!

و اگر- پس‏از آن كه دانش برايت آمد- باز هم ازهوس هاي ايشان پيروي كني به راستي كه‏آن هنگام از ستمكاران خواهي بود بقره145

 

 

فتواي خليفه درباره اين كه دو برادر مانع از رسيدن ثلث ميراث به مادر مي شوند

 

طبري در تفسير خود 188:4 از راه شعبه از ابن عباس آورده‏است كه وي بر عثمان در آمد و گفت: چرا دو برادر، سهم الارث مادر را به‏شش يك تقليل مي دهند با آن كه در قرآن آمده است: " اگر (ميت) برادراني داشته باشد " دو برادر در زبان قومت و گفتار قومت برادران شمرده نمي شوند عثمان گفت آيا من مي توانم قانوني را بشكنم كه پيش از من بوده و مردم بر طبق آن ارث برده اند و

 

[ صفحه 365]

 

در ميان شهرها جريان‏يافته است ؟

و در عبارت حاكم و بيهقي: من نمي توانم قانوني را كه پيش از من بوده و در شهرهاجريان يافته و مردم بر طبق آن ارث برده اند رد كنم.

اين گزارش را حاكم در مستدرك 335:4 ياد كرده و آن را صحيح شمرده و نيز بيهقي در السنن الكبري 227:6 و ابن حزم در المحلي 258:9 و رازي در تفسيرخود 163:3 و ابن كثير در تفسير خود 459:1 و سيوطي در الدر المنثور 126:2و آلوسي در روح المعاني 225:4 آن را آورده اند.

اميني گويد: جوابي كه خليفه به ابن عباس داده حاكي از بي اطلاعي او از زبان خودش- عربي- است‏و اگر دانشي در اين زمينه داشت پاسخ مي داد " اطلاق جمع بر دوتن نيز صحيح‏است و در كلام عرب به صورتي عام به كار رفته " نه اين كه ناتواني خود رااز تغيير آن چه همه مردم (و حتي نعوذ بالله پيامبر) به غلط آن را فهميده اند پيش بكشد و البته اين پاسخ او شگفت تر از پاسخ پيشاهنگانش نبود كه در روزگار خود معني اب را كه از اصل و ريشه عربي است و تازه تفسيرآن- بلافاصله بعد از ياد شدنش- در خود قرآن آمده درنيافتند زيرا در زبان توده تازيان، بر دو برادر، كلمه برادران اطلاق مي كردند و از همين لحاظ هم نه ميان صحابه كه خود عرب اصيل بودند و نه ميان شاگردانشان‏كه در تكلم به زبان عربي فصيح جاي ايشان نشستند و نه ميان فقيهان مذاهب‏اسلام، هيچ اختلافي در اين فتوي نبود كه وجود دو برادر براي ميت، سهم‏الارث مادر او را از (يك سوم به يك ششم) تقليل مي دهد و هيچ مستندي هم براي اين حكم نداشتند مگر همين آيه شريف. و اين فتوي را نيز تنهابه اين‏خاطر مي دادند كه اطلاق كلمه برادران‏را بر دو برادر جائز مي شمردند خواه‏اين كه اطلاق مزبور را در يك حداقل مي پذيرفتند خواه دامنه آن را وسعت داده و آن را به صورتي عام مورداستعمال قرار مي دادند.

طبري در تفسير خود 187:4 مي نويسد: گروه ياران پيامبر و شاگردان‏

 

[ صفحه 366]

 

ايشان و كساني از علماء اسلام كه پس از آنان در هر زمان آمدند، گويند: اين كه خدا فرموده اگر (ميت) برادراني داشته باشد يك ششم تركه اش به مادر مي رسد مقصود او دو برادر يابيشتر است و اگر- بجاي آن ها- دو يا بيشتر خواهران باشند نيز حكم همين است چنان كه اگر يك برادر و يك خواهرهم باشد حكم همين است: و گروهي از كساني كه اين اطلاق را درست مي دانندچنين دليل آورده اند كه اين را امت از بيان خداوند به زبان پيامبر گفته و امت پيامبر او در ضمن خبري مستفيض آن را، آورده اند كه ورود آن راه هربهانه اي را مي بندد و هر ترديدي را از دل خلق مي زدايد (سپس وي حديث ابن عباس را- كه گذشت- آورده و مي نويسد:) راي درست به نظر من آن است‏كه مقصود از فراز " اگر براي او برادراني باشد " آن است كه ميت دو برادر به بالا داشته باشد و اين همان‏رايي است كه اصحاب رسول خدا داشته اند و با قول ابن عباس نمي سازد زيرا صحت راي ايشان و اين كه سخن ايشان در اين باره از روي دليل بوده، و اين كه قول ابن عباس را در اين باره انكار كرده اند، همه اين ها راامت اسلام هر طبقه اي از طبقه پيشين خود گرفته و نقل كرده اند.

باز مي نويسد: اگر كسي بگويد: چگونه دو برادر را برادران خوانده است با آن كه مي دانيم كلمه‏ي اخوين (= دو برادر) در لغت عرب صيغه اي است كه كاربرد آن با كاربرد صيغه ي اخوه (برادران) همانند نيست. مي گوئيم: راستي را كه اين همانندي هست، زيرا از خصوصيات زبان عرب جمع كردند ميان دو كلام است به اعتبار نزديكي معني آن دو- هر چند كه از بعضي لحاظ ها با هم فرق داشته باشند- پس چون چنين‏شد و بودن اين روش در زبان ايشان با گزارش هاي بسيار ثابت گرديد و در كلام ايشان امري معمولي و رايج ديديم‏كه بگويند عبدالله و عمر را بر سرهايشان (و نه بر سر آن دو) زدم وپشت هايشان (و نه پشت آن دو) را

 

[ صفحه 367]

 

به درد آوردم و اين را در زبان ايشان بيش از آن شنيدم تا بگويند: پشت آن دو را به درد آوردم. هر چند كه به صورت اخير هم استعمال‏مي شود و نظير آن قول فرزوق است كه فواد (= دل) را وقتي به كلمه تثنيه‏اضافه كرده، خود آن را نيز به صورت مثني به كار برده- و نه جمع- وگفته:

 

بما في فواد ينا من الشوق و الهوي 

فيبرا منهاض الفواد المشغف‏

 

و اين گونه استعمال هر چند غلط نيست- ولي- شيواتر از آن اين است كه كلمه افئدتنا بكار رود چنان كه در قرآن نيز وقتي كلمه قلب را مضاف براي يك كلمه مثني قرار مي دهد خدا آن را به صورت جمع به كار مي برد و گويد: ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما (= اگر شما دو تن به سوي خدا بازگرديد-شايسته است زيرا- دل هاي هر دوتان منحرف شده است) پس همان گونه كه شرح‏دادم هر عضو تكي انسان چون با عضو تكي‏كسي ديگر ضميمه شد، و دو چيز متعلق به دو كس گرديد در آن حال استعمال لفظ جمع در منطق عرب فصيح تر و در كلام او رايج تر است و آن گاه دو برادر نيز دو شخص اند كه هر يك از آن‏دو به غير از ديگري است و داراي جاني‏به غير از جان ديگري و اين است كه معني آن دو شباهت دارد به اعضاي تكي انسان- كه براي آن ها دومي نيست- واز اين لحاظ مانند همان حكمي را كه بر آن اعضاء جاري مي داشتيم در اين جا نيز معمول مي داريم و اخوه (برادران) را براي اخوين (= دو برادر) به همان گونه بكار مي بريم كه پشت ها را در معني دو پشت، و دهان ها را در معني دو دهان، و دل ها را در معني دو دل، و تازه برخي از نحويان گفته اند اين كه در آيه آمده: برادران. چون اقل جمع دو تا است... تا پايان

و نيز حاكم با اسنادي كه آن را صحيح دانسته است در مستدرك 335:4 و بيهقي در سنن 227:6 آورده است كه زيد بن ثابت، بودن دو برادر براي ميت را موجب نقصان سهم الارث مادر مي دانست و مي گفت: عريان دو برادر را نيز برادران مي نامند و اين را جصاص هم در احكام القرآن 99:2 ياد كرده است.

 

[ صفحه 368]

 

و ابن جرير در تفسير خود 189:4 و عبد بن حميد و ابن ابي حاتم آورده اند كه قتاده درباره اين آيه " و اگراو را برادراني باشد شش يك به مادر مي رسد " مي گفت: اينان به مادر زيان زدند و ارث به خودشان هم نمي رسد و اگر يك برادر باشد موجب حرمان مادر از ثلث ماترك نمي شود و اگر بيشتر باشد مي شود ( الدر المنثور 126:2)

و جصاص در احكام القرآن 98:2قول صحابه را در حرمان مادر از ثلث ماترك با بودن دو برادر- همچون سه برادر و بيشتر- آورده و مي نويسد: دليلش اين كه نام برادران (اخوه) بر دو تن اطلاق مي شود چنان كه در آيه " ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما " به جاي قلبان كلمه قلوب به‏كار برده و در جاي ديگر گفته: و هل اتاك نبا الخصم اذ تسوروا المحراب (= و آيا گزارش آن اهل دعوي كه از محراب بالا رفتند به تو رسيده) كه مي‏بينيم فعل تسوروا را به صورت جمع آورده با آن كه فاعل آن مثني بوده چنان كه از آيه پس از آن برمي آيد: خصمان بغي بعضنا علي بعض (ما دو صاحب دعواييم كه يكي مان بر ديگري ستم روا داشته ) و در آيه ديگر مي خوانيم كه " اگر برادران و خواهراني باشند هر مرد دو برابر زن ارث ببرد "كه اگر يك برادر و يك خواهر هم باشد حكم اين آيه درباره ايشان جاري است... تا پايان

و مالك در موطا 331:1 مي نويسد: اگر ميت برادراني داشته باشد يك ششم ماترك به مادرش مي رسد وسنت بر اين گذشته است كه دو برادر و بيشتر را برادران بشمارند.

و در عمده السالك و شرح آن فيض المالك 122:2 مي خوانيم: اگر ميت با داشتن او- يعني مادر- داراي فرزندي يا پسر زاده اي باشد- خواه پسر خواه دختر- يا داراي دو يا بيشتر برادر يا خواهر باشد، سهم الارث مادر يك ششم‏

 

[ صفحه 369]

 

خواهد بود زيرا قرآن مي گويد: اگر او برادراني داشت‏يك ششم به مادر مي رسد و اجماع بر آن‏است كه مقصود از برادران، دو برادر است به بالا.

و چنان كه در مختصر المزني كه در حاشيه كتاب الام چاپ شده مي خوانيم 140:3 شافعي مي گويد:سهم الارث مادر يك سوم است ولي اگر ميت فرزند يا فرزند فرزند يا دو برادر يا دو خواهر و بيشتر داشت سهم مادر يك ششم مي شود. و ابن كثير در تفسير خود- 459:1- مي نويسد: " به عقيده جمهور فقها حكم دو برادر مانندحكم برادران است. " سپس حديث زيد بن‏ثابت را كه در ضمن آن، دو برادر، برادران ناميده شده اند ياد كرده‏است.

و شوكاني در تفسير خود 398:1 مي نويسد: اجماع اهل علم بر آن است كه در مانع شدن از رسيدن يك سوم ما ترك به مادر- و در رساندن سهم او به يك ششم- دو برادر مي توانند جاي 3 و بيشتر از برادران را بگيرند.

اين بود فتواي علماي امت درباره برادران، كه مي رساند درست بودن اطلاق برادران بر دو برادر در آيه كريمه، بر خليفه پوشيده مانده زيرا از زبان ملتش بي خبر بوده و ندانسته كه گذشتگان، كلمه اخوه (= برادران) را به گونه اي مي فهميدند كه دو برادر را هم شامل شود و گمان كرده كه‏پيشينيان او با مفهوم زبان ملتش مخالفت نموده اند و بر خلاف كتاب خدابر آن رفته اند كه دو برادر مي توانند سهم الارث مادر را بكاهند، و آن گاه آمده است و افسوس مي خورد كه آن چه را واقع شده نمي تواند تغيير دهد و آئيني را كه مردم پيروي كنند نمي يارد بشكند. اين است نمونه اطلاع اين مرد در پيرامون كتاب خدا وادله احكام و واجبات مسلمه ميان ملت!

البته ابن عباس از فهم زبان توده اش‏پرت نيفتاده بود زيرا وي از سروران عربان و از بزرگان قريش و از خانواده‏اي بود كه در زبان تازي از هر كسي شيوا گوي تر بودند و مقصود وي از سئوالي كه از خليفه كرد اين بود كه به اجتماع بفهماند دانش خليفه و در زمينه ساده ترين چيزهائي كه مانند اوئي بايد بداند (چه رسد به مسائل مشكله) چه اندازه است و احاطه او به‏لغات و آشنائي اش با موارد استعمال‏

 

[ صفحه 370]

 

آن ها (كه مقدمه واجب براي گرفتن حكم از كتاب و سنتي است كه به اين زبان آمده) تا كجا است. وهمين بود كه ابن عباس مطلب خود را به‏صورت سوال از علت استنباط حكم به آن گونه مطرح كرد و درباره اصل حكم سوالي پيش نياورد و اصل حكم برايش مسلم بود نه اين كه آن چه را براي خليفه- به صورت سوال از علت استنباطحكم به آن گونه- مطرح كرد، ايرادي باشد كه به اصل حكم محروم شدن مادر از ثلث با بودن دو برادر داشته باشد و اگر خود او اصل اين حكم را نمي پذيرفت البته يارانش هم كه پا جاي پاي‏او نهادند از وي پيروي مي كردند با آن كه همه ايشان در " محروم شدن مادراز ثلث با بودن دو برادر " با مسلمانان و علماي ايشان همداستان اندپس چنان نيست كه ابن كثير ياد كرده و در تفسير خود 459:1 به استناد همين روايت، ابن عباس را در اين مساله مخالف ساير فقها قلمداد كرده چنان چه‏طبري در تفسير خود 188:4 و ابن رشد در البدايه 327:2 و بسياري ديگر از فقيهان و پيشوايان حديث و رجال تفسيرنيز همين سخني را مي گويند كه علتي ندارد جز اشتباه در فهم معناي كلام ابن عباس.

 

 

فتواي خليفه درباره زن معترف به زنا

 

يحيي بن حاطب گفت: حاطب كه درگذشت كساني از بردگانش را كه نماز گزارده و روزه گرفته بودند آزاد كرد و يك كنيز زنگي داشت كه نماز گزارده و روزه گرفته بود و زبان‏سرش نميشد و سخن را درنمي يافت و بيوه بود تا دانستند حامله شده پس به‏نزد عمر شدند و جريان را گفتند او به‏مرد گزارشگر گفت: تو هيچ وقت خيري نمي آوري و اين سخن او را نگران ساخت‏پس عمر در پي كنيز فرستاد تا بيامد آن گاه از وي پرسيد آيا تو حامله شده اي ؟ گفت: آري از مرغوش، در برابر دو درهم. پس ديدند كه وي اين قضيه را با گشاده روئي تعريف‏

 

[ صفحه 371]

 

مي كند و آن را مخفي نمي نمايد پس عمر به عبد الرحمن بن عوف و عثمان و علي برخورد و به ايشان گفت: بگوئيد با اين كنيز چه كنم. عثمان نشسته بود پس پهلو بر زمين نهاد و علي و عبد الرحمن گفتند بايد بر او حد زد.عمر گفت: عثمان تو بگو چه كنم گفت:

دو برادرت گفتند. گفت تو بگو. گفت به عقيده من گشاده روئي اين زن- هنگام نقل قضيه- مي رساند كه گويا او آن را نمي داند و حد نيز تنها بركسي واجب است كه آن را بداند گفت: راست گفتي راست گفتي سوگند به آن كه جانم در دست اوست حد تنها بر كسي واجب است كه آن را بداند پس عمر آن كنيز را 100 تازيانه بزد و يك سال تبعيدش كرد.

اميني گويد: اين حديث را در ج 6 آورديم و در آنجا پيرامون فتواي خليفه دوم سخن رانديم و گفتيم كه دستور او به تازيانه زدن و تبعيد،بيرون از مرز قانون دين است و اينك بنگريم به برداشت عثمان و فتوايش در اين باره كه حد بر آن كنيز واجب نيست.

اگر آن چه خليفه مي گويد درست باشد، تمام اقرارها و اعترافات در نظاير اين مورد بي ارزش مي شود زيرا در همه‏موارد مي توان گفت كه اعتراف كننده ازتعلق حد به عملش ناآگاه است و اگر آگاه بود- از بيم اجراي آن در حق او- جرم خود را مي پوشانيد و پيامبر (ص) اقرار را موجب حد مي دانست هر چند كه براي رفع شبهه از لزوم حد، بررسي كامل به عمل مي آورد و در حكم دادن درنگ بسيار مي فرمود به اميد آن‏كه شبهه اي پيش آيد و لزوم حد را منتفي سازد و از همين روي به كسي كه اعتراف به زنا كرده بود مي فرمود: آيا تو جنوني داري ؟ يا: شايد تو اورا بوسيده اي يا او را لمس كرده اي يا خيره و به شهوت دراو نگريسته اي‏

 

[ صفحه 372]

 

و به همين گونه مولي علي(ع) و پيش از او عمر، مي كوشيدند اعتراف كننده را - از اجراي حد بر وي- حفظ كنند به اميد آن كه شبهه اي درصحت و مقبوليت اقرار پيش آيد و آن رانپذيرند ولي هر دوشان پس از پايداري اعتراف كننده بر سخن خويش، حد را بر او جاري مي كردند نمي بيني كه عمر به‏آن زن زنا داده مي گويد: " چرا گريه‏مي كني؟ اي بسا هست كه زن بدون آن كه‏راضي باشد مورد كامجوئي قرار مي گيرد. " پس به وي خبر داد كه خواب بوده ومردي با وي آميخته پس عمر وي را رها كرد و علي (ع) به شراحه- كه اقراركرده بود زنا داده- گفت: شايد كه كاري نه با رضايت تو انجام شده؟

گفت: بدون اكراه و با رضايت خودم عمل زنا انجام شد. پس او را رجم كرد.

وشايد توجه به همين حوادث بوده كه به گوش خليفه رسانده: " هر شبهه اي در لزوم تعلق حد بر كسي پيش آيد، حد رامنتفي مي سازد. و هر جا كه ممكن باشد حد را جاري نكنيم بايد از اجراي‏آن خودداري نمائيم ".

ولي ديگر اين را ندانسته كه اقرار- در دين- قانوني دارد كه- بخصوص در مورد زنا- از آن نبايد چشم پوشيد و بايد اقرار كننده را- بر اساس آن- مواخذه نمود- يا در اولين بار اقرار، چنان چه از قصه عسيف كه بخاري و مسلم و ديگران آورده اند برمي آيد، يا پس از چهار بار اقرار كه آن هم يادر يك مجلس انجام مي گيرد، چنانچه از داستان ماعز- به عبارت بخاري و مسلم در دو صحيح ايشان- برمي آيد يادر چهار مجلس چنان كه از داستان زناكار ايشان- كه در سنن بيهقي 228:8 آمده- استنباط مي شود و اين چهار اقرار جاي چهار شاهد را مي گيردچنان چه در يك مورد پيش آمد كه سارقي‏به نزد علي شد و گفت: من دزدي كرده ام، او وي را بازگردانيد تا دوباره گفت من دزدي كرده ام علي گفت: دو بار به زبان خود گواهي دادي پس او رامجازات كرد. و آنوقت چنانچه روشن‏

 

[ صفحه 373]

 

كرديم اين مساله بر خليفه پوشيده مانده و آن را درنيافته‏و پيشوايان مذاهب نيز- هر كدام با توجه به آن چه در يكي از احاديث مذكور آمده- رايي خاص برگزيده اند قاضي ابن رشد در بدايه المجتهد 429:2مي نويسد در مورد اين كه مجرم چند بار بايد اقرار كند تا حد بر او واجب شود مالك و شافعي مي گويند يك بار اقرار كافي است و ابو ثور طبري و داود و گروهي نيز بر همين اند و بو حنيفه و يارانش و ابن ابي ليلي همه برآنند كه تا وقتي چهار بار- يك بارپس از ديگري- اقرار نكند حد واجب نمي‏شود و احمد و اسحاق نيز بر همين اند و بو حنيفه و يارانش مي افزايند كه اين اقرارها بايد در چند مجلس انجام گيرد.

وانگهي مقصود خليفه از اين سخن چيست كه مي گويد: " مي بينيم چنان با گشاده روئي آن را تعريف مي كند كه گوئي آن را نمي داند. و حد بر كسي واجب است كه آن را بداند "؟ آيا مقصودش ناآگاهي از تعلق حد به عمل‏است يا از حرام بودن زنا؟ اگر اولي است كه هيچ ربطي به اجراي حكم خدا ندارد زيرا اجراي آن بسته است به تحقق زنا در عالم خارج، خواه زن و مرد زناكار بدانند كه زنا موجب حد است يا ندانند.

و تازه ممكن نيست كه‏در پايتخت پيامبر كسي باشد كه اين امر را نداند زيرا ساعت به ساعت مي بيند كه به جرم زنا يكي را به تازيانه مي بندند و مي زنند و ديگري را محكوم به رجم نموده سنگباران مي كنند.

اما عذر جهل به حرمت زنا نيز از كسي پذيرفته نيست مگر در سرزميني باشد كه بتوان سخن او را راست شمرد مانند كسي كه در بيابان ها و خشكي هاي دور دست و سرزمين هاي دور از پايگاه هاي اسلام باشد و ممكن باشد كه حكم به او نرسيده باشد اما يك شهرنشين مدينه كه آن روز ميان نشانه هاي آشكار نبوت به سر مي برد و زيستن‏گاه او جاي اجراي حدود و بيخ گوش و زير تسلط خلفا است‏

 

[ صفحه 374]

 

و هر لحظه سخت گيري هائي را كه درباره‏زنا و حرام بودن آن مي شود، به مغرش‏مي سپارد و كيفرهائي را كه براي ارتكاب كاري حرام- زنا- به زناكاران مي چشانند مي بيند، نعره هائي كه از درد تازيانه بلند مي شود مي شنود و پيكرهاي بي جاني را كه بعداز رجم برمي دارند مي نگرد، چنين كسي عادتا ممكن نيست كه از حرام بودن‏زنا بي خبر باشد پس ادعاي جهل را از او نمي توان پذيرفت و گويا اين از مسائلي باشد كه پيشوايان مذاهب در پاسخ به آن به يك راه رفته اند. مالك در المدونه الكبري 382:4 گويد اگر مردي با كنيز مكاتب خود- به ميل‏وي يا به جبر- بياميزد حدي بر او واجب نيست و اگر از كساني نباشد كه بتوان عذر جهل به حكم را از ايشان پذيرفت، گوشمالي اش مي دهند.

و هم گويد اگر كسي پيش از آميزش با همسرش او را طلاق دهد و پس از طلاق با وي بياميزد و سپس بگويد " گمان مي كردم كه پس از طلاق اول مي توانم به او رجوع كنم- و جز با سه بار طلاق دادن- حق آميزش از من سلب نمي شود " بر چنين كسي كه جهل خود به حكم را عذر بيارد به گفته ابن القاسم حد واجب نيست و در اين مساله چنين مي بينم كه‏اگر فرد از كساني باشد كه عذر او به ناآگاهي از حكم پذيرفته باشد به او حد نزنند زيرا مالك مي گويد: اگر مردي زن پنجمي بگيرد هر گاه از كساني‏باشد كه عذر او به ناآگاهي از حكم پذيرفته مي نمايد و گمان مي رود كه نمي دانسته گرفتن بيش از چهار زن را خدا حرام كرده يااگر به همين علت با خواهر رضاعي اش ازدواج كند، مالك اين كسان را سزاوار حد نمي داند.

و در ص 401 مي نويسد: اگر كسي با كنيزي كه نزد او گرو نهاده اند بياميزد بايد حد بخورد و- به گفته ابن القاسم- در چنين موردي از هيچكس‏ادعاي جهل به حكم پذيرفته نيست و مالك گويد: حديثي كه به موجب آن، زنكي گفت: در برابر دو درهم به‏

 

[ صفحه 375]

 

مرغوش زنا دادم پذيرفتني نيست و مالك گفته: به عقيده من بايدحد را جاري كرد و غير عربان را به عذر ناآگاهي از حكم معذور نداشت.

و شافعي در كتاب الام 169:7 مي نويسد:زنا كردن مرد با كنيز همسرش همچون زناي او است با ديگران، مگر خودش ازكساني باشد كه بتوان عذر او را به ناآگاهي از حكم اين مساله پذيرفت و خودش هم بگويد: من فكر مي كردم آن كنيز بر من حلال است.

شهاب الدين ابو العباس ابن نقيب مصري در عمده السالك مي نويسد: هر كس زنا كرد و گفت: من نمي دانستم زنا حرام است اگر نو مسلمان باشد يا در بياباني دور دست پرورش يافته باشد بر او حد نمي زنيم وگر نه مي زنيم پايان

و اگرعذر هر مجرمي را در جهل به حكم بپذيريم حدود خدا معطل مي شود و هر زن و مرد زناكاري اين عذر را سير خويش مي گرداند و تباهي دامنه دار مي‏شود و هرج و مرج حاكم مي گردد و امنيت از مرز عصمت و ناموس رخت برمي بندد و اگر نگاه كنيم به واكنش پيامبر (ص) و خلفا- در برابر اقرار كنندگان به زنا- براي اين كه شبهه اي در لزوم حد القا كنند و از اجراي آن جلوگيري نمايند، مي بينيم كه ايشان مساله جنون يا بوسه يا لمس و امثال آن را پيش مي كشند و نمي بينيم كه- در هيچ يك از روايات- مساله جهل به حرام بودن زنا را پيش كشيده باشند و اگر مطلق جهل تاثيري-در معاف كردن شخص از حد- داشت بدون ترديد بايستي آن را هم ياد كنند.

و تازه عذر جهل به حكم هم- در جائي كه پذيرفته باشد- بايد به ادعاي خود جاهل مستند گردد نه به استنباط از حالت چهره ورنگ رخسار و گشاده روئي او در هنگام اقرار، كه خليفه پنداشته و بر خلاف ظاهر كلمات فقهائي است. كه يادشان رفت‏

 

[ صفحه 376]

 

با توجه به اين همه علت هاي ياد شده بود كه هيچ يك از حاضران، آن گشاده روئي او را دليل امري نگرفتند و مولانا امير مومنان و عبد الرحمن او را سزاوار مواخذه دانسته وگفتند: حد بر او واجب شده و اما عمركه به عثمان گفت " راست گفتي... " از نهادن اين جمله در كنار عملش- كه‏زنك را تازيانه زد و تبعيد كرد- درمي يابيم كه با آن سخن، عثمان را ريشخند كرده و اگر به راستي سخن او را تصديق كرده بود وي را تازيانه نمي زد ولي تازيانه اش زد- با آن كه- چنان چه در ج 6 گذشت وي مستحق رجم بود

 

 

 


| شناسه مطلب: 74538