بخش 4
فصل دوم : عقاید شیعه مقدّمه ( عقیده و شریعت ) 1 . رؤیت خدا در سرای دیگر 1 . رؤیت قلبی و شهود باطنی 2 . رؤیت حسّی با دیدگان مادّی 3 . رؤیت خدا یک عقیده وارداتی است 4 . قرآن خدا را فراتر از رؤیت بصری می داند : 5 . برخورد انتقادی قرآن با طرح رؤیت دلیل قائلان به رؤیت شاهد گفتار از آیات دیگر مناظره امام هشتم (علیه السلام) 2 . رجعت #171; رجعت #187; تناسخ نیست 3. قضا و قدر
فصل دوم :
عقايد شيعه
مقدّمه
عقيده و شريعت
« عقيده » و « شريعت » دو واژه رايج در ميان د انشمندان اسلامي است . واژه نخست ، در مورد اصولي به كار مي رود كه خواسته واقعي در آنها ايمان است ، و هيچ گونه جنبه رفتاري و سلوكي ندارند هر چند ايمان و اعتقاد به آن اصول ، در رفتار انسان مؤثر است . كليه معارف اسلامي از توحيد گرفته تا آخرين جزئيات معاد ، از مقوله نخست است ، و تحصيل يقين در آنها در گرو وجود دليل قطعي از كتاب و احاديث متواتر و براهين عقلي است .
واژه دوم در مورد يك رشته احكامي به كار مي رود كه هدف از تشريع آنها ، عمل به آنها است ، خواه تحصيل يقين در مورد آنها امكان پذير باشد يا نه و لذا در اين مورد به حجت شرعي عمل مي كنيم هر چند يقين به صحت آن نداشته باشيم .
نكته اي كه بايد خوانندگان گرامي را به آن توجه داد ، اين است كه در مكتب شيعه در باب عقايد ، خبر واحد و ديگر ادلّه ظني حجت نيستند ، و هرگز نبايد وجود خبر و روايتي را در جوامع حديثي نشانه عقيده مؤلف و يا شيعيان گرفت ، زيرا همان طوري كه يادآوري شد ، خاستگاه عقايد ، ايمان و اذعان است ، در حالي كه خبر واحد و نظائر آن چه بسا مفيد ظن هم نبوده ، تا چه رسد به اين كه يقين آور باشد .
از اين بيان روشن مي شود بسياري از هجوم ها بر شيعه اماميه ، از ناديده گرفتن
اين اصل ، پديد مي آيد ، يعني خبري را در يكي از كتاب هاي حديثي مي بينند و تصور مي كنند كه اين حديث پايه عقيده و مذهب است ، سپس مي گويند شيعه اماميه معتقد به مضمون آن است .
نكته ديگر اين كه از نظر شيعه اماميه ، كتاب صحيحي ، جز قرآن وجود ندارد ، و تمام كتاب ها در معرض خطا و اشتباه هستند ، و لذا بايد محققان وجود روايت را حتي در كتاب شريف « كافي » دليل بر صحت آن نگيرند ، زيرا در كتاب كافي نيز كه بزرگ ترين و مهم ترين كتب حديثي شيعه است ، اخبار ضعيف وجود دارد .
حديث شناس معروف شيعه ، علاّمه مجلسي ( 1037ـ 1110ق ) در مرآة العقول ، كليه روايات كافي را در اصول و فروع بررسي كرده و صحيح را از ناصحيح جدا ساخته است .
در اين فصل ، به تبيين برخي از اصول اعتقادي مي پردازيم كه مخالفان پرده ابهام بر روي آنها افكنده اند ، تا سيماي واقع بر همگان به روشني نمايان گردد .
1
رؤيت خدا در سراي ديگر
سؤال : شيعيان معتقدند كه وجود خدا پيراسته تر از آن است كه در روز آخرت با اين ديدگان حسي ديده شود ، در حالي كه اين عقيده بر خلاف آيه قرآني و حديث صحيح است .
پاسخ : مسلمانان ، درباره رؤيت خدا دو عقيده دارند :
1 . گروهي به نام « عدليه » خدا را برتر از آن مي دانند كه در اين جهان و يا جهان ديگر با ديدگان حسي رؤيت شود ، و اين عقيده مخصوص شيعيان نيست ، بلكه گروهي از غير شيعه نيز مانند معتزله بر اين عقيده اصرار مي ورزند . و پيشواي اين گروه خاندان رسالت و در پيشاپيش آنان امام علي (عليه السلام) است . او در سخنان خود ، بر تنزيه خدا از رؤيت و لوازم جسماني تأكيد دارد .
2 . گروه ديگر ، رؤيت خدا را در اين جهان ممتنع و فقط در آخرت جايز و صحيح مي دانند ، و اين گروه معروف به اهل حديث و اشاعره هستند . اساس اين عقيده را يك برداشت غير صحيح از آيه قرآني و پيروي از خبر واحد در اين مورد تشكيل مي دهد .
مسأله عقيدتي بالاتر از آن است كه انسان در آن مقلد فردي غير معصوم باشد ، بلكه هر فردي بايد فراخور فهم خود مسأله را از طريق برهان و دليل ، قطعي
سازد .
رؤيت خدا به دو گونه تفسير مي شود :
1 . رؤيت قلبي و شهود باطني
رؤيت قلبي در پرتو ايمان كامل به دست مي آيد . اين نوع رؤيت كه واقع آن دريافت قلبي است ، از موضوع بحث ما بيرون است و در امكان ، بلكه در وقوع آن براي اولياي الهي ، جاي ترديد نيست .
ذعلب يماني ، از ياران اميرمؤمنان (عليه السلام) به امام عرض كرد : آيا خداي خود را ديده اي ؟ امام در پاسخ گفت : من چيزي را كه نمي بينم ، نمي پرستم . آنگاه سائل پرسيد : چگونه او را مي بيني ؟ امام فرمود :
« لا تُدْرِكُهُ العُيُونُ بِمُشاهَدةِ العَيانِ ، ولَكِن تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الإِيمانِ » . ( 1 )
« ديدگان ظاهري او را نمي بيند ، امّا دل ها در پرتو حقيقت ايمان او را مي يابد » .
2 . رؤيت حسّي با ديدگان مادّي
بنابر دلايل زير ، رؤيت حسي خداوند غير ممكن است :
1 . رؤيت حسي شرايطي را مي طلبد كه مي توان آنها را چنين بيان كرد :
1 . حسّ بينايي سالم باشد .
2 . يك نوع مقابله ميان رائي و مرئي حاكم باشد .
3 . مرئي بسيار دور يا بسيار نزديك نباشد .
4 . مانعي ميان بيننده و ديدني وجود نداشته باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نهج البلاغه، خطبه 179.
5 . مرئي بي رنگ ( چون هوا ) نباشد .
6 . نور كافي براي ديدن وجود داشته باشد .
7 . مرئي در جهت خاص نسبت به بيننده قرار گيرد . تحقق اين شرايط درباره خدا ملازم جسم و جسماني بودن او است ، و همه مسلمانان جهان ، خدا را برتر از جسم و جسماني مي دانند و پيوسته مي گويند : « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيء » . ( 1 )
با توجه به اين داوري قاطع عقل ، چگونه مي توان گفت خدا را در روز قيامت با ديدگان حسي مي بينيم ؟
3 . رؤيت خدا يك عقيده وارداتي است
مسأله رؤيت خدا يك انديشه وارداتي است كه از طريق « احبار يهود » وارد محيط اسلامي شده و گروهي ناآگاهانه آن را پذيرفته اند . در اين جا نمونه هايي از باورهاي وارد شده در عهد قديم را يادآور مي شويم :
الف . « خداوند را ديدم كه بر تخت بلندي نشسته بود . گفتم : واي بر من ، چشمان من پادشاه سپه دار را ديدند » . ( 2 )
ب . « مي ديدم كه تخت هايي گذارده اند و خداي قديم بر آن نشسته ، لباس او چون برف سفيد و موهاي سر او مانند پشم پاكيزه بود ، تخت او شعله اي از نور بود » . ( 3 )
ج . « امّا من به صورت او مي نگرم » . ( 4 )
د . « سليمان بر پروردگار خود خشمگين شد ، چون قلب او از خدا برگشت ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شوري/11.
2.اشعياء:6/1/6.
3. دانيال:7/9.
4. مزامير داود:17/15.
خداي اسرائيل كه دوبار براي او ديده شده است » . ( 1 )
هـ . « من خدا را ديدم كه بر تخت خود نشسته و همه سپاهيان دريا در برابر او ايستاده اند » . ( 2 )
پيروان اين كتاب هاي تحريف شده ، « انديشه رؤيت » را در ميان برخي از محدثان اسلامي رواج داده و آن را به عنوان يك عقيده اسلامي مطرح كرده اند .
4 . قرآن خدا را فراتر از رؤيت بصري مي داند :
قرآن مجيد خدا را فراتر از امكان رؤيت بصري مي داند ، آنجا كه مي فرمايد :
« لا تُدْرِكُهُ الأَبْصار وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصار وَهُوَ اللَّطيفُ الخَبير » . ( 3 )
« چشم ها او ( خدا ) را نمي بيند ولي او ديدگان را مي بيند ، او موجودي لطيف ـ برتر از رؤيت ـ و از همه ما آگاه است » .
واژه « درك » ، مفهوم گسترده اي دارد و خصوصيات آن در صورتي روشن مي شود كه به حسي از حواس نسبت داده شود ، اگر به چشم نسبت داده شود ، مقصود ديدن است . اگر به گوش منسوب گردد ، مقصود شنيدن است ، و لذا اگر كسي بگويد : « أدركته ببصري » ، سپس اضافه كند : وما رأيته ، اين كلام متناقض شمرده مي شود ، چون جمله اوّل صريح در رؤيت است ، با توجه به اين مقدمه روشن مي شود كه اين آيه و آيات مابعد آن ، كه از نظر شما مي گذرد در مقام بيان ويژگي هاي خداست . تو گويي قرآن چنين مي گويد :
« لاتُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصار » : « ديدگان او را نمي بيند ولي او چشم ها را مي بيند » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ملوك اول/11.
2. ملوك اوّل/23.
3. انعام/103.
« وَهُوَ يُطْعِمُ وَلا يُطْعَم » : « او روزي مي دهد ولي روزي داده نمي شود » .
« وَهُوَ يُجيرُ وَلا يُجارُ عَلَيه » : « او پناه مي دهد ولي پناه داده نمي شود » .
با توجه به اين صراحت ، چگونه مي توان گفت رؤيت خدا در آخرت جزء عقايد اسلامي است ؟
5 . برخورد انتقادي قرآن با طرح رؤيت
همان گونه كه يادآور شديم رؤيت خدا يك انديشه يهودي است كه به گونه اي وارد حوزه اسلام شده و قرآن آنگاه كه مسأله درخواست رؤيت را از سوي بني اسرائيل مطرح مي كند ، به شدت به نقد آن مي پردازد . اينك به سه آيه زير توجه فرماييد :
1 . « وَإِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَري اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتكُمُ الصّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تنظُرون » . ( 1 )
« [ به ياد آريد ] آنگاه كه به موسي گفتيد : ما به به نبوت تو ايمان نمي آوريم مگر اين كه خدا را آشكارا ببينيم ، در نتيجه چنين درخواستي ، صاعقه شما را در حالي كه مي نگريستيد ، فرا گرفت » .
2 . « يَسألُكَ أَهلُ الكتابِ أَن تُنَزّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبر مِنْ ذلِك فَقالُوا أَرِنَا اللّهُ جَهْرَةً » . ( 2 )
« اهل كتاب از تو مي خواهند براي آنان كتابي از آسمان فرود آوري ـ تعجب مكن ـ از موسي بزرگ تر از اين را خواستند ، به او گفتند : خدا را آشكارا به ما نشان بده » .
3 . « وَقالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَولا أُنزِلَ عَلَيْنا المَلائِكَة أَوْ نَري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره/56.
2. نساء/153.
ربّنا لَقَد استَكْبَروا فِي أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوا عُتوّاً كَبيراً » . ( 1 )
« كساني كه به روز رستاخيز ايمان ندارند ، گفتند : چرا فرشتگان براي ما فرود نمي آيند و يا خداي خود را نمي بينيم . آنان در باطن تكبر ورزيدند و راه طغيان و عناد را پيش گرفتند » .
چنين برخوردي با طرح مسأله رؤيت ، حاكي از آن است كه ذات اقدس الهي فراتر از آن است كه در نقطه اي قرار بگيرد و چشمان ما او را به سان ماه شب چهارده ببيند . اگر واقعاً رؤيت خدا حتي در آخرت امكان پذير بود ، نبايد چنين برخورد تندي انجام بگيرد ، بلكه بايد در پاسخ گفته شود : اين درخواست شما در اين جهان عملي نيست ، و در جهان ديگر او را مانند ماه شب چهاردهم خواهيد ديد .
دليل قائلان به رؤيت
مهم ترين دستاويز قائلان به رؤيت اين آيه مباركه است :
« وُجُوهٌ يَومَئِذ ناضِرَة * إِلي رَبّها ناظِرَة * ووجوهٌ يَومَئذ باسِرة * تَظُنُّ أَنْ يُفْعلَ بِها فاقِرَة » . ( 2 )
« چهره هايي خرم و شادابند * به سوي پروردگار خود مي نگرند * و چهره هايي در آن روز گرفته اند * گمان دارند كه عذاب كمرشكن در كمين آنهاست » .
قائلان به جواز رؤيت جمله « إِلي ربّها ناظِرَة » « به سوي خدايشان مي نگرند » ، دليل بر رؤيت خدا در آخرت گرفته اند . اكنون بايد ديد مقصود از اين جمله چيست ؟ در اينجا دو احتمال وجود دارد :
الف . به سوي خدا با اين ديدگان حسّي مي نگرند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرقان/21.
2. قيامت /22ـ25.
ب . به سوي خدا مي نگرند ، كنايه از اينكه منتظران رحمت او مي باشند .
تعيين يكي از دو معني بستگي دارد كه در مفاد آيات چهارگانه دقت شود . اينك به توضيح اين جمله مي پردازيم :
مجموع آيه هاي مرتبط با آيه مورد استدلال ، چهار آيه بيش نيستند و ميان آنها يك نوع تقابل وجود دارد ، يعني آيه اوّل در مقابل آيه سوم و آيه دوم در مقابل آيه چهارم مي باشد و اگر بخواهيم اين مقابله را به صورت چشمگير نشان بدهيم بايد آيات چهارگانه را چنين تنظيم كنيم :
« وُجُوهٌ يَومَئِذ ناضِرَة » : آيه اوّل مقابل با « وجوهٌ يَومَئذ باسِرة » آيه سوم .
« إِلي رَبّها ناظِرَة » آيه دوم مقابل با « تَظُنُّ أَنْ يُفْعلَ بِها فاقِرَة » آيه چهارم .
به حكم تقابل مي توان ابهام هر آيه را به وسيله آيه مقابل آن ، برطرف نمود . اكنون مي گوييم : آيه « إِلي رَبّها ناظِرَة » از نظر اشاعره ، به معني نگاه كردن به پروردگار است ، در حالي كه از نظر عدليه به معني در انتظار رحمت نشستن است . حال كدام يك از اين دو معني مقصود است ؟ كليد آن ، آيه چهارم يعني « تَظُنُّ أَنْ يَفْعلَ بِها فاقِرَة » مي باشد ، چون معني آن واضح است و آشكارا مي رساند كه چهره هاي گرفته در انتظار عذاب كمرشكن هستند ، طبعاً مقصود از جمله مقابل ، معني ضدّ آن است و اين كه در انتظار رحمت او مي باشند ، و حاصل مفاد چهار آيه اين مي شود كه :
در روز رستاخيز مردم بر دو دسته اند :
1 . چهره هاي شاد و شكفته .
2 . چهره هاي غمگين و گرفته .
نتيجه آن كه گروه نخست در انتظار پاداش و رحمت ، و گروه دوم در انتظار كيفر و عذاب هستند . اگر آيه مورد استدلال را به گونه اي كه اشاعره مي گويند تفسير كنيم ، تقابل دو آيه به هم مي خورد و انسجام آنها از بين مي رود و نتيجه اين
مي شود كه گروه نخست به خدا مي نگرند و گروه دوم در انتظار عذاب كمرشكن مي نشينند . در اين موقع آيات بلاغت و انسجام خود را از دست مي دهد و تقابل آنها از ميان مي رود .
به ديگر سخن ، بايد سرنوشت گروه نخست ، بر خلاف سرنوشت گروه دوم باشد و اين در صورتي تحقق مي پذيرد كه بگوييم گروه نخست در انتظار رحمت; و گروه دوم در انتظار عذاب مي باشند ، نه اين كه بگوييم : گروه نخست به خدا مي نگرد ، گروه دوم در انتظار عذاب كمرشكن مي باشند .
اصولاً آنچه گفته ما را مورد تأكيد قرار داده و نشان مي دهد كه مراد از نظر به خدا; انتظار رحمت اوست ، اين است كه فعل « نَظَرَ » به « وجوه » ( صورت ها و چهره ها ) نسبت داده شده ، نه به « عيون » ، و اگر به راستي مقصود آيه رؤيت حسي باشد ، بايد بفرمايد : « عيونٌ يومئذ ناضرة » نه « وجوهٌ يومئذ ناضرة » .
شاهد گفتار از آيات ديگر
گواه ديگر بر اين كه آيه در مقام تقسيم مردم در روز قيامت به دو گروه « شاداب و منتظر رحمت » و « افسرده و در انديشه عذاب » است ، سلسله آياتي است كه همين مضمون در آنها تكرار شده و در همه آنها به جاي كلمه « عيون » كلمه « وجوه » آورده شده است ، مانند :
1 . « وُجُوهٌ يَومَئذ مُسْفِرَة * ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَة » .
2 . « و وُجُوهٌ يَومَئذ عَلَيْها غَبَرَة * تَرْهَقُها قَتَرَة » . ( 1 )
« چهره هايي در آن روز گشاده و نوراني است * خندان و مسرور است » ، « و صورت هايي در آن روز غبار آلود است ، و دود و تاريكي آنها را پوشانيده است » .
اين چهار آيه بسان چهار آيه گذشته است . جمله « وُجُوهٌ يَومَئذ مُسْفِرَة » ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عبس/38ـ41.
جايگزين آيه « وجوهٌ يومئذ ناضرة » ; و عبارت « ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ » ، جايگزين آيه « إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ » شده است . و از اين جهت مي توانند از آيه مورد بحث رفع ابهام كنند .
باز در مورد ديگر همين مضمون تكرار شده است :
1 . « وُجُوهٌ يَوْمَئِذ خاشِعَة * عامِلَةٌ ناصِبَة * تَصلي ناراً حامِيَة » . ( 1 )
2 . « وجوهٌ يَومَئِذ ناعِمَة * لِسَعْيِها راضِيَة * في جَنّة عالِيَة » . ( 2 )
« چهره هايي در آن روز خوار و سر بزيرند * آنان كه كوشيده اند و رنج برده اند * ولي به آتش سوزاني وارد مي شوند » .
« چهره هايي كه در آن روز آسوده اند * از سعي و تلاش خود خشنودند * در بهشتي برين جاي دارند » .
آيـه « وجـوهٌ يومئـذ ناعِـمَة » جايگزين آيـه « وجـوهٌ يَومَئِذ ناضِرَةٌ » ;و آيه هاي « لِسَعْيِها راضِيَة * في جَنّة عالِيَة » جايگزين آيه « إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ » گرديده است .
بررسي آيات وارده در اين سه سوره كه در همه آنها « وجوه » به جاي « عيون » موضوع حكم قرار گرفته ، به روشني بيـانگر آن است كه هدف قرآن ، طرح رؤيت خدا نيست ، بلكه منظور آن است كه مردم در آن روز با چهره هاي شاداب و يا غمگين و افسرده وارد محشر مي شوند و هر كدام منتظر سرنوشت خوب و بد خود مي باشد .
* * *
استدلال به حديث براي اثبات رؤيت
موضوع رؤيت يك مسأله عقيدتي است ، ودر چنين مواردي ، حديث در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غاشيه/2ـ4.
2. غاشيه/8ـ10.
صورتي مي تواند ملاك اعتقاد باشد كه به صورت متواتر از پيامبر رسيده باشد و در نتيجه مفيد علم و يقين گردد و در غير اين صورت ، خبر واحد خواهد بود كه هرگز در باب عقايد ارزش نخواهد داشت ، هر چند در باب فروع كه هدف عمل به مضمون آن است و نه اعتقاد به آن ، حجت مي باشد ، زيرا در مسائل مربوط به اصول دين ، بايد از قطع و يقين پيروي كرد و نمي توان به ظن و گمان اكتفا نمود .
اينك حديث مورد نظر قائلان به رؤيت را بررسي مي كنيم :
« قيس بن أبي حازم » از جرير نقل مي كند كه « كُنّا عِنْدَ النَّبِيّ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فَنَظَرَ إِلَي الْقَمَرِ لَيْلَتَهُ ـ يَعْني الْبَدرَ ـ فَقالَ : إِنَّكُمْ تَرَونَ رَبَّكُمْ كَما تَرَونَ هذا الْقَمَرَ لا تُضامّونَ في رؤيَتِهِ » . ( 1 )
جرير مي گويد : ما نزد پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بوديم ، او به ماه در حالي كه چهارده شبه بود ، نگريست و فرمود : همان طور كه همگي اين ما ه را بدون نياز به سؤال از يكديگر مي بينيد ، خداي خود را نيز مي بينيد .
اين حديث نمي تواند در عقايد ، قابل استناد باشد ، زيرا :
اوّلاً : به روشني ثابت كرديم كه قرآن ، خدا را فراتر از جسم و جسمانيات و قابليت رؤيت مي داند .
ثانياً : خرد روشن كه با آن خدا را شناختم ، هر نوع رؤيت را ملازم با وجود خدا در نقطه اي از جهان مادّي مي داند ، و اين خود مستلزم جسمانيت خدا و نياز او به آن مكان است .
ثالثاً : قيس بن أبي حازم ، از تابعان است كه در سال 97 يا 98 درگذشته است ، ولي علماي رجال اهل سنت مي گويند او « مُنكَر الحديث » يعني داراي احاديث « غير مقبول » است ، بالاخص كه مي گويند او از علي (عليه السلام) بدگويي مي كرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بخاري، صحيح:1/111ـ 115، الباب26 و 35 من أبواب مواقيت الصلاة; و مسلم، صحيح، شرح نووي:5/136.
و قريب صد سال عمر كرده و سرانجام به زوال عقل مبتلا شد .
در پايان يادآور مي شوم كه در يكي از سال ها براي سميناري پيرامون « احكام سفر » به كشور تركيه دعوت شدم ، در آنجا دانشجوي عرب زبان از منطقه اسكندرون را به عنوان همراه و يا راهنماي من معين كرده بودند ، روزي مسأله رؤيت خدا مطرح شد . من از او پرسيدم : اين كه مي گوييد خدا در سراي ديگر ديده مي شود از دو حالت خارج نيست :
1 . همه خدا با تمام وجودش ديده مي شود .
2 . بخشي از وجود خدا رؤيت مي شود .
هر دو فرض باطل است ، زيرا :
1 . در فرض اوّل خدا محاط و محدود خواهد بود و بشر محيط بر او و اين بر خلاف عقل و قرآن است .
2 . در فرض دوم خدا مركب بوده و بخشي مرئي و بخشي نامرئي خواهد بود .
ولازمه آن تبعيض و تركيب و داشتن جزء است ، او در مقابل استدلال من ، در شگفت ماند و چيزي نگفت .
مناظره امام هشتم (عليه السلام) با ابوقره درباره رؤيت
« ابو قره » از محدثان معروف عصر عباسي ، به امام هشتم (عليه السلام) عرض كرد : « خدا تكلم و رؤيت را ميان حضرت موسي (عليه السلام) و حضرت محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تقسيم كرد ، تكلم را به اوّلي ، و رؤيت را به دومي داده است .
امام هشتم (عليه السلام) در پاسخ فرمود : چگونه مي توان گفت كه خدا رؤيت خود را به پيامبر داده است و اينكه او خدا را در همين جهان مشاهده كرده است در حالي كه همان پيامبر از جانب خدا براي جن و انس چنين پيامي آورده است : « لاَتُدْرِكُهُ الأَبْصَارَ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ » . « وَلاَيُحِيطُونَ بِهِ عِلْمَاً » و « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ » ؟
فرمود : آيا پيامبر اين آيات را برايمردم بازگو نكرد ؟ او گفت : چرا ، آنگاه امام فرمود : چگونه ممكن است مرديازجانب خدا برانگيخته شود و به مردم خبر دهد كه او از جانب خدا آمده و همه رابه فرمان او دعوت مي كند و اين آيات را براي مردم بخواند ، آنگاه بگويد مردم ، منبا اين چشم خدا را ديدم و به او احاطه علمي پيدا كردم و او در صورت انساني بود .
ابوقره ! چرا تو و امثال تو از اين گفتار خجالت نمي كشيد ؟ هرگز زنديقان نتوانستند به پيامبر چنين نسبتي بدهند كه او از جانب خدا چيزي آورده و سپس مخالف آن را نيز گفته است ( 1 ) .
مراجعه به خطبه ها و كلمات امير مؤمنان (عليه السلام) ، و سخنان پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) ، يك حقيقت را مسلم مي سازد و آن اينكه تنزيه خدا از رؤيت ، شعار آنان بوده است .
امير مؤمنان (عليه السلام) درباره امتناع رؤيت خداوند مي فرمايد :
الحَمْدُ للّهِ الَّذِي لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ القَائِلُونَ وَلاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ العَادُّونَ وَلاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ المُجْتَهُدُونَ ، الَّذي لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ الهِمَمِ ، وَلاَ يَنَالُهُ غَوْصُ الفِطَنِ ( 2 ) .
« ستايش خدايي را كه ستايش ستايشگران ، به شأن و مقام او نمي رسد و شمارش گران توانايي شمارش نعمت هاي او را ندارند ، و كوشش گران ، حق او را نميتوانند اداء كنند ، خدايي كه مرغ انديشه هر چه پر و بال گشايد به مقام او نميرسد و غواصان درياي معرفت از رسيدن به ژرفاي هستي او ناتوانند » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد صدوق، ص 110.
2. نهج البلاغه، خطبه 1.
2
رجعت
سؤال : به چه دليل اعتقاد به « رجعت » ، به معناي « بازگشت گروهي به اين جهان پيش از رستاخيز » ، از عقايد شيعيان است ، در حالي كه پس از مـرگ پرونـده انسان بسته مي شود و ديگر به اين جهـان برنمي گردد ؟
پاسخ : رجعت در لغت به معناي بازگشت است و مقصود از آن در فرهنگ شيعه ، بازگشت گروهي از امت اسلامي به اين جهان پس از ظهور حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و قبل از برپايي قيامت است .
در وقوع رجعت همين كافي است كه قرآن يادآور مي شود كه پيش از برپايي قيامت ، گروهي به اين جهان ، بازمي گردند ، چنان كه مي فرمايد :
« وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلّ أُمّة فَوجاً مِمّنّ يُكذِّبُ ب آياتِنا فَهُمْ يُوزَعُون » . ( 1 )
« روزي كه از هر ملّتي گروهي از آنان را كه آيات ما را تكذيب مي كردند ، زنده مي كنيم و آنان بازداشت مي شوند به يكديگر ملحق شوند » .
مسلّماً احياي اين گروه ، قبل از رستاخيز است ، زيرا در رستاخيز همه گروه ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نمل/84.
محشور مي شوند ، نه گروه خاصي از هر ملّتي به گواه اين كه درباره احياي روز قيامت مي فرمايد :
« إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالأَرضِ إِلاّ آتِي الرحمنَ عبداً * لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً * وَكُلُّهُمْ آتيهِ يومَ القيامةِ فَرداً » . ( 1 )
« همه كساني كه در آسمان ها و زمين هستند با حال تسليم به محضر خداي مهربان درمي آيند ، * . . . * ، و همه آنان در روز قيامت تنها نزد او حاضر مي گردند » .
و در آيه ديگر مي فرمايد :
« وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ احداً » . ( 2 )
« آنان را براي حساب گرد آورديم و يك تن را هم رها نمي كنيم » .
با توجه به اين دو دسته از آيات بايد گفت كه جهان در انتظار دو روز است كه در يكي تنها برخي از انسان ها محشور مي شوند و در ديگري ، همه انسان ها . روايات شيعه ، روز نخست را مربوط به پس از ظهور حضرت مهدي ـ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف ـ و قبل از رستاخيز مي داند .
هر چند آيه اي كه با آن بر وقوع رجعت استدلال كرديم ، در مورد رجعت گروه تبهكار است ، ولي دايره رجعت فزون تر از اين گروه خاص مي باشد .
در هر حال بازگشت گروهي از مردم از صالحان و يا تبهكاران به دنيا قبل از رستاخيز ، امر شگفت اوري نيست ، زيرا در امت هاي پيشين نيز گروهي پس از مرگ بار ديگر زنده شده و پس از مدتي براي بار دوم درگذشته اند . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مريم/93ـ 95.
2. كهف/47.
3. احياء گروهي از بني اسرائيل، سوره بقره آيه هاي 55ـ56، احياء مقتول بني اسرائيل به وسيله بقره موسي سوره بقره آيه هاي 72و 73، مرگ گروهي از مردم و زنده شدن آنها. بقره آيه 243. احياء عزير پس از صد سال، بقره آيه 259، احياء مردگان با اعجاز حضرت مسيح، سوره آل عمران آيه 49.
بازگشت عده اي به اين جهان ، نه مخالف حكم عقل است و نه معارض با نقل; زيرا همان گونه كه يادآور شديم به حكم صريح قرآن ، در امت هاي پيشين چنين واقعه اي رخ داده ، واين خود بهترين گواه بر امكان آن است .
« رجعت » تناسخ نيست
برخي از افراد ناآگاه رجعت را با تناسخ يكسان مي پندارند ، در حالي كه چنين تصوري كاملاً بي پايه است ، زيرا تناسخ آن است كه نفس انساني پس از مرگ بار ديگر حيات خويش را از نطفه آغاز كند و يا به بدن انسان ديگري تعلق بگيرد ، حال آنكه در رجعت هيچ يك از اين دو امر باطل وجود ندارد . حكم رجعت از اين جهت به سان زنده شدن مردگان در امت هاي پيشين است و در حقيقت رجعت گروهي به اين جهان ، جلوه كوچكياز رستاخيز نهايي است كه در آن همه انسان ها بدون استثناء زنده مي شوند .
شگفت اين جا است كه نخستين كسي كه رجعت را پس از درگذشت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطرح كرد ، عمر بن خطاب بود .
ابن هشام مي نويسد : وقتي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درگذشت ، عمر بن خطاب برخاست و گفت : « گروهي از منافقان گمان مي كنند كه پيامبر مرده است نه خير او نمرده است ، او به سوي خدا رفته ، دو مرتبه باز مي گردد ، به خدا سوگند او بار ديگر برمي گردد و دست و پاي كساني را كه مي گويند او مرده است ـ ديگر برنمي گردد ـ قطع مي كند » . ( 1 )
* * *
آنچه گفته شد ، اجمال مفهوم « رجعت » است و آن بازگشت گروهي از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ج2، ص 655، فصل بيماري پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) .
بندگان والاي خدا ، و گروهي از تبهكاران پس از ظهور حضرت مهدي ـ عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف ـ است و تفصيل آن را در كتاب هاي مربوط به موضوع مي خوانيد .
محدّث بزرگ شيعه ، علاّمه مجلسي مي گويد : روايات شيعه درباره رجعت ، درحدّ تواتر است و بيش از سي محدّث در فزونتر از پنجاه كتاب آنها را نقل كرده اند . علاقه مندان به تفصيل بحث رجعت مي توانند به كتاب « بحارالانوار » مراجعه نمايند . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الانوار، ج53، ص 136 به بعد.
3
قضا و قدر
سؤال : آيا شيعه به قضا و قدر اعتقاد ندارد ؟
پاسخ : قضا و قدر از عقايد قطعي اسلامي است كه در كتاب و سنّت وارد شده است و دلايل عقلي نيز آن را تأييد مي كند .
درباره « قدر » همين يك آيه كافي است كه مي فرمايد :
« إِنّا كُلَّ شَيء خَلَقْناهُ بِقَدَر » . ( 1 )
« ما هر چيزي را به اندازه آفريديم » .
بنابراين جهان آفرينش جهان تقدير و برنامه ريزي شده است . هر انساني كه از مادر متولد مي شود ، حيات و زندگي او برنامه ريزي شده است .
درباره قضا كه به معني قطعيت و به اجرا درآوردن يك برنامه است ، همين آيه كافي است كه :
« وَهُوَ الّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طِين ثُمَّ قَضي اجلاً » . ( 2 )
« اوست كه شما را از خاك آفريد ، آنگاه مدت عمر را معين ساخت » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قمر/49.
2. انعام/2.
با توجه به اين آيات و نيز رواياتي كه در اين زمينه وارد شده است ، هيچ مسلماني نمي تواند قضا و قدر را انكار كند . هر چند معرفت تفصيلي به جزئيات مسأله ضرورتي ندارد و اصولاً براي كساني كه آمادگي ذهني براي فهم اين گونه مسائل دقيق را ندارند ، وارد شدن به آن شايسته نيست ، چه بسا ممكن است در عقيده خود دچار اشتباه يا ترديد شوند و به گمراهي افتند . از اين جهت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) خطاب به اين گروه مي فرمايد :
« طَريقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُكُوهُ وَبَحْرٌ عَمِيقٌ فَلا تَلِجوه وَسِرُّ اللّهِ فَلا تَتَكَلَّفُوهُ » . ( 1 )
« راهي است تاريك ، از آن راه نرويد ، و دريايي است ژرف پس به آن وارد نشويد و آن راز الهي است ، پس خود را براي پرده برداشتن از آن به رنج نيفكنيد » .
بنابراين ، جهان آفرينش همه با اندازه گيري و برنامه خاصي آفريده شده و طبق آن پيش خواهد رفت و انسان نيز جزئي از اين جهان است كه از اين ضابطه بيرون نيست . آنچه مهم است اين كه قضا و قدر را با « جبر گرايي » يكسان نينگاريم . اعتقاد به قضا و قدر با جبرگرايي متفاوت است . آنچه شيعه انكار مي كند و همه گروه عدليه با آنان در اين مطلب هم صدا هستند ، اين است كه تقدير الهي و تحقق آن برنامه ها به حكم قطعي خدا ، مانع از اختيار و آزادي انسان ، در انتخاب نيك و بد نيست .
امروز گروهي از گنهكاران ، به سان مشركان عصر رسالت ، هر نوع بدبختي و گنهكاري خود را معلول قضا و قدر دانسته و خود را پيراسته و بيگناه قلمداد مي كنند و پيوسته شعار آنان اين است كه مي گويند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نهج البلاغه، كلمات قصار:287.
كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت * يا رب از مادر گيتي به چه طالع زادم ؟
و به قول ديگري :
گليم بخت كسي را كه بافتند سياه * به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد
در حالي كه از نظر قرآن ، هر فردي مسئول اعمال خود مي باشد ، چنان كه مي فرمايد : « لَيْسَ لِلإنْسانِ إِلاّ ما سَعي » . ( 1 ) « براي هر انساني بهره اي جز سعي و كوشش او نيست » .
در پاسخ به اين گروه از كج انديشان كه ديواري كوتاه تر از ديوار قضا و قدر نمي پندارند ، بايد گفت :
نكـوهش مكـن چـرخ نيلـوفـري را
برون كـن ز سر بـاد خيـره سـري را
تو خود گر كني اختر خويش را بـد
مـدار از فلك چشم نيك اختـري را
شيعه با تمام وجود قضا و قدر الهي را در عالم آفرينش از اصول مسلم مي داند ولي آن را با جبر و جبرگرايي يكسان نمي شمارد و منافي با آزادي بشر نمي داند ، در توضيح اين مطلب بايد گفت :
قضا و قدر در افعال انسان با اختيار و آزادي او كمترين منافاتي ندارد . زيرا تقدير الهي در باره انسان همان فاعليت ويژه او است ، بدين معنا كه او يك فاعل مختار و مريد بوده و فعل و ترك هر عملي در اختيار او است . قضاي الهي در مورد فعل انسان قطعيت و حتميت فعل است ، ولي پس از اختيار و اراده او .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نجم/39.
به تعبير ديگر ، آفرينش انسان با اختيار و آزادي آميخته و اندازه گيري شده است ، و قضاي الهي جز اين نيست كه هرگاه انسان از روي اختيار ، اسباب فعلي را پديد آورد ، تنفيذ الهي از اين طريق انجام گيرد .
برخي از افراد ، گنهكاري خود را مولود تقدير الهي دانسته و تصور كرده اند جز راهي كه رفته اند ، راه ديگري در اختيار آنها نبوده است ، در حالي كه خرد و وحي اين پندار را محكوم مي كنند . زيرا از نظر خرد ، انسان با تصميم خود سرنوشت خويش را برگزيده است ، و از نظر شرع نيز او مي تواند انساني شاكر و نيكوكار ، يا كفران كننده و بدكار باشد ، چنانكه مي فرمايد :
« إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُوراً » . ( 1 )
در عصر رسالت گروهي از بت پرستان ، گمراهي خود را معلول مشيت الهي پنداشته و مي گفتند : اگر خواست خدا نبود ما بت پرست نمي شديم ! قرآن كريم پندار آنان را چنين نقل مي كند :
« سَيَقُولُ الّذينَ أَشْرَكُوا لَو شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَلا آباءُنا وَلا حَرَّمْنا مِنْ شَيء » . ( 2 )
« مشركان خواهند گفت : اگر خدا مي خواست ، ما و پدرانمان مشرك نمي شديم و چيزي را حرام نمي كرديم » .
سپس در پاسخ آنان مي فرمايد :
« كَذلِكَ كَذَّبَ الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّي ذاقُوا بَأْسَنا » :
« پيشينيان نيز چنين نسبت دروغ دادند ، تا اينكه عذاب ما را چشيدند » .
خوشبختانه گروهي از محققان اهل سنت در قرن چهاردهم در عين اعتقاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. انسان/3.
2. انعام/148.
راسخ به قضا و قدر ، آن را مانع از حريت و آزادي انسان در عمل ندانسته اند . برخي از آنان عبارتند از :
1 . محمد عبده ( 1266ـ 1323 ) شيخ الأزهر . ( 1 )
2 . عبدالعظيم زرقاني ، مؤلف كتاب « مناهل العرفان » . ( 2 )
3 . شيخ محمود شلتوت ( م1383 ) شيخ الأزهر . ( 3 )
آنان با نظريات روشنگرانه خود ، كليه رواياتي را كه مسلم در صحيح ( 4 ) خود درباره قضا و قدر نقل كرده است و سر سوزني با جبرگرايي اختلاف ندارد ، تأويل و يا مردود دانسته اند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رسالة التوحيد، ص 59.
2. مناهل العرفان:1/506.
3. تفسير قرآن كريم:240ـ 242.
4. صحيح مسلم، ج8، ص 44 و 48; جامع الاصول:1/516.