بخش 16
2 ـ اذان و اقامه چگونگی تشریع اذان بخش های اذان و اقامه جزء بودنِ « حَیَّ عَلی خَیْرِالْعَمَلِ » در اذان تثویب ( الصّلاة خیرٌ من النّوم ) در اذان صبح 3 ـ دست روی دست گذاشتن ( تکتّف ) بدعت یا سنّت ؟ بدعت بودن تکتف
376 |
* ( 2 ) *
اذان و اقامه
اذان در لغت به معناي اعلام است و در دين به معناي اعلام وقت نماز با الفاظ خاص . اذان در سال دوم هجري در مدينه تشريع شد ، شيعه با اهل سنت در چند موضوع در مسأله اذان و اقامه اختلاف دارد :
1ـ چگونگي تشريع اذان
2ـ تعداد بخش هاي اذان و اقامه
3ـ جزء بودن « حي علي خير العمل » در اذان
4ـ حكم تثويب ( گفتنِ الصلاة خيرٌ من النوم ) در اذان
اينك بررسي يكايك اين موارد به صورت مختصر :
اول : چگونگي تشريع اذان
شيعه اماميه طبق روايات فراوان ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) ، اتفاق دارند كه اذان و اقامه از متن دين و شعائر آن است و خداي متعال آن را بر دل پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) نازل فرموده است . خدايي كه نماز را واجب ساخته ، اذان را هم واجب كرده و هر دو از سوي يك مبدأ است و در تشريع اذان هيچ انساني نه در بيداري و نه در خواب مشاركت نداشته است . در همه فصول آن از « الله اكبر » تا « لا اله الا الله » ، نشانه خدا و شيريني و اخلاص و والايي معني و
377 |
فخامت محتوا ديده مي شود و انسان را به سوي مفاهيم برتر از آنچه در انديشه بشري است سوق مي دهد . اگر دست تشريع بشري بخواهد بخشي به آن بيفزايد يا جمله اي را با جمله ديگر تركيب كند ، همچون ريگ در ميان درّ و گوهر شناخته مي شود .
بخش نخست اذان ، گواهي بر بزرگ تر بودن و والاتر و عظيم تر بودن خدا از هر چيز است و اينكه همه موجودات جز خدا هر چه هم بزرگ باشند ، در برابر او كوچك و نسبت به اراده او تسليم اند .
بخش دوم شهادت بر اين است كه خداي سبحان تنها معبود در صفحه هستي است و جز او سراب و هيچ است .
بخش سوم شهادت به رسالت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) است كه خدا او را براي رساندن پيام الهي و انجام دعوتش فرستاده است .
در نهايت اين بخش ، اعلان شهادت تبديل مي شود به دعوت به نمازي كه خدا واجب ساخته و با نماز ، انسان به جهان غيب متصل مي شود و در نماز ، خشوع او با عظمت آفريدگار درهم مي آميزد . سپس دعوت به فلاح و رستگاري و بهترين عمل است كه نماز بر آن صادق است . در پايان دعوت به رستگاري و بهترين كار ، دوباره به آن حقيقت ابدي بر مي گردد كه در بخش هاي آغازين تصريح شده بود ، الله اكبر ، الله اكبر ، لا اله الا الله ، لا اله الا الله .
اين حقيقت و سيماي اذان است و همه يكدست و پرداخته دستِ تشريع آسماني در قالب جملاتي است كه از حقايق ابدي حكايت دارد كه انسان را از در افتادن در اشتغالات و لذت هاي دنيوي باز مي دارد . وقتي حقيقت اذان اين است ، پس در حقيقت طرح اصول اعتقادات است و بايد سرچشمه آن وحي الهي باشد . از اين رو أئمه اهل بيت ( عليهم السلام ) اتفاق دارند كه مشرّع اذان خداي سبحان است ، جبرئيل آن را فرود آورده و به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آموخته ، آن حضرت نيز به بلال ياد داده است و در تشريع آن كسي شركت نداشته است ، اين نزد امامان از امور مسلّم است . برخي از روايات را در اين مورد مي آوريم :
378 |
1ـ كليني با سند صحيح از امام باقر ( عليه السلام ) روايت مي كند كه فرمود : چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را در شب معراج به آسمان بردند و به بيت المعمور رسيد و وقت نماز شد ، جبرئيل اذان و اقامه گفت : پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جلو ايستاد و فرشتگان و پيامبران پشت حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) صف بستند .
2ـ و نيز با سند صحيح از امام صادق ( عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود : چون جبرئيل ، اذان را بر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرود آورد ، سر آن حضرت در دامان علي ( عليه السلام ) بود . جبرئيل اذان و اقامه گفت ، چون پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيدار شد ، علي ( عليه السلام ) گفت : آيا شنيدي ؟ حضرت فرمود : آري . ( 1 ) گفت : حفظ كردي ؟ فرمود : آري و فرمود كه بلال را صدا كنيد ، علي ( عليه السلام ) بلال را خواست و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او آموخت .
3ـ و نيز از عمر بن اذينه از امام صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند كه حضرت فرمود : آيا از اينان روايت مي كني ؟ گفتم : فدايت شوم در چه موردي ؟ فرمود : در مورد اذانشان . گفتم : اينان مي گويند اذان را اُبيّ بن كعب در خواب ديده است . فرمود : دروغ مي گويند . دين خدا عزيزتر از آن است كه در خواب ديده شود . گويد : سدير صيرفي به آن حضرت عرض كرد : فدايت شوم ، پس در اين مورد سخني بفرماييد . حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود : « خداي متعال چون پيامبرش را به آسمان هاي هفتگانه عروج داد . . . » تا آخر حديث . ( 2 )
4ـ شهيد در ذكري از فقيه شيعه در اوايل قرن چهارم يعني ابن ابي عقيل نقل كرده كه او از امام صادق ( عليه السلام ) روايت كرده كه آن حضرت لعنت كرد كساني را كه مي پنداشتند پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است و فرمود : بر پيامبر شما ( صلّي الله عليه وآله ) وحي نازل مي شود ، آنگاه مي پنداريد كه او اذان را از عبدالله بن زيد فرا گرفته است ؟ ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علي ( عليه السلام ) محدَّث بود و كلام فرشته را مي شنيد . ر . ك : صحيح بخاري و شرح آن به نام ارشاد الساري : ج6 ، ص99 ، و موارد ديگر درباره كساني كه پيامبر نبودند ولي كلام فرشته را مي شنيدند يا از غيب با آنان سخن گفته مي شد .
2 . كافي : ج3 ، ص302 باب آغاز اذان ، حديث 1 و 2 ؛ باب النوادر ، ص 482 ، حديث 1 . خواهد آمد كه نزديك به چهارده نفر ادعا كرده اند كه اذان را در خواب شنيده اند .
3 . وسائل الشيعه : ج4 ، ص612 ، باب اول از ابواب اذان و اقامه ، حديث 3
379 |
در نقل اين نكته از ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) ، شيعه تنها نيست . حاكم و ديگران هم همان نقل را از ايشان دارند . اينك چند نمونه هم از طريق اهل سنت :
5ـ حاكم از سفيان الليل نقل كرده است كه چون قضاياي حسن بن علي ( عليهما السلام ) پيش آمد ، در مدينه خدمت او رسيديم . سخن از اذان به ميان آمد . بعضي از ما گفتند : آغاز اذان در پي خوابي بود كه عبدالله بن زيد ديد . حسن بن علي ( عليهما السلام ) فرمود : جايگاه اذان والاتر از اين است . جبرئيل در آسمان جملات اذان را دوبار دوبار گفت و آن را به پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ياد داد و اقامه را يك بار يك بار گفت و آن را به پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آموخت . ( 1 )
6ـ هارون بن سعيد از شهيد زيد بن علي بن حسين ( عليهم السلام ) از پدرانش از علي ( عليه السلام ) روايت كرده كه به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در شب معراج اذان آموخته شد و نماز بر او واجب گشت . ( 2 )
7ـ حلبي از ابي العلاء نقل كرده كه به محمد حنفيه گفتم : ما چنين حديث مي كنيم كه آغاز اذان از خوابي بود كه يكي از انصار ديد . محمد حنفيه به شدت ناراحت شد و گفت : درباره چيزي كه اصل در شرايع اسلام و نشانه هاي دينتان است چنين مي پنداريد كه در اثر خوابي بود كه مردي از انصار ديد . خوابي كه احتمال صدق و كذب دارد و چه بسا از خواب هاي آشفته باشد . گويد : گفتم : اين سخن ميان مردم مشهور است . گفت : به خدا كه اين باطل است . ( 3 )
8ـ از مسند رافع بن خديج نقل شده است : چون پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را به معراج بردند ، اذان به او وحي شد . نازل شد و جبرئيل به آن حضرت آموخت . ( طبراني هم در اوسط از ابن عمر نقل كرده است ) ( 4 )
9ـ از روايت عبد الرزاق از ابن جريح بر مي آيد كه عطا گفته است : اذان با وحي از سوي خداوند بوده است . ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك حاكم : ج3 ، ص171 كتاب معرفة الصحابه .
2 . كنز العمال : ج6 ، ص277 ، شماره 398
3 . سيره حلبي : ج2 ، ص297
4 . كنز العمال : ج8 ، ص329 ، شماره 23138
5 . المصنّف : ج1 ، ص456 ، شماره 1775
380 |
10ـ حلبي گويد : احاديثي وارد شده كه اذان در مكه و پيش از هجرت تشريع شد . از جمله حديثي است كه طبراني از ابن عمر نقل كرده . . . و حديث 8 را نقل كرده است . ( 1 )
اين تاريخ و تشريع اذان است كه شيعه آن را از سرچشمه اي زلال ، از مردمي گرفته است كه محرم سنت نبوي اند و هر كدام ، صادقي از صادق ديگر نقل كرده اند تا به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برسد . اين اعتقاد شيعه است . اما ديگران مي پندارند كه عبدالله بن زيد در خواب ديده كه كسي به او اذان آموخت و خوابش را بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عرضه كرد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هم پذيرفت . در اين زمينه رواياتي در سنن نقل كرده اند كه از دو جهت شايسته استدلال نيستند :
يكي از نظر عبارت و اِسناد ، ديگر از اين جهت كه با هم در تعارض اند . هر كه خواهان اطلاعات بيشتر است به كتاب « الإنصاف » ما رجوع كند . ( 2 )
دوم : بخش هاي اذان و اقامه
بخش هاي اذان طبق پنج مذهب از اين قرار است :
« اَللّهُ اَكْبَر » چهار مرتبه ، نزد شيعه و ساير مذاهب .
« اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه » دو مرتبه ، نزد شيعه و مذاهب ديگر .
« اَشْهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسوُلُ اللّه » دو مرتبه ، نزد شيعه و مذاهب ديگر .
« حَيَّ عَليَ الصَّلاةِ » دو مرتبه ، نزد شيعه و مذاهب ديگر .
« حَيَّ عَليَ الفَلاحِ » دو مرتبه ، نزد شيعه و مذاهب ديگر .
« حَيَّ عَلي خَيْرِالْعَمَلِ » دو مرتبه ، فقط نزد شيعه .
« اَللّهُ اَكْبَر » دو مرتبه ، نزد شيعه و مذاهب ديگر .
« لا اِلهَ اِلاّ اللّه » دو مرتبه ، نزد شيعه و يك مرتبه نزد مذاهب چهارگانه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره حلبي : ج2 ، ص296 ، باب آغاز اذان .
2 . الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف : ج1 ، ص125 ـ 150
381 |
بخش هاي اقامه
« اَللّهُ اَكْبَر » دو مرتبه نزد شيعه اماميه و حنفيه و چهار مرتبه نزد ساير مذاهب .
« اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه » دو مرتبه نزد شيعه و حنفيه ، يك بار نزد شافعيه و مالكيه و حنبليه .
« اَشْهَدُ اَنَّ مُحمَّداً رَسوُلُ اللّه » دو مرتبه نزد شيعه و حنفيه ، يك بار نزد شافعيه و مالكيه و حنبليه .
« حَيَّ عَليَ الصَّلوةِ » دو مرتبه نزد شيعه و حنفيه ، يك بار نزد شافعيه و مالكيه و حنبليه .
« حَيَّ عَليَ الفَلاحِ » دو مرتبه نزد شيعه و حنفيه ، يك بار نزد شافعيه و مالكيه و حنبليه .
« حَيَّ عَلي خَيْرِالْعَمَلِ » دو مرتبه فقط نزد شيعه .
« قَد قامَتِ الصَّلوةِ » دو مرتبه نزد شيعه و مذاهب ديگر مگر مالكيه كه به يك بار معقتدند .
« اَللّهُ اَكْبَر » دو مرتبه نزد شيعه و مذاهب ديگر .
« لا اِلهَ اِلاّ اللّه » يك مرتبه نزد شيعه و مذاهب ديگر .
بررسي دلايل هر مذهب در جاي خود است ، هدف توجه دادن خواننده به آراي مذاهب در تعداد جملات بود .
سوم : جزء بودنِ « حَيَّ عَلي خَيْرِالْعَمَلِ » در اذان
اتفاق شيعه به پيروي از روايات ائمه خود ، اين است كه « حَيَّ عَلي خَيْرِالْعَمَلِ » جزء اذان است و بلال هم در اذان صبح آن را مي گفت ، گروه زيادي از صحابه هم در اذان آن را مي گفتند .
سيد مرتضي گويد : اهل سنت روايت كرده اند كه حيّ علي خير العمل در برخي از
382 |
ايام دوران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گفته مي شد و ادعا شده كه اين ، نسخ شده است . كسي كه ادعاي نسخ دارد بايد دليل بياورد و دليلي ندارد . ( 1 )
ابن عربي گفته است : كسي كه « حَيَّ عَلي خَيْرِالْعَمَلِ » را در اذان افزوده است ، در زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چنين بود . روايت شده كه در جنگ خندق مردم مشغول حفر خندق بودند ، وقت نماز رسيد كه بهترين چيز است ، منادي اهل خندق را ندا داد : حيّ علي خير العمل ، پس كسي كه آن را جزء اذان قرار داده ، خطا نكرده بلكه اگر اين خبر صحيح باشد اقتدا به آنان كرده يا سنت حسنه اي را پايه گذاري كرده است . ( 2 )
در « الروض النضير » از كتاب « السنام » چنين نقل شده است : صحيح آن است كه اذان با حيّ علي خير العمل تشريع شده ، چون در روز خندق با اين جمله مردم به نماز فرا خوانده شدند ، چون دعوت به نماز است و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيز فرموده است بهترين اعمال شما نماز است ، همچنين نقل شده كه مؤذنان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و صحابه ديگر نيز تا زنده بودند با همين جمله اذان مي گفتند . ( 3 )
روايات ديگري هم هست كه مي رساند « حَيَّ عَلي خَيْرِالْعَمَلِ » در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) جزء اذان بوده است . مجموع اين روايات در كتاب « الأذان بين الأصالة والتحريف » تأليف سيد علي شهرستاني گرد آمده است . وقتي بر مجموع اينها اتفاق ائمه اهل بيت و فقهاي شيعه را در طول قرون بيفزاييم كه پيوسته اين بخش را جزء اذان مي دانستند ، مسأله روشن و بي ترديد خواهد گشت .
چون خلافت به عمر بن خطاب رسيد دستور داد اين جمله را از اذان حذف كنند ، محققان اهل سنت هم اين را قبول دارند ، سعد تفتازاني در حاشيه بر شرح عضدي گفته است : عمر بن خطاب خطبه خواند و گفت : اي مردم ! سه چيز در روزگار پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه من از آنها نهي مي كنم و بر آنها كيفر مي دهم : يكي متعه زنان ، ديگري متعه حج و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الانتصار : ص137 ، باب وجوب قول : « حيّ علي خير العمل » در نماز .
2 . فتوحات مكيه : ج1 ، ص400
3 . الروض النضير : ج1 ، ص542
383 |
سومي حي علي خير العمل . ( 1 )
اما اينكه چرا آن را از اذان حذف كرد ؟ حضرت باقر ( عليه السلام ) فرموده است كه :
اذان با حيّ علي خير العمل در زمان پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود و در زمان ابوبكر و اوائل خلافت عمر هم به آن فرمان داده مي شد ، سپس عمر دستور داد آن را از اذان و اقامه حذف كنند . علت را پرسيدند ، گفت : وقتي مردم بشنوند كه نماز بهترين كار است ، از رفتن به جهاد سستي مي كنند . ( 2 )
مثل اين روايت از امام صادق ( عليه السلام ) نيز روايت شده و اهل سنت هم مثل آن را نقل كرده اند . اگر اين روايت درست باشد ، اين تصوّر كه اين جمله موجب سستي از رفتن به جهاد مي شود نادرست است ، چون پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در بيست و هفت غزوه شركت كرد و نزديك به 55 سريّه و گروه رزمي اعزام كرد در حالي كه اذان گفتن با اين جمله در عصر او سبب سستي در جهاد و تخلف از جنگ نشد .
در متون تاريخي آمده است كه پيروان اهل بيت وقتي بر مدينه مستولي شدند و عبدالله بن حسن افطس بر فراز مناره اي كه طرف بالاي سر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است ، آنجا كه جنازه ها را مي گذارند ، بالا رفت ، به مؤذن گفت : با حيّ علي خير العمل اذان بگو . ( 3 )
حلبي نيز نقل مي كند از ابن عمر و از امام زين العابدين ( عليه السلام ) كه آن دو در اذان و اقامه خود پس از حيّ علي الفلاح ، مي گفتند : حيّ علي خير العمل . ( 4 )
چهارم : تثويب ( الصّلاة خيرٌ من النّوم ) در اذان صبح
تثويب ( از ريشه ثابَ يثوبُ ) به معناي رجوع به امر براي شتاب به نماز است . مؤذن وقتي مي گويد : حيّ علي الصّلاة ، مردم را به نماز فرا مي خواند . وقتي مي گويد : الصّلاة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح تجريد قوشجي : ص484 ؛ كنز العرفان : ج2 ، ص158 ؛ الصراط المستقيم : ج3 ، ص271 ؛ المسترشد ، محب طبري : ص516
2 . دعائم الاسلام : ج1 ، ص142 ؛ بحار الانوار : ج81 ، ص156
3 . مقاتل الطالبيّين : ص297
4 . سيره حلبي : ج2 ، ص305
384 |
خيرٌ من النوم ( نماز بهتر از خواب است ) دوباره سخني گفته كه معنايش شتاب به سوي نماز است . در منابع لغت مثل قاموس ، تثويب به معناي فراخواندن به نماز و دوباره فراخواني است ، با دو بار گفتن « الصلاة خيرٌ من النوم » در اذان فجر . ( 1 )
ظاهر آن است كه كاربرد اين كلمه ميان علماي حديث در گفتن آن جمله در اثناي اذان غلبه يافته است و گاهي هم به دعوت از پي دعوت گفته مي شود كه شامل گفتن آن جمله از سوي مؤذن هم مي شود ، يا هر عبارت ديگري كه فراخواني به نماز را بفهماند .
سندي در حاشيه بر سنن نسائي گفته است : تثويب يعني اعلام پس از اعلام . اينكه مؤذن مي گويد : الصلاة خير من النوم ، اين هم چون خالي از اين دعوت مجدد نيست ، تثويب گفته شده است . ( 2 )
مقصود در اينجا آن است كه روشن شود گفتن « الصلاة خير من النوم » در اثناي اذان صبح از سوي مؤذّن آيا مشروع است ، يا بدعتي است كه پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به وجود آمده ، چون بعضي از مردم آن را در اذان پسنديده اند ، چه تثويب همين باشد ، يا مطلق دعوت به نماز ، هرچند پس از اتمام اذان ، با اين لفظ يا لفظ ديگر . روايات اين بحث متعارض است و نمي توان همه را به يك معني برگرداند . اينك انواع اين روايات :
1ـ آنچه دلالت مي كند كه عبدالله بن زيد آن را در خواب ديد و از آغاز ، بخشي از اذان بوده است . در نتيجه منبع تشريع آن مثل بخش هاي ديگر اذان خواب مي شود . گفتيم كه تشريع الهي والاتر از آن است كه از خواب يك صحابي ريشه بگيرد .
2ـ آنچه دلالت مي كند بلال آن را افزوده و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هم پذيرفته كه بلال آن را جزء اذان قرار دهد . ( 3 )
3ـ آنچه دلالت مي كند عمر بن خطاب به مؤذن دستور داد آن را در نداي صبح قرار دهد ، امام مالك روايت كرده كه مؤذن نزد عمر بن خطاب رفت تا او را براي نماز صبح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الحدائق : ج7 ، ص419 ؛ النهاية : ج1 ، ص226 ، لسان العرب و قاموس ، واژه ثوب .
2 . سنن : ج2 ، ص14 ، بخش تعليقه .
3 . سنن دارمي : ج1 ، ص270
385 |
خبر كند ، ديد خوابيده است . گفت : « الصلاة خيرٌ من النوم » ( نماز بهتر از خواب است ) عمر هم دستور داد آن را در نداي صبح براي نماز قرار دهد . ( 1 )
4ـ آنچه دلالت مي كند پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را به ابومحذوره آموخت . بيهقي از عبدالملك بن ابي محذوره و او از پدرش از جدش نقل مي كند : گفتم : يا رسول الله ، روش اذان را به من بياموز . . . و حديث را نقل مي كند تا آنجا كه : دو بار حيّ علي الفلاح . و اگر اذان نماز صبح بود بگو دو بار : الصّلاة خير من النوم . ( 2 )
5 ـ آنچه بيان مي كند كه بلال در اذان صبح مي گفت : « حيّ علي خير العمل » . پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد به جاي آن بگويد : « الصلاة خيرٌ من النوم » . ( 3 )
با اين تعارض آشكار نمي توان به اين روايات تكيه كرد و چون امر آن داير است بين سنت و بدعت ، بايد ترك كرد ، چون بر ترك آن عقاب نيست ، ولي اگر بدعت باشد عقاب دارد .
سخن بزرگان درباره « الصلاة خير من النوم »
بعضي از صحابه و تابعين آن را بدعت مي دانند و معتقدند پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به آن دستور نداده بلكه پس از آن حضرت پديد آمده است . برخي از سخنانشان چنين است :
1ـ ابن جريح به نقل از عمرو بن حفص گويد : سعدِ مؤذن اولين كسي بود كه در زمان عمر گفت : الصلاة خيرٌ من النوم . عمر گفت : بدعت است ، سپس آن را ترك كرد ، بلال هم براي عمر اذان نگفته است .
2ـ نيز از حسن بن مسلم روايت مي كند مردي از طاووس پرسيد : از كي گفته شد الصلاة خير من النوم ؟ گفت : در زمان پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گفته نشده بود ، ولي بلال پس از وفات پيامبر و در زمان ابوبكر شنيد كه مردي غيرمؤذن آن را مي گويد از او فرا گرفت و با آن اذان مي گفت ، پس از مدتي ابوبكر درگذشت و عمر گفت : كاش بلال را از آنچه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الموطّأ : ص78 ، شماره 8
2 . سنن بيهقي : ج1 ، ص421 ـ 422
3 . كنز العمال : ج8 ، ص345 ، شماره 23188
386 |
پديد آورده نهي مي كرديم و گويا فراموش كرد و مردم با آن اذان گفتند تا به امروز . ( 1 )
3ـ عبدالرزاق صنعاني از ابن عيينه از ليث از مجاهد نقل مي كند : با پسر عمر بودم كه شنيد مردي در مسجد مي گويد : الصلاة خير من النوم . گفت : ما را از پيش اين بدعتگزار بيرون ببر . ( 2 )
البته از سنن ابي داود بر مي آيدكه مرددرنمازظهروعصر آن رابگويدنه درنماز صبح . ( 3 )
4ـ از ابوحنيفه روايت شده ، از حماد ، از ابراهيم ، گويد از او درباره الصلاة خير من النوم پرسيدم ، گفت : از چيزهايي است كه پديد آورده اند و خوب است و گفته كه وقتي مؤذن از اذان فارغ مي شود آن را دو بار بگويد . امام شيباني هم آن را از ابوحنيفه روايت كرده و گفته كه اين نظر ابوحنيفه است و به آن عمل مي كنيم . ( 4 )
اين روايت دلالت مي كند كه گفتن آن در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) يا عصر خلفا پس از فراغت از اذان بوده نه جزء آن ، و مؤذن از پيش خود آن را مي گفته تا مردم را از خواب بيدار كند و بعد در خود اذان گنجانده شده است .
5ـ شوكاني به نقل از « البحر الزخّار » گويد : عمر آن را پديد آورد و پسرش گفت : اين بدعت است . علي ( عليه السلام ) هم وقتي آن را شنيد ، فرمود : چيزي را كه از اذان نيست به آن نيفزاييد . سپس گفته است : اگر بود ، علي و پسر عمر و طاووس آن را نفي نمي كردند ، پذيرفتيم و به آن مأمور شديم و در حالي به آن عمل مي كرديم نه هميشه ، اين راه جمع بين روايات است . ( 5 )
6ـ امير يمني صنعاني ( متوفاي 182 هـ ) گويد : بنابراين « الصلاة خير من النوم » از الفاظ اذاني كه براي دعوت به نماز و رسيدن وقت آن تشريع شده نيست ، بلكه از الفاظي است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كنز العمال : ج8 ، ص375 ، شماره 23251 و 23252 ؛ نيز مصنف عبدالرزاق : ج1 ، ص474 ، شماره 1827 ، 1828 ، 1829
2 . المصنف : ج1 ، ص475 ، شماره 1832 ؛ كنز العمال : ج8 ، ص375 ، شماره 23250
3 . سنن ابي داود : ج1 ، ص148 ، شماره 538
4 . جامع المسانيد : ج1 ، ص296
5 . نيل الأوطار : ج2 ، ص38
387 |
كه براي بيدار كردن خفته تشريع شده است و مثل الفاظ تسبيح اخيري است كه در اين روزگار مردم عادت كرده اند به جاي اذان اول بگويند . سپس گويد : چون اين را دانستي ، آنچه فقها عادت كرده اند كه جدال كنند آيا آن از الفاظ اذان است يا خير و آيا بدعت است يا خير ، برايت آسان خواهد شد . ( 1 )
7ـ ابن قدامه از اسحاق نقل كرده كه گفته است : اين را مردم پديد آورده اند . ابوعيسي گفته : اين چيزي است كه اهل علم آن را خوش نمي دارند و به خاطر همان پسر عمر وقتي آن را شنيد از مسجد بيرون رفت . ( 2 )
8ـ از ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) فراوان نقل شده كه آن را بدعت دانسته اند ، شيخ طوسي با سند صحيح از معاوية بن وهب نقل مي كند : از امام صادق ( عليه السلام ) درباره گفتن « الصلاة خير من النوم » بين اذان و اقامه پرسيدم ، فرمود : ما آن را نمي شناسيم ! ( 3 )
9ـ آنچه از بررسي روايات در مورد اذان براي من روشن شد اين است كه دو خانواده آنچه را از جدّشان عبدالله بن زيد و ابومحذوره روايت شده ، مورد بهره برداري قرار داده و آنچه را به جدّشان نسبت داده شده ، پخش كرده اند ، چون فضيلتي براي خاندان بود و اگر اين نكته نبود ، اين دو مسأله ( تشريع اذان با خواب و گفتن الصلاة خير من النوم در اذان صبح ) به اين گستردگي پخش نمي شد ، به همين جهت چه بسا انسان درباره آنچه از جدّشان نقل شده شك مي كند ، به خصوص كه در سند اين روايات ، كساني كه منسوب به اين دو خاندانند وجود دارند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سبل السلام في شرح بلوغ المرام : ج1 ، ص120
2 . المغني : ج1 ، ص420
3 . وسائل الشيعه : ج4 ، ص650 ، باب 22 از ابواب اذان و اقامه ، حديث 1 و احاديث ديگر اين باب .
388 |
* ( 3 ) *
دست روي دست گذاشتن ( تكتّف ) بدعت است يا سنّت ؟
گرفتن دست چپ با دست راست ، چيزي است كه استحباب آن ميان فقهاي اهل سنت مشهور است .
حنفيّه گفته است : تكتّف مستحب است نه واجب ، و براي مرد بهتر است كف دست راست خود را روي دست چپش زير نافش بگذارد و براي زن مستحب است كه دست هايش را روي سينه اش بگذارد .
شافعيّه مي گويد : براي زن و مرد مستحب است ، و بهتر است كف دست راست را روي دست چپش زير سينه و بالاتر از ناف نزديك به سمت چپ بگذارد .
حنبليّه مي گويد : مستحب است و بهتر است كف دست راست را روي دست چپش و پايين تر از ناف قرار دهد .
مالكيّه برخلاف آنان مي گويد : مستحب است در نماز واجب ، دست ها را آويخته دارد . پيش از آنان نيز جمعي چنين گفته اند مانند : عبدالله بن زبير ، سعيد بن مسيب ، سعيد بن جبير ، عطاء ، ابن جريح ، نخعي ، حسن بصري ، ابن سيرين و گروهي از فقها .
مذهب ليث بن سعد نيز همين است ، جز اينكه او مي گويد : مگر آنكه ايستادن را طول دهد و خسته شود كه مي تواند دست روي دست بگذارد .
389 |
آنچه از امام اوزاعي نقل شده ، تخيير ميان تكتّف و آويختن دست است . ( 1 )
محمد عابد ، مفتي سرزمين حجاز نيز مي گويد آويختن دست يا روي هم گذاشتن ، هر دو سنت پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است ، و مؤمن هرگاه ايستادنش طول بكشد و در حال آويختن دست باشد ، مي تواند دست روي دست بگذارد ، اصل آويختن دست است و فرع ، روي هم گذاشتن است . ( 2 )
اما مشهور از شيعه اماميه آن است كه حرام است و نماز را باطل مي كند و گروه اندكي از جمله حلبي در كافي گفته اند كه مكروه است . ( 3 )
با آنكه غير از مالكيه ، مذاهب ديگر خيلي بالا و پايين رفته اند ، ولي هيچ دليلي قانع كننده بر جواز آن در نماز ندارند ، تا چه رسد به اينكه مستحب باشد . بلكه مي توان گفت دليل بر خلاف آنان است و رواياتي كه چگونگي نماز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را تبيين مي كند چه از شيعه چه از اهل سنت ، از اين نكته خالي است و ممكن نيست پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در طول زندگي يا اغلب دوران عمر ، انجام اين مستحب را ترك كرده باشد . دو نمونه از اينگونه روايات را از شيعه و سني مي آوريم كه هيچ اشاره اي به آن نيست ، تا چه رسد به بيان چگونگي آن .
1 ـ بدعت بودن تكتف
دست به روي دست گرفتن در نماز ، بدعتي است كه پس از رحلت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پديد آمده است . در اين مسأله به دو حديث صحيح ، يكي از طرق اهل سنت و ديگري از طرق شيعه تكيه مي كنيم . هر دو حديث دليل قاطعي است بر اينكه سيره پيامبر خدا و خاندانش بر اين بوده كه هنگام نماز دست ها را آويخته بدارند و دست روي هم نهادن پس از رحلت آن حضرت بدعت نهاده شده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفقه علي المذاهب الخمسه ، محمد جواد مغنيه : ص110
2 . ر . ك : رساله مختصري درباره « سدل » از دكتر عبدالحميد مبارك : 5
3 . جواهر الكلام : ج11 ، ص15 ـ 16
390 |
الف : حديث ابوحميد ساعدي
اين حديث را شماري از محدثان نقل كرده اند . ما از سنن بيهقي مي آوريم :
حافظ ابوعبدالله نقل كرده كه ابوحميد ساعدي گفت : آيا شما را از كيفيت نماز پيامبر آگاه كنم ؟ گفتند : براي چه ؟ تو كه بيش از ما و پيش از ما از آن حضرت تبعيت و همراهي نداشته اي ؟ ! گفت : آري . گفتند : پس بيان كن . گفت :
وقتي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به نماز مي ايستاد ، دست ها را تا برابر دوش خود بالا مي آورد ، سپس تكبير مي گفت تا همه اعضايش قرار و آرام مي گرفت ، قرائت حمد مي كرد . تكبير مي گفت و دست ها را تا برابر دوش ها بالا مي آورد ، سپس به ركوع مي رفت ، كف دست ها را بر زانوها مي گذاشت و سرش را متعادل نگه مي داشت ، سر بلند مي كرد و مي گفت : سَمِعَ الله لِمَن حَمِده ، دست ها را تا محاذي دوش ها بالا مي آورد و كاملاً مي ايستاد . الله اكبر مي گفت و به سجود مي رفت ، دست ها را از پهلوهايش فاصله مي داد ، سر از سجده بلند مي كرد ، متمايل به روي پاي چپ مي نشست و هنگام سجود انگشتان پاها را از هم باز مي كرد ، دوباره به سجده مي رفت و از سجده بر مي خاست و الله اكبر مي گفت ، باز هم متمايل به روي پاي چپ قرار مي گرفت ، ركعت ديگر هم همين گونه عمل مي كرد . پس از دو ركعت ، تكبير مي گفت و دست ها را تا برابر دوش ها بالا مي آورد مثل آنگونه كه در آغاز نماز داشت ، بقيه نماز را نيز همين گونه انجام مي داد ، در سجده آخر كه سلام در آن است ، پاي چپ را عقب مي كشيد و خميده به روي پاي چپ مي نشست .
همه گفتند : راست مي گويد ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اينگونه نماز مي خواند . ( 1 )
چند مسأله ، درستي استدلال به اين حديث را روشن مي كند :
1ـ بزرگان صحابه كه ابوحميد را تصديق كردند ، نشانه قوت حديث و ترجيح آن بر دليل هاي ديگر است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سنن بيهقي : ج2 ، ص72 ، 73 ، 101 ، 102 ؛ سنن ابي داود : ج1 ، ص194 ؛ سنن ترمذي : ج2 ، ص98 ؛ مسند احمد : ج5 ، ص424
391 |
2ـ واجبات و مستحبات و سنن را ذكر كرده و سخني از دست روي دست گذاشتن نگفته است و به او اعتراض هم نكرده اند ، در حالي كه مايل بوده اند خلاف آن را بيان كنند چون در اول كار ، قبول نداشتند كه او نسبت به كيفيت نماز پيامبر از آنان داناتر باشد ، بلكه گفتند : راست مي گويي پيامبر چنين نماز مي خواند ، و خيلي بعيد است كه آنان با آنكه زياد بودند و در مقام بحث بودند فراموش كرده باشند .
3ـ در وضعيت دست ها ، اصل و طبيعي آويختن است . حديث هم بر همين دلالت دارد .
4ـ درباره اين حديث گفته نمي شود كه مطلق است و احاديث ديگر آن را قيد مي زنند ، چونكه توصيف و شمار همه واجبات و سنن و مستحبات و هيئت كامل نماز را در مقام آموزش و بيان گفته است و حذف در آن خيانت است و از او و از حاضران بعيد است .
5ـ بعضي از صحابه حاضر ، كساني اند كه حديث دست روي دست گذاشتن از آنان نقل شده ولي آنان به سخن او اعتراض نكردند . اين دلالت دارد كه اين عمل نسخ شده يا اينكه حداقل براي كسي كه نمازش را طول مي داده و خسته مي شده ، جايز بوده نه آنكه از مستحبات نماز و سنن آن باشد ، مذهب ليث بن سعد ، اوزاعي و مالك هم همين است . ( 1 )
ابن رشد گويد : سبب اختلاف اين است كه روايات ثابتي ويژگي و وصف نماز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را نقل كرده ولي هيچكدام ندارد كه آن حضرت دست راست را روي دست چپ مي گذاشت . ( 2 )
در اينجا سؤالي باقي مي ماند و آن اينكه مشهور است مالكيه معتقد به آن نيستند و پيشوايشان مالك نيز آن را خوش نمي دانسته است و در فريضه به آن معتقد نبوده است . با اينكه در « موطّأ » حديث قبض ( دست روي دست گذاشتن ) را از سهل بن سعد روايت كرده ، نيز مرسل عبدالكريم بن ابي المخارق بصري را روايت كرده كه گفته است : از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رسالة مختصرة في السدل : ص11
2 . بداية المجتهد : ج1 ، ص99
392 |
سخنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است كه هرگاه حيا نداشته باشي پس هر چه مي خواهي بكن ، گذاشتن دست راست روي دست چپ در نماز ، فطريه را زودتر دادن ، سحري را دير خوردن هم از اينهاست . ( 1 )
مي گوييم : « موطّأ » كتاب روايت است ، امام مالك گاهي حديثي نقل مي كند ولي طبق آن فتوا نمي دهد . از اين رو ، در « المدونّه » فتاوايي دارد مخالف آنچه در « الموطّأ » روايت كرده است . كسي هم كه به فقه او توجه داشته باشد مي يابد كه ميان فتاواي او و روايت هايش در « الموطّأ » در موارد بسياري اختلاف است . دكتر عبدالحميد هم در رساله خود به موارد آن اشاره كرده است . ( 2 )
به هر حال ، اينكه مي گويد « لا اعرفه في الفريضه » دليل صريحي است بر اينكه عمل مردم مدينه برخلاف آن بوده ، چون تعبير « لا اعرفه » يعني اين شيوه را در عمل پيشواياني كه تابعين اند و علم را از صحابه فرا گرفته اند نمي شناسم .
اين حديثي بود در كيفيت نماز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از طريق اهل سنت كه چگونگي دلالت آن را شناختي .
اما آنچه شيعه روايت كرده است :
ب : حديث حمّاد بن عيسي
حماد بن عيسي از امام صادق ( عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود :
« چه زشت است كه شصت يا هفتاد سال از عمر كسي بگذرد و يك نماز كامل با همه حدودش نخواند » .
حماد گويد : پيش خودم احساس حقارت كردم ، گفتم : فدايت شوم پس نماز را به من بياموز . امام صادق ( عليه السلام ) رو به قبله ايستاد ، دست هايش را روي ران هايش آويخت ، انگشتانش را به هم جسبانده و قدم هايش را به اندازه سه انگشت باز از هم باز كرده و همه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الموطّأ : ج1 ، ص158 ، حديث 46 و 47
2 . رسالة مختصرة في السدل : ص6 ـ 7
393 |
انگشتان پايش رو به قبله بود ، با خشوع و فروتني ايستاد و الله اكبر گفت ، حمد را با ترتيل خواند ، قل هو الله احد خواند ، ايستاده به اندازه يك نفس صبر كرد ، ايستاده الله اكبر گفت و به ركوع رفت ، پنجه دست را روي زانوها نهاد ، زانوها را به طرف عقب فشار داد ، تا آنكه پشتش صاف شد به نحوي كه اگر قطره آب يا روغني مي ريختي به خاطر صافي پشت نمي ريخت . گردنش را كشيده داشت ، چشمانش را بست و سه بار با ترتيل سبحان الله گفت و پس از گفتنِ « سبحان ربي العظيم وبحمده » ايستاد ، چون آرام گرفت ، « سمع الله لمن حمده » گفت و پس از گفتنِ الله اكبر در حال ايستاده و بالا بردن دست ها تا كنار صورت ، به سجده رفت . پيش از زانوها دستانش را روي زمين نهاد و سه بار گفت : « سبحان ربي الأعلي وبحمده » و جايي از بدن را بر جاي ديگر قرار نداد ، سجده اش بر هشت موضع بود : پيشاني ، دو كف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهامِ پاها و بيني . هفت عضو واجب است و نهادن بيني بر زمين سنت است و نوعي خاكساري است . سپس سر از سجده برداشت و كاملاً نشست و الله اكبر گفت . سپس متمايل به طرف چپ نشست ، روي پاي راست را بر كف پاي چپ نهاد و گفت : استغفرُ الله ربي واتوب اليه ، سپس در حال نشسته تكبير گفت و به سجده دوم رفت و مثل سجده اول ذكر گفت و در ركوع و سجود از هيچ عضوي از بدنش كمك نگرفت و در سجده دست ها را از بدن فاصله داده بود و ساعدش را بر زمين نگذاشت . دو ركعت اينگونه خواند . سپس فرمود :
« اي حمّاد ، اينگونه نماز بخوان و به اين طرف و آن طرف نگاه نكن ، با دست ها و انگشتانت بازي نكن ، به طرف چپ و راست يا جلو آب دهان نينداز » . ( 1 )
هر دو روايت در صدد بيان كيفيت نماز واجب بر مردم است و هيچ اشاره اي در آنها به دست روي دست گذاشتن با همه انواعش نشده است . اگر سنت بود ، امام در بيان خويش آن را ترك نمي كرد ، در حالي كه با عمل خود نماز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را براي ما مجسم مي ساخت ، چون آن را از پدرش امام باقر ( عليه السلام ) و او از پدرانش از امير المؤمنين ( عليه السلام ) از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وسائل الشيعه : ج4 ، باب اول از افعال نماز ، حديث 1 ، نيز باب 17 ، حديث 1 و 2
394 |
رسول اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) فرا گرفته بود . پس دست روي دست نهادن بدعت است ، زيرا وارد ساختن چيزي در شريعت است كه از آن نيست .
احاديث ديگري هم هست ، غير از حديث ابوحميد ساعدي كه به آن اشاره مي كنيم .
2ـ آنكه بد نماز مي خواند
به روايت محدثان ، مردي نماز مي خواند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او مي نگريست ، چون از نمازش فراغت يافت ، نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ، سلام داد ، حضرت جواب داد ، سپس فرمود : برگرد نماز بخوان ، تو نماز نخوانده اي . برگشت و دوباره نماز خواند مثل بار نخست ، سپس نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمد ، حضرت فرمود : برگرد و نماز بخوان چون نماز نخوانده اي ، تا سه بار . مرد قسم خورد كه نماز بهتر از اين نمي تواند و چون مشتاق و مهياي فرا گرفتن شد ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او آموخت كه چگونه نماز بخواند .
ابوهريره گويد حضرت فرمود :
« چون به نماز ايستادي ، وضوي كامل بگير ، رو به قبله بايست ، تكبير بگو ، آنچه ميسّر است از قرآن بخوان ، سپس ركوع كن تا به آرامش بدني برسي ، سپس بلند شو تا كاملاً بايستي ، پس به سجده برو ، از سجده برخيز ، آرام بنشين ، دوباره به سجده برو و آرام بگير ، و در همه نمازت چنين كن » .
اين حديث را منابع هفتگانه نقل كرده اند و لفظ نقل شده از صحيح بخاري بود . ( 1 )
پس اگر دست روي دست نهادن سنّت مؤكّد يا امر مستحب بود ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به آن اشاره مي فرمود .
3ـ نماز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در توصيف عايشه
به نقل مسلم از عايشه ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نماز را با تكبير و قرائت سوره حمد آغاز مي كرد و چون ركوع مي رفت ، سرش را نه بيرون مي آورد و نه تو مي كشيد ، بلكه ميان اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلوغ المرام : 92 ، شماره 2 / 250 ، چاپ رياض ؛ سبل السلام : ج1 ، ص159
395 |
دو حالت بود و چون از ركوع بر مي خاست ، قبل از سجده كاملاً مي ايستاد و چون از سجده بر مي خاست ، قبل از سجده دوم كاملاً مي نشست و در هر دو ركعت تحيّت مي گفت ، پاي چپ را مي گسترد و پاي راست را بر آن مي نهاد و از نشستن روي دو پاشنه پا و اينكه كسي ساعدهايش را مثل درندگان بر زمين بگسترد نهي مي كرد و نمازش را با سلام به پايان مي برد . ( 1 )
اگر در روايت پيشين به ذكر واجبات بسنده شده بود ، در اينجا برخي از مستحبات و مكروهات هم آمده است . اگر دست روي دست گذاشتن سنت مؤكّد يا مستحب بود حتماً پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را مي گفت ، چون استحباب آن در نظر معتقدانش كمتر از گذاشتن پاي راست روي پاي چپ نيست . اين روايات تبيين كننده كيفيت نماز ، بهترين دليل است كه دست روي دست نهادن سنت مؤكّد نيست .
4ـ روايت قاضي ابوحنيفه
قاضي ابوحنيفه نعمان تميمي مصري مغربي از امام صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند :
« هرگاه در نماز ايستاده بودي ، دست راست را روي دست چپ يا دست چپ را روي دست راست نگذار ، اين شيوه اهل كتاب است ، بلكه دست ها را آزاد و رها كن ، كه اين سزاوارتر است كه تو را از فكر نماز باز ندارد . » ( 2 )
5ـ وصف نماز پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در روايت معاذ
طبراني از عبدالرحمان بن غنم از معاذ بن جبل چنين نقل مي كند : هرگاه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در نماز بود ، دست هايش را تا برابر گوش هايش بالا مي آورد ، تكبير مي گفت ، سپس آنها را پايين مي فرستاد وساكت مي شد وگاهي هم ديدم كه دست راست روي چپ مي گذاشت . ( 3 )
ذيل حديث گرچه دلالت مي كند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گاهي دست راستش را روي دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بلوغ المرام : 99 ، شماره 8 / 257
2 . دعائم الاسلام : ج1 ، ص161 ، شماره 472 ( چاپ قاهره ) .
3 . المعجم الكبير : ج20 ، ص74
396 |
چپش مي گذاشت ، ولي اندك بود ( به گواهي كلمه « ربما » ) و روش او بر آزاد گذاشتن دست بود . و نيز احتمال دارد كه گذاشتن دست راست روي چپ ، به سبب ديگر بوده ، نه به خاطر آنكه در نماز مستحب است .
6ـ روايات أئمه اهل بيت ( عليهم السلام )
روايات بسياري از ائمه اهل بيت نقل شده كه آويختن دست واجب است و دست روي دست گذاشتن ( تكفير ) بدعت است . به چند حديث اكتفا مي كنيم .
1ـ محمد بن مسلم از امام باقر ( عليه السلام ) يا امام صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند كه پرسيدم : كسي در نماز ، دست راست را روي دست چپ مي گذارد . فرمود :
« اين تكفير است ، انجام نشود . » ( 1 )
2ـ زراره از امام باقر ( عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود :
« در نمازت اقبال داشته باش ، دست روي دست نگذار ، كه اين كارِ مجوس بوده است . » ( 2 )
3ـ صدوق با سند خود از امام علي ( عليه السلام ) نقل مي كند :
« در نمازت اقبال داشته باش و دست روي دست نگذار ، كه اين كار مجوس بوده است . » ( 3 )
4ـ صدوق با سند خود از علي ( عليه السلام ) نقل مي كند كه فرمود :
« مسلمان در نمازش در برابر خداي متعال دستهايش را روي هم نگذارد و شبيه اهل كفر يعني مجوس نشود . » ( 4 )
در پايان ، توجه خوانندگان را به سخن دكتر علي سالوس جلب مي كنيم . وي پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وسائل الشيعه : ج4 ، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة ، حديث 1
2 . همان ، حديث 2
3 . همان ، حديث 3
4 . همان ، حديث 7
397 |
نقل آراي فقهاي شيعه و اهل سنت ، قائلين به حرمت را چنين توصيف مي كند :
آنان كه معتقد به حرمت و ابطال اند يا فقط حرام مي دانند ، نشانگر تعصّب مذهبي و تفرقه دوستي ميان مسلمانان اند . ( 1 )
شيعه چه گناهي كرده اگر اجتهاد و بررسي كتاب و سنت ، آنان را به اين نتيجه رسانده كه دست روي دست گذاشتن در نماز ، امري است كه پس از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به وجود آمده و مردم در روزگار خلفا به آن امر مي شدند . پس هر كه به واجب يا مستحب بودن آن معتقد باشد در دين بدعت نهاده است . آيا پاداش كسي كه در دين اجتهاد كند ، آن است كه به تعصب مذهبي يا اختلاف افكني متهم شود ؟
اگر اين درست باشد ، آيا مي توان امام مالك را به آن توصيف كرد ، زيرا كه دست روي دست گذاشتن را مطلقا مكروه مي دانست ؟ يا در اين فرض ، آيا مي توان پيشواي مدينه را به اختلاف دوستي متهم كرد ؟ آري . . . چرا آزاد گذاشتن دست ها و روي هم ننهادن آنها نشانه تعصب و اختلاف دوستي باشد ؟
اينها برخي از چيزهايي بود كه مي شد براي آويختن دست ها به آن استدلال كرد . اگر دست روي دست گذاشتن ، يا مستحب يا بدعت باشد ، همچنان كه مقتضاي اين اختلاف نظر است ، بهتر آن است كه انجام نشود ، چون در ترك مستحب تنها محروميت از ثواب است ، ولي در ارتكاب آنچه احتمال دارد بدعت باشد ، احتمال عقاب و بطلان نماز است ، چون با آنچه مورد بيزاري مولا باشد نمي توان به او تقرّب جست .
دليل قول به سنت بودنِ تكتّف
براي سنت بودن دست روي دست نهادن به روايت سهل بن سعد استدلال شده كه در صحيح بخاري آمده است . اينك بررسي اين روايت :
ابوحازم از سهل بن سعد روايت كرده است كه : مردم مأمور مي شدند در نماز ، دست راست را روي ساعد دست چپ بگذارند . من اين را نمي دانم ، مگر اين كه به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فقه الشيعة الاماميه ومواضع الخلاف بينه وبين المذاهب الأربعه : ص183
398 |
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت دهد ، ( 1 ) يا نسبت داده شود .
اين حديث را برخي موقوف دانسته اند ، برخي مرفوع ، عموم محدّثان ، فقها و اصوليين گفته اند اگر آن را به زمان پيامبر نسبت ندهد ، مرفوع نيست و اگر به زمان پيامبر نسبت دهد و بگويد ما در زمان پيامبر چنين مي كرديم ، يا در ميان ما چنين رايج بود ، مرفوع مي شود و اين مذهب صحيح است .
نووي در شرح مسلم گفته است : بنابراين سخن اگر هم ابوحازم به آن قطع داشت ، مرفوع نمي شد ، تا چه رسد به اينكه جزم و قطع به آن ندارد . از اين رو حافظ ابوعمرو و ابن عبدالبر در تقصّي تصريح كرده اند كه اين روايت ، تنها موقوف بر سهل بن سعد است ، مالك هم آن را در « الموطّأ » نقل كرده و بخاري هم از او گرفته است . ( 2 )
روايت ، كيفيت دست روي دست گذاشتن را بيان مي كند ، الا اينكه بر فرض پذيرفتن سند آن ، در دلالتش حرف است ، و به دو جهت دلالت نمي كند :
اول : اگر پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) دستور به آن داده ، پس اينكه گفته « به مردم دستور مي دادند » چه معني دارد ؟ درست آن نبود كه بگويد : پيامبر دستور مي داد ؟ آيا اين دليل نيست بر اينكه پس از رحلت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و در زمان خلفا و اميران به مردم دستور مي دادند دست روي دست بگذارند ، به خيال آنكه به خشوع نزديك تر است ؟ از اين رو بخاري پس از اين نكته ، بابي به نام « باب خشوع » گشوده است . ابن حجر گويد : حكمت اين هيئت آن است كه صفتِ خواهنده متواضع است و اين كار ، نمازگزار را از بازي با سر و ريش باز مي دارد و به خشوع نزديك تر است . بخاري هم به لحاظ همين مسأله پس از آن باب خشوع را گشوده است . به عبارت ديگر : دستور اميران و حاكمان به اين كار ، دليل آن است كه مردم در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و كمي پس از او با دست هاي آويخته نماز مي خواندند و اين فكر بعدها پديد آمده و مردم را به آن دستور داده اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتح الباري في شرح صحيح البخاري : ج2 ، ص224 ؛ صحيح مسلم : ج2 ، ص13 ؛ سنن بيهقي : ج2 ، ص28 ، حديث 3
2 . الموطّأ : ص135 ، كتاب الصلاة ، حديث 226
399 |
برخي از شارحان حديث هم به اين نكته پي برده اند ، شيخ ملا علي قاري در تفسير حديث مي گويد : خلفاي چهارگانه ، يا اميران يا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آنان را دستور مي دادند .
اگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنان دستوري داده بود ، جا داشت به عنوان تبرك نامش را بياورند نه آنكه ترك كنند . اين مي رساند كه دستور دهنده ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نبوده ، بلكه حاكماني بودند كه در مقابل سنت ، پيرو خواسته هاي دلشان بودند و چون سيره علي ( عليه السلام ) و اهل بيت بر آزاد گذاشتن دست ها و انتقاد از دست روي دست گذاشتن بوده ، امرا به عنوان مخالفت با شيوه آنان دستور مي دادند كه دست ها را روي دست ها بگذارند .
دوم : در ذيل سند چيزي است كه دلالت دارد كه ابوحازم كه از سهل بن سعد نقل كرده ، در صحت مضمون شك و ترديد داشته است ، چون ابوحازم گفته : نمي دانم الا اينكه اين را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت دهد . و ديگري به جاي « يُنمي » به صورتِ « يُنمي » نقل كرده ، يعني معلوم نيست كه در نماز مستحب باشد ، جز اينكه به پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت داده مي شود . پس آنچه را سهل بن سعد روايت كرده ، مرفوع خواهد بود .
ابن حجر گويد : در اصطلاح اهل حديث ، هرگاه راوي بگويد : « ينميه » ، يعني آن را به صورت مرفوع ( بدون اتصال سند ) به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت مي دهند . ( 1 )
همه اينها وقتي است كه « يُنمي » خوانده شود . ولي اگر « يُنمي » به صيغه معلوم بخوانيم ، معنايش آن است كه سهل آن را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت مي دهد . بر فرض صحت قرائت و خارج شدن روايت از اينكه مرسله يا مرفوعه باشد ، اينكه گفته « نمي دانم ، الا اينكه . . . » نشان از ضعف اين اسناد و نسبت دارد و اينكه آن را از شخص ديگري شنيده و نامش را نياورده است .
ابن حجر گويد : اين حديث درباره مرفوع بودنش صحبت شده است . داني گفته است : اين مخدوش است ، زيرا گماني از سوي ابوحازم است ، نيز گفته اند : اگر مرفوع بود ، نيازي نبود كه بگويد « لا اعلمه » ، آن را نمي دانم . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الموطأ : ص135 ، كتاب الصلاة ، حديث 226 ، حاشيه شماره 1
2 . فتح الباري : ج4 ، ص126